مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
۱۰.
۱۱.
۱۲.
آگاهی پدیداری
منبع:
ذهن بهار ۱۳۹۰ شماره ۴۵
حوزه های تخصصی:
آگاهی پدیداری از منظر نظریه های بازنمودی ذهن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
یکی از پرسش های مهم در معرفت شناسی واقعیات غیرفیزیکی، آگاهی پدیداری است. ادعای اصلی فیزیکالیسم و از جمله نظریه بازنمودی ذهن این است که تبیین حقیقی رویدادها تنها از طریق تبیین های فیزیکی امکان پذیر است، از این رو می توان تبینی بر پایه قوانین فیزیکی و عینی از چنین واقعیاتی ارائه نمود. در مقابل این دیدگاه، پدیدارگرایان(تحلیلی) معتقدند تجربیات آگاهانه و جنبه سوبژکتیو آگاهی پدیداری به تبیین های فیزیکی، عینی و علوم شناختی تن نمی دهند. این مقاله سعی دارد بعد از صورت بندی مسئله آگاهی پدیداری بر اساس ذهنیت قائم به تلقی مدرِک، راه حل های نظریه های بازنمودی ذهن را مطرح و نقدهای وارد بر آن را بیان کند و به این مسئله بپردازد که آیا نظریه های بازنمودی می تواند چارچوب نظری قابل قبولی برای تبیین علی مسئله آگاهی پدیداری به دست دهد؟
بررسی انتقادیِ تئوری های بازنمودی درباره آگاهی پدیداری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این مقاله یک دسته از اساسی ترین نظریات فیلسوفان تحلیلی در تبیین «آگاهی پدیداری» را بررسی می کند. نویسنده ابتدا مفهوم «آگاهی پدیداری» را تبیین و چند دسته بندی از نظریاتی که در تحلیل و تبیین آگاهی پدیداری ارائه شده، نقل می نماید.
مقاله در ادامه با توضیح چراییِ دشواری تبیین آگاهی پدیداری در سنّت فلسفه فیزیکالیستی، به سراغ نقل و نقد یک دسته از مهم ترین این نظریات می رود که به «نظریات بازنمودی» معروف هستند. نویسنده، هر یک از سه نظریه شناخته شده در نظریات بازنمودی («بازنمایی درجه اوّل» (FOR)، «تفکّر درجه دوّم» (HOT)، و «تجربه درجه دوّم» (HOE)) را مطرح و اشکالات وارد بر هرکدام را بررسی می کند.
مقاله در پایان به این نتیجه می رسد که دسته نظریات بازنمایی، در ظاهر توانایی و کارآیی لازم برای تبیین «آگاهی پدیداری» را ندارند و در برابر برخی اشکالات مشترک یا اختصاصی، متزلزل به نظر می رسند
روش چالمرز در بحث آگاهی: تفکیک در مسائل(مقاله علمی وزارت علوم)
چالمرز راه حل مسئلة آگاهی را در تفکیک امور پدیداری از امور روان شناختی می داند. او معتقد است عمده راه حل هایی که برای تبیین آگاهی ارائه شده اند به هوشیاری (که در قلمرو امور روان شناختی جای می گیرد) می پردازند، نه به خودِ آگاهی. چالمرز نخست با استناد به شهود (منظر اول شخص) آگاهی را درمی یابد، سپس با رد نگرش های فیزیکالیستی، از غیرفیزیکی بودن و تحویل ناپذیریِ آگاهی دفاع می کند و سرانجام با تفکیک دو قلمروی پدیداری و روان شناختی، تلاش می کند تا حل مسئلة آگاهی را به مسیر درست خود (یعنی قلمرو پدیداری) هدایت کند. از سوی دیگر، چالمرز طبیعی گرا است و به همین دلیل آگاهی را (برخلاف دوگانه گرایان سنتی) از طبیعت جدا و متعالی نمی کند، بلکه آن را به عنوان نیرویی بنیادین (و غیرفیزیکی) در کنار دیگر نیروهای بنیادین فیزیکی می نشاند و از این طریق تلاش در تبیین آگاهی دارد. موضوع این مقاله نفسِ تفکیک های چالمرز است؛ نه مسئلة دشوار آگاهی. به باور چالمرز برای بررسی آگاهی باید از دیدگاه اول شخص بدان نگریست، اما اشکال این دیدگاه این است که از خطاپذیری این منظر و دسترس پذیری بیشتر منظر سوم شخص غفلت می کند
بررسی اندیشه مرتبه بالاتر از دیدگاه پیتر کاروترز(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقدمه: تبیین طبیعت آگاهی یکی از مهم ترین و پیچیده ترین مباحث فلسفی است. آگاهی چیست؟ چطور ذهن آگاه با بدن ارتباط دارد؟ آیا می توان آگاهی را از حیث فعالیت مغزی تبیین کرد؟ چطور می توانیم احساس بوی یک گل رز یا یک تجربه بصری آگاهانه را تبیین کنیم؟ پرسشی که باید هر نظریه مقبولی در آگاهی به آن پاسخ دهد آن است که: چه چیزی یک حالت ذهنی را یک حالت ذهنی آگاهانه می کند؟ به عبارت دیگر چه چیزی یک حالت ذهنی ناآگاهانه را به یک حالت آگاهانه تبدیل می کند؟ برخی از فلاسفه تلاش کرده اند که پاسخ این پرسش را با آگاهی مرتبه بالاتر بدهند. اما آیا این پاسخها کافی است؟ روش: روش مطالعه و پژوهش در این مقاله، فرآیند گام به گام جمع آوری اطلاعات از منابع دست اول در موضوع مقاله است و به عبارت دیگر روش کتابخانه ای است. یافته ها: انواع گوناگونی از نظریه مرتبه بالاتر وجود دارد که بستگی به آن دارند که چطور بازنمایی مرتبه بالاتر توصیف شود. به طور کلی ایده در نظریات آگاهی مرتبه بالاتر این است که آنچه یک حالت ذهنی را آگاهانه می کند آن است که آن حالت متعلق نوعی بازنمایی مرتبه بالاتر باشد. برای مثال میل من برای نوشتن یک مقاله خوب! وقتی آگاهانه می شود که من از آن میل «مطلع» شوم. هر نظریه ای که برای تبیین آگاهی از لحاظ حالات مرتبه دوم تلاش کند، نظریه مرتبه دوم آگاهی دانسته می شود. در این مقاله عمدتا به دیدگاه پیتر کاروترز که به «اندیشه مرتبه بالاتر بالقوه» معروف است، پرداخته ایم . نتیجه گیری: بنظر می آید که این دیدگاه با مشکلات مهمی دست به گریبان است و پاسخ به آنها مطابق همه دیدگاه های بازنمایی (مرتبه اول یا دوم) بسیار دشوار. حتی با مبنای کاروترز هم که مدعی بود حالات ذهنی آگاهانه محتوای التفاتی دوتایی کسب می کنند نیز نمی توان پاسخ آنها را داد
تبیین نقش معناشناختی دو بعدی در استدلال تصورپذیری زامبی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
فیزیکالیزم دیدگاهی است که معتقد است هر چیزی فیزیکی است لذا آگاهی پدیداری را یک پدیده فیزیکی می داند. استدلال تصورپذیری زامبی که توسط دیوید چالمرز مطرح شده است نشان می دهد که آگاهی پدیداری نمی تواند فیزیکی باشد لذا مدعای فیزیکالیزم کاذب است. یکی از مؤلفه های سازنده این استدلالْ معناشناختی دو بعدی است. این مؤلفه در ساخت مقدمه اول و دوم این استدلال نقش بسیار مهمی را ایفاء می کند به طوری که بدون آنْ استدلال مذکور شکل نخواهد گرفت. آن در مقدمه اولْ تصورپذیری اولیه را تأسیس می کند و در مقدمه دوم با تأسیس امکان پذیری اولیه و ثانویه، استنتاج امکان پذیری ثانویه را فراهم می کند. هدف ما در این مقاله این است که معناشناختی دو بعدی را توضیح داده و نقش آن را در این استدلال تبیین نمائیم.
استدلال تصورپذیری زامبی: یک نتیجه هستی شناختی برای آگاهی پدیداری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مقدمه: فیزیکالیزم دیدگاهی است که معتقد است هر چیزی فیزیکی است و آگاهی پدیداری را یک پدیده فیزیکی می داند. هدف ما در این مقاله این است که از طریق استدلال تصورپذیری زامبی که توسط Chalmers مطرح شده است نشان دهیم که آگاهی پدیداری یک پدیده فیزیکی نیست در نتیجه مدعای فیزیکالیزم کاذب است.روش کار: این پژوهش بر اساس مطالعه منابع اصلی و دست اول پیرامون بحث مذکور شکل گرفته است و تلاش کرده ایم تا از طریق تحلیل مفهومی و استدلا ل های فلسفی و منطقی به نتایجی درباره آگاهی پدیداری دست یابیم.یافته ها: طبق استدلال تصورپذیری زامبی، موجودی که از نظر فیزیکی مانند انسان است اما فاقد آگاهی پدیداری می باشد تصورپذیر است و اگر این موجود تصورپذیر باشد، آنگاه آن امکان پذیر است و امکان پذیری این موجود نشان می دهد که آگاهی پدیداری یک پدیده فیزیکی نیست. این استدلال ابتدا با مطرح کردن شکاف معرفت شناختی میان دو قلمرو فیزیکی و پدیداری نشان می دهد که میان ویژگی های فیزیکی و آگاهی پدیداری استلزام معرفت شناختی وجود ندارد، یعنی می توان یکی را بدون دیگری تصور کرد سپس برای شکاف موجّهاتی میان آن دو استدلال می کند، یعنی امکان پذیر است که ویژگی های فیزیکی وجود داشته باشند اما آگاهی پدیداری وجود نداشته باشد و سرانجام از این شکاف موجّهاتی برای شکاف هستی شناختی و رد استلزام هستی شناختی میان ویژگی های فیزیکی و آگاهی پدیداری استدلال می کند و نشان می دهد که ویژگی های فیزیکی آگاهی پدیداری را ضرورت نمی بخشند. نتیجه گیری: آگاهی پدیداری و ویژگی های فیزیکی از نظر هستی شناختی از هم مستقل هستند، آگاهی پدیداری یک پدیده فیزیکی نیست در نتیجه مدعای فیزیکالیزم کاذب است.
آگاهی به مثابه کیفیت بود (بررسی دیدگاه نیگل)(مقاله پژوهشی حوزه)
منبع:
ذهن پاییز ۱۳۹۹ شماره ۸۳
110 - 140
حوزه های تخصصی:
تاریخ دریافت: 01/07/98 تاریخ تأیید: 14/12/98
دفاع از آگاهی پدیداری و کوالیا(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
احساسات و حالات عاطفی طیف وسیعی از حالات ذهنی را تشکیل می دهند که به نظر می رسد خصوصیت یا کیفیت خاصی دارند. فیلسوفان این جنبه کیفی حالات ذهنی را کوالیا می نامند. این جنبه کیفی حالات ذهنی یعنی نحوه ای که این حالات، درک می شوند یا نحوه ای که اشیاء برای ما به نظر می رسند. بدین دلیل به این جنبه کیفی گاهی جنبه پدیداری یا آگاهی پدیداری نیز می گویند یعنی نحوه ای که حالات ذهنی برای ما آشکار می شوند. این ویژگی سابجکتیو پدیداری را معمولا به صورت چیزی وجود دارد که کیفیتِ بودنِ آن حالت ذهنی در یک فرد است، تعریف می کنند. برخی فیلسوفان وجود کوالیا را انکار کرده اند. از جمله این فیلسوفان George Rey است. Rey استدلال می کند ما می توانیم ماشینی طراحی کنیم که در آن ماشین تمام فرایندها و ظرفیت های ذهنی را برنامه ریزی کنیم. او معتقد است چنین ماشینی با این که واجد تمام ظرفیت ها و فرایندهای ذهنی است، ولی هنوز این شک وجود دارد که ماشین واجد کوالیا است یا نه. اگر این شک درباره ماشین وجود دارد که واجد کوالیا است یا نه پس هیچ کدام از ظرفیت ها و فرایندهای ذهنی نمی توانند نامزد معقولی برای کوالیا باشند. سپس نتیجه می گیرد در این حالت ما نیز معقول و موجه ایم که شک داشته باشیم واجد کوالیا هستیم یا نه. در این مقاله ابتدا استدلال Rey صورت بندی و سپس نقد و بررسی می شود و در نهایت نشان داده می شود که این استدلال ناکارامد است.
آگاهی پدیداری، چالشی برای فیزیکالیسم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۰ شماره ۳۷
607 - 626
حوزه های تخصصی:
موفقیت انکارناپذیر علم عصب شناسی در توضیح حالات روانی انسان که در گذشته بر اساس مفاهیم فراطبیعی تبیین می شدند، بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان عصر جدید را به دفاع از روش های فیزیکالیستی در توضیح ماهیت انسان سوق داده است. بر طبق این دیدگاه، علم با شناخت ساختارهای فیزیولوژی انسان به ویژه مغز و کارکرد های آن، سرانجام قادر خواهد بود از طریق مفاهیم فیزیکیِ صرف، سرشت انسان با همه ویژگی هایش را تبیین کند. مهم ترین چالشی که همواره متوجه این دیدگاه بوده است، مسئله آگاهی و یا به تعبیر سنتی آن چگونگی رابطه ذهن و بدن است. با این حال، دانشمندان معاصر با ارائه نظریه ها و مفاهیم جدید علمی درباره سازوکارهای مغز و نسبت آن با حالات ذهنی کوشش می کنند تا از طریق علوم فیزیکی پدیده آگاهی را تبیین کنند. هدف این مقاله نشان دادن این است که آگاهی پدیداری مهم ترین چالش در برابر فیزیکالیسم و نظریه-های طبیعت گرایانه است. با بررسی مفهوم آگاهی و تقسیم این مفهوم به دو بخش «آگاهی ادراکی» و «آگاهی پدیداری»، استدلال کرده ایم که نظریه های علمی در بهترین حالت صرفاً تبیینی از آگاهی ادراکی به دست می دهند، در حالی که چالش اصلی علوم طبیعی، تبیین آگاهی پدیداری است، لیکن آگاهی پدیداری به جهت ویژگی ذاتیِ ذهنیت، خارج از دسترس علوم فیزیکی قرار دارد، مگر اینکه علم منظر اول شخص را به رسمیت بشناسد.
بررسی استدلال از طریق نفی نوخاستگی آگاهی بر دیدگاه همه روان انگاری(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
همه روان انگاری دیدگاهی است که در مقابل فیزیکالیسم و دوگانه انگاری راه سومی را در تبیین آگاهی مطرح می کند. یکی از استدلال های مهم به نفع این دیدگاه نفی نوخاستگی آگاهی است. بر اساس نوخاسته گرایی درباره آگاهی، آگاهیِ انسان و سایر موجودات ویژگی ای است که در سطح غیربنیادین فیزیکی از سطح بنیادین فیزیکیِ فاقد آگاهی ظهور می کند. در دوره معاصر، ابتدا گالن استراوسون به تفصیل بر همه روان انگاری از طریق نفی نوخاستگی استدلال کرده است. مسئله این مقاله این است که آیا این استدلال درست است؟ استدلال استراوسون یک قیاس ذوحدین است که نوخاسته گرایی را به دو قسم نوخاسته گرایی صحیح و تبیین ناپذیر تقسیم می کند. استراوسون نوخاستگی صحیحِ آگاهی را ناممکن و نوخاستگی تبیین ناپذیر را اساساً نامنسجم می داند. هدف این مقاله این است که نشان دهد این استدلال درست نیست. این مقاله با ارائه چارچوب مفهومی جامعی که دربرگیرنده دیدگاه های اکثر نوخاسته گرایان معاصر باشد، و با توجه به پیشینه تاریخی نوخاسته گرایی (خصوصاً، دیدگاه براود) نشان می دهد که می توان قسم سومی برای نوخاستگی فرض کرد که اولاً منسجم باشد و ثانیاً نوخاستگی آگاهی بر اساس آن ممکن باشد. بر این اساس، قیاس ذوحدین استراوسون برای رد نوخاستگی آگاهی و دفاع از همه روان انگاری قابل دفاع نیست.
جایگاه اخلاقی ارگانوئیدهای مغزی و آگاهی پدیداری(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال ۱۲ پاییز و زمستان ۱۴۰۱ شماره ۲۹
393 - 421
ارگانوئیدهای مغزی انسانی، اندام واره های بیولوژیکی هستند که در ظرف های آزمایشگاهی کشت می شوند و ساختاری شبیه جنین نابالغ دارند. یکی از مسائل اصلی درباره جایگاه اخلاقی این موجودات است. جایگاه اخلاقی ارگانوئیدهای مغزی در سلسله مراتب اخلاقی کجاست و خط قرمز محققان برای استفاده از آنها در آزمایش هایشان کجاست. بحث از جایگاه اخلاقی ارگانوئیدها با بحث از آگاهی آنها پیوند دارد. پرسش اصلی این مقاله این است که آیا آگاهی پدیداری می تواند تضمین کننده جایگاه اخلاقی این موجودات باشد یا خیر؟ در این جا پاسخ خواهیم داد صرف آگاهی پدیداری نمی تواند مشخص کننده جایگاه اخلاقی یک موجود باشد. علاوه بر این، شروطی مثل داشتن یک ویژگی اخلاقی، شباهت ساختاری با مغز جنین و یا بودن در دایره ارتباطات مهم انسانی که به عنوان شروط داشتن جایگاه اخلاقی ارگانوئیدهای مغزی ذکر می شود، در نهایت چیزی بیشتری از اینکه آگاهی پدیداری را شرط کافی برای داشتن جایگاه اخلاقی برای موجودی بدانیم ندارند. بنابراین این شروط نیز نمی توانند راهنمای خوبی برای تعیین یک چارچوب اخلاقی برای استفاده از ارگانوئیدهای مغزی باشند. در نهایت هدف این تحقیق این است که نشان دهد شرط دارا بودن آگاهی پدیداری، نمی تواند تضمینی برای داشتن چارچوب اخلاقی مثمرثمر درباره ارگانوئیدهای مغزی انسانی باشد و نیازمند چیزی بیشتر از صرف آگاهی پدیداری هستیم.