مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
۱۰.
۱۱.
۱۲.
تحول علوم انسانی
حوزه های تخصصی:
در طول سالیان بعد از انقلاب، برای تحقق خط مشی تحول علوم انسانی، برنامه ها و اقداماتی برنامه ریزی و اجرا گردید. ازاین رو بعد از گذشت چند سال از اجرای این برنامه های عمومی، ارزشیابی عملکرد آن ها در راستای ارائه بازخور و ایجاد بهبود در خط مشی تحول علوم انسانی ضروری می نمود. ازآنجاکه کنکاش پیرامون پژوهش های صورت گرفته در باب ارزشیابی این برنامه ها نشان داد که این حوزه از فقر پژوهشی رنج می برد، لذا لازم بود در ابتدا با غور در سیاست های کلی نظام و بیانات رهبر انقلاب، با تمسک به روش تحلیل مضمونی، مؤلفه های تحول علوم انسانی استخراج گردند. سپس این مؤلفه ها در چارچوب تحلیل اهمیت-عملکرد مورد بررسی قرار گرفت تا بتوان ارزشیابی عملکردی از خط مشی تحول علوم انسانی به دست آورد. نتایج به دست آمده حاکی از آن است که اولاً علی رغم تأکید جدی و مکرر سیاست های کلی نظام بر تحول علوم انسانی، متأسفانه این خط مشی تاکنون اولویت جدی دستور کار خط مشی گذاران مربوطه نبوده است. ثانیاً مبتنی بر تحلیل اهمیت عملکرد، اولویت کنونی خط مشی تحول علوم انسانی، تمرکز بر روی مؤلفه هایی چون «ابتناء نظریات علوم انسانی بر مبانی اسلامی»، «جذب افراد مستعد و باانگیزه به علوم انسانی»، «آموزش علوم اسلامی موردنیاز به دانشجویان علوم انسانی»، «تبیین اهمیت علوم انسانی برای مسئولین»، «همسازی علوم انسانی با فرهنگ ملی و اسلامی»، «تدوین تعداد کافی کتاب های درسی در حوزه علوم انسانی اسلامی» و «تقویت اعتمادبه نفس ملی» هست. مقایسه این مؤلفه ها با نقاط تمرکز برنامه های کنونی خط مشی تحول علوم انسانی، حاکی از تمرکز سیاستی بر نقاط غیر اولویت دار است
کاربست رویکرد میان رشته ای در مسئله تحول علوم انسانی: بازخوانی تاریخ نهضت ترجمه در تمدن اسلامی در زمینه خط مشی گذاری عمومی(مقاله علمی وزارت علوم)
بیش از چهل سال است که گروهی از اندیشمندان علوم انسانی در ایران و دیگر کشورهای اسلامی بر این باورند که برخی مبانی علوم انسانی موجود با مبانی دینی در تعارض اند و این علوم برای حل مسائل بومی این کشورها مناسب نیستند. پس از پیروزی انقلاب در ایران، این موضوع به دستور کار حکومت تبدیل شد، اما با گذشت بیش از سه دهه، بازنگری در خط مشی های این عرصه ضرورت دارد. مقاله حاضر با اتخاذ رویکردی میان رشته ای و استفاده از ظرفیت تاریخ، تلاش کرده است با بازخوانی دوره انتقال و تحول علوم در تمدن اسلامی (نهضت ترجمه) و بهره گیری از مدل نظری مبتنی بر جامعه شناسی علم و پرسش های مرتبط با خط مشی گذاری عمومی، رویکرد بدیلی را برای تحول در علوم انسانی پیشنهاد دهد. در بخش روش، رویکرد دلالت پژوهی، جهت استفاده از تاریخ، متناسب سازی گردیده و با توجه به میزان تعمیم پذیری یافته ها، می توان نتایج پژوهش را برای الهام گرفتن و گسترده کردن دید خط مشی گذاران مورد استفاده قرار داد. دستاورد پژوهش، رویکرد «ترجمه تحول گرا» است که از زنجیره ای متشکل از گزینش متون، ترجمه، تصحیح، شرح، تلخیص، نقد و نوآوری در سطوح گوناگون، تشکیل شده است. در این رویکرد، پس از تعیین پایگاه هر رشته علوم انسانی در زنجیره تحول، ساختارها، منابع انسانی و منابع مالی طرح ریزی شده و خط مشی ها نیز متناسب با آنها طراحی یا بازپردازی می گردند.
مبانی انسان شناختی علوم انسانی اسلامی در قرآن کریم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
برای تولید علم در هر یک از رشته های علوم انسانی ویژگی های انسان، ظرفیت های خاص او و عوامل تکامل و انحطاطش باید روشن شود. این ها همه می تواند در نوع ، کیفیت و نتایج علوم انسانی اثرگذار باشد. به همین دلیل مبانی انسان شناختی علوم انسانی غربی با مبانی انسان شناسی علوم انسانی اسلامی متفاوت است. علوم انسانی نشات گرفته از غرب، نتایج و عواقبی را برای فراگیران و دانشمندان این کشورها خواهد داشت که در موارد زیادی با فرهنگ، دین ، ارزش ها و هنجارهای جامعه اسلامی در تعارض است. برای حل این مساله، پژوهش حاضر بخشی از مبانی علوم انسانی را که به شناخت انسان و ویژگی های او مربوط می شود و می تواند دستاوردهای علوم انسانی را تغییر دهد و درعین حال در آثار موجود به طور نظام مند به آنها پرداخته نشده، با استناد به قرآن کریم مورد بررسی قرار داده است. نوشتار پیش رو، با روش توصیفی تحلیلی و با بررسی دیدگاه چندین دانشمند معاصر ازجمله امام خمینی و پیروان مکتب فکری علامه طباطبایی، شش مبنا را که از مهم ترین مبانی انسان شناختی در علوم انسانی اسلامی هستند و می توانند سرنوشت علوم انسانی موجود را تغییر دهند مورد بحث قرار می دهد.
آسیب شناسی سیستمی آموزش و پرورش و ارائه راه کارها(مقاله پژوهشی حوزه)
حوزه های تخصصی:
مسئله اصلی در این مقاله، فهم عملکرد موجود و مطلوب نظام آموزش و پرورش به مثابه سیستمی اثرگذار در تعامل با دیگر سیستم هاست. در این جستار، با استفاده از نظریه «سیستم ها» و با تأکید بر میزان تناسب ورودی و خروجی این سیستم و بازتاب های مستقیم و غیرمستقیم آن بر دیگر سیستم های پیرامونی، درصدد پاسخ گویی به این سؤال هستیم که آموزش و پرورش چه آسیب های درون سیستمی و برون سیستمی ایجاد می کند و راه کار برون رفت از آنها چیست؟ تعلیم دانش غالباً ناپایدار و ناکارآمد و با صبغه غالب علوم طبیعی و به تبع آن، طولانی بودن دوره آموزش و پرورش، از آسیب های عمده این سیستم محسوب می شود. حل بنیادین مشکلاتی همچون بیکاری، بزه کاری، انحرافات جنسی، بدحجابی، کم کاری، کاهش زادوولد و نیازهایی مانند تشکیل بهنگام خانواده، نیازمند اصلاح سیستم کنونی آموزش و پرورش به مثابه کارخانه انسان سازی است. یکی از مهم ترین راه حل های برون رفت از وضع موجود، تغییر در محتوای آموزشی است که در نتیجه آن، سنوات تحصیل به قریب شش سال تقلیل یافته، رضایت عمومی از نظام سیاسی و درآمد ناخالص ملی افزایش چشمگیر خواهد داشت.
تولید مفاهیم پایه: گامی اساسی برای تأسیس روان شناسی اسلامی
هدف از پژوهش حاضر، چگونگی تولید «مفاهیم پایه» به عنوان گامی اساسی در تأسیس روان شناسی اسلامی است. روش این پژوهش از نوع تحقیقات کیفی است که با نگرشی توصیفی- تحلیلی به منابع دینی و دستاوردهای روان شناختی صورت گرفته است. یافته های پژوهش بدین قرارند: 1. هر نظام واره فکری، «مفاهیم پایه» مختص به خود دارد که متناسب با اهداف و مبادی فلسفی همان نظام واره است؛ 2. یکی از گام های اساسی برای پاسخ به پرسش های تحقیقاتی، شناسایی مفاهیم تأثیرگذار و تبدیل آنها به «مفاهیم پایه» طی فرایندی مشخص است؛ 3. هر مفهوم پایه، دارای تعریف نظری و عملیاتی، مرزبندی با مفاهیم مشابه، قابلیت ها و ظرفیت های مشخص و مورد توافق متخصصان آن رشته است؛ 4. فراهم نمودن مجموعه ای از مفاهیم پایه، موجب بی نیاز شدن از به عاریت گرفتن مفاهیم پایه، از سایر نظام واره های علمی، برای تبیین پدیده ها می گردد؛ 5. از طریق کشف ارتباط بین مفاهیم پایه می توان به تبیین پدیده ها و/یا نظریه پردازی پرداخت. در نهایت، برای عملیاتی نمودن روش معرفی شده، سه مفهوم «تعلق»، «اخبات» و «شکرگزاری»، که به صورت بالقوه، قابلیت تبدیل شدن به «مفهوم پایه» در روان شناسی را دارند، به عنوان سه نمونه معرفی می شوند. نتیجه اینکه یکی از گام های اساسی برای تأسیس روان شناسی اسلامی، تولید «مفاهیم پایه» است.
ترسیم جایگاه «فقه سیاسی» در اسلامی سازی «علم سیاست»
منبع:
صلح پژوهی اسلامی سال اول پاییز ۱۳۹۹ شماره ۳
۱۵۸-۱۲۹
حوزه های تخصصی:
مقاله پیش رو در صدد ترسیم نسبتی واقع بینانه مابین دو گزاره مورد مطالعه (فقه سیاسی و علم سیاست اسلامی) است و سعی کرده است با ترسیم شکلی واقع نگر از فقه سیاسی به عنوان گزاره ای عینی تر نسبت به گزاره دیگر، به ترسیم جایگاه و حتی مسیر مورد نیاز علم سیاست اسلامی به عنوان گزاره ای که در حال شکل یابی علمی است، کمک کند. تحقیق در ترسیم گزاره اول (فقه سیاسی) از روش پژوهش کیفی داده بنیاد بهره جسته است. پژوهش در ترسیم نسبت دو گزاره آن دو را هم تراز و همراه هم دانسته اما هر یک را دارای مسیری و مأموریت ها و توانایی هایی متفاوت می داند. مسیر ترسیم نسبت از گزاره اول و در نگاه به فقه سیاسی شکل گرفته و پژوهش در واقع با ترسیم جایگاه فقه سیاسی موجود سعی در کشف جایگاه علم سیاست اسلامی دارد و در عین حال نیز به تفاوت های این دو توجه کرده است، تفاوت هایی که معتقد است در صورت کشف نسبت منجر به قوام جایگاه علمی هر دو گزاره خواهد شد.
تحلیل نسبت تفکر نقاد و تفکر خلاق با تحول علوم انسانی(مقاله علمی وزارت علوم)
این مقاله به تحلیل نسبت تفکر خلّاق و تفکر نقّاد با مسأله تحول علوم انسانی می پردازد و از این رو پس از اشاره به ویژگی های اندیشه سیستمی، اندیشه عمیق، قدرت طبقه بندی، اندیشه منضبط، و اندیشه خلّاق، یکی از نقاط مشترک نقد و خلاقیّت را در مسأله نوآوری دانسته و جریان تحول علوم انسانی را به آن گره می زند. سپس با پذیرش این فرض که تفکر خلّاق مانند تفکر نقّاد، امری ذاتی و غیرآموزشی نیست، از نحوه تقدّم و تأخّر این دو پرسش می کند و به مؤلفه ها و شاخصه های این دو سنخ تفکر میپردازد.با توجه به مؤلفه های بیست وچهارگانه، مقاله مدعی است که می توان از رویکرد تقدّم تفکر خلّاق بر تفکر نقّاد دفاع کرد چراکه اکثر شاخصه های تفکر نقّاد، در ادامه و تکمیل شاخصه های تفکر خلّاق قرار داشته و از سوی دیگر شاخصه های تفکر خلّاق، از قابلیت تبدیل و تعمیق با ویژگی های تفکر انتقادی برخوردارند. در نهایت تفکر خلّاق در قلمرو علوم انسانی، مقدمه تفکر انتقادی و آن نیز مقدمه تحول علوم انسانی قلمداد شده است و بر این برنهاد تاکید می شود که روند تدریجی و دَوَرانی این دو بر یکدیگر تأثیر می گذارد. اهمیت نقد فراگیر در حوزه علوم انسانی به معنای توجه به فراگیری مؤلفه های بیست وچهارگانه تفکر انتقادی در این زمینه است.
تناظر اصل قوم مداری روش شناختی ماکس وبر با جامعه شناسی بومی-تمدنی: پردازشی مفهومی برای« تمدن - جامعه شناسی»(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نظریه های اجتماعی متفکران مسلمان دوره یازدهم بهار ۱۴۰۰ شماره ۱
169 - 190
حوزه های تخصصی:
در سنت و میراث جامعه شناسی تفسیری «ماکس وبر»، به موضوعات معرفتی و روشی برجسته ای حاصل از تلائم ذهن و واقعیت تجربی توجه شده است. با بازخوانی آرای وبر، اصلی منکشف می شود که می توان آن را به عنوان اصل «قوم مداری روش شناختی» صورت بندی کرد. این اصل واجد ظرفیت های مهمی هم برای زایش و هم برای تحول علوم اجتماعی(فرهنگی) است. این مقاله تلاش کرده است تا با استفاده از روش پژوهش اسنادی و رویکرد نظری «دنی کوش»، مؤلفه های اصل مذکور را در پنج محور استخراج و تحلیل کند که آن محورها عبارت اند از: «خوانشی دیگر از ربط ارزشی و علاقه فرهنگی»، «تجربی-واقعی بودن علوم فرهنگی»، «عزیمت از ارزش فرهنگی به ارزش های فرهنگی»، «جهان شمول گریزی علوم اجتماعی» و «عقلانی شدن های گوناگون در بستر فرهنگ ها». نتایج نیز شامل سه محور «مفروضات جهان شناختی»، «مخاطره معرفتی» و «سلطه علمی برآمده از خطای روش شناختی» هستند.
مدیریت راهبردی دانش به مثابه علم پشتیبان مدیریت تحوّل علوم انسانی (چرایی، چیستی، چگونگی)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
در این مقاله، پس از تبیین ضرورتِ پشتیبانیِ علمی از مدیریت تحوّل علوم انسانی، به امکانات رشته مدیریت دانش در این زمینه پرداخته شد. در این راستا، بر اساس خوانشِ «وصفی» موصوف و صفت و خوانشِ «اضافی» مضاف و مضاف الیه از مدیریت دانش و مدیریت راهبردی دانش، چهار قرائت ارایه شد و بررسی شد که آیا این قرائت ها می توانند متضمّن تحوّل پارادایمی دانش باشد. در نتیجه این بررسی مشخص شد که تنها خوانش اضافی از مدیریت راهبردی دانش یعنی «مدیریت راهبردی بر دانش»، حاویِ معنایی معادلِ «مدیریت تحوّل دانش» است و می تواند سازگار با نیاز جامعه اسلامی و تحوّل علوم انسانی باشد. سپس، ضمن اشاره به روند تحوّلات جهانی رشته مدیریت دانش، بر ضرورت دوچندان بازسازی و تحوّل ماموریت رشته مدیریت دانش به سوی مدیریت راهبردی دانش، پرداخته شد. در بخش چگونگی،سه محور اصلی جهت تحوّل ماموریت مدیریت دانش به سوی مدیریت راهبردی دانش ارایه شد و در نهایت پیشنهادات راهبردی جهت پشتیبانیِ علمی رشته مدیریت راهبردی دانش از مدیریت تحوّل علوم انسانی مطرح گردید.
روش های نوپدید در مطالعات میان رشته ای اسلامی؛ کاربست روشدلالت پژوهشی در مطالعاتِ مدیریتیِ قرآنی
تحول علوم انسانی از طریق جنبش نرم افزاری و نظریه پردازی، ضرورتیست که در سال های اخیر مورد توجه قرار گرفته است؛ لازمه این تحول، رجوع به منابع اصیل و ارزشمند قرآن و حدیث می باشد، چرا که بر اساس کلام معصوم(ع) و آیات متعددی از قرآن کریم، اصول و مبانی کلیه علوم از قرآن قابل برداشت است؛ استفاده روش مند و اصولی از قرآن کریم برای نظریه پردازی در علوم انسانی نیز مسئله مهم دیگری است که باید به آن توجه ویژه ای شود تا پژوهشگر در ورطه هولناک تفسیر به رأی و التقاط غوطه ور نشده و نظریه ای به واقع برآمده از قرآن تدوین کند(نه اینکه نقابی قرآنی بر نظریات غربی بزند). واقعیت آن است که قرآن و سایر کتب آسمانی به صورت مستقیم به همه موضوعات مطرح در رشته های مختلف نپرداخته و این پژوهشگران هستند که باید با روشهای دقیق و اصولی به فهم و کشف دلالت های قرآنی در حوزه های مختلف رشته ی خود بپردازند؛ روش دلالت پژوهی این امکان را به پژوهشگران می دهد که به صورت مدون، علمی و سیستماتیک به کشف دلالت های قرآنی در حوزه علمی مورد نظر خود پرداخته و از این رهگذر حوزه مدنظر خود را بسط، تدقیق، بهبود و غنا بخشند. این روش که شامل 4گام کلی:«1-یافتن ایده های کلیدی؛2-اعتبارسنجی ایده های کلیدی؛3-تعیین دلالتهای مناسب؛4-اعتبارسنجی دلالتها» و 11 گام جزیی می باشد؛ در حوزه مدیریت این امکان را فراهم می کند تا پژوهشگران به بررسی دلالت های قرآنبر حوزه های مختلف(مانند مدیریت منابع انسانی، مدیریت اداره امور عمومی، رفتار سازمانی و..) بپردازند؛ در این مقاله سعی داریم کاربرد این روش را در مطالعاتِ مدیریتیِ قرآنی بررسی کنیم.
تبیین مبانی انسان شناختی در قرآن کریم و کاربست آن در تحول علوم انسانی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف: هدف این مقاله، تدوین راهکارهای تحول علوم انسانی از طریق مطالعه هدفمند روی مضامین اصلی انسان شناسی قرآنی بود. روش: این تحقیق از نوع کیفی است و به روش تحلیل محتوای مضمونی و همچنین تحلیل عقلانی و استنتاجی انجام شده است. یافته ها: در پاسخ به پرسش تحقیق؛ یعنی ویژگی ها و مضامین اصلی انسان در قرآن، یافته هایی شامل طبع دوگانه، میل به بی نهایت، هویت فازی، کل منسجم، شرف ذاتی، سرشت جهت دار، لوح مکتوب، رسالت آفرینشی، کنش ممتاز، خرد قدسی، اراده نافذ، آزادی معنوی و نیاز به راهنما به دست آمد و مبتنی بر آن، دلالتهای فلسفی برآمده از آن یافته ها، استنتاج شد. نتیجه گیری: در تحول علوم انسانی، استناد و تکیه به انسان شناسی قرآنی و استفاده از تجارب مفید جهانی، ضروری است. با الهام از آموزه های قرآنی می توان به ویژگی ها و ابعاد خاص و منحصر به فردی نایل شد که جز در آموزه های وحیانی یافت نمی شود. بر این اساس، دلالتهایی برای کاربست تحول قابل ارائه است که شامل دلالتهای فلسفی و مطالعاتی است.
الزامات نهادی مدیریتی تحوّل علوم انسانی در گام دوم انقلاب تحلیلی بر مبنای عقلانیت نقّاد(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف: هدف از انجام این این پژوهش، بررسی عوامل نهادیِ عدم توفیق مطلوب در زمینه تحوّل علوم انسانی در گام اول انقلاب اسلامی و ارائه رهنمودهایی برای برنامه ریزی بهتر در آینده، با الهام از بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی رهبر معظم انقلاب اسلامی بود. روش: این بررسی مبتنی بر رویکرد عقلانیت نقّاد در ارتباط با رشد و توسعه علم و فنّاوری و مطالعه آسیب شناسانه اقدامات انجام شده در گام اول انقلاب(تأسیس مراکز فرهنگی، آموزشی، پژوهشی، برنامه ریزی و سیاستگذاری) انجام شده است. یافته ها: «رویکرد محوری نداشتن مراکز فعال در زمینه تحوّل علوم انسانی»؛ «گستردگی اهداف و برنامه های این مراکز»؛ «انجام فعالیتهای غیر مرتبط با مأموریت اصلی آنها»؛ «نداشتن خبرگزاری تخصصی با محوریت تحوّل علوم انسانی» و «نداشتن نقشه راه تحوّل و ارتقای علوم انسانی» از عواملی اند که تحوّل علوم انسانی را با مانع روبه رو کرده اند. نتیجه: بدون انجام آسیب شناسی مرتب اقدامات گذشته در زمینه تحوّل علوم انسانی و رفع موانع پیش روی این حرکت، دستیابی به هدفی که در چندین سند بالادستی نظام مرتب بر آن تأکید شده است، ممکن نیست.