«ضد امریکاگرایی» تا پایان جنگ سرد از جمله مقوله هایی بود که به طور عمده در چهارچوب مباحث ژورنالیستی بر واکنش و رفتارهای (مقطعی) اعتراض آمیز برخی دولت ها، گروه های روشنفکری وگروه های مردمی علیه رفتار خارجی امریکا تمرکز داشت. به دنبال تحولات دهه نود و به ویژه حادثه یازدهم سپتامبر، عرصه نظریه پردازی در این زمینه از سوی تحلیلگران مسائل سیاست خارجی امریکا با استقبال خوبی مواجه شد؛ روندی که در پی تهاجم نظامی به عراق در سال 2003 با تحول ماهوی خاصی روبه رو شد. در واقع، دوره رهبری بوش و همراهان نومحافظه کارش بر این دولت که با شاخصه هایی چون یک جانبه گرایی و اتکای فزاینده بر شیوه های امنیتی ـ نظامی همراه بود، به مقدمه ای برای تقویت امواج ضد امریکا گرا تبدیل شد؛ جریانی که دامنة هستی شناختی آن به محافل دانشگاهی و تحقیقاتی نیز کشیده شد. در این نوشتار، ضمن بررسی خاستگاه نظری این مقوله (ضد امریکاگرایی) که به چهارچوب تحلیلی «چیره طلبی» (هژمونیسم) بازمی گردد، روند تحول (نظری) آن در دوره های جنگ سرد و پس از آن مورد توجه قرار می گیرد. در همین راستا، بر آرای نظریه پردازان و سیاست مداران اروپایی در مورد رویارویی با رفتار و الگوی نقش آفرینی امریکا خاصه در دوره بوش در قالب «ضد امریکاگرایی اروپایی» تأکید می شود.
استقلال ازبکستان در سال 1991 تغییر در سنت تمرکزگرایی قدرت در این جمهوری ایجاد نکرد و ساختارهای بجا مانده از دوران شوروی با توجه به فرهنگ سیاسی کمونیستی تسلط یافته تحت عنوان « راه ازبکی » و با همان روش های گذشته اداره کشور را بر عهده گرفتند . شرایط اقتصادی و سیاسی جامعه ازبکستان نشان دهنده شرایط بحرانی در این کشور است و احتمال وقوع جنبش های توده ای نظیر آنچه در اندیجان اتفاق افتاد زیاد است . دو مسیر در مقابل نظام سیاسی ازبکستان قرار دارد یا باید از طریق انجام اصلاحات واقعی این شرایط بحرانی را از بین ببرد و یا با شرایط سخت جنبش های توده ای مواجه خواهد شد .