نامهاى تربیتى ـ اخلاقى از امام على(ع) به فرزندش امام حسن(ع)
آرشیو
چکیده
متن
از پدرى سفر در پیش و چیرگى روزگار هموار کرده بر خویش، که زندگى را سپرى کرده است و به گردش دوران تن داده است و نکوهندهى دنیاست و نشسته در خانهى مردگان و فردا رونده از آن، به فرزندى که آرزومند چیزى است که به دست نیاید و روندهى راهى است که به نیستى درآید؛ فرزندى که بیمارىها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه؛ تیر مصیبتها بدو روان است و او بندهى دنیا؛ سوداگر فریب است و وامدار فنا؛ گرفتار مرگ است و همسوگند اندوهها و همنشین غمها و آماج آسیبها و به خاک افتادهى شهوتها و جانشین مردگان.
اما بعد؛ من از روى برتافتن دنیا از خود و سرکشى روزگار بر خویش و روى آوردن آخرت به خود دیدم، مرا از یاد جز خویش بازمىدارد و نمىگذارد بدانچه از خود بر جاى مىنهم بپردازم، جز آنکه، من گرچه مردمان را غمخوارم، بیشتر غم خود دارم. این غمخوارى، رأى مرا دگرگون و از پیروى خواهش نفس پشیمانم کرد و حقیقت کار را برایم آشکار نمود و مرا به کارى راست واداشت که بازیچهاى در آن نبود و با حقیقتى روبهرو ساخت که دروغى آن را نیالود؛ و تو را دیدم که پارهاى از منى، بلکه دانستم که مرا همه جان و تنى؛ چنانکه اگر آسیبى به تو رسد، پندارى به من رسیده و اگر مرگ به تو روى آرد، گویى رشتهى زندگى مرا بریده است؛ پس کار تو را چون کار خود دانستم و این پندها بر تو نوشتم تا تو را یاور باشد؛ خواه در کنار تو باشم، خواه نباشم.
تو را سفارش مىکنم به ترس از خدا و پیوسته در فرمان او بودن و دل را به یادش آبادان نمودن، و به ریسمان طاعتش درآویختن، که میان تو و خدا کدام رشتهى پیوند استوارتر از طاعت اوست، اگر بدان دست یازى و درآویزى؟
دلت را به اندرز زنده دار و به پارسایى بمیران و به یقین توان بخش و به حکمت تابان کن و با یاد مرگ خوار ساز و به اقرار به نابود شدنش وادار ساز و به سختىهاى دنیایش بینا کن و از صولت روزگار و دگرگونى آشکار شب و روزش بترسان و خبرهاى گذشتگان را بدو عرضه دار و آنچه را بر سر کسانى آمد که پیش از تو بودند به یادش آر و در خانهها و بازماندههاى آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و در کجا فرود آمدند و کجا بار نهادند. آنان را خواهى دید که از کنار دوستان رخت بربستند و در خانههاى غربت نشستند؛ و چندان نپاید که تو یکى از آنان خواهى بود. پس در نیکو ساختن اقامتگاه خویش بکوش و آخرتت را به دنیا مفروش.
در آنچه نمىدانى سخن مگو و آنچه را بر عهده ندارى بر زبان میار. راهى از گمراهى بیمناکى مسپار، چه باز ایستادن هنگام سرگردانىِ گمراهى، بهتر است تا در کارهاى بیمناک افتادن. به کار نیک امر کن تا خود را در شمار نیکوکاران درآرى و به دست و زبان، کار ناپسند را زشت شمار و از کسى که کار ناپسند کند با تلاش، خود را دور بدار. در راه خدا بکوش، چنانکه شاید، و از سرزنش نکوهشگران باکت نباشد. براى حق به هر دشوارى در هر جا بود درشو و در پى آموختن دین رو. خود را به شکیبایى در آنچه ناخوشایند است عادت ده، که شکیبایى عادتى است پسندیده و ارزنده. در همهى کارها نفس خود را به پناه پروردگارت درآر، که پناهگاهى است استوار و نگاهبانى است پایدار، و آنچه خواهى تنها از او خواه، که به دست اوست بخشیدن و محروم نمودن؛ و فراوان طلب خیر کن؛ و در کارها نیک بنگر و آن را که بهتر است بگزین. وصیت مرا دریاب و روى از آن متاب که بهترین گفته، سخنى است که سود دهد. بدان که سودى نیست در دانشى که فایدتى نبخشد، و نه در آموختنى که دانستنش درخور نباشد.
پسرکم! چون دیدم سالیانى را پشت سر نهاده و به سستى درافتادهام، برایت بدین وصیت پرداختم و خصلتهایى را در آن برشماردم، پیش از آنکه مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم به تو ناگفته بماند، یا اندیشهام چون پیکرم کاستى بیابد، یا پیش از نصیحت من، پارهاى خواهشهاى نفسانى بر تو غالب آید، یا دلفریبىهاى دنیا تو را بفریبد و بهسان شترى شوى گریز پا و چموش و نا به فرمان. دل جوان همچون زمین ناکشته است؛ هر چه در آن بکارند، بار آورد؛ پس به ادب آموختنت پرداختم، پیش از آنکه دلت سخت شود و خرَدت هوایى دیگر گیرد؛ تا با رأى قاطع روى به کار آرى و از آنچه خداوندان تجربت در پى آن بودند و آزمودند بهره بردارى و رنج طلب از تو برداشته شود و نیازت به آزمودن نیفتد؛ پس به تو آن رسد که ما به تجربت بدان رسیدیم؛ و براى تو روشن شود آنچه گاهى تاریکش مىدیدیم.
پسرکم! هر چند من به اندازهى همهى پیشینیان نزیستهام، اما در کارهاشان نگریسته و در سرگذشتهاشان اندیشیدهام و در آنچه از آنان مانده است، گشته و دیدهام، تا جایى که پندارى یکى از ایشان شدهام، بلکه چنان از کارهاشان را شناسا شدم که گویى با نخستین تا پسینشان زیستهام؛ پس، از آنچه دیدم، روشن را از تار و سودمند را از زیانبار بازشناختم و براى تو از هر چیز زبدهى آن را جدا ساختم و نیکوى آن را برایت جستوجو کردم و ناشناختهى آن را از تو دور داشتم؛ و چون به کار تو چونان پدرى مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم، بهتر دیدم که این عنایت در آغاز جوانىات به کار رود و در بهار زندگانىات، که نیتى نیالوده دارى و نهادى پاک؛ و بر آن شدم که نخست، کتاب خدا را به تو بیاموزم و تأویل آن را یادت دهم و شریعت اسلام و احکام حلال و حرام آن را بر تو آشکار سازم و به چیز دیگر نپردازم. سپس از آن ترسیدم که مبادا رأى و هوایى که مردم را چنان دچار اختلاف گردانید که کار بر آنان مشتبه گردید، بتازد و کار را بر تو نیز مشتبه سازد؛ پس هر چند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم، استوار داشتنش را پسندیدهتر از آن داشتم که تو را به حال خود واگذارم و به دست چیزى که هلاکت در آن است بسپارم و امید بستم که خدا توفیق رستگارىات عطا فرماید و راه راست را به تو بنماید. پس به تو وصیتى مىکنم تا به کار بندى.
بدان، پسرکم! بهترین چیزى که از این وصیت فرامىگیرى از خدا ترسیدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته بسنده کردن و رفتن به راهى که پدرانت پیمودند و پارسایان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه آنان نگریستن در کار خویش را فرو نگذاشتند، چنانکه تو مىنگرى؛ و از اندیشیدن در احوال خود تن نزدند، چنانکه تو مىاندیشى؛ و به فرجام چنان شدند که آنچه را شناختند، به کار بستند و از بند آنچه بر عهدهشان نبود رستند؛ و اگر نفس تو پذیراى روش آنان نیست و مىخواهد مانند آنان بداند، بکوش تا تکاپوى تو از روى دریافتن و دانستن باشد، نه در شبههها فرو رفتن و بر جدالها افزودن؛ و پیش از اینکه این راه را بپویى، باید از خداى خود یارى بجویى و براى توفیق خود روى بدو آرى و آنچه تو را به شبههاى دچار سازد یا به گمراهىات دراندازد، واگذارى. چون یقین کردى دلت روشن شد و سر به فرمان، و اندیشهات فراهم شد و به کمال رسید و همِّ تو بر یک چیز مقصور گشت، در آنچه برایت روشن ساختم بنگر و اگر آنچه را که دوست دارى، دست نداد و آسودگى فکر و اندیشهات میسّر نیفتاد، هشدار که راهى را که درست نمىبینى، مىپیمایى و در تاریکى گام برمىدارى. آن که در پى دین است، نه خطا ورزد و نه حق و باطل به هم درآمیزد و بهتر آن است که از این دو بپرهیزد.
پسرکم! وصیت مرا نیک دریاب و از به کار بستن آن روى بر متاب و بدان! آنکه مرگ در کف اوست، همان است که زندگى در دست اوست، و آنکه مىآفریند، همان است که مىمیراند، و آنکه نابود مىکند، همو است که بازمىگرداند. و آنکه به بلا مىآزماید، هم او عافیت عطا مىفرماید؛ و بدان که جهان بر پاى نمانده جز بر سنّتى که خدا کار هستى بر آن رانده: که یا نعمت است و یا ابتلا، و سرانجام، پاداش روز جزا، یا دیگر چیزى که او خواست و بر ما ناپیداست. پس اگر دانستن چیزى از اینها بر تو دشوار شود، آن دشوارى را از نادانى خود شمار! چه تو نخست که آفریده شدى نادان بودى پس دانا شدى؛ و چه بسیار است آنچه که نمىدانى و در حکم آن سرگردانى و بینشت به آن راه نمىبرد، پس آن را نیک مىبینى و مىدانى. پس در رشتهى بندگى کسى چنگ زن که تو را آفریده و خوشپیکرت کرده و روزىات بخشیده؛ تنها بندهى او باش و روى به سوى او آر و از او بیم دار!
پسرکم! بدان که هیچ کس چون رسول(ص) از خدا خبر نداده است پس خرسند باش که او را راهبرَت گیرى و براى نجات، پیشوایىاش را پذیرى. من در نصیحت تو کوتاهى نکردم؛ و تو هر چند بکوشى و دربارهى خود بیندیشى، به پایهى اندیشهاى که من در حق تو دارم نخواهى رسید!
پسرکم! بدانکه اگر پروردگارت شریکى داشت، پیامبران او نیز نزد تو مىآمدند و نشانههاى پادشاهى و قدرت او را مىدیدى و از کردار و صفتهاى او آگاه مىشدى؛ لیکن او خداى یکتاست، چنانکه خود، خویش را وصف کرده است. کسى در حکمرانى وى مخالف او نیست و ملک او همیشگى است. پیش از همه چیز بوده است و او را آغازى نیست؛ و پس از همهچیز خواهد بود و او را پایانى نیست. برتر از آن است که ربوبیت او در دلى گنجد یا در دیدهاى افتد. چون این را دانستى، کار چنان کن که سزاوار چون تویى است که دونپایه است و بىمقدار، توانایىاش اندک است و ناتوانىاش بسیار، طاعت خدا را خواهان است و از عقوبتش ترسان و از خشم او هراسان؛ چه خدا تو را جز نیکوکارى نفرموده و جز از زشتکارى نهى ننموده.
پسرکم! من تو را از دنیا و دگرگونى آن و از میان رفتن و دستبهدست شدنش آگاه کردم و تو را از آن جهان خبر دادم و از آنچه در آنجا براى مردم آن و براى تو آماده است مثلها آوردم تا از آنها پند پذیرى و دستور کار خویش گیرى. داستان آنان که دنیا را آزمودند و شناختند، همچون گروهى مسافر است که به جایى منزل کنند ناسازوار و از آب و آبادانى به کنار؛ آنگاه آهنگ جایى کنند پر نعمت و دلخواه و گوشهاى پر آب و گیاه؛ پس رنج راه را بر خود هموار کنند و بر جدایى از دوست و سختى سفر و ناگوارى خوراک، دل نهند که به خانهى فراخ خود رسند و در منزل آسایش خویش بیارمند. پس رنجى را که در این راه بر خود هموار کردند آزار نشمارند و هزینهاى را که پذیرفتند تاوان به حساب نیارند و هیچ چیز نزدشان خوشایندتر از چیزى نیست که به خانهشان نزدیک کرده و به منزلشان درآورده.
و داستان آنان که به دنیا فریفته گردیدند، چون گروهى است که در منزلى پرنعمت بودند و از آنجا رفتند و در منزلى خشک و بىآب و گیاه رخت گشودند؛ پس چیزى نزد آنان ناخوشایندتر و سختتر از جدایى منزلى نیست که در آن به سر مىبردند و رسیدن به جایى که بدان روى آوردند.
پسرکم! در آنچه میان تو و دیگرى است، خود را ترازویى گمار و آنچه براى خود دوست مىدارى براى دیگرى دوست بدار و آنچه را بر خود روا نمىدارى بر دیگرى روا مدار. ستم مکن، چنانکه دوست ندارى بر تو ستم رود، و نیکى کن چنانکه دوست دارى به تو نیکى شود. آنچه را در دیگرى زشت مىدارى براى خود زشت بدار و از مردم براى خود، به چیزى خرسند باش که از خود در حق آنان خرسندى؛ از آنچه نمىدانى مگو، هرچند اندک بود آنچه مىدانى، و مگو آنچه را که دوست ندارى به تو گویند.
و بدان که خودپسندى، آدمى را به کژراهه برد و خردها را زیان زند. پس سخت بکوش و گنجور دیگرى مشو، و چون راه خویش یافتى، چندانکه توانى پروردگارت را فروتن باش.
بدان که راهى فراروى تو است بس دراز و پررنج و جانگداز، و تو در این تکاپو بىنیاز نیستى از کاوشى نیکو. توشهى خود را به اندازه گیر چنانکه تو را رساند و پشتت سبک بماند؛ و بیش از آنچه توان دارى بر پشت خود مگیر که سنگینى آن بر تو گران آید؛ و اگر مستمندى یافتى که توشهات را تا به قیامت برَد و فردا که بدان نیازمندى تو را به کمال پس دهد، او را غنیمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشهى او را سنگین کن چندانکه توانى؛ چه بُوَد که او را بجویى و از وى نشانى ندانى. غنیمتدان آن را که در حال بىنیازىات از تو وام خواهد تا در روز تنگدستىات بپردازد. بدان که گردنهاى دشوار فراروى دارى که سبکبار در پشت سرنهادنش آن آسودهتر از سنگینبار است و کندرونده در پیمودن آن بد حالتر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسیر ناگزیر بر بهشت یا دوزخ بود. پس، پیش از فرود آمدنت براى خویش پیشروى روانه ساز و پیش از رسیدنت خانه را بیارا، که پس از مرگ، نه پوزش را جایى است و نه بازگشت به دنیا را راهى.
بدان! کسى که گنجینههاى آسمان و زمین در دست اوست تو را به دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را گردن نهاده و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد و از اوطلبى تا تو را بیامرزد. او میان تو و خود کسى را نگمارده تا تو را از وى بازدارد، و تو را ناگزیر نکرده که نزد او میانجى آرى. اگر گناه کردى از توبهات باز نداشته و در کیفرت شتاب نکرده و چون بدو بازگردى سرزنشت نکند و آنجا که رسوا شدنت سزاست، پردهات را ندرد. در پذیرفتن توبه، بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نکرده، بلکه بازگشتت را از گناه نیک شمرده و هر گناهت را یکى و هر کار نیکویت را ده به حساب آورده و در بازگشت را به رویت گشاده. چون بخوانىاش، آوایت را شنوَد و چون راز خود را با او در میان نهى، آن را داند. پس حاجت خود بدو نمایى و آنچه در دل دارى پیش او بگشایى و از اندوه خویش بدو شکایت آرى و خواهى تا غم تو را زداید و در کارها یارىات نماید. از گنجینههاى رحمت او آن را خواهى که بخشیدنش از جز او نیاید؛ چون: افزودن مدت زندگانى و تندرستىها و فراوانى روزىها.
خدا کلید گنجهاى خود را در دو دستت نهاده؛ چرا که به تو رخصت درخواست از خود را داده تا هرگاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بازکنى و باران رحمتش را بخواهى. پس دیر پذیرفتن او تو را نومید نکند، که بخشش، بسته به مقدار نیّت بوَد؛ و بسا که در پذیرفتن دعایت درنگ افتد، و این براى آن است که پاداش خواهان بزرگتر شود و جزاى آرزومند، کاملتر. بسا که چیزى را خواستهاى و تو را ندادهاند، اما بهتر از آن را در این جهان یا آن جهانت دادهاند، یا برایت بهتر بوده است که از تو بازداشتهاند؛ و چه بسا چیزى را طلبیدى که اگر به تو داده مىشد، تباهى دینت از آن زاده مىشد؛ پس خواهان چیزى باش که نیکى آن برایت پایدار ماند و سختى و رنج آن به کنار، که نه مال براى تو پایدار است و نه تو براى مال برقرار.
بدان که تو براى آن جهان آفریده شدهاى، نه براى این جهان؛ و براى نیستى، نه براى هستى؛ و براى مردن، نه زنده بودن؛ و بدان! تو در سرایى هستى که از آن رخت برخواهى بست و خانهاى که بیش از روزى چند در آن نتوانى نشست و در راهى هستى که پایانش آخرت است و شکار مرگى که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید بیابد و از دست ندهد و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند؛ پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتى باشى ناخوشایند: با خود از توبه سخن به میان آورده باشى و او تو را از آن بازدارد و خویشتن را تباه کرده باشى.
پسرکم! فراوان به یاد مردن باش؛ یاد آنچه با آن گلاویز شوى و آنچه پس از مردن روى بدان کنى، تا چون بر تو درآید ساز و برگ خویش را آراسته باشى و کمر خود را بسته، تا ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید؛ و مبادا فریفته شوى که ببینى دنیاداران به دنیا دل مىنهند و بر سر دنیا بر یکدیگر مىجهند؛ چه خدا تو را از دنیا خبر داده و دنیا وصف خویش را با تو در میان نهاده و پرده از زشتىهایش برایت گشاده. همانا دنیاپرستان سگاناند عوعوکنان و درندگاناند در پى صید دوان، که برخى را برخى دیگر بد آید و نیرومندشان ناتوان را طعمهى خویش نماید و بزرگشان بر خرد دست چیرگى گشاید. اینان همال اشترانىاند که برخى بند بر پاىاند و برخى دیگر خرد از کف داده و رهایند و در کار خویش سرگردان و در چراگاه زیان، در بیابانى سخت و دشوار روان؛ نه شبانى که به کارشان رسد، نه چرانندهاى که به چراشان برَد؛ دنیا به کوره راهشان رانَد و دیدههاشان را از چراغ هدایت بپوشاند. در بىراهگى دنیا سرگردان و فروشده در نعمت آن. دنیا را پروردگار خود گرفتهاند و دنیا با آنان به بازى پرداخته است و آنان سرگرم بازى دنیایند و آنچه را پس آن است از یاد بردهاند.
باش تا پردهى تاریکى پس رود؛ که گویى کاروان به منزل رسیده؛ و آن که بشتابد بُود که کاروان را دریابد؛ و بدان! کسى که بارهاش روز و شب است، او را براند هرچند وى ایستاده ماند، و راه را بپیماید، هرچند که بر جاى باشد و راحت نماید.
و به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهى یافت و از مرگ روى نتوانى تافت و به راه کسى مىروى که پیش از تو مىشتافت؛ پس آنچه را مىخواهى آسان گیر و در آنچه به دست آرى طریق نیک را بپذیر «چه بسا جستوجو که به از کف رفتن سرمایه کشاند» و هر جویندهاى روزى نیابد و هر آهستهرویى بىروزى نماند. نفس خود را از هر پستى گرامىدار، هرچند تو را بدانچه خواهانى رساند؛ چه آنچه را از خود بر سر این کار مىنهى، هرگز به تو برنگرداند. بندهى دیگرى مباش، درحالى که خدایت آزاد آفریده. در آن نیکى که جز با بدى به دست نیاید و آن توانگرى که جز با سختى و خوارى فراهم نیاید، چه خیرى است؟
بپرهیز از اینکه بارگىهاى طمع تو را ربایند و به آبشخورهاى هلاکت رسانند. اگر توانى که میان خود و خدا، خداوند نعمتى را حجاب نگردانى، چنان کن، چه تو بهرههاى خود را بیابى و حصّهى خویش را بگیرى و محروم نمانى. روزى اندک از جانب خداى سبحان بزرگتر و گرامىتر است از فراوان آفریدگان؛ هرچند همه از اوست، اندک و بسیار.
جبران آنچه با نگفتن به کف نیاوردهاى آسانتر بود تا تدارک آنچه به گفتن از دست دادهاى؛ چرا که نگاهدارى آنچه در آوند است به استوار بستن آن به بند است. نگاه داشتن آنچه که خود دارى، خوبتر دانم از اینکه براى گرفتن آنچه در دست دیگرى است، دست پیش آرى. تلخى نومیدى بهتر تا از این و آن طلبیدن؛ و کار با پارسایى بهتر تا دارایى و به گناه آلودن. هرکس خود بهترین رازدار خویش است. بسا کوشنده که در پى زیانى کوشد که او را در پیش است. آن که پر گوید، یاوهسراست و آن که بیندیشد، بیناست. با نیکان درآمیز، تا از آنان به شمار آیى و از بدان بپرهیز، تا در شمارشان نیایى. بد خوراکى است که از حرام فراهم شود. ستم بر ناتوان زشتترین ستم بود. جایى که مدارا درشتى به حساب آید به جاى مدارا درشتى باید. بسا دارو که درد شود و درد که درمان باشد. بسا اندرزگو که از او اندرز انتظار ندارند، و خیانت کند آن که پى اندرز نزد او آیند. بپرهیز از تکیه کردن بر آرزوها که کالاى احمقان است. خرد به یاد سپردن تجربههاست و بهترین چیزى که آزمودى آن است که پند تو در آن است. فرصت را غنیمت دان پیش از آنکه از دست رود و اندوهى گلوگیر شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته بازنگردد. از جمله زیانها توشه فراهم نکردن است و آخرت را تباه کردن. هر کارى را پایانى بود و آنچه برایت مقدر شده زودا که به تو رسد. سوداگر به خطر افکنندهى خویش است و بسا اندک که پرثمرتر از بیش است. نه در یاور بىمقدار سودى بود و نه در دوست به تهمت گرفتار.
چندانکه زمانه رام توست آن را آسانگیر و به امید بیشتر خطر را بر خود مپذیر؛ و بپرهیز از آنکه ستیزهجویى، چون اسب سرکش، تو را بردارد و به گرداب هلاکت درآرد . چون برادرت از تو ببرد، خود را به پیوند با او وادار؛ و چون روى برتابد، مهربانى پیش آر؛ و چون بخل ورزد از بخشش، و چون دورى گزیند از نزدیک شدن، و چون سخت گیرد از نرمى کردن، و چون گناه نماید از عذر خواستن دریغ مدار؛ چنانکه گویى تو بندهى اویى و وى تو را نعمت داده و حقى برگردنت نهاده؛ و مبادا این نیکى را جایى کنى که نباید، یا دربارهى کسى که نشاید. دشمن دوستت را دوست مگیر، تا دوستت را دشمن نباشى؛ و در پندى که به برادرت مىدهى ـ نیک بود یا بد ـ باید با اخلاص باشى. خشم خود را اندکاندک فروبر که من جرعهاى شیرینتر از آن ننوشیدم و پایانى گواراتر از آن ندیدم. نرمى کن به آنکه با تو درشتى کند؛ باشد که به زودى نرم شود. با دشمن خویش به بخشش رفتار کن که آن شیرینترین دو پیروزى است: از او انتقام کشیدن یا بر وى بخشیدن. اگر خواستى از برادرت ببُرى، جایى براى دوستى او نزد خود باقى گذار که اگر روزى پشیمان شد، بتواند بازگردد. کسى که به تو گمان نیک برد، با کردهى نیک گمانش را راست کن.
حقّ برادرت را با تکیه بر دوستىاى که با او دارى تباه مکن؛ چه آن کس که حق او را تباه کنى دیگر برادرت نباشد. مبادا کسان تو بىبهرهترین مردم از تو باشند. در آن که تو را نخواهد دل مبند. مبادا برادرت را در پیوند گسستن از تو، عذرى بود قوىتر از پیوند بستن تو با او، و مبادا او در بدى رساندن انگیزهاش قوىتر از تو باشد در نیکویى کردن. ستم آنکه بر تو ستم کند در دیدهات بزرگ نیاید، چه او در زیان خود و سود تو کوشش نماید. پاداش آن که تو را شاد کند آن نیست که با وى بدى کنى.
پسرکم! بدان که روزى دوتاست: آنکه آن را بجویى، و آن که تو را جوید و اگر نزد آن نروى راه به سوى تو پوید. چه زشت است فروتنى هنگام نیازمندى و درشتى به وقت بىنیازى.
بهرهى تو از دنیا همان است که آبادانى خانهى آخرتت بدان است. اگر بدانچه از کف دادهاى گریانى، پس زارى کن بر آنچه در دست ندارى. از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دلیل گیر؛ که کارها همانند و یکدیگر را نظیرند. از آنان مباش که پند سودشان ندهد مگر با بسیار آزردن، که خردمند به ادب پند گیرد و چارپا با تازیانه. اندوهها را که به تو روى آرد با نیروى شکیبایى و باور ناب از خود دور دار.
آن که از عدالت روى برتافت به ستم شتافت. یار مانند خویشاوند است. دوست کسى است که در نهان به آیین دوستى پایبند است. هواى نفس را با رنج پیوند است. بسا نزدیک که از دور دورتر است و بسا دور که از نزدیک نزدیکتر. بیگانه کسى است که او را دوستى نیست.
آنکه پاى از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود. هرکه اندازه خود بداند حرمتش باقى ماند. استوارترین رشتهاى که توراست، رشتهاى است که میان تو و خداست. آنکه در فکر تو نیست دشمنت به حساب آید. آنجا که طمع به هلاکت کشاند، نومید ماندن به رسیدن مقصود ماند. نه هر رخنهاى را آشکار توان دید و نه به هر فرصتى توان رسید. بود که بینا به خطا افتد و کور به مقصد خود رسد. بدى را واپس افکن؛ چه هرگاه خواهى توانى شتافت و بدان دست خواهى یافت. از نادان گسستن چنان است که به دانا پیوستن. آنکه از زمانه ایمن نشیند، خیانت آن بیند و آنکه آن را بزرگ داند، زمانه وى را خوار دارد. نه هرکه تیر پراند به نشانه رساند. چون اندیشهى سلطان بگردد، زمانه دگرگون شود. پیش از آنکه به راه افتى بپرس که همراهت کیست و پیش از گرفتن خانه ببین با که خواهى زیست.
بپرهیز از آنکه در سخنت چیزى خندهدار آرى، هرچند آن را از جز خود به زبان آرى.
رایزنى با زنان بپرهیز که سست رأىاند و در تصمیم گرفتن ناتوان. در پردهشان نگاهدار تا دیدهشان به نامحرمان نیفتد که سخت در پرده بودن، آنان را از هر گزند، بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نیست از به خانه آوردن بیگانهاى که بدو اطمینان ندارى. اگر توانى چنان کنى که جز تو را نشناسند، روادار. کارى که برون از توانایى زن است به دستش مسپار، که زن گل بهارى است، لطیف و آسیبپذیر، نه پهلوانى است کارفرما و بر هر کار دلیر، و مبادا گرامىداشت او را از حد بگذرانى و یا او را به طمع افکنى و به میانجیگرى وادارى.
بپرهیز از رشک نابهجا که آن درستکار را به نادرستى کشاند و پاکدامن را به بدگمانى خواند. هریک از خدمتکارانت را کارى به عهده بگذار، و آن را بدان کار بگمار تا هریک وظیفهى خویش بگزارد و کار را به عهدهى دیگرى نگذارد. خویشاوندانت را گرامى بدار که آنان چون بال تواند که بدان پرواز مىکنى و ریشهى تواند که به آن بازمىگردى و دست تو که بدان حمله مىآورى.
دین و دنیاى تو را به خدا مىسپارم و بهترین داورى را از وى براى تو خواستارم، امروز و هر زمان، هم در این جهان و هم در آن جهان؛ والسلام.
________________________________________
1 نهجالبلاغه، نامهى31. لازم به ذکر است این نامه را امام على(ع) در هنگام بازگشت از صفین، در منطقهى حاضرین براى امام حسن(ع) نگاشته است.