ملاحظاتى در باب کتاب روششناسى تفسیر قرآن
آرشیو
چکیده
پژوهشکده حوزه و دانشگاه به منظور گسترش فرهنگِ نقد و ارتقاى سطح کیفى آثار خود مىکوشد در مراحل مختلف آثار خود را به محک نقد عالمان و متخصصان فن بسنجد و در این راه چشم به لطف و مساعدت دانشوران نقاد و نکتهسنج دارد و تلاش آنان را ارج مىنهد. در همین راستا از قرآنپژوه نامدار حضرت آیةاللّه معرفت مصرانه خواستیم ملاحظات انتقادى خود را در باب کتاب «روششناسى تفسیر قرآن» بنویسند که حاصل کار اکنون پیشروى خوانندگان محترم است، بدینوسیله از تلاش ایشان در این خصوص، سپاسگزارى مىشود.متن
این کتاب از لحاظ موضوع و مطالب مندرجه قابل توجّه و تقدیر است و اندک مواردى به نظر مىرسد که شایسته اصلاح و بازنگرى است:
1. با نظر به موارد طرح شده در متن کتاب، عنوان انتخابى براى آن «روششناسى تفسیر قرآن» مناسب به نظر نمىرسد، زیرا موضوع کتاب به شناخت روش صحیح تفسیر اختصاص دارد که با ارائه مبانى و اصول تفسیرى که معیار تفسیر صحیح را مشخص مىسازد، روشن مىگردد ولى عنوان مطرح شده معناى دیگرى را تداعى مىکند که آن شناخت روشهاى تفسیرى است.
2. این کتاب معناى مبالغه را در مفهوم تفسیر مدّنظر قرار داده است(2) ولى وجه این مبالغه را روشن نکرده است.
3. در متن کتاب غلطهاى املایى غیرقابل اغماض وجود دارد. مثلاً در صفحه 7 سطر 1 «أسفرت المرئه...» آمده که از لحاظ املائى «مریه» خوانده مىشود و صحیح آن: «مرأة» است.
4. تعریف پیشنهادى براى تفسیر در این کتاب بدین صورت است:
تفسیر عبارت است از بیان مفاد استعمالى آیات قرآن و آشکار نمودن مراد خداى متعال از آن بر مبناى ادبیات عرب و اصول عقلایى محاوره.(3)
این تعریف ارائه شده براى تفسیر در واقع تعریف از ترجمه است نه تفسیر، و به کارگیرى عبارت «مفاد استعمالى» در آن غریب مىنماید! ـ هرچند مؤلف محترم در پاورقى اشاره کرده است که منظور آنان از این اصطلاح همان «مراد استعمالى» اصولیین است ـ ولى به هرحال این اصطلاح جدید را بهتر دانستهاند و منظور ما از غریب بودن، استعمال این اصطلاح در تعریف تفسیر است.
5. این نوشته در مبحثى که به بحث از تأویل و تفسیر مىپردازد(4) فرق مشخّص و روشنى میان تأویل متشابه و تأویل مقابل تنزیل بیان نکرده است.
6. در توضیح آیه «اِنَّهُ لَقُرآنٌ کَریم فى کِتابٍ مَکنُونٍ لایَمَسُّهُ اِلاّ المُطَهَّرُونَ» نویسنده محترم مرجع ضمیر «اِنَّه» را قرآن موجود در لوح محفوظ دانسته و مقصود از «مُطَهّرُون» را امامان معصوم علیهمالسلام،(5) ذکر کرده است.
این برداشت خیلى غریب است: آیا خداوند از چیزى سخن مىگوید که فراتر از دست بشر است؟ به نظر ما در این آیه شریفه ضمیر به همین قرآن موجود در دست مردم بازمىگردد و مراد نیز آن است که درک حقایقِ عالیه آن به پاک بودن درون بستگى دارد.
7. در بررسى روایاتى از قبیل «اِنَّما یُعرَفُ القُرْآنُ مَنْ خُوطِبَ بِهِ» و یا «مایَستَطیِعُ اَحَدٌ اَنْ یُدَّعى عِنْدَهُ جَمیعُ القُرآنِ کُلَّهُ وَظاهِرَهُ وَباطِنَهُ غَیرالاَوْصِیاءِ» مؤلف محترم مىگوید «که مقصود از این روایات نیز غیرقابل تفسیر بودن آیات نیست» و متذکر مىشود که «این روایات در جواب کسانى بوده است که ادّعاى آگاهى کامل به مفاد همه آیات قرآن کریم داشتهاند و امام صادق(ع) در ردّ این ادعاى بزرگ به ناتوانى آن دو یعنى فقیه اهل بصره ـ قتاده ـ و فقیه اهل عراق ـ ابوحنیفه ـ از فهم تفسیر صحیح برخى از آیات قرآن استدلال مىکند.»(6)
این جواب در بیان مقصود از این روایات کافى و قانعکننده نیست، باید گفت که مقصود از چنین روایاتى این است که فهم صحیح و درک کامل حقایق قرآنى تنها بر مبناى مکتب معصومین امکانپذیر است.
8. مؤلف محترم ادّعا مىکند که:
نمىتوان از سیره عملى مسلمانان به قرائت پیامبر دست یافت و... .(7)
در خصوص این مطلب باید گفت که اولاً عبارت در این پاراگراف به کلى مبهم است. علاوه بر این در جاى خود گفتهایم که طبق فرموده امام صادق(ع) «اَلقُرْآنُ واحِدٌ» یعنى قرائت یکى بیش نیست و براى پى بردن به آن قرآن واحد، یعنى قرائت اصلى و صحیح همانا رجوع به قرائت جماهیرى است (متن متواتر میان مسلمانان) که «تَوارَثُوها یَدَا بِیَدا عَنْ رَسُولُاللّهِ وَ شاعَتْ وَ ذاعَتْ، و رمز آن در قرائت حفص از عاصم از ابوعبدالرحمان سُلمى از مولا امیرالمؤمنین(ع) است.
9. در بحث از معیارهاى شناخت قرائت صحیح، مؤلف محترم معیارى را که این جانب ارائه کرده مورد مناقشه قرار داده است،(8) البته به جاست ولى با هَدْم باید توانِ ساخت را نیز داشت وگرنه با یک کلنگ مىتوان ساختمان رفیعى را ویران کرد. اکنون این سؤال پیش مىآید که نویسندگان محترم با این هَدْم ـ که خیلى ماهرانه نیست ـ چه ساختارى را ارائه دادهاند؟!
شاهد ما در ناشیانه بودن هدم، بحث مؤلف محترم در آیه «إنْ هذانِ ساحِرانِ» است که نویسنده عزیز گمان کرده «إنَّ» مثقّله است در صورتى که قرائت فعلى مخفّفه است که این قرائت حفص و متواتر میان مسلمانان است. امّا آنچه را که ابوعمرو تحاشى کرده قرائت مثقّله با الف «هذانِ» است نه قرائت مخفّفه با ألف. و این اشتباه بزرگ از نویسندگان عزیز و محقق، با شناختى که از آنان دارم کاملاً بعید است.
اشتباه دوم قرائت «مالِک» و «مَلِک» است که گمان بردهاند قرائت توده مردم «مَلِک» است.(9) خیلى شگفتآور است مگر پنج تن از قُرّاء سبعه، اکثریت مردم است؟ و در جاى خود ثابت کردهایم که قرائت بزرگان صحابه مانند عبداللّه بن مسعود و ابّى بن کعب و عبداللّه بن عباس و امام امیرالمؤمنین(ع) و عامّه مسلمین تا امروز «مالک» است و در روایات متواتر آمده که پیامبر اکرم(ص) فقط «مالِک» با الف، قرائت مىفرموده است و اول کسى که بدعت قرائت «مَلِک» بدون الف را نهاد مروان بن حکم و همردیفان او بود و در روایت داود بن فرقد که مىگوید بسا شنیدم که حضرت صادق(ع) «مَلِک» ـ بدون الف ـ قرائت مىکرده، روشن ساختهایم که حضرت قرائت با اماله الف مىفرموده و جنبه تلطیف دارد و داود گمان برده با اسقاط ألف است. این بحثى است مفصّل و نتیجه آن نیز، عدم جواز قرائت به اسقاط الف است.
10. مؤلف محترم در بحث از زبان قرآن، احتمال داده است که «مُبین» به معناى آشکار کننده است؟!(10) و حال آنکه در جواب باید گفت:
«مُبین» در سرتاسر قرآن به یک معنا و یک نسق آمده و همان معناى آشکار است: «ضلال مبین، عدو مبین، سحر مبین، ثعبان مبین، شهاب مبین، خصیم مبین، افک مبین، الفضل المبین، غوّى مبین، مضل مبین و...» که «لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبینٌ» به همان معناى زبان عربى روشن و آشکار بدون تعقید و پیچیدگى است.
11. در بحث از نقد تأثیر تئوریها در تحول معانى واژهها، آمده است که:
در این زمینه یادآور مىشویم که هرچند واژهها در طول زمان ممکن است معانى جدید حقیقى یا مجازى پیدا کنند، ولى پدید آمدن این معانى جدید کلیّت ندارد.(11)
پذیرفتن تحول معانى واژهها ولو به صورت جزئى غریب است زیرا اولاً با اصل توقیفى بودن لغات منافات دارد و ثانیا تحول در حقایق (تراکیب عنصرى) مفاهیمِ واژهها است نه در خود معانى موضوع له.
12. این کتاب در برخى موارد مانند مبحث تحوّل تئورىها و فهم مفردات قرآن، درگیر مسائل بیهوده و فاقد اساس علمى شده است،(12) که این حالت شایسته یک کتاب درسى تخصصى نیست. اساسا اشتباهِ فردى که دیدگاه او در این قسمت از بحث توسط مؤلفین نقد شده، در این است که وى گمان کرده مُسَمیّات یا «موضوع لهها» حقایق اشیائند که با کشفهاى عملى تحوّل مىیابند. در صورتى که مسمیّات، مفاهیم ذهنى از صور و خصوصیات شکلى اشیاء است. مثلاً شمس، اسم است براى این توده کروى شکل نورانى، و قمر براى این جسم تابان، و آب براى این جسم سیّال. بدیهى است که واضع اصلاً کارى به شناخت حقایق آنها ندارد، تا با تحوّل علم، موضوعلهها تحول یابد. و این اشتباه بزرگ از ایشان غریب مىنماید.
14. در مبحث قرآن و اعتبار قواعد عربى آمده است که:
اگر قاعدهاى با عبارتى از قرآن ـ که اعتبار قرائت آن قطعى است و به دلیل اعجاز و گواهى بزرگان، فصیحترین عبارتهاى عربى است ـ مخالف بود، این ناسازگارى دلیل عدم صحت یا دستکم نشانه ضعف آن قاعده است.(13)
در خصوص این مطلب مىتوان گفت اساسا قرآن یکى از منابع دست اول استنباط قواعد ادب عربى است ولذا امکان مخالفت با آن تصوّر ندارد. از این رو ابن مالک در باب تقدّم حال بر ذى الحال که مجرور به جر باشد مىگوید:
وسَبْقَ حالٍ ما بحرفٍ جُرَّ قَدْاَبَوْا، لا أَمَنَعَهُ فَقَد وَرَد
و شاهد مىآورد: «وَما اَرْسَلْناکَ اِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ.»
آرى این قرائتهاست که أحیانا به سبب جهل قاریان به اصول قواعد ادب، مخالفتى پیدا مىکند، و سبب بىاعتبارى قرائت او مىشود، نه قواعد مُسَلَّمة عربى. نویسنده عزیز در اینجا کاملاً از مرحله دور افتاده است.
15. در بحث توقیفى بودن ترتیب آیات مؤلف متذکر مىشود که:
براى قرینه بودن سیاق جملهها و آیههاى قرآن کریم و کمک گرفتن از آن در تفسیر، نیازى به احراز شرایط یاد شده (پیوستگى در نزول) نیست. ولى این گفته ناتمام است: زیرا توقیفى بودن ترتیب آیات چنانکه گذشت دلیل معتبرى ندارد، و بر فرض اعتبار و صحّت آن، نمىتوان سیاق معتبر را تحقق بخشد.(14)
در جواب از مطلب فوق باید گفت: سیاق از سوق کلام گرفته شده که روند سخن و هدف جامع کلمه را مشخّص مىسازد و این یک امر کاملاً معنوى است که رابطه میان جمل و تراکیب کلامى یک سخن است. و این ارتباط سیاقى همان است که وحدت موضوعى سورهها را معیّن مىکند. روى این اصل هم پیوستگى آیات یک سوره به هدف سوره بستگى دارد که غالبا از راه هم پیوستگى نزولى به دست مىآید. احیانا اگر با دستور پیامبر چینشى صورت گیرد، بر آن دلالت دارد که ربط مطلوب همین است، پس حکیم، کارى بدون رعایت حکمت نمىکند و بىجهت چنین دستورى صادر نمىکند مگر آنکه ربط را رعایت کرده است لذا «وَکَفى بِه سِیاقا»
واما «ادعاى مطابق بودن ترتیب قرآن با ترتیب قرآن در لوح محفوظ».(15) از اوهام دیگران است که نباید در جامعه محققین مطرح شود.
16ـ مؤلف محترم در مبحث اصالت سیاق پس از بیان نظر اینجانب در مورد «لزوم عدم غفلت از اصالة السیاق در خصوص ارتباط کل آیات و ترتیب آنها» در جواب آن متذکر شدهاند که «اگر آخرین قسمت از این سخن را بپذیریم، زمینهاى براى بحث از اصالت سیاق باقى نمىماند»(16) و سپس در ادامه متذکر مىشود که:
این اصل به چه معناست و دلیل اعتبار آن چیست؟ در پاسخ به این سؤال مىتوان گفت براى این اصل سه معناست که هیچکدام در مورد احراز سیاق، جریان ندارد؛ زیرا اصل یا اصل عقلى است که مبناى آن بداهت یا دلیل عقلى است، مانند اصل علیّت که مبناى آن بداهت عقلى است و اصل برائت عقلى که مبناى آن دلیل قطعى «قُبح عقاب بِلابَیان» است و یا اصل شرعى است که مبناى آن دلیل معتبر شرعى است، مانند اصل برائت شرعى که مبناى آن حدیث رفع و مانند آن است و یا اصل عقلایى که مبناى آن سیره عقلا به ضمیمه «عدم رَدْعِ شارع» است مانند اصل حجیت ظواهر و اصل حجیت خبر ثقه، ولى اصل یاد شده (اصل تحقق سیاق، یا اصلِ به ترتیب نزول بودن آیات) اصل عقلى و شرعى نیست.(17)
در اینجا نویسنده عزیز و محترم کاملاً کملطفى فرموده است و با ذهنیت کاملاً اصولى به سراغ یک بحث لغوى ـ قرآنى آمده که اساسا با آن مسأله ارتباطى ندارد.
و براى مثال خود نویسنده در صفحه 256 پاورقى 4 مىگوید: «اصل در الف و لام، جنس بودن است» آیا منظور او اصل برائت است یا قاعده قبح عقاب بلابیان یا اصاله الحجیة؟ آیا اصلاً در بحث لغوى مىتوان قواعد اصولى و فقهى را جارى کرد یا خیر؟
در پایان باید گفت اصلى که اینجانب در بحث مطرح کردهام به هیچکدام از معانى که مؤلف ادعا کرده است نیست، بلکه اصل مطرح شده به معناى طبع اولى شىء است مانند اصل سلامت و اصل زیبایى و... .
بدینمعنا اصل در نظم موجود قرآن، چینش بر اساس ارتباط معنوى است که سیاق را تشکیل مىدهد، مگر آنکه خلافش ثابت شود امّا اینکه این اصل نه اصل اباحه شرعى است و نه اباحه عقلى و نه اصل حجیّت و غیره، خیلى عجیب مىنماید که ذهن نویسنده محترم به این صوب توجّه کرده است و اساسا، آیا شایسته است که در یک کتاب علمى کلاسیک اینگونه مباحث که جنبه شخصى پیدا مىکند و فاقد هدف است مطرح شود؟
________________________________________
1. محمود رجبى و دیگران، روششناسى تفسیر قرآن، قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379؛ براى آشنایى اجمالى با مندرجات این کتاب به بخش «با مخاطبان» همین شماره صفحه 202 ـ 204 مراجعه کنید.
2. همان، ص6.
3. همان، ص23.
4. همان، ص34.
5. همان، ص51.
6. همان، ص53ـ54.
7. همان، ص65.
8. همان، ص79.
9. همان، ص80.
10. همان، ص89.
11. همان، ص99.
12. همان، ص97.
13. همان، ص109.
14. همان، ص135.
15. همان.
16. همان، ص141.
17. همان.