علم دینى
آرشیو
چکیده
متن
مقصود از «علم دینى»
ترکیب علم دینى مىتواند در اذهان مختلف معانى گوناگونى را متبادر سازد، از این رو، براى پرهیز از سوء برداشت ناگزیر به تنقیح مراد خود از این ترکیب مىپردازیم. در اینجا مقصود از علم دینى فردى از افراد تعبیرى عام یعنى «علوم دینى» نیست. علوم دینى غالبا به علومى همچون کلام، تفسیر، فقه و امثال آن اطلاق مىشود. این علوم متصدى بحث و بررسى درباره عقاید دینى و احکام و معارف موجود در متون دینى هستند. معناى «علم دینى» مورد نظر در این نوشته با توضیحى درباره «علم» و «دین» آشکار مىشود. واژه علم در معانى مختلفى به کار مىرود یکى از معانى آن، مطلق آگاهى است. در این کاربرد علم به همه آگاهیها اطلاق مىشود. روش تحصیل آگاهى در اطلاق علم بر آن تاثیرى ندارد. چنانکه علم حضورى که اساسا حصولى نیست و طبعا روشى هم براى تحصیل آن در کار نیست; علم خوانده مىشود. معناى دیگرى که از معناى نخست اخص است عبارت است از «باور صادق موجه». این معنا همه تصدیقات انسان درباره امور واقع را شامل است. به این ترتیب تصورات و علوم اعتبارى خارج از شمول این معنا هستند. در معناى دیگر، علم اطلاق مىشود بر همه رشتههاى پژوهشى روشمند و هدفدار که درباره مجموعهاى از مسائل پژوهش مىکنند. علوم تجربى و اعتبارى فارغ از اینکه تابع کدام روش باشند، به این معنى علم خوانده مىشوند. «علم» ( Science) در کاربرد رایجى که در روزگار ما یافته استبه معرفتى اطلاق مىشود که از روش تجربى بهره مىبرد و پیروى مىکند. علم در این معنى بر علوم طبیعى و گروهى از علوم انسانى اطلاق مىشود. فیزیک، زیستشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى از جمله معارفى هستند که نام «علم» را بر خود مىنهند. مقصود از «دین» مجموعه معارف (عقاید، اخلاقیات و احکام فقهى و ...) موجود در متون دینى است. مثلا درباره اسلام مجموعه معارف مطرح شده در قرآن و روایات معصومین علیهم السلام. «علم دینى» هدفى است که در نزد همه مدعیان آن معناى واحدى ندارد، اما شاید بتوان وجه مشترک همه آنها را اینگونه توضیح داد. همه مدعیان علم دینى خواستار ساختن منظومههاى معرفتى هستند که متناظر با علوم تجربى (برخى فقط در حوزه علوم انسانى تجربى) درباره امور واقع پژوهش مىکنند. این پژوهشها به صورتهاى گوناگونى از دین بهره مىبرند. چگونگى این بهرهمندى در تصاویر مختلف «علم دینى» متفاوت است. در اینجا صور مختلف علم دینى را بر اساس نوع بهرهاى که از دین مىبرند تقسیم مىکنیم: 1. برخى معتقدند هرگونه اخبارى که در متون دینى معتبر نسبتبه امور واقع شده است. از آنجا که آگاهى نسبتبه واقع است علم مىباشد و مىتواند در زمره مجموعه گزارههاى یک منظومه معرفتى قرار گیرد و همچون دیگر گزارههاى آن منظومه معتبر قلمداد شود. این اعتبار مستند به وحیانى بودن منبع این آگاهى است و نیازى به توجیه از طریق روشهاى دیگر ندارد. 2. برخى معتقدند گزارههاى دینى که مىتوانند جایگزین مبادى مابعدالطبیعى علوم شوند از دین اخذ مىشوند و پایه پژوهشهاى تجربى قرار داده مىشوند. 3. همچنین مىتوان گزارههاى دینى را به تناسب مضمونى که دارند به عنوان فرضیه در نظر گرفت و آنگاه آنها را آزمود و در صورت تایید تجربى، آن را به عنوان قانون یا نظریه علمى تجربى پذیرفت. 4. مىتوان اهداف کلى و نگرشهاى بنیادین دینى را در تاسیس و راهبرى علوم دخالت داد و از جهتگیرى علوم به سمت و سوى نگرش غیردینى به عالم جلوگیرى کرد. 5. مىتوان گزارههاى علمى را به دین عرضه کرد و مواردى که دین تایید نمىکند، کنار گذارد. 6. برخى از آموزههاى دین مىتوانند به منزله یافتههاى بنیادین تلقى شوند و با استفاده از روشهاى معمول در اصول فقه و فقه لوازم آن سنجیده شود و به این ترتیب بر پایه آن اصول علم دینى گسترده شود. نخستین صورت از صور ششگانه «علم دینى» علمى غیرتجربى است. این صورت براى دین و علم قلمروهاى مشترکى مىشناسد و زبان دین را زبانى ناظر به واقع (Cognitive) مىداند. روش پژوهش در این «علم دینى» روشى دوگانه است; زیرا مبدا اعتبار گزارههاى این علم مىتواند «دین» باشد و مىتواند «تجربه» باشد. بهره تصویر دوم علم دینى از «دین» به گستردگى تصور اول نیست. قلمرو دین از نگاه این «علم دینى» مىتواند همچون صورت اول باشد و مىتواند قایل به خارج بودن موضوعات علوم از قلمرو دین باشد و در خصوص زبان دین همچون صورت نخست قایل به شناختارى بودن زبان دین است. صورت سوم علم دینى درباره قلمرو دین و زبان دین با صورت نخست همداستان است، ولى بهره علم دینى از دین را تنها در مقام کشف (Context of Discovery) مىداند. در نتیجه «علم دینى» در این معنا علمى تجربى خواهد بود. صورت چهارم با دیدگاههاى متفاوت درباره قلمرو دین و زبان دین سازگار است و روش تجربى را در خود مىپذیرد. صورت پنجم مواضع دین شناسانه مشترکى با صورت اول و سوم دارد، ولى محصول علم دینى را در نهایت محصولى تجربى مىداند; زیرا نقش دین در این صورت نقش سلبى است و نتایج پژوهشى آن مستقیما از دین بهرهاى ندارد. در ادامه این نوشته مىکوشیم با بررسى این صورت از صورت سوم تقریر تازهاى را عرضه کنیم.
چرا «علم دینى»؟
پیش از بیان تصاویر مختلف علم دینى و بحث درباره آنها لازم است این سؤال را از خود بپرسیم که اساسا چه انگیزههایى مىتواند موجب طرح مسالهاى به نام «علم دینى» بشود. ناکامى علوم تجربى در برآوردن خواستهاى انسان و جهتگیرى معضلآفرین آنها در حیات و تمدن بشرى مىتواند به این نتیجه منتهى شود که عالمان نیازمند دستگیرى مبداى متعالى هستند تا بتوانند علم را در جهتسعادت همهجانبه انسان پیش برند. «علم دینى» بدیل و جایگزین مناسبى است که از پشتوانهاى متعالى بهره دارد. مقابله با «تعارض» علم و دین نیز مىتواند یک انگیزه باشد. علوم تجربى در سرآغاز ظهور و بالندگى خود از دو جهتیکى آشکار و دیگرى پنهان با آموزههاى دین مسیح در تعارض قرار گرفتند. تعارض آشکار در ناحیه کشفیات علوم بود که با ظواهر متن دینى (کتاب مقدس) ناسازگار بودند. مانند کشفیاتى همچون خورشید مرکزى که با دیدگاه کلیسایى رایج مبنى بر مرکزیت زمین ناسازگار افتاد. تعارض پنهان در پیشفرضهایى بود که حرکت علوم تجربى بر آنها استوار مىشد. این پیشفرضها البته لزوما مبناهاى منطقى علم تجربى نبودند، ولى به هر روى، روحیه مناسب براى پیشبرد علم تجربى را فراهم آورده بودند. نگاه مادى به عالم و اعتقاد به خودبسندگى انسان در شناخت عالم از جمله این پیشفرضها بودند. بدون شک، اعتقاد به این پیشفرضها مقدمه ضرورى مشارکت در علوم تجربى نیست، ولى آنچه که عملا رخ داد تاثیر اینگونه عقاید در ظهور و پیشبرد علم تجربى بود. به این ترتیب، سهگونه تعارض میان علم و دین قابل تصور است: تعارض گزارههاى علمى و گزارههاى دینى، و تعارض پیشفرضهایى که علوم ابتناء منطقى بر آنها دارند با گزارههایى دینى، تعارض پیشفرضهایى که روحیه علمى را بنا یا تقویت مىکنند با روحیه دینى. آنچه که عمدتا ذهن فیلسوفان و متکلمان را به خود مشغول داشته است مساله تعارض گزارههاى علمى و دینى بوده است. در این میان، راههاى گوناگونى براى رفع یا توضیح تعارض علم و دین پیموده شده است. فرض تعارض گزارههاى علمى و دینى مبتنى بر آن است که اولا، علم واقعنماست و گزارههاى دینى شناختارى (Cognitive) هستند و ثانیا، علم و دین در مواردى از موضوعاتى مشترک سخن مىگویند. بر این اساس، هرگاه علم تجربى درباره موضوعى قضاوتى را عرضه کند که دین آن را نفى مىکند و یا قضاوت دین متفاوت و غیرقابل جمع با قضاوت آن علم باشد; تعارض غیرقابل اجتناب خواهد بود. تعارض علم و دین به گونهاى دیگر نیز قابل تصویر است. تعارض به شکل فوق در خصوص گزارههاى اخبارى دینى قابل تصور است، اما گزارههاى انشایى دینى که اهداف و غایاتى را براى انسان معرفى مىکنند نیز ممکن استبه شکلى در تعارض با علم واقع شوند و آن هنگامى است که آگاهیهاى حاصل از دانش تجربى پیگیرى آن هدف را نامقدور معرفى کند، در نتیجه وانهادن آن هدف در فرض اطمینان به آگاهى خاص علمى اجتنابناپذیر خواهد بود و گونه دیگرى از تعارض علم و دین رخ خواهد نمود. در علوم کاربردى همچون تعلیم و تربیت و مدیریت نیز ممکن است توصیههاى علم و توصیههاى دین نافى هم باشند و تعارض علم و دین پدید آید. ظهور چنین تعارضاتى منشا ارائه روشهایى براى رفع تعارض شده است. طرح «علم دینى» نیز مىتواند یکى از این روشها باشد که در پى نتایج نظرى و عملى براى از میان برداشتن تعارض علم و دین است. پیش از توضیح اینکه چگونه «علم دینى» رفع تعارض مىکند نگاهى به دیگر شیوههاى رفع تعارض مىافکنیم.
روشهاى مقابله با تعارض علم و دین
1. تمایز قلمرو
از جمله راههایى که براى رفع تعارض از سوى اندیشمندان پیشنهاد شده است، تشکیک در پیشفرضهاى تعارض است. برخى گفتهاند موضوعات علم و دین به کلى از هم متمایزند. این روش از زمان گالیله سابقه دارد. طرح او مقتضى عقبنشینى دین در برابر علم به موازات پیشرفت علم بود; زیرا او قلمرو دین را جایى مىدانست که دانش بشر به آن راه نیافته باشد. کانتبا نقد عقل محض کوشید مسائل مربوط به مبدا جهان را از محدوده عقل نظرى خارج کند و به این ترتیب مسائل دینى همچون خداشناسى را در قلمرو عقل عملى قابل بررسى بداند وى عقل نظرى را در خصوص پدیدارهاى زمانى و مکانى کارآمد یافت و مسائل علمى مربوط به امور محسوس را در قلمرو عقل نظرى قابل بررسى معرفى کرد. به این شکل کانتحوزه بررسى دین و علم را کاملا از یکدیگر جدا نمود و راه را بر تعارض علم و دین بسته دید. «کارل بارت متاله پروتستان (1968-1886) که نماینده نامدار نوارتدکسى است، معتقد بود که الهیات و علم با موضوعات اساسا متفاوتى سروکار دارند، موضوع الهیات تجلى خداوند در مسیح است، و موضوع علم، جهان طبیعت». «او با قاطعیت مىگفت که خداوند همواره وجودى است «به کلى دیگر» (Wholly other) و پروردگارى متعال ( Trancsendent) است که فقط وقتى مىتوان او را شناخت که خواسته باشد خود را آشکار کند». در نظر بارت تمایز موضوع این دو حوزه موجب تفاوت روشهاى آن دو است «الهیات با خداوند متعال و مرموز سروکار دارد و خداوند آنچنان بىشباهتبه جهان عینى عرصه تحقیق علم است که روشهاى یکسانى را نمىتوان در هر دو حوزه به کار برد». چنانکه پیداستبارت در واقع پیشفرضهاى تعارض علم و دین را انکار مىکند: از سویى موضوع و قلمرو علم و دین را از یکدیگر متمایز مىداند و از سویى دیگر ناگزیر گزارههاى دینى (موجود در کتاب مقدس) را چنان تاویل مىکند که آنها را غیرناظر به واقع طبیعى مىشمارد.
2. تمایز در هدف
یکى از مسایل مهمى که در تعیین رابطه علم و دین موثر واقع مىشود تعیین هدف علم و هدف دین است. اگر هدف علم و دین هر دو تبیین باشد، رابطه را باید به گونهاى توضیح داد و اگر همچون ابزارانگاران علم را تبیینگر ندانیم بلکه پیشبینى و کنترل را وظیفه علم بدانیم و یا اگر دین را صرفا تنظیمکننده زندگى فردى و اجتماعى بشناسیم نه تبیینکننده امور واقع; آنگاه توضیح رابطه علم و دین دگرگون مىشود. و بحث از تعارض علم و دین نیز چهرهاى دیگر مىیابد. اما تفاوت هدف فقط در تبیینکننده بودن یا نبودن نیست، بلکه ممکن است کسى قایل شود که علم و دین هر دو تبیین کنندهاند، ولى هدف آن دو از تبیین یکى نیست; یعنى هر کدام «مىکوشند بر مبناى روشها و غایات متفاوت، براى موضوعات واحد، انواع متفاوتى از تبیین را عرضه کنند. بنابراین رابطه میان علم و الهیات رابطه میان دو امر مکمل [خواهد بود]. در اینجا مکمل بودن به این معناست که تبیینهاى علمى و کلامى که ناظر به واقعه واحدى هستند. هر دو مىتوانند در ساحت مربوط به خود صادق و کامل باشند، اما روشها و غایات این دو مشغله با یکدیگر تفاوت فاحش دارند ... مکمل دانستن علم و دین، این حسن مسلم را دارد که اطلاق ناصواب روشهاى علمى بر موضوعات دینى و نیز تجاوز الهیات به حریم مسائل علمى را منتفى مىکند». این تلقى از تفاوت غایات تبیین علمى و دینى متعلق به دونالدمک کى است، ولى همه کسانى که به تمایز هدف علم و دین توجه دادهاند حضور گزارههایى را که در ساحت علوم سخن مىگویند، در متون دینى منتفى نمىدانند، لذا معتقدند: «اسلام در مورد حقایق خارجى اصالتا هیچ تعهدى به بیان حقایق عینى ندارد، مثلا اسلام نیامده که به ما بگوید یک درختسیب چقدر باید میوه بدهد و شرایط میوه دادنش چیست ... اینها به اسلام هیچ ربطى ندارد. اسلام براى هدایتبشر آمده و آنچه موجب سعادت او مىشود». در این دیدگاه اسلام براى بیان مسایل علمى یا تاریخى نیامده است، ولى وقتى مطلبى را درباره این مسائل بیان داشتباید به آن اعتقاد ورزیم و در نتیجه هر نظرى که مخالف نص قرآن و یا حدیث معتبر باشد مورد قبول نیست. چنانکه پیداست در این دیدگاه اگرچه صراحتا هدف علم و دین از یکدیگر متفاوت است ولى موضوعات مطرح در علم و متون دینىگاه مشترکند.
3. تفاوت زبان علم و زبان دین
شرطهاى تعارض دو گزاره را پیشتر گفتیم. آن شروط همه در فرضى تعارض را ممکن مىسازند که گزاره علمى و گزاره دینى هر دو معنادار باشند. پوزیتیویستهاى منطقى تعارض علم و دین را از ریشه مىکنند، ولى البته به قیمتبىمعنا کردن گزارههاى دینى. اصل مشهور پوزیتیویستها اصل تحقیقپذیرى است. بر طبق این اصل معناى هر گزاره در پرتو روش تحقیق آن فهمیده مىشود و یگانه روش تحقیق معتبر روش تجربى است، این گزارههاى تجربى هستند که امکان آزمودن آنها از طریق حس وجود دارد. لذا، هر گزاره دیگرى (جز گزارههاى توتولوژیک منطقى و ریاضى) را باید فاقد معنا شمرد. با استخدام این اصل درباره گزارههاى متون دینى تکلیف گزارههایى که ناظر به امور و اعیان قابل حس نیستند معلوم مىشود. گزارههایى که درباره خدا، نفس، فرشتگان و امثال آن سخن مىگویند از نظر اصل تحقیقپذیرى فاقد معناست، اما گزارههایى که در متون دینى آمدهاند و موضوعآنها امور قابلتجربهاست،بنابراصل تحقیقپذیرى، باید مورد ارزیابى تجربى قرار گیرند. البته فیلسوفان غربى به تناسب دیدگاههاى خاصى که در باب مسیحیت داشتهاند درباره این گونه گزارهها آراى مختلفى دارند. فیلسوفان تحلیل زبانى قاعدهاى دیگر را به جاى قاعده تحقیقپذیرى پیشنهاد کردند. در نزد آنان معناى هر گزاره را از طریق کاربرد آن مىتوان فهمید. به این ترتیب، کارکردهاى متنوعى را براى زبان شناسایى کردند و قائل شدند که باید حیطههاى مختلف زبانى را جدا از یکدیگر مورد بررسى قرار داد. یکى از این حیطهها، قلمرو علم است که در آن قلمرو، درباره اعیان و روابط مشاهدهپذیر سخن مىرود و غایت آن اغلب پیشبینى حوادث طبیعى و مهار طبیعت است. حیطههاى دیگرى نیز با غایاتى دیگر وجود دارند، همچون حیطه زبان اخلاقى یا دینى. مثلا زبان دینى نوعا براى مقاصدى نظیر نیایش و کسب آرامش به کار مىرود. خلاصه اینکه، در نزد طرفداران تحلیل کارکردى زبان، زبان علم یگانه زبان شناختارى است، ولى یگانه زبان معنادار نیست. درباره کارکردهاى زبان دینى نظرات مختلفى ابراز شده است، ازجمله; برخى گزارههاى دینى را متکفل بیان نوعى احساس دانستهاند و برخى دیگر افزون بر بیان احساس، وجود نوعى انگیزندگى را در این گزارهها قایل شدهاند. از جمله دیدگاههاى مشهور در این زمینه نظر ریچارد بون بریث ویت فیلسوف انگلیسى معاصر است. وى معتقد است که کارکرد گزارههاى دینى همچون کارکرد گزارههاى اخلاقى است. در نظر وى گزارههاى دینى و اخلاقى حکایت از توصیه و التزام به نحوهاى خاص از سلوک و رفتار دارند. در نتیجه صدق و کذب درباره گزارههاى دینى بىمعناست و اساسا حکایات و گزارههاى دینى که در قالب داستان آمدهاند بىآنکه نیازى به واقعى بودن داشته باشند مخاطبان خود را به سوى الگوى خاصى از زندگى دعوت و ترغیب مىکنند و به این ترتیب در ترجیح یک دین بر دین دیگر معیار و ملاک، تشخیص صدق داستانهاى یکى و کذب داستانهاى دیگرى نیست، بلکه ملاک برتر بودن یا نبودن نحوه سلوک و زندگىاى است که آن دین بدان ترغیب مىکند و یا اگر نحوه زندگى مورد نظر دو دین یکسان باشد آنگاه معیار تشخیص میزان توفیق در برانگیختن انسانها به التزام به آن نحوه زندگى است. دیدگاههایى از این دستبا فرق نهادن میان حیطه زبان دینى و زبان علمى از مشکل تعارض و بىمعنایى گزارههاى دینى مىرهند. وجود گزارههاى ناظر به وقایع خاص و افراد خاص تاریخى در قرآن اخبارى بودن آن گزارهها را اثبات مىکند و وجود ساحتهاى مشرک میان زبان دین و زبان عرفى یا زبان علمى را معلوم مىسازد. مراجعه به محتواى متون مقدسى همچون قرآن شواهد بسیارى را برخلاف این دیدگاه به ما عرضه کند.
4. راه حل ظنى دانستن یکى از طرفین تعارض
یکى از راههایى که براى رفع تعارض میان گزارههاى دینى و علمى پیشنهاد شده این است که طرفین تعارض را بر این اساس که کدامیک یقینى هستند و کدام ظنى مورد سنجش قرار دهیم، آنگاه از طرفى که ظنى استبه نفع طرف یقینى دستبشوییم. «در تعارض عقل قطعى با وحى ظنى، عقل قطعى مقدم است، چه اینکه در تعارض وحى قطعى با وحى ظنى و همچنین در تعارض عقل قطعى با عقل ظنى، در همه این موارد «قطعى» مقدم بر «ظنى» است; زیرا اعتبار دلیل ظنى و حجیت آن به استناد دلیل قطعى خواهد بود و اما دلیل قطعى خود ذاتا حجت و معتبر است و در ردیف اصلى قرار دارد که دلیل ظنى به آن اصل استناد پیدا مىکند. بنابراین، دلیل ظنى همواره در طول دلیل قطعى واقع است نه در عرض آن و چون در عرض آن نمىباشد، توان معارضه را نیز نخواهد داشت. چون معارضه تنها در صورت هم عرض بودن دو دلیل است». «گاهى مطلبى به طور قطعى در علم ثابتشده است; یعنى دلیل داریم که غیر از این محال است. در مقابلش ظاهر یک آیه یا روایتى خلاف است (ظاهر نه صریح) اینجا مطلب قطعى مقدم است; یعنى اینجا این مطلب قطعى قرینه مىشود بر اینکه مفاد آیه آن چیزى که ما خیال مىکردیم نیست; اما اگر صریح یک آیه مطلبى است و نظریه رایج علمى چیزى برخلاف آن را ثابت کرده است، شاهد بر این است که این مطلب علمى فرضیهاى است که دیر یا زود ابطال خواهد شد». این دیدگاه مبتنى بر آن است که علم و دین هر دو حداقل در پارهاى از موضوعات به نحو مشترک اظهارنظر کردهاند، به عبارت دیگر جدایى یکسره قلمرو را نمىپذیرد. این شیوه براى حل تعارض على الاصول شیوهاى یکسویه است; زیرا پیشنهاد کنندگان این شیوه به خوبى واقفند که محصول علوم تجربى غالبا معرفتى یقینى نیست. و بر این نکته تصریح کردهاند: «دلیل عقلى قطعى جز در جهانبینى و فلسفه اولى و در ریاضى (بخش حساب و هندسه) به ندرت یافت مىشود; زیرا تحقق آن در علوم تجربى همانند طبیعى و طب و ... بسیار بعید است و حصول آن در علوم انسانى همانند جامعهشناسى و روانشناسى و ... فوقالعاده دشوار است». «ضعیفترین شناخت، شناختحسى و تجربى است و با آن هیچ قاعده کلى را نمىتوان اثبات کرد. علاوه بر اینکه، روش علم استقرایى است و استقراء افاده یقین نمىکند. استقراى تام که امکان ندارد، استقراى ناقص هم افاده یقین نمىکند». با توجه به این حقیقت در مىیابیم که در این طرح حل تعارض، هیچگاه و یا تقریبا هیچگاه گزاره علمى یقینى وجود ندارد و بنابراین، تنها فرض ترجیح یک طرف بر طرف دیگر مربوط به ترجیح گزارههاى دینى یقینى است. در میان گزارههاى دینى فقط مواردى که صریحند و یا به اصطلاح فقط نصوص دینى هستند مىتوان نسبتبه مفاد آنها یقین داشت. پس، در مواردى که فرضا تعارضى میان یک ظهور و یک معرفت تجربى واقع شود نمىتوان با استفاده از این شیوه یکى از طرفین تعارض را برترى داد. از سویى دیگر متون دینى اعم از نصوص و ظواهر در مواردى ظنى الصدور هستند و در نتیجه، حتى نصوصى که ظنى الصدور هستند نیز قابل ترجیح بر گزارههاى علمى نخواهند بود. با این اوصاف مواردى که بتوان از این شیوه در رفع تعارض استفاده کرد بسیار نادر خواهد بود.
5. شیوه ابزارانگاران در رفع تعارض
راه حلى که فیلسوفان تحلیل زبانى عرضه کردند بر پایه نفى شناختارى بودن زبان دین استوار بود و همین مقدار در برانداختن موضوع تعارض کفایت مىکرد، البته این فیلسوفان درباره نظریههاى علمى ابزارانگارند; یعنى نظریهها را بیشتر «مفید» مىدانند تا واقعى. یکى از شیوههاى رفع تعارض که پیشینهاى دراز دارد این است که به نفى واقعى بودن نظریههاى علمى راى دهند و آنها را ابزار مناسبى براى پیشبینى تلقى کنند. «اندریاس اوسیاندر (1552-1498) مقدمهاى بر کتاب دگرگونىهاى کوپرنیک نوشت و در آن کوشید تا این کتاب را براى جامعه علمى و متالهان کلیسا مطبوع و خوشایند سازد. او معتقد بود که نظریه خورشید مرکزى صرفا ابزارى مناسب براى پیشبینى حرکات اجرام آسمانى است و تفسیرى منطبق بر واقع از علل حرکات اجرام سماوى نیست. اوسیاندر مىخواستبه این ترتیب نظریه خورشید مرکزى را فاقد مفاد و محتوایى ناظر به واقع معرفى کند و در نقطه مقابل کتاب مقدس را توصیف کننده واقعیتبشمارد تا دیگر تعارضى میان این دو قابل تصویر نباشد. انتقادهایى که به ابزارانگاران شده است مجموعهاى از مشکلات پیش روى این روش براى حل تعارض است.
«علم دینى» شیوهاى دیگر در مقابله با تعارض
با توجه به اینکه راهحلهاى گذشته نوعا با مشکلاتى مواجه هستند راهحل «علم دینى» مطرح شده است. راهحلهاى تمایز قلمرو، هدف و زبان علم و دین مستلزم ممنوع داشتن اخذ ظواهر کثیرى از گزارههاى دینى است. این با شواهد درونى متون دینى مانند قرآن سازگار نمىآید. از سویى دیگر به لحاظ تاریخى روشن است که نحوه مواجهه و تفسیر معصومین (ع) با قرآن مخالف این نگرش است. از این روست که مؤمنان اگرچه وجود تعابیر کنایى و استعارى در متون دینى را مىپذیرند و در نتیجه در مواردى از ظاهر واقعگوى گزارههاى دینى صرف نظر مىکنند و معانى اخلاقى و انشائى از آن گزارهها مىفهمند، در عین حال بسیارى از گزارههاى دینى را ناظر به امر واقع مىدانند و معانى حقیقى موضوعات این گزارهها را مراد جدى خداوند مىدانند. البته، مرز قاطعى براى تعیین موارد استعمال زبان عرفى ناظر به واقع و زبان غیرشناختارى وجود ندارد، ولى به هر روى، مؤمنان غالبا جز در مواردى خاص ظاهر واقعگوى گزارهها را مضمون آنها مىشمارند. در نقطه مقابل، ابزارگرایى افراطى نیز با مشکلى مشابه مواجه است، چرا که گزارهها ونظریات علمى واجد دعاوى معرفتى هستند و ناظر به واقع سخن مىگویند اگرچه واقع نمایى نظریه، امرى خالص و قاطع نیست. «علم و دین علىرغم تفاوتهایى که در زبان دارند در بدهکارى به حقیقت و یک اشتیاق به شناخت مشترکند. پرسشهایى که در هر یک از این دو حوزه طرح مىشود از بن و ریشه متفاوت است، ولى هر دو دعاوى معرفتى دارند و هر دو در قصد و برخورد خویش اصالت واقعىاند... از وظیفه ارزیابى دعاوى معرفتى دین نمىتوان طفره رفت». راه حلى که ترجیح جانب قطعى بر جانب ظنى تعارض را پیشنهاد مىکند نیز با مشکلاتى مواجه است که پیشتر بدان اشاره شد و در آینده نیز وضوح بیشترى خواهد یافت. به سبب وجود چنین انتقاداتى ظهور این فکر که اگر بتوان علمى را با استفاده از منابع دینى سامان داد لاجرم از تعارض با دین در امان خواهد بود چندان غیرمنتظره نیست. احتمال تحقق چنین علمى شاید وقتى بیشتر مىشود که به حوزه علوم انسانى تجربى وارد مىشویم. علوم انسانى تجربى رابتبیشترى با ایدئولوژىها دارند و موضوعات مورد مطالعه آنها مورد توجه و عنایت متون دینى نیز بوده است. علوم انسانى در کسب چهره علم تجربى ایدهئال به گونه علوم طبیعى توفیق نداشتهاند. این علوم واجد مضامینى هستند که گاه به وضوح با تلقىهاى سنتى درباره انسان ناسازگار مىافتد و حساسیت مؤمنان را برمىانگیزد. مجموعه این عوامل موجب مىشود تا مؤمنانى که به حضور قهرى و نفوذ دامنگیر علم در عرصه حیات بشرى واقفند به مطالعه امکان «علم دینى» روى آورند. در برابر این رویکرد سؤالاتى مطرح است که بدون پاسخ آنها چنین مدعایى در ابهام فرو خواهد رفت. نخستین پرسشى که در برابر مدعیان «علم دینى» مطرح مىشود این است که: مقصود از علم در «علم دینى» چیست؟ چنانکه قبلا گفتیم برخى علم را به معناى هر معرفتیقینى گرفتهاند و در نتیجه دغدغه روش تحصیل آن را نداشتهاند. لذا، معتقدند مىتوان علمى فراهم آورد که پارههایى از آن به روش تجربى حاصل آید و پارههایى دیگر از فلسفه و دین. براى نمونه برخى از اندیشمندان معتقدند «که شناختن پدیدههاى نفسانى داخل در موضوع علم روانشناسى است; چرا که علم منحصر نیستبه آنچه که از طریق تجربه حسى ثابت مىشود; بلکه، این کاملا امکانپذیر است که از راههاى دیگرى غیر از تجربه حسى نیز اعتقاد یقینى و جزم به حقایق و واقعیتهاى موجود و ویژگیها و خصوصیت وجودى آنها حاصل شود و اعتقاد یقینى، از هر طریقى که حاصل شود، علم است، خواه از راه تجربه حسى و یا از هر طریق دیگرى». علم مورد نظر در این اظهارنظر مرادف استبا «مطلق آگاهى» البته به شرط یقینى بودن که در برابر [Knowledge] انگلیسى و [Wissenschafd ] آلمانى واقع مىشود. این استعمال واژه علم با آنچه که در زبان انگلیسى [Science] گفته مىشود فرق دارد و چنانکه مىدانیم امروز از ترکیبى همچون «علم روانشناسى» یکى از انواع [Science] اراده مىشود. حال، اگر بپذیریم که فراهم آوردن دانشى ترکیبى با استفاده از منابع و روشهاى معرفتى مختلف عملى باشد آیا در نهایتباید نتیجه کار را به یک روش تحقیق بسپاریم تا به ارزیابى صحت و سقم نتیجه بپردازد؟ براى مثال اگر معرفتى درباره انسان را از متنى دینى اخذ کنیم و آنگاه آن را به یک شناخت علمى ضمیمه کنیم آیا اعتبار نتیجه را از صرف درستى صورت منطقى استدلال مىتوانیم استنتاج کنیم؟ در پاسخ به این سؤال برخى معتقدند «وقتى یک اندیشه (صرف نظر از قلمروى که از آن نشات گرفته) در شاخه خاصى از معرفتبه کار گرفته مىشود آن اندیشه باید اعتبار خود را از مطابقتبا روششناسى آن شاخه از معرفت کسب کند». پس مثلا در علم (Science) آنچه اهمیت دارد روش علمى است. اگر این دیدگاه را بپذیریم باید همواره محصول به دست آمده از ترکیب معارف گوناگون را به دستسنجش یک روش معرفتى بسپاریم تا بتوانیم آن را معتبر قلمداد کنیم. مثلا اگر گزارههاى دینى و فلسفى را در هم آمیزیم نتیجه نهایى را باید مورد ارزیابى مجدد فلسفى یا دینى قرار دهیم مگر آنکه یکى از دو روش، دیگرى را به طور کلى مورد تصویب قرار داده باشد. مثلا بنابر بعضى انظار از آنجا که دین یافتههاى قطعى عقل را تصویب مىکند روش عقلى در درون روش دینى جاى مىگیرد و یکى از اجزاء آن مىشود، ولى در همین مورد اگر اعتبار نتیجه نهایى را از دیدگاه فلسفى خواسته باشیم لازم است که آن را به دستسنجش فلسفى بسپاریم. حال، اگر این دیدگاه را نپذیریم و قایل شویم که استفاده از روش تلفیقى (عقل، تجربه، دین) همینکه براى ما یقین حاصل کند کافى استبا این پرسش مواجهیم که نتیجه به دست آمده به چه کار مىآید؟ در پاسخ باید گفت اولا حس کنجکاوى ما را ارضاء مىکند، ثانیا در عمل جهتگیریهاى خاصى را اقتضاء خواهد کرد و ثالثا نه آگاهى به دست آمده در تعارض با آموزههاى دینى است و نه جهتگیریهاى آن با دین متعارض است. اگر به این مقدار قانع باشیم; یعنى توقع ما از علم ارضاء حس کنجکاوى و اثرگذارى در جهتگیریها به نحوى نامتعارض با دین باشد، البته، مشکلى نخواهیم داشت، ولى اگر بخواهیم از معرفتخویش براى پیشبینى حوادث و کنترل امور بهره گیریم آنگاه نمىتوانیم به این نتیجه راضى شویم. پیشبینى و کنترل از علم (علم تجربى) برآمدنى است و یک آگاهى براى آنکه در علم تجربى پذیرفته شود باید به آزمون تجربى سپرده شود; به عبارت دیگر پیروى از روش علوم تجربى مبدا اصلى اعتبار علمى است. هر آگاهى براى آنکه عینى باشد و بتوان از آن انتظار نتایج عملى در پیشبینى و کنترل داشت; باید بتواند به محک آزمون سپرده شود. «اصلى هست که عینیت علم را حفظ مىکند; گرچه در کار علم فرضیهها و نظریهها را مىتوان آزادانه ابداع و پیشنهاد کرد، اما هنگامى پذیرفته مىشوند و به نظام معرفت علمى راه مىیابند که به محک انتقاد بخورند و از آن سربلند بیرون بیایند. یکى از شیوههاى انتقاد آزمودن نتایج آزمودنى مناسب از راه مشاهده یا آزمایش دقیق است». هیچ گزاره یا مجموعهاى از گزارهها را نمىتوان به عنوان فرضیه یا نظریه علمى پیشنهاد کرد، مگر آنکه دست کم از لحاظ نظرى (یا «علىالاصول») قابل آزمون تجربى باشد. اکنون اگر مدعى «علم دینى» بپذیرد که رهآورد خود از تلفیق گزارههاى تجربى و دینى را به محک سنجش علمى بسپارد آیا همچنان مىتواند مدعى دینى بودن علم موردنظر باشد؟ برخى پاسخ منفى دادهاند. وجه این پاسخ منفى از این قرار است که دینى بودن یک آموزه را به یکى از دو معناى زیر گرفتهاند: 1. اعتبار آن بدان سبب باشد که خاستگاه آن دین است; یعنى دین آن را تعلیم کرده است. 2. اگر دین آن را تعلیم نکرده است، ولى آن را تایید و امضاء مىکند و ما به سبب تایید دین آن را معتبر مىشماریم. علم اگر در مقام کشف و گردآورى از دین بهره گیرد، ولى در مقام سنجش و داورى کار را به مرجع تصویب کننده دیگرى بسپارد به هیچیک از دو معناى فوق، دینى نخواهد بود; چرا که اعتبار خود را از طریق استناد به دین کسب نکرده است. این پاسخ منفى بر اصالتبخشیدن به مفاهیم «اعتبار» و «داورى» استوار است، ولى آیا این مبنا، مبناى استوارى است؟ این پرسشى است که بعدها مىکوشیم پاسخ دهیم. تاکنون یکى از تصاویر «علم دینى» را بیان کردیم. در این تصویر، «علم دینى» به نحوى فراگیر مىتواند از منابع دینى تغذیه شود; یعنى مىتواند گزارههاى موجود در متون دینى را به تناسب مضمونى که دارند در جایگاههاى مختلفى از پیکر علم مورد بهرهبردارى قرار دهد. به عبارت دیگر، متون دینى مىتوانند براى علم فراهمآورنده گزارههاى مشاهدتى خاص و عام باشند و یا قوانین کلىاى را که اصطلاحا قوانین تجربى خوانده مىشوند، عرضه کنند و یا نظریههایى را در اختیار دانشمندان قرار دهند. تصویر دیگرى از علم دینى قابل ترسیم است و آن قرار دادن دین به منزله داور نهایى است (تصویر پنجم از تصاویر آغاز بحث); یعنى عالمان علوم تجربى به کار خویش مشغول باشند و نتایج کار خود را به دین عرضه نمایند، هرگاه نتایج کار با دیدگاههاى کلى دینى و یا گزارههاى خاص دینى در تعارض نبود پذیرفته شوند و هرگاه تعارضى مشاهده شد مورد طرد و رفض واقع شوند. در این تصویر روش تجربى و روش دینى مکمل یکدیگر قلمداد شدهاند. در تصویر قبلى روشهاى علم و دین با هم مشارکت مىکردند و این مشارکت امرى ضرورى نبود، چندانکه اگر متنى دینى راسا عرضه کننده نظریه یا قانون کاملى باشد، در تصویر نخستین از علم دینى دیگر حاجتى به رجوع به روش تجربى نبود، ولى در تصویر حاضر استفاده از روش تجربى و دینى به صورت شرط لازم و کافى هستند، اما نقش دین نقش سلبى است و در واقع اعتبار گزارههاى علم دینى از روش تجربى به دست مىآید، به دیگر سخن در این تصویر، دین هیچگونه مشارکت فعالى در تکون علم ندارد و تنها نقش سلبى ایفا مىکند. البته قبول این تصویر منوط به پذیرش آن است که فهم متون دینى خود تحتتاثیر نظریههاى علمى نیستند. اگر کسى معتقد باشد که فهم متون دینى همواره در پرتو نظریههاى علمى و فلسفى صورت مىپذیرد و هر فهم دینى سبوق به نظریههایى علمى یا فلسفى است، دیگر پذیرفتن این تصویر چندان روانخواهد بود; زیرا فهم دینى که در مقام داورى نهایى نشسته و در طول نظریه علمى قرار گرفته است همارز آن است و قدرت طرد و رفض آن را نخواهد داشت. در هر صورت، این تصور از علم دینى بیشتر به روشى عملى در تعلیم یا استخدام علم شبیه است تا به پىریزى یک منظومه معرفتى با روش خاص. تصویر دیگرى از علم دینى وجود دارد که ضمن اعطاى جایگاهى فعال به دین در موضوع روش نیز دیدگاهى ویژه را عرضه مىکند. خلاصهاى از این دیدگاه به قرار ذیل است: «دین نهتنها تشویق به فراگیرى علوم را عهدهدار است، و انسانهاى مستعد را به تحصیل کمالهاى علمى ترغیب مىنماید، بلکه علاوه بر آن خطوط کلى بسیارى از علوم را ارائه کرده مبانى جامع بسیارى از دانشهاى تجربى، صنعتى، نظامى و مانند آن را تعلیم داده است». «همان طور که با استمداد از قواعد عقلى و قوانین عقلایى، بعضى از نصوص دینى مورد بحث اصولى [یعنى مباحث مطرح در اصول الفقه] قرار گرفت تا کلید فهم متون فقهى شود، لازم استبا همان ابزار برخى از نصوص دینى دیگر که به عنوان ابزار شناخت عالم و آدم صادر شدهاند، محور بحث و فحص قرار گرفته و ابزار مناسب شناخت مجتهدانه علوم دیگر تبیین شود». این شیوه دستیابى به «علم دینى» یا علم اسلامى از همان الگویى پیروى مىکند که علم اصول فقه و یا بخشهاى مهمى از کتب فقهى مربوط به متاجر و معاملات مطابق آن پدید آمدهاند; یعنى همانطور که تعدادى نصوص اندک با ضمیمه شدن به اصول عقلى و عقلایى دستمایه دانشى وسیع در این قلمرو شده است در علوم طبیعى و انسانى نیز مىتوان با ژرفکاوى در تعدادى از نصوص مربوطه، مجموعههایى معرفتى را پیرامون دیگر موضوعات فراهم آورد. استنباطى بودن این گونه فروع مانع از دینى بودن آنها نیست; زیرا معیار دینى بودن آنها ذکر تفصیلى در متون دینى نیست، بلکه استنباط از اصول متقن اسلامى در اسلامى بودن استنباطات کفایت مىکند. به این ترتیب باید در جستجوى اصول و قواعدى برآمد که توسط وحى در حوزه مسایل نظرى القاء شدهاند و سپس به استنباط فروعى از آن اصول روى آورد. نکته حایز اهمیت این است که ظنى بودن این فروع استنتاج شده در علوم نظرى مانع دینى بودن آنها نیست همانطور که ظنى بودن بسیارى از مسایل اصول فقه مانع از دینى بودن آنها نیست. درباره روش متبع در علم دینى نیز سخنانى در این دیدگاه گفته شده است. از جمله اینکه; «استنباط فروع بر مبناى اصول در همه علوم به یک روش و شیوه واحد نیست; زیرا موضوعات و اهداف گوناگون علوم هر یک به تناسب خود مقتضى روش خاصى است». راه دستیابى به لوازم و آثار آیاتى که درباره اسرار طبیعتیا سنتهاى تاریخى، اجتماعى و طبیعى، و یا درباره چگونگى خلقت عالم و آدم صادر شدهاند در برخى از آیات ذکر شده است ازجمله در برخى آیات آمده است که رویت و نظر به آسمانها و زمین راه دریافتحقایق موجود در آیه است و یا در بسیارى آیات سیر و کاوش در زمین و یا مشاهده و نظر بر مخلوقات توصیه شده است. در آیاتى دیگر بر تعقل تاکید شده است. «بنابراین، تعقل و همچنین نظاره بر طبیعت دو شیوه کارساز براى دریافت و تبیین اصولى هستند که در قرآن درباره حقایق طبیعى و تاریخى اظهار شده، بدیهى است که با اتخاذ این دو شیوه بسیارى از فروعاتى که توسط اصول یاد شده القاء شدهاند کشف و دریافت مىکردند; زیرا دریافتهاى عقلى و تجربى با صراحت مورد تایید آیات قرآنى هستند و هریک به منزله قراین لبى متصل و یا منفصل در تبیین ظهورات قرآنى و در تفسیر و تفهیم معانىاى که مربوط به همان حوزه از تعقل و تجربه هستند به کار مىآیند». از این منظر قلمرو دین چنان است که نسبتبه قلمرو علوم فراگیر است. «دین مجموعه قوانین و مقررات ثابتى [است] که مبین انسان و جهان و پیوند میان آن دو است». «دین نسبتبه هیچیک از علوم کلى و یا جزئى بىنظر و یا بىتفاوت نبوده، بلکه نسبتبه همه آنها کلیات و اصولى را که منشا تفریع فروع دیگر هستند القاء مىنماید». اعتماد بر اعتبار این اصول و کفایت روش استنباط القاءشده از سوى خود قرآن این نوید را داده است که «هرگاه تدبر به شیوهاى که دین خود بر آن تشویق مىنماید; یعنى هرگاه تدبر همراه تعقل و تجربه در اصول القاء شده نسبتبه پدیدههاى طبیعى و تاریخى به گونهاى مستمر تداوم یابد بدون شک بر آن اصول فروعاتى به مراتب بیشتر از آنچه پیرامون اصول القاء شده در ناحیه علوم عملى نظیر فقه و اصول وجود دارد، مترتب خواهد شد». در استناد به نتایج چنین کاوشى باید ملاحظاتى را روا داشت: «عالم علوم طبیعى و تاریخى آنگاه که در محدوده اصول و شیوههاى تایید شده دینى مسیر خود را طى مىکند اگر در طول کاوشهاى خود موفق به اقامه برهان شود و یا از طریق نصى که صدور و جهت صدور آن قطعى استبه نتیجهاى یقینى برسد ره یافت علمى خود را به گونهاى یقینى به دین استناد مىدهد، ولیکن اگر با روشهاى ظنى و از طریق مراجعه به ظهورات سیر و مشاهده ناقص موارد طبیعى خصوصا به نتایجى که داراى کاربرد علمى است دستیاید، ضمن بهرهگیرى علمى از ره یافتخود تبیین و توجیه علمىاى را که از آن دارد به گونهاى ظنى به دین استناد مىدهد.» به این ترتیب در این دیدگاه تکثر در علم ناشى از تفاوت استنباطهایى است که از آیات مربوط به اصول و مبانى تغذیهکننده علوم طبیعى و انسانى صورت مىپذیرد. این تصویر از علم دینى از جهاتى با تصویر اول و پنجم تفاوت دارد; زیرا در دو تصویر دیگر، استفاده از روش پژوهش تجربى به نوعى پذیرفته شده است، حال یا به شکل تلفیق مجاز روشها و یا به شکل ترکیب ضرورى و مرحلهاى روش دینى و تجربى، در تصویر ششم استفاده از روش تجربى که با تعابیرى همچون «سیر و مشاهده» ادا شده است هیچگونه اصالتى ندارد. روش متبع در این دیدگاه اصالتا روشى در تفسیر متون دینى است نه روشى در پژوهش علمى. در این دیدگاه چگونگى رابطه پژوهشهاى تجربى (سیر و مشاهده) با آنچه که اصول القاء شده از سوى دین خوانده مىشود روشن نیست معلوم نیست که فراهم آوردن قراین لبى به منظور تفسیر متون مربوط به مسائل طبیعى، اجتماعى و امثال آن چگونه صورت مىگیرد. به عبارت دیگر معلوم نیست پژوهشهاى تجربىاى که فراهم ساختن قرائن لبى را عهده دارند چگونه از طریق این اصول هدایت مىشوند. آیا این سخن شکل مقلوب همان مصرفکنندگى تفسیر و فهم دینى از علوم تجربى و فلسفى نیست؟ البته باید اذعان کرد که قرار دادن دستهاى از آیات در جایگاه «اصول» و مبانى در واقع القاءکننده رابطه دوسویه میان علم و فهم دینى است. چنانکه بر این رابطه دوسویه تصریح شده و «این رابطه طرفینى نتیجه طبیعى وحدت قلمرو علم با معارف دینى» قلمداد شده است. با وجود چنین تصریحى بر رابطه دو طرفه از آنجا که چگونگى اصل بودن آموزههاى دینى نسبتبه فروع آن روشن نیست و از طرف دیگر چگونگى تاثیر پژوهشهاى تجربى در قرینه واقع شدن براى فهم متون روشن است; این رابطه در عمل یکسویه خواهد شد و جهت دیگر رابطه موقوف بر عرضه روشى روشنتر براى تفریع فروع از اصول خواهد ماند. در این دیدگاه نیز همچون تصویر اول علم دینى، مفروض است که اصول القاء شده از طریق وحى در هر یک از مراتب مىتوانند نقشآفرینى کنند. مىتوانند همانند یک نظریه، یا قانون تجربى و یا گزاره مشاهدتى خاص یا عام عمل کنند، ولى از آنجا که اعتبار نهایى علم با رجوع به متن دینى تامین مىشود راه گسترش این علم نامعلوم است، مگر آنکه حوزه پژوهش علمى را آزاد بگذاریم و فقط نتایجحاصل از آن را با گزارههاى دینى مقایسه کنیم و همچون تصویر پنجم علم دینى رجوع به متون دینى را وسیلهاى براى طرد و رفض پارهاى از نتایج علوم به حساب آوریم. هر یک از سه تصویرى (تصاویر 1، 5 و 6) که تاکنون مطرح کردهایم به نحوى از برداشت جزمگرایانه از علم تجربى فاصله دارند آنان بر محدودیتهاى منطقى استقراء وقوف دارند و درنتیجه خللى را در قوت علمى دانش تجربى پذیرفتهاند، همین نقیصه علم تجربى آنان را در کنار نهادن یافتههاى علوم تجربى با اتکاء بر یقین حاصل از معرفت دینى شجاع مىکند. به برخى از محدودیتهاى این نحوه مقایسه در بحث از راهحلهاى تعارض اشاره کردیم. نگاه جزمى به نتایج علمى نگاهى دیرپاست و در جهان معاصر همین نگاه در میان پوزیتیویستهاى افراطى رواج داشته است و قاطعیت علم چنان شانى در نزد آنان داشته است که علم تجربى را شایسته تفوق بر همه دانشهاى دیگر دانستهاند، بلکه معرفت را منحصر به علم تجربى شمردهاند. اما توجه به نقیصه دیگرى در دیدگاه پوزیتیویستى افراطى نیز مىتواند از مرعوب شدن در برابر علم جلوگیرى کند و آن عبارت از این حقیقت است که غالبا تصور مىشده است «که علم عبارت است از مشاهده دقیق، در این تصور، دانشمند با واقعیتهاى ناب سروکار دارد که لاجرم معرفت تشکیکناپذیر به بار مىآورند. در پوزیتیویسم که شاید [در گذشته] چیرهترین فلسفه علم به شمار مىآمد، نظریه را ملخص دادهها یا فهرست قلمانداز تجربه یا شیوه مناسبى براى ردهبندى امور واقع مىشمردند، ولى بسیارى از فیلسوفان معاصر علم با این تاکید اصالت تجربى بر جنبه تجربى علم مخالفت کرده، نقش قاطع و مهم مفاهیم نظرى را در پیشرفت علمى یادآور شدهاند.» به این ترتیب علم را نمىتوان ترکیب و تنسیقى از مجموعه امور مشاهده شده دانست، بلکه در پیکر علم برساختههاى نظرى حضور دارند که هرگز مستقیما از طبیعتبه ما نرسیدهاند. علم توصیفى حقیقى از جهان عینى نیست و مفاهیم علمى روگرفت دقیق و کامل طبیعت چنانکه در نفس الامر هست نمىباشند در واقع استقراءگرایان بر خطا بودند که تصور مىکردند گزارههاى کلى به واسطه استقراء از گزارههاى شخصیه اخذ مىشوند «گزارههاى مشاهدتى هم حتى همواره در زبان نوعى نظریه بیان و به همان اندازه دقیق خواهند بود که چارچوب نظرى یا مفهومى مورد استفاده آنها دقیق باشد.» به این ترتیب گزارههاى مشاهدتى عام، قوانین تجربى و نظریهها تماما از خلوص آرمانى مورد نظر اصالت تجربیان بیگانه است. چنانکه دیدیم عوامل این ناخالصى، وجود مفاهیم نظرى از یکسو و گرانبارى مشاهدات از نظریههاست. منشا دیگرى نیز براى این ناخالصى وجود دارد و آن نفوذ مبانى ما بعدالطبیعى در نظریههاست این مبانى از منبعى به جز مشاهده و تجربه فراهم مىآیند و درنتیجه معیارى دیگر را براى داورى طلب مىکنند و على رغم غیر علمى بودن در تکون علم نقش مىآفرینند. بدون شک حتى اگر معیار در پذیرش نظریهها و قوانین تجربى را مقام داورى و پیروزى در بوته آزمون بدانیم بازهم تاثیر شگرف عناصر غیر علمى را در چگونگى تکون یک علم انکار نکردهایم. از دیگر امور غیر علمى که مىتواند در نحوه شکلگیرى علم تاثیر گذارد اهداف علمى دانشمندان و نگرشهاى عام جهانبینىهاى آنان است. اهداف عملى دانشمندان نوع پرسشهاى نظرى آنان را تحت تاثیر قرار مىدهد; چرا که بدون شک تامین اهداف خاص تنها با مجموعهاى از ابزار نظرى خاص امکانپذیر است. اینگونه نیست که هر آگاهىاى بتواند ما را در نیل به اهداف عملىمان یارى دهد. افزون بر این عالمان با توجه به گستره جهانبینى خود و نیز با توجه به فضاى ذهنى رایج روزگار خود یا تحتتاثیر پارادایمها، گونههاى خاصى از پاسخها را شایسته فحص و بحثبراى پاسخگویى به پرسشهاى خود مىدانند و این همه چهره علم را متنوع مىکند. آمیختگى علم به ارزشها که گروهى از فیلسوفان بر آن تاکید مىکنند به نحو فى الجمله در نزد مخالفانشان نیز پذیرفته شده است، لکن مخالفان مىکوشند یا با ترسیم چهرهاى آرمانى از علم مقصد دانشمندان را زدودن ناخالصیها و یا پیشگیرى از ناخالصى معرفى کنند، یا از طریق تاکید بر مقام داورى عینیت علم به معناى آزمونپذیرى همگانى را حفاظت کنند تا از این راه نسبیتگرایى را مخدوش سازند و معیارهایى را براى ترجیح نظریهها بر یکدیگر پیشنهاد کنند. آنچه که در اینجا حائز اهمیت استبررسى چگونگى حضور عناصر غیر علمى در پیکر علم است. از روزگارى که علم جدید متولد شده است و دانشمندان در پرتو بهرهگیرى از روش تجربى توفیقاتى داشتهاند، سخن از ارزش معرفتى علم و کالبد شکافى علم نیز مورد توجه واقع شده است. فرانسیس بیکن گمان مىکرد علم از مشاهده آغاز مىشود و با استقراء به نتیجه مطلوب خود که قوانین علمى است دست مىیابد. این تلقى خام از علم و روند پژوهش علمى، بسیار فراگیر است و دامنه تاثیر خود را کم یا بیش تا قرن بیستم گسترده و ادامه داده است. در قرن نوزدهم جان استوارت میل با وجود انتقاداتى که بر استقراء صرفا عددى مورد نظر بیکن داشت و آن را «شیوه گستاخانه و شلخته وار تعمیم» مىنامید، با آنچه برداشت آلمانى یا پیشینى از معرفت انسان نام داده بود از سر تخطئه وارد مىشد. در مقابل او، ویلیام هیوئل تمایلى به کانت داشت و نقش عناصر پیشین در چهره بستن معرفت انسانى را مورد توجه قرار مىداد. حرکتى که از کانت آغاز شد بعدها در چهرههاى مختلفى الهام بخش دیدگاههایى شد که در کالبدشکافى علم به جستجوى نقش فعال انسان در تکون علم تجربى بودند و امروز دیدگاه اصالت تجربى قدیمى که ذهن انسان را آینهاى مىدانست که چهره حقیقت مادى و تجربهپذیر را آنچنان که هست منعکس مىکند، طرفدارى ندارد. اگر چه همه بر تاثیر گذارى انسان بر فرایند معرفت تاکیدى هم اندازه نمىکنند، آنچه در فلسفه علم امروز امرى پذیرفته شده است نفى دیدگاهى است که آغاز علم را مشاهده مىدانست. اینک عالمان بر قدر و قیمت تخیل انسان و ذهن فرضیه ساز او وقوف یافتهاند و در پس این آگاهى کوشیدهاند با شناسایى عناصرى که بر علم اثر مىکنند زمام تخیل خلاق را به دست دانشمندان بسپارند تا به این وسیله فرق فارقى میان علم و افسانه پدید آورند و عینیت علم را پاسدارى کنند. در جریان این کالبد شکافى همواره پرسش فیلسوفان علم از ارزش معرفتى هر یک از عناصر تشکیل دهنده علم بوده است و کوشیدهاند که از حضور هر عنصر غیر قابل توجیه در اندام علم جلوگیرى کنند. از همین روى، به دنبال مبناهایى براى دانش تجربى بودهاند و به این منظور از اثبات پذیرى یا ابطال پذیرى عناصر غیر علمى دخیل در دانش تجربى سراغ گرفتهاند. شاید تصویر کلى مطلب را بتوان اینگونه عرضه کرد که: علم تشکیل شده است از: مشاهدات، فرضیهها، قوانین تجربى، نظریهها، مفاهیم نظرى، قوانین نظرى، پیشفرضهاى ما بعد الطبیعى و در برخى مکاتب فلسفه علم، پارادایمها و یا برنامههاى پژوهشى. آیا این عناصر دخیل در علم، اثبات پذیرند؟ اگر اثبات را، تنها در خصوص گزارههاى منطقى و ریاضى قابل تامین بدانیم، چنانکه پوزیتیویستهاى غیرافراطى بر آن هستند، آنگاه باید یکسره پاسخ منفى بدهیم و اگر در قلمرو ما بعد الطبیعه نیز اثبات را دستیافتنى بشماریم آنگاه در خصوص مبانى ما بعد الطبیعى علم باید قایل به تفصیل شویم. این تفصیل و تامل ناشى از آن است که در زبان فیلسوفان علم مبانى یا مبادى بعد الطبیعى به همه عناصر غیر تجربى موثر در علم اطلاق مىشود و اختصاص به گزارههاى فلسفى ندارد. پس اگر گزارههاى مابعدالطبیعى به معناى خاص (یعنى گزارههاى فلسفى) اثباتپذیر باشند باید در میان عناصر غیر تجربى موجود در علم، این بخش را از پاسخ منفى خود خارج کنیم. اگر اثبات هیچیک از اجزاء تشکیل دهنده علم امکانپذیر نباشد، تایید تجربى و توجیه برخى از آن عناصر، علم را تا حدودى مىتواند از هرج و مرج نجات دهد و از زوال ادعاى عینیت و واقع نمایى آن جلوگیرى کند، ولى این کافى نیست; زیرا در خصوص مشاهدات و مبانى ما بعد الطبیعى همچنان دچار مشکل خواهیم بود. درباره مشاهدات مىتوانیم به بداهت آن استناد کنیم، ولى با مشکل مهمى مواجهیم و آن تاثر مشاهدات از نظریههاست همان مشکل که به «گرانبارى مشاهدات از نظریه» تعبیر مىشود. در اثر این مشکل، به قابلیت آزمون همگانى آن اکتفاء مىکنند و مادام که هر گزاره مشاهدتى آزمونپذیرى همگانى را واجد باشد مشکلى در اتکاء به آن نمىشناسند اگر چه توقف در مسیر ارجاع مشاهدات به مشاهدات دیگر را امرى لابد منه به شمار مىآورند. در خصوص مبانى ما بعد الطبیعى، برخى که گرایش پوزیتیویستى دارند توصیه مىکنند که این عناصر از علم زدوده شود. چنانکه طرفداران افراطى این دیدگاه حضور مفاهیم نظرى را هم بر نمىتابند و توصیه به پیراستن علم از آنها مىکنند، ولى برخى دیگر چاره را در این دانستهاند که منکر ابتناء منطقى علم بر مبانى ما بعد الطبیعى شوند و تاثیر آن را فقط در مقام گردآورى و فرضیهسازى پذیرا شوند، در نتیجه بگویند داورى درباره گزارههاى علمى چون با آزمون تجربى صورت مىگیرد، توجیه گزارههاى علمى به هیچ روى نیازمند توجیه عوامل موثر در شکار آن گزارهها نیست. از جمله گزارههاى ما بعد الطبیعى را ناتوان در عرضه هرگونه اطلاع محصل درباره جهان مىدانند و آنها را غیر قابل اثبات منطقى و یا تایید تجربى مىشمارند. در نتیجه آنها را به منزله مفروضاتى تلقى مىکنند که حرکت علم را در ناحیه گردآورى و فرضیهسازى تسهیل مىکنند و به پژوهشهاى علمى جهت و انتظام خاصى مىبخشند، ولى اعتبار هیچ گزاره علمى اى مبتنى بر اعتبار آنها نیست. این خصیصه که مبناهاى ما بعد الطبیعى فاقد قابلیت ارزشگذارى منطقى باشند در میان فیلسوفان نسبیت گراى علم به نحو شدیدترى ایفاى نقش مىکند. براى مثال چون پارادایمها بر مقدمات ما بعد الطبیعى مبتنى هستند و چون حامیان پارادایمهاى رقیب این مقدمات را از یکدیگر نمىپذیرند [چون هیچ روش منطقى براى اتخاذ موضوع درباره آنها وجود ندارد]، هیچ دلیل منطقى اى براى اقناع یکى به روى گردانى از پارادایم مورد قبولش نمىتواند اقامه شود. به طور خلاصه، تاثیر عناصر غیرعلمى (مقصود ما بعد الطبیعه علم است) در علم را اگر به معناى ابتناى منطقى علم بر آنها بگیریم نیازمند توجیه خواهند بود و فقط در فرض قایل شدن به امکان اثبات قضایاى فلسفى این توجیه امکانپذیر خواهد بود، ولى اگر ابتناى منطقى بر آن عناصر را منکر شویم نیازمند به توجیه نخواهند بود.
بازگشتبه «علم دینى»
اگر در علم دینى بخواهیم به روش تجربى پایبند باشیم باید بررسى کنیم کدام گزارههاى دینى را مىتوان به آزمون تجربى سپرد. براى این منظور لازم است توضیحى درباره گزاره دینى بدهیم. هرگاه در متون فلسفه دین از اثبات و ابطال پذیرى گزارههاى دینى سخن مىرود مقصود گزاره هایى از قبیل: «خداوند قادر متعالى وجود دارد» یا «خداوند آفریننده هستى است» و امثال آن است; یعنى گزارههایى که موضوعات آنها تجربه حسى را پذیرا نیستند، ولى در متون دینى همه گزارهها از این سنخ نیستند. برخى از گزارهها درباره موضوعات طبیعى و ویژگیهاى انسان و جهان مادى سخن مىگویند. این گونه گزارهها اگر در متون دیگر باشند على الاصول تجربهپذیر قلمداد مىشوند، ولى در نزد برخى فیلسوفان دین این گزارهها وقتى در متون دینى مىآیند چون به قصد بیان رابطه انسان و خدا مىآیند، فاقد مضمون علمى هستند و باید آنها را بر معناهایى غیرشناختارى حمل کرد; اما اگر این دیدگاه را بپذیریم که در اینگونه موارد مادامى که قرینهاى قطعى در کار نباشد باید ظهور لفظى این گزارهها را اخذ نمود، آنگاه این گزارهها مىتوانند واجد مضمون علمى باشند و مىتوان آنها را تجربهپذیر دانست. اکنون هر دو دسته از گزارههاى دینى را مىتوان داوطلب نقشآفرینى در علم کرد و امکان آن را بررسى نمود. مشروط بر آنکه نوع نقشى که ایفا مىکنند معلوم گردد. اگر گزارههاى دینى را بخواهیم به منزله قوانین تجربى در نظر بگیریم ناگزیر باید درصدد برآئیم که از آنها نتایجى آزمودنى استخراج کنیم، نتایجى که در شکل گزارههاى شرطى ادا مىشوند و چنین مضمونى دارند: در فرض صحت فلان قانون، «اگر شرایط الف محقق شود آنگاه پدیده ب رخ خواهد داد». با آزمون چنین نتایجى از طریق مشاهده منظم و یا آزمایش خواهیم توانست گزاره دینى مورد نظر را (که به منزله قانون علمى قرار دادهایم) ابطال و یا تایید کنیم، البته استخراج چنین نتایج آزمودنىاى در مورد گزاره هایى با مضمون تجربى امکانپذیر است نه درباره گزاره هایى که دینى به معناى اخص آن هستند; یعنى درباره موضوعات غیر قابل تجربه همچون خداوند و دیگر موجودات مجرد غیرقابل تجربه حسى هستند. ممکن است گفته شود متدینان به استقبال روشى که احتمالا به ابطال گزارههاى موجود در متون دینى بیانجامد نمىروند. در پاسخ مىتوان گفت مؤمنان در مواردى که علوم در روند طبیعى خود مدعى ابطال برخى مدعیات دینى شدهاند نوعا یکى از این دو عکس العمل را نشان دادهاند: یا تلقى خود از متن دینى را تغییر دادهاند و یا در اعتبار علم معارض تشکیک کردهاند. در جایى که آزمودن گزاره دینى به ابطال بیانجامد راه این دوگونه عکس العمل گشوده است; زیرا از سویى بیشتر چنین گزارههایى جزو نصوص قطعى الدلاله نیستند و از سویى دیگر ابطال قطعى در علم همان قدر منتفى است که اثبات قطعى ناممکن است. ابطال قوانین به مدد مشاهدات غیر منتظره صورت مىگیرد و اکنون عقیده بر این است که مشاهدات فارغ از تعبیر وجود ندارند. همواره مشاهدات در سایهاى از نظریهها صورت مىگیرند و رنگ نظریههاى متعدد را به خود مىگیرند. پس هر گاه نظریههایى که مشاهدات را رنگ مىکنند خود قطعى نباشند، مشاهدات قدرت ابطال قطعى نخواهند داشت، بلکه فقط مادام که نظریههاى موید مشاهده مورد قبولند باید ابطال را ملتزم بود. فقدان ابطال قطعى درباره نظریهها آشکارتر است. نظریهها قضایایى کلى هستند که دستهاى از گزارههاى عام و قوانین تجربى را تبیین مىکنند و قوانینى نظرى را مستلزمند. قضیه یا مجموعه قضایایى که از ویژگیهاى لازم براى احراز مسند نظریه بودن برخوردارند اعم از اینکه از متون دینى الهام گرفته شوند و یا از شیوههاى رایج دانشمندان نتیجهگیرى شده باشند به سادگى در برابر ابطال تسلیم نمىشوند. نظریهها را مجموعهاى از فرضهاى کمکى پشتیبانى مىکنند و مشاهدات ابطالگر معمولا به گونهاى به حوزه فرضیههاى کمکى رانده مىشوند. در واقع قسمتهاى مرکزى یک نظریه همواره به وسیله یک کمربند امنیتى (به تعبیر لاکاتوش) حمایت مىشوند. تاریخ علم شاهد مواردى از مقاومت نظریهها در برابر ابطال بوده است که بعدها دانشمندان از این مقاومتخشنود شدهاند; چرا که مشاهدات ابطالکننده نظریه مزبور در اثر پیشرفتهاى علمى مورد تردید قرار گرفته است. مباحثى که درباره تصویر اخیر (آزمون گزارههاى دینى) از «علم دینى» مطرح شد عموما از منظر تحلیل واقعگرایانه علم صورت پذیرفت، ولى اگر مواضع فیلسوفان نسبیتگرا و یا هواداران مکاتب جامعهشناسى علم و یا اعضاى حلقه انتقادى به طبع و خرد کسى سازگار افتد داستان علم دینى رنگ و رویى دیگر خواهد یافت. عدم ابطال قطعى موجب مىشود آزمودن گزارههاى دینى بتواند تحتیک برنامه قرار گیرد; یعنى عالمان مىتوانند با بررسى قرائن موجود در متون دینى، گزارههاى ظاهرا تجربهپذیرى را که واجد مضمون شناختارى تشخیص مىدهند بیازمایند. اگر قضیه موردنظر ابطال گردد با فرض صحت تلقى از متن دینى، درخواهیم یافت که اشکالى در شرایط آزمون یا ابزار آزمایش یا نظریهاى که در درون آن مشاهدات صورت پذیرفته است وجود دارد و در صورتى که تلقى مزبور از متن دینى ظهور محکمى ندارد مىتوان تفاسیر دیگر را در کار آورد و دوباره به تجربه دست زد. به این ترتیب، اگرچه این روش تاسیس علم دینى مصداقى از صورت سوم از صور ششگانه است، ولى در واقع به نقشآفرینى منفعل دین در مقام گردآورى خلاصه نمىشود. بلکه برنامهاى استبراى روشمند ساختن مقام گردآورى به اتکاء یقینى بودن معارف دینى. به این ترتیب، متون دینى مىتوانند راهنماى دانشمند در بازنگرى نظریهها شوند. در صورتى که آزمودن اینگونه گزارههاى دینى تحتیک برنامه پژوهشى قرار گیرد این احتمال تقویت مىشود که نظریههاى جدیدى پدید آید که تحت هدایت معارف دینى بوده است و به این ترتیب سازگارى بیشترى با اهداف و نگرشهاى دینى داشته باشد و مقاصد دین را تامین کند. البته، نظریهها خلق الساعه نیستند، بلکه نوعا در درون سنتهاى علمى مىرویند. نظریهها حاصل تاملات دانشمندان براى حل معضلاتى هستند که نظریههاى قدیمى از پس آنها برنمىآیند. آشنایى با سنت علمى و مواجهه با مشکلات نظریههاى رایج، شرط تولد نظریههاى جدید در ذهن دانشمندان است. به این ترتیب مىتوان داوطلب کردن برخى گزارههاى دینى براى ایفاى نقش قانون تجربى و یا نظریه علمى را امرى معقول، و پذیرفتهشدن آن گزارهها به عنوان قانون و نظریه را امرى محتمل شمرد که ممارست عالمان بر اندیشهورزى درباره علم رایج، اهداف بر نیامده دین، و یا تعارضات علم رایجبا برداشتهایى از گزارههاى دینى; مىتواند زمینه تحقق این امر محتمل را فراهم آورد. جایگاه دیگرى که مىتوان براى نقشآفرینى دین در تکون علم در نظر گرفت همان جایگاهى است که مبانى مابعدالطبیعى در علوم رایج دارند. گزارههاى دینى به معناى اخص نیز مىتوانند در این جایگاه داوطلب نقشآفرینى شوند; زیرا این امر از دو حال خارج نیستیا ابتناء علم بر گزارههایى از این دست را منطقى مىشماریم که در این صورت براى کسانى که گزارههاى الهیاتى را قابل اثبات منطقى مىدانند مشکلى پدید نخواهد آمد و یا آنکه رابطه تنه علم با مبانى مابعدالطبیعى را رابطهاى غیرمنطقى و روانى مىدانیم که در این صورت امر سهلتر خواهد بود; چرا که نمایان ساختن رابطه منطقى این گزارهها و نتایج علمى دیگر ضرورت نخواهد داشت. مباحثى که درباره تصویر چهارم از «علم دینى» مطرح شد عموما از منظر تحلیل واقعگرایانه علم صورت پذیرفت، ولى اگر مواضع فیلسوفان نسبیتگرا و یا هواداران مکاتب جامعهشناسى علم و یا اعضاى حلقه انتقادى به طبع و خرد کسى سازگار افتد داستان علم دینى رنگ و رویى دیگر خواهد یافت.