عینیت علمى و نگرش دینى
آرشیو
چکیده
متن
پیش درآمد
در نیمه دوم قرن نوزدهم، دو نظر مهم درباره روش تحقیق علمى وجود داشت: نظر استوارت میل که معتقد به روش استقرائى و نظر ویلیام هیول که قائل به روش فرضى استنتاجى بود. در قرن بیستم این دو راى با اصلاحاتى به دو مکتب مبدل شد. مکتب پوزیتیویسم منطقى و مکتب عقلگرایى انتقادى. هر کدام از این مکاتب روش تحقیق خاصى براى علوم تجربى پیشنهاد مىکردند که مستظهر به دیدگاهشان در باب میزان و چگونگى منطقى و عینى بودن فرآیند «شناخت» بود. روشن است که این پشتوانه، آن روشها را مدلل ساخته و امکان داورى در باب آنها را تامین مىکرد. مکتب سوم در قرن بیستم مکتب «جامعهشناسى علم» بود که علم را محصول جامعه دانسته و تفاوت جوامع را منشا تفاوت محصولات علمى قلمداد مىکرد که این نگرش هم روش تحقیق مقتضى خود را ارائه مىکرد. این سه مکتب در این نظر متفق بودند که بین علوم طبیعى و اجتماعى تفاوت نوعى نیست لذا روش تحقیق یکسانى در هردو مورد قابل اعمال است. دو مکتب دیگر در نیمه دوم قرن بیستم سربرآوردند که قائل به تفکیک کامل روششناسى علوم اجتماعى و علوم طبیعى بودند مکتب تفهمى و مکتب فرانکفورت. نقطه اشتراک این دو مکتب همان نکته یاد شده ولى نقطه افتراقشان این بود که در مکتب تفهمى، ماهیت و هویت رفتارهاى انسانى تابع تلقى و نگاه فاعلان آن رفتارها با توجه به اعتبارات اجتماعى است; ولى به نظر مکتب فرانکفورت، مهم، تغییر جامعه و لذا داشتن هدف و روشهاى متناسب با آن مىباشد. این مکتب که به نئوماکسیست هم معروف است قائل به اختلاط کامل دانش و ارزش بوده (همانند مارکس) و روش تحقیق در علوم اجتماعى را تابع هدف عالم مىداند. بررسى خاستگاه، بینانگذاران و افراد شاخص، نظریات عمده، پشتوانهها و تاثیرات هر یک از این مکاتب کار این نوشته نیست. در این نوشته باختصار نگاهى بیرونى به مساله عینیت از دیدگاه اهم این مکاتب همراه با بررسى نقاط افتراق و اشتراکشان در این مساله شده است، در ابتدا معانى عینیت ذکر مىشود.
معانى عینیت
براى واژه عینیت در این مباحث 3 معنى ذکر مىشود: 1) مطابقتبا واقع. بر این اساس وقتى معرفت در شکل قضیه ظاهر شود اگر آنچه را که در خارج حقیقتا جریان دارد معرفى کند معرفت عینى خواهد بود و اگر آنچه درباره خارج در قالب قضیه بیان مىشود احساس درونى شخص و استنباط وى و آنچه در ذهنش جریان دارد باشد معرفت (به خارج) امرى ذهنى و احیانا کاذب خواهد بود به نظر عدهاى همچون کانت معرفت هم جنبه عینى دارد و هم جنبه ذهنى و قضیه مخلوطى از این دو جنبه است. اگر معرفتبهصورت سازمانیافته و با روش معینى به دست آید مثلا با روش تجربى در آن صورت مطابقتبا واقع در تکیه بر مشاهده و آزمایش و زدودن پیشداوریها و خواستهاى شخصى نمودار خواهد شد. عینیت در این معنا در مورد معرفتهاى علمى با مشکلاتى مواجه است مثل این که: 1. حاصل مشاهده و آزمایش قضیه شخصیه است و علم با قضیه کلیه سر و کار دارد. 2. در علم مفاهیم نظرى هم وجود دارد که طبق تعریف، حاصل مشاهده و آزمایش نیست، لذا مطابقتبا واقع در این مورد تفسیر جدیدى را مىطلبد.
2) امکان داورى همگانى: اگر یافتههاى علمى دانشمند با شیوهاى به دست آمده باشد که امکان داشته باشد آن شیوه در دسترس همگان قرار گیرد گفته مىشود آن «یافته» عینى است. این مهم نیست که دیگران هم به همان یافته دستیابند بلکه بایستى این امکان براى همه وجود داشته باشد که «اگر بخواهند در مسیرى واقع شوند که دستیابى به آن یافته علمى را ممکن سازد» بتوانند در آن مسیر قرار گیرند. لذا وقتى یافتهاى علمى مىتواند مورد نقد و ایراد عرف اهل علم قرار گیرد و یا با مشاهده و آزمون ارزیابى و سنجش شود وجود این امکان اصطلاحا آن یافته را واجد صفت عینیت مىکند. در مقابل اگر چنین امکانى براى یافته علمى وجود نداشته باشد هر چند ممکن است آن یافته بهمعناى اول عینى هم باشد، ولى عینى به معنى دوم نخواهد بود. با فراهم شدن داورى همگانى «ممکن است» به معنى اول عینیتبرسیم هر چند ممکن استیافتهاى امکان داورى همگانى داشته باشد، ولى مطابق واقع نبوده در نتیجه عینى به معنى اول نباشد. پس در عین حال که معنى دوم راهى استبراى تشخیص معنى اول، ولى مستقل از آن است; زیرا ممکن است عینیتبه معنى اول از یک نظر ممکنالحصول نباشد، اما معنى دوم در مورد یافتههاى علمى قابل طرح باشد. بههر حال کارآیى معنى دوم لزوما براى امکان احراز معنى اول نیست.
3) فراغ از ارزش و ایدئولوژى: اگر کسى بگوید «ارزشها شواهد تجربى را مىآرایند» و یا «گزارههاى مشاهدتى و پایه در علم مستند و مبتنى بر اجماع عالمان و ارزشهاى اجتماعى است» آنگاه یافتههاى علمى در مطالعه پدیده واحد، توسط دانشمندان متعدد گرچه، همکار متفاوت خواهد بود. نقطه مقابل این نظر آنست که کسى بگوید روش علمى به گونهاى است که به طور آگاهانه در صورت اعمال درست و کامل اجازه تاثیر هیچ گونه ارزشداورى شخصى و خواستهاى فردى را در یافته علمى نمىدهد. اگر چنین باشد این یافته علمى عینى خواهد بود; یعنى عارى از ارزش و ایدئولوژى. بهمیزانى که روش علمى اجازه دخالت و تاثیر این امور را بدهد آن یافته از عینیت فاصله خواهد گرفت. عارى بودن یافته علمى از ارزش و ایدئولوژى لزوما مقتضى مطابقت آن با واقع نخواهد بود، ولى اگر احراز شود که یافتهاى علمى مطابق واقع است طبق نظر رایج مشخص مىشود که ارزش و ایدئولوژى در آن «یافته» تاثیر و دخالت نداشته است. پس طبق نظر رایج تاثیر این عوامل مانع دستیابى به واقع مىشود، اما نبودن تاثیر به معنى حتمى بودن مطابقت نخواهد بود. در نگاه بدوى مىتوان گفت که نسبت مستقیمى بین امکان داورى همگانى و فراغ از ارزش و ایدئولوژى وجود دارد مگر بنا به نظر کسانى که مىگویند «بر افرادى که در یک فضا و الگوى علمى کار مىکنند ارزشها و ایدئولوژى خاصى حاکم است که همگى عملا بر اساس آن مشى مىکنند» چون در این فرض با این که این افراد در مورد یافتههاى علمى امکان داورى مىیابند لکن در جریان داورى متاثر از ارزش و ایدئولوژى همان فضا و الگوى علمى مىباشند. بعدا در این باره بحثخواهد شد.
عینیت از نگاه مکاتب فلسفه علم
براى این که فضاى خاص این بحث فراهم شود بهتر است در جریان انظار اهم مکاتب موجود فلسفه علم قرار گیریم. درست است که عمر این مکاتب بیش از صد سال نیست و ممکن است پس از این، مکاتب بسیار مهمترى پدید آیند، ولى آشنایى با دیدگاهها و اختلافات آنها حداقل این فایده را دارد که از جزمگرایى و قضاوت عجولانه و یکجانبه پرهیز دهد. مطالعه مساله عینیت از نگاه مکاتب 1. پوزیتیویسم (استقراءگرایان); 2. پوپر;3. لاکاتوش; 4. کوهن; 5. مکتب تفهمى و مکتب نقدى محدود به ذکر انظار آنها بهاختصار همراه با بیان اهم ادله هر کدام در پرتو همان سه معناى یاد شده خواهد بود.
عینیت از نگاه پوزیتیویسم و استقراءگرایان
در این مکتب روش علمى تجربى هم در مورد مشاهده و گردآورى و هم در مورد داورى در باب یافتههاى علمى جریان مىیابد. به بیان چالمرز: «عینیت علم در تلقى استقراءگرایان از این واقعیت اخذ مىشود که هم مشاهده و هم استدلال استقرایى، خود عینى هستند. صدق گزارههاى مشاهدتى را هر مشاهدهگرى مىتواند با بهکارگیرى حاسههاى معمولى خود اثبات نماید. هیچ عنصر شخصى و ذهنى نباید اجازه دخالت پیدا کند. اعتبار گزارههاى مشاهدتى که بهنحو صحیحى به دست آیند بستگى به سلیقه، عقیده، امید و انتظارات مشاهدهگر نخواهد داشت. همین مطلب بر استدلال استقرایى که بهواسطه آن معرفت علمى از گزارههاى مشاهدتى اخذ مىشود صدق مىکند. استقراء یا به شروط تصریح شده وفا مىکند یا وفا نمىکند لیکن وفاى به این شروط بستگى به عقیده شخصى کسى ندارد. اطمینانبخشى علم از مدعاى استقراءگرایان درباره مشاهده و استقراء نتیجه مىشود.» یافته علمى تجربى که ناشى از مشاهده و آزمایش باشد یک قضیه شخصیه خواهد بود. عینیت و صدق این قضیه عینیتبه معنى مطابقتبا واقع و امکان داورى همگانى همراه خودش است; یعنى از نگاه این مکتب یافتههاى حسى گزارشگر عین واقعیت هستند و همگان مىتوانند در این فرایند مشارکت کرده و نتیجه یکسانى بگیرند. براى تبدیل قضیه شخصیه به کلیه نیاز به استقراء هست; وقتى اعتبار استقراء از نظر این مکتب اثبات شده باشد به کمک آن یا شواهد عینى مکرر و متنوع از سنخ همان قضیه اول به دست مىآید یا بهدست نمىآید که در صورت نخست قضیه کلیه علمى اعتبار عینى خواهد یافتبه سبب آنکه تکتک قضایاى شخصیه عینىاند; استقراء هم که معتبر است، لذا عینیت آنها به قضیه کلى علمى هم سرایتخواهد کرد; یعنى اولا، قضیه کلیه مطابق واقع است و ثانیا، همگان مىتوانند این امر را احراز کنند و ثالثا، به خاطر این که قول فصل با نظر به شواهد مشخص مىشود این امکان هست که اگر در مواردى سلیقه، عقیده، امید و انتظارات دانشمند دخالتى در یافته علمى داشته باشد این دخالتبه مرور زمان به صفر برسد، لذا عینیتبه معنى سوم هم محقق گردد. واضح است که در صورت دوم قضیه علمى شکل نخواهد گرفت.
اهم ایرادات مبنایى و بنایى به عینیت از نگاه پوزیتیویسم
با P فرق دارد آنگاه نمىتواند یافته حسى شخصى را عینى بداند چون این شخص ممکن استبگوید راهى براى پل زدن از حس مىکنم که P به P وجود ندارد. بر این مبنا حس مىکنم که P عینى نیست اگر چه یقین به آن وجود داشته باشد و P عینى است، اما راهى براى دسترسى به آن وجود ندارد. بر اساس این راى، عینى بودن قضایاى حسى شخصى قابل احراز نخواهد بود و اگر عینیت قضیه کلى منوط به آن باشد وجهى براى احراز عینیت در علم نخواهیم یافت. لازمه استدلال مزبور آنست که گفته شود نمىدانیم بین حس مىکنم که P با P تفاوتى وجود دارد یا نه، در این صورت مىتوان گفت وجه عدم تفاوت بین آن دو آنست که وقتى شرایطى مثل C که متناسب با قضیه P باشد فراهم بشود آن وقتحس مىکنم که P با P یکسان خواهد بود. به هر حال یکسانى منطقا محکمتر از تفاوت داشتن است چون وقتى شرایط خاصى که متناسب با حس مىکنم که P باشد فراهم گردد و موانع این امر مرتفع شود بین دو وضعیت متحیر خواهیم ماند: «حس مىکنم که که P ، P است»«حس مىکنم که P ، تفاوت دارد» در این صورت حس مىکنم که P ، P است» نزد همگان و عقل، از تفاوت داشتن آن دو، محتملتر است. توجیه دیگر در «یکسانى P با حس مىکنم که P با P »آنست که گفته شود چنین قضیهاى گرچه بىدلیل است، اما بىاساس نیست چون با فرق گذاشتن بین دلیل (evident) یعنى گزارهاى که مبناى تایید گزاره دیگرى مىشود و اساس (ground) یعنى نوعى تجربه درونى که مبناى معقولیت پارهاى از باورهاى پایه گردد، این یکسانى را مبتنى بر فرایندهاى ادراکى یا ما قبل ادراکى «غالبا اعتمادپذیر» دانسته و بر همین مبنا «تجربه درونى غالبا اعتمادپذیر» را «اساس» قرار دادهایم. حال اگر بگوییم حس مىکنم که P با P متفاوت است، آنگاه استقراءگرا بایستى مبناى دیگرى براى تبیین عینیت در نظریات علمى ارائه کند، ولى اگر آن دو را یکسان بدانیم این نتیجه به دست مىآید که حس مىکنم که P همان P است، ولى آیا با قبول این معنا مىتوان مدعى عینیت در قضیه مشاهدتى آنگونه که استقراءگرا مىگوید شد؟
را حس مىکنیم آیا P را همانگونه که هستحس مىکنیم یا فرآیند احساس کردن ما متاثر و راهنمایى شده با انتظارات، تجارب، نظریات و اطلاعات ما است. در بحث قبل فرض ما این بود که بتوانیم فرآیند حس کردن را به طور محض و خالص داشته باشیم آن وقت مىخواستیم بدانیم فرآیند ناب حس کردن حاکى از عین واقع استیا بین عین واقع و حس کردن ناب تفاوت وجود دارد. الان محل سخن اینست که حس کردن ناب و محض داریم یا نه؟ نظر استقراءگرا همانطور که گذشت این بود که ما حس کردنمان مىتواند به صورت محض و خالص باشد «اعتبار گزارههاى مشاهدتى که به نحو صحیحى به دست آیند بستگى به سلیقه، عقیده، امید و انتظارات مشاهدهگر نخواهد داشت» . نظر کانت اینست که حس کردن ناب نداریم هر یافته حسى زمانمند و مکاندار و به صورت جوهر برایمان درمىآید و زماندار و مکاندار گشتن مهرى است که ذهن ما بر یافتههایمان مىزند. قول میانه و پرمدافع این است که «تجربه بصرى (و به طور کلى حسى) که مشاهدهگر هنگام نگاه کردن به شىء دارد تا حدودى به تجارب گذشته، معرفت و انتظارات وى بستگى دارد» «متخصصانه دیدن به وسیله تلسکوپ یا میکروسکوپ نیاز بهفراگیرى دارد و رشتههاى نامنظم لکههاى روشن و تیره که یک مبتدى مشاهده مىکند با منظره مفصلى که مشاهدهگر متبحر مىتواند تمیز دهد تفاوت دارد. بر این اساس در عین حال که تصاویر فیزیکى منعکس بر شبکیه با آنچه دیده مىشود ارتباط تنگاتنگى دارند لکن آنچه در نتیجه این عمل ادراک مىشود به عوامل متعددى که اشاره شد بستگى دارد. در مواردى که تربیت فرهنگى، دانش، انتظارات و نظریات مشاهدهکنندگان متقارب باشد حاصل عمل حس کردن نزدیک به هم خواهد بود» لذا بر این اساس و بر مبناى نظر کانت نمىتوان گفت ما حس مىکنم P را به صورت محض داشته باشیم، بلکه اگر این جمله به معنى ادراک مىکنم P باشد ادراکى که سرآغاز آن حس باشد در اثناء کار متغیرهاى متعددى بر آن اثر گذاشته و حاصل کار گزارش عین واقع نخواهد بود، لذا وقتى قضیه شخصیه حاکى از عین واقع نباشد، آنگاه قضیه کلیه ناشى از آن نیز واجد صفت عینیت نخواهد بود. در مورد قول میانه نباید از توجه به دو نکته غفلت کرد: 1) ادراک متخصصانه متشکل از ادراکات - طولى متعددى است که شخص غیر متخصص در مرتبه نخست ادراک، با متخصص شریک است، ولى در ادراکات بعدى که بیشتر جنبه تفسیرى دارد شراکتى بین آنها وجود نخواهد داشت; زیرا متخصص به کمک تجارب پیشین و معلومات خود به این ادراکات نایل مىشود. 2) بین گزارههاى علمى و گزارههاى عرفى تفاوت جدى وجود دارد. همانطور که مطابقتبا واقع در گزارههاى عرفى تبیین آسانى مىطلبد تبیین ادراک و مشاهدات حسى هم سهل بوده فاقد پیچیدگى تبیین گزارهها و نظریات علمى است، لذا بهره گرفتن از تجارب درونى و عمومى افراد براى پذیرش قول میانه موجه نمىنماید. هرچند شواهد و تجاربى که از کار متخصصان و دریافت آنان معمولا در این موارد ذکر مىشود قابل مناقشه به نظر نمىرسد، اما همانطور که اشاره شد، داشتن یافتههاى حسى یکسان، در مواجهه با یک واقعیتبراى افرادى که نظریات، تجارب، انتظارات و وضعیتهاى یکسانى (یا مشابهى) دارند منافاتى با قول میانه مزبور نخواهد داشت و حتى مىتواند مؤید آن هم باشد. لازمه پذیرش آن قول، قبول تاثیر نظریات و تجارب قبلى، انتظارات امیدها و وضعیت مشاهدهگر در حاصل مشاهده و مدرک خواهد بود. بر این اساس اگر بخشى از انتظارات و امیدهاى او را ناشى از ارزشها و ایدئولژى او بدانیم به طور غیر مستقیم تاثیر و دخالت عوامل اخیر در حاصل مشاهده غیر قابل انکار خواهد بود و بدین ترتیب عینیتبه معنى سوم رختبرخواهد بست.
3. آنچه تا به حال گفته شد بیشتر مربوط به عینیت در مقام گردآورى بود; آیا همانطور که استقراءگرا مدعى است گزارههاى علمى در مقام داورى هم داورى عینى مىشوند؟ یعنى روش علمى که استقراءگرا مدعى آنستبه گونهاى هست که در مقام داورى آنچه را که در متن واقع قرار دارد مورد ملاحظه و دستیابى قرار دهد یا نه؟ استقراءگرا مىگفت که «وقتى صدق گزاره مشاهدتى با بهکارگیرى مستقیم حاسه اثبات شد; این صدق، به شرط فراهم بودن شرایط استقراء مجاز، به قوانین و نظریههایى که ماخوذ از آنها هستند سرایت مىکند و اصل استقراء این تسرى را تضمین کرده است». اگر استقراءگرا به کمک استقراء، اصل استقراء را مدلل کند که منجر به دور خواهد شد و اگر به کمک منطق بخواهد وجهى براى آن بیابد بایستى «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» را جارى سازد. و چون یافتن مشابهت ذاتى بین افراد و تحدید شرایط لازم براى هر فرد از طریق تجربى کارى فراتر از توانایى آدمى است، لذا یقین موضوعى به این که استقراء در موردى پیاده شود به دست نمىآید. در نتیجه در گزارههاى علمى با پیچیدگى خاصى که دارند تعیین مشابهت ذاتى و شرایط ضرورى براى افراد به شیوه تجربى و لذا یافتن مصداق حکم الامثال ... ناممکن شده و راهى براى تعمیم عینیتیافتههاى حسى شخصى به قضایاى کلى در دسترس نخواهد بود. امروزه با توجه به اشکالات هیوم و سایرین به اصل حجیت استقراء مساله عینیت در قضایاى کلى علمى که مبتنى بر اعتبار استقراء باشد از پایه لرزان است. خلاصه آنکه نگاه استقراءگرایان و پوزیتیویستها به عینیت در علم دفاع معقولى نمىتواند داشته باشد هر چند سقم ادله آنان مستلزم انکار عینیت در علم به طور کلى نخواهد بود بر مدعى است که مبناى دیگرى براى آن جستجو کند.
عینیت از نگاه پوپر
به نظر پوپر آزمایشها و گزارههاى مشاهدتى نمىتواند صدق نظریهاى را نشان دهد، لذا پس از مشاهدات مکرر هم نمىتوانیم بگوییم فلان نظریه صادق است، بلکه مىتوانیم امیدوار باشیم که خیر الموجودین است. بله آزمایش و مشاهده مىتوانند بطلان و کذب نظریه را روشن کنند چون با داشتن یک مورد نقض کلیت قضیه از اعتبار مىافتد. نظریههایى که بتوانند به طور بالقوه نقضپذیرى بیشترى داشته باشند مادام که نقض نشدهاند به نظریههایى که کمتر واجد این خصیصه باشند ترجیح دارند. به نظر او گزاره علمى که فعلا براى اهل علم قابل قبول است پنج مرحله را پشتسر گذاشته تا بدینجا رسیده است: 1- مواجهه انسان با مشکل و مساله 2- تلاش براى ارائه راه حل 3- استخراج گزارههاى تجربهپذیر که در اثبات و نفى راه حل دخیل باشند از متن راه حل 4- سعى در ابطال گزارههاى تجربهپذیر 5- پذیرش راه حل به خاطر اینکه مشاهده و آزمایش نتوانسته گزارههاى تجربهپذیر مستخرج از متن راه حل را باطل سازد. از مطالب ذکر شده بدست مىآید که بنظر پوپر عینیتبه معنى مطابقتبا واقع قابل احراز و اثبات نیست، ولى وى عینیتبه معنى امکان داورى (آزمون) همگانى را مىپذیرد به گفته او: «مراد من از الفاظ عینى و ذهنى بىشباهتبه مقصود کانت از آنها نیست. وى وصف عینیت را به معرفت علمى اطلاق مىکند تا تصویبپذیر بودن آن را مستقل از وهم و پندار این و آن نشان دهد. در نزد وى دلیل عینى آن است که على الاصول همه کس بتواند آن را بفهمد و امتحان کند. لیکن من معتقدم که تئوریهاى علمى را به هیچ وجه نمىتوان به تمام معنى تصویب یا اثبات کرد، اما آنها را تجربهپذیر مىدانم از این رو به نظر من عینیت گزارههاى علمى در این است که آزمودنشان براى همگان میسر است». آیا عینیتبه معنى سوم از نگاه پوپر امکان دارد؟ اگر چه لازمه موضع ابطالگرایى وى این است که گفته شود فراغ از ارزش و ایدئولوژى در گزاره علمى ممکن است، به لحاظ اینکه تیغ تیز آزمون و ابطال هر گونه ارزش و ایدئولوژى را به مرور درو کرده و از بین خواهد برد. لکن از تصریحات او به دست مىآید که لااقل در مواردى پذیرش گزارههاى مشاهدتى را به تصمیم و توافق افراد منوط کرده، لذا قراردادى بودن آنها و دخالت عنصر ذهنى را (از طریق تصمیم و توافق) به حیطه پذیرش و عدم پذیرش گزارههاى پایه که در جایگاه رفیع داورى قرار مىگیرند راه داده، لذا کلیت این فراغ عملا مخدوش گشته است. عین عبارت او چنین است: پذیرش گزارههاى پایه منوط به توافق یا عزم عالمان به قبول آنهاست از این جهت گزارههاى پایه از جنس مواضعات به حساب مىآیند. اصولا توافق بر سر رد یا قبول گزارههاى پایه، در اثناء کاربرد تئوریها حاصل مىشود: بلکه نیل به توافق خود بخشى از کاربرد و امتحان هر تئورى است. توافق بر سر گزارههاى پایه مانند دیگر افعال ارادى، فعلى است غایتدار که ملاحظات نظرى بسیار مسیرش را رقم مىزند. بر این اساس مىتوان گفت طبق عبارت یاد شده پذیرش یا عدم پذیرش گزارهاى به عنوان شاهدى براى ابطال یک نظریه بستگى به تصمیمات عرف اهل علم دارد و این تصمیمات ممکن است متاثر از ارزشها و ایدئولوژى و وابستگىهاى آنان باشد، لذا فراغ از ارزش و ایدئولوژى در یافتههاى علمى (لااقل در برخى موارد) مخدوش خواهد بود.
دو ایراد به عینیت از نگاه پوپر
به نظر چالمرز بخشى از ایرادات دامنهدار پوپر بر استقراءگرایان شامل مبناى خود وى نیز مىشود. وقتى گزاره مشاهدتى و پایه از عینیتى قابل دفاع برخوردار نباشد و نشود اثبات کرد که چنین گزارهاى حاکى از عین واقعیت است چگونه در تعارض چنین گزاره مشاهدتى با نظریهاى، آن را ناقض نظریه به شمار آوریم. آیا محسوب نمودن گزاره مشاهدتى به عنوان نقضى براى یک نظریه فرع بر این نیست که آن را عینى و مورد یقین موضوعى قلمداد کرده باشیم؟ به قول او «منطق هیچگاه حکم نمىکند که در صورت تعارض نظریه با مشاهدات همیشه نظریه باید مردود شناخته شود مىتوان گزاره مشاهدتى خطاپذیر را رفض نموده نظریه خطاپذیر معارض با آن را اخذ کرد»، البته، این مطلب خود فرع بر این است که ابطالپذیرى را ابطال بالفعل معنى کنیم اما اگر آن را ابطالپذیرى بالقوه معنى کنیم، لازمهاش تعیین مصداق براى خودش نخواهد بود بلکه معیارى است که بایستى معیار بودن آن را مورد بررسى قرار دهیم هرچند در این صورت کارآیى عملى نداشته و به علاوه مورد استفادههاى متفاوت قرار خواهد گرفت. ابطالپذیرى از نگاه پوپر دو معناى متمایز دارد: 1. ابطال پذیر به عنوان اصطلاحى منطقى - فنى، که بر اساس آن مىتوان گفت ابطالپذیر على الاصول، بر ارتباط منطقى میان نظریه مورد نظر و طبقهاى از گزارههاى شالودهاى بنا شده است; 2. ابطالپذیر قابل اثبات. «من همیشه در این باره تاکید کردهام که حتى یک نظریه که به معناى اول آشکارا ابطالپذیر مىنماید هرگز ابطالپذیر به معناى دوم نیست. به همین دلیل بنابر قاعده تعبیر ابطالپذیر را به معناى اولى فنى به کار بردهام». پوپر انکار نمىکند که ابطالى موجب پیشرفت علمى مىشود که مورد قبول دانشمندان باشد و «غالبا مدتى دراز طول مىکشد تا یک ابطال پذیرفته شود»، لذا بدوا به نظر مىرسد آن ایراد چالمرز به پوپر قابل تجدید نظر باشد ولى کلام اخیر پوپر مستلزم مطلبى است که اعتبار معیار او را به عنوان معیار صرف هم کاهش مىدهد; زیرا ابطالپذیرى صرف نیست که تکلیف بقاء یا زوال نظریه را روشن مىکند بلکه بحث و مناقشه عرف اهل علم و بالاخره پذیرش یک مورد به عنوان مبطل بالفعل یک نظریه است که آن را از صحنه علم (با فراهم آمدن شرایط دیگر) مىراند، لذا معرفى ابطالپذیرى به عنوان معیارى تام و مستقل از شناسنده با تعهد به روش تجربى در مواجهه با ابطال مقبول دانشمندان رنگ باخته و راه را براى دخالت و نفوذ انتظارات و امیدهاى عرف اهل علم باز مىکند و این هم منفذ دیگرى استبراى نفوذ ارزشها و ایدئولوژى در نظریات علمى و در نتیجه عدم تحقق عینیتبه معنى سوم در دیدگاه پوپر. نتیجه آن که، معیار ابطالپذیرى راه براى تاثیر متغیرهاى ذهنى و روحى عرف اهل علم باز مىکند. بدین ترتیب در مواجهه با تعارض گزاره مشاهدتى با نظریه، داورى در باب مهم و معنىدار شمردن این تعارض، یا حمل آن بر خطاى در آزمایش یا تعارضى که براى آن بایستى تبیینى دست و پا کرد معبرى براى ورود ارزشها و ایدئولوژى بوده و در این موارد نمىتوان از معیار ابطالپذیرى سود جست. مشکل دیگر که شاید به تنسیقات اولیه ابطالپذیرى وارد باشد نوعى سهلانگارى در مدلل ساختن آن است. نظریه علمى واقعى، آن طور که چالمرز هم گفته از یک گزاره منفرد، مثل تمام قوها سفید هستند، تشکیل نمىشود که با پیدا کردن یک قوى سیاه آن را باطل کنیم و یا با امکان یافتن چنین قویى آن را ابطالپذیر بدانیم بلکه یک نظریه از مجموعهاى از گزارههاى کلى تشکیل مىشود، لذا آزمون آن هم بایستى شامل بررسى قوانین و نظریههاى حاکم بر نحوه کارکرد ابزار و وسایل مورد استفاده در آن گردد و به تبع این موارد هم بایستى مشمول ابطالپذیرى باشند، البته این تنسیق در مراحل بعدى تکمیل شده و شاید مثالها براى ایضاح مطلب بوده باشد. پس مهمترین ایرادى که مىتوان بر ابطالپذیرى و عینیت مستنتج از آن گرفت این است که وقتى ابطالپذیرى عملا مورد استفاده قرار مىگیرد که مورد توافق دانشمندان باشد و این امر به معنى دخالت عوامل غیر تجربى در فرآیند داورى نظریات علمى است و از این ناحیه عینیتبه معنى سوم محقق نشده و عینیتبه معنى دوم نسبتبه معیارهایى مورد توافق قابل تحقق خواهد بود. هرچند پوپر عینیت علم را به معنى ایجابى قبول ندارد اما گویا تلویحا مىخواهد به نحوى سلبى عینیتى براى علم فراهم آورد; یعنى روش تجربى با معیار ابطالپذیرى مانع ورود متغیرهاى غیر تجربى در محصولات علمى مىشود، لذا حصارى بین روش تجربى و معتبر و غیر تجربى و غیر معتبر فراهم مىآورد لکن معلوم شد که اگر ابطالپذیرى بالقوه، مد نظر او بوده کارى به تعیین مصداق نداشته باشد و ظاهرا نظر او همین است تشخیص مصداق باطل بالفعل با توافق همگانى دانشمندان خواهد بود و روشن است که چنین توافقى محصول تجربه صرف نیست. به علاوه، قبلا گذشت که «قبول» گزاره ابطالپذیر نیز به تصمیمات و قراردادهاى عرف اهل علم مربوط است و چه بسا چنین تصمیم و قراردادى نیز منفذى براى دخالت عوامل غیر تجربى باشد.
عینیت از نگاه لاکاتوش
نظریات لاکاتوش به عنوان تعلیقه و تکملهاى بر آراء پوپر تلقى مىشود. تاکید بر تایید و توجه کمتر به ابطال و نگرش او به نظریه به عنوان ساختار منتظم، نه گزارهاى منفرد، از اهم ممیزات دیدگاه او مىباشد. چالمرز سه دلیل بر تلقى نظریه به عنوان ساختار منتظم و تایید آن بدین ترتیب آورده است: 1. مطالعه در نظریات علمى این تلقى را تایید مىکند; 2. مفاهیم بکار رفته درنظریه معناى دقیق خود را از تلقى نظریه بعنوان ساختار اخذ مىکنند نه از تعریف با مفاهیم دیگر (مثلا دقت نسبى در معناى جرم ناشى از نقش مشخص و تعریف شده این مفهوم در نظریه دقیق و منتظم مکانیک نیوتنى استبر خلاف ابهام در مفهوم دموکراسى به خاطر ابهام در نظریاتى که این مفهوم در آنها ظاهر مىشود) 3. اگر نظریه علمى بگونهاى انتظام یابد که حاوى سرنخها و توجیههایى جهت چگونگى تحول و توسعه علم باشد به گونهاى که برنامهاى پژوهشى در اختیار بگذارد علم، چالاکتر پیشرفتخواهد کرد در اینجا خلاصهاى از دیدگاه او به منظور دریافت نگاهش به مساله عینیت آورده مىشود: وقتى نظریات علمى جزئى از یک نظام گستردهتر و بخشى از سنت پژوهشى و به عنوان ساختار منتظم تلقى شوند با توجه به «تغییرات نظریهها، مورد تجدید نظر قرار گرفتن و حذف و اضافه آنها» دانسته مىشود که «سلسله مسائلى که سنت پژوهشى درصدد حل آنهاست و توفیق در این حل و رابطه مجموعه نظریات با مشاهدات تجربى» خط و جهتدهنده این تغییرات مىباشند. بدینسان مثلا پیشرفت در ارائه نظریات به این معنى است که نظریه جدید برخى واقعیات غیر منتظره را پیشبینى کند و تایید آن پیشبینى به نوبه خود سبب پیشرفت تجربى گردد، لذا فرایند تغییر نظریات یا در حال پیشرفت استیا در حال زوال. فرایند تحول در نظریات از نظر لاکاتوش مبتنى بر «برنامه پژوهشى» است که از قواعد روششناختى با رهنمودهاى سلبى که مسیرهاى نادرست پژوهش را نشان مىدهد و با رهنمودهاى ایجابى که مسیرهاى مورد قبول را نشان مىدهد تشکیل مىشود. رهنمود سلبى اجازه بررسى و ابطال هسته سخت مفروضات اساسى برنامه پژوهش را به پشتوانه نوعى کمربند حفاظتى که شامل فرضهاى کمکى و شرایط اولیه نظریه است نداده، فلذا این هسته، بخش غیر قابل رد برنامه پژوهشى است، اما رهنمود ایجابى، مجموعه نسبتا روشنى از آراء و اشارات درباره چگونگى تغییر و توسعه صور قابل رد برنامه پژوهشى را شامل مىگردد و از آنجا که نظریه تنها در چارچوب برنامه پژوهشى متعلقش، قابل داورى است و چنین داوریى نیز به تشخیص «پیشرفتیا پسرفت تغییرات در کمربند حفاظتى» و «چگونگى ابداعات و پیشبینىهاى برنامه پژوهشى» وابسته مىباشد; در نتیجه نظریه را (از جهت نظرى و تجربى) تنها در درازمدت مىتوان مورد ارزیابى قرار داد، لذا براى تشخیص اعتبار یک نظریه عقلانیت لحظهاى وجود ندارد و این، یعنى وارد کردن بعد زمان در ارزیابى نظریهها و تلقىشان به عنوان بخشى از سیستم گستردهتر که لازمه این امر، کاهش اهمیت ابطال در فرایند پژوهش علمى است. چون به مرور زمان در فرضیههاى کمکى کمربند حفاظتى، به خاطر پشتیبانى از مجموعه نظریههاى در حال تحول، تغییراتى صورت مىگیرد، به همین خاطر فقط تعداد کمى از آزمونهاى تجربى مهم و سرنوشتسازند. در ارزیابى نظریهها آنچه به عنوان ابطال صورت مىگیرد داورى در این باره است که آیا انتقال مسالهها و تغییر نظریهها در جهت پیشرفتبوده یا پسرفت; یعنى آیا آنها واقعیات جدیدى را پیشبینى مىکنند که برخى از آنها از طریق مشاهده تایید شده باشند یا نه. بر این مبنا آزمونها اغلب براى «پشتیبانى» از فرضیههاى کمربند حفاظتى صورت مىگیرد تا «ابطال» آنها; تعداد آزمونهاى فیصلهبخش اندک است و عقلانیت لحظهاى وجود ندارد.
دو مطلب در مکتب لاکاتوش براى بحث عینیت اهمیت دارد: 1. شیوه ارزیابى برنامههاى پژوهشى; چگونه مىتوان یک برنامه پژوهشى را مورد ارزیابى قرار داد؟ آنطور که از عبارات یاد شده برمىآید آنچه در این مکتب مهم است جهتدهى به تحقیقات آتى است، به این خاطر بایستى برنامه پژوهشى واجد درجهاى از انسجام یا سازگارى درونى باشد که بتواند برنامهاى معین براى آن جهتدهى را طراحى کند، علاوه بر آن، برنامه پژوهشى بایستى فراهم کننده پیشبینى و کشف پدیدارهاى بدیع نیز بشود. 2. از عبارات اخیر به دست مىآید که طبق تبیین او برترى پیشینى و مطلق یک برنامه پژوهش را نسبتبه رقیبش نمىتوان مدعى شد. بلکه تواناییهاى نسبى دو برنامه را فقط به مدد وقوف بعد از وقوع مىتوان مورد سنجش قرار داد.
دو ملاحظه در باب عینیت از نگاه لاکاتوش
1. وقتى درجه انسجام یا سازگارى درونى به عنوان یکى از معیارهاى پیشرو و بهتر بودن یک برنامه پژوهش نسبتبه برنامههاى پژوهشى رقیب قلمداد شود اتکاء انحصارى به آزمون و پیشبینى بدیع و کامیاب از بین خواهد رفت گرچه التزام به انسجام و سازگارى درونى را شاید بشود به هر مکتب فلسفه علم نسبت داد، ولى عدم توجه به آن از سوى استقراءگرایان و پوپر نشانگر آن است که ارج و اهمیتى به این معیار نمىدادند و عامل مهم در عینیت گزاره و نظریه علمى را همان آزمونپذیرى تجربى مىدانستند، لذا انسجام و سازگارى درونى به عنوان یک معیار اساسى در باب عینیت نظریه علمى مد نظر لاکاتوش مىباشد. این شرط بعضا به عنوان معیار منطقى اعتبار نظریه قلمداد شده است. نباید از یاد برد که کشف سازگارى و تشخیص درجه آن در نظریات علمى همیشه آسان نیست مخصوصا با توجه به دیدگاه لاکاتوش، که نظریات علمى را ساختار منتظم و به هم پیوسته مىداند، اهمیت این معیار و صعوبت تشخیص آن بیشتر معلوم مىگردد.
2. قبلا گذشت که رهنمود سلبى برنامه پژوهش اجازه بررسى و ابطال هسته سخت را نمىدهد; وقتى نظریه به عنوان ساختار منتظم تلقى شود و علاوه بر فرضهاى اساسى واجد فرضهاى کمکى و شرایط اولیه باشد ابطالپذیرى مىتواند نسبتبه فرضهاى اخیر اعمال گردد. در این صورت چه راهى براى داورى و انتخاب نسبتبه هسته سخت وجود دارد؟ روشن است که طبق راى لاکاتوش با آزمون تجربى و معیار ابطالپذیرى نمىتوان این کار را انجام داد. ناگزیر امکان داورى همگانى از طریق معیارهاى دیگرى مثل سادگى، انسجام و سازگارى میسر خواهد بود و این گریزى استبه پذیرفتن معیارهاى غیر تجربى در باب عینیت در علم، بر این اساس داورى همگانى مترادف با تجربهپذیرى همگانى نخواهد بود. خلاصه آن که مىتوان گفت راى لاکاتوش در مورد عینیت دو وجهه دارد: از طرفى با نظر به آزمون و ابطالپذیرى فرضیات کمکى و شرایط اولیه (در مورد فرضیات) «تکیه بر شواهد و ملاک قرار دادن آنها به عنوان امرى که داورى همگانى مىپذیرد» مد نظر قرار مىگیرد که در این صورت عینیتبه معنى «امکان داورى همگانى و فراغ از ارزش و ایدئولوژى» زمینه پیدا مىکند، زیرا وقتى همگان بتوانند در آزمون فرضیه شرکت کنند دخالت عناصر غیرتجربى به حداقل تقلیل خواهد یافت. از طرف دیگر با نظر به عدم ابطال مفروضات اساسى برنامه پژوهشى (هسته سخت) از طریق آزمون و امکان داورى توسط معیارهایى همچون سادگى، انسجام و سازگارى درونى که زمینه اعمال نظرها و تفاوت برداشتها را ایجاد مىکند «عینیتبه معنى مطابقتبا واقع از بین رفته و راه براى دخالت عناصر ارزش و ایدئولوژیک هموار مىشود مگر آنکه گفته شود: اعتبار معیارهاى اخیر به لحاظ عینى بودن از اعتبار آزمونپذیرى کمتر نیست چون گرچه اعمال این معیارها کشسان است لکن بالاخره مبنایى در متن واقعیت دارند; و بدین ترتیب مىتوانند توام با معیارهاى دیگر مخصوصا اگر به نظریه به عنوان ساختار منتظم نگریسته شود براى کشف عینیتیک نظریه کمک کنند.
وجه اشتراک مهم سه مکتب یاد شده
از مطالعه مکاتب مهم رایج در فلسفه علم دانسته مىشود که این مکاتب نسبتبه سه مساله مهم دغدغه خاطر دارند: روش «تمیز علم از غیر علم»، «انتخاب نظریه» و «داورى در باب یک نظریه یا بین نظریات». در اتخاذ موضع نسبتبه این مسائل سه محور در نظرشان مىباشد: نگاه دقیق به تاریخ علم و بعضا بازسازى عقلانى آن توجه به معیارهاى منطقى عقلانى و بهکارگیرى آنها در تعیین تکلیف مسائل عنایتبه وضعیت و حالات دانشمندان از نظر ذهنى روحى و اجتماعى و محیطى که در آن به سر مىبرند. همانطور که تا به حال معلوم شده هدف این نوشته بررسى و داورى در باب این مکاتب و اتخاذ موضع در باب آن مسائل نیست این کار از دستش هم برنمىآید، بلکه به عنوان ناظر درصدد یافتن جایگاه عینیت در این مکاتب است. مکاتبى که تا به حال معرفى شدهاند در این جهت مهم مشترکند که همگى در صدد بودهاند تا معیارى کلى ارائه کنند که به کمک آن بشود وجه مرجحى بین نظریات مختلف علمى پیدا کرده و تواناییهاى نسبى نظریههاى رقیب را ارزیابى کرد. این معیار کلى و غیر تاریخى که تصمیمات و انتخابهاى دانشمندان را یز راهنمایى کرده سبب گزینش یک نظریه شده و معیار عینیت و صدق آن نمىتواند باشد همانطور که گذشت از نظر استقراءگرایان «مقدار حصول تایید استقرایى یک نظریه از یافتههاى پذیرفته شده» و از نظر پوپر «میزان ابطالپذیرى نظریه ابطال نشده» و از نظر لاکاتوش «روششناسى برنامههاى پژوهشى» است. درباره هر یک از این معیارها دو مقام را بایستى از یکدیگر تفکیک کرد: مقام معیار بودن و مقام تطبیق آن بر موارد (مصداقیابى). در مقام اول، توصیفى یا توصیهاى دانستن فلسفه علم، میزان و چگونگى توجه به تاریخ علم و مرجع دانستن آن به عنوان یک داور و میزان و کیفیت استفاده از معیارهاى منطقى عقلانى در فلسفه علم با توجه به مبادى و لوازم اتخاذ هر یک از این مواضع، طیف وسیعى را مىتواند تشکیل دهد که یک کرانه آن پوزیتیویست منطقى و کرانه دیگرش فایرابند آنارشیست است. قدر مسلم در این مقام آن است که نبایستى به شواهد تجربى بىاعتنا بود. در عین حال بایستى توجه داشت که معیارها و روشهاى تجربى سخن اول و آخر را نمىزنند. این طور نیست که عینیت تنها و دائر مدار تبعیت از شواهد تجربى بوده باشد، لذا به مجموعهاى از معیارها همچون سازگارى درونى، توافق با اصول مسلم علمى و عقلى و سادگى بایستى به عنوان معیار عینیت توجه کرد و همین مقدار براى کسى که مىخواهد معرفتهاى دیگرى را در کنار علم نشانده از آنها هم با صفت عینیت استفاده ببرد ارزش کمى ندارد. در مقام دوم میدان فراختر است، زیرا امکان این هست که در تطبیق معیار بر مورد، بین دانشمندان، تفاوتهاى زیادى به لحاظ تفاوت ذهنیتها و نگرشها پیش بیاید و یا آنکه نظریهاى از جهت عینیت (به معنى مطابقتبا واقع) از رقیب خود بهتر باشد در حالى که هیچ فرد یا گروهى درباره آن این گونه قضاوت ننماید. به نظر مىرسد که این امر در باب معیارهاى عقلى عینیت در مقایسه با معیارهاى تجربى آن کمتر پیش بیاید; یعنى تفاوتها در تطبیق معیار بر مورد در معیارهاى تجربى بیش از تفاوتها در همین ناحیه معیارهاى عقلى باشد.
عینیت از نگاه کوهن
کوهن با طرح پارادیم و شمردن ویژگیهایى مانند «سلطه پارادایمها بر علم مفهوم متعارف» و «وقوع انقلاب علمى در پرتو تغییر پارادایمها» براى آن بر تبعیت مشاهدات و معیارها(ى داورى بین نظریات علمى) از پارادایمها اصرار مىورزد. از نظر او زبان مشاهده بىطرف وجود نداشته پارادایمها سبب مىشوند دانشمندان جهان را به شکل خاصى ببینند، لذا دانشمندان پیرو پارادایمهاى مختلف اطلاعات و دادههاى کاملا متفاوتى را گردآورى کرده و مطالبى که براى یک گروه بسیار مهم استبراى گروه دیگر امرى فرعى و فاقد اهمیتخواهد بود. وقتى معیارهاى داورى هم مانند مشاهدات تابع پارادایمها باشند ملاکى عینى و بیرونى که بر اساس آن بتوان یکى از آنها را انتخاب کرد وجود نخواهد داشت. گرچه در چارچوب یک پارادایم بتوان نظریهها را ارزیابى کرد، ولى جاى معیارى عینى براى ارزیابى پارادایمها خالى خواهد بود. وقتى سرنوشت مشاهدات و شواهد در دست پارادایمها بوده دو پارادایم متفاوت یک مشاهده را دو گونه تلقى کنند داورى بین نظریات و اعتبارسنجى یک نظریه از طریق آزمون و مشاهده به داورى بین پارادایمها وابسته و منتقل خواهد شد. حال اگر پارادایمها قیاسناپذیر باشند در این صورت معیارهایى مثل سادگى، سازگارى درونى و سازگارى با نظریههاى رایج نیز به انحاء متفاوتى مورد بهرهبردارى قرار گرفته و درجات اهمیت متفاوتى براى افراد زیر مجموعه پارادایمهاى متفاوت خواهد داشت. ملاحظه مىشود که بر اساس راى کوهن دیگر جایى براى عینیت نمىماند. وقتى پارادایمها چنان سلطهاى بر عرف اهل علم داشته باشند که آنها را در یافتن شواهد و شاهد بودن آنها متاثر سازند چگونه مىتوان علم و نظریات علمى را واجد خصیصه عینیت دانست. از این نگاه، مطابقتبا واقع هیچگاه به دست نخواهد آمد ارزشها و ایدئولوژى به نحو کامل در داورى بین نظریات دخالت کرده امکان داورى همگانى بین افراد پیرو دو پارادایم از بین خواهد رفت. بله بین افراد پیرو پارادایم واحد امکان داورى همگانى (نه صرفا با معیار آزمونپذیرى) وجود خواهد داشت اما این داورى در مقایسه با داورى افرادى که پیرو پارادایم دیگرى هستند تعمیمپذیرى را از دست داده هیچگاه قول فصل حتى به صورت ابطال یک نظریه از خود ناحیه پیروان پارادایمهاى مختلف به وقوع نخواهد پیوست.
ایراد به راى کوهن
مطالب زیادى در انتقاد از راى کوهن ارائه شده است که فقط به یک مورد از آنها اشاره مىشود: باربور این نظر کوهن را قبول دارد که «دادهها گرانبار از نظریهاند» و «نظریههاى کلان در برابر ابطال شدیدا مقاومت مىکنند» و «براى گزینش یکى از پارادایمهاى رقیب قاعدهاى وجود ندارد»، ولى گوشزد مىکند که بالاخره پارهاى «معیارهاى مستقل از پارادایمها» براى ارزیابى وجود دارند به دلیل اینکه بىمهرى به پارادایم رایج، همیشه به دنبال قضاوت دانشمندان درباره ناهنجاریها، ناسازگاریها و مسائلى که در چارچوب آن پارادایم حل نشدهاند و توجه به وعدههایى که برنامه پژوهشى جدید مىدهد رخ مىنماید، لذا شرکت در جریان داورى همراه با پذیرش سنت متداول براى ارزیابى در عرف اهل علم امکان داورى همگانى را میسر مىسازد». مىتوان این نکته را هم افزود که معیارهایى چون خضوع در برابر شواهد و مدارک، سادگى و انسجام به عنوان معیارهاى مورد پذیرش دانشمندان حتى در برخى پارادایمهاى متفاوت مبین توافق آنان بر معتبر بودن چنین معیارهایى است، اما به نظر نمىرسد تکیهگاه اصلى سخن کوهن در این بخش (یعنى ارائه معیار صرف) باشد بلکه وى مىخواهد بگوید در مقام تطبیق این معیارها بر مصادیق و استفاده آنها اختلاف زیادى پیش مىآید. پس نمىتوان پذیرفت که بین پیروان پارادایمهاى مختلف نقاط اشتراکى از نظر داشتن معیارى همگانى وجود نداشته باشد; زیرا تاریخ علم ناقض عدم اشتراک استبله همساناندیشى پیروان یک پارادایم در مقایسه با پیروان دو پارادایم بیشتر است نه اینکه پیروان پارادایمهاى مختلف اصلا زبان یکدیگر را هم متوجه نشوند چون بالاخره وارد تعاطى شده نظریات یکدیگر را مورد بررسى و نقد قرار مىدهند. اگر واقعا دو پارادایم قیاسناپذیر بودند نمىتوانستند ناسازگار باشند; زیرا براى آنکه بتوان دو پارادایم را رقیب خواند لازم است آن دو حداقل بر یک پدیده مشترک قابل اطلاق باشند و براى توصیف این موضوع واحد محمولهاى مشابهى بکار گیرند.
اهمیت معیارهاى غیر تجربى عینیت
با این که راى کوهن در باب داورى و انتخاب بین نظریات زیاد مورد انتقاد قرار گرفته است، ولى در عین حال این انتقادها زمینهاى براى توجه به معیارهاى غیر تجربى عینیت فراهم کردهاند در این زمینه چند نکته قابل توجه است: 1. در مراحل اولیهاى که یک نظریه کلان مطرح مىشود معیارهاى تجربى نقشى ایفا نمىکنند بلکه سادگى و سازگارى است که به عنوان معیارهایى براى سنجش اعتبار و عینیت نظریه دستبه کار مىشوند. 2. نظریهها و برنامهها نه اثبات مىشوند و نه ابطال بلکه به وسیله معیارهاى گوناگون مورد ارزیابى قرار مىگیرند. در این وضعیت ارزیابى عملا یک قضاوت شخصى استشبیه کار قاضى در محاکمهاى دشوار که شواهد را سبک و سنگین مىکند. 3. دانشمندان پارهاى تعهدات وجودشناختى هم دارند (لاکاتوش مىگوید دانشمندان صرفا تعهدات روششناختى دارند، مثلا کسانى که شاهد موفقیت مکانیک نیوتنى بودند آن را نمونهاى شاخص براى نظریهپردازى به شمار آورده مقولات و مفاهیم مندرج در آن را حاکى از ذرات سازنده عالم دانستند. این نظریه مفروضاتى در زمینه نظم، علیت، تاثیر از راه دور نیز داشت). با تامل در این نکات مىتوان گفت روش تجربى در مرتبه دوم و بعد از معیارهاى غیر تجربى براى تعیین عینیت در نظریات علمى قرار دارد. در عین حال که توجه به شواهد و مدارک لازم است، ولى ارزیابى آنها، به عوامل متعدد عقیدتى، ذهنى، روانى، محیطى و اجتماعى ارتباط پیدا مىکند گرچه در نهایت فیلتر مهم عینیت همان مجراى شواهد و توجه به آنهاست، ولى شاهد دانستن یک شاهد و تعیین اعتبار آن و میزان و چگونگى تاثیر آن در تایید یا رد یک نظریه تابع معیارهاى عقلانى است.
5- راى مکتب انتقادى در باب عینیت
پیش از طرح نگاه مکتب انتقادى به عینیت لازم است مقدمهاى ذکر شود: علوم انسانى تجربى در یکى دو قرن اخیر همواره درصدد بودهاند از روش تجربى جارى در علوم طبیعى بهره بگیرند، ولى آیا علوم انسانى یا اجتماعى از حیث روششناسى مانند علوم طبیعىاند؟ دو راى در اینجا وجود دارد: راى نخست آن است که این علوم از حیث روششناسى یکسانند، البته این راى به دو گونه تقریر یافته است: الف) مىتوان با روششناسى علوم طبیعى به تحقیق در پدیدههاى اجتماعى پرداخت. ب) بایستى با روششناسى علوم طبیعى به تحقیق در پدیدههاى اجتماعى پرداخت. بطور معمول ضابطههاى «آزمونپذیرى تجربى، هماهنگى منطقى و التزام به فرایندهاى همگانى نقد و ارزیابى معتقدات» هسته مرکزى روششناسى علوم طبیعى قلمداد شده است (البته این عناصر مجموعه ضوابط استبا اختلاف نظرهایى که هر مکتب در باب پذیرش یا رد یا تاویل هر کدام یا مجموعشان دارد) اگر تقریر (الف) ادعا شود تباینى بین این ضوابط و آن تقریر وجود نخواهد داشت، اما اگر بر تقریر (ب) اصرار شود و علاوه بر هسته مرکزى، براى روششناسى علوم اجتماعى نیز خصایصى همچون «1. نظریه توصیف کننده قانون طبیعت است; 2. نظریه پیشبینى کننده است; 3. پیشبینى تقویت کننده نظریه است; 4. نظریه از مکانیسمهاى نامحسوس براى تبیین امور محسوس کمک مىگیرد; 5. معرفت علمى به هیئت نظام متحد قیاسى از نظریهها درمىآید; 6. در نظریهپردازى به نظریه جامع و واحدى نیاز است که تمام پدیدههاى یک عرصه خاص را تبیین کند» که در علوم طبیعى مطرحند، مد نظر قرار گیرد، با توجه به این که تقریبا هیچیک از خصایص یاد شده به صورت کامل و آن طور که در علوم طبیعى وجود دارد در علوم اجتماعى جارى نیست در آن صورت تقریر دوم با علوم اجتماعى سازگار نخواهد بود. نتیجه آنکه در تقریر (الف) راى نخست مىتوان ضوابط اصلى روششناسى علوم طبیعى را مد نظر قرار داده بر اساس آنها به تحقیق در علوم اجتماعى پرداخت و بدین ترتیب از عینیت آنها دفاع کرد. حال آیا در تمامى علوم اجتماعى مىتوان به این مقدار ملتزم شد؟ به طورى که خواهد آمد مدعاى اصلى مکتب انتقادى آن است که موضوع علوم اجتماعى با موضوع علوم طبیعى متفاوت بوده هر کدام از این علوم، روششناسى خاص خود را دارد، لذا بر اساس اصول این مکتب عینیت در علم اجتماعى وجود ندارد. راى مشهور آن است که در خیلى موارد مىتوان ضوابط اصلى روششناسى علوم طبیعى را در تمامى علوم اجتماعى جارى دانست و بدین ترتیب: اولا علوم اجتماعى هم مىباید تبیینهاى على از پدیدههاى اجتماعى به دست دهند (آنگونه که علوم طبیعى این کار را انجام مىدهند) و ثانیا این تبیینها باید ریشه در تحلیل شرایط فاعلیت فاعلان داشته باشند و ثالثا نظریههاى اجتماعى براى حذف تبیینهاى رقیب مىباید موید به تاییدات تجربى باشند. طبق راى مشهور چون پدیدههاى اجتماعى ذاتا متنوع و پراکندهاند در آنها هم، نظمهاى طرحدار دیده مىشود و هم، ابداعات خلاقانه گرچه خود نظمها هم به نوبه خود معلول علل متفاوتى همچون عقلانیت فردى، روانشناسى متغیر فردى، خواص ساختارى نهادهاى اجتماعى، عواقب ناخواسته سیاستهاى اجتماعى و تفاعل میان فرهنگ و سیاست و اقتصاد مىباشند، لذا همان هسته مرکزى هم به صورت کشسان همراه با تبیینهاى تفسیرى بایستى مد نظر قرار گیرد. در راى دوم گفته مىشود موضوع علوم اجتماعى افعال معنادار انسانى و روش در آنها روش تفسیرى، است (دیدگاه اساسى مکتب تفهمى). بر اساس تحقیق این راى تفاوت روش، ناشى از تفاوت در موضوع است این تفاوت را مىتوان به اختصار در پنجبند بیان کرد: 1 . پدیدههاى اجتماعى قائم به معنایى هستند که فاعلان بدانها مىدهند; 2. تبیین این پدیدهها تنها از راه کشف تاویلى معناى آنها یعنى تفسیرشان میسر است; 3. ارزیابى تفسیرها دو راه دارد: بررسى سازگارى درونى آنها، موافقتشان باافعال و اقوال فاعلان; 4. تبیین على، جایى در علوم اجتماعى ندارد; 5. نظم استقرایى و پیشبینى نیز جایى در علوم اجتماعى ندارد. گفته شده استبه لحاظ تنوع تحقیق در علوم اجتماعى عملا با طیفى از الگوهاى تبیینى روبرو هستیم که از تفسیر افعال معنادار گرفته تا تحلیل اشکال مختلف علوم اجتماعى همه را شامل مىشود، لذا نمىتوان روش تفسیرى و راى دوم را به طور انحصارى تنها شیوه عینى و موفق در علوم اجتماعى دانست. اگر در راى دوم هم تقریر غیر حادى همچون تقریر الف در راى نخست از جدایى موضوع و روش علوم اجتماعى از علوم طبیعى داشته باشیم به واقعیت نزدیکتر بوده با تقریر الف راى نخست منافاتى پیدا نکرده هر دو به کمک یکدیگر مىتوانند ابعاد مختلف پدیدههاى اجتماعى را منکشف سازند. بر اساس تقریر غیر حاد آیا علم اجتماعى تفسیرى تجربى مىتواند واجد صفت عینیتباشد؟ اشکال شده است که چنین علمى نمىتواند عینى باشد; زیرا دادههاى تجربى که قرینه یک فرضیه واقع مىشوند مىباید، اولا، منطقا مستقل از آن فرضیه باشند و ثانیا، همگى باید مشهود و محسوس باشند و با این حساب دادههاى تفسیر معناکاوانه از هر دو جهت اشکال دارند. چون از طرفى ما به رفتار فاعل اسناد معنى داده و از طرف دیگر همان معنا را قرینهاى براى نظریهاى در باب نیت و مراد فاعل به کار مىگیریم به علاوه چون معانى، غیرمحسوسند، لذا دادههاى حاکى از رفتار معنادار ناقصند. جوابى که به این اشکال داده شده این است که حتى در علوم طبیعى هم شاهد دانستن شواهد در پرتو نظریهها قوام مىیابد و این امر مانع از اخذ امر محسوس به عنوان قرینه و شاهد نمىشود، لذا علم اجتماعى تفسیرى هم مىتواند براى فرضیات تفسیرى خود مؤیدات تجربى آورده و از مشاهداتى مدد بجوید که مسبوق به این فرضند که «مىتوانیم برخى از معانى رفتار فاعلان را درک کنیم». در هر حال ضرر دورتفسیرى (جدا نبودن مشاهده و تفسیر معنا) براى اعتبار علم اجتماعى تفسیرى از ضرر دور نظریه و شاهد داشتن شواهد در پرتو نظریات براى اعتبار علم طبیعى اگر کمتر نباشد بیشتر نیست. پس علم اجتماعى تفسیرى به خاطر التزام به ارائه قرائن کافى براى مدعیان خود مىتواند عینى باشد. مؤید این پاسخ آن است که در علوم اجتماعى همان طور که از اعتقادات مردم درباره وضع روحى و ذهنى خودشان بحث مىشود از معتقدات آنان درباره لوازم و توابع خارجى اعمال یکدیگر و نتایج عملى نقشهایى که در جامعه به عهده دارند نیز گفتگو به میان مىآید و این معتقدات یقینا با رویدادهاى عینى واقعى قابل تزاحم است، لذا نظریههاى علوم اجتماعى نیز از هجوم واقعیتها تاثیر پذیرفته و ذهنى صرف نیستند. براساس تقریر غیرحاد در هر دو راى همان مشکلاتى که در باب احراز مطابقتبا واقع در نظریات علوم طبیعى وجود داشت در نظریات علوم اجتماعى هم برقرار خواهد بود و همانطور که در علوم طبیعى مىتوان از داورى همگانى به عنوان مهمترین و عملىترین معیار عینیتیاد کرد در علوم اجتماعى نیز قضیه از همین قرار خواهد بود. نهایتا همانطور که در علوم طبیعى ارزشها و ایدئولوژى عالم بىتاثیر در داورى بین نظریات نخواهد بود در علوم اجتماعى هم همین تاثیر وجود خواهد داشت، البته، مشکل اساسى مساله عینیت تعیین مرز دقیق میان عینیت و ذهنیت در علوم است، ولى آنچه فعلا براى این نوشته اهمیت دارد شکستن انحصار وابستگى عینیتبه آزمون تجربى و توجه به تقدم معیارهاى عقلانى براى عینیتبخشیدن به نظریات علمى است. به عبارت دیگر درست است که در تمامى علوم مدارک و شواهد عینى است که محور عینیت را تشکیل مىدهد، اما تمامى مدارک و شواهد از کانال ذهن عالم و انتظارات و امیدها و وضعیت و تجارب او مىگذرند، لذا در عین حال که حرف اول و آخر با شواهد و مدارک است، اما سخن میانى از آن ذهن عالم و سنت رایج در عرف اهل علم است. بعد از این مقدمه طولانى گوییم که مکتب انتقادى قائل به تقریر حاد نظریه دوم است; یعنى از نظر این مکتب موضوع و روش علوم اجتماعى با علوم طبیعى کاملا متفاوت بوده، لذا معیار عینیت در هر کدام متفاوت از دیگرى خواهد بود. از نظر این مکتب، عینیت تابع روش و روش تابع هدف مىباشد. اگر هدف عالم پیشبینى و مهار باشد روش تحقیق تجربى تحلیلى بوده عینیتیافتهها، در صورت مطابقتشان با عالم خارج، خواهد بود و اگر هدف فهم و درک باشد روش تفسیرى مناسب بوده عینیتیافتهها به معنى مطابقتبا اجماع عالمان مىشود و اگر هدف رهایى باشد روش دیالکتیکى خواهد بود، در صورتى که موضوعى که قرار است رهایى و دگرگونى در آن رخ نماید واجد وضعیت جدید شده یا رهایى یابد، هدف محقق شده است و عینیتبه هیچ معنایى، وجود نخواهد داشت. آیا مىشود در باب هر موضوعى هر یک از این اهداف را داشت و خود موضوع فى نفسه لا اقتضاء نسبتبه هدف استیا این که برخى موضوعات تناسب ذاتى با برخى اهداف دارند؟ یک تصور آنست که در باب هر موضوع نمىتوان هر هدفى اشتبلکه در باب انسان فقط مىتوان هدف فهم و درک و در باب طبیعت هدف پیشبینى و مهار را داشت، اما به نظر مکتب انتقادى در هر موضوعى مىتوان تک تک اهداف را داشته و در نتیجه تمام روشها را به کار برد. البته، باید توجه داشت که هدف یک عامل بسیط نیستبلکه تعلق خاطر عالم نیز از اجزاء هدف است. لذا از نظر هابرماس تعلق خاطر عالم، هدف عالم را تعیین کرده و آن نیز به نوبه خود روش و معیار عینیت را مشخص مىسازد. نکته دوم در این مکتب توجه آن به نقد جمعى است. از نظر هابرماس علم وقتى علم است که در اختیار همگان قرار گرفته و با نگاه ابطالى به آن توجه کرده و درصدد انتقاد برآیند در آن صورت است که عینیت محقق خواهد شد بلکه مىتوان گفت از نظر این مکتب نفس نقد و انتقاد به معناى عینیت است نه موجب و طریقى براى آن. لذا انتخاب مبانى و گزارههاى پایه و شاهد دانستن شواهد و قرائن امرى جمعى است. بر پیشانى وقایع خاصى نوشته نشده که اینها شواهد یک نظریهاند بلکه اخذ یک واقعه به عنوان شاهد اعتبار بخشیدن یا نبخشیدن به آن تماما امرى جمعى بوده به اجماع عالمان بستگى خواهد داشت، لذا هر چه امکان انتقاد اهل علم نسبتبه نظریهاى بیشتر باشد آن نظریه عینىتر خواهد بود و عینیت امرى است مشکک و ذو مراتب. ملاحظه مىشود که طبق راى مکتب انتقادى واقع مرجع متعین و مشخصى نیست، لذا آزمون و مشاهده از عینک هر دانشمند معنا و جایگاه خاصى داشته به طور کلى مطابقتبا واقع لفظى بىمحتوى خواهد بود از طرف دیگر بنیان دانش، ارزشها و تعلقات و اهداف عالم بوده هیچ روشى به عنوان روشى همگانى زمینه داورى مشترک را فراهم نخواهد کرده بله، انتقادپذیرى جمعى معنا و ماهیتى یکسان با عینیت داشته و سنت نقد جمعى رویه دیگر سکه عینیت را تشکیل خواهد داد. بدین ترتیب دانش با ارزش به طور صددرصد آمیخته شده نقادان هم با حفظ این امتزاج کامل و تعهد نسبتبه آن کار خود را انجام خواهند داد.
ایراد به نگاه مکتب انتقادى به عینیت
مىتوان گفت نظرگاه مکتب انتقادى در علوم اجتماعى نظیر مکتب کوهن و حتى فایرابند در علوم طبیعى است و ایرادات وارد بر همان مکتب بر این هم وارد است. درست است که بر پیشانى وقایع نوشته نشده که کدام شاهد (بر چه چیزى) هستند یا نیستند اما روش علمىاى که عالمان ملتزم به آن هستند آنان را ملزم مىکند که در محدوده تجارب مشترکى که دارند و آموزشهاى یکسانى که دیدهاند به حوزه معینى از وقایع نظر داشته و شواهد را در همان حدود بیابند. به علاوه، همین خضوع در برابر روش معیارهاى مشترکى براى انتقاد در اختیار دانشمندان گذاشته و وفاق در داورى خواهند داشت. ادامه سنت انتقاد به پیراستن نظریات از تاثیرات پیشداوریها و ارزشهاى غیر مصرح عالمان کمک کرده در نهایت مىتوان عینیت را از نقطه مقابل آن شفافتر و روشنتر دریافت و بالاخره ملاحظات عملى عالمان در کنار توجهات علمیشان در علوم اجتماعى اهداف کلى و مشترک را مشخص کرده براى تشخیص وسائل نیل به این اهداف، تلاش همگانى صورت خواهد گرفت. بدین ترتیب مىتوان مدعى عینیت در علوم اجتماعى شد هر چند احراز آن به مراتب مشکلتر و پیچیدهتر از علوم طبیعى خواهد بود.
عینیت در دین
گفته شد که عینیت در علم مسبوق به این فرض است که ذهن واقعیت را بىکم و کاست دریافت کند و از آنجا که با تعهد به روش تجربى راهى براى احراز این دریافت وجود ندارد، لذا ادعاى عینیتبه معنى مطابقت نظریات و یافتهها با واقع قابل اثبات نخواهد بود. در عین حال عینیتبه معنى امکان داورى همگانى و آزمون نظریات توسط عرف اهل علم، نظریات و یافتههاى علمى را از محصولات خیالپردازى متمایز مىسازد. وقتى این مطلب را همه دانشمندان پذیرفته باشند که حاصل کارشان بایستى قابل عرضه به همکارانشان بوده آنها مجاز بلکه موظف به بررسى و نقد آنها هستند آنچه پس از این نقادیها باقى مىماند به عنوان نظریه و یافته علمى (و نه لزوما مطابق واقع) مقبول واقع شده واجد صفت عینیت مىگردد، ولى با این همه خطر دیگرى در کمین نظریات علمى قرار داشت و آن دخالت اوضاع و احوال ذهنى و روحى عرف اهل علم و آنان از محیط اجتماعى و وابستگیهایشان به عوامل گوناگون در تاثرات نظریه علمى بود. گفته شد که دانشمند مثل بقیه افراد، نمىتواند خود را از دست اینها رها سازد، ولى تصریح به ارزشها و ذهنیات مواضع را شفاف نموده و امکان داورى همگانى در باب آنها را فراهم مىآورد. حال بحث در این است که آیا در گزارههاى دینى هم مىتوان مدعى عینیتشد؟ عینیت در این باب چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ آیا هر سه معناى عینیت قابل بحث در این قسمت نیز هستیا نه؟
نحوه و میزان عینیت در دین
به عنوان مقدمه بایستى یادآور شد که روش متعارف بدست آوردن اطلاعات منتظم، عقل، تجربه و شهود است (فعلا روش شهودى محل نظر نیست). ابزار عقل استدلال و برهان قیاسى و ابزار تجربه مشاهده و آزمایش و بدست آوردن شواهد له یا علیه فرضیه استخصیصه مشترک این طرق این است که اختیارى و قابل تعلیم و تعلم همگانى است. هر کسى مىتواند با پیمودن این مسیر واجد آن توانایى گردد که با روش عقلى و یا با روش تجربى اطلاعات منتظمى درباره یک پدیده بدست آورد. معتقدین به ادیان الهى مخصوصا اسلام راه دیگرى نیز براى دستیابى به اطلاعات و معارف دارند. بر اساس این راه، انسانى که شایستگیهاى خاص دارد از طرف خداوند متعال و به خواست او مورد خطاب (بىواسطه یا باواسطه) واقع شده و معارفى در اختیار او قرار مىگیرد. آن انسان شایسته در: 1- تلقى 2- حفظ و 3- ارائه این معارف مصون از هر گونه خطا و اشتباهى بوده آنها را بىکم و کاستبه بشر عرضه مىکند.این که چه کسى مورد خطاب قرار بگیرد و چگونگى انتقال معارف، به دستخداوند است. اعتقاد پیروان ادیان الهى این است که این معارف 1- از طرف خداوند است 2- ناظر به حقایق و واقعیتهاست و 3- بشر مىتواند آنها را همانگونه که مراد و خواستخداوند و آن انسان شایسته بوده دریافت نماید. مفاد بند دوم این است که معارف دینى افسانههاى مفیدى نیستند که براى تامین غرض خاصى از طرف خداوند جعل شده باشند بلکه گزارش واقع هستند بر خلاف نظر کسانى که مىگویند معارف دینى مثل مطالب کتاب کلیله و دمنه است که جعلى بوده، اما براى اهداف معینى بسیار مفیدند. مفاد بند سوم آن است که بشر این توانایى را دارد که آن معارف را همانگونه که هستند دریابد. البته این به معناى آن نیست که تمام دریافتههاى بشر کاملا مطابق با مفاد معارف دینى استبلکه از آن طرف، به این معنى است که یقینا دریافت معارف توسط بشر به گونهاى است که در مواردى دریافتها کاملا منطبق و مطابق با آنچه مراد خداوند و انسان شایسته (پیامبر) بوده مىباشد. به عبارت دیگر معارفى در دین وجود دارد که مىتوان درباره آنها گفت: «دریافت همه افراد بشر کسانى که اهلیت دریافت را دارند برابر استبا عین مفاد واقعى آن معارف». بله در برخى موارد هم دریافتبشر از معارف ممکن است کاملا منطبق با مفاد واقعى آن معارف نباشد، ولى در عین حال از منظر تمام دریافت کنندگان مادام که به اشتباه خود پى نبردهاند آنچه دریافت مىکنند عین واقع همان معارف است. پس مىتوان گفت که از نظر انطباق معارف دینى با واقعیتها و حقایق هستى تمام معارف دینى مطابق با حقایق بوده احتمال خطا و بطلان در آنها وجود ندارد. از نظر انطباق دریافتبشر از معارف دینى با آنچه مراد جدى خداوند و پیامبر است در برخى موارد این انطباق وجود دارد و به هر حال افرادى که درصدد دریافت و استفاده از معارف برمىآیند به فرض دستیابى به مراد جدى متکلم دستبه این کار مىزنند، اما در برخى موارد ممکن استبعدها معلوم شود آنچه واقعا مراد بوده دریافت نشده است. روشن است که به موازات پیشرفت در روشهاى استنباط از متون ممکن استبعضى دریافتها تصحیح گردند ولى به هر حال چون برخى از اصول این روشها ثابت و صحیحند لذا پارهاى از معارف حاصله نیز عین مراد جدى آورنده معارف خواهد بود. در نتیجه عینیتبه معنى (الف) مطابقت معارف دینى که پیامبر آورده با حقایق هستى، کاملا با روش وحیانى محقق است، ولى عینیتبه معنى (ب) مطابقت دریافتبشر از معارف دینى با مفاد واقعى آنها در برخى موارد قابل اثبات نیست. عینیتبه معنى داورى همگانى در بند الف امکانپذیر نیست، ولى در بند ب کاملا ممکن و لازم است و از همین راه دریافتهایى که در آنها احتمال خطا هست مبین شده و ممکن است از شمار آنها کاسته شود. عینیتبه معنى سوم در بند الف امکانپذیر نیست چون آن انسان شایسته ویژگیهایى دارد که مانع از دخالت هر گونه عناصر ذهنى و تاثرات محیطى در تلقى، حفظ و ارائه آن معارف گردد. ولى در بند ب همان تفاصیلى که در مورد فراغ نظریه از ارزش و ایدئولوژى ذکر شد در اینجا هم قابل تسرى استیعنى در اینجا هم عالم موظف است ارزشها و تعلقات خود را به طور آگاهانه و عمدى در دریافتش دخالت ندهد، اما آندسته از مبادى و مبانى فکرى و روانى و تاثرات از محیط که اجتنابناپذیر استبا شفافیت و تصریح بدانها امکان داورى همگانى درباره آنها وجود خواهد داشت. بدین ترتیب همانطور که در علم مىتوان مدعى عینیتشد در دین هم این ادعا کاملا بجا خواهد بود.
اشارهاى به امکان علم دینى و جایگاه عینیت در آن
گفته شد که به اعتقاد پیروان ادیان آسمانى با روش وحیانى نیز معارفى در اختیار بشر قرار مىگیرد. اگر در بین معارف دینى مطالبى مرتبط با علوم یا علمى خاص یافتشود چه باید کرد؟ شاید بتوان این مطالب را حداقل به دو دسته تقسیم کرد: 1. مطالبى که به ظاهر متعارض با معرفتهاى علمى هستند; 2. مطالبى که مرتبط با نظریات علمى بوده با آنها متعارض نیستند و مىتوانند با آنها در یکجا قرار گیرند. این نوشته به مطالب دسته دوم کار دارد.
معارف دینى غیر متعارض با معارف علمى دست کم به شش نحو مىتوانند با یکدیگر ارتباط داشته باشند: 1. چون در علوم انسانى پدیدههایى مثل فکر کردن، خواستن، اراده کردن، تصمیم گرفتن، عواطف خاصى را ابراز یا کنترل کردن و رفتار یا رفتارهاى معینى را ابراز کردن مورد مطالعه قرار مىگیرد. ممکن است معارف دینى پرده از متغیرهاى خاصى که تاثیرگذار در این پدیدههاستبرداشته و ارتباط آن متغیرها و این پدیدهها را معرفى کند. 2. در علمى که پیامدهاى یک پدیده مورد مطالعه قرار گرفته و بررسى و احصاء مىشوند ممکن است معارف دینى برخى از این پیامدها را که براى افراد بشر مغفول واقع مىشوند معرفى نماید یا اهمیت آنها را گوشزد کند. البته این نیز ممکن است که پیامدهاى مورد اشاره با روش حسى و تجربى قابل تحقیق نباشند. 3. بعضى از معارف دینى ممکن است مساله یا مسائلى را براى یک رشتهاى علمى مطرح کرده و درباره آنها نظرى بدهد که رابطه موضوع و محمول آن براى دانشمندان آن علم با روشهاى متعارف کاملا قابل بررسى، استدلال و آزمون باشد. 4. ممکن است معارف دینى به برخى پدیدهها و رفتارهاى مورد مطالعه علمى با توجه به انگیزه و هدف در آن رفتار یا پدیده عنوان خاصى داده و پیامدهایى براى همان پدیده و رفتار که عنوان خاصى پیدا کرده است معرفى کند که ارتباط پدیده داراى عنوان جدید با پیامدهاى معرفى شدهاش قابل بررسى به روش متعارف علمى نباشد. 5. ممکن است در برخى مسائل یک علم بر طبق تبیین رایج پیامدهاى معینى براى پدیدهاى مشهور و مقبول باشند لکن معارف دینى در مواردى براى همان پدیدهها آن پیامدها را معرفى نکند. 6. ممکن است معارف دینى خصائصى را براى پدیدههایى ذکر کنند که با روشهاى متعارف علمى قابل تایید یا تکذیب نباشد.
علاوه بر موارد یاد شده به طور کلى معارف دینى سه نقطه نظر مهم را در مورد مطالعه هستى به انسان گوشزد مىکنند: 1) معرفى پیامدهاى ابدى و ضرورى براى افعال و نیات موقتى و زودگذر انسانها 2) توسعه نگرش انسان به هستى و این که موجودات فراحسى و فراعقلى هم در جهان وجود داشته و بىتاثیر نیستند. 3) تمامى هستى جلوهاى از وجود خداوند متعال و قائم و عین ربط به اوست. با توجه به موارد یاد شده که شواهدى براى آنها از قرآن کریم ذکر خواهد شد مىتوان گفت مراد از علم دینى این نیست که دین مجموعه منتظم منسجم و هدفمندى در مورد یک موضوع علمى در کنار سایر علوم معرفى کند بلکه علم دینى همان علم بشرى استبا لحاظ موارد یاد شده که روى همرفته سه تغییر در علم بشرى ایجاد مىکند، یعنى علم بشرى هرگاه با این سه ویژگى لحاظ شود همان علم دینى خواهد بود: 1) نگرش خاص به موضوع علمى و این که وجود مسائل و احکام این موضوع علمى قائم به وجود خداوند بوده سیر و هدفى به سوى خداوند دارد و تسبیحگو و ساجد خداوند است. 2) افزودنیهاى خاص به متغیرهاى مؤثر در پدیده و پیامدهاى ناشى از آن به گونهاى که استقصاء کاملى نسبتبه عوامل پیشینى و لوازم پسینى مؤثر و متاثر در پدیده انجام شود که ممکن است در تحقیق بشر بدون توجه به معارف دینى مغفول شده باشد و یا اصلا قابل ادراک و استحصال نباشد. 3) طرح مسائل خاص در موضوعات علمى که گاه این مساله قابل بررسى با روش خاص همان علم هست و گاه این قابلیت را ندارد. حال مىتوان گفت علم دینى در مقایسه با علم عادى از نظر مقیاس عینیت چه جایگاهى دارد. مهمترین امتیاز علم دینى از نظر عینیت مطابقتبیشتر آن با واقع است، یعنى در مورد نگرش و افزودنیهاى دینى مىتوان با قاطعیت ادعا کرد آنچه معرفى مىشود کاملا منطبق با واقع است و وقتى در کنار معلومات بشرى قرار گیرد با اینکه احراز مطابقتبا واقع به شیوههاى متعارف در مورد این بخش مقدور نیست روى همرفته میزان انطباق آن با واقعیتبیشتر خواهد گشت. از نظر عینیتبه معنى امکان داورى همگانى مىتوان گفت که: آن دسته از افزودنیها در علم دینى که فراحسى و فراعقلى است روشن است که به طور مستقیم امکان داورى همگانى در مورد آنها وجود ندارد. بله، اگر کسى فرآیند گرویدن به یک دینى را مورد مطالعه قرار داده و آن را قابل دفاع عقلانى بداند و یا لااقل آن را غیر عقلانى نداند و یا روى حقگروى به طور شهودى دینى را حق تشخیص دهد، با قبول حقانیتیک دین، به طور غیر مستقیم، پذیرش این دسته از معارف نیز از بوته داورى او خواهد گذشت. در باب عینیتبه معنى فراغ از ارزش و ایدئولوژى همانطورى که یادآورى شد در موارد تاثیر آگاهانه و قابل اجتناب در علم دینى نیز بایستى این الزام روششناسانه مراعات گردد و در موارد تاثیر ناآگاهانه و غیر قابل اجتناب اعلام مواضع مىتواند آن را از شفافیتبرخوردار نماید. خلاصه آنکه، علم دینى به لحاظ امکان بیشتر مطابقتبا واقع روى همرفته خصیصه عینیت را بیشتر واجد است. روشن است که این، به معناى انکار علوم عادى نبوده براى اغراض بشرى مخصوصا افرادى که وقوف به اعتبار و ارزش دین ندارند علم عادى هم اهمیتخود را خواهد داشت. بله، براى کسانى که به سعادت ابدى مىاندیشند و به آن بیشترین بها را مىدهند و براى کسانى که آرامش و طمانینه درونى را بالاترین هدف از زندگى در این جهان مىدانند و در ارتباطات با دیگران خیرخواهى و شفقتبراى آنان و اصطلاح امور اجتماعى و ارتقاء سطح علمى و عملى و فرهنگىشان را بالاترین آرزوى خود قرار دادهاند تلاش براى علم دینى وظیفهاى والا خواهد بود. پیش از ذکر موارد و مصادیق افزودنیهاى دینى به علوم عادى بایستى یادآور شد که اگر معیار تمیز گزارههاى علمى از غیر علمى ابطالپذیرى به معناى متعارف باشد. معارف دینى، از نظر معتقدان بدان، علمى نیستند; یعنى امکان ابطال بالقوه آنان هم نیست. بله اگر معیار تمیز، امکان داورى همگانى باشد در برخى از معارف دینى امکان داورى همگانى هست، ولى پیرو یک دین همیشه در تعارض شواهد با نظریات راسخ دینى احتمال اشتباه را در فهم یا آزمون و بررسى عالمان خواهد داد و ساحت معارف راسخ دینى را از هر گونه خطا و اشتباهى مبرا خواهد دانست، لذا علمى بودن این معارف به آن است که با فرض قبول فرآیند گرایش به دین و عقلانى دانستن آن، تمام معارف آن قابل پذیرفتن خواهد بود (براى کسى که معتقد به آن دین نیست). این نکته را هم مىتوان افزود که: اگر در موردى گزاره دینى مرتبط با علم، به صورت قضیه شرطیه تنسیق یابد با تحقق مقدم آن قضیه شرطیه مىتوان گفت تالى آن به وقوع خواهد پیوست (با لحاظ کردن فقد موانع) و اگر تالى مرفوع باشد مىتوان گفت مقدم نیز واقع نشده است و از این طریق پیشبینىپذیرى را که یکى از معیارهاى علمیتبراى گزارههاى علمى است در مورد این دسته از معارف دینى نیز پیاده نمود. پس اگر معیار علمى بودن پیشبینىپذیرى باشد معارف دینى مرتبط با علوم اگر به صورت قضیه شرطیه تنسیق شوند به طور بالقوه واجد این معیار خواهند بود. و اگر معیار ابطالپذیرى باشد . ولو ابطالپذیرى بالقوه چنین معیارى در مورد معارف دینى قابل تفوه خواهد بود.
نمونههایى از معارف دینى مرتبط با علوم
حال نوبت آن است که براى هر کدام از موارد یاد شده دخالت دین در علم مثالها و مواردى ذکر شود. یادآور مىشود که این مثالها در یک بررسى اجمالى و نه دقیق و تفصیلى گردآورى شده در تعیین مراد به تفاسیر مراجعه نشده در مصداق بودن هر کدام براى بند مورد نظر طبق تشخیص فردى و قابل نقد عمل شده است. در آوردن مثالها ترتیب ذکر بندهاى ص 68 مراعات شده و براى هر کدام مواردى آورده شده که عبارتند از: 1) مواردى از بند یک: الف- خوب یا بد دیدن، کم یا زیاد دیدن برخى از امور و وسوسه شدن درباره پارهاى از کارها و پدیدهها به عوامل متعددى بستگى دارد. خیلى از این عوامل به کمک تجربه و عقل قابل احصاء هستند، اما به دو مورد از آنها ممکن است انسان توجه نداشته باشد که قرآن کریم متذکر شده است: 1- این که خداوند متعال امورى را براى انسان دوستداشتنى و محبوب نشان دهد تا انسان تمایل به آنها پیدا کند و امورى را ناپسند و زشت جلوه دهد که انسان از آنها رویگردان شود; یعنى در محدوده عوامل تاثیرگذار بر تصمیمات و احساسات و رفتارها بایستى به این عوامل هم توجه نمود: - سوره حجرات آیه 7: و اعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فى کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان، اگر چه این آیه شریفه مربوط به مسلمانان صدر اسلام است که در خدمت پیامبر بودند، ولى شاید بتوان این خصوصیت را الغاء کرده گفت: خداوند بعضى از حالات را براى انسان محبوب جلوه مىدهد و برخى امور را ناپسند، لذا این کار خداوند در تصمیمات و رفتار و روحیات انسانها مؤثر است و از همین قبیل است کم یا زیاد جلوه دادن برخى از واقعیتها توسط خداوند براى پیامبر: انفال 43 و 44 و اذ یریکهم الله فى منامک قلیلا و لو اریکهم کثیرا لفشلتم ... و اذ یریکموهم اذ التقیتم فى اعینکم قلیلا و یقللکم فى اعینهم. سوره بقره آیه 268: الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء / آل عمران 155 ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا و 175 همان سوره: انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه / انعام 121: ان الشیاطین لیوحون الى اولیائهم لیجادلوکم. یوسف 42 فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فى السجن بضع سنین. حجر 39 قال رب بما اغویتنى لازینن لهم فى الارض. طه 120 فوسوس الیه الشیطان. 275 بقره الذین یاکلون الربوا لا یقومون الا کما یقوم الذى یتخبطه الشیطان من المس. اعراف 27: انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم
از نظر قرآن کریم یکى از موجوداتى که خدا آفریده است و به امر او تا قیامت مشغول فعالیت مىباشد شیطان یا ابلیس است. اگر چه به نص قرآن کریم [حجر 42 ان عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین] این موجود تسلط بر بندگان خدا ندارد مگر این که خودشان کوتاه بیایند تا شیطان غلبه کند با این همه وسوسه کردن، وعده دادن، امر کردن، لغزاندن، فراموشاندن، پیام پنهانى دادن و تزیین و جلوه دادن کارهاى ناروا به گونهاى که مورد رغبت انسان قرار گیرد و فریب دادن انسان از کارهاى اوست. گویا از این راهها مىخواهد کارى کند که انسان کوتاه بیاید تا راه براى تسلط او هموار شود در نتیجه قبل از انجام کار یا در اثناء آن یا بعد از آن ممکن است دستبه اقدامات یاد شده بزند و در تصمیمگیرىها و رفتارهاى انسان مداخله نماید و در هر حال یکى از عواملى که مىتواند در فعالیتهاى انسان تاثیر بگذارد شیطان است. - پیروزى یا شکست در جنگ ممکن استبه عوامل گوناگونى بستگى داشته باشد که در علوم نظامى احیانا مورد بررسى قرار گیرد در قرآن کریم به عوامل متعددى اشاره شده است که یکى از آنها ممکن است مغفول واقع شود و آن عبارت است از امدادهاى غیبى: انفال 9: اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم انى ممدکم بالف من الملائکه مردفین. توبه 40: و ایده بجنود لم تروها. - اختلاف و جدایى زن و شوهر به عوامل متعددى بستگى دارد که قابل بررسى و مطالعه است. گاهى بعضى از موجودات معلوماتى داشتهاند که با آنها با بین زن و شوهر جدایى مىانداختهاند. امکان اینکه چنین متغیرهایى در پدیده محسوس جدایى بین زن و شوهر موثر باشد از نظر قرآن کریم منتفى نبوده است. 102 بقره: ... فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه.
2) مواردى از بند دو: زیر پا گذاشتن قانون الهى عواقبى دارد که برخى از آنها با مطالعات علمى اجتماعى قابل بررسى و احصاء هستند، اما برخى از پیامدها در قرآن معرفى شده که معلوم نیستبا روشهاى متعارف قابل اکتشاف باشند: سوره بقره 65: و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فى السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین. این که یک عدهاى تبدیل به بوزینههاى طرد شده گردند از پیامدهاى زیر پا گذاشتن قانون الهى معرفى شده است. - سوره بقره 81: بلى من کسب سیئة و احاطتبه خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. اگر کارهاى نادرستبه حدى باشد که آثارشان تمام وجود انسان را فرا بگیرد شخص دچار عذاب ابدى خواهد شد. - بقره 245: من ذا الذى یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له اضعافا کثیره: قرض الحسنه و تاثیرات آن در پدیدههاى اقتصادى مثل سرمایهگذارى، توزیع درآمد ملى، اشتغال با روشهاى متعارف قابل مطالعه است، اما این اثر آن که فواید چندین برابر براى قرض دهنده داشته باشد ممکن است چندان مورد توجه واقع نشود. - نساء 10: ان الذین یاکلون اموال الیتامى ظلما انما یاکلون فى بطونهم نارا: تصرف ناروا در اموال یتیمان در قیقتخوردن آتش است این واقعیت در جهان دیگر آشکار مىگردد. - انفال 25: و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة: ممکن استبرخى بحرانهاى اجتماعى پیامدهاى بسیار فراگیر داشته باشد (این مساله با روشهاى متفاوت علمى هم قابل مطالعه است) - این که چوبدستى افکنده شده به صورت موجود زندهاى دربیاید. فالقیها فاذا هى حیة تسعى 20 طه. - طه 22: دست در بغل کردن و سفید و بىعیب بیرون آوردن. و اضمم یدک الى جناحک تخرج بیضاء من غیر سوء. - قصص 76-82: ان قارون کان من قوم موسى فبغى علیهم و آتیناه من الکنوز ... قال انما اوتیته على علم عندى ... فخرج على قومه فى زینته ... فخسفنا به و بداره الارض ... ویکان الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر لولا ان من الله علینا لخسف بنا ویکانه لا یفلح الکافرون: تمام عوامل منفى موجود در قارون به لحاظ مطالعه علمى متعارف سبب حدس به چنین عاقبتى براى او نمىشود، ولى بالاخره این پیامد مرتبط با همان عوامل منفى معرفى شده است. - سبا 15 و 16: لقد کان لسبا فى مسکنهم آیة ... فاعرضوا فارسلنا علیهم سیل العرم ... به خاطر روىگردانى مردم سبا سیل ویرانگر بر آنها فرستاده شده. البته ممکن است عوامل دیگرى هم دخالت داشته باشد که مورد مطالعه علمى قرار گیرد لکن توجه دادن به این عامل هم مهم است. و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا: طه 124
3) مواردى از بند سه: از این قبیل است: اجراء مالیات زکات (با شرایطش) سبب رفع فقر مىشود. صله رحم سبب طول عمر مىگردد. نماز باران سبب باریدن آن مىگردد. صدقه سبب رفع بلا مىگردد. امرئه قریشیه بعد از 60 سال و غیر قریشیه بعد از 50 سال یائسه مىگردد. کمک ملائکه یکى از عوامل پیروزى در جهاد مىباشد. دعا و توسل باعثشفاء بیمار مىگردد. هر چه تلاش کنید نمىتوانید بین زنان به عدالت رفتار کنید. مىتوان خواب را به گونهاى تعبیر کرد که منطبق با واقعیتباشد. پیراهن کسى ممکن استباعثبینایى یک اعمى بشود. بیشتر مردم على رغم تلاشهاى پیامبر مؤمن نمىشوند. این که یونس علیه السلام از مسبحین بود این امر باعث آزادى او از شکم حوت گردد. روىگردانى از نعمت الهى سبب آمدن سیل ویرانگر مىشود.
4) مواردى از بند چهار: دادن قرض الحسنه باعث فواید مضاعف مىشود. قرض دادن کارى است که غیر پیروان ادیان هم ممکن است انجام دهند اما به عنوان قرض الحسنه و بدون گرفتن ما زاد و با نیتخالص سبب فواید فراوانى خواهد شد. کسانى که اموال یتامى را به صورت ناروا تصرف مىکنند آتش مىخورند. اگر مردم ایمان داشته باشند و متقى باشند برکاتى از آسمان و زمین بر آنان مىگشاییم. ناقهاى از طرف خداوند به عنوان معجزه براى قوم صالح ایجاد مىشود، ولى آن را از بین مىبرند و دچار عذاب مىگردند. یاد خداوند مایه آرامش دلها است. بىاعتنایى به نعمتها به عنوان اعراض از آنها سبب هلاکت مىگردد. استفاده از خاک زیر پاى فرشته سبب ایجاد صداى گوساله در مجسمه آن مىگردد. در دست گرفتن استخوان پیامبر هنگام دعا سبب نزول باران مىگردد.
5) مواردى از بند 5: به دنیا آمدن بدون داشتن پدر. صحبت کردن نوزاد ساعاتى بعد از تولد. از گل پرنده ساختن و تبدیل آن به پرنده زنده با دمیدن (به اذن خداوند). زنده شدن مرده. بیمارىهاى لا علاج را شفا دادن، اتصال قطعات جدا شده پرندگان، زنده شدن پیامبرى بعد از 100 سال. تغییر نکردن خوردنى و نوشیدنى همراه وى از بین رفتن پوست و گوشتحیوان همراه او و اتصال دوباره استخوانهایش و پوشانیده شدنشان با گوشت. زدن عصا به سنگ و 12 چشمه آب از آن جوشیدن. تایید پیامبر الهى (حضرت عیسى) با روح القدس، قرار گرفتن غذا از جانب خداوند نزد مریم و مشاهده آن توسط زکریا نزول عذابها بر اقوام پیشین به خاطر نافرمانیهایشان
6) مواردى از بند شش: فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا. 143 اعراف. پیراهن باعثبینایى شخصى شود. یوسف 93- آنچه در آسمان و زمین است تسبیح خدا مىگویند حشر 1- صف 1- تغابن 1- اسراء 44 حجرات 12 غیبت کردن خوردن گوشتبرادر مرده است. اگر جن و انس جمع شوند نمىتوانند مثل قرآن را بیاورند، 88 اسراء. استفاده از خاک پاى فرشته سبب ایجاد صوت در مجسمه گوساله مىشود، طه 96 و 88. انسان به اذن خدا مىتواند از قدرت و نیروى باد استفاده کرده و بادها در اختیار او باشند، 81 انبیاء. آنچه در آسمان و زمین استبه خداوند متعال سجده مىکنند، حج 18. عفریتى از جن و کسى که از علم کتاب مىداند کارهاى خارق العاده مىکنند، 39 و 40 نمل. انسان خاصى با هدهد و مورچگان صحبت مىکند، نمل 18-22.
همانطور که ملاحظه مىشود ممکن است درباره برخى موضوعات و مسائل یاد شده تا به حال علوم وارد مطالعه نشده باشند، ولى به هر حال به عنوان یک واقعیت جاى بررسى دارد، لذا مراد از علوم، فقط علوم رایج نیستند. بلکه شامل مطالبى که با روشهاى متعارف درباره موضوعاتى که در بالا اشاره شد به تحقیق پرداخته شود به دست آیند نیز مىشود. به هر حال، در این گونه موارد عینیتبه معنى مطابقتبا واقع براى پیروان دین امر مسلمى است و براى کسانى که پیرو دین نیستند مهمترین راه بررسى چگونگى گرویدن به آن دین است که آیا با ادله عقلپسند همراه استیا نه؟ و اگر با چنین ادلهاى همراه بود با پذیرش مبانى نتایج منطقى حاصل از آن را مىتوان به راحتى پذیرفت و در این که آیا چنین لوازمى مستفاد از متن دینى استیا نه وارد داورى شد.