انسان و خداى ادیان توحیدى
آرشیو
چکیده
متن
«ح (این مقاله در دهمین کنفرانس «حوزه و دانشگاه»، آذرماه 76، ارائه گردید.) ح»
1. ادیان توحیدى «وحى - مدار» هستند. به بیان دیگر بنیان اصلى این ادیان تجربه خداوند توسط انسان است.
در سنت ادیان توحیدى مهمترین تجلىگاه خداوند، کلام وى است; خداوند با انسانها گفت و شنود دارد و از این طریق خویشتن را بر انسان، به بهترین نحو، آشکار مىکند.
تجربه گفت و شنود با خداوند، دست کم از دو حیثبراى انسان اهمیت دارد:
نخست آنکه، در این تجربه زبانى، پیامى میان خداوند و انسان مبادله مىشود.محتواى این پیام، براى انسان دینباور «مقدس» است و مبناى حیات دینى او واقع مىشود.
اما مهمتر از آن، نفس تجربه خداوند است; تجربهاى که سراپاى وجود انسان را در قبضه تصرف خویش در مىآورد و بنیان وجودى وى را استحاله مىبخشد.
این دو حیث را مىتوان در داستان وادى مقدس طوى باز جست: موسى در آن وادى مقدس تجربه گفت و شنود با خداوند را مىآزماید. خداوند در آغاز کلام، پیام جاودانه ادیان توحیدى را بر موسى بازمىگوید: وحدانیتخداوند و وقوع آن واقعه عظیم، یعنى قیامت (حیثیت نخست) اما پس از ابلاغ این پیام، خداوند با موسى باب گفت و شنودى را مىگشاید که از حیث محتوا بسیار عادى و بىاهمیت مىنماید. «اى موسى! آن چیستبه دست راستت؟» و موسى گفت: «این عصاى من است» اما موسى گفت و شنود را از این حد فراتر برد و به پاسخ خود توضیحاتى ظاهرا پیش پا افتاده و زائد نیز افزود: «بر آن تکیه مىکنم و براى گوسفندانم با آن برگ مىریزم. ومرا با آن کارهاى دیگر است» در اینجا ظاهرا پیام مهمى مبادله نمىشود، بلکه اصل، نفس گفت و شنودى است که میان خداوند و بندهاش در مىگیرد; تجربهاى که خداوند را بر انسان مکشوف مىکند، و زندگى وى را از حدود متعارف به ساحات قدسى رفیع مىکشد(حیثیت دوم).
2. در سنت ادیان توحیدى «وحى» (به معناى اخص آن) عالیترین سطح ارتباط خداوند با پارهاى از بندگان وى (یعنى پیامبران) است اما انسانهاى دیندار نیز هر یک درخور مرتبه خویش مىتوانند از سطحى از سطوح این تجربه استحاله بخش بهرهمند شوند. در واقع «دعا» مرتبهاى فروتر اما عامتر از «وحى» (به معناى اخص آن) است.
ساخت «دعا» و «وحى» (به معناى اخص آن) از پارهاى جهات مهم مشابه یکدیگر است. در واقع، وحى و دعا، هر دو، نوعى ارتباط زبانىاند که میان دو موجود متشخص برقرار مىشود.
بنابراین، «وحى» و «دعا» دست کم از دو حیثبا یکدیگر شباهتبنیادین دارند.
اولا، هر دو نوعى رابطه زبانى هستند. ساخت رابطه زبانى متضمن چهار جزء اساسى است: اول، فرستنده پیام; دوم: گیرنده پیام; سوم، نظام نشانههاى زبان شناختى; چهارم، زمینه یا سیاقى که نشانههاى زبان شناختى در آن متعین و مبادله مىشوند.
در وحى و دعا جاى فرستنده و گیرنده پیام مىتواند عوض شود و در نتیجه «مونولوگ به دیالوک» تبدیل گردد. نظام نشانههاى زبانى اساسا مقولهاى اعتبارى است، یعنى دلالت نشانههاى زبانى بر مدلولات آنها امرى اعتبارى است. به بیان دیگر، بنیان زبان، وضع نوعى قاعده است و قاعده نوعى قرارداد است که میان دو یا چند طرف وضع مىشود. از سوى دیگر، نظام نشانههاى زبانى محمل معنا است. معنا به معناى دقیق کلمه صرفا در نظامهاى نشانه شناختى اعتبارى تحقق مىیابد و مبادله مىشود. به بیان دیگر، «معنا» هر چه باشد، پیوندى بنیادین و انفکاکناپذیر با نوعى «اعتبار کردن» دارد. بنابراین «زبان» و «رابطه زبانى» صرفا در میان موجوداتى ممکن است که قادر به «اعتبار کردن» و «وضع قاعده» باشند. به بیان دیگر «زبان» و رابطه زبانى» ویژه موجودات صاحب ذهن (به معناى وسیع کلمه) است.
ثانیا، وحى و دعا، هر دو، رابطهاى میان دو موجود متشخص هستند. البته رکن رکین «تشخص» «صاحب ذهن بودن» است. اما «تشخص» یا «متشخص بودن» معنایى بیش از سوبژکتیویته محض دارد. «موجود متشخص» موجودى صاحب علم و آگاهى است، افعالى انجام مىدهد، در انجام کارها مختار است و مىتواند با اشخاصى غیر از خود، رابطه برقرار کند. اوصافى نظیر عشق، خشم، خرد، خلاقیت، خیریت و امثال آنها، چیزى نیستند جز اوصاف اشخاص.
3. در سنت ادیان توحیدى امکان «وحى» و «دعا» مسلم است. اما همان طور که اشاره شد، تصدیق این امکان مستلزم تلقى خاصى از خداوند است. به بیان دیگر، ادیان توحیدى با تصدیق و تعلیم مقولهاى به نام «وحى» یا «دعا» به طور ضمنى تلقى خاصى از خداوند را مفروض انگاشتهاند. مطابق این تلقى، خداوند موجودى متشخص است. خداوند، به معناى یاد شده، خشم گرفتن، انتقام گرفتن، شنیدن دعا، پاسخ گفتن به دعا و امثال آنها، صرفا به خداى ادیان توحیدى منحصر است. خداى فیلسوفان، بحثبسیطى است که علت اولى یا محرک اول است; مفهومى است که نتیجه یک برهان تلقى مىشود. مطلقا انفعال ناپذیر است و وصف عشق و کین به هیچ وجه در خور او نیست. «خداى فیلسوفان» عمدتا میراث فیلسوفان و حکیمان یونانى بود و با تلقى سنتى ادیان توحیدى از خداوند تفاوت بنیادین داشت. آشتى دادن «خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب» با «خداى فیلسوفان» از اهداف مهم و بلکه مهمترین هدف خردورزان یونانىمآب در سنت ادیان توحیدى بود از سوى دیگر، «برهمن» در آیین هندوئیسم و سایر اشکال الوهیت در آیینهاى وحدت وجودى ( pantheistic) نیز فاقد هر گونه تشخصند. «برهمن» نیروى وجودى نامتشخص و بنیادینى است که در تمام موجودات وجود دارد، برهمن هستى صرف است و وراى تعینات ذهنى و عینى جهان. او به مثابه فضاى داخل کوزه است; فضاى داخل تنورهها به تناسب اشکال کوزهها محصور و متعین شدهاند، اما اگر کوزهها را بشکنند فضاى داخل آنها به فضاى لایتناهى و فارغ از هر گونه تشخص و تعین بازمىگردد. از همین جاست که مفهوم «وحى» در ادیان توحیدى باادیان طبیعى و وحدت وجودى تفاوت مىیابد:
در ادیان طبیعى (یا مبتنى بر عقل محض) «وحى» یا بىمعنا و مردود است و یا حداکثر اکتشافات رسول باطنى انسان، یعنى عقل است. در ادیان وحدت وجودى نیز وحى به معناى گفت و شنود خداوند با انسان نیست. متون مقدس در قلمرو ادیان وحدت وجودى عمدتا ثبت تنبهها و بصیرتها و مواجید و تجربههایى است که بزرگان طریق در مراحل مختلف سلوک (از جمله در مقام نیل به نیروانا و اندکاک تشخص خویشتن) آزمودهاند و براى تعلیم سالکان و پسینیان به یادگار نهادهاند. بنابراین، از ویژگیهاى شاخص و ممتاز ادیان توحیدى تلقى شخصوار آنها از خداوند است.
4. اما اگر خداوند «متشخص» فرض شود، نوع رابطه انسان با وى تحول اساسى مىپذیرد. رابطه انسان با موجودات غیرذیشعور و ناآگاه، رابطهاى فارغدلانه و از موضع ناظر است. انسان شیئى را مىنگرد و احکام حاکم بر رفتار وى را مشاهده و توصیف مىکند و چه بسا دانش به دست آمده نیروى آن است; و ثانیا نگاه من به آن شىء عمدتا ابزارانگارانه و به قصد استخدام است این رابطه را رابطه «من - آن» مىنامند. از سوى دیگر، رابطه من با یک شخص اساسا از نوع دیگرى است.
شخص، جهان درون دارد و خود از رفتارهاى خویشتن تلقى خاصى دارد. به بیان دیگر، رفتارهاى وى واجد معنا هستند، و من براى فهم او و رفتارهایش ناگزیر باید معنا و تلقى وى از کنشهایش را منظور نمایم. بنابراین، «من» براى درک «تو» ناگزیر باید به جهان درون تو گام نهم و با تمام وجود، خویشتن را با تو درگیر کنم. بنابراین، رابطه من با تو: اولا صرفا ناظر به احوال بیرونى تو نیست، بلکه مىکوشم معناکاوانه جهان درون تو را نیز دریابم. ثانیا، تو را غایتىفىنفسه مىدانم، نه نردبانى براى برآمدن بربام.
مطابق این تلقى، رابطه انسان با خداوند (که در قلمرو ادیان توحیدى موجودى متشخص است) رابطهاى از نوع «من - تو» است، نه «من - آن» . و لذا رابطه انسان با خداوند مستلزم درگیرى شخصى انسان با خداوند است. عمیقترین نوع درگیرى انسان و خداوند در ضمن رابطه وحیانى یا در ضمن دعا رخ مىنماید. خداوند و انسان از طریق زبان به روى یکدیگر دریچه مىگشایند و انسان از این آستانه، به تمام قامتبه جهان لایتناهى الوهى گام مىنهد. این نوع ارتباط و اتصال با خداوند فقط در قلمرو ادیان توحیدى ممکن است.
5. اما آیا متشخص انگاشتن خداوند، ما را به وادى تشبیه نمىافکند؟ مطابق تعالیم ادیان توحیدى، بویژه اسلام، خداوند شبیه هیچ چیز نیست و باید دامن او را از غبار اوصاف بشرى (از جمله شخص وارگى) پیراست. از سوى دیگر، در متن نصوص مقدس، از جمله قرآن کریم، خداوند واجد اوصافى است که منحصرا صفات اشخاص است و اگر خداوند، به هیچ معنا، متشخص نباشد، ناگزیر باید وى را از جمیع آن اوصاف فاضله بىبهره انگاشت. بهعلاوه، در قلمرو ادیان توحیدى، حیات دینى مومنان «عبادت - محور» است و گوهر عبادت «دعا» است. عبادت صرفا در بستر رابطهاى شخصى با خداوند قابل درک است. بنابراین اگر تنزیه خداوند به تعطیل بینجامد گویى مومنانه زیستن ممتنع خواهد شد.
بنابراین، «شخص وارگى خداوند» را باید در حد میان تشبیه و تنزیه درک کرد. و البته تشخیص این حد کارى به غایت دشوار است. اما هر چه هست، براى آنکه به سنت ادیان توحیدى وفادار بمانیم، باید خداوند را هم موجودى متعالى و به کلى دیگر بدانیم و هم موجودى متشخص که مىتوان به وى مهر ورزید و از خشم او هراسید.