درفلسفه اسلامی مسئله عقل ومراتب آن،اهمیت زیادی یافته است.به جهت وجود منابع غنی وحیانی وتاکید منابع شیعی،فلاسفه مسلمان اهتمام خاصی بر آن داشته اند.در فلسفه اسلامی،عقل نه تنها منافاتی با عرفان و سیروسلوک ندارد،که مکمل آن است. حکیم ملاصدرا در جهت تبیین این مسئله وتوضیح توافق میان عقلانیت، شریعت وطریقت عرفانی، مراتب سیروسلوک رابا بیان مراتب عقل آغاز می کند،بامراتب سیروسلوک و سفرهای نفسانی،ادامه می دهد تابه رتبه شهود وعیان رسد که همان مرتبه انسان کامل ومقام محمود محمدی(ص) است.
مسأله علم الهی، یکی از مسایل مهم فلسفی و کلامی است که فلاسفه اسلامی خردورزی را در آن به اثبات رساندهاند؛ ولی چون روش آنان این بوده که در سخنان پیشینیان خود، اشکالتراشی و نکتهسنجی کنند و پس از تخریب از طریق اشکالها، به بازسازی و یا نوسازی نظام فلسفی و یا قواعد عقلی بپردازند. ابنسینا صور علمی را در علم باری تعالی به غیرمطرح نموده و خواجه نصیرطوسی با اشکالات متعددی این صور مرتسمه را مورد انتقاد قرار داده است. صدرالمتالهین صور مرتسمه را دارای اشکال میداند ولی در مقام دفاع از ابنسینا برآمده و به اشکالهای طوسی پاسخ گفته است. این مقاله در پی تحلیل عقلی و پاسخ صدرا به اشکال اول طوسی بر ابنسینا برآمده است.
این نوشتار با بررسی ارتباط میان عرفان و سیاست در منظر علامه جعفری، بیان میکند که عرفان مثبت در نگاه ایشان در هر دو قلمرو فرد و و جامعه صاحب نظر است و این دیدگاه، انسانی را کامل تلقی میکند که مجموعه استعدادهای فردی و اجتماعی او در حرکت به سوی حیات معقول به شکوفایی رسیده باشد.
در بررسی ارتباط میان عرفان و مدیریت در نگاه علامه جعفری، نگارنده بر این باور است که در نگاه ایشان، عرفان مثبت که برگرفته از قرآن و سنت پیامبر و ائمه معصومین (ع) است، همان گونه که انسان را موظف به ساختن خویش نموده است، اهل معرفت را به نشر اثرات آن در ساختن جامعه مکلف کرده است.
نگارنده در ادامه با بررسی نقاط عطف نامه حضرت علی (ع) به مالک اشتر که در آن وی را به خودسازی و رعایت تقوای الهی به منظور مدیریت صحیح جامعه امر نموده است، دیدگاه های علامه جعفری را در باب تعامل میان عرفان و مدیریت در عرصه اجتماع برشمرده است.
اصول بنیادین حکمت متعالیه در حوزه¬های گوناگون فلسفی, آثار عمیقی به جا گذاشته است. از میان این اصول در حوزة نفس، حرکت جوهری و تشکیک و اشتداد در وجود نمود بیشتری دارد و در بین مباحث نفس، رابطة نفس و قوا در اثر پیوند با این اصول، دچار تحول عمیق¬تری شده است. از دو محور عمده این بحث, یعنی فاعلیت نفس و قوا و وحدت یا تعدد وجود آنها، محور اول کمتر محلّ اختلاف است و شیخ¬الرئیس و صدرالمتألهین با تفاوتی اندک، نفس را فاعل جمیع افعال اعم از ادراکی و تحریکی و مدرک تمام ادراکات اعم از جزیی و کلی می¬دانند, اما در بخش دوم تفاوت مبنایی دو فیلسوف آشکار می¬شود و صدرا بر خلاف شیخ که به تعدّد وجود نفس و قوا معتقد است با تأیید نقش قوا، نظریة اتحاد وجودی نفس و قوا را ارائه می¬کند. شیخ و صدرا مبانی و تئوری خود را دربارة رابطة نفس و قوا, عیناً به رابطة نفس و بدن نیز تسری می¬دهند. لذا همان اختلافات در این مورد هم ظاهر می¬شود.