انقلاب اسلامی در مراحل سه گانه خود، یعنی ایجاد، استقرار و توسعه، با محوریت فقه حرکت کرده است. در مرحله ایجاد با استفاده از فقه سنتی، در مرحله استقرار با استفاده از فقه پویا و هم اکنون و در مرحله توسعه از کشور و دولت اسلامی به «تمدن اسلامی»، نیازمند فقه حکومتی است. در مقاله حاضر، مراحل پیش گفته تبیین و به ضرورت استمداد از فقه حکومتی برای گذار از مرحله استقرار به مرحله توسعه استدلال شده است. بررسی وضعیت فقه در دوره ایجاد و استقرار انقلاب و ترسیم خط مشی گذار از دوره موجود به دوره توسعه انقلاب و نرم افزار مورد نیاز آن، بخش پایانی مقاله را به خود اختصاص داده است.
جنبش دوم خرداد چگونه شکل گرفت؟ نویسنده این جنبش را محصول شکاف میان دولت و ملت مى داند و معتقد است پیروزى انقلاب محصول گفتمان روشنفکرى دینى بود; اما وجود رهبرى کاریزمایى و ساختار توده اى جامعه مانع تحقق قانون اساسى; یعنى آرمان گفتمان روشنفکرى دینى بود و پس از امام نیز توجه به مدل توسعه آمرانه موجب جدایى دولت از ملت و ظهور جنبش اصلاح طلبى دوم خرداد شد.
فقه سیاسی به عنوان فربهترین دانش سیاسی شیعه درصدد است احکام جزئی و هنجاری در حوزه مسائل مربوط به نسبت فرد و دولت را ارائه نماید. در نسبتسنجی فقه سیاسی و دموکراسی دو مسئله حائز اهمیت است: تنوع دیدگاهها در فقه سیاسی شیعه، و مرتبهای بودن مفهوم دموکراسی. در حالیکه فقه سیاسی از دیدگاه حداقلیها بیاعتبار است، حداکثریها از آن انتظار حداکثری در پاسخ به مسائل مربوطه را دارند. بر اساس نظریه همروی، اما، فقه سیاسی هم اعتبار دارد، هم محدودیت. فربه شدن فقه سیاسی در طول تاریخ با زوال فلسفه سیاسی اسلامی نسبت مستقیم دارد. به نظر میرسد در فقه ظرفیتهایی وجود دارد که میتواند شاخصهای برخی مفاهیم مدرن را به میزانی بربتابد.
نوشتار حاضر قصد دارد نقش رهبری سیاسی و چگونگی تأثیرگذاری آن را در شکست ها و پیروزی ها، مورد بررسی قرار دهد. از این رو، با سیری در تاریخ پر فراز و نشیب ایران، چهار جنگ مهم و تأثیرگذار دویست سال اخیر ـ ابتدا، جنگ اول ایران و روس و در آخر جنگ عراق و ایران ـ مورد مطالعه قرار گرفته تا ضمن مقایسه رهبری سیاسی ایران در این جنگ ها و نتایج حاصله از آن، به این پرسش نیز پاسخی مناسب ارائه شود که دلیل شکست های ایران در سه جنگ زمان قاجار و کسب نتیجه ای مطلوب در جنگ با عراق، چه بوده است؟
اگر بتوان جریان های اسلامی شکل گرفته در دوران معاصر را از منظر رابطه دین و مدرنیته در سه جریان نواندیشی دینی، نوگرایی دینی و رادیکالیسم دینی، صورت بندی کرد؛ نواندیشی دینی جریانی فکری است که در فرایند رویارویی با مدرنیته و تلاش برای سازگار ساختن سنت فکری- دینی به آن، به گذار از سنت مذکور با نوعی شالوده شکنی فهم سنتی از دین می پردازد. نواندیشان دینی با اذعان به ناسازگاری درک گذشته از دین با مدرنیته، خصایص و الزامات آن، و با تاثیرپذیری از مبانی معرفتی و روشی مدرنیته، فهم جدیدی از دین ارائه کرده که حاصل آن گذار از سنت فکری دینی در جوامع اسلامی است. این گذار بر بنیان های نظری خاصی مبتنی است که به توضیح و تبیین آن پرداخته می شود. بیان این اصول از حیث زمینه سازی برای نقد بعدی آن ها ضروری است.