جایگاه عشق در عرفان امام خمینى رحمهالله
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده رسیدن به بالاترین مقامات معرفت و کمال روحانى، پیوسته از اهداف بلند انسانهاى عارف بوده است. در اندیشه این انسانها، محبت رمز رسیدن به این مرحله از تعالى و کمال روحانى است که از آن در آثار خود به «حب»، «عشق»، «محبوب» و «معشوق» یاد کردهاند.متن
مقدمه
عارفان وارسته و سالکان طریقت و دریافتگان حقیقت و بزرگان معرفت، عشق را خمیر مایه جهان هستى دانسته و چرخش عالم را بر مدار حبّ تبیین مىکنند. (فصوص الحکم: 203) و راز آفرینش و منشأ ظهور و تجلّى کاینات را عشق و حبّ الهى مىدانند. از آنجا که حق تعالى محبّ ذات خویش است، چنین حبّى مستلزم آن است که آثار مربوط به ذات نیر محبوب باشد و در نتیجه، این عشق به ذات پیامدى زیبا و آمیخته به محبّت دارد که همان تحقّق نظام هستى است. حدیثى است به نقل از حضرت داوود نبىّ علیهالسلام که چون از حضرت حق علت آفرینش و رمز و راز خلقت را جویا شد، خداوند متعال در پاسخ فرمود: «کُنْتُ کنزا مخفیا، فأَحْبَبْتُ اَن أعرف، فخلقتُ الخلقَ لِکَى أعرف». (مجلسى، 1403: 84/199، ح 6؛ ابن عربى، 1418: 318) مولوى نیز به این حدیث چنین اشاره کرده است:
گنج مخفى بد زپُرى چاک کرد خاک را روشنتر از افلاک کرد
در این حدیث شریف اشارهاى لطیف به راز خلقت شده و با مقدّم داشتن کلمه حبّ بر معرفت، عشق و حبّ را مفتاح عالم هستى معرفى کرده است. خداوند متعال پس از بیان «کنتُ کنزا مخفیا» که به مقام غیب الغیوبى اشاره دارد، عبارت «أحْبَبْتُ» را بر موارد دیگر مقدّم مىدارد و بزرگان معرفت چنین برداشت کردهاند که حبّ و عشق عامل پیدایى و علة العلل ظهور آفرینش است. آنان محور عالم و مدار گردش هستى را عشق مىدانند و بر این باورند که: «لولا العشق ما تکون متکون». (دماوندى، 767) محیى الدین بن عربى، بنیانگذار عرفان نظرى، به صراحت مىگوید: «فلولا هذه المحبّه ما ظهر العالم فى عینه فحرکته من العدم الى الوجود حرکة حبّ الموجد لذلک»؛ یعنى اگر چنین محبّت و عشقى نبود، هرگز عالم و جهان هستى ظهور نمىیافت. امام خمینى رحمهالله نیز بر این باور است که ظهور تمام حقایق در حضرات خارجیه، به مقدّرات آنها در حضرت علمى بستگى دارد و تقدیر در حضرت علمیّه، به حبّ ذاتى است و اگر این حبّ و محبّت نبود، هیچ موجودى از موجودات ظهور نمىیافت و احدى به کمال واصل نمىشد. (امام خمینى، 1373: 71) و همین حبّ ذاتى است که مدیر و مدبر ملک و ملکوت است. (چهل حدیث، 76) بدین ترتیب، طبق عقیده امام رحمهالله هم ایجاد موجودات و هم إبقاى آنها وابسته به حبّ ذاتى است و چنین حبّى هم علت موجده و هم علت مبقیه است. امام رحمهالله از این دو ساحت به ایجاد و ایصال موجودات به کمال، تعبیر کردهاند:
«ولولا ذلک الحبّ، لما یظهر موجود من الموجودات و لا یصل احد الى کمال من الکمالات؛ فانّ بالعشق قامت السموات؛ (امام خمینى، 1373:71)
اگر حبّ ذاتى حق تعالى نبود، هیچ موجودى از موجودات پا به عرصه هستى نمىگذاشت و هیچ پدیدهاى به کمال مطلوبش نمىرسد، و همانا آسمانها بر پایه عشق استوار است.
پس نظام آفرینش، از دیدگاه امام رحمهالله چه در ایجاد و چه در بقا در پرتو عشق است. امام رحمهالله با بیان زیبا و شاعرانه خویش این دو ساحت را چنین معرفى مىکنند:
من چه گویم که جهان نیست بجز پرتو عشق ذوالجلالى است که بر دهر و زمان حاکم اوست
(دیوان امام 62)
ساکنان در میخانه عشقیم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه
(همان، 179)
امام رحمهالله در مصباح الهدایه، در بحث حضرات خمس، جهان هستى را مرهون فیض اقدس و تجلّى نخستین حق مىدانند که به واسطه حبّ ذاتى به وجود آمده و متذکر مىشوند که خدا ذات خود را در آیینه صفات شهود مىکند و سپس به ظهور این عالم و عوالم دیگر مىپردازد. (امام خمینى، 1373:)
اما باید دانست که نقش آفرینى عشق به اینجا خاتمه نمىیابد، بلکه همچنانکه عشق عامل خلقت و راز آفرینش به شمار مىآید و پیدایى جهان وامدار و مدیون عشق خدا به جمال و جلال خویشتن است، همچنین عامل هدایت و استکمال موجودات به ویژه انسان به سوى خالق هستى است؛ یعنى همچنان که عشق در قوس نزول کارساز است در قوس صعود نیز مهمترین عامل و محرّک است. به عبارت دیگر، اگر قوص نزول را تعبیرى از عرفان نظرى و قوص صعود را تعبیرى براى عرفان عملى بدانیم، براى تکمیل دایره وجود و تحقّق یافتن آیه شریفه «انا للّه و انا الیه راجعون»(بقره، 2/156) در سیر و سلوک عاشقانه، وجود محبّت امرى حتمى است؛ و این عشق است که سالک طریق الىاللّه را برمىانگیزد که قوس صعود را بپیماید تا آغاز و انجام این حلقه به هم بپیوندد و نظام آفرینش به غایت خود برسد.
بر همین اساس، در بحث سیر و سلوک در همه آثار اهل معرفت به این نکته تصریح شده که انگیزه چنین حرکتى، از مبدأ تا مقصد، چیزى جز عشق و محبّت نیست زیرا انسان فطرتا عاشق کمال مطلق است و اگر خود را بشناسد درمىیابد عاشقى است که در راه بىپایان عشق قدم نهاده و هر لحظه به محبوب خویش نزدیکتر مىشود. از این رو، امام رحمهالله چنین سروده است:
عالم عشق است هر جا بنگرى از پست و بالا سایه عشقم که خود پیدا و پنهانى ندارم
هرچه گوید عشق گوید، هرچه سازد عشق سازد من چه گویم، من چه سازم، من که فرمانى ندادم
(دیوان امام، 105)
بدین ترتیب، عشق مرکب راهوارى است که او را به محبوب مطلق مىرساند و با گذر از فهم نیستهاى هست نما، خود را از قید و بند ماسوى اللّه مىرهاند و از هرگونه کثرتطلبى و شرک رها مىسازد و به حقیقت توحید رهنمون مىشود. و هنر انسان شدن در فهم این حقیقت است. عین القضاة همدانى معتقد است که هرکس عاشق نیست، خود بین، پرکین و خود رأى است و آرزو مىکند که اى کاش همه جهانیان عاشق بودند تا همه زنده و با درد بودند. (تمهیدات، 99ـ98 ؛ سخن عشق، 58-59) بنابراین، قوس نزول و صعود عرفانى با عشق همراه است.
هم تجلّیات الهى در قوس نزول زاییده عشق و محبت است و هم سالکان در قوس صعود، با عشق در سلوکند. و این قوس صعودى لازم و ضرورى است زیرا هنگامىکه موجودات، به هنگام نزول، تعیّن یافتند، بىشک، در اثر حدّ و محدودیّت و ضعف و عدم، از جمال مطلق الهى محجوب ماندند و گرفتار حجابهاى ظلمانى و نورانى شدند و براى رها شدن از این حجابها قوس صعود ضرورى است تا به هدایت برسند و از إنیّات نورانى برهند و این امر با عشق میسر است. پس به جاست که عشق را بهترین هادى و هدایتگر انسان و راهگشاى سیر و سلوک و عرفان اصیل بدانیم و به معجزه عشق تا آن حد ایمان داشته باشیم که:
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلک پرّان نمود
(دیوان امام، 115)
در پایان، همه جویندگان راه حقیقت را به پیمودن این راه لذّت بخش و دلنشین دعوت مىکنم که ارادتى بنمایند و سعادتى ببرند.(1) این نوشتار، رسالت تبیین دیدگاه امام راحل رحمهالله را در باب عشق بر عهده دارد. امید است براى خوانندگان، به ویژه نسل جوان مفید واقع شود.
تعریف ناپذیرى عشق
دانشمندان و متفکران درباره عشق بسیار سخن گفته و کوشیدهاند تا به سبک و سلیقه خویش آن را تبیین و توصیف کنند، لیکن اکثر آنان اعتراف کردهاند که حقیقت عشق به شکل منطقى غیرقابل تعریف است و همه تعریفها شرح الأسمى هستند. محیى الدین بن عربى معتقد است که امور قابل فهم دوگونهاند: برخى تعریف شدنىاند و برخى تعریف نشدنى، و محبت از امور تعریف نشدنى است و کسى این حقیقت متعالى را مىشناسد که لذّت آن را چشیده باشد. (ابن عربى ع 1418:2/321) از این رو، ایشان بر این باورند که عشق و حبّ ذوقى است و حقیقت آن قابل درک نیست و فقط مىتوان به توصیف آن پرداخت و بر مبناى ذوق و دریافت شخصى خود از آن سخن گفت.به همین دلیل، آن بزرگوار مىفرماید:
«واختلف النّاس فى حدّه فما رأیت احدا حدّه بالحدّالذاتى بل لایتصوّر ذلک فما حدّه إلا بنتایجه و آثاره و لوازمه ولاسیما و قد اتّصف به الجناب العزیز و هواللّه؛ (همان، 320)
مردم در تعریف محبت اختلاف نظر دارند و من هیچ کس را ندیدم که از محبت تعریفى ذاتى و حقیقى ارائه کند زیرا چنین تعریفى براى محبت متصور نیست، بلکه مىتوان از آثار و نتایج و لوازم آن سخن گفت، به ویژه اینکه خداوند خود را به این صفت توصیف کرده است.
کلاباذى (متوفاى، 380 ه .ق) معتقد است که محبت قابل تعریف نیست و هرکسى در این باره سخن گفته باشد به وصف و ویژگىها یا تأثیرات آن یا افعال محبّان پرداخته است. (مستهلى نجار، 1363: 349)
حضرت امام رحمهالله نیز با سایر بزرگان اهل معرفت در این موضوع هم داستانند و معتقدند که عشق و محبت خارج از حدّ تعریف است و براى آن تعریف کامل و جامع قابل تصور نیست. از این رو، چنین مىسراید:
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان ناله و فریاد کنان در ره یار قدسیان بر سر و بر سینه زنان از غم عشق
(دیوان امام، 134)
توصیف عشق
عشق یکى از مسائل اصلى و اساسى عرفان است. هیچ کتاب یا رساله عرفانى یافت نمىشود که سطر یا شطرى درباره عشق سخن نگفته باشد، لیکن گفتگو و سخن راندن درباره مقام عشق بسى سخت و دشوار است.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
چون قلم اندر نوشتن مىشتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
چون سخن در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
(مثنوى معنوى، دفتر اول، 10)
عشق دریاى بیکرانى است که قطرههاى آن قابل شمارش نیست و در گفت و شنود نمىگنجد.
در نگنجد عشق در گفت و شنود عشق دریاست قعرش ناپیداست
(مثنوى معنوى)
عشق موضوعى است که نه قلم طاقت نوشتن آن را دارد و نه کاغذ توان ثبت آنرا، و نه زبانى قدرت بیان آن را و همه به این مطلب اعتراف کردهاند. خواجه حافظ مىگوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا مى ده و کوتاه کن این گفت و شنود
و در جاى دیگر مىگوید:
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز وراى حدّ تقریر است شرح آرزومندى
امام راحل رحمهالله نیز معتقد است که قلم توانایى ترسیم عشق را ندارد و در ترسیم آن بر خود مىشکافد. (صحیفه نور رحمهالله ، 21/147)
درست است که تعریف و چیستى حقیقى عشق امکانپذیر نیست و شرح و بیان آن در غایت دشوارى است، و در واقع، عشق چشیدنى است نه گفتنى، و جام عشق نوشیدنى است نه نوشتنى، در عین حال، پهلوانان نبرد عقل و عشق و عارفان دلباخته و در دیگ دریاى عشق سوخته، از توصیف و تبیین عشق لب ندوخته و تشنگان وادى دیوانگى را بىنصیب نگذاشتهاند، و در جاىجاى کتب و رسایل خویش از آثار و علائم نتایج و لوازم حب و عشق سخن گفتهاند و گوشهاى از زوایاى پنهان عشق را آشکار و در توصیف و تبیین آن از هیچ کوششى فروگذار نکردهاند. حضرت امام رحمهالله نیز همچون سایر بزرگان عرفان در لابهلاى کتب اخلاقى و عرفانى، به ویژه در اولین و آخرین اثر عرفانى خویش، یعنى مصباح الهدایه و دیوان شعر، از عشق سخن به میان مىآورد و نابترین و پختهترین تجربههاى عرفانى خویش را در اختیار مخاطبان قرار مىدهد. حدود 167 بار واژه عشق در دیوان امام به کار رفته که حاکى از اهمیّت و جایگاه عشق در عرفان است. در این قسمت از مقاله به چیستى و توصیف و تبیین عشق از منظر بزرگان عرفان و حضرت امام رحمهالله پرداخته مىشود.
بسیارى از اهل معرفت عشق را به شوق مفرط و افراط در محبت تفسیر کردهاند.
خواجه نصیرالدین طوسى مىفرماید:
«الحبّ اذا افرط سمّى عشقا؛ (الاشارات والتنبیهات، نمط 8، فصل 18)
علاقه وقتى به حد افراط برسد، عشق نامیده مىشود.»
امیر سیدعلى همدانى مىگوید: عشق و آن افراط محبت است. (همدانى، 1362: 46)
حضرت امام رحمهالله که جهانبینى عارفانه او بر عشق و عاشقى استوار است، در جاىجاى آثار خویش به تبیین و توصیف عشق پرداخته است. پس از بررسى آثار امام رحمهالله به ویژه دیوان آن بزرگوار که آخرین اثر منظوم ایشان مىباشد، به این نتیجه مىرسیم که عشق و محبت یکى از مباحث محورى و اساسى و شاید بتوان گفت که مبناى همه آثار ایشان است. امام رحمهالله در سراسر دیوان خویش از عشق سخن مىگوید و خود را زاده عشق و پسرخوانده جام معرفى مىکند. عشق را جوهره وجودى انسان مىداند و حقیقت آن را اکسیر مىنامد، از این رو، به چیستى و تعریف این اکسیر مىپردازد.
عاشق نباید در شیوه عشقبازى مقدمات ترتیب دهد و نتیجه بگیرد. حقیقت عشق، آتشى است که از قلب عاشق طلوع مىکند و جزوه آن بر سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرایت مىکند و سراپاى وجود او را فرا مىگیرد. بدین دلیل، همه حرکات و گفتار چنین انسانى عاشقانه است، زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس از چنین انسانى که مجذوب مقام احدیّت و عاشق جمال احدیّت است، هرچه سر زند، از عشق به حضرت حق حکایت دارد. (سرّ الصلاة، 11)
از نظر امام رحمهالله محبت و عشق، براق سیر و رفرف عروج است. (امام خمینى، 1377: 76) عشق حقیقت جلالى و جمالى و تنزیهى و تشبیهى است که هم غیر سوز است و هم کمال آفرین و هم به تنزیه و تخلیه مىپردازد و هم تطهیر و تحلیه دارد، هم «لیذهب عنکم الرجس» است و «یطهر کم تطهیرا»، عاشقان خدا از همه رذایل پیراسته و به تمام فضایل آراستهاند. (سخن عشق، 75)
حضرت امام رحمهالله حبّ الهى را مانند سایر صفات کمالى، داراى مراتب مىداند و بر این عقیده است که حبّ فى اللّه از حیث شوب و خلوص، داراى مراتب فراوانى است که مرتبه والاى آن، نفى هرگونه کثرت است که از آن به «حبّ تام» یاد مىکنند. (چهل حدیث، 290)
از نظر امام رحمهالله عشق بىانتهاست. ایشان عشق را به دریاى بیکران و صحرایى بىپایان همانند کرده و تصریح مىکنند که هیچ حدّ و مرزى را براى عشق نمىتوان ترسیم کرد.
عشق روى تو در این بادیه افکند مرا چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
وادى عشق از منظر امام رحمهالله وادى سرگشتگى و حیرت است که ملکیان و ملکوتیان در پیچ و خم آن درماندهاند.
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان ناله و فریاد کنان در ره یار قدسیان بر سر و بر سینه زنان از غم عشق
(دیوان امام، 134)
عشق منزلى بس خطرناک و راهى پر خوف و خطر است. گذشتن از فراز و نشیبهاى محبت، کار هرکس نیست. در راهِ عشق باید از سر گذشت. اینجا امام رحمهالله با مولوى همداستان مىشود:
عشق از اول سرکش و خونى بود تاگریزد هر که بیرونى بود
نى حدیث عشق پر خون مىکند قصههاى عشق مجنون مىکند
امام رحمهالله نیز مىسراید:
گفته بودى که ره عشق ره پرخطرى است عاشقم من که ره پرخطرى مىجویم
(همان، 169)
عافیت حقیقى و سلامت باطنى، همه در عشق است.
چشم بیمار تو هرکس را به بیمارى کشاند تا ابد این عاشق بیمار، بیمارى ندارد
(همان، 169)
حضرت امام رحمهالله درد و غصه را از ابزار عشق و اشتیاق به محبوب دانسته، کسانى که عشق را در راحتى تنعم جستجو مىکنند، تحقیر کرده، مىفرمایند:
درد خواهم دوا نمىخواهم غصه خواهم نوا نمىخواهم
عاشقم، عاشقم مریض توام زین مرض شفا نمىخواهم
من جفایت به جان خریدارم از تو ترک جفا نمىخواهم
(همان، 169)
امام رحمهالله درد و رنجى را که در راه عشقِ حق و از سوى معشوق بدان دچار شده باشد، دوست مىدارند و آن را زیبا مىبینند. لطف و رضایت یا قهر و جفاى محبوب، در نزد عارف سالک یکسان است.
حضرت امام درباره پایدارى در راه عشق و درد و رنج عاشقان مىفرمایند:
مازاده عشقیم و فزاینده دردیم با مدعى عاکف مسجد به نبردیم
در آتش عشق تو خلیلانه خزیدیم در مسلخ عشّاق تو فرزانه و فردیم
(دیوان امام)
عاشق در راه عشقِ خود به سختىها و دشوارىها توجّهى نمىکند، بلکه همانند حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام ، بدون هیچ ترس و تردیدى با آتش نمرود رو به رو مىشود و همانطور که آتش نمرودیان بر ابراهیم علیهالسلام سرد و سلامت بود، رنج و سختى عشق نیز بر سالکان آسان و قابل تحمّل خواهد بود.
از منظر امام رحمهالله عشق دو سویه است. میان انسان و خدا رابطه محبتآمیز برقرار است، هم انسان عاشق، خدا را دوست دارد و هم خدا انسان را دوست دارد و از سوى او کششى است که عاشق را مفتون خویش مىسازد و هیچ وقت نظر رحمت او نسبت به انسان قطع نمىشود.
گر سوز عشق در دل ما رخنهگر نبود سلطان عشق را به سوى ما نظر نبود
(همان)
گل از هجران بلبل، بلبل از دورى گل هر دم به طَرفِ گلستان هر یک به عشق خویش مفتون شد
(همان)
حدیثى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده که حاکى از دو سویه بودن عشق و محبت است.
اذا أحبّ اللّهُ عبدا عشقه و عشق علیه فیقول عبادى انت عاشقى و محبّى و انا عاشق لک و محبّ لک ان اردت اولم ترد؛
وقتى بندهاى خدا را دوست داشته باشد، خداوند او را عاشق خود مىگرداند و خود نیز به او عشق مىورزد. سپس مىگوید: بنده من: تو عاشق و دوستدار منى و من نیز عاشق و محب تو هستم. چه بخواهى و چه نخواهى.
دیلمى نقل مىکند که ابویزید محبت را چهار نوع مىداند که عبارتاند از: 1. محبّتى که از خداوند است و آن منّت او بر بندگان است 2. محبّتى که از طرف بنده است و آن اطاعت از خداوند است. 3. محبّتى که براى خداوند است و آن یاد کردن بنده از خداست 4. محبّتى که بین خدا و بنده است که آن عشق است. (عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، ص 42)
شیخ نجم الدّین رازى مىگوید: (رازى، 1352: 61) چون آتش عشق در غلباتِ وقت به خانهپردازىِ وجود صفاتِ بشریت برخاست، در پناه نور شرع به هر قدمى که بر قانون متابعت ـ که صورت فناست ـ مىزند، نور کشش ـ که فنابخش حقیقى است ـ از الطاف ربوبیت استقبال او مىکند که: «من تقرب الى بُشرا تقربت الیه ذراعا». در این مقام رونده جز به زمام کشىِ عشق و قدم ذکر و بدرقه متابعت نتواند رفت که:«قل ان کنتم تحبّونَ اللّهَ فاتّبِعونى یُجبِبْکُمُ اللّه»؛ بگو (به مسلمانان): اگر خدا را دوست مىدارند پیرویم کنید تا خدا نیز شما را دوست داشته باشد. از نظر امام رحمهالله عشق مرتبتى بالاتر از عرفان دارد و به عبارتى، غایتِ آن است:
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان، دیدم آن چه خواندیم و شنیدیم، همه باطل بود
ولیکن برخى از بزرگان مانند شیخ روزبهان بقلى فسایى شیرازى (522 ـ 606 ه .ق) در این مقام، مشربى دیگر دارد و عشق را مقدمه عرفان مىداند. وى در فصل سى و دوم کتاب عبهر الشقین از «کمال عشق» سخن مىگوید و سرانجام مىنویسد:
«بهشت جاى زاهدان است. کنشت خرابات عاشقان است، نارسیدگى در عشق نیست، ناتوانى در راه عشق نیست. آنچه گفتیم جز صفت عشق و عاشق نیست. نهایتِ عشق، بدایةِ معرفت است. در معرفت، عشق بر کمال است؛ اگر عاشق با معشوق همرنگ بود، مقام توحید یافت؛ اگر در معرفت متحیر شود، مقام معرفت یافت. منتهاى عشق تا بدین دو مقام است، چون عارف شده از صفات معرفتش صفات حق روید». (روزبهان، 1337: 145)
فطرى بودن عشق
امام رحمهالله معتقدند که انسان مفطور عشق است و در فطرت تمامى موجودات حب ذاتى و عشق جبلى ابداع شده است. (ر.ک: آداب الصلاة، 315؛ تفسیر سوره حمد، 73؛ شرح چهل حدیث، 91 و 576) به اعتقاد ایشان، همه سلسله موجودات و همه ذرات کاینات، از پایینترین مرتبه تا بالاترین مرتبه، همه حقطلب و حقجویند و هرکس در هر مطلوبى خدا را طلب مىکند. (سرالصلاة، 91) ذرات وجود عاشق روى او هستند.
ذرات وجود، عاشق روى ویند با فطرت خویشتن ثناگوى ویند
ناخواسته و خواسته دلها همگى هرجا که نظر کنند در سوى ویند
(دیوان امام، 212)
بنابراین، انسان هم که گل سرسبد موجودات است، بالفطره عاشق حق است زیرا عشقِ محبوب ازلى از روز الست در عمق وجود او نهاده شده است.
عشق جانان، ریشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نیست
(همان، 65)
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گل ما
(همان)
از نظر امام رحمهالله ، انسان معرفت حضورى و شهودى به حق دارد: «انسان بالفطره عاشق حق است، که کمال مطلق است، گرچه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت. پس انسان غیر محتجب، که کمال مطلق را حق بداند، و معرفت حضورى به مقام مقدّس کامل على الاطلاق داشته باشد، آنچه از او ظهور پیدا کند، کامل بیند و جمال و کمال حق را در جمیع موجودات ظاهر بیند. و چنانچه ذات مقدّس را کامل مطلق بیند، صفات جمال و جلال را کامل بیند. و همینطور، افعال حق را در جمیل و کامل مشاهده کند، و این که «از جمیل مطلق جز جمیل نباید» را به عین عیان و مشاهده حضورى دریابد». (امام خمینى، 1377: 164)
اما باید توجه داشت که بر سر راه انسان موانعى وجود دارد که انسان را از دستیابى به کمال محروم مىسازد.
در عرفان از اینگونه موانع غالبا به حجاب تعبیر مىشود و امام از دو نوع حجاب نورانى و ظلمانى یاد مىکنند و معتقدند: اگر اینگونه حجب از رخسار شریف فطرت برداشته شود، عشق به کمال در انسان ظهور مىکند و به فعلیت مىرسد و در پى عشق به کمال، گرایش به همه خوبىها حاصل مىشود. (ر.ک: همان، 80) البته متعلّق عشق جبلى و فطرى، محبوب مطلق است و غیر مطلق از آن جهت که محدود است نمىتواند محبوب فطرت باشد: «تمام فطرتها بلااستثنا، عشق به کمال مطلق است، عشق به خداست». (صحیفه نور، 14/209)
پوشیده نیست بر هر صاحب وجدانى که انسان به حسب فطرت اصلى و جبلت ذاتى عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل على الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است؛ و این از فطرتهاى الهیه است که خداوند تبارک و تعالى مفطور کرده است بنى نوع انسان را بر آن». (امام خمینى، 1377: 127)
از نظر امام رحمهالله ، یکى از ادلّه استوار اثبات کمال مطلق همین عشق بشر به کمال مطلق است، زیرا عاشق فعلى بدون معشوق فعلى ممکن نیست و محال است. (صحیفه نور، 14/205)
امام رحمهالله معتقد است که انسان داراى دو نوع فطرت اصلى و تبعى است . فطرت عشق به کمال را فطرت اصلى و استقلالى، و فطرت گریز از نقص را فطرت فرعى مىنامند، و بر این باورند که انسان با فطرت فرعى از غیر حق دور مىشود و با فطرت اصلى به جمال جمیل واصل مىشود و سایر فطریات که در انسان موجود است، به این دو نوع فطرت بازگشت دارند. (ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، 102 و 103) امام خمینى رحمهالله با استمداد از عشق فطرى به اثبات مبدأ و معاد مىپردازد. (ر.ک: همان، 182ـ184و185)
سریان عشق
از نظر امام خمینى عشق الهى در اعماق وجود همه انسانها اعم از صالح و طالح سارى و جارى است:
بالجمله، حال تمام سلسله بشر در هر طریقه و رشتهاى که داخلاند به هر مرتبهاى از آن که رسند، اشتیاق آنها به کاملتر از آن متعلّق گردد و آتش شوق آنها فرو نشیند و روز افزون گردد. پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به اینکه تمام قلوب سلسله بشر، از قارهنشینان اقصى بلاد آفریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم، و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالى است که نقصى ندارد و عاشق جمال و کمالى هستند که عیب ندارد... . (شرح چهل حدیث، 183، 184)
همچنین امام رحمهالله در جاهاى مختلف دیوان عرفانى خویش این حقیقت را یادآور مىشود:
عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست
(دیوان امام)
اى دوست به عشق تو دچاریم همه در یاد رخ تو داغداریم همه
(همان)
در هیچ دلى نیست بجز تو هوسى ما را نبود بغیر تو دادرسى
کس نیست که عشق تو ندارد در دل باشد که به فریادِ دل ما رسى
(همان)
علامه دهدار مىگوید: کسى از عشق خالى نیست ولو اینکه عشق را کسى حالى نیست. همه عشق دارند و ندارند. چون فطرى است همه دارند، ولى چون با عظمت است هر کسى نمىتواند به آن احاطه داشته و آن را آنچنان که هست، بشناسد.
مىباید دانست که مقصود کلى از ایجاد آدمى در دنیا ماده عشق و محبت است، و این عشق و محبت را هرکس به نوعى یافته با خود قرار داده، و آنچه حقیقت این است نه در دست هرکس و نه با هرکس است و نه به اختیار هرکس است که با آنکه هیچیک از این ماده خالى نیستند و به این نادانستگى که حقیقت عشق و محبت چیست هیچ احدى نیست که ازین وادى نلاند و بر خود این رقم نکشد و خود را صاحب عشق و محبت نداند. (هزار و یک نکته، نکته 894)
بزرگان معرفت معتقدند که عشق اختصاص به انسان ندارد، بلکه همه موجودات به نحوى از آن برخوردار هستند. شیخ الرئیس ابوعلى سینا معتقد است که:
هریک از موجودات شوق طبیعى و عشق غریزى دارند. ضرورتا عشق در این موجودات سبب و علت وجود آنهاست... پس روشن شد که هیچ چیزى خالى از عشق نیست. (عرفان و عارف نمایان، 118ـ120)
حکیم و عارف نامدار جهان اسلام صدرالمتألهین شیرازى رحمهالله در این خصوص مىنویسد:
حکماى متأله ـ قدس انوارهم ـ گفتهاند که محبت خدا در همه موجوداتى، حتى جمادات و نباتات ـ سارى است و همچنین نظر دادهاند که مبدأ همه حرکتها و سکونها در اجسام عالى و سافل، آسمانى و زمینى، همان عشق واحد أحد است، و شوق به معبود صمد... و هرچیزى ـ خواه کامل یا ناقص ـ با اراده یا بىاراده، داراى عشقى جبلى و شوقى غریزى و حرکتى ذاتى به طلب حق است و آسمانها و زمین بر این عشق در حرکت و سکونند. و غایت و مقصد از این سیر و ثبات، جز آفریننده آسمان و زمین و به سوى او نزدیک گشتن نیست. (عرفان و عارف نمایان، 118ـ120)
حضرت امام رحمهالله نیز معتقد است که عشق موهبتى است الهى که همه موجودات به مناسب مرتبه وجودى خویش از آن بهرهمندند. (ر.ک: امام خمینى، 1374: در تفسیر اللهم اسئلک من مسائلک بأحبتها الیک) همچنین حضرت امام رحمهالله در اینباره مىفرماید:
تمام موجودات و عایله بشرى با زبان فصیح یکدل و یک جهت گویند: ما عاشق کمال مطلق هستیم. ما حبّ به جمال و جلال مطلق داریم. (شرح چهل حدیث، 184)
ذرهاى نیست به عالم که در آن عشقى نیست همه بینند که در غیب و عیان حاکم اوست
گر عیان گردد روزى رُخش از پرده غیب ذوالجلالى است که بر دهر و زمان حاکم اوست
(دیوان امام، 62)
عقل و عشق
یکى از نوآورىهاى قابل توجه امام خمینى شناخت درست جایگاه عقل و عشق در عرفان و چگونگى تعامل آن دو مقوله با یکدیگر است. ایشان از جمله عارفان نادرى هستند که به حوزه عقل ارج نهاده و به همگرایى بین برهان و عرفان و شریعت پرداخته و در مصاف عقل و عشق گذر از عشق را مطرح کرده و مرز جدایى برهان و عرفان را با دقت لازم مشخص کردند و به بسیارى از اختلافات دیرین فلاسفه و عرفان و علماى ظاهر قلم بطلان کشیدند.
چون تکیهگاه شریعت و هدایت انبیا و اولیا بر عقل است، از این رو، امام به عقل با دیده احترام مىنگرند و در آثار خود عقل را ملاک تکلیف و مسئولیت انسانها مىدانند: عقل محبوبترین موجود در نزد خدا هست زیرا خداوند به عزّت و جلالش سوگند یاد کرده که آفریدهاى محبوبتر از عقل ندارد. عقل مظهر علم حضرت حق است که در مرتبه هویت و حقیقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست که از حضرت علمیه با واسطه حبّ ذاتى تقدیر شده است، حتى که اگر وجود نداشت هیچ موجودى از موجودات پا به عرصه ظهور نمىگذاشت و هیچکس به کمالى از کمالاتش نمىرسید. (امام خمینى، 1373:70)
در عرفان امام رحمهالله ، عقلانیت و برهان به اندازهاى نقش دارد که ایشان حوزه معارف را حق طلق عقول بشرى مىداند:
باب اثبات صانع و توحید و تقدیس و اثبات معاد و نبوت، بلکه مطلق معارف، حق طلق عقول و از مختصات آن است. و اگر در کلام بعضى محدثین عالى مقام وارد شده است که در اثبات توحید، اعتماد بر دلیل نقلى است، از غرایب امور، بلکه از مصیباتى است که باید به خداى تعالى از آن پناه برد. (امام خمینى،1370: 200)
حضرت امام رحمهالله در همگرایى عقل و عشق و برهان و شهود از هیچ تلاشى دریغ نکردند و بر این باورند که براى شناخت اشیا، باید بین فلسفه مشاء و اشراق و عرفان جمع کرد؛ یعنى نه تنها فکر و عقل به تنهایى ره به جایى نمىبرد، بلکه فکر با تصفیه نفس نیز کمال مطلوب نیست و باید فکر و تصفیه نفس را با عرفان و ظواهرش آمیخته کرد تا به شناخت حقیقت دست یافت. و از این جهت، بین کلمات فلاسفه و عرفا هیچ تهافت و مغایرتى وجود ندارد. ایشان در مصباح الهدایه در این خصوص چنین مىنویسد:
فان طور العرفاء و ان کان وراء العقل، الا انه لایخالف العقل الصریح والبرهین الفصیح، حاشا المشاهدات الذوقیه ان تخاف البرهان؛ والبراهین العقلیه ان تقام على خلاف شهود اصحاب العرفان؛ (امام خمینى، 1373: 65)
هر چند شیوه عرفا شیوهاى والاتر از عقل است، در عین حال، مخالفتى با عقل صریح و برهان فصیح ندارد. حاشا که مشاهدات ذوقى مخالف با برهان باشد و براهین عقلى برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود.
بنابراین، ایشان کسب همه کمالات علمى و عملى را براى سالک الى اللّه لازم و ضرورى مىداند:
بر طالب مسافرت آخرت و صراط مستقیم انسانیت لازم است [که از] هیچیک از کمالات علمى و عملى صرف نظر ننماید. گمان نکنند که کفایت مىکند او را تهذیب خلق یا تحکیم عقاید یا موافقت ظاهر شریعت، چنانچه هریک از این عقاید ثلاثه را بعضى از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند؛ مثلاً شیخ اشراق در اول حکمه الاشراق (شرح حکمة الاشراق، 22ـ25) تقسیماتى مىکنند راجعبه کامل در علم و عمل، کامل در عمل، و کامل در علم؛ که از آن استفاده مىشود که کمال علمى با نقص در عمل، و به عکس، ممکن التحقق است؛ و اهل کمال علمى را از اهل سعادت و متخلصین به عالم غیبت و تجرّد دانسته و مال آنها را انسلاک در سلک علیین و روحانیین پنداشته. و بعضى علماى اخلاق و تهذیب باطن منشأ تمام کمالات را تعدیل خلق و تهذیب قلب و اعمال قلبیه دانند، و دیگر حقایق عقلیه و احکام ظاهریه را به پشیزى محسوب ندارند، بلکه خار طریق سلوک شمارند. (جامع السعادات، 1/43) و بعضى از علماى ظاهر، علوم عقلیه و باطنیه و معارف الهیه را کفر و زندقه پندارند و با علما و محصلین آن عناد ورزند. و این سه طایفه که داراى این عقاید باطله هستند، هر سه از مقامات روح و نشأت انسانیه محجوب هستند، و درست تدبّر در علوم انبیا و اولیا نکردهاند، و از این جهت، بین آنها همیشه منافراتى بوده و هریک به دیگرى طعنها زند و او را بر باطل داند. (چهل حدیث، 388)
درست است که امام رحمهالله براى عقل و عرفان نظرى جایگاه خاص و ویژه قائل است، و یادگیرى علوم حقّه و ریاضتهاى علمى را لازم و ضرورى مىدانند و در این خصوص مىفرمایند:
بسیار بعید است که بدون کاشتن بذر علوم حقّه و توجه به همه شرایط آن بتوان شجره طیّبه معرفت را در دل نشاند و آن را پرورش داد. انسان باید در ابتداى امر، ریاضت علمى را در متون مختلف، و با همه شرایط و ابزار آن، تجربه و از آن غافل نشود که گفتهاند: «علم، بذر سیر و سلوک است». (همان، 71)
و همچنین امام رحمهالله بر این باورند که هیچگونه مغایرتى بین عقل و عشق و عرفان وجود ندارد و در صفحات قبلى به این موضوع اشاره شد. اما امام رحمهالله در کتب عرفانى و اخلاقى خویش و همچنین در دیوان خود، تصریح مىکنند که در سیر و سلوک و براى رسیدن به حقیقت مطلق، عقل به تنهایى کافى نیست و الفاظ و علوم عقلى به تنهایى حجاب به شمار مىآیند و باید از آن گذر کرد، از این رو، در این زمینه مىنویسد:
تا عقل در عقال مفاهیم و کلیات است. از شهود و حضور خبرى ندارد گرچه علوم بذر مشاهدات است، ولى وقوف در آنها عین حجاب است، و تا آن بذور از زمین قلب، فاسد و ناچیز نشود، مبدأ حصول مشاهدات نگردد، و تا آنها در انبار قلب مورد نظر استقلالى است، از آنها نتیجه حاصل نگردد. (امام خمینى، 1377: 59)
الفاظ و عبارات همه حجابهاى حقایق و معانى هستند و عارف ربّانى را چارهاى نیست جز آنکه حجاب الفاظ و عبارات را پاره کرده و به دور افکند و با نور دل به حقایق غیبى بنگرد.
از این رو، امام رحمهالله مىگوید که اسفار و شفا مشکلها را حل نکردند و باید راه دیگرى را در پیش بگیریم.
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشتهاند اندر گل ما
اسفار و شفاى ابن سینا نگشود با آن همه جر و بحثها، مشکل ما
با شیخ بگو که راه من باطل خواند بر حق تو لبخند زند باطل ما
(دیوان امام)
و در جاى دیگر مىفرماید: باید آینه فلسفه و عرفان نظرى را شکست و به دیوانگى روى آورد؛ یعنى عشق
خرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویم از کف عقل برون جسته و دیوانه شویم
شکنیم آینه فلسفه و عرفان را از صنم خانه این قافله بیگانه شویم
(همان)
سیر و سلوک در راه حق و حقیقت، با محاسبات مادى و عقلى هماهنگى ندارد. بنابراین، عارفان اغلب به عقل مادى و منفعت طلب حمله و انتقاد کردهاند. امام رحمهالله در این خصوص مىسراید:
آنکه دل خواهد درون کعبه و بتخانه نیست آنچه جان جوید، بدست صوفى بیگانه نیست
گفتههاى فیلسوف و صوفى و درویش و شیخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست
هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن آنچه گویند از زبان بیهش و مستانه نیست
(همان)
امام رحمهالله در پایان، عقل گرایان را خطاب قرار داده و از آنان مىخواهند که ساکت شوند و دفتر فکر را ببندند، زیرا گفتههاى آنان حاصل فکر و استدلال و سخن است ولى آنچه مىتواند انسان را به حق و حقیقت رهنمون شود، واقعیت شفاف و زلالى است که فراتر از فکر و گفتار قرار داد.
از دیدگاه امام رحمهالله ، روح باید از مرحله عقل هجرت کند و در وراى عشق و دیوانگى قدم بگذارد و در مصاف و جهاد عقل و عشق، عقل مقهور عشق قرار مىگیرد و جهاد اکبر به معناى واقعى همین جهاد عقل و عشق است و جهاد اکبر به این معنا یکى از ابداعات حضرت امام رحمهالله است. از این رو، امام رحمهالله برخلاف دیگران جهاد و هجرت را به سه قسم تقسیم کرده است. (ر.ک: بنیان مرصوص امام خمینى رحمهالله ، 37ـ40 و 67 و 68) بزرگان و سلف صالح «جهاد» و هجرت» را به دو دسته تقسیم کردهاند: «جهاد اصغر» آن است که انسان با دشمن بیرون بجنگد و پیروز شود. «جهاد اکبر» آن است که انسان با دشمن درون نبرد کرده، عادل و با تقوا شده و در صحنه نبرد با هوس درون پیروز شود. «هجرت صغرا» آن است که انسان از محلى که نتواند در آن شعایر دینى را احیا کند، کوچ کرده و به جایگاهى برود که توان اقامه دین در آن جایگاه میسر باشد و «هجرت کبرا» آن است که انسان از هرگونه پلیدى دورى و پرهیز کند: «والرجز فاهجر»، (مدثّر 74/5) یعنى از خواستههاى باطل و عاطل نفس کوچ کرده و به حدّى برسد که نفس طلب گناه از او نکند. اما امام خمینى رحمهالله به تبع برخى از بزرگان اهل معرفت، (مراتب جهاد، رساله شریعت، طریقت و حقیقت، 250ـ244) آنچه را دیگران جهاد اکبر مىنامند، جهاد اوسط مىشمارد، و آنچه را دیگران هجرت کبرا مىپندارند، «هجرت وسطا» نامگذارى مىکند. دیگران مراحل بالاتر را ندیدهاند، این مرحله را جهاد اکبر پنداشتهاند، و چون جلوتر نرفتهاند، این مرتبه را هجرت کبرى دانستهاند.
«جهاد اکبر» این نیست که انسان بکوشد خوب، عادل و با تقوا باشد، بلکه این مرحله، «جهاد اوسط» است، و «جهاد اکبر» آن است که انسان به جایى برسد که از شرّ «عقل» نجات پیدا کرده، از بند «استدلال» رهیده، از خطر «برهان» نجات یافته، و به وادى «عشق» پا بگذارد. کسى که گرفتار محاسبات فکر و عقل است، او «عاقل» است نه «عارف» و «عاشق» و محبّ» دوست، زیرا گرچه توانسته است از گزند جهل رهایى یابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام کند. اگر کسى از خواستههاى نفس هجرت کرد، به گونهاى که نفس طلب گناه از او نکند، به هجرت وسطا موفق شده است، و هجرت کبرا آن است که انسان از برهان به عرفان و از عقل به عشق هجرت کند. مىتوان گفت که: فقط نبرد مفهوم و مشهود، و جدال حصول و حضور، و جنگ برهان و وجدان که استحقاق نامگذارى به جهاد اکبر را داراست، و تنها انتقال از حکمت و عقل به عرفان ناب و عشق است که در خور نامبردارى به هجرت کبراست. حضرت امام رحمهالله توانست هم جهاد سهگانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سهگانه را طى کند و در سایه آن توانست دست به کارهاى عظیم، و بزرگ و فوق العاده بزند. کارهاى متعارف مردمى با ارزیابى عقل مصطلح صورت مىپذیرد، ولى کارهاى خارق عادت با محاسبه عشق و شوق تنظیم مىشود، آنها همان عقل بالغ و کاملاند. بنابراین، در آثار تاریخى و نثارهاى متحیرالعقول، تنها عقل متعارف اوساط مردم است که متحیّر مىشود و از فتوا باز مىماند و دستور ارتجاع یا سکوت یا تقیّه و مانند آن مىدهد که خصوصیتهاى نفسانى از قبیل جبان بودن و احساس وحشت کردن در نحوه ارزیابى و محاسبه نیز سهم به سزایى دارد، لیکن عقل بالغ به قلّه عشق و شوق در عین محاسبه دقیق و ارزیابى کامل، هرگز وهم و نیز عقل متعارف محدود و مدار بسته را به مشورت نمىگیرد، چه اینکه خصوصیتهاى نفسانى انسانِ عاشقِ مشتاق، همانا شهامت و سلحشورى است نه هراس و تقیّه پرورى و نه تهوّر و بىباکى. خلاصه اینکه امام رحمهالله در مصاف عقل متعارف با عشق و شوق، جانبِ عقل برین را برگزیدند نه عقل متعارف را، و نداى بطلان تقیّه را طنین انداخت و از این رو، فرمود: واللّه تا حالا نترسیدهام؛ (صحیفه نور، 1/107) زیرا که ترس و وحشت به دلهاى اولیاى الهى راه نمىیابد: «الا ان اولیاءاللّه لاخوف علیهم ولاهم یحرنون». (یونس، 10/62)
علائم و آثار عشق انسان به خدا
در مقام بیان تعریف و چیستى عشق روشن شد که موضوعات و مقولاتى همچون عشق و حبّ، غیرقابل تعریف بوده و سخن گفتن از حقیقت آن بسى مشکل است، چرا که درکِ حقیقت آن ممکن و میسر نیست، و تنها مىتوان از آثار و نتایج لوازم آن سخن راند و از این طریق، به وجود عشق در افراد و اشخاص پى برد. بنابراین، بحث علائم و آثار عشق حایز اهمیت است، و پرداختن به آن ضرورى به نظر مىرسد. مدّعیان عشق و محبّت در جهان نفاق و تزویر فراوانند، لیکن هیچ ادعایى بدون دلیل مقبول نمىافتد و عشق و عاشقى هم از این قاعده مستثنا نیست و بدون دلیل ثابت نمىشود و دعوى محبت خدا نیاز به بنیه و علامت دارد. امام خمینى در این خصوص مىفرمایند:
آخر دعوى محبت کسى [که] بیّنه نداشته باشد پذیرفته نیست. ممکن نیست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم، و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام کنم. درخت محبت و نتیجهاش عمل بر طبق آن است و اگر این ثمره را نداشته باشد، باید دانست که محبت نبوده، خیال محبت بوده. ... عاشق در جبله طبیعیه اوست، اظهار عشق و تغزّل در شأن معشوق، و عمل به لوازم ایمان و محبت خدا و اولیاى او. [اگر] عمل نکرد مؤمن نیست و محبت ندارد. (شرح چهل حدیث، 576)
بنابراین، باید آثار و علائم عشق و محبت را شناخت.
یادآورى این نکته لازم است که در این مختصر نمىتوان همه علائم و آثار را بررسى کرد، از این رو، ناچاریم به توصیف و توضیح برخى از آنها با توجه به دیدگاه امام رحمهالله بپردازیم.
1. مقدم داشتن و ترجیح محبوب بر همه کس و بر همه چیز
در نگاه امام رحمهالله ، وادى عشق، جایگاه مقدّسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در این بادى، پاک و خالص شدن و دل کندن از محبوبهاى مقید است. (امام خمینى، 1370: 52)
همچنین امام خمینى رحمهالله معتقد است که لازمه عشق، استغراق در جمال محبوب است که نفى جمیع محبتها را به دنبال دارد و انسان را هم از اظهار آن باز مىدارد:
لا یخفى على العارف انّ من کان فى مراتب السیر و اصلاً الى فناء الرّب فانیا فى ذاته و صفاته یکون خلّته خلّها اللّه تعالى فخلیل اللّه لا یأبى عن خلّته بخلاف من کان دون ذلک فانّ محبّه المحبوب نفى جمیع الاحبه؛ (تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، 111) بر انسان آگاه روشن است که هرکس در مراحل سیر و سلوک به فناء ذات و صفات رسیده باشد، او دوستدار و محبّ خداست و دوست خدا در دوستى از هیچ چیزى فروگذار نمىکند زیرا که محبت محبوب، نفى جمیع محبتها را به دنبال دارد.
و در جاى دیگر مىفرماید:
فانّ العشق المفرط یوجب ان یفدى ما هو احبّ عنده فى طریق محبوبه، فالاستغراق فى جمال المحبوب یمنعه عن ان یعبّر؛ (همان، 127)
عشق زیاده از حد باعث مىشود که انسان محبوبترین چیز خویش را در راه معبود فدا کند و استغراق در جمال محبوب انسان را از اظهار آن باز مىدارد.
از منظر امام رحمهالله دل مؤمن عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس است و توجه به غیر حق تعالى خیانت به حق است و حبّ غیرذات خدا و خاصان او در مشرب عرفان خیانت به شمار مىآید. (شرح چهل حدیث، 480)
2. عشق رافع حجابهاى ظلمانى و نورانى
اولین قدم در سیر و سلوک معنوى شناختن موانع و حجابها و راه خرق و عبور از آنهاست. در اسفار چهارگانه عقلى و عرفانى نیز شناخت حجابهاى نورانى و ظلمانى، جایگاه رفیعى دارد؛ بلکه مىتوان ادعا کرد که تمام اخلاق و عرفان، یا مقدمه براى رفع حجاب بین انسان و خداست، یا نتیجه و فرع آن است.
یکى از آثار و علائم عشق الهى رفع حجابهاى ظلمانى و نورانى است. عاشقان خدا کسانىاند که زنگار حجاب از آیینه دلشان زدودهاند و با دیده دل شکوه و جلال حضرت حق را شهود کردهاند. داراى بدنى دنیوى، روحى حجبى و عقولى آسمانىاند، با نور یقین تماشاگر حقایق عالمند و گشت و گزارشان در میان صفوف فرشتگان است. (لمعات، 85) شیخ فخرالدین عراقى (همان، 432) در این خصوص مىنویسد:... محبوب هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت بهر آن بر روى فروگذاشت تا محبّ خوى فرا کند و او را پس پرده ببیند، تا چون دیده آشنا شود و عشق سلسله شوق بجنباند، به مدد عشق و قوت معشوق، پردهها یکایکان فروگشاید؛ پرتو سبحات جلال، غیرت و همّ را بسوزاند و او به جاى او بنشیند و همگى عاشق شود.
حضرت امام رحمهالله در این زمینه مىنویسد: «اهل معرفت مىگویند: حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب مىکند و خدا مىداند در این رفع حجب چه کرامتهایى است، غایت آمال اولیا و نهایت مقصد آنها همین رفع حجب بوده».
همچنین امام رحمهالله بر این باورند که:
محبت با یکدیگر در راه خدا سبب حبّ خدا شود. و این حبّ نیز نتیجهاش رفع حجب مىباشد، چنانچه عرفاى شامخین فرمایند. معلوم است این محبوبیت نیز داراى مراتب است؛ چنانچه حب فى اللّه از حیث شوب و خلوص نیز داراى مراتب کثیره است. و خلوص تام آن است که شوب بر کثرات اسمایى و صفاتى هم نداشته باشد و این موجب حبّ تام است، و محبوب مطلق، محجوب از وصال نخواهد شد در شریعت عشق، و بین او و محبوبش حجابى نخواهد ماند. (شرح چهل حدیث، 290)
امام رحمهالله در این خصوص چنین مىسراید:
عارفان پرده بیفکنده به رخسار حبیب من دیوانه، گشاینده رخسار توام
(دیوان امام)
از دیده عاشقان نهان کى بودى؟ فرزانه من! جدا زجان کى بودى؟
(همان)
بدین ترتیب، فقط با قدم عشق مىتوان از تعیّنات به در آمد و به رفع کدورات اسما و صفات پرداخت و به محضر محبوب باریافت: (امام خمینى،1370/122) زیرا
در جرگه عشاق روم بلکه بیایم از گلشن دلدار، نسیمى ردپایى
اینما و منى جمله زعقل است و عقال است در خلوت مستان نه منى هست و نه مایى
(دیوان امام، 187)
عشق، انسان سالک را به جاى اینکه به ماهیات و تعیّنات، که دنیاى کثرت است، مشغول کند، به مبدأ هستى و معیّت حق با همه موجودات فرا مىخواند.
3. عاشق خواهان بىنامى است
حضرت امام رحمهالله در چهل حدیث مىفرماید:
اى مدعى معرفت و جذب سلوک و محبت و فنا! [خداوند از لسان پیامبرش فرمود:] «اولیایى تحت قبایى لایعرفهم غیرى»؛ تو اگر از اولیاى حق و محبین و مجذوبینى، خداوند مىداند. به مردم این قدر اظهار مقام و مرتبت مکن و این قدر قلوب ضعیفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مکن و خانه خدا را غضب مکن. (شرح چهل حدیث، 162)
4. عبادت عاشق
امام رحمهالله معتقدند که وصال به محبوب مطلق غایت آمال اولیا و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب، بلکه قرّة العین سید انبیاء صلىاللهعلیهوآله است. (امام خمینى، 1370: 43) و نماز را واسطه چنین اتصالى مىدانند و طبیعى است قبله چنین عابدى ابروى محبوب باشد. (ر.ک: دیوان امام، 207) نماز براى عارف عاشق، معراج است و مقام انسان کامل را به او عطا مىکند. نمازگزار عاشق، عبادت حق و مناجات محبوب مطلق و مکالمه با مالک الملوک را تکلّف و مشقّت نمىداند. از این رو، لذت مناجات حق و اشتیاق ملاقات محبوب را با ملک هستى معاوضه نمىکند و با حق و عبادت او عشقبازى مىنماید. قلوب عشقیه شوق و جذبه بر عارفان دلباخته غالب مىآید و با قدم حب و عشق قدم در محضر انس مىگذارد و قلوب آنها بدان جذبه غیبیه، تا آخر نماز به عشق محضر و حاضر با ذکر و فکر حق معاشقه و معافقه مىنماید. (امام خمینى، 1370: 122)
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله نقل شده که:
افضل الناس من عشق العباده و عانقها و احبّها بقلبه و با شرها بجسده و تفرغ لها، فهو لایبالى على ما اصبح من الدنیا على عسرام على یسر؛ (اصول کافى، 3/131؛ وسایل الشیعه، 1/61؛ کتاب الطهاره، «ابواب مقدّمه العبادات»، باب 19، حدیث 2)
برترین مردم کسى است که به عبادت خدا عشق بورزد و براى آن آغوش باز کند و از جان و دل آن را دوست بدارد و با زبان خود بدان بپردازد و به چیز دیگر اشتغال نیابد. چنین کسى را اندیشه آن نخواهد بود که دنیایش با آسایش و راحتى بگذرد یا با سختى و مشقت.
در روایتى از امام صادق علیهالسلام مىخوانیم:
العباده ثلاثه: قوم عبدوااللّهَ عزوجل خوفا؛ فتلک عبادة العبید و قوم عبدوااللّه تبارک و تعالى طلب الثواب؛ فتلک عبادة الاجراء؛ قوم عبدوااللّه عزّوجلّ حبّا له؛ فتلک عبادة الأَحرار و هى افضل العباده؛ (اصول کافى،3/131)
عبادت سهگونه است: گروهى خداوند را از ترس مىپرستند پس این پرستش بردگان است. گروهى خداوند را براى رسیدن به پاداش مىپرستند پس این پرستش مزدوران است و گروهى خداوند را از روى محبت مىپرستند و این پرستش آزادگان است. و این از همه عبادتها برتر است.
حضرت امام رحمهالله با توجه به فرمایش مولى الموحدین مىفرماید:
اى عزیز، عبادت و اطاعت حق تعالى از بارزترین شجره عشق الهى است که البته عبادت احرار، میوه کامل این درخت مىباشد عبادتى که براى حبّ حق تعالى و یافتن آن ذات مقدّس تحقّق مىیابد و خوف از جهنم یا شوق بهشت، محرک آن نیست مانند عبادات ائمه اطهار علیهمالسلام که فرمودند: عبادت ما، عبادت احرار است. (ر.ک: شرح چهل حدیث، 57 و 326)
حضرت امام رحمهالله معتقدند که: انسان به حسب فطرت خداداد و جبلت اصلى از فنا و ممات متنفر است و بقا و حیات را دوست دارد. این فطرت حب لقا، متعلّق به بقاى مطلق و حیات دائمى سرمدى است؛ یعنى بقایى که در آن فنا نباشد و حیاتى که در آن زوال نباشد. و چون در فطرت انسان این حب و آن تنفر وجود دارد، از این رو، آنچه را که تشخیص بقا در آن داد و آن عالمى را که عالم حیات دانست، حب و عشق به آن پیدا مىکند و از عالم مقابل آن متنفر مىشود. پس باید دانست که کراهت و خوف ما از مرگ به این دلیل است که ما ایمان به عالم آخرت نداریم و قلوب ما مطمئن به حیات ازل و بقاى سرمدى آن عالم نیست. و علاج قطعى منحصر آن وارد کردن ایمان است در قلب به فکر و ذکر نافع و علم و عمل صالح. اما کمّل و مؤمنین مطمئنین از مرگ کراهت ندارند، گرچه وحشت و خوف دارند زیرا خوف آنها از عظمت حق تعالى و جلالت آن ذات مقدّس است. واز این رو، حضرت امیرالمؤمنین، سلاماللّه علیه، در شب نوزدهم وحشت و دهشت عظیمى داشت، با آنکه مىفرمود: «به خدا قسم که پسر ابوطالب به مرگ مأنوستر است از بچه به پستان مادرش». دل عاشق در وقت ملاقات مىتپد و وحشتناک و خایف شود، ولى این خوف و وحشت غیر از خوفهاى معمولى است. (ر.ک: شرح چهل حدیث، 358و361)
از دیدگاه امام رحمهالله ، روز مرگ پایان هجران و روز وصل به محبوب است:
وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد! روز وصلش مىرسد، ایام هجرام مىرود
(دیوان امام)
5. غوطهورى عاشق در دریاى فنا
یکى از ویژگىهاى عاشق و یکى از عالىترین برکات و ثمره عشق فناى محبّ در محبوب است. به جاست قبل از اینکه دیدگاه حضرت امام رحمهالله در این خصوص بیان شود، توضیح مختصرى درباره «فناى فى اللّه» و گذرگاهها و منزلگاههاى این مسیر با استفاده از سخنان عدهاى از معروفترین و معتمدترین شاگردان مکتب ابنعربى، به ویژه داوود قیصرى صاحب شرح فصوص ذکر شود: عرفا معتقدند که انسان در بدو تولد همچون باقى حیوانات چیزى جز خوردن و آشامیدن نمىشناسد. سپس به تدریج، باقى صفات براى او پدیدار مىشود، مانند شهوت، غضب، حرص، حسد، بخل و غیر اینها از صفاتى که ثمره احتجاب و دورى از معدن وجود و صفات کمالیه است. پس انسان در این مرحله، حیوانى است راست قامت، که از او اعمال مختلف برحسب ارادههاى گوناگون صادر مىشود. بعد از آن هنگامى که از خواب غفلت و جهل بیدار شد و متوجه گردید ماوراى این لذّات حیوانى، لذّات دیگرى است، و بالاتر از این مراتب کمالى دیگر، از اشتغال به محرمات شرعى توبه مىکند و به سوى خداوند متعال بازگشت مىنماید. در نتیجه، شروع مىکند به ترک زواید دنیایى جهت براى به کمالات اخروى. و عزم را جزم مىکند تا از مقام جان خود به سوى خداوند هجرت کند، و چون نفس در این سفر در غربت از مکان مألوف واقع مىشود، طبیعى است که احتیاج به راهنما دارد که پیر راه طریقت است.
سعى ناکرده در این راه بجایى نرسى مزد اگر مىطلبى طاعت استاد ببر
سالک هرگاه در طریق وارد شد نسبت به هرچه مانع او باشد و او را از مقصود بازدارد، زهد مىورزد و از هر چیز که در قلبش خطور کند و او را متمایل به غیر حق کند، پرهیز مىکند، و آن را در هرچه امر مىکند، متهم مىنماید، حتى اگر او را امر به عبادت کند زیرا طبیعت نفس بر دوست داشتن شهوات و لذتهاست، پس سزاوار نیست ایمن از دخالت او باشد، چون که نفس از مظاهر شیطانى است. سالک هرگاه از نفس خلاص شد و پاکیزه گردید و زندگى خوشى به واسطه لذّت بردن در راه محبوب به دست آورد، با طنش نورانى مىشود و پرتوهاى انوار غیب بر او ظاهر مىگردد، و باب ملکوت بر او باز مىشود و مکاشفاتى یکى پس از دیگرى براى او رخ مىدهد. در نتیجه، امور غیبى را در صورتهاى مثالى مشاهده مىکند. وقتى چیزى از اینها را چشید، به گوشهگیرى راغب مىشود، تنهایى، ذکر، مواظبت بر طهارت کامل، وضو، عبادت، مراقبه، محاسبه، روى برمىگرداند از اشتغالات حسى، و قلب را از محبت حسیّات تهى مىکند و به طور کلى، باطنش به سوى حق توجه مىنماید. پس براى او وجد، سکر، وجدان، شوق و ذوق، محبت، هیجان و عشق پیدا مىشود و او را هر چند گاهى از خود محو مىکند، و از خود فانى مىسازد. در این هنگام، معانى قلبى و حقایق پنهانى و انوار روحى را مشاهده مىکند و به مرتبه معاینه و مکاشفه مىرسد و گاه انواز حقیقى بر او پدیدار و گاه پنهان مىشود. این مکاشفات گاه به گاه ادامه مىیابد تا آن که رسوخ یافته و سالک از تلوّن رهایى یابد، که در این وقت بر او آرامش روحى و طمانینه الهى وارد مىشود، و ورود این پرتوها و احوال براى او ملکه مىگردد. پس داخل در عالم جبروت شده و موجودات مجرد و انوار برتر و مدبّرات کلى عالم را از فرشتگان مقرّب و بىتاب از عشق جمال الهى مشاهده مىکند، و وجود او به نور آنان متحقق و ثابت مىشود.
در اینجاست که نور احدیت و پرتوهاى عظمت و کبریاى الهى بر او ظاهر شده، او را چون ذرات افشانده، غیرمرئى قرار مىدهد و در اینجا کوه وجودش مضمحل مىشود و براى خداوند چنان سجود و خضوعى مىکند که تعیّنش در تعیّن حقیقى متلاشى شده و وجودش در وجود الهى از بین مىرود. این مقام فنا و محو است. (مقدمه شرح فصوص الحکم، فصل 11) شیخ اکبر محیى الدین ابن عربى مىنویسد: یکى از ویژگىهاى عاشق الهى «غرام»(2) است و آن فناى دردمندانه و اندوهبار محبّ در محبوب است. از منظر شیخ براى محب صفتى والاتر از غرام نیست زیرا غرام در برگیرنده همه اوصافى است که از محبت حاصل مىشود. (ابنعربى، 1418: 2/334) شیخ نجمالدین رازى مىنویسد:
چون [عشق] عاشق را به معشوق رسانید، لاله صفت بر در بماند. عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد، پروانه صفت نقد هستى عاشق را نثار قدم شعله شمع جلال معشوقى کند، تا معشوق به نور جمال خویش، عاشق سوخته را میزبانى کند. (رازى، 1352: 62 )
امام رحمهالله نیز مىسراید:
هجرت از خویش نموده سوى دلدار رویم واله شمع رخش گشته و پروانه شویم
(دیوان امام)
در جاى دیگر گوید: عشق، صفت آتش [دارد] و سیر او در عالم نیستى است، هرکجا رسد و به هرچه رسد، فنابخشى «لاتبقى و لاتذر» (مدثّر، 74/28) پیدا کند. مقام فنا داراى سه مرحله است 1. محو: یعنى فناى افعال عبد در فعل حق که سالک در این مرحله همه کارها را از خدا مىداند و به این مرحله «فناى در افعال» نیز مىگویند. 2. طمس: یعنى فناى صفات عبد در صفات خداوند و در این مرحله، براى موجودات هیچ صفتى نمىبیند جز اینکه آن را از خدا مىداند و در این مرحله «فناى در صفات» نیز نامگذارى مىشود. 3. محق: یعنى فناى وجود عبد در ذات حق، که در این مرحله هیچ یک از موجودات عالم را به استقلال نمىبیند و همه را پرتو ذات حضرت حق مىداند و به این مرحله «فناى در ذات» نیز گویند. (ر.ک: صراط سلوک، 114و126)
حضرت امام رحمهالله معتقد است که عاشق وارسته از خود گذشتهاى است که جز به محبوب و خواستههاى او توجه ندارد. مجذوبان جمال جمیل و عاشقان دلباخته او از هر دو جهان رسته و چشم از اقالیم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللّه پیوستهاند و آنان مدام در محضر خداوند هستند و لحظهاى از ذکر و فکر و مشاهدات و مراقبت مهجور نیستند. (آداب الصلاة، 108) با جذبه الهى و جذوه نار عشق سالک از بیت مظلمه نفس خارج و با قدم گذاشتن بر فرق انیّت و انانیّت حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق کرده و به نهایت مسیر که فناى در ذات است، نایل مىشود. امام شهیدان در این خصوص چنین مىنویسد:
و پس از آنکه انسان قدم بر فرق انیّت و انانیّت خود گذاشت و از این بیت خارج شد و در طلب مقصد اصلى و خداجویى منازل و مراحل تعیّنات را سیر کرد و قدم بر فرق هریک گذاشت و حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همه موجودات و کائنات برکند و بتها را از کعبه دل به ید ولایت مابى فروریخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و وجهه دلش یک رو و یک جهت بىکدورت تعلّق به غیر، الهى شد و حال قلبش وجَّهتُ وجهى للذى فطرالسموات والارض (انعام، 6/80) شد و فانى در اسما و ذات و افعال گردید، پس در این حال از خود بىخود شود و محو کلى برایش حاصل شود و صَعْق مطلق رخ دهد، پس حق در وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببیند و به ید قدرت حق بَطْش کند و به لسان حق نطق کند، و به حق ببیند و جز حق نبیند، و به حق نطق کند و جز حق نطق نکند، از غیر حق کور و کر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود و این مقام حاصل نشود، مگر با جذبه الهیه و جذوه نار عشق که بدین جذوه عشقیه لازال متقرب به حق شود و به آن جذبه ربوبیه، که عقیب حب ذاتى است، از او دستگیرى شود. (شرح چهل حدیث، 590و591)
خداوندا ما را از شیفتگان در صراط و جویندگان آب حیات و فانى در فعل و صفت ذات خویش قرار بده. خداوندا
از سر کوى تو مأیوس نگردم هرگز غمزهاى غمزدگان را تو مدد کارى کن
عاشقم، عاشقم افتاده و بیمار توام لطف کن لطف، زبیمار پرستارى کن
کتابنامه
1. ابن عربى، محیىالدین، فصوص الحکم،
2. ــــــــــ ، الفتوحات المکیه، دار الاحیاء التراث العربى، 1418 ق.
3. امام خمینى، مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایة، با مقدمه استاد سید جلالالدین آشتیانى، مؤسسه نشر تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373 ش.
4. ــــــــــ ، سرّ الصلاة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1369.
5. ــــــــــ ، شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، مؤسسه چاپ و نشر درج، 1377.
6. ــــــــــ ، آداب الصلاة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1370.
7. ــــــــــ ، تفسیر سوره حمد، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1375.
8. ــــــــــ ، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
9. ــــــــــ ، صحیفه نور، ج 14، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
10. ــــــــــ ، شرح دعاى سحر، ترجمه سید احمد فهرى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374.
11. ــــــــــ ، تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام.
12. ــــــــــ ، دیوان، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
13. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نمط 8، با شرح نصیرالدین طوسى، تحقیق سلیمان دنیا، مؤسسه نعمان، بیروت.
14. آملى، سید حیدر، مراتب جهاد، رساله شریعت، طریقت و حقیقت.
15. مستملى نجار، ابوابراهیم، شرح تعرّف لمذهب التصوف، انتشارات اساطیر، تهران، 1363.
16. حسن زاده آملى، حسن، هزار و یک نکته،
17. ــــــــــ ، صراط سلوک، گردآورنده على محیطى، انتشارات آل على(ع)، قم.
18. حر عاملى،، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 1، مکتبة الاسلامیه، تهران.
19. جوادى آملى، عبداللّه، بنیان مرصوص امام خمینى، مرکز نشر اسراء.
20. شیرازى، صدرالدین محمد، عرفان و عارف نمایان، ترجمه محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، قم.
21. دماوندى، ملا عبدالرحیم،
22. رازى، نجمالدین، رساله عشق و عقل، به اهتمام و تصحیح دکتر تقى تفضلى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352.
23. طباطبائى، فاطمه، سخن عشق، معاونت پژوهشى پژوهشکده امام خمینى و انقلاب اسلامى.
24. همدانى، امیر سید على، مشارب الذواق، تصحیح محمد خواجوى، انتشارات عولى، تهران، 1362.
25. کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، ج 3، ترجمه و شرح جواد مصطفوى، انتشارات علمیه اسلامیه.
26. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 84، دار الاحیاء التراث العربى، 1403 ق.
27. مولوى، جلالالدین محمد، مثنوى معنوى، دفتر اول، تصحیح رینولد نیکلسون، به کوشش مهدى آذریزدى (خرمشاهى)، انتشارات پژوهش، تهران.
28. آشتیانى، سید جلالالدین، شرح مقدمه شرح فصوص الحکم، فصل 11، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
29. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 15.
30. دیلمى، ابوالحسن على بن محمد، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف،
31. شیخ روزبهان بقلى شیرازى، عبهر العاشقین، تصحیح هنرى کربن و محمد معین، تهران، 1337 ش.
32. سهروردى، شهابالدین، شرح حکمة الاشراق،
33. نراقى، مهدى، جامع السعادات،
________________________________________
1.طفیل هستى عشقند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
2. واژة «غرام» در اصل به معناى مصیبت و ناراحتى شدیدى است که دست از سر انسان برندارد. به عشق و علاقه سوزانى که انسان را با اصرار به دنبال کار یا چیزى مىفرستند نیز «غرام» گفته مىشود. اطلاق این واژه بر جهنم به دلیل آن است که عذابش شدید، پىگیر و پردوام است. (تفسیر نمونه، 15/151)
عارفان وارسته و سالکان طریقت و دریافتگان حقیقت و بزرگان معرفت، عشق را خمیر مایه جهان هستى دانسته و چرخش عالم را بر مدار حبّ تبیین مىکنند. (فصوص الحکم: 203) و راز آفرینش و منشأ ظهور و تجلّى کاینات را عشق و حبّ الهى مىدانند. از آنجا که حق تعالى محبّ ذات خویش است، چنین حبّى مستلزم آن است که آثار مربوط به ذات نیر محبوب باشد و در نتیجه، این عشق به ذات پیامدى زیبا و آمیخته به محبّت دارد که همان تحقّق نظام هستى است. حدیثى است به نقل از حضرت داوود نبىّ علیهالسلام که چون از حضرت حق علت آفرینش و رمز و راز خلقت را جویا شد، خداوند متعال در پاسخ فرمود: «کُنْتُ کنزا مخفیا، فأَحْبَبْتُ اَن أعرف، فخلقتُ الخلقَ لِکَى أعرف». (مجلسى، 1403: 84/199، ح 6؛ ابن عربى، 1418: 318) مولوى نیز به این حدیث چنین اشاره کرده است:
گنج مخفى بد زپُرى چاک کرد خاک را روشنتر از افلاک کرد
در این حدیث شریف اشارهاى لطیف به راز خلقت شده و با مقدّم داشتن کلمه حبّ بر معرفت، عشق و حبّ را مفتاح عالم هستى معرفى کرده است. خداوند متعال پس از بیان «کنتُ کنزا مخفیا» که به مقام غیب الغیوبى اشاره دارد، عبارت «أحْبَبْتُ» را بر موارد دیگر مقدّم مىدارد و بزرگان معرفت چنین برداشت کردهاند که حبّ و عشق عامل پیدایى و علة العلل ظهور آفرینش است. آنان محور عالم و مدار گردش هستى را عشق مىدانند و بر این باورند که: «لولا العشق ما تکون متکون». (دماوندى، 767) محیى الدین بن عربى، بنیانگذار عرفان نظرى، به صراحت مىگوید: «فلولا هذه المحبّه ما ظهر العالم فى عینه فحرکته من العدم الى الوجود حرکة حبّ الموجد لذلک»؛ یعنى اگر چنین محبّت و عشقى نبود، هرگز عالم و جهان هستى ظهور نمىیافت. امام خمینى رحمهالله نیز بر این باور است که ظهور تمام حقایق در حضرات خارجیه، به مقدّرات آنها در حضرت علمى بستگى دارد و تقدیر در حضرت علمیّه، به حبّ ذاتى است و اگر این حبّ و محبّت نبود، هیچ موجودى از موجودات ظهور نمىیافت و احدى به کمال واصل نمىشد. (امام خمینى، 1373: 71) و همین حبّ ذاتى است که مدیر و مدبر ملک و ملکوت است. (چهل حدیث، 76) بدین ترتیب، طبق عقیده امام رحمهالله هم ایجاد موجودات و هم إبقاى آنها وابسته به حبّ ذاتى است و چنین حبّى هم علت موجده و هم علت مبقیه است. امام رحمهالله از این دو ساحت به ایجاد و ایصال موجودات به کمال، تعبیر کردهاند:
«ولولا ذلک الحبّ، لما یظهر موجود من الموجودات و لا یصل احد الى کمال من الکمالات؛ فانّ بالعشق قامت السموات؛ (امام خمینى، 1373:71)
اگر حبّ ذاتى حق تعالى نبود، هیچ موجودى از موجودات پا به عرصه هستى نمىگذاشت و هیچ پدیدهاى به کمال مطلوبش نمىرسد، و همانا آسمانها بر پایه عشق استوار است.
پس نظام آفرینش، از دیدگاه امام رحمهالله چه در ایجاد و چه در بقا در پرتو عشق است. امام رحمهالله با بیان زیبا و شاعرانه خویش این دو ساحت را چنین معرفى مىکنند:
من چه گویم که جهان نیست بجز پرتو عشق ذوالجلالى است که بر دهر و زمان حاکم اوست
(دیوان امام 62)
ساکنان در میخانه عشقیم مدام از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه
(همان، 179)
امام رحمهالله در مصباح الهدایه، در بحث حضرات خمس، جهان هستى را مرهون فیض اقدس و تجلّى نخستین حق مىدانند که به واسطه حبّ ذاتى به وجود آمده و متذکر مىشوند که خدا ذات خود را در آیینه صفات شهود مىکند و سپس به ظهور این عالم و عوالم دیگر مىپردازد. (امام خمینى، 1373:)
اما باید دانست که نقش آفرینى عشق به اینجا خاتمه نمىیابد، بلکه همچنانکه عشق عامل خلقت و راز آفرینش به شمار مىآید و پیدایى جهان وامدار و مدیون عشق خدا به جمال و جلال خویشتن است، همچنین عامل هدایت و استکمال موجودات به ویژه انسان به سوى خالق هستى است؛ یعنى همچنان که عشق در قوس نزول کارساز است در قوس صعود نیز مهمترین عامل و محرّک است. به عبارت دیگر، اگر قوص نزول را تعبیرى از عرفان نظرى و قوص صعود را تعبیرى براى عرفان عملى بدانیم، براى تکمیل دایره وجود و تحقّق یافتن آیه شریفه «انا للّه و انا الیه راجعون»(بقره، 2/156) در سیر و سلوک عاشقانه، وجود محبّت امرى حتمى است؛ و این عشق است که سالک طریق الىاللّه را برمىانگیزد که قوس صعود را بپیماید تا آغاز و انجام این حلقه به هم بپیوندد و نظام آفرینش به غایت خود برسد.
بر همین اساس، در بحث سیر و سلوک در همه آثار اهل معرفت به این نکته تصریح شده که انگیزه چنین حرکتى، از مبدأ تا مقصد، چیزى جز عشق و محبّت نیست زیرا انسان فطرتا عاشق کمال مطلق است و اگر خود را بشناسد درمىیابد عاشقى است که در راه بىپایان عشق قدم نهاده و هر لحظه به محبوب خویش نزدیکتر مىشود. از این رو، امام رحمهالله چنین سروده است:
عالم عشق است هر جا بنگرى از پست و بالا سایه عشقم که خود پیدا و پنهانى ندارم
هرچه گوید عشق گوید، هرچه سازد عشق سازد من چه گویم، من چه سازم، من که فرمانى ندادم
(دیوان امام، 105)
بدین ترتیب، عشق مرکب راهوارى است که او را به محبوب مطلق مىرساند و با گذر از فهم نیستهاى هست نما، خود را از قید و بند ماسوى اللّه مىرهاند و از هرگونه کثرتطلبى و شرک رها مىسازد و به حقیقت توحید رهنمون مىشود. و هنر انسان شدن در فهم این حقیقت است. عین القضاة همدانى معتقد است که هرکس عاشق نیست، خود بین، پرکین و خود رأى است و آرزو مىکند که اى کاش همه جهانیان عاشق بودند تا همه زنده و با درد بودند. (تمهیدات، 99ـ98 ؛ سخن عشق، 58-59) بنابراین، قوس نزول و صعود عرفانى با عشق همراه است.
هم تجلّیات الهى در قوس نزول زاییده عشق و محبت است و هم سالکان در قوس صعود، با عشق در سلوکند. و این قوس صعودى لازم و ضرورى است زیرا هنگامىکه موجودات، به هنگام نزول، تعیّن یافتند، بىشک، در اثر حدّ و محدودیّت و ضعف و عدم، از جمال مطلق الهى محجوب ماندند و گرفتار حجابهاى ظلمانى و نورانى شدند و براى رها شدن از این حجابها قوس صعود ضرورى است تا به هدایت برسند و از إنیّات نورانى برهند و این امر با عشق میسر است. پس به جاست که عشق را بهترین هادى و هدایتگر انسان و راهگشاى سیر و سلوک و عرفان اصیل بدانیم و به معجزه عشق تا آن حد ایمان داشته باشیم که:
خواست از فردوس بیرونم کند خوارم کند عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلک پرّان نمود
(دیوان امام، 115)
در پایان، همه جویندگان راه حقیقت را به پیمودن این راه لذّت بخش و دلنشین دعوت مىکنم که ارادتى بنمایند و سعادتى ببرند.(1) این نوشتار، رسالت تبیین دیدگاه امام راحل رحمهالله را در باب عشق بر عهده دارد. امید است براى خوانندگان، به ویژه نسل جوان مفید واقع شود.
تعریف ناپذیرى عشق
دانشمندان و متفکران درباره عشق بسیار سخن گفته و کوشیدهاند تا به سبک و سلیقه خویش آن را تبیین و توصیف کنند، لیکن اکثر آنان اعتراف کردهاند که حقیقت عشق به شکل منطقى غیرقابل تعریف است و همه تعریفها شرح الأسمى هستند. محیى الدین بن عربى معتقد است که امور قابل فهم دوگونهاند: برخى تعریف شدنىاند و برخى تعریف نشدنى، و محبت از امور تعریف نشدنى است و کسى این حقیقت متعالى را مىشناسد که لذّت آن را چشیده باشد. (ابن عربى ع 1418:2/321) از این رو، ایشان بر این باورند که عشق و حبّ ذوقى است و حقیقت آن قابل درک نیست و فقط مىتوان به توصیف آن پرداخت و بر مبناى ذوق و دریافت شخصى خود از آن سخن گفت.به همین دلیل، آن بزرگوار مىفرماید:
«واختلف النّاس فى حدّه فما رأیت احدا حدّه بالحدّالذاتى بل لایتصوّر ذلک فما حدّه إلا بنتایجه و آثاره و لوازمه ولاسیما و قد اتّصف به الجناب العزیز و هواللّه؛ (همان، 320)
مردم در تعریف محبت اختلاف نظر دارند و من هیچ کس را ندیدم که از محبت تعریفى ذاتى و حقیقى ارائه کند زیرا چنین تعریفى براى محبت متصور نیست، بلکه مىتوان از آثار و نتایج و لوازم آن سخن گفت، به ویژه اینکه خداوند خود را به این صفت توصیف کرده است.
کلاباذى (متوفاى، 380 ه .ق) معتقد است که محبت قابل تعریف نیست و هرکسى در این باره سخن گفته باشد به وصف و ویژگىها یا تأثیرات آن یا افعال محبّان پرداخته است. (مستهلى نجار، 1363: 349)
حضرت امام رحمهالله نیز با سایر بزرگان اهل معرفت در این موضوع هم داستانند و معتقدند که عشق و محبت خارج از حدّ تعریف است و براى آن تعریف کامل و جامع قابل تصور نیست. از این رو، چنین مىسراید:
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان ناله و فریاد کنان در ره یار قدسیان بر سر و بر سینه زنان از غم عشق
(دیوان امام، 134)
توصیف عشق
عشق یکى از مسائل اصلى و اساسى عرفان است. هیچ کتاب یا رساله عرفانى یافت نمىشود که سطر یا شطرى درباره عشق سخن نگفته باشد، لیکن گفتگو و سخن راندن درباره مقام عشق بسى سخت و دشوار است.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن
چون قلم اندر نوشتن مىشتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
چون سخن در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت
(مثنوى معنوى، دفتر اول، 10)
عشق دریاى بیکرانى است که قطرههاى آن قابل شمارش نیست و در گفت و شنود نمىگنجد.
در نگنجد عشق در گفت و شنود عشق دریاست قعرش ناپیداست
(مثنوى معنوى)
عشق موضوعى است که نه قلم طاقت نوشتن آن را دارد و نه کاغذ توان ثبت آنرا، و نه زبانى قدرت بیان آن را و همه به این مطلب اعتراف کردهاند. خواجه حافظ مىگوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا مى ده و کوتاه کن این گفت و شنود
و در جاى دیگر مىگوید:
قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز وراى حدّ تقریر است شرح آرزومندى
امام راحل رحمهالله نیز معتقد است که قلم توانایى ترسیم عشق را ندارد و در ترسیم آن بر خود مىشکافد. (صحیفه نور رحمهالله ، 21/147)
درست است که تعریف و چیستى حقیقى عشق امکانپذیر نیست و شرح و بیان آن در غایت دشوارى است، و در واقع، عشق چشیدنى است نه گفتنى، و جام عشق نوشیدنى است نه نوشتنى، در عین حال، پهلوانان نبرد عقل و عشق و عارفان دلباخته و در دیگ دریاى عشق سوخته، از توصیف و تبیین عشق لب ندوخته و تشنگان وادى دیوانگى را بىنصیب نگذاشتهاند، و در جاىجاى کتب و رسایل خویش از آثار و علائم نتایج و لوازم حب و عشق سخن گفتهاند و گوشهاى از زوایاى پنهان عشق را آشکار و در توصیف و تبیین آن از هیچ کوششى فروگذار نکردهاند. حضرت امام رحمهالله نیز همچون سایر بزرگان عرفان در لابهلاى کتب اخلاقى و عرفانى، به ویژه در اولین و آخرین اثر عرفانى خویش، یعنى مصباح الهدایه و دیوان شعر، از عشق سخن به میان مىآورد و نابترین و پختهترین تجربههاى عرفانى خویش را در اختیار مخاطبان قرار مىدهد. حدود 167 بار واژه عشق در دیوان امام به کار رفته که حاکى از اهمیّت و جایگاه عشق در عرفان است. در این قسمت از مقاله به چیستى و توصیف و تبیین عشق از منظر بزرگان عرفان و حضرت امام رحمهالله پرداخته مىشود.
بسیارى از اهل معرفت عشق را به شوق مفرط و افراط در محبت تفسیر کردهاند.
خواجه نصیرالدین طوسى مىفرماید:
«الحبّ اذا افرط سمّى عشقا؛ (الاشارات والتنبیهات، نمط 8، فصل 18)
علاقه وقتى به حد افراط برسد، عشق نامیده مىشود.»
امیر سیدعلى همدانى مىگوید: عشق و آن افراط محبت است. (همدانى، 1362: 46)
حضرت امام رحمهالله که جهانبینى عارفانه او بر عشق و عاشقى استوار است، در جاىجاى آثار خویش به تبیین و توصیف عشق پرداخته است. پس از بررسى آثار امام رحمهالله به ویژه دیوان آن بزرگوار که آخرین اثر منظوم ایشان مىباشد، به این نتیجه مىرسیم که عشق و محبت یکى از مباحث محورى و اساسى و شاید بتوان گفت که مبناى همه آثار ایشان است. امام رحمهالله در سراسر دیوان خویش از عشق سخن مىگوید و خود را زاده عشق و پسرخوانده جام معرفى مىکند. عشق را جوهره وجودى انسان مىداند و حقیقت آن را اکسیر مىنامد، از این رو، به چیستى و تعریف این اکسیر مىپردازد.
عاشق نباید در شیوه عشقبازى مقدمات ترتیب دهد و نتیجه بگیرد. حقیقت عشق، آتشى است که از قلب عاشق طلوع مىکند و جزوه آن بر سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرایت مىکند و سراپاى وجود او را فرا مىگیرد. بدین دلیل، همه حرکات و گفتار چنین انسانى عاشقانه است، زیرا از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس از چنین انسانى که مجذوب مقام احدیّت و عاشق جمال احدیّت است، هرچه سر زند، از عشق به حضرت حق حکایت دارد. (سرّ الصلاة، 11)
از نظر امام رحمهالله محبت و عشق، براق سیر و رفرف عروج است. (امام خمینى، 1377: 76) عشق حقیقت جلالى و جمالى و تنزیهى و تشبیهى است که هم غیر سوز است و هم کمال آفرین و هم به تنزیه و تخلیه مىپردازد و هم تطهیر و تحلیه دارد، هم «لیذهب عنکم الرجس» است و «یطهر کم تطهیرا»، عاشقان خدا از همه رذایل پیراسته و به تمام فضایل آراستهاند. (سخن عشق، 75)
حضرت امام رحمهالله حبّ الهى را مانند سایر صفات کمالى، داراى مراتب مىداند و بر این عقیده است که حبّ فى اللّه از حیث شوب و خلوص، داراى مراتب فراوانى است که مرتبه والاى آن، نفى هرگونه کثرت است که از آن به «حبّ تام» یاد مىکنند. (چهل حدیث، 290)
از نظر امام رحمهالله عشق بىانتهاست. ایشان عشق را به دریاى بیکران و صحرایى بىپایان همانند کرده و تصریح مىکنند که هیچ حدّ و مرزى را براى عشق نمىتوان ترسیم کرد.
عشق روى تو در این بادیه افکند مرا چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
وادى عشق از منظر امام رحمهالله وادى سرگشتگى و حیرت است که ملکیان و ملکوتیان در پیچ و خم آن درماندهاند.
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جن و ملک مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان ناله و فریاد کنان در ره یار قدسیان بر سر و بر سینه زنان از غم عشق
(دیوان امام، 134)
عشق منزلى بس خطرناک و راهى پر خوف و خطر است. گذشتن از فراز و نشیبهاى محبت، کار هرکس نیست. در راهِ عشق باید از سر گذشت. اینجا امام رحمهالله با مولوى همداستان مىشود:
عشق از اول سرکش و خونى بود تاگریزد هر که بیرونى بود
نى حدیث عشق پر خون مىکند قصههاى عشق مجنون مىکند
امام رحمهالله نیز مىسراید:
گفته بودى که ره عشق ره پرخطرى است عاشقم من که ره پرخطرى مىجویم
(همان، 169)
عافیت حقیقى و سلامت باطنى، همه در عشق است.
چشم بیمار تو هرکس را به بیمارى کشاند تا ابد این عاشق بیمار، بیمارى ندارد
(همان، 169)
حضرت امام رحمهالله درد و غصه را از ابزار عشق و اشتیاق به محبوب دانسته، کسانى که عشق را در راحتى تنعم جستجو مىکنند، تحقیر کرده، مىفرمایند:
درد خواهم دوا نمىخواهم غصه خواهم نوا نمىخواهم
عاشقم، عاشقم مریض توام زین مرض شفا نمىخواهم
من جفایت به جان خریدارم از تو ترک جفا نمىخواهم
(همان، 169)
امام رحمهالله درد و رنجى را که در راه عشقِ حق و از سوى معشوق بدان دچار شده باشد، دوست مىدارند و آن را زیبا مىبینند. لطف و رضایت یا قهر و جفاى محبوب، در نزد عارف سالک یکسان است.
حضرت امام درباره پایدارى در راه عشق و درد و رنج عاشقان مىفرمایند:
مازاده عشقیم و فزاینده دردیم با مدعى عاکف مسجد به نبردیم
در آتش عشق تو خلیلانه خزیدیم در مسلخ عشّاق تو فرزانه و فردیم
(دیوان امام)
عاشق در راه عشقِ خود به سختىها و دشوارىها توجّهى نمىکند، بلکه همانند حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام ، بدون هیچ ترس و تردیدى با آتش نمرود رو به رو مىشود و همانطور که آتش نمرودیان بر ابراهیم علیهالسلام سرد و سلامت بود، رنج و سختى عشق نیز بر سالکان آسان و قابل تحمّل خواهد بود.
از منظر امام رحمهالله عشق دو سویه است. میان انسان و خدا رابطه محبتآمیز برقرار است، هم انسان عاشق، خدا را دوست دارد و هم خدا انسان را دوست دارد و از سوى او کششى است که عاشق را مفتون خویش مىسازد و هیچ وقت نظر رحمت او نسبت به انسان قطع نمىشود.
گر سوز عشق در دل ما رخنهگر نبود سلطان عشق را به سوى ما نظر نبود
(همان)
گل از هجران بلبل، بلبل از دورى گل هر دم به طَرفِ گلستان هر یک به عشق خویش مفتون شد
(همان)
حدیثى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده که حاکى از دو سویه بودن عشق و محبت است.
اذا أحبّ اللّهُ عبدا عشقه و عشق علیه فیقول عبادى انت عاشقى و محبّى و انا عاشق لک و محبّ لک ان اردت اولم ترد؛
وقتى بندهاى خدا را دوست داشته باشد، خداوند او را عاشق خود مىگرداند و خود نیز به او عشق مىورزد. سپس مىگوید: بنده من: تو عاشق و دوستدار منى و من نیز عاشق و محب تو هستم. چه بخواهى و چه نخواهى.
دیلمى نقل مىکند که ابویزید محبت را چهار نوع مىداند که عبارتاند از: 1. محبّتى که از خداوند است و آن منّت او بر بندگان است 2. محبّتى که از طرف بنده است و آن اطاعت از خداوند است. 3. محبّتى که براى خداوند است و آن یاد کردن بنده از خداست 4. محبّتى که بین خدا و بنده است که آن عشق است. (عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، ص 42)
شیخ نجم الدّین رازى مىگوید: (رازى، 1352: 61) چون آتش عشق در غلباتِ وقت به خانهپردازىِ وجود صفاتِ بشریت برخاست، در پناه نور شرع به هر قدمى که بر قانون متابعت ـ که صورت فناست ـ مىزند، نور کشش ـ که فنابخش حقیقى است ـ از الطاف ربوبیت استقبال او مىکند که: «من تقرب الى بُشرا تقربت الیه ذراعا». در این مقام رونده جز به زمام کشىِ عشق و قدم ذکر و بدرقه متابعت نتواند رفت که:«قل ان کنتم تحبّونَ اللّهَ فاتّبِعونى یُجبِبْکُمُ اللّه»؛ بگو (به مسلمانان): اگر خدا را دوست مىدارند پیرویم کنید تا خدا نیز شما را دوست داشته باشد. از نظر امام رحمهالله عشق مرتبتى بالاتر از عرفان دارد و به عبارتى، غایتِ آن است:
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان، دیدم آن چه خواندیم و شنیدیم، همه باطل بود
ولیکن برخى از بزرگان مانند شیخ روزبهان بقلى فسایى شیرازى (522 ـ 606 ه .ق) در این مقام، مشربى دیگر دارد و عشق را مقدمه عرفان مىداند. وى در فصل سى و دوم کتاب عبهر الشقین از «کمال عشق» سخن مىگوید و سرانجام مىنویسد:
«بهشت جاى زاهدان است. کنشت خرابات عاشقان است، نارسیدگى در عشق نیست، ناتوانى در راه عشق نیست. آنچه گفتیم جز صفت عشق و عاشق نیست. نهایتِ عشق، بدایةِ معرفت است. در معرفت، عشق بر کمال است؛ اگر عاشق با معشوق همرنگ بود، مقام توحید یافت؛ اگر در معرفت متحیر شود، مقام معرفت یافت. منتهاى عشق تا بدین دو مقام است، چون عارف شده از صفات معرفتش صفات حق روید». (روزبهان، 1337: 145)
فطرى بودن عشق
امام رحمهالله معتقدند که انسان مفطور عشق است و در فطرت تمامى موجودات حب ذاتى و عشق جبلى ابداع شده است. (ر.ک: آداب الصلاة، 315؛ تفسیر سوره حمد، 73؛ شرح چهل حدیث، 91 و 576) به اعتقاد ایشان، همه سلسله موجودات و همه ذرات کاینات، از پایینترین مرتبه تا بالاترین مرتبه، همه حقطلب و حقجویند و هرکس در هر مطلوبى خدا را طلب مىکند. (سرالصلاة، 91) ذرات وجود عاشق روى او هستند.
ذرات وجود، عاشق روى ویند با فطرت خویشتن ثناگوى ویند
ناخواسته و خواسته دلها همگى هرجا که نظر کنند در سوى ویند
(دیوان امام، 212)
بنابراین، انسان هم که گل سرسبد موجودات است، بالفطره عاشق حق است زیرا عشقِ محبوب ازلى از روز الست در عمق وجود او نهاده شده است.
عشق جانان، ریشه دارد در دل از روز الست عشق را انجام نبود چون ورا آغاز نیست
(همان، 65)
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گل ما
(همان)
از نظر امام رحمهالله ، انسان معرفت حضورى و شهودى به حق دارد: «انسان بالفطره عاشق حق است، که کمال مطلق است، گرچه خودش نداند به واسطه احتجاب نور فطرت. پس انسان غیر محتجب، که کمال مطلق را حق بداند، و معرفت حضورى به مقام مقدّس کامل على الاطلاق داشته باشد، آنچه از او ظهور پیدا کند، کامل بیند و جمال و کمال حق را در جمیع موجودات ظاهر بیند. و چنانچه ذات مقدّس را کامل مطلق بیند، صفات جمال و جلال را کامل بیند. و همینطور، افعال حق را در جمیل و کامل مشاهده کند، و این که «از جمیل مطلق جز جمیل نباید» را به عین عیان و مشاهده حضورى دریابد». (امام خمینى، 1377: 164)
اما باید توجه داشت که بر سر راه انسان موانعى وجود دارد که انسان را از دستیابى به کمال محروم مىسازد.
در عرفان از اینگونه موانع غالبا به حجاب تعبیر مىشود و امام از دو نوع حجاب نورانى و ظلمانى یاد مىکنند و معتقدند: اگر اینگونه حجب از رخسار شریف فطرت برداشته شود، عشق به کمال در انسان ظهور مىکند و به فعلیت مىرسد و در پى عشق به کمال، گرایش به همه خوبىها حاصل مىشود. (ر.ک: همان، 80) البته متعلّق عشق جبلى و فطرى، محبوب مطلق است و غیر مطلق از آن جهت که محدود است نمىتواند محبوب فطرت باشد: «تمام فطرتها بلااستثنا، عشق به کمال مطلق است، عشق به خداست». (صحیفه نور، 14/209)
پوشیده نیست بر هر صاحب وجدانى که انسان به حسب فطرت اصلى و جبلت ذاتى عاشق کمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جمیل على الاطلاق و کامل من جمیع الوجوه است؛ و این از فطرتهاى الهیه است که خداوند تبارک و تعالى مفطور کرده است بنى نوع انسان را بر آن». (امام خمینى، 1377: 127)
از نظر امام رحمهالله ، یکى از ادلّه استوار اثبات کمال مطلق همین عشق بشر به کمال مطلق است، زیرا عاشق فعلى بدون معشوق فعلى ممکن نیست و محال است. (صحیفه نور، 14/205)
امام رحمهالله معتقد است که انسان داراى دو نوع فطرت اصلى و تبعى است . فطرت عشق به کمال را فطرت اصلى و استقلالى، و فطرت گریز از نقص را فطرت فرعى مىنامند، و بر این باورند که انسان با فطرت فرعى از غیر حق دور مىشود و با فطرت اصلى به جمال جمیل واصل مىشود و سایر فطریات که در انسان موجود است، به این دو نوع فطرت بازگشت دارند. (ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، 102 و 103) امام خمینى رحمهالله با استمداد از عشق فطرى به اثبات مبدأ و معاد مىپردازد. (ر.ک: همان، 182ـ184و185)
سریان عشق
از نظر امام خمینى عشق الهى در اعماق وجود همه انسانها اعم از صالح و طالح سارى و جارى است:
بالجمله، حال تمام سلسله بشر در هر طریقه و رشتهاى که داخلاند به هر مرتبهاى از آن که رسند، اشتیاق آنها به کاملتر از آن متعلّق گردد و آتش شوق آنها فرو نشیند و روز افزون گردد. پس این نور فطرت ما را هدایت کرد به اینکه تمام قلوب سلسله بشر، از قارهنشینان اقصى بلاد آفریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم، و از طبیعیین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالى است که نقصى ندارد و عاشق جمال و کمالى هستند که عیب ندارد... . (شرح چهل حدیث، 183، 184)
همچنین امام رحمهالله در جاهاى مختلف دیوان عرفانى خویش این حقیقت را یادآور مىشود:
عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست
(دیوان امام)
اى دوست به عشق تو دچاریم همه در یاد رخ تو داغداریم همه
(همان)
در هیچ دلى نیست بجز تو هوسى ما را نبود بغیر تو دادرسى
کس نیست که عشق تو ندارد در دل باشد که به فریادِ دل ما رسى
(همان)
علامه دهدار مىگوید: کسى از عشق خالى نیست ولو اینکه عشق را کسى حالى نیست. همه عشق دارند و ندارند. چون فطرى است همه دارند، ولى چون با عظمت است هر کسى نمىتواند به آن احاطه داشته و آن را آنچنان که هست، بشناسد.
مىباید دانست که مقصود کلى از ایجاد آدمى در دنیا ماده عشق و محبت است، و این عشق و محبت را هرکس به نوعى یافته با خود قرار داده، و آنچه حقیقت این است نه در دست هرکس و نه با هرکس است و نه به اختیار هرکس است که با آنکه هیچیک از این ماده خالى نیستند و به این نادانستگى که حقیقت عشق و محبت چیست هیچ احدى نیست که ازین وادى نلاند و بر خود این رقم نکشد و خود را صاحب عشق و محبت نداند. (هزار و یک نکته، نکته 894)
بزرگان معرفت معتقدند که عشق اختصاص به انسان ندارد، بلکه همه موجودات به نحوى از آن برخوردار هستند. شیخ الرئیس ابوعلى سینا معتقد است که:
هریک از موجودات شوق طبیعى و عشق غریزى دارند. ضرورتا عشق در این موجودات سبب و علت وجود آنهاست... پس روشن شد که هیچ چیزى خالى از عشق نیست. (عرفان و عارف نمایان، 118ـ120)
حکیم و عارف نامدار جهان اسلام صدرالمتألهین شیرازى رحمهالله در این خصوص مىنویسد:
حکماى متأله ـ قدس انوارهم ـ گفتهاند که محبت خدا در همه موجوداتى، حتى جمادات و نباتات ـ سارى است و همچنین نظر دادهاند که مبدأ همه حرکتها و سکونها در اجسام عالى و سافل، آسمانى و زمینى، همان عشق واحد أحد است، و شوق به معبود صمد... و هرچیزى ـ خواه کامل یا ناقص ـ با اراده یا بىاراده، داراى عشقى جبلى و شوقى غریزى و حرکتى ذاتى به طلب حق است و آسمانها و زمین بر این عشق در حرکت و سکونند. و غایت و مقصد از این سیر و ثبات، جز آفریننده آسمان و زمین و به سوى او نزدیک گشتن نیست. (عرفان و عارف نمایان، 118ـ120)
حضرت امام رحمهالله نیز معتقد است که عشق موهبتى است الهى که همه موجودات به مناسب مرتبه وجودى خویش از آن بهرهمندند. (ر.ک: امام خمینى، 1374: در تفسیر اللهم اسئلک من مسائلک بأحبتها الیک) همچنین حضرت امام رحمهالله در اینباره مىفرماید:
تمام موجودات و عایله بشرى با زبان فصیح یکدل و یک جهت گویند: ما عاشق کمال مطلق هستیم. ما حبّ به جمال و جلال مطلق داریم. (شرح چهل حدیث، 184)
ذرهاى نیست به عالم که در آن عشقى نیست همه بینند که در غیب و عیان حاکم اوست
گر عیان گردد روزى رُخش از پرده غیب ذوالجلالى است که بر دهر و زمان حاکم اوست
(دیوان امام، 62)
عقل و عشق
یکى از نوآورىهاى قابل توجه امام خمینى شناخت درست جایگاه عقل و عشق در عرفان و چگونگى تعامل آن دو مقوله با یکدیگر است. ایشان از جمله عارفان نادرى هستند که به حوزه عقل ارج نهاده و به همگرایى بین برهان و عرفان و شریعت پرداخته و در مصاف عقل و عشق گذر از عشق را مطرح کرده و مرز جدایى برهان و عرفان را با دقت لازم مشخص کردند و به بسیارى از اختلافات دیرین فلاسفه و عرفان و علماى ظاهر قلم بطلان کشیدند.
چون تکیهگاه شریعت و هدایت انبیا و اولیا بر عقل است، از این رو، امام به عقل با دیده احترام مىنگرند و در آثار خود عقل را ملاک تکلیف و مسئولیت انسانها مىدانند: عقل محبوبترین موجود در نزد خدا هست زیرا خداوند به عزّت و جلالش سوگند یاد کرده که آفریدهاى محبوبتر از عقل ندارد. عقل مظهر علم حضرت حق است که در مرتبه هویت و حقیقتش عالم است و ظهور آن در موجودات به اندازه استعداد آنهاست که از حضرت علمیه با واسطه حبّ ذاتى تقدیر شده است، حتى که اگر وجود نداشت هیچ موجودى از موجودات پا به عرصه ظهور نمىگذاشت و هیچکس به کمالى از کمالاتش نمىرسید. (امام خمینى، 1373:70)
در عرفان امام رحمهالله ، عقلانیت و برهان به اندازهاى نقش دارد که ایشان حوزه معارف را حق طلق عقول بشرى مىداند:
باب اثبات صانع و توحید و تقدیس و اثبات معاد و نبوت، بلکه مطلق معارف، حق طلق عقول و از مختصات آن است. و اگر در کلام بعضى محدثین عالى مقام وارد شده است که در اثبات توحید، اعتماد بر دلیل نقلى است، از غرایب امور، بلکه از مصیباتى است که باید به خداى تعالى از آن پناه برد. (امام خمینى،1370: 200)
حضرت امام رحمهالله در همگرایى عقل و عشق و برهان و شهود از هیچ تلاشى دریغ نکردند و بر این باورند که براى شناخت اشیا، باید بین فلسفه مشاء و اشراق و عرفان جمع کرد؛ یعنى نه تنها فکر و عقل به تنهایى ره به جایى نمىبرد، بلکه فکر با تصفیه نفس نیز کمال مطلوب نیست و باید فکر و تصفیه نفس را با عرفان و ظواهرش آمیخته کرد تا به شناخت حقیقت دست یافت. و از این جهت، بین کلمات فلاسفه و عرفا هیچ تهافت و مغایرتى وجود ندارد. ایشان در مصباح الهدایه در این خصوص چنین مىنویسد:
فان طور العرفاء و ان کان وراء العقل، الا انه لایخالف العقل الصریح والبرهین الفصیح، حاشا المشاهدات الذوقیه ان تخاف البرهان؛ والبراهین العقلیه ان تقام على خلاف شهود اصحاب العرفان؛ (امام خمینى، 1373: 65)
هر چند شیوه عرفا شیوهاى والاتر از عقل است، در عین حال، مخالفتى با عقل صریح و برهان فصیح ندارد. حاشا که مشاهدات ذوقى مخالف با برهان باشد و براهین عقلى برخلاف شهود اصحاب عرفان اقامه شود.
بنابراین، ایشان کسب همه کمالات علمى و عملى را براى سالک الى اللّه لازم و ضرورى مىداند:
بر طالب مسافرت آخرت و صراط مستقیم انسانیت لازم است [که از] هیچیک از کمالات علمى و عملى صرف نظر ننماید. گمان نکنند که کفایت مىکند او را تهذیب خلق یا تحکیم عقاید یا موافقت ظاهر شریعت، چنانچه هریک از این عقاید ثلاثه را بعضى از صاحبان علوم ثلاثه دارا هستند؛ مثلاً شیخ اشراق در اول حکمه الاشراق (شرح حکمة الاشراق، 22ـ25) تقسیماتى مىکنند راجعبه کامل در علم و عمل، کامل در عمل، و کامل در علم؛ که از آن استفاده مىشود که کمال علمى با نقص در عمل، و به عکس، ممکن التحقق است؛ و اهل کمال علمى را از اهل سعادت و متخلصین به عالم غیبت و تجرّد دانسته و مال آنها را انسلاک در سلک علیین و روحانیین پنداشته. و بعضى علماى اخلاق و تهذیب باطن منشأ تمام کمالات را تعدیل خلق و تهذیب قلب و اعمال قلبیه دانند، و دیگر حقایق عقلیه و احکام ظاهریه را به پشیزى محسوب ندارند، بلکه خار طریق سلوک شمارند. (جامع السعادات، 1/43) و بعضى از علماى ظاهر، علوم عقلیه و باطنیه و معارف الهیه را کفر و زندقه پندارند و با علما و محصلین آن عناد ورزند. و این سه طایفه که داراى این عقاید باطله هستند، هر سه از مقامات روح و نشأت انسانیه محجوب هستند، و درست تدبّر در علوم انبیا و اولیا نکردهاند، و از این جهت، بین آنها همیشه منافراتى بوده و هریک به دیگرى طعنها زند و او را بر باطل داند. (چهل حدیث، 388)
درست است که امام رحمهالله براى عقل و عرفان نظرى جایگاه خاص و ویژه قائل است، و یادگیرى علوم حقّه و ریاضتهاى علمى را لازم و ضرورى مىدانند و در این خصوص مىفرمایند:
بسیار بعید است که بدون کاشتن بذر علوم حقّه و توجه به همه شرایط آن بتوان شجره طیّبه معرفت را در دل نشاند و آن را پرورش داد. انسان باید در ابتداى امر، ریاضت علمى را در متون مختلف، و با همه شرایط و ابزار آن، تجربه و از آن غافل نشود که گفتهاند: «علم، بذر سیر و سلوک است». (همان، 71)
و همچنین امام رحمهالله بر این باورند که هیچگونه مغایرتى بین عقل و عشق و عرفان وجود ندارد و در صفحات قبلى به این موضوع اشاره شد. اما امام رحمهالله در کتب عرفانى و اخلاقى خویش و همچنین در دیوان خود، تصریح مىکنند که در سیر و سلوک و براى رسیدن به حقیقت مطلق، عقل به تنهایى کافى نیست و الفاظ و علوم عقلى به تنهایى حجاب به شمار مىآیند و باید از آن گذر کرد، از این رو، در این زمینه مىنویسد:
تا عقل در عقال مفاهیم و کلیات است. از شهود و حضور خبرى ندارد گرچه علوم بذر مشاهدات است، ولى وقوف در آنها عین حجاب است، و تا آن بذور از زمین قلب، فاسد و ناچیز نشود، مبدأ حصول مشاهدات نگردد، و تا آنها در انبار قلب مورد نظر استقلالى است، از آنها نتیجه حاصل نگردد. (امام خمینى، 1377: 59)
الفاظ و عبارات همه حجابهاى حقایق و معانى هستند و عارف ربّانى را چارهاى نیست جز آنکه حجاب الفاظ و عبارات را پاره کرده و به دور افکند و با نور دل به حقایق غیبى بنگرد.
از این رو، امام رحمهالله مىگوید که اسفار و شفا مشکلها را حل نکردند و باید راه دیگرى را در پیش بگیریم.
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشتهاند اندر گل ما
اسفار و شفاى ابن سینا نگشود با آن همه جر و بحثها، مشکل ما
با شیخ بگو که راه من باطل خواند بر حق تو لبخند زند باطل ما
(دیوان امام)
و در جاى دیگر مىفرماید: باید آینه فلسفه و عرفان نظرى را شکست و به دیوانگى روى آورد؛ یعنى عشق
خرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویم از کف عقل برون جسته و دیوانه شویم
شکنیم آینه فلسفه و عرفان را از صنم خانه این قافله بیگانه شویم
(همان)
سیر و سلوک در راه حق و حقیقت، با محاسبات مادى و عقلى هماهنگى ندارد. بنابراین، عارفان اغلب به عقل مادى و منفعت طلب حمله و انتقاد کردهاند. امام رحمهالله در این خصوص مىسراید:
آنکه دل خواهد درون کعبه و بتخانه نیست آنچه جان جوید، بدست صوفى بیگانه نیست
گفتههاى فیلسوف و صوفى و درویش و شیخ در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست
هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن آنچه گویند از زبان بیهش و مستانه نیست
(همان)
امام رحمهالله در پایان، عقل گرایان را خطاب قرار داده و از آنان مىخواهند که ساکت شوند و دفتر فکر را ببندند، زیرا گفتههاى آنان حاصل فکر و استدلال و سخن است ولى آنچه مىتواند انسان را به حق و حقیقت رهنمون شود، واقعیت شفاف و زلالى است که فراتر از فکر و گفتار قرار داد.
از دیدگاه امام رحمهالله ، روح باید از مرحله عقل هجرت کند و در وراى عشق و دیوانگى قدم بگذارد و در مصاف و جهاد عقل و عشق، عقل مقهور عشق قرار مىگیرد و جهاد اکبر به معناى واقعى همین جهاد عقل و عشق است و جهاد اکبر به این معنا یکى از ابداعات حضرت امام رحمهالله است. از این رو، امام رحمهالله برخلاف دیگران جهاد و هجرت را به سه قسم تقسیم کرده است. (ر.ک: بنیان مرصوص امام خمینى رحمهالله ، 37ـ40 و 67 و 68) بزرگان و سلف صالح «جهاد» و هجرت» را به دو دسته تقسیم کردهاند: «جهاد اصغر» آن است که انسان با دشمن بیرون بجنگد و پیروز شود. «جهاد اکبر» آن است که انسان با دشمن درون نبرد کرده، عادل و با تقوا شده و در صحنه نبرد با هوس درون پیروز شود. «هجرت صغرا» آن است که انسان از محلى که نتواند در آن شعایر دینى را احیا کند، کوچ کرده و به جایگاهى برود که توان اقامه دین در آن جایگاه میسر باشد و «هجرت کبرا» آن است که انسان از هرگونه پلیدى دورى و پرهیز کند: «والرجز فاهجر»، (مدثّر 74/5) یعنى از خواستههاى باطل و عاطل نفس کوچ کرده و به حدّى برسد که نفس طلب گناه از او نکند. اما امام خمینى رحمهالله به تبع برخى از بزرگان اهل معرفت، (مراتب جهاد، رساله شریعت، طریقت و حقیقت، 250ـ244) آنچه را دیگران جهاد اکبر مىنامند، جهاد اوسط مىشمارد، و آنچه را دیگران هجرت کبرا مىپندارند، «هجرت وسطا» نامگذارى مىکند. دیگران مراحل بالاتر را ندیدهاند، این مرحله را جهاد اکبر پنداشتهاند، و چون جلوتر نرفتهاند، این مرتبه را هجرت کبرى دانستهاند.
«جهاد اکبر» این نیست که انسان بکوشد خوب، عادل و با تقوا باشد، بلکه این مرحله، «جهاد اوسط» است، و «جهاد اکبر» آن است که انسان به جایى برسد که از شرّ «عقل» نجات پیدا کرده، از بند «استدلال» رهیده، از خطر «برهان» نجات یافته، و به وادى «عشق» پا بگذارد. کسى که گرفتار محاسبات فکر و عقل است، او «عاقل» است نه «عارف» و «عاشق» و محبّ» دوست، زیرا گرچه توانسته است از گزند جهل رهایى یابد، اما هنوز نتوانسته عقل را رام کند. اگر کسى از خواستههاى نفس هجرت کرد، به گونهاى که نفس طلب گناه از او نکند، به هجرت وسطا موفق شده است، و هجرت کبرا آن است که انسان از برهان به عرفان و از عقل به عشق هجرت کند. مىتوان گفت که: فقط نبرد مفهوم و مشهود، و جدال حصول و حضور، و جنگ برهان و وجدان که استحقاق نامگذارى به جهاد اکبر را داراست، و تنها انتقال از حکمت و عقل به عرفان ناب و عشق است که در خور نامبردارى به هجرت کبراست. حضرت امام رحمهالله توانست هم جهاد سهگانه را پشت سر بگذارد و هم هجرت سهگانه را طى کند و در سایه آن توانست دست به کارهاى عظیم، و بزرگ و فوق العاده بزند. کارهاى متعارف مردمى با ارزیابى عقل مصطلح صورت مىپذیرد، ولى کارهاى خارق عادت با محاسبه عشق و شوق تنظیم مىشود، آنها همان عقل بالغ و کاملاند. بنابراین، در آثار تاریخى و نثارهاى متحیرالعقول، تنها عقل متعارف اوساط مردم است که متحیّر مىشود و از فتوا باز مىماند و دستور ارتجاع یا سکوت یا تقیّه و مانند آن مىدهد که خصوصیتهاى نفسانى از قبیل جبان بودن و احساس وحشت کردن در نحوه ارزیابى و محاسبه نیز سهم به سزایى دارد، لیکن عقل بالغ به قلّه عشق و شوق در عین محاسبه دقیق و ارزیابى کامل، هرگز وهم و نیز عقل متعارف محدود و مدار بسته را به مشورت نمىگیرد، چه اینکه خصوصیتهاى نفسانى انسانِ عاشقِ مشتاق، همانا شهامت و سلحشورى است نه هراس و تقیّه پرورى و نه تهوّر و بىباکى. خلاصه اینکه امام رحمهالله در مصاف عقل متعارف با عشق و شوق، جانبِ عقل برین را برگزیدند نه عقل متعارف را، و نداى بطلان تقیّه را طنین انداخت و از این رو، فرمود: واللّه تا حالا نترسیدهام؛ (صحیفه نور، 1/107) زیرا که ترس و وحشت به دلهاى اولیاى الهى راه نمىیابد: «الا ان اولیاءاللّه لاخوف علیهم ولاهم یحرنون». (یونس، 10/62)
علائم و آثار عشق انسان به خدا
در مقام بیان تعریف و چیستى عشق روشن شد که موضوعات و مقولاتى همچون عشق و حبّ، غیرقابل تعریف بوده و سخن گفتن از حقیقت آن بسى مشکل است، چرا که درکِ حقیقت آن ممکن و میسر نیست، و تنها مىتوان از آثار و نتایج لوازم آن سخن راند و از این طریق، به وجود عشق در افراد و اشخاص پى برد. بنابراین، بحث علائم و آثار عشق حایز اهمیت است، و پرداختن به آن ضرورى به نظر مىرسد. مدّعیان عشق و محبّت در جهان نفاق و تزویر فراوانند، لیکن هیچ ادعایى بدون دلیل مقبول نمىافتد و عشق و عاشقى هم از این قاعده مستثنا نیست و بدون دلیل ثابت نمىشود و دعوى محبت خدا نیاز به بنیه و علامت دارد. امام خمینى در این خصوص مىفرمایند:
آخر دعوى محبت کسى [که] بیّنه نداشته باشد پذیرفته نیست. ممکن نیست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم، و برخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام کنم. درخت محبت و نتیجهاش عمل بر طبق آن است و اگر این ثمره را نداشته باشد، باید دانست که محبت نبوده، خیال محبت بوده. ... عاشق در جبله طبیعیه اوست، اظهار عشق و تغزّل در شأن معشوق، و عمل به لوازم ایمان و محبت خدا و اولیاى او. [اگر] عمل نکرد مؤمن نیست و محبت ندارد. (شرح چهل حدیث، 576)
بنابراین، باید آثار و علائم عشق و محبت را شناخت.
یادآورى این نکته لازم است که در این مختصر نمىتوان همه علائم و آثار را بررسى کرد، از این رو، ناچاریم به توصیف و توضیح برخى از آنها با توجه به دیدگاه امام رحمهالله بپردازیم.
1. مقدم داشتن و ترجیح محبوب بر همه کس و بر همه چیز
در نگاه امام رحمهالله ، وادى عشق، جایگاه مقدّسان و مخلصان است و شرط گام نهادن در این بادى، پاک و خالص شدن و دل کندن از محبوبهاى مقید است. (امام خمینى، 1370: 52)
همچنین امام خمینى رحمهالله معتقد است که لازمه عشق، استغراق در جمال محبوب است که نفى جمیع محبتها را به دنبال دارد و انسان را هم از اظهار آن باز مىدارد:
لا یخفى على العارف انّ من کان فى مراتب السیر و اصلاً الى فناء الرّب فانیا فى ذاته و صفاته یکون خلّته خلّها اللّه تعالى فخلیل اللّه لا یأبى عن خلّته بخلاف من کان دون ذلک فانّ محبّه المحبوب نفى جمیع الاحبه؛ (تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، 111) بر انسان آگاه روشن است که هرکس در مراحل سیر و سلوک به فناء ذات و صفات رسیده باشد، او دوستدار و محبّ خداست و دوست خدا در دوستى از هیچ چیزى فروگذار نمىکند زیرا که محبت محبوب، نفى جمیع محبتها را به دنبال دارد.
و در جاى دیگر مىفرماید:
فانّ العشق المفرط یوجب ان یفدى ما هو احبّ عنده فى طریق محبوبه، فالاستغراق فى جمال المحبوب یمنعه عن ان یعبّر؛ (همان، 127)
عشق زیاده از حد باعث مىشود که انسان محبوبترین چیز خویش را در راه معبود فدا کند و استغراق در جمال محبوب انسان را از اظهار آن باز مىدارد.
از منظر امام رحمهالله دل مؤمن عرش و سریر سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس است و توجه به غیر حق تعالى خیانت به حق است و حبّ غیرذات خدا و خاصان او در مشرب عرفان خیانت به شمار مىآید. (شرح چهل حدیث، 480)
2. عشق رافع حجابهاى ظلمانى و نورانى
اولین قدم در سیر و سلوک معنوى شناختن موانع و حجابها و راه خرق و عبور از آنهاست. در اسفار چهارگانه عقلى و عرفانى نیز شناخت حجابهاى نورانى و ظلمانى، جایگاه رفیعى دارد؛ بلکه مىتوان ادعا کرد که تمام اخلاق و عرفان، یا مقدمه براى رفع حجاب بین انسان و خداست، یا نتیجه و فرع آن است.
یکى از آثار و علائم عشق الهى رفع حجابهاى ظلمانى و نورانى است. عاشقان خدا کسانىاند که زنگار حجاب از آیینه دلشان زدودهاند و با دیده دل شکوه و جلال حضرت حق را شهود کردهاند. داراى بدنى دنیوى، روحى حجبى و عقولى آسمانىاند، با نور یقین تماشاگر حقایق عالمند و گشت و گزارشان در میان صفوف فرشتگان است. (لمعات، 85) شیخ فخرالدین عراقى (همان، 432) در این خصوص مىنویسد:... محبوب هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت بهر آن بر روى فروگذاشت تا محبّ خوى فرا کند و او را پس پرده ببیند، تا چون دیده آشنا شود و عشق سلسله شوق بجنباند، به مدد عشق و قوت معشوق، پردهها یکایکان فروگشاید؛ پرتو سبحات جلال، غیرت و همّ را بسوزاند و او به جاى او بنشیند و همگى عاشق شود.
حضرت امام رحمهالله در این زمینه مىنویسد: «اهل معرفت مىگویند: حق تعالى براى محبوب خود رفع حجب مىکند و خدا مىداند در این رفع حجب چه کرامتهایى است، غایت آمال اولیا و نهایت مقصد آنها همین رفع حجب بوده».
همچنین امام رحمهالله بر این باورند که:
محبت با یکدیگر در راه خدا سبب حبّ خدا شود. و این حبّ نیز نتیجهاش رفع حجب مىباشد، چنانچه عرفاى شامخین فرمایند. معلوم است این محبوبیت نیز داراى مراتب است؛ چنانچه حب فى اللّه از حیث شوب و خلوص نیز داراى مراتب کثیره است. و خلوص تام آن است که شوب بر کثرات اسمایى و صفاتى هم نداشته باشد و این موجب حبّ تام است، و محبوب مطلق، محجوب از وصال نخواهد شد در شریعت عشق، و بین او و محبوبش حجابى نخواهد ماند. (شرح چهل حدیث، 290)
امام رحمهالله در این خصوص چنین مىسراید:
عارفان پرده بیفکنده به رخسار حبیب من دیوانه، گشاینده رخسار توام
(دیوان امام)
از دیده عاشقان نهان کى بودى؟ فرزانه من! جدا زجان کى بودى؟
(همان)
بدین ترتیب، فقط با قدم عشق مىتوان از تعیّنات به در آمد و به رفع کدورات اسما و صفات پرداخت و به محضر محبوب باریافت: (امام خمینى،1370/122) زیرا
در جرگه عشاق روم بلکه بیایم از گلشن دلدار، نسیمى ردپایى
اینما و منى جمله زعقل است و عقال است در خلوت مستان نه منى هست و نه مایى
(دیوان امام، 187)
عشق، انسان سالک را به جاى اینکه به ماهیات و تعیّنات، که دنیاى کثرت است، مشغول کند، به مبدأ هستى و معیّت حق با همه موجودات فرا مىخواند.
3. عاشق خواهان بىنامى است
حضرت امام رحمهالله در چهل حدیث مىفرماید:
اى مدعى معرفت و جذب سلوک و محبت و فنا! [خداوند از لسان پیامبرش فرمود:] «اولیایى تحت قبایى لایعرفهم غیرى»؛ تو اگر از اولیاى حق و محبین و مجذوبینى، خداوند مىداند. به مردم این قدر اظهار مقام و مرتبت مکن و این قدر قلوب ضعیفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مکن و خانه خدا را غضب مکن. (شرح چهل حدیث، 162)
4. عبادت عاشق
امام رحمهالله معتقدند که وصال به محبوب مطلق غایت آمال اولیا و منتهاى آرزوى اصحاب معرفت و ارباب قلوب، بلکه قرّة العین سید انبیاء صلىاللهعلیهوآله است. (امام خمینى، 1370: 43) و نماز را واسطه چنین اتصالى مىدانند و طبیعى است قبله چنین عابدى ابروى محبوب باشد. (ر.ک: دیوان امام، 207) نماز براى عارف عاشق، معراج است و مقام انسان کامل را به او عطا مىکند. نمازگزار عاشق، عبادت حق و مناجات محبوب مطلق و مکالمه با مالک الملوک را تکلّف و مشقّت نمىداند. از این رو، لذت مناجات حق و اشتیاق ملاقات محبوب را با ملک هستى معاوضه نمىکند و با حق و عبادت او عشقبازى مىنماید. قلوب عشقیه شوق و جذبه بر عارفان دلباخته غالب مىآید و با قدم حب و عشق قدم در محضر انس مىگذارد و قلوب آنها بدان جذبه غیبیه، تا آخر نماز به عشق محضر و حاضر با ذکر و فکر حق معاشقه و معافقه مىنماید. (امام خمینى، 1370: 122)
در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله نقل شده که:
افضل الناس من عشق العباده و عانقها و احبّها بقلبه و با شرها بجسده و تفرغ لها، فهو لایبالى على ما اصبح من الدنیا على عسرام على یسر؛ (اصول کافى، 3/131؛ وسایل الشیعه، 1/61؛ کتاب الطهاره، «ابواب مقدّمه العبادات»، باب 19، حدیث 2)
برترین مردم کسى است که به عبادت خدا عشق بورزد و براى آن آغوش باز کند و از جان و دل آن را دوست بدارد و با زبان خود بدان بپردازد و به چیز دیگر اشتغال نیابد. چنین کسى را اندیشه آن نخواهد بود که دنیایش با آسایش و راحتى بگذرد یا با سختى و مشقت.
در روایتى از امام صادق علیهالسلام مىخوانیم:
العباده ثلاثه: قوم عبدوااللّهَ عزوجل خوفا؛ فتلک عبادة العبید و قوم عبدوااللّه تبارک و تعالى طلب الثواب؛ فتلک عبادة الاجراء؛ قوم عبدوااللّه عزّوجلّ حبّا له؛ فتلک عبادة الأَحرار و هى افضل العباده؛ (اصول کافى،3/131)
عبادت سهگونه است: گروهى خداوند را از ترس مىپرستند پس این پرستش بردگان است. گروهى خداوند را براى رسیدن به پاداش مىپرستند پس این پرستش مزدوران است و گروهى خداوند را از روى محبت مىپرستند و این پرستش آزادگان است. و این از همه عبادتها برتر است.
حضرت امام رحمهالله با توجه به فرمایش مولى الموحدین مىفرماید:
اى عزیز، عبادت و اطاعت حق تعالى از بارزترین شجره عشق الهى است که البته عبادت احرار، میوه کامل این درخت مىباشد عبادتى که براى حبّ حق تعالى و یافتن آن ذات مقدّس تحقّق مىیابد و خوف از جهنم یا شوق بهشت، محرک آن نیست مانند عبادات ائمه اطهار علیهمالسلام که فرمودند: عبادت ما، عبادت احرار است. (ر.ک: شرح چهل حدیث، 57 و 326)
حضرت امام رحمهالله معتقدند که: انسان به حسب فطرت خداداد و جبلت اصلى از فنا و ممات متنفر است و بقا و حیات را دوست دارد. این فطرت حب لقا، متعلّق به بقاى مطلق و حیات دائمى سرمدى است؛ یعنى بقایى که در آن فنا نباشد و حیاتى که در آن زوال نباشد. و چون در فطرت انسان این حب و آن تنفر وجود دارد، از این رو، آنچه را که تشخیص بقا در آن داد و آن عالمى را که عالم حیات دانست، حب و عشق به آن پیدا مىکند و از عالم مقابل آن متنفر مىشود. پس باید دانست که کراهت و خوف ما از مرگ به این دلیل است که ما ایمان به عالم آخرت نداریم و قلوب ما مطمئن به حیات ازل و بقاى سرمدى آن عالم نیست. و علاج قطعى منحصر آن وارد کردن ایمان است در قلب به فکر و ذکر نافع و علم و عمل صالح. اما کمّل و مؤمنین مطمئنین از مرگ کراهت ندارند، گرچه وحشت و خوف دارند زیرا خوف آنها از عظمت حق تعالى و جلالت آن ذات مقدّس است. واز این رو، حضرت امیرالمؤمنین، سلاماللّه علیه، در شب نوزدهم وحشت و دهشت عظیمى داشت، با آنکه مىفرمود: «به خدا قسم که پسر ابوطالب به مرگ مأنوستر است از بچه به پستان مادرش». دل عاشق در وقت ملاقات مىتپد و وحشتناک و خایف شود، ولى این خوف و وحشت غیر از خوفهاى معمولى است. (ر.ک: شرح چهل حدیث، 358و361)
از دیدگاه امام رحمهالله ، روز مرگ پایان هجران و روز وصل به محبوب است:
وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد! روز وصلش مىرسد، ایام هجرام مىرود
(دیوان امام)
5. غوطهورى عاشق در دریاى فنا
یکى از ویژگىهاى عاشق و یکى از عالىترین برکات و ثمره عشق فناى محبّ در محبوب است. به جاست قبل از اینکه دیدگاه حضرت امام رحمهالله در این خصوص بیان شود، توضیح مختصرى درباره «فناى فى اللّه» و گذرگاهها و منزلگاههاى این مسیر با استفاده از سخنان عدهاى از معروفترین و معتمدترین شاگردان مکتب ابنعربى، به ویژه داوود قیصرى صاحب شرح فصوص ذکر شود: عرفا معتقدند که انسان در بدو تولد همچون باقى حیوانات چیزى جز خوردن و آشامیدن نمىشناسد. سپس به تدریج، باقى صفات براى او پدیدار مىشود، مانند شهوت، غضب، حرص، حسد، بخل و غیر اینها از صفاتى که ثمره احتجاب و دورى از معدن وجود و صفات کمالیه است. پس انسان در این مرحله، حیوانى است راست قامت، که از او اعمال مختلف برحسب ارادههاى گوناگون صادر مىشود. بعد از آن هنگامى که از خواب غفلت و جهل بیدار شد و متوجه گردید ماوراى این لذّات حیوانى، لذّات دیگرى است، و بالاتر از این مراتب کمالى دیگر، از اشتغال به محرمات شرعى توبه مىکند و به سوى خداوند متعال بازگشت مىنماید. در نتیجه، شروع مىکند به ترک زواید دنیایى جهت براى به کمالات اخروى. و عزم را جزم مىکند تا از مقام جان خود به سوى خداوند هجرت کند، و چون نفس در این سفر در غربت از مکان مألوف واقع مىشود، طبیعى است که احتیاج به راهنما دارد که پیر راه طریقت است.
سعى ناکرده در این راه بجایى نرسى مزد اگر مىطلبى طاعت استاد ببر
سالک هرگاه در طریق وارد شد نسبت به هرچه مانع او باشد و او را از مقصود بازدارد، زهد مىورزد و از هر چیز که در قلبش خطور کند و او را متمایل به غیر حق کند، پرهیز مىکند، و آن را در هرچه امر مىکند، متهم مىنماید، حتى اگر او را امر به عبادت کند زیرا طبیعت نفس بر دوست داشتن شهوات و لذتهاست، پس سزاوار نیست ایمن از دخالت او باشد، چون که نفس از مظاهر شیطانى است. سالک هرگاه از نفس خلاص شد و پاکیزه گردید و زندگى خوشى به واسطه لذّت بردن در راه محبوب به دست آورد، با طنش نورانى مىشود و پرتوهاى انوار غیب بر او ظاهر مىگردد، و باب ملکوت بر او باز مىشود و مکاشفاتى یکى پس از دیگرى براى او رخ مىدهد. در نتیجه، امور غیبى را در صورتهاى مثالى مشاهده مىکند. وقتى چیزى از اینها را چشید، به گوشهگیرى راغب مىشود، تنهایى، ذکر، مواظبت بر طهارت کامل، وضو، عبادت، مراقبه، محاسبه، روى برمىگرداند از اشتغالات حسى، و قلب را از محبت حسیّات تهى مىکند و به طور کلى، باطنش به سوى حق توجه مىنماید. پس براى او وجد، سکر، وجدان، شوق و ذوق، محبت، هیجان و عشق پیدا مىشود و او را هر چند گاهى از خود محو مىکند، و از خود فانى مىسازد. در این هنگام، معانى قلبى و حقایق پنهانى و انوار روحى را مشاهده مىکند و به مرتبه معاینه و مکاشفه مىرسد و گاه انواز حقیقى بر او پدیدار و گاه پنهان مىشود. این مکاشفات گاه به گاه ادامه مىیابد تا آن که رسوخ یافته و سالک از تلوّن رهایى یابد، که در این وقت بر او آرامش روحى و طمانینه الهى وارد مىشود، و ورود این پرتوها و احوال براى او ملکه مىگردد. پس داخل در عالم جبروت شده و موجودات مجرد و انوار برتر و مدبّرات کلى عالم را از فرشتگان مقرّب و بىتاب از عشق جمال الهى مشاهده مىکند، و وجود او به نور آنان متحقق و ثابت مىشود.
در اینجاست که نور احدیت و پرتوهاى عظمت و کبریاى الهى بر او ظاهر شده، او را چون ذرات افشانده، غیرمرئى قرار مىدهد و در اینجا کوه وجودش مضمحل مىشود و براى خداوند چنان سجود و خضوعى مىکند که تعیّنش در تعیّن حقیقى متلاشى شده و وجودش در وجود الهى از بین مىرود. این مقام فنا و محو است. (مقدمه شرح فصوص الحکم، فصل 11) شیخ اکبر محیى الدین ابن عربى مىنویسد: یکى از ویژگىهاى عاشق الهى «غرام»(2) است و آن فناى دردمندانه و اندوهبار محبّ در محبوب است. از منظر شیخ براى محب صفتى والاتر از غرام نیست زیرا غرام در برگیرنده همه اوصافى است که از محبت حاصل مىشود. (ابنعربى، 1418: 2/334) شیخ نجمالدین رازى مىنویسد:
چون [عشق] عاشق را به معشوق رسانید، لاله صفت بر در بماند. عاشق چون قدم در بارگاه وصال معشوق نهاد، پروانه صفت نقد هستى عاشق را نثار قدم شعله شمع جلال معشوقى کند، تا معشوق به نور جمال خویش، عاشق سوخته را میزبانى کند. (رازى، 1352: 62 )
امام رحمهالله نیز مىسراید:
هجرت از خویش نموده سوى دلدار رویم واله شمع رخش گشته و پروانه شویم
(دیوان امام)
در جاى دیگر گوید: عشق، صفت آتش [دارد] و سیر او در عالم نیستى است، هرکجا رسد و به هرچه رسد، فنابخشى «لاتبقى و لاتذر» (مدثّر، 74/28) پیدا کند. مقام فنا داراى سه مرحله است 1. محو: یعنى فناى افعال عبد در فعل حق که سالک در این مرحله همه کارها را از خدا مىداند و به این مرحله «فناى در افعال» نیز مىگویند. 2. طمس: یعنى فناى صفات عبد در صفات خداوند و در این مرحله، براى موجودات هیچ صفتى نمىبیند جز اینکه آن را از خدا مىداند و در این مرحله «فناى در صفات» نیز نامگذارى مىشود. 3. محق: یعنى فناى وجود عبد در ذات حق، که در این مرحله هیچ یک از موجودات عالم را به استقلال نمىبیند و همه را پرتو ذات حضرت حق مىداند و به این مرحله «فناى در ذات» نیز گویند. (ر.ک: صراط سلوک، 114و126)
حضرت امام رحمهالله معتقد است که عاشق وارسته از خود گذشتهاى است که جز به محبوب و خواستههاى او توجه ندارد. مجذوبان جمال جمیل و عاشقان دلباخته او از هر دو جهان رسته و چشم از اقالیم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللّه پیوستهاند و آنان مدام در محضر خداوند هستند و لحظهاى از ذکر و فکر و مشاهدات و مراقبت مهجور نیستند. (آداب الصلاة، 108) با جذبه الهى و جذوه نار عشق سالک از بیت مظلمه نفس خارج و با قدم گذاشتن بر فرق انیّت و انانیّت حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق کرده و به نهایت مسیر که فناى در ذات است، نایل مىشود. امام شهیدان در این خصوص چنین مىنویسد:
و پس از آنکه انسان قدم بر فرق انیّت و انانیّت خود گذاشت و از این بیت خارج شد و در طلب مقصد اصلى و خداجویى منازل و مراحل تعیّنات را سیر کرد و قدم بر فرق هریک گذاشت و حجب ظلمانیه و نورانیه را خرق نمود و دل از همه موجودات و کائنات برکند و بتها را از کعبه دل به ید ولایت مابى فروریخت و کواکب و اقمار و شموس از افق قلبش افول کردند و وجهه دلش یک رو و یک جهت بىکدورت تعلّق به غیر، الهى شد و حال قلبش وجَّهتُ وجهى للذى فطرالسموات والارض (انعام، 6/80) شد و فانى در اسما و ذات و افعال گردید، پس در این حال از خود بىخود شود و محو کلى برایش حاصل شود و صَعْق مطلق رخ دهد، پس حق در وجود او کارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببیند و به ید قدرت حق بَطْش کند و به لسان حق نطق کند، و به حق ببیند و جز حق نبیند، و به حق نطق کند و جز حق نطق نکند، از غیر حق کور و کر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود و این مقام حاصل نشود، مگر با جذبه الهیه و جذوه نار عشق که بدین جذوه عشقیه لازال متقرب به حق شود و به آن جذبه ربوبیه، که عقیب حب ذاتى است، از او دستگیرى شود. (شرح چهل حدیث، 590و591)
خداوندا ما را از شیفتگان در صراط و جویندگان آب حیات و فانى در فعل و صفت ذات خویش قرار بده. خداوندا
از سر کوى تو مأیوس نگردم هرگز غمزهاى غمزدگان را تو مدد کارى کن
عاشقم، عاشقم افتاده و بیمار توام لطف کن لطف، زبیمار پرستارى کن
کتابنامه
1. ابن عربى، محیىالدین، فصوص الحکم،
2. ــــــــــ ، الفتوحات المکیه، دار الاحیاء التراث العربى، 1418 ق.
3. امام خمینى، مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایة، با مقدمه استاد سید جلالالدین آشتیانى، مؤسسه نشر تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373 ش.
4. ــــــــــ ، سرّ الصلاة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1369.
5. ــــــــــ ، شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، مؤسسه چاپ و نشر درج، 1377.
6. ــــــــــ ، آداب الصلاة، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1370.
7. ــــــــــ ، تفسیر سوره حمد، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1375.
8. ــــــــــ ، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
9. ــــــــــ ، صحیفه نور، ج 14، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
10. ــــــــــ ، شرح دعاى سحر، ترجمه سید احمد فهرى، انتشارات اطلاعات، تهران، 1374.
11. ــــــــــ ، تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، مؤسسه پاسدار اسلام.
12. ــــــــــ ، دیوان، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
13. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نمط 8، با شرح نصیرالدین طوسى، تحقیق سلیمان دنیا، مؤسسه نعمان، بیروت.
14. آملى، سید حیدر، مراتب جهاد، رساله شریعت، طریقت و حقیقت.
15. مستملى نجار، ابوابراهیم، شرح تعرّف لمذهب التصوف، انتشارات اساطیر، تهران، 1363.
16. حسن زاده آملى، حسن، هزار و یک نکته،
17. ــــــــــ ، صراط سلوک، گردآورنده على محیطى، انتشارات آل على(ع)، قم.
18. حر عاملى،، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 1، مکتبة الاسلامیه، تهران.
19. جوادى آملى، عبداللّه، بنیان مرصوص امام خمینى، مرکز نشر اسراء.
20. شیرازى، صدرالدین محمد، عرفان و عارف نمایان، ترجمه محسن بیدارفر، انتشارات الزهراء، قم.
21. دماوندى، ملا عبدالرحیم،
22. رازى، نجمالدین، رساله عشق و عقل، به اهتمام و تصحیح دکتر تقى تفضلى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352.
23. طباطبائى، فاطمه، سخن عشق، معاونت پژوهشى پژوهشکده امام خمینى و انقلاب اسلامى.
24. همدانى، امیر سید على، مشارب الذواق، تصحیح محمد خواجوى، انتشارات عولى، تهران، 1362.
25. کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، ج 3، ترجمه و شرح جواد مصطفوى، انتشارات علمیه اسلامیه.
26. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 84، دار الاحیاء التراث العربى، 1403 ق.
27. مولوى، جلالالدین محمد، مثنوى معنوى، دفتر اول، تصحیح رینولد نیکلسون، به کوشش مهدى آذریزدى (خرمشاهى)، انتشارات پژوهش، تهران.
28. آشتیانى، سید جلالالدین، شرح مقدمه شرح فصوص الحکم، فصل 11، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
29. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 15.
30. دیلمى، ابوالحسن على بن محمد، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف،
31. شیخ روزبهان بقلى شیرازى، عبهر العاشقین، تصحیح هنرى کربن و محمد معین، تهران، 1337 ش.
32. سهروردى، شهابالدین، شرح حکمة الاشراق،
33. نراقى، مهدى، جامع السعادات،
________________________________________
1.طفیل هستى عشقند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى
2. واژة «غرام» در اصل به معناى مصیبت و ناراحتى شدیدى است که دست از سر انسان برندارد. به عشق و علاقه سوزانى که انسان را با اصرار به دنبال کار یا چیزى مىفرستند نیز «غرام» گفته مىشود. اطلاق این واژه بر جهنم به دلیل آن است که عذابش شدید، پىگیر و پردوام است. (تفسیر نمونه، 15/151)