وجود محمولى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی عصر جدید کانت تا ابتدای دوره معاصر ایده آلیسمِ آلمانی (قرون 18 و 19)
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد موضوعی فلسفه های مضاف فلسفه تطبیقی
- حوزههای تخصصی فلسفه و منطق فلسفه غرب رویکرد تاریخی دوره معاصر (قرون 20 و 21) فلسفه قاره ای متافیزیک باوری معاصر
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی معرفت شناسی
آرشیو
چکیده
چکیده در این مقاله به بررسى پاسخهاى مختلف به این پرسش پرداختهایم که آیا مفهوم «وجود» در قضایاى هلیه بسیطه، مانند «خدا هست» ، محمول است . روشن شدن این مسئله مىتواند اعتبار یا عدم اعتبار براهین وجودشناختى و حتى جهانشناختى را روشن کند . در بخش اول، مقاله آرا، ادله و نتایج مسئله از دیدگاه فیلسوفان غربى مطرح و بررسى شده است و بخش دوم، به بررسى آرا، ادله و نتایج مسئله به صورت مقایسهاى بین فیلسوفان غربى و مسلمان مىپردازد .متن
پرسیدند: آیا این قضیه که «الانسان موجود» داراى محمول است؟ پس گفت: قدما و متاخران در این مسئله اختلاف کردهاند، گروهى گفتهاند این قضیه داراى محمول نیست و گروهى گفتهاند داراى محمول است و اما نزد من هر دو قول از جهتى صحیح است، زیرا این قضیه و امثال آن هرگاه در آن ناظر طبیعى، که متوجه در امور است، نظر کند، این قضیه محمول ندارد، زیرا وجود شىء غیر از شىء نیست، در حالى که معناى حکم به وجود محمول یا نفى آن این است که محمول براى شىء باشد . پس از این جهت این قضیه داراى محمول نیست و اما هرگاه به این قضیه ناظر منطقى نظر کند، آن را مرکب از دو کلمه که اجزاى آنند مىگرداند و اینکه قضیه قابل براى صدق و کذب است . پس از این جهت داراى محمول است و هر دو قول صحیح است، لکن هرکدام به جهتى . (1)
فارابى
این قطعه از عبارات فارابى گواهى مىدهد که یکى از چالشهاى مهم در مابعدالطبیعه رابطه میان وجود و ماهیت است . آیا وجود محمول استیا خیر؟ فارابى به هر دو طرف این پرسش با دو نگرش مختلف پاسخ مثبت مىدهد . این پرسش براى کانت هم مطرح بوده و قبل از کانت نیز همین پرسش براى هیوم، همو که کانت را از خواب جز میتبیدار کرده بود، طرح شده بود . پس از کانت فیلسوفان تحت تاثیر کانت قرار گرفته و به گونهاى راى او را، که وجود محمول واقعى نیست، پذیرفتهاند .
این مسئله که آیا وجود محمول واقعى استیا خیر، علاوه بر آنکه خود مسئلهاى فلسفى و در خور تحقیق است، آنسان که فارابى را واداشت که در اینباره قلم بزند، کما اینکه از نقل قول فارابى پیداست که این مسئله براى فیلسوفان قبل از او یکى از دلمشغولىهاى مهم، جدى و در خور تحقیق بوده است، همچنین در فلسفه دین ابعاد تازهاى به خود گرفته است، چرا که اعتبار بعضى از ادله وجود خدا، یعنى برهانهاى وجودى، بلکه حتى ادله جهانشناختى در گرو حل این مسئله است، زیرا از نظر منکران وجود محمولى برهانهاى وجودشناختى اعتبارشان را از دستخواهند داد و از نظر کانت، برهانهاى جهانشناختى بر برهان وجودشناختى مبتنىاند . از اینرو، این برهان نیز اعتبارش را از دستخواهد داد .
در این مقال، مطالب را در دو بخش ارائه خواهیم کرد; در بخش اول آرا، ادله و نتایج مسئله را از نظر فیلسوفان غربى به معرض مىگذاریم و در بخش دوم آرا و ادله فیلسوفان اسلامى را به صورت مقایسهاى مطرح خواهیم کرد .
وجود محمولى در آراى فیلسوفان غربى
1 . هیوم
هیوم در مورد وجود چنین اظهار مىکند:
مفهوم وجود . . . همان مفهومى است که ما تصور مىکنیم موجود است . تامل کردن در چیزى بهطور ساده با تامل کردن در آن به عنوان موجود تفاوتى ندارد . آن مفهوم وقتى با مفهوم امر عینى (object) بپیوندد، چیزى بدان نمىافزاید . (2)
2 . کانت
کانت محمول بودن وجود را رد مىکند و به نظر مىرسد که نظریه او تقریرى از دیدگاه هیوم باشد . خلاصه نظریه کانت در مورد وجود محمولى را از نظر مىگذرانیم:
. هستى در مفهوم یک امر ممکن قرار دارد (مفهوم پیوسته ممکن استبه شرطى با خود متناقض نباشد و این نشانه منطقى امکان است) حال اگر این شىء از میان برداشته شود، امکان درونى آن هم رفع مىشود و این خود یک تناقض درونى است . ولى در اینجا جز همانگویى محض کارى صورت نگرفته است . هرچیزى را مىتوانیم به منزله منطقى درآوریم، حتى خود موضوع مىتواند عینا محمول خویش قرار داده شود، ولى محمول واقعى عبارت است از تعین یک شىء و تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود (Bing =) اصلا محمول واقعى نیست; یعنى مفهومى نیست که بتواند به مفهوم یک شىء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شىء یا پارهاى تعینات فى نفسه در آن است . وجود در کاربرد منطقى فقط نسبتحکمیه است . گزاره «خداوند قادر مطلق است» داراى دو مفهوم است که هرکدام ابژه و متعلق خود را دارد: «خداوند» و «قدرت مطلقه» و کلمه کوچک «است» (is =) در این گزاره محمول نیست، بلکه فقط چیزى است که محمول را در نسبتبا موضوع وضع مىکند . اینک اگر من موضوع (خداوند) را همراه با همه محمولاتش که قدرت مطلقه به این [مجموعه] تعلق دارد، بهطور یکجا در نظر بگیرم و بگویم: «خداوند هست» یا «خدایى وجود دارد» در این حال، هیچ محمول تازهاى را به مفهوم خدا نیفزودهام، بلکه فقط موضوع را فى نفسه همراه با همه محمولاتش در برابر مفهوم آن بهطور یکجا وضع کردهام . . . بدین سان، امر واقعى هیچ افزودهاى از امر صرفا ممکن دربرندارد . صدر تالر واقعى پشیزى از صد تالر ممکن در خود نمىگنجاند . پس با تصور برترین واقعیت (خداوند) باز این پرسش رواست که آیا این هستى وجود دارد یا ندارد؟ اگر ما بخواهیم وجود را تنها مقولهاى ناب در نظر بگیریم، در این صورت، اگر هیچ نشانهاى از او بهدست ندهیم که از امکان محض شناخته شود، جاى شگفتى نیست . وجودى که بیرون از میدان حس باشد، هرچند نمىتواند مطلقا ناممکن اعلام گردد، ولى با این همه، توجیهى براى آن نداریم . (3)
در نظریه کانتباید به این نکته توجه داشت که از نظر او هرچیزى، از جمله وجود مىتواند محمول منطقى باشد، ولى ممکن نیست وجود محمول واقعى باشد . کانتبراین اساس که وجود نمىتواند محمول واقعى باشد، برهانهاى وجودشناختى را نامعتبر مىداند . ویژگى برهانهاى وجودشناختى این است که وجود خدا از طریق مفهوم او به اثبات مىرسد . بنابراین، باید در مفهوم خدا، مفهوم وجود نهفته باشد و از این رهگذر، قضیه خدا وجود دارد باید تحلیلى باشد . استدلال کانتبه اختصار چنین است:
اگر من محمول یک داورى را (محمول هرچه مىخواهد باشد) همراه با موضوع بهطور یکجا منکر شوم، هرگز تناقض درونى ناشى نمىشود . اگر بگوییم: «مثلث وجود ندارد و بالطبع سه ضلع آن هم وجود ندارد» تناقض نیست، ولى اگر مثلث را وضع کنیم و سه ضلع را از آن سلب کنیم، تناقض پیش مىآید . تنها راهحل در اینجا این است که گفته شود: «موضوعهایى وجود دارند که هرگز رفع شدنى نیستند و بنابراین، باید باقى بمانند، اما این بدین معنا نیست که موضوعهایى وجود دارند که مطلقا ضرورىاند . این معنا دقیقا همان فرض پیشینى است که من در درستى آن تردید دارم» . (4)
3 . فرگه
همانطور که مشاهده شد، کانت منکر محمول منطقى نبود، اما از نظر فرگه تنها وجود مىتواند محمول ادبى باشد و براى وجود نمىتوان محمول منطقى در نظر گرفت . اما آیا اینکه واقعا بین ادعاى کانت که معتقد است وجود مىتواند محمول منطقى باشد و نمىتواند محمول واقعى باشد و بین گفته فرگه که معتقد است وجود تنها مىتواند محمول ادبى باشد، اختلاف وجود دارد یا خیر؟ در بحثهاى آتى روشن خواهد شد که چنین نیست . به هر حال، استدلال فرگه مبتنى بر تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو است:
مفاهیم سطح دو از مفاهیمى صحبت مىکنند که ذاتا از مفاهیم سطح یک که مقدمات آن به حساب مىآیند، متمایزاند . ربط یک شىء به مفهوم سطح یک که شىء در آن مندرج است، از ربط یک مفهوم سطح یک به مفهوم سطح دو، متمایز است . . . (یک مصداق زیر مجموعه یک مفهوم سطح یک است و یک مفهوم درون مفهوم سطح دو واقع مىشود) بنابراین، تمایز میان مفهوم و شىء با تمام حدتش نگهدارى مىشود . (5)
بارنز با توجه به تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو استدلال فرگه را بر نفى وجود محمولى، که به نظر مىرسد قرائت دیگرى از استدلال هیوم و کانت است، چنین تبیین مىکند:
مضمون یک گزاره در مورد عدد یک اظهارى درباره یک مفهوم است . شاید این با عدد صفر واضحتر باشد . اگر بگوییم که «ونوس صفر قمر دارد» ، صرفا هیچ قمرى یا مجموعه اقمارى براى چیزى وجود ندارد تا بیانى درباره آن باشد، بلکه آنچه اتفاق مىافتد این است که خاصیتى به مفهوم «قمر ونوس» نسب داده مىشود، به این معنا که مصداقى تحتخود ندارد . اگر بگوییم: «درشکه قیصر با چهار اسب کشیده مىشود» ، در این صورت، عدد چهار به مفهوم «اسبى که درشکه قیصر را مىکشد» ، نسبت دادهایم . . . پس عدد خاصیت مفاهیم است نه اشیا و چنانکه فرگه گاهى مطرح مىکند که عدد یک خاصیت درجه دو یا سطح دو است . حالا در این جنبه، وجود شبیه عدد است . اثبات وجود در واقع، چیزى جز نفى عدد صفر نیست . بنابراین، وجود نیز بیشتر خاصیت مفاهیم را دارد تا خاصیت اشیا این قضیه که «اسبها وجود دارند» ، قضیه موضوع - محمولى کاملا معتبرى است، ولى وجود یا چیز دیگرى را به اسبها نسبت نمىدهد . . . این قضیه در مورد مفهوم «اسب» است و خبر مىدهد که این مفهوم داراى مصداق است; یعنى چنین نیست که تحتخود چیزى نداشته باشد . . . اگر وجود یک محمول درجه دوم است، تلاش ما براى نشان دادن آن به مثابه محمول درجه یک و گفتن مثلا «آرا کل وجود دارد» یا «پگاسوس وجود ندارد» ، به چه معناست؟ فرگه به طور قاطع مىگوید: «من نمىخواهم بگویم چیزى که اینجا درباره مفهوم اظهار مىشود اگر درباره اشیا اظهار بشود، دروغ و بىمعناست» . فرگه مىگوید: «چون وجود خاصیت مفهوم را دارد، برهان وجودى براى اثبات وجود خدا با شکست مواجه مىشود» . (6)
4 . راسل
بیان راسل درباره وجود قرائت دیگرى از نظریه هیوم و کانت است . این بیان را جان هیک چنین گزارش مىکند:
برتراند راسل دقیقا همین نکته را در عصر جدید، در تحلیل خود از معناى عبارت یا تعبیر «وجود دارد» ، بیان کرده است . او نشان داد که اگرچه «وجود دارد» از لحاظ دستورى خبر است، در نطق نقش متفاوتى را بازى مىکند که مىتوان آن را به صورت عبارت زیر نشان داد: «گاوها وجود دارند» ، یعنى X ] هایى وجود دارند، به طورى که اگر بگوییم X ] یک گاو است» ، صحیح است و این عبارت ثابت مىکند که اینکه بگوییم: «گاوها وجود دارند» به معناى نسبت دادن صفتخاصى، یعنى «وجود داشتن» به گاوها نیست، بلکه به این معناست که موجوداتى در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار مىرود . همین طور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» ، برابر استبا X ] هایى وجود ندارند که اگر بگوییم: X یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم» . . . ربط و تاثیر این نظریه بر برهان وجودى به قرار زیر است: اگر وجود، آنگونه که آنسلم و دکارت مىپنداشتند، صفتیا محمولى است که مىتوان آن را در هر تعریفى وارد کرد و به عنوان یک صفت مطلوب باید آن را در تعریف خدا به کار برد، پس برهان وجودى برهان معتبرى است، زیرا تنافضآمیز خواهد بود اگر بگوییم که کاملترین وجود قابل تصور فاقد صفت «وجود داشتن» است، لکن اگر وجود، اگرچه از لحاظ دستورى محمول است، در منطق نقش کاملا متفاوتى دارد و آن تصدیق به این امر است که فلان توصیف در عالم خارج یا واقع به فلان چیز اطلاق مىگردد (یا با آن ربط و پیوند دارد). بنابراین، برهان وجودىشناختى به عنوان برهانى که قصد آن اثبات وجود خداست، ناکام مىماند، زیرا اگر وجود محمول نباشد، نمىتوان آن را صفت معرف خدا دانست . . . (7)
5 . بارنز
بارنز بر محمول نبودن وجود یا به عبارت دیگر، موضوع - محمولى نبودن گزاره a ] موجود است» ، چنین استدلال مىکند:
این جمله را در نظر بگیرید: «تئاتتوس وجود دارد» . فرض کنید که این جمله به شکل موضوع - محمولى است (آنطور که «تئاتتوس پرواز مىکند» چنین است) و فرض کنید که «وجود دارد» محمول منطقى آن است، پس در این گزاره واژه «وجود دارد» ، بر تئاتتوس حمل مىشود . حال بهطور کلى، درست است که اگر یک محمول P بر A حمل شود، A باید موجود باشد، زیرا در وجود ندارد که P بر آن حمل شود . اما براین اساس، این گزاره که «تئاتتوس وجود دارد» ، نمىتواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع - محمولى است، آنچه موضوع قضیه نماینده آن است; یعنى «تئاتتوس» وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است . اما برعکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع - محمولى باشد نمىتواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره، ضامن وجود چیزى است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است . از آنجا که بدیهى است تعدادى از گزارههاى وجودى [موجبه] کاذب و تعدادى از گزارههاى وجودى سالبه صادقند، پس گزارههاى وجودى نمىتوانند به شکل موضوع - محمولى باشند . اگر در این گزارهها، «وجود» محمول و «تئاتتوس» موضوع باشد، آنگاه مشخص کننده شیئى است که آن شىء اگر بخواهد مشخص شود، باید وجود داشته باشد . . . اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع محمولى باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد . البته با کمک گرفتن از این اصل که اگر گزارهاى در مورد موضوعى باشد، آن موضوع موجود است . . . . (8)
بارنز استدلال خود را تقریر دیگرى بر نظریه کانت مبنى بر انکار وجود محمولى مىداند و محمول نبودن وجود را مبتنى بر اصلى مىداند که به نظر او، آن اصل مخدوش است، آن اصل مىگوید:
(1) به ازاى هر خاصیت F و هر شىء X اگر و فقط اگر F , X موجود باشد F , . X است . قضیه (1) تاریخ طولانى دارد . به نظر من، این قضیه جوهره ادعاى کانت را ارائه مىدهد که [مىگفت] وجود محمول نیست . (9)
از استدلال بارنز چند دلیل بر نفى وجود محمولى بهدست مىآید که هریک از آنها بر اصلى و به تعبیر بارنز، بر ویژگى استوار است که همه آنها ریشه در اصل بارمنیدیز دارند: به نظر من، همه آن [استدلالها] فاقد استحکامند، زیرا مبتنى بر [این] اصل جزمى پدر روحانى بارمنیدیز هستند که هرچیزى که درباره آن بتوان سخن گفت، وجود دارد . بهطور دقیقتر، آن ادله بر یکى از ویژگىهاى آن اصل جزمى مبتنىاند:
1 . اگر محمولى بر A اطلاق شود، آنگاه A موجود است .
2 . اگر A متعلق شناسایى قرار گیرد، آنگاه A موجود است .
3 . اگر به A اشاره شود، آنگاه A موجود است .
4 . اگر درباره A گزارهاى وجود داشته باشد، آنگاه A موجود است . (10)
معدوم مطلق
یکى از اصولى که فیلسوفان مسلمان بدان ملتزمند، این اصل است که: «المعدوم المطلق لایخبر عنه» ; از معدوم مطلق خبر داده نمىشود . اگر این گزاره را عکس نقیض کنیم چنین مىشود: «از چیزى مىتوان خبر داد که معدوم مطلق نباشد» ; یعنى از چیزى مىتوان خبر داد که موجود باشد . دقیقا این همان اصلى است که بارنز به بارمنیدیز نسبت داده است .
آیا این اصل قابل قبول است؟ چرا بارنز این اصل را رد مىکند؟ استدلال بارنز بر این اصل به اختصار چنین است:
ممکن است در مورد اشخاص یا اشیایى که دیگر موجود نیستند، محمولاتى را اطلاق کنیم، بشناسیم و اشاره کنیم . . . هر فیلسوفى که درباره اسلام خود سخن مىگوید یا به سقراط اشاره مىکند، در واقع، یکى از اصول (1) تا (4) را خدشهدار مىکند . (11)
از نظر فیلسوفان، نه تنها وجود نداشتن اشخاص و اشیا مانع و ناقض اصل مذکور نیست، بلکه طبق اصل مذکور باید این اشخاص و اشیا به گونهاى موجود باشد تا درباره آنها حکم کرد، ولى وجود ذهنى این اشخاص و اشیا براى حکم کافى است . براین اساس، وجود را به وجود ذهنى و خارجى تقسیم کردهاند . حتى به پارادوکسیکال بودن این اصل توجه کردهاند و بدان پاسخ گفتهاند . پارادوکسیکال بودن این اصل این است که خود «لایخبر عنه» خبرى براى معدوم مطلق است . شیخ الرئیس به این اشکال چنین پاسخ مىدهد: مفاد قاعده این است از معدوم مطلق خبر ایجابى نمىتوان داد، اما خبر سلبى که در واقع، بىخبرى است، بلامانع است . صدرالمتالهین نیز گونهاى دیگر پاسخ مىدهد: از معدوم مطلق به حمل اولى خبر مىتوان داد، ولى از معدوم مطللق به حمل شایع نمىتوان خبر داد، زیرا معدوم مطلق به حمل شایع هیچ محض است و چگونه مىتوان از آن خبر داد و «لایخبر عنه» به اعتبار مفهوم معدوم مطلقى که در ذهن موجود است و هیچ محض نیست، خبر واقع شده است .
اگر همواره از وجود خبر مىدهیم و بعضى از آنها که خبر مىدهیم، مانند سقراط در خارج موجود نیستند، آنگاه این بعض داراى وجود محمولى ذهنىاند . بعضى دیگر که در خارج موجودند داراى وجود محمولى خارجىاند . حال اگر هیوم و کانت اصل مذکور را بپذیرند، آیا وجود را محمول خواهند دانست؟ به نظر مىرسد چنین باشد و استدلال آنها هم نشان مىدهد که محمول نبودن وجود سبب دیگر دارد . بنابراین، مبتنى کردن نفى محمول وجود را بر اصل بارمنیدیز غیرموجه است .
قاعده فرعیه
فیلسوفان مسلمان اصل دیگرى را مطرح کردهاند که از آن به قاعده فرعیه نام مىبرند و مفاد این است: «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوت المثبت له» ; یعنى ثبوت چیزى مثلا سفیدى براى چیزى مثلا جسم فرع ثبوت مثبت له، یعنى جسم است .
اگر قاعده فرعیه را با چهار ویژگىاى که بارنز از اصل بارمنیدیز بهدست آورده است، مقایسه کنیم، این قاعده به غرض هیوم و کانت نزدیکتر است، زیرا آن چهار ویژگى هم گزارههاى ایجابى را شامل مىشود و هم گزارههاى سلبى را و براى رفع اشکالى کافى است گفته شود، موضوع در ذهن موجود است .
اما در قاعده فرعیه گزارههاى سلبى مورد نظر نیست، زیرا گزارههاى سلبى سلب ثبوت است، لذا منطقدانان تصریح کردهاند که گزارههاى سلبى به انتفاى موضوع صادق است . به علاوه، قاعده فرعیه ناظر به عالم خارج است، صرف نظر از اینکه در اذهان ما چگونه است .
این قاعده، فیلسوفان مسلمان را به چالش واداشته تا در درستى یا نادرستى این اصل اظهار نظر کنند . یکى از مواردى که اعثبرانگیخته شدن فیلسوفان مسلمان در تحقیق در این اصل شده، رابطه میان ماهیتبا وجود است . اتصاف ماهیتبه وجود از نظر فیلسوفان مشکل مىنمود; مثلا وقتى مىگوییم: a ] موجود است» ، بین «موجود» که محمول قضیه است و a ] » که موضوع قضیه است، چه رابطهاى است؟ آیا اصل مذکور در این گزاره جارى است؟ آیا معقول استبگوییم ثبوت موجود براى a فرع ثبوت a است؟
در مورد ناسازگارى قاعده مذکور با رابطه محمول وجود با موضوعش با این فرض که قاعده در آن جریان داشته باشد، گفتهاند: اگر وجود صفتى عارض بر ماهیتباشد، ماهیت قابل آن خواهد بود و بر اساس اصل مذکور، ماهیتباید در رتبه سابق موجود باشد تا وجود را بپذیرد و این خلف فرض است، زیرا اگر وجود بر ماهیت معدومه عارض شود، مستلزم اجتماع نقیضین است و اگر بر ماهیت موجوده عارض شود یا مستلزم این است که یا ماهیتبه دو وجود موجود باشد و یا یک وجود دو بار تکرار شود و یا مستلزم دور و تسلسل است، زیرا اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول و وجود محمول هم متوقف بر وجود موضوع باشد، دور لازم مىآید و اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول نباشد، بلکه وجودى مستقل از محمول داشته باشد، مستلزم تسلسل در وجود است، زیرا ثبوت وجود براى موضوع فرع وجود موضوع است . به عبارت دیگر، موضوع موجود اشاره به یک قضیه دارد که محمول وجود بر موضوع آن حمل شده است . (12)
این مشکله سبب شده بعضى از فیلسوفان رابطه وجود و ماهیت را از قاعده مذکور استثنا کنند، در حالى که قاعده و اصل عقلى استثناپذیر نیست . بعضى دیگر از قاعده و اصل مذکور دستبکشند، اما اکثر فیلسوفان اصل مذکور را پذیرفته و درصدد پاسخ به اشکال مذکور برآمدهاند . (13)
اگر بخواهیم اشکال اتصاف ماهیتبهوجود را به زبان بارنز مطرح کنیم، باید بگوییم مفاد حمل یا مفاد «ب است» موضوع - محمولى است و «ب» هر چیزى از جمله «موجود» مىتواند باشد، در حالى که چگونه ممکن است «موجود» محمول واقع شود .
صدرالمتالهین براى این اشکال سه راه حل پیشنهاد مىکند:
راه حل اول صدرالمتالهین
راه حل اول صدرالمتالهین با این مقدمه آغاز مىشود:
عارض دوگونه است: عارض ماهیت مانند عروض فصل بر جنس و عروض تشخص بر نوع، و عارض وجود مانند عروض سیاهى بر جسم و عروض فوقیتبر آسمان، ویژگى عارض ماهیت این است که معروض به واسطه عارض موجود مىشود نه قبل از آن، زیرا آن حصه از جنس مانند حیوان بهواسطه فصل مقسم خود، مانند ناطق بالفعل موجود مىشود نه قبل از آن و نیز حصه نوع به تشخص موجود مىشود . و ویژگى عارض وجود عکس ماهیت است، زیرا مثلا سیاهىاى که عارض بر زید مىشود، سیاهى بهواسطه زید موجود مىشود و نه اینکه زید به واسطه سیاهى موجود شود، بلکه به واسطه آن فقط سیاه مىشود . حکم انتزاعیات و اعتباریات نیز همین است، زیرا فوقیت و کورى و جز این دو به سبب وجود معروضشان بهگونهاى از وجود موجود مىشوند . (14)
صدرالمتالهین پس از این مقدمه مىگوید:
عروض وجود بر ماهیت از قبیل عروض عارض الماهیه است که معروض آن خود ماهیت من حیث هى هى است که به همان وجود موجود مىشود نه قبل از آن، و بهواسطه وجود بالذات حصهاى از وجود مىگردد . . . پس آشکار شده است که عروض وجود بر ماهیت و اتصاف و ماهیتبه وجود از قبیل عروض صفتبر امر موجود نیست و از قبیل اتصاف امرى که بالذات موجود استبه صفتى نیست که موضوع آن به وجود سابق نیازمند باشد . (15)
بنابراین، از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه در هر حملیه موجبهاى جارى نیست . (16)
راه حل دوم صدرالمتالهین
اتصاف ماهیتبه وجود اتصاف به ثبوت ماهیت است نه اتصاف به ثبوت چیزى براى ماهیت . و ثبوت وجود براى ماهیت عبارت است از ثبوت خود ماهیت نه ثبوت غیر ماهیتبراى ماهیت و قاعده فرعیه این است که ثبوت چیزى براى متفرع بر آن چیز است نه اینکه ثبوت چیزى فى نفسه متفرع بر ثبوت همان چیز است فى نفسه . بنابراین، مفاد گفته ما که «زید موجود است» همان وجود زید است نه وجود چیزى دیگرى براى زید . (17)
این راه حل، از زمان فارابى مطرح بوده و فارابى خود در عبارتى که از او در ابتداى این مقال نقل کردهایم بدان اشارت دارد . پس از او خواجه نصیرالدین طوسى در تجرید العقاید بدان اصرار ورزیده است . (18) قبل از آنکه راه حل سوم صدرالمتالهین را مطرح کنیم، لازم است مقایسهاى بین دو راه حل و آراى هیوم و کانت و دیگران انجام دهیم . براى فراهم شدن زمینه مقایسه لازم است مباحثى را از نظر بگذرانیم .
تقسیم قضیه به اعتبار محمول
حمل به اعتبار اینکه محمول آن چه چیزى باشد، داراى تقسیماتى است:
1 . حمل ذاتى اولى و شایع صناعى
اگر محمول قضیه از ذاتیات موضوع باشد، حمل آن ذاتى اولى است که اتحاد در مفهوم دارند، مانند: «انسان حیوان ناطق است» . اما اگر محمول از ذاتیات موضوع باشد و فقط موضوع و محمول اتحاد در مصداق داشته باشند، حمل شایع صناعى است که در علوم این سنخ قضایا شیوع دارند، مانند: «نمک طعام از کلر و سدیم ترکیب مىشود» .
2 . هلیه بسیطه و هلیه مرکبه (19)
قضیه به اعتبار اینکه محمول آن «موجود» باشد یا از اشیاى دیگرى غیر از «موجود» باشد به هلیه بسیطه و هلیه مرکبه تقسیم مىشود . در هلیه بسیطه محمول واژه «موجود» و هم معناى آن از هر زبانى است، مانند: «ماه موجود است» . و در هلیه مرکبه محمول واژه «موجود» و هم معناى آن نیست، بلکه شیئى از اشیاست، مانند: «ماه در شب چهارده مىدرخشد» .
3 . انضمامى، انتزاعى و سلبى
در هلیات مرکبه سه نوع محمول از هم تمییز داده مىشود:
ا) محمول بالضمیمه یا انضمامى: محمولى است که بر موضوع حمل مىشود و چیزى را از بیرون بر آن مىافزاید، مانند سفیدى که غیر از جسم است و عارض بر جسم مىشود . ویژگى محمولهاى انضمامى این است که وجود فى نفسه آن براى موضوع است . به عبارت دیگر، موضوع و محمول هرکدام وجودى دارند که از خودشان طرد عدم مىکنند . علاوه بر آن، محمول هم طرد عدمى از موضوع مىکند; مثلا اگر قضیه «این جسم سفید است» صادق باشد، هریک از جسم و سفید، عدم جسم و عدم سفیدى را نفى مىکنند . علاوه بر این، سفیدى عدمى را هم از جسم طرد مىکند، زیرا جسم به سفیدى متصف مىشود . از اینرو، جسم ناسفید نیست . محمول انضمامى مندرج در معقولات اولى هستند .
ب) محمول انتزاعى: محمولى است که بر موضوع حمل مىشود، ولى چیزى از بیرون بر موضوع نمىافزاید، بلکه موضوع با شیئى بیرون از آن مقایسه مىشود و با این مقایسه از حاق موضوع محمولى انتزاع مىشود و بر آن حمل مىشود، مانند «آسمان بالاى سر ماست» فوقیت و بالا بودن وصف و محمول است که براى آسمان در نظر گرفته مىشود، به شرط آنکه آن را با کره زمین مقایسه کنیم، اما بدون مقایسه فوقیت معنا ندارد . اما آیا با این مقایسه چیزى بر واقعیت آسمان افزوده مىشود؟ بالطبع خیر .
محمول انتزاعى از معقولات ثانیه در مقابل معقولات اولى هستند . مقایسهاى بودن از ویژهگىهاى معقولات ثانیه است; یعنى تا مفاهیم یا اشیاى دیگرى نباشد، و بین آنها مقایسهاى صورت نگیرد، این مفاهیم در ذهن نقش نمىبندند . پس این نوع مفاهیم با آنکه ناظر به امور عینىاند، در تعقل در رتبه دوم قرار دارند، برخلاف معقول اولى که براى نقش بستن آن در ذهن لازم نیست مفاهیم را با هم مقایسه کنیم; مثلا براى نقش بستن سفیدى در ذهن کافى است که چشم باز کنیم و صفحه کاغذ را مشاهده کنیم .
ت) محمول سلبى: محمول سلبى عینا همان محمول انتزاعى است، با این تفاوت که مفهوم محمول در انتزاعى ایجابى است و در اینجا سلبى است، مانند: «زید نابیناست» . مفهوم نابینا از زید انتزاع مىشود، از آنرو که او را با همنوعانش مقایسه مىکنیم و مىبینیم که همنوعان او داراى بینایى هستند و او فاقد آن است . بنابراین، از فقدان بینایى زید مفهوم کورى انتازع مىشود .
از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه در حملهاى ذاتى اولى جریان ندارد . اما آیا از نظر او، این قاعده در هر حمل شایعى جریان دارد؟ پاسخ این پرسش را باید با احتیاط داد . اگر تقسیم حمل به ذاتى اولى و شایع صناعى عقلى و منطقى باشد، باید گفت، در این صورت، هر حملى که ذاتى اولى نباشد، شایع صناعى است . بنابراین، هلیات بسیطه مصداقى از حمل شایع خواهند بود و پرواضح است که قاعده فرعیه در هلیات بسیطه جارى نیست .
اما اگر تقسیم حمل به آن دو عقلى نباشد، ممکن استبه کلیت آن ملتزم بود، به شرط آنکه مراد از حمل شایع حملهاى غیراولىاى باشد که در علوم طبیعى و ریاضى به جز مابعدالطبیعه جریان دارند . بنابراین، مىتوان گفت قاعده فرعیه در تمام هلیات مرکبه جریان دارد، خواه محمول آن انتزاعى باشد یا انضمامى و یا سلبى .
صدرالمتالهین در راه حل اول تصریح مىکند که قاعده فرعیه در هریک از سه نوع محمول جریان دارد، زیرا او به سفیدى که محمول بالضمیمه است و فوقیت که محمول انتزاعى است و عمى که محمول سلبى است، اشاره مىکند و در هر سه مورد، قاعده فرعیه را جارى مىداند، زیرا از نظر او، این سه عارض الوجودند . (20)
آیا وجود محمول انضمامى است؟
از راه حل دوم صدرالمتالهین پیداست که از نظر او «موجود» نمىتواند محمول بالضمیمه باشد، چرا که رابطه وجود و موضوع رابطه دو شىء نیست تا یکى عارض بر دیگرى باشد، بلکه وجود و موضوعش در متن هستى عین هم هستند . دوگانگى بین ماهیت و وجود و عروض وجود بر ماهیت فقط در مرحله ذهن است که ذهن واقعیتخارجى را به دو مفهوم مغایر تحلیل مىکند و در این موضع است که وجود عارض بر ماهیت است .
راى هیوم و کانت
اینک با مرور بر استدلالى که هیوم و کانتبر محمول نبودن وجود ارائه داده بودند، معلوم مىشود که این دو هم به این نکته توجه کردهاند که رابطه وجود با موضوع بسان رابطه سفیدى با موضوع نیست . کانت مىگفت:
محمول واقعى عبارت است از تعین یک شىء و تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود اصلا محمول واقعى نیست; یعنى مفهومى نیست که بتواند به مفهوم یک شىء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شىء یا پارهاى تعینات فى نفسه در آن است . وجود در کاربرد منطقى فقط نسبتحکمیه است .
به نظر مىرسد این تعبیر که «وجود وضع یک شىء است» ، جز به معناى ثبوت الشىء در تعبیر صدرالمتالهین نباشد . کانت نیز در نفى محمول بودن وجود از مفهوم افزایش استفاده کرد و این معنا مىرساند که وجود محمول بالضمیمه نیست . اگر واقعا مراد کانت و هیوم از نفى وجود محمولى، صرفا نفى وجود محمولى انضمامى باشد، صدرالمتالهین با آن دو همراى است . در اینکه راى این دو نفى وجود محمولى انضمامى باشد یا چیز دیگر، جاى تامل دارد و ما در مباحث آتى بدان خواهیم پرداخت .
آیا وجود محمول انتزاعى است؟
صدرالمتالهین در راه حل اول، عروض وجود بر ماهیت را از قبیل عارض الماهیه دانست . از اینرو، آن را مجراى قاعده فرعیه قرار نداد . بنابراین، باید گفت که وجود در نظر او از مفاهیم انتزاعى نیست . اما در پایان راه حل سوم - بعدا خواهد آمد - بین مفهوم وجود و حقیقت وجود تمایز قائل شده و در مورد مفهوم وجود قاعده را جارى مىداند:
هرگاه منظور مفهوم وجود عام و مفهوم وجود مطلق باشد، پس مانند سایر عارضها و مفهومهاى ذهنى خواهد بود که بر اشیا بالعرض صادقند و ثبوت آن بر موضوع متفرع بر وجود ماهیت و تعین ماهیت نزد عقل است . (21)
از نظر صدرالمتالهین، مفهوم وجود از مفاهیم انتزاعى و از معقولات ثانیه است که در اثر مقایسه بهدست مىآید; یعنى این مفهوم بدون مقایسه بهدست نمىآید، بلکه باید مفاهیمى را با هم مقایسه کنیم تا این مفهوم در ذهن نقش بندد; مثلا فرض کنید کودکى مفهوم وجود در ذهنش نقش نبسته باشد و در نظر بگیرید که این کودک براى مدتى با اسباب بازى خود بازى مىکند و پس از خسته شدن اسباب بازى را در اتاقى که بازى مىکرد، رها مىکند و از اتاق خارج مىشود، اندکى بعد به اتاق برمىگردد و جاى اسباب بازى را خالى مىبیند . در اینجا ذهن کودک با توجه به اینکه به یادش مىآید که اسباب بازى را در اتاق جاگذاشته بود و الان مفقود است، مفهوم وجود و مفهوم عدم را انتزاع مىکند . مفهوم وجود را از آن حالتبودن اسباب بازى در اتاق و مفهوم عدم را از این حالت فقدان اسباب بازى در اتاق انتزاع مىکند .
با توجه به توضیحات بالا به زبان فرگه مىتوان گفت که مفهوم وجود از نظر صدرالمتالهین یک مفهوم درجه دو و سطح دو است .
آیا گزاره a ] موجود است» موضوع - محمولى است؟
از نظر صدرالمتالهین هلیات بسیطه موضوع - محمولى هستند، زیرا در راه حل اول تصریح مىکند که رابطه میان وجود و موضوع آن از قبیل عارض الماهیه است . پس از نظر او وجود عارض است . اما آیا استدلال بارنز بر موضوع - محمولى نبودن هلیات بسیطه قابل دفاع است و مدعاى او را اثبات مىکند؟
راى بارنز
آن بخش از استدلال بارنز را که دقیقا درصدد اثبات مدعاى خود است، از نظر مىگذرانیم:
این گزاره که «تئاتتوس وجود دارد» ، نمىتواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع محمولى است، آن چه موضوع قضیه نماینده آن است; «تئاتتوس» وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است . اما برعکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع - محمولى باشد نمىتواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره ضامن وجود چیزى است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است . . . اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع - محمولى باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد . البتهبا کمک گرفتنازاین اصل کهاگر گزارهاى درمورد موضوعى باشد، آن موضوع موجوداست . . . .
اولا، قبلا گذشت که از اصل مذکور بیش از وجود ذهنى نمىتوان استفاده کرد . بنابراین، وجود ذهنى موضوع کافى است که درباره آن سخن بگوییم، ولى براى صدق یا کذب گزارهاى صرف وجود ذهنى کافى نیست، بلکه در متن هستى باید شىء موجود باشد . صدرالمتالهین براى صدق گزارهها در راه حل اول عارض را دو قسم مىکند و براى صدق عارض ماهیت، که رابطه وجود و ماهیت نیز از این سنخ است، وجود موضوع را ضرورى نمىداند و در خصوص وجود و ماهیت در راه حل دوم نشان داده که این دو در متن واقع دو چیز نیستند تا سخن از موجود بودن ماهیت در رتبه سابقه باشد . بنابراین، دلیلى ندارد هلیات بسیطه به شرط درستى اصل مذکور موضوع - محمولى نباشد .
ثانیا، اگر اصل مذکور دال بر وجود خارجى و واقعى باشد، تازه استدلال مذکور نشان مىدهد که این معنایى که بارنز مطرح کرد، تشکیک کند، در این صورت، مقتضاى این استدلال این است که موضوع - محمولى بودن هلیه بسیطه با درستبودن اصل مذکور جمع نمىشود . بنابراین، یا باید اصل مذکور نادرستباشد و یا باید هلیه بسیطه موضوع - محمولى نباشد . همانطور که مشاهده مىشود ما با یک منفصله روبهرو هستیم و بارنز در استدلال خود نشان نمىدهد که چرا در میان دو مؤلفه منفصله، مؤلفه دوم را انتخاب کرده است .
اما براساس راى صدرالمتالهین باید گفت که مؤلفه اول منفصله قابل قبول است، زیرا در راه حل دوم معلول شد که رابطه وجود با موضوع ثبوت الشىء است نه ثبوت شىء لشىء .
در اینجا ممکن است گفته شود که هنوز هم ممکن است هلیه بسیطه موضوع - محمولى نباشد، زیرا ممکن است هر دو مؤلفه منفصله صادق باشند . به عبارت دیگر، ممکن است هم اصل مذکور نادرستباشد و هم هلیه بسیطه موضوع - محمولى نباشد . پاسخ این است که درست است که با صرف پذیرش یکى از دو منفصله مانعة الخلو کافى نیست که مؤلفه دیگر نفى شود، ولى نفى مؤلفه دیگر دو شاهد بیرونى دارد; یکى اینکه صدرالمتالهین در راه اول نشان داده که وجود در ذهن عارض بر ماهیت است . دیگر آنکه قالب جمله در هلیه بسیطه موضوع - محمولى است و دلیلى بر نفى آن اقامه نشده است . پس به مقتضاى طبع خود باید به عنوان موضوع - محمولى پذیرفته شود .
تاکنون معلوم شد که وجود محمول انضمامى نیست، کما اینکه حقیقت وجود محمولى انتزاعى نیست و مفهوم وجود مفهوم انتزاعى است . از اینرو، مىتوان نتیجه گرفت: صدرالمتالهین در مورد اول با هیوم و کانت و در مورد سوم با فرگه موافق است .
اما آیا به راستى وجود محمول واقعى نیست؟ براى رسیدن پاسخ به این پرسش لازم است تقسیم لفظىاى که صدرالمتالهین در مورد وجود انجام داده است، از نظر بگذرانیم .
وجود رابط و وجود محمولى و وجود رابطى (22)
از نظر صدرالمتالهین واژه «وجود» دو کاربرد متفاوت دارد:
وجود رابط
این وجود همان «است» در زبان فارسى است که بین دو جزء حملى موجبه ربط برقرار مىکند . وجود ربط از نظر منطقى در هر قضیه موجبه حملى وجود دارد، مانند «زید قائم است» . در بعضى زبانها مثل زبان فارسى و انگلیسى براى این نوع وجود، واژه مستقلى وجود دارد . در بعضى زبانها نیز براى آن واژه مستقلى به کار نمىرود، مانند زبان عربى; مثلا «زید قائم» هیئت جمله اسمى نقش رابط را ایفا مىکند . این نوع وجود از خود هیچ حکمى ندارد، زیرا مستقل در مفهوم نیست تا حکمى بپذیرند، لذا مىتوان از این نوع وجود هلیه بسیطهاى ساخت و موجودیت را به آن نسبت داد، زیرا همین که بدان توجه شود و موضوع هلیه بسیطه قرار داده شود از هویتخود که عدم استقلال در مفهومیت استخارج شده و مفهوم مستقلى خواهد یافت که دیگر آن نیست، بلکه چیز دیگرى است .
وجود محمولى
وجود محمولى وجودى است که مىتوان آن را با یک هیله بسیطه گزارش کرد . وجود محمولى به وجود لنفسه و وجود لغیره یا وجود رابطى تقسیم مىشود .
وجود رابطى
وجود رابطى در مقابل وجود لنفسه قرار دارد و وجود لنفسه وجودى است که براى خودش است نه براى دیگرى . به عبارت دیگر، وجود فى نفسه گاهى چیزى دیگرى را توصیف نمىکند . بنابراین، لنفسه است . اما خاصیت وجود لغیره یا وجود رابطى این است که موجود دیگر را توصیف مىکند و ناعتبراى غیر خود است، لذا به آن وجود ناعتى مىگویند و از این نظر که با غیر ربط و نسبت مىیابد، وجود رابطى مىگویند; براى مثال قضیه «این کاغذ سفید است» . هریک از کاغذ و سفیدى وجود محمولى دارند، زیرا هرکدام را مىتوانیم موضوع هلیه بسیطه قرار دهیم و بگوییم: «کاغذ موجود است» و «سفیدى موجود است» ، اما وجود کاغذ وجود لنفسه است; یعنى کاغذ وصف چیزى قرار نمىگیرد، اما وجود سفیدى وجود لنفسه نیست; یعنى وجود براى خود نیست، بلکه وجود براى کاغذ است و کاغذ به سفیدى متصف مىشود، لذا گفتهاند: وجود فى نفسهاش للغیر است .
اگر به قاعده فرعیه برگردیم، مىتوان گفت: از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه فقط در وجودهاى رابطى جارى است .
آیا وجود محمول واقعى است؟
باز لازم است آن بخش از استدلال کانت را که مدعى است وجود محمول واقعى نیست، مرور کنیم: محمول واقعى عبارت است از تعین یک شىء و تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود اصلا محمول واقعى نیست; یعنى مفهومى نیست که بتواند به مفهوم یک شىء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شىء یا پارهاى از تعینات فى نفسه در آن است .
معناى «واقعى»
«واقعى» به معناى منسوب به واقع است . «واقع» به چیزى مىگویند که صرف نظر از ذهن من واقعیت داشته باشد . اگر شما چند ساعتى غذا نخورده و الان میل شدید به غذا داشته باشید و این میل را به این صورت گزارش کنید: «من گرسنهام» این گزارش شما واقعى است، یعنى شما و گرسنگىتان واقعیت است . به عبارت دیگر، اگر گزاره حملى صادق باشد و بتوان از اجزاى آن هلیه بسیطه صادق ساخت، مضمون گزاره واقعیت است . در مثال فوق شما و گرسنگى شما را مىتوان به صورت هلیه بسیطه صادق گزارش کرد: «شما موجود هستید» و «گرسنگى شما موجود است» .
از نظر صدرالمتالهین نه تنها محمول انضمامى واقعىاند، بلکه هرچیزى به جز وجود رابط (است) واقعى است . بنابراین، مفاهیم انتزاعى و حتى مفاهیم عدمى، مانند کورى، جهل و فقر که بعضى از موجودات بدان متصف مىشوند، از وجود واقعیتبىبهره نیستند:
حق آن است که اتصاف نسبتبین دو شىء متغایر به حسب وجود، در ظرف اتصاف است و حکم به وجود داشتن یکى از دو طرف نسبت، بدون طرف دیگر، در ظرفى که اتصاف در آن محقق است، تحکم و مدعاى بودن دلیل است . . . ، حتى براى اضافیات و اعدام ملکات، قوا و استعدادها بهرههاى ضعیفى از وجود و تحصل وجود دارد که اتصاف (موصوف) به اینها جز در ظرف وجود داشتن آنها براى موصوفاتشان ممکن نیست . . . (23)
نه تنها محمولهاى انضمامى، انتزاعى و سلبى از وجود بىبهره نیستند، بلکه ماهیت و بالاتر وجود هم از وجود بىبهره نیست . توضیح این فقره در بحث اصالت وجود روشن مىشود .
محمول واقعى
با توجه به معناى «واقعى» ، «محمول واقعى» در فلسفه اسلامى محمولى است که یک گزاره با آن محمول صادق است و با نقیض آن صادق نیست و از آن محمول مىتوان یک هلیه بسیطه صادق ساخت . بنابراین، اگر گزاره «این کاغذ سفید است» صادق باشد، «سفید» محمول واقعى است . کما اینکه «بعضى از سفیدها کاغذ هستند» . صادق است، لذا «کاغذ» محمول واقعى است . و از هریک از کاغذ و سفیدى مىتوان هلیه بسیطهاى ساخت و گفت: «کاغذ موجود است» و «سفیدى موجود است» و بنابراین، «موجود» هم محمول واقعى است، زیرا از وجود هم مىتوان هلیه بسیطهاى ساخت: «وجود موجود است» .
تفسیر کانت از محمول واقعى
کانت محمول واقعى را به معناى تعین یک شىء مىگیرد و تعین یک شىء را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر مىکند . اما چرا کانت محمول واقعى را به تعین و تعین را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر کرده است؟ به نظر مىرسد علت این امر این است که تا شىء تعین نیابد و به اصطلاح فلسفه اسلامى تشخص (24) نیابد، واقعى نیست; مثلا «انسان» به عنوان یک مفهوم کلى واقعى نیست، آنچه واقعى است اشخاصاند و انسان وقتى واقعى است که تبدیل به شخص شده باشد . حال سؤال این است که چه وقتى انسان شخص مىشود؟ به عبارت دیگر، من و هریک از شما چه ویژگىاى پیدا کردهایم که شخص و امر واقعى شدهایم؟ از نظر کانت، هریک از ما که انسان هستیم، از آنرو شخص شدهایم که مفاهیمى بیرون از حوزه مفهومى انسان بر انسان عارض شده و او را شخص کرده است . این مفاهیم که گاهى در فلسفه اسلامى از آنها به عوارض مشخصه یاد مىکنند، آن انسان را محدود مىکند و به شخص تبدیل مىکند . من به عنوان شخص از پدر و مادرى خاص در شهرى خاص متولد شدهام و الان وزن بدن، ارتفاع قد، رنگ پوست و هزاران عوارض دیگر که بر من عارض شده، مرا از دیگر همنوعانم متمایز کرده است . اگر این عوارض نباشند، هرگز من به عنوان یک شخص جلوى دیدگان شما نمىتوانستم حاضر شوم و از دیگران متمایز باشم . از این بیان معلوم مىشود که محمولهاى انضمامى مىتوانند ایفاى نقش کنند تا شىء مشخص و به تعبیر کانت، متعین شود . از اینرو، مىبینیم که کانتبراى تعین از مفهوم «افزایش» و «بزرگترى» استفاده مىکند .
مراد کانت از این افزایش چیست؟ شاید عبارت بعدى کانتبه ما کمک کند: «تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد» . به نظر مىرسد از این عبارت بهدست مىآید که اگر رابطه محمول با موضوع، رابطه اندراج مفهومى باشد، آن محمول واقعى نیست; براى مثال گزاره «هزار ضلعى هزار ضلع دارد» گزارهاى تحلیلى است که مفهوم محمول مندرج در مفهوم موضوع است، لذا دلیل نمىشود که محمول واقعى باشد . شاید اصلا هزار ضلعىاى واقعیت نداشته باشد، در نتیجه، هزار ضلع داشتن و هر حکمى که در هندسه براى آن قابل فرض است، واقعى نباشد . براین اساس، احتمالا فقط باید نسبتبه تحلیلىها حساس بود که آیا محمول واقعى دارند یا خیر، لذا محمولهاى انتزاعى و حتى سلبى که گزارههاى آنها صادقند، بعید نیست از نظر کانت واقعى باشند .
اگر این احتمال در فهم از عبارت کانت صحیح باشد، در این صورت، باید معناى افزایش و بزرگترى را در خصوص مفهوم دانست نه افزایش و بزرگترى واقعى; مثلا کورى که بر انسانى عارض مىشود بر مفهوم انسان قید مىزند و مفهوم فربهتر و بزرگتر مىشود، اما در واقعیت آن انسان چیزى افزوده نمىشود و واقعیت آن بزرگتر نمىشود، اگر نگوییم کوچکتر مىشود .
همچنین اگر این احتمال صحیح باشد، دیگر نمىتوان محمول وجود را بهطور کلى، انکار کرد، زیرا در هلیات بسیطه اگر موضوع آن ماهیتباشد، مفهوم محمول بر مفهوم موضوع مىافزاید، اگرچه بر واقعیت نمىافزاید، زیرا طبق راه حل دوم صدرالمتالهین ماهیت و وجود در واقعیتشان عین هم هستند و به اصطلاح ثبوت الشىء است نه ثبوت شىء لشىء .
آرى، تنها موردى که احتمالا مىتوان وجود محمولى را انکار کرد، جایى است که هلیه بسیطه تحلیلى باشد; مثلا در گزاره «وجود موجود است» این احتمال وجود دارد که محمول واقعى نباشد، چرا که صرف تحلیلى و صادق بودن گزاره کافى نیست تا آن را واقعى بدانیم . اما اینکه گفتیم احتمالا براى آن است که هنوز به اثبات نرسیده که حتى چنین گزارهاى واقعى نیست، کما اینکه به اثبات نرسیده که واقعى است . براین اساس، فقط این احتمال وجود دارد که برهانهاى وجودى از این جهت نامعتبر باشند . اما این که واقعا نامعتبرند، به تحقیق دیگرى نیاز دارد و مستقیم به وجود محمولى مربوط نیست .
اما هنوز در عبارت کانت، علىرغم شواهد موجود به سود احتمال اول، احتمال دیگر وجود دارد و آن اینکه مراد او از افزایش و بزرگترى، افزایش و بزرگترى عینى باشد که در این صورت، باید محمول واقعى را محمول انضمامى دانست . اگر این احتمال قابل قبول باشد، پرسشى که مطرح مىشود این است:
اولا، به چه دلیل متعین شدن یک موضوع فقط به واسطه محمولهاى انضمامى است؟ چرا نباید محمولهاى انتزاعى و یا حتى محمولهاى سلبى تعینبخش موضوع باشند؟ همانطور که با ضمیمهشدن محمولهاى انضمامى، دایره مفهوم موضوع محدود مىشود و شىء به تعینى مىرسد، همچنین با مفاهیم انتزاعى و سلبى هم این کار صورت مىپذیرد .
ثانیا، ضم قیود به یک کلى، گرچه دایره آن را محدود مىکند، آن را از کلیتخارج نمىکند، بلکه همچنان کلى است . از اینرو، با هیچیک از محمولهاى انضمامى، انتزاعى و سلبى ماهیت و موضوع متعین و متشخص نمىشود . تشخص منحصرا با وجود است و آنچه به عنوان عوارض مشخصه یاد مىشود، صرفا علائم و نشانههاى تشخصاند . صدرالمتالهین دقیقا به همین نکته در راه حل اول اشاره مىکند که موجودیت ماهیت فقط با وجود است:
عروض وجود بر ماهیت از قبیل عارض الماهیهاى است که معروض آن نفس ماهیت من حیث هى هى است که به همین وجود موجود مىشود، نه قبل از آن . و به واسطه همین وجود ذاتا حصهاى از وجود مىشود نه به چیز دیگرى، بلکه وجود در حقیقت، عین تشخص است، کما اینکه مذهب محققان، مانند فارابى و قدماى از حکماست . (25)
اینک با مطرح شدن علت تشخص طرح مسئله اصالت وجود فرارسیده است و راه حل سوم بر این پایه استوار است .
اصالت وجود و اعتباریت ماهیت
شکى نیست، چیزى که با واژه «عسل» نام مىبریم و به هنگام صبح تناول مىکنید و از آن لذت مىبرید و به شما نیرو مىدهد، امرى واقعى است; یعنى بخشى از عالم واقع را پر کرده است . این واقعیتخارجى در ذهن ما انعکاسى دارد . زردى، مایع بودن، شیرینى و . . . از انعکاسات عسل در ذهن است . یکى از انعکاسها انعکاسى است که مىتوانیم با یک هلیه بسیطه گزارش کنیم و بگوییم: «عسل موجود است» .
اگر توجه کنیم این گزارش وقتى صورت مىگیرد که از آن واقعیتخارجى در ذهن خود انعکاس و بازتابى داشته باشیم; یعنى تا شىء خارجى در ذهن من به صورت مفهوم عسل و مفهوم وجود انعکاس نیافته باشد، نمىتوانستیم از آن با هلیه بسیطهاى گزارش کنم .
بحث اصالت از اینجا آغاز مىشود که کدامیک از این دو مفهوم بازتاب واقعى این واقعیتى است که ذاتا طرد عدم مىکند و آثار بر آن مترتب است . به عبارت دیگر، مراد از اصالت این است که کدامیک از این دو مفهوم از آن جهت که مصداقشان را نشان مىدهند، آن را که واقعا طرد عدم مىکند، نشان مىدهد . آیا آنکه طرد عدم مىکند، از آن مفهوم وجود انتزاع شده استیا مفهوم ماهیت و در مثال ما مفهوم عسل .
شاید ذهن آدمى بعد از طرح مسئله اصالت، با این پرسش روبهرو شود که چرا هر دو اصیل نباشند؟ پاسخ این است که هر دو نمىتوانند اصیل باشند، زیرا اگر هر دو اصیل باشند، لازمه آن این است که ما در خارج با دو واقعیتى که طرد عدم مىکند و مبدا اثر است، روبهرو باشیم، زیرا هریک از ماهیت و وجود غیر هم هستند و على الفرض هرکدام هم اصالت دارند .
صدرالمتالهین رسما براى اولین بار این مسئله را مطرح کرده و قائل به اصالت وجود شده است . صدرالمتالهین در مقدمه کتاب اسفار مىگوید: من قبلا اصالت ماهوى بوده و به شدت از مدعیان آن دفاع مىکردم تا اینکه پروردگارم هدایتم کرد و بر من آشکارا روشن شد که امر بر عکس است . (26) این اصل یکى از ریشهاىترین پایههاى حکمت متعالیه اوست . وى این اصل را با ادله متعدد به اثبات رسانده است . صدرالمتالهین در کتاب المشاعر هشت دلیل بر اصالت وجود اقامه مىکند که ما در اینجا به دو دلیل از آنها اکتفا مىکنیم:
دلیل اول بر اصالت وجود
حقیقت هر چیزى همان وجود آن است که بهواسطه آن آثار و احکام آن چیز مترتب مىشود . پس بدینسان، وجود حقترین چیزهایى است که داراى حقیقت است، زیرا غیر وجود بهواسطه وجود داراى حقیقت مىشود، پس وجود حقیقت هر صاحب حقیقتى است و وجود در حقیقى بودن به حقیقت دیگرى نیاز ندارد . بنابراین، وجود به ذات خود در اعیان (خارج) است و غیر وجود، یعنى ماهیات بهواسطه وجود در اعیانند نه به ذات خودشان . (27)
دلیل دوم بر اصالت وجود
اگر موجودیت اشیا به خود ماهیتها باشد نه به امر دیگرى، حمل بعضى از آنها بر بعض دیگر و حکم به چیزى از آنها بر چیزى مانند: «زید حیوان است» و «انسان رونده است» ممتنع مىنمود، زیرا مفاد و مصداق حمل اتحاد وجودى بین دو مفهوم متغایر است; و نیز حکم به چیزى بر چیزى عبارت است از اتحاد آن دو در وجود و تغایر آن دو در مفهوم و ماهیت و جهت مغایرت غیر جهت اتحاد است . . . پس اگر وجود چیزى غیر از ماهیت نباشد، جهت اتحاد مخالف جهت اختلاف نخواهد بود و از آنجا که این دو جهت متفاوتند، وجود غیر از ماهیت است، زیرا با وحدت محض حملى تحقق نمىیابد، کما اینکه با کثرت محض هم حملى متحقق نشود . (28)
راه حل سوم
از نظر صدرالمتالهین این راه حل براى مشکله اتصاف ماهیتبه وجود از دو راه حل قبلى گرانبهاتر، محکمتر و بهتر است و آن این است:
وجود در هر چیزى موجود بالذات و متحصل به خود است و نسبتش به ماهیت مانند نسبت نور استبه شىء نورانى شده، همچنان که نور ذاتا نورانى کننده است و غیر آن به واسطه نور، نورانى است، همچنین وجود در هر مرتبهاى و براى هر ماهیتى بالذات موجود است و ماهیتبه واسطه آن موجود است . معناى گفته ما «انسان موجود است» این است که وجودى از وجودها مصداق مفهوم انسانیت در خارج است و مطابق براى صدق آن مفهوم است . پس از جهتى در حقیقت، مفهوم انسان براى وجود ثابت است و ثبوت مفهوم ماهیتبراى وجود متفرع بر وجود است، زیرا وجود در خارج اصل است و ماهیت تابع آن است، مانند تابعیتسایه نسبتبه شخص . (29)
براساس این راه حل وجود حقیقتا موضوع است و ماهیت محمول است . بنابراین، هلیات بسیطه که موضوع آن ماهیت و محمول آن وجود است از باب عکس الحمل است . قاعده فرعیه نیز بر این اساس، در ظرف تحلیل ذهنى که شىء خارجى به وجود و ماهیت تحلیل مىشود، جارى است، اما نه اینکه ماهیت در رتبه سابقه وجود داشته باشد، بلکه در رتبه سابقه وجود موجود است و اهیتبر آن عارض مىشود و این عروض ذهنى است، چرا که در متن هستى دو چیز وجود ندارد تا سخن از عروض یکى بر دیگرى مطرح شود .
اکنون اگر به استدلال راسل توجه کنیم، مىبینیم که او گویا وجود را جزء موضوع قضیه و ماهیت را محمول قضیه قرار داده است .
«گاوها وجود دارند» ، یعنى X ] هایى وجود دارند، به طورى که اگر بگوییم X یک گاو است، صحیح است» و این عبارت ثابت مىکند که اینکه بگوییم: «گاوها وجود دارند» به معناى نسبت دادن صفتخاصى، یعنى «وجود داشتن» به گاوها نیست، بلکه به این معناست که موجوداتى در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار مىرود .
آیا مىتوان از عبارت راسل اصالت وجود را استنباط کرد؟ در پاسخ باید گفت: از آنجا که اساسا این مسئله در غرب مطرح نبوده، استنباط اصالت وجود بعید به نظر مىرسد، گرچه کسى که قائل به اصالت وجود است مىتواند از این بیان به سود خود استفاده کند .
استبعاد ما از آنرو است که فیلسوفان قبل از صدرالمتالهین هم وجود و واقعیت داشتن را همینطور معنا مىکردند . شیخ الرئیس در بحث مضاف از الهیات شفا این مسئله را که آیا ابوت به عنوان مضاف در خارج موجود استیا خیر، مطرح مىکند و با توضیحاتى نتیجه مىگیرد که اضافه در خارج موجود است، زیرا حد مضاف بر آن صادق است . (30) از اینرو، صدرالمتالهین در اسفار همین مطلب را به شیخ نسبت مىدهد:
براى هر ماهیتى، نحو خاصى از وجود است است و موجود بودن ماهیت در اعیان عبارت است از صدق ماهیتبر امرى و تحقق حد ماهیت در آن، چنان که آن را شیخ در باب مضاف ذکر کرده است . (31)
وجود داشتن به این معنا، هم براى ماهیت است و هم براى وجود، زیرا مفهوم وجود هم بر خارج صدق مىکند . طبق این بیان، هم وجود واقعى است هم ماهیت . اما واقعیت وجود، واقعیتى اصیل است و واقعیت ماهیت، واقعیتى اعتبارى است .
وانگهى، آیا گاوى که بر شیئى که وجود دارد، صادق است، بر وجود گاو صادق استیا بر ماهیت گاو؟ پاسخ این پرسش از عبارت راسل بهدست نمىآید . وقتى مىتوان به این پرسش پاسخ داد که مسئله اصالت مطرح شده باشد .
نکته دیگرى را نباید در مورد تقریر راسل بر محمول نبودن وجود از نظر دور داشت و آن نکته این است که اساسا بیان راسل لالتبر نفى محمول وجود نیست، زیرا وقتى او در تفسیر گزاره «گاوها وجود دارند» ، مىگوید: «موجوداتى در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار مىرود» . در این بیان، موضوع قضیه به صورت شیئى وجود دارد است . بنابراین، موضوع مرکب از شىء و وجود است و اساسا مسئله روى رابطه بین شىء و وجود است که این رابطه به صورت یک هلیه بسیطه گزارش مىشود و راسل نتوانست ثنویتبین ماهیت و وجود را بردارد .
آیا وجود موضوع واقعى است؟
تاکنون مىگفتیم هرچیزى را که بتوان با هلیه بسیطهاى گزارش کرد، وجود محمولى دارد و محمول واقعى است . صدرالمتالهین با این راى مخالف نیست، لذا از نظر او، همه اشیاى موجود و خود وجود محمول واقعى هستند . اما براساس اصالت وجود و براساس راه حل سوم، وجود حقیقتا موضوع است و هلیه بسیطه از قبیل عکس الحمل است . بنابراین، باید گفت: وجود در ظرف اعتبار، محمول واقعى است و واقعا و بالاصاله موضوع واقعى است .
ممکن است گفته شود که کانت و راسل هم مىخواستند بگویند که وجود محمول واقعى نیست و شما هم براساس اصالت وجود اثبات کردید که وجود موضوع واقعى است نه محمول واقعى . پس مىتوان گفت: از آنجا که در برهانهاى وجود شناختى وجود محمول قرار مىگیرد، این نوع براهین بىاعتبارند . در پاسخ به اجمال باید گفت که ما طبق نظریه صدرالمتالهین محمول بودن وجود را نفى نکردهایم، هنوز بنا بر اصالت وجود مىتوانیم هلیه بسیطهاى بسازیم که محمول آن موجود و موضوع آن وجود باشد . اما در تفصیل پاسخ باید مباحثى را از نظر بگذرانیم .
برهان
برهان استدلال معتبرى است که مقدمات آن یقینى باشد و به نتیجه یقینى بینجامد . بنابراین، اگر استدلالى از نظر منطق معتبر باشد; مثلا صورت استدلال قیاسى و مقدمات آن یقینى الصدق باشند، نتیجه آن یقینا صادق است . در تعریف برهان آنچه به مقدمات مربوط مىشود این است که مقدمات آن صادق باشند و بس، اما اینکه قید یقینى را ذکر کردیم، از اینروست که مقدمات صادق در صورتى براى ما مفید و الزامآور است که ما به صدق آن اذعان کنیم وگرنه در صدق برهان، حتى یقینى بودن مقدمات شرط نیست . در مقدمات برهان شرط نیست که حملى باشند یا شرطى و در صورت حملى شرط نیست که چه نوع حملىاى باشند .
هلیة بسیطه در برهان
آیا هلیه بسیطه مىتواند مقدمه برهان قرار گیرد؟ کانت و همه کسانى که به تبع او وجود محمولى را انکار کردهاند، به این پرسش پاسخ منفى دادهاند، زیرا همه آنها قائل شدهاند که چون وجود محمول واقعى نیست، بنابراین، برهان وجودشناختى معیوب است و برهان وجودشناختى جز به معناى بهکارگیرى هلیه بسیطه در برهان نیست، زیرا در این برهان از تعریف خدا وجود او استنتاج مىشود . بنابراین، باید در تعریف خدا وجودش را اخذ کنیم تا وجودش را نتیجه بگیریم .
صرف نظر از آنچه تاکنون گفتهایم، آیا اگر بپذیریم که وجود محمول واقعى نباشد، برهان وجودى شناختى از اعتبار ساقط است؟
از توضیحى که درباره برهان دادهایم، پاسخ این پرسش معلوم مىشود . در برهان بودن یک برهان، همانطور که گفته آمد، کافى است که مقدمات آن منطقا گزاره و صادق باشند و اگر به ظاهر حملىاند، حملى صادق باشند . بنابراین، در برهان وجودشناختى مقدمات آن باید صادق باشند و اگر در این برهان از هلیه بسیطه استفاده مىشود، باید این هلیه شرط برهان را، که همانا صادق بودن است، دارا باشد . شکى نیست که هلیات بسیطه قابلیت صدق و کذب را دارند . از اینرو، مىبینیم که فارابى در عبارتى که در طلیعه مقاله از او نقل کردهایم، قابلیت صدق هلیات بسیطه را تایید مىکند: «اما هرگاه ناظر منطقى به این قضیه نظر کند، آن را مرکب از دو کلمه که اجزاى آنند، مىگرداند و اینکه قضیه قابل صدق و کذب است، پس از این جهت داراى محمول است» .
کانت تردید ندارد که هلیه بسیطه یک گزاره حملى منطقى است . در برهانیتبرهان شرط نیست که محمول یک گزاره حملى واقعى باشد . راسل آشکارا درستى هلیات بسیطه را تایید مىکند: «گاوها وجود دارند» ; یعنى X ] هایى وجود دارند، بهطورى که اگر بگوییم X یک گاو است، صحیح است» همینطور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» ، برابر استبا X هایى وجود ندارد که اگر بگوییم: X یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم» . فرگه هم در درستى هلیات بسیطه تردید نکرده است: «فرگه بهطور قاطع مىگوید: «من نمىخواهم بگویم چیزى که اینجا درباره مفهوم اظهار مىشود، اگر درباره اشیا اظهار بشود، دروغ و بىمعناست» .
فرض کنیم ادعاى کانت و راسل در تحلیل هلیه بسیطه درستباشد و فرض کنیم مقتضاى تحلیل او این است که وجود حقیقتا موضوع است، آیا باز مىتوان گفت: برهان وجودشناختى از اعتبار ساقط است؟ به عبارت دیگر، طبق راى نهایى صدرالمتالهین که مدعى است وجود حقیقتا محمول نیست، بلکه حقیقتا موضوع است، آیا مىتوان گفت: برهان وجودشناختى ممکن نیست؟ پاسخ این است که از نظر منطقى هلیات بسیطه حملى هستند و مىتوانند به همین اعتبار مقدمه برهان قرار گیرند . این بیان منافات ندارد که وجود در واقع، موضوع باشد یا از نظر منطقى از جهتى محمول باشد و از جهت دیگر، موضوع باشد . بنابراین، محمول بودن یا نبودن وجود به تنهایى کافى نیست که برهان وجودشناختى از اعتبار ساقط شود .
در میان فیلسوفان غربى پلانتینگا (32) و بارنز (33) به این نکته تفطن کردهاند که وجود چه محمول باشد چه نباشد، به برهان وجودشناختى لطمه نمىزند .
گفتنى است که استدلال کانتبر بىاعتبارى برهان وجودشناختى، علاوه بر نفى وجود محمولى، مشتمل بر مؤلفههاى دیگرى نیز هست که از آن جمله است تحلیلى بودن هلیه بسیطهاى که در خصوص برهان وجودشناختى استفاده مىشود . در این مقاله، به دلیل اینکه این مباحث مستقیم به وجود محمولى مربوط نمىشود، وارد آن نشدهایم و آن را به مقالهاى دیگر وامىگذاریم .
کوتاه سخن آنکه:
1 . وجود محمولى در اصطلاح فلسفه اسلامى مفهومى است که مىتوان از آن با یک هلیه بسیطه گزارش کرد، خواه محمول قضیه قرار گیرد یا موضوع قضیه .
2 . وجود از نظر صدرالمتالهین، علاوه بر آنکه طبق دستورالعمل (1) وجود وجود محمولى است، حقیقتا موضوع است .
3 . وجود، چه حقیقتا محمول باشد یا نباشد، در هلیات بسیطه از جهت منطقى محمول است . از اینرو، مىتواند مقدمه برهان قرار گیرد .
پىنوشتها:
1) الفارابى، الاعمال الفلسفه، تحقیق جعفر آل یاسین، بیروت، دار المناهل، 1413، ص 324- 325 .
2. Barns, The ontological Argument, London, Macllan, 1972, p.42.
3. Norman kempsmith, Kant|s Critque Ot Pure Reason, NeW Jersey, Humsnities Press, 1792, p.
4. Ibid
5. P.T. Geack, Tranlations From The Pgilospgical Writings Of Gottlob Fetege, P.50-51.
6. The ontological Argument, P.51-53.
7) جانهیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 51- 53 .
8. The ontological Argument, P.41-42.
9. Ibid. 46.
10. The ontological Argument, P.42.
11. Ibid
12) فخرالدین رازى، المباحث المشرقیة، ج 1، ص 119; قوشجى، شرح تجرید العقاید، ص 59; تفتازانى، شرح المقاصد، ج 1، ص 324- 325; آقا على مدرس، رساله حملیه، ص 44 .
13) صدرالمتالهین همه این اقوال را در رساله خود با عنوان «رساله فى اتصاف الماهیة بالوجود» جمعآورى کرده است و هیچیک از آنها رضایت او را جلب نمىکند و مىگوید: ان لنا فى تصحیح هذالمرام الذى تزلزلت فیه الاقدام و تحیرت فى ادراکها افهام الانام وجوها آخر غیر ما ذهب الیه هؤلاء الاقوام و ذکروه فى المتداولات من کتب الحکمة والکلام .(ر . ک: الرسائل، ص 110- 114).
14) همان، ص 114 .
15) همان، ص 114- 115 .
16) المشاعر، ص 27; تعلیقه بر شرح حکمه الاشراق، ص 103 .
17) الرسائل، ص 115 .
18) نصیر الدین طوسى، تجرید الاعتقاد، شرح تجرید، ص 11 .
19) از این رو این دو قضیه را هلیه نامیدهاند که هرگاه از اصل وجود یک شىء پرسش کنیم یا از موجود بودن شیئى بپرسیم، این دو قضیه در پاسخ مطرح خواهند شد .
20) الرسائل، ص 114 .
21) همان، ص 117 .
22) صدرالمتالهین، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1، ص 78- 82 .
23) همان، ص 336- 337 .
24) از نظر فلسفه اسلامى تعین معناى عامى دارد که شامل مفاهیم کلى مىشود، مفاهیم جنسى مبهم نامتعیناند با فصل متعین مىشوند، اما تشخص معناى خاصى دارد که با کلیتسازکار نیست و همیشه جزئى حقیقى است . و تا شىء جزئى حقیقى نشود، موجود نمىشود .
25) الرسائل، ص 114 .
26) الحکمة المتعالیة، ص49: و انی قد کنتشدید الذب عنهم فی اعتباریة الوجود و تاصل الماهیات، حتی ان هدانى ربى و انکشف لی انکشافا بینا ان الامر بعکس ذلک .
27) المشاعر، ص 9- 10 .
28) همان، ص 12- 13 .
28) الرسائل، ص 116- 117 .
30) الشفاء الهیات، ص 157و 159
31) الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 32 .
32) پلانتینگا، فلسفه دین، ترجمه محمدسعیدى مهر، قم، طه، 1376، ص 168 .
33. The ontological Argument, P.65.
فارابى
این قطعه از عبارات فارابى گواهى مىدهد که یکى از چالشهاى مهم در مابعدالطبیعه رابطه میان وجود و ماهیت است . آیا وجود محمول استیا خیر؟ فارابى به هر دو طرف این پرسش با دو نگرش مختلف پاسخ مثبت مىدهد . این پرسش براى کانت هم مطرح بوده و قبل از کانت نیز همین پرسش براى هیوم، همو که کانت را از خواب جز میتبیدار کرده بود، طرح شده بود . پس از کانت فیلسوفان تحت تاثیر کانت قرار گرفته و به گونهاى راى او را، که وجود محمول واقعى نیست، پذیرفتهاند .
این مسئله که آیا وجود محمول واقعى استیا خیر، علاوه بر آنکه خود مسئلهاى فلسفى و در خور تحقیق است، آنسان که فارابى را واداشت که در اینباره قلم بزند، کما اینکه از نقل قول فارابى پیداست که این مسئله براى فیلسوفان قبل از او یکى از دلمشغولىهاى مهم، جدى و در خور تحقیق بوده است، همچنین در فلسفه دین ابعاد تازهاى به خود گرفته است، چرا که اعتبار بعضى از ادله وجود خدا، یعنى برهانهاى وجودى، بلکه حتى ادله جهانشناختى در گرو حل این مسئله است، زیرا از نظر منکران وجود محمولى برهانهاى وجودشناختى اعتبارشان را از دستخواهند داد و از نظر کانت، برهانهاى جهانشناختى بر برهان وجودشناختى مبتنىاند . از اینرو، این برهان نیز اعتبارش را از دستخواهد داد .
در این مقال، مطالب را در دو بخش ارائه خواهیم کرد; در بخش اول آرا، ادله و نتایج مسئله را از نظر فیلسوفان غربى به معرض مىگذاریم و در بخش دوم آرا و ادله فیلسوفان اسلامى را به صورت مقایسهاى مطرح خواهیم کرد .
وجود محمولى در آراى فیلسوفان غربى
1 . هیوم
هیوم در مورد وجود چنین اظهار مىکند:
مفهوم وجود . . . همان مفهومى است که ما تصور مىکنیم موجود است . تامل کردن در چیزى بهطور ساده با تامل کردن در آن به عنوان موجود تفاوتى ندارد . آن مفهوم وقتى با مفهوم امر عینى (object) بپیوندد، چیزى بدان نمىافزاید . (2)
2 . کانت
کانت محمول بودن وجود را رد مىکند و به نظر مىرسد که نظریه او تقریرى از دیدگاه هیوم باشد . خلاصه نظریه کانت در مورد وجود محمولى را از نظر مىگذرانیم:
. هستى در مفهوم یک امر ممکن قرار دارد (مفهوم پیوسته ممکن استبه شرطى با خود متناقض نباشد و این نشانه منطقى امکان است) حال اگر این شىء از میان برداشته شود، امکان درونى آن هم رفع مىشود و این خود یک تناقض درونى است . ولى در اینجا جز همانگویى محض کارى صورت نگرفته است . هرچیزى را مىتوانیم به منزله منطقى درآوریم، حتى خود موضوع مىتواند عینا محمول خویش قرار داده شود، ولى محمول واقعى عبارت است از تعین یک شىء و تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود (Bing =) اصلا محمول واقعى نیست; یعنى مفهومى نیست که بتواند به مفهوم یک شىء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شىء یا پارهاى تعینات فى نفسه در آن است . وجود در کاربرد منطقى فقط نسبتحکمیه است . گزاره «خداوند قادر مطلق است» داراى دو مفهوم است که هرکدام ابژه و متعلق خود را دارد: «خداوند» و «قدرت مطلقه» و کلمه کوچک «است» (is =) در این گزاره محمول نیست، بلکه فقط چیزى است که محمول را در نسبتبا موضوع وضع مىکند . اینک اگر من موضوع (خداوند) را همراه با همه محمولاتش که قدرت مطلقه به این [مجموعه] تعلق دارد، بهطور یکجا در نظر بگیرم و بگویم: «خداوند هست» یا «خدایى وجود دارد» در این حال، هیچ محمول تازهاى را به مفهوم خدا نیفزودهام، بلکه فقط موضوع را فى نفسه همراه با همه محمولاتش در برابر مفهوم آن بهطور یکجا وضع کردهام . . . بدین سان، امر واقعى هیچ افزودهاى از امر صرفا ممکن دربرندارد . صدر تالر واقعى پشیزى از صد تالر ممکن در خود نمىگنجاند . پس با تصور برترین واقعیت (خداوند) باز این پرسش رواست که آیا این هستى وجود دارد یا ندارد؟ اگر ما بخواهیم وجود را تنها مقولهاى ناب در نظر بگیریم، در این صورت، اگر هیچ نشانهاى از او بهدست ندهیم که از امکان محض شناخته شود، جاى شگفتى نیست . وجودى که بیرون از میدان حس باشد، هرچند نمىتواند مطلقا ناممکن اعلام گردد، ولى با این همه، توجیهى براى آن نداریم . (3)
در نظریه کانتباید به این نکته توجه داشت که از نظر او هرچیزى، از جمله وجود مىتواند محمول منطقى باشد، ولى ممکن نیست وجود محمول واقعى باشد . کانتبراین اساس که وجود نمىتواند محمول واقعى باشد، برهانهاى وجودشناختى را نامعتبر مىداند . ویژگى برهانهاى وجودشناختى این است که وجود خدا از طریق مفهوم او به اثبات مىرسد . بنابراین، باید در مفهوم خدا، مفهوم وجود نهفته باشد و از این رهگذر، قضیه خدا وجود دارد باید تحلیلى باشد . استدلال کانتبه اختصار چنین است:
اگر من محمول یک داورى را (محمول هرچه مىخواهد باشد) همراه با موضوع بهطور یکجا منکر شوم، هرگز تناقض درونى ناشى نمىشود . اگر بگوییم: «مثلث وجود ندارد و بالطبع سه ضلع آن هم وجود ندارد» تناقض نیست، ولى اگر مثلث را وضع کنیم و سه ضلع را از آن سلب کنیم، تناقض پیش مىآید . تنها راهحل در اینجا این است که گفته شود: «موضوعهایى وجود دارند که هرگز رفع شدنى نیستند و بنابراین، باید باقى بمانند، اما این بدین معنا نیست که موضوعهایى وجود دارند که مطلقا ضرورىاند . این معنا دقیقا همان فرض پیشینى است که من در درستى آن تردید دارم» . (4)
3 . فرگه
همانطور که مشاهده شد، کانت منکر محمول منطقى نبود، اما از نظر فرگه تنها وجود مىتواند محمول ادبى باشد و براى وجود نمىتوان محمول منطقى در نظر گرفت . اما آیا اینکه واقعا بین ادعاى کانت که معتقد است وجود مىتواند محمول منطقى باشد و نمىتواند محمول واقعى باشد و بین گفته فرگه که معتقد است وجود تنها مىتواند محمول ادبى باشد، اختلاف وجود دارد یا خیر؟ در بحثهاى آتى روشن خواهد شد که چنین نیست . به هر حال، استدلال فرگه مبتنى بر تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو است:
مفاهیم سطح دو از مفاهیمى صحبت مىکنند که ذاتا از مفاهیم سطح یک که مقدمات آن به حساب مىآیند، متمایزاند . ربط یک شىء به مفهوم سطح یک که شىء در آن مندرج است، از ربط یک مفهوم سطح یک به مفهوم سطح دو، متمایز است . . . (یک مصداق زیر مجموعه یک مفهوم سطح یک است و یک مفهوم درون مفهوم سطح دو واقع مىشود) بنابراین، تمایز میان مفهوم و شىء با تمام حدتش نگهدارى مىشود . (5)
بارنز با توجه به تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو استدلال فرگه را بر نفى وجود محمولى، که به نظر مىرسد قرائت دیگرى از استدلال هیوم و کانت است، چنین تبیین مىکند:
مضمون یک گزاره در مورد عدد یک اظهارى درباره یک مفهوم است . شاید این با عدد صفر واضحتر باشد . اگر بگوییم که «ونوس صفر قمر دارد» ، صرفا هیچ قمرى یا مجموعه اقمارى براى چیزى وجود ندارد تا بیانى درباره آن باشد، بلکه آنچه اتفاق مىافتد این است که خاصیتى به مفهوم «قمر ونوس» نسب داده مىشود، به این معنا که مصداقى تحتخود ندارد . اگر بگوییم: «درشکه قیصر با چهار اسب کشیده مىشود» ، در این صورت، عدد چهار به مفهوم «اسبى که درشکه قیصر را مىکشد» ، نسبت دادهایم . . . پس عدد خاصیت مفاهیم است نه اشیا و چنانکه فرگه گاهى مطرح مىکند که عدد یک خاصیت درجه دو یا سطح دو است . حالا در این جنبه، وجود شبیه عدد است . اثبات وجود در واقع، چیزى جز نفى عدد صفر نیست . بنابراین، وجود نیز بیشتر خاصیت مفاهیم را دارد تا خاصیت اشیا این قضیه که «اسبها وجود دارند» ، قضیه موضوع - محمولى کاملا معتبرى است، ولى وجود یا چیز دیگرى را به اسبها نسبت نمىدهد . . . این قضیه در مورد مفهوم «اسب» است و خبر مىدهد که این مفهوم داراى مصداق است; یعنى چنین نیست که تحتخود چیزى نداشته باشد . . . اگر وجود یک محمول درجه دوم است، تلاش ما براى نشان دادن آن به مثابه محمول درجه یک و گفتن مثلا «آرا کل وجود دارد» یا «پگاسوس وجود ندارد» ، به چه معناست؟ فرگه به طور قاطع مىگوید: «من نمىخواهم بگویم چیزى که اینجا درباره مفهوم اظهار مىشود اگر درباره اشیا اظهار بشود، دروغ و بىمعناست» . فرگه مىگوید: «چون وجود خاصیت مفهوم را دارد، برهان وجودى براى اثبات وجود خدا با شکست مواجه مىشود» . (6)
4 . راسل
بیان راسل درباره وجود قرائت دیگرى از نظریه هیوم و کانت است . این بیان را جان هیک چنین گزارش مىکند:
برتراند راسل دقیقا همین نکته را در عصر جدید، در تحلیل خود از معناى عبارت یا تعبیر «وجود دارد» ، بیان کرده است . او نشان داد که اگرچه «وجود دارد» از لحاظ دستورى خبر است، در نطق نقش متفاوتى را بازى مىکند که مىتوان آن را به صورت عبارت زیر نشان داد: «گاوها وجود دارند» ، یعنى X ] هایى وجود دارند، به طورى که اگر بگوییم X ] یک گاو است» ، صحیح است و این عبارت ثابت مىکند که اینکه بگوییم: «گاوها وجود دارند» به معناى نسبت دادن صفتخاصى، یعنى «وجود داشتن» به گاوها نیست، بلکه به این معناست که موجوداتى در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار مىرود . همین طور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» ، برابر استبا X ] هایى وجود ندارند که اگر بگوییم: X یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم» . . . ربط و تاثیر این نظریه بر برهان وجودى به قرار زیر است: اگر وجود، آنگونه که آنسلم و دکارت مىپنداشتند، صفتیا محمولى است که مىتوان آن را در هر تعریفى وارد کرد و به عنوان یک صفت مطلوب باید آن را در تعریف خدا به کار برد، پس برهان وجودى برهان معتبرى است، زیرا تنافضآمیز خواهد بود اگر بگوییم که کاملترین وجود قابل تصور فاقد صفت «وجود داشتن» است، لکن اگر وجود، اگرچه از لحاظ دستورى محمول است، در منطق نقش کاملا متفاوتى دارد و آن تصدیق به این امر است که فلان توصیف در عالم خارج یا واقع به فلان چیز اطلاق مىگردد (یا با آن ربط و پیوند دارد). بنابراین، برهان وجودىشناختى به عنوان برهانى که قصد آن اثبات وجود خداست، ناکام مىماند، زیرا اگر وجود محمول نباشد، نمىتوان آن را صفت معرف خدا دانست . . . (7)
5 . بارنز
بارنز بر محمول نبودن وجود یا به عبارت دیگر، موضوع - محمولى نبودن گزاره a ] موجود است» ، چنین استدلال مىکند:
این جمله را در نظر بگیرید: «تئاتتوس وجود دارد» . فرض کنید که این جمله به شکل موضوع - محمولى است (آنطور که «تئاتتوس پرواز مىکند» چنین است) و فرض کنید که «وجود دارد» محمول منطقى آن است، پس در این گزاره واژه «وجود دارد» ، بر تئاتتوس حمل مىشود . حال بهطور کلى، درست است که اگر یک محمول P بر A حمل شود، A باید موجود باشد، زیرا در وجود ندارد که P بر آن حمل شود . اما براین اساس، این گزاره که «تئاتتوس وجود دارد» ، نمىتواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع - محمولى است، آنچه موضوع قضیه نماینده آن است; یعنى «تئاتتوس» وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است . اما برعکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع - محمولى باشد نمىتواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره، ضامن وجود چیزى است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است . از آنجا که بدیهى است تعدادى از گزارههاى وجودى [موجبه] کاذب و تعدادى از گزارههاى وجودى سالبه صادقند، پس گزارههاى وجودى نمىتوانند به شکل موضوع - محمولى باشند . اگر در این گزارهها، «وجود» محمول و «تئاتتوس» موضوع باشد، آنگاه مشخص کننده شیئى است که آن شىء اگر بخواهد مشخص شود، باید وجود داشته باشد . . . اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع محمولى باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد . البته با کمک گرفتن از این اصل که اگر گزارهاى در مورد موضوعى باشد، آن موضوع موجود است . . . . (8)
بارنز استدلال خود را تقریر دیگرى بر نظریه کانت مبنى بر انکار وجود محمولى مىداند و محمول نبودن وجود را مبتنى بر اصلى مىداند که به نظر او، آن اصل مخدوش است، آن اصل مىگوید:
(1) به ازاى هر خاصیت F و هر شىء X اگر و فقط اگر F , X موجود باشد F , . X است . قضیه (1) تاریخ طولانى دارد . به نظر من، این قضیه جوهره ادعاى کانت را ارائه مىدهد که [مىگفت] وجود محمول نیست . (9)
از استدلال بارنز چند دلیل بر نفى وجود محمولى بهدست مىآید که هریک از آنها بر اصلى و به تعبیر بارنز، بر ویژگى استوار است که همه آنها ریشه در اصل بارمنیدیز دارند: به نظر من، همه آن [استدلالها] فاقد استحکامند، زیرا مبتنى بر [این] اصل جزمى پدر روحانى بارمنیدیز هستند که هرچیزى که درباره آن بتوان سخن گفت، وجود دارد . بهطور دقیقتر، آن ادله بر یکى از ویژگىهاى آن اصل جزمى مبتنىاند:
1 . اگر محمولى بر A اطلاق شود، آنگاه A موجود است .
2 . اگر A متعلق شناسایى قرار گیرد، آنگاه A موجود است .
3 . اگر به A اشاره شود، آنگاه A موجود است .
4 . اگر درباره A گزارهاى وجود داشته باشد، آنگاه A موجود است . (10)
معدوم مطلق
یکى از اصولى که فیلسوفان مسلمان بدان ملتزمند، این اصل است که: «المعدوم المطلق لایخبر عنه» ; از معدوم مطلق خبر داده نمىشود . اگر این گزاره را عکس نقیض کنیم چنین مىشود: «از چیزى مىتوان خبر داد که معدوم مطلق نباشد» ; یعنى از چیزى مىتوان خبر داد که موجود باشد . دقیقا این همان اصلى است که بارنز به بارمنیدیز نسبت داده است .
آیا این اصل قابل قبول است؟ چرا بارنز این اصل را رد مىکند؟ استدلال بارنز بر این اصل به اختصار چنین است:
ممکن است در مورد اشخاص یا اشیایى که دیگر موجود نیستند، محمولاتى را اطلاق کنیم، بشناسیم و اشاره کنیم . . . هر فیلسوفى که درباره اسلام خود سخن مىگوید یا به سقراط اشاره مىکند، در واقع، یکى از اصول (1) تا (4) را خدشهدار مىکند . (11)
از نظر فیلسوفان، نه تنها وجود نداشتن اشخاص و اشیا مانع و ناقض اصل مذکور نیست، بلکه طبق اصل مذکور باید این اشخاص و اشیا به گونهاى موجود باشد تا درباره آنها حکم کرد، ولى وجود ذهنى این اشخاص و اشیا براى حکم کافى است . براین اساس، وجود را به وجود ذهنى و خارجى تقسیم کردهاند . حتى به پارادوکسیکال بودن این اصل توجه کردهاند و بدان پاسخ گفتهاند . پارادوکسیکال بودن این اصل این است که خود «لایخبر عنه» خبرى براى معدوم مطلق است . شیخ الرئیس به این اشکال چنین پاسخ مىدهد: مفاد قاعده این است از معدوم مطلق خبر ایجابى نمىتوان داد، اما خبر سلبى که در واقع، بىخبرى است، بلامانع است . صدرالمتالهین نیز گونهاى دیگر پاسخ مىدهد: از معدوم مطلق به حمل اولى خبر مىتوان داد، ولى از معدوم مطللق به حمل شایع نمىتوان خبر داد، زیرا معدوم مطلق به حمل شایع هیچ محض است و چگونه مىتوان از آن خبر داد و «لایخبر عنه» به اعتبار مفهوم معدوم مطلقى که در ذهن موجود است و هیچ محض نیست، خبر واقع شده است .
اگر همواره از وجود خبر مىدهیم و بعضى از آنها که خبر مىدهیم، مانند سقراط در خارج موجود نیستند، آنگاه این بعض داراى وجود محمولى ذهنىاند . بعضى دیگر که در خارج موجودند داراى وجود محمولى خارجىاند . حال اگر هیوم و کانت اصل مذکور را بپذیرند، آیا وجود را محمول خواهند دانست؟ به نظر مىرسد چنین باشد و استدلال آنها هم نشان مىدهد که محمول نبودن وجود سبب دیگر دارد . بنابراین، مبتنى کردن نفى محمول وجود را بر اصل بارمنیدیز غیرموجه است .
قاعده فرعیه
فیلسوفان مسلمان اصل دیگرى را مطرح کردهاند که از آن به قاعده فرعیه نام مىبرند و مفاد این است: «ثبوت شىء لشىء فرع ثبوت المثبت له» ; یعنى ثبوت چیزى مثلا سفیدى براى چیزى مثلا جسم فرع ثبوت مثبت له، یعنى جسم است .
اگر قاعده فرعیه را با چهار ویژگىاى که بارنز از اصل بارمنیدیز بهدست آورده است، مقایسه کنیم، این قاعده به غرض هیوم و کانت نزدیکتر است، زیرا آن چهار ویژگى هم گزارههاى ایجابى را شامل مىشود و هم گزارههاى سلبى را و براى رفع اشکالى کافى است گفته شود، موضوع در ذهن موجود است .
اما در قاعده فرعیه گزارههاى سلبى مورد نظر نیست، زیرا گزارههاى سلبى سلب ثبوت است، لذا منطقدانان تصریح کردهاند که گزارههاى سلبى به انتفاى موضوع صادق است . به علاوه، قاعده فرعیه ناظر به عالم خارج است، صرف نظر از اینکه در اذهان ما چگونه است .
این قاعده، فیلسوفان مسلمان را به چالش واداشته تا در درستى یا نادرستى این اصل اظهار نظر کنند . یکى از مواردى که اعثبرانگیخته شدن فیلسوفان مسلمان در تحقیق در این اصل شده، رابطه میان ماهیتبا وجود است . اتصاف ماهیتبه وجود از نظر فیلسوفان مشکل مىنمود; مثلا وقتى مىگوییم: a ] موجود است» ، بین «موجود» که محمول قضیه است و a ] » که موضوع قضیه است، چه رابطهاى است؟ آیا اصل مذکور در این گزاره جارى است؟ آیا معقول استبگوییم ثبوت موجود براى a فرع ثبوت a است؟
در مورد ناسازگارى قاعده مذکور با رابطه محمول وجود با موضوعش با این فرض که قاعده در آن جریان داشته باشد، گفتهاند: اگر وجود صفتى عارض بر ماهیتباشد، ماهیت قابل آن خواهد بود و بر اساس اصل مذکور، ماهیتباید در رتبه سابق موجود باشد تا وجود را بپذیرد و این خلف فرض است، زیرا اگر وجود بر ماهیت معدومه عارض شود، مستلزم اجتماع نقیضین است و اگر بر ماهیت موجوده عارض شود یا مستلزم این است که یا ماهیتبه دو وجود موجود باشد و یا یک وجود دو بار تکرار شود و یا مستلزم دور و تسلسل است، زیرا اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول و وجود محمول هم متوقف بر وجود موضوع باشد، دور لازم مىآید و اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول نباشد، بلکه وجودى مستقل از محمول داشته باشد، مستلزم تسلسل در وجود است، زیرا ثبوت وجود براى موضوع فرع وجود موضوع است . به عبارت دیگر، موضوع موجود اشاره به یک قضیه دارد که محمول وجود بر موضوع آن حمل شده است . (12)
این مشکله سبب شده بعضى از فیلسوفان رابطه وجود و ماهیت را از قاعده مذکور استثنا کنند، در حالى که قاعده و اصل عقلى استثناپذیر نیست . بعضى دیگر از قاعده و اصل مذکور دستبکشند، اما اکثر فیلسوفان اصل مذکور را پذیرفته و درصدد پاسخ به اشکال مذکور برآمدهاند . (13)
اگر بخواهیم اشکال اتصاف ماهیتبهوجود را به زبان بارنز مطرح کنیم، باید بگوییم مفاد حمل یا مفاد «ب است» موضوع - محمولى است و «ب» هر چیزى از جمله «موجود» مىتواند باشد، در حالى که چگونه ممکن است «موجود» محمول واقع شود .
صدرالمتالهین براى این اشکال سه راه حل پیشنهاد مىکند:
راه حل اول صدرالمتالهین
راه حل اول صدرالمتالهین با این مقدمه آغاز مىشود:
عارض دوگونه است: عارض ماهیت مانند عروض فصل بر جنس و عروض تشخص بر نوع، و عارض وجود مانند عروض سیاهى بر جسم و عروض فوقیتبر آسمان، ویژگى عارض ماهیت این است که معروض به واسطه عارض موجود مىشود نه قبل از آن، زیرا آن حصه از جنس مانند حیوان بهواسطه فصل مقسم خود، مانند ناطق بالفعل موجود مىشود نه قبل از آن و نیز حصه نوع به تشخص موجود مىشود . و ویژگى عارض وجود عکس ماهیت است، زیرا مثلا سیاهىاى که عارض بر زید مىشود، سیاهى بهواسطه زید موجود مىشود و نه اینکه زید به واسطه سیاهى موجود شود، بلکه به واسطه آن فقط سیاه مىشود . حکم انتزاعیات و اعتباریات نیز همین است، زیرا فوقیت و کورى و جز این دو به سبب وجود معروضشان بهگونهاى از وجود موجود مىشوند . (14)
صدرالمتالهین پس از این مقدمه مىگوید:
عروض وجود بر ماهیت از قبیل عروض عارض الماهیه است که معروض آن خود ماهیت من حیث هى هى است که به همان وجود موجود مىشود نه قبل از آن، و بهواسطه وجود بالذات حصهاى از وجود مىگردد . . . پس آشکار شده است که عروض وجود بر ماهیت و اتصاف و ماهیتبه وجود از قبیل عروض صفتبر امر موجود نیست و از قبیل اتصاف امرى که بالذات موجود استبه صفتى نیست که موضوع آن به وجود سابق نیازمند باشد . (15)
بنابراین، از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه در هر حملیه موجبهاى جارى نیست . (16)
راه حل دوم صدرالمتالهین
اتصاف ماهیتبه وجود اتصاف به ثبوت ماهیت است نه اتصاف به ثبوت چیزى براى ماهیت . و ثبوت وجود براى ماهیت عبارت است از ثبوت خود ماهیت نه ثبوت غیر ماهیتبراى ماهیت و قاعده فرعیه این است که ثبوت چیزى براى متفرع بر آن چیز است نه اینکه ثبوت چیزى فى نفسه متفرع بر ثبوت همان چیز است فى نفسه . بنابراین، مفاد گفته ما که «زید موجود است» همان وجود زید است نه وجود چیزى دیگرى براى زید . (17)
این راه حل، از زمان فارابى مطرح بوده و فارابى خود در عبارتى که از او در ابتداى این مقال نقل کردهایم بدان اشارت دارد . پس از او خواجه نصیرالدین طوسى در تجرید العقاید بدان اصرار ورزیده است . (18) قبل از آنکه راه حل سوم صدرالمتالهین را مطرح کنیم، لازم است مقایسهاى بین دو راه حل و آراى هیوم و کانت و دیگران انجام دهیم . براى فراهم شدن زمینه مقایسه لازم است مباحثى را از نظر بگذرانیم .
تقسیم قضیه به اعتبار محمول
حمل به اعتبار اینکه محمول آن چه چیزى باشد، داراى تقسیماتى است:
1 . حمل ذاتى اولى و شایع صناعى
اگر محمول قضیه از ذاتیات موضوع باشد، حمل آن ذاتى اولى است که اتحاد در مفهوم دارند، مانند: «انسان حیوان ناطق است» . اما اگر محمول از ذاتیات موضوع باشد و فقط موضوع و محمول اتحاد در مصداق داشته باشند، حمل شایع صناعى است که در علوم این سنخ قضایا شیوع دارند، مانند: «نمک طعام از کلر و سدیم ترکیب مىشود» .
2 . هلیه بسیطه و هلیه مرکبه (19)
قضیه به اعتبار اینکه محمول آن «موجود» باشد یا از اشیاى دیگرى غیر از «موجود» باشد به هلیه بسیطه و هلیه مرکبه تقسیم مىشود . در هلیه بسیطه محمول واژه «موجود» و هم معناى آن از هر زبانى است، مانند: «ماه موجود است» . و در هلیه مرکبه محمول واژه «موجود» و هم معناى آن نیست، بلکه شیئى از اشیاست، مانند: «ماه در شب چهارده مىدرخشد» .
3 . انضمامى، انتزاعى و سلبى
در هلیات مرکبه سه نوع محمول از هم تمییز داده مىشود:
ا) محمول بالضمیمه یا انضمامى: محمولى است که بر موضوع حمل مىشود و چیزى را از بیرون بر آن مىافزاید، مانند سفیدى که غیر از جسم است و عارض بر جسم مىشود . ویژگى محمولهاى انضمامى این است که وجود فى نفسه آن براى موضوع است . به عبارت دیگر، موضوع و محمول هرکدام وجودى دارند که از خودشان طرد عدم مىکنند . علاوه بر آن، محمول هم طرد عدمى از موضوع مىکند; مثلا اگر قضیه «این جسم سفید است» صادق باشد، هریک از جسم و سفید، عدم جسم و عدم سفیدى را نفى مىکنند . علاوه بر این، سفیدى عدمى را هم از جسم طرد مىکند، زیرا جسم به سفیدى متصف مىشود . از اینرو، جسم ناسفید نیست . محمول انضمامى مندرج در معقولات اولى هستند .
ب) محمول انتزاعى: محمولى است که بر موضوع حمل مىشود، ولى چیزى از بیرون بر موضوع نمىافزاید، بلکه موضوع با شیئى بیرون از آن مقایسه مىشود و با این مقایسه از حاق موضوع محمولى انتزاع مىشود و بر آن حمل مىشود، مانند «آسمان بالاى سر ماست» فوقیت و بالا بودن وصف و محمول است که براى آسمان در نظر گرفته مىشود، به شرط آنکه آن را با کره زمین مقایسه کنیم، اما بدون مقایسه فوقیت معنا ندارد . اما آیا با این مقایسه چیزى بر واقعیت آسمان افزوده مىشود؟ بالطبع خیر .
محمول انتزاعى از معقولات ثانیه در مقابل معقولات اولى هستند . مقایسهاى بودن از ویژهگىهاى معقولات ثانیه است; یعنى تا مفاهیم یا اشیاى دیگرى نباشد، و بین آنها مقایسهاى صورت نگیرد، این مفاهیم در ذهن نقش نمىبندند . پس این نوع مفاهیم با آنکه ناظر به امور عینىاند، در تعقل در رتبه دوم قرار دارند، برخلاف معقول اولى که براى نقش بستن آن در ذهن لازم نیست مفاهیم را با هم مقایسه کنیم; مثلا براى نقش بستن سفیدى در ذهن کافى است که چشم باز کنیم و صفحه کاغذ را مشاهده کنیم .
ت) محمول سلبى: محمول سلبى عینا همان محمول انتزاعى است، با این تفاوت که مفهوم محمول در انتزاعى ایجابى است و در اینجا سلبى است، مانند: «زید نابیناست» . مفهوم نابینا از زید انتزاع مىشود، از آنرو که او را با همنوعانش مقایسه مىکنیم و مىبینیم که همنوعان او داراى بینایى هستند و او فاقد آن است . بنابراین، از فقدان بینایى زید مفهوم کورى انتازع مىشود .
از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه در حملهاى ذاتى اولى جریان ندارد . اما آیا از نظر او، این قاعده در هر حمل شایعى جریان دارد؟ پاسخ این پرسش را باید با احتیاط داد . اگر تقسیم حمل به ذاتى اولى و شایع صناعى عقلى و منطقى باشد، باید گفت، در این صورت، هر حملى که ذاتى اولى نباشد، شایع صناعى است . بنابراین، هلیات بسیطه مصداقى از حمل شایع خواهند بود و پرواضح است که قاعده فرعیه در هلیات بسیطه جارى نیست .
اما اگر تقسیم حمل به آن دو عقلى نباشد، ممکن استبه کلیت آن ملتزم بود، به شرط آنکه مراد از حمل شایع حملهاى غیراولىاى باشد که در علوم طبیعى و ریاضى به جز مابعدالطبیعه جریان دارند . بنابراین، مىتوان گفت قاعده فرعیه در تمام هلیات مرکبه جریان دارد، خواه محمول آن انتزاعى باشد یا انضمامى و یا سلبى .
صدرالمتالهین در راه حل اول تصریح مىکند که قاعده فرعیه در هریک از سه نوع محمول جریان دارد، زیرا او به سفیدى که محمول بالضمیمه است و فوقیت که محمول انتزاعى است و عمى که محمول سلبى است، اشاره مىکند و در هر سه مورد، قاعده فرعیه را جارى مىداند، زیرا از نظر او، این سه عارض الوجودند . (20)
آیا وجود محمول انضمامى است؟
از راه حل دوم صدرالمتالهین پیداست که از نظر او «موجود» نمىتواند محمول بالضمیمه باشد، چرا که رابطه وجود و موضوع رابطه دو شىء نیست تا یکى عارض بر دیگرى باشد، بلکه وجود و موضوعش در متن هستى عین هم هستند . دوگانگى بین ماهیت و وجود و عروض وجود بر ماهیت فقط در مرحله ذهن است که ذهن واقعیتخارجى را به دو مفهوم مغایر تحلیل مىکند و در این موضع است که وجود عارض بر ماهیت است .
راى هیوم و کانت
اینک با مرور بر استدلالى که هیوم و کانتبر محمول نبودن وجود ارائه داده بودند، معلوم مىشود که این دو هم به این نکته توجه کردهاند که رابطه وجود با موضوع بسان رابطه سفیدى با موضوع نیست . کانت مىگفت:
محمول واقعى عبارت است از تعین یک شىء و تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود اصلا محمول واقعى نیست; یعنى مفهومى نیست که بتواند به مفهوم یک شىء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شىء یا پارهاى تعینات فى نفسه در آن است . وجود در کاربرد منطقى فقط نسبتحکمیه است .
به نظر مىرسد این تعبیر که «وجود وضع یک شىء است» ، جز به معناى ثبوت الشىء در تعبیر صدرالمتالهین نباشد . کانت نیز در نفى محمول بودن وجود از مفهوم افزایش استفاده کرد و این معنا مىرساند که وجود محمول بالضمیمه نیست . اگر واقعا مراد کانت و هیوم از نفى وجود محمولى، صرفا نفى وجود محمولى انضمامى باشد، صدرالمتالهین با آن دو همراى است . در اینکه راى این دو نفى وجود محمولى انضمامى باشد یا چیز دیگر، جاى تامل دارد و ما در مباحث آتى بدان خواهیم پرداخت .
آیا وجود محمول انتزاعى است؟
صدرالمتالهین در راه حل اول، عروض وجود بر ماهیت را از قبیل عارض الماهیه دانست . از اینرو، آن را مجراى قاعده فرعیه قرار نداد . بنابراین، باید گفت که وجود در نظر او از مفاهیم انتزاعى نیست . اما در پایان راه حل سوم - بعدا خواهد آمد - بین مفهوم وجود و حقیقت وجود تمایز قائل شده و در مورد مفهوم وجود قاعده را جارى مىداند:
هرگاه منظور مفهوم وجود عام و مفهوم وجود مطلق باشد، پس مانند سایر عارضها و مفهومهاى ذهنى خواهد بود که بر اشیا بالعرض صادقند و ثبوت آن بر موضوع متفرع بر وجود ماهیت و تعین ماهیت نزد عقل است . (21)
از نظر صدرالمتالهین، مفهوم وجود از مفاهیم انتزاعى و از معقولات ثانیه است که در اثر مقایسه بهدست مىآید; یعنى این مفهوم بدون مقایسه بهدست نمىآید، بلکه باید مفاهیمى را با هم مقایسه کنیم تا این مفهوم در ذهن نقش بندد; مثلا فرض کنید کودکى مفهوم وجود در ذهنش نقش نبسته باشد و در نظر بگیرید که این کودک براى مدتى با اسباب بازى خود بازى مىکند و پس از خسته شدن اسباب بازى را در اتاقى که بازى مىکرد، رها مىکند و از اتاق خارج مىشود، اندکى بعد به اتاق برمىگردد و جاى اسباب بازى را خالى مىبیند . در اینجا ذهن کودک با توجه به اینکه به یادش مىآید که اسباب بازى را در اتاق جاگذاشته بود و الان مفقود است، مفهوم وجود و مفهوم عدم را انتزاع مىکند . مفهوم وجود را از آن حالتبودن اسباب بازى در اتاق و مفهوم عدم را از این حالت فقدان اسباب بازى در اتاق انتزاع مىکند .
با توجه به توضیحات بالا به زبان فرگه مىتوان گفت که مفهوم وجود از نظر صدرالمتالهین یک مفهوم درجه دو و سطح دو است .
آیا گزاره a ] موجود است» موضوع - محمولى است؟
از نظر صدرالمتالهین هلیات بسیطه موضوع - محمولى هستند، زیرا در راه حل اول تصریح مىکند که رابطه میان وجود و موضوع آن از قبیل عارض الماهیه است . پس از نظر او وجود عارض است . اما آیا استدلال بارنز بر موضوع - محمولى نبودن هلیات بسیطه قابل دفاع است و مدعاى او را اثبات مىکند؟
راى بارنز
آن بخش از استدلال بارنز را که دقیقا درصدد اثبات مدعاى خود است، از نظر مىگذرانیم:
این گزاره که «تئاتتوس وجود دارد» ، نمىتواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع محمولى است، آن چه موضوع قضیه نماینده آن است; «تئاتتوس» وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است . اما برعکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع - محمولى باشد نمىتواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره ضامن وجود چیزى است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است . . . اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع - محمولى باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد . البتهبا کمک گرفتنازاین اصل کهاگر گزارهاى درمورد موضوعى باشد، آن موضوع موجوداست . . . .
اولا، قبلا گذشت که از اصل مذکور بیش از وجود ذهنى نمىتوان استفاده کرد . بنابراین، وجود ذهنى موضوع کافى است که درباره آن سخن بگوییم، ولى براى صدق یا کذب گزارهاى صرف وجود ذهنى کافى نیست، بلکه در متن هستى باید شىء موجود باشد . صدرالمتالهین براى صدق گزارهها در راه حل اول عارض را دو قسم مىکند و براى صدق عارض ماهیت، که رابطه وجود و ماهیت نیز از این سنخ است، وجود موضوع را ضرورى نمىداند و در خصوص وجود و ماهیت در راه حل دوم نشان داده که این دو در متن واقع دو چیز نیستند تا سخن از موجود بودن ماهیت در رتبه سابقه باشد . بنابراین، دلیلى ندارد هلیات بسیطه به شرط درستى اصل مذکور موضوع - محمولى نباشد .
ثانیا، اگر اصل مذکور دال بر وجود خارجى و واقعى باشد، تازه استدلال مذکور نشان مىدهد که این معنایى که بارنز مطرح کرد، تشکیک کند، در این صورت، مقتضاى این استدلال این است که موضوع - محمولى بودن هلیه بسیطه با درستبودن اصل مذکور جمع نمىشود . بنابراین، یا باید اصل مذکور نادرستباشد و یا باید هلیه بسیطه موضوع - محمولى نباشد . همانطور که مشاهده مىشود ما با یک منفصله روبهرو هستیم و بارنز در استدلال خود نشان نمىدهد که چرا در میان دو مؤلفه منفصله، مؤلفه دوم را انتخاب کرده است .
اما براساس راى صدرالمتالهین باید گفت که مؤلفه اول منفصله قابل قبول است، زیرا در راه حل دوم معلول شد که رابطه وجود با موضوع ثبوت الشىء است نه ثبوت شىء لشىء .
در اینجا ممکن است گفته شود که هنوز هم ممکن است هلیه بسیطه موضوع - محمولى نباشد، زیرا ممکن است هر دو مؤلفه منفصله صادق باشند . به عبارت دیگر، ممکن است هم اصل مذکور نادرستباشد و هم هلیه بسیطه موضوع - محمولى نباشد . پاسخ این است که درست است که با صرف پذیرش یکى از دو منفصله مانعة الخلو کافى نیست که مؤلفه دیگر نفى شود، ولى نفى مؤلفه دیگر دو شاهد بیرونى دارد; یکى اینکه صدرالمتالهین در راه اول نشان داده که وجود در ذهن عارض بر ماهیت است . دیگر آنکه قالب جمله در هلیه بسیطه موضوع - محمولى است و دلیلى بر نفى آن اقامه نشده است . پس به مقتضاى طبع خود باید به عنوان موضوع - محمولى پذیرفته شود .
تاکنون معلوم شد که وجود محمول انضمامى نیست، کما اینکه حقیقت وجود محمولى انتزاعى نیست و مفهوم وجود مفهوم انتزاعى است . از اینرو، مىتوان نتیجه گرفت: صدرالمتالهین در مورد اول با هیوم و کانت و در مورد سوم با فرگه موافق است .
اما آیا به راستى وجود محمول واقعى نیست؟ براى رسیدن پاسخ به این پرسش لازم است تقسیم لفظىاى که صدرالمتالهین در مورد وجود انجام داده است، از نظر بگذرانیم .
وجود رابط و وجود محمولى و وجود رابطى (22)
از نظر صدرالمتالهین واژه «وجود» دو کاربرد متفاوت دارد:
وجود رابط
این وجود همان «است» در زبان فارسى است که بین دو جزء حملى موجبه ربط برقرار مىکند . وجود ربط از نظر منطقى در هر قضیه موجبه حملى وجود دارد، مانند «زید قائم است» . در بعضى زبانها مثل زبان فارسى و انگلیسى براى این نوع وجود، واژه مستقلى وجود دارد . در بعضى زبانها نیز براى آن واژه مستقلى به کار نمىرود، مانند زبان عربى; مثلا «زید قائم» هیئت جمله اسمى نقش رابط را ایفا مىکند . این نوع وجود از خود هیچ حکمى ندارد، زیرا مستقل در مفهوم نیست تا حکمى بپذیرند، لذا مىتوان از این نوع وجود هلیه بسیطهاى ساخت و موجودیت را به آن نسبت داد، زیرا همین که بدان توجه شود و موضوع هلیه بسیطه قرار داده شود از هویتخود که عدم استقلال در مفهومیت استخارج شده و مفهوم مستقلى خواهد یافت که دیگر آن نیست، بلکه چیز دیگرى است .
وجود محمولى
وجود محمولى وجودى است که مىتوان آن را با یک هیله بسیطه گزارش کرد . وجود محمولى به وجود لنفسه و وجود لغیره یا وجود رابطى تقسیم مىشود .
وجود رابطى
وجود رابطى در مقابل وجود لنفسه قرار دارد و وجود لنفسه وجودى است که براى خودش است نه براى دیگرى . به عبارت دیگر، وجود فى نفسه گاهى چیزى دیگرى را توصیف نمىکند . بنابراین، لنفسه است . اما خاصیت وجود لغیره یا وجود رابطى این است که موجود دیگر را توصیف مىکند و ناعتبراى غیر خود است، لذا به آن وجود ناعتى مىگویند و از این نظر که با غیر ربط و نسبت مىیابد، وجود رابطى مىگویند; براى مثال قضیه «این کاغذ سفید است» . هریک از کاغذ و سفیدى وجود محمولى دارند، زیرا هرکدام را مىتوانیم موضوع هلیه بسیطه قرار دهیم و بگوییم: «کاغذ موجود است» و «سفیدى موجود است» ، اما وجود کاغذ وجود لنفسه است; یعنى کاغذ وصف چیزى قرار نمىگیرد، اما وجود سفیدى وجود لنفسه نیست; یعنى وجود براى خود نیست، بلکه وجود براى کاغذ است و کاغذ به سفیدى متصف مىشود، لذا گفتهاند: وجود فى نفسهاش للغیر است .
اگر به قاعده فرعیه برگردیم، مىتوان گفت: از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه فقط در وجودهاى رابطى جارى است .
آیا وجود محمول واقعى است؟
باز لازم است آن بخش از استدلال کانت را که مدعى است وجود محمول واقعى نیست، مرور کنیم: محمول واقعى عبارت است از تعین یک شىء و تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود اصلا محمول واقعى نیست; یعنى مفهومى نیست که بتواند به مفهوم یک شىء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شىء یا پارهاى از تعینات فى نفسه در آن است .
معناى «واقعى»
«واقعى» به معناى منسوب به واقع است . «واقع» به چیزى مىگویند که صرف نظر از ذهن من واقعیت داشته باشد . اگر شما چند ساعتى غذا نخورده و الان میل شدید به غذا داشته باشید و این میل را به این صورت گزارش کنید: «من گرسنهام» این گزارش شما واقعى است، یعنى شما و گرسنگىتان واقعیت است . به عبارت دیگر، اگر گزاره حملى صادق باشد و بتوان از اجزاى آن هلیه بسیطه صادق ساخت، مضمون گزاره واقعیت است . در مثال فوق شما و گرسنگى شما را مىتوان به صورت هلیه بسیطه صادق گزارش کرد: «شما موجود هستید» و «گرسنگى شما موجود است» .
از نظر صدرالمتالهین نه تنها محمول انضمامى واقعىاند، بلکه هرچیزى به جز وجود رابط (است) واقعى است . بنابراین، مفاهیم انتزاعى و حتى مفاهیم عدمى، مانند کورى، جهل و فقر که بعضى از موجودات بدان متصف مىشوند، از وجود واقعیتبىبهره نیستند:
حق آن است که اتصاف نسبتبین دو شىء متغایر به حسب وجود، در ظرف اتصاف است و حکم به وجود داشتن یکى از دو طرف نسبت، بدون طرف دیگر، در ظرفى که اتصاف در آن محقق است، تحکم و مدعاى بودن دلیل است . . . ، حتى براى اضافیات و اعدام ملکات، قوا و استعدادها بهرههاى ضعیفى از وجود و تحصل وجود دارد که اتصاف (موصوف) به اینها جز در ظرف وجود داشتن آنها براى موصوفاتشان ممکن نیست . . . (23)
نه تنها محمولهاى انضمامى، انتزاعى و سلبى از وجود بىبهره نیستند، بلکه ماهیت و بالاتر وجود هم از وجود بىبهره نیست . توضیح این فقره در بحث اصالت وجود روشن مىشود .
محمول واقعى
با توجه به معناى «واقعى» ، «محمول واقعى» در فلسفه اسلامى محمولى است که یک گزاره با آن محمول صادق است و با نقیض آن صادق نیست و از آن محمول مىتوان یک هلیه بسیطه صادق ساخت . بنابراین، اگر گزاره «این کاغذ سفید است» صادق باشد، «سفید» محمول واقعى است . کما اینکه «بعضى از سفیدها کاغذ هستند» . صادق است، لذا «کاغذ» محمول واقعى است . و از هریک از کاغذ و سفیدى مىتوان هلیه بسیطهاى ساخت و گفت: «کاغذ موجود است» و «سفیدى موجود است» و بنابراین، «موجود» هم محمول واقعى است، زیرا از وجود هم مىتوان هلیه بسیطهاى ساخت: «وجود موجود است» .
تفسیر کانت از محمول واقعى
کانت محمول واقعى را به معناى تعین یک شىء مىگیرد و تعین یک شىء را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر مىکند . اما چرا کانت محمول واقعى را به تعین و تعین را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر کرده است؟ به نظر مىرسد علت این امر این است که تا شىء تعین نیابد و به اصطلاح فلسفه اسلامى تشخص (24) نیابد، واقعى نیست; مثلا «انسان» به عنوان یک مفهوم کلى واقعى نیست، آنچه واقعى است اشخاصاند و انسان وقتى واقعى است که تبدیل به شخص شده باشد . حال سؤال این است که چه وقتى انسان شخص مىشود؟ به عبارت دیگر، من و هریک از شما چه ویژگىاى پیدا کردهایم که شخص و امر واقعى شدهایم؟ از نظر کانت، هریک از ما که انسان هستیم، از آنرو شخص شدهایم که مفاهیمى بیرون از حوزه مفهومى انسان بر انسان عارض شده و او را شخص کرده است . این مفاهیم که گاهى در فلسفه اسلامى از آنها به عوارض مشخصه یاد مىکنند، آن انسان را محدود مىکند و به شخص تبدیل مىکند . من به عنوان شخص از پدر و مادرى خاص در شهرى خاص متولد شدهام و الان وزن بدن، ارتفاع قد، رنگ پوست و هزاران عوارض دیگر که بر من عارض شده، مرا از دیگر همنوعانم متمایز کرده است . اگر این عوارض نباشند، هرگز من به عنوان یک شخص جلوى دیدگان شما نمىتوانستم حاضر شوم و از دیگران متمایز باشم . از این بیان معلوم مىشود که محمولهاى انضمامى مىتوانند ایفاى نقش کنند تا شىء مشخص و به تعبیر کانت، متعین شود . از اینرو، مىبینیم که کانتبراى تعین از مفهوم «افزایش» و «بزرگترى» استفاده مىکند .
مراد کانت از این افزایش چیست؟ شاید عبارت بعدى کانتبه ما کمک کند: «تعین عبارت است از محمولى که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگتر سازد، نه اینکه در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد» . به نظر مىرسد از این عبارت بهدست مىآید که اگر رابطه محمول با موضوع، رابطه اندراج مفهومى باشد، آن محمول واقعى نیست; براى مثال گزاره «هزار ضلعى هزار ضلع دارد» گزارهاى تحلیلى است که مفهوم محمول مندرج در مفهوم موضوع است، لذا دلیل نمىشود که محمول واقعى باشد . شاید اصلا هزار ضلعىاى واقعیت نداشته باشد، در نتیجه، هزار ضلع داشتن و هر حکمى که در هندسه براى آن قابل فرض است، واقعى نباشد . براین اساس، احتمالا فقط باید نسبتبه تحلیلىها حساس بود که آیا محمول واقعى دارند یا خیر، لذا محمولهاى انتزاعى و حتى سلبى که گزارههاى آنها صادقند، بعید نیست از نظر کانت واقعى باشند .
اگر این احتمال در فهم از عبارت کانت صحیح باشد، در این صورت، باید معناى افزایش و بزرگترى را در خصوص مفهوم دانست نه افزایش و بزرگترى واقعى; مثلا کورى که بر انسانى عارض مىشود بر مفهوم انسان قید مىزند و مفهوم فربهتر و بزرگتر مىشود، اما در واقعیت آن انسان چیزى افزوده نمىشود و واقعیت آن بزرگتر نمىشود، اگر نگوییم کوچکتر مىشود .
همچنین اگر این احتمال صحیح باشد، دیگر نمىتوان محمول وجود را بهطور کلى، انکار کرد، زیرا در هلیات بسیطه اگر موضوع آن ماهیتباشد، مفهوم محمول بر مفهوم موضوع مىافزاید، اگرچه بر واقعیت نمىافزاید، زیرا طبق راه حل دوم صدرالمتالهین ماهیت و وجود در واقعیتشان عین هم هستند و به اصطلاح ثبوت الشىء است نه ثبوت شىء لشىء .
آرى، تنها موردى که احتمالا مىتوان وجود محمولى را انکار کرد، جایى است که هلیه بسیطه تحلیلى باشد; مثلا در گزاره «وجود موجود است» این احتمال وجود دارد که محمول واقعى نباشد، چرا که صرف تحلیلى و صادق بودن گزاره کافى نیست تا آن را واقعى بدانیم . اما اینکه گفتیم احتمالا براى آن است که هنوز به اثبات نرسیده که حتى چنین گزارهاى واقعى نیست، کما اینکه به اثبات نرسیده که واقعى است . براین اساس، فقط این احتمال وجود دارد که برهانهاى وجودى از این جهت نامعتبر باشند . اما این که واقعا نامعتبرند، به تحقیق دیگرى نیاز دارد و مستقیم به وجود محمولى مربوط نیست .
اما هنوز در عبارت کانت، علىرغم شواهد موجود به سود احتمال اول، احتمال دیگر وجود دارد و آن اینکه مراد او از افزایش و بزرگترى، افزایش و بزرگترى عینى باشد که در این صورت، باید محمول واقعى را محمول انضمامى دانست . اگر این احتمال قابل قبول باشد، پرسشى که مطرح مىشود این است:
اولا، به چه دلیل متعین شدن یک موضوع فقط به واسطه محمولهاى انضمامى است؟ چرا نباید محمولهاى انتزاعى و یا حتى محمولهاى سلبى تعینبخش موضوع باشند؟ همانطور که با ضمیمهشدن محمولهاى انضمامى، دایره مفهوم موضوع محدود مىشود و شىء به تعینى مىرسد، همچنین با مفاهیم انتزاعى و سلبى هم این کار صورت مىپذیرد .
ثانیا، ضم قیود به یک کلى، گرچه دایره آن را محدود مىکند، آن را از کلیتخارج نمىکند، بلکه همچنان کلى است . از اینرو، با هیچیک از محمولهاى انضمامى، انتزاعى و سلبى ماهیت و موضوع متعین و متشخص نمىشود . تشخص منحصرا با وجود است و آنچه به عنوان عوارض مشخصه یاد مىشود، صرفا علائم و نشانههاى تشخصاند . صدرالمتالهین دقیقا به همین نکته در راه حل اول اشاره مىکند که موجودیت ماهیت فقط با وجود است:
عروض وجود بر ماهیت از قبیل عارض الماهیهاى است که معروض آن نفس ماهیت من حیث هى هى است که به همین وجود موجود مىشود، نه قبل از آن . و به واسطه همین وجود ذاتا حصهاى از وجود مىشود نه به چیز دیگرى، بلکه وجود در حقیقت، عین تشخص است، کما اینکه مذهب محققان، مانند فارابى و قدماى از حکماست . (25)
اینک با مطرح شدن علت تشخص طرح مسئله اصالت وجود فرارسیده است و راه حل سوم بر این پایه استوار است .
اصالت وجود و اعتباریت ماهیت
شکى نیست، چیزى که با واژه «عسل» نام مىبریم و به هنگام صبح تناول مىکنید و از آن لذت مىبرید و به شما نیرو مىدهد، امرى واقعى است; یعنى بخشى از عالم واقع را پر کرده است . این واقعیتخارجى در ذهن ما انعکاسى دارد . زردى، مایع بودن، شیرینى و . . . از انعکاسات عسل در ذهن است . یکى از انعکاسها انعکاسى است که مىتوانیم با یک هلیه بسیطه گزارش کنیم و بگوییم: «عسل موجود است» .
اگر توجه کنیم این گزارش وقتى صورت مىگیرد که از آن واقعیتخارجى در ذهن خود انعکاس و بازتابى داشته باشیم; یعنى تا شىء خارجى در ذهن من به صورت مفهوم عسل و مفهوم وجود انعکاس نیافته باشد، نمىتوانستیم از آن با هلیه بسیطهاى گزارش کنم .
بحث اصالت از اینجا آغاز مىشود که کدامیک از این دو مفهوم بازتاب واقعى این واقعیتى است که ذاتا طرد عدم مىکند و آثار بر آن مترتب است . به عبارت دیگر، مراد از اصالت این است که کدامیک از این دو مفهوم از آن جهت که مصداقشان را نشان مىدهند، آن را که واقعا طرد عدم مىکند، نشان مىدهد . آیا آنکه طرد عدم مىکند، از آن مفهوم وجود انتزاع شده استیا مفهوم ماهیت و در مثال ما مفهوم عسل .
شاید ذهن آدمى بعد از طرح مسئله اصالت، با این پرسش روبهرو شود که چرا هر دو اصیل نباشند؟ پاسخ این است که هر دو نمىتوانند اصیل باشند، زیرا اگر هر دو اصیل باشند، لازمه آن این است که ما در خارج با دو واقعیتى که طرد عدم مىکند و مبدا اثر است، روبهرو باشیم، زیرا هریک از ماهیت و وجود غیر هم هستند و على الفرض هرکدام هم اصالت دارند .
صدرالمتالهین رسما براى اولین بار این مسئله را مطرح کرده و قائل به اصالت وجود شده است . صدرالمتالهین در مقدمه کتاب اسفار مىگوید: من قبلا اصالت ماهوى بوده و به شدت از مدعیان آن دفاع مىکردم تا اینکه پروردگارم هدایتم کرد و بر من آشکارا روشن شد که امر بر عکس است . (26) این اصل یکى از ریشهاىترین پایههاى حکمت متعالیه اوست . وى این اصل را با ادله متعدد به اثبات رسانده است . صدرالمتالهین در کتاب المشاعر هشت دلیل بر اصالت وجود اقامه مىکند که ما در اینجا به دو دلیل از آنها اکتفا مىکنیم:
دلیل اول بر اصالت وجود
حقیقت هر چیزى همان وجود آن است که بهواسطه آن آثار و احکام آن چیز مترتب مىشود . پس بدینسان، وجود حقترین چیزهایى است که داراى حقیقت است، زیرا غیر وجود بهواسطه وجود داراى حقیقت مىشود، پس وجود حقیقت هر صاحب حقیقتى است و وجود در حقیقى بودن به حقیقت دیگرى نیاز ندارد . بنابراین، وجود به ذات خود در اعیان (خارج) است و غیر وجود، یعنى ماهیات بهواسطه وجود در اعیانند نه به ذات خودشان . (27)
دلیل دوم بر اصالت وجود
اگر موجودیت اشیا به خود ماهیتها باشد نه به امر دیگرى، حمل بعضى از آنها بر بعض دیگر و حکم به چیزى از آنها بر چیزى مانند: «زید حیوان است» و «انسان رونده است» ممتنع مىنمود، زیرا مفاد و مصداق حمل اتحاد وجودى بین دو مفهوم متغایر است; و نیز حکم به چیزى بر چیزى عبارت است از اتحاد آن دو در وجود و تغایر آن دو در مفهوم و ماهیت و جهت مغایرت غیر جهت اتحاد است . . . پس اگر وجود چیزى غیر از ماهیت نباشد، جهت اتحاد مخالف جهت اختلاف نخواهد بود و از آنجا که این دو جهت متفاوتند، وجود غیر از ماهیت است، زیرا با وحدت محض حملى تحقق نمىیابد، کما اینکه با کثرت محض هم حملى متحقق نشود . (28)
راه حل سوم
از نظر صدرالمتالهین این راه حل براى مشکله اتصاف ماهیتبه وجود از دو راه حل قبلى گرانبهاتر، محکمتر و بهتر است و آن این است:
وجود در هر چیزى موجود بالذات و متحصل به خود است و نسبتش به ماهیت مانند نسبت نور استبه شىء نورانى شده، همچنان که نور ذاتا نورانى کننده است و غیر آن به واسطه نور، نورانى است، همچنین وجود در هر مرتبهاى و براى هر ماهیتى بالذات موجود است و ماهیتبه واسطه آن موجود است . معناى گفته ما «انسان موجود است» این است که وجودى از وجودها مصداق مفهوم انسانیت در خارج است و مطابق براى صدق آن مفهوم است . پس از جهتى در حقیقت، مفهوم انسان براى وجود ثابت است و ثبوت مفهوم ماهیتبراى وجود متفرع بر وجود است، زیرا وجود در خارج اصل است و ماهیت تابع آن است، مانند تابعیتسایه نسبتبه شخص . (29)
براساس این راه حل وجود حقیقتا موضوع است و ماهیت محمول است . بنابراین، هلیات بسیطه که موضوع آن ماهیت و محمول آن وجود است از باب عکس الحمل است . قاعده فرعیه نیز بر این اساس، در ظرف تحلیل ذهنى که شىء خارجى به وجود و ماهیت تحلیل مىشود، جارى است، اما نه اینکه ماهیت در رتبه سابقه وجود داشته باشد، بلکه در رتبه سابقه وجود موجود است و اهیتبر آن عارض مىشود و این عروض ذهنى است، چرا که در متن هستى دو چیز وجود ندارد تا سخن از عروض یکى بر دیگرى مطرح شود .
اکنون اگر به استدلال راسل توجه کنیم، مىبینیم که او گویا وجود را جزء موضوع قضیه و ماهیت را محمول قضیه قرار داده است .
«گاوها وجود دارند» ، یعنى X ] هایى وجود دارند، به طورى که اگر بگوییم X یک گاو است، صحیح است» و این عبارت ثابت مىکند که اینکه بگوییم: «گاوها وجود دارند» به معناى نسبت دادن صفتخاصى، یعنى «وجود داشتن» به گاوها نیست، بلکه به این معناست که موجوداتى در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار مىرود .
آیا مىتوان از عبارت راسل اصالت وجود را استنباط کرد؟ در پاسخ باید گفت: از آنجا که اساسا این مسئله در غرب مطرح نبوده، استنباط اصالت وجود بعید به نظر مىرسد، گرچه کسى که قائل به اصالت وجود است مىتواند از این بیان به سود خود استفاده کند .
استبعاد ما از آنرو است که فیلسوفان قبل از صدرالمتالهین هم وجود و واقعیت داشتن را همینطور معنا مىکردند . شیخ الرئیس در بحث مضاف از الهیات شفا این مسئله را که آیا ابوت به عنوان مضاف در خارج موجود استیا خیر، مطرح مىکند و با توضیحاتى نتیجه مىگیرد که اضافه در خارج موجود است، زیرا حد مضاف بر آن صادق است . (30) از اینرو، صدرالمتالهین در اسفار همین مطلب را به شیخ نسبت مىدهد:
براى هر ماهیتى، نحو خاصى از وجود است است و موجود بودن ماهیت در اعیان عبارت است از صدق ماهیتبر امرى و تحقق حد ماهیت در آن، چنان که آن را شیخ در باب مضاف ذکر کرده است . (31)
وجود داشتن به این معنا، هم براى ماهیت است و هم براى وجود، زیرا مفهوم وجود هم بر خارج صدق مىکند . طبق این بیان، هم وجود واقعى است هم ماهیت . اما واقعیت وجود، واقعیتى اصیل است و واقعیت ماهیت، واقعیتى اعتبارى است .
وانگهى، آیا گاوى که بر شیئى که وجود دارد، صادق است، بر وجود گاو صادق استیا بر ماهیت گاو؟ پاسخ این پرسش از عبارت راسل بهدست نمىآید . وقتى مىتوان به این پرسش پاسخ داد که مسئله اصالت مطرح شده باشد .
نکته دیگرى را نباید در مورد تقریر راسل بر محمول نبودن وجود از نظر دور داشت و آن نکته این است که اساسا بیان راسل لالتبر نفى محمول وجود نیست، زیرا وقتى او در تفسیر گزاره «گاوها وجود دارند» ، مىگوید: «موجوداتى در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار مىرود» . در این بیان، موضوع قضیه به صورت شیئى وجود دارد است . بنابراین، موضوع مرکب از شىء و وجود است و اساسا مسئله روى رابطه بین شىء و وجود است که این رابطه به صورت یک هلیه بسیطه گزارش مىشود و راسل نتوانست ثنویتبین ماهیت و وجود را بردارد .
آیا وجود موضوع واقعى است؟
تاکنون مىگفتیم هرچیزى را که بتوان با هلیه بسیطهاى گزارش کرد، وجود محمولى دارد و محمول واقعى است . صدرالمتالهین با این راى مخالف نیست، لذا از نظر او، همه اشیاى موجود و خود وجود محمول واقعى هستند . اما براساس اصالت وجود و براساس راه حل سوم، وجود حقیقتا موضوع است و هلیه بسیطه از قبیل عکس الحمل است . بنابراین، باید گفت: وجود در ظرف اعتبار، محمول واقعى است و واقعا و بالاصاله موضوع واقعى است .
ممکن است گفته شود که کانت و راسل هم مىخواستند بگویند که وجود محمول واقعى نیست و شما هم براساس اصالت وجود اثبات کردید که وجود موضوع واقعى است نه محمول واقعى . پس مىتوان گفت: از آنجا که در برهانهاى وجود شناختى وجود محمول قرار مىگیرد، این نوع براهین بىاعتبارند . در پاسخ به اجمال باید گفت که ما طبق نظریه صدرالمتالهین محمول بودن وجود را نفى نکردهایم، هنوز بنا بر اصالت وجود مىتوانیم هلیه بسیطهاى بسازیم که محمول آن موجود و موضوع آن وجود باشد . اما در تفصیل پاسخ باید مباحثى را از نظر بگذرانیم .
برهان
برهان استدلال معتبرى است که مقدمات آن یقینى باشد و به نتیجه یقینى بینجامد . بنابراین، اگر استدلالى از نظر منطق معتبر باشد; مثلا صورت استدلال قیاسى و مقدمات آن یقینى الصدق باشند، نتیجه آن یقینا صادق است . در تعریف برهان آنچه به مقدمات مربوط مىشود این است که مقدمات آن صادق باشند و بس، اما اینکه قید یقینى را ذکر کردیم، از اینروست که مقدمات صادق در صورتى براى ما مفید و الزامآور است که ما به صدق آن اذعان کنیم وگرنه در صدق برهان، حتى یقینى بودن مقدمات شرط نیست . در مقدمات برهان شرط نیست که حملى باشند یا شرطى و در صورت حملى شرط نیست که چه نوع حملىاى باشند .
هلیة بسیطه در برهان
آیا هلیه بسیطه مىتواند مقدمه برهان قرار گیرد؟ کانت و همه کسانى که به تبع او وجود محمولى را انکار کردهاند، به این پرسش پاسخ منفى دادهاند، زیرا همه آنها قائل شدهاند که چون وجود محمول واقعى نیست، بنابراین، برهان وجودشناختى معیوب است و برهان وجودشناختى جز به معناى بهکارگیرى هلیه بسیطه در برهان نیست، زیرا در این برهان از تعریف خدا وجود او استنتاج مىشود . بنابراین، باید در تعریف خدا وجودش را اخذ کنیم تا وجودش را نتیجه بگیریم .
صرف نظر از آنچه تاکنون گفتهایم، آیا اگر بپذیریم که وجود محمول واقعى نباشد، برهان وجودى شناختى از اعتبار ساقط است؟
از توضیحى که درباره برهان دادهایم، پاسخ این پرسش معلوم مىشود . در برهان بودن یک برهان، همانطور که گفته آمد، کافى است که مقدمات آن منطقا گزاره و صادق باشند و اگر به ظاهر حملىاند، حملى صادق باشند . بنابراین، در برهان وجودشناختى مقدمات آن باید صادق باشند و اگر در این برهان از هلیه بسیطه استفاده مىشود، باید این هلیه شرط برهان را، که همانا صادق بودن است، دارا باشد . شکى نیست که هلیات بسیطه قابلیت صدق و کذب را دارند . از اینرو، مىبینیم که فارابى در عبارتى که در طلیعه مقاله از او نقل کردهایم، قابلیت صدق هلیات بسیطه را تایید مىکند: «اما هرگاه ناظر منطقى به این قضیه نظر کند، آن را مرکب از دو کلمه که اجزاى آنند، مىگرداند و اینکه قضیه قابل صدق و کذب است، پس از این جهت داراى محمول است» .
کانت تردید ندارد که هلیه بسیطه یک گزاره حملى منطقى است . در برهانیتبرهان شرط نیست که محمول یک گزاره حملى واقعى باشد . راسل آشکارا درستى هلیات بسیطه را تایید مىکند: «گاوها وجود دارند» ; یعنى X ] هایى وجود دارند، بهطورى که اگر بگوییم X یک گاو است، صحیح است» همینطور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» ، برابر استبا X هایى وجود ندارد که اگر بگوییم: X یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم» . فرگه هم در درستى هلیات بسیطه تردید نکرده است: «فرگه بهطور قاطع مىگوید: «من نمىخواهم بگویم چیزى که اینجا درباره مفهوم اظهار مىشود، اگر درباره اشیا اظهار بشود، دروغ و بىمعناست» .
فرض کنیم ادعاى کانت و راسل در تحلیل هلیه بسیطه درستباشد و فرض کنیم مقتضاى تحلیل او این است که وجود حقیقتا موضوع است، آیا باز مىتوان گفت: برهان وجودشناختى از اعتبار ساقط است؟ به عبارت دیگر، طبق راى نهایى صدرالمتالهین که مدعى است وجود حقیقتا محمول نیست، بلکه حقیقتا موضوع است، آیا مىتوان گفت: برهان وجودشناختى ممکن نیست؟ پاسخ این است که از نظر منطقى هلیات بسیطه حملى هستند و مىتوانند به همین اعتبار مقدمه برهان قرار گیرند . این بیان منافات ندارد که وجود در واقع، موضوع باشد یا از نظر منطقى از جهتى محمول باشد و از جهت دیگر، موضوع باشد . بنابراین، محمول بودن یا نبودن وجود به تنهایى کافى نیست که برهان وجودشناختى از اعتبار ساقط شود .
در میان فیلسوفان غربى پلانتینگا (32) و بارنز (33) به این نکته تفطن کردهاند که وجود چه محمول باشد چه نباشد، به برهان وجودشناختى لطمه نمىزند .
گفتنى است که استدلال کانتبر بىاعتبارى برهان وجودشناختى، علاوه بر نفى وجود محمولى، مشتمل بر مؤلفههاى دیگرى نیز هست که از آن جمله است تحلیلى بودن هلیه بسیطهاى که در خصوص برهان وجودشناختى استفاده مىشود . در این مقاله، به دلیل اینکه این مباحث مستقیم به وجود محمولى مربوط نمىشود، وارد آن نشدهایم و آن را به مقالهاى دیگر وامىگذاریم .
کوتاه سخن آنکه:
1 . وجود محمولى در اصطلاح فلسفه اسلامى مفهومى است که مىتوان از آن با یک هلیه بسیطه گزارش کرد، خواه محمول قضیه قرار گیرد یا موضوع قضیه .
2 . وجود از نظر صدرالمتالهین، علاوه بر آنکه طبق دستورالعمل (1) وجود وجود محمولى است، حقیقتا موضوع است .
3 . وجود، چه حقیقتا محمول باشد یا نباشد، در هلیات بسیطه از جهت منطقى محمول است . از اینرو، مىتواند مقدمه برهان قرار گیرد .
پىنوشتها:
1) الفارابى، الاعمال الفلسفه، تحقیق جعفر آل یاسین، بیروت، دار المناهل، 1413، ص 324- 325 .
2. Barns, The ontological Argument, London, Macllan, 1972, p.42.
3. Norman kempsmith, Kant|s Critque Ot Pure Reason, NeW Jersey, Humsnities Press, 1792, p.
4. Ibid
5. P.T. Geack, Tranlations From The Pgilospgical Writings Of Gottlob Fetege, P.50-51.
6. The ontological Argument, P.51-53.
7) جانهیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 51- 53 .
8. The ontological Argument, P.41-42.
9. Ibid. 46.
10. The ontological Argument, P.42.
11. Ibid
12) فخرالدین رازى، المباحث المشرقیة، ج 1، ص 119; قوشجى، شرح تجرید العقاید، ص 59; تفتازانى، شرح المقاصد، ج 1، ص 324- 325; آقا على مدرس، رساله حملیه، ص 44 .
13) صدرالمتالهین همه این اقوال را در رساله خود با عنوان «رساله فى اتصاف الماهیة بالوجود» جمعآورى کرده است و هیچیک از آنها رضایت او را جلب نمىکند و مىگوید: ان لنا فى تصحیح هذالمرام الذى تزلزلت فیه الاقدام و تحیرت فى ادراکها افهام الانام وجوها آخر غیر ما ذهب الیه هؤلاء الاقوام و ذکروه فى المتداولات من کتب الحکمة والکلام .(ر . ک: الرسائل، ص 110- 114).
14) همان، ص 114 .
15) همان، ص 114- 115 .
16) المشاعر، ص 27; تعلیقه بر شرح حکمه الاشراق، ص 103 .
17) الرسائل، ص 115 .
18) نصیر الدین طوسى، تجرید الاعتقاد، شرح تجرید، ص 11 .
19) از این رو این دو قضیه را هلیه نامیدهاند که هرگاه از اصل وجود یک شىء پرسش کنیم یا از موجود بودن شیئى بپرسیم، این دو قضیه در پاسخ مطرح خواهند شد .
20) الرسائل، ص 114 .
21) همان، ص 117 .
22) صدرالمتالهین، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1، ص 78- 82 .
23) همان، ص 336- 337 .
24) از نظر فلسفه اسلامى تعین معناى عامى دارد که شامل مفاهیم کلى مىشود، مفاهیم جنسى مبهم نامتعیناند با فصل متعین مىشوند، اما تشخص معناى خاصى دارد که با کلیتسازکار نیست و همیشه جزئى حقیقى است . و تا شىء جزئى حقیقى نشود، موجود نمىشود .
25) الرسائل، ص 114 .
26) الحکمة المتعالیة، ص49: و انی قد کنتشدید الذب عنهم فی اعتباریة الوجود و تاصل الماهیات، حتی ان هدانى ربى و انکشف لی انکشافا بینا ان الامر بعکس ذلک .
27) المشاعر، ص 9- 10 .
28) همان، ص 12- 13 .
28) الرسائل، ص 116- 117 .
30) الشفاء الهیات، ص 157و 159
31) الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 32 .
32) پلانتینگا، فلسفه دین، ترجمه محمدسعیدى مهر، قم، طه، 1376، ص 168 .
33. The ontological Argument, P.65.