فلسفه حقوق
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده فلسفه حقوق به بحث از معنا و مبناى الزامآور بودن قواعد حقوقى و تمایز قواعد حقوقى، اخلاقى و مذهبى مىپردازد . فلسفه حقوق به نظریههاى کلى درباره حقوق، قطع نظر از نظام یا شعبه خاص توجه دارد . در زبان فارسى این مباحث در ذیل عناوینى چون کلیات حقوق و نظریه کلى حقوق هم بحث مىشود . در این مقاله، ابتدا ضمن تعریف واژههاى مربوط، به سابقه تاریخى فلسفه حقوق اشاره شده، و جهات نیاز به تدوین فلسفه حقوق مطرح مىشود و با تعیین موضوع فلسفه حقوق، مکاتب حقوقى معرفى و مبناى حقوق از دیدگاه مکتبهاى تحققى و آرمانى و حقوق فطرى و اسلام بیان مىشود، آنگاه انتقادات وارد بر مکاتب حقوق طبیعى و پوزیتویستى به اختصار شرح داده مىشود . در ادامه، مبحث مهم هدف حقوق در نظریه فردگرایان و اجتماع گرایان را طرح و به اختصار بررسى مىشود .متن
1. معناى فلسفه حقوق
الف) معناى فلسفه
فلسفه به معناى عشق به معروف است، از اندیشیدن درباره امور مایه مىگیرد و تلاشى است عقلى براى رسیدن به حقیقت و پى بردن به مبانى رویدادها . (1)
واژه فلسفه که در زبانهاى شرقى با این تلفظ به کار مىرود، در اصل واژهاى استیونانى و متشکل از دو بخش philos ، یعنى عشق و سوفیا sophia ، یعنى خرد و فرزانگى . فیلوسفیا به معناى عشق به خرد و فرزانگى و دنبالهروى از آن است .
خاستگاه فلسفه غرب (یونان) کناره آسیاى صغیر در قسمتباخترى بود که ایونى یا ایونیه، (lonia) نام داشت و از مستعمرههاى یونان به شمار مىآمد . ایونیان نخستین فیلسوفان یونانى بودند . هومر، شاعر حماسهسرا و نامدار از ایونیه بود، این نشان مىدهد که نخستین آغازگران فلسفه منظم و بزرگترین شاعر یونان هر دو به ایونیه وابستگى داشتهاند . (2)
اگر چه فلسفه در مشرق زمین تاریخى بس کهنتر دارد، فلسفه غرب از سده ششم پیش از میلاد پدیدار شده است . این که فلسفه یونان از هند، چین، مصر و ایران باستان گرفته شده یا نه، موضوع جستار و پژوهش کارشناسان این رشته قرار گرفته است . فیلسوفان نخستین سراسر آگاهى و شناخت را به عنوان حوزه کار خود در اختیار داشتند . در روزگار افلاطون (424- 347 پ . م) و ارسطو (384- 322 پ . م) فیلسوفان نه تنها به منطق، ریاضیات، علم طبیعى، پزشکى، جهانشناسى، روانشناسى، اخلاق و روانشناسى و نظریه سیاسى مىپرداختند، بلکه به نقد ادبى، هنر و بر روى هم زیباشناسى نیز دست مىیازیدند . (3)
ب) معناى حق
معناى حق تقریبا عبارت است از هر امر ثابت اعم از واقعى و نسبى و این معنا در تمام موارد استعمال حق صادق است، پس خدا را حق گوییم، زیرا به برهان عقلى امرى است ثابت و واقعى . (4)
در تعریف دیگرى چنین مىخوانیم:
در هر نظام حقوقى براى تنظیم روابط مردم و حفظ نظم، براى افراد و گروهها امتیازات و قدرتهاى قانونى مشخصى اعتبار مىشود که به هر یک از آنها اصطلاحا حق مىگویند . (5)
ج) معناى حقوق
یک معناى حقوق، جمع حق است که حق را امتیازات ویژه در نظر گرفته شده براى افراد و گروهها معنا کردیم که حقوق، جمع این امتیازات است .
معناى دیگر کلمه حقوق، مجموعه بایدها و نبایدهایى است که اعضاى یک جامعه ملزم به رعایت آنها هستند و دولت ضمانت اجراى آن را بر عهده دارد . حقوق در این معنا در واقع، اسم جمع است، مثل کلمه قبیله و گروه . بعضى در این معنتحقوق را مرادف با قانون گرفتهاند; مثلا به جاى حقوق اسلام، کلمه قانون اسلام را به کار مىبرند .
معناى دیگرى که براى حقوق در نظر گرفتهاند، علم حقوق است و منظور از آن دانشى است که به تحلیل قواعد حقوقى و سیر تحول آنها مىپردازد . در این معنا کلمه حقوق لفظا و معنا مفرد است نه جمع . (6)
پس از روشن شدن معانى مفردات اینک فلسفه حقوق را معنا مىکنیم:
معناى فلسفه حقوق (7)
فلسفه حقوق به الزامآور بودن قواعد، مبناى ارزش آنها، اهداف قواعد، تمایز قواعد حقوقى، اخلاقى و مذهبى و تمایز قانون خوب و بد مىپردازد . رشتهاى از حقوق که به این گونه پرسشها پاسخ مىدهد و نظریههاى کلى را درباره حقوق، قطع نظر از نظام یا شعبه خاص آن، فراهم مىسازد، فلسفه حقوق مىنامند . در زبان فارسى این عنوان بر عناوینى چون «کلیات حقوق» و «نظریه کلى حقوق» برترى دارد . (8)
تعریف دقیقتر فلسفه حقوق را مىتوان بدین شرح ارائه کرد:
فلسفه حقوق، شعبهاى از علم حقوق است که در واحدهایى از اصول حقوقى جستوجوگرى مىکند تا بتواند آنها را در قواعد کوچکتر استعمال کند و آن قواعد را به وجه صحیح هدایت نماید، پس فلسفه حقوق به نوبتخود جویاى وحدت در کثرت است . مقصود از کثرت همان قواعد کوچکتر است . (9)
2. سابقه تاریخى فلسفه حقوق
این سابقه را در جوامع غربى و اسلامى بررسى مىکنیم:
الف) جوامع غربى
در غرب فلسفه حقوق قدمتى به میزان خود حقوق دارد و از همان زمان که انسان حقوق را امرى مقدس مىشمرد و مشروعیت آن را ناشى از دین و فرمان خدایى مىدانست، آغاز شد، در آن زمان فلسفه حقوق همان فلسفه دین بود و از آنجا که دین امرى غیر قابل تغییر شناخته مىشد، حقوق و قانون نیز امرى ثابت و غیر قابل فسخ تلقى گردید و هیچ کس اجازه نداشت کوچکترین بىحرمتى نسبتبه آن روا دارد، به طورى که الواح دربرگیرنده قانون نیز مقدس و محترم شمرده مىشدند . با پیدایش تمدنهاى بشرى حقوق نیز کمکم رنگ دینى خود را از دست داد و فلسفه حقوق نیز رنگى بشرى به خود گرفت . بعدها عالمان و فلاسفه مسیحى مجددا صبغه دینى به فلسفه حقوق دادند و حقوق به عنوان بخشى از شریعت، ابزارى براى اجراى اراده الهى در زمین شناخته شد . با پیدایش رنسانس و سپرى شدن قرون وسطى، انسان دین را رها کرد و خود را صاحب اختیار همه عالم دانست . در چنین شرایطى حقوق یکى از مهمترین ابزار علم و تمدن غرب به حساب مىآمد و تصمیم گرفت که بعد از آن خودش براى حقوق فلسفه بیافریند و حقوق را آن گونه که مىخواهد تفسیر کند . این نقطه پیدایش مکاتب پوزیتویستى در تبیین ماهیتحقوق و مبانى و اهداف آن است .
فلسفه حقوق در غرب بحث گستردهاى دارد، به طورى که منتسکیو در کتاب روح القوانین خود که نگارش آن بیستسال طول کشیده و آن را حاصل عمر خودش تلقى کرده، به طور گسترده به تبیین ماهیت قانون و منشا آن و معرفى ویژگى نظامهاى حقوقى پرداخته است . (10)
ب) جوامع اسلامى
از آنجا که مطرح شدن فلسفه حقوق در جوامع غربى به منظور شناخت قوانین مناسبتر براى اداره زندگى است، شاید چنین به نظر آید که طرح فلسفه حقوق در نظامهاى الهى نمىتواند جایگاهى داشته باشد، ولى برعکس، اندیشمندان مسلمان با الهام از آیات قرآنى تلاش گستردهاى براى تفهیم فلسفه حقوق انجام دادهاند و سخن از هدفدار بودن احکام الهى و منطبق بودن آنها با نظام آفرینش گفتهاند; براى مثال از این بحث کردهاند که آیا اصل در اشیا و افعال اباحه استیا حرمت؟ همین مباحث اختلاف نظرهایى را به وجود آورده است . روشنترین این اختلافات را در پیدایش اخبارىگرى و عقلگرایى در میان فقهاى اسلامى مىتوان مشاهده کرد، حتى بسیارى از مباحث دیگر را که در فلسفه حقوق غرب مطرح نشده است، مىتوان در مباحث اندیشمندان اسلامى ملاحظه کرد .
یکى از جهات نیاز به تدوین فلسفه حقوق اسلامى، نقد و بررسى اندیشههایى است که در زمینه فلسفه حقوق از طرف اندیشمندان غربى طرح شده است، مثل این که حقوق از طبیعت نشات مىگیرد یا از خواست و اراده انسان . یا این بحث که نقش انسان در تعیین سرنوشتخویش و قانونگذارى چیست؟ امروزه مسائل اسلام در بوته آزمایش قرار گرفته و باید طورى حقوق اسلام تفهیم شود که قابلیت پاسخگویى به نیازهاى جامعه را داشته باشد، از متهم شدن به عدم توانایى اداره جامعه جلوگیرى کند، و راه را براى تعیین احکام در موضوعات مستحدثه باز نماید، عناوین ثانویه را به فقیه بنمایاند و فقیه را در صدور احکام ولایى و حکومتى یارى کند . (11)
3. موضوع فلسفه حقوق
پس از بررسى تاریخچه فلسفه حقوق اکنون به این موضوع مىرسیم که ببینیم موضوع فلسفه حقوق چیست؟ در این مورد اتفاق نظر وجود ندارد و چند مکتب اساسى، درباره شیوههاى تدوین این شعبه از حقوق نفوذ دارند که موضوع فلسفه حقوق را در نزد آن مکاتب بررسى مىکنیم:
الف) مکتب تحلیلى
این مکتب را اوستین (12) پىریزى کرده و کلسن (13) به صورت منطقى درآورد .
در این مکتب، فلسفه حقوق تنها به رابطه منطقى بین قواعد موجود مىپردازد، نه آرمانى ارائه مىکند و نه کارى به نیروهاى اجتماعى و محیط اجراى قواعد دارد، در واقع، مىتوان گفت که این مکتب به فلسفه حقوق به معناى مرسوم خود اعتقاد ندارد و آن را محدود به منطق حقوقى مىسازد .
ب) مکتب تاریخى
این مکتب را ساوینى (14) و مین (15) به وجود آوردهاند . در این مکتب، حقوق به عنوان رسوب تاریخى عادات و رسوم اجتماعى است . حقوق هر ملت چیزى جز بررسى فرآیند تاریخى آن ملت و جامعه نیست و این تاریخ است که حقوق یک ملت را مىسازد .
ج) مکتبهاى اجتماعى و جامعه شناسى
در این مکتب، حقوق پدیدهاى است اجتماعى که نیاز گروههاى انسانى آن را به وجود مىآورد و دگرگون مىسازد یا آن را از بین مىبرد . با نگرش به سازمانهاى اجتماعى مىتوان قواعد حقوقى را بازشناخت . (16)
د) مکتبهاى فلسفى
تمام کسانى که درباره حقوق و آرمانهاى فلسفى و اخلاقى به کاوش پرداختهاند، در زمره پیروان این مکتبها آورده مىشوند . بیشتر اینان حکیمانى هستند که در کنار کاوشهاى خود درباره هستى، عدل، نیکى، اخلاق و آزادى، به حقوق نیز پرداخته و سعى داشتهاند که فلسفه خاص را در این نظام پیاده کنند، مثل کانت، هگل و اسپنسر . پیروان حقوق طبیعى را نیز باید در زمره اینان آورد، زیرا در نظر اینان حقوق باید در جست و جوى عدالتباشد، قواعدى را که از فطرت انسان یا طبیعت امور ناشى مىشود بیابد و اجراى آن را تضمین کند . (17)
4. مبانى حقوق (18)
بدیهىترین مفهومى که از حقوق داریم اجبارى بودن آن است و نخستین پرسشى که به ذهن هر اندیشمند مىرسد این است که نیروى الزامآور حقوق از کجا سرچشمه مىگیرد و چه مقامى ارزش قواعد آن را تامین مىکند؟ به عبارت دیگر، چرا باید از حقوق اطاعت کرد، این منبع پنهان و نیرومند الزامکننده را در اصطلاح، مبناى حقوق مىگویند . پیچیدهترین مسئله فلسفه حقوق تمیز این مبناست . هر کدام از مکاتب به نوعى سعى کردهاند که به این سؤال پاسخ بدهند . در این بخش از نوشتار تلاش مىکنیم که به دیدگاههاى این مکاتب اشاره کنیم .
مبانى مکتبهاى تحققى و آرمانى
هدف حقوق ایجاد نظم است . از آن روز که دولتشکل گرفتسخن از حقوق به میان آمد . با سپرى شدن دولتهاى خودکامه این بحث مطرح شد که آیا هدف از حقوق فقط حفظ نظم اجتماع استیا تحقق عدالت هم شرط است و هر کس حق و تکلیفى دارد؟ در پاسخ به این سؤال دو گونه جواب داده شده است:
مبناى آرمان گرایان (19)
اینان مبناى اصلى حقوق را عدالت مىدانند و مىگویند: قانونگذار باید عادلانه قانون وضع کند و مجریان قانون نیز در صورتى که قانون را عادلانه بیابند باید آن را اجرا کنند .
مبناى واقعگرایان
اینها مىگویند: هدف حقوق قدرت حکومتیا وجدان عمومى است نه عدالت . اصول حقوقى به سبب اتکا به دولت همیشه محترم است و کسى نباید به بهانه بىعدالتى از اجراى آن سرپیچى کند، در این مکتب، به واقعیتهاى مادى و خارجى بیش از کمال مطلوب و آرمانهاى فلسفى توجه شده است . حقوق زاییده اراده مردم است و هیچ هدف پیش ساختهاى آن را رهبرى نمىکند . (20) این دو گونه نگرى که تحت عنوان آرمانگرایى و واقعگرایى مطرح شده، دو دسته عظیم طرفداران اصالت فرد و اجتماع را مطرح کرده است که دسته اول فردگرا و آزادمنش و دسته دوم جامعهشناس و سوسیالیست لقب گرفتهاند . مکاتبى که مطرح مىکنیم توجه به همین دو مبنا دارند .
5. مکاتب حقوقى
الف) مکتب حقوق طبیعى یا فطرى (21)
مرسوم است که مکتب حقوق فطرى یا طبیعى را مقابل حقوق موضوعه به کار مىبرند . حقوق موضوعه مجموعه قواعدى است که در زمان معین بر ملتى حکومت مىکند و اجراى آن از طرف سازمانهاى دولتى تضمین مىشود، ولى حقوق فطرى به قواعدى مىگویند که برتر از اراده حکومت و غایت مطلوب انسان است و قانونگذار باید آنها را بیابد و راهنماى خود قرار دهد . (22)
افلاطون در طرح مدینه فاضله خود که بر اساس حقوق طبیعى تدوین کرده است، در کتاب جمهورى خود این نظر را پى مىگیرد که باید فرد انسان را به عنوان الگوى طبیعى مطالعه کنیم .
وقتى انسان را مطالعه مىکنیم مىبینیم که طبیعتسه قوه در او قرار داده است:
قوه عاقله،
قوه شهویه،
قوه غضبیه .
آن گاه نتیجه مىگیرد که در جامعه نیز سه نهاد بایستى وجود داشته باشد:
هیات دولت،
اصناف و بازرگانان،
ارتش .
هیات دولت نقش قوه عاقله را در فرد ایفا مىکند، اصناف و بازرگانان کار امیال و انگیزهها و ارتش نقش قوه قهریه و غضبیه را ایفا مىنماید . (23)
نظر اسلام درباره حقوق طبیعى یا فطرى
بعضى بدون توجه گفتهاند که اسلام هم پیرو حقوق طبیعى یا فطرى است، در حالى که این اندیشه خطاست، همان گونه که بعضى اسلام را کاملا مخالف حقوق طبیعى و فطرى دانستهاند، به خطا رفتهاند . (24) در اسلام ضمن احترام به دریافتهاى عقل، احکام الهى را واجبالاطاعه مىشمارند، اگر چه عقل یک سرى کلیات را با مراجعه به فطرت و بینش عقلى و قوانین طبیعى در مىیابد، این کلیات بدون راهنمایى وحى نمىتواند خلا زندگى انسان را پر کند . در واقع، قوانین تشریعى مکمل قوانین فطرى و در راستانى آن است و بین شرع و عقل تعارض نیست و قاعده «کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به القعل» راهنماى این ارتباط است، منتها در زمینه:
کلما حکم به الشرع حکم به العقل، این مطلب صحیح است، ولى عقل کلیه ملاکات مصالح و مفاسد را تشخیص نمىدهد و چنانچه تشخیص دهد به طور قطع آنچه را شرع گفته است، تایید مىکند و در زمینه:
کلما حکم به العقل حکم به الشرع، نیز آنچه را عقل سلیم در مىیابد شرع به طور قطع تایید مىکند . (25)
عبارت کلما حکم به العقل، به صورت یک قاعده در اصول فقه مطرح و عنوان استلزامات عقلى به خود گرفته است و عصاره آن نیز برگشتبه مباحث کلامى معتزله و اشاعره دارد که اشاعره عدل را در مورد خداوند قبول نداشتند و مىگفتند: هر آنچه را خداوند بگوید، عدل است، ولى شیعه و معتزله که عدلیه نامیده مىشوند، قائل به این بودند که خداوند چون عادل است هرگز ظلم نمىکند و عقل نیز که خوبى و زشتى را مىفهمد به بدى ظلم حکم مىکند، به همین دلیل مکتب عدلیه به عنوان خردگرایى معروف است . (26)
تا سدههاى هفده و هیجده حقوق طبیعى یا فطرى ریشه مذهبى و الهى داشت، ولى از این تاریخ به بعد کمکم آن ریشه را از دست داد . پیشرو این نهضت گروسویس حقوقدان و سیاستمدار هلندى بود . اثر این دانشمند به نام جنگ و صلح در سال 1645 انتشار یافت . با این که موضوع آن حقوق بینالملل بود، از نظر فلسفه حقوق نیز افکار درج شده او در این کتاب اهمیتخاصى دارد . (27)
بعد از او جان لاک فیلسوف معروف انگلیسى ریشه حقوق طبیعى را طبیعت دانست و گفت که قوانین طبیعى احترام به مالکیت و حیات و آزادى دیگران را به همه فرمان مىدهد، دولت وظیفه دارد ضمن رعایت این حقوق، مفاد «قرارداد اجتماعى» را نیز رعایت کند . (28)
گویند که هیتلر نیز تابع حقوق طبیعى بود و در یکى از سخنرانىهاى خود گفت که اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قوىتر بودن بر دیگران تحمیل نکنیم، روزى خواهد رسید که حیوانات وحشى ما را دوباره خواهند خورد و آن گاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزى در زمین باقى نمىماند، مگر میکروبها . (29)
کانت (1804- 1724) از دیگر دانشمندان سرشناس طرفدار حقوق طبیعى است . نظریه حقوق طبیعىبا احساس و شور روسو و بادلایل عقلى کانتبهمنتها درجه تکامل خودرسید . هرچه را دیگران به طور ناقص گفتهاند، آنها رامىتوان در عقاید کانتبهطور مستدل یافت .
کانتبه شیوه ارسطو و پیشینیان خود، عقل انسان را براى کسب معلومات و رسیدن به حقایق به دو اعتبار مطالعه مىکند: عقل نظرى و عقل عملى . به همین دلیل، در دو کتاب نقد عقل نظرى محض و نقد عقل عملى محض فعالیتهاى دماغى و فرامین عقل را، مجرد از هر گونه حس و تجربه، تحلیل مىکند . (30) به عقیده کانت، هر فردى حقوق فطرى را از طبیعت مىگیرد و این حقوق اساس آزادى را بنیان مىنهد .
از جمله پیروان حقوق طبیعى باید از منتسکیو نام برد که در کتاب روح القوانین خود مىگوید: «قوانین، روابط ضرورى است که از طبیعت امور ناشى شده است .» (31)
بعد گروهى از دانشمندان به تبعیت از کانت، (Post - kantians) مانند فیخته، (Fichte) بر این مطلب تاکید ورزیدند که به حقوق صفتى بىنهایت انتزاعى ببخشند . (32) از جمله این دانشمندان استاملر است .
هگل (1831- 1770) مخالف حقوق طبیعى بود . این دانشمند آلمانى دولت را محور حقوق قرار مىدهد نه آزادى بشر را . هگل دولت را محرک تمدن مىداند و مدافع فلسفهاى است که نیچه هم طرفدار آن بود . هگل مانند ساوینى مخالف نظریه حقوق طبیعى است و تفکیک بین حقوق موضوعه و حقوق معنوى را رد مىکند و تمایلى به مکتب اصالت فرد ندارد . مکتب هگل را در سالهاى آخر سده نوزدهم کهلر، (Kohler) جان تازهاى داد و بنتام در 1789 کتاب اصول اخلاق و قانونگذارى را در واکنش بر ضد حقوق طبیعى نگاشت، جان استوارت میل و اسپنسر آن را رواج دادند و نمونه همین تفکر را در آلمان تحت عنوان فرجامگرایى (33) ایرنیک مطرح کرد . (34)
حقوق طبیعى در حقوق ایران
در اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطیت ایران چنین آمده است:
مجلس مقدس شوراى ملى . . . تاسیس شده است، باید در هیچ عصرى از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتى با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلى الله علیه و آله نداشته باشد و مشخص است که تعبیر مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علماى اعلام ادامالله برکاة وجؤهم بوده و هست . . . .
از این اصل چنین بر مىآید که نویسندگان قانون اساسى مانند مسیحیتبه وجود یک حقوق فطرى الهى معتقد بودند و آن را در همه حال ثابت و برتر از اراده حکومت مىدانستند .
در اصل 72 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران چنین آمده است:
مجلس شوراى اسلامى نمىتواند قوانینى وضع کند که با اصول و احکام مذهب رسمى کشور یا قانون اساسى مغایرت داشته باشد»
در اصل چهارم نیز بر عدم مغایرت کلیه مقررات با احکام اسلام تاکید شده و مىتوان گفت تاکید بر هماهنگى قانون با مقررات مذهبى افزایش یافته است . نقش رویه قضایى در تکمیل و توسعه نظام حقوقى کشور را نباید بىاهمیت انگاشت که در کنار فتاواى معتبر و منابع اسلامى منبع زندهاى است که در کنار اجتهاد فقیهان به حل و فصل امور مىپردازد . بنابراین، در قانون اساسى کنونى نه تنها قواعد شرعى به عنوان حقوق فطرى و برتر از قوانین مورد احترام است، بلکه وسیله جذب و ورود این قواعد در حقوق موضوعه نیز به طور جدى فراهم است . (35)
در خاتمه، نتیجهاى که مىتوان از اعتقاد به مکتب حقوق طبیعى یا فطرى گرفت، مشروع بودن مقاومت در برابر قوانینى است که از مبناى اصلى خود پیروى نکرده است، زیرا این گونه قوانین هر چند به ظاهر بر مردم تحمیل مىشود، وجدان ایشان را پاىبند نمىسازد . همان طور که در اعلامیه حقوق بشر در 1789، حق مقاومت و انقلاب یکى از مقدسترین حقوق بشر شناخته شده است . (36)
ب) مکتبهاى تاریخى و تحققى
به دنبال ورود انتقاداتى درباره حقوق فطرى، عدهاى معتقد شدند که با ایدهگرایى در حقوق مخالفت کنند، لذا با این فکر که آرمانهاى اخلاقى قواعدى برتر از قوانین اجتماعى استیا ریشه فطرى و طبیعى دارد، مخالفتشده و توانایى عقل انسان در یافتن بهترین راهحلها یکسره انکار شده است و گفتهاند که علم حکومت نیز مانند سایر علوم، باید متکى بر حقایق خارجى و تجربه باشد نه اندیشههاى ماورایى و آرمانى . انسان موجودى است زاده تخیل و آنچه واقعیت دارد اجتماع انسانها و زندگى مشترک ایشان است . پس ماهیت و آثار این واقعیت مىباید مطالعه و گفت و گو شود . در اینجا به جاى وحدت قواعد باید از کثرت آنها بین جوامع مختلف سخن گفت، زیرا هر گروه انسانى در شرایط خاصى به سر مىبرد و براى ایجاد نظم از قواعد ویژهاى پیروى مىکنند . (37)
مکتب تاریخى
بنیانگذار آن ساوینى دانشمند آلمانى (1860- 1779) است که حقوق را مانند زبان و عادتها محصول وجدان عمومى و تحول تاریخى اجتماع مىداند که اراده فرد و دولت هیچ دخالتى در آن ندارد . وظیفه علم حقوق را فقط شناساندن قواعد حقوقى مىداند و مىگوید که عالم حقوق نقشى جز بیان و دستهبندى قواعد موجود برعهده ندارد . حقوق معمار است نه آفریدگار . (38)
ساوینى ضمن مخالفتبا تدوین قانون موضوعه به شیوه کدهاى ناپلئون، حقوق را ناشى از ملت مىداند، آن هم نه ملت زمان معین، بلکه ملت مفهومى جدا از مردمى است که در آن نسلهاى پیاپى و با پیوندهاى تاریخى و جغرافیایى و فرهنگى به هم وابستهاند . سنن و عادات آنان قواعد حقوقى را به وجود آورده و به عنوان میراث براى نسلهاى بعد به یادگار مانده است .
به نظر پیروان این مکتب، قواعد حقوقى در سه مرحله انجام مىشود:
- عرف که مظهر روح ملى است .
- علم حقوق که تکمیل فنى قواعد عرفى است .
- قانون که حقوقى ناشى از دو مرحله قبل را به طور رسمى اعلام مىکند . (39)
انتقاد از مکتب تاریخى
مشکل این مکتب این است که حقوق را نتیجه قهرى زندگى اجتماعى و در شمار «اعمال غیر ارادى و قومى» آورده است . به نظر ساوینى حقوق از درون اجتماع برخاسته، در حالى که حقوق پدیدهاى است که از عقل بشر و به دلیل رسیدن به هدف معین تراوش کرده است . اهمیت نقش عادات و رسوم در حقوق انکارناپذیر است، ولى انکار سایر نیروهاى اجتماعى را باید از خطاهاى بزرگ دانست .
مکتب تحققى
مکتب تحققى که به اثباتى یا پوزیتوییسم معروف است و به آن تحققى هم گفتهاند . (40)
اگوست کنت (م 1858م) دانشمند فرانسوى پایهگذار مکتب فلسفى تحققگرایى معاصر دانسته شده است . خلاصه حرف مکتب تحققى این است:
قاعدهاى که از طرف دولت وضع شده است، اگر در عمل متروک بماند و به طور واقعى در زندگى اجتماعى اثر نکند، آن را نباید در شمار حقوق آورد و برعکس، قواعد ساخته شده عرف که در عمل از طرف عموم رعایت مىشود، در زمره قواعد حقوقى است، هر چند که دولت در وضع آن دخالتى نداشته باشد . (41)
پدید آمدن مکتبهاى تحققى، پوزیتویستى (42) در حقوق ناشى از ظهور پوزیتویسم فلسفى در غرب بوده و به دنبال موج تجربهگرایى در علوم و زیر سؤال رفتن شناختهاى عقلانى واقع شده است . اگوست کنت معتقد بود که هر شاخهاى از عرفتبشرى سه مرحله اساسى را طى کرده و از مرحلهاى به مرحله دیگر رسیده است . (43)
مرحله ربانى، (Theological) که همه پدیدهها با ارجاع به علل فوق طبیعى تبیین مىشوند .
مرحله انتزاعى یا فلسفى، (Metaphysical) که در آنجا تفکر به اصول و انگارههاى غایى رسیده است .
مرحله علمى یا تحصیلى، (Positive) که در این مرحله تخیل و تعقل فرمانبردار مشاهده و تجربه مىشود .
پیروان مکتب پوزیتوییسم مکاتب مختلفى را به وجود آوردهاند که به اختصار به آنها اشاره مىکنیم:
پوزیتویسم اجتماعى
در این مکتب مبناى حقوق اراده عمومى و وقایع اجتماعى است، بنیاد حقوق نه افراد و نه دولت، بلکه احترام جامعه به آن قاعده، خواهد بود .
پوزیتویسم حقوقى محض
در این مکتب، مبناى حقوق، اراده دولتحاکم است و دولتبه نوبه خود زاییده قواعد حقوقى است . بنابراین، در سایه اصل وحدت حقوق و دولتباید تمام مسائل حقوق را مطالعه کرد .
مکتب سوسیالیزم
مبناى اصلى فکر در فلسفه حقوق و دولت مارکس، زیربنا بودن اقتصاد است که با ایدئولوژى مخصوص به خود، نهادهاى حقوقى را به وجود مىآورد، که روابط اقتصادى نیز مبتنى بر چگونگى رشد و تحول ابزار تولید است .
از بزرگان قائل به مکتب تحققى اثباتى مىتوان از امیل دورکیم (1917- 1858)، موریس هوریو (م 1929م)، لئون دوگى (م 1928) و گورویچ نام برد . (44)
نقد پوزیتویسم
مرتبط دانستن حقوق که از بهترین ابزارهاى زندگى جمعى و تامین سعادت انسان استبه واقعیتهاى صرفا تجربى و متغیر، اگر چه ممکن است کارآمدى حقوق را در حل مشکلات اجتماعى افزایش دهد، حقوق را با یک خلا مبنایى و زیربنایى مواجه مىکند که مىتواند خسارتهاى جبرانناپذیرى به همراه داشته باشد .
مهمترین اشکالات بر مکتب تحققى، پوزیتویستى بدین شرح است:
اشکال اول: تمام واقعیتهاى عالم، مادى و محسوس نیست و شناختهاى تجربى و حسى عارى از خطا و اشتباه نیستند تا بتوانند نسبتبه همان امور مادى و محسوس هم انسان را به واقع برسانند، بنابراین، بشر هرگز بىنیاز از شناختهاى عقلانى، حتى در امور تجربى، نیست .
اشکال دوم: با اعتقاد به واقعیتهاى خارجى به عنوان مبناى حقوق، کلیه اصول ثابت در قانونگذارى از بین مىرود و هر فرد خودکامهاى با اتکا به مکتب تحققى اثباتى مىتواند امیال خود را به مردم تحمیل کند . مردم نیز اصولى در دست ندارند که از آن دفاع نمایند .
اشکال سوم: رابطه حقوق با اخلاق در مکتب پوزیتویستى قطع شده است، در گذشته، حقوق رابطهاى نزدیک با اخلاق داشت و ابزارى براى سعادت انسان شناخته مىشد، در حالى که پوزیتویسم صرفا علم مبتنى بر تجربه است که جز تامین مادى هدفى ندارد . از همین رو، امروزه شاهد بسیارى از کارهاى خلاف اخلاق و عفت در جوامعى هستیم که حقوق را در خدمت هوسها و خواستههاى خود مىدانند . نتیجه این که مکاتب پوزیتویستى نیز مانند حقوق طبیعى نتوانسته است نیازهاى بشر را طى یک برنامه حقوق مدون برآورده سازد و مصالح واقعى او را تامین کند که خود دلیل عجز بشر در تدوین برنامه براى انسانى است که شناخت صحیح و همهجانبهاى از او ندارد و دستبشر براى کمک به سوى منبع وحیانى براى تدوین قانون زندگى، از هر زمانى بلندتر است .
مکتب حقوقى اسلام
پس از بحث از مکاتب حقوق طبیعى یا فطرى و تاریخى تحققى (اثباتى) - پوزیتویستى و ذکر ایراداتى که بر این مکاتب بود، جا دارد که اشارهاى به مکتب حقوقى اسلام کنیم .
ماهیت قواعد حقوقى اسلام
نظر اسلام نه همچون مکتب حقوق طبیعى است که ملاک قوانین و قواعد حقوقى را تنها واقعیات عینى بداند و نه مانند مکتب حقوق عقلى محض است که فقط دستورات عقل عملى را ملاک حقوق و قانون قرار دهد و نیز مانند مکاتب پوزیتویستى نیست که قانون و حقوق را داراى ماهیتى صرفا قراردادى و اعتبارى بداند، بلکه قواعد اسلام ماهیتى دو رویه و مزدوج دارد:
اعتبارى است، چون متعلق جعل الهى است .
واقعى است، چون اراده تشریعى الهى همسو با اراده تکوینى اوست و مبتنى بر واقعیات و مصالح و مفاسد نفسالامرى است .
مبناى مشروعیت
مشروعیت قوانین در اسلام فقط انطباق قاعده حقوقى با اراده الهى است .
قانونگذار و قانونگذارى در اسلام
پذیرش هر قانونى غیر قانون الهى شرک به حساب مىآید و قانونگذارى مختص ذات الهى است، گر چه ممکن است گاهى خداوند بزرگ خود به انبیا و معصومین و جانشینان آنان تفویض وضع قانون کرده باشد .
بشر به دلیل عدم صلاحیت علمى - منافعطلبى - در معرض لغزش بودن و عدم پذیرش انسانهاى دیگر، صلاحیت قانونگذارى ندارد و انحصار قانونگذارى در خداوند بزرگ است .
نقش انسان در قانونگذارى از دیدگاه اسلام
همان طور که گفتیم قانونگذارى در انحصار خداوند بزرگ است و بشر در امور قوانین ثابت و پایدار حق قانونگذارى ندارد، ولى در امور متغیر و غیر دائمى، مثل مقررات راهنمایى و رانندگى در راستاى فلسفه اصلى احکام به وضع قانون مىپردازد که به آن، احکام حکومتى یا سلطانیه مىگویند . این قواعد را ممکن استشخص حاکم (امام یا رهبر جامعه اسلامى) و یا افراد و نهادهایى که از طرف او ماذون هستند، وضع کنند .
6. هدف حقوق
حقوق بر خلاف علوم تجربى صرفا در پى احراز واقعیت نیست، نتیجه کاوش در ترازوى عقل سنجیده مىشود و قانونگذار مىکوشد تا بهترین قواعد را در این میان بیابد و نظم عمومى و عدالت را هر چه بیشتر رعایت کند . بنابراین، هدف نقش به سزایى در وضع قانون دارد، پس شناختن مبانى حقوق جز با تشخیص هدف آن امکان ندارد . (45)
پاسخ به این سؤال که حقوق براى چه به وجود آمده، وابسته به این است که حقوق چیست و بر چه مبنایى استوار است . بنابراین، مبنا و هدف حقوق با هم ارتباط ناگسستنى دارند . در حقوق فطرى، هدف حقوق محدود کردن آزادىها بود و زیانبار تلقى مىشد، با وجود این هدف آن را تحقق عدالت مىدانستند، باید گفت تشخیص عدالتبه چیست؟ آیا باید هدف تمام قواعد آسایش و آزادى افراد باشد یا غرض تامین نیازمندىهاى اجتماع است و فرد به عنوان جزئى از آن مورد توجه قرار مىگیرد، یا این که امر سومى را هدف اصلى قرار داده است . اینها مباحثى است که در بحث از هدف حقوق در فلسفه حقوق بررسى مىشود .
بعضى هدف حقوق را فرد مىدانند و مکتب آنان اصالت فرد نامیده مىشود .
بعضى هدف حقوق را اجتماع مىدانند که به مکتب آنان اصالت اجتماع مىگویند .
بعضى نیز هدف حقوق را تلفیقى از اصالت فرد و اجتماع مىدانند که مکتب آنان به رشد مدنیت هر قوم توجه دارد .
الف) نظریه اصالت فرد
به موجب این نظریه هدف قواعد حقوقى تامین آزادىهاى فرد و احترام به شخصیت و حقوق طبیعى اوست . اصل انسان است و آنچه در خارج وجود دارد چیزى جز توده انسانها نیست و هدف حقوق تامین منافع انسان است . مفهوم عدالت در این نظریه این است که حقوق همزیستى افراد را با منظم ساختن روابطشان فراهم سازد .
ایراد مهمى که به نظریه اصالت فرد وارد مىشود این است که اجتماع از گروهى از اشخاص آزاد و مستقل تشکیل نشده و همه ضرورتهاى آن را بر مبناى قرارداد اجتماعى نمىتوان متکى کرد . زندگى مشترک انسانها نیازمندىها و ضرورتهاى ویژهاى دارد که آزادى فردى همیشه آن را تامین نمىکند . برخلاف پیروان این مکتب مىگویند که اصل حاکمیت اراده همیشه عدالت و برابرى را در روابط مردم تامین نمىکند، زیرا اصل آزادى اراده زمانى عادلانه است که دو طرف قرارداد از نظر اقتصادى به طور نسبى برابر باشند، در حالى که امروزه عمدتا چنین نیست .
ب) نظریه اصالت اجتماع
از قدیمالایام فکر اصالت اجتماع مطرح بوده و در کتاب جمهورى افلاطون، اجتماع، انسانى بزرگ تلقى شده که سه طبقه حکیمان، سربازان و پیشهوران به قواى عقل، شجاعت و شهوت در انسان تشبیه شده است . (46)
مفهوم عدالت در این نظریه این است که فرد خارج از اجتماع قابل تصور نیست و هر کس وابسته به گروه انسانى است که در آن به سر مىبرد، پس حقوق باید تکالیف او را در برابر این گروهها و همچنین تکالیف گروهها را نسبتبه اعضاى خود مشخص کند . عدالت قانونى بر تکالیف افراد در مقابل دولتحکایت دارد و عدالت توزیعى که ناظر بر تکالیف دولت در برابر مردم است، بیانگر هدف عدالت در این مکتب است .
7. خلاصه بحث در هدف حقوق
فردگرایان یکى از سه امر زیر را از اهداف حقوق شمردهاند:
1. امنیت اجتماع، 2. عدالت، 3. ترقى اجتماع و مدنیت .
برعکس، کسانى که براى حقوق مبناى آرمانى و برتر از اراده حکومت مىشناسند، هدف حقوق را تامین عدالت مىدانند . به نظر آنان مهمترین منبع حقوق اندیشهها و نظرهاى دانشمندان است، زیرا در میان این افکار است که مىتوان با اصول کلى حقوق و قواعد حقوق طبیعى و عدالتبرخورد کرد . (47)
پس از فراغ از بحث هدفمدارى حقوق، مباحث دیگرى نیز در فلسفه حقوق مطرح مىشود که به اختصار به آنها اشاره مىکنیم:
شناخت قاعده حقوقى که به الزامى بودن حقوق و ضمانت اجرا و دائمى و کلى بودن و اجتماعى بودن قواعد حقوقى اشاره دارد . بحث رابطه حقوق با سایر قواعد اجتماعى از جمله اخلاق، مذهب، عدالت و رسوم اجتماعى و سپس بحث ثبات، تحول و یشرفتحقوق و نیروهاى نگهبان و تغییر دهنده حقوق و تحول عادات و اثر آنها در حقوق طرح مىشود که خود مقاله گسترده دیگرى را مىطلبد که در صورت ضرورت مىتوان به آن پرداخت . (48)
پىنوشتها:
1) لاروس، فرهنگ فلسفى واژه philosophie ، ص 330 به بعد.
از ویلیام جیمز نقل شده است که فلسفه «تلاشى سرسختانه استبراى روشن اندیشیدن»
« an unusuolly stubborn attempt to think clearly »
ر. ک: ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج 1، شرکتسهامى انتشار، 1377، ص 16.
2. Frederic Kcopleston: A History of philosophy, west minester: Image Books 1964. Vol. I. part.I. p. 29.
3) محمدحسین ساکت، نگرشى تاریخى بر فلسفه حقوق، شرکت انتشارات جهان معاصر، چاپخانه زوار، تابستان 1370، ص 16.
4) جواد تارا، فلسفه حقوق و احکام در اسلام، ج 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1345، ص 10.
5) قدرتاله خسروشاهى، مصطفى دانشپژوه، فلسفه حقوق، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1378، ص 17.
6) همان و نیز ر. ک: کاتوزیان، همان، ص 32; دل وکیو، فلسفه حقوق، ترجمه جواد واحدى، نشر میزان، 1380، ص 23; هانرى لوى برول، جامعهشناسى حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضى، نشر دانشگاه تهران، 1370، ص 1.
7. Legay philosophy
8) کاتوزیان، همان، ص 19، (با اندک تلخیص) ; ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 18.
9) محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مبسوط در ترمینولوژى حقوق، نشر گنج دانش، 1378، شماره 10474.
10) خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 18; ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 18.
11) خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 21.
12. Austin
13. Kelsen
14. Savingy
15. Main
16) ر. ک: کاتوزیان، همان، ص 20; رضا علومى، کلیات حقوق، از انتشارات مؤسسه عالى حسابدارى، چاپ مهین، 1348، تهران، ص 66; محمدحسین ساکت، همان، ص 24.
17) ر. ک: رضا علومى، همان، ص 50; کاتوزیان، همان، ص 20; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 45; محمدحسین ساکت، همان، ص 24.
18. Foundation of law
19. Ldealism
20) ر. ک: محمد حسین ساکت، همان، ص 25; کاتوزیان، همان، ص 41.
21. "Droit naturel" = Natural law
22) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 44; محمدحسین ساکت، همان، ص 146.
23) خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 46.
براى مطالعه بیشتر ر. ک: ژرژ دل وکیو، فلسفه حقوق، ترجمه دکتر جواد واحدى، ص 232.
24) ر. ک: خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح و تنقیح مجتبى مینویى، علیرضا حیدرى، تهران، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، چاپ سوم، 1364، ص 40 و 41.
Muhammad khalid masud: Islam cleyal philisophy. p.203.
25) همان، ص 54- 55 و نیز ر. ک: محمودبن جعفر میثمى، قوامع الفضول، ص 409; میرزاى قمى، قوانین الاصول، ج 2، ص 3; شیخ محمد مظفر، اصول الفقهج 2 و 3، ص 171. درباره حکومتشرع بر عقل مىگوید: (لایکون دلیلا الا اذ کان یستکشف منه على نحو الیقین موافقه الشارع و امضائه.)
26) محمدحسین ساکت، همان، و نیز ر. ک: محقق قمى، قوانین الاصول، ج 2، ص 3.
27) Grotius ، ر. ک: دل وکیو، فلسفه حقوق، ص 78- 79.
28) رضا علومى، کلیات حقوق، ص 54; 4 محمدحسین ساکت، همان، ص 159.
29) خسروشاهى، دانشپژوه، فلسفه حقوق، ص 51.
30) دل وکیو، همان، ص 110; رضا علومى، همان، ص 60; کاتوزیان، همان، ص 60 .
31) منتسکیو، روح القوانین، ترجمه مهتدى، کتاب بیست و ششم، فصل سوم، ص 727 و 726، چاپ ششم.
32) محمدحسین ساکت، نگرشى تاریخى بر فلسفه حقوق، ص 160; کاتوزیان، همان، ص 99.
33. Teleolgy
34) رضا علومى، همان، ص 62; نگرشى تاریخى بر فلسفه حقوق، ص 160.
35) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 120.
36) همان، ص 121.
37) ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 24 و ص 110; کاتوزیان، همان، ص 128; رضا علومى، همان، ص 63; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 58.
38) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 129; هانرى لوى برول، جامعهشناسى حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضى، ص 12.
39) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 149.
40) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 2، تهران، 1345، ص 167.
41) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 240; نیز ر. ک: رضا علوى، همان، ص 63; محمدحسین ساکت، همان، ص 110; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 57.
42. Positivism
43) محمدحسین ساکت، همان، ص 110; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص57; کاتوزیان، همان، ص 244.
44) رضا علومى، همان، ص 70.
45) لوى برون، منابع و روش ابزار کار، در مقدمه مطالعه حقوق، ج 1، ص 256 و نیز ر. ک: کاتوزیان، همان، ص 442.
46) کاتوزیان، همان، ص 45; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 105، محمدحسین ساکت، همانص 42، افلاطون، جمهورى، ترجمه فواد روحانى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 236; دل وکیو، همان، ص 165.
47) کاتوزیان، همان، ص 506 و نیز ر. ک: خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 202.
48) براى مطالعه بیشتر ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 142; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 31; کاتوزیان، همان، ج 1، ص 515 و ج 2، ص 58; قانون وضع و اجرا، هانرى لوى برول، جامعهشناسى حقوق، ترجمه دکتر قاضى، ص 63; دل وکیو، همان، ص 243; رضا علومى، همان، ص 113.
در بحث رابطه حقوق با اخلاق ر. ک: برتراند راسل، قدرت، ترجمه هوشنگ منتصرى، تهران، 1350; محمود شهابى، ادوار فقه، ج 14، نشر دانشگاه تهران، ص 1329. در باره فلسفه و افکار مذهبى در جهان اسلام ر. ک:
(W.M.WATT, Lslanic philosophy andTheology, Edinburgh univercity press)
در خصوص رابطه حقوق با رسوم اجتماعى، ر. ک: رنه داوید، نظامهاى بزرگ حقوقى معاصر، چاپ دوم، 1966، ترجمه دکتر عزتاله عراقى، دکتر محمد آشورى، شمارههاى 499 و 500; در خصوص رابطه حقوق و اقتصاد، ر. ک: ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریات خویى، ص 86 به بعد.
الف) معناى فلسفه
فلسفه به معناى عشق به معروف است، از اندیشیدن درباره امور مایه مىگیرد و تلاشى است عقلى براى رسیدن به حقیقت و پى بردن به مبانى رویدادها . (1)
واژه فلسفه که در زبانهاى شرقى با این تلفظ به کار مىرود، در اصل واژهاى استیونانى و متشکل از دو بخش philos ، یعنى عشق و سوفیا sophia ، یعنى خرد و فرزانگى . فیلوسفیا به معناى عشق به خرد و فرزانگى و دنبالهروى از آن است .
خاستگاه فلسفه غرب (یونان) کناره آسیاى صغیر در قسمتباخترى بود که ایونى یا ایونیه، (lonia) نام داشت و از مستعمرههاى یونان به شمار مىآمد . ایونیان نخستین فیلسوفان یونانى بودند . هومر، شاعر حماسهسرا و نامدار از ایونیه بود، این نشان مىدهد که نخستین آغازگران فلسفه منظم و بزرگترین شاعر یونان هر دو به ایونیه وابستگى داشتهاند . (2)
اگر چه فلسفه در مشرق زمین تاریخى بس کهنتر دارد، فلسفه غرب از سده ششم پیش از میلاد پدیدار شده است . این که فلسفه یونان از هند، چین، مصر و ایران باستان گرفته شده یا نه، موضوع جستار و پژوهش کارشناسان این رشته قرار گرفته است . فیلسوفان نخستین سراسر آگاهى و شناخت را به عنوان حوزه کار خود در اختیار داشتند . در روزگار افلاطون (424- 347 پ . م) و ارسطو (384- 322 پ . م) فیلسوفان نه تنها به منطق، ریاضیات، علم طبیعى، پزشکى، جهانشناسى، روانشناسى، اخلاق و روانشناسى و نظریه سیاسى مىپرداختند، بلکه به نقد ادبى، هنر و بر روى هم زیباشناسى نیز دست مىیازیدند . (3)
ب) معناى حق
معناى حق تقریبا عبارت است از هر امر ثابت اعم از واقعى و نسبى و این معنا در تمام موارد استعمال حق صادق است، پس خدا را حق گوییم، زیرا به برهان عقلى امرى است ثابت و واقعى . (4)
در تعریف دیگرى چنین مىخوانیم:
در هر نظام حقوقى براى تنظیم روابط مردم و حفظ نظم، براى افراد و گروهها امتیازات و قدرتهاى قانونى مشخصى اعتبار مىشود که به هر یک از آنها اصطلاحا حق مىگویند . (5)
ج) معناى حقوق
یک معناى حقوق، جمع حق است که حق را امتیازات ویژه در نظر گرفته شده براى افراد و گروهها معنا کردیم که حقوق، جمع این امتیازات است .
معناى دیگر کلمه حقوق، مجموعه بایدها و نبایدهایى است که اعضاى یک جامعه ملزم به رعایت آنها هستند و دولت ضمانت اجراى آن را بر عهده دارد . حقوق در این معنا در واقع، اسم جمع است، مثل کلمه قبیله و گروه . بعضى در این معنتحقوق را مرادف با قانون گرفتهاند; مثلا به جاى حقوق اسلام، کلمه قانون اسلام را به کار مىبرند .
معناى دیگرى که براى حقوق در نظر گرفتهاند، علم حقوق است و منظور از آن دانشى است که به تحلیل قواعد حقوقى و سیر تحول آنها مىپردازد . در این معنا کلمه حقوق لفظا و معنا مفرد است نه جمع . (6)
پس از روشن شدن معانى مفردات اینک فلسفه حقوق را معنا مىکنیم:
معناى فلسفه حقوق (7)
فلسفه حقوق به الزامآور بودن قواعد، مبناى ارزش آنها، اهداف قواعد، تمایز قواعد حقوقى، اخلاقى و مذهبى و تمایز قانون خوب و بد مىپردازد . رشتهاى از حقوق که به این گونه پرسشها پاسخ مىدهد و نظریههاى کلى را درباره حقوق، قطع نظر از نظام یا شعبه خاص آن، فراهم مىسازد، فلسفه حقوق مىنامند . در زبان فارسى این عنوان بر عناوینى چون «کلیات حقوق» و «نظریه کلى حقوق» برترى دارد . (8)
تعریف دقیقتر فلسفه حقوق را مىتوان بدین شرح ارائه کرد:
فلسفه حقوق، شعبهاى از علم حقوق است که در واحدهایى از اصول حقوقى جستوجوگرى مىکند تا بتواند آنها را در قواعد کوچکتر استعمال کند و آن قواعد را به وجه صحیح هدایت نماید، پس فلسفه حقوق به نوبتخود جویاى وحدت در کثرت است . مقصود از کثرت همان قواعد کوچکتر است . (9)
2. سابقه تاریخى فلسفه حقوق
این سابقه را در جوامع غربى و اسلامى بررسى مىکنیم:
الف) جوامع غربى
در غرب فلسفه حقوق قدمتى به میزان خود حقوق دارد و از همان زمان که انسان حقوق را امرى مقدس مىشمرد و مشروعیت آن را ناشى از دین و فرمان خدایى مىدانست، آغاز شد، در آن زمان فلسفه حقوق همان فلسفه دین بود و از آنجا که دین امرى غیر قابل تغییر شناخته مىشد، حقوق و قانون نیز امرى ثابت و غیر قابل فسخ تلقى گردید و هیچ کس اجازه نداشت کوچکترین بىحرمتى نسبتبه آن روا دارد، به طورى که الواح دربرگیرنده قانون نیز مقدس و محترم شمرده مىشدند . با پیدایش تمدنهاى بشرى حقوق نیز کمکم رنگ دینى خود را از دست داد و فلسفه حقوق نیز رنگى بشرى به خود گرفت . بعدها عالمان و فلاسفه مسیحى مجددا صبغه دینى به فلسفه حقوق دادند و حقوق به عنوان بخشى از شریعت، ابزارى براى اجراى اراده الهى در زمین شناخته شد . با پیدایش رنسانس و سپرى شدن قرون وسطى، انسان دین را رها کرد و خود را صاحب اختیار همه عالم دانست . در چنین شرایطى حقوق یکى از مهمترین ابزار علم و تمدن غرب به حساب مىآمد و تصمیم گرفت که بعد از آن خودش براى حقوق فلسفه بیافریند و حقوق را آن گونه که مىخواهد تفسیر کند . این نقطه پیدایش مکاتب پوزیتویستى در تبیین ماهیتحقوق و مبانى و اهداف آن است .
فلسفه حقوق در غرب بحث گستردهاى دارد، به طورى که منتسکیو در کتاب روح القوانین خود که نگارش آن بیستسال طول کشیده و آن را حاصل عمر خودش تلقى کرده، به طور گسترده به تبیین ماهیت قانون و منشا آن و معرفى ویژگى نظامهاى حقوقى پرداخته است . (10)
ب) جوامع اسلامى
از آنجا که مطرح شدن فلسفه حقوق در جوامع غربى به منظور شناخت قوانین مناسبتر براى اداره زندگى است، شاید چنین به نظر آید که طرح فلسفه حقوق در نظامهاى الهى نمىتواند جایگاهى داشته باشد، ولى برعکس، اندیشمندان مسلمان با الهام از آیات قرآنى تلاش گستردهاى براى تفهیم فلسفه حقوق انجام دادهاند و سخن از هدفدار بودن احکام الهى و منطبق بودن آنها با نظام آفرینش گفتهاند; براى مثال از این بحث کردهاند که آیا اصل در اشیا و افعال اباحه استیا حرمت؟ همین مباحث اختلاف نظرهایى را به وجود آورده است . روشنترین این اختلافات را در پیدایش اخبارىگرى و عقلگرایى در میان فقهاى اسلامى مىتوان مشاهده کرد، حتى بسیارى از مباحث دیگر را که در فلسفه حقوق غرب مطرح نشده است، مىتوان در مباحث اندیشمندان اسلامى ملاحظه کرد .
یکى از جهات نیاز به تدوین فلسفه حقوق اسلامى، نقد و بررسى اندیشههایى است که در زمینه فلسفه حقوق از طرف اندیشمندان غربى طرح شده است، مثل این که حقوق از طبیعت نشات مىگیرد یا از خواست و اراده انسان . یا این بحث که نقش انسان در تعیین سرنوشتخویش و قانونگذارى چیست؟ امروزه مسائل اسلام در بوته آزمایش قرار گرفته و باید طورى حقوق اسلام تفهیم شود که قابلیت پاسخگویى به نیازهاى جامعه را داشته باشد، از متهم شدن به عدم توانایى اداره جامعه جلوگیرى کند، و راه را براى تعیین احکام در موضوعات مستحدثه باز نماید، عناوین ثانویه را به فقیه بنمایاند و فقیه را در صدور احکام ولایى و حکومتى یارى کند . (11)
3. موضوع فلسفه حقوق
پس از بررسى تاریخچه فلسفه حقوق اکنون به این موضوع مىرسیم که ببینیم موضوع فلسفه حقوق چیست؟ در این مورد اتفاق نظر وجود ندارد و چند مکتب اساسى، درباره شیوههاى تدوین این شعبه از حقوق نفوذ دارند که موضوع فلسفه حقوق را در نزد آن مکاتب بررسى مىکنیم:
الف) مکتب تحلیلى
این مکتب را اوستین (12) پىریزى کرده و کلسن (13) به صورت منطقى درآورد .
در این مکتب، فلسفه حقوق تنها به رابطه منطقى بین قواعد موجود مىپردازد، نه آرمانى ارائه مىکند و نه کارى به نیروهاى اجتماعى و محیط اجراى قواعد دارد، در واقع، مىتوان گفت که این مکتب به فلسفه حقوق به معناى مرسوم خود اعتقاد ندارد و آن را محدود به منطق حقوقى مىسازد .
ب) مکتب تاریخى
این مکتب را ساوینى (14) و مین (15) به وجود آوردهاند . در این مکتب، حقوق به عنوان رسوب تاریخى عادات و رسوم اجتماعى است . حقوق هر ملت چیزى جز بررسى فرآیند تاریخى آن ملت و جامعه نیست و این تاریخ است که حقوق یک ملت را مىسازد .
ج) مکتبهاى اجتماعى و جامعه شناسى
در این مکتب، حقوق پدیدهاى است اجتماعى که نیاز گروههاى انسانى آن را به وجود مىآورد و دگرگون مىسازد یا آن را از بین مىبرد . با نگرش به سازمانهاى اجتماعى مىتوان قواعد حقوقى را بازشناخت . (16)
د) مکتبهاى فلسفى
تمام کسانى که درباره حقوق و آرمانهاى فلسفى و اخلاقى به کاوش پرداختهاند، در زمره پیروان این مکتبها آورده مىشوند . بیشتر اینان حکیمانى هستند که در کنار کاوشهاى خود درباره هستى، عدل، نیکى، اخلاق و آزادى، به حقوق نیز پرداخته و سعى داشتهاند که فلسفه خاص را در این نظام پیاده کنند، مثل کانت، هگل و اسپنسر . پیروان حقوق طبیعى را نیز باید در زمره اینان آورد، زیرا در نظر اینان حقوق باید در جست و جوى عدالتباشد، قواعدى را که از فطرت انسان یا طبیعت امور ناشى مىشود بیابد و اجراى آن را تضمین کند . (17)
4. مبانى حقوق (18)
بدیهىترین مفهومى که از حقوق داریم اجبارى بودن آن است و نخستین پرسشى که به ذهن هر اندیشمند مىرسد این است که نیروى الزامآور حقوق از کجا سرچشمه مىگیرد و چه مقامى ارزش قواعد آن را تامین مىکند؟ به عبارت دیگر، چرا باید از حقوق اطاعت کرد، این منبع پنهان و نیرومند الزامکننده را در اصطلاح، مبناى حقوق مىگویند . پیچیدهترین مسئله فلسفه حقوق تمیز این مبناست . هر کدام از مکاتب به نوعى سعى کردهاند که به این سؤال پاسخ بدهند . در این بخش از نوشتار تلاش مىکنیم که به دیدگاههاى این مکاتب اشاره کنیم .
مبانى مکتبهاى تحققى و آرمانى
هدف حقوق ایجاد نظم است . از آن روز که دولتشکل گرفتسخن از حقوق به میان آمد . با سپرى شدن دولتهاى خودکامه این بحث مطرح شد که آیا هدف از حقوق فقط حفظ نظم اجتماع استیا تحقق عدالت هم شرط است و هر کس حق و تکلیفى دارد؟ در پاسخ به این سؤال دو گونه جواب داده شده است:
مبناى آرمان گرایان (19)
اینان مبناى اصلى حقوق را عدالت مىدانند و مىگویند: قانونگذار باید عادلانه قانون وضع کند و مجریان قانون نیز در صورتى که قانون را عادلانه بیابند باید آن را اجرا کنند .
مبناى واقعگرایان
اینها مىگویند: هدف حقوق قدرت حکومتیا وجدان عمومى است نه عدالت . اصول حقوقى به سبب اتکا به دولت همیشه محترم است و کسى نباید به بهانه بىعدالتى از اجراى آن سرپیچى کند، در این مکتب، به واقعیتهاى مادى و خارجى بیش از کمال مطلوب و آرمانهاى فلسفى توجه شده است . حقوق زاییده اراده مردم است و هیچ هدف پیش ساختهاى آن را رهبرى نمىکند . (20) این دو گونه نگرى که تحت عنوان آرمانگرایى و واقعگرایى مطرح شده، دو دسته عظیم طرفداران اصالت فرد و اجتماع را مطرح کرده است که دسته اول فردگرا و آزادمنش و دسته دوم جامعهشناس و سوسیالیست لقب گرفتهاند . مکاتبى که مطرح مىکنیم توجه به همین دو مبنا دارند .
5. مکاتب حقوقى
الف) مکتب حقوق طبیعى یا فطرى (21)
مرسوم است که مکتب حقوق فطرى یا طبیعى را مقابل حقوق موضوعه به کار مىبرند . حقوق موضوعه مجموعه قواعدى است که در زمان معین بر ملتى حکومت مىکند و اجراى آن از طرف سازمانهاى دولتى تضمین مىشود، ولى حقوق فطرى به قواعدى مىگویند که برتر از اراده حکومت و غایت مطلوب انسان است و قانونگذار باید آنها را بیابد و راهنماى خود قرار دهد . (22)
افلاطون در طرح مدینه فاضله خود که بر اساس حقوق طبیعى تدوین کرده است، در کتاب جمهورى خود این نظر را پى مىگیرد که باید فرد انسان را به عنوان الگوى طبیعى مطالعه کنیم .
وقتى انسان را مطالعه مىکنیم مىبینیم که طبیعتسه قوه در او قرار داده است:
قوه عاقله،
قوه شهویه،
قوه غضبیه .
آن گاه نتیجه مىگیرد که در جامعه نیز سه نهاد بایستى وجود داشته باشد:
هیات دولت،
اصناف و بازرگانان،
ارتش .
هیات دولت نقش قوه عاقله را در فرد ایفا مىکند، اصناف و بازرگانان کار امیال و انگیزهها و ارتش نقش قوه قهریه و غضبیه را ایفا مىنماید . (23)
نظر اسلام درباره حقوق طبیعى یا فطرى
بعضى بدون توجه گفتهاند که اسلام هم پیرو حقوق طبیعى یا فطرى است، در حالى که این اندیشه خطاست، همان گونه که بعضى اسلام را کاملا مخالف حقوق طبیعى و فطرى دانستهاند، به خطا رفتهاند . (24) در اسلام ضمن احترام به دریافتهاى عقل، احکام الهى را واجبالاطاعه مىشمارند، اگر چه عقل یک سرى کلیات را با مراجعه به فطرت و بینش عقلى و قوانین طبیعى در مىیابد، این کلیات بدون راهنمایى وحى نمىتواند خلا زندگى انسان را پر کند . در واقع، قوانین تشریعى مکمل قوانین فطرى و در راستانى آن است و بین شرع و عقل تعارض نیست و قاعده «کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به القعل» راهنماى این ارتباط است، منتها در زمینه:
کلما حکم به الشرع حکم به العقل، این مطلب صحیح است، ولى عقل کلیه ملاکات مصالح و مفاسد را تشخیص نمىدهد و چنانچه تشخیص دهد به طور قطع آنچه را شرع گفته است، تایید مىکند و در زمینه:
کلما حکم به العقل حکم به الشرع، نیز آنچه را عقل سلیم در مىیابد شرع به طور قطع تایید مىکند . (25)
عبارت کلما حکم به العقل، به صورت یک قاعده در اصول فقه مطرح و عنوان استلزامات عقلى به خود گرفته است و عصاره آن نیز برگشتبه مباحث کلامى معتزله و اشاعره دارد که اشاعره عدل را در مورد خداوند قبول نداشتند و مىگفتند: هر آنچه را خداوند بگوید، عدل است، ولى شیعه و معتزله که عدلیه نامیده مىشوند، قائل به این بودند که خداوند چون عادل است هرگز ظلم نمىکند و عقل نیز که خوبى و زشتى را مىفهمد به بدى ظلم حکم مىکند، به همین دلیل مکتب عدلیه به عنوان خردگرایى معروف است . (26)
تا سدههاى هفده و هیجده حقوق طبیعى یا فطرى ریشه مذهبى و الهى داشت، ولى از این تاریخ به بعد کمکم آن ریشه را از دست داد . پیشرو این نهضت گروسویس حقوقدان و سیاستمدار هلندى بود . اثر این دانشمند به نام جنگ و صلح در سال 1645 انتشار یافت . با این که موضوع آن حقوق بینالملل بود، از نظر فلسفه حقوق نیز افکار درج شده او در این کتاب اهمیتخاصى دارد . (27)
بعد از او جان لاک فیلسوف معروف انگلیسى ریشه حقوق طبیعى را طبیعت دانست و گفت که قوانین طبیعى احترام به مالکیت و حیات و آزادى دیگران را به همه فرمان مىدهد، دولت وظیفه دارد ضمن رعایت این حقوق، مفاد «قرارداد اجتماعى» را نیز رعایت کند . (28)
گویند که هیتلر نیز تابع حقوق طبیعى بود و در یکى از سخنرانىهاى خود گفت که اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قوىتر بودن بر دیگران تحمیل نکنیم، روزى خواهد رسید که حیوانات وحشى ما را دوباره خواهند خورد و آن گاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزى در زمین باقى نمىماند، مگر میکروبها . (29)
کانت (1804- 1724) از دیگر دانشمندان سرشناس طرفدار حقوق طبیعى است . نظریه حقوق طبیعىبا احساس و شور روسو و بادلایل عقلى کانتبهمنتها درجه تکامل خودرسید . هرچه را دیگران به طور ناقص گفتهاند، آنها رامىتوان در عقاید کانتبهطور مستدل یافت .
کانتبه شیوه ارسطو و پیشینیان خود، عقل انسان را براى کسب معلومات و رسیدن به حقایق به دو اعتبار مطالعه مىکند: عقل نظرى و عقل عملى . به همین دلیل، در دو کتاب نقد عقل نظرى محض و نقد عقل عملى محض فعالیتهاى دماغى و فرامین عقل را، مجرد از هر گونه حس و تجربه، تحلیل مىکند . (30) به عقیده کانت، هر فردى حقوق فطرى را از طبیعت مىگیرد و این حقوق اساس آزادى را بنیان مىنهد .
از جمله پیروان حقوق طبیعى باید از منتسکیو نام برد که در کتاب روح القوانین خود مىگوید: «قوانین، روابط ضرورى است که از طبیعت امور ناشى شده است .» (31)
بعد گروهى از دانشمندان به تبعیت از کانت، (Post - kantians) مانند فیخته، (Fichte) بر این مطلب تاکید ورزیدند که به حقوق صفتى بىنهایت انتزاعى ببخشند . (32) از جمله این دانشمندان استاملر است .
هگل (1831- 1770) مخالف حقوق طبیعى بود . این دانشمند آلمانى دولت را محور حقوق قرار مىدهد نه آزادى بشر را . هگل دولت را محرک تمدن مىداند و مدافع فلسفهاى است که نیچه هم طرفدار آن بود . هگل مانند ساوینى مخالف نظریه حقوق طبیعى است و تفکیک بین حقوق موضوعه و حقوق معنوى را رد مىکند و تمایلى به مکتب اصالت فرد ندارد . مکتب هگل را در سالهاى آخر سده نوزدهم کهلر، (Kohler) جان تازهاى داد و بنتام در 1789 کتاب اصول اخلاق و قانونگذارى را در واکنش بر ضد حقوق طبیعى نگاشت، جان استوارت میل و اسپنسر آن را رواج دادند و نمونه همین تفکر را در آلمان تحت عنوان فرجامگرایى (33) ایرنیک مطرح کرد . (34)
حقوق طبیعى در حقوق ایران
در اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطیت ایران چنین آمده است:
مجلس مقدس شوراى ملى . . . تاسیس شده است، باید در هیچ عصرى از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتى با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلى الله علیه و آله نداشته باشد و مشخص است که تعبیر مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علماى اعلام ادامالله برکاة وجؤهم بوده و هست . . . .
از این اصل چنین بر مىآید که نویسندگان قانون اساسى مانند مسیحیتبه وجود یک حقوق فطرى الهى معتقد بودند و آن را در همه حال ثابت و برتر از اراده حکومت مىدانستند .
در اصل 72 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران چنین آمده است:
مجلس شوراى اسلامى نمىتواند قوانینى وضع کند که با اصول و احکام مذهب رسمى کشور یا قانون اساسى مغایرت داشته باشد»
در اصل چهارم نیز بر عدم مغایرت کلیه مقررات با احکام اسلام تاکید شده و مىتوان گفت تاکید بر هماهنگى قانون با مقررات مذهبى افزایش یافته است . نقش رویه قضایى در تکمیل و توسعه نظام حقوقى کشور را نباید بىاهمیت انگاشت که در کنار فتاواى معتبر و منابع اسلامى منبع زندهاى است که در کنار اجتهاد فقیهان به حل و فصل امور مىپردازد . بنابراین، در قانون اساسى کنونى نه تنها قواعد شرعى به عنوان حقوق فطرى و برتر از قوانین مورد احترام است، بلکه وسیله جذب و ورود این قواعد در حقوق موضوعه نیز به طور جدى فراهم است . (35)
در خاتمه، نتیجهاى که مىتوان از اعتقاد به مکتب حقوق طبیعى یا فطرى گرفت، مشروع بودن مقاومت در برابر قوانینى است که از مبناى اصلى خود پیروى نکرده است، زیرا این گونه قوانین هر چند به ظاهر بر مردم تحمیل مىشود، وجدان ایشان را پاىبند نمىسازد . همان طور که در اعلامیه حقوق بشر در 1789، حق مقاومت و انقلاب یکى از مقدسترین حقوق بشر شناخته شده است . (36)
ب) مکتبهاى تاریخى و تحققى
به دنبال ورود انتقاداتى درباره حقوق فطرى، عدهاى معتقد شدند که با ایدهگرایى در حقوق مخالفت کنند، لذا با این فکر که آرمانهاى اخلاقى قواعدى برتر از قوانین اجتماعى استیا ریشه فطرى و طبیعى دارد، مخالفتشده و توانایى عقل انسان در یافتن بهترین راهحلها یکسره انکار شده است و گفتهاند که علم حکومت نیز مانند سایر علوم، باید متکى بر حقایق خارجى و تجربه باشد نه اندیشههاى ماورایى و آرمانى . انسان موجودى است زاده تخیل و آنچه واقعیت دارد اجتماع انسانها و زندگى مشترک ایشان است . پس ماهیت و آثار این واقعیت مىباید مطالعه و گفت و گو شود . در اینجا به جاى وحدت قواعد باید از کثرت آنها بین جوامع مختلف سخن گفت، زیرا هر گروه انسانى در شرایط خاصى به سر مىبرد و براى ایجاد نظم از قواعد ویژهاى پیروى مىکنند . (37)
مکتب تاریخى
بنیانگذار آن ساوینى دانشمند آلمانى (1860- 1779) است که حقوق را مانند زبان و عادتها محصول وجدان عمومى و تحول تاریخى اجتماع مىداند که اراده فرد و دولت هیچ دخالتى در آن ندارد . وظیفه علم حقوق را فقط شناساندن قواعد حقوقى مىداند و مىگوید که عالم حقوق نقشى جز بیان و دستهبندى قواعد موجود برعهده ندارد . حقوق معمار است نه آفریدگار . (38)
ساوینى ضمن مخالفتبا تدوین قانون موضوعه به شیوه کدهاى ناپلئون، حقوق را ناشى از ملت مىداند، آن هم نه ملت زمان معین، بلکه ملت مفهومى جدا از مردمى است که در آن نسلهاى پیاپى و با پیوندهاى تاریخى و جغرافیایى و فرهنگى به هم وابستهاند . سنن و عادات آنان قواعد حقوقى را به وجود آورده و به عنوان میراث براى نسلهاى بعد به یادگار مانده است .
به نظر پیروان این مکتب، قواعد حقوقى در سه مرحله انجام مىشود:
- عرف که مظهر روح ملى است .
- علم حقوق که تکمیل فنى قواعد عرفى است .
- قانون که حقوقى ناشى از دو مرحله قبل را به طور رسمى اعلام مىکند . (39)
انتقاد از مکتب تاریخى
مشکل این مکتب این است که حقوق را نتیجه قهرى زندگى اجتماعى و در شمار «اعمال غیر ارادى و قومى» آورده است . به نظر ساوینى حقوق از درون اجتماع برخاسته، در حالى که حقوق پدیدهاى است که از عقل بشر و به دلیل رسیدن به هدف معین تراوش کرده است . اهمیت نقش عادات و رسوم در حقوق انکارناپذیر است، ولى انکار سایر نیروهاى اجتماعى را باید از خطاهاى بزرگ دانست .
مکتب تحققى
مکتب تحققى که به اثباتى یا پوزیتوییسم معروف است و به آن تحققى هم گفتهاند . (40)
اگوست کنت (م 1858م) دانشمند فرانسوى پایهگذار مکتب فلسفى تحققگرایى معاصر دانسته شده است . خلاصه حرف مکتب تحققى این است:
قاعدهاى که از طرف دولت وضع شده است، اگر در عمل متروک بماند و به طور واقعى در زندگى اجتماعى اثر نکند، آن را نباید در شمار حقوق آورد و برعکس، قواعد ساخته شده عرف که در عمل از طرف عموم رعایت مىشود، در زمره قواعد حقوقى است، هر چند که دولت در وضع آن دخالتى نداشته باشد . (41)
پدید آمدن مکتبهاى تحققى، پوزیتویستى (42) در حقوق ناشى از ظهور پوزیتویسم فلسفى در غرب بوده و به دنبال موج تجربهگرایى در علوم و زیر سؤال رفتن شناختهاى عقلانى واقع شده است . اگوست کنت معتقد بود که هر شاخهاى از عرفتبشرى سه مرحله اساسى را طى کرده و از مرحلهاى به مرحله دیگر رسیده است . (43)
مرحله ربانى، (Theological) که همه پدیدهها با ارجاع به علل فوق طبیعى تبیین مىشوند .
مرحله انتزاعى یا فلسفى، (Metaphysical) که در آنجا تفکر به اصول و انگارههاى غایى رسیده است .
مرحله علمى یا تحصیلى، (Positive) که در این مرحله تخیل و تعقل فرمانبردار مشاهده و تجربه مىشود .
پیروان مکتب پوزیتوییسم مکاتب مختلفى را به وجود آوردهاند که به اختصار به آنها اشاره مىکنیم:
پوزیتویسم اجتماعى
در این مکتب مبناى حقوق اراده عمومى و وقایع اجتماعى است، بنیاد حقوق نه افراد و نه دولت، بلکه احترام جامعه به آن قاعده، خواهد بود .
پوزیتویسم حقوقى محض
در این مکتب، مبناى حقوق، اراده دولتحاکم است و دولتبه نوبه خود زاییده قواعد حقوقى است . بنابراین، در سایه اصل وحدت حقوق و دولتباید تمام مسائل حقوق را مطالعه کرد .
مکتب سوسیالیزم
مبناى اصلى فکر در فلسفه حقوق و دولت مارکس، زیربنا بودن اقتصاد است که با ایدئولوژى مخصوص به خود، نهادهاى حقوقى را به وجود مىآورد، که روابط اقتصادى نیز مبتنى بر چگونگى رشد و تحول ابزار تولید است .
از بزرگان قائل به مکتب تحققى اثباتى مىتوان از امیل دورکیم (1917- 1858)، موریس هوریو (م 1929م)، لئون دوگى (م 1928) و گورویچ نام برد . (44)
نقد پوزیتویسم
مرتبط دانستن حقوق که از بهترین ابزارهاى زندگى جمعى و تامین سعادت انسان استبه واقعیتهاى صرفا تجربى و متغیر، اگر چه ممکن است کارآمدى حقوق را در حل مشکلات اجتماعى افزایش دهد، حقوق را با یک خلا مبنایى و زیربنایى مواجه مىکند که مىتواند خسارتهاى جبرانناپذیرى به همراه داشته باشد .
مهمترین اشکالات بر مکتب تحققى، پوزیتویستى بدین شرح است:
اشکال اول: تمام واقعیتهاى عالم، مادى و محسوس نیست و شناختهاى تجربى و حسى عارى از خطا و اشتباه نیستند تا بتوانند نسبتبه همان امور مادى و محسوس هم انسان را به واقع برسانند، بنابراین، بشر هرگز بىنیاز از شناختهاى عقلانى، حتى در امور تجربى، نیست .
اشکال دوم: با اعتقاد به واقعیتهاى خارجى به عنوان مبناى حقوق، کلیه اصول ثابت در قانونگذارى از بین مىرود و هر فرد خودکامهاى با اتکا به مکتب تحققى اثباتى مىتواند امیال خود را به مردم تحمیل کند . مردم نیز اصولى در دست ندارند که از آن دفاع نمایند .
اشکال سوم: رابطه حقوق با اخلاق در مکتب پوزیتویستى قطع شده است، در گذشته، حقوق رابطهاى نزدیک با اخلاق داشت و ابزارى براى سعادت انسان شناخته مىشد، در حالى که پوزیتویسم صرفا علم مبتنى بر تجربه است که جز تامین مادى هدفى ندارد . از همین رو، امروزه شاهد بسیارى از کارهاى خلاف اخلاق و عفت در جوامعى هستیم که حقوق را در خدمت هوسها و خواستههاى خود مىدانند . نتیجه این که مکاتب پوزیتویستى نیز مانند حقوق طبیعى نتوانسته است نیازهاى بشر را طى یک برنامه حقوق مدون برآورده سازد و مصالح واقعى او را تامین کند که خود دلیل عجز بشر در تدوین برنامه براى انسانى است که شناخت صحیح و همهجانبهاى از او ندارد و دستبشر براى کمک به سوى منبع وحیانى براى تدوین قانون زندگى، از هر زمانى بلندتر است .
مکتب حقوقى اسلام
پس از بحث از مکاتب حقوق طبیعى یا فطرى و تاریخى تحققى (اثباتى) - پوزیتویستى و ذکر ایراداتى که بر این مکاتب بود، جا دارد که اشارهاى به مکتب حقوقى اسلام کنیم .
ماهیت قواعد حقوقى اسلام
نظر اسلام نه همچون مکتب حقوق طبیعى است که ملاک قوانین و قواعد حقوقى را تنها واقعیات عینى بداند و نه مانند مکتب حقوق عقلى محض است که فقط دستورات عقل عملى را ملاک حقوق و قانون قرار دهد و نیز مانند مکاتب پوزیتویستى نیست که قانون و حقوق را داراى ماهیتى صرفا قراردادى و اعتبارى بداند، بلکه قواعد اسلام ماهیتى دو رویه و مزدوج دارد:
اعتبارى است، چون متعلق جعل الهى است .
واقعى است، چون اراده تشریعى الهى همسو با اراده تکوینى اوست و مبتنى بر واقعیات و مصالح و مفاسد نفسالامرى است .
مبناى مشروعیت
مشروعیت قوانین در اسلام فقط انطباق قاعده حقوقى با اراده الهى است .
قانونگذار و قانونگذارى در اسلام
پذیرش هر قانونى غیر قانون الهى شرک به حساب مىآید و قانونگذارى مختص ذات الهى است، گر چه ممکن است گاهى خداوند بزرگ خود به انبیا و معصومین و جانشینان آنان تفویض وضع قانون کرده باشد .
بشر به دلیل عدم صلاحیت علمى - منافعطلبى - در معرض لغزش بودن و عدم پذیرش انسانهاى دیگر، صلاحیت قانونگذارى ندارد و انحصار قانونگذارى در خداوند بزرگ است .
نقش انسان در قانونگذارى از دیدگاه اسلام
همان طور که گفتیم قانونگذارى در انحصار خداوند بزرگ است و بشر در امور قوانین ثابت و پایدار حق قانونگذارى ندارد، ولى در امور متغیر و غیر دائمى، مثل مقررات راهنمایى و رانندگى در راستاى فلسفه اصلى احکام به وضع قانون مىپردازد که به آن، احکام حکومتى یا سلطانیه مىگویند . این قواعد را ممکن استشخص حاکم (امام یا رهبر جامعه اسلامى) و یا افراد و نهادهایى که از طرف او ماذون هستند، وضع کنند .
6. هدف حقوق
حقوق بر خلاف علوم تجربى صرفا در پى احراز واقعیت نیست، نتیجه کاوش در ترازوى عقل سنجیده مىشود و قانونگذار مىکوشد تا بهترین قواعد را در این میان بیابد و نظم عمومى و عدالت را هر چه بیشتر رعایت کند . بنابراین، هدف نقش به سزایى در وضع قانون دارد، پس شناختن مبانى حقوق جز با تشخیص هدف آن امکان ندارد . (45)
پاسخ به این سؤال که حقوق براى چه به وجود آمده، وابسته به این است که حقوق چیست و بر چه مبنایى استوار است . بنابراین، مبنا و هدف حقوق با هم ارتباط ناگسستنى دارند . در حقوق فطرى، هدف حقوق محدود کردن آزادىها بود و زیانبار تلقى مىشد، با وجود این هدف آن را تحقق عدالت مىدانستند، باید گفت تشخیص عدالتبه چیست؟ آیا باید هدف تمام قواعد آسایش و آزادى افراد باشد یا غرض تامین نیازمندىهاى اجتماع است و فرد به عنوان جزئى از آن مورد توجه قرار مىگیرد، یا این که امر سومى را هدف اصلى قرار داده است . اینها مباحثى است که در بحث از هدف حقوق در فلسفه حقوق بررسى مىشود .
بعضى هدف حقوق را فرد مىدانند و مکتب آنان اصالت فرد نامیده مىشود .
بعضى هدف حقوق را اجتماع مىدانند که به مکتب آنان اصالت اجتماع مىگویند .
بعضى نیز هدف حقوق را تلفیقى از اصالت فرد و اجتماع مىدانند که مکتب آنان به رشد مدنیت هر قوم توجه دارد .
الف) نظریه اصالت فرد
به موجب این نظریه هدف قواعد حقوقى تامین آزادىهاى فرد و احترام به شخصیت و حقوق طبیعى اوست . اصل انسان است و آنچه در خارج وجود دارد چیزى جز توده انسانها نیست و هدف حقوق تامین منافع انسان است . مفهوم عدالت در این نظریه این است که حقوق همزیستى افراد را با منظم ساختن روابطشان فراهم سازد .
ایراد مهمى که به نظریه اصالت فرد وارد مىشود این است که اجتماع از گروهى از اشخاص آزاد و مستقل تشکیل نشده و همه ضرورتهاى آن را بر مبناى قرارداد اجتماعى نمىتوان متکى کرد . زندگى مشترک انسانها نیازمندىها و ضرورتهاى ویژهاى دارد که آزادى فردى همیشه آن را تامین نمىکند . برخلاف پیروان این مکتب مىگویند که اصل حاکمیت اراده همیشه عدالت و برابرى را در روابط مردم تامین نمىکند، زیرا اصل آزادى اراده زمانى عادلانه است که دو طرف قرارداد از نظر اقتصادى به طور نسبى برابر باشند، در حالى که امروزه عمدتا چنین نیست .
ب) نظریه اصالت اجتماع
از قدیمالایام فکر اصالت اجتماع مطرح بوده و در کتاب جمهورى افلاطون، اجتماع، انسانى بزرگ تلقى شده که سه طبقه حکیمان، سربازان و پیشهوران به قواى عقل، شجاعت و شهوت در انسان تشبیه شده است . (46)
مفهوم عدالت در این نظریه این است که فرد خارج از اجتماع قابل تصور نیست و هر کس وابسته به گروه انسانى است که در آن به سر مىبرد، پس حقوق باید تکالیف او را در برابر این گروهها و همچنین تکالیف گروهها را نسبتبه اعضاى خود مشخص کند . عدالت قانونى بر تکالیف افراد در مقابل دولتحکایت دارد و عدالت توزیعى که ناظر بر تکالیف دولت در برابر مردم است، بیانگر هدف عدالت در این مکتب است .
7. خلاصه بحث در هدف حقوق
فردگرایان یکى از سه امر زیر را از اهداف حقوق شمردهاند:
1. امنیت اجتماع، 2. عدالت، 3. ترقى اجتماع و مدنیت .
برعکس، کسانى که براى حقوق مبناى آرمانى و برتر از اراده حکومت مىشناسند، هدف حقوق را تامین عدالت مىدانند . به نظر آنان مهمترین منبع حقوق اندیشهها و نظرهاى دانشمندان است، زیرا در میان این افکار است که مىتوان با اصول کلى حقوق و قواعد حقوق طبیعى و عدالتبرخورد کرد . (47)
پس از فراغ از بحث هدفمدارى حقوق، مباحث دیگرى نیز در فلسفه حقوق مطرح مىشود که به اختصار به آنها اشاره مىکنیم:
شناخت قاعده حقوقى که به الزامى بودن حقوق و ضمانت اجرا و دائمى و کلى بودن و اجتماعى بودن قواعد حقوقى اشاره دارد . بحث رابطه حقوق با سایر قواعد اجتماعى از جمله اخلاق، مذهب، عدالت و رسوم اجتماعى و سپس بحث ثبات، تحول و یشرفتحقوق و نیروهاى نگهبان و تغییر دهنده حقوق و تحول عادات و اثر آنها در حقوق طرح مىشود که خود مقاله گسترده دیگرى را مىطلبد که در صورت ضرورت مىتوان به آن پرداخت . (48)
پىنوشتها:
1) لاروس، فرهنگ فلسفى واژه philosophie ، ص 330 به بعد.
از ویلیام جیمز نقل شده است که فلسفه «تلاشى سرسختانه استبراى روشن اندیشیدن»
« an unusuolly stubborn attempt to think clearly »
ر. ک: ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج 1، شرکتسهامى انتشار، 1377، ص 16.
2. Frederic Kcopleston: A History of philosophy, west minester: Image Books 1964. Vol. I. part.I. p. 29.
3) محمدحسین ساکت، نگرشى تاریخى بر فلسفه حقوق، شرکت انتشارات جهان معاصر، چاپخانه زوار، تابستان 1370، ص 16.
4) جواد تارا، فلسفه حقوق و احکام در اسلام، ج 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1345، ص 10.
5) قدرتاله خسروشاهى، مصطفى دانشپژوه، فلسفه حقوق، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1378، ص 17.
6) همان و نیز ر. ک: کاتوزیان، همان، ص 32; دل وکیو، فلسفه حقوق، ترجمه جواد واحدى، نشر میزان، 1380، ص 23; هانرى لوى برول، جامعهشناسى حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضى، نشر دانشگاه تهران، 1370، ص 1.
7. Legay philosophy
8) کاتوزیان، همان، ص 19، (با اندک تلخیص) ; ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 18.
9) محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مبسوط در ترمینولوژى حقوق، نشر گنج دانش، 1378، شماره 10474.
10) خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 18; ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 18.
11) خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 21.
12. Austin
13. Kelsen
14. Savingy
15. Main
16) ر. ک: کاتوزیان، همان، ص 20; رضا علومى، کلیات حقوق، از انتشارات مؤسسه عالى حسابدارى، چاپ مهین، 1348، تهران، ص 66; محمدحسین ساکت، همان، ص 24.
17) ر. ک: رضا علومى، همان، ص 50; کاتوزیان، همان، ص 20; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 45; محمدحسین ساکت، همان، ص 24.
18. Foundation of law
19. Ldealism
20) ر. ک: محمد حسین ساکت، همان، ص 25; کاتوزیان، همان، ص 41.
21. "Droit naturel" = Natural law
22) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 44; محمدحسین ساکت، همان، ص 146.
23) خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 46.
براى مطالعه بیشتر ر. ک: ژرژ دل وکیو، فلسفه حقوق، ترجمه دکتر جواد واحدى، ص 232.
24) ر. ک: خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح و تنقیح مجتبى مینویى، علیرضا حیدرى، تهران، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، چاپ سوم، 1364، ص 40 و 41.
Muhammad khalid masud: Islam cleyal philisophy. p.203.
25) همان، ص 54- 55 و نیز ر. ک: محمودبن جعفر میثمى، قوامع الفضول، ص 409; میرزاى قمى، قوانین الاصول، ج 2، ص 3; شیخ محمد مظفر، اصول الفقهج 2 و 3، ص 171. درباره حکومتشرع بر عقل مىگوید: (لایکون دلیلا الا اذ کان یستکشف منه على نحو الیقین موافقه الشارع و امضائه.)
26) محمدحسین ساکت، همان، و نیز ر. ک: محقق قمى، قوانین الاصول، ج 2، ص 3.
27) Grotius ، ر. ک: دل وکیو، فلسفه حقوق، ص 78- 79.
28) رضا علومى، کلیات حقوق، ص 54; 4 محمدحسین ساکت، همان، ص 159.
29) خسروشاهى، دانشپژوه، فلسفه حقوق، ص 51.
30) دل وکیو، همان، ص 110; رضا علومى، همان، ص 60; کاتوزیان، همان، ص 60 .
31) منتسکیو، روح القوانین، ترجمه مهتدى، کتاب بیست و ششم، فصل سوم، ص 727 و 726، چاپ ششم.
32) محمدحسین ساکت، نگرشى تاریخى بر فلسفه حقوق، ص 160; کاتوزیان، همان، ص 99.
33. Teleolgy
34) رضا علومى، همان، ص 62; نگرشى تاریخى بر فلسفه حقوق، ص 160.
35) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 120.
36) همان، ص 121.
37) ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 24 و ص 110; کاتوزیان، همان، ص 128; رضا علومى، همان، ص 63; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 58.
38) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 129; هانرى لوى برول، جامعهشناسى حقوق، ترجمه ابوالفضل قاضى، ص 12.
39) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 149.
40) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 2، تهران، 1345، ص 167.
41) کاتوزیان، همان، ج 1، ص 240; نیز ر. ک: رضا علوى، همان، ص 63; محمدحسین ساکت، همان، ص 110; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 57.
42. Positivism
43) محمدحسین ساکت، همان، ص 110; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص57; کاتوزیان، همان، ص 244.
44) رضا علومى، همان، ص 70.
45) لوى برون، منابع و روش ابزار کار، در مقدمه مطالعه حقوق، ج 1، ص 256 و نیز ر. ک: کاتوزیان، همان، ص 442.
46) کاتوزیان، همان، ص 45; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 105، محمدحسین ساکت، همانص 42، افلاطون، جمهورى، ترجمه فواد روحانى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 236; دل وکیو، همان، ص 165.
47) کاتوزیان، همان، ص 506 و نیز ر. ک: خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 202.
48) براى مطالعه بیشتر ر. ک: محمدحسین ساکت، همان، ص 142; خسروشاهى، دانشپژوه، همان، ص 31; کاتوزیان، همان، ج 1، ص 515 و ج 2، ص 58; قانون وضع و اجرا، هانرى لوى برول، جامعهشناسى حقوق، ترجمه دکتر قاضى، ص 63; دل وکیو، همان، ص 243; رضا علومى، همان، ص 113.
در بحث رابطه حقوق با اخلاق ر. ک: برتراند راسل، قدرت، ترجمه هوشنگ منتصرى، تهران، 1350; محمود شهابى، ادوار فقه، ج 14، نشر دانشگاه تهران، ص 1329. در باره فلسفه و افکار مذهبى در جهان اسلام ر. ک:
(W.M.WATT, Lslanic philosophy andTheology, Edinburgh univercity press)
در خصوص رابطه حقوق با رسوم اجتماعى، ر. ک: رنه داوید، نظامهاى بزرگ حقوقى معاصر، چاپ دوم، 1966، ترجمه دکتر عزتاله عراقى، دکتر محمد آشورى، شمارههاى 499 و 500; در خصوص رابطه حقوق و اقتصاد، ر. ک: ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریات خویى، ص 86 به بعد.