ابن عربى، مولانا و اندیشه وحدت وجود
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی کلیات فلاسفه اسلامی
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی فلسفه اسلامی هستی شناسی مباحث وجود
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تصوف و عرفان اسلامی کلیات شخصیت ها[زندگینامه ها؛ اندیشه ها و..]
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تصوف و عرفان اسلامی عرفان نظری
آرشیو
چکیده
چکیده در این بخش، چیتیک به اصطلاح وحدت وجود از دیدگاه موافقان و مخالفان توجه کرده، در ضمن اشارهاى نیز به وحدت شهود و نظریه احمد سرهندى کرده است . موضوع اصلى این بخش که هدف اصلى این مقاله را نیز تشکیل مىدهد، بحث در مسئله مشهور تاثیر یا عدم تاثیر ابنعربى بر مولاناست .متن
معانى اصطلاح وحدت وجود
مرور مختصر بر تاریخ [کاربرد] اصطلاح وحدت وجود این امکان را به من مىدهد که هفتشیوه مختلف را که از این اصطلاح فهیده شده است، بدون درنظر گرفتن جامعیت و تمامیت آن، مطرح سازم . اول این که وحدت وجود نشانه مکتبى فکرى است که به ابنعربى بازمىگردد و مطالبى درباره ماهیت رابطه خدا و جهان مطرح کرده است . این معناى وحدت وجود مورد قبول حامیان و مخالفان ابنعربى است و در حدود زمان جامى مطرح شد .
شش معناى باقیمانده وحدت وجود بستگى به این دارد که شخصى که این تعبیر را به کار مىبرد، آیا این مکتب فکرى را به طور مثبت ارزیابى مىکند و یا منفى .
الف) مدافعان
وحدت وجود در نزد قونوى و فرغانى
1 . هنگامى که قونوى و فرغانى وحدت وجود را به کار مىبرند، این تعبیر نشاندهنده سخنى درباره خود وجود و یا واقعیت است، بدون هیچ دلالتى بر این که یک نظام فکرى در وراى آن قرار دارد . در آثار آنها این تعبیر همواره به همراه اذعان به تعدد و تکثر مظاهر حق در جهان، مورد تکریم است .
2 . از نظر ابنسبعین، نسفى و در کل عرف متاخر پیروان ابنعربى، تعبیر وحدت وجود فى نفسه گویاى سخنى کافى درباره حقیقت اشیاست . کسانى که این اصطلاح را به این معنا بهکار مىبرند، نیازى به یادآورى این نکته نمىبینند - دستکم به طور صریح - که کثرت نیز حظى از حقیقت دارد، گو این که بیشتر آنها این واقعیت را انکار نمىکنند، مگر احتمالا هنگامى که دچار زیادهروى بیانى و بلاغى مىشوند .
3 . در عرف متاخر تصوف و فلسفه اسلامى، وحدت وجود به صورت مترادفى واقعى براى توحید به کار مىرود، با این توجه که این تعبیر در درجه اول به رویکرد صوفیانه بیان توحید نظر دارد . این تعبیر را مىتوان در عامترین معناى خود، براى اشاره به اندیشههاى صوفیانى به کار برد که مدتها پیش از ابنعربى در اوج شکوفایى و رونق بودهاند .
ب) مخالفان
از نظر ابنتیمیه وحدت وجود عملا مترادف با حلولىگرى و اعتقاد به اتحاد است; یعنى این اعتقاد که خدا و جهان یا خدا و انسان، یکى هستند . با اندکى توسعه در این معنا، وحدت وجود با مقولات منفى صریحترى از قبیل الحاد، زندقه، تعطیل، شرک و کفر همسان مىشود . من آن دسته از تفاسیر غربى وحدت وجود را که بر آن برچسبهایى از قبیل همهخدایى (پانتئیست) مىزنند و معمولا مقصود از آن بدنام کردن هواداران آن و متقاعدساختن ما به عدم لزوم جدىگرفتن آن است، در این زمره قرار مىدهم .
برخى صوفیان متاخر هند، بهویژه احمد سرهندى (م 1626) اصطلاح وحدت وجود را در معناى مثبتترى به کار برد . آنها نوعا وحدت وجود را تا حدودى معتبر مىدانند، اما بر این باورند که وحدت شهود مبین درجه بالاترى از کمال معنوى است . (2) تحقیقات زیادى باید انجام گیرد تا منشاها و اهداف این مباحثه کاملا روشن شود، اما به نظر مىرسد که وحدت شهود به این دلیل به صورت نظریهاى راجح و برتر نسبتبه وحدت وجود مطرح شد تا بتواند دستکم تا حدودى نقادىهاى ابنتیمیه و پیروان او را خنثى سازد . همانطور که موله خاطرنشان ساخته، شیوه بیان خود سرهندى در باب وحدت شهود، «تعالى و تنزه مطلق خداوند را حفظ کرده است» . (3) اگر دیده مىشود که صوفیان زیادى در تقابل با وحدت شهود به حمایت از وحدت وجود ادامه دادند، بدون شک، به این دلیل بود که در دیدگاه آنها وحدت وجود اولا و بالذات هیچگونه تهدیدى براى تعالى و تنزه مطلق خداوند نیست .
و گاردت (6) مطرح کردند، سپس آن را مربوط به گذشته تاریخ اسلام و زمینههاى کاملا مبهم و نامشخص دانستند . ماسینون تمایل شخصى مشهورى به عرفان عاشقانه حلاج داشت و از شیوه ابنعربى عمیقا متنفر بود . از نظر او و پیروانش، وحدت وجود یک «وحدتگرایى ایستاى وجودى» بود، در حالى که وحدت شهود یک «وحدتگرایى پویاى افاضى (7) » است . بعید است دومى بر اولى رجحان داشته باشد، بهویژه این دلیل که مطابق با سنت و درستکیشى است . نسبت عرفان «ایستا» که ماسینیون به پیروان وحدت وجود مىدهد، نمونهاى است از نوع معمول و رایجسادهانگارىهاى بىرویهاى که کسانى که به ابنعربى برچسب مىزنند، روا داشته و بدین ترتیب، تالیف و ترکیب نظرى بسیار پیچیدهاى را ضایع و مثله مىکنند . (8) قصد من این نیست که به طرح تمامى سوءفهمهایى بپردازم که در نتیجه مطالعه چنین تفسیرهایى حاصل مىشود، که سادهانگارانه این تقابلها و دوگانگىها را به تاریخ اسلام برمىگردانند . من تنها اضافه مىکنم که صوفیان متاخر به علل داخلى، که قبلا به برخى آنها اشاره کردیم، بین وحدت وجود و وحدت شهود تمایز قائل شدند . اما تبدیل آن به تمایزى تجویزى و قالبى براى همه تاریخ تصوف به اندازه اطلاق مقولاتى از قبیل همهخدایى گمراهکننده است . با توجه به این که صوفیان از دیدگاههاى عمیقا متفاوتى برخوردار بودهاند، مىتوان مطمئن بود محققانى که تلاش مىکنند تعابیرى از قبیل وحدت وجود و وحدت شهود را برحسب مقولات فلسفى و روانشناختى غربى تعریف مجدد کنند، تنها بر آشفتگى موجود در استنباط ما از تاریخ تصوف، دامن مىزنند .
مطالب مختصرى که در اینجا درباره مسئله فهم مقصود از تعبیر وحدت وجود مطرح شد، دستکم باید این هشدار را به ما داده باشد که لازم استبه دقتبنگریم که کسانى که این تعبیر را به کار مىبرند، چگونه تعالیم ابنعربى را ارزیابى مىکنند . به طور کلى، پیروان وحدت وجود آن را تعبیر دیگرى از توحید به زبان عقلانیت پیشرفته و فرهیخته تاریخ متاخر اسلامى مىدانند، در حالى که مخالفان، آن را انحراف [و غفلت ] مکاتب کلامى اولیه و نسبتا بىدقت از تمایزها و تفاوتهاى ظاهرا آشکارى مىدانند که بین خدا و جهان ترسیم شده است . با وجود این، اصطلاح وحدت وجود به دلیل مباحثات طولانى درباره کاربرد آن، لوازم و متعلقات فراوانى دارد . از این رو، هر نوع اشکال و تعقیدى ممکن است پیش آید که موضوع مورد بحث را گنگ و نامفهوم سازد .
یک نمونه جالب از این اشکالات در مراسمى که به مناسبتبزرگداشت هشتصدمین سال تولد ابنعربى تدارک دیده شده بود، مطرح شد . در آنجا یک محقق مصرى که مدافع پرشور ابنعربى است مىنویسد: کسانى که وحدت وجود را به ابنعربى نسبت دادهاند، مرتکب اشتباهى بزرگ شدهاند . اگرچه محقق مذکور هیچگاه برداشتخود را از وحدت وجود، تعریف نکرده، روشن است که ارزیابى منفىاى را که مخالفان ابنعربى از این اصطلاح ارائه کردهاند، پذیرفته است . در پاسخ به این مقاله، یک محقق ایرانى ردیه محکمى نوشت و در آن در پرتو سنت عقلى ایرانى، روشن ساخت که وحدت وجود ستون فقرات تفکر اسلامى است . (9) حتى به فکر این منتقد نرسید که جویا شود آیا محقق مصرى این تعبیر را به همان نحو که او فهمیده، فهمیده استیا خیر . مطالعه دقیق آثار این دو نویسنده نشان مىدهد که آنها با آنچه ابنعربى معتقد است و یا درباره آن نوشته است، مخالفتى ندارند و هر دوى آنها او را یکى از بزرگترین نویسندگان فکرى و معنوى اسلام مىدانند . آنها صرفا به واسطه اختلاف فهمشان از اصطلاح وحدت وجود، لغزیدند .
مولوى
در پایان به مولوى بازمىگردیم . تعبیر وحدت وجود را از چه جنبه مىتوان بر تعالیم مولوى اطلاق کرد؟ به عبارت دیگر، آیا هیچکدام از هفت معنایى که پیشتر درباره وحدت وجود برشمردیم، بر شیوه نگرش مولوى به اشیا انطباق مىیابد؟
پر واضح است که مولانا هیچگاه تعبیر وحدت وجود را به کار نبرده است، از این رو، باید دو معناى خاصى را که به خود این اصطلاح ارزشى فنى مىدهند، کنار گذارد (مورد 1 و 2 از قسمت الف .) سه تعریف منفى را نیز مىتوانیم کنار بگذاریم، زیرا شخصیت مولوى برجستهتر از آن بود که نیازى به دفاع در برابر اتهام همه خدایى و یا بىدینى داشته باشد و بالندگى و شکوفایى وى مدتها قبل از آن بود که کسى تلاش کند بین وحدت وجود و وحدت شهود تفاوت بگذارد .
دو تعریف باقى مىماند . اگر کسى بگوید وحدت وجود چیزى جز توحید نیست که به زبان صوفیه بیان شده است و بپذیرد که این کلمات معروف کرخى در قرن دوم، یعنى «هیچ چیز جز خدا وجود ندارد» ، تعبیرى از وحدت وجود است، در این صورت، به طور قطع مولوى یکى از سخنگویان وحدت وجود است و فرازهاى بىشمارى از آثار او مىتواند شاهد اثبات این مدعا باشد .
تنها تعریف وحدت وجود در معناى اول باقى مىماند، که نشاندهنده دیدگاه مکتب خاص فکریى است که به ابنعربى باز مىگردد . بسیارى گفتهاند که مولوى معتقد به وحدت وجود بود، زیرا پیرو و یا مرید ابنعربى بود . رینولد نیکلسون، بزرگترین شارح غربى مثنوى این رویکرد را با حمایت از ایده تاثیر پذیرفتن مولوى از ابنعربى، تقویت کرده است . در همین اواخر، دائرةالمعارف دین (10) ، مولوى را از پیروان مکتب ابنعربى شمرده است، هرچند این مطلب در مقاله مربوط به خود مولوى، که آنهمارى شیمل آن را نوشته، یافت نمىشود .
نظر خود من این است که ابنعربى هیچ تاثیر محسوسى بر مولوى نداشته است . دلایل متعددى بر این اعتقاد وجود دارد . اما ابتدا، صرفنظر از این دو شیخ بزرگ، مایلم اندکى خویشتننگرى کنم و بپرسم چرا ما در وهله اول دلبسته چنین مسائلى هستیم .
پژوهشگران یک نسل جلوتر، گویا احساس مىکردند که اگر بگویند «الف متاثر از ب است» ، مفهوم عمیقى را بیان داشتهاند . امروزه بسیارى از مردم فهمیدهاند که این نوع رهیافت، زیرکانه طرح شده است تا از همه آنچه در موقعیت فرهنگى و تاریخى مورد بحثبا ارزش تلقى مىشود، صرفنظر شود . براى ابنعربى و مولوى، تاثیر تاریخى به آنچه مىگفتند حقیقتا ربطى نداشت . آنها همانند سایردانایان مسلمان، خدا را اصل و انسان و تاریخ را فرع مىدانستند . روح و یا معنا، ریشه و منبع است، در حالى که قالب و یا صورت، شاخه و یا سایه است . معناى یک آموزه، چه به لحاظ فیزیکى و چه از جهت جهانشناختى و یا عقلى تقدم دارد و حال آن که صورت و قالبى که به خود مىگیرد، از اهمیت ثانوى برخوردار است . رومى و ابنعربى هر دو به دفعات تصدیق کردهاند که محتواى تعلیماتشان را از هیچ فردى اخذ نکردهاند . «بینش» آنها، و نه ماخذ عناصر صورى مختلفى که براى بیان این بینش به کار مىآید، از ارزشى اولى و اصلى برخوردار بود . از نظر آنها این بینش همه چیز بود . تجلى الهى، امرى اصلى و محورى است نه فرعى و حاشیهاى . قدرت متحولکننده ابنعربى و مولوى از تجربهاى ژرف از خدا ناشى شده است . این قدرت را نباید دستکم گرفت، زیرا از قرن سیزدهم تا دوران اخیر حیات و عشقى پرطراوت و شورآفرین را به بیشتر فرهنگ اسلامى تزریق کرده است و هنوز نیز آنقدر قدرت دارد که بتواند زنان و مردان «امروزى» را به جلسات محرمانه و رازورزانه بکشاند .
انسان نمىتواند آثار این مؤلفان را بخواند، مگر آن که به مهارت و تسلط بسیار عمیق و ژرف آنها - آنطور که مولوى بیان مىدارد در ریشههاى دین و ریشههاى هرآنچه شکوفایى کامل اوضاع و احوال آدمى را منظور مىدارد، حرمت نهد .
مولوى وقتى که خوانندگانش را با این کلمات مخاطب قرار مىدهد که:
صورتش دیدى ز معنا غافلى از صدف درى گزین گر عاقلى (11)
اندیشه ابنعربى را نیز بیان مىدارد . اما حرفه ما به عنوان یک پژوهشگر این است که صدفها را داد و ستد کنیم نه درها را . ما با توصیف به اصل مطلب نمىرسیم . هنگامى که متوجه مىشویم پژوهش ما از منظر تعالیم کسانى که آنها را مطالعه مىکنیم با هدف فاصله دارد مىتوانیم احتمالا با اندکى تواضع به سراغ صدفها برویم و بدانیم که درها از طریق حرفه ما هیچگاه دستیافتنى نیستند .
مقصود ما بىارزشکردن صدفها نیست . بینش معنوى ابنعربى و مولوى، هرقدر هم عظیم باشد، در قالب همین صدفها بیان شدهاند و در این سطح، این امکان وجود دارد که درباره عناصرى مقتبس از منابع پیشین سخن بگوییم و به نتایجى درباره اسلاف مولوى دستیابیم . کسانى که مدعىاند مولانا از وحدت وجود در همان معناى خاصى سخن گفته که در آموزه ابنعربى و یا پیروان باواسطه او مطرح شده است، باید نظر خود را از طریق همین عناصر صورى اثبات کنند .
هانرى کربن یادآور مىشود که «بحث از تفاوت فاحش بین دو نوع معنویتى که پرورده ابنعربى و مولاناست، سطحى و ظاهرى است» . (12) ما با کربن در این امر موافق هستیم که در سطح معنا، مولوى و ابنعربى عمیقا به هم نزدیک مىشوند، زیرا هر دو از سوى «معناى متعالى» سخن مىگویند، اما این را نیز معتقدیم که ابنعربى و مولانا عرضه کننده «دو نوع معنویت» هستند که به لحاظ شکل و صورت مختلفند . تنها در مرتبه ظاهر است که مىتوان از تاثیرى سخن گفت که در آنجا اشکال و صور درهم تاثیر مىگذارند و در همین سطح است که همانندىها و ناهمانندىها مشاهده مىشوند . هیچکس نمىتواند به آن سوى دل و ضمیر مولانا و ابنعربى راه پیدا کند، مگر از طریق صور و صنایع ادبىاى که براى بیان حالات باطنى خود به کار بردهاند . در رتبه باطن، ممکن استحقیقتا بین ابنعربى و مولانا پیوندهاى عمیق و ژرفى وجود داشته باشد، زیرا هر دو وحدت وجود را در همان معناى عمومى توحید زمزمه و القا کردند . سخن گفتن از تاثیر در سطح «معنا» یا «روح» ، تنها افراط در گمانهزنى است، زیرا شناخت تاثیر تنها با استفاده از معیارهاى ظاهرى بهدست مىآید . راه بردن به تاثیر صورى، ممکن است مجوزى باشد بر استنتاج تاثیر معنوى عمیقتر . از این رو، باید در اولین گام به دنبال اقتباس اصطلاحات فنى و تخیلات شاعرانه بگردیم .
در واقع، در سطح قالبهاى زبانى، هیچ گواه مسلمى وجود ندارد که آموزههاى ابن عربى، اعم از وحدت وجود و دیگر تعالیم او، در شیوه بیان مولانا تاثیر گذارده باشد . مولانا به ندرت - و شاید هیچگاه - اصطلاحات فنى، خیالپردازىهاى شاعرانه و مفاهیم مورد استفاده ابنعربى را که در آثار نویسندگان قبلى دیده نشده، به کار برده است . مولانا و ابنعربى هر دو با همه شاخههاى معارف دینى و از آن جمله، آثار برجسته صوفیان از قبیل رساله قشیریه و احیاء علوم الدین غزالى کاملا آشنا بودند، بنابراین، طبیعى است که در برخى اصطلاحات و موضوعات مشترک، مشارکت داشته باشند . اما ابنعربى نیز اصطلاحات زیادى را به شیوهاى خاص به کار برده است که در آثار نویسندگان قبلى دیده نمىشود . این اصطلاحات و اندیشههاى خاص را نمىتوان در آثار مولانا پیدا کرد، اما در آثار شاعر معاصر او فخرالدین عراقى (م 688) از مریدان قونوى، (13) و اشعار بسیارى از شعراى قرن بعد همچون شبسترى (م 720) و مغربى (م 809) مىتوان یافت .
ممکن است اعتراض شود که مولانا شاعرى برجستهتر از عراقى بود، بنابراین، با آن که از ابنعربى متاثر شده بود، نیازى نداشت تا از اصطلاحات ابنعربى استفاده کند . این سخن حدس و گمانى بیش نیست، زیرا این امر تنها هنگامى معنا دارد که بخواهیم از تاثیرگذارى در سطح عناصر صورى لازم، سخن بگوییم . افزون بر آن، شخصیتهاى برجستهاى از قبیل شاعر صوفى سنایى (م 525) و عطار (م 620) و یا بهاء ولد پدر مولانا و نیز شمس تبریزى تاثیرهاى آشکار فراوانى بر شعر مولانا برجاى نهادهاند . (14) نمىتوان مدعى شد که مولانا بزرگتر از آن بود که تاثیر ابنعربى را بر خودش آشکار سازد، اما نه آنقدر بزرگ که خود را از تاثیر سنایى و عطار رها سازد . جاى این اعتراض هم نیست که بگوییم این موضوع به تفاوت بین عربى و فارسى برمىگشت، زیرا بسیارى از اصطلاحات فنى مولانا از عربى گرفته شده و خودش چند صد بیتشعر به عربى سروده است . در اشعار عربى او نیز به جاى آن که شاهد تاثیر ابنعربى باشیم، خیالپردازىهاى عطار یا سنایى را مشاهده مىکنیم که از فارسى منتقل شده است .
در یک زمینه تاریخى گسترده، به راحتى مىتوان دو جریان نسبتا مستقل را در درون تصوف تشخیص داد، بدون آن که منکر وجود جریانهاى ترکیبى باشیم . ابنعربى، چندین قرن جنب و جوش و شور و نشاط معنوى را در اندلس، شمال آفریقا و مصر به ارمغان آورد . مولانا سنت تصوف پارسى را که به شخصیتهایى همچون انصارى، سنایى و احمد غزالى (م 502) نویسنده سوانح (و به طور قطع، مؤثرترین اثر در موضوع عشق به زبان پارسى) بازمىگردد، به اوج مىرساند . بهویژه [خواجه عبدالله انصارى]، به دلیل کتاب کشفالاسرار (نوشته در 520) که یک تفسیر قرآن مفصل به زبان فارسى و اثر شاگرد او رشیدالدین میبدى و از منابع غنى تعالیم صوفیه بود، از تاثیر گستردهترى برخوردار بود . مولانا احتمالا با کتاب روح الارواح که شرح فارسى مفصلى از اسماى الهى، اثر احمد سمعانى (م 534) از اهالى مرو بود، آشنایى داشته است . این کتاب که تنها در این اواخر مورد توجه محققان واقع شده است، مدام یادآور یکى از شیوهها و موضوعات مورد علاقه مولاناست . این اثر را به دلیل رویکرد جسورانهاش به تعالیم اسلامى، تاکید مدام بر اهمیت عشق و استفاده بسیار شاعرانه از زبان، به حق مىتوان یکى از منابع الهام ظاهرى مولانا دانست . (15) افزون بر این، هیچکس به اندازه بهاءولد، پدر مولانا و شمس تبریزى به مولانا نزدیک نبودند و آثار هر دوى اینها عمیقا بر شعر مولانا تاثیر گذارده است . (16) پدر مولانا که او را با تصوف آشنا کرد، متعلق به یکى از سلسلههاى صوفیه بود که از طریق عینالقضات همدانى (م 525) به احمد غزالى مىرسید، کسى که نویسنده آثار مهمى در عشق و از پیشروان اصلى نوعى تصوف متالهانه است، که این نوع تصوف شاخصه مکتب ابنعربى است . آثار این نویسندگان براى توجیه شباهت ظاهرىاى که ممکن استبین مولانا و تصوف بیش از او وجود داشته باشد، اطلاعاتى بیش از حد کفایت در اختیار ما مىنهد .
هیچکس انکار نمىکند که شخصیتهاى پیشین با در اختیار قراردادن تخیل، نماد، اصطلاحات فنى و نظریات، در مولانا تاثیر گذاردهاند . مولانا از این مواد خام، کالبد کاملى را به وجود آورد و روح بینش توحیدى خود را در آن دمید . اما اگر این سخن به معناى تاثیر شخص معینى باشد، در این صورت، باید دلایل مشخصى براى طرح این ادعا وجود داشته باشد . نظر به این که این تاثیر از برخى جهات واقعا روشن و آشکار است، نیازى به فرض منابع دیگر بدون یک گواه محکم نیست . اگر برخى صور خیال و یا اصطلاحات فنى در نوشتههاى پدر مولانا و یا عطار، یافتشود، دیگر نباید در جست و جوى جایى دیگر بود، ولو این که از این صورت خیال و یا اصطلاح مورد بحث، ابنعربى نیز استفاده کرده باشد . ضمیمه اول (17) [این مقاله ] روشن مىسازد که در موارد خاصى که نیکلسون مدعى است مولانا از ابنعربى الهام گرفته، منابع مناسبترى در محیط نزدیک مولانا وجود داشته است .
تنها فقدان یک دلیل مشخص نیست که انسان را از استقلال مولانا از تاثیر ابنعربى مطمئن مىسازد، بلکه بین دیدگاههاى آنها نیز تفاوت عمیقى وجود دارد ولو این که این تفاوت به تعبیر هانرىکربن تنها در سطح «ظاهرى» صورت، وجود داشته باشد; مثلا مولانا تا حد زیادى مطابق سنت احمد غزالى و سمعانى، عشق را در کانون همه اشیا قرار مىدهد . او ارزش نهایى عشق را در ابیاتى که حالت معنوى سکر را دمادم جلوهگر مىسازد، بیان مىکند، گو این که بسیارى از ابیات مثنوى علىالخصوص نشاندهنده حالت صحو است . ابنعربى و پیروانش نیز عشق را در جایگاه فوقالعاده رفیعى مىنشانند . بحثهاى آنها درباره ماهیت، درک معنوى برترى که عارف به خدا بدان نایل مىشود، بدون تفاسیر آنها از حدیث قدسى مشهور، تقریبا غیر قابل تصور است:
بنده من مدام به وسیله نوافل به من نزدیک مىشود تا او را دوستبدارم . پس هرگاه او را دوستبدارم، گوش او مىشوم که با آن مىشنود و چشم او مىشوم که با آن مىبیند و دست او مىشوم که با آن [بر اشیا ] چنگ مىزند و پاى او مىشوم که با آن راه مىرود . (18)
با وجود این، برخلاف نوشتههاى مولانا، عشق در همه ابیات و خطوط ابنعربى، نفوذ و انتشار نیافته است . انسان مىتواند ابنعربى را بدون عشق تصور کند - به رغم کربن - اما تصور مولانا بدون عشق ممکن نیست .
نکته دیگر اینکه ابنعربى و مولانا آثار خود را براى دوگونه مخاطب کاملا متفاوت نوشتهاند . ابنعربى و پیروان او، آثار خود را براى علما نوشتهاند، کسانى که نه تنها قرآن، حدیث و فقه، بلکه کلام و فلسفه را نیز کاملا فراگرفتهاند . براى مطالعه آثار او چیزى جز همین نیازهاى بسیار عالمانه به کار نمىآید . برخلاف ابنعربى، مولانا اشعار خود را براى آن سرود تا آتش عشق را در جان خوانندگانش از هر گروه که باشند، شعلهور سازد، چه علماى فرهیخته و چه سالکان طریق تصوف و یا تنها مردم کوچه و بازار . مخاطبان اشعار او همه کسانى هستند که زبان فارسى را بفهمند و از اندکى ذوق و یا درک عشق و جمال برخوردار باشند . هیچکس نیست که این شرایط اندک را داشته باشد، مگر آن که نیروى سکرآور غزلیات او، او را مجذوب سازد . مولوى با زبان تودهها سخن مىگوید و بیشتر اصطلاحات فنى او برگرفته از محاورات روزمره است . براى درک و فهم پیام او به هیچ شرط فرهنگى و یا عقلانى خاص نیاز نیست . (19) در نتیجه، زبان و تعالیم مولوى از زبان و تعالیم ابنعربى بسیار عمومىتر است; یعنى این که تنها اندکى از عالمان آشنا با تعالیم صوفیه مىتوانند امیدوار به فهم [اندیشهها و آثار] ابنعربى باشند .
براى تلخیص تفاوت بین رویکرد مولانا و ابنعربى نمىتوانم بهتر از نقل حکایتى که سید جلالالدین آشتیانى، براى من نقل کرده است، کارى انجام دهم . او یکى از برجستهترین فیلسوفان سنتى ایران است که هم دوستدار ابنعربى است و هم مولانا . روزى صدرالدین قونوى به دیدار مولانا رفت و در صدر مجلس حضار در کنار او نشست . یکى از مریدان مولانا پیش آمد و سؤالى پرسید که به نظر شیخ صدرالدین بسیار مشکل آمد، اما مولانا توانست آن را با استفاده از همان شیوه گفتار معمولى بلافاصله پاسخ دهد . قونوى به مولانا رو کرد و پرسید: «چگونه مىتوانى معارف الهى چنین دشوار و پیچیدهاى را به چنین زبان سادهاى بیان کنى؟» مولانا پاسخ داد: «شما چگونه مىتوانید چنین مفاهیم سادهاى را چنان غامض و دشوار به نظر آورید؟»
ابنعربى همچون مولانا بیشتر وقتخود را در حضور الهى به سر برد، اما روش تجربه الهىاش، شکلى معقول و عقلانى به خود گرفت، در صورتى که مولانا ارتباط خود را با محبوبش در قالب خیالپردازىهاى سکرآورش از عشق و شور بیان مىکرد . (20) خلاصه سخن آن که، این دو شیخ روحانى برجسته مظهر گونههاى کاملا متفاوتى از معنویت هستند که خوشبختانه مورد توجه انواع مختلف مردم بوده است، زیرا همانطور که صوفیان معتقدند: «الطرق الى الله بعدد نفس الخلایق» . اگر کسى اصرار دارد تا بینشى را که بر آنها الهام شده است، وحدت وجود بنامد، من نمىتوانم مخالفت کنم، مشروط بر آن که به خاطر داشته باشد که مولانا مستقیما و بدون واسطههاى تاریخى به این بینش رسیده است .
نتیجه
هفت تقریر مختلف را مىتوان درباره وحدت وجود در میان موافقان و مخالفان آن یافت که یکى از آنها همسانگرفتن آن با «وحدت شهود» است که احمد سرهندى بدان پرداخته و تمایز آن را با وحدت شهود توضیح داده است . اما درباره مولانا، به شرطى مىتوان او را مدافع وحدت وجود دانست که اولا، وحدت وجود را تعبیرى صوفیانه از توحید بدانیم، ثانیا، بسیارى از تعابیر صوفیان را مبنى بر اینکه «هیچ چیز جز خدا وجود ندارد» ، وحدت وجود تلقى کنیم .
بر تاثیر احتمالى ابنعربى بر مولانا نیز دلیلى وجود ندارد، افزون بر اینکه بین دیدگاههاى آن دو تفاوت عمیقى وجود دارد که از آن جمله مىتوان به شان برتر «عشق» در ادبیات مولانا اشاره کرد .
پىنوشتها:
1. این نوشته ترجمه بخش دوم مقاله Rumi and Wahdat al-wujud از ویلیام چیتیک است که در کتابى با ویژگیهاى کتابشناختى زیر چاپ شده است:
Poetry and Mysticism in Islam, Edited by: Amin Banani, Richard Hovannisian and Georges Sabagh, Cambridge University, 1994.
2) در مورد سرهندى و وحدت شهود نک:
Y. Friedmann, Shaykh Ahmad sirhindi: An outline of His Thought and astudy of His Image in the Eyes of Posterity (Montrea, 1971)
مقایسهاى که این نویسنده از وحدت وجود با وحدت شهود انجام داده، مطابق تفسیر و برداشتخود سرهندى است، بنابراین، درباره نظریات واقعى ابنعربى و پیروان او هیچ اعتبارى ندارد . گفته مىشود که مباحثه بین مدافعان وحدت شهود و وحدت وجود به دوره علاءالدوله سمنانى (م 736) بازمىگردد که مکاتبات مشهورى بین او و عبدالرزاق کاشانى شارح فصوص انجام گرفت، اما علاءالدوله شخصا این تعابیر را به کار نبرده و معلوم نیست که چه کسى اولین بار این دو تعبیر را در برابر هم نهاد . ر . ک:
H. Landolt, "Der Briefwechsel zwischen kasaniu and simnani uber Wahdat al-wujud", Der Islam, 50 (1973), 29-81.
3. Mole, Les Mystiques musulmans, p. 109.
4. Anawati
5. Massignon
6. Gardet
7. Testimonial
8) اکنون جاى آن نیست که بکوشم تا عیوب این نسبت را نشان دهم، زیرا انجام چنین کارى در فرصت محدود حاضر مرا مجبور مىکند تا همان نوع سادهانگارى بىرویهاى را که بر آن انتقاد مىکنم، بر خود روا دارم . اجازه دهید تنها یادآور شومکه هیچکس از خلقت و از رابطه انسان با خدا تصویرى پویاتر از ابنعربى ترسیم نکرده است; مثلا هنگامى که او به توضیح تشبیه که مقتضاى تجلى خداوند است مىپردازد، مدام این قاعده کلى را نقل مىکند که: لاتکرار فى التجلى که اصلى است در پس آموزه مشهور او، یعنى تجدید الخلق مع الآنات . یکى از عناوینى که ابنعربى به بالاترین مراحل ادراک معنوى اطلاق مىکند، که در آن ظرفیت انسانى مظهر کامل اسم جامع الهى، یعنى الله مىشود، حیرت است، زیرا در چنین مقامى انسان کامل از طریق تجلیات تکرارنشدنى و دائما متغیر نور و آگاهى، گستره نامحدود وجود الهى را مدام شهود مىکند . از این رو، ابنعربى در فصوص مىنویسد: «فالهدى هو انیهتدى الانسان الى الحیره، فیعلم ان الامر حیرة و الحیرة قلق و حرکة، و الحرکة حیاة . فلاسکون، فلاموت; و وجود، فلا عدم .» (ص 199- 200) و نیز ر . ک:
Austin, Ibn Al-|Arabi, The Bezels of wisdom, p. 254.
9) م . خلاب، «المعرفه عند محىالدین ابن عربى» ، در: مدکور، الکتاب التذکارى، ص 202- 206; جهانگیرى، محىالدین ابنعربى، ص 198 .
10. Encyclopedia of Religion, New York, 1987, VII, P.315.
11) مثنوى، دفتر دوم، بیت 1022 . ر . ک:
Chittick, the sufipath of Love.
12. Corbin, Creative Imagination,p.70.
13) ر . ک:
Chittick and Wilson, Fakhruddin Iraqi.
14) ر . ک:
W.C. Chittick "Rumi and the Mawlawiyyah", in S.H. Nasr, ed., Islamic spirituality: Manifestations, New York, 1991, PP. 105-126.
15) احمد سمعانى، روح الارواح فى شرح اسماء الملک الفتاح، ویراسته نجیب مایل هروى، تهران، 1368 . من در مرورى گذرا بر این اثر، موارد زیر را که مىتواند الهامبخش برخى ابیات مولوى بوده باشد یادداشت کردم، بدون آن که سعى در جامعیت آن داشته کیمیاگرى (روح، ص 162; ;(Chittick,index موسى در کوه سینا (روح، ص 201; ;(Chittick, pp. 296-297 تفاخر ستارگان و برآمدن خورشید (روح، ص 253; ;(Chittick, p. 203 عیسى و خرش (روح، ص 33; .(Chittick, index
16) نک: مقدمه آثار آنها: بهاءولد، معارف، ویراسته بدیعالزمان فروزانفر، تهران، 1333; مقالات شمس تبریزى، ویراسته م . الف . موحدى، تهران، 1356 .
17) ضمیمه مذکور، خود مقاله مستقل و کوتاهى است تحت عنوان «تاثیر ابنعربى بر مثنوى» ، که در صورت لطف و مدد الهى ترجمه آن به همراه مقاله ضمیمه دوم که آن نیز مقالهاى مستقل و کوتاه در مورد همانندىهاى ابنعربى و عطار است، در آینده تقدیم خوانندگان خواهد شد . مترجم .
18) لایزال عبدى یتقرب الى بالنوافل حتى احبه فاذا احببته کنتسمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمش بها . مترجم
19) براى توضیح بیشتر این نکات نک:
Chittick "Rumi and the Mawlawiyyah".
20) مجددا، همانگونه که هانرىکربن مدام به ما یادآور مىشود، نباید فراموش کنیم که ابنعربى خودش کاملا به اسرار عشق آگاه بود . ر . ک:
Chittick,``Ibn al-Arabi as Lover|| Sufi, 7, 1991, 6-9.
مرور مختصر بر تاریخ [کاربرد] اصطلاح وحدت وجود این امکان را به من مىدهد که هفتشیوه مختلف را که از این اصطلاح فهیده شده است، بدون درنظر گرفتن جامعیت و تمامیت آن، مطرح سازم . اول این که وحدت وجود نشانه مکتبى فکرى است که به ابنعربى بازمىگردد و مطالبى درباره ماهیت رابطه خدا و جهان مطرح کرده است . این معناى وحدت وجود مورد قبول حامیان و مخالفان ابنعربى است و در حدود زمان جامى مطرح شد .
شش معناى باقیمانده وحدت وجود بستگى به این دارد که شخصى که این تعبیر را به کار مىبرد، آیا این مکتب فکرى را به طور مثبت ارزیابى مىکند و یا منفى .
الف) مدافعان
وحدت وجود در نزد قونوى و فرغانى
1 . هنگامى که قونوى و فرغانى وحدت وجود را به کار مىبرند، این تعبیر نشاندهنده سخنى درباره خود وجود و یا واقعیت است، بدون هیچ دلالتى بر این که یک نظام فکرى در وراى آن قرار دارد . در آثار آنها این تعبیر همواره به همراه اذعان به تعدد و تکثر مظاهر حق در جهان، مورد تکریم است .
2 . از نظر ابنسبعین، نسفى و در کل عرف متاخر پیروان ابنعربى، تعبیر وحدت وجود فى نفسه گویاى سخنى کافى درباره حقیقت اشیاست . کسانى که این اصطلاح را به این معنا بهکار مىبرند، نیازى به یادآورى این نکته نمىبینند - دستکم به طور صریح - که کثرت نیز حظى از حقیقت دارد، گو این که بیشتر آنها این واقعیت را انکار نمىکنند، مگر احتمالا هنگامى که دچار زیادهروى بیانى و بلاغى مىشوند .
3 . در عرف متاخر تصوف و فلسفه اسلامى، وحدت وجود به صورت مترادفى واقعى براى توحید به کار مىرود، با این توجه که این تعبیر در درجه اول به رویکرد صوفیانه بیان توحید نظر دارد . این تعبیر را مىتوان در عامترین معناى خود، براى اشاره به اندیشههاى صوفیانى به کار برد که مدتها پیش از ابنعربى در اوج شکوفایى و رونق بودهاند .
ب) مخالفان
از نظر ابنتیمیه وحدت وجود عملا مترادف با حلولىگرى و اعتقاد به اتحاد است; یعنى این اعتقاد که خدا و جهان یا خدا و انسان، یکى هستند . با اندکى توسعه در این معنا، وحدت وجود با مقولات منفى صریحترى از قبیل الحاد، زندقه، تعطیل، شرک و کفر همسان مىشود . من آن دسته از تفاسیر غربى وحدت وجود را که بر آن برچسبهایى از قبیل همهخدایى (پانتئیست) مىزنند و معمولا مقصود از آن بدنام کردن هواداران آن و متقاعدساختن ما به عدم لزوم جدىگرفتن آن است، در این زمره قرار مىدهم .
برخى صوفیان متاخر هند، بهویژه احمد سرهندى (م 1626) اصطلاح وحدت وجود را در معناى مثبتترى به کار برد . آنها نوعا وحدت وجود را تا حدودى معتبر مىدانند، اما بر این باورند که وحدت شهود مبین درجه بالاترى از کمال معنوى است . (2) تحقیقات زیادى باید انجام گیرد تا منشاها و اهداف این مباحثه کاملا روشن شود، اما به نظر مىرسد که وحدت شهود به این دلیل به صورت نظریهاى راجح و برتر نسبتبه وحدت وجود مطرح شد تا بتواند دستکم تا حدودى نقادىهاى ابنتیمیه و پیروان او را خنثى سازد . همانطور که موله خاطرنشان ساخته، شیوه بیان خود سرهندى در باب وحدت شهود، «تعالى و تنزه مطلق خداوند را حفظ کرده است» . (3) اگر دیده مىشود که صوفیان زیادى در تقابل با وحدت شهود به حمایت از وحدت وجود ادامه دادند، بدون شک، به این دلیل بود که در دیدگاه آنها وحدت وجود اولا و بالذات هیچگونه تهدیدى براى تعالى و تنزه مطلق خداوند نیست .
و گاردت (6) مطرح کردند، سپس آن را مربوط به گذشته تاریخ اسلام و زمینههاى کاملا مبهم و نامشخص دانستند . ماسینون تمایل شخصى مشهورى به عرفان عاشقانه حلاج داشت و از شیوه ابنعربى عمیقا متنفر بود . از نظر او و پیروانش، وحدت وجود یک «وحدتگرایى ایستاى وجودى» بود، در حالى که وحدت شهود یک «وحدتگرایى پویاى افاضى (7) » است . بعید است دومى بر اولى رجحان داشته باشد، بهویژه این دلیل که مطابق با سنت و درستکیشى است . نسبت عرفان «ایستا» که ماسینیون به پیروان وحدت وجود مىدهد، نمونهاى است از نوع معمول و رایجسادهانگارىهاى بىرویهاى که کسانى که به ابنعربى برچسب مىزنند، روا داشته و بدین ترتیب، تالیف و ترکیب نظرى بسیار پیچیدهاى را ضایع و مثله مىکنند . (8) قصد من این نیست که به طرح تمامى سوءفهمهایى بپردازم که در نتیجه مطالعه چنین تفسیرهایى حاصل مىشود، که سادهانگارانه این تقابلها و دوگانگىها را به تاریخ اسلام برمىگردانند . من تنها اضافه مىکنم که صوفیان متاخر به علل داخلى، که قبلا به برخى آنها اشاره کردیم، بین وحدت وجود و وحدت شهود تمایز قائل شدند . اما تبدیل آن به تمایزى تجویزى و قالبى براى همه تاریخ تصوف به اندازه اطلاق مقولاتى از قبیل همهخدایى گمراهکننده است . با توجه به این که صوفیان از دیدگاههاى عمیقا متفاوتى برخوردار بودهاند، مىتوان مطمئن بود محققانى که تلاش مىکنند تعابیرى از قبیل وحدت وجود و وحدت شهود را برحسب مقولات فلسفى و روانشناختى غربى تعریف مجدد کنند، تنها بر آشفتگى موجود در استنباط ما از تاریخ تصوف، دامن مىزنند .
مطالب مختصرى که در اینجا درباره مسئله فهم مقصود از تعبیر وحدت وجود مطرح شد، دستکم باید این هشدار را به ما داده باشد که لازم استبه دقتبنگریم که کسانى که این تعبیر را به کار مىبرند، چگونه تعالیم ابنعربى را ارزیابى مىکنند . به طور کلى، پیروان وحدت وجود آن را تعبیر دیگرى از توحید به زبان عقلانیت پیشرفته و فرهیخته تاریخ متاخر اسلامى مىدانند، در حالى که مخالفان، آن را انحراف [و غفلت ] مکاتب کلامى اولیه و نسبتا بىدقت از تمایزها و تفاوتهاى ظاهرا آشکارى مىدانند که بین خدا و جهان ترسیم شده است . با وجود این، اصطلاح وحدت وجود به دلیل مباحثات طولانى درباره کاربرد آن، لوازم و متعلقات فراوانى دارد . از این رو، هر نوع اشکال و تعقیدى ممکن است پیش آید که موضوع مورد بحث را گنگ و نامفهوم سازد .
یک نمونه جالب از این اشکالات در مراسمى که به مناسبتبزرگداشت هشتصدمین سال تولد ابنعربى تدارک دیده شده بود، مطرح شد . در آنجا یک محقق مصرى که مدافع پرشور ابنعربى است مىنویسد: کسانى که وحدت وجود را به ابنعربى نسبت دادهاند، مرتکب اشتباهى بزرگ شدهاند . اگرچه محقق مذکور هیچگاه برداشتخود را از وحدت وجود، تعریف نکرده، روشن است که ارزیابى منفىاى را که مخالفان ابنعربى از این اصطلاح ارائه کردهاند، پذیرفته است . در پاسخ به این مقاله، یک محقق ایرانى ردیه محکمى نوشت و در آن در پرتو سنت عقلى ایرانى، روشن ساخت که وحدت وجود ستون فقرات تفکر اسلامى است . (9) حتى به فکر این منتقد نرسید که جویا شود آیا محقق مصرى این تعبیر را به همان نحو که او فهمیده، فهمیده استیا خیر . مطالعه دقیق آثار این دو نویسنده نشان مىدهد که آنها با آنچه ابنعربى معتقد است و یا درباره آن نوشته است، مخالفتى ندارند و هر دوى آنها او را یکى از بزرگترین نویسندگان فکرى و معنوى اسلام مىدانند . آنها صرفا به واسطه اختلاف فهمشان از اصطلاح وحدت وجود، لغزیدند .
مولوى
در پایان به مولوى بازمىگردیم . تعبیر وحدت وجود را از چه جنبه مىتوان بر تعالیم مولوى اطلاق کرد؟ به عبارت دیگر، آیا هیچکدام از هفت معنایى که پیشتر درباره وحدت وجود برشمردیم، بر شیوه نگرش مولوى به اشیا انطباق مىیابد؟
پر واضح است که مولانا هیچگاه تعبیر وحدت وجود را به کار نبرده است، از این رو، باید دو معناى خاصى را که به خود این اصطلاح ارزشى فنى مىدهند، کنار گذارد (مورد 1 و 2 از قسمت الف .) سه تعریف منفى را نیز مىتوانیم کنار بگذاریم، زیرا شخصیت مولوى برجستهتر از آن بود که نیازى به دفاع در برابر اتهام همه خدایى و یا بىدینى داشته باشد و بالندگى و شکوفایى وى مدتها قبل از آن بود که کسى تلاش کند بین وحدت وجود و وحدت شهود تفاوت بگذارد .
دو تعریف باقى مىماند . اگر کسى بگوید وحدت وجود چیزى جز توحید نیست که به زبان صوفیه بیان شده است و بپذیرد که این کلمات معروف کرخى در قرن دوم، یعنى «هیچ چیز جز خدا وجود ندارد» ، تعبیرى از وحدت وجود است، در این صورت، به طور قطع مولوى یکى از سخنگویان وحدت وجود است و فرازهاى بىشمارى از آثار او مىتواند شاهد اثبات این مدعا باشد .
تنها تعریف وحدت وجود در معناى اول باقى مىماند، که نشاندهنده دیدگاه مکتب خاص فکریى است که به ابنعربى باز مىگردد . بسیارى گفتهاند که مولوى معتقد به وحدت وجود بود، زیرا پیرو و یا مرید ابنعربى بود . رینولد نیکلسون، بزرگترین شارح غربى مثنوى این رویکرد را با حمایت از ایده تاثیر پذیرفتن مولوى از ابنعربى، تقویت کرده است . در همین اواخر، دائرةالمعارف دین (10) ، مولوى را از پیروان مکتب ابنعربى شمرده است، هرچند این مطلب در مقاله مربوط به خود مولوى، که آنهمارى شیمل آن را نوشته، یافت نمىشود .
نظر خود من این است که ابنعربى هیچ تاثیر محسوسى بر مولوى نداشته است . دلایل متعددى بر این اعتقاد وجود دارد . اما ابتدا، صرفنظر از این دو شیخ بزرگ، مایلم اندکى خویشتننگرى کنم و بپرسم چرا ما در وهله اول دلبسته چنین مسائلى هستیم .
پژوهشگران یک نسل جلوتر، گویا احساس مىکردند که اگر بگویند «الف متاثر از ب است» ، مفهوم عمیقى را بیان داشتهاند . امروزه بسیارى از مردم فهمیدهاند که این نوع رهیافت، زیرکانه طرح شده است تا از همه آنچه در موقعیت فرهنگى و تاریخى مورد بحثبا ارزش تلقى مىشود، صرفنظر شود . براى ابنعربى و مولوى، تاثیر تاریخى به آنچه مىگفتند حقیقتا ربطى نداشت . آنها همانند سایردانایان مسلمان، خدا را اصل و انسان و تاریخ را فرع مىدانستند . روح و یا معنا، ریشه و منبع است، در حالى که قالب و یا صورت، شاخه و یا سایه است . معناى یک آموزه، چه به لحاظ فیزیکى و چه از جهت جهانشناختى و یا عقلى تقدم دارد و حال آن که صورت و قالبى که به خود مىگیرد، از اهمیت ثانوى برخوردار است . رومى و ابنعربى هر دو به دفعات تصدیق کردهاند که محتواى تعلیماتشان را از هیچ فردى اخذ نکردهاند . «بینش» آنها، و نه ماخذ عناصر صورى مختلفى که براى بیان این بینش به کار مىآید، از ارزشى اولى و اصلى برخوردار بود . از نظر آنها این بینش همه چیز بود . تجلى الهى، امرى اصلى و محورى است نه فرعى و حاشیهاى . قدرت متحولکننده ابنعربى و مولوى از تجربهاى ژرف از خدا ناشى شده است . این قدرت را نباید دستکم گرفت، زیرا از قرن سیزدهم تا دوران اخیر حیات و عشقى پرطراوت و شورآفرین را به بیشتر فرهنگ اسلامى تزریق کرده است و هنوز نیز آنقدر قدرت دارد که بتواند زنان و مردان «امروزى» را به جلسات محرمانه و رازورزانه بکشاند .
انسان نمىتواند آثار این مؤلفان را بخواند، مگر آن که به مهارت و تسلط بسیار عمیق و ژرف آنها - آنطور که مولوى بیان مىدارد در ریشههاى دین و ریشههاى هرآنچه شکوفایى کامل اوضاع و احوال آدمى را منظور مىدارد، حرمت نهد .
مولوى وقتى که خوانندگانش را با این کلمات مخاطب قرار مىدهد که:
صورتش دیدى ز معنا غافلى از صدف درى گزین گر عاقلى (11)
اندیشه ابنعربى را نیز بیان مىدارد . اما حرفه ما به عنوان یک پژوهشگر این است که صدفها را داد و ستد کنیم نه درها را . ما با توصیف به اصل مطلب نمىرسیم . هنگامى که متوجه مىشویم پژوهش ما از منظر تعالیم کسانى که آنها را مطالعه مىکنیم با هدف فاصله دارد مىتوانیم احتمالا با اندکى تواضع به سراغ صدفها برویم و بدانیم که درها از طریق حرفه ما هیچگاه دستیافتنى نیستند .
مقصود ما بىارزشکردن صدفها نیست . بینش معنوى ابنعربى و مولوى، هرقدر هم عظیم باشد، در قالب همین صدفها بیان شدهاند و در این سطح، این امکان وجود دارد که درباره عناصرى مقتبس از منابع پیشین سخن بگوییم و به نتایجى درباره اسلاف مولوى دستیابیم . کسانى که مدعىاند مولانا از وحدت وجود در همان معناى خاصى سخن گفته که در آموزه ابنعربى و یا پیروان باواسطه او مطرح شده است، باید نظر خود را از طریق همین عناصر صورى اثبات کنند .
هانرى کربن یادآور مىشود که «بحث از تفاوت فاحش بین دو نوع معنویتى که پرورده ابنعربى و مولاناست، سطحى و ظاهرى است» . (12) ما با کربن در این امر موافق هستیم که در سطح معنا، مولوى و ابنعربى عمیقا به هم نزدیک مىشوند، زیرا هر دو از سوى «معناى متعالى» سخن مىگویند، اما این را نیز معتقدیم که ابنعربى و مولانا عرضه کننده «دو نوع معنویت» هستند که به لحاظ شکل و صورت مختلفند . تنها در مرتبه ظاهر است که مىتوان از تاثیرى سخن گفت که در آنجا اشکال و صور درهم تاثیر مىگذارند و در همین سطح است که همانندىها و ناهمانندىها مشاهده مىشوند . هیچکس نمىتواند به آن سوى دل و ضمیر مولانا و ابنعربى راه پیدا کند، مگر از طریق صور و صنایع ادبىاى که براى بیان حالات باطنى خود به کار بردهاند . در رتبه باطن، ممکن استحقیقتا بین ابنعربى و مولانا پیوندهاى عمیق و ژرفى وجود داشته باشد، زیرا هر دو وحدت وجود را در همان معناى عمومى توحید زمزمه و القا کردند . سخن گفتن از تاثیر در سطح «معنا» یا «روح» ، تنها افراط در گمانهزنى است، زیرا شناخت تاثیر تنها با استفاده از معیارهاى ظاهرى بهدست مىآید . راه بردن به تاثیر صورى، ممکن است مجوزى باشد بر استنتاج تاثیر معنوى عمیقتر . از این رو، باید در اولین گام به دنبال اقتباس اصطلاحات فنى و تخیلات شاعرانه بگردیم .
در واقع، در سطح قالبهاى زبانى، هیچ گواه مسلمى وجود ندارد که آموزههاى ابن عربى، اعم از وحدت وجود و دیگر تعالیم او، در شیوه بیان مولانا تاثیر گذارده باشد . مولانا به ندرت - و شاید هیچگاه - اصطلاحات فنى، خیالپردازىهاى شاعرانه و مفاهیم مورد استفاده ابنعربى را که در آثار نویسندگان قبلى دیده نشده، به کار برده است . مولانا و ابنعربى هر دو با همه شاخههاى معارف دینى و از آن جمله، آثار برجسته صوفیان از قبیل رساله قشیریه و احیاء علوم الدین غزالى کاملا آشنا بودند، بنابراین، طبیعى است که در برخى اصطلاحات و موضوعات مشترک، مشارکت داشته باشند . اما ابنعربى نیز اصطلاحات زیادى را به شیوهاى خاص به کار برده است که در آثار نویسندگان قبلى دیده نمىشود . این اصطلاحات و اندیشههاى خاص را نمىتوان در آثار مولانا پیدا کرد، اما در آثار شاعر معاصر او فخرالدین عراقى (م 688) از مریدان قونوى، (13) و اشعار بسیارى از شعراى قرن بعد همچون شبسترى (م 720) و مغربى (م 809) مىتوان یافت .
ممکن است اعتراض شود که مولانا شاعرى برجستهتر از عراقى بود، بنابراین، با آن که از ابنعربى متاثر شده بود، نیازى نداشت تا از اصطلاحات ابنعربى استفاده کند . این سخن حدس و گمانى بیش نیست، زیرا این امر تنها هنگامى معنا دارد که بخواهیم از تاثیرگذارى در سطح عناصر صورى لازم، سخن بگوییم . افزون بر آن، شخصیتهاى برجستهاى از قبیل شاعر صوفى سنایى (م 525) و عطار (م 620) و یا بهاء ولد پدر مولانا و نیز شمس تبریزى تاثیرهاى آشکار فراوانى بر شعر مولانا برجاى نهادهاند . (14) نمىتوان مدعى شد که مولانا بزرگتر از آن بود که تاثیر ابنعربى را بر خودش آشکار سازد، اما نه آنقدر بزرگ که خود را از تاثیر سنایى و عطار رها سازد . جاى این اعتراض هم نیست که بگوییم این موضوع به تفاوت بین عربى و فارسى برمىگشت، زیرا بسیارى از اصطلاحات فنى مولانا از عربى گرفته شده و خودش چند صد بیتشعر به عربى سروده است . در اشعار عربى او نیز به جاى آن که شاهد تاثیر ابنعربى باشیم، خیالپردازىهاى عطار یا سنایى را مشاهده مىکنیم که از فارسى منتقل شده است .
در یک زمینه تاریخى گسترده، به راحتى مىتوان دو جریان نسبتا مستقل را در درون تصوف تشخیص داد، بدون آن که منکر وجود جریانهاى ترکیبى باشیم . ابنعربى، چندین قرن جنب و جوش و شور و نشاط معنوى را در اندلس، شمال آفریقا و مصر به ارمغان آورد . مولانا سنت تصوف پارسى را که به شخصیتهایى همچون انصارى، سنایى و احمد غزالى (م 502) نویسنده سوانح (و به طور قطع، مؤثرترین اثر در موضوع عشق به زبان پارسى) بازمىگردد، به اوج مىرساند . بهویژه [خواجه عبدالله انصارى]، به دلیل کتاب کشفالاسرار (نوشته در 520) که یک تفسیر قرآن مفصل به زبان فارسى و اثر شاگرد او رشیدالدین میبدى و از منابع غنى تعالیم صوفیه بود، از تاثیر گستردهترى برخوردار بود . مولانا احتمالا با کتاب روح الارواح که شرح فارسى مفصلى از اسماى الهى، اثر احمد سمعانى (م 534) از اهالى مرو بود، آشنایى داشته است . این کتاب که تنها در این اواخر مورد توجه محققان واقع شده است، مدام یادآور یکى از شیوهها و موضوعات مورد علاقه مولاناست . این اثر را به دلیل رویکرد جسورانهاش به تعالیم اسلامى، تاکید مدام بر اهمیت عشق و استفاده بسیار شاعرانه از زبان، به حق مىتوان یکى از منابع الهام ظاهرى مولانا دانست . (15) افزون بر این، هیچکس به اندازه بهاءولد، پدر مولانا و شمس تبریزى به مولانا نزدیک نبودند و آثار هر دوى اینها عمیقا بر شعر مولانا تاثیر گذارده است . (16) پدر مولانا که او را با تصوف آشنا کرد، متعلق به یکى از سلسلههاى صوفیه بود که از طریق عینالقضات همدانى (م 525) به احمد غزالى مىرسید، کسى که نویسنده آثار مهمى در عشق و از پیشروان اصلى نوعى تصوف متالهانه است، که این نوع تصوف شاخصه مکتب ابنعربى است . آثار این نویسندگان براى توجیه شباهت ظاهرىاى که ممکن استبین مولانا و تصوف بیش از او وجود داشته باشد، اطلاعاتى بیش از حد کفایت در اختیار ما مىنهد .
هیچکس انکار نمىکند که شخصیتهاى پیشین با در اختیار قراردادن تخیل، نماد، اصطلاحات فنى و نظریات، در مولانا تاثیر گذاردهاند . مولانا از این مواد خام، کالبد کاملى را به وجود آورد و روح بینش توحیدى خود را در آن دمید . اما اگر این سخن به معناى تاثیر شخص معینى باشد، در این صورت، باید دلایل مشخصى براى طرح این ادعا وجود داشته باشد . نظر به این که این تاثیر از برخى جهات واقعا روشن و آشکار است، نیازى به فرض منابع دیگر بدون یک گواه محکم نیست . اگر برخى صور خیال و یا اصطلاحات فنى در نوشتههاى پدر مولانا و یا عطار، یافتشود، دیگر نباید در جست و جوى جایى دیگر بود، ولو این که از این صورت خیال و یا اصطلاح مورد بحث، ابنعربى نیز استفاده کرده باشد . ضمیمه اول (17) [این مقاله ] روشن مىسازد که در موارد خاصى که نیکلسون مدعى است مولانا از ابنعربى الهام گرفته، منابع مناسبترى در محیط نزدیک مولانا وجود داشته است .
تنها فقدان یک دلیل مشخص نیست که انسان را از استقلال مولانا از تاثیر ابنعربى مطمئن مىسازد، بلکه بین دیدگاههاى آنها نیز تفاوت عمیقى وجود دارد ولو این که این تفاوت به تعبیر هانرىکربن تنها در سطح «ظاهرى» صورت، وجود داشته باشد; مثلا مولانا تا حد زیادى مطابق سنت احمد غزالى و سمعانى، عشق را در کانون همه اشیا قرار مىدهد . او ارزش نهایى عشق را در ابیاتى که حالت معنوى سکر را دمادم جلوهگر مىسازد، بیان مىکند، گو این که بسیارى از ابیات مثنوى علىالخصوص نشاندهنده حالت صحو است . ابنعربى و پیروانش نیز عشق را در جایگاه فوقالعاده رفیعى مىنشانند . بحثهاى آنها درباره ماهیت، درک معنوى برترى که عارف به خدا بدان نایل مىشود، بدون تفاسیر آنها از حدیث قدسى مشهور، تقریبا غیر قابل تصور است:
بنده من مدام به وسیله نوافل به من نزدیک مىشود تا او را دوستبدارم . پس هرگاه او را دوستبدارم، گوش او مىشوم که با آن مىشنود و چشم او مىشوم که با آن مىبیند و دست او مىشوم که با آن [بر اشیا ] چنگ مىزند و پاى او مىشوم که با آن راه مىرود . (18)
با وجود این، برخلاف نوشتههاى مولانا، عشق در همه ابیات و خطوط ابنعربى، نفوذ و انتشار نیافته است . انسان مىتواند ابنعربى را بدون عشق تصور کند - به رغم کربن - اما تصور مولانا بدون عشق ممکن نیست .
نکته دیگر اینکه ابنعربى و مولانا آثار خود را براى دوگونه مخاطب کاملا متفاوت نوشتهاند . ابنعربى و پیروان او، آثار خود را براى علما نوشتهاند، کسانى که نه تنها قرآن، حدیث و فقه، بلکه کلام و فلسفه را نیز کاملا فراگرفتهاند . براى مطالعه آثار او چیزى جز همین نیازهاى بسیار عالمانه به کار نمىآید . برخلاف ابنعربى، مولانا اشعار خود را براى آن سرود تا آتش عشق را در جان خوانندگانش از هر گروه که باشند، شعلهور سازد، چه علماى فرهیخته و چه سالکان طریق تصوف و یا تنها مردم کوچه و بازار . مخاطبان اشعار او همه کسانى هستند که زبان فارسى را بفهمند و از اندکى ذوق و یا درک عشق و جمال برخوردار باشند . هیچکس نیست که این شرایط اندک را داشته باشد، مگر آن که نیروى سکرآور غزلیات او، او را مجذوب سازد . مولوى با زبان تودهها سخن مىگوید و بیشتر اصطلاحات فنى او برگرفته از محاورات روزمره است . براى درک و فهم پیام او به هیچ شرط فرهنگى و یا عقلانى خاص نیاز نیست . (19) در نتیجه، زبان و تعالیم مولوى از زبان و تعالیم ابنعربى بسیار عمومىتر است; یعنى این که تنها اندکى از عالمان آشنا با تعالیم صوفیه مىتوانند امیدوار به فهم [اندیشهها و آثار] ابنعربى باشند .
براى تلخیص تفاوت بین رویکرد مولانا و ابنعربى نمىتوانم بهتر از نقل حکایتى که سید جلالالدین آشتیانى، براى من نقل کرده است، کارى انجام دهم . او یکى از برجستهترین فیلسوفان سنتى ایران است که هم دوستدار ابنعربى است و هم مولانا . روزى صدرالدین قونوى به دیدار مولانا رفت و در صدر مجلس حضار در کنار او نشست . یکى از مریدان مولانا پیش آمد و سؤالى پرسید که به نظر شیخ صدرالدین بسیار مشکل آمد، اما مولانا توانست آن را با استفاده از همان شیوه گفتار معمولى بلافاصله پاسخ دهد . قونوى به مولانا رو کرد و پرسید: «چگونه مىتوانى معارف الهى چنین دشوار و پیچیدهاى را به چنین زبان سادهاى بیان کنى؟» مولانا پاسخ داد: «شما چگونه مىتوانید چنین مفاهیم سادهاى را چنان غامض و دشوار به نظر آورید؟»
ابنعربى همچون مولانا بیشتر وقتخود را در حضور الهى به سر برد، اما روش تجربه الهىاش، شکلى معقول و عقلانى به خود گرفت، در صورتى که مولانا ارتباط خود را با محبوبش در قالب خیالپردازىهاى سکرآورش از عشق و شور بیان مىکرد . (20) خلاصه سخن آن که، این دو شیخ روحانى برجسته مظهر گونههاى کاملا متفاوتى از معنویت هستند که خوشبختانه مورد توجه انواع مختلف مردم بوده است، زیرا همانطور که صوفیان معتقدند: «الطرق الى الله بعدد نفس الخلایق» . اگر کسى اصرار دارد تا بینشى را که بر آنها الهام شده است، وحدت وجود بنامد، من نمىتوانم مخالفت کنم، مشروط بر آن که به خاطر داشته باشد که مولانا مستقیما و بدون واسطههاى تاریخى به این بینش رسیده است .
نتیجه
هفت تقریر مختلف را مىتوان درباره وحدت وجود در میان موافقان و مخالفان آن یافت که یکى از آنها همسانگرفتن آن با «وحدت شهود» است که احمد سرهندى بدان پرداخته و تمایز آن را با وحدت شهود توضیح داده است . اما درباره مولانا، به شرطى مىتوان او را مدافع وحدت وجود دانست که اولا، وحدت وجود را تعبیرى صوفیانه از توحید بدانیم، ثانیا، بسیارى از تعابیر صوفیان را مبنى بر اینکه «هیچ چیز جز خدا وجود ندارد» ، وحدت وجود تلقى کنیم .
بر تاثیر احتمالى ابنعربى بر مولانا نیز دلیلى وجود ندارد، افزون بر اینکه بین دیدگاههاى آن دو تفاوت عمیقى وجود دارد که از آن جمله مىتوان به شان برتر «عشق» در ادبیات مولانا اشاره کرد .
پىنوشتها:
1. این نوشته ترجمه بخش دوم مقاله Rumi and Wahdat al-wujud از ویلیام چیتیک است که در کتابى با ویژگیهاى کتابشناختى زیر چاپ شده است:
Poetry and Mysticism in Islam, Edited by: Amin Banani, Richard Hovannisian and Georges Sabagh, Cambridge University, 1994.
2) در مورد سرهندى و وحدت شهود نک:
Y. Friedmann, Shaykh Ahmad sirhindi: An outline of His Thought and astudy of His Image in the Eyes of Posterity (Montrea, 1971)
مقایسهاى که این نویسنده از وحدت وجود با وحدت شهود انجام داده، مطابق تفسیر و برداشتخود سرهندى است، بنابراین، درباره نظریات واقعى ابنعربى و پیروان او هیچ اعتبارى ندارد . گفته مىشود که مباحثه بین مدافعان وحدت شهود و وحدت وجود به دوره علاءالدوله سمنانى (م 736) بازمىگردد که مکاتبات مشهورى بین او و عبدالرزاق کاشانى شارح فصوص انجام گرفت، اما علاءالدوله شخصا این تعابیر را به کار نبرده و معلوم نیست که چه کسى اولین بار این دو تعبیر را در برابر هم نهاد . ر . ک:
H. Landolt, "Der Briefwechsel zwischen kasaniu and simnani uber Wahdat al-wujud", Der Islam, 50 (1973), 29-81.
3. Mole, Les Mystiques musulmans, p. 109.
4. Anawati
5. Massignon
6. Gardet
7. Testimonial
8) اکنون جاى آن نیست که بکوشم تا عیوب این نسبت را نشان دهم، زیرا انجام چنین کارى در فرصت محدود حاضر مرا مجبور مىکند تا همان نوع سادهانگارى بىرویهاى را که بر آن انتقاد مىکنم، بر خود روا دارم . اجازه دهید تنها یادآور شومکه هیچکس از خلقت و از رابطه انسان با خدا تصویرى پویاتر از ابنعربى ترسیم نکرده است; مثلا هنگامى که او به توضیح تشبیه که مقتضاى تجلى خداوند است مىپردازد، مدام این قاعده کلى را نقل مىکند که: لاتکرار فى التجلى که اصلى است در پس آموزه مشهور او، یعنى تجدید الخلق مع الآنات . یکى از عناوینى که ابنعربى به بالاترین مراحل ادراک معنوى اطلاق مىکند، که در آن ظرفیت انسانى مظهر کامل اسم جامع الهى، یعنى الله مىشود، حیرت است، زیرا در چنین مقامى انسان کامل از طریق تجلیات تکرارنشدنى و دائما متغیر نور و آگاهى، گستره نامحدود وجود الهى را مدام شهود مىکند . از این رو، ابنعربى در فصوص مىنویسد: «فالهدى هو انیهتدى الانسان الى الحیره، فیعلم ان الامر حیرة و الحیرة قلق و حرکة، و الحرکة حیاة . فلاسکون، فلاموت; و وجود، فلا عدم .» (ص 199- 200) و نیز ر . ک:
Austin, Ibn Al-|Arabi, The Bezels of wisdom, p. 254.
9) م . خلاب، «المعرفه عند محىالدین ابن عربى» ، در: مدکور، الکتاب التذکارى، ص 202- 206; جهانگیرى، محىالدین ابنعربى، ص 198 .
10. Encyclopedia of Religion, New York, 1987, VII, P.315.
11) مثنوى، دفتر دوم، بیت 1022 . ر . ک:
Chittick, the sufipath of Love.
12. Corbin, Creative Imagination,p.70.
13) ر . ک:
Chittick and Wilson, Fakhruddin Iraqi.
14) ر . ک:
W.C. Chittick "Rumi and the Mawlawiyyah", in S.H. Nasr, ed., Islamic spirituality: Manifestations, New York, 1991, PP. 105-126.
15) احمد سمعانى، روح الارواح فى شرح اسماء الملک الفتاح، ویراسته نجیب مایل هروى، تهران، 1368 . من در مرورى گذرا بر این اثر، موارد زیر را که مىتواند الهامبخش برخى ابیات مولوى بوده باشد یادداشت کردم، بدون آن که سعى در جامعیت آن داشته کیمیاگرى (روح، ص 162; ;(Chittick,index موسى در کوه سینا (روح، ص 201; ;(Chittick, pp. 296-297 تفاخر ستارگان و برآمدن خورشید (روح، ص 253; ;(Chittick, p. 203 عیسى و خرش (روح، ص 33; .(Chittick, index
16) نک: مقدمه آثار آنها: بهاءولد، معارف، ویراسته بدیعالزمان فروزانفر، تهران، 1333; مقالات شمس تبریزى، ویراسته م . الف . موحدى، تهران، 1356 .
17) ضمیمه مذکور، خود مقاله مستقل و کوتاهى است تحت عنوان «تاثیر ابنعربى بر مثنوى» ، که در صورت لطف و مدد الهى ترجمه آن به همراه مقاله ضمیمه دوم که آن نیز مقالهاى مستقل و کوتاه در مورد همانندىهاى ابنعربى و عطار است، در آینده تقدیم خوانندگان خواهد شد . مترجم .
18) لایزال عبدى یتقرب الى بالنوافل حتى احبه فاذا احببته کنتسمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به و یده التى یبطش بها و رجله التى یمش بها . مترجم
19) براى توضیح بیشتر این نکات نک:
Chittick "Rumi and the Mawlawiyyah".
20) مجددا، همانگونه که هانرىکربن مدام به ما یادآور مىشود، نباید فراموش کنیم که ابنعربى خودش کاملا به اسرار عشق آگاه بود . ر . ک:
Chittick,``Ibn al-Arabi as Lover|| Sufi, 7, 1991, 6-9.