آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

مقدمه‏
دغدغه‏اى که باعث مى‏شود ما انسان‏ها به بحث عدالت بیندیشیم، دغدغه «به زیستن» است. عدالت امرى عمومى، فرا تاریخى و انسانى است؛ یعنى مربوط به مذهب خاص، دین خاص و دوره تاریخى خاصى نیست، بلکه همواره در میان همه ادیان و مکاتب مطرح بوده و خواهد بود. عدالت امرى تلقى مى‏شود که در صورت رعایت آن، زندگى ما بهتر از آنچه که هست، مى‏شود. حال این سؤال مطرح مى‏شود که ما چگونه نظمى برقرار کنیم که عادلانه باشد؟ انسان موجودى است که نمى‏تواند به تنهایى زندگى کند. ارسطو مى‏گفت: اگر موجودى بتواند به تنهایى زندگى کند، یا خداست یا دد است. انسان زندگى‏اش در تعامل با دیگران شکل مى‏گیرد و داراى اهدافى است که لازمه دست‏یابى به آن، برقرارى نظم در جامعه مى‏باشد. نظم دو صفت عادلانه یا غیر عادلانه دارد. در هر جامعه‏اى نظم عادلانه، نظمى است که بیشترین خرسندى را براى افراد آن جامعه فراهم آورد، و در مقابل، اگر مردم جامعه از نظم موجود خرسند نباشند نشان دهنده این است که احتمالاً در آن جامعه نظم عادلانه‏اى وجود ندارد. انسان‏هایى که در سطح کلان در جامعه زندگى مى‏کنند، باید از نظم جامعه هم راضى باشند و هم خرسند، زیرا خرسندى یک انبساط خاطر به همراه دارد.
[248]
نظم عادلانه چیست یا نظمى که حاصل آن به بیشترین خرسندى است، چگونه نظمى است؟ در پاسخ به این سؤال ابتدا باید مفهوم عدالت و سپس محل نزاع در بحث عدالت مشخص شود. در علوم سیاسى دو دسته مفاهیم داریم: مفاهیم کلیدى و اصلى و مفاهیم ثانوى و فرعى. مفاهیم کلیدى مفاهیم بنیادى و در عین حال اندک هستند، قدرت، عدالت و سعادت از مفاهیم کلیدى‏اند. اگر بتوانیم با عدالت کنار بیاییم و به آن آگاهى بیابیم، بسیارى از مفاهیم ثانوى همچون امنیت، آزادى، رفاه، مشروعیت حکومت مطلوب، استبداد و دیکتاتورى نیز روشن مى‏شود. سعادت در فلسفه سیاسى اسلام با عدالت گره خورده است. پاسخ ما به نظم عادلانه در گرو این نکته است که علت نابرابرى و بى عدالتى را چه چیزى بدانیم؟ انسان نمى‏تواند به تنهایى زندگى کند و براى تداوم زندگى، باید داراى نظم باشد و در هر نظمى این نابرابرى وجود دارد؛ در هر نظمى یکى دستور دهنده است و دیگرى فرمان‏بر.
نظم، بدون مقررات و قانون ایجاد نمى‏شود و در هر قانونى یک رشته دستورهاست؛ لذا بحث عدالت به وجود مى‏آید. پلیس دستور مى‏دهد و راننده اطاعت مى‏کند، حکومت دستور مى‏دهد و مردم اطاعت مى‏کنند. ما مرتّب در حال اطاعت کردن و امر دادن هستیم. نظم، فرادستى و فرودستى دارد، و حکومت موظف است نظم را برقرار کند تا افراد به اهدافى که براى خود تعریف کرده‏اند، برسند.
لیبرالیسم که مبتنى بر آزادى و اصالت آزادى است، معتقد است باید از عدالت دست برداریم، زیرا نمى‏توان نابرابرى را از بین برد و از بین بردن نابرابرى، نابودى حکومت و بى نظمى را در پى دارد. در اندیشه‏هاى مارکسیستى و سوسیالیستى که اصالت با برابرى و عدالت است، در پایان تاریخ به نفى حکومت مى‏رسند و آن را شرّ مى‏دانند و مى‏گویند: حکومت ابزار دست ثروتمندان است، لذا جامعه ایده‏آل جامعه‏اى است که دولت ندارد. جامعه‏اى که دولت ندارد، آیا نظم دارد یا نه؟ اگر نظم دارد ضامن این نظم چیست؟ آیا مى‏توان نظمى را تصوّر کرد که در آن فرادستى و فرودستى نباشد؟ در این جا بحث فرادستى و فرودستى ارزشى نیست. همین که یکى ناظم باشد و دیگرى اطاعت کند و اگر کسى تخلّف کرد تنبیه شود، مسأله حکومت به میان مى‏آید. از این رو اندیشه‏هایى که روى برابرى متمرکز شدند، در آخر چاره‏اى جز قول به نفى حکومت ندارند.
البته از گذشته تاکنون چنین نبوده است، چون خود مارکسیست‏ها حکومت تشکیل داده‏اند و معتقدند: در آینده تاریخ به عدالت خواهیم رسید. لیبرالیست‏ها نیز از همان اول معتقد بودند عدالت به معناى برابرى امرى غیرقابل تحقق و مخالف جامعه است، اما اسلام به گونه‏اى دیگر به مسأله نگاه مى‏کند؛ یعنى در پایان تاریخ به عدالت مى‏رسیم، اما به فقدان دولت دچار نمى‏شویم، زیرا حضرت مهدى (عج) وقتى که ظهور مى‏کند، باز دولت و حکومت تشکیل مى‏دهد. چرا پاسخ‏ها به مسأله عدالت
[249]
متفاوت است؟
پاسخ‏هاى متفاوت به مسأله عدالت‏
تفاوت پاسخ‏ها به مسأله عدالت، به علت نابرابرى و بى عدالتى برمى‏گردد. در تفکر اسلامى اصل نابرابرى پذیرفته مى‏شود و نابرابرى داراى دو نوع عادلانه و ظالمانه است. نابرابرى، عادلانه است، یعنى بدون آن نظم برقرار نمى‏شود، اما نابرابرى ظالمانه آن است؛ که وقتى فرد قدرت را در دست گرفت از آن سوء استفاده کرده، فاصله اقتصادى، سیاسى و... خود را با دیگران افزایش دهد.
در این‏جا بحث از نابرابرى‏هاى ظالمانه است، اما چرا نابرابرى در جامعه پیش مى‏آید؟ بسیارى کمبود منابع با ارزش مثل ثروت، قدرت، شهرت و احیاناً منزلت و شأن و جایگاه اجتماعى را علت نابرابرى مى‏دانند، براى مثال در یک کشور براى منصب ریاست جمهورى یک نفر مورد نیاز است و ماهیت آن به گونه‏اى است که در هر دوره بیش از یک نفر نمى‏تواند باشد یا تعداد محدودى مى‏توانند نماینده مجلس شوند، اما متقاضى زیاد است. قدرت، منبعى باارزش و کم است و همه آنها که مى‏خواهند رئیس جمهور یا نماینده مجلس شوند نمى‏توانند، به این مقام برسند. حال این مطلب را مى‏توان دو گونه مطرح کرد: یکى این که کسى که مى‏خواهد رئیس جمهور شود چه شرایط و چه مراحلى دارد، مثلاً رئیس جمهور فقط مى‏تواند از یک نژاد و رنگ خاص باشد؛ نظیر نظام آپارتاید در آفریقاى جنوبى، و دیگر این که شما کدام نابرابرى را عادلانه مى‏دانید و کدام یک را ظالمانه؟ آیا نابرابرى که توجیهى براى آن وجود داشته باشد، عادلانه است و در غیر این صورت، ظالمانه؟ وقتى در نظام آپارتاید فقط سفیدپوستان مى‏توانند مناصب حکومتى را عهده‏دار شوند، چون براى آن توجیهى ندارند، آن را نابرابرى ظالمانه تلقى مى‏کنیم. برخى از افراد ممکن است نابرابرى‏هاى ظالمانه را عادلانه ببینند. که یکى از علل آن مى‏تواند ناآگاهى و جهل باشد: ممکن است گروه‏هایى این نابرابرى ظالمانه را بپذیرند. و جاهایى هم ممکن است افراد نابرابرى‏هاى عادلانه را ظالمانه بدانند؛ عده‏اى نابرابرى‏ها را این گونه توجیه مى‏کنند که چون ثروت کم است، پس عده‏اى ثروتمند و عده‏اى دیگر فقیر مى‏شوند که در این صورت، نابرابرى به وجود مى‏آید، یا این که اگر همه مشهور باشند شهرت بى‏معنا مى‏شود. منزلت و جایگاه نیز در جامعه کم است که این موجب نابرابرى مى‏شود. تئورى مارکسیستى مبتنى بر همین کمبود منابع در حوزه ثروت است. عده‏اى چون هابز علت نابرابرى را عوامل روانى مى‏دانند و مى‏گویند: چون انسان موجودى حریص، قناعت‏ناپذیر و متجاوز به حقوق دیگران است، در نتیجه نابرابرى به وجود مى‏آید. هابز مى‏گفت: انسان گرگ انسان است. متفکران از این عامل روانى تفسیرهاى مختلفى ارائه داده‏اند. از آن جا که حرص و آز و تجاوزگرى در درون انسان
[250]
هست، پس بُعدى که انسان تحت تأثیر آن به دنبال عدالت مى‏رود، چیست؟ برخى مثل ماکیاول آن را چنین تفسیر کرده‏اند که آدم ضعیف به دنبال عدالت مى‏رود و آدم قوى بحث عدالت را مطرح نمى‏کند، چون او حق و حقوق دیگران را هم غصب کرده است. پس، مقوله‏هاى عدالت، اخلاق و... براى انسان‏هاى ضعیف است.
از سوى دیگر، این حرص و آز و تجاوزطلبى در طبیعت انسان است. اما انسان غیر از طبیعت، فطرتى نیز دارد. فطرت انسان، عدالت خواهى است. انسان‏ها در درون خود جدالى بین خودْ الهى با خودْ غریزى و طبیعت حیوانى دارند. اگر در وجود انسان خودْ الهى مسلط گردد فرد عادل مى‏شود، اما اگر بخش طبیعى از وجود انسان غالب گردد انسان موجودى حریص و تجاوزگر مى‏شود. استاد مطهرى با استفاده از آیه شریف «نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» این دیدگاه را مطرح مى‏کند. در کتاب فطرت و انسان کامل ایشان آمده است: برخى مردم هستند که خدا را فراموش مى‏کنند؛ و سپس خودشان را فراموش مى‏کنند؛ آخر چگونه مى‏شود یک انسان خود را فراموش کند. استاد مطهرى پاسخ مى‏دهند که انسان وقتى خود الهى را فراموش مى‏کند، خود حیوانى بر او غالب مى‏شود. پس یک تحلیل هم این است که نابرابرى‏ها ناشى از عامل روانى است. آن وقت اینها در عرصه حکومت نیز همان عامل روانى را مى‏آورند و مى‏گویند: انسانى که در رأس قدرت قرار مى‏گیرد، اگر حرص و آز در او غلبه کند در سطح جامعه نابرابرى ظالمانه به وجود مى‏آید، اما اگر در درون خود عدالت را برقرار کند در سطح جامعه هم عدالت برقرار مى‏شود؛ گروه دیگرى ریشه نابرابرى‏ها را در عوامل حقوقى و قانونى مى‏دانند و نابرابرى را مربوط به مقرراتى مى‏دانند که در سطح جامعه هست.
پس اگر ما مى‏خواهیم به ریشه‏هاى بى‏عدالتى بپردازیم باید قوانین ناعادلانه را شناسایى کنیم. به هر کدام از دیدگاه‏هاى فوق که قائل باشید، در عرصه عدالت نظریه‏اى خاص ارائه مى‏دهید. در جواب این سؤال که راه حل برقرارى عدالت چیست و نظم عادلانه چه نظمى مى‏باشد، اگر علت نابرابرى ظالمانه را کمبود منابع باارزش بدانید پاسخ ممکن است چند گونه باشد: یکى، این که عدالت در صورتى تحقق پیدا مى‏کند که تولید منابع زیاد شود و هر کس هر چه قدر مى‏خواهد بردارد. در احادیث مهدویت داریم وقتى امام زمان(عج) ظهور مى‏کنند، زمین تمام منابع خودش را در اختیار حضرت قرار مى‏دهد تا هر کس هر چه قدر مى‏خواهد، بردارد. پاسخ دوم این که آنچه را که هست، به تساوى و به میزان استحقاق بین افراد تقسیم کنیم. اما چه کسى استحقاق را تشخیص مى‏دهد و ملاک شما براى تشخیص استحقاق چیست؟ عدل به چه معناست؟ وضع شى‏ء درموضعش، یعنى چه؟ عدل آن است که هر چیزى در جاى خودش باشد؛ اما چه کسى جاى هر چیز را مشخص مى‏کند؟ ممکن است مارکسیست‏ها بگویند هر چیزى را که داریم، باید مساوى تقسیم کنیم و هر فرد به اندازه
[251]
توان کار کند و در قبال آن، در حد نیازش مزد بگیرد. با این کار، معادله کار و پاداش به هم مى‏خورد. فردى که مى‏داند به اندازه نیازش امکانات مى‏گیرد، آیا به اندازه توان کار مى‏کند؟ این، در تفکر اسلامى پذیرفته نیست. در تفکر اسلامى، هر کس مسؤل اعمال دنیوى و اخروى خود است.
با توجه به آنچه گفته شد، عدالت چیست؟ و نظم عادلانه چه معیارهایى دارد؟ در این جا به بیان روش دست یابى به پاسخ مى‏پردازیم. در این راستا سؤالى که مطرح مى‏شود، این است که این عدالت را با این ابعاد و پیچیدگى‏ها چگونه مى‏توان مطالعه کرد؟
بهترین روش مطالعه مسأله عدالت، مطالعه بین رشته‏اى است؛ بدین معنا که اگر بُعد حقوقى عدالت بررسى شود، ما نمى‏توانیم بگوییم بى‏ربط است، زیرا قانون مى‏تواند ظالمانه باشد. به همین ترتیب لازم است ابعاد سیاسى، اقتصادى، روان شناختى، جامعه شناختى، دینى و... مسأله عدالت نیز مورد توجه و بررسى قرار گیرد. به این نکته باید به لحاظ روشى توجه داشت. نکته دوم، توجه به جایگاه دانش‏هایى است که در آن جا مسائلى مثل عدالت را مطرح کنیم. این دانش‏ها به شدت فرهنگى هستند.
باید توجه داشت که علوم به سه نوع مکانیکى، ارگانیکى و فرهنگى تقسیم مى‏شوند. دانش‏هاى مکانیکى و ارگانیکى بین المللى هستند، ولى دانش‏هاى فرهنگى، بومى و محلى مى‏باشند. دانش‏هاى مکانیکى پدیده‏هاى بى جان را مطالعه مى‏کنند. دانش‏هاى ارگانیکى موجود زنده و در حال رشد را مورد بحث قرار مى‏دهند. اما دانش‏هاى فرهنگى دانش‏هاى بومى هستند، زیرا به مطالعه اعتباریات و تولیدات معنایى مى‏پردازند؛ مثلاً وقتى مى‏گویید این تسبیح است، به یک شى‏ء خاص اعتبار بخشیده‏اید، یا وقتى مى‏گویید این پرچم است، به پارچه که پدیده‏اى مکانیکى است، معنا بخشیده‏اید، یا کاغذ که پدیده‏اى مکانیکى است، با اعتبار به عنوان سند یا اسکناس شناخته مى‏شود. و یا مکانى که براى ساختن مسجد وقف مى‏شود، پدیده‏اى مکانیکى و ارگانیکى است و زمانى که به آن معناى مذهبى داده شود، براى شما معنایى خاص دارد، اما براى کس دیگر این معنا را ندارد. در علوم انسانى با دانش‏هاى فرهنگى روبه‏رو هستیم. فردى چیزى را عدالت مى‏شمارد، حال آن که براى دیگرى عدالت نیست.
بر این اساس، مکاتبى که در حوزه عدالت شکل گرفته‏اند، بسیار زیاد مى‏باشند، که در اینجا به اهم آنها اشاره مى‏شود.
مکاتب عدالت
نخست، مکتب ذات گرایان: ذات گرایان عدالت را داراى یک ذات مى‏دانند که باید به آن رسید.
[252]
افلاطون مشهورترین فردى است که قائل به این دیدگاه بود. به اعتقاد وى، در عالم مُثُل نمونه کامل هرچیزى وجود دارد. اما مسأله این است که چه کسى مى‏تواند بفهمد در عالم مُثُل چه خبر است؟ آن نمونه آرمانى چیست؟ افرادى که از عالم مثل خبر دارند، خیلى کم‏اند. این افراد، فیلسوفان هستند. ایشان در باب حکومت مى‏گوید: باید یا فیلسوفان، حاکم باشند یا حاکمان، فیلسوف.
دوم، مکتب قراردادگرایان: قراردادگرایان از روسو تا جان راولز که فیلسوف عدالت لیبرالى است -، معتقدند عدالت آن چیزى است که ما بر آن توافق مى‏کنیم. عدالت امرى صددرصد توافقى است. ممکن است امرى در جامعه براى گروهى عدالت محسوب شود و براى گروه دیگر عدالت نباشد. در این دیدگاه با یک هرج و مرج روبه‏رو هستم؛ یعنى در هر جامعه‏اى عدالت، متفاوت است. قرارداد گرایان روى دموکراسى تأکید کرده و مى‏گویند: براى این که ما به بهترین توافق برسیم و خرسندى در بیشترین حد تأمین گردد باید آزادى وجود داشته باشد.
سوم، مکتب قدرت گرایان: عدالت، اخلاق و... همه ساخته دست ثروتمندان مقتدر براى چپاول فقراست. راه حل مقابله با بى عدالتى، کسب قدرت است، زیرا فرد ضعیف در این تنازع بقا از بین مى‏رود.
چهارم، مکتب اخلاق گرایان: اخلاق‏گرایان، عدالت را احساس اخلاقى مى‏دانند و براى بحث عدالت، گسترش اخلاق را توصیه مى‏کنند.
پنجم، مکتب اسلامى: در مکتب اسلامى، عدالت به صورت لایه لایه دیده مى‏شود که عبارتنداز:
1- عدل فلسفى: این عدل مربوط به نظام آفرینش و خداست؛ 2- عدل کلامى: این عدل مربوط به رفتار عادلانه خداوند با انسان‏ها مى‏باشد؛ 3- عدل تشریعى: خداوند در مواردى که ما نمى‏توانیم قانون وضع کنیم، قوانین عادلانه‏اى فرستاده که همان قوانین تشریعى است؛ 4- عدل اخلاقى: عدل اخلاقى به معناى متصف شدن انسان به فضایل و اجتناب از رذایل است و بنابر این مربوط به خود انسان هاست. در اسلام بر این عدل تأکید بسیارى شده است. اگر فرد مى‏خواهد امام جماعت، قاضى، فرماندار یا رهبر شود باید عادل باشد؛ 5- عدل اجتماعى: این عدل مربوط به نهادها، ساختارها و وضعیت اجتماعى است. به صرف این که افراد یک ساختار، عادل باشند، اما ساختار عادلانه نباشد کفایت نمى‏کند، بلکه خود ساختار را هم باید عادلانه کرد. بحث درباره این که ممکن است ظلم زیاد شود ولى ظالم زیاد نگردد، مربوط به ظالمانه بودن ساختارهاست. حق «وتو» ظالمانه است و ظلمى است که در ساختار نظام جهانى قرار داده شده است اما اجرا مى‏شود.
عدالت اجتماعى به توزیعى و حقوقى تقسیم مى‏شود. عدالت حقوقى به جرایم و مجازات‏هایى برمى‏گردد که اسلام آنها را عادلانه مى‏داند. عدالت توزیعى به توزیع قدرت، شأن و منزلت و ثروت
[253]
مربوط مى‏شود که از نظر اسلام، باید عادلانه باشد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ». خداوند مى‏فرماید: مردم باید، به رهبرى انبیا رهبران الهى، خود براى برقرارى قسط و عدل به پا خیزند. ما انبیا را با کتاب و میزان براى راهنمایى آنها فرستادیم. کتاب به آنها مسیر را نشان مى‏دهد و میزان براى عدل ورزى است؛ پس دیدگاه اسلامى دیدگاهى چند بعدى است، نه یک بعدى.
نابرابرى‏ها در تفکر اسلامى از یک جهت برابرى است. خواجه‏نصیرالدین‏طوسى مى‏گوید: «لوتساوى الناس لهلکوا جمیعاً؛ اگر مردم مساوى بودند، همه هلاک مى‏شدند». اگر همه مردم در یک رشته دانشمند شوند جامعه از هم مى‏پاشد. اما خداوند براى این که جامعه سرپا باشد، در افراد استعدادهاى مختلفى را قرار داده است، به گونه‏اى که اگر دو نفر را از لحاظ استعدادها بسنجیم به این نتیجه مى‏رسیم که مثلاً یکى، از هوش بالایى برخوردار است، اما در بخش زیبایى و ثروت استعداد کمترى دارد و دیگرى، در حوزه اقتصاد داراى استعداد است، اما در زیبایى و هوش استعدادى ندارد.
افراد را وقتى به لحاظ میزان استعدادها مى‏سنجیم مثل هم هستند، اما به لحاظ نوع استعداد تفاوت دارند. لذا توصیه مى‏شود که افراد استعدادهاى خود را شناسایى کنند تا در زمینه‏اى که استعداد دارند به فعالیت بپردازند که این، موفقیت آنها را به ارمغان مى‏آورد.
انسان در شناسایى استعداد یا استفاده از آن، موجودى مختار است. ساختار هم مى‏تواند عادلانه یا ظالمانه باشد. ساختارها را خود ما مى‏سازیم، لذا این ساختارها به عدل و ظلم متصف مى‏شوند و افراد به عادل و ظالم. ممکن است فردى به سبب جهل، کار ظالمانه را عادلانه بداند. زمانى که استعداد چیزى را نداشته باشیم، نمى‏توانیم به آن برسیم. اگر در آب استعداد گرم شدن نباشد گرم نمى‏شود، چون گرما چیزى نیست که از بیرون وارد آن شود. استعداد دانشمند شدن، خطاط شدن، نقاش شدن و غیره باید در وجود فرد باشد؛ عدالت نیز چنین است. باید یک صفاتى در درون شخص به وجود آید تا اگر در معرض قرار گرفت عدالت بورزد؛ البته ممکن است رضایت باشد ولى عدالت نباشد، اما این با جهل ممکن است. چنان که گفتیم دغدغه اصلى انسان «به زیستن» است و حاصل به زیستن خرسندى است وقتى انسان به بیشترین خرسندى رسید از نظر او جامعه، عادل است.
پی نوشت ها:
1) چکیده‏اى از مباحث ارائه شده در سلسله نشست‏هاى علمى «اخلاق و سیاست» هسته علمى بسیج دانشجویى خواهران مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏علیه السلام.
2) حجةالاسلام نجف لک‏زایى، استادیار گروه علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏علیه السلام.

تبلیغات