مباحث سیاسى در کشف المحجّه سید بن طاووس (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اشاره
کشف المحجّه از آثار بسیار مهم سیدبن طاووس است. ایشان در این کتاب فرزند هفت سالهاش محمد و دیگر علاقهمندان به شنیدن سفارشها، خاطرات، پندها و وصایاى کتاب را مخاطب قرار مىدهد. وى با یادآورى این نکته که سلامت خاندان از طعن و پاکیزگى آنان از پستى و ناکسى، بزرگترین نعمت خداوند است و خداوند متعال دستور داده است که از نعمتهایى که به او عطا شده سخن بگوید: و امّا بنعمة ربّک فحدّث 2 خود را در آغاز کتاب چنین معرفى مىکند:
بنده خدا و مملوک او، سید جلیل و پیشواى نبیل، عالم عامل و فقیه کامل، علامه فاضل، زاهد پرهیزگار، بازکوش راه حق، یگانه زمان و یکتاى عصر خویش، رضى الدین، رکن الاسلام و المسلمین، افتخار «آل طه» و «یس»، جمال عارفان، برترین سرور، سیّد شریفان، ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس علوى فاطمى داوودى 3 سلیمانى. 4
سید بن طاووس - آن گونه که در همین کتاب نوشته - متولد سال 589 هجرى است و نوشتن کشف المحجه را در 61 سالگى (سال 650 هجرى) آغاز کرده است.
پسرش محمد، مخاطب کتاب، متولد 643 و پسر دیگرش على متولد 647 هجرى است.
فهرست تألیفات وى - آن گونه که خود در این کتاب برشمرده - به قرار زیر است:
1. المهمات و التتمات، وى پیش بینى کرده است. که اگر این کتاب پایان یابد بیش از بیست جلد خواهد بود و اسرار فراوان که کاشف رازهاست دربر دارد.
2. البهجة لثمرة المحجة: در توضیح آورده است که زندگانى نامه من است از آغاز زندگانىام و شناختم و در طلب فرزندان بودنم، از مالک مهربان خود و عنایات او به فضل و کرمى که دارد و موفق داشتن من به پیمودن راه نیکبختى هر دو جهان.
3. الطرایف: کتابى است در شناخت آیین طوایف و رشحهاى از دریاى نعمتهاى خداوند جمیل.
4. غیاث سلطان الورى لسکان الثرى، در قضاى نماز میّت.
5. فتح الجواب الباهر فى خلق الکافر.
6. الملهوف على قتلى الطفوف: در شهادت امام حسینعلیه السلام که به هدایت الهى به شیوهاى نو نوشته شده است.
7. ربیع الالباب: که تا هنگام تألیف کشف المحجّة شش جلد آن را تألیف کردهاست.
8. الاصطفاء فى تاریخ الملوک و الخلفاء، که براى فرزندانش نوشته و سفارش کرده است و نباید آن را در دسترس هر کس قرار دهند مگر که حسن ظن او را درباره خودشان و پدرشان احراز کنند. و تصریح کرده است که این کتاب امانتى است که امیدوارم فرزندان و آیندگان و تبارشان از آن بهره گیرند.
9. فتح الابواب است بین رب الارباب و ارباب خِرَد، در استخاره.
10. طرف الانباء و المناقب در شرف سیّد الانبیا و خاندان پاکیزهاش و در تعیین رسول مکرمصلى الله علیه وآله جانشین خود را براى مراجعه مردم، و در آن کتاب روایت مردم مورد وثوق و اعتماد ثبت شده است.
11. مصباح الزائر و جناح المسافر، مشتمل بر زیاراتى که متعارف بین علما مىباشد.
13. التوفیق للوفا بعد تفریق دار الفنا، و جز اینها از مطالب مختصر که اینک به یادم نیست.
[...] و اى فرزند، اى محمد که امیدوارم خداى تعالى کردارت را بستاید و تو را به نیکبختى هر دو جهان برساند بدان که در کتاب الآداب الدینیه و غیر آن از کتابهاى ادعیه که براى حرکات و سکنات تو گفتهام دعاهاست که قسمت بسیارى از آن را با آداب جلیل آن در کتاب المهمات و التتمات آوردهام، امّا ذکر همه آنها کتابى مفصل خواهد شد و بسا که مایه ملالت تو گردد و مانع استفاده تو از باقى مطالبى که گفتهام شود. آنچه در کتابهاى دعا براى تو ذخیره کردهام، تو را کافى است و تو را به آن دلالت مىکنم. این کتاب داراى مطالبى است که در کتابهایى که به آن اشاره کردم ثبت نشده است.
مباحث سیاسى ارائه شده در این کتاب از چند جهت داراى اهمیت است :
1. به لحاظ شخصیتى که این مطالب را ارائه کرده است یعنى سید بن طاووس.
در ذهن بسیارى از متدینان و اهل علم چنین تصور مىشود که سید بن طاووس شخصیت زاهد، عارف و فقیهى بوده که از زندگى و تأملات سیاسى به دور بوده است. پژوهش حاضر این تصور را خدشهدار مىکند و نشان مىدهد که سید بن طاووس انسان کاملى بوده که به سیاست و زندگى سیاسى نیز مىاندیشیده است؛ حتى کتابهاى ویژهاى چون الاصطفاء فى تاریخ الملوک و الخلفاء را براى تربیت سیاسى فرزندانش نوشته است؛
2. به لحاظ زمان و موقعیتى که سید بن طاووس در آن به سر مىبرده است و پیشنهادها و تلاشهایى که وى در جهت حل مسالمتآمیز بحران ناشى از حمله مغولها کرده است. نیز مباحث حاضر داراى اهمیت است. این پیشنهادها را در متن ارائه شده مىخوانید؛
3. براى ابطال دیدگاه کسانى که عالمان شیعه را در سقوط خلافت عباسى نشانه مىروند، از قبیل آنچه درباره خواجه نصیر الدین طوسى گفته شده و محققان صاحب نظر آن را رد کردهاند؛
4. به لحاظ روشن شدن بخشهاى دیگرى از تاریخ تاریک اندیشه سیاسى تشیع.
در مباحث حاضر، که گزیدههایى از کتاب کشف المحجه است، ابتدا به امامت از دیدگاه شیعه پرداخته شده و در ادامه، رابطه علما با سلاطین و خلفا و چگونگى همکارى آنها بررسى شده است. سید بن طاووس در این مباحث سعى کرده است دلایل دورى جستن خود از قضاوت و فتوا را شرح داده. به این پرسش مهم پاسخ دهد که چه کسى را و چگونه باید براى اداره جامعه برگزید. در ادامه دانشهایى را که لازم است فرزندانش فرا گیرند شرح داده. در میان این دانشها کسب اطلاعات تاریخى و سیاسى براى داشتن زندگى سالم قابل توجه است. از دیگر بخشهاى قابل توجه کتاب، بیان تلاشهاى وى براى گفت و گو با تاتارهاست.5
[امامت]
بخش 55
اى فرزند، اى محمد، درباره شناخت پیشوایان و عترت سید المرسلین که درود خدا بر او و خاندان پاک او باد، طریق معرفت آنان، و اعتقاد به پیشوایىشان آسانتر از آن است که عدهاى پنداشتهاند و من در کتاب طرائف آن را بیان کردهام و راه حقیقت را نمودار ساختهام. اینک چند دلیل را به اختصار مىگویم، چنان که خواننده را از درازى گفتار و توضیح بسیار بىنیاز گرداند:
بخش 56
از جمله دلایل، گواهى عقل است به این معنا که کمال رحمت و عنایت الهى به بندگان مقتضى آن است که در هر زمان کسى را معیّن فرماید تا مردمان را به مراد و منظور او به طورى راهنمایى کند که آنان را از تأویل و اختلاف بىنیاز گرداند و آنان از گمراهى محفوظ مانند.
بخش 57
از جمله آن دلایل یکى این است که کمال پیمبرى جدّت محمّدصلى الله علیه وآله، مهربانتر بنده خداى، شفقت او بود که تا پایان جهان به امت خود دارد مقتضى آن است که نظر شریف او - صلوات اللَّه علیه - به هدایت و دلالت کسانى که خواه به روزگار رسالت او نزدیک بودند خواه بعد از ایام رسالتش به وجود مىآمدند، یکسان باشد، و این کار درست راست نمىآمد مگر این که کسى به جاى رسول اکرم بنشیند که در همه ایام در آشکار و نهان، در علن و در پنهان و در عصمت با وصف کامل او باشد.
بخش 58
یکى از این دلایل آن است که جدّت محمّدصلى الله علیه وآله به هیچ جنگى نرفت مگر که در مدینه کسى را به جاى خود نیابت داد، هر چند مدت جنگ کوتاه بود. پس چگونه خرد مىپذیرد که امت را بدرود گوید و کار او را بىسامان رها کند و نایبى براى خود معین نفرماید. حال آن که پس از رحلت آن بزرگوار مدت تا رستاخیز دراز بود و خطر بسیار.
بخش 59
دیگر از دلایل آن که جدّت محمدصلى الله علیه وآله - که بالاترین درود و تحیات نثار او و تبار او باد - هیچ سپاه و هیچ سرشناس قومى را به جایى نمىفرستاد مگر آن که براى آنان رئیس و رهبرى معین فرماید تا آن جمع را به یکدیگر پیوند دهد و گرفتارىهاشان را به اصلاح آورد و به آنان احسان کند؛ پس چگونه عقل باور مىکند که پس از رحلت به سوى خداى - جلّ جلاله - در زمانى که تا حال 639 سال مىگذرد سپس تا روز رستاخیز به طول خواهد انجامید، همه امت خود را رها کند و براى آنان رئیسى معین نفرموده باشد تا حال امّت را سرپرستى و اصلاح کند و آنان را از اختلاف و اندوه در امان نگاه دارد. و از آن جمله نصوص حق - جل جلاله و تقدّس کماله - است که با آیات روشن درباره جدّت مولانا على بن ابى طالبعلیه السلام گفته و ذات و صفات و مقامات او را ستوده و تعریفى که امت از کرامات اوعلیه السلام کرده و آنچه در اسرار اللَّه تعالى - جل جلاله - و رسول اوصلى الله علیه وآله به ما خبر داده است. گویا مىدانست که نصوصى که درباره اوعلیه السلام آمده است حاکى از آن است که امت در همه کارهاى خود باید به او رجوع کند و در همه امور مرجع امّت او باشد، زیرا صفات کامل رئیس قوم دلیل پیشوایى اوست، و صفات ناقص مردم دلیل این است که باید فرمان شریعت او را گردن نهند و اراده او را پیروى کنند.
دلیل دیگر این که جدّت محمّدصلى الله علیه وآله بر افراد امت خود وصیت نکردن را حرام فرمود و گفت کسى که بدون وصیت کردن درگذرد همانا که به مرگ جاهلى مرده است، پس چگونه مىتوان پذیرفت کسى که فرمان مىدهد مردم باید درباره بازماندگان و جانشینان خود وصیت کنند، خود وصیت درباره آنان را ترک کند با آن که مىدانست که پس از وفات او اختلافها روى خواهد داد و به مخالفتها دست خواهند زد. (865، ف 5 0، از ص 32 الى 42، نجفى).
دلیل دیگر این که هیچ مسلمان عاقل و فاضل و اهل انصافى نمىپذیرد که محمّدصلى الله علیه وآله بر آنان قرآن تلاوت کرده باشد متضمن این آیه «... الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده، آیه 5)؛ «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت خود بر شما تمام کردم و براى شما دین اسلام را پسندیدم»، آن گاه کسى ادعا کند که آن بزرگوار از دنیا رفت و امت خود را در امر امامت سرگردان رها کرد با آن که امامت مهمترین مسأله مسلمانان و اسلام است، چندان مهم است که در اختلاف بر سر آن بعضى گردن بعضى دیگر را زدند و عدهاى عده دیگر را تکذیب کردند، و 73 فرقه مختلف پیدا شدند و در میان اهل ملتها رسوا گردیدند.
این اختلاف و نقصان کجا، و دینى که پیمبر اکرم آن را به تصریح قرآن دین کامل توصیف فرمود کجا؟ پس اگر مسلمانان رسوایى به بار نمىآوردند، با دلایل و برهان مخالفت نمىورزید و با غلط و بهتان با آیندگان خود روبهرو نمىشدند این اختلافها و نقصانها پدید نمىآمد.
اى فرزند، اى محمّد، این آیه روزى فرود آمد و رسول اللَّه - صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم - آن را در مورد پدرت على بن ابى طالب - صلوات اللَّه علیه و آله - در روز غدیر خم به نص بیان فرمود، به روایت همه مسلمانان اهل فضل گفته شده است که به نص عام اعلام شد، امّا متعصبان آن روز را پنهان مىکنند و شایسته چنان بود که جمهور عارفان تاریخ آن را بدانند و آن جشنى بزرگ و روشن است چه، گویاى آن است که خداى - جل جلاله - در آن روز دین را کامل کرد و نعمت را تمام فرمود و اسلام را دین ما قرار داد.
و من در کتاب طرایف از صحاح آنها نقل کردهام که عدهاى از یهودیان گفتهاند اگر چنین جشنى در تورات آمده بود همانا که ما آن را جشن بزرگ دین خود مىشمردیم.
و از دلایل یاد شده آن که اى فرزند، اى محمد - که خدا تو را با پوشش زرههاى استوار با عنایات کافى خود نگاه دارد - شایسته چنان بود که اهل اسلام همه بر این اعتقاد باشند و بدانند که نیاى تو محمدصلى الله علیه وآله امّت را به جانشین خود سپرد، اما نام او را بر زبان نیاورد، چه این مقام مناسب صفات کمالى و معلوم او بود چندان که هیچ طعن و نقصى در آن صفات راه نداشت؛ پس چگونه است که کار تعصّب به آن جا کشید که نصوص وصیت به امامت را که از ویژگىهاى پیمبرى است و نصوص وصیت را که به طور متواتر روایت شده بوده است تکذیب کردند، حال آن که وصیّت از جمله صفات کامل پیمبرى است و این عدم قبول وصیّت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله در حقیقت طعنهاى است به کمال صفات پیمبرى، زیرا ترک وصیت کردن نقیصه است که شایسته کمال پیمبرى نیست؛ پس تکذیب وصیت به امام علىعلیه السلام مکابره و تعصبى شگفتىانگیز است.
دلیل دیگر این که اگر بنا به فرض خبر وفات جدتصلى الله علیه وآله به عاقلان جهان مىرسید، و هنوز هیچ کس درین معنا اختلاف نکرده بود که آیا رسول اعظم کسى را بنا به نصّ به جاى خود تعیین فرموده است یا نه، اما شایع بود که پیمبر اکرم فرموده است: «کلکم راع و کلکم مسئول عنه رعیته». هر عاقلى، هر چند دور از مدینه وجود داشت، مىدانست که رسول مکرمصلى الله علیه وآله رحلت نفرموده است مگر این که کسى را در اُمت به جانشینى خویش معین فرموده است، و هر آینه نادیده نگذاشته است که مردم به وصیت او نیاز خواهند داشت و بىشک از توجه به چیزى که مردم به آن محتاجاند، یعنى نیاز دارند که اداره کنندهاى امت را اداره کند، کوتاهى نفرموده است؛ پس چگونه مىتوان کمال رسول اکرم را در تعیین وصى که نزد عقل مسلم است و خردمندان با قبول آن را تلقى مىکنند انکار کرد.
باز دلیل دیگر: از قومى که مدعى باشند که رسول مکرم کسى را در امّت به طور مخصوص جانشین خود نکرد بپرسند، اگر اهل عصمت بگویند پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله شخصى را به نصّ خاص جانشین خود معرفى فرمود، آیا از او مىپذیرفتید یا نه؟ بىشک همه خواهند گفت البته نصّ او را درباره کسى که در میان امّت قائم مقام رسول اکرمصلى الله علیه وآله مىشد از او مىپذیرفتند. آنگاه بپرسید شما که مىگویید پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله جانشینى براى امت معین نکرد، پس تفرقه و دشمنى و فسادى که پس از رسول مکرم در امت به علت ترک نص روى داد متوجه کیست؟ متوجه خداى جهان است یا متوجه پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله؟ بىشک این هر دو وجه باطل است. پس باید قول اهل عصمت را پذیرفت که مىگویند حضرت رسالت جانشین خود را معلوم فرمود و حجت را بر مردم تمام کرد. پس گناه و ملامت آنان است که با نص مخالفت کردند و فرمان آن بزرگوار را نادیده گرفتند.
دلیل دیگر: باید به کسانى که چنین مىپندارند که پیشوایان - که درود بر آنان باد - به عصمت نیازى ندارند آیا عقل شما مىپذیرد که خداى تعالى مىدانست که پیمبر اکرم در مدت زندگى خود تنها چند شهر و چند دژ کوچک را خواهد گشود، و فقط معدودى از مردم به دست او اسلام خواهند آورد؟ پس خداى - جل جلاله - او را معصوم قرار داد و به او وحى فرستاد و در هر چه امت را به آن نیاز بود با او سخن گفت و مىدانست که پس از درگذشت او مردم به رئیس نیازمندند و فتوحات اسلام چندین برابر خواهد شد و مردمى چندین برابر آن گروه که به دست او اسلام آوردند مسلمان خواهند شد و در سراسر جهان پراکنده خواهد گردید، و میانشان اختلاف روى خواهد داد و در آن هنگام وحى منقطع خواهد بود، آیا کسى وجود نخواهد داشت که در امت جاى پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله را بگیرد و بار امّت را بر دوش کشد و با عدل و خوددارى از تباهکارى کارها را سر و سامان بخشد و مورد اعتماد مردمان باشد؟ هر کس به خداى جل جلاله و نیاى تو محمّدصلى الله علیه وآله چنین پندارى داشته باشد همانا که جز شخصى غافل یا دشمنى جاهل نخواهد بود.
باز دلیل دیگر بر این معنا: بنىآدم از مواد ناهمگون گرم و سرد و تر و خشک، و از گوهرها و مواد خاکى و عقول و ارواح افلاکى آفریده شدهاند. پس اگر پیشوایى نداشته باشند داراى صفات صاحب نبوتصلى الله علیه وآله که صفات متضاد او با یکدیگر متعادل باشد و کردار و رفتارش موافق یکدیگر و سایر احوالش در حد کمال، پیوسته گرفتار خویشتن است و ناهمگونى نهاد و چگونگىهاى آن او را به خود وا نمىگذارد تا کار آفریدگان را که با او در حال منازعهاند و خلاف میل او باشند سامان بخشد.
نیز از جمله دلایل بر وجوب عصمت، نصوص آشکارى است که مخالف و موافق نقل کردهاند، به طورى که دشمن از دیدن آن مطالب نابینا شده و به نقل آن پرداخته است، چنان که یهودیان و نصرانیان نصوص پروردگار - جل جلاله - و نصوص عیسى و موسى را - که بر آنان درود خداى باد - درباره پیمبرى محمدصلى الله علیه وآله نقل کردهاند، با این که آن را انکار مىکنند و از آن بىخبرند. این نصوص نیز شامل امامت بلافصل پدرت امیر مؤمنان پس از جدّت سیّد المرسلینصلى الله علیه وآله و امامت یکایک دوازده فرزندان پاکشان - که بر همه آنان درود پروردگار نثار باد - مىباشد که هر یک را پس از دیگرى ذکر کرده و نام و نسب و زمان هر یک را با کمالات و مقامات علمى، و پاسخ علمى به پرسندگان و هر چیزى که مورد نیاز مردمان مکلّف زمان او بوده است و بزرگداشت دوست و دشمن در زمان حیات و حرمت قبورشان با وجود دشمنان بسیار که پس از وفات داشتند بیان داشته است و این خود از روشنترین آیات است مر ارباب نظر را که پروردگار جهانها و حضرت سید المرسلینصلى الله علیه وآله نشان دادهاند تا مردم در روز رستاخیز نگویند:
«انّا کنّا عن هذا غافلین (اعراف، آیه 171)؛ ما از بىخبران بودیم».
من در کتاب طرایف این معنا را به تفصیل بیان کردهام. در ضمن بخشهاى این کتاب نیز چنان که باید صاحبدلان را سخن خواهیم گفت - اگر خداى بخواهد.
نیز طرفى از آن مقوله آن است که علوم پیشوایان توعلیه السلام نشانهاى از خداى جلّ جلاله در آن است و معجزهاى است گویاى پیشوایى آنان، زیرا هیچ کس سراغ ندارد که آنان نزد استادى علم آموخته باشند و شیعیان یا دشمنان ایشان ندیده باشند که آنان این علوم را به عادت دانشآموزان و صفات آموزگاران و مدرسیان در محضر پدران خود آموخته باشند و کسى ندیده باشد به مطالعه و آموختن کتابى سرگرم شده باشند یا معانى تألیفى را ازبر کنند. تنها چیزى که دیده شده است هر گاه یکى از آنان از این جهان درگذشته است یکى از فرزندان او که پدر به امامت او وصیت کرده است در علم پدر و هر چه از خصوصیات و کرامات مورد نیاز جامعه لازم بوده است جانشین او شده است.
نیز از جمله دلایل آن که راویان شیعى امامى از هنگام حیات نیاى تو محمّدصلى الله علیه وآله و پدرتعلیه السلام بالاجماع متفق القولند که عدد و نام همه پیشوایان از تبار آنان و پدران و فرزندانشان و کمال صفاتشان همه معین است. گاه چنین شده است که پروردگار - جلّ جلاله - همین که آنان به این جهان پاى گذاشتهاند این معنا را تأیید فرموده است، زیرا پیش از آن که آن بزرگواران به دنیا آیند از آنان خبر داده شده بوده است و این امر از آیات خداى جل جلاله راجع به آنان و از معجزات رسول مکرمصلى الله علیه وآله از روى اکرام به آنان و از معجزات امامت آنان - که درود خداى بر آنان باد - مىباشد.
و از جمله آن دلایل این است که در مورد هیچ یک از خویشاوندان و اصحاب رسول مکرمصلى الله علیه وآله نمىبینى که عددى معین وجود داشته باشد که از روى اتفاق و از نظر استحقاق همه امامیه بر آن اجماع داشته باشند و فرزندى از پدر نقل کرده باشد و نسل جدید از قدیم و هر یک از آنان که از حیث شمار مسلمند در علم و پرهیزگارى بىگفت و گو برجسته باشند و آنان را در سراسر جهان شیعیانى باشد که پیشوایى آن امامان را بر مردم مسلّم بدانند و در سراسر جهان آن شیعیان وجود داشته باشند که و با وجود دشمنان بسیار که آن امامان داشتهاند کشتارهاى بىامان که از آن امامان شده است و چیرگى و ستم امیران و شاهان بر آنان، باز هم بر عقیده و شمار شیعیان افزوده شده باشد.
دیگر از دلایل آن است که نمىبینى که هیچ یک از پیشوایان طاهر که از بستگان تواند در پاسخ مسألهاى فرومانده باشند یا به کتابى از نوشتههاى مصنّفان رجوع کرده باشند یا از یکى از علماى اسلام یارى خواسته باشند و هنگامى که از اخبار ملأ اعلا از آنان پرسشى مىشد بىدرنگ پاسخ مىگفتند و آگاهى درست مىدادند و اگر از رازهاى امتهاى گذشته از ایشان سؤالى مىشد بدون توقف و تردید از آن خبر مىدادند و اگر از تفسیر قرآن مبین یا شریعت و از اسرار روزشمار که وابسته به شریعت است مشکلى مىپرسیدند به تفصیل پاسخى عالمانه مىدادند و این قدرت از نشانههاى خداى جل جلاله و معجزات رسول اوصلى الله علیه وآله و معجزات پدران آنانعلیهم السلام است.
دیگر از دلایل آن است که کتابهاى شیعیان و روایات آنان به طور متواتر حاکى از این است که هنگام درگذشت بسیارى از مردمان را خبر دادهاند و هنگامى که آن مردم هنوز زنده بودهاند؛ براى هنگام وفاتشان کفن فرستادهاند و آنچه از آن خبر داده بودند روى داده است. آرى اینها همه از آیات آشکار خداى تعالى و حجتهاى مسلّم اوست - جل جلاله.
نیز از دلایل آن که مىبینى در کتابهاى شیعیان و غیر شیعیان مناظرهها و گفت و گوهاى آنان با دانشمندان ادیان گوناگون منعکس است و مىبینى که چگونه پاسخ هر پرسشى را طبق کتاب آسمانى پرسنده دادهاند. اگر پرسنده یهودى بوده است از تورات حل مسأله را براى او قرائت کردهاند و اگر نصرانى، از انجیل پرسش را پاسخ گفتهاند، حالى که هرگز با اهل آن دیانتها رفت و آمد و معاشرت یا یگانگى و دوستى نداشتهاند. [...]
[رابطه علما و سلاطین]
بخش 121
اى محمد، اى فرزند - که خداى جل جلاله برکات خود را بر زندگانى تو نثار فرماید و بر مقامات بیفزاید - بدان که بدترین معاشرت، معاشرت با گناهکاران است، خواه از والیان باشند یا از غیر آنان. امّا این معاشرت وقتى ناپسند است که براى مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روى اطاعت فرمان خداى عزّ جلاله براى پند گرفتن به آنان نباشد، چه، خداى جل جلاله از انسان چنین مىخواهد که آن سان که مولاى او که بر نهانىها و رازهاى او آگاه است به او فرمان داده است با مردم معاشرت کند یا دست کم از آنچه خداى جل جلاله از آن اعراض مىفرماید اعراض کند و از آنچه که خداى جل جلاله از آن خشمگین است متنفر باشد و این مقام بسى دشوار است و به خدا سوگند که بسیار بعید مىدانم که انسان چنین باشد، به ویژه اگر کسى که با او معاشر است صاحب مقامى باشد یا مورد نیاز او باشد و نیاز او را برآورده و به او خوبى کرده باشد، در این حال چگونه او را دل با خداى جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روى برتابد و دل در این کار با او همراهى کند؟! هیهات، هیهات، که چنین نشود، بلکه آن صاحب مقام که نیازش را برآورده است بیش از اصلاح کار او دین او را به فساد مىکشاند و به احوال او در آخرت زیان مىرساند.
روزى وزیرى نامهاى به من نوشت و خواستار آن شد که به دیدار او بروم، در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایى آن دارم که در مورد نیازهاى خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم، در حالى که خداى تعالى و فرستاده اوصلى الله علیه وآله و پیشوایانعلیهم السلام مرا مکلّف فرمودهاند که از باقى ماندن تو بر کرسى فرمانروایى حتى تا رسیدن نامه من به تو اکراه داشته باشم. نیز تکلیف من این است که آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسد از مقام خود معزول شده باشى.
بخش 122
یکى از فقیهان مرا گفت: امامان - که بر آنان درود باد - به مجلس پادشاهان و خلفا مىرفتند. در پاسخ به او مطلبى به این مفهوم گفتم: آنان - که درود خدا بر آنان باد - به مجلس شاه و خلیفه وارد مىشدند، اما در دل از آنها روى گردان بودند و باطنشان، چنان که خواست خداى سبحان بود، بر آنها خشمگین بود. گفتم آیا خود را چنین مىبینى که اگر آن اشخاص نیازت را برآورند و تو را به خود نزدیک کنند یا درباره تو احساس نمایند، چنان باشى که پیشوایان با آنان بودند؟ گفت: نه و به مناسبت حال اقرار کرد و گفت که وارد شدن ضعیفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل کمال بر آنان نیست.
بخش 123
یکى از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایى از او دیدار کنم که بسیارى از مردم غافل آرزوى رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم در مسکنى که اینک در آن جا ساکنى بنگر که آیا دیوارى یا آجرى یا زمینى یا فرشى یا پردهاى یا چیزى وجود دارد که براى خدا و رضاى او جل جلاله در آن جا قرار داده باشى تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟
نیز بارها به او نوشتم چیزى که در آغاز زندگانى دیدار پادشاهان را بر من تحمیل مىکرد اعتماد من به استخاره بود؛ امّا اکنون به موهبت انوارى که خداى جل جلاله به من عنایت فرموده است بر نهانىها آگاهم و در چنین موارد استخاره کردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است.
و اى فرزند، اى محمد، که امیدوارم خداى جل جلاله به نیروى خدایى و انوار پروردگارى خود تو را از مخالطت با مردم بىنیاز فرماید، در پرتو آن نور بنگر که معاشرت آنان داراى این خطر است که تو را از یاد خداى جل جلاله بازدارد. این کار مقتضى آن است که در حرکات و سکنات و جامه پوشیدن و نشست و برخاست با آنان ظاهرسازى کنى و تصنع به کار برى و حرمت خداى جل جلاله و ناموس عظیم او را واگذارى و بر پاى داشتن ناموس آنان خاطر تو را مشغول دارد. یکى از علماى محترم روزى به من گفت به چه سبب همنشینى و گفت و گو با ما را ترک کردهاى، حالى که تو ما را به سوى رب العالمین مىخوانى و به او نزدیک مىگردانى. به او مطلبى گفتم که خلاصه آن چنین است: اگر من خویشتن را چنان نیرومند بدانم که هر وقت با شما همنشین باشم و گفت و گو کنم در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمیر خود به مجالست و محادثه با خداى جل جلاله مشغول باشم، شما نیز کاملاً به حرمت حق تعالى به من توجه داشته باشید آنگاه مىتوانم هر وقت که دست دهد با شما جلیس باشم و گفت و گو کنم؛ اما بیم من از آن است که اگر با شما به گفت و گو پردازم یا مجالست کنم، دلم گاهى از مهر شما انباشته باشد و از یاد خداى تعالى فارغ باشم، حال آن که در پیشگاه الهى قرار دارم. پس عقیده دارم اگر حق تعالى را از ربوبیت و ولایت برکنار دانم و به مهرورزى با شما پردازم و دل را که نظرگاه حق تعالى و سراى معرفت اوست به شما که مملوکان اویید واگذارم کفر است؛ اما اگر با شما مجالست کنم و به گفت و گو پردازم و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالى باشد، معتقدم که این کار شرک است و هلاک، زیرا شما را در دل با حق تعالى برابر نهادهام.
بخش 124
و اى فرزند، اى محمّد - که خداى جل جلاله تو را به مراد و منظورى که دارى امکان دستیابى دهد و پیروى از او موجب آن گردد که یاد خود را به تو الهام فرماید - بدان که من برآنم تا از هر کار که از یاد پروردگار جهانها بازم دارد با خلایق قطع رابطه کنم و در مشهد جدّت امیر مؤمنانعلیه السلام حضور یابم. در این کار از خداى جل جلاله از روى یقین استخاره کردم. اقتضاى استخاره چنین بود که به کلى در مسکن خود ترک معاشرت نکنم و تنها در اوقاتى که امید دارم که در پناه جلال ربانى از یاد خدا باز نمانم و به سلامت مانم به آن پردازم؛ اما اگر دیدم که دل کمترین توجهى به آنان دارد بىدرنگ ترک معاشرت و گفت و گو کنم.
بخش 125
و اى فرزند، اى محمّد - که خداى تعالى تو را از آنچه مورد اعراض اوست در امان دارد و به زیور خلعت اقبال بیاراید - بدان که از جمله گرفتارىهاى من در مخالطت با مردم این بود که پادشاهان مرا شناختند و به من مهر ورزیدند، چندان که نزدیک بود سعادت این جهانى و آن جهانى من بر باد رود و میان من و مالک من صاحب نعمتهاى نهانى و آشکار، حجاب گردند، آنگاه مرا مىدیدى جامه ننگ و رسوایى دربر، در پى جاه و مقام این سراى فریب برآمدهام و تو را به سوى هلاک و تباهى و عذاب دوزخ مىکشانم. چیزى که مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبّت آنها رهایى بخشید و از زهرهاى کشنده تقرّب به آنها به سلامت داشت همانا خداى جل جلاله بود. پس من آزاد شده این مالک رحیم شفیق هستم و سبب آن بود که از آغاز زندگانى در دامان جدم (ورام) و پدرم - قدّس اللَّه ارواحهم و کمّل فلاحهم - بودم که داعیان به سوى خدا بودند - جل جلاله - و دلبستگان او - جل جلاله - پس خداى تعالى مهر پیمودن راه و پیروى نشانه آنان را در دل من انداخت. من نزد آنان گرامى بودم با این که عادت معمول کودکان است که پدر یا مادر یا استاد، آنان را تأدیب کنند، اما خداى جل جلاله مرا به این ماجرا نیازمند نفرمود. من نوشتن و عربى را آموختم و علم شریعت محمدىصلى الله علیه وآله را نیز آن سان که در پیش گفتم آموختم و کتابهایى در اصول دین نخواندم.
یکى از مشایخ استاد من از من خواست که به تدریس و تعلیم مردم پردازم و در مراجعات آنان فتوا دهم و راه علماى پیشین را بپیمایم. آنگاه دیدم خداى جل جلاله در قرآن شریف به جدّت «محمّدصلى الله علیه وآله»، آن صاحب مقام والا، مىفرماید:
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین» (الحاقه، آیه 44)؛ «اگر رسول سخنى که ما نگفته باشیم به ما نسبت دهد با کمال قدرت او را کیفر مىدهیم و رگ (حیات) او را مىبریم. هیچ یک از شما قدرت جلوگیرى ندارد.
آیا مىبینى که این سخن از جانب پروردگار جهانها براى تهدید کسى است که نزد او گرامىترین موجود اوّلین و آخرین است، در صورتى که سخنى را به حق تعالى نسبت دهد! پس آنگاه که به این نکته توجه کردم و از مبادرت کردن به فتوا احساس کراهت نمودم و ترسیدم و پرهیز کردم که مبادا در کار فتوا قولى بر خلاف گویم و در پى ریاست افتم که منظور از آن تقرب به حق تعالى نباشد؛ پس در آغاز کار پیش از آن که جامه قضا پوشم از آن امر هولناک کناره گرفتم و به راهنمایى علم، به عمل صالح و کارهاى شایسته پرداختم و آنچه اى فرزند در راهنمایى و گشودن درهاى عنایات به تو نوشتهام نه از کسى آموخته بودم نه از کسى شنیده بودم، بلکه گفتار مردم همه بر پایه ظاهر عبادت و صورت بخشیدن آن به مقتضاى عادت بود. سپس جماعتى نزد من آمدند و خواستند بین مردمى که اختلاف دارند بر عادت فقیهان و علماى گذشته زمانهاى پیشین داورى کنم و امور طرفین اختلاف را اصلاح نمایم؛ پس به آنان گفتم که من چنین فهمیدهام که خِرد من در مقام اصلاح کلیه امور زندگانى من است، اما نفس من و هوا و هوس من و شیطان برآنند تا با مشغول ساختن من به امور دنیا مرا به هلاکت رسانند و من بین خود و نفس خود و شیطان و هوا و هوس خویشتن در صدد آن برآمدم که به مجرد عدل داورى کنم و همه آنها را با عقل موافق گردانم. اما هیچ یک از آنها این رأى را صواب ندانستند و خِرد به زبان حال با من گفت روا نیست که در هلاکت خود به نادانى، از آنها پیروى کنى. بالجمله، من در این زندگى دراز موفق نشدم که میان این دو دشمن داورى کنم یا میان آنها سازشى به وجود آورم که چشمم روشن گردد و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس کسى که مىداند که در مدتى دراز از انجام دادن داورى ناتوان بوده است، چگونه در امرى وارد شود که داورىهاى بىپایان و بىشمار ویژه آن است؟ به آنان گفتم بنگرید و کسى را بیابید که عقل و نفس و طبیعت و هوا و هوس او با یکدیگر اتّفاق داشته باشند، بر شیطان چیره، و همه مانند یک دست در پى طاعت خدا و رضاى او باشند و از امور مهمى که بر او واجب است فارغ باشد. آرى چنین شخصى را بیابید، و داورى و محاکمه نزد او برید همانا اوست که وقتى دعوایى در محضرش طرح شود مىتواند به قطع و فصل دعاوى و اصلاح اختلافات موفق گردد. زیرا به چنین قدرتى مجهز است.
پس اى فرزند، اى محمّد، از ریاست در این امر کناره جستم و به مقتضاى داورى خردمندان دیدم که شغل شاغل من در توجه به خداى جل جلاله و وارسى و پاکیزه نگاهداشتن نفس خویشتن است.
بخش 126
سپس چنین روى داد که پدر و مادرم - که خداى تعالى روانشان را تقدیس فرماید و بر قبرشان نور بباراند - در صدد برآمدند که من زناشویى کنم و آن واقعه را در کتاب البهجه شرح دادهام. این وصلت خوشایند من نبود و بیم آن داشتم که از کار صواب مرا بازدارد. این پیوند موجب آن شد که با خاندانى که وصلت کرده بودم مصاحبت کنم. سپس یکى از آنان در کار دولتى وارد شد و من کوشیدم که او را از آن شغل باز دارم و او آن منصب را ترک کند، اما موافقت نکرد که از آن کار دست بکشد. این امر به آن جا کشید که از او دورى گزینم و در شهر حلّه مجاورت آنان را خوش نداشته باشم. آنگاه به مشهد مولانا (حضرت موسى بن جعفر امام کاظمعلیه السلام) روى آوردم و در آن جا اقامت گزیدم تا وقتى که به اقتضاى استخاره با «زهرا خاتون» دختر وزیر «ناصر بن مهدى» - که بهشت جاودان جایگاه آنان باد - زناشویى کردم و این امر موجب آن شد که روزگارى دراز بغداد را که دامگاه شیطان است وطن گیرم.
[رابطه سید بن طاووس با مستنصر]
بخش 127
نخستین دامى که شیطان تعبیه کرد تا میان من و خداى جل جلاله، صاحب الرحمه و الاحسان، جدایى افکند این بود که خلیفه «مستنصر» - که خدا از سوى ما بهترین پاداش خیر به او عطا فرماید - مرا به عادت خلفا براى فتوا دادن دعوت کرد.
هنگامى که نزدیک به در ورودى خانه کسى رسیدم که از من استدعاى دیدار داشت به درگاه خداى مالک الامان جل جلاله تضرع کردم و از او خواستم که دین مرا و آنچه را که به من موهبت فرموده است به ودیعت نگاه دارد و هر چه مرا به رضاى حضرتش نزدیک گرداند حفظ فرماید تا به سلامت از نزد ملک باز گردم. آنگاه به محضر او رسیدم و او با همه نیرو که داشت کوشید تا کار فتوا دادن را بپذیرم: خداى جل جلاله به من آن نیرو داد که با آنان مخالفت کنم و هوس خود را خوار دارم و بر سر نفس سرکش پاى گذارم و در نگاهداشت آنچه در طلب رضاى خدا جل جلاله مالک آن بودم و اعراض از آنان مدد فرمود. در پى آن واقعه سعایتهاى هولناک روى داد؛ اما خداى جل جلاله به فضل خویش مرا کفایت کرد و بر عنایات خود درباره من افزود و در کتاب اصطفاء پارهاى از آن حوادث را براى تو شرح دادهام.
اى فرزند، اگر آن روز در این فتواى دنیوى و هوسبازى اهل دنیا و قاعدههاى بیهوده آنها وارد شده بودم تا ابد الآبدین تباه بودم و مرا در امورى داخل مىکردند که میان من و رب العالمین جدایى مىافکند.
بخش 128
الحذر، الحذر، که در شوخى و بازى و نوآورى آنان شرکت جستن، مخالفت با جدت سید المرسلینصلى الله علیه وآله و با پدرت سید الوصیین است. سپس خلیفه بازگشت و به وسیله (قمى) وزیر خود و به وسیله دیگر بزرگان دولت خود مرا دعوت کرد که نقابت همه طالبین را بپذیرم. سالها گذشت و همچنان پیگیرى مىکردند تا این سمت را قبول کنم و من بهانههاى بسیار مىآوردم. «قمى» وزیر گفت وارد این کار شو و در آن به رضاى خدا عمل کن. گفتم پس چرا تو در وزارت خود به رضاى خداى تعالى عمل نکنى؟ نیاز دولت در این کار به تو بیشتر است تا به من، اگر چنین کارى امکان داشت همانا تو به آن رفتار مىکردى. سپس به تهدید من پرداخت و پیوسته خداى جل جلاله مرا در مقابل آنان نیرو مىداد و تقویت مىکرد و تأیید و مساعدت مىفرمود تا این که «مستنصر» به وسیله یکى از دوستان به این تکلیف دعوتم کرد و به هر چارهاى دست زد. روزى به من گفت آیا تو مىگویى «رضى» و «مرتضى» ستمکار بودند یا آنان را معذور مىدانى؟ پس تو نیز مانند آنان وارد کار شو. به او گفتم روزگار آنان روزگار آل بویه بود و زمان پادشاهان شیعه مذهب و آنان مشغول به خلفا بودند و خلفا مشغول به آنان و سید رضى و سید مرتضى آنچه طبق رضاى خداى جل جلاله مىخواستند آماده بود. بدان که این پاسخ که من گفتم به اقتضاى تقیه بود و گمان نیکو به همت موسوى آن دو، وگرنه من بهانه منطقى بر دخالت آنان در امور دنیایى نداشتم. پس زنهار، زنهار که با هیچ یک از ملوک متفق و موافق باشى که به هلاک خود اقدام کرده باشى. زنهار که کسى را بر خداى جل جلاله مولاى تو و مالک دنیا و آخرت برگزینى و او را مؤثّر دانى، و نام گذشتگان پاک خود را با مخالفت به رضاى حق تعالى جلّ جلاله زشت گردانى و در ویرانى بنیادهایى که براى شرف تو در دنیا و آخرت افکندهاند همدستى کنى و آنان را در روزشمار دشمن خود و روى گردان از خود و متنفر از خود گردانى.
بخش 129
آنگاه فریفتن مرا دنبال کردند تا آن جا که پسر «قمى» وزیر، پى من فرستاد و در آغاز التماس داشت که ندیم شوم؛ پس دانستم که این گام به هلاک من مىانجامد، چه، به امور دنیا مشغول خواهم شد. پس هر چارهجویى مىدانستم به کار بستم و به جان کوشیدم تا دست از من بردارد، اما او باز به من مراجعه مىکرد. بارى، به او سخنانى گفتم من جمله گفتم اگر وقتى من ندیم دولتیان شوم و اسرار آنان را براى تو و پدرت کشف نسازم و اخبار آنان را بر تو حکایت نکنم مرا متهم خواهید کرد که از آنان سخنانى زشت درباره شما شنیدهام و آن را به شما نمىگویم، این امر باعث دشمنى شما با من خواهد شد و کار ما به جدایى و گسیختن رابطه مىکشد و خدا داند که به چه حوادثى که اکنون نمىدانم خواهد انجامید.
پس اى فرزند، مباد که با مردمان در این گونه امور وارد شوى. به خدا سوگند که معاشرت با مردم «دارالغرور» راست نمىشود مگر به دورى جستن از «مالک یوم النشور» و بیشتر کارهاى مردمى که اهل سراى گذرا هستند مسخره و فساد و ویرانگر سراى باقى است و میان بنده و مالک روز رستاخیز حجاب است و ممارست و دمخورى با آنان با استوارى و سلامت روز قیامت سازگار نیست. دریغا، دریغا، به خدا سوگند، هر کس گفته باشد این راه راهى از راههاى نیکبختى است، به خدا سوگند که دروغ گفته باشد.
بخش 130
سپس شیطان - که لعنت خدا بر او باد - براى فریفتن پدرت آنان را برانگیخت و خلیفه «المستنصر» که خداى بهترین پاداش را به او عطا فرماید، مرا برگزید تا به رسالت نزد سلطان «تاتار» روم. پس به آن کس که این پیام به من آورده بود سخنانى گفتم که مفهوم آن چنین است: در این کار اگر موفق شوم پشیمان خواهم بود و اگر شکست یابم نیز پشیمان خواهم شد. گفت چگونه؟ گفتم اگر کوشش من با توفیق قرین گردد هرگز براى گسیل داشتن به رسالت دست از من نخواهید کشید تا در شمار مردگان درآیم، پس مرا از عبادتها و دیگر کارهاى ارزشمند باز خواهید داشت، و اگر گره کار به دست من گشوده نشود از چشم شما خواهم افتاد و کار به بىاحترامى من خواهد انجامید و آزردن من آغاز مىگردد و از کار دنیا و آخرت باز مىمانم، بالجمله سخنان رساتر از این گفتم که خداى جل جلاله در آن حال براى نیکبختى من بر زبانم جارى فرمود. اگر کسى تو را بگوید که پرداختن به این امور به طاعت و عبادت دستیارى مىکند، زنهار و زنهار که آن گفته تأویل و مغالطه است و مبادا به آن قانع شوى. چه هر کار که مخالف عقیده تو باشد، کمک به آن حتى با حرکتى از حرکات یا با اشارهاى از اشارات روا نیست، و اگر کسى جز این گوید او از دامهاى شیطان است و سخن او هذیان.
بخش 131
سپس خلیفه «المستنصر» - که خداى او را بهترین پاداش خیر دهد - به من تکلیف کرد که وزارت را بپذیرم و پیمان بست که در این کار از هیچ یارى به من دریغ نکند و بارها در این مسأله نامه نوشت و سخن گفت و من در کتاب الاصطفاء براى تو این گرفتارى و بلا را به شرح باز گفتهام.
امّا من بازگشتم و بهانهها آوردم تا کار به آن جا کشید که سخنانى گفتم از این قبیل که اگر مقصود از وزارت من آن است که به عادت وزیران حرکت کنم و امور مردم را با هر مذهب و سبب تمشیت دهم، خواه اقدام من مطابق رضاى خداى جل جلاله و رضاى سید الانبیاء و المرسلین باشد خواه مخالف رأى خدا و رسول؛ پس، اگر بخواهم با همین شیوه وزارت کنم اکنون نیز همین وزیران با همان روش فاسد کارها را انجام مىدهند، اما اگر بخواهم در این مقام به کتاب خداى جل جلاله و سنت فرستاده اوصلى الله علیه وآله رفتار کنم هیچ یک از درباریان تو و آنان که در سراى تو زندگانى مىکنند، و هیچ یک از بندگان و خدمتگزاران و از خدم و حشم تو و ملوک اطراف، تحمل آن رفتار را ندارند. اگر راه عدل و دادگسترى پیش گیرم و طریق انصاف و پرهیزگارى پیشه کنم، به تو مىگویند این «على بن طاووس علوى حسینى» از این کارها چه منظور دارد جز این که به مردم هر عصر و زمان بفهماند که اگر خلافت در دست آنان بود به همین روش عمل مىکردند. این منظور و این عمل ردّى است بر خلفایى که پیش از تو بودهاند و طعنى است بر آنان. وقتى این سخنان را درباره من به تو بگویند ناچار بىدرنگ به بهانه و عذرى به کشتن من همت خواهى گماشت.
پس وقتى کار به هلاک من مىانجامد ناچار باید به ظاهر گناهى به من نسبت داده شود تا مرا بتوان کشت. پس اینک من در سراپنجه تو قرار دارم و پیش از آن که گناهى مرتکب شده باشم با من هر چه خواهى کن که تو سلطانى قادرى. آنگاه به کوچ کردن آغاز کردم و خانه کن از بغداد منتقل شدم و به حله رفتم و خداى جل جلاله به رحمتى که از آغاز به من داشته است و به عنایتى که به پدران صالح من مبذول فرموده است و از روى جلالت او آن عنایات به تبار و فرزندان ایشان رسیده است مرا به سلامت نگاه داشت. خداوند جل جلاله به رحمت عنایت خویش که پیوسته به گذشتگان صالح من و ذریه آنان عطا فرموده است مرا از این بلاها به سلامت رهانید مباد و مباد کارى کنى که شیطان مرا پس از مرگ سرزنش کند و بگوید بر فرزندت که پاره جگرت است پیروز شدم و روزشمار، جامه پشیمانى بر تن و میان اهل سلامت و رستگارى شهره به رسوایى، نزد ما آیى! پس با چه امید «محمد»صلى الله علیه وآله جدّت را دیدار خواهى کرد و پدرت علىعلیه السلام را و پیشینیان اطهارت را ملاقات خواهى نمود؟ حال آن که بر ضد آنان به پا خاستهاى و یادشان را زشت گردانیدهاى و به جهت ننگ چند روزه زندگانى با آنان دشمنى کردهاى! و آیا پس از این وصیّت که به تو کردهام و این رساله که تو را نوشتهام با چه رو با من روبهرو خواهى شد؟ به جاى این که تو را به جلالت و بزرگوارى فرا خوانده بودم، امّا تو در مقابل آن به پستى گراییدى چه پاسخى خواهى داشت؟ نه به خدا. این شیوه شریف الهى و مقدّس را که امروز مجبور و تنها مانده است از دست مگذار و ملزم به آن باش و در مقابل ملازمت آن جان و اهل و مال و همه امکانات را سبکمایه گیر و در روزگار کسادى این فضایل با آنها همنفس باش تا وقتى در آن جهان نزد ما مىآیى پادشاهى بزرگ از پادشاهان دنیا و آخرت باشى، مَلِکِ عظیم این جهانى و روز میعاد باشى و مولاى تو و پیشینیان تو از پدران و نیاکانت که از ملوک نیکبخت جهان بودهاند از تو خرسند باشند.
بخش 132
و اى فرزند، اى محمد - که آرزومندم خداى جل جلاله آنچه را که به آموختن آن نیازمندى، یعنى نکاتى را که مایه افزونى تعظیم و تکریم تو پیشگاه الهى را باشد به تو بیاموزد - بدان که داخل شدن در کارهاى دولتى اگر چیزى بود که بر شرف دنیایى مسلمان مىافزود همانا که با ورود اولیاى دولت و قبول تقاضا و آرزوهاى آنان کاخ شرف و حیثیّت تو را بنا مىکردم، اما این کار خلاف چیزى است که پیشینان تو بر آن بودهاند و مایه رسوایى و ننگ کسى است که داخل آن کارها شده است و کمبودى است که نمىتوانم درجه حقارت آن را شرح دهم. وقتى کسانى را مىبینم که با تو همعقیدهاند و دین پدران پاک تو دارند و چنین مىپندارند که چون از کارگزاران دولتند و به ستمگاران یارى مىکنند داراى شرف و مقامى والایند، امّا شایسته چنان است که تو دریایى که اینان مسکین رنجورند و داراى قلب بیمار، و نیازمند آنند که به بیمارستانشان ببرند و گاهى با احسان درمانشان کنند و گاهى با خوارى و توهین رنجورى را از آنان دور گردانند تا از مستى به خود آیند و به درجه بدبختى خود پى ببرند. حق، یگانه راه روشن است که قرآن به آن راه مىنماید و جدّت محمّدصلى الله علیه وآله به آن دلالت مىکند و کسى که از آن راه بپیچد به سوى خشم خداى جل جلاله و سخط و خوارى و دوزخ او و به سوى رسوایى بزرگ گام مىنهد. من پسرانى را دیدهام که در عقیده باطل تعصّب پدران مىکشند و چندان در تعصّب پیش رفتهاند که در عبادت بتان پیروى آنان کنند. در کار تعصّب جان فدا مىسازند و در معرض خطر قرار مىگیرند، پس چرا فرزندان قومى که در دنیا و دین سعادتمندند تعصب نکشند و راه پدران پاک خود را نپیمایند و بى سستى در آن گام ننهند که اگر در این راه سراسر جهان را از دست بدهند در نظر عارفان چیزى بىمقدار را از کف دادهاند. چه زشت است که یکى از فرزندان سیّد پیمبران در روز جزا پیدا شود و بیگانگان به جدش محمّدصلى الله علیه وآله نزدیکتر از او باشند و مردم مورد توجه حضرتش قرار گیرند، اما از او روى برگرداند. خدمتگزاران او به سبب طاعت وى به مقام پادشاهى رسیده باشند و فرزندان او به سبب نافرمانى و تباهى مورد ریشخند شیطان شده باشند و منادى در میان آنان ندا در دهد که «لِمثل هذا فلیعمل العالمون» (صافات، آیه 1)؛ «عمل کنندگان چنین کنند».6
بخش 133
اى محمد، اى فرزندم - که خداوند جل جلاله دین و دنیاى تو را نگاه دارد و یقین و تولاى تو را کامل گرداند - بدان که اگر من در سراسر زندگانى به بیمارى دیوانگى یا به مرض پیسى و خوره دچار مىشدم بر من از گرفتارى به منصبهاى دولتى آسانتر بود که چهره اسلام از آن تیره گردد و چیزى از آنچه را که پیمبران و جدّت محمّدصلى الله علیه وآله بنیان نهادند ویران کنم و مایه ننگ او گردم و چنان کنم که دشمنان دین او به سرزنش سخنان ناروا گویند و در این سوء شهرت با دشمنان یارى و همکارى کنم، زیرا در این حال دشمنان مىگویند و مىپندارند که اگر دین جد ما محمدصلى الله علیه وآله این چگونگىها را که متصدیان مقامات دولتى داراى آنند نداشت و مشتمل بر هول و هوسبازى و هوسناکى و تظاهر به ارتکاب کارهاى حرام نبود فلانى که فرزند اوست و تظاهر به پاىبندى به ناموس دین مىکند با والیان و دولتیان وارد کار نمىشد و در راهى که مایه اهانت به مراسم جدّ او و نیاکان گذشته اوست با آنها همگامى نمىکرد و به امورى که خلاف شیوه دین او باشد شادمان نمىشد و این بدنهادى را به آن دین نسبت نمىداد - پس بنگر که هنگام سکرات مرگ مصیبت و ندامت من بر چگونه خواهد بود و در روزشمار در چه جایگاه قرار خواهم داشت و محاسبه من از چه قرار خواهد بود و نادانى و خوارى من تا کجاست. با کدام چشم و با چه رو جدت محمدصلى الله علیه وآله و پیشگامان آزادگى را بنگرم و با چه روى به آنان دیده افکنم؟ حالى که بزرگترین ننگ را براى آنان به وجود آورده باشم، و اگر در روزشمار بر من رحمت آورند و براى رهایى من از عذاب شفاعت کنند، آبروى شریف و مصون از هر خطاى ایشان را مسؤول کسانى قرار دادهام که در کار دولتى به آنان ستم کردهام؛ زیرا ناچارند از آن ستمدیدگان بخواهند که از من درگذرند. پاداش جدّت محمّدصلى الله علیه وآله در مقابل هدایت و نبوت و شفاعت و احساس او به ما این نیست که من که فرزند اویم با دور شدن و کنار گذاشتن قرآن مقدّس او و زشت کردن یاد گرامى او از شأن او بکاهم و به ویرانى بنیادى که او نهاده است آغاز کنم و مایه شرمندگى آن بزرگوار گردم.
اى محمّد، اى فرزند، بیمارى پیسى و خوره و دیوانگى در مقابل آن گرفتارىها بسى آسان و بسى زیباست، زیرا در هر حال به مرگ مىانجامد و این مسأله آسان است و باعث ثواب و عوضى است که روشنگر چشم و فرحبخش دل است و باعث همصحبتى با بزرگانى که در آخرت پادشاهان اقلیم سعادتند، بزرگان دولت پایدار و سبب پوشیدن تشریف خلعت رضاى جبّار الجبابره و فرحناکى و طیب دیدار با گذشتگان تو، که عترت طاهر رسول بزرگواراندصلى الله علیه وآله آن روز که اولین و آخرین فراهم مىآیند. «و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون » (مطففین، آیه 27)؛ «پس اینک پیشقدمان در این کار کوشا باشند».
[ضرورت آموزش فقه]
بخش 143
از خداوند مىخواهم که آموختن علم فقه را که راه شناخت احکام شریعت و زنده داشتن سنت جدّت محمدصلى الله علیه وآله است بر دلت اندازد و توان الهامپذیرى از عنایات او را داشته باشى و قصد تو در این کار فرمان بردن از خداى تعالى و پیمودن راه راست باشد و مبادا که در کار دین مقلّد عوام الناس از غلامان جدّت باشى و براى گرفتن فتوا و استفهام مطالب دین در برابر آنها کوچکى کنى که جز مغبون به این کار حقیر قناعت نکند و بدان که هنگامى که کودک بودم «ورام»7 جدت - قدس اللَّه روحه - به من مطالبى فرمود که معناى آن این بود که اى فرزند اگر در علم و عمل کارى وارد شدى که خیر تو در آن است به مرتبه پست آن قناعت مکن و مباد که از کسانى که در آن کارند کمتر باشى. نیز جدّت از قول (حمصى)8 مىفرمود: براى امامیه مفتى واقعى باقى نمانده است، بلکه همه، فتواى دیگران را حکایت مىکنند و به تکرار باز مىگویند. در صورتى که در آن زمان گروهى از اصناف علما بودند و در روزگار ما کسانى نیستند که از نظر مراتب علمى به آنان نزدیک باشند؛ اما باید گفت که اینان به علّت طول ایام غیبت و دور بودن از پیشوایان و رهبران دینى که از حیث اشتغال و ادراک معانى در حفظ و پناه بارى تعالى بودهاند، معذورند که اگر همپایه علماى سلف نباشند. اما به هر حال امروز فتاوى آنان و پاسخ به مسائل مورد نیاز نقل قول علماى متقدّم و ماضى است و این کار بسى آسان است و جز مردمى مسکین و کسانى با همتى پست و بیمایه در این کار ناتوان نیستند. من که پدر توام تقریباً بیش از دو سال و نیم به این عمل مشغول نبودم و از آن پس اگر گاهى به آن مشغول مىشدم از روى نیاز نبود، بلکه به منظور حسن صحبت و انس و استنباط فروع بود. کسى که از کوتاهى زندگانى باخبر است و مىداند که پس از مرگ از طرفى مقامى، هر کار او، چه بزرگ چه کوچک، مورد رسیدگى و حسابرسى قرار مىگیرد باید به میزان نیاز این سفر توشه فراهم آورد.
بر تو باد که در تحصیل فقه به کتابهاى جدّت (ابو جعفر طوسى)9 - رحمةاللَّه علیه - مراجعه کنى، زیرا او در پیمودن راهى که حق تعالى به او نمود سستى و کوتاهى نورزید.
شرح کتابهاى موجود نزد مؤلّف
[آثار سیاسى در کتابخانه سید بن طاووس]
خداى جل جلاله به دست من کتابهاى بسیار در هر فنّ تو را آماده فرموده است که امیدوارم تو را به مولاى این جهانى و آن جهانى نزدیک گرداند.
در علم «اصول» کتابى مهیا شده است که مطالعه آن تو را به هر معرفت و دانش که بخواهى مىرساند و در نبوت و امامت کتابهاى بسیار فراهم آمده است که براى تهیه آن رنجها کشیدهام و دیگران دشوارىها تحمل کردهاند و آن هدیه است عنایت پروردگار جهان هستى را به تو. نیز کتابها در پارسایى و اخلاق که باید آنها را همنشین و همنفس خود کنى و از آنها بیاموزى، آنچنان که خداى جل جلاله پیمبران و اولیاى خود را که پیش از تو بودهاند به آن آداب راهنمایى فرموده است به آن مؤدّب گردى و آدابى بیاموزى که حق تعالى مردمى ناتوان را که کمتر از تو بودهاند به نیروى آن توانا کرده است تا آن جا که آنان را به فضل و کرم خود در ردیف اولیا قرار داده و در دنیا نیکبخت گردانیده است. و بدان که پیشروان آن کاروان سعادت و بازماندگان آن کاروان، همه از یک گوهرند، جز این که پیشروان را همت بلند پیش رانده است، و واپس ماندگان را همت دون بر جاى داشته است.
نیز کتابها در «تاریخ» خلفا و پادشاهان و جز آنان از دنیاپرستان دارم که جهان گذرا را برگزیدهاند و چهره خرد و مردمى را به ظلمت دنیاپرستى تیره کردهاند و بار سنگین گناه بر دوش به وادى جهان باقى گام نهادهاند، گویى خواب بىخبرى آنان را فرا گرفته بوده است که نیکبختى جاودان را به لذت فانى چند روزه فروختند. آرى مردم عالى همت هرگز چنین نکنند.
پس اى فرزند، براى رعایت دین و پاس داشتن مقام سرور و مولاى خود، از آنان بپرهیز و خداى را در نظر داشته باش و چندان که مىتوانى از آنان دورى گزین که دوستى آنان زهرى است کشنده. من تاریخ این زمره تیره روزان را براى تو ذخیره کردهام تا بنگرى که در ظاهر و باطن و اول و آخر چه بودهاند، و با خود چه کردهاند و چگونه با لذت ناپایدار و زودگذر این زندگى کوتاه زیان جاودان خریدهاند و چگونه به فریب شیطان هر دو جهان را به پشیزى فروختهاند.
اى محمّد، روزى که سرگرم مطالعه این تاریخها بودم یکى از من پرسید چه مىکنى؟ گفتم با آن که زندهام با این همه در میان گورستانها با مردگان نشستهام و مىبینم که چگونه هادم لذّات این مغروران و فریفتگان دنیا را با زور به گورستان کشانیده و دور از هر سعادت و لذت اسیر ندامت کرده است.
نیز خداوند کتابهاى «فقه» که از گفتههاى جدّت سید المرسلینصلى الله علیه وآله و پدرت امیرالمؤمنینعلیه السلام و عترت معصوم آنان و از شیعیان ایشان تألیف و تصنیف شده، و کتابهاى بسیار در اخبار و احادیث آنانعلیهم السلام را فراهم فرموده است. تو را به خدا که علم فقه را نزد معلّمى پرهیزگار و پارسا بیاموز که از رحمت پروردگار جهان درهاى مقصود به روى تو بگشاید و امیدوارم که در اندک مدت تو را به توفیق رساند و از صرف عمر بسیار در این راه بىنیاز نماید. من قبلاً شیوه اشتغال خود را به این علم نوشتهام و امیدوارم تحصیل این علوم بر تو آسان باشد. من تقریباً در مدت یک سال، علم فقه را چندان آموختم که دیگران در چند سال تحصیل کسب مىکنند و به عنایت خاص که خداى تعالى به ذریه جدّت سید المرسلین - صلوات اللَّه علیه - دارد، از کسانى که سالها در این راه پیشگام بودهاند پیشى جستم.
نخست کتاب الجمل و العقود10 را ازبر کردم و با کوشش بسیار آن را فرا گرفتم. کسانى که پیش از من به آن سرگرم بودند جز آن کتاب مطالعه دیگر نمىکردند؛ اما من کتابهاى فراوان مطالعه مىکردم که از سوى جدّم «ورام بن ابى فراس» - قدّس اللَّه سرّه و زاده من مراضیه - از طرف مادر به من انتقال یافته است شبها به آن مراجعه مىکردم و آنچه آنان در سالها آموخته بودند در دسترس من بود و مىآموختم و گفته مصنفان را مىفهمیدم و موارد خلاف را ادراک مىکردم و در مجلس درس آنچه را که شاگردان حوزه نمىدانستند مىدانستم و در تحصیل علم پیوسته با نشاط و شادى بودم. وقتى از الجمل و العقود فارغ شدم به آموختن نهایه11 پرداختم. وقتى جزء نخستین آن را به پایان رساندم، در علم فقه چنان استاد شدم که «محمد بن نما» معلم من در پشت جلد اول آن کتاب به خط خود مرا مورد مدح و ثنا قرار داد که شایسته آن نبودم، بلکه ثناى واقعى شایسته خداوند است که مالک هر دو جهان است و صادر و وارد کننده معانى به قلبها و الهام دهنده حق و صواب است. سپس جزء دوم النهایه را خواندم و به کتاب مبسوط12 پرداختم تا به کلّى از شاگردى فراغت یافتم. بعدها از جماعتى کتابها خواندم که منظور از متن آن روایتها را درست نفهمیدم، امّا مورد قبول علما بود از استاد و به خطّ استاد چیزها شنیدم و خواندم که یاد کردن آن، موضوع را به تفصیل مىکشد، و اجازههایى که پشت مجلدات بود بر استاد قرائت کردم. اى فرزند، امیدوارم که پروردگار قلب و بینش تو را براى ادراک همه این مطالب از کوچک و بزرگ جمال بخشد بدان که:
اینک کتابها در فقه در دسترس دارم که چند برابر آن است که در روزگار تحصیل داشتم، پس ان شاء اللَّه وضع تو از من بهتر خواهد بود که اسباب علم آموختن تو فراهمتر است. خداى جل جلاله تو را به آرزوهایى که دارى بیش از آن که مرا برساند و دعاى حال مرا درباره تو مستجاب فرماید.
و خداوند منان کتابهاى پراهمیّت در «تفسیر قرآن کریم» از مفسرانى که دینها و عقاید مختلف داشتهاند تو را فراهم فرموده است. و اى محمّد، اى فرزند که امیدوارم خداى تعالى تو را به آنچه مطلوب اوست دلالت فرماید و شرف خشنودى دایم خود را نصیب تو فرماید. بدان که مردم در تفسیر قرآن چندان اختلاف کردهاند که روى حقیقت را پوشاندهاند و کار را به این جا کشانیدهاند که مسیر فهم قرآن را تغییر دهند و فهم آیات محکمات را نیز دشوار سازند و مردم را در آن وادى، حیرتزده رها کنند با آن که نفس تنزیل مقدس قرآن شخص را از احتمالات برکنار مىدارد، زیرا حضرت علام الغیوب حیات دل و سعادت دو جهانى به تو عطا فرموده است. در تفسیر آیاتى از احکام یا آنچه درباره رفتگان است مراد از نقش تنزیل را نمىتوان فهمید.
رسول خداصلى الله علیه وآله و عترت پاک اوعلیهم السلام که از قرآن جدا نیستند. سخنانى گفتهاند که مایه بهبودى رنجوران و چراغ راهنماى گمشدگان است، اما آیات متشابه که معرفت و تحقیق آن از دشوارىهاست علم آن همه را باید به خداى جل جلاله واگذاشت. من در خطبه کتاب فتح الجواب الباهر فى خلق الکافر سخنانى از پدرت علىعلیه السلام که در ضمن خطبه جلیلى بیان فرموده است آوردهام.[ ...]
و بپرهیز از تقلید کسانى که خود را عالم دین مىدانند و در مدح پادشاهان و امیران شعر مىسرایند، چه، آنها از هلاک شدگانند و اگر توبه نکنند از آن گفتهها پشیمان گردند و در روزشمار آرزو مىکنند که اى کاش زبان نمىداشتند و سخن گفتن نمىدانستند تا این اشعار را نگفته بودند و من از آنان که این گونه اشعار را مىنویسند و از بر مىکنند حیرتزدهام و شایسته مقام علمى آنان محو کردن این سخنان بیهوده است.
اى فرزند، آیا دیدهاى که این زمره مردم در ستایش ایزد منان و رسول بزرگوار و خاصان او سخن گفته باشند؟ آیا نمىبینى از کسانى مدح و ثنا گفتهاند که مورد خشم و سرزنش الهى و رسول بزرگوارصلى الله علیه وآله و خاصان اوصلى الله علیه وآله بودهاند؟ آیا این کار دورى جستن از آستان الهى و هتک حرمت او - جل جلاله - نیست؟ آیا این کار تجاوز به حریم حرمت امامان پاک به هر حال به آنان نیاز دارند نیست؟.
اگر خداى منان به تو طبع شعر عنایت فرماید از مطالبى که رضاى الهى و پیشینیان پاک تو در آن باشد پاى بیرون منه. [...]
جهاد
بخش 148
اى فرزند که امیدوارم خداى جل جلاله تو را به شرف جهاد با نفس و با هر کس که تو را از حضرتش جل جلاله باز دارد سرافراز فرماید بلکه به تو نیرویى عنایت فرماید که جهاد بر تو آسان گردد و از آنچه براى قرب به حضرتش انجام دهى لذت برى. بدان که اگر جهاد با حضور آن کس که طاعتش بر تو واجب است واجب گردد (او) - صلوات اللَّه علیه - خود کفایت تو کند و وظایف جهاد را به تو بیاموزد مرا نیز.
اما اگر در حضور کسى که طاعت او واجب نیست گرفتار جهاد گردى، ممکن است در آن حال جهاد بر همه مسلمانان واجب شده باشد و آن وقتى است که اساس اسلام در معرض خطر باشد. در حالى چنین سر و جان و هر چه را عزیز مىدارى که همه از آن خداى جل جلاله است که از روى لطف و کرم به تو عنایت فرموده است، باید فدا کرد.
پس شایسته است که هر عزیزى در این راه دست از عزت بکشد. بدان که همه هستى از آن کسى است که آن را آفریده است و بخشیده است و در راه آفریننده نیکوترین تقدیمى ذخایر خردهاست و کیست که به تقدیم کالبد و روان و خِرد به آستانش از پروردگار هستى بخش شایستهتر باشد که تو آنچه دارى همه رشحهاى از دریاى بىکران کرم و لطف اوست، پس هر گاه تو را به سوى خود بخواند زنهار که از بذل و جان و مال دریغ نکنى، که اگر چنین کنى فرشته جان ستان یا جز او آن را از تو باز خواهد ستاند، و اگر در تسلیم آن به آستان مقدسش بخل ورزى، شرف خدمت و طاعت و بذل جان و مال در راه گرامى داشت دین او که نزد او عزیز است از دست تو به در خواهد رفت و تباه خواهد شد.
تقاضاى سید بن طاووس از خلیفه براى گفت و گو با تاتار
بخش 149 [اصل دعوت]
و اى فرزند - که خداوند تو را در راه اصلاح ثابت قدم دارد و نامت را در جریده خاصان خود ثبت فرماید - بدان که چون سپاه تاتار و ترکان بر شهرهاى خراسان پیروز شدند و در آن شهرها طمع کردند و در زمان (مستنصر) خلیفه عباسى - که خداوند پاداشى به او عطا فرماید که شایسته آن است - تا نزدیکى بغداد رسیدند. فرمانده سپاه خلیفه امیر «قشمر» بود و با قواى خود در بیرون بغداد مستقر شده بود و هر دم بیم هجوم لشکر ترکان را داشتند و در شهر بغداد اعلان جهاد داده بودند. من به امیر (قشمر) نوشتم که نامه مرا به خلیفه عرضه کن و از او رخصت خواه که براى حال این مهم اجازت دهد به شرط آن که هر چه من مىگویم همان بگویند و هر جا خاموشى گزینم همچنان خاموشى گزینند تا کار را با گفت و گو و تدبیر اصلاح کنم؛ چه کیان اسلام در خطر است و اگر کسى براى اصلاح کار مردمان اقدام نکند از سوى خداى جل جلاله معذور نباشد. در نامه خود نوشته بودم که من با زره و سلاح و سپاه به دیدار تاتار نخواهم رفت، بلکه با همین جامه و به شیوه معمول و عادى خود خواهم رفت و مىخواهم براى خدا با آنان از در صلح درآیم و چنین شرط کنم که آنچه در دست شماست در دست شما باقى ماند و بارى هر چه در توان دارم به کار برم تا صلح برقرار شود که این کار موجب رضاى اله و تقرب به آستان او جل جلاله مىباشد، اما آنان بهانه آوردند و جز آن که من خواستم مىخواستند. سپس نزد دوستى رفتم که مقام وزارت دربار داشت و به او گفتم از خلیفه اجازت خواه که من و رضا برادرم و فرزندان محمد بن محمد بن محمد اعجمى نزد تاتار رویم و ترجمانى با خود همراه کنیم و با الهام الهى با آنان گفت و گو کنیم امید است که خداى تعالى با قول یا فعلى یا چارهجویى و تدبیرى این بلا را از سر ما رفع فرماید. به پاسخ گفت مىترسم در این دیدار مراتب شؤون دولت را رعایت نکنید و چنین پندارند که سفیر مایید. گفتم کسى را با ما بفرستید که مورد اطمینان شما باشد تا اگر نزد تاتار اظهار کنیم، فرستاده شماییم سر ما را براى شما بیاورد. در این صورت شما نزد آنان معذور خواهید بود.
منظور من از این ملاقات آن است که به آنها بگوییم ما فرزندان صاحب دعوت نبوى هستیم و از کشور محمدى آمدهایم و آمدهایم تا درباره دین و کشور خود با شما گفت و گو کنیم که اگر سخن ما را نپذیرفتند نزد خدا و رسول او مسؤول نباشیم. آنگاه که چنین گفتم آن دوست گفت باش تا من باز گردم. گویى مىخواست مطلب را به اطلاع (مستنصر) خلیفه - جزاه اللَّه عنى ما هو اهله - برساند. پس از دیرى مرا طلبید و گفت اکنون مقتضى نیست که چنین کنیم. هنگام ضرورت اجازه خواهیم داد. اینک گروهى که به کشور ما حمله آوردهاند لشکرى متفرق و دستههاى غیر متشکل هستند. رئیس معینى که گوش به فرمان او باشند ندارند تا شما با او گفت و گو کنید. گفتم اکنون ما با نیت خالص آمدهایم تا این کار را به پایان برسانیم، من بیم آن دارم که وقتى رخصت این کار را به ما بدهید که این همت و خلوص نیت در ما نباشد. با این همه به ما رخصت دیدار ندادند و شد آنچه شد.
باز چنین روى داد که وقتى عازم خراسان بودم از خلیفه اجازت آن خواستم که به زیارت مولینا على بن موسى الرضا - علیه التحیه و الثناء - مشرف شوم. پس از اجازه او به آماده کردن وسائل حرکت پرداختم. هنگام حرکت کسى که واسطه گرفتن اذن بود نزد من آمد و گفت خلیفه دستور داده است که به رسالت نزد بعضى از پادشاهان بروى. عذر آوردم و گفتم اگر در این رسالت موفق گردم دست از من نخواهید کشید و پیوسته مرا به رسالت و سفارت خواهید فرستاد و اگر پیروز نشوم در چشم شما کوچک و بىمقدار خواهم شد؛ زیرا چنین خواهید پنداشت که من شایستگى چنین کارى ندارم. افزون بر این، اگر بپذیرم و به سوى مقصود روانه شوم حسودان در کمین باشند و از من سعایت کنند و بسا که گویند من با پادشاه ترکان بیعت کردهام که او را به این دیار رهنمونى کنم. شما نیز قول آنان را بپذیرید و به کشتن من همت گمارید. گفت: پس چه باید کرد و پاسخ خلیفه چیست؟ گفتم استخاره مىکنم اگر «لا تفعل» آمد خلیفه خود داند که من هرگز خلاف استخاره نکنم. پس استخاره کردم و از رفتن عذر خواستم. پارهاى از این سخنان را در پیش گفتهام.
بخش 150
درباره امام عصر عجل اللَّه فرجه الشریف
اى فرزند، اى محمد، تو را و برادرت را و هر کس را که این کتاب را بخواند به آشتى و درستى در معامله با خداى عزّوجلّ و رسول اوصلى الله علیه وآله و حفظ و رعایت فرمان خدا و رسول که درباره ظهور مولاى ما مهدىعلیه السلام بیان فرمودهاند و بشارت دادهاند سفارش مىکنم، چه، قول و عمل بسیارى از مردم از نظرهاى فراوان با عقیده آنان مخالف است؛ مثلاً بارها دیدهام که اگر بندهاى یا اسبى یا درهم و دینارى از آنان گم شود سراپا متوجه آن مىشوند و براى یافتن آن نهایت کوشش را به عمل مىآورند، اما ندیدهام که کسى براى تأخیر ظهور آن حضرت و عقب افتادن اصلاح اسلام و تقویت ایمان مسلمانان و قطع ریشه کافران و ستمگاران به اندازه دلبستگى به این امور ناچیز دلبسته باشد و به اندازهاى که براى از دست دادن این اشیا متأثر مىگردد متأثر باشد.
پس چنین کسانى چگونه مدعى آنند که به حق عارفند و به رسول او واقف و به امامت آن حضرت معتقد؟ و چگونه ادعاى دوستى آن بزرگوار مىکنند و درباره چگونگىهاى والاى او به مبالغه مىپردازند، و از آن جمله کسانى را دیدهام که به زبان، سرورى و ظهور آن حضرت و نفوذ احکام امامت او را واجب مىشمارند، اما اگر سلطان یا امیرى از دشمنان آن امام بزرگوار و از منکران امامت او به آنان احسان و مهرى داشته باشد و عنایتى روا دارد به او دل مىبندند و مهر او را در دل جاى مىدهند و بقاى او را مىخواهند و به اندازهاى به او متوجه مىگردند که از طلب مهدىعلیه السلام باز مىمانند و واجبات را از یاد مىدهند من جمله عزل و بىکار شدن آن سلطان یا امیر را که باید پیوسته آرزو داشته باشند نمىخواهند.
و از آن جمله گروهى را مىشناسم که بر خود واجب مىدانند که به شادى آن حضرت شاد باشند و به اندوه او اندوهگین، و مىگویند آنچه در این جهان است و آنچه به ما رسیده است به برکت وجود آن بزرگوار است، با این همه اگر درهم و دینارى یا قطعه زمینى از ایشان غصب شود بیش از غصبها و غارتهاى اموال دیگران متأثر مىگردند. آیا این گونه حالات و چگونگىها با وفاى به حق تعالى و معرفت او جل جلاله و شناخت رسول اوصلى الله علیه وآله و معرفت اوصیاى اوعلیهم السلام مناسبتى دارد؟
نیز از آن جمله روزى به مردى که به ظاهر دلبسته ظهور شریف آن بزرگوار است و به او دعوى وفادارى مىکند و از غیبتش سوگوار و اندوهناک است، گفتم اگر آن حضرتعلیه السلام به تو بگوید که من از طریق پدران خود دانستهام که اگر ظهور کنم به محض این که چشمت به من افتد در دم جان خواهى سپرد، اما اگر در ظهور من تأخیر افتد بیست سال دیگر با کمال خوشى با زن و فرزند و اهل و عیال خواهى زیست، آیا چند روزه زندگانى این جهان فانى را به تأخیر ظهور من ترجیح نخواهى داد؟
و دیگر به کسى که در اظهار دوستى و مهربانى حضرت مبالغه مىکرد، گفتم که اگر آن حضرت به تو ابلاغ کند که پادشاه کشور تو در ایام غیبت او روزى هزار دینار به تو مىپردازد و آن مال بر تو حلال و پاکیزه است و مدتها نیز آن را دریافت خواهى داشت، پس آن گاه حضرت بزرگوار امام به تو ابلاغ فرماید که خداى تعالى اذن ظهور داده است و از این پس آن مبلغ بر تو حلال نیست، آیا تو ترجیح مىدهى که غیبت به طول انجامد و آن مستمرى را دریافت کنى تا حضرت او ظهور کند و مستمرى قطع شود و آن را مستمرى یکى از دشمنان تو قرار دهد که در رتبه از تو پایین است با این همه به حساب و کتاب تو نیز رسیدگى نمایند؟ آیا کدام یک از این دو را ترجیح مىدهى؟ طول غیبت و اخذ روزى هزار دینار را، یا شتاب در ظهور امام و قطع آن مبلغ و پرداختن آن به دشمن تو؟
به یکى از برادران گفتم اصحاب مهدىعلیه السلام کسانىاند که آن بزرگوار را براى آنچه خدا مىخواهد خواستهاند، خواه به دنیاى آنان سودمند باشد یا زیانبخش. در هر حال تابع مشیت الهى هستند. یکى از معتقدان به امامت آن بزرگوارعلیه السلام گفت براى من در غیبت امام شبهه حاصل شده است. گفتم آن چیست؟ گفت آیا براى آن حضرت امکان ندارد که یکى از شیعیان خود را ملاقات کند و اختلافهایى را که در دین جدّشصلى الله علیه وآله روى داده است از میان ببرد؟ از من خواست که پاسخ آن را بدهم، نه آن سان که در کتابها نوشتهاند، چه، از آنها و از آنچه شنیده است رفع شبهه او نشده است.
گفتم آیا قدرت آن حضرت در رفع اختلافها بیشتر است یا توانایى خداى متعال؟ و آیا رحمت و فضل حق تعالى بیشتر است یا رحمت و فضل و عدل آن بزرگوار؟ گفت البته قدرت و رحمت و عدل الهى. گفتم چرا خداى ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین این اختلافها را رفع نمىفرماید و مىدانیم که خداى تعالى براى این کار راهها و اسبابها در حیطه قدرت دارد که بنىآدم را آن امکان نیست. آیا در این کار حکمت و مصلحت و عدل و فضیلت نیست که او جل جلاله مقتضى دانسته است؟ گفت آرى.
گفتم پس عذر خلیفه و جانشین او نیز همان اقتضاى کار است، چه، آنچه حضرت او کند آن است که امر و رضاى الهى است. آنگاه سخن مرا پذیرفت و شبهه او برطرف گردید و دانست که این سخن حق را که پروردگار جل جلاله بر زبان من جارى ساخته است صحیح و درست است.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه و فارغ التحصیل رشته علوم سیاسى .
2. الضحى (93) آیه 11.
3. جدّ اعلاى او داوود بن حسن مثنّى است.
4. یکى دیگر از اجداد وى سلیمان بن داوود مىباشد. مادر سلیمان، ام کلثوم، دختر امام سجادعلیه السلام بوده است.
5. از کشف المحجه ترجمههاى مختلفى در دست است. از جمله راه سعادت ترجمه سید باقر شهیدى گلپایگانى و ترجمه دیگر که با ترجمه کتاب طرایف - اثر دیگر سید بن طاووس - به دست آقاى طبسى در سال 1310 قمرى بنا به گفته علامه حاج آقا بزرگ در الذریعه انجام شده است. در مقاله حاضر از ترجمه آقاى اسداللَّه مبشرى استفاده کردهایم که مشخصات آن به قرار زیر است:
سید بن طاووس، کشف المحجه یا فانوس، ترجمه اسداللَّه مبشّرى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368) ص 229. شماره بخشها بر اساس آن چیزى است که در متن اصلى ثبت شده است.
6. اشاره به نعمتهاى بهشت است، منظور این است که براى این نعمتها باید عمل کرد.
7. ورام بن على بنابى فراس حى، از فرزندان مالک اشتر نخعى(ره).
8. حمصى، شیخ الامام سدید الدین محمود بن على بن الحسین الحمصى رازى علامه زمان خود، پرهیزگار و ثقه داراى تصنیفهاى بسیار.
9. ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى - قدس اللَّه روحه - متولد رمضان 385 عارف اخبار و رجال و فقه و کلام و ادب بیش از سیصد تن از علماى شیعه که به درجه اجتهاد رسیدند و بسیارى از علماى عامّه شاگردان او بودهاند. آن بزرگوار از شاگردان شیخ مفید ابو عبداللَّه محمد بن محمد بن نعمان - قدّس سرّه - و سید مرتضى علم الهدى - قدس سرّه - بوده است. در عصر خلافت «قائم باللّه» که دولت آل بویه منقرض شد و سلجوقیان پدید آمدند، دشمنان، خانه او را تاراج کردند ناچار به نجف اشرف انتقال یافت و تا پایان زندگى در آن آستان قدس اقامت گزید و حوزه علمى نجف را بنیاد نهاد. در محرّم 460 درگذشت و در خانه خود مدفون شد و امروز این (مسجد طوس) به نام آن مرحوم معروف است.
10. تألیف شیخ طوسى (ره) در عبادات.
11. تألیف شیخ بزرگوار (طوسى) (ره) که فتاوى پیشوایان شیعه را که در صدر اول متداول بوده است عیناً نقل کرده است.
12. کتاب مبسوط از شیخ طوس در فقه.
کشف المحجّه از آثار بسیار مهم سیدبن طاووس است. ایشان در این کتاب فرزند هفت سالهاش محمد و دیگر علاقهمندان به شنیدن سفارشها، خاطرات، پندها و وصایاى کتاب را مخاطب قرار مىدهد. وى با یادآورى این نکته که سلامت خاندان از طعن و پاکیزگى آنان از پستى و ناکسى، بزرگترین نعمت خداوند است و خداوند متعال دستور داده است که از نعمتهایى که به او عطا شده سخن بگوید: و امّا بنعمة ربّک فحدّث 2 خود را در آغاز کتاب چنین معرفى مىکند:
بنده خدا و مملوک او، سید جلیل و پیشواى نبیل، عالم عامل و فقیه کامل، علامه فاضل، زاهد پرهیزگار، بازکوش راه حق، یگانه زمان و یکتاى عصر خویش، رضى الدین، رکن الاسلام و المسلمین، افتخار «آل طه» و «یس»، جمال عارفان، برترین سرور، سیّد شریفان، ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاووس علوى فاطمى داوودى 3 سلیمانى. 4
سید بن طاووس - آن گونه که در همین کتاب نوشته - متولد سال 589 هجرى است و نوشتن کشف المحجه را در 61 سالگى (سال 650 هجرى) آغاز کرده است.
پسرش محمد، مخاطب کتاب، متولد 643 و پسر دیگرش على متولد 647 هجرى است.
فهرست تألیفات وى - آن گونه که خود در این کتاب برشمرده - به قرار زیر است:
1. المهمات و التتمات، وى پیش بینى کرده است. که اگر این کتاب پایان یابد بیش از بیست جلد خواهد بود و اسرار فراوان که کاشف رازهاست دربر دارد.
2. البهجة لثمرة المحجة: در توضیح آورده است که زندگانى نامه من است از آغاز زندگانىام و شناختم و در طلب فرزندان بودنم، از مالک مهربان خود و عنایات او به فضل و کرمى که دارد و موفق داشتن من به پیمودن راه نیکبختى هر دو جهان.
3. الطرایف: کتابى است در شناخت آیین طوایف و رشحهاى از دریاى نعمتهاى خداوند جمیل.
4. غیاث سلطان الورى لسکان الثرى، در قضاى نماز میّت.
5. فتح الجواب الباهر فى خلق الکافر.
6. الملهوف على قتلى الطفوف: در شهادت امام حسینعلیه السلام که به هدایت الهى به شیوهاى نو نوشته شده است.
7. ربیع الالباب: که تا هنگام تألیف کشف المحجّة شش جلد آن را تألیف کردهاست.
8. الاصطفاء فى تاریخ الملوک و الخلفاء، که براى فرزندانش نوشته و سفارش کرده است و نباید آن را در دسترس هر کس قرار دهند مگر که حسن ظن او را درباره خودشان و پدرشان احراز کنند. و تصریح کرده است که این کتاب امانتى است که امیدوارم فرزندان و آیندگان و تبارشان از آن بهره گیرند.
9. فتح الابواب است بین رب الارباب و ارباب خِرَد، در استخاره.
10. طرف الانباء و المناقب در شرف سیّد الانبیا و خاندان پاکیزهاش و در تعیین رسول مکرمصلى الله علیه وآله جانشین خود را براى مراجعه مردم، و در آن کتاب روایت مردم مورد وثوق و اعتماد ثبت شده است.
11. مصباح الزائر و جناح المسافر، مشتمل بر زیاراتى که متعارف بین علما مىباشد.
13. التوفیق للوفا بعد تفریق دار الفنا، و جز اینها از مطالب مختصر که اینک به یادم نیست.
[...] و اى فرزند، اى محمد که امیدوارم خداى تعالى کردارت را بستاید و تو را به نیکبختى هر دو جهان برساند بدان که در کتاب الآداب الدینیه و غیر آن از کتابهاى ادعیه که براى حرکات و سکنات تو گفتهام دعاهاست که قسمت بسیارى از آن را با آداب جلیل آن در کتاب المهمات و التتمات آوردهام، امّا ذکر همه آنها کتابى مفصل خواهد شد و بسا که مایه ملالت تو گردد و مانع استفاده تو از باقى مطالبى که گفتهام شود. آنچه در کتابهاى دعا براى تو ذخیره کردهام، تو را کافى است و تو را به آن دلالت مىکنم. این کتاب داراى مطالبى است که در کتابهایى که به آن اشاره کردم ثبت نشده است.
مباحث سیاسى ارائه شده در این کتاب از چند جهت داراى اهمیت است :
1. به لحاظ شخصیتى که این مطالب را ارائه کرده است یعنى سید بن طاووس.
در ذهن بسیارى از متدینان و اهل علم چنین تصور مىشود که سید بن طاووس شخصیت زاهد، عارف و فقیهى بوده که از زندگى و تأملات سیاسى به دور بوده است. پژوهش حاضر این تصور را خدشهدار مىکند و نشان مىدهد که سید بن طاووس انسان کاملى بوده که به سیاست و زندگى سیاسى نیز مىاندیشیده است؛ حتى کتابهاى ویژهاى چون الاصطفاء فى تاریخ الملوک و الخلفاء را براى تربیت سیاسى فرزندانش نوشته است؛
2. به لحاظ زمان و موقعیتى که سید بن طاووس در آن به سر مىبرده است و پیشنهادها و تلاشهایى که وى در جهت حل مسالمتآمیز بحران ناشى از حمله مغولها کرده است. نیز مباحث حاضر داراى اهمیت است. این پیشنهادها را در متن ارائه شده مىخوانید؛
3. براى ابطال دیدگاه کسانى که عالمان شیعه را در سقوط خلافت عباسى نشانه مىروند، از قبیل آنچه درباره خواجه نصیر الدین طوسى گفته شده و محققان صاحب نظر آن را رد کردهاند؛
4. به لحاظ روشن شدن بخشهاى دیگرى از تاریخ تاریک اندیشه سیاسى تشیع.
در مباحث حاضر، که گزیدههایى از کتاب کشف المحجه است، ابتدا به امامت از دیدگاه شیعه پرداخته شده و در ادامه، رابطه علما با سلاطین و خلفا و چگونگى همکارى آنها بررسى شده است. سید بن طاووس در این مباحث سعى کرده است دلایل دورى جستن خود از قضاوت و فتوا را شرح داده. به این پرسش مهم پاسخ دهد که چه کسى را و چگونه باید براى اداره جامعه برگزید. در ادامه دانشهایى را که لازم است فرزندانش فرا گیرند شرح داده. در میان این دانشها کسب اطلاعات تاریخى و سیاسى براى داشتن زندگى سالم قابل توجه است. از دیگر بخشهاى قابل توجه کتاب، بیان تلاشهاى وى براى گفت و گو با تاتارهاست.5
[امامت]
بخش 55
اى فرزند، اى محمد، درباره شناخت پیشوایان و عترت سید المرسلین که درود خدا بر او و خاندان پاک او باد، طریق معرفت آنان، و اعتقاد به پیشوایىشان آسانتر از آن است که عدهاى پنداشتهاند و من در کتاب طرائف آن را بیان کردهام و راه حقیقت را نمودار ساختهام. اینک چند دلیل را به اختصار مىگویم، چنان که خواننده را از درازى گفتار و توضیح بسیار بىنیاز گرداند:
بخش 56
از جمله دلایل، گواهى عقل است به این معنا که کمال رحمت و عنایت الهى به بندگان مقتضى آن است که در هر زمان کسى را معیّن فرماید تا مردمان را به مراد و منظور او به طورى راهنمایى کند که آنان را از تأویل و اختلاف بىنیاز گرداند و آنان از گمراهى محفوظ مانند.
بخش 57
از جمله آن دلایل یکى این است که کمال پیمبرى جدّت محمّدصلى الله علیه وآله، مهربانتر بنده خداى، شفقت او بود که تا پایان جهان به امت خود دارد مقتضى آن است که نظر شریف او - صلوات اللَّه علیه - به هدایت و دلالت کسانى که خواه به روزگار رسالت او نزدیک بودند خواه بعد از ایام رسالتش به وجود مىآمدند، یکسان باشد، و این کار درست راست نمىآمد مگر این که کسى به جاى رسول اکرم بنشیند که در همه ایام در آشکار و نهان، در علن و در پنهان و در عصمت با وصف کامل او باشد.
بخش 58
یکى از این دلایل آن است که جدّت محمّدصلى الله علیه وآله به هیچ جنگى نرفت مگر که در مدینه کسى را به جاى خود نیابت داد، هر چند مدت جنگ کوتاه بود. پس چگونه خرد مىپذیرد که امت را بدرود گوید و کار او را بىسامان رها کند و نایبى براى خود معین نفرماید. حال آن که پس از رحلت آن بزرگوار مدت تا رستاخیز دراز بود و خطر بسیار.
بخش 59
دیگر از دلایل آن که جدّت محمدصلى الله علیه وآله - که بالاترین درود و تحیات نثار او و تبار او باد - هیچ سپاه و هیچ سرشناس قومى را به جایى نمىفرستاد مگر آن که براى آنان رئیس و رهبرى معین فرماید تا آن جمع را به یکدیگر پیوند دهد و گرفتارىهاشان را به اصلاح آورد و به آنان احسان کند؛ پس چگونه عقل باور مىکند که پس از رحلت به سوى خداى - جلّ جلاله - در زمانى که تا حال 639 سال مىگذرد سپس تا روز رستاخیز به طول خواهد انجامید، همه امت خود را رها کند و براى آنان رئیسى معین نفرموده باشد تا حال امّت را سرپرستى و اصلاح کند و آنان را از اختلاف و اندوه در امان نگاه دارد. و از آن جمله نصوص حق - جل جلاله و تقدّس کماله - است که با آیات روشن درباره جدّت مولانا على بن ابى طالبعلیه السلام گفته و ذات و صفات و مقامات او را ستوده و تعریفى که امت از کرامات اوعلیه السلام کرده و آنچه در اسرار اللَّه تعالى - جل جلاله - و رسول اوصلى الله علیه وآله به ما خبر داده است. گویا مىدانست که نصوصى که درباره اوعلیه السلام آمده است حاکى از آن است که امت در همه کارهاى خود باید به او رجوع کند و در همه امور مرجع امّت او باشد، زیرا صفات کامل رئیس قوم دلیل پیشوایى اوست، و صفات ناقص مردم دلیل این است که باید فرمان شریعت او را گردن نهند و اراده او را پیروى کنند.
دلیل دیگر این که جدّت محمّدصلى الله علیه وآله بر افراد امت خود وصیت نکردن را حرام فرمود و گفت کسى که بدون وصیت کردن درگذرد همانا که به مرگ جاهلى مرده است، پس چگونه مىتوان پذیرفت کسى که فرمان مىدهد مردم باید درباره بازماندگان و جانشینان خود وصیت کنند، خود وصیت درباره آنان را ترک کند با آن که مىدانست که پس از وفات او اختلافها روى خواهد داد و به مخالفتها دست خواهند زد. (865، ف 5 0، از ص 32 الى 42، نجفى).
دلیل دیگر این که هیچ مسلمان عاقل و فاضل و اهل انصافى نمىپذیرد که محمّدصلى الله علیه وآله بر آنان قرآن تلاوت کرده باشد متضمن این آیه «... الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً» (مائده، آیه 5)؛ «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت خود بر شما تمام کردم و براى شما دین اسلام را پسندیدم»، آن گاه کسى ادعا کند که آن بزرگوار از دنیا رفت و امت خود را در امر امامت سرگردان رها کرد با آن که امامت مهمترین مسأله مسلمانان و اسلام است، چندان مهم است که در اختلاف بر سر آن بعضى گردن بعضى دیگر را زدند و عدهاى عده دیگر را تکذیب کردند، و 73 فرقه مختلف پیدا شدند و در میان اهل ملتها رسوا گردیدند.
این اختلاف و نقصان کجا، و دینى که پیمبر اکرم آن را به تصریح قرآن دین کامل توصیف فرمود کجا؟ پس اگر مسلمانان رسوایى به بار نمىآوردند، با دلایل و برهان مخالفت نمىورزید و با غلط و بهتان با آیندگان خود روبهرو نمىشدند این اختلافها و نقصانها پدید نمىآمد.
اى فرزند، اى محمّد، این آیه روزى فرود آمد و رسول اللَّه - صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم - آن را در مورد پدرت على بن ابى طالب - صلوات اللَّه علیه و آله - در روز غدیر خم به نص بیان فرمود، به روایت همه مسلمانان اهل فضل گفته شده است که به نص عام اعلام شد، امّا متعصبان آن روز را پنهان مىکنند و شایسته چنان بود که جمهور عارفان تاریخ آن را بدانند و آن جشنى بزرگ و روشن است چه، گویاى آن است که خداى - جل جلاله - در آن روز دین را کامل کرد و نعمت را تمام فرمود و اسلام را دین ما قرار داد.
و من در کتاب طرایف از صحاح آنها نقل کردهام که عدهاى از یهودیان گفتهاند اگر چنین جشنى در تورات آمده بود همانا که ما آن را جشن بزرگ دین خود مىشمردیم.
و از دلایل یاد شده آن که اى فرزند، اى محمد - که خدا تو را با پوشش زرههاى استوار با عنایات کافى خود نگاه دارد - شایسته چنان بود که اهل اسلام همه بر این اعتقاد باشند و بدانند که نیاى تو محمدصلى الله علیه وآله امّت را به جانشین خود سپرد، اما نام او را بر زبان نیاورد، چه این مقام مناسب صفات کمالى و معلوم او بود چندان که هیچ طعن و نقصى در آن صفات راه نداشت؛ پس چگونه است که کار تعصّب به آن جا کشید که نصوص وصیت به امامت را که از ویژگىهاى پیمبرى است و نصوص وصیت را که به طور متواتر روایت شده بوده است تکذیب کردند، حال آن که وصیّت از جمله صفات کامل پیمبرى است و این عدم قبول وصیّت پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله در حقیقت طعنهاى است به کمال صفات پیمبرى، زیرا ترک وصیت کردن نقیصه است که شایسته کمال پیمبرى نیست؛ پس تکذیب وصیت به امام علىعلیه السلام مکابره و تعصبى شگفتىانگیز است.
دلیل دیگر این که اگر بنا به فرض خبر وفات جدتصلى الله علیه وآله به عاقلان جهان مىرسید، و هنوز هیچ کس درین معنا اختلاف نکرده بود که آیا رسول اعظم کسى را بنا به نصّ به جاى خود تعیین فرموده است یا نه، اما شایع بود که پیمبر اکرم فرموده است: «کلکم راع و کلکم مسئول عنه رعیته». هر عاقلى، هر چند دور از مدینه وجود داشت، مىدانست که رسول مکرمصلى الله علیه وآله رحلت نفرموده است مگر این که کسى را در اُمت به جانشینى خویش معین فرموده است، و هر آینه نادیده نگذاشته است که مردم به وصیت او نیاز خواهند داشت و بىشک از توجه به چیزى که مردم به آن محتاجاند، یعنى نیاز دارند که اداره کنندهاى امت را اداره کند، کوتاهى نفرموده است؛ پس چگونه مىتوان کمال رسول اکرم را در تعیین وصى که نزد عقل مسلم است و خردمندان با قبول آن را تلقى مىکنند انکار کرد.
باز دلیل دیگر: از قومى که مدعى باشند که رسول مکرم کسى را در امّت به طور مخصوص جانشین خود نکرد بپرسند، اگر اهل عصمت بگویند پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله شخصى را به نصّ خاص جانشین خود معرفى فرمود، آیا از او مىپذیرفتید یا نه؟ بىشک همه خواهند گفت البته نصّ او را درباره کسى که در میان امّت قائم مقام رسول اکرمصلى الله علیه وآله مىشد از او مىپذیرفتند. آنگاه بپرسید شما که مىگویید پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله جانشینى براى امت معین نکرد، پس تفرقه و دشمنى و فسادى که پس از رسول مکرم در امت به علت ترک نص روى داد متوجه کیست؟ متوجه خداى جهان است یا متوجه پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله؟ بىشک این هر دو وجه باطل است. پس باید قول اهل عصمت را پذیرفت که مىگویند حضرت رسالت جانشین خود را معلوم فرمود و حجت را بر مردم تمام کرد. پس گناه و ملامت آنان است که با نص مخالفت کردند و فرمان آن بزرگوار را نادیده گرفتند.
دلیل دیگر: باید به کسانى که چنین مىپندارند که پیشوایان - که درود بر آنان باد - به عصمت نیازى ندارند آیا عقل شما مىپذیرد که خداى تعالى مىدانست که پیمبر اکرم در مدت زندگى خود تنها چند شهر و چند دژ کوچک را خواهد گشود، و فقط معدودى از مردم به دست او اسلام خواهند آورد؟ پس خداى - جل جلاله - او را معصوم قرار داد و به او وحى فرستاد و در هر چه امت را به آن نیاز بود با او سخن گفت و مىدانست که پس از درگذشت او مردم به رئیس نیازمندند و فتوحات اسلام چندین برابر خواهد شد و مردمى چندین برابر آن گروه که به دست او اسلام آوردند مسلمان خواهند شد و در سراسر جهان پراکنده خواهد گردید، و میانشان اختلاف روى خواهد داد و در آن هنگام وحى منقطع خواهد بود، آیا کسى وجود نخواهد داشت که در امت جاى پیمبر اکرمصلى الله علیه وآله را بگیرد و بار امّت را بر دوش کشد و با عدل و خوددارى از تباهکارى کارها را سر و سامان بخشد و مورد اعتماد مردمان باشد؟ هر کس به خداى جل جلاله و نیاى تو محمّدصلى الله علیه وآله چنین پندارى داشته باشد همانا که جز شخصى غافل یا دشمنى جاهل نخواهد بود.
باز دلیل دیگر بر این معنا: بنىآدم از مواد ناهمگون گرم و سرد و تر و خشک، و از گوهرها و مواد خاکى و عقول و ارواح افلاکى آفریده شدهاند. پس اگر پیشوایى نداشته باشند داراى صفات صاحب نبوتصلى الله علیه وآله که صفات متضاد او با یکدیگر متعادل باشد و کردار و رفتارش موافق یکدیگر و سایر احوالش در حد کمال، پیوسته گرفتار خویشتن است و ناهمگونى نهاد و چگونگىهاى آن او را به خود وا نمىگذارد تا کار آفریدگان را که با او در حال منازعهاند و خلاف میل او باشند سامان بخشد.
نیز از جمله دلایل بر وجوب عصمت، نصوص آشکارى است که مخالف و موافق نقل کردهاند، به طورى که دشمن از دیدن آن مطالب نابینا شده و به نقل آن پرداخته است، چنان که یهودیان و نصرانیان نصوص پروردگار - جل جلاله - و نصوص عیسى و موسى را - که بر آنان درود خداى باد - درباره پیمبرى محمدصلى الله علیه وآله نقل کردهاند، با این که آن را انکار مىکنند و از آن بىخبرند. این نصوص نیز شامل امامت بلافصل پدرت امیر مؤمنان پس از جدّت سیّد المرسلینصلى الله علیه وآله و امامت یکایک دوازده فرزندان پاکشان - که بر همه آنان درود پروردگار نثار باد - مىباشد که هر یک را پس از دیگرى ذکر کرده و نام و نسب و زمان هر یک را با کمالات و مقامات علمى، و پاسخ علمى به پرسندگان و هر چیزى که مورد نیاز مردمان مکلّف زمان او بوده است و بزرگداشت دوست و دشمن در زمان حیات و حرمت قبورشان با وجود دشمنان بسیار که پس از وفات داشتند بیان داشته است و این خود از روشنترین آیات است مر ارباب نظر را که پروردگار جهانها و حضرت سید المرسلینصلى الله علیه وآله نشان دادهاند تا مردم در روز رستاخیز نگویند:
«انّا کنّا عن هذا غافلین (اعراف، آیه 171)؛ ما از بىخبران بودیم».
من در کتاب طرایف این معنا را به تفصیل بیان کردهام. در ضمن بخشهاى این کتاب نیز چنان که باید صاحبدلان را سخن خواهیم گفت - اگر خداى بخواهد.
نیز طرفى از آن مقوله آن است که علوم پیشوایان توعلیه السلام نشانهاى از خداى جلّ جلاله در آن است و معجزهاى است گویاى پیشوایى آنان، زیرا هیچ کس سراغ ندارد که آنان نزد استادى علم آموخته باشند و شیعیان یا دشمنان ایشان ندیده باشند که آنان این علوم را به عادت دانشآموزان و صفات آموزگاران و مدرسیان در محضر پدران خود آموخته باشند و کسى ندیده باشد به مطالعه و آموختن کتابى سرگرم شده باشند یا معانى تألیفى را ازبر کنند. تنها چیزى که دیده شده است هر گاه یکى از آنان از این جهان درگذشته است یکى از فرزندان او که پدر به امامت او وصیت کرده است در علم پدر و هر چه از خصوصیات و کرامات مورد نیاز جامعه لازم بوده است جانشین او شده است.
نیز از جمله دلایل آن که راویان شیعى امامى از هنگام حیات نیاى تو محمّدصلى الله علیه وآله و پدرتعلیه السلام بالاجماع متفق القولند که عدد و نام همه پیشوایان از تبار آنان و پدران و فرزندانشان و کمال صفاتشان همه معین است. گاه چنین شده است که پروردگار - جلّ جلاله - همین که آنان به این جهان پاى گذاشتهاند این معنا را تأیید فرموده است، زیرا پیش از آن که آن بزرگواران به دنیا آیند از آنان خبر داده شده بوده است و این امر از آیات خداى جل جلاله راجع به آنان و از معجزات رسول مکرمصلى الله علیه وآله از روى اکرام به آنان و از معجزات امامت آنان - که درود خداى بر آنان باد - مىباشد.
و از جمله آن دلایل این است که در مورد هیچ یک از خویشاوندان و اصحاب رسول مکرمصلى الله علیه وآله نمىبینى که عددى معین وجود داشته باشد که از روى اتفاق و از نظر استحقاق همه امامیه بر آن اجماع داشته باشند و فرزندى از پدر نقل کرده باشد و نسل جدید از قدیم و هر یک از آنان که از حیث شمار مسلمند در علم و پرهیزگارى بىگفت و گو برجسته باشند و آنان را در سراسر جهان شیعیانى باشد که پیشوایى آن امامان را بر مردم مسلّم بدانند و در سراسر جهان آن شیعیان وجود داشته باشند که و با وجود دشمنان بسیار که آن امامان داشتهاند کشتارهاى بىامان که از آن امامان شده است و چیرگى و ستم امیران و شاهان بر آنان، باز هم بر عقیده و شمار شیعیان افزوده شده باشد.
دیگر از دلایل آن است که نمىبینى که هیچ یک از پیشوایان طاهر که از بستگان تواند در پاسخ مسألهاى فرومانده باشند یا به کتابى از نوشتههاى مصنّفان رجوع کرده باشند یا از یکى از علماى اسلام یارى خواسته باشند و هنگامى که از اخبار ملأ اعلا از آنان پرسشى مىشد بىدرنگ پاسخ مىگفتند و آگاهى درست مىدادند و اگر از رازهاى امتهاى گذشته از ایشان سؤالى مىشد بدون توقف و تردید از آن خبر مىدادند و اگر از تفسیر قرآن مبین یا شریعت و از اسرار روزشمار که وابسته به شریعت است مشکلى مىپرسیدند به تفصیل پاسخى عالمانه مىدادند و این قدرت از نشانههاى خداى جل جلاله و معجزات رسول اوصلى الله علیه وآله و معجزات پدران آنانعلیهم السلام است.
دیگر از دلایل آن است که کتابهاى شیعیان و روایات آنان به طور متواتر حاکى از این است که هنگام درگذشت بسیارى از مردمان را خبر دادهاند و هنگامى که آن مردم هنوز زنده بودهاند؛ براى هنگام وفاتشان کفن فرستادهاند و آنچه از آن خبر داده بودند روى داده است. آرى اینها همه از آیات آشکار خداى تعالى و حجتهاى مسلّم اوست - جل جلاله.
نیز از دلایل آن که مىبینى در کتابهاى شیعیان و غیر شیعیان مناظرهها و گفت و گوهاى آنان با دانشمندان ادیان گوناگون منعکس است و مىبینى که چگونه پاسخ هر پرسشى را طبق کتاب آسمانى پرسنده دادهاند. اگر پرسنده یهودى بوده است از تورات حل مسأله را براى او قرائت کردهاند و اگر نصرانى، از انجیل پرسش را پاسخ گفتهاند، حالى که هرگز با اهل آن دیانتها رفت و آمد و معاشرت یا یگانگى و دوستى نداشتهاند. [...]
[رابطه علما و سلاطین]
بخش 121
اى محمد، اى فرزند - که خداى جل جلاله برکات خود را بر زندگانى تو نثار فرماید و بر مقامات بیفزاید - بدان که بدترین معاشرت، معاشرت با گناهکاران است، خواه از والیان باشند یا از غیر آنان. امّا این معاشرت وقتى ناپسند است که براى مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روى اطاعت فرمان خداى عزّ جلاله براى پند گرفتن به آنان نباشد، چه، خداى جل جلاله از انسان چنین مىخواهد که آن سان که مولاى او که بر نهانىها و رازهاى او آگاه است به او فرمان داده است با مردم معاشرت کند یا دست کم از آنچه خداى جل جلاله از آن اعراض مىفرماید اعراض کند و از آنچه که خداى جل جلاله از آن خشمگین است متنفر باشد و این مقام بسى دشوار است و به خدا سوگند که بسیار بعید مىدانم که انسان چنین باشد، به ویژه اگر کسى که با او معاشر است صاحب مقامى باشد یا مورد نیاز او باشد و نیاز او را برآورده و به او خوبى کرده باشد، در این حال چگونه او را دل با خداى جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روى برتابد و دل در این کار با او همراهى کند؟! هیهات، هیهات، که چنین نشود، بلکه آن صاحب مقام که نیازش را برآورده است بیش از اصلاح کار او دین او را به فساد مىکشاند و به احوال او در آخرت زیان مىرساند.
روزى وزیرى نامهاى به من نوشت و خواستار آن شد که به دیدار او بروم، در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایى آن دارم که در مورد نیازهاى خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم، در حالى که خداى تعالى و فرستاده اوصلى الله علیه وآله و پیشوایانعلیهم السلام مرا مکلّف فرمودهاند که از باقى ماندن تو بر کرسى فرمانروایى حتى تا رسیدن نامه من به تو اکراه داشته باشم. نیز تکلیف من این است که آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسد از مقام خود معزول شده باشى.
بخش 122
یکى از فقیهان مرا گفت: امامان - که بر آنان درود باد - به مجلس پادشاهان و خلفا مىرفتند. در پاسخ به او مطلبى به این مفهوم گفتم: آنان - که درود خدا بر آنان باد - به مجلس شاه و خلیفه وارد مىشدند، اما در دل از آنها روى گردان بودند و باطنشان، چنان که خواست خداى سبحان بود، بر آنها خشمگین بود. گفتم آیا خود را چنین مىبینى که اگر آن اشخاص نیازت را برآورند و تو را به خود نزدیک کنند یا درباره تو احساس نمایند، چنان باشى که پیشوایان با آنان بودند؟ گفت: نه و به مناسبت حال اقرار کرد و گفت که وارد شدن ضعیفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل کمال بر آنان نیست.
بخش 123
یکى از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایى از او دیدار کنم که بسیارى از مردم غافل آرزوى رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم در مسکنى که اینک در آن جا ساکنى بنگر که آیا دیوارى یا آجرى یا زمینى یا فرشى یا پردهاى یا چیزى وجود دارد که براى خدا و رضاى او جل جلاله در آن جا قرار داده باشى تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟
نیز بارها به او نوشتم چیزى که در آغاز زندگانى دیدار پادشاهان را بر من تحمیل مىکرد اعتماد من به استخاره بود؛ امّا اکنون به موهبت انوارى که خداى جل جلاله به من عنایت فرموده است بر نهانىها آگاهم و در چنین موارد استخاره کردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است.
و اى فرزند، اى محمد، که امیدوارم خداى جل جلاله به نیروى خدایى و انوار پروردگارى خود تو را از مخالطت با مردم بىنیاز فرماید، در پرتو آن نور بنگر که معاشرت آنان داراى این خطر است که تو را از یاد خداى جل جلاله بازدارد. این کار مقتضى آن است که در حرکات و سکنات و جامه پوشیدن و نشست و برخاست با آنان ظاهرسازى کنى و تصنع به کار برى و حرمت خداى جل جلاله و ناموس عظیم او را واگذارى و بر پاى داشتن ناموس آنان خاطر تو را مشغول دارد. یکى از علماى محترم روزى به من گفت به چه سبب همنشینى و گفت و گو با ما را ترک کردهاى، حالى که تو ما را به سوى رب العالمین مىخوانى و به او نزدیک مىگردانى. به او مطلبى گفتم که خلاصه آن چنین است: اگر من خویشتن را چنان نیرومند بدانم که هر وقت با شما همنشین باشم و گفت و گو کنم در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمیر خود به مجالست و محادثه با خداى جل جلاله مشغول باشم، شما نیز کاملاً به حرمت حق تعالى به من توجه داشته باشید آنگاه مىتوانم هر وقت که دست دهد با شما جلیس باشم و گفت و گو کنم؛ اما بیم من از آن است که اگر با شما به گفت و گو پردازم یا مجالست کنم، دلم گاهى از مهر شما انباشته باشد و از یاد خداى تعالى فارغ باشم، حال آن که در پیشگاه الهى قرار دارم. پس عقیده دارم اگر حق تعالى را از ربوبیت و ولایت برکنار دانم و به مهرورزى با شما پردازم و دل را که نظرگاه حق تعالى و سراى معرفت اوست به شما که مملوکان اویید واگذارم کفر است؛ اما اگر با شما مجالست کنم و به گفت و گو پردازم و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالى باشد، معتقدم که این کار شرک است و هلاک، زیرا شما را در دل با حق تعالى برابر نهادهام.
بخش 124
و اى فرزند، اى محمّد - که خداى جل جلاله تو را به مراد و منظورى که دارى امکان دستیابى دهد و پیروى از او موجب آن گردد که یاد خود را به تو الهام فرماید - بدان که من برآنم تا از هر کار که از یاد پروردگار جهانها بازم دارد با خلایق قطع رابطه کنم و در مشهد جدّت امیر مؤمنانعلیه السلام حضور یابم. در این کار از خداى جل جلاله از روى یقین استخاره کردم. اقتضاى استخاره چنین بود که به کلى در مسکن خود ترک معاشرت نکنم و تنها در اوقاتى که امید دارم که در پناه جلال ربانى از یاد خدا باز نمانم و به سلامت مانم به آن پردازم؛ اما اگر دیدم که دل کمترین توجهى به آنان دارد بىدرنگ ترک معاشرت و گفت و گو کنم.
بخش 125
و اى فرزند، اى محمّد - که خداى تعالى تو را از آنچه مورد اعراض اوست در امان دارد و به زیور خلعت اقبال بیاراید - بدان که از جمله گرفتارىهاى من در مخالطت با مردم این بود که پادشاهان مرا شناختند و به من مهر ورزیدند، چندان که نزدیک بود سعادت این جهانى و آن جهانى من بر باد رود و میان من و مالک من صاحب نعمتهاى نهانى و آشکار، حجاب گردند، آنگاه مرا مىدیدى جامه ننگ و رسوایى دربر، در پى جاه و مقام این سراى فریب برآمدهام و تو را به سوى هلاک و تباهى و عذاب دوزخ مىکشانم. چیزى که مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبّت آنها رهایى بخشید و از زهرهاى کشنده تقرّب به آنها به سلامت داشت همانا خداى جل جلاله بود. پس من آزاد شده این مالک رحیم شفیق هستم و سبب آن بود که از آغاز زندگانى در دامان جدم (ورام) و پدرم - قدّس اللَّه ارواحهم و کمّل فلاحهم - بودم که داعیان به سوى خدا بودند - جل جلاله - و دلبستگان او - جل جلاله - پس خداى تعالى مهر پیمودن راه و پیروى نشانه آنان را در دل من انداخت. من نزد آنان گرامى بودم با این که عادت معمول کودکان است که پدر یا مادر یا استاد، آنان را تأدیب کنند، اما خداى جل جلاله مرا به این ماجرا نیازمند نفرمود. من نوشتن و عربى را آموختم و علم شریعت محمدىصلى الله علیه وآله را نیز آن سان که در پیش گفتم آموختم و کتابهایى در اصول دین نخواندم.
یکى از مشایخ استاد من از من خواست که به تدریس و تعلیم مردم پردازم و در مراجعات آنان فتوا دهم و راه علماى پیشین را بپیمایم. آنگاه دیدم خداى جل جلاله در قرآن شریف به جدّت «محمّدصلى الله علیه وآله»، آن صاحب مقام والا، مىفرماید:
«و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین» (الحاقه، آیه 44)؛ «اگر رسول سخنى که ما نگفته باشیم به ما نسبت دهد با کمال قدرت او را کیفر مىدهیم و رگ (حیات) او را مىبریم. هیچ یک از شما قدرت جلوگیرى ندارد.
آیا مىبینى که این سخن از جانب پروردگار جهانها براى تهدید کسى است که نزد او گرامىترین موجود اوّلین و آخرین است، در صورتى که سخنى را به حق تعالى نسبت دهد! پس آنگاه که به این نکته توجه کردم و از مبادرت کردن به فتوا احساس کراهت نمودم و ترسیدم و پرهیز کردم که مبادا در کار فتوا قولى بر خلاف گویم و در پى ریاست افتم که منظور از آن تقرب به حق تعالى نباشد؛ پس در آغاز کار پیش از آن که جامه قضا پوشم از آن امر هولناک کناره گرفتم و به راهنمایى علم، به عمل صالح و کارهاى شایسته پرداختم و آنچه اى فرزند در راهنمایى و گشودن درهاى عنایات به تو نوشتهام نه از کسى آموخته بودم نه از کسى شنیده بودم، بلکه گفتار مردم همه بر پایه ظاهر عبادت و صورت بخشیدن آن به مقتضاى عادت بود. سپس جماعتى نزد من آمدند و خواستند بین مردمى که اختلاف دارند بر عادت فقیهان و علماى گذشته زمانهاى پیشین داورى کنم و امور طرفین اختلاف را اصلاح نمایم؛ پس به آنان گفتم که من چنین فهمیدهام که خِرد من در مقام اصلاح کلیه امور زندگانى من است، اما نفس من و هوا و هوس من و شیطان برآنند تا با مشغول ساختن من به امور دنیا مرا به هلاکت رسانند و من بین خود و نفس خود و شیطان و هوا و هوس خویشتن در صدد آن برآمدم که به مجرد عدل داورى کنم و همه آنها را با عقل موافق گردانم. اما هیچ یک از آنها این رأى را صواب ندانستند و خِرد به زبان حال با من گفت روا نیست که در هلاکت خود به نادانى، از آنها پیروى کنى. بالجمله، من در این زندگى دراز موفق نشدم که میان این دو دشمن داورى کنم یا میان آنها سازشى به وجود آورم که چشمم روشن گردد و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس کسى که مىداند که در مدتى دراز از انجام دادن داورى ناتوان بوده است، چگونه در امرى وارد شود که داورىهاى بىپایان و بىشمار ویژه آن است؟ به آنان گفتم بنگرید و کسى را بیابید که عقل و نفس و طبیعت و هوا و هوس او با یکدیگر اتّفاق داشته باشند، بر شیطان چیره، و همه مانند یک دست در پى طاعت خدا و رضاى او باشند و از امور مهمى که بر او واجب است فارغ باشد. آرى چنین شخصى را بیابید، و داورى و محاکمه نزد او برید همانا اوست که وقتى دعوایى در محضرش طرح شود مىتواند به قطع و فصل دعاوى و اصلاح اختلافات موفق گردد. زیرا به چنین قدرتى مجهز است.
پس اى فرزند، اى محمّد، از ریاست در این امر کناره جستم و به مقتضاى داورى خردمندان دیدم که شغل شاغل من در توجه به خداى جل جلاله و وارسى و پاکیزه نگاهداشتن نفس خویشتن است.
بخش 126
سپس چنین روى داد که پدر و مادرم - که خداى تعالى روانشان را تقدیس فرماید و بر قبرشان نور بباراند - در صدد برآمدند که من زناشویى کنم و آن واقعه را در کتاب البهجه شرح دادهام. این وصلت خوشایند من نبود و بیم آن داشتم که از کار صواب مرا بازدارد. این پیوند موجب آن شد که با خاندانى که وصلت کرده بودم مصاحبت کنم. سپس یکى از آنان در کار دولتى وارد شد و من کوشیدم که او را از آن شغل باز دارم و او آن منصب را ترک کند، اما موافقت نکرد که از آن کار دست بکشد. این امر به آن جا کشید که از او دورى گزینم و در شهر حلّه مجاورت آنان را خوش نداشته باشم. آنگاه به مشهد مولانا (حضرت موسى بن جعفر امام کاظمعلیه السلام) روى آوردم و در آن جا اقامت گزیدم تا وقتى که به اقتضاى استخاره با «زهرا خاتون» دختر وزیر «ناصر بن مهدى» - که بهشت جاودان جایگاه آنان باد - زناشویى کردم و این امر موجب آن شد که روزگارى دراز بغداد را که دامگاه شیطان است وطن گیرم.
[رابطه سید بن طاووس با مستنصر]
بخش 127
نخستین دامى که شیطان تعبیه کرد تا میان من و خداى جل جلاله، صاحب الرحمه و الاحسان، جدایى افکند این بود که خلیفه «مستنصر» - که خدا از سوى ما بهترین پاداش خیر به او عطا فرماید - مرا به عادت خلفا براى فتوا دادن دعوت کرد.
هنگامى که نزدیک به در ورودى خانه کسى رسیدم که از من استدعاى دیدار داشت به درگاه خداى مالک الامان جل جلاله تضرع کردم و از او خواستم که دین مرا و آنچه را که به من موهبت فرموده است به ودیعت نگاه دارد و هر چه مرا به رضاى حضرتش نزدیک گرداند حفظ فرماید تا به سلامت از نزد ملک باز گردم. آنگاه به محضر او رسیدم و او با همه نیرو که داشت کوشید تا کار فتوا دادن را بپذیرم: خداى جل جلاله به من آن نیرو داد که با آنان مخالفت کنم و هوس خود را خوار دارم و بر سر نفس سرکش پاى گذارم و در نگاهداشت آنچه در طلب رضاى خدا جل جلاله مالک آن بودم و اعراض از آنان مدد فرمود. در پى آن واقعه سعایتهاى هولناک روى داد؛ اما خداى جل جلاله به فضل خویش مرا کفایت کرد و بر عنایات خود درباره من افزود و در کتاب اصطفاء پارهاى از آن حوادث را براى تو شرح دادهام.
اى فرزند، اگر آن روز در این فتواى دنیوى و هوسبازى اهل دنیا و قاعدههاى بیهوده آنها وارد شده بودم تا ابد الآبدین تباه بودم و مرا در امورى داخل مىکردند که میان من و رب العالمین جدایى مىافکند.
بخش 128
الحذر، الحذر، که در شوخى و بازى و نوآورى آنان شرکت جستن، مخالفت با جدت سید المرسلینصلى الله علیه وآله و با پدرت سید الوصیین است. سپس خلیفه بازگشت و به وسیله (قمى) وزیر خود و به وسیله دیگر بزرگان دولت خود مرا دعوت کرد که نقابت همه طالبین را بپذیرم. سالها گذشت و همچنان پیگیرى مىکردند تا این سمت را قبول کنم و من بهانههاى بسیار مىآوردم. «قمى» وزیر گفت وارد این کار شو و در آن به رضاى خدا عمل کن. گفتم پس چرا تو در وزارت خود به رضاى خداى تعالى عمل نکنى؟ نیاز دولت در این کار به تو بیشتر است تا به من، اگر چنین کارى امکان داشت همانا تو به آن رفتار مىکردى. سپس به تهدید من پرداخت و پیوسته خداى جل جلاله مرا در مقابل آنان نیرو مىداد و تقویت مىکرد و تأیید و مساعدت مىفرمود تا این که «مستنصر» به وسیله یکى از دوستان به این تکلیف دعوتم کرد و به هر چارهاى دست زد. روزى به من گفت آیا تو مىگویى «رضى» و «مرتضى» ستمکار بودند یا آنان را معذور مىدانى؟ پس تو نیز مانند آنان وارد کار شو. به او گفتم روزگار آنان روزگار آل بویه بود و زمان پادشاهان شیعه مذهب و آنان مشغول به خلفا بودند و خلفا مشغول به آنان و سید رضى و سید مرتضى آنچه طبق رضاى خداى جل جلاله مىخواستند آماده بود. بدان که این پاسخ که من گفتم به اقتضاى تقیه بود و گمان نیکو به همت موسوى آن دو، وگرنه من بهانه منطقى بر دخالت آنان در امور دنیایى نداشتم. پس زنهار، زنهار که با هیچ یک از ملوک متفق و موافق باشى که به هلاک خود اقدام کرده باشى. زنهار که کسى را بر خداى جل جلاله مولاى تو و مالک دنیا و آخرت برگزینى و او را مؤثّر دانى، و نام گذشتگان پاک خود را با مخالفت به رضاى حق تعالى جلّ جلاله زشت گردانى و در ویرانى بنیادهایى که براى شرف تو در دنیا و آخرت افکندهاند همدستى کنى و آنان را در روزشمار دشمن خود و روى گردان از خود و متنفر از خود گردانى.
بخش 129
آنگاه فریفتن مرا دنبال کردند تا آن جا که پسر «قمى» وزیر، پى من فرستاد و در آغاز التماس داشت که ندیم شوم؛ پس دانستم که این گام به هلاک من مىانجامد، چه، به امور دنیا مشغول خواهم شد. پس هر چارهجویى مىدانستم به کار بستم و به جان کوشیدم تا دست از من بردارد، اما او باز به من مراجعه مىکرد. بارى، به او سخنانى گفتم من جمله گفتم اگر وقتى من ندیم دولتیان شوم و اسرار آنان را براى تو و پدرت کشف نسازم و اخبار آنان را بر تو حکایت نکنم مرا متهم خواهید کرد که از آنان سخنانى زشت درباره شما شنیدهام و آن را به شما نمىگویم، این امر باعث دشمنى شما با من خواهد شد و کار ما به جدایى و گسیختن رابطه مىکشد و خدا داند که به چه حوادثى که اکنون نمىدانم خواهد انجامید.
پس اى فرزند، مباد که با مردمان در این گونه امور وارد شوى. به خدا سوگند که معاشرت با مردم «دارالغرور» راست نمىشود مگر به دورى جستن از «مالک یوم النشور» و بیشتر کارهاى مردمى که اهل سراى گذرا هستند مسخره و فساد و ویرانگر سراى باقى است و میان بنده و مالک روز رستاخیز حجاب است و ممارست و دمخورى با آنان با استوارى و سلامت روز قیامت سازگار نیست. دریغا، دریغا، به خدا سوگند، هر کس گفته باشد این راه راهى از راههاى نیکبختى است، به خدا سوگند که دروغ گفته باشد.
بخش 130
سپس شیطان - که لعنت خدا بر او باد - براى فریفتن پدرت آنان را برانگیخت و خلیفه «المستنصر» که خداى بهترین پاداش را به او عطا فرماید، مرا برگزید تا به رسالت نزد سلطان «تاتار» روم. پس به آن کس که این پیام به من آورده بود سخنانى گفتم که مفهوم آن چنین است: در این کار اگر موفق شوم پشیمان خواهم بود و اگر شکست یابم نیز پشیمان خواهم شد. گفت چگونه؟ گفتم اگر کوشش من با توفیق قرین گردد هرگز براى گسیل داشتن به رسالت دست از من نخواهید کشید تا در شمار مردگان درآیم، پس مرا از عبادتها و دیگر کارهاى ارزشمند باز خواهید داشت، و اگر گره کار به دست من گشوده نشود از چشم شما خواهم افتاد و کار به بىاحترامى من خواهد انجامید و آزردن من آغاز مىگردد و از کار دنیا و آخرت باز مىمانم، بالجمله سخنان رساتر از این گفتم که خداى جل جلاله در آن حال براى نیکبختى من بر زبانم جارى فرمود. اگر کسى تو را بگوید که پرداختن به این امور به طاعت و عبادت دستیارى مىکند، زنهار و زنهار که آن گفته تأویل و مغالطه است و مبادا به آن قانع شوى. چه هر کار که مخالف عقیده تو باشد، کمک به آن حتى با حرکتى از حرکات یا با اشارهاى از اشارات روا نیست، و اگر کسى جز این گوید او از دامهاى شیطان است و سخن او هذیان.
بخش 131
سپس خلیفه «المستنصر» - که خداى او را بهترین پاداش خیر دهد - به من تکلیف کرد که وزارت را بپذیرم و پیمان بست که در این کار از هیچ یارى به من دریغ نکند و بارها در این مسأله نامه نوشت و سخن گفت و من در کتاب الاصطفاء براى تو این گرفتارى و بلا را به شرح باز گفتهام.
امّا من بازگشتم و بهانهها آوردم تا کار به آن جا کشید که سخنانى گفتم از این قبیل که اگر مقصود از وزارت من آن است که به عادت وزیران حرکت کنم و امور مردم را با هر مذهب و سبب تمشیت دهم، خواه اقدام من مطابق رضاى خداى جل جلاله و رضاى سید الانبیاء و المرسلین باشد خواه مخالف رأى خدا و رسول؛ پس، اگر بخواهم با همین شیوه وزارت کنم اکنون نیز همین وزیران با همان روش فاسد کارها را انجام مىدهند، اما اگر بخواهم در این مقام به کتاب خداى جل جلاله و سنت فرستاده اوصلى الله علیه وآله رفتار کنم هیچ یک از درباریان تو و آنان که در سراى تو زندگانى مىکنند، و هیچ یک از بندگان و خدمتگزاران و از خدم و حشم تو و ملوک اطراف، تحمل آن رفتار را ندارند. اگر راه عدل و دادگسترى پیش گیرم و طریق انصاف و پرهیزگارى پیشه کنم، به تو مىگویند این «على بن طاووس علوى حسینى» از این کارها چه منظور دارد جز این که به مردم هر عصر و زمان بفهماند که اگر خلافت در دست آنان بود به همین روش عمل مىکردند. این منظور و این عمل ردّى است بر خلفایى که پیش از تو بودهاند و طعنى است بر آنان. وقتى این سخنان را درباره من به تو بگویند ناچار بىدرنگ به بهانه و عذرى به کشتن من همت خواهى گماشت.
پس وقتى کار به هلاک من مىانجامد ناچار باید به ظاهر گناهى به من نسبت داده شود تا مرا بتوان کشت. پس اینک من در سراپنجه تو قرار دارم و پیش از آن که گناهى مرتکب شده باشم با من هر چه خواهى کن که تو سلطانى قادرى. آنگاه به کوچ کردن آغاز کردم و خانه کن از بغداد منتقل شدم و به حله رفتم و خداى جل جلاله به رحمتى که از آغاز به من داشته است و به عنایتى که به پدران صالح من مبذول فرموده است و از روى جلالت او آن عنایات به تبار و فرزندان ایشان رسیده است مرا به سلامت نگاه داشت. خداوند جل جلاله به رحمت عنایت خویش که پیوسته به گذشتگان صالح من و ذریه آنان عطا فرموده است مرا از این بلاها به سلامت رهانید مباد و مباد کارى کنى که شیطان مرا پس از مرگ سرزنش کند و بگوید بر فرزندت که پاره جگرت است پیروز شدم و روزشمار، جامه پشیمانى بر تن و میان اهل سلامت و رستگارى شهره به رسوایى، نزد ما آیى! پس با چه امید «محمد»صلى الله علیه وآله جدّت را دیدار خواهى کرد و پدرت علىعلیه السلام را و پیشینیان اطهارت را ملاقات خواهى نمود؟ حال آن که بر ضد آنان به پا خاستهاى و یادشان را زشت گردانیدهاى و به جهت ننگ چند روزه زندگانى با آنان دشمنى کردهاى! و آیا پس از این وصیّت که به تو کردهام و این رساله که تو را نوشتهام با چه رو با من روبهرو خواهى شد؟ به جاى این که تو را به جلالت و بزرگوارى فرا خوانده بودم، امّا تو در مقابل آن به پستى گراییدى چه پاسخى خواهى داشت؟ نه به خدا. این شیوه شریف الهى و مقدّس را که امروز مجبور و تنها مانده است از دست مگذار و ملزم به آن باش و در مقابل ملازمت آن جان و اهل و مال و همه امکانات را سبکمایه گیر و در روزگار کسادى این فضایل با آنها همنفس باش تا وقتى در آن جهان نزد ما مىآیى پادشاهى بزرگ از پادشاهان دنیا و آخرت باشى، مَلِکِ عظیم این جهانى و روز میعاد باشى و مولاى تو و پیشینیان تو از پدران و نیاکانت که از ملوک نیکبخت جهان بودهاند از تو خرسند باشند.
بخش 132
و اى فرزند، اى محمد - که آرزومندم خداى جل جلاله آنچه را که به آموختن آن نیازمندى، یعنى نکاتى را که مایه افزونى تعظیم و تکریم تو پیشگاه الهى را باشد به تو بیاموزد - بدان که داخل شدن در کارهاى دولتى اگر چیزى بود که بر شرف دنیایى مسلمان مىافزود همانا که با ورود اولیاى دولت و قبول تقاضا و آرزوهاى آنان کاخ شرف و حیثیّت تو را بنا مىکردم، اما این کار خلاف چیزى است که پیشینان تو بر آن بودهاند و مایه رسوایى و ننگ کسى است که داخل آن کارها شده است و کمبودى است که نمىتوانم درجه حقارت آن را شرح دهم. وقتى کسانى را مىبینم که با تو همعقیدهاند و دین پدران پاک تو دارند و چنین مىپندارند که چون از کارگزاران دولتند و به ستمگاران یارى مىکنند داراى شرف و مقامى والایند، امّا شایسته چنان است که تو دریایى که اینان مسکین رنجورند و داراى قلب بیمار، و نیازمند آنند که به بیمارستانشان ببرند و گاهى با احسان درمانشان کنند و گاهى با خوارى و توهین رنجورى را از آنان دور گردانند تا از مستى به خود آیند و به درجه بدبختى خود پى ببرند. حق، یگانه راه روشن است که قرآن به آن راه مىنماید و جدّت محمّدصلى الله علیه وآله به آن دلالت مىکند و کسى که از آن راه بپیچد به سوى خشم خداى جل جلاله و سخط و خوارى و دوزخ او و به سوى رسوایى بزرگ گام مىنهد. من پسرانى را دیدهام که در عقیده باطل تعصّب پدران مىکشند و چندان در تعصّب پیش رفتهاند که در عبادت بتان پیروى آنان کنند. در کار تعصّب جان فدا مىسازند و در معرض خطر قرار مىگیرند، پس چرا فرزندان قومى که در دنیا و دین سعادتمندند تعصب نکشند و راه پدران پاک خود را نپیمایند و بى سستى در آن گام ننهند که اگر در این راه سراسر جهان را از دست بدهند در نظر عارفان چیزى بىمقدار را از کف دادهاند. چه زشت است که یکى از فرزندان سیّد پیمبران در روز جزا پیدا شود و بیگانگان به جدش محمّدصلى الله علیه وآله نزدیکتر از او باشند و مردم مورد توجه حضرتش قرار گیرند، اما از او روى برگرداند. خدمتگزاران او به سبب طاعت وى به مقام پادشاهى رسیده باشند و فرزندان او به سبب نافرمانى و تباهى مورد ریشخند شیطان شده باشند و منادى در میان آنان ندا در دهد که «لِمثل هذا فلیعمل العالمون» (صافات، آیه 1)؛ «عمل کنندگان چنین کنند».6
بخش 133
اى محمد، اى فرزندم - که خداوند جل جلاله دین و دنیاى تو را نگاه دارد و یقین و تولاى تو را کامل گرداند - بدان که اگر من در سراسر زندگانى به بیمارى دیوانگى یا به مرض پیسى و خوره دچار مىشدم بر من از گرفتارى به منصبهاى دولتى آسانتر بود که چهره اسلام از آن تیره گردد و چیزى از آنچه را که پیمبران و جدّت محمّدصلى الله علیه وآله بنیان نهادند ویران کنم و مایه ننگ او گردم و چنان کنم که دشمنان دین او به سرزنش سخنان ناروا گویند و در این سوء شهرت با دشمنان یارى و همکارى کنم، زیرا در این حال دشمنان مىگویند و مىپندارند که اگر دین جد ما محمدصلى الله علیه وآله این چگونگىها را که متصدیان مقامات دولتى داراى آنند نداشت و مشتمل بر هول و هوسبازى و هوسناکى و تظاهر به ارتکاب کارهاى حرام نبود فلانى که فرزند اوست و تظاهر به پاىبندى به ناموس دین مىکند با والیان و دولتیان وارد کار نمىشد و در راهى که مایه اهانت به مراسم جدّ او و نیاکان گذشته اوست با آنها همگامى نمىکرد و به امورى که خلاف شیوه دین او باشد شادمان نمىشد و این بدنهادى را به آن دین نسبت نمىداد - پس بنگر که هنگام سکرات مرگ مصیبت و ندامت من بر چگونه خواهد بود و در روزشمار در چه جایگاه قرار خواهم داشت و محاسبه من از چه قرار خواهد بود و نادانى و خوارى من تا کجاست. با کدام چشم و با چه رو جدت محمدصلى الله علیه وآله و پیشگامان آزادگى را بنگرم و با چه روى به آنان دیده افکنم؟ حالى که بزرگترین ننگ را براى آنان به وجود آورده باشم، و اگر در روزشمار بر من رحمت آورند و براى رهایى من از عذاب شفاعت کنند، آبروى شریف و مصون از هر خطاى ایشان را مسؤول کسانى قرار دادهام که در کار دولتى به آنان ستم کردهام؛ زیرا ناچارند از آن ستمدیدگان بخواهند که از من درگذرند. پاداش جدّت محمّدصلى الله علیه وآله در مقابل هدایت و نبوت و شفاعت و احساس او به ما این نیست که من که فرزند اویم با دور شدن و کنار گذاشتن قرآن مقدّس او و زشت کردن یاد گرامى او از شأن او بکاهم و به ویرانى بنیادى که او نهاده است آغاز کنم و مایه شرمندگى آن بزرگوار گردم.
اى محمّد، اى فرزند، بیمارى پیسى و خوره و دیوانگى در مقابل آن گرفتارىها بسى آسان و بسى زیباست، زیرا در هر حال به مرگ مىانجامد و این مسأله آسان است و باعث ثواب و عوضى است که روشنگر چشم و فرحبخش دل است و باعث همصحبتى با بزرگانى که در آخرت پادشاهان اقلیم سعادتند، بزرگان دولت پایدار و سبب پوشیدن تشریف خلعت رضاى جبّار الجبابره و فرحناکى و طیب دیدار با گذشتگان تو، که عترت طاهر رسول بزرگواراندصلى الله علیه وآله آن روز که اولین و آخرین فراهم مىآیند. «و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون » (مطففین، آیه 27)؛ «پس اینک پیشقدمان در این کار کوشا باشند».
[ضرورت آموزش فقه]
بخش 143
از خداوند مىخواهم که آموختن علم فقه را که راه شناخت احکام شریعت و زنده داشتن سنت جدّت محمدصلى الله علیه وآله است بر دلت اندازد و توان الهامپذیرى از عنایات او را داشته باشى و قصد تو در این کار فرمان بردن از خداى تعالى و پیمودن راه راست باشد و مبادا که در کار دین مقلّد عوام الناس از غلامان جدّت باشى و براى گرفتن فتوا و استفهام مطالب دین در برابر آنها کوچکى کنى که جز مغبون به این کار حقیر قناعت نکند و بدان که هنگامى که کودک بودم «ورام»7 جدت - قدس اللَّه روحه - به من مطالبى فرمود که معناى آن این بود که اى فرزند اگر در علم و عمل کارى وارد شدى که خیر تو در آن است به مرتبه پست آن قناعت مکن و مباد که از کسانى که در آن کارند کمتر باشى. نیز جدّت از قول (حمصى)8 مىفرمود: براى امامیه مفتى واقعى باقى نمانده است، بلکه همه، فتواى دیگران را حکایت مىکنند و به تکرار باز مىگویند. در صورتى که در آن زمان گروهى از اصناف علما بودند و در روزگار ما کسانى نیستند که از نظر مراتب علمى به آنان نزدیک باشند؛ اما باید گفت که اینان به علّت طول ایام غیبت و دور بودن از پیشوایان و رهبران دینى که از حیث اشتغال و ادراک معانى در حفظ و پناه بارى تعالى بودهاند، معذورند که اگر همپایه علماى سلف نباشند. اما به هر حال امروز فتاوى آنان و پاسخ به مسائل مورد نیاز نقل قول علماى متقدّم و ماضى است و این کار بسى آسان است و جز مردمى مسکین و کسانى با همتى پست و بیمایه در این کار ناتوان نیستند. من که پدر توام تقریباً بیش از دو سال و نیم به این عمل مشغول نبودم و از آن پس اگر گاهى به آن مشغول مىشدم از روى نیاز نبود، بلکه به منظور حسن صحبت و انس و استنباط فروع بود. کسى که از کوتاهى زندگانى باخبر است و مىداند که پس از مرگ از طرفى مقامى، هر کار او، چه بزرگ چه کوچک، مورد رسیدگى و حسابرسى قرار مىگیرد باید به میزان نیاز این سفر توشه فراهم آورد.
بر تو باد که در تحصیل فقه به کتابهاى جدّت (ابو جعفر طوسى)9 - رحمةاللَّه علیه - مراجعه کنى، زیرا او در پیمودن راهى که حق تعالى به او نمود سستى و کوتاهى نورزید.
شرح کتابهاى موجود نزد مؤلّف
[آثار سیاسى در کتابخانه سید بن طاووس]
خداى جل جلاله به دست من کتابهاى بسیار در هر فنّ تو را آماده فرموده است که امیدوارم تو را به مولاى این جهانى و آن جهانى نزدیک گرداند.
در علم «اصول» کتابى مهیا شده است که مطالعه آن تو را به هر معرفت و دانش که بخواهى مىرساند و در نبوت و امامت کتابهاى بسیار فراهم آمده است که براى تهیه آن رنجها کشیدهام و دیگران دشوارىها تحمل کردهاند و آن هدیه است عنایت پروردگار جهان هستى را به تو. نیز کتابها در پارسایى و اخلاق که باید آنها را همنشین و همنفس خود کنى و از آنها بیاموزى، آنچنان که خداى جل جلاله پیمبران و اولیاى خود را که پیش از تو بودهاند به آن آداب راهنمایى فرموده است به آن مؤدّب گردى و آدابى بیاموزى که حق تعالى مردمى ناتوان را که کمتر از تو بودهاند به نیروى آن توانا کرده است تا آن جا که آنان را به فضل و کرم خود در ردیف اولیا قرار داده و در دنیا نیکبخت گردانیده است. و بدان که پیشروان آن کاروان سعادت و بازماندگان آن کاروان، همه از یک گوهرند، جز این که پیشروان را همت بلند پیش رانده است، و واپس ماندگان را همت دون بر جاى داشته است.
نیز کتابها در «تاریخ» خلفا و پادشاهان و جز آنان از دنیاپرستان دارم که جهان گذرا را برگزیدهاند و چهره خرد و مردمى را به ظلمت دنیاپرستى تیره کردهاند و بار سنگین گناه بر دوش به وادى جهان باقى گام نهادهاند، گویى خواب بىخبرى آنان را فرا گرفته بوده است که نیکبختى جاودان را به لذت فانى چند روزه فروختند. آرى مردم عالى همت هرگز چنین نکنند.
پس اى فرزند، براى رعایت دین و پاس داشتن مقام سرور و مولاى خود، از آنان بپرهیز و خداى را در نظر داشته باش و چندان که مىتوانى از آنان دورى گزین که دوستى آنان زهرى است کشنده. من تاریخ این زمره تیره روزان را براى تو ذخیره کردهام تا بنگرى که در ظاهر و باطن و اول و آخر چه بودهاند، و با خود چه کردهاند و چگونه با لذت ناپایدار و زودگذر این زندگى کوتاه زیان جاودان خریدهاند و چگونه به فریب شیطان هر دو جهان را به پشیزى فروختهاند.
اى محمّد، روزى که سرگرم مطالعه این تاریخها بودم یکى از من پرسید چه مىکنى؟ گفتم با آن که زندهام با این همه در میان گورستانها با مردگان نشستهام و مىبینم که چگونه هادم لذّات این مغروران و فریفتگان دنیا را با زور به گورستان کشانیده و دور از هر سعادت و لذت اسیر ندامت کرده است.
نیز خداوند کتابهاى «فقه» که از گفتههاى جدّت سید المرسلینصلى الله علیه وآله و پدرت امیرالمؤمنینعلیه السلام و عترت معصوم آنان و از شیعیان ایشان تألیف و تصنیف شده، و کتابهاى بسیار در اخبار و احادیث آنانعلیهم السلام را فراهم فرموده است. تو را به خدا که علم فقه را نزد معلّمى پرهیزگار و پارسا بیاموز که از رحمت پروردگار جهان درهاى مقصود به روى تو بگشاید و امیدوارم که در اندک مدت تو را به توفیق رساند و از صرف عمر بسیار در این راه بىنیاز نماید. من قبلاً شیوه اشتغال خود را به این علم نوشتهام و امیدوارم تحصیل این علوم بر تو آسان باشد. من تقریباً در مدت یک سال، علم فقه را چندان آموختم که دیگران در چند سال تحصیل کسب مىکنند و به عنایت خاص که خداى تعالى به ذریه جدّت سید المرسلین - صلوات اللَّه علیه - دارد، از کسانى که سالها در این راه پیشگام بودهاند پیشى جستم.
نخست کتاب الجمل و العقود10 را ازبر کردم و با کوشش بسیار آن را فرا گرفتم. کسانى که پیش از من به آن سرگرم بودند جز آن کتاب مطالعه دیگر نمىکردند؛ اما من کتابهاى فراوان مطالعه مىکردم که از سوى جدّم «ورام بن ابى فراس» - قدّس اللَّه سرّه و زاده من مراضیه - از طرف مادر به من انتقال یافته است شبها به آن مراجعه مىکردم و آنچه آنان در سالها آموخته بودند در دسترس من بود و مىآموختم و گفته مصنفان را مىفهمیدم و موارد خلاف را ادراک مىکردم و در مجلس درس آنچه را که شاگردان حوزه نمىدانستند مىدانستم و در تحصیل علم پیوسته با نشاط و شادى بودم. وقتى از الجمل و العقود فارغ شدم به آموختن نهایه11 پرداختم. وقتى جزء نخستین آن را به پایان رساندم، در علم فقه چنان استاد شدم که «محمد بن نما» معلم من در پشت جلد اول آن کتاب به خط خود مرا مورد مدح و ثنا قرار داد که شایسته آن نبودم، بلکه ثناى واقعى شایسته خداوند است که مالک هر دو جهان است و صادر و وارد کننده معانى به قلبها و الهام دهنده حق و صواب است. سپس جزء دوم النهایه را خواندم و به کتاب مبسوط12 پرداختم تا به کلّى از شاگردى فراغت یافتم. بعدها از جماعتى کتابها خواندم که منظور از متن آن روایتها را درست نفهمیدم، امّا مورد قبول علما بود از استاد و به خطّ استاد چیزها شنیدم و خواندم که یاد کردن آن، موضوع را به تفصیل مىکشد، و اجازههایى که پشت مجلدات بود بر استاد قرائت کردم. اى فرزند، امیدوارم که پروردگار قلب و بینش تو را براى ادراک همه این مطالب از کوچک و بزرگ جمال بخشد بدان که:
اینک کتابها در فقه در دسترس دارم که چند برابر آن است که در روزگار تحصیل داشتم، پس ان شاء اللَّه وضع تو از من بهتر خواهد بود که اسباب علم آموختن تو فراهمتر است. خداى جل جلاله تو را به آرزوهایى که دارى بیش از آن که مرا برساند و دعاى حال مرا درباره تو مستجاب فرماید.
و خداوند منان کتابهاى پراهمیّت در «تفسیر قرآن کریم» از مفسرانى که دینها و عقاید مختلف داشتهاند تو را فراهم فرموده است. و اى محمّد، اى فرزند که امیدوارم خداى تعالى تو را به آنچه مطلوب اوست دلالت فرماید و شرف خشنودى دایم خود را نصیب تو فرماید. بدان که مردم در تفسیر قرآن چندان اختلاف کردهاند که روى حقیقت را پوشاندهاند و کار را به این جا کشانیدهاند که مسیر فهم قرآن را تغییر دهند و فهم آیات محکمات را نیز دشوار سازند و مردم را در آن وادى، حیرتزده رها کنند با آن که نفس تنزیل مقدس قرآن شخص را از احتمالات برکنار مىدارد، زیرا حضرت علام الغیوب حیات دل و سعادت دو جهانى به تو عطا فرموده است. در تفسیر آیاتى از احکام یا آنچه درباره رفتگان است مراد از نقش تنزیل را نمىتوان فهمید.
رسول خداصلى الله علیه وآله و عترت پاک اوعلیهم السلام که از قرآن جدا نیستند. سخنانى گفتهاند که مایه بهبودى رنجوران و چراغ راهنماى گمشدگان است، اما آیات متشابه که معرفت و تحقیق آن از دشوارىهاست علم آن همه را باید به خداى جل جلاله واگذاشت. من در خطبه کتاب فتح الجواب الباهر فى خلق الکافر سخنانى از پدرت علىعلیه السلام که در ضمن خطبه جلیلى بیان فرموده است آوردهام.[ ...]
و بپرهیز از تقلید کسانى که خود را عالم دین مىدانند و در مدح پادشاهان و امیران شعر مىسرایند، چه، آنها از هلاک شدگانند و اگر توبه نکنند از آن گفتهها پشیمان گردند و در روزشمار آرزو مىکنند که اى کاش زبان نمىداشتند و سخن گفتن نمىدانستند تا این اشعار را نگفته بودند و من از آنان که این گونه اشعار را مىنویسند و از بر مىکنند حیرتزدهام و شایسته مقام علمى آنان محو کردن این سخنان بیهوده است.
اى فرزند، آیا دیدهاى که این زمره مردم در ستایش ایزد منان و رسول بزرگوار و خاصان او سخن گفته باشند؟ آیا نمىبینى از کسانى مدح و ثنا گفتهاند که مورد خشم و سرزنش الهى و رسول بزرگوارصلى الله علیه وآله و خاصان اوصلى الله علیه وآله بودهاند؟ آیا این کار دورى جستن از آستان الهى و هتک حرمت او - جل جلاله - نیست؟ آیا این کار تجاوز به حریم حرمت امامان پاک به هر حال به آنان نیاز دارند نیست؟.
اگر خداى منان به تو طبع شعر عنایت فرماید از مطالبى که رضاى الهى و پیشینیان پاک تو در آن باشد پاى بیرون منه. [...]
جهاد
بخش 148
اى فرزند که امیدوارم خداى جل جلاله تو را به شرف جهاد با نفس و با هر کس که تو را از حضرتش جل جلاله باز دارد سرافراز فرماید بلکه به تو نیرویى عنایت فرماید که جهاد بر تو آسان گردد و از آنچه براى قرب به حضرتش انجام دهى لذت برى. بدان که اگر جهاد با حضور آن کس که طاعتش بر تو واجب است واجب گردد (او) - صلوات اللَّه علیه - خود کفایت تو کند و وظایف جهاد را به تو بیاموزد مرا نیز.
اما اگر در حضور کسى که طاعت او واجب نیست گرفتار جهاد گردى، ممکن است در آن حال جهاد بر همه مسلمانان واجب شده باشد و آن وقتى است که اساس اسلام در معرض خطر باشد. در حالى چنین سر و جان و هر چه را عزیز مىدارى که همه از آن خداى جل جلاله است که از روى لطف و کرم به تو عنایت فرموده است، باید فدا کرد.
پس شایسته است که هر عزیزى در این راه دست از عزت بکشد. بدان که همه هستى از آن کسى است که آن را آفریده است و بخشیده است و در راه آفریننده نیکوترین تقدیمى ذخایر خردهاست و کیست که به تقدیم کالبد و روان و خِرد به آستانش از پروردگار هستى بخش شایستهتر باشد که تو آنچه دارى همه رشحهاى از دریاى بىکران کرم و لطف اوست، پس هر گاه تو را به سوى خود بخواند زنهار که از بذل و جان و مال دریغ نکنى، که اگر چنین کنى فرشته جان ستان یا جز او آن را از تو باز خواهد ستاند، و اگر در تسلیم آن به آستان مقدسش بخل ورزى، شرف خدمت و طاعت و بذل جان و مال در راه گرامى داشت دین او که نزد او عزیز است از دست تو به در خواهد رفت و تباه خواهد شد.
تقاضاى سید بن طاووس از خلیفه براى گفت و گو با تاتار
بخش 149 [اصل دعوت]
و اى فرزند - که خداوند تو را در راه اصلاح ثابت قدم دارد و نامت را در جریده خاصان خود ثبت فرماید - بدان که چون سپاه تاتار و ترکان بر شهرهاى خراسان پیروز شدند و در آن شهرها طمع کردند و در زمان (مستنصر) خلیفه عباسى - که خداوند پاداشى به او عطا فرماید که شایسته آن است - تا نزدیکى بغداد رسیدند. فرمانده سپاه خلیفه امیر «قشمر» بود و با قواى خود در بیرون بغداد مستقر شده بود و هر دم بیم هجوم لشکر ترکان را داشتند و در شهر بغداد اعلان جهاد داده بودند. من به امیر (قشمر) نوشتم که نامه مرا به خلیفه عرضه کن و از او رخصت خواه که براى حال این مهم اجازت دهد به شرط آن که هر چه من مىگویم همان بگویند و هر جا خاموشى گزینم همچنان خاموشى گزینند تا کار را با گفت و گو و تدبیر اصلاح کنم؛ چه کیان اسلام در خطر است و اگر کسى براى اصلاح کار مردمان اقدام نکند از سوى خداى جل جلاله معذور نباشد. در نامه خود نوشته بودم که من با زره و سلاح و سپاه به دیدار تاتار نخواهم رفت، بلکه با همین جامه و به شیوه معمول و عادى خود خواهم رفت و مىخواهم براى خدا با آنان از در صلح درآیم و چنین شرط کنم که آنچه در دست شماست در دست شما باقى ماند و بارى هر چه در توان دارم به کار برم تا صلح برقرار شود که این کار موجب رضاى اله و تقرب به آستان او جل جلاله مىباشد، اما آنان بهانه آوردند و جز آن که من خواستم مىخواستند. سپس نزد دوستى رفتم که مقام وزارت دربار داشت و به او گفتم از خلیفه اجازت خواه که من و رضا برادرم و فرزندان محمد بن محمد بن محمد اعجمى نزد تاتار رویم و ترجمانى با خود همراه کنیم و با الهام الهى با آنان گفت و گو کنیم امید است که خداى تعالى با قول یا فعلى یا چارهجویى و تدبیرى این بلا را از سر ما رفع فرماید. به پاسخ گفت مىترسم در این دیدار مراتب شؤون دولت را رعایت نکنید و چنین پندارند که سفیر مایید. گفتم کسى را با ما بفرستید که مورد اطمینان شما باشد تا اگر نزد تاتار اظهار کنیم، فرستاده شماییم سر ما را براى شما بیاورد. در این صورت شما نزد آنان معذور خواهید بود.
منظور من از این ملاقات آن است که به آنها بگوییم ما فرزندان صاحب دعوت نبوى هستیم و از کشور محمدى آمدهایم و آمدهایم تا درباره دین و کشور خود با شما گفت و گو کنیم که اگر سخن ما را نپذیرفتند نزد خدا و رسول او مسؤول نباشیم. آنگاه که چنین گفتم آن دوست گفت باش تا من باز گردم. گویى مىخواست مطلب را به اطلاع (مستنصر) خلیفه - جزاه اللَّه عنى ما هو اهله - برساند. پس از دیرى مرا طلبید و گفت اکنون مقتضى نیست که چنین کنیم. هنگام ضرورت اجازه خواهیم داد. اینک گروهى که به کشور ما حمله آوردهاند لشکرى متفرق و دستههاى غیر متشکل هستند. رئیس معینى که گوش به فرمان او باشند ندارند تا شما با او گفت و گو کنید. گفتم اکنون ما با نیت خالص آمدهایم تا این کار را به پایان برسانیم، من بیم آن دارم که وقتى رخصت این کار را به ما بدهید که این همت و خلوص نیت در ما نباشد. با این همه به ما رخصت دیدار ندادند و شد آنچه شد.
باز چنین روى داد که وقتى عازم خراسان بودم از خلیفه اجازت آن خواستم که به زیارت مولینا على بن موسى الرضا - علیه التحیه و الثناء - مشرف شوم. پس از اجازه او به آماده کردن وسائل حرکت پرداختم. هنگام حرکت کسى که واسطه گرفتن اذن بود نزد من آمد و گفت خلیفه دستور داده است که به رسالت نزد بعضى از پادشاهان بروى. عذر آوردم و گفتم اگر در این رسالت موفق گردم دست از من نخواهید کشید و پیوسته مرا به رسالت و سفارت خواهید فرستاد و اگر پیروز نشوم در چشم شما کوچک و بىمقدار خواهم شد؛ زیرا چنین خواهید پنداشت که من شایستگى چنین کارى ندارم. افزون بر این، اگر بپذیرم و به سوى مقصود روانه شوم حسودان در کمین باشند و از من سعایت کنند و بسا که گویند من با پادشاه ترکان بیعت کردهام که او را به این دیار رهنمونى کنم. شما نیز قول آنان را بپذیرید و به کشتن من همت گمارید. گفت: پس چه باید کرد و پاسخ خلیفه چیست؟ گفتم استخاره مىکنم اگر «لا تفعل» آمد خلیفه خود داند که من هرگز خلاف استخاره نکنم. پس استخاره کردم و از رفتن عذر خواستم. پارهاى از این سخنان را در پیش گفتهام.
بخش 150
درباره امام عصر عجل اللَّه فرجه الشریف
اى فرزند، اى محمد، تو را و برادرت را و هر کس را که این کتاب را بخواند به آشتى و درستى در معامله با خداى عزّوجلّ و رسول اوصلى الله علیه وآله و حفظ و رعایت فرمان خدا و رسول که درباره ظهور مولاى ما مهدىعلیه السلام بیان فرمودهاند و بشارت دادهاند سفارش مىکنم، چه، قول و عمل بسیارى از مردم از نظرهاى فراوان با عقیده آنان مخالف است؛ مثلاً بارها دیدهام که اگر بندهاى یا اسبى یا درهم و دینارى از آنان گم شود سراپا متوجه آن مىشوند و براى یافتن آن نهایت کوشش را به عمل مىآورند، اما ندیدهام که کسى براى تأخیر ظهور آن حضرت و عقب افتادن اصلاح اسلام و تقویت ایمان مسلمانان و قطع ریشه کافران و ستمگاران به اندازه دلبستگى به این امور ناچیز دلبسته باشد و به اندازهاى که براى از دست دادن این اشیا متأثر مىگردد متأثر باشد.
پس چنین کسانى چگونه مدعى آنند که به حق عارفند و به رسول او واقف و به امامت آن حضرت معتقد؟ و چگونه ادعاى دوستى آن بزرگوار مىکنند و درباره چگونگىهاى والاى او به مبالغه مىپردازند، و از آن جمله کسانى را دیدهام که به زبان، سرورى و ظهور آن حضرت و نفوذ احکام امامت او را واجب مىشمارند، اما اگر سلطان یا امیرى از دشمنان آن امام بزرگوار و از منکران امامت او به آنان احسان و مهرى داشته باشد و عنایتى روا دارد به او دل مىبندند و مهر او را در دل جاى مىدهند و بقاى او را مىخواهند و به اندازهاى به او متوجه مىگردند که از طلب مهدىعلیه السلام باز مىمانند و واجبات را از یاد مىدهند من جمله عزل و بىکار شدن آن سلطان یا امیر را که باید پیوسته آرزو داشته باشند نمىخواهند.
و از آن جمله گروهى را مىشناسم که بر خود واجب مىدانند که به شادى آن حضرت شاد باشند و به اندوه او اندوهگین، و مىگویند آنچه در این جهان است و آنچه به ما رسیده است به برکت وجود آن بزرگوار است، با این همه اگر درهم و دینارى یا قطعه زمینى از ایشان غصب شود بیش از غصبها و غارتهاى اموال دیگران متأثر مىگردند. آیا این گونه حالات و چگونگىها با وفاى به حق تعالى و معرفت او جل جلاله و شناخت رسول اوصلى الله علیه وآله و معرفت اوصیاى اوعلیهم السلام مناسبتى دارد؟
نیز از آن جمله روزى به مردى که به ظاهر دلبسته ظهور شریف آن بزرگوار است و به او دعوى وفادارى مىکند و از غیبتش سوگوار و اندوهناک است، گفتم اگر آن حضرتعلیه السلام به تو بگوید که من از طریق پدران خود دانستهام که اگر ظهور کنم به محض این که چشمت به من افتد در دم جان خواهى سپرد، اما اگر در ظهور من تأخیر افتد بیست سال دیگر با کمال خوشى با زن و فرزند و اهل و عیال خواهى زیست، آیا چند روزه زندگانى این جهان فانى را به تأخیر ظهور من ترجیح نخواهى داد؟
و دیگر به کسى که در اظهار دوستى و مهربانى حضرت مبالغه مىکرد، گفتم که اگر آن حضرت به تو ابلاغ کند که پادشاه کشور تو در ایام غیبت او روزى هزار دینار به تو مىپردازد و آن مال بر تو حلال و پاکیزه است و مدتها نیز آن را دریافت خواهى داشت، پس آن گاه حضرت بزرگوار امام به تو ابلاغ فرماید که خداى تعالى اذن ظهور داده است و از این پس آن مبلغ بر تو حلال نیست، آیا تو ترجیح مىدهى که غیبت به طول انجامد و آن مستمرى را دریافت کنى تا حضرت او ظهور کند و مستمرى قطع شود و آن را مستمرى یکى از دشمنان تو قرار دهد که در رتبه از تو پایین است با این همه به حساب و کتاب تو نیز رسیدگى نمایند؟ آیا کدام یک از این دو را ترجیح مىدهى؟ طول غیبت و اخذ روزى هزار دینار را، یا شتاب در ظهور امام و قطع آن مبلغ و پرداختن آن به دشمن تو؟
به یکى از برادران گفتم اصحاب مهدىعلیه السلام کسانىاند که آن بزرگوار را براى آنچه خدا مىخواهد خواستهاند، خواه به دنیاى آنان سودمند باشد یا زیانبخش. در هر حال تابع مشیت الهى هستند. یکى از معتقدان به امامت آن بزرگوارعلیه السلام گفت براى من در غیبت امام شبهه حاصل شده است. گفتم آن چیست؟ گفت آیا براى آن حضرت امکان ندارد که یکى از شیعیان خود را ملاقات کند و اختلافهایى را که در دین جدّشصلى الله علیه وآله روى داده است از میان ببرد؟ از من خواست که پاسخ آن را بدهم، نه آن سان که در کتابها نوشتهاند، چه، از آنها و از آنچه شنیده است رفع شبهه او نشده است.
گفتم آیا قدرت آن حضرت در رفع اختلافها بیشتر است یا توانایى خداى متعال؟ و آیا رحمت و فضل حق تعالى بیشتر است یا رحمت و فضل و عدل آن بزرگوار؟ گفت البته قدرت و رحمت و عدل الهى. گفتم چرا خداى ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین این اختلافها را رفع نمىفرماید و مىدانیم که خداى تعالى براى این کار راهها و اسبابها در حیطه قدرت دارد که بنىآدم را آن امکان نیست. آیا در این کار حکمت و مصلحت و عدل و فضیلت نیست که او جل جلاله مقتضى دانسته است؟ گفت آرى.
گفتم پس عذر خلیفه و جانشین او نیز همان اقتضاى کار است، چه، آنچه حضرت او کند آن است که امر و رضاى الهى است. آنگاه سخن مرا پذیرفت و شبهه او برطرف گردید و دانست که این سخن حق را که پروردگار جل جلاله بر زبان من جارى ساخته است صحیح و درست است.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه و فارغ التحصیل رشته علوم سیاسى .
2. الضحى (93) آیه 11.
3. جدّ اعلاى او داوود بن حسن مثنّى است.
4. یکى دیگر از اجداد وى سلیمان بن داوود مىباشد. مادر سلیمان، ام کلثوم، دختر امام سجادعلیه السلام بوده است.
5. از کشف المحجه ترجمههاى مختلفى در دست است. از جمله راه سعادت ترجمه سید باقر شهیدى گلپایگانى و ترجمه دیگر که با ترجمه کتاب طرایف - اثر دیگر سید بن طاووس - به دست آقاى طبسى در سال 1310 قمرى بنا به گفته علامه حاج آقا بزرگ در الذریعه انجام شده است. در مقاله حاضر از ترجمه آقاى اسداللَّه مبشرى استفاده کردهایم که مشخصات آن به قرار زیر است:
سید بن طاووس، کشف المحجه یا فانوس، ترجمه اسداللَّه مبشّرى، (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368) ص 229. شماره بخشها بر اساس آن چیزى است که در متن اصلى ثبت شده است.
6. اشاره به نعمتهاى بهشت است، منظور این است که براى این نعمتها باید عمل کرد.
7. ورام بن على بنابى فراس حى، از فرزندان مالک اشتر نخعى(ره).
8. حمصى، شیخ الامام سدید الدین محمود بن على بن الحسین الحمصى رازى علامه زمان خود، پرهیزگار و ثقه داراى تصنیفهاى بسیار.
9. ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى - قدس اللَّه روحه - متولد رمضان 385 عارف اخبار و رجال و فقه و کلام و ادب بیش از سیصد تن از علماى شیعه که به درجه اجتهاد رسیدند و بسیارى از علماى عامّه شاگردان او بودهاند. آن بزرگوار از شاگردان شیخ مفید ابو عبداللَّه محمد بن محمد بن نعمان - قدّس سرّه - و سید مرتضى علم الهدى - قدس سرّه - بوده است. در عصر خلافت «قائم باللّه» که دولت آل بویه منقرض شد و سلجوقیان پدید آمدند، دشمنان، خانه او را تاراج کردند ناچار به نجف اشرف انتقال یافت و تا پایان زندگى در آن آستان قدس اقامت گزید و حوزه علمى نجف را بنیاد نهاد. در محرّم 460 درگذشت و در خانه خود مدفون شد و امروز این (مسجد طوس) به نام آن مرحوم معروف است.
10. تألیف شیخ طوسى (ره) در عبادات.
11. تألیف شیخ بزرگوار (طوسى) (ره) که فتاوى پیشوایان شیعه را که در صدر اول متداول بوده است عیناً نقل کرده است.
12. کتاب مبسوط از شیخ طوس در فقه.