آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۱

چکیده

متن

آیا در اسلام آزادى بیان وجود دارد؟ آیا در اسلام حقوق و آزادى‏هاى مدنى شهروندان به رسمیت شناخته شده است؟ آیا در اسلام قاضى مى‏تواند براى هر جرمى به دلخواه خود هر مجازاتى را تعیین کند؟ آیا نظام حکومتى اسلام در برابر مردم مسؤول و پاسخ‏گو است؟ آیا در اسلام مردم در انتخاب فرمان‏روایان نقشى دارند؟ آیا در اسلام مردم باید بى‏چون و چرا از ولىّ امر یا متصدى حکومت و فرمان‏روا اطاعت کنند؟ آیا در اسلام افراد مى‏توانند نظر و عقیده شخصى یا رأى خود را درباره امور بیان کنند؟
دکتر محمد هاشم کمالى، فقیه و استاد دانشگاه بین‏المللى اسلامى مالزى و از پیروان مذهب اهل سنت و از معتقدان به حکومت شریعت، مى‏کوشد بر اساس متون و منابع شرعى به پرسش‏هاى مذکور پاسخ گوید. مباحث وى که با عنوان آزادى بیان در اسلام انتشار یافته، شامل پنج مقاله که در دهه‏هاى 1980 و 1990 در مجلات تخصصى بین‏المللى به چاپ رسیده است. امتیاز این مقالات - به نظر مترجم و گزینش‏گر این مجموعه - در این است که نویسنده بى‏آن‏که ادعاى روشنفکرى داشته باشد و بخواهد اندیشه‏هاى تازه را به گذشتگان نسبت دهد یا اندیشه‏هاى جدید را با اسلام درآمیزد، صرفاً با تکیه بر منابع دینى و فقهى، به تبیین پاره‏اى پرسش‏ها پرداخته است که از مهم‏ترین مسائل جوامع اسلامى از نوگراترین تا سنتى‏ترین و سنت‏گراترین شکل آن است.
این مجموعه با مقدمه‏اى از مترجم همراه است که در آن مقاله نخست این مجموعه معرفى شده است. مترجم مراد خویش از گزینش و ترجمه این مقالات را نشان دادن بخشى از گفتارى ذکر کرده است که مى‏تواند به نوسازى نگرش اسلامى با تکیه بر منابع دست اول و شواهد تاریخى، کمک کند. و مهم‏تر از همه به بحث‏هاى روش‏شناختى و علم‏شناختى و هرمنوتیک در این زمینه یارى رساند. (صفحه سیزده)
دو مقاله از این مجموعه به‏طور مستقیم به بحث درباره آزادى بیان و مباحث پیرامونى آن، نظیر تحلیلى از فتنه و رأى شخصى و صورت‏بندى آراى پسندیده و ناپسندیده مى‏پردازد. یک مقاله نیز به قلمرو قدرت سیاسى و پاره‏اى از محدودیت‏هاى آن اشاره دارد. دو مقاله دیگر به بحث از سیاست شرعیه و عنصر مصلحت مى‏پردازد و در آن به‏طور کلى به تدابیر و آسان‏گیرى‏هاى شریعت در عرصه حیات فردى و اجتماعى اشاره دارد.
در مقاله نخست با عنوان «آزادى بیان در اسلام: تحلیلى از فتنه» نویسنده وضعیت و بستر پیش آمده در تاریخ عالم اسلامى را ترسیم مى‏کند که در آن چگونه مسلمانان از اوج آزادى بیان به سمت محدود ساختن آزادى بیان حرکت کردند و پاره‏اى فقیهان چگونه مجازات‏هایى را براى افراد مخالف حکومت‏ها و قدرت‏هاى سیاسى زمانه لازم شمردند و فضایى اقتدارگرا در عالم اسلامى پدید آوردند و دانش و دانشمندان را محدود و منکوب ساختند. گرچه در آن سال‏ها تحت تأثیرات آموزه‏هاى دینى و تاریخ روشن صدر اسلام، تمدن عظیم اسلامى به وجود آمد، اما با استمرار فضاى اقتدارگرایانه و تبدیل و تغییر حکومت‏ها که به شیوه متغلبانه، آزادى بیان هر چه بیشتر محدود گشت و پس از سال‏ها و بعد از دوره میانه، تمدن اسلامى رو به افول و رکود گذاشت و آزاداندیشى و آزادنگرى سرکوب گردید. در واقع بقا و استمرار یک فکر و قدرت سیاسى، نه، گفت و گو و مباحثه استدلالى مخالفان، که حذف فیزیکى آنان از صحنه بود. نویسنده در این‏باره و این‏که در صدر اسلام چگونه آزادى بیان و آزادى مخالفان، پاس داشته مى‏شد به نحوه برخورد امام على(ع) با خوارج اشاره و سال‏ها و دوره‏هاى پس از آن را خروج از مشى اسلامى ذکر مى‏کند.
آن گونه که نویسنده در بحث فصل نخست خود درباره فتنه ذکر کرده است، غالب استدلال‏ها براى حذف مخالفان، توطئه و تولید فتنه توسط آنان بوده است. با این وصف باید گفت اگر تنها راه دفع فساد و فتنه، اعدام و حذف آنان از عرصه حیات اجتماعى بود، اساساً حکمت خداوندى اقتضا مى‏کرد که آنان متولد نشوند؛ چنان که خداوند در قرآن درباره دین‏دارى و ایمان آوردن مردم مى‏گوید: «لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى؛ در کار دین اکراه روا نیست، چرا که راه از بیراهه به روشنى آشکار شده است.»2 و در جاى دیگر مى‏خوانیم:
و لو شاء ربک لأمن من فى الارض کلهم جمیعاً أفأنت تکره الناس حتى یکونوا مؤمنین؛ و اگر پروردگارت (به اراده حتمى) مى‏خواست، تمامى اهل زمین ایمان مى‏آوردند، پس آیا تو مردم را به اکراه وامى‏دارى تا این‏که مؤمن شوند؟3
اما این گونه نشد و خداوند عنصر انتخاب و اختیار آزادانه را در نهاد آدمیان به ودیعت نهاد که با طوع و رغبت به سوى معنویت گام نهاده و دین و خداپرستى را اختیار نمایند. از این رو مى‏توان گفت عمل برخى فقها در صدور این گونه احکام مبتنى بر آموزه‏هاى دینى نبوده و خودساخته کسانى بوده است که به قدرت سیاسى و استبدادى آویخته بوده‏اند.
البته سخنان نویسنده درباره عالمان و اندیشه اهل سنت است که در عالم اسلامى قدرت سیاسى را در اختیار داشتند و قدرت‏هاى سیاسى از پشتیبانى آنان برخوردار بودند. شیعیان در طول تاریخ از در اختیار داشتن قدرت سیاسى محروم و مطرود این حکومت‏ها بودند. البته سوء استفاده از قدرت سیاسى مى‏تواند در همه مکاتب و جریان‏ها به وجود آید.
همان گونه که ذکر شد نویسنده در فصل نخست به بحث بسیار مهم فتنه و معناى آن مى‏پردازد. مصادیقى نیز که عمدتاً از تاریخ صدر اسلام است گزارش مى‏کند و این گزارش‏ها را با دیدگاه‏هاى اندیشمندان مسلمان مى‏آراید که چگونه در این باب حکم کرده‏اند. تلاش شده است پرسش بسیار مهمى در این‏جا طرح و پاسخ داده شود و آن این‏که دامنه فتنه چیست و آیا حاکم مى‏تواند امورى که فتنه خوانده مى‏شود را با موانع و محدودیت‏هایى مواجه سازد و افرادى را به دلیل این‏که در جامعه فتنه مى‏پراکنند، از حقوق اجتماعى محروم سازد یا خیر؟ نویسنده در این مقاله گزارش‏هاى مختلفى از دیدگاه اندیشمندان مسلمان ارائه مى‏دهد و در این گزارش‏ها مى‏توان دریافت که چگونه رفع فتنه عاملى براى سوء استفاده توسط حاکمان بوده و بدین وسیله مخالفان سیاسى و اعتقادى خویش را از دم تیغ گذرانده و یا به زندان مى‏افکنده و یا به تبعید مى‏فرستاده‏اند.
در این‏جا باید به این مسأله نیز توجه داشت که همان گونه که نویسنده معتقد است، بحث کافى حول آزادى بیان و نظم اجتماعى در میان ملل مسلمان صورت نگرفته است. از این رو گاهى آزادى بیان رجحان مى‏یابد و این هنگامى است که قدرت سیاسى در حالت ضعف به سر مى‏برد و گاهى قدرت تفوق مى‏یابد و در این حالت به دلیل ذهنیت و رفتار استبدادزده حاکمان، آزادى بیان از رونق مى‏افتد و بازار ریا و چاپلوسى و تملّق گسترش مى‏یابد. باید به سمتى حرکت کرد که نظم و آزادى را در کنار یکدیگر نظاره کرد و از هر دو بهره برد. زیرا به نظر مى‏رسد در فضاى هرج و مرج، آزادى بیان نیز، آن چنان که باید، مطلوب و میسور نخواهد بود. آنان که طالب آزادى بیانند، آن را در پرتو نظمى مى‏پذیرند که بتواند حداکثر امنیت و آرامش را براى آنان به همراه داشته باشد.
در مقاله دوم با عنوان «حدود قدرت در دولت اسلامى» نویسنده به ارائه طرحى اجمالى از حدود قدرت در دولت اسلامى مى‏پردازد که شریعت براى تضمین قواعد اخلاقى در حکومت مقرر کرده است. لازم است اشاره کنم نویسنده در ابتدا و به درستى دو دیدگاه از حکومت اسلامى را تبیین مى‏کند: نخست، اسلام از نظام محدود و مسؤول حکومت طرفدارى مى‏کند و دیگر، اسلام آشکارا استبدادى و تمام‏خواه است. رویکردى که مؤلف اختیار کرده است آشکارا بر این مطلب صحّه مى‏گذارد که محل هر آمریت و ولایت سیاسى، جماعت مؤمنانند که خلیفه و حاکم را بر مى‏گزینند و از او اطاعت مى‏کنند، مشروط بر آن‏که خلیفه شریعت را نقض نکند. برطبق این رویکرد نه خلیفه و نه حتى مردمى که او را بر مى‏گزینند، داراى حاکمیت نامحدود نیستند و خلیفه آمریت و ولایت محدودى را اعمال مى‏کند که در ذات «امانت» مندرج است.
به باور وى، اسلام نظام سیاسى‏اى را پدید مى‏آورد که در برابر مردم مسؤول و پاسخ‏گو است و این مسؤولیت و پاسخ‏گویى را مى‏توان بر اساس مجموعه‏اى از معیارها تبیین کرد. شریعت، نظر به تضمین نظامى عادل و مسؤول، براى قواى حکومت، هم در نظر و هم در عمل، حدودى وضع مى‏کند. این حدود عبارتند از: یکم، حاکمیت اجرایى؛ دوم، حکومت به منزله امانت؛ سوم، بسط عدالت؛ چهارم، حکومت در زیر حکم قانون؛ پنجم، آزادى انتقاد؛ ششم، حکومت شورایى؛ هفتم، مرجع قانون‏گذارى؛ هشتم، ملاحظات منفعت عمومى یا مصلحت؛ نهم، مالیات بندى؛ دهم، مالکیت خصوصى؛ یازدهم، حقوق خصوصى و حقوق عمومى.
حدود نظرى در قدرت حکومت در مفهوم حاکمیت محدود منعکس است؛ یعنى این مفهوم که حکومت «امانت» است و قیودى که از این مفهوم در کارکرد حکومت در قلمرو قانون‏گذارى نتیجه مى‏شود. حکومت موظف به اقامه عدالت برطبق شریعت و هدایت امور آن در زیر لواى قانون و سعى در تعقیب و تحقق منفعت عمومى یا مصلحت است. شریعت از حکومت رعایت حقوق و کرامت شخصى شهروندان را نیز مى‏خواهد. هیچ مأمور حکومتى قدرت مداخله در حقوق اساسى مردم را ندارد.
نویسنده در تحقق محدودیت حکومت اسلامى، موارد یازده‏گانه مذکور را به تفصیل بحث مى‏کند و در ابتدا از حاکمیت اجرایى بحث کرده و به دو دیدگاه در این زمینه اشاره مى‏کند: نخست، حاکمیت از آن خدا است (نظر اکثریت) و دیگر، حاکمیت از آن جماعت مؤمنان است (نظر اقلیت). گرچه وى از این گونه شناسى با عنوان دیدگاه اکثریت و اقلیت یاد مى‏کند، اما مى‏توان گفت این دو گونه حاکمیت در عرض یکدیگر نیستند و مى‏توانند در طول یکدیگر باشند؛ به این معنا که مسلمانان با پذیرش دین و حاکمیت خداوند، اما با اختیار و آزادى خویش، در حیات عمومى و خصوصى خویش تأثیر گذارند. در واقع مسلمانان با پذیرش شریعت و اجراى احکام الاهى، در مجرایى قرار مى‏گیرند که در آن عناصر خاصى، مردم و حاکمان را محدود و مقید مى‏سازد که همان احکام الاهى است و همه، هم حاکمان و هم مردم مى‏باید تابع آنها باشند؛ از این رو است که فرد، جامعه و دولت اسلامى در یک مسیر گام مى‏نهند و اهداف هماهنگى را در پیش مى‏گیرند. اما در هر صورت خداوند به هیچ کس اجازه استبدادورزى و استبدادپذیرى را نداده است.
در بخش دیگر و به عنوان قیدى دیگر بر دولت اسلامى وى از حکومت به مثابه امانت یاد مى‏کند و این‏که حاکمان قدرت را به امانت در اختیار مى‏گیرند و مى‏بایست از آن براى صیانت از ایمان و اداره امور دنیاى مردم بهره گیرند. در این‏جا مردم برطبق آیه شریفه، خلیفه خداوند هستند و این خلافت عمومى، اساس مردم‏سالارى را در دولت اسلامى شکل مى‏دهد. به نظر نویسنده، خلافت عمومى و امانت بودن قدرت در دست حاکم اسلامى، بر اساس وکالت است و در این صورت وکیل قدرتش را از موکّل مى‏گیرد و آن را به نام امت اعمال مى‏کند. از این رو هر دو طرف قرارداد در قبال یکدیگر حقوق و وظایفى دارند و اعمال قدرت توسط حاکمان به گونه یک‏جانبه نیست و تابع قوانین و اصول اسلام است. البته طبیعى است که در این بخش و وکالتى دانستن نقش حاکمان، به پاره‏اى از نظریه‏هاى ولایت فقیه نزدیک و یا از آن‏ها دور مى‏شود. اما در این‏که حکومت یک امانت در دستان حاکم است با اندیشه‏هاى سیاسى شیعیان و نظریه‏هاى دولت در فقه سیاسى شیعه همخوانى تام و تمامى دارد.
در بخش دیگر این مقاله، نویسنده معتقد است عدالت، غایت دولت اسلامى و انبیا است. از این رو دولت اسلامى در این راه مى‏باید تلاش کند. در این میان یکى از ارکانى که مى‏تواند براى رسیدن به این غایت مساعدت کند، استقلال قضات و دستگاه قضایى در دولت اسلامى است که شخص قاضى بتواند در راه بسط عدالت، حتى دولت را محاکمه نماید. به عقیده نویسنده، این امر میسر نیست مگر این‏که نظام قضایى مستقل از تسلط قوه مجریه و از امنیت کامل برخوردار باشد. وى در این‏جا گرچه به نظریه تفکیک قواى مصطلح نزدیک شده، اما وارد مباحث تئوریک آن نشده است.
به هر حال نویسنده در مقاله دوم تلاش کرده است حدودى را براى دولت اسلامى ترسیم کند که در شریعت بر آن‏ها صحه گذاشته شده است. به نظر مى‏رسد وى در این زمینه توانسته چشم‏اندازى از این حدود و مقیدات را که براى پاس‏داشت حوزه خصوصى و حوزه عمومى وضع شده‏اند ترسیم کند. به‏ویژه بحث‏هاى وى در پاره‏اى از عنوان‏ها مانند حاکمیت، امانت بودن حکومت، حکومت بر اساس قانون، آزادى انتقاد، حکومت شورایى، حقوق خصوصى و حقوق عمومى، گوشه چشمى به نظام‏هاى سیاسى دموکراتیک دارد و نشان مى‏دهد، که براى مهار و کنترل حکومت و حاکمان در اندیشه‏ها و متون اسلامى قلمرو خاصى وجود دارد که حاکمان با نزدیک و دور شدن از این قلمرو در شمار مصادیق حاکم عدل و حاکم جور خواهند بود.
بر این اساس نویسنده معتقد است شریعت گرچه حدودى را براى جلوگیرى از سوء استفاده از قدرت مقرر کرده است، اما بر انعطاف‏پذیرى حکومت نیز تأکید و آن را به رسمیت شناخته است تا حکومت بتواند پاسخ‏گوى استلزامات موقعیت‏هاى نامنتظره و پیش‏بینى نشده باشد. از سویى وى معتقد است مقاصد شریعت در سه عنوان عمده: تهذیب فرد، اقامه عدل و تحقق مصلحت مردم خلاصه مى‏شود. این موارد مى‏بایست راهنماى سیاست حکومت در همه عصرها باشد.
گرچه نویسنده چشم‏اندازى نظرى از حدود قدرت در دولت اسلامى را ارائه مى‏دهد، اما به درستى هم تصریح مى‏کند که «این محدودیت‏ها به ضوابط عملى تبدیل نشده‏اند. حکومت محدودى که شریعت در نظر داشته است، در اکثر جوامع معاصر اسلامى به وضوح به وظیفه خود عمل نمى‏کند» - (ص 84)؛ البته وى به همین مقدار هم اکتفا نمى‏کند و این موضوع را در دموکراسى‏هاى غربى نیز جارى مى‏داند و بر این باور است که عمل نکردن بر اساس آنچه قانون اساسى دولت‏ها ساخته، در دموکراسى‏هاى غربى نیز صادق است: «قوانینى که با وجود رنگ و لعاب به ظاهر مردم‏سالارشان از حیطه آرمان‏هاى نظرى خارج نشده‏اند» - (ص 84). از همین منظر است که وى معتقد است تاریخ این پیام را به ما مى‏دهد که «بعید است حکومتى بتواند در غیاب اتفاق آراى مؤثر و دخالت همه بخش‏هاى جامعه در سیاست‏ها و تصمیم‏هاى حکومتى به اهداف اعلام شده‏اش دست یابد» - (ص 85). وى براى رسیدن به یک وضعیت مطلوب در جوامع اسلامى توصیه مى‏کند با توجه به نیرومندى احساسات دینى در میان مسلمانان و میل آنان به دیدن توازنى سالم میان تداوم و تغییر در زندگى‏هایشان، به نظر مى‏آید که انتخاب آنان به سود حکومتى باشد که به ارزش‏هاى اسلامى متعهد است، حکومتى که مبتنى بر قانونى است که در حدود اجازه آن عمل مى‏کند و با این وصف به اجراى شریعت در جامعه رغبت نشان مى‏دهد.
مقاله سوم کتاب با عنوان «سیاست شرعیه یا تدابیر حکومت اسلامى» به بحث درباره سیاست شرعیه اختصاص یافته است. مؤلف تعاریف مختلفى درباره این ترکیب ارائه کرده است که اگر در نسبت با سایر مقالات در نظر گرفته شود، مى‏توان گفت سیاست شرعیه باید شامل اقداماتى باشد که به عدالت و مصلحت خدمت مى‏کند. از این رو وى معتقد است سیاست شرعیه، به وسیع‏ترین معناى آن پنج قصد دارد: حمایت از حیات، دین، عقل، نسل و مال. بنابر نظر مؤلف، علما متفقند که حمایت از این ارزش‏ها مقصد نهایى شریعت است.
مقاله چهارم با عنوان «تعلیم شریعت در باب مصلحت» به این پرسش پاسخ مى‏دهد که آیا مسلمانان از تعلیم شریعت در باب مصلحت غافل مانده‏اند یا خیر؟ وى مصلحت را به معناى خیر عمومى مى‏گیرد و معتقد است وقتى به صورت «مصلحت مرسله» وصف شود، اشاره به منفعت عمومى نامحدود دارد. بدین معنا که شارع این مصلحت را تنظیم نکرده است و درباره اعتبار یا بى‏اعتبارى آن هیچ حجتى در متون نمى‏توان یافت. (ص 125). وى در صفحه بعد به نقل از غزالى اشاره مى‏کند که مقاصد شریعت - چنان که پیش از این اشاره شد - در پنج ارزش ذاتى دین، حیات، عقل، نسل و مال خلاصه مى‏شود و هر اقدامى که این ارزش‏ها را تضمین کند در گستره «مصلحت» قرار مى‏گیرد و هر چیزى که آن‏ها را نقض کند «مفسده» است و بازداشتن از این دومى نیز «مصلحت» است. (ص 126). و بدین ترتیب وقتى از این ارزش‏ها و مصلحت آن‏ها سخن مى‏گوید، این مقاله با مقالات پیشین همسو مى‏شود.
ضابطه و اعتبار مصلحت در نظر نویسنده از آن روست که قصد اصلى از تشریع در اسلام، تضمین رفاه مردم و بالاتر بردن منافع آنان و حمایت از آن‏ها در برابر زیان است. (ص 127). وى در ادامه، از مصلحت معتبر و ملغا یا باطل بحث کرده و در ضمن، شرایط مصلحت مرسله را تبیین مى‏کند. ذکر شرایط براى تضمین این امر در نظر گرفته شده که مصلحت ابزارى براى میل دلبخواهى یا تمایلات فردى در قانون‏گذارى تبدیل نشود. (ص 137). وى وقتى از مناقشات بر سر مصلحت سخن مى‏گوید، به یک قید در این زمینه نیز اشاره مى‏کند که مصلحت را باید ارزش‏هایى هدایت کند که شارع آن‏ها را تأیید کرده است؛ از این رو هیچ مصلحتى وجود ندارد مگر این‏که اماره‏اى در شریعت بر آن صحه گذاشته باشد. (ص 144). بدین ترتیب و با قیدهاى مطرح شده تا اندازه‏اى از حیث نظرى محدودیت‏هایى براى استفاده از عنصر مصلحت وضع مى‏شود و به باور نویسنده باب سوء استفاده از آن مسدود مى‏شود.
آخرین مقاله باعنوان «صورت‏هاى پسندیده و ناپسندیده رأى (نظر شخصى) در اسلام» به بررسى شواهدى اختصاص یافته است که در اسلام تا چه اندازه آزادى تدوین و بیان عقیده معتبر شناخته مى‏شود. همچنین در این مقاله، روش‏شناسى و معیارهاى تعیین اعتبار نظر شخصى و تمیز رأى مقبول از رأیى که تحمل نمى‏شود بررسى شده است. نیز این مقاله مشخص مى‏کند که چگونه طبقه‏بندى مفصل «رأى» در نزد علما مبین دغدغه براى آزادى عمل و تحمل از یک سو، با احترام براى حجیت و ارزش‏هاى به رسمیت شناخته‏شده‏اى که ذاتى اسلام پنداشته مى‏شود از سوى دیگر، متوازن مى‏شود.
نویسنده معتقد است آزادى بیان عقیده، مهم‏ترین جنبه آزادى سخن است و به نظر مى‏رسد این‏که دانشوران و فقها پیوسته از تعبیر «حریة الرأى» براى آزادى سخن استفاده کرده‏اند بدان معناست که رأى یا عقیده شخصى مهم‏ترین جنبه آزادى بیان است. (ص 152). وى حتى آزادى‏ها و حقوق و وظایف دیگر شهروندان از قبیل حق و وظیفه شهروندى براى امر به معروف و نهى از منکر، حق او براى نصیحت کردن به اشخاص صاحب منصب و قدرت یا هر کسى دیگر، حق نظارت بر فعالیت‏هاى حکومت، حق رأى دادن براى انتخاب رهبر یا امام و حق مورد مشورت قرار گرفتن در امور عمومى را نیز مبتنى بر آزادى بیان عقیده مى‏داند. اساساً به عهده گرفتن تکلیف قرآنى در خصوص امر به معروف و نهى از منکر بدون آزادى سخن و آزادى اظهار عقیده ناممکن خواهد بود. البته در این زمینه مى‏توان با نویسنده همنوا شد، اما در سطحى کلان باید گفت آنچه از مصادیق آزادى مهم‏تر است، آزادى سیاسى است که مادر آزادى‏ها نام گرفته است و البته آزادى بیان نیز به عنوان یک نوع از انواع آزادى سیاسى داراى همین جایگاه است و از این حیث مى‏تواند مهم و برجسته تلقى گردد.
نویسنده در ادامه این مقاله به بحث از صورت‏بندى رأى مى‏پردازد و رأى را به صحیح، باطل، مذموم و مشکوک تقسیم و آنها را تبیین مى‏کند. البته باید یادآورى کنم معیارهایى که نویسنده براى صحت و سقم هر کدام از این آرا بیان مى‏کند در بخش‏هایى با اندیشه شیعه متفاوت است که در هر صورت مى‏تواند نقاط اختلاف تفکر اهل سنت و تشیع را از هم باز کند و چشم اندازى جدید را براى تفکر و رسیدن به اجماع به روى اندیشه‏هاى مسلمانان بگشاید. وى توجه دارد که وقتى از آراى غیر صحیح سخن به میان مى‏آورد و به ویژه وقتى از سوء استفاده‏هاى رأى، مانند بدعت و هوا و بغى (تجاوزکارى) و اختلاف، سخن مى‏گوید، آزادى اندیشه را تحت الشعاع قرار ندهد و آزادى بیان را محدود نسازد. از این رو معتقد است سنت علم‏آموزى و تحقیق اسلامى با توجه به آزادى رأى و اجتهاد روى هم رفته حاکى از سعه صدر و تحمل است. شاهد وى بر این مدعا، اکراه علما از آوردن بدعت به قلمرو جرائم قابل مجازات است. با وجود اختلاف رأى در این نکته نظر، غالب این است که بدعت یا هر گونه نوآورى و اندیشه‏اى که براى آن هیچ مؤیدى در منابع نتوان یافت باید تحمل شود تا هنگامى که حقیقت ظاهر شود، یا در صورت دیگر تنها از طریق اقدامات ترغیبى باید از آن ممانعت کرد، مگر این‏که آشکارا زیان‏بار باشد که در آن صورت باید از زیان جلوگیرى کرد.
از سویى البته تحمل جامعه و ظرفیت اجتماع به آن دسته از اعضاى آن که حرفى براى گفتن داشته باشند این امکان را باید بدهد که بدون ترس از به جان خریدن خشم جامعه یا حکومت، سخن بگویند و این امر عمدتاً به وجود افکار سالم و پیشرفت در حوزه‏هاى آموزش و فرهنگ مربوط است. در عین حال نویسنده تأکید مى‏کند باید در نظر داشت در هیچ جامعه‏اى هیچ آزادى بیان کامل و نامحدودى نمى‏توان انتظار داشت. اما کوشش براى ایجاد توازن و پیرایش استفاده از این آزادى در برابر سوء استفاده‏هاى ممکن از آن نشان دهنده دستاوردهاى آموزشى و فرهنگى جامعه است. تنها در فضایى امن و داراى تحمل، همراه با این تضمین ناگفته که اخلاص و یارى و انتقاد سازنده افراد و گروه‏ها با خوش‏رویى پذیرفته و تحمل مى‏شوند، مى‏توان این گونه یارى را به‏طور مثبت تشویق کرد. هنگامى مى‏توان به درستى از آزادى بهره‏مند شد که آزادى در جامعه نهادینه شود و در کنار نظم و امنیت بتوان از آن به نحو کامل و شایسته استفاده نمود.
به هر تقدیر، کتاب حاضر مى‏تواند به گشایشى در زمینه حقوق شهروندان و آزادى‏هاى مشروع کمک نماید و باب‏هاى تقریباً جدیدى را بر مبناى متون دینى و مباحث فقهى به روى اهل فن و معرفت بگشاید و بر غناى مباحث نظرى در این زمینه بیفزاید.
به‏رغم این‏که متن مقالات، تخصصى است و به ویژه پاره‏اى از مقالات در شمار مباحث حوزه فقه سیاسى است، مترجم توانسته است ترجمه‏اى روان و یک‏دست از متن ارائه دهد، اما در مواردى که آیات قرآن ذکر شده است، اعراب و ضبط کلمات آیات به درستى و دقت انجام نگرفته و باعث بروز اشتباهاتى شده است که لازم است در چاپ‏هاى بعدى به اصلاح آن اقدام شود. در همین زمینه ذکر متن اصلى و ترجمه آیات و روایات از سوى مترجم قابل تحسین و ستایش است.
آزادى و تربیت سیاسى‏4
آیةاللَّه دکتر سید محمد حسینى بهشتى در یکى از سخنرانى‏هاى بسیار مهم خود درباره آزادى‏5 به بحثى جامعه شناختى راجع به وجود استبداد در جامعه و فقدان آزادى اشاره مى‏کند. وى به این پرسش که آیا با نفى استبداد و ساقط کردن افراد مستبد مى‏توان به آزادى دست یافت، پاسخ منفى مى‏دهد. یکى از دلایل بهشتى این است که هیچ ملازمه‏اى میان نفى استبداد و پیدایش و تحقق آزادى متصور نیست؛ در یک جامعه و استبداد، برکنار کردن استبدادورزان تنها یکى از شرایط تحقق آزادى است. آنچه مى‏بایست بر آن تأکید و سعى در برقرار نمودن آن داشت این است که وضعیت جامعه به گونه‏اى پیش برود که خود به خود شرایط براى پیدایش و نهادینگى آزادى مهیا گردد.
در واقع آیةاللَّه بهشتى بر این باور است که استبداد بیش از آن که تحمیل کردنى باشد، پذیرفتنى است. از این رو مى‏بایست شرایطى در پیش گرفته شود که آزادى در جامعه به گونه واقعى تحقق یابد و استبداد رخت بربندد. از آن‏جا که خود مردم سهم اساسى در ایجاد و بقاى استبداد ایفا مى‏کنند، مى‏بایست به براندازى آن اقدام نمایند تا به تدریج روابط و فرهنگ و طرز تفکر استبدادى ریشه کن شود و جامعه براى رسیدن به آزادى واقعى آماده گردد.
بهشتى به‏طور قطع سقوط نظام استبدادى را براى دست یابى به آزادى لازم مى‏داند و نه کافى. از این رو معتقد است:
روابط اجتماعى و تربیت روحى افراد باید به گونه‏اى درآید که آزادى در جامعه به‏طور طبیعى تحقق و فعلیت یابد، زیرا آزادى یک مفهوم انتزاعى نیست تا جامعه بدان نایل شود، بلکه واقعیتى است برون آمده از شرایط و واقعیت‏هاى زنده موجود جامعه.6
حال این پرسش طرح مى‏شود که چه سازوکارى مى‏بایست در جامعه در پیش گرفته شود تا مردم از آزادى برخوردار گردند و آزادى در جامعه برقرار و نهادینه شود؟ مباحث دکتر بهشتى که در کتاب نقش آزادى در تربیت کودکان مجموعه‏اى است که به نوعى به این پرسش پاسخ داده و داعیه‏دار نهادینه ساختن آزادى در جامعه با روش تربیتى است. در واقع در اندیشه آیةاللَّه بهشتى، آزادى هنگامى تحقق مى‏یابد که به نوعى در روابط اجتماعى نهادینه شود و چه بهتر که این مسأله از تربیت کودکان آغاز گردد و از همان کودکى به آنان مشق آزادى و آزاداندیشى و آزادگى داده شود.
کتاب مورد بحث در یازده گفتار و نوشتار سامان یافته و به جز یک متن، که ترجمه مقاله‏اى از ویلیام جیمز است، مباحثى است که دکتر بهشتى به مناسبت‏ها و منظورهاى مختلف ایراد کرده است. برخى از این مباحث به قبل از انقلاب باز مى‏گردد و بیشتر بازتاب دغدغه‏هاى ایشان در باب اهمیت تربیت اسلامى کودکان مى‏باشد که در جمع اولیا و مربیان برخى از مدارس ایراد گردیده است، پاره‏اى از گفتارها از سلسله مباحث تفسیر قرآن ایشان، که به موضوع کتاب مربوط بوده، انتخاب گردیده است و در نهایت چند گفتار که در سال‏هاى پس از انقلاب ایراد شده است.
البته یادآورى کنم که این بحث‏ها گرچه با عنوان نقش آزادى در تربیت کودکان منتشر و یا از سوى بهشتى در قالب مباحث تربیتى القا شده است، اما سراسر به جامعه و نظام اجتماعى و سیاسى ایران باز مى‏گردد و در واقع به نوعى مشکلات جامعه و چگونگى برخورد با آنها مد نظر بوده است. به عبارتى، راه‏هایى است براى فرار از استبداد و نهادینه ساختن آزادى، آن هم با شروع از لایه‏هاى نخستین و زیرین جامعه و کودکان، که هنوز ذهن و ضمیر و خلق و خوى آنان با استبداد آشنا نشده است.
همین‏طور باید توجه داشت که بهشتى بخشى از این مباحث را در سال‏هاى قبل از انقلاب ایراد کرده است و از این رو مى‏تواند پوششى براى بحث‏هاى سیاسى قلمداد شود؛ حتى اگر این گونه هم بحث نکنیم و این ادعا را نپذیریم مى‏توان گفت که وى با کارهاى فرهنگى و اشتغال به امور آموزشى و تربیتى سعى داشته است نسلى آزاد تربیت کند و به گونه‏اى نونهالان ایران اسلامى را با روح مباحث اسلامى با آزادى و آگاهى تمام جلب کند و آنان را با تربیت اسلامى بار آورد. این خود یک فعالیت فرهنگى و در جهت مقابله با نظام استبدادى نیز به شمار مى‏رود که نهادینه ساختن آزادى نتیجه و محصول آن خواهد بود. این یعنى رخت بربستن استبداد و نظام استبدادى از ذهن و ضمیر و رفتار نونهالان جامعه ما که زمانى مناصب و مقامات عمومى سیاسى و اجتماعى را در اختیار خواهند گرفت.
در مقاله نخست، «نقش آزادى در تربیت کودکان» - که عنوان اثر نیز از آن اخذ شده است - به تفاوت انسان با دیگر جانداران اشاره کرده و بر این باور است که انسان با دو ویژگى از سایر جانداران متمایز مى‏شود: یکى، اندیشمندى، تحلیل‏گرى، خلاقیت، نو اندیشى و نوآفرینى و دیگرى، آزاد بودن، انتخاب کردن و مختار بودن. به اعتقاد بهشتى، این ویژگى‏ها را خداوند در نهاد آدمى به ودیعت نهاده است و او انسان را این گونه آفریده است که در گستره گیتى به شکل مختار زیست کند و دست به نو آفرینى بزند. وى این ادعا را با آیات قرآن نیز آراسته و پایه ادعاى خود را قوى‏تر مى‏سازد. بر این اساس است که مى‏گوید:
نقش خدا به عنوان مبدأ هستى و آفریدگار فعّال لما یرید؛ نقش پیامبران به عنوان رهبران و راهنمایان امت؛ نقش امام به عنوان زمامدار و مسؤول امت و مدیر جامعه، همه این‏ها نقشى است که باید به آزادى انسان لطمه وارد نیاورد. اگر این نقش‏ها بخواهد به آزادى انسان لطمه وارد بیاورد برخلاف مشیت خدا عمل شده است. (ص 17).
با این بحث خود به پدران و مادران توصیه مى‏کند با دلسوزى در تربیت کودکان خود، آزادى را از آنان سلب نکنند. وى در این زمینه به آیات قرآن استدلال مى‏کند که قرآن مى‏گوید اگر خدا مى‏خواست پاره‏اى از مردم مشرک نشوند برایش کارى نداشت و مشرک نمى‏شدند. بهشتى نقش پدران و مادران در تربیت کودکان را تنها به عنوان فراهم آورنده زمینه‏هاى بیشتر براى رشد سریع‏تر و سالم‏تر ذکر مى‏کند، نه نقش یک استاد قالب سازى که مى‏خواهد استعداد نرم و لطیف کودک را در ظرفى خشن بریزد و از او یک موجود قالبى بسازد. از این رو، توصیه مى‏کند: «بیایید همه با هم تصمیم بگیریم بچه‏هایمان آدم باشند. آدم باشند یعنى چه؟ یعنى مختار باشند. آگاه و مختار» - (ص 18).
بهشتى انتخاب‏گرى و آزاد بودن آدمى را در شمار اهداف والاى اسلام ذکر کرده و بر این باور است که «کوشش اسلام این است که انسان آزاد تربیت کند؛ آزاد از همه چیز؛ آزاد از بند هوا و هوس؛ آزاد از تسلط دیگران؛ آزاد آزاد؛ تا راه خویشتن را همواره آزادانه انتخاب کند» - (ص 20). این تأکیدات بهشتى با نفى روش‏هاى سلبى و خشونت آمیز در تربیت همراه مى‏گردد. از این منظر ضمن آن‏که محروم کردن کودکان و به‏طور کلى مردم از آزادى و آزاد زیستن، ظلم و ستم در حق آنان است، به نوعى نشان‏گر ضعف کسانى است که با مردم و کودکان سروکار دارند.
بهشتى در پاسخ‏هاى انتهایى به پرسش‏هاى مطرح شده، هر گونه تحمیل و اجبار را با روح اسلام ناسازگار مى‏داند و عمل به پاره‏اى روایات، که بر تنبیه کودکان براى نماز خواندن اشاره دارد، را بسیار ظریف و پرخطر ذکر کرده که «هنر مى‏خواهد و کار همه کس نیست» - (ص 28). به نظر مى‏رسد که پاسخ دکتر بهشتى بسیار اندیشمندانه طرح شده است. از پاسخ ایشان روشن مى‏شود که در اسلام مستبد خیرخواه در هیچ سطحى وجود ندارد و این دانش‏واژه پارادُکسى است که نمى‏توان به آن توجه کرد؛ حتى در تربیت کودکان و نیز عمل به روایات. هر گونه دفاع از دستورات اسلام و آیات و روایات، مى‏بایست بدون تحمیل و اجبار صورت گیرد و در فرایند آموزش آموزه‏هاى دینى به نونهالان نیز مى‏بایست به این موضوع توجه شایانى شود تا سبب گریز نسل جدید نشود. یقیناً کج‏فهمى و بدفهمى مسلمانان در عمل به دستورات اسلام و آموزش آموزه‏هاى وحیانى به نسل دیگر، بیش از آن مقدارى به دین ضربه وارد خواهد ساخت که مخالفان و رقیبان.
در دومین بخش اثر حاضر دکتر بهشتى به طرح بحثى درباره تکلیف الاهى مى‏پردازد. او تکلیف الاهى را دستورى مى‏داند که انسان را به تلاش وادارد و از آن رو که تلاش، زحمت دارد، گفته مى‏شود، تکلیف، آدمى را به زحمت مى‏اندازد. با این برداشت، تکالیف الاهى براى مزاحمت انسان جعل نشده بلکه براى به حرکت درآوردن و تلاش انسان وضع شده‏اند که انسان مى‏بایست در راه رسیدن به تکامل به این تلاش مبادرت ورزد. چنان‏که آدمى براى رسیدن به هر چیز دیگرى نیز مى‏بایست تن به زحمت و تلاش بسپرد. همین طور، انسان مسلمان انسانى متعهد شمرده مى‏شود که براى سالم زیستن خود و بلکه همه انسان‏ها و محیط خود تلاش مى‏کند. رسیدن به آزادى براى خود و جامعه خود در همین راستا مورد نظر مى‏تواند باشد.
ایشان در بخش دیگر با بحث درباره درگیرى و «تضاد دو نسل» جدید و قدیم با یکدیگر، به عدم ولایت فکرى این دو نسل بر یکدیگر اشاره مى‏کند و جلوه و مصداقى دیگر از آزادى را برجسته مى‏سازد. معیار و ملاک در درگیرى دو نسل، حق‏پرستى و حق‏گرایى هر کدام است و توصیه مى‏کند که نونهالان، میانسالان و بزرگسالان، همه بر مدار حق و حق‏پرستى حرکت کنند و در عمل نشان دهند که طرفدار حق و عدالتند و نه در شعار. این بحث باب دیگرى را نیز مى‏گشاید و آن این‏که در صورتى که همه بر مبناى حق‏گرایى حرکت کنند، راه براى تولید اندیشه و دانش نیز گشوده مى‏شود و باب تحجر و قشرى‏گرى و سکون و رکود و انحطاط بسته مى‏گردد. به عبارتى، تأکید بر حق‏گرایى باعث مى‏شود آزاد اندیشى نیز در جامعه بسط یابد و زمینه براى پیشرفت و ترقى جامعه هموار باشد.
در ادامه و در بحثى با عنوان «تعلیم و تربیت»، بیش از هر چیز در ابتدا به خداگونگى انسان و انتخاب آزادانه و آگاهانه انسان تأکید دارد. و البته به اعتقاد ایشان خداگونگى انسان تنها در پرتو تعلیم و تعلم به وجود مى‏آید و بدین نحو نقش تعلیم و تربیت را برجسته مى‏سازد. بر این اساس و با توجه به این رفتار آزادمنشانه، سفارش مى‏کند که دیگران را نیز با آزادى و آگاهى با انقلاب همراه ساخت و نه با اجبار و تحمیل که موجب دل‏زدگى و دورى مردم از انقلاب را فراهم مى‏سازد.
مباحث دیگر دکتر بهشتى در این بخش، درباره اهمیت تحزب و سازمان یافتگى است. در این‏جا ضمن اعتراف به این‏که در «هیجده ماه پس از پیروزى در جاذبه‏دار کردن نظام اسلامى‏مان، به همان اندازه‏اى که دلمان مى‏خواهد، آرزو داشته و داریم، عملاً توفیق نداشته‏ایم»، معتقد است پر جاذبه شدن انقلاب و نظام اسلامى، بسته به بیشتر شدن میزان عمل صالح کسانى است که در این جریان حضور دارند. وى در آخر گوشه چشمى به اقلیت‏ها و غیر مسلمانان نیز نشان مى‏دهد و این‏که آنها نیز در شمار شهروندان جمهورى اسلامى‏اند و نظام سیاسى براى آنان نیز مى‏بایست سعادت بیافریند که این خود ضرورت انقلاب است.
عنوان دیگر بحث آیةاللَّه بهشتى درباره «آموزش و پرورش فکرى کودکان» است. وى در این بحث به بیان پاره‏اى از مشکلات کودکان مى‏پردازد و راه‏حل‏هایى ارائه مى‏دهد. از سویى نحوه رسیدگى به تکالیف درسى کودکان را گوشزد مى‏کند و ظرافت‏هاى آن را به پدران و مادران یادآورى مى‏کند. جان کلام بهشتى این است که «چون سر و کارت با کودک فتاد، هم زبان کودکى باید شناخت.» همچنین چگونگى برخورد با کودکان کنجکاو را مطرح و بر این باور است که کودکان امروزى بسیار جست‏وجوگرند و از این رو شیوه برخورد با آنان نیز متفاوت از نسل‏هاى پیشین است. یکى از توصیه‏هاى ایشان در این‏جا این است که در مواجهه با پرسش‏هاى کودکان و نوجوانان، اگر پاسخ آن‏ها را نمى‏دانیم، به صراحت بگوییم نمى‏دانیم و از این پاسخ شرم نکشیم؛ زیرا با این‏کار، عملاً به کودکان خود نیز این شیوه پسندیده را آموخته‏ایم که بدون آگاهى، به اظهار نظر نپردازند. مى‏بایست زمینه پرورش عادت‏ها و خلقیات و خصلت‏هاى پسندیده در کودک این گونه فراهم گردد. بهشتى در ادامه به عبادت کودکان مى‏پردازد و بر این باور است که مى‏بایست در فراهم آوردن زمینه‏هاى آموزش مسائل مذهبى هم به بعد عاطفى و هم به بعد ادراک و تفکر و اندیشه مذهبى توجه داشته باشیم. از دید وى مباحث تحلیلى، به تنهایى نمى‏تواند سازندگى مذهبى لازم را براى بچه‏ها داشته باشد و از این رو لازم است در کنار آن زمینه و برنامه‏هایى به وجود آید تا به جنبه‏هاى عاطفى مذهبى آنان نیز پاسخ دهد.
ترجمه مبحث «عادت»، اثر ویلیام جیمز، روان‏شناس و فیلسوف امریکایى، که در میانه کتاب جاى گرفته است، تأکیدى است بر این‏که آزادى و نظم‏پذیرى و گریز از استبداد و تحمیل و فقدان اجبار در افراد و جامعه مى‏بایست به صورت عادت درآید. به عبارتى مى‏توان گفت که اگر آزاداندیشى و استبدادگریزى در انسان عادت نشود، نمى‏توان به تحقق آزادى در جامعه امیدوار بود. از این رو مى‏توان عادت را به مثابه نهادینگى و تحقق آزادى به شمار آورد. آزادى و تحمل دیگران و آراى مخالف و استبداد نورزیدن و استبداد نپذیرفتن مى‏بایست عادت آدمیان گردد. اگر این عادت از کودکى و نوجوانى در انسان نهادینه گردد، در جوانى و میانسالى، روحیه آزادى‏خواهى و آزاداندیشى بیشترى وجود دارد.
ویلیام جیمز در اثر خود براى این‏که عادتى در انسان شکل گیرد سه رهنمود ارائه مى‏دهد: نخست این‏که در تحصیل عادت جدید یا ترک عادت سابق باید دقت کنیم قدم نخستین را با حداکثر قدرت و تصمیم برداریم؛ دوم این‏که تا عادت جدید در انسان ریشه ندوانده، هرگز نگذاریم استثنا در کار انسان پیش بیاید و سوم این‏که همان فرصت نخستین را گرفته و روى هر تصمیمى که مى‏گیریم و هر شوق درونى که در جهت تأمین عادت آرزویى خود مى‏یابیم به عمل بپردازیم (ص 100 - 103). این رهنمودها را مى‏توان در همه ابعاد زندگى به کار گرفت و از جمله براى نهادینه و محقق ساختن آزادى و تبدیل آن به یک عادت بیسار نیرومند.
در گفتار «تربیت اسلامى»، تفسیر آیاتى از سوره آل عمران آمده است. در این‏جا درباره یک مشکل جوامع ایمانى اشاره شده و آن این‏که مردم به دلیل وجود گرما و شور ایمان و عشق مذهبى و عشق مکتبى، به آسانى از سوى دشمنان و افراد جاهل و نادان تحریک مى‏شوند. وى ضمن بیان راه‏حل‏هایى براى رفع این مشکل به پیروى کردن از مراجع فکرى و علمى، که مورد اعتماد و اطمینان مسلمانان باشند، ارجاع مى‏دهد، اما نکته بسیار مهمى که به آن مى‏پردازد، دورى از سطحى نگرى و عدم اعتماد به ظواهر است. به باور بهشتى، که به مشى عملى و علمى خود نیز در این زمینه اشاره مى‏کند:
با چهار تا شعار نمى‏شود دوست و دشمن را شناخت. با چهار تا جمله زیبا هم نمى‏شود میزان آگاهى و هشیارى اشخاص را تشخیص داد. من هرگز در عمرم طرفدار این گونه سطحى بودن در این مسائل نبوده‏ام. تربیت اسلامى به یک مسلمان اجازه نمى‏دهد که سطحى عمل کند، سطحى بنگرد، سطحى بیندیشد. - (ص 120).
بهشتى دغدغه غور و عمق بخشیدن به آگاهى‏هاى دینى از سوى مردم را دارد و این‏که انرژى خود را بدون تأمل و تفکر و تعمق صرف امور بیهوده نکنند. روح سخنان بهشتى در این گفتار تفسیرى، دورى از تفرقه و تحریک شدن‏هاى احساسى و شعارى و پى‏گیرى و تحقیق پیرامون مسائل دینى و حفظ و تداوم همبستگى و انسجام اجتماعى - دینى است.
گفتار شهید بهشتى در باب «تفریح از دیدگاه اسلام» نیز به یک معظل و مشکله اساسى در جوامع مسلمان و جامعه‏اى همانند جامعه ما مى‏پردازد و آن این‏که اساساً در عالم اسلامى، تفریح و نشاط مورد مذمّت قرار گرفته است. به باور بهشتى، نشاط، در نهاد آدمى نهفته است و یک نیاز طبیعى است که نمى‏توان از آن غفلت کرد. بر این اساس معتقد است از دید اسلام زندگى با نشاط، نعمت و رحمت خدا است و زندگى توأم با گریه و زارى و ناله، خلاف رحمت و نعمت خداست. خدا در مقام نفرین یا در مقام نکوهش از پاره‏اى تخلفات مى‏گوید، به کیفر این تخلف، از این پس از نعمت خنده و نشاط فراوان کم‏بهره باشید و همواره گریان و مصیبت‏زده و غمزده زندگى کنید. در واقع استنباطهاى نابجا و تلقین آن به مسلمانان به اضافه عوامل دیگر، سبب شده است که توجه جامعه اسلامى به مسأله تفریح کم باشد. مى‏توان گفت که شهید بهشتى در این بحث، آزادى برخوردارى از نشاط و شادى را حق جامعه اسلامى و آن را با روح اسلام و فطرت آدمیان سازگارتر مى‏داند و به عنوان یکى از نیازهاى زندگى انسان و تجدید کننده قواى آدمى به آن رسمیت مى‏بخشد.
بحث دیگر کتاب، بیان «ویژگى‏هاى نسل جوان» است. نسل جوانى که نیازمندى شادى و شادابى است، البته نقش‏ها و ویژگى‏هاى دیگرى نیز دارد که عبارتند از: پراحساس، فطرت سالم و دست نخورده، مؤثر در ساختن آینده و ضامن تداوم بینش عالى. این بخش البته نسبت زیادى با مباحث اثر حاضر ندارد و بیشتر در باب تشکیلات حزبى و اهمیت قائل شدن به جوانان و چگونگى سازماندهى و اداره فعالیت‏هاى حزبى است. تنها پاراگراف نخست این گفتار با روح کتاب همخوانى دارد و به غیر از چند نکته مذکور در باب ویژگى‏هاى نسل جوان، چیز دیگرى در این باب مشاهده نمى‏شود.
«آزادى و شخصیت»، گفتار دیگرى است که در این مجموعه جاى گرفته است. وى مى‏گوید: «شخصیت عبارت است از آن سازمان، آن هماهنگى شکل یافته عوامل و منظومه‏هاى روانى و رفتارى هر انسانى که منشأ سازگارى او است با محیطش» - (ص 155). بهشتى با تأکید بر این‏که انسان کتابى است که از او تنها یک نسخه تهیه شده است، توصیه مى‏کند؛ مطالعه یک نسخه و یک کتاب، آدمى را از مطالعه دقیق و علمى انسانى دیگر که کتابى دیگر است بى‏نیاز نمى‏کند؛ از این رو در برخورد با هر انسانى مى‏بایست ظرفیت‏ها و ظرافت‏هایى را لحاظ کرد و نمى‏توان همه را با یک چوب راند!
در ادامه وى با تعریف آزادى - که از کتاب گریز از آزادى، اثر اریک فروم، وام گرفته است - به این‏که «... از همان ابتدا هستى انسانى و آزادى غیر قابل جدایى‏اند» - (ص 157)، به نقش بیش از حد آزادى در تربیت انسان از بدو تولد و تفاوت او با سایر موجودات اشاره مى‏کند. وى در این‏جا به گفتار نخست این اثر بیش از پیش نزدیک مى‏شود که در آن‏جا نیز به ویژگى‏هاى ممتاز آدمى در نسبت با سایر جانداران پرداخته بود. این ویژگى‏ها، اندیشه تحلیل‏گر انسان و آزادى و انتخاب‏گرى او بود که در این‏جا بر ویژگى دوم بیش از هر چیز پاى مى‏فشارد و نشان مى‏دهد که چگونه آزادى مى‏تواند در تکامل و سعادت و پیشرفت و سازندگى خود و محیط انسان پر اهمیت باشد. وى باز هم به سخنى از اریک فروم اشاره مى‏کند و مى‏گوید: «آن‏چه به هستى انسان کیفیتى خاص مى‏بخشد، آزادى است» - (ص 160).
بهشتى پس از بیان این مطالب به بحث تربیتى خویش مى‏پردازد و این پرسش را مطرح مى‏کند که معلمان در ساختن کودکان، که آینده سازان جامعه هستند، چه مقدار به بحث آزادى و شخصیت آنان توجه مى‏کنند؟ به عقیده وى کوتاهى در این مسأله و فقدان آزادى در مدارس و کلاس‏هاى درس، ظلم و خیانت به شخصیت انسانى کودکان است و توصیه مى‏کند که معلمان، به واقع انسان بسازند، آن هم نه اشیاى قالبى و ابزارى و تک ساحتى. مطالب وى حتى براى امروز نیز پربار و پراهمیت و درس‏آموز است و از اهمیت تأکیدات و اشارات بهشتى در این مسأله نکاسته است. به باور وى، آینده بشریت به انسان نیاز دارد؛ انسان برخوردار از شخصیت انسانى و انسانى که در ساختن خود و محیط خود نقش و اثر داشته باشد. این تأکیدات و بحث‏ها، بهشتى را به سمتى حرکت مى‏دهد که با صراحت از عدم به‏کارگیرى خشونت سخن به میان مى‏آورد و به تمامى اقشار جامعه اعم از معلم و عالم دینى و مدیر مدرسه و مدیر جامعه و رهبران امت‏ها و کارگزاران و سیاستمداران و حاکمان و فرمان‏روایان توصیه مى‏کند:
مبادا براى پوشاندن نقایص خویشتن به اعمال خشونت و دیکتاتورى متوسل شوى و از آزادى طبیعى دیگران جلوگیرى نمایى.... مدیران جامعه و رهبران امت‏ها هم همین طور، مدیران مؤسسات هم همین‏طور، ناتوانایى‏هاى خویشتن را در ساختن و راه بردن انسان‏هاى دیگر با خشونت مى‏پوشانند. - (ص 161 - 162).
از منظر بهشتى، بزرگ‏ترین عامل موفقیت انسانى که مى‏خواهد کمک‏کار انسان‏هاى دیگر باشد، خودسازى است، این‏که انسان خود الگویى باشد برخوردار از کمالاتى که دوست دارد دیگران به‏دست آورند. آراستگى به کمالات علمى معلم و مربى و متانت، وقار، محبت، خودجوشى، معلومات، حسن برخورد و لیاقت اوست که باید کلاس را اداره کند، نه خشونت او. مى‏توان همین مسأله را از سطح معلم و مدرسه به جامعه و حکومت و حاکمان نیز سرایت داد. بهشتى در انتهاى مباحث، گفتار خود را به آیات قرآن مزیّن مى‏کند و با ذکر آیاتى مى‏گوید:
خدا به پیغمبرش مى‏گوید تو حق ندارى انسان‏ها را وادارى به ایمان، تو باید راه ایمان را به انسان‏ها نشان بدهى، زمینه‏هاى محیطى ایمان پیدا کردن و آزادانه به راه ایمان گام نهادن را فراهم کنى.» و با افتخار این پرسش را مطرح مى‏کند که: «آیا هیچ متن مذهبى وحتى غیر مذهبى را در دنیا سراغ دارید که این مقدار به رهبر آن مسلک و مکتب و مذهب روى آزاد گذاشتن انسان‏ها براى خودسازى سخن گوید و به شخصیت انسانى انسان احترام گذارد؟ (ص 164).
آیةاللَّه بهشتى در آخرین گفتار خود از محبت و انس و الفت سخن مى‏گوید و به درستى یکى از بزرگ‏ترین امتیازات و ویژگى‏هاى زندگى آدمى را این مى‏داند که حیاتش همراه با محبت ومهر و صفا و دوستى است:
زندگى بشر باید در درجه اول بر محور مهر و محبت بگردد و هر جا انحرافى از این محور پیش آمد آن موقع باید دار و درفش به‏کار افتد.... انسان‏ها باید در پى ساختن محیطى براى زندگى خود باشند که در آن محیط، مهر و محبت، حکومت کند و حاکم باشد و چهره مقدم باشد. هر گاه زندگى بشر، زندگى جامعه‏ها، زندگى یک فرد یا زندگى یک جامعه به شکلى درآید که خشم، چهره اول آن زندگى گردد، باید بگویم آن فرد و آن جامعه از طبیعت انسانى‏اش منحرف شده. بیمارگونه است. - (ص 171 - 172).
و این گونه است که مباحث این بخش، بحث آزادى وى را تکمیل مى‏کند؛ زیرا به باور بهشتى، انسان آزاد است که مى‏تواند خود و محیط خود را بسازد و این سازندگى خود و محیط با یکى دیگر از ویژگى‏ها و امتیازات آدمى، یعنى انس و الفت و دوستى و محبت پیوند خورده و آزادى و آگاهى انسان را تکمیل کرده و بعد عاطفى آدمى را پوشش مى‏دهد. به باور وى، اساس این فضاى محبت و صفا مى‏بایست خدا باشد. در واقع همه آنچه انسان را به دوست داشتن وامى‏دارد، مى‏بایست متأثر از دوستى خدا باشد. حتى دوستى پیامبر و ائمه نیز مى‏بایست متأثر از دوستى خدا باشد. بهشتى تأکید مى‏کند نباید سایر دوستى‏ها باعث شود که آدمى از کانون دوستى و محبت دور گردد. از این رو به یک آسیب‏شناسى در این زمینه اشاره مى‏کند و مسلمانان را از آن برحذر مى‏دارد و آن این‏که «جامعه‏اى نباشد که آن‏قدر که ابوالفضل و امام حسین و على اکبر و على‏علیه السلام و پیغمبر و فاطمه زهرا،علیها السلام به چشم مى‏خورند، اصلاً خدا به چشم نخورد. این انحراف است. این اصلاً برخلاف خواست این رهبران عالیقدر قدم برداشتن است، خدا قبل از هر چیز» - (ص 181).
با همه حسن هایى که این اثر دارد، به دو ملاحظه درباره آن اشاره مى‏کنم. نخست این‏که دکتر بهشتى نقش پاره‏اى از امیال در تحرک اجتماعى و تغییر و دگرگونى جوامع را در حد صفر مى‏داند و معتقد است نقش غرایز و امیال آدمى در این‏باره در حال کاهش است. ایشان معتقد است: «تمام اجزاى برنامه زندگى ما تحت تأثیر انتخاب آگاهانه و حساب‏گرانه ما انجام مى‏گیرد» - (ص 159). اما اگر نیک بنگریم، به واقع این گونه نیست، بلکه عوامل دیگرى غیر از انتخاب آگاهانه و حساب‏گرانه در این زمینه دخالت دارند. و الا دیگر نمى‏بایست هیچ مشکلى در جوامع باقى مى‏ماند. همین طور نمى‏توان با دکتر بهشتى هم‏عقیده شد که امیال انسانى هیچ تأثیرى در تحولات زندگى انسانى ایفا نمى‏کنند و البته مى‏توان همانند آیةاللَّه مطهرى، به این مطلب اشاره نمود که در پاره‏اى از موارد، این میل جنسى است که عامل تحرک و دگرگونى در تاریخ و جامعه انسانى است.7
نکته دوم این‏که تأکید بهشتى بر نهادینه ساختن آزادى در جامعه ستودنى است، اما جاى این پرسش باقى است که چه کسانى خواهند توانست در جامعه آزادى را نهادینه سازند. دکتر بهشتى البته به نحو بسیار شایسته‏اى به بحث نهادینه کردن آزادى در جامعه با ابزار پرورش و تربیتى اشاره مى‏کند، اما وارد این بحث نمى‏شود و به بحث پارادکس نظم و آزادى و حقانیت و هویت نمى‏پردازد. او البته داشتن روحیه آزادمنشى و آزاد زیستن را در گرو تمرین‏هاى مکرر و مختلف ذکر مى‏کند و به این نکته که در ابتداى این مقاله اشاره شد، توجه کرده است و راه‏هایى را نیز براى نهادینه کردن آزادى همانند ممارست و عادت کردن و خلق و خو گرفتن با آزادى پیشنهاد مى‏کند و بر این امید است که استبداد و استبدادورزى و استبدادپذیرى از جامعه رخت بربندد و تعلیم و تربیت در جامعه اسلامى در جهت شکوفایى استعدادها و با آزادى همراه گردد.
پى‏نوشت‏ها
1. محمد هاشم کمالى، آزادى بیان در اسلام (مجموعه مقالات)، گزیده و ترجمه محمد سعید حنایى کاشانى (تهران: قصیده سرا، چاپ اول، 1381) بیست و یک + 200 صفحه. گفتار حاضر نقد و بررسى این اثر است.
2. بقره (2) آیه 256، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى.
3. یونس (10) آیه 99.
4. این سخنرانى در اثر زیر منتشر شده است: جلال‏الدین فارسى، فرهنگ واژه‏هاى انقلاب اسلامى (تهران: بنیاد فرهنگى امام رضاعلیه السلام، چاپ اول، 1374) ص 44 - 59. نگارنده در جایى دیگر نیز اشاره‏اى کوتاه به این بحث داشته است. ر.ک: شریف لک‏زایى، آزادى سیاسى در اندیشه آیةاللَّه مطهرى و آیةاللَّه بهشتى (قم: بوستان کتاب قم، 1382).5. مشخصات کتاب شناختى این اثر به این قرار است . سیدمحمد حسینى بهشتى، نقش آزادى در تربیت کودکان، تهیه و تنظیم بنیاد نشر و آثار و اندیشه‏هاى شهید آیة الله بهشتى (تهران: بقعه، چاپ دوم، 1380). مقاله حاضر نقد و بررسى اثر مذکور است.
6. جلال الدین فارسى، پیشین، ص 47.
7. براى اطلاع از دیدگاه آیةاللَّه مطهرى در این زمینه و عوامل محرک تاریخ ر.ک: به کتاب فلسفه تاریخ و نیز جامعه وتاریخ.

تبلیغات