تقریر گفتمان سید قطب (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
سیدقطب از پرآوازهترین چهرههاى اصول گرایى اسلامى در قرن بیستم است و اندیشههاى او مجموعاً شاکله گفتمان اصولگرایى اسلامى معاصر را پىریخته است. اگر چه بعد سیاسى اصولگرایى اسلامى در سه چهار دهه اخیر غلبه یافته، اما از بنیادهاى فکرى و فلسفى این جریان نمىتوان غفلت ورزید و در حقیقت بنیان رویکرد سیاسى این جریان، خاستگاه فلسفى و فکرى - دینى آن است. در این مقاله مهمترین عناصر و مفاهیم اندیشه سیدقطب مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته است.متن
مقدمه
اصول گرایى اسلامى - که برخى از غربیان مىکوشند بین آن و بنیادگرایى مسیحى همگونى ایجاد کنند - صرفاً جنبشى سیاسى نبوده است، بلکه داراى خاستگاههاى فکرى و فلسفى و مذهبى نیز هست. این جنبش، تجدید حیات دین را در تجدید فهم مفاهیم دینى و پویایى بخشیدن به آنها جسته است. اصولگرایى اسلامى مبانى فلسفى تازهاى را طرح کرده که به لحاظ روش شناختى قابل تأمل است. پیشگامان و نظریه پردازان اصولگرایى اسلامى مباحث فکرىاى که در چند سده اخیر در غرب و شرق مطرح بوده را به طور مستقیم یا غیرمستقیم مورد مناقشه قرار دادهاند. اصول گرایى اسلامى موضعى انتقادى در برابر فلسفهها و ایدئولوژىهاى سیاسى و فلسفه علم دارد؛ براى نمونه ادعاى فلسفهها و ایدئولوژههاى سیاسىاى که انسان را منبع حقیقت یا او را حقیقت مطلق مىدانند، مردود شمرده و با منفعتگرایى به شدت مخالفت شده است. اصولگرایى شیوهاى از زندگى و اندیشه را عرضه مىدارد که پیرامون شریعت الهى و طبیعت (فطرت) انسانى مىگردد. هدف این جریان تحقق بخشیدن به حاکمیت الهى و ایجاد جوامعى است که مؤلفههاى اساسى آن، عدالت، فضیلت و برابرى، و مبناى زندگى در آن، قرآن و شریعت است.
در میان متفکران جنبش اصولگرایى و بیدارى اسلامى در قرن بیستم، سیدقطب، هم از جهت شمار تألیفات و هم از لحاظ عمق و گستره تأثیر گذارى، جایگاهى ویژه دارد. شاید بتوان اعدام او را یکى از مهمترین دلایل رواج اندیشه او و گسترش بیدارى اسلامى دانست. بسیارى از متفکران سیدقطب را بزرگترین محرک بیدارى اسلامى و رهبر اخوان المسلمین قلمداد کردهاند.
سید قطب (1906 - 1966م) در روستایى از شهر اسیوط مصر چشم به جهان گشود. وى پس از مدرسه، تحصیلاتش را در دارالعلوم تحصیلات عالى پىگرفت. در سال 1929 از دارالعلوم فارغالتحصیل شد و آن گاه به معلمى پرداخت. او با استعفا از معلمى در اواخر دهه 1940 وارد حوزه فعالیتهاى فکرى اسلامى شد. سید قطب اخوان المسلمین را تجسم گرایشهاى پنهانى اى مىدید که برخى وجوه آن را در قرائت اندیشههاى محمد عبده و رشید رضا دیده بود. وى وارد اخوان المسلمین شد. کتابهاى دراسات اسلامیة و العدالة الاجتماعیة فى الاسلام را در سال 1948 منتشر کرد و پس از آن نیز کتابهاى متعددى نگاشت. پس از درگیرىهاى سال 1954م بین اخوان المسلمین و رهبران انقلاب مصر، سید قطب و دیگر رهبران اخوان زندانى شدند. پس از آزادى از زندان، دوباره در سال 1965 به زندان افکنده شد و به اتهام توطئه علیه نظام سیاسى حاکم همراه جمعى از دوستانش در سال 1966 اعدام گردید.
مراحل اندیشه سید قطب
حیات فکرى سید قطب را بر اساس رویکردهاى ایدئولوژیکش مىتوان به چهار مرحله تقسیم کرد:
1. دوره احتمالاً الحاد یا حداقل شک و تردید( 35 - 1925): خود وى تصریح کرده که ده سال را در الحاد گذرانده است. در این دوره سید قطب بیشترین آثار ادبى و نقدى اش را نوشته است. وى در نوشتههاى این دوره بسیارى مباحث را که هیچ ارتباطى با اسلام نداشته مطرح کرده و در جایى به صراحت از ضرورت جدایى بین دین و هنر سخن رانده است. وى در کتاب مهمة الشاعر که در سال 1932 چاپ شده معتقد است شاعر است که مىتواند حقیقت و ارزشها را به بشریت برساند (عرضه کند) و نه پیامبر.(3) وى خود بعدها در جایى به رسوباتى اشاره مىکند که مانع نگاه شفاف و بینش روشن و اصیل او شده بود.(4) صریحترین مدرکى که وضعیت فکرى او را در این دوره باز مىتاباند، مقالهاى است که در هفده مه 1934 در مجله الاهرام نوشت و در آن به صراحت خواهان آن شد که مردم لخت مادرزاد زندگى کنند.
2. دوره رویکرد سکولار اسلامى(46 - 1935): در این دوره سید قطب هوادار کسانى مانند احمد امین مىشود که سعى در اثبات معنویت و روحانیت شرق در مقابل مادیت غرب دارند. منظور از روحانیت، ایمان به جهانى فراى این جهان مادى است.(5) در این مقطع، وى به اسلام به عنوان بخشى از فرهنگ ملى خود مىنگرد، زیرا قرآن قوانین و نظم اجتماعىاى را عرضه مىکند که بیشترین تأثیر را بر ذهنیت مصرىها داشته است، اما دین وحدت سیاسى نمىآفریند. در این جاست که سید قطب ناسیونالیسم عربى را به عنوان ایدئولوژى مىپذیرد و حتى به اسلام از زاویه «روح عربى ناب» آن مىنگرد و محمدصلى الله علیه وآله را«الرجل العربى» مىشمارد.(6) در این دوره، نوشتههاى سید قطب درباره مسائل اجتماعى، نشان قومى(ناسیونالیستى) و سکولار دارد.
3. دوره گرایش اسلامى معتدل(56 - 1946): سید قطب در سال 1946 مقاله«مدارس للسخط» را که نخستین مقاله ایدئولوژیک اسلامىاش بود به چاپ رساند و نخستین و عمدهترین کار ایدئولوژیک اسلامىاش یعنى کتاب العدالة الاجتماعیة فى الاسلام را پیش از مسافرت به امریکا (در سال 1948) به پایان برد.(7) وى در این کتاب با بیانى شدیداً اسلامى، دل مشغول موضوع عدالت اجتماعى است. در این دوره دیدگاههاى سید قطب به دیدگاههاى اخوان المسلمین نزدیک مىشد و خود وى نیز ارتباطاتى با اخوان برقرار مىکرد، ولى به این جماعت نپیوست، زیرا مىخواست استقلال خود را به عنوان یک متفکر حفظ کند. وى در این مقطع روابط خود با کسانى که رویکرد سکولار قوىترى داشتند را نیز حفظ کرد. پس از بازگشت از ایالات متحده در سال 1951، به نوشتن در موضوعات اسلامى ادامه داد و به اخوان المسلمین پیوست و متفکر اصلى این جریان و نیز سردبیر روزنامه اخوان شد. در سال 1952 با قدرت تمام از «انقلاب افسران آزاد» حمایت کرد و به نظر مىرسد که چند ماهى در مجالس سرّى آنان، جایگاه ویژهاى داشته است؛ اما زمانى که دریافت «افسران آزاد» آماده تأسیس نظامى اسلامى - که وى در نظر داشت - نیستند، از آنان کناره گرفت و در اکتبر سال 1952 پس از سى سال از شغل خود در وزارت آموزش و پرورش استعفا داد و به دلیل تداوم فعالیت هایش همراه با اخوان المسلمین، از ژانویه تا مارس 1953 و از اکتبر همین سال و بار دیگر پس از ترور نافرجام عبدالناصر همراه گروهى پرشمار از اخوان المسلمین به زندان افتاد. نوشتههاى سید قطب در این دوره، کتاب معرکة الاسلام و الرأسمالیة (حدود سال 1951) و السلام العالمى و الاسلام(1951) است. بسیارى از مقالات وى در نشریات الرسالة و المسلمون، در کتاب نحو مجتمع اسلامى و دراسات اسلامیه به چاپ رسیده است. در این دوره نگارش تفسیر «فى ظلال القرآن» را آغاز مىکند.
4. مرحله رادیکال اسلامى(66 - 1956): سید قطب بیشتر این دوره را در زندان و بیشتر ایام زندان را در بیمارستان زندان گذرانده است. وى در بیمارستان امکان نوشتن را داشته است. پس از آزادى از زندان در سال 1964 که بنا به برخى گزارشها با وساطت عبدالسلام عارف رئیس جمهور عراق عملى شد، به فعالیتها و ارتباطات مخفىاش با برخى اعضاى اخوان ادامه داد. وى در این سالها کار نگارش تفسیر فى ظلال القرآن را به پایان برد و چهارده جزئى را که پیش از ایام زندان نوشته بود بازنویسى و تنقیح کرد و در تألیفات اولیهاش نیز تجدید نظر کرد و کتابهاى تازهاى از جمله هذا الدین، المستقبل لهذا الدین، خصائص التصور الاسلامى و معالم فى الطریق را نوشت که کتاب اخیر پس از آزادى اش از زندان در سال 1964 منتشر شد. وى در این کتاب، افراطىترین نظریاتش را که متأثر از ابوالاعلى مودودى بوده مطرح کرده است. در این کتاب، سید قطب به وجود تفاوت بین نظام اجتماعى مبتنى بر پایه دینى و نظام اجتماعى غیردینى تأکید مىکند و نظامهاى حاکم در همه جوامع و از جمله جوامع مسلمان را نظامهاى جاهلى مىخواند و اسلام گرایان را به آمادگى براى برپایى جایگزین انقلابى این نظامهاى جاهلى فرامىخواند.
در این مقال بر آنیم تا مهمترین عناصر و مفاهیم گفتمان سید قطب را مرور کنیم. لازم به ذکر است که این دستهبندى مفاهیم، متأثر از دستهبندى دکتر حافظ دیاب در کتاب الخطاب و الاید یولوجیا است و بیشتر با استفاده از مطالب آن کتاب انجام شده است.
مفاهیم اساسى در گفتمان سید قطب
1. جاهلیت
سید قطب این مفهوم را تنها به عنوان ریخت فرهنگى دوران پیش از اسلام به کار نمىبرد. جاهلیت از دیدگاه سید قطب، تجسم انحراف از اسلام است، چه این انحراف پیش از اسلام انجام شده باشد و چه پس از آن:
ما امروز در جاهلیتى همانند جاهلیتِ زمان ظهور اسلام یا تاریکتر از آن قرار داریم. هر چه پیرامون ماست، جاهلیت است... انگارهها و عقاید مردم، عادات و سنت هایشان، منابع فرهنگشان، هنرها و آدابشان، مقررات و قوانینشان، و حتى بسیارى از آنچه که ما فرهنگ اسلامى و منابع اسلامى و فلسفه اسلامى و اندیشه اسلامى به شمار مىآوریم... همگى از فرآوردههاى این جاهلیت است.(8)
در دیدگاه سید قطب، مفهوم جاهلیت تنها شامل جوامع لیبرال سرمایه دارى و کمونیسم نیست، بلکه چندان توسعه مىیابد که شامل همه جوامع اسلامى معاصر مىشود. او در این باره با صراحت تمام اعلام مىکند که جوامعى که خود را مسلمان مىدانند ولى مهمترین خاصیت الوهیت را که حاکمیت است به غیر خدا سپردهاند، به جوامع جاهلى منضم مىشوند. و در تعریف جامعه جاهلى مىنویسد:
جامعه جاهلى هر جامعهاى است که عبودیت آن به خدا خالص نباشد. تجسم این عبودیت در انگاره اعتقادى و شعایر عبادى... و مقررات قانونى است... با این تعریف دقیق همه جوامعى که امروزه بر روى زمین قراردارند، در دایره جامعه جاهلى قرارمى گیرند.(9)
2. حاکمیت
حاکمیت یکى از بنیادىترین مفاهیم در اندیشه قطب است. به اقتضاى «لا اله الا اللَّه» هیچ حاکمیتى جز براى خدا نیست و هیچ شریعتى جز شریعت خدا و هیچ سلطهاى براى کسى برکسى نیست، زیرا هرگونه سلطه از آن خدا است.(10) سید قطب در طرح این ایده و نظریه از ابوالاعلى مودودى نیز متأثر بود که حاکمیت خدا را در مقابل حاکمیت بشر قرار مىداد و تکیه به هر منبعى جز خدا را در تنظیم امور جامعه در مقابل توحید مىشمرد.
مفهوم حاکمیت الهى در دیدگاه قطب بر دو پایه قراردارد: 1. عبودیت تنها براى خدا و رهایى از حاکمیت بشر یا سلطه طاغوتهاست که شامل همه نظامهاى دموکراتیک - سوسیالیست و سکولار مىشود؛ 2. اجتهاد در امورى از شریعت است که نصى درباره آن در دست نیست. هر چند مشروعیت این اجتهاد نیز منوط به سیادت حاکمیت الهى و عمل به شروط آن است، از این جهت که صاحب آن (مجتهد) قداستى از سنخ قداست قدرت دینى کلیسا که روزگارى در اروپا حاکم بود، کسب نکند.
این حاکمیت، اسلام را هدف خود قرار داده است... اسلام بندگان براى آفریدگار بندگان و رهاندن آنان از عبادت بندگان به عبادت محض خدا که این خود با خارج کردن آنان از سلطه بندگان به لحاظ حاکمیت و قوانین و ارزشها و سنتها به سوى سلطه خدا و حاکمیت و شریعت او در همه شؤون زندگى میسر است.(11)
بنابراین واجب است که قدرت سازمان دهنده زندگىشان، همان قدرت سازمان دهنده وجودشان باشد»(12) و باید «زندگى بشر به طور کامل به خدا بازگشت کند و انسانها در هیچ یک از امور خود و در هیچ بعد از ابعاد زندگى خودسرانه حکم نکنند، بلکه باید به حکم خدا رجوع و از آن پیروى کنند».(13)
حاکمیت خدا در سیادت شریعت او تجسم مىیابد که «هر آنچه در شریعت او آمده معطوف به تنظیم زندگى بشر است... و این در اصول اعتقاد و اصول حکمت و اصول اخلاق و اصول رفتار... و نیز اصول معرفت تجسم مىیابد».(14) سید قطب با تأکیدى که بر حاکمیت خدا دارد، اصرار مىورزد که به بهانه تعارض شرع با مصلحت بندگان نباید بر شرع(حاکمیت) شورش کرد.
زیرا مصلحت بشر در شرع خدا تضمین شده است... پس اگر روزى انسانها چنین به نظرشان آمد که مصلحتشان در مخالفت با چیزى است که خدا برایشان تشریع کرده، به وهم افتاده و... کافر شدهاند... کسى که ادعا مىکند مصلحت - در آنچه که او به نظرش مىآید - مخالفت شریعت خداست، نباید پس از آن، آنى هم خود را بر این دین و از اهل این دین بداند.(15)
اگر غیر مؤمن (غیر مسلمان) نیازمند آن است که ما محاسن شرع را بر او آشکار کنیم، مؤمن که نیازمند چنین چیزى نیست، زیرا قبول شرع، خود اسلام و تسلیم است. «کسى که ابتداءاً به اسلام رغبت یافته، مسألهاش روشن است. او نیاز ندارد که به زیبایىهاى نظام و برترى آن ترغیبش کنیم... این از بدیهیات ایمان است».(16)
سید قطب حاکمیت را داراى هفت ویژگى مىداند: ربانیت، ثبات، شمول، توازن، مثبت گرایى، واقع باورى و توحید. حقیقت این است که وى بیشتر این ویژگىها را در ضدیت و مخالفت با تمدن غربى ریخت بندى کرده است؛ براى مثال «ربانیت» در ضدیت با مکتبهاى فلسفى انسان گراى غربى است، «ثبات» در مقابل نظریات تکامل، «توازن» در ضدیت با افراط مکتبهاى فلسفى و تک بعدى نگرى آنها، «مثبت گرایى» ضد منفىبافى اتوپیاهاى فلاسفه و «واقع باورى» ضد خیالپردازى فیلسوفان و ادیبان.(17)
از بسیارى از سخنان سید قطب به صراحت یا اشاره برمى آید که وى جوامع مسلمانان را به دلیل تن در ندادن به حاکمیت الهى یا تلاش نکردن براى برپایى آن تکفیر مىکند:
مشقت بزرگى که امروزه دامن گیر جنبشهاى اسلامى حقیقى شده... وجود اقوامى از نسل مسلمانان است که در سرزمین هایى زندگى مىکنند که روزگارى دارالاسلام بود و دین خدا بر آن حاکمیت داشت، ولى این اقوام حقیقتاً اسلام را رها کردهاند و تنها اسم آن را ابراز مىکنند. این اقوام به لحاظ عقیدتى و واقعى مقولات اسلام را منکرند، هرچند گمان مىکنند که به لحاظ عقیدتى به اسلام متدینند.(18)
درباره ویژگى این تکفیر شدگان که شهادتشان بر توحید شهادت حقیقى نیست، توضیح مىدهد:
زیرا اسلام، شهادت به وحدانیت خداست و شهادت به وحدانیت او در اعتقاد به این حقیقت تجسم مىیابد که خدا - و نه جز او - آفریننده این هستى است و هم اوست که بندگانش شعایر تعبدى و تمام فعالیت زندگى خود را به درگاهش عرضه مىکنند و تنها خداست که بندگان باید شرایع خود را از او دریافت کنند و در امور زندگىشان تابع حکم او باشند. بنابراین هر فردى که به این معنا بر لااله الا اللَّه (توحید) شهادت ندهد، هرکه باشد و نام و لقب و نسبش هر چه باشد، شهادت نداده و هنوز وارد اسلام نشده است و هر سرزمینى که شهادت لااله الا اللَّه به این معنا در آن تحقق نیافته، به دین خدا گردن ننهاده و به اسلام وارد نشده است:(19)
وى تعریفى تازه از دارالاسلام و دارالحرب ارائه مىکند که تا زمان وى سابقه نداشته است:
تنها یک دارالاسلام هست و آن همان است که دولتى اسلامى در آن برپا و شریعت خدا بر آن حاکم است و حدود خدا اقامه مىشود و مسلمانان یار و دوست یکدیگرند. جز این هرچه هست دارالحرب است و رابطه مسلمانان با آن یا جنگ و پیکار است یا صلح بر مبناى پیمان امان.(20)
بررسى کنندگان تحول فکرى سید قطب معتقدند تندروى او پس از سال (1952) آشکار شد. و در واقع ایده «حاکمیت و جاهلیت» در اندیشه سیاسى سید قطب محصول رنج و آزار دوران زندان است. وى در همین دوره عضو اخوان المسلمین شد، اما تا سال 1954 که همراه هزاران تن از شخصیتهاى اخوان المسلمین براى نخستین بار وارد زندان شد، چیزى درباره حاکمیت و جاهلیت ننوشت. وى در زندان به نگارش تفسیر فى ظلال القرآن پرداخت و در این تفسیر براى نخستین بار ایده حاکمیت و جاهلیت را مطرح کرد.
بازتابهاى ایده حاکمیت و جاهلیت
دکتر رضوان السید، پژوهشگر برجسته جریان شناسى اسلام سیاسى معاصر، اندیشه سید قطب و ابن کثیر و پیشتر از این دو ابنتیمیه را متأثر از اندیشه خوارج مىداند:
تاریخ اسلام گروههاى خشکه مقدس مشابهى را سراغ دارد که با لقب «خوارج» نشان دار شدند. آنان معتقد بودند که اسلام خلوص و صفاى نابى دارد و جایز نیست گناهان کبیره طهارت آن را آلوده سازند وگرنه مردم دوباره به گرداب جاهلیت مىافتند. (21)
وى آشنایى سید قطب با اندیشههاى ابوالحسن نُدوى و ابوالاعلى مودودى - که هر دو در فضا و اوضاع متشنج شبه قاره هند و کشمکشهاى مسلمانان و هندوها مىزیستند - از سویى و تجربه منفى در غربت امریکا و سپس رنجها و شکنجههاى زندان را عوامل مؤثر در شکلگیرى اندیشههاى افراطى او مىداند.(22) اما طارق البشرى بعد سلفى اندیشه سید قطب را چنین توجیه مىکند:
بعد سلفى دعوت، در چارچوب منطق دعوت، رویکردى ارتجاعى (واپس گرایانه) - به معناى سیاسى و اقتصادى رایج کنونى - نیست. هدف سلفىها رجوع (بازگشت) است نه ارتجاع. یعنى رد اصول تمدنى و عقیدتى وارداتى و رایج و احیاى مقاومت. مقاومت در برابر تهاجم و جنگى که پیش آمده است. گفته مىشود که سید قطب در کتاب معالم فى الطریق به اوج ارتجاع رسیده است، زیرا حکم به جاهلیت تمام جوامع ما داده است؛ اما فهم این کتاب در چارچوب منطق دعوت نشان مىدهد که وى نه در واپس گرایى که در مقاومت و مبارزه افراط ورزیده است، زیرا وى همه تلاش خود را در روشن ساختن چگونگى آماده سازى گروهى پیشاهنگ براى بازگشت به اسلام به کار گرفت و در کتاب «لا اله الا اللَّه» مفهوم دل بریدن و کنده شدن از جامعه کنونى با همه ارزشها و نهادها و نمادهایش را بیان مىکند. اگرچه «جاهلیت» وصف نظامى پیش از اسلام است، اما سید قطب زمانى که جامعه کنونى را با وصف جاهلیت لکه دار مىکند، در تصورش چنین بود که دعوت و نظام اسلامى مورد نظرش را از گذشته به آینده و از پشت سر به پیش رو منتقل مىکند... نوع موضع در قبال کل حرکت دعوت اسلامى یا جزئیات آن هرچه مىخواهد باشد. ولى بر ما لازم است منطق داخلى و سیاق این دعوت و چگونگى پى ریزى ذهنیتِ فراخواننده به خویش و چگونگى جهش دادن آن به وسیله انگیزههاى خود را که این دعوت در پى آن بوده درک کنیم. این منطق را بر اساس فلسفه منادى اسلام که سلفى و بازگشتى [رجوعى و نه ارتجاعى] و مقاوم و مبارز و داراى نگاهى به آینده است، مىتوان درک کرد.(23)
سید قطب در کتاب خصائص التصور الاسلامى، دوگانگى اى متعادل و متوازن بین اراده گسترده الهى و اراده محدود انسانى و بین عبودیت مطلق انسان به خدا و مقام انسان در هستى برقرار کرده است، ولى در معالم فى الطریق که آخرین کتاب اوست، به طور قاطع هرگونه سازش و توازن بین دین و تمدن جدید را رد مىکند و تمدن جدید را جاهلیتى مىنامد که باید نابودش کرد. محمود امین العالم در نقد این نگرش مىگوید:
این تصویر دوقطبى و دوگانه که شما (سید قطب) عرضه مىکنید تنها طرف الهى را لحاظ مىکند، به ویژه زمانى که با گسترش افراطى به «برپایى ملک و مملکت خدا» فرا مىخواند. این به معناى حذف ارزش فکرى انسان و نشاندن خدا به جاى انسان است. این نگرش، خدا و انسان و لاهوت و ناسوت را دو طرف نزاعى تاریخى قرارداده است و این با آیین تعارض دارد و گذشته از آن، این حقیقت بدیهى را فراموش کرده که «حکومت خدا» بدون وجود بشر امکان تحقق ندارد. و این انسانها آیا در حقیقت حاکمیت الهى و به تعبیر دیگر در تفسیر آیات و احادیث و نیز روش اجرا و عملى کردن آن اختلاف نظر ندارند؟ آیا چنین اختلاف نظرى در طول تاریخ اسلام و حتى امروزه پدید نیامده و نمىآید؟ آیا نوع و روش حکومت از یک حاکم اسلامى تا حاکم اسلامى دیگر متفاوت نیست؟ آیا جز این است که هر کدام از آن دو به رغم تفاوت روش و منششان به نام اراده و شریعت خدا حکومت مىکنند؟(24)
اما حسن حنفى ایده سیدقطب را از راه توضیح تفاوت معرفت شناختى دو جریان عمده سلفى و لاییک مورد تحلیل قرار مىدهد:
سلفىها با لاییکها اختلاف روشى دارند. سلفىها روش نزولى را به کار مىگیرند، یعنى روش نص گرایى که از نص به واقعیت مىرسد و حقیقت مطلق را از ظاهر نص مىگیرد تا بر واقعیت جزئى تطبیق دهد... این روش نص را از سیاق خود خارج مىکند. حقیقت از دید سلفىها دادهاى پیشساخته و از پیش تدوینشده در نصى است فراتاریخى و فرازمانى و فرامکانى و روشن و بى نیاز از تفسیر و تأویل و تأمل و نظر. تمام نص محکمات بوده و متشابهاتى در آن نیست، زیرا نص مربوط به افعال بندگان و احکام آن شک و تردید برنمى دارد... عیب این روش آن است که نص را براى کوبیدن و رد و طرد و حتى تغییر واقعیات به کار مىگیرد، چرا که آشتىاى بین حق و باطل، ایمان و کفر، هدایت و گمراهى و اسلام و جاهلیت نمىبیند. این روش را در نوشتههاى مودودى، در شرایطى که مسلمانان در هند تحت ستم شدید بودهاند و نیز در آخرین نوشتههاى سید قطب، زمانى که تحت ستم و شکنجه در زندان بود، مشاهده مىکنیم. واقعیت همهاش خطا و گمراهى و بهتان نیست. واقعیت در برخى ابعادش میدان فطرت و حس سلیم و طبیعت خیرگراست. واقعیت نیازمند تکمیل است و نه طرد و نیازمند اصلاح است نه انهدام... روش اسلام نیز در تعامل با واقعیت موجود در شبه جزیره عربستان و با یهودیت و مسیحیت و حنفیت، این بود که دین ابراهیم را به سوى کمال و پیشرفت سوق داد: «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً».(25)- (26)
3. جماعت
سید قطب معتقد بود خیزش اسلامى میسر نیست جز از راه «جماعت انداموار جنبشى» یا «گروه مؤمن» یا «نسل قرآنى یگانه»اى که به نسل نخست صحابه تأسى کنند، نسلى که «تنها از سرچشمه سیراب شده و در تاریخ شأنى یگانه دارد».(27) این جماعت تجسم عقیده است، زیرا زمانى که یک انسان به این عقیده ایمان مىآورد، وجود جامعه اسلامى - به لحاظ حکمى - آغاز مىشود و زمانى که شمار مؤمنانِ به این عقیده به سه تن مىرسد جامعه اسلامى عملاً پدید آمده است. سه تن، ده تن و ده تن، صد تن و صد تن، هزار تن و هزار به دوازده هزار و... مىرسند و وجود جامعه اسلامى آشکار و رسمیت یافته مىشود».(28) و از آن رو که «جاهلیت تنها در حد نظریهاى محدود نمىشود و در «جماعتى جنبشى» تجسم مىیابد»، بنابراین تلاش براى از بین بردن آن نیز جز «با برپایى جماعتى جنبشى و انداموار که مبانى نظرى و سازمانى قوىترى داشته باشند»(29) تحقق نمىیابد. کافى است بدانیم که کتاب معالم فى الطریق که سید قطب در محاکمهاش آن را خلاصه آراى خود دانست که بر اساس آن سازمان را رهبرى مىکرده، چیزى جز برنامه کارى و پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» نبود.
سید قطب معتقد بود این گروه پیشتاز و پیشگام باید از سویى بریده از جامعه جاهلى باشند تا بتوانند از شاخصهاى جاهلى رها و پیوسته به تعالیم اسلام باشند و از سویى دیگر نوعى ارتباط با جاهلیت سایه گستر بر جامعهشان داشته باشند که هدف از آن تبلیغ ایدهشان و برآوردن نیازهاى مادى ضرورى است. از دیدگاه وى این جماعت مراحل متعددى را پیش رو دارد و هر مرحلهاى ابزارهایى متناسب با آن دارد، و در مرحله نهایى چارهاى جز حرکت به سمت فروپاشیدن جاهلیت از رهبرى بشریت نیست.
سید قطب این جماعت را از درافتادن در چاهى که دشمنان با طرح پرسش از چگونگى سازماندهى جامعه برایش کندهاند برحذر مىدارد، زیرا مهم از نظر او این است که چنین گروه پیشگامى که حاملان و عاملان احکام دین هستند پدید آید. زمانى که این مرحله پشت سر گذاشته شد، آنگاه بر اساس فهم درستى که اینان از اسلام دارند، با واقعیات رویارو خواهند شد:
بسیارى از مدعیان زیرکى و حاکمان، از اسلام گرایان درباره برنامههاى فرهنگى و سیاسىشان خواهند پرسید. به همه آنان مىگوییم: برنامه ما الهى، قرآنى و نبوى است و شما همگى بدون برنامه و فلسفه و تنها با طغیان و طاغوت بر ما مسلط شدهاید. به زودى ما به قدرت خواهیم رسید و خواهید دید که ما چه برنامه و فلسفهاى براى حکومت داریم؛ اما پیش از آن با ذکر جزئیات و ورود به چالشهایى که تنها به سود جاهلیتِ رایج زیرک است، خود و فرصت خود را تباه نمىکنیم.(30)
آماده سازى پیشگامان دو مدخل (ورودى) دارد: نخست از راه عقیدتى که در شکلدهى آگاهى و ساخت ذهنىشان بر اساس عقیده نمود مىیابد. این کار تنها در سطح نظرى نخواهد بود، بلکه دریافتى است براى اجرا و عمل. سید قطب این فرایند را یکى از ویژگىهاى دوره مکه مىداند که سیزده سال به درازا کشید و دغدغه نخست آن پایه گذارى عقیده و تجسم بخشیدن آن با جنبش جماعتى مؤمن بود. این دوره، دوره پایه گذارى عقیده در عین عزلت از شکل دهى عملى جنبش اسلامى و پى ریزى واقعى جماعتى مسلمان نبود. این مرحله، مرحله دریافت نظریه و تحقیق در آن نبود. دوره مکه دوره سازندگى زیربنایى عقیده و جماعت و جنبش و وجود بالفعل - به طور یکجا - بود. در هر زمان دیگرى هم که بنا باشد چنین سازندگى اى انجام شود باید همین مسیر پیموده شود؛(31)
ورودى دوم، سازمانى است و این مرحله رویارویى و جهاد ضد طاغوتهاى جامعه جاهلى است. همان گونه که در دوره مدینه اتفاق افتاد که ده سال به درازا کشید و دارالاسلام به عنوان جامعهاى فعلیت یافته که پیرو حاکمیت الهى است و تمام امورش بر اساس شریعت سامان یافته و تنها بر پایه عقیده بناشد و نه بر پایه جنسیت و زمین و رنگ و زبان و منافع زمینى نزدیک و مرزهاى اقلیمى سخیف. در این مرحله بر مسلمانان، زن و مرد، واجب است که اقدام به جهاد کنند براى از بین بردن همه انواع و شکلهاى دشوارىها و فشارهایى که حکومتها و نظامهاى جاهلىِ مانع از ترویج عقیده تحمیل مىکنند.
سید قطب،«جماعت مؤمن» را به پیمودن این راه دعوت مىکند و وضعیت دعوت نخستین اسلامى در متن محیط شرک و جاهلیت را به یادشان مىآورد:
زیرا دعوت در عهد نخستش وضعیتى قوىتر و بهتر از وضع کنونى ما نداشت... دعوت، ناشناخته و منفور جاهلیت و محصور در تنگه مکه و مطرود جاه مداران و قدرتمندان مکه و غریب در تمام جهان زمان خویش و احاطه شده از سوى امپراتورىهاى بزرگ و سرکشى بود که تمام مبادى و اهداف آن را انکار مىکردند، اما با این حال قوى بود، چنان که امروز نیز قوى است و فردا نیز قوى خواهد بود.(32)
4. روش (منهج)
مسأله «منهج» مفهومى اساسى و دغدغهاى مرکزى در مقولات گفتمان سید قطب است که نگرش او را تحکیم و تأکید مىکند؛ از این رو منهج در دیدگاه سید قطب فراتر از نظریهاى صرف است. دغدغه او «نظریهاى نیست که با اما و اگرها تعامل برقرار مىکند... بل منهجى است که با واقعیت تعامل دارد».(33) منهجها هم در دو منهج کلى طبقه بندى مىشود: منهج خدا و منهج انسان. منهج نخست انگاره اعتقادى را مىسازد و بر ایمان تکیه دارد و منهج دوم مسلمات و فرضیات و قضایا و قوانین را ریخت بندى مىکند و بر برهان تکیه دارد. به این ترتیب نوعى تعامل بین دین و منهج برقرار مىکند: «زیرا هر دین روشمند، از آن رو که انگارهاى اعتقادى است، منهجى براى زندگى است و عکس این قضیه نیز درست است... هر منهجى براى زندگى، خود دینى است».(34) وى با عبارات و اوصاف متعددى از منهج یاد مىکند: منهج اله، منهج قرآنى، منهج استوار، منهج الهى، منهج اسلامى، منهج ربانى، منهج مکى قرآن، منهج اندیشه و حرکت در بناى اسلام، منهج خدا براى زندگى بشرى، منهج عملى و جنبشى جدى.
تعریف سید قطب از منهج، همان اسلام است:
زیرا اسلام منهج زندگى است، زندگى بشرى با همه مقومات آن. منهجى که شامل انگاره اعتقادىاى مىشود که ماهیت هستى را تفسیر مىکند و جایگاه انسان را در این هستى تعیین مىکند و هدف هستى انسانى او را مشخص مىکند و شامل نظامها و سازمان دهىهاى واقعبینانهاى مىشود که از این انگاره اعتقادى سرچشمه مىگیرد و بدان استناد مىیابد و سیمایى واقعى براى آن قرار مىدهد که در زندگى بشر تجسم یافته است. همانند نظام اخلاقى و سرچشمهاى که این نظام از آن نشأت گرفته و مبانى اى که مبتنى بر آن است و قدرتى که از آن مدد مىگیرد، و نظام سیاسى و شکل و خصایص آن و نظام اجتماعى و مبانى و مقومات آن. و نظام اقتصادى و فلسفه و تشکیلات آن و نظام بین المللى و روابط و پیوندهاى آن.(35)
5. جامعه
از دیدگاه سید قطب، اسلام جز دو نوع از جوامع را نمىشناسد: جامعه اسلامى و جامعه جاهلى. جامعه اسلامى جامعهاى است که اسلام در ابعاد عقیده، عبادت، شریعت، نظام، خُلق و سلوک در آن پیاده مىشود، نه آن جامعهاى که در بردارنده گروهى از مردم باشد که خود را مسلمان مىنامند ولى قانونشان، شریعت اسلام نیست؛ جامعه جاهلى هر جامعهاى غیر از جامعه مسلمانان است. و به تعبیر دقیقتر، هر جامعهاى که عبودیت آن خالص و منحصر براى خدا نباشد. با این تعریف، همه جوامع موجود امروز بر روى زمین، جوامع کمونیستى و دوگانه پرست... و یهودى و نصرانى، جوامع جاهلى هستند.(36) سید قطب «عقیده» را عنصر تمایزبخش جوامع جاهلى و اسلامى و حتى جوامع پیشرفته و عقب مانده مىداند، زیرا روح پیشرفت هم عقیده است. «اما هنگامى که ماده - در هر شکلش - ارزش برتر به شمار آید... چه در شکل نظریه، چنان که در تفسیر مارکسیستى تاریخ آمده و چه در شکل تولید مادى که در امریکا و اروپا دیده مىشود»، چنین جامعهاى، جامعهاى عقبمانده... و یا به اصطلاح اسلامىاش جامعه جاهلى است.(37)
سید قطب در پاسخ این پرسش که چنین جامعهاى (اسلامى) چه انگارهاى از نظام خود خواهد داشت، بر وجود ارتباط محکم بین ماهیت نظام اجتماعى و ماهیت انگارههاى اعتقادى تأکید مىکند، بلکه ارتباطى فوقالعاده و حتى نوعى انبعاث پویا مىبیند، انبعاث (سرچشمه گرفتن) نظام اجتماعى از انگاره اعتقادى.(38)
فقه نیز در سایه جامعه اسلامى مىتواند پاسخ گوى مشکلات باشد: «فقه اسلامى امکان رشد و بالندگى و تکامل و رویارویى با مشکلات زندگى را ندارد جز آنگاه که جامعه اسلامى واقعىاى پدید آید که مشکلات زندگى را در برابر خود ببیند و در حالى که نخست به اسلام سر تسلیم فرود آوردهاند، با آن تعامل برقرار کنند».(39)
سید قطب از درگیر شدن به امور نظام پیش از برپایى جامعه اسلامى برحذر مىدارد و مىگوید: زمانى که چنین جامعه (اسلامى)اى عملاً برپا شد، پایههاى نظام اسلامى بر روى آن بنا مىشود. چندان که این جامعه تا رسیدن به سن[اجراى] قوانینى که حیات واقعى اش در چارچوب مبانى کلى نظام اسلامى اقتضاى آن را دارد، نفسى مىکشد و ترتیب درستِ گامهاى منهج اسلامى واقعى و عملى و جدى همین است. برخى متدینان مخلص و شتابزده که در ماهیت این دین تأمل نکرده و ماهیت ربانى و استوار منهج آن را - که بر پایه حکم آن داناى حکیم و علم او به طبایع و نیازهاى زندگى قرار دارد - نشناختهاند، گمان بردهاند که عرضه مبانى نظام اسلامى - و حتى قوانین اسلامى - بر مردم، پیمودن راه دعوت را بر مردم آسان مىکند و این دین را در چشم مردم محبوبتر مىگرداند، در حالى که این نظر و صاحبان آن بسیار شتابزده هستند.(40)
جامعه اسلامى از دیدگاه سید قطب مخالف با جوامعى است که نظامهاى پنجگانه غربى - در اندیشه مارکس - به خود دیدهاند، یعنى نظام دوره کمون اولیه، برده دارى، اقطاعى، سرمایهدارى و سوسیالیسم که در راه کمونیسم است، زیرا جامعه اسلامى به عکس نظامهاى غربى که به تناسب شرایط تاریخى معینى پدید آمدهاند، از آغاز پیدایىاش مبتنى بر شریعت الهى کاملى است. جامعه اسلامى شریعت را نساخته است، بلکه شریعت است که جامعه اسلامى را ساخته است. بر عکس قوانین زمینى اى که جوامع ما تولید کردهاند، شریعت اسلامى بر چهار ویژگى استوار است که آن را بر ایجاد جامعه اسلامى توانا مىسازد. نخست، ساخته خدایى است که ماهیت آفریده هایش را مىشناسد و شریعت او متناسب با مقومات (عناصر) بشرى و عمومى مشترک و اصول ثابت فطرت است؛ دوم، این شریعت در شکل مبادى کلى و عامى آمده است که اجرا شدن و انشعاب در جزئیات نوشونده و احوال متغیر را برمى تابد؛ سوم، این مبادى عام شامل همه مبانى حیات انسانى - فرد و جامعه و دولت و روابط بین المللى و زندگى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و حقوقى - مىشود؛ چهارم، مبادى اجتماعى اى که شریعت بر پایه آنها قرار دارد، پیشرو است و بشریت را به جلو حرکت داده است و هنوز هم بر ایفاى این نقش تواناست، زیرا هماره از اوضاع اجتماعى موجود پیشى گرفته است.(41)
سید قطب برخى ویژگىهاى جامعه اسلامى را چنین برمى شمارد: جامعه اسلامى جامعهاى آزاد، باز و داراى همه عقاید و مذاهب و آرایى است که در سایه آن زندگى مىکنند و اجبار از عناصر تشکیل و بقاى آن نیست.(42) جامعه اسلامى جامعهاى ربانى است. نظام آن ربانى و مبتنى بر عقیده اسلامى و در عین حال برخوردار از تولیدات تجارب بشرى است. مبتنى بر عدل مطلق است و شورا در آن مبناى حکومت است و از تجارب بشرى و راهکارهاى اجرایى آن در وصول به این دو هدف استفاده مىکند: عدالت و شورا.(43)
با تفصیل بیشتر مسائلى چون عدالت اجتماعى، حکومت، زن و اقلیتها مىتوان سیمایى روشنتر از آنچه سیدقطب از الگوى اجتماعى خود ترسیم کرده مشاهده نمود.
الف) عدالت اجتماعى: سید قطب در ضمن نگرش شمولى اش به اسلام به این مسأله پرداخته است. وى عدالت اجتماعى را مبتنى بر سه پایه مىداند: آزادى درونى متکى بر رهایى از ارزشهاى مال و جاه و حسب و نسب و شهوات، برابرى انسانى، مسؤولیت و تعهد اجتماعى مبتنى بر نظام زکات و احسان و تربیت اخلاقى.
از نظر سید قطب، اسلام برابرى اقتصادى به معناى لفظى اش را تحمیل نمىکند، زیرا کسب ثروت تابع استعدادهاى نابرابراست. بنابراین عدالت مطلق اقتضاى تفاوت در رزق را دارد که در آن برخى از انسانها بر برخى دیگر برترند و البته عدالت انسانى اى در آن حاکم است که با فراهم آوردن فرصتهاى برابر براى همگان تحقق مىیابد؛ از این رو، در برابر فرد، نه حسب و نسب و نه اصل و جنس و نه هیچ یک از قیود دیگر، هیچ کدام مطرح نیست.(44) مالکیت فردى در نظر سید قطب، اساساً وظیفهاى اجتماعى است که فرد به نیابت از جامعهاى که خداوند آن را در روى زمین جانشین خود قرار داده است، حیازت [ثروت هایى] را به عهده مىگیرد و مالکیت او مطابق با ضوابط و معیارهایى مانند عدم افراط و تفریط است؛ اما سرچشمه نیرو و آب چشمهها و اماکن عام المنفعه را افراد نمىتوانند محصور و تملک کنند. این منابع با توجه به ارتباطى که با مصالح و منافع جامعه دارند به عنوان دارایىهاى عمومى جامعه مورد استفاده عمومى باقى مىماند.
سید قطب مهمترین ضوابط و اصول توزیع ثروت را، مالیات متفاوت، تأمین اجتماعى، زکات، همیارى، تحریم ربا و اجراى قانون «از کجا آوردهاى؟» مىداند.(45)
ب) مسأله حکومت: سید قطب شورا را نوع حکومت قطعى اسلامى مىداند و معتقد است شیوه حکومت در اسلام در قالب خاصى مشخص نشده است، زیرا مسأله نوع حکومت مربوط به نظم اجتماعى است که بسته به نیازهاى هر عصر و زمان و مسائل و سازوکارهاى آن به گونهاى خاص سامان مىیابد.
ج) مسأله زن: از دید وى، اسلام به لحاظ جنسیت و حقوق انسانى، برابرى کامل بین زن و مرد برقرار کرده است. «و برترى اى براى یکى بر دیگرى قرار نداده است، جز در امور پیچیده مربوط به استعداد و تمرین، که هیچ کدام بر حقیقت وضع انسانى این دو جنس تأثیر نمىگذارند. بنابراین هر جا که این دو به لحاظ استعداد و خصلت و مسؤولیت برابر باشند، حقوق برابر دارند و هرجا که تفاوت داشته باشند به تناسب وضع خود شأنى متفاوت خواهند داشت».(46)
زن و مرد به لحاظ دینى و معنوى و نیز از جهت شایستگى براى مالکیت و تصرف اقتصادى برابرند. و اصل همین است. اما در برخى فروع عملى مانند میراث و شهادت قضایى، ترجیح مرد بر زن، ریشه در اختلاف مسؤولیتها و استعدادها دارد، زیرا دو برابر بودن سهم مرد نسبت به سهم زن، به سبب مسؤولیتى است که مرد در زندگى اش بر عهده دارد، مانند دادن نفقه به زن و فرزندانش. در شهادت قضایى نیز برابر بودن شهادت دو زن با شهادت یک مرد از آن روست که در نظر شارع «زن به حکم وظیفه مادرى اش بیشتر بعد عاطفى و انفعالى در درونش رشد مىیابد، چنان که در درون مرد، بیشتر بعد تأمل و تفکر پرورش مىیابد... بنابراین اگر زنى، ماجرا را فراموش کرد و بناحق تحت تأثیر قرار گرفت زن دیگر آن را به یادش مىآورد».(47)
درباره حق کار و کسب زن، نظر سید قطب این است که اسلام«براى زن این حق را در صورت نیاز قرارداده، ولى حق خانه دارى را بر آن ترجیح داده است، زیرا اسلام زندگى را بزرگتر از حد مال و جسم و اهداف آن را بالاتر از صرف خوردن و آشامیدن مىداند، به زندگى از ابعاد گوناگون آن مىنگرد و براى افراد جامعه وظایف متفاوت - و در عین حال مکمل و هماهنگ - قائل است.(48) سید قطب تأکید مىکند: «زمانى که زن از وظیفه اساسى اش که تربیت نسل جدید است دست بکشد و خود او - یا جامعهاش - ترجیح دهد که مهمان دار هتل یا کشتى یا هواپیما باشد... چنین چیزى نشانه پس ماندگى تمدنى... یا همان جاهلیت است».(49)
د) اقلیتهاى مذهبى: موضع سید قطب در قبال اهل کتاب یا اهل ذمه - آن گونه که از تفسیرش از آیات مربوط به اهل کتاب و اهل ذمه (در تفسیر فى ظلال القرآن) برمى آید - موضعى تند و شدید است. تندى این موضع تا حد جداسازى کامل بین صف مسلمانان و هر صف دیگرى است که پرچم خدا را برنیفراشته و از رهبرى رسول خدا پیروى نمىکند و به جماعتى که نماد حزب خدا هستند نمىپیوندد. مىتوان گفت که سید قطب در این موضع کاملاً تک است و کسى را موافق با او نمىتوان یافت. بر اساس دیدگاه قطب، اسلام براى اهل کتاب و ذمه در مقابل پرداخت جزیه که مالیاتِ معافىشان از جهاد است، امنیت و آزادى عقیدتى و آزادى فعالیتهاى دینى آنان را تأمین و به مهربانى و نیکى با آنان امر مىکند؛ اما از آن رو که اهل کتاب اصحاب عقاید جاهلى هستند، بر مسلمانان واجب است با آنان بجنگند تا آنان تسلیم شوند و جزیه بپردازند و در ذمه اسلام در آیند، پس از آن به حال خود رها مىشوند. مفهوم این سخن آن است که اسلام در عین این که حق برخوردارى اهل کتاب از امنیت و حمایت و آزادى عقیده و فعالیت دینى و برخوردارى از رحمت و عطوفت در جامعه اسلامى را به رسمیت شناخته تا زمانى که آنان به لحاظ درونى آزاد نشدهاند، حق برابرى کامل برایشان قائل نیست. وى معتقد است آنچه مانع رهایى درونى آنان مىشود، وجود نظامهاى طاغوتى است؛ از این رو به محض فروپاشى و سرنگونى این نظامها، آنان خود به خود درک خواهند کرد که پیش از این در گمراهى به سر مىبردند و به زودى با نور اسلام هدایت خواهند شد.(50) اما تا آن زمان باید جزیه بپردازند و از برابرى کامل برخوردار نباشند و به تبع آن حق بر عهده گرفتن مناصب حکومتى را در دولت اسلامى ندارند.
ه) نقش و جایگاه مردم: نقش مردم در نظام سیاسى اسلامى یا حاکمیت اسلامى از نظر سید قطب این است؛ که مجریان شریعت را انتخاب کنند. «اما کسى که به اجراى قانون اقدام مىکند، قانونگذار نیست، تنها مجرى است. او حق اقدام به اجرا را از طریق انتخاب مردم - که او را برمى گزینند - به دست مىآورد. اطاعت واجب از او اطاعت از شخص او نیست، بلکه اطاعت از شریعت خداست که وى به اجراى آن اقدام کرده است و در صورت تجاوز از شریعت خدا حق اطاعت بر مردم ندارد. پس اگر اختلافى بر سر یکى از امور اجرایى پدید آمد، حکم مسأله همان است که شریعت گفته است».(51)
وى در جاى دیگر ویژگىهاى نظام الهى را برمى شمرد و به عدم انحصار حکومت در دست گروه و اشخاص معین و برابرى مردم در حقوق اشاره مىکند: ما به نظامى فرامى خوانیم که در آن حاکمیت تنها از آن خداست نه براى فردى از بشر و طبقه و جماعتى معین. به این ترتیب برابرى حقیقى برقرار مىشود. در چنین حکومتى، حاکم حقوقى فزونتر بر حقوق فرد عادى مردم نخواهد داشت و شخصیت یا شخصیتهاى مقدسى بالاتر از سطح قانون نخواهند بود. محکمههاى ویژهاى براى مردم و محکمههاى ویژهاى براى وزیران یا غیر وزیران وجود نخواهد داشت. در چنین نظامى حاکم کل با هر کدام از افراد مردم در برابر دستگاه قضایى بدون تبعیض و برترى خواهند ایستاد. ما به نظامى فرامىخوانیم که همه شهروندان را از حق عمومى ثروتهاى عمومى برخوردار کند، زیرا مالک اصلى این ثروت، جماعت (جامعه) است که به جانشینى خدا مالک آن شده است.(52)
و) خاستگاه مشروعیت نظام اسلامى: یکى از ویژگىهایى که سید قطب براى نظام اسلامى برمى شمرد ربانیت است. این ویژگى وجه تمایز و تفرد نظام اسلامى از دیگر نظام هایى است که بشر شناخته و از آن جمله نظام تئوکراسى (یزدان سالارى) است که حاکم در آن قدرتش را یا از رجال دین و یا از طریق حق الهى به وصف ظل اللَّه (سایه خدا) در زمین مىگیرد. نظام اسلامى از نظام یزدانسالار هم متمایز است، زیرا حاکم در نظام اسلامى، قدرتش را از رجال دین (روحانیون) نمىگیرد و با ادعاى حق الهى نیز حکومت را به دست نمىگیرد. حاکم در نظام اسلامى، حق عهدهدارى حکومت را از راه بیعت آزادانه کسب مىکند وحق اطاعت دیگران از خویش را هم تنها از طریق اجراى شریعت خدا بهدست مىآورد. تفاوت بزرگى بین این مبنا و مبناى نظام تئوکراتیک - چنان که اروپا شناخته و تجربه کرده - وجود دارد، ربانیت در نظام اسلامى، ربانیت شریعت است و نه ربانیت امرا و حاکمان.(53)
خلاصه و نتیجه گیرى
1. تعارض کامل بین دو ایده و دو انگاره و دو جامعه و دو حقیقت به نام اسلام و جاهلیت، ایمان و کفر، حق و باطل، خیر و شر، حاکمیت خدا و حاکمیت بشر و خدا و طاغوت وجود دارد و هیچ راهى هم براى مصالحه و وساطت بین این دو طرف وجود ندارد. از این رو هیچ کدام از این دو جز با از میان برداشتن دیگرى بقا نمىیابد. بنابراین چالشهاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى موجود در جهان معاصر که قالب نزاع شرق و غرب، شمال و جنوب و مرکز و پیرامون یا روابط سلطه و وابستگى را به خود گرفته، هیچ اهمیتى ندارد. تنها محور چالش، چالش عقیدتى بین حکومت اسلامى آرمانى و حکومتهاى جاهلى موجود است. «حقیقت مسأله، مسأله کفر و ایمان، شرک و توحید و جاهلیت و اسلام است و این نکته باید روشن باشد.»(54)
2. جهان معاصر و از آن جمله جهان اسلام، امروزه در جاهلیتى جدید به سر مىبرد، این جاهلیت همانند جاهلیتى است که پیش از اسلام وجود داشت، زیرا جهان معاصر به خلاف آنچه خدا نازل کرده، حکم مىکند و قوانین تابع اراده بشر - و نه شریعت خدا - است و منکر دو اصل اساسى اى است که دعوت اسلام به هدف تحکیم و اقامه آن دو آمده است و آن الوهیت خدا در برابر الوهیت بشر و دوم حاکمیت خدا علیه حاکمیت انسانهایى است که به جاى خدا یکدیگر را پرستش مىکنند. حتى نظامهاى اسلامى در کشورهاى اسلامى را نمىتوان نظام هایى حقیقتاً اسلامى دانست، زیرا تنها نام اسلام و شعار اسلام را یدک مىکشند و در قوانین اساسى فرد به لحاظ نظرى «اسلام» را دین رسمى دولت و یا منبع اساسى قانونگذارى قرارمى دهند، اما این نظامها و حکام آنها از طاغوت هایى هستند که در عرصه واقعیت در نفى و طرد این دو اصل مىکوشند.
3. منهج اسلامى از همه نظامهاى بشرى (لیبرال، سرمایه دارى و توتالیتر کمونیستى) متمایز و متفرد است، زیرا «تنها در این منهج(الگو) است که انسانها از عبادت یکدیگر رها شده و تنها به بندگى خدا درمى آیند و تنها از خدا دستور مىگیرند و فرمان مىبرند و اقرار به حاکمیت هر کس جز خدا را رد مىکنند و مشروعیت هر وضعیتى را که مبتنى بر این قاعده نباشد برنمىتابند و این چیز بسیار تازهاى است که ما داریم و بشریت هنوز آن را نشناخته است.
4. این الگو، اعلام عمومى رهایى انسان در روى زمین است، چرا که رهبرى و پیشوایى انسان غربى بر بشر رو به نابودى است، نه از آن رو که دوره تمدن غربى به سر رسیده یا به لحاظ اقتصادى و نظامى ضعیف یا به لحاظ مادى ورشکسته شده است، بلکه براى آن که فاقد دارایى و موجودى «ارزش هایى» است که اجازه رهبرى به او بدهد. جهان امروز نیازمند رهبرى است که در عین دارا بودن توسعه و رشد تمدنى مادىاى که بشر از راه نبوغ ابداعگر مادى اروپایى بدان دست یافته، بشر را به مدد روشى اصیل و ایجابى و واقع گرا به ارزشهاى جدید و کاملترى تجهیز کند و تنها اسلام است که این ارزشها و الگو را در اختیار دارد.
5. این الگو، بیانیهاى نظرى، فلسفى و سلبى نیست، بلکه واقع گرا و ایجابى است، که باید در سیماى نظامى تحقق یابد که بر اساس شریعت خدا بر مردم حکم مىراند و با واقعیت بشرى که لبریز از انگارههاى اعتقادى منحرف و باطل و گردنههاى مادى و سیاسى است، رویارو شود.
6. ماهیت معرکه موجود، صلیبى است و نه سیاسى و اقتصادى، «زیرا هدف اسلام هیچ گاه تحقق ناسیونالیسم عربى یا عدالت اجتماعى و یا حاکمیت اخلاق نبوده است. اگر مسأله چنین بود، خداوند در یک چشم بر هم زدنى اینها را تحقق مىبخشید؛ اما هدف برپایى جامعه اسلامى است که احکام قرآن حرف به حرف در آن اجرا شود. نخستین این احکام این است که حکومت از آن خود خدا است و نه براى هیچ یک از بشر. و اگر حاکم، انسان - هر انسانى که - باشد با خدا در سلطهاش نزاع کرده است. حتى خود مردم حق حکومت بر خود ندارند، زیرا خداست که ملتها را آفریده و خود بر آنان حکومت مىکند».(55)
7. نخستین و اساسىترین وظیفه در اجراى منهج اسلامى، دگرگون سازى این جوامع جاهلى است. «وظیفه ما تغییر ریشهاى این واقعیت جاهلى است. این واقعیت به گونهاى اساسى با منهج (روش) و تصور(انگاره) اسلامى برخورد و نزاع دارد».(56)
براى تحقق این وظیفه باید «جماعتى جنبشى» از میان فرزندان پیشتاز «تمدن مؤمنه» شکل گیرد تا تجربه اسلامى نخست را به تمامى - یعنى در جزئیات و مراحل آن - احیا کنند. این تجربه در مرحله نخست مشابه دوره سیزده ساله مکه و با جهاد درونى و کنار زدن پردههاى نفاق و نوعى انقلاب فرهنگى و ناقض طاغوتهاى حاکم و اقامه کننده حاکمیت الهى خواهد بود و پس از آن، مرحله دوم که مشابه دوره ده ساله مدینه است فرا مىرسد که در این دوره دولت اسلامى برپا مىشود.
این جماعت پیشتاز و پیشاهنگ و جنبشى باید از شیوهها و ابزارهاى متناسب با چهره هایى از جاهلیت که فراروى خود دارند، استفاده کنند.«پس هرگاه جاهلیت در شکل انگارههاى اعتقادى نمود یافت که نظام هایى عملى بر پایه آن بنا شده باشد و قدرتهاى مادى از آن حمایت کنند، جماعت جنبشى با ابزار بیان به تصحیح عقاید و انگارهها و با ابزار قدرت و جهاد به محو نظامها و قدرتهاى استوار بر آن اقدام خواهند کرد».(57)
پىنوشتها(58)
1) بخشى از پژوهشى است که به سفارش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى انجام شد.
2) دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر.
3) عادل حموده، سید قطب، من القریة الى المشنقة (قاهره: سیناللنشر، چاپ سوم، 1990) ص 116.
4) معالم فى الطریق، الاتحاد الاسلامى العالمى للمنظمات الکلابیة (بىجا: 11، بىتا) بىجا، ص 118.
5) مستقبل الثقافة فى مصر (الدار السعودیة للنشر و التوزیع، بى تا) ص 32 - 33.
6) همان، ص 20 - 21 .
7) نشریة الاهرام (17 مه 1934) ص 17 .
8) الخطاب والاید یولوجیا، ص 91.
9) معالم فى الطریق، ص 91 92.
10) همان، ص 24 - 25.
11) همان، ص 46 - 47.
12) همان، ص 48.
13) همان، ص 49.
14) همان، ص 124.
15) همان، ص 96.
16) همان، ص 27.
17) حسن حنفى، الحرکات الدینیة المعاصرة (قاهره: مکتبة مدبولى، بىتا) ص 239.
18) فى ظلال القرآن (داراحیاء الکتب العربیة، 1957 - 1952) ج 7، ص 238 - 239.
19) همان.
20) معالم فى الطریق، ص 135 .
21) رضوان السید، «زیستگاه ایدئولوژیک و سیاسى جنبشهاى اسلامى معاصر»، پگاه حوزه، ش 22، ص 17.
22) همان.
23) طارق البشرى، الحرکة السیاسیة فى مصر(1945 - 1952م) - (قاهره: دارالشروق، 1983) ص 56 .
24) محمود امین العالم، الوعى و الوعى الزائف فى الفکر العربى المعاصر (قاهره: دارالثقافة الجدیده، 1986) ص 262 .
25) مائده (5) آیه 3.
26) حسن حنفى، الدین والثقافة والسیاسة فى الوطن العربى (قاهره: دار قبا للطباعة والنشر، 1998) ص 289 - 290 .
27) همان، ص 118 .
28) همان، ص 14 .
29) سید قطب در کتاب هذاالدین، راه تحقق حاکمیت را شکلگیرى «گروهى مؤمن» و در کتاب معالم فى الطریق و شکلگیرى «جماعتى جنبشى اسلامى» مىداند.
30) رضوان السید، «مراحل گفتمان اسلامى در پاسخ به چالشهاى یک قرن»، هفته نامه پگاه حوزه، ش 16، ص 3.
31) همان، ص 17، 19، 21 .
32) همان، ص 155 - 156 .
33) همان، ص 23 .
34) المستقبل لهذاالدین، ص 14 .
35) همان، ص 3 .
36) معالم فى الطریق، ص 88 - 92 .
37) همان، ص 109 .
38) المستقبل لهذا الدین، ص 12 .
39) الاسلام و مشکلات الحضاره، ص 183 .
40) معالم فى الطریق، ص 36 .
41) طبیعة المجتمع الاسلامى»، مجموعه مقالات نحو مجتمع اسلامى، ص 62 - 91 .
42) مجتمع عالمى»، مجموعه مقالات نحو مجتمع اسلامى، ص 135.
43) همان، ص 136 .
44) همان، ص 29 .
45) همان، ص 179 - 181.
46) همان، ص47.
47) همان، ص 49 .
48) همان، ص 51 .
49) معالم فى الطریق، ص 112 .
50) همان، ص 114 .
51) دراسات اسلامیة (قاهره: مکتبة لجنة الشباب المسلم، 1953) ص 16 - 17.
52) همان، ص 81 - 82.
53) نحو مجتمع اسلامى، ص 152136.
54) معالم فى الطریق، ص 158 .
55) همان، ص 56 .
56) همان، ص 19 .
57) همان، ص 61 .
58) در ارجاعات مربوط به سید قطب، به دلیل کثرت، نام مؤلف نیامده است.
اصول گرایى اسلامى - که برخى از غربیان مىکوشند بین آن و بنیادگرایى مسیحى همگونى ایجاد کنند - صرفاً جنبشى سیاسى نبوده است، بلکه داراى خاستگاههاى فکرى و فلسفى و مذهبى نیز هست. این جنبش، تجدید حیات دین را در تجدید فهم مفاهیم دینى و پویایى بخشیدن به آنها جسته است. اصولگرایى اسلامى مبانى فلسفى تازهاى را طرح کرده که به لحاظ روش شناختى قابل تأمل است. پیشگامان و نظریه پردازان اصولگرایى اسلامى مباحث فکرىاى که در چند سده اخیر در غرب و شرق مطرح بوده را به طور مستقیم یا غیرمستقیم مورد مناقشه قرار دادهاند. اصول گرایى اسلامى موضعى انتقادى در برابر فلسفهها و ایدئولوژىهاى سیاسى و فلسفه علم دارد؛ براى نمونه ادعاى فلسفهها و ایدئولوژههاى سیاسىاى که انسان را منبع حقیقت یا او را حقیقت مطلق مىدانند، مردود شمرده و با منفعتگرایى به شدت مخالفت شده است. اصولگرایى شیوهاى از زندگى و اندیشه را عرضه مىدارد که پیرامون شریعت الهى و طبیعت (فطرت) انسانى مىگردد. هدف این جریان تحقق بخشیدن به حاکمیت الهى و ایجاد جوامعى است که مؤلفههاى اساسى آن، عدالت، فضیلت و برابرى، و مبناى زندگى در آن، قرآن و شریعت است.
در میان متفکران جنبش اصولگرایى و بیدارى اسلامى در قرن بیستم، سیدقطب، هم از جهت شمار تألیفات و هم از لحاظ عمق و گستره تأثیر گذارى، جایگاهى ویژه دارد. شاید بتوان اعدام او را یکى از مهمترین دلایل رواج اندیشه او و گسترش بیدارى اسلامى دانست. بسیارى از متفکران سیدقطب را بزرگترین محرک بیدارى اسلامى و رهبر اخوان المسلمین قلمداد کردهاند.
سید قطب (1906 - 1966م) در روستایى از شهر اسیوط مصر چشم به جهان گشود. وى پس از مدرسه، تحصیلاتش را در دارالعلوم تحصیلات عالى پىگرفت. در سال 1929 از دارالعلوم فارغالتحصیل شد و آن گاه به معلمى پرداخت. او با استعفا از معلمى در اواخر دهه 1940 وارد حوزه فعالیتهاى فکرى اسلامى شد. سید قطب اخوان المسلمین را تجسم گرایشهاى پنهانى اى مىدید که برخى وجوه آن را در قرائت اندیشههاى محمد عبده و رشید رضا دیده بود. وى وارد اخوان المسلمین شد. کتابهاى دراسات اسلامیة و العدالة الاجتماعیة فى الاسلام را در سال 1948 منتشر کرد و پس از آن نیز کتابهاى متعددى نگاشت. پس از درگیرىهاى سال 1954م بین اخوان المسلمین و رهبران انقلاب مصر، سید قطب و دیگر رهبران اخوان زندانى شدند. پس از آزادى از زندان، دوباره در سال 1965 به زندان افکنده شد و به اتهام توطئه علیه نظام سیاسى حاکم همراه جمعى از دوستانش در سال 1966 اعدام گردید.
مراحل اندیشه سید قطب
حیات فکرى سید قطب را بر اساس رویکردهاى ایدئولوژیکش مىتوان به چهار مرحله تقسیم کرد:
1. دوره احتمالاً الحاد یا حداقل شک و تردید( 35 - 1925): خود وى تصریح کرده که ده سال را در الحاد گذرانده است. در این دوره سید قطب بیشترین آثار ادبى و نقدى اش را نوشته است. وى در نوشتههاى این دوره بسیارى مباحث را که هیچ ارتباطى با اسلام نداشته مطرح کرده و در جایى به صراحت از ضرورت جدایى بین دین و هنر سخن رانده است. وى در کتاب مهمة الشاعر که در سال 1932 چاپ شده معتقد است شاعر است که مىتواند حقیقت و ارزشها را به بشریت برساند (عرضه کند) و نه پیامبر.(3) وى خود بعدها در جایى به رسوباتى اشاره مىکند که مانع نگاه شفاف و بینش روشن و اصیل او شده بود.(4) صریحترین مدرکى که وضعیت فکرى او را در این دوره باز مىتاباند، مقالهاى است که در هفده مه 1934 در مجله الاهرام نوشت و در آن به صراحت خواهان آن شد که مردم لخت مادرزاد زندگى کنند.
2. دوره رویکرد سکولار اسلامى(46 - 1935): در این دوره سید قطب هوادار کسانى مانند احمد امین مىشود که سعى در اثبات معنویت و روحانیت شرق در مقابل مادیت غرب دارند. منظور از روحانیت، ایمان به جهانى فراى این جهان مادى است.(5) در این مقطع، وى به اسلام به عنوان بخشى از فرهنگ ملى خود مىنگرد، زیرا قرآن قوانین و نظم اجتماعىاى را عرضه مىکند که بیشترین تأثیر را بر ذهنیت مصرىها داشته است، اما دین وحدت سیاسى نمىآفریند. در این جاست که سید قطب ناسیونالیسم عربى را به عنوان ایدئولوژى مىپذیرد و حتى به اسلام از زاویه «روح عربى ناب» آن مىنگرد و محمدصلى الله علیه وآله را«الرجل العربى» مىشمارد.(6) در این دوره، نوشتههاى سید قطب درباره مسائل اجتماعى، نشان قومى(ناسیونالیستى) و سکولار دارد.
3. دوره گرایش اسلامى معتدل(56 - 1946): سید قطب در سال 1946 مقاله«مدارس للسخط» را که نخستین مقاله ایدئولوژیک اسلامىاش بود به چاپ رساند و نخستین و عمدهترین کار ایدئولوژیک اسلامىاش یعنى کتاب العدالة الاجتماعیة فى الاسلام را پیش از مسافرت به امریکا (در سال 1948) به پایان برد.(7) وى در این کتاب با بیانى شدیداً اسلامى، دل مشغول موضوع عدالت اجتماعى است. در این دوره دیدگاههاى سید قطب به دیدگاههاى اخوان المسلمین نزدیک مىشد و خود وى نیز ارتباطاتى با اخوان برقرار مىکرد، ولى به این جماعت نپیوست، زیرا مىخواست استقلال خود را به عنوان یک متفکر حفظ کند. وى در این مقطع روابط خود با کسانى که رویکرد سکولار قوىترى داشتند را نیز حفظ کرد. پس از بازگشت از ایالات متحده در سال 1951، به نوشتن در موضوعات اسلامى ادامه داد و به اخوان المسلمین پیوست و متفکر اصلى این جریان و نیز سردبیر روزنامه اخوان شد. در سال 1952 با قدرت تمام از «انقلاب افسران آزاد» حمایت کرد و به نظر مىرسد که چند ماهى در مجالس سرّى آنان، جایگاه ویژهاى داشته است؛ اما زمانى که دریافت «افسران آزاد» آماده تأسیس نظامى اسلامى - که وى در نظر داشت - نیستند، از آنان کناره گرفت و در اکتبر سال 1952 پس از سى سال از شغل خود در وزارت آموزش و پرورش استعفا داد و به دلیل تداوم فعالیت هایش همراه با اخوان المسلمین، از ژانویه تا مارس 1953 و از اکتبر همین سال و بار دیگر پس از ترور نافرجام عبدالناصر همراه گروهى پرشمار از اخوان المسلمین به زندان افتاد. نوشتههاى سید قطب در این دوره، کتاب معرکة الاسلام و الرأسمالیة (حدود سال 1951) و السلام العالمى و الاسلام(1951) است. بسیارى از مقالات وى در نشریات الرسالة و المسلمون، در کتاب نحو مجتمع اسلامى و دراسات اسلامیه به چاپ رسیده است. در این دوره نگارش تفسیر «فى ظلال القرآن» را آغاز مىکند.
4. مرحله رادیکال اسلامى(66 - 1956): سید قطب بیشتر این دوره را در زندان و بیشتر ایام زندان را در بیمارستان زندان گذرانده است. وى در بیمارستان امکان نوشتن را داشته است. پس از آزادى از زندان در سال 1964 که بنا به برخى گزارشها با وساطت عبدالسلام عارف رئیس جمهور عراق عملى شد، به فعالیتها و ارتباطات مخفىاش با برخى اعضاى اخوان ادامه داد. وى در این سالها کار نگارش تفسیر فى ظلال القرآن را به پایان برد و چهارده جزئى را که پیش از ایام زندان نوشته بود بازنویسى و تنقیح کرد و در تألیفات اولیهاش نیز تجدید نظر کرد و کتابهاى تازهاى از جمله هذا الدین، المستقبل لهذا الدین، خصائص التصور الاسلامى و معالم فى الطریق را نوشت که کتاب اخیر پس از آزادى اش از زندان در سال 1964 منتشر شد. وى در این کتاب، افراطىترین نظریاتش را که متأثر از ابوالاعلى مودودى بوده مطرح کرده است. در این کتاب، سید قطب به وجود تفاوت بین نظام اجتماعى مبتنى بر پایه دینى و نظام اجتماعى غیردینى تأکید مىکند و نظامهاى حاکم در همه جوامع و از جمله جوامع مسلمان را نظامهاى جاهلى مىخواند و اسلام گرایان را به آمادگى براى برپایى جایگزین انقلابى این نظامهاى جاهلى فرامىخواند.
در این مقال بر آنیم تا مهمترین عناصر و مفاهیم گفتمان سید قطب را مرور کنیم. لازم به ذکر است که این دستهبندى مفاهیم، متأثر از دستهبندى دکتر حافظ دیاب در کتاب الخطاب و الاید یولوجیا است و بیشتر با استفاده از مطالب آن کتاب انجام شده است.
مفاهیم اساسى در گفتمان سید قطب
1. جاهلیت
سید قطب این مفهوم را تنها به عنوان ریخت فرهنگى دوران پیش از اسلام به کار نمىبرد. جاهلیت از دیدگاه سید قطب، تجسم انحراف از اسلام است، چه این انحراف پیش از اسلام انجام شده باشد و چه پس از آن:
ما امروز در جاهلیتى همانند جاهلیتِ زمان ظهور اسلام یا تاریکتر از آن قرار داریم. هر چه پیرامون ماست، جاهلیت است... انگارهها و عقاید مردم، عادات و سنت هایشان، منابع فرهنگشان، هنرها و آدابشان، مقررات و قوانینشان، و حتى بسیارى از آنچه که ما فرهنگ اسلامى و منابع اسلامى و فلسفه اسلامى و اندیشه اسلامى به شمار مىآوریم... همگى از فرآوردههاى این جاهلیت است.(8)
در دیدگاه سید قطب، مفهوم جاهلیت تنها شامل جوامع لیبرال سرمایه دارى و کمونیسم نیست، بلکه چندان توسعه مىیابد که شامل همه جوامع اسلامى معاصر مىشود. او در این باره با صراحت تمام اعلام مىکند که جوامعى که خود را مسلمان مىدانند ولى مهمترین خاصیت الوهیت را که حاکمیت است به غیر خدا سپردهاند، به جوامع جاهلى منضم مىشوند. و در تعریف جامعه جاهلى مىنویسد:
جامعه جاهلى هر جامعهاى است که عبودیت آن به خدا خالص نباشد. تجسم این عبودیت در انگاره اعتقادى و شعایر عبادى... و مقررات قانونى است... با این تعریف دقیق همه جوامعى که امروزه بر روى زمین قراردارند، در دایره جامعه جاهلى قرارمى گیرند.(9)
2. حاکمیت
حاکمیت یکى از بنیادىترین مفاهیم در اندیشه قطب است. به اقتضاى «لا اله الا اللَّه» هیچ حاکمیتى جز براى خدا نیست و هیچ شریعتى جز شریعت خدا و هیچ سلطهاى براى کسى برکسى نیست، زیرا هرگونه سلطه از آن خدا است.(10) سید قطب در طرح این ایده و نظریه از ابوالاعلى مودودى نیز متأثر بود که حاکمیت خدا را در مقابل حاکمیت بشر قرار مىداد و تکیه به هر منبعى جز خدا را در تنظیم امور جامعه در مقابل توحید مىشمرد.
مفهوم حاکمیت الهى در دیدگاه قطب بر دو پایه قراردارد: 1. عبودیت تنها براى خدا و رهایى از حاکمیت بشر یا سلطه طاغوتهاست که شامل همه نظامهاى دموکراتیک - سوسیالیست و سکولار مىشود؛ 2. اجتهاد در امورى از شریعت است که نصى درباره آن در دست نیست. هر چند مشروعیت این اجتهاد نیز منوط به سیادت حاکمیت الهى و عمل به شروط آن است، از این جهت که صاحب آن (مجتهد) قداستى از سنخ قداست قدرت دینى کلیسا که روزگارى در اروپا حاکم بود، کسب نکند.
این حاکمیت، اسلام را هدف خود قرار داده است... اسلام بندگان براى آفریدگار بندگان و رهاندن آنان از عبادت بندگان به عبادت محض خدا که این خود با خارج کردن آنان از سلطه بندگان به لحاظ حاکمیت و قوانین و ارزشها و سنتها به سوى سلطه خدا و حاکمیت و شریعت او در همه شؤون زندگى میسر است.(11)
بنابراین واجب است که قدرت سازمان دهنده زندگىشان، همان قدرت سازمان دهنده وجودشان باشد»(12) و باید «زندگى بشر به طور کامل به خدا بازگشت کند و انسانها در هیچ یک از امور خود و در هیچ بعد از ابعاد زندگى خودسرانه حکم نکنند، بلکه باید به حکم خدا رجوع و از آن پیروى کنند».(13)
حاکمیت خدا در سیادت شریعت او تجسم مىیابد که «هر آنچه در شریعت او آمده معطوف به تنظیم زندگى بشر است... و این در اصول اعتقاد و اصول حکمت و اصول اخلاق و اصول رفتار... و نیز اصول معرفت تجسم مىیابد».(14) سید قطب با تأکیدى که بر حاکمیت خدا دارد، اصرار مىورزد که به بهانه تعارض شرع با مصلحت بندگان نباید بر شرع(حاکمیت) شورش کرد.
زیرا مصلحت بشر در شرع خدا تضمین شده است... پس اگر روزى انسانها چنین به نظرشان آمد که مصلحتشان در مخالفت با چیزى است که خدا برایشان تشریع کرده، به وهم افتاده و... کافر شدهاند... کسى که ادعا مىکند مصلحت - در آنچه که او به نظرش مىآید - مخالفت شریعت خداست، نباید پس از آن، آنى هم خود را بر این دین و از اهل این دین بداند.(15)
اگر غیر مؤمن (غیر مسلمان) نیازمند آن است که ما محاسن شرع را بر او آشکار کنیم، مؤمن که نیازمند چنین چیزى نیست، زیرا قبول شرع، خود اسلام و تسلیم است. «کسى که ابتداءاً به اسلام رغبت یافته، مسألهاش روشن است. او نیاز ندارد که به زیبایىهاى نظام و برترى آن ترغیبش کنیم... این از بدیهیات ایمان است».(16)
سید قطب حاکمیت را داراى هفت ویژگى مىداند: ربانیت، ثبات، شمول، توازن، مثبت گرایى، واقع باورى و توحید. حقیقت این است که وى بیشتر این ویژگىها را در ضدیت و مخالفت با تمدن غربى ریخت بندى کرده است؛ براى مثال «ربانیت» در ضدیت با مکتبهاى فلسفى انسان گراى غربى است، «ثبات» در مقابل نظریات تکامل، «توازن» در ضدیت با افراط مکتبهاى فلسفى و تک بعدى نگرى آنها، «مثبت گرایى» ضد منفىبافى اتوپیاهاى فلاسفه و «واقع باورى» ضد خیالپردازى فیلسوفان و ادیبان.(17)
از بسیارى از سخنان سید قطب به صراحت یا اشاره برمى آید که وى جوامع مسلمانان را به دلیل تن در ندادن به حاکمیت الهى یا تلاش نکردن براى برپایى آن تکفیر مىکند:
مشقت بزرگى که امروزه دامن گیر جنبشهاى اسلامى حقیقى شده... وجود اقوامى از نسل مسلمانان است که در سرزمین هایى زندگى مىکنند که روزگارى دارالاسلام بود و دین خدا بر آن حاکمیت داشت، ولى این اقوام حقیقتاً اسلام را رها کردهاند و تنها اسم آن را ابراز مىکنند. این اقوام به لحاظ عقیدتى و واقعى مقولات اسلام را منکرند، هرچند گمان مىکنند که به لحاظ عقیدتى به اسلام متدینند.(18)
درباره ویژگى این تکفیر شدگان که شهادتشان بر توحید شهادت حقیقى نیست، توضیح مىدهد:
زیرا اسلام، شهادت به وحدانیت خداست و شهادت به وحدانیت او در اعتقاد به این حقیقت تجسم مىیابد که خدا - و نه جز او - آفریننده این هستى است و هم اوست که بندگانش شعایر تعبدى و تمام فعالیت زندگى خود را به درگاهش عرضه مىکنند و تنها خداست که بندگان باید شرایع خود را از او دریافت کنند و در امور زندگىشان تابع حکم او باشند. بنابراین هر فردى که به این معنا بر لااله الا اللَّه (توحید) شهادت ندهد، هرکه باشد و نام و لقب و نسبش هر چه باشد، شهادت نداده و هنوز وارد اسلام نشده است و هر سرزمینى که شهادت لااله الا اللَّه به این معنا در آن تحقق نیافته، به دین خدا گردن ننهاده و به اسلام وارد نشده است:(19)
وى تعریفى تازه از دارالاسلام و دارالحرب ارائه مىکند که تا زمان وى سابقه نداشته است:
تنها یک دارالاسلام هست و آن همان است که دولتى اسلامى در آن برپا و شریعت خدا بر آن حاکم است و حدود خدا اقامه مىشود و مسلمانان یار و دوست یکدیگرند. جز این هرچه هست دارالحرب است و رابطه مسلمانان با آن یا جنگ و پیکار است یا صلح بر مبناى پیمان امان.(20)
بررسى کنندگان تحول فکرى سید قطب معتقدند تندروى او پس از سال (1952) آشکار شد. و در واقع ایده «حاکمیت و جاهلیت» در اندیشه سیاسى سید قطب محصول رنج و آزار دوران زندان است. وى در همین دوره عضو اخوان المسلمین شد، اما تا سال 1954 که همراه هزاران تن از شخصیتهاى اخوان المسلمین براى نخستین بار وارد زندان شد، چیزى درباره حاکمیت و جاهلیت ننوشت. وى در زندان به نگارش تفسیر فى ظلال القرآن پرداخت و در این تفسیر براى نخستین بار ایده حاکمیت و جاهلیت را مطرح کرد.
بازتابهاى ایده حاکمیت و جاهلیت
دکتر رضوان السید، پژوهشگر برجسته جریان شناسى اسلام سیاسى معاصر، اندیشه سید قطب و ابن کثیر و پیشتر از این دو ابنتیمیه را متأثر از اندیشه خوارج مىداند:
تاریخ اسلام گروههاى خشکه مقدس مشابهى را سراغ دارد که با لقب «خوارج» نشان دار شدند. آنان معتقد بودند که اسلام خلوص و صفاى نابى دارد و جایز نیست گناهان کبیره طهارت آن را آلوده سازند وگرنه مردم دوباره به گرداب جاهلیت مىافتند. (21)
وى آشنایى سید قطب با اندیشههاى ابوالحسن نُدوى و ابوالاعلى مودودى - که هر دو در فضا و اوضاع متشنج شبه قاره هند و کشمکشهاى مسلمانان و هندوها مىزیستند - از سویى و تجربه منفى در غربت امریکا و سپس رنجها و شکنجههاى زندان را عوامل مؤثر در شکلگیرى اندیشههاى افراطى او مىداند.(22) اما طارق البشرى بعد سلفى اندیشه سید قطب را چنین توجیه مىکند:
بعد سلفى دعوت، در چارچوب منطق دعوت، رویکردى ارتجاعى (واپس گرایانه) - به معناى سیاسى و اقتصادى رایج کنونى - نیست. هدف سلفىها رجوع (بازگشت) است نه ارتجاع. یعنى رد اصول تمدنى و عقیدتى وارداتى و رایج و احیاى مقاومت. مقاومت در برابر تهاجم و جنگى که پیش آمده است. گفته مىشود که سید قطب در کتاب معالم فى الطریق به اوج ارتجاع رسیده است، زیرا حکم به جاهلیت تمام جوامع ما داده است؛ اما فهم این کتاب در چارچوب منطق دعوت نشان مىدهد که وى نه در واپس گرایى که در مقاومت و مبارزه افراط ورزیده است، زیرا وى همه تلاش خود را در روشن ساختن چگونگى آماده سازى گروهى پیشاهنگ براى بازگشت به اسلام به کار گرفت و در کتاب «لا اله الا اللَّه» مفهوم دل بریدن و کنده شدن از جامعه کنونى با همه ارزشها و نهادها و نمادهایش را بیان مىکند. اگرچه «جاهلیت» وصف نظامى پیش از اسلام است، اما سید قطب زمانى که جامعه کنونى را با وصف جاهلیت لکه دار مىکند، در تصورش چنین بود که دعوت و نظام اسلامى مورد نظرش را از گذشته به آینده و از پشت سر به پیش رو منتقل مىکند... نوع موضع در قبال کل حرکت دعوت اسلامى یا جزئیات آن هرچه مىخواهد باشد. ولى بر ما لازم است منطق داخلى و سیاق این دعوت و چگونگى پى ریزى ذهنیتِ فراخواننده به خویش و چگونگى جهش دادن آن به وسیله انگیزههاى خود را که این دعوت در پى آن بوده درک کنیم. این منطق را بر اساس فلسفه منادى اسلام که سلفى و بازگشتى [رجوعى و نه ارتجاعى] و مقاوم و مبارز و داراى نگاهى به آینده است، مىتوان درک کرد.(23)
سید قطب در کتاب خصائص التصور الاسلامى، دوگانگى اى متعادل و متوازن بین اراده گسترده الهى و اراده محدود انسانى و بین عبودیت مطلق انسان به خدا و مقام انسان در هستى برقرار کرده است، ولى در معالم فى الطریق که آخرین کتاب اوست، به طور قاطع هرگونه سازش و توازن بین دین و تمدن جدید را رد مىکند و تمدن جدید را جاهلیتى مىنامد که باید نابودش کرد. محمود امین العالم در نقد این نگرش مىگوید:
این تصویر دوقطبى و دوگانه که شما (سید قطب) عرضه مىکنید تنها طرف الهى را لحاظ مىکند، به ویژه زمانى که با گسترش افراطى به «برپایى ملک و مملکت خدا» فرا مىخواند. این به معناى حذف ارزش فکرى انسان و نشاندن خدا به جاى انسان است. این نگرش، خدا و انسان و لاهوت و ناسوت را دو طرف نزاعى تاریخى قرارداده است و این با آیین تعارض دارد و گذشته از آن، این حقیقت بدیهى را فراموش کرده که «حکومت خدا» بدون وجود بشر امکان تحقق ندارد. و این انسانها آیا در حقیقت حاکمیت الهى و به تعبیر دیگر در تفسیر آیات و احادیث و نیز روش اجرا و عملى کردن آن اختلاف نظر ندارند؟ آیا چنین اختلاف نظرى در طول تاریخ اسلام و حتى امروزه پدید نیامده و نمىآید؟ آیا نوع و روش حکومت از یک حاکم اسلامى تا حاکم اسلامى دیگر متفاوت نیست؟ آیا جز این است که هر کدام از آن دو به رغم تفاوت روش و منششان به نام اراده و شریعت خدا حکومت مىکنند؟(24)
اما حسن حنفى ایده سیدقطب را از راه توضیح تفاوت معرفت شناختى دو جریان عمده سلفى و لاییک مورد تحلیل قرار مىدهد:
سلفىها با لاییکها اختلاف روشى دارند. سلفىها روش نزولى را به کار مىگیرند، یعنى روش نص گرایى که از نص به واقعیت مىرسد و حقیقت مطلق را از ظاهر نص مىگیرد تا بر واقعیت جزئى تطبیق دهد... این روش نص را از سیاق خود خارج مىکند. حقیقت از دید سلفىها دادهاى پیشساخته و از پیش تدوینشده در نصى است فراتاریخى و فرازمانى و فرامکانى و روشن و بى نیاز از تفسیر و تأویل و تأمل و نظر. تمام نص محکمات بوده و متشابهاتى در آن نیست، زیرا نص مربوط به افعال بندگان و احکام آن شک و تردید برنمى دارد... عیب این روش آن است که نص را براى کوبیدن و رد و طرد و حتى تغییر واقعیات به کار مىگیرد، چرا که آشتىاى بین حق و باطل، ایمان و کفر، هدایت و گمراهى و اسلام و جاهلیت نمىبیند. این روش را در نوشتههاى مودودى، در شرایطى که مسلمانان در هند تحت ستم شدید بودهاند و نیز در آخرین نوشتههاى سید قطب، زمانى که تحت ستم و شکنجه در زندان بود، مشاهده مىکنیم. واقعیت همهاش خطا و گمراهى و بهتان نیست. واقعیت در برخى ابعادش میدان فطرت و حس سلیم و طبیعت خیرگراست. واقعیت نیازمند تکمیل است و نه طرد و نیازمند اصلاح است نه انهدام... روش اسلام نیز در تعامل با واقعیت موجود در شبه جزیره عربستان و با یهودیت و مسیحیت و حنفیت، این بود که دین ابراهیم را به سوى کمال و پیشرفت سوق داد: «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً».(25)- (26)
3. جماعت
سید قطب معتقد بود خیزش اسلامى میسر نیست جز از راه «جماعت انداموار جنبشى» یا «گروه مؤمن» یا «نسل قرآنى یگانه»اى که به نسل نخست صحابه تأسى کنند، نسلى که «تنها از سرچشمه سیراب شده و در تاریخ شأنى یگانه دارد».(27) این جماعت تجسم عقیده است، زیرا زمانى که یک انسان به این عقیده ایمان مىآورد، وجود جامعه اسلامى - به لحاظ حکمى - آغاز مىشود و زمانى که شمار مؤمنانِ به این عقیده به سه تن مىرسد جامعه اسلامى عملاً پدید آمده است. سه تن، ده تن و ده تن، صد تن و صد تن، هزار تن و هزار به دوازده هزار و... مىرسند و وجود جامعه اسلامى آشکار و رسمیت یافته مىشود».(28) و از آن رو که «جاهلیت تنها در حد نظریهاى محدود نمىشود و در «جماعتى جنبشى» تجسم مىیابد»، بنابراین تلاش براى از بین بردن آن نیز جز «با برپایى جماعتى جنبشى و انداموار که مبانى نظرى و سازمانى قوىترى داشته باشند»(29) تحقق نمىیابد. کافى است بدانیم که کتاب معالم فى الطریق که سید قطب در محاکمهاش آن را خلاصه آراى خود دانست که بر اساس آن سازمان را رهبرى مىکرده، چیزى جز برنامه کارى و پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» نبود.
سید قطب معتقد بود این گروه پیشتاز و پیشگام باید از سویى بریده از جامعه جاهلى باشند تا بتوانند از شاخصهاى جاهلى رها و پیوسته به تعالیم اسلام باشند و از سویى دیگر نوعى ارتباط با جاهلیت سایه گستر بر جامعهشان داشته باشند که هدف از آن تبلیغ ایدهشان و برآوردن نیازهاى مادى ضرورى است. از دیدگاه وى این جماعت مراحل متعددى را پیش رو دارد و هر مرحلهاى ابزارهایى متناسب با آن دارد، و در مرحله نهایى چارهاى جز حرکت به سمت فروپاشیدن جاهلیت از رهبرى بشریت نیست.
سید قطب این جماعت را از درافتادن در چاهى که دشمنان با طرح پرسش از چگونگى سازماندهى جامعه برایش کندهاند برحذر مىدارد، زیرا مهم از نظر او این است که چنین گروه پیشگامى که حاملان و عاملان احکام دین هستند پدید آید. زمانى که این مرحله پشت سر گذاشته شد، آنگاه بر اساس فهم درستى که اینان از اسلام دارند، با واقعیات رویارو خواهند شد:
بسیارى از مدعیان زیرکى و حاکمان، از اسلام گرایان درباره برنامههاى فرهنگى و سیاسىشان خواهند پرسید. به همه آنان مىگوییم: برنامه ما الهى، قرآنى و نبوى است و شما همگى بدون برنامه و فلسفه و تنها با طغیان و طاغوت بر ما مسلط شدهاید. به زودى ما به قدرت خواهیم رسید و خواهید دید که ما چه برنامه و فلسفهاى براى حکومت داریم؛ اما پیش از آن با ذکر جزئیات و ورود به چالشهایى که تنها به سود جاهلیتِ رایج زیرک است، خود و فرصت خود را تباه نمىکنیم.(30)
آماده سازى پیشگامان دو مدخل (ورودى) دارد: نخست از راه عقیدتى که در شکلدهى آگاهى و ساخت ذهنىشان بر اساس عقیده نمود مىیابد. این کار تنها در سطح نظرى نخواهد بود، بلکه دریافتى است براى اجرا و عمل. سید قطب این فرایند را یکى از ویژگىهاى دوره مکه مىداند که سیزده سال به درازا کشید و دغدغه نخست آن پایه گذارى عقیده و تجسم بخشیدن آن با جنبش جماعتى مؤمن بود. این دوره، دوره پایه گذارى عقیده در عین عزلت از شکل دهى عملى جنبش اسلامى و پى ریزى واقعى جماعتى مسلمان نبود. این مرحله، مرحله دریافت نظریه و تحقیق در آن نبود. دوره مکه دوره سازندگى زیربنایى عقیده و جماعت و جنبش و وجود بالفعل - به طور یکجا - بود. در هر زمان دیگرى هم که بنا باشد چنین سازندگى اى انجام شود باید همین مسیر پیموده شود؛(31)
ورودى دوم، سازمانى است و این مرحله رویارویى و جهاد ضد طاغوتهاى جامعه جاهلى است. همان گونه که در دوره مدینه اتفاق افتاد که ده سال به درازا کشید و دارالاسلام به عنوان جامعهاى فعلیت یافته که پیرو حاکمیت الهى است و تمام امورش بر اساس شریعت سامان یافته و تنها بر پایه عقیده بناشد و نه بر پایه جنسیت و زمین و رنگ و زبان و منافع زمینى نزدیک و مرزهاى اقلیمى سخیف. در این مرحله بر مسلمانان، زن و مرد، واجب است که اقدام به جهاد کنند براى از بین بردن همه انواع و شکلهاى دشوارىها و فشارهایى که حکومتها و نظامهاى جاهلىِ مانع از ترویج عقیده تحمیل مىکنند.
سید قطب،«جماعت مؤمن» را به پیمودن این راه دعوت مىکند و وضعیت دعوت نخستین اسلامى در متن محیط شرک و جاهلیت را به یادشان مىآورد:
زیرا دعوت در عهد نخستش وضعیتى قوىتر و بهتر از وضع کنونى ما نداشت... دعوت، ناشناخته و منفور جاهلیت و محصور در تنگه مکه و مطرود جاه مداران و قدرتمندان مکه و غریب در تمام جهان زمان خویش و احاطه شده از سوى امپراتورىهاى بزرگ و سرکشى بود که تمام مبادى و اهداف آن را انکار مىکردند، اما با این حال قوى بود، چنان که امروز نیز قوى است و فردا نیز قوى خواهد بود.(32)
4. روش (منهج)
مسأله «منهج» مفهومى اساسى و دغدغهاى مرکزى در مقولات گفتمان سید قطب است که نگرش او را تحکیم و تأکید مىکند؛ از این رو منهج در دیدگاه سید قطب فراتر از نظریهاى صرف است. دغدغه او «نظریهاى نیست که با اما و اگرها تعامل برقرار مىکند... بل منهجى است که با واقعیت تعامل دارد».(33) منهجها هم در دو منهج کلى طبقه بندى مىشود: منهج خدا و منهج انسان. منهج نخست انگاره اعتقادى را مىسازد و بر ایمان تکیه دارد و منهج دوم مسلمات و فرضیات و قضایا و قوانین را ریخت بندى مىکند و بر برهان تکیه دارد. به این ترتیب نوعى تعامل بین دین و منهج برقرار مىکند: «زیرا هر دین روشمند، از آن رو که انگارهاى اعتقادى است، منهجى براى زندگى است و عکس این قضیه نیز درست است... هر منهجى براى زندگى، خود دینى است».(34) وى با عبارات و اوصاف متعددى از منهج یاد مىکند: منهج اله، منهج قرآنى، منهج استوار، منهج الهى، منهج اسلامى، منهج ربانى، منهج مکى قرآن، منهج اندیشه و حرکت در بناى اسلام، منهج خدا براى زندگى بشرى، منهج عملى و جنبشى جدى.
تعریف سید قطب از منهج، همان اسلام است:
زیرا اسلام منهج زندگى است، زندگى بشرى با همه مقومات آن. منهجى که شامل انگاره اعتقادىاى مىشود که ماهیت هستى را تفسیر مىکند و جایگاه انسان را در این هستى تعیین مىکند و هدف هستى انسانى او را مشخص مىکند و شامل نظامها و سازمان دهىهاى واقعبینانهاى مىشود که از این انگاره اعتقادى سرچشمه مىگیرد و بدان استناد مىیابد و سیمایى واقعى براى آن قرار مىدهد که در زندگى بشر تجسم یافته است. همانند نظام اخلاقى و سرچشمهاى که این نظام از آن نشأت گرفته و مبانى اى که مبتنى بر آن است و قدرتى که از آن مدد مىگیرد، و نظام سیاسى و شکل و خصایص آن و نظام اجتماعى و مبانى و مقومات آن. و نظام اقتصادى و فلسفه و تشکیلات آن و نظام بین المللى و روابط و پیوندهاى آن.(35)
5. جامعه
از دیدگاه سید قطب، اسلام جز دو نوع از جوامع را نمىشناسد: جامعه اسلامى و جامعه جاهلى. جامعه اسلامى جامعهاى است که اسلام در ابعاد عقیده، عبادت، شریعت، نظام، خُلق و سلوک در آن پیاده مىشود، نه آن جامعهاى که در بردارنده گروهى از مردم باشد که خود را مسلمان مىنامند ولى قانونشان، شریعت اسلام نیست؛ جامعه جاهلى هر جامعهاى غیر از جامعه مسلمانان است. و به تعبیر دقیقتر، هر جامعهاى که عبودیت آن خالص و منحصر براى خدا نباشد. با این تعریف، همه جوامع موجود امروز بر روى زمین، جوامع کمونیستى و دوگانه پرست... و یهودى و نصرانى، جوامع جاهلى هستند.(36) سید قطب «عقیده» را عنصر تمایزبخش جوامع جاهلى و اسلامى و حتى جوامع پیشرفته و عقب مانده مىداند، زیرا روح پیشرفت هم عقیده است. «اما هنگامى که ماده - در هر شکلش - ارزش برتر به شمار آید... چه در شکل نظریه، چنان که در تفسیر مارکسیستى تاریخ آمده و چه در شکل تولید مادى که در امریکا و اروپا دیده مىشود»، چنین جامعهاى، جامعهاى عقبمانده... و یا به اصطلاح اسلامىاش جامعه جاهلى است.(37)
سید قطب در پاسخ این پرسش که چنین جامعهاى (اسلامى) چه انگارهاى از نظام خود خواهد داشت، بر وجود ارتباط محکم بین ماهیت نظام اجتماعى و ماهیت انگارههاى اعتقادى تأکید مىکند، بلکه ارتباطى فوقالعاده و حتى نوعى انبعاث پویا مىبیند، انبعاث (سرچشمه گرفتن) نظام اجتماعى از انگاره اعتقادى.(38)
فقه نیز در سایه جامعه اسلامى مىتواند پاسخ گوى مشکلات باشد: «فقه اسلامى امکان رشد و بالندگى و تکامل و رویارویى با مشکلات زندگى را ندارد جز آنگاه که جامعه اسلامى واقعىاى پدید آید که مشکلات زندگى را در برابر خود ببیند و در حالى که نخست به اسلام سر تسلیم فرود آوردهاند، با آن تعامل برقرار کنند».(39)
سید قطب از درگیر شدن به امور نظام پیش از برپایى جامعه اسلامى برحذر مىدارد و مىگوید: زمانى که چنین جامعه (اسلامى)اى عملاً برپا شد، پایههاى نظام اسلامى بر روى آن بنا مىشود. چندان که این جامعه تا رسیدن به سن[اجراى] قوانینى که حیات واقعى اش در چارچوب مبانى کلى نظام اسلامى اقتضاى آن را دارد، نفسى مىکشد و ترتیب درستِ گامهاى منهج اسلامى واقعى و عملى و جدى همین است. برخى متدینان مخلص و شتابزده که در ماهیت این دین تأمل نکرده و ماهیت ربانى و استوار منهج آن را - که بر پایه حکم آن داناى حکیم و علم او به طبایع و نیازهاى زندگى قرار دارد - نشناختهاند، گمان بردهاند که عرضه مبانى نظام اسلامى - و حتى قوانین اسلامى - بر مردم، پیمودن راه دعوت را بر مردم آسان مىکند و این دین را در چشم مردم محبوبتر مىگرداند، در حالى که این نظر و صاحبان آن بسیار شتابزده هستند.(40)
جامعه اسلامى از دیدگاه سید قطب مخالف با جوامعى است که نظامهاى پنجگانه غربى - در اندیشه مارکس - به خود دیدهاند، یعنى نظام دوره کمون اولیه، برده دارى، اقطاعى، سرمایهدارى و سوسیالیسم که در راه کمونیسم است، زیرا جامعه اسلامى به عکس نظامهاى غربى که به تناسب شرایط تاریخى معینى پدید آمدهاند، از آغاز پیدایىاش مبتنى بر شریعت الهى کاملى است. جامعه اسلامى شریعت را نساخته است، بلکه شریعت است که جامعه اسلامى را ساخته است. بر عکس قوانین زمینى اى که جوامع ما تولید کردهاند، شریعت اسلامى بر چهار ویژگى استوار است که آن را بر ایجاد جامعه اسلامى توانا مىسازد. نخست، ساخته خدایى است که ماهیت آفریده هایش را مىشناسد و شریعت او متناسب با مقومات (عناصر) بشرى و عمومى مشترک و اصول ثابت فطرت است؛ دوم، این شریعت در شکل مبادى کلى و عامى آمده است که اجرا شدن و انشعاب در جزئیات نوشونده و احوال متغیر را برمى تابد؛ سوم، این مبادى عام شامل همه مبانى حیات انسانى - فرد و جامعه و دولت و روابط بین المللى و زندگى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و حقوقى - مىشود؛ چهارم، مبادى اجتماعى اى که شریعت بر پایه آنها قرار دارد، پیشرو است و بشریت را به جلو حرکت داده است و هنوز هم بر ایفاى این نقش تواناست، زیرا هماره از اوضاع اجتماعى موجود پیشى گرفته است.(41)
سید قطب برخى ویژگىهاى جامعه اسلامى را چنین برمى شمارد: جامعه اسلامى جامعهاى آزاد، باز و داراى همه عقاید و مذاهب و آرایى است که در سایه آن زندگى مىکنند و اجبار از عناصر تشکیل و بقاى آن نیست.(42) جامعه اسلامى جامعهاى ربانى است. نظام آن ربانى و مبتنى بر عقیده اسلامى و در عین حال برخوردار از تولیدات تجارب بشرى است. مبتنى بر عدل مطلق است و شورا در آن مبناى حکومت است و از تجارب بشرى و راهکارهاى اجرایى آن در وصول به این دو هدف استفاده مىکند: عدالت و شورا.(43)
با تفصیل بیشتر مسائلى چون عدالت اجتماعى، حکومت، زن و اقلیتها مىتوان سیمایى روشنتر از آنچه سیدقطب از الگوى اجتماعى خود ترسیم کرده مشاهده نمود.
الف) عدالت اجتماعى: سید قطب در ضمن نگرش شمولى اش به اسلام به این مسأله پرداخته است. وى عدالت اجتماعى را مبتنى بر سه پایه مىداند: آزادى درونى متکى بر رهایى از ارزشهاى مال و جاه و حسب و نسب و شهوات، برابرى انسانى، مسؤولیت و تعهد اجتماعى مبتنى بر نظام زکات و احسان و تربیت اخلاقى.
از نظر سید قطب، اسلام برابرى اقتصادى به معناى لفظى اش را تحمیل نمىکند، زیرا کسب ثروت تابع استعدادهاى نابرابراست. بنابراین عدالت مطلق اقتضاى تفاوت در رزق را دارد که در آن برخى از انسانها بر برخى دیگر برترند و البته عدالت انسانى اى در آن حاکم است که با فراهم آوردن فرصتهاى برابر براى همگان تحقق مىیابد؛ از این رو، در برابر فرد، نه حسب و نسب و نه اصل و جنس و نه هیچ یک از قیود دیگر، هیچ کدام مطرح نیست.(44) مالکیت فردى در نظر سید قطب، اساساً وظیفهاى اجتماعى است که فرد به نیابت از جامعهاى که خداوند آن را در روى زمین جانشین خود قرار داده است، حیازت [ثروت هایى] را به عهده مىگیرد و مالکیت او مطابق با ضوابط و معیارهایى مانند عدم افراط و تفریط است؛ اما سرچشمه نیرو و آب چشمهها و اماکن عام المنفعه را افراد نمىتوانند محصور و تملک کنند. این منابع با توجه به ارتباطى که با مصالح و منافع جامعه دارند به عنوان دارایىهاى عمومى جامعه مورد استفاده عمومى باقى مىماند.
سید قطب مهمترین ضوابط و اصول توزیع ثروت را، مالیات متفاوت، تأمین اجتماعى، زکات، همیارى، تحریم ربا و اجراى قانون «از کجا آوردهاى؟» مىداند.(45)
ب) مسأله حکومت: سید قطب شورا را نوع حکومت قطعى اسلامى مىداند و معتقد است شیوه حکومت در اسلام در قالب خاصى مشخص نشده است، زیرا مسأله نوع حکومت مربوط به نظم اجتماعى است که بسته به نیازهاى هر عصر و زمان و مسائل و سازوکارهاى آن به گونهاى خاص سامان مىیابد.
ج) مسأله زن: از دید وى، اسلام به لحاظ جنسیت و حقوق انسانى، برابرى کامل بین زن و مرد برقرار کرده است. «و برترى اى براى یکى بر دیگرى قرار نداده است، جز در امور پیچیده مربوط به استعداد و تمرین، که هیچ کدام بر حقیقت وضع انسانى این دو جنس تأثیر نمىگذارند. بنابراین هر جا که این دو به لحاظ استعداد و خصلت و مسؤولیت برابر باشند، حقوق برابر دارند و هرجا که تفاوت داشته باشند به تناسب وضع خود شأنى متفاوت خواهند داشت».(46)
زن و مرد به لحاظ دینى و معنوى و نیز از جهت شایستگى براى مالکیت و تصرف اقتصادى برابرند. و اصل همین است. اما در برخى فروع عملى مانند میراث و شهادت قضایى، ترجیح مرد بر زن، ریشه در اختلاف مسؤولیتها و استعدادها دارد، زیرا دو برابر بودن سهم مرد نسبت به سهم زن، به سبب مسؤولیتى است که مرد در زندگى اش بر عهده دارد، مانند دادن نفقه به زن و فرزندانش. در شهادت قضایى نیز برابر بودن شهادت دو زن با شهادت یک مرد از آن روست که در نظر شارع «زن به حکم وظیفه مادرى اش بیشتر بعد عاطفى و انفعالى در درونش رشد مىیابد، چنان که در درون مرد، بیشتر بعد تأمل و تفکر پرورش مىیابد... بنابراین اگر زنى، ماجرا را فراموش کرد و بناحق تحت تأثیر قرار گرفت زن دیگر آن را به یادش مىآورد».(47)
درباره حق کار و کسب زن، نظر سید قطب این است که اسلام«براى زن این حق را در صورت نیاز قرارداده، ولى حق خانه دارى را بر آن ترجیح داده است، زیرا اسلام زندگى را بزرگتر از حد مال و جسم و اهداف آن را بالاتر از صرف خوردن و آشامیدن مىداند، به زندگى از ابعاد گوناگون آن مىنگرد و براى افراد جامعه وظایف متفاوت - و در عین حال مکمل و هماهنگ - قائل است.(48) سید قطب تأکید مىکند: «زمانى که زن از وظیفه اساسى اش که تربیت نسل جدید است دست بکشد و خود او - یا جامعهاش - ترجیح دهد که مهمان دار هتل یا کشتى یا هواپیما باشد... چنین چیزى نشانه پس ماندگى تمدنى... یا همان جاهلیت است».(49)
د) اقلیتهاى مذهبى: موضع سید قطب در قبال اهل کتاب یا اهل ذمه - آن گونه که از تفسیرش از آیات مربوط به اهل کتاب و اهل ذمه (در تفسیر فى ظلال القرآن) برمى آید - موضعى تند و شدید است. تندى این موضع تا حد جداسازى کامل بین صف مسلمانان و هر صف دیگرى است که پرچم خدا را برنیفراشته و از رهبرى رسول خدا پیروى نمىکند و به جماعتى که نماد حزب خدا هستند نمىپیوندد. مىتوان گفت که سید قطب در این موضع کاملاً تک است و کسى را موافق با او نمىتوان یافت. بر اساس دیدگاه قطب، اسلام براى اهل کتاب و ذمه در مقابل پرداخت جزیه که مالیاتِ معافىشان از جهاد است، امنیت و آزادى عقیدتى و آزادى فعالیتهاى دینى آنان را تأمین و به مهربانى و نیکى با آنان امر مىکند؛ اما از آن رو که اهل کتاب اصحاب عقاید جاهلى هستند، بر مسلمانان واجب است با آنان بجنگند تا آنان تسلیم شوند و جزیه بپردازند و در ذمه اسلام در آیند، پس از آن به حال خود رها مىشوند. مفهوم این سخن آن است که اسلام در عین این که حق برخوردارى اهل کتاب از امنیت و حمایت و آزادى عقیده و فعالیت دینى و برخوردارى از رحمت و عطوفت در جامعه اسلامى را به رسمیت شناخته تا زمانى که آنان به لحاظ درونى آزاد نشدهاند، حق برابرى کامل برایشان قائل نیست. وى معتقد است آنچه مانع رهایى درونى آنان مىشود، وجود نظامهاى طاغوتى است؛ از این رو به محض فروپاشى و سرنگونى این نظامها، آنان خود به خود درک خواهند کرد که پیش از این در گمراهى به سر مىبردند و به زودى با نور اسلام هدایت خواهند شد.(50) اما تا آن زمان باید جزیه بپردازند و از برابرى کامل برخوردار نباشند و به تبع آن حق بر عهده گرفتن مناصب حکومتى را در دولت اسلامى ندارند.
ه) نقش و جایگاه مردم: نقش مردم در نظام سیاسى اسلامى یا حاکمیت اسلامى از نظر سید قطب این است؛ که مجریان شریعت را انتخاب کنند. «اما کسى که به اجراى قانون اقدام مىکند، قانونگذار نیست، تنها مجرى است. او حق اقدام به اجرا را از طریق انتخاب مردم - که او را برمى گزینند - به دست مىآورد. اطاعت واجب از او اطاعت از شخص او نیست، بلکه اطاعت از شریعت خداست که وى به اجراى آن اقدام کرده است و در صورت تجاوز از شریعت خدا حق اطاعت بر مردم ندارد. پس اگر اختلافى بر سر یکى از امور اجرایى پدید آمد، حکم مسأله همان است که شریعت گفته است».(51)
وى در جاى دیگر ویژگىهاى نظام الهى را برمى شمرد و به عدم انحصار حکومت در دست گروه و اشخاص معین و برابرى مردم در حقوق اشاره مىکند: ما به نظامى فرامى خوانیم که در آن حاکمیت تنها از آن خداست نه براى فردى از بشر و طبقه و جماعتى معین. به این ترتیب برابرى حقیقى برقرار مىشود. در چنین حکومتى، حاکم حقوقى فزونتر بر حقوق فرد عادى مردم نخواهد داشت و شخصیت یا شخصیتهاى مقدسى بالاتر از سطح قانون نخواهند بود. محکمههاى ویژهاى براى مردم و محکمههاى ویژهاى براى وزیران یا غیر وزیران وجود نخواهد داشت. در چنین نظامى حاکم کل با هر کدام از افراد مردم در برابر دستگاه قضایى بدون تبعیض و برترى خواهند ایستاد. ما به نظامى فرامىخوانیم که همه شهروندان را از حق عمومى ثروتهاى عمومى برخوردار کند، زیرا مالک اصلى این ثروت، جماعت (جامعه) است که به جانشینى خدا مالک آن شده است.(52)
و) خاستگاه مشروعیت نظام اسلامى: یکى از ویژگىهایى که سید قطب براى نظام اسلامى برمى شمرد ربانیت است. این ویژگى وجه تمایز و تفرد نظام اسلامى از دیگر نظام هایى است که بشر شناخته و از آن جمله نظام تئوکراسى (یزدان سالارى) است که حاکم در آن قدرتش را یا از رجال دین و یا از طریق حق الهى به وصف ظل اللَّه (سایه خدا) در زمین مىگیرد. نظام اسلامى از نظام یزدانسالار هم متمایز است، زیرا حاکم در نظام اسلامى، قدرتش را از رجال دین (روحانیون) نمىگیرد و با ادعاى حق الهى نیز حکومت را به دست نمىگیرد. حاکم در نظام اسلامى، حق عهدهدارى حکومت را از راه بیعت آزادانه کسب مىکند وحق اطاعت دیگران از خویش را هم تنها از طریق اجراى شریعت خدا بهدست مىآورد. تفاوت بزرگى بین این مبنا و مبناى نظام تئوکراتیک - چنان که اروپا شناخته و تجربه کرده - وجود دارد، ربانیت در نظام اسلامى، ربانیت شریعت است و نه ربانیت امرا و حاکمان.(53)
خلاصه و نتیجه گیرى
1. تعارض کامل بین دو ایده و دو انگاره و دو جامعه و دو حقیقت به نام اسلام و جاهلیت، ایمان و کفر، حق و باطل، خیر و شر، حاکمیت خدا و حاکمیت بشر و خدا و طاغوت وجود دارد و هیچ راهى هم براى مصالحه و وساطت بین این دو طرف وجود ندارد. از این رو هیچ کدام از این دو جز با از میان برداشتن دیگرى بقا نمىیابد. بنابراین چالشهاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و نظامى موجود در جهان معاصر که قالب نزاع شرق و غرب، شمال و جنوب و مرکز و پیرامون یا روابط سلطه و وابستگى را به خود گرفته، هیچ اهمیتى ندارد. تنها محور چالش، چالش عقیدتى بین حکومت اسلامى آرمانى و حکومتهاى جاهلى موجود است. «حقیقت مسأله، مسأله کفر و ایمان، شرک و توحید و جاهلیت و اسلام است و این نکته باید روشن باشد.»(54)
2. جهان معاصر و از آن جمله جهان اسلام، امروزه در جاهلیتى جدید به سر مىبرد، این جاهلیت همانند جاهلیتى است که پیش از اسلام وجود داشت، زیرا جهان معاصر به خلاف آنچه خدا نازل کرده، حکم مىکند و قوانین تابع اراده بشر - و نه شریعت خدا - است و منکر دو اصل اساسى اى است که دعوت اسلام به هدف تحکیم و اقامه آن دو آمده است و آن الوهیت خدا در برابر الوهیت بشر و دوم حاکمیت خدا علیه حاکمیت انسانهایى است که به جاى خدا یکدیگر را پرستش مىکنند. حتى نظامهاى اسلامى در کشورهاى اسلامى را نمىتوان نظام هایى حقیقتاً اسلامى دانست، زیرا تنها نام اسلام و شعار اسلام را یدک مىکشند و در قوانین اساسى فرد به لحاظ نظرى «اسلام» را دین رسمى دولت و یا منبع اساسى قانونگذارى قرارمى دهند، اما این نظامها و حکام آنها از طاغوت هایى هستند که در عرصه واقعیت در نفى و طرد این دو اصل مىکوشند.
3. منهج اسلامى از همه نظامهاى بشرى (لیبرال، سرمایه دارى و توتالیتر کمونیستى) متمایز و متفرد است، زیرا «تنها در این منهج(الگو) است که انسانها از عبادت یکدیگر رها شده و تنها به بندگى خدا درمى آیند و تنها از خدا دستور مىگیرند و فرمان مىبرند و اقرار به حاکمیت هر کس جز خدا را رد مىکنند و مشروعیت هر وضعیتى را که مبتنى بر این قاعده نباشد برنمىتابند و این چیز بسیار تازهاى است که ما داریم و بشریت هنوز آن را نشناخته است.
4. این الگو، اعلام عمومى رهایى انسان در روى زمین است، چرا که رهبرى و پیشوایى انسان غربى بر بشر رو به نابودى است، نه از آن رو که دوره تمدن غربى به سر رسیده یا به لحاظ اقتصادى و نظامى ضعیف یا به لحاظ مادى ورشکسته شده است، بلکه براى آن که فاقد دارایى و موجودى «ارزش هایى» است که اجازه رهبرى به او بدهد. جهان امروز نیازمند رهبرى است که در عین دارا بودن توسعه و رشد تمدنى مادىاى که بشر از راه نبوغ ابداعگر مادى اروپایى بدان دست یافته، بشر را به مدد روشى اصیل و ایجابى و واقع گرا به ارزشهاى جدید و کاملترى تجهیز کند و تنها اسلام است که این ارزشها و الگو را در اختیار دارد.
5. این الگو، بیانیهاى نظرى، فلسفى و سلبى نیست، بلکه واقع گرا و ایجابى است، که باید در سیماى نظامى تحقق یابد که بر اساس شریعت خدا بر مردم حکم مىراند و با واقعیت بشرى که لبریز از انگارههاى اعتقادى منحرف و باطل و گردنههاى مادى و سیاسى است، رویارو شود.
6. ماهیت معرکه موجود، صلیبى است و نه سیاسى و اقتصادى، «زیرا هدف اسلام هیچ گاه تحقق ناسیونالیسم عربى یا عدالت اجتماعى و یا حاکمیت اخلاق نبوده است. اگر مسأله چنین بود، خداوند در یک چشم بر هم زدنى اینها را تحقق مىبخشید؛ اما هدف برپایى جامعه اسلامى است که احکام قرآن حرف به حرف در آن اجرا شود. نخستین این احکام این است که حکومت از آن خود خدا است و نه براى هیچ یک از بشر. و اگر حاکم، انسان - هر انسانى که - باشد با خدا در سلطهاش نزاع کرده است. حتى خود مردم حق حکومت بر خود ندارند، زیرا خداست که ملتها را آفریده و خود بر آنان حکومت مىکند».(55)
7. نخستین و اساسىترین وظیفه در اجراى منهج اسلامى، دگرگون سازى این جوامع جاهلى است. «وظیفه ما تغییر ریشهاى این واقعیت جاهلى است. این واقعیت به گونهاى اساسى با منهج (روش) و تصور(انگاره) اسلامى برخورد و نزاع دارد».(56)
براى تحقق این وظیفه باید «جماعتى جنبشى» از میان فرزندان پیشتاز «تمدن مؤمنه» شکل گیرد تا تجربه اسلامى نخست را به تمامى - یعنى در جزئیات و مراحل آن - احیا کنند. این تجربه در مرحله نخست مشابه دوره سیزده ساله مکه و با جهاد درونى و کنار زدن پردههاى نفاق و نوعى انقلاب فرهنگى و ناقض طاغوتهاى حاکم و اقامه کننده حاکمیت الهى خواهد بود و پس از آن، مرحله دوم که مشابه دوره ده ساله مدینه است فرا مىرسد که در این دوره دولت اسلامى برپا مىشود.
این جماعت پیشتاز و پیشاهنگ و جنبشى باید از شیوهها و ابزارهاى متناسب با چهره هایى از جاهلیت که فراروى خود دارند، استفاده کنند.«پس هرگاه جاهلیت در شکل انگارههاى اعتقادى نمود یافت که نظام هایى عملى بر پایه آن بنا شده باشد و قدرتهاى مادى از آن حمایت کنند، جماعت جنبشى با ابزار بیان به تصحیح عقاید و انگارهها و با ابزار قدرت و جهاد به محو نظامها و قدرتهاى استوار بر آن اقدام خواهند کرد».(57)
پىنوشتها(58)
1) بخشى از پژوهشى است که به سفارش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى انجام شد.
2) دانش آموخته حوزه علمیه قم و پژوهشگر.
3) عادل حموده، سید قطب، من القریة الى المشنقة (قاهره: سیناللنشر، چاپ سوم، 1990) ص 116.
4) معالم فى الطریق، الاتحاد الاسلامى العالمى للمنظمات الکلابیة (بىجا: 11، بىتا) بىجا، ص 118.
5) مستقبل الثقافة فى مصر (الدار السعودیة للنشر و التوزیع، بى تا) ص 32 - 33.
6) همان، ص 20 - 21 .
7) نشریة الاهرام (17 مه 1934) ص 17 .
8) الخطاب والاید یولوجیا، ص 91.
9) معالم فى الطریق، ص 91 92.
10) همان، ص 24 - 25.
11) همان، ص 46 - 47.
12) همان، ص 48.
13) همان، ص 49.
14) همان، ص 124.
15) همان، ص 96.
16) همان، ص 27.
17) حسن حنفى، الحرکات الدینیة المعاصرة (قاهره: مکتبة مدبولى، بىتا) ص 239.
18) فى ظلال القرآن (داراحیاء الکتب العربیة، 1957 - 1952) ج 7، ص 238 - 239.
19) همان.
20) معالم فى الطریق، ص 135 .
21) رضوان السید، «زیستگاه ایدئولوژیک و سیاسى جنبشهاى اسلامى معاصر»، پگاه حوزه، ش 22، ص 17.
22) همان.
23) طارق البشرى، الحرکة السیاسیة فى مصر(1945 - 1952م) - (قاهره: دارالشروق، 1983) ص 56 .
24) محمود امین العالم، الوعى و الوعى الزائف فى الفکر العربى المعاصر (قاهره: دارالثقافة الجدیده، 1986) ص 262 .
25) مائده (5) آیه 3.
26) حسن حنفى، الدین والثقافة والسیاسة فى الوطن العربى (قاهره: دار قبا للطباعة والنشر، 1998) ص 289 - 290 .
27) همان، ص 118 .
28) همان، ص 14 .
29) سید قطب در کتاب هذاالدین، راه تحقق حاکمیت را شکلگیرى «گروهى مؤمن» و در کتاب معالم فى الطریق و شکلگیرى «جماعتى جنبشى اسلامى» مىداند.
30) رضوان السید، «مراحل گفتمان اسلامى در پاسخ به چالشهاى یک قرن»، هفته نامه پگاه حوزه، ش 16، ص 3.
31) همان، ص 17، 19، 21 .
32) همان، ص 155 - 156 .
33) همان، ص 23 .
34) المستقبل لهذاالدین، ص 14 .
35) همان، ص 3 .
36) معالم فى الطریق، ص 88 - 92 .
37) همان، ص 109 .
38) المستقبل لهذا الدین، ص 12 .
39) الاسلام و مشکلات الحضاره، ص 183 .
40) معالم فى الطریق، ص 36 .
41) طبیعة المجتمع الاسلامى»، مجموعه مقالات نحو مجتمع اسلامى، ص 62 - 91 .
42) مجتمع عالمى»، مجموعه مقالات نحو مجتمع اسلامى، ص 135.
43) همان، ص 136 .
44) همان، ص 29 .
45) همان، ص 179 - 181.
46) همان، ص47.
47) همان، ص 49 .
48) همان، ص 51 .
49) معالم فى الطریق، ص 112 .
50) همان، ص 114 .
51) دراسات اسلامیة (قاهره: مکتبة لجنة الشباب المسلم، 1953) ص 16 - 17.
52) همان، ص 81 - 82.
53) نحو مجتمع اسلامى، ص 152136.
54) معالم فى الطریق، ص 158 .
55) همان، ص 56 .
56) همان، ص 19 .
57) همان، ص 61 .
58) در ارجاعات مربوط به سید قطب، به دلیل کثرت، نام مؤلف نیامده است.