شالوده شکنى ساختار قدیم قدرت در ایران معاصر (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر به بررسى ساختار قدیم قدرت در ایران و فرایند فروپاشى آن مىپردازد. این ساختار که با نام پدرسالارانه سنتى شناخته مىشود، بر صورتبندى اجتماعى خاصى استوار بوده و دولت برخاسته از آن شکل بندى و مؤلفههاى ویژهاى را داراست. فروپاشى و زوال این ساختار در دوران قاجار آغاز و به رغم پارهاى اقدامات اصلاحى، همگام با بسط تجدد در ایران شالوده آن شکسته شد. در این مقاله ابعاد این تحول و دگرگونى با الهام از نظریه گفتمان مورد تحلیل و بررسى قرار گرفته است.متن
سرشت تحول و دگرگونى
مقاله حاضر سعى دارد از منظرى تاریخى و تبارشناختى چگونگى فروپاشى و زوال ساخت قدیم قدرت در ایران و پیامدهاى آن را نشان دهد. مراد از ساخت قدرت الگوى خاص توزیع قدرت و تخصیص منابع آن است. نظام تمایزاتى که به فردى اجازه مىدهد بر عمل دیگران تأثیر گذارد، اهداف و مقاصدى که در این تأثیرگذارى دنبال مىگردد و نیز ابزارها و وسایلى که براى برقرارى روابط قدرت تجویز و به کار برده مىشود، همگى در چارچوب همین الگو تعیین مىشود. این الگو برحسب شیوه زندگى سیاسى و صورتبندى اجتماعى تنوع مىپذیرد و در ارتباط با نوع خاص روابط قدرت مستقر در جامعه شکل مىگیرد. دگرگونى و شالودهشکنى ساختار گذشته همزمان با نفوذ غرب و به تعبیر دقیقتر «تجدد» وبسط سیطره آن به کشورهاى پیرامون آغاز گردید. به کارگیرى اصطلاح شالوده شکنى با الهام از مفهوم دریدایى آن به جهت شکسته شدن سلسله مراتب و نظام تمایزها و دوگانگىهایى است که در گفتمان پدرسالارانه حاکم بوده وجایگزینى آن با نظام جدیدى از تمایزهاست. در این راستا این پرسشها قابل طرح است: ماهیت و سرشت این دگرگونى چیست؟ چه عواملى آن را موجب گردیدند؟ این دگرگونى چگونه و طى چه فرایندى رخ داد؟ و در نهایت چه پیامدهایى در پى داشت؟
پاسخ به این پرسشها مىتواند ماهیت و ابعاداین تحول را مشخص کند. ماهیت این تحول کاملاً متفاوت با زوال یک دولت بوده و بهمعناى در هم ریختن شالوده و الگوى توزیع قدرت است. بر این اساس، نه تنها نظام سیاسى بلکه مجموعه تمایزات و دوگانگىهایى که روابط قدرت در چارچوب آن اعمال مىگردد شکسته و در نتیجه روابط قدرت مبتنى بر آن نیز تحول مىیابد. شکسته شدن این تمایزات به معناى تخریب و انهدام کامل آن نیست، بلکه به معناى مطرح شدن محورهاى جدید براى تمایز و کم تأثیر، خنثى و یا بىتأثیر ساختن محورهاى قبلى است. تمایزات گذشته در واقع حول محور عصبیت و قومیت، مذهب و جنسیت صورت گرفته بود؛ براى نمونه تقابل میان شاه و مردم، ارباب و رعیت، عوام و خواص، خودى و غیرخودى، مسلم و کافر، دارالاسلام و دارالکفر، سنى و شیعه، شرعى و غیرشرعى، مجتهد و مقلد، مرد و زن را مىتوان مطرح کرد. در عوض محورهاى جدید عبارتند از ملیت، قانون و حقوق بشر که بر اساس آنها تقابلهاى ملى و فراملى، قانونى و غیر قانونى، مردم سالار و اقتدارگرا شکل گرفتهاند. تمایزاتى که بر محورهاى جدید استوار است مبتنى بر شرایط امکان خاصى است. در این میان گفتمان سنتى در مواجهه با گفتمان تجدد دچار گسست گردید و در عین حال پارهاى از عناصر ان توانست به شکلى خود را حفظ و باز تولید کند. بدینسان ساخت قدرت دچار نوعى دوگانگى شد. هشام شرابى این نوع تحول را نوعى تغییر تحریف شده مى شمارد. وى در تحلیل ساخت قدرت در دورانمعاصر در جهان عرب مىنویسد:
ساختارهاى پدرسالارانه جامعه عرب به جاى اینکه تغییر و تبدیل یابد یا واقعاً نوسازى شود، تنها تقویت شده و در اشکالى ناقص و از ریخت افتاده و «نوسازىشده» حفظ گردیده است؛ یعنى بیدارى یا رنسانس عربى (نهضت) در قرن نوزدهم نه تنها موفق به فروریختن روابط درونى و اشکال پدرسالارى نشد، بلکه با آغاز آنچه بیدارى مدرن نامیده شد زمینه براى ایجاد نوعى جدید و نامتجانس یا دو رگه از جامعه - فرهنگ فراهم نمود، جامعه - فرهنگ پدرسالارانه جدید که امروز با آن مواجهیم.(2)
همانطور که شرابى بیان کرده، این تحول نوعى دو رگه شدن و دوگانگى را براى ساخت سیاسى به بار آورده و نتیجه آن نوعى پدرسالارى جدید است که قدرت مکنون در آن نه سنتى است ونهمدرن. این دوگانگى در صورتبندى اجتماعى نیز وجود دارد به گونهاى که « هم فاقد خصایص اشتراکى گمینشافت (3) [ جامعه مهرپیوند] است و هم فاقد ویژگىهاى مدرن گزلشافت(4) [ جامعه سود پیوند]» (5) این دوگانگى بیش از همه در طبقه متوسط جدید اعم از روشنفکر و یا فنسالار خود را نشان داد و روان پارگى فرهنگى (6) و ذهنیت دوگانه اندیش را براى او درپى داشت.
ساخت و تبار دولت قدیم
به طور کلى مىتوان گفت گفتمان سیاسى حاکم بر ایران تاپیش از انقلاب مشروطه، پاتریمونیالیسم(7) سنتى بوده است.(8) ماکس وبر در تقسیمبندى کلى، اقتدار را به سه نوع سنتى، کاریزماتیک و عقلانى تقسیممىکند. در اقتدار سنتى، توزیع و تخصیص منابع قدرت، صدور فرمان و حکم و نیز اطاعت براساس سنتها انجام مىپذیرد. وبر اصطلاح پدرسالارانه یاپاتریمونیالیستى رابراى توصیف این نوع اقتدار به کار برده است.(9)
گفتمان سنتى مسلط بر ایراندر دوره اسلامى در چارچوب تقسیم وبرى گونهاى خاص از پدرسالارى است. این گفتمان ترکیبى از عناصر ایرانشهرى یا شاهى آرمانى، اسلامى و یونانى است که در دوران خاصى تکوین یافت و ساختى از قدرت را تحقق بخشید که از آن مىتوان به «سلطنت اسلامى» تعبیر کرد. از لحاظ تاریخى، پیدایش این ساخت به اوایل سده چهارم هجرى و دوره اقتدار سامانیان وآلبویه بازمىگردد؛ دورهاى که فراى بدان لقب «میان پردهایرانى» داده است. ساخت سلطنت اسلامى به تدریج بر زندگى سیاسى مسلمانان مسلط گردید و بخش گستردهاى از ادبیات سیاسى دوره اسلامى را تحت عنوان «آداب و احکام سلطانیه» به خود اختصاص داد. این ساخت تا سده چهاردهم هجرى (پایان سده نوزدهم میلادى) استمرار داشت و در قالبهاى فکرى سنى یا شیعى و با رهیافتهاى مختلف فقهى و فلسفى تولید و باز تولید مىشد. در دوران صفویه در پرتو ترکیبى که میان تشیع، تصوف و سلطنت در ایران برقرار شد، صورت جدیدى از سلطنت شکل گرفت که با فراز و نشیبهایش تا پایان قاجار ادامه یافت. به همین دلیل به نظر مىرسد توصیف ویژگىهاى این ساخت حایز اهمیت باشد. سلطنت اسلامى هر چند بر بنیاد زور و تغلب استوار است، ولى از منظر گفتمانى با سه عنصر اساسى از دیگر ساختهاى زورمدار متمایز مىگردد. این سه عنصر عبارتند از: مراتبى بودن اجتماع و سیاست، پیوند دین و دولت و اصالت شر و تکلیف اطاعت.
1. مراتبى بودن اجتماع و سیاست
نگاه سلسله مراتبى به جامعه و نظام خلقت، تبارى ایرانى - یونانى داشته و از راه اندرزنامههاى ایرانى و متون یونانى به ویژه نوافلاطونیان به ادبیات و فرهنگ و متون اسلامى راه یافته است. در کارنامه اردشیر، مردم به چهار دسته تقسیم شده و ارتباط آنان با پادشاه بیان گردیده و جابهجایى هر یک از این طبقات از جایگاه خود را عامل اصلى زوال دولت قلمداد کرده است. در اندیشه افلاطون نیز با تشبیه جامعه به نفس انسانى، مردم به سه طبقه تقسیم و جایگاه طبیعى هر یک بر این اساس تعیین شده است.(10) در اندیشه فلاسفه اسلامى مانند فارابى وابن سیناکه متأثر از آثار نو افلاطونیان هستند، نظام خلقت داراى سلسله مراتب مشخص است که در قوس نزول، از خداوند آغاز و به ماده اولیه ختم مىشود و سپس در قوس صعود از ماده اولى یا هیولى آغاز و در گذر از مراحل جماد، نبات، حیوان و انسان به خداوند ختم مىشود.(11) بر این اساس، جایگاه هر موجودى در این عالم از پیش تعیین شده است؛ به قول شبسترى:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزى بهجاى خویش نیکوست
این نظم سلسله مراتبى در میان انسانها نیز حکمفرماست و آدمیان بر حسب جایگاهشان در نظام خلقت در مراتب خاصى قرار گرفته که از عالى یا مخدوم صرف آغاز و به دانى یا خادم صرف ختم مىشود.(12) بدین ترتیب، افرادى که در مرتبه فراتر قرار گرفته اند نسبت به افراد مرتبه فروتر حق حکمفرمایى و فرمان روایى مىیابند. بر این اساس، مرتبه شاهى در سلسله مراتب اجتماعى رفیع ترین مرتبه و شأنى الهى بوده و سلطنت مقامى الهى و سلطان ظلالله قلمداد مىشد.
گفتمان سلطنت اسلامى با تقسیم دو گانه میان شاه و رعیت، بناى یک ساختار هرمى شکل و سلسله مراتبى را نهاده و بر این اساس طبقات اصلى جامعه را مشخص مىکند. این طبقات بر حسب نزدیکى آنها به پادشاه عبارتند از فراتر (علیا)، میانى (وسطى) و فروتر (سفلى). برخورد پادشاه با طبقه فراتر بایستى با مهربانى، با طبقه میانى به انصاف باشد و سهم طبقه پایین تنها ترس است.(13) بدین ترتیب عدالت که وضع شىء در جایگاه خود تعریف مى شد میان طبقات مراعات مىگردید.
2) پیوند میان دین و دولت
وابستگى و پیوند متقابل دین و دولت دومین عنصر مهم از گفتمان سنتى است. بدین ترتیب در دولت قدیم نهاد دین ودولت از یکدیگر جدا نبوده و باهمدیگرتوأمانند. این پیوند همواره در گفتمان قدیم مورد تأکید قرار مى گرفته است. به اعتقاد طباطبایى، این عنصر در گفتمان سلطنت اسلامى ریشهاى ایرانشهرى دارد. (14)
به نظر مى رسد، توأمان بودن دین و دولت که در ادبیات سیاسى ایران قبل از اسلام شایع بوده داراى معناى گستردهاى است که در گفتمان دوره اسلامى به شریعت محدود شده است. همانگونه که فیرحى به درستى توضیح داده است، «دین در قبل از اسلام به مجموعهاى از معانى اطلاق مىشد که نویسندگان دوره میانه آنها را در سه معناى جزا، طاعت و عادات ورسوم خلاصه مىکردند». دین با این مفهوم گسترده آن حداقل دو کارکرد داشته است: نخست، عامل وحدت و انسجام فرهنگى - اجتماعى بوده است؛ دوم، مقیاس و معیارى براى ارزیابى رفتار سیاسى جامعه و دولت ارائه مىکرده است. بنابراین دین نقش بسیارى در اتفاق کلمه، قطع منازعه، وضع مقررات، حذف یا حل اختلاف توزیع نقشها و حفظ امانتهاى مردم داشت.(15) به همین لحاظ، دین و پادشاهى و دولت در آفرینش از یک گوهر قلمداد و دینْ اساس و پادشاهى نگهبان آن محسوب مىشده است. فردوسى (329-411ق) این ارتباط را چنین به نظم آوردهاست:
چنان دین و شاهى به یکدیگرند
تو گویى که در زیر یک چادرند
نه بى تخت شاهى بود دین بپاى
نه بى دین بود شهریارى به جاى
ابن خلدون این پیوند را از منظرى دیگر مورد توجه قرار داده است. به نظر اوعصبیت قبیلهاى به تنهایى قادر به تأسیس یک دولت فراگیر نبوده و براى تأسیس یک امپراتورى بزرگ نیاز به نیروى اضافى دارد تا نقایص آن را برطرف ساخته و آن را استحکام بخشد. این نیرو را دین فراهم مىسازد. ابن خلدون توضیح مىدهد که دین عصبیت تازهاى به وجود مىآورد که همانا ایمان مطلق به اوامر شرع و اطاعت از شارع است.(16) این بیان شاهد بر این است که در گفتمان سلطنت اسلامى دین از معناى عرف عام فاصله گرفته و بر دین شارع که بر وحى ونبوت استوار است تأکید مىکند. چنین برداشتى از دین مىتواند در نهایت رابطه دین و دولت را یکسویه سازد، زیرا امکان سلطنت بدون دین منتفى نخواهد بود.
3) اصالت شر ولزوم اطاعت
گفتمان سنتى برپایه دریافتى از انسان و جامعه به پذیرش اقتدار حاکم و ضرورت تبعیت از آن حکم مىکند. انسان شناسى سنتى به گونهاى است که انسان را مرکب از دو بعد مادى و نفس ناطقهمىداند. انسان هرچند به طور فطرى استعداد رسیدن به خیر برین و سعادت واقعى را دارد، ولى به لحاظ بعد مادى وجودش ممکن است دچار بلا یا شرور شود. این شرور دوگونهاند: شرى که ناشى از بعد مادى انسان است و شرى که جنبه عرضى داشته یا حاصل طبیعت و یا حاصل آشوب ها وبىنظمى و ناامنىهاى اجتماعى است. در هر حال چنین شرورى مانع کمالو به فعلیت رسیدن استعدادهاى انسان خواهد شد. بدین سان رفع این شرور براى وصول به کمال ضرورت مى یابد و از آنجا که حکومت یکى از عوامل مهم تأمین ثبات و امنیت در اجتماع است و مانع تحقق شرورى چون ناامنى و آشوبهاى اجتماعى است حفظ آن به هر گونه که باشد، بایسته است. چنین دریافتى از ضرورت حفظ نظام مىتواند توجیهگر تکلیف بهاطاعتاز نظام سلطنتى، به هرشکل آن، باشد و هرگونه تلاشى براى از میان برداشتن آن را طرد سازد. بر این اساس، سلطنت تقدیرى الهى بر روى زمین براى حفظ امنیت و جلوگیرى از هرج ومرج و رسانیدن انسان به کمال اوست.
ساخت قدرت قدیم در چارچوب گفتمانى با مختصات فوق شکل گرفته است. نظام سلطانى که بر بنیاد چنین ساختى از قدرت استوار است، به تعبیر دولابوسیه، داراى چهار ویژگى اساسى است:
1. سلطنت امرى مقدس و فرابشرى است و مشروعیت آن از منبع الهى ناشى مىشود؛
2. سلطنت پدرانه است، بدان معنا که مردم همواره در نظر او قاصر و ناتوان قلمداد شده و شایسته حجر و ممنوعیت از تصرف مىباشند، زیرا قادر به اداره و تدبیر امور خود نیستند؛
3. سلطنت همه عرصههاى خصوصى و عمومى را در برمىگیرد؛
4. با توجه به جایگاه شریعت در جامعه اسلامى، سلطنت تابع شریعت است.(17)
با آگاهى از این مختصات، سیماى عمومى نظام سیاسى گذشته تا حد زیادى مشخص مىگردد و در پرتو آن قادر خواهیم بود صورتبندى اجتماعى ونظام سیاسى سنتى ایران راکه مبتنى بر چنین ساختى از قدرت است ترسیم کنیم.
3. جامعه و دولت پدرسالار
چنانکه اشاره شد، زندگى سیاسى و اجتماعى ایران در چارچوب گفتمان سنتى پدرسالارانه با مختصات پیشگفته شکل گرفته بود. این بدان معناست که بنیاد صورتبندى اجتماعى و نهاد دولت بر اساس روابط عمودى و سلسله مراتبى و اقتدار مراتب برتر بر فروتر استوار است. ارتباط عمودى و هرمى شکل در صورتبندى اجتماعى ایران به نوعى بود که با نزدیک شدن به قاعده، سطح آن گستردهتر و با رفتن به سمت فوقانى، دامنه آن محدودتر مىشود. این ویژگى در نهاد دولت نیز وجود داشت.
1) صورتبندى اجتماعى
نظام اجتماعى گذشته در ایران بر پایه عصبیت قبیلهاى استوار بوده است. عصبیت - چنان که ابن خلدون توضیح مىدهد - شکل اجتماع بنیاد یافته یک عاطفه ساده یعنى مهر بشر به همنوعان به ویژه خویشاوندان نزدیکش است.(18) صورتبندى اجتماعى قدیم همساز با ساخت قدرت بوده و هرمى شکل است. این صورتبندى سه وجهى بوده و با سه نوع الگوى متفاوت زندگى اجتماعى مشخص مىشود که هریک وجهى از هرم ساخت اجتماعى را تشکیل مىدهند: الگوى زندگى ایلیاتى که با شیوه تولید شبانکارگى و بیابانگردى مشخص مىگردد؛ الگوى روستاییان یکجا نشین که شیوه تولید سهم برى دهقانى دارد و الگوى شهرنشینى که شیوه تولید آن خردهکالایى است. به هرحال در زندگى قبیلهاى روابط نسبى و پیوندهاى خانوادگى و خویشاوندى داراى نقش و جایگاه اصلى است.(19) ابن خلدون نیز این میل غریزى راخاستگاه هسته مرکزى گروه اجتماعى مىداند؛ یعنى مشتى از افراد که خود راجزء گروه واحدى مىدانندکهبه وسیله یک رشته مشترک خانوادگى به هم پیوسته شدهاند.(20) به نظر ابن خلدون، «اشتراک نسب، اشتراک منافع و اشتراک تجارب زندگى و مرگ، یکدیگر را در رشد عاطفه عصبیت تقویت کردهو رفته رفته عوامل اخیر، نسب را تحتالشعاع قرار مىدهد».(21) بدین ترتیب شیوههاى دیگرى از زندگى مانند شهرنشینى نیز پدید مى آید. در عین حال در این شیوهها نیز عنصر خویشاوندى همچنان تأثیرگذار بوده و ساختار روابط عمودى و از بالا به پایین است.
از لحاظ طبقاتى، شش طبقه اصلى در جامعه قدیم وجود داشت که عبارت بودند از: شاهزادگان، اشراف، روحانیان، بازرگانان، زمینداران، کشاورزان و پیشه وران. بنابراین صورتبندى اجتماعى گذشته نیز داراى نوعى نظام سلسله مراتبى و تقدیر گرایانه بود که در قالب گفتمان سنتى تحقق و عینیت مىیافت.
2) نهاد دولت
دولت قدیم در ایران شکل قبیله اى داشته و در واقع صورت تکامل یافته سلطه یک قبیله یا ایل بر دیگر ایلات و قبایل است. از لحاظ تاریخى در دوران صفویه براى نخستین بار هویت ایرانى در قالب مذهب تشیع احیا گردید و دولتى مستقل و شیعى بر این سرزمین حاکم گردید. با فروپاشى نظام صفویان، سلسلهاى از حکومتها که حاصل رقابت و منازعات قبیلهاى بودند در مدت کوتاهبر این سرزمین حکومت کردند تا اینکه در سالهاى پایانى سده هجدهم میلادى، ایل قاجار توانست با سرکوب نسبى دیگر ایلات و قبایل، حاکمیت خاندان قاجار را مستقر سازد. دولت ایلیاتى قاجار پایان بخش نظام سیاسى قدیم بود و طى فرایندى نزولى پس از شکست در دوجنگ با روسیه که با انعقاد قرارداد ترکمانچاى در سال 1206ش/1827م به پایان رسید، اقتدار آن کاهش یافت و سرانجام در جنبش مشروطیت فروپاشید. در ذیل به بیان اهم ویژگىهاى این دولت مىپردازیم.
الف) سلطنت مطلقه: کشمکش و ستیزهاى مداوم بر سر یافتن قدرت بلامنازع یکى از ویژگىهاى زندگى قبیلهاى است. در نهایت ایلى که از عصبیت داخلى نیرومندترى برخورداراست بر دیگران چیره مىشود و از راه قهر و غلبه بر آنها فرمانروایى مىکند. بدینسان، عصبیت شرایطى را فراهم مىآورد که حصول قدرت مطلقه را امکانپذیر مىسازد و همانگونه که ابن خلدون بیان کرده، پادشاهى هدفى است که عصبیت به سوى آن سیر مىکند. حاصل دیدگاه ابن خلدون در این باره ،آن گونه که محسن مهدى خلاصه کرده، چنین است:
همینکه یک عصبیت برتر در میان گروهى پدیدار شد عصبیتهاى کوچکتر را سرکوب مىکند و آنها را زیر سلطه خود در مىآورد. نتیجه این عمل یک «عصبیت کبرا» استکه دستههاى مخالف را متحد مى سازد و کوششهاى آنها در راه جنگ و غلبه بر گروههاى دیگر [را] رهبرى مىکند. این عمل توسعه و اتحاد ادامه مىیابد تا به مرحلهاى مىرسد که عصبیت نو بنیاد بتواند قلمرو یک دولت جدید را تسخیرکند و یا شهرها و بنیادهاى تازه خاص یک عمران متمدن به وجود آورد.(22)
قدرت شاه در نظام سیاسى قدیم ایران از لحاظ نظرى جز به شریعت و برخى از سنتهاى قابل تفسیر و انعطاف پذیر به چیز دیگرى محدود نمىشد و درحوزه عرفیات به گونهاى گسترش یافته بود که چندان سدى در برابر آن وجود نداشت. مالکوم که در اوایل سده نوزدهم از ایران دیدن کرده، مىنویسد:
حقوق و قوانین، نهادها و تئورىهاى کنترل و موازنه به هیچ روى نمىتوانستند شاه ایرانى را محدود کنند و بنابراین او یکى از مستبدترین پادشاهان جهان بود.(23)
ولى در مقام عملْ پراکندگى منابع و گروههاى صاحب قدرت مانع از تمرکز و انحصار اعمال قدرت در شاه بود. بنابراین سلطنت اگرچه گرایش به خودکامگى داشت، ولى این محدودیت ها مانع تبدیل نظام سلطنتى به دولت مطلقه بودند؛ از این رو پادشاه در شرایط ضعف قدرت مرکزى براى تثبیت قدرت خود هموارهبه اختلافات گروهى دامن مى زد و حتى در موارد لزوم چنین اختلافاتى را ایجادمى کرد.(24) بدین سان شاه به عنوان ظلالله، فاتح الهى و حافظ الرعایا در زندگى، مقام و ثروت مردم دخالت و اعمال قدرت مى نمود. هیچ نوع قانونى که قدرت شاه را محدود کند وجود نداشت؛ بلکه قانون همان رأى شاه بود و هر لحظه امکان تغییر آن وجود داشت.
الگوى دیوانسالارى در این نظام براساس سلسلهمراتبى استوار بود که به شخص شاه منتهى مىگردید.(25)
ب) شخص محورى و کیش شخصیت: در نظامهاى سنتى گرایش آشکارى به شخصى شدن امور و نهادینه نشدن آنها وجود دارد. شخص گرایى داراى دوجنبه است: یکى، کیش شخصیت آشکار در مورد شخص شاه و دوم، گرایش به دودمان گرایى.(26) پادشاهان قاجار همانند پیشینیان خود را با القاب و عناوین بزرگنمایى چون شاهنشاه، قبله عالم، ظلالله، حافظ الرعایا و فاتح یاد مىکردند. هر یک از شاهان براى زنده شدن یادخود به تعمیر یا توسعه اماکن مقدسه مانند حرم امامان و امامزادگان و یا بناى مساجد اقدام مىکردند. ناصرالدین شاه در راستاى تقویت کیش شخصیت به ترسیم شمایل حضرت على علیه السلام بر روى مدالى سفارش کرد و در حضور علما آن را برگردن خود آویخت.(27) در اقدامى دیگر پس از دیدار از روسیه و مرعوب شدن از عظمت دستگاه سلطنت در آن دیار، دستور داد تا پیکرهاى براى او تراشیده و نصب کنند. این اقدام البته با مخالفت علماى تهران روبهرو شد و شاه با مشاهده این اعتراض فوراً دستور برچیدن آن را به دلیل مخالفت با شعائر اسلام داد.(28)
جنبه دوم شخص گرایى، نقش و جایگاه دودمان و خانواده در این گونه نظامهاست. دلیل این امر شاید متزلزل بودن پایه اعتماد به دیگران در چنین نظامهایى است. به همین دلیل، فامیلگرایى به نحو چشمگیرى وجود دارد و روابط خویشاوندى در واگذارى مناصب و بهرهمندى از امتیازها و حل و فصل دعاوى نقش غیر قابل انکارى دارد.
ج) حاکمیت دوگانه: در ایران سده نوزدهم میلادى، نهاد دین در استقلال از نهاد دولت شکل گرفته بود. در عین حال تقریباً تا پایان قرن نوزدهم میلادى روابط علما و نهاد سلطنت به رویارویى جدى کشانده نشد و حالت همکارى برقرار بود. البته این همکارى در دورههاى مختلف و برحسب شخصیت پادشاه در نوسان بود؛ براى مثال در عهد فتحعلى شاه (1797 -1834م) این همکارى در حدبسیاربالایى است. در حالىکه در اواخر دوره ناصرالدین شاه به میزان بسیارى کاهش مىیابد.(29) به اعتقاد ارجمند، دهههاى 1230ش/1850م تا 1260ش/1880م دوران آرامش و همکارى بود. دولت بر اوضاع تسلط داشت و علما همکارى مىکرد و تنش چندانى وجود نداشت، البته یک گرایش مخالف نیز وجود داشت؛ اما برداشت روحانیت از شاهان قاجار به تدریج عوض شد. آنان قاجاریه را به چشم دولتى مىنگریستند که با آهنگى فزاینده با قدرتهاى نامسلمان همکارى مىکند؛ قدرتهایى که مىخواهند جامعه اسلامى را نابود سازند.(30) فاصله گرفتن علما از دولت بىارتباط با شکلگیرى نهاد مرجعیت نبود.(31)
د) فقدان مرز میان نظام و سلطان: در نظام سیاسى قدیم، حاکمیت و سلطنت و سلطان چنان بههم عجین شده که تفکیک میان آنها امکان ناپذیربود. در سده نوزدهم میلادى دستگاه حکومتى رشد کرد و نهادهاى دیوانى جدیدى شکل گرفت، ولى هرگز تفکیکى میان مناصب و اشخاص برقرار نشد. در رأس دستگاه دیوان سالارى، سلطنت قرار داشت و هر مقام و هر اداره به صورت ملک خصوصى دارنده مقام تلقى مىشد. رهبرى دستگاه دیوانى به دست خانوادههاى معدود حاکم افتاده بود و اینان سخت با همدیگر همچشمى و رقابت مىکردند. حکام و والیان از میان شاهزادهها یا قبایل بزرگ برگزیده مىشدند. حکام از خودمختارى نسبتاً عمدهاى در قلمرو خویش برخوردار بودند و بخش اعظم مازاد حوزه تحت فرمان خویش را نزد خود نگاه مىداشتند.
ه ) آمیختگى حوزه خصوصى و عمومى: گرایش به قدرت مطلقه وخودکامگى در ساخت قدرت قدیم به حدى است که مرز میان قلمرو زندگى خصوصى وعمومى کاملاً مغشوش و در هم آمیخته است. این درهم آمیختگى بیش از هر چیز در مورد مالکیت خصوصى خود را نشان مى دهد. دولت قاجاریه همانند دیگر دولتهاى ایلیاتى و قبیلهاى پیش از آن، همواره تهدیدى براى مالکیت بود. مینورسکى در گزارش از وضعیت مالکیت زمین در عصر صفویه به وجود چهار نوع زمین در این دوران اشاره مىکند: زمینهاى متعلق به شاه، زمینهاى دولتى، زمینهاى موقوفه و زمینهاى متعلق به افراد.(32) این چهار شکل در دوران قاجاریه نیز برقرار بود. زمینهاى متعلق به شاه خالصه نام داشت و شکل اساسى زمینهاى دولتى نیز تیول بود. از میان این چهار نوع، قسم اخیر یعنى زمینهاى متعلق به افراد از کمترین امنیت برخوردار بود. در دیگر حوزهها مانند تجارت نیز مالکیت خصوصى چندان محترم نبود. تعدى به حوزه خصوصى عمدتاً به انگیزه تأمین خراج و جبران کسرى منابع مالى یا افزایش مازاد صورت مىگرفت. در بسیارى موارد وقفْ راه گریزى براى فرار از دستبرد دولت و امنیت سرمایه به حساب مىآمد.(33)
این وضعیت از سویى، نشاندهنده عدم تطبیق نظام فئودالى بر وضعیت دوران قدیم در ایران است و از سوى دیگر، حیطه مغشوش و ناامن مالکیت خصوصى را نشان مىدهد. سایکس در گزارشى از عدم امنیت در خرده مالکیتها مىنویسد: «روستاییان از جادههاى اصلى فاصله مىگیرند، زیرا دولتمردان معمولاً کالاهاى آنها را بدون پرداخت هیچ نوع مابهازایى مىگیرند».(34) علاوه بر این، فقدان قانون، اختلاط بین حوزه خصوصى و عمومى را تشدید و راه را براى دخالت دولت در حوزه خصوصى هموار مىساخت.
و ) اقتصاد خراجى: هر چند درنظام اجتماعى گذشته شیوههاى متعدد تولیدى وجود داشت، ولى دولت بر خراج استوار بود. البته این ویژگى عام نظامهاى دولت قبیلهاى است و چنانکه ابن خلدون بیان مىکند، عبارت است از اینکه «دولت دارایىهاى رعایا را جمع کرده و صرف خواص و کارگزاران خود نماید. بنابراین درآمد دولت از رعایا به دست مىآید و در وابستگان به دولت و افرادى که در شهر سکونت دارند مصرف مىشود».(35) اقتصاد نظامهاى خراجى بر روابط تولیدى - مانند رابطه خدایگان و بنده یا ارباب ورعیت در نظام فئودالى یا کارگر و کارفرما در نظام سرمایهدارى - استوار نیست، بلکه بر خراج یا بهره (رانت) متکى است. منظور از خراج کلیه پرداختهاى مالى است که سلطهگر بر تحت سلطه الزام مىکند، خواه این سلطهگر امیر باشد یا قبیله و یا دولت، خواه دریافت آن به طور مستقیم باشد یا غیر مستقیم و خواه پرداختکننده اتباع فرد سلطهگر بوده یا اینکه بیگانه باشند. تفاوت خراج با مالیات در این است که دریافت مالیات در چارچوب مصلحت عمومى و بر اساس نوعى رضایت صورت گرفته و همه اعم از حاکم و غیر حاکم آن را مىپردازند. در واقع آنچه در دولت مدرن به عنوان مالیات اخذ مىشود در واقع حق عضویت در سازمان اجتماعى - سیاسى جامعه بوده و به ازاى پرداخت آن حق دخالت در تعیین سرنوشت براى فرد پدید مى آید؛ در حالىکه خراج اساساً نوعى دریافت مالى است که حاصل رابطه قدرت میان فرد غالب و مغلوب بوده و تنها فرد تحت سلطه آن را مىپردازد و هیچ مسؤولیتى براى سلطهگر پدید نمىآورد. منظور از بهره یا رانت نیز درآمدى است که شخص بدون نیاز به هر گونه فعالیت تولیدى به دست مىآورد. بنابراین هر گونه درآمد خام (منابع طبیعى یا بخششهاى ملوکانه) که دارنده آن تلاشى براى تولید آن نکرده است بهره و رانت محسوب مىشود.(36)
با ملاحظه ویژگىهاى فوق مىتوان گفت ساخت دولت قدیم که به نوعى شکل تکامل یافته قبیله است بر سه رکن عصبیت، عقیده و خراج استوار بوده و سازوکار تولید، توزیع و مصرف قدرت و ثروت در آن بر این پایه شکل مىگیرد. نظام سیاسى ایران در این دوران علىرغم اینکه استبدادى بود و گرایش به خودکامگى داشت، با تکثر و پراکندگى منابع قدرت نیز مواجه بود. بشیریه در جمعبندى که از ساخت قدرت در این دوران داشته، اظهار مىدارد:
روىهم رفته در توصیف نظام سیاسى قدیم مىتوان گفت که آن نظام از حیث ساختار قدرت، نوعى حکومت ملوک الطوایفى متمایل به تمرکز و از حیث شیوههاى اعمال قدرت، استبدادى یا پاتریمونیالیستى بود نه نظامى مطلقه که مبتنى بر تمرکز و انحصار منابع قدرت بوده باشد. در عین حال ماهیت نظام سیاسى و تأثیرات آن بر سطح زندگى اجتماعى و اقتصادى اجازه نمى داد على رغم وجود نوعى تکثر در منابع قدرت، طبقات و یا شؤون مستقل و نیرومندى همچون اشراف، اصناف و روحانیت پیدا شوند.(37)
این نوع از دولت - همچنان که ابن خلدون به خوبى بیان کرده است - در درون خود عوامل زوال و فروپاشى خود را تولید مىکند و زمینه را براى برقرارى دولتى دیگر فراهم مىآورد؛ ولى آنچه در تحلیل ابن خلدون کمتر به آن پرداخته شده، تحول در ساخت قدرت و جایگزینى آن با ساختى متفاوت و از سنخى دیگر است؛ زیرا فروپاشى دولتهاى گذشته الزاماً با تحول در ساخت قدرت همراه نبود و معمولاً شکلى از نظام استبدادى جایگزین شکلى دیگر مىشد. آنچه از منظر این پژوهش اهمیت دارد این است که در دوران معاصر چگونه این تحول در ساخت قدرت پدیدآمده و چه پیامدهایى به همراه داشته است.
بحران و زوال نظام سنتى
پیدایش بحران در یک نظام هنگامى روى مىدهد که تحقق کارکرد مورد انتظار از هر یک از اجزا و بخشهاى آن دچار اختلال گردد. این امر خود موجب نابسامانى مىشود و در صورتى که نظام توان بازسازى سامان جدید را دارا نباشد به فروپاشى آن خواهد انجامید. گسترش و بسط سیطره گفتمان تجدد به تدریج بسیارى از عناصر گفتمان سنتى را که پیش از این بیان شد به چالش طلبید و بدین ترتیب بنیان نظم قدیم را متزلزل ساخت. در واقع گفتمان تجدد بسیارى از ضعفهاى نظام سنتى را آشکار کرد و در آیینه تجدد شکستگى و از ریخت افتادگى(38) نظام سنتى هویدا شد. ماجراى هبوط دولت قدیم در هاویه زوال با شکست در جنگ با روس بیشتر آشکار گردید. پس از این واقعه، کارگزاران واقع بینى چون عباس میرزا به ضعف و انحطاط نیروهاى بازدارنده سلطنت پى برده و قدرت و پیشرفت غرب را درک مى کنند. عباس میرزا، آنگونه که ژوبر نقل مىکند، به بلایى که در حال فرو آمدن بر سر نگونبخت ایرانیان بود پى برده و به دنبال راه حلى براى آن مىگشت؛ از این رو خطاب به یکى از اروپاییان مىگوید:
نمىدانم این قدرتى که شما [اروپایىها] را بر ما مسلط کرده چیست؟ و موجب ضعف ما و ترقى شما چه ؟ شما در قشون و جنگیدن وفتحکردن و به کاربردن تمام قواى عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر مىگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزى زمین در مشرق از اروپا کمتر است، یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما مىتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از سر شماست یا خدایى که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برترى دهد؟ گمان نمىکنم. اجنبى حرف بزن! بگو چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟(39)
گفتار فوق به خوبى ناکارآمدى نظام سنتى در برابر نظام دولت - ملت اروپایى که در حال گسترش بود را از دید یک سردار ایرانى نشان مىدهد. البته ریشههاى اینزوال را هم در داخل ساخت قدرت و هم در بیرون از آن باید جستوجو کرد. در حقیقت عوامل درونى زمینههاى پدیدار شدن بحران را پدید آوردهو فشارهاى بیرونى سبب شدند تا این عوامل با سرعت بیشترى به فروپاشى نظم سنتى منجر شود.
ساخت هرمى شکل قدرت قدیم که سلطنت مطلقه نماد اصلى آن محسوب مىشود بر عصبیت قبیلهاى استوار بود. چنان که ابنخلدون توضیح مىدهد، عصبیت هر چند عامل مهمى در تکوین و پیدایش سلطنت است، ولى در مراحل بعدى خود مانعى در راه رشد آن مىگردد. تلاش براى رفع این مانع به از بین رفتن آن انجامیده و به این ترتیب نظام در سراشیبى سقوط قرار مى گیرد. شاهان صفویه و قاجاریه براى حفظ موقعیت خود ناگزیر از سامان بخشیدن به نیروهاى نظامى و همچنین گسترش شهرنشینى بودند. ایجاد ارتش منظم و سازمان یافته و گسترش شهرها با صورتبندى قبیلهاى تعارض داشت، زیرا مستلزم تغییر مرکز وفادارى و جایگزین ساختن پیوند با شاه به جاى پیوندهاى نسبى و خویشاوندى بود. علاوه بر این، ساخت پراکنده قدرت در نظام پاتریمونیالى مانع از تحقق چنین هدفى بود. سران عشایر و خوانینو حکام محلى هر کدام نیروى نظامى مخصوص داشتند و شاه نیز ارتش خاصى داشت که بر پایه ایل او شکل گرفته و سران آن از وابستگان و وفاداران به شاه بودند و فرماندهى آن معمولاً بر عهده یکى از شاهزادگان و غالباً ولیعهد بود. به این ترتیب از سویى، تمرکز قدرت براى حفظ موقعیت در برابر قدرتهاى خارجى ضرورت داشت و از سوى دیگر، ساخت پراکنده قدرت و صورتبندى قبیله با این امر ناسازگار بود. بنابراین ساخت قبیلهاى قدرتاز ارائه کارویژه حفظ قدرت ناتوان بود و زمینه بحران و آسیب پذیرى نظام سنتى را فراهم مىآورد.
دستگاه دیوانى دولت قدیم نیز نوعى بوروکراسى پاتریمونیالیستى بود که کارکرد اصلى آن مالى و مالیات گیرى و صرف آن در جهت نیازهاى نهاد سلطنتو دربار بود. دیوان سالارى هرچند در امور مالى به ویژه گردآورى مالیاتها از کارآیى نسبى برخوردار بود ولى با توجه به پراکندگى قدرت و حکومت امرا، شاهزادگان و خوانین، توان آن کاهش مىیافت و قدرت چندانى در نظارت بر دخل و خرج ها نداشت. این امر زمینه ساز اختلاف میان صدر اعظم و دربار بود که در مواقعى صدر اعظم جان خود را براى آن از دست مىداد. بنابراین دستگاه ادارى نیز در انجام کارویژهاش با مشکل مواجه بود.
فریدون آدمیت بهنقل از یکىاز رسایل دوران قاجاریه با عنوان «شرح عیوب و علاج نواقصمملکتى ایران» مىنویسد:
در ملک ما«دزدى و خوردن مال دولت و ملت علىالرئوس به اجازه سلطنت است و این فقره اسباب افتخار سارقین دولت است». حکام به هرولایت پا نهند آنجا را با مملکت دشمن به یک شمار گیرند، به جاى مالیات اموال مردم را به غارت برند... اموال ملت را پیشکاران مىبرند، جیره و مواجب نوکر را صاحبمنصبان و لشکر نویسان مىخورند و جان مردم از حرامیان و راهزنان و دزدان و سیاست حکام و فساد لوطیان و افساد اطبا پیوسته در معرض هلاکت است.(40)
بنابراین راه براى بىعدالتى و سوء استفاده و در نتیجه ستم زیاد بر رعایا باز بود. این امر بحران مشروعیت نظام سنتى را در پى داشت، زیرا نظام سلطنتى اگرچه مشروعیت خود را از رعایا کسب نمىکرد، ولى مقبولیت آن بستگى زیادى با کار ویژه عدالت، البته به مفهوم سیاستنامهاى آن، داشت.
اقتصاد خراجى یکى دیگر از پایههاى سلطنت مطلقه بود که نه تنها یاراى مواجهه با اقتصاد رو به پیشرفت کشورهاى اروپایى را نداشت، بلکه فاقد امکانات لازم براى جلوگیرى از انحطاط بیشتر بود. روشن است که در چنین وضعیتى، امکان انباشت سرمایه و رونق بازار صنعت و تجارت و زمینه براى سرمایه دارى پدید نمىآمد. وبر در توصیف اقتصاد نظامهاى پاتریمونیالیستى مىنویسد:
دامنه گستردهاى براى خودسرى واقعى و بیان هوسهاى صرفاً شخصى از جانب فرمانروا و اعضاى دستگاه ادارى او وجود دارد. امکان رشوهخوارى و فساد... معمولاً موضوعى است که موردبه مورد با هریک از مقامات توافق مىشود، [از این رو] از هیچ یک از دو مبناى عقلانى کردن فعالیت اقتصادى اثرى نخواهد بود، یعنى نه از مبنایى براى محاسبه تعهدات و نه از مبنایى براى میزان آزادى اى که به مؤسسه خصوصى داده خواهد شد... تحت سلطه نظام پاتریمونیال تنها انواع معینى از نظام سرمایه دارى مىتوانند توسعه یابند.(41)
بحران موجود در سیستم اقتصاد خراجى تحت تأثیر گسترش نظام سرمایهدارى غرب تشدید مىشد. تمدن جدید غرب از دو سو کشورهاى حاشیهاى یا نیمه حاشیهاى را تحت تأثیر قرار مىداد: از یک سو، با پیشرفت حیرتانگیز در عرصه دانش و فنآورى، توجه اندیشمندان این کشورها را به سوى خود معطوف مىکرد. توجه به این پیشرفت مسلمانان و دیگرساکنان جوامع حاشیهاى را به انحطاط و عقب ماندگى خود واقف ساخته و زمینه ذهنى لازم براى درک ضرورت دگرگون سازى و درانداختن طرحى نو را فراهم مىآورد؛ از سوى دیگر، بعد استعمارى تمدن جدید بود که با توجه به قدرت و نیاز فزاینده غرب، استعمار و استثمار کشورهاى حاشیهاى را ضرورى مىساخت.(42) ایران در دوران صفویه در عرصه خارجى(43) قدرتهاى اروپایى قرار گرفته بود و به همین دلیل در سطحى برابر و همتراز با آنها داد و ستد داشت.(44) اما همگام با رشد تمدن بورژوازى و افزایش قدرت نظام سرمایهدارى از یک سو و ضعف دولت مرکزى در ایران از سوى دیگر، این روابط یک سویه شد و وابستگى ایران به قدرتهاى خارجى افزایش پیدا کرد. این وابستگى فزاینده با افول مشروعیت نظام سیاسى قاجاریه تشدید مىشد.
منافع اقتصادى بیگانگان در ایران مستلزم تحول در شیوههاى تولید و پیدایش الگوهاى جدید مصرف بود و این امر خود صورتبندى اجتماعى را تحت تأثیر قرار داده و دگرگون مىساخت؛ براى مثال رشد تراز تجارت خارجى و صدور کالاهاى مصرفى به ایران، کسب امتیاز بهرهبردارى از منابع طبیعى و احداث بانک، تحولاتى را در شیوه تولید، گسترش شهرنشینى و ظهور طبقه متوسط در ایران به همراه داشت.
هماوردى با تمدن غرب نیازمند دانش و فن آورى جدید بود که پیشینهاى در فرهنگ و دانش سنتى نداشت. علاوه براین نظام آموزشى مدارس و مکاتب که وظیفه تعلیم و تربیت کارگزاران نظام سیاسى قدیم را بر عهده داشت، فاقد توان لازم براى آموزش وپرورش نیروها و کارگزارانى کارآمد براى حفظ و دفاع از نظم جارى و موجود بود. از این گذشته،عناصرى کهپیش از این به عنوان بنیادهاى نظم گفتمانى پدرسالارانهاز آن یاد شد و دانش و اندیشه کلاسیک آن را تولید و بازتولید مىکرد نیز نه تنها زمینهاى براى حل این بحران فراهم نمىکرد، بلکه بر ابعاد آن مىافزود. مراتبى بودن جامعه و سیاست مانع بزرگى براى پیشرفت بود، زیرا از تحرک اجتماعى و پویایى طبقاتى به شدت جلوگیرى مىکرد. رابطه نهاد دین و دولت، به گونهاى که پیشتر توضیح داده شد، عاملى در جهت تمرکز زدایى و پراکندگى قدرت بود و حاکمیت دوگانه را در پى داشت. این امر اگر چه مانع مطلق بودن قدرت شاه مىگردید و نهاد دین به عنوان پناه رعایا براى جلوگیرى از ستم و ظلم نهاد سلطنت عمل مىکرد، اما موانعى نیز براى برخى اقدامات اصلاحى پدید مىآورد. در نهایت رویکرد سلبى به انسان و جامعه و تأکید بر اصالت شر و لزوم اطاعت براى جلوگیرى از هرج و مرج به نوعى تقدیرگرایى و رضایت به وضع موجود را توجیه مىکرد و زمینه را براى بسط خودکامگى فراهم مىساخت. مجموعه این عوامل موجب شد تا نظام سیاسى قدیم از ریخت بیفتد و در سراشیبى سقوط قرار گرفته و تابش شمع آن رو به افول نهد.
اصلاحات؛ تلاشهاى ناکام
تجربه اصلاحات در ایران به دوران صفویه بازمىگردد. این اصلاحات که در دوران شاه عباس وبا استمداد از نخبگان انگلیسى صورت گرفت بیشتر به سازمانهاى لشکرى و کشورى معطوف بود.(45) در عین حال هرگز نمى توان اقدامات صفویه را نوسازى(46) به مفهوم امروزى آن نامید، زیرا فرایند نوسازى نامش را از غایتى که به دنبال تحقق آن است، یعنى مدرنیته، مىگیرد. اصلاحات در این دوران هرچند با استمداد از نیروهاى غربى صورت گرفت، ولى بدون توجه به تجربه تجدد که در غرب در حال شکل گیرى بود انجام مىشد. اصلاحات در دوره قاجار سبک و سیاق دیگرى یافت، زیرا در این دوران ایران در حاشیه تمدن غرب قرار گرفته و نظام سیاسى نیز از درون دچار بحرانهاى جدى گردیده بود، به گونهاى که تحقق کارکردهاى آن با اختلال مواجه بود. به نظر ابراهامیان، برنامه نوسازى در دوره قاجار به دو شیوه متفاوت دنبال شد: در نیمه نخست سده نوزدهم کوشش بر اجراى دو برنامه نوسازى بلند پروازانه به منظور مقابله با نفوذ غرب و نیروهاى خارجى صورت گرفت که با بن بست مواجه شد. در نیمه دوم به اصلاحات جزئى روى آوردند و همکارى با غرب را بر مبارزه با آن ترجیح دادند. بیشتر دولت را در برابر جامعه تقویت کردند تا جامعه را در برابر دولتهاى خارجى؛ اغلب به جاى انجام اصلاحات فراگیر در سطح ملى به اصلاحات جزئى و دربار پرداختند.(47) به هرحال هدف جریان اصلاحات بحران زدایى از ساخت سیاسى و سامان دهى مجدد آن بود. از آنجا که انگیزه این اصلاحات تقویت نظام سلطانى و در بند نقشهاى ایوان آن بود هرگز نمىتوانست از سطح روبنایى به عرصه ساخت دولت کشانده شود و کاخ سلطنتى را که از پاى بست در حال ویرانى بود نجات دهد. علاوه بر این، بسیارى از این اصلاحات در راستاى توسعه وابستگى صورت مىپذیرفت و ارادههاى بیرونى در آن نقش داشتند. بدینسان دگرگونىهایى که در نهاد دولت پدید آمد در واقع تحول در ابزارهاى اعمال قدرت در نظام سلطانى محسوب مىشد. به طور کلى فرایند اصلاحات در دوران قاجار داراى چند مشخصه اصلى بوده که در پى مىآید.
الف) تقدم اصلاحات نظامى: مصلحان اولیه، بازسازى نیروى نظامى را در اولویت نخست قرار دادند، ولى به تدریج حوزه اقدامات اصلاحى به سایر بخشها نیز کشانده شد. به تعبیر فوران «اصلاح طلبان پیشگام نظیر عباس میرزا، قائم مقام و امیر کبیر همه از آذربایجان یعنى خط مقدم جبهه با روسیه آمدند:(48) ولى این ضرورت به زودى در نهادهاى ادارى و اقتصادى نیز احساس شد.(49) روند اصلاحات در ایران بىارتباط باجریان اصلاحات در عثمانى نیست. در عثمانى نیز ضرورت نوسازى و اصلاح نیروهاى نظامى زودتر احساس شد، ولى به زودى ضرورت آن نهادهاى دیگر را در بر گرفت.(50)
ب) سلطنت مدارى: اصلاحات همواره وابسته به اراده و تصمیم شاه و نهاد سلطنت بود و تابعى از علایق و تمایلات آن بود؛ از این رو جنبه مقطعى و کوتاه مدت داشته و با تغییر تصمیم شاه در مورد چگونگى و ابعاد آن تغییر مىپذیرفت؛ براى مثال نوسازى دولت که با عباس میرزا آغاز شده بود پس از مرگ او (1211ش) به زودى با قتل میرزا ابوالقاسم قائم مقام متوقف گردید.(51) این وقفه تا زمان به قدرت رسیدن ناصرالدین شاه و صدارت یافتن امیر نظام ادامه داشت. صدرات امیر کبیر نقطه عطفى در بحرانزدایى از نظام سیاسى در ایران به شمار مىرود. اصلاحات او فراگیر و همه نهادها به ویژه دیوانسالارى را دربر مىگرفت. دغدغه اصلى امیرکبیر ایجاد تمرکز در حاکمیت و نیز اصلاح و تقویت نهاد دولت بود.(52) گرایش کلى اصلاحات تقىخانى به استقلال ایران دربرابر قدرتهاى مسلط در آن دوره معطوف و او در صدد بود تاتناسب را بر سطح روابط ایران و غرب حاکم سازد؛ اما در نهایت به دلیل مخالفت شاه بااین اقدامات انجام آن دچار وقفه گردید. مشابه این وضعیت را در دوره سپهسالار نیز مىتوان مشاهده کرد.
ج) تعارض با منافع طبقات بالا: سومین خصیصه این اقدامات، تعارض آن با منافع طبقات بالا بود، زیرا موقعیت آنان در ساخت قدرت بستگى با روند گذشته داشت؛ از این رو تمامى این اقدامات با ائتلافى از مخالفان، که نوعاً از طبقات بالا بودند و از این اصلاحات زیان مىدیدند، مواجه مىگردید. ائتلافى که تا پاى جان امیرکبیر ایستادگى کرد و به عزل سپهسالار منجر شد. با توجه به اینکه پارهاى از این اقدامات مانند تأسیس دارالفنون یا انتظام بخشیدن به دستگاه قضایى مستلزم محدود کردن قلمرو نفوذ روحانیان بود، برخى از این مخالفتها جنبه مذهبى نیز مىیافت.
د) توسعه وابستگى: چهارمین خصیصه اصلاحات عصر قاجار، وابسته بودن توسعه بود. قتل امیرکبیر نشاندهنده تصلب ساخت قدرت و عدم انعطاف آن در قبال اصلاحات غیر وابسته به قدرتهاى خارجى بود و الگوى توسعه وابسته را مشروعیت مىبخشید،(53) هرچند این مرحله تا روى کار آمدن میرزا حسین خان مشیرالدوله به تأخیر افتاد. نکته قابل توجه در اصلاحات دوره سپهسالار، ویژگى وابسته بودن آن است، ولى مدل آن وابسته غیر استعمارى است.(54) همانگونه که بوسانى(55) توضیح مى دهد، «ایران در این دوران همه معایب یک مستعمره را دارا بود، ولى از مزایاى محدود یک مستعمره - مانند ایجاد صنایعى به سود مستقیم استعمارگران یا مقاصد نظامىشان، بهبود نظام قضایى و مانند اینها - محروم ماند.(56)
این مرحله از اصلاحات با وزارت و صدارت پر فراز و نشیب میرزا حسین مشیرالدوله (1243 - 1298ق) آغاز مىگردد. در پیدایش این مرحله عواملى مانند بحرانهاى اقتصادى - سیاسى واصلاحات همزمان در عثمانى و ژاپن مؤثر بودند. مشیر الدوله که درس آموخته فرانسه و از نزدیک با مدنیت جدید غرب آشنا بود نزدیک به چهارده سال وزیر مختار و سفیر کبیر ایران در اسلامبول بود و در جریان روند نوسازى در عثمانى قرار داشت. صدارت او نیز همزمان با اوج تنظیمات در عثمانى به دست مدحت پاشا و نوسازى ژاپن توسط ایتو بود. در واقع این سه تن برجستهترین سرداران نوسازى در نیمه دوم سده نوزدهم به شمار مىرفتند.(57) برنامه اصلاحى سپهسالار بر مبناى الگوى ترقى(58) طراحى شد و در صدد عقلانى ساختن نهاد دولت(59) و پیشرفت اقتصادى و اجتماعى بود. مشیر الدوله برنامه خود را به گونهاى تعبیه کرده بود که با منافع انگلیس و روس تعارض آشکارى نیابد و استقلال و بىطرفى ایران از سوى آنان تضمین گردد.(60) این برنامه نوسازى از سویى به نهادینه و قانونمند ساختن فرایند تصمیمگیرى و اقدام در نهاد دولت معطوف بودواز سوى دیگر شامل یک سرى اصلاحات سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى مىگردید که در این جا مجال پرداختن به آن نیست.
در مجموع روند نوسازى در این دوره به دگرگونىهاى عمدهاى در صورتبندى اجتماعى منجر شد. ظهور و گسترش طبقه متوسط و روشنفکر جدید و گسترش شهرنشینى و کمرنگتر شدن وفادارىهاى قومى و قبیلهاى از پیامدهاى اجتماعى مهم این روند است. فرایند عرفى شدن و عقلانیت در نهادهاى مختلف اجتماعى در این مرحله به شکل محسوسى گسترش یافت و نگرش مثبت و ایجابى به تجدد و غرب نیز بسط پیدا کرد. گسترش و بهبود راههاى زمینى و ارتباطات مانند تلگراف و روزنامه از سویى، وضعیت تجارت و سرمایهگذارى خارجى را بهبود بخشید و از سوى دیگر، امکان تبادل فرهنگ و افکار را افزایش داد؛ ولى این بهبودى هرگز به معناى برطرف شدن معایب و اشکالات موجود در نظام سیاسى نبود.
ویژگىهاى فوق در مجموع فرایند اصلاحات را کند یا بىاثر کرد و موجب گردید تا تلاشهاى صورت گرفته در این راستا با کامیابى چندانى مواجه نشود. بىگمان عوامل این بنبست را بیش از هر چیز بایستى در ساخت قدیم قدرت جستوجو کرد. امکاناتى که گفتمان پدرسالارانه براى تجدید نظر در اختیار داشت اندک بود و به هیچ وجه پاسخگوى تحولاتى که با بسط گفتمان تجدد پدید آمده، نبود. علاوه بر این، الگوى اصلاحات به دلیل اینکه برگرفته از تجدد و غرب بود با ساخت سلطنت مطلقه تعارض مبنایى داشت؛ از این رو ساخت قدیم در برابر اینگونه تغییرات تصلب نشان داده و مقاومت مىورزید. در نتیجه این اصلاحات یا اساساً پذیرفته نمى شدند و یا صورت پذیرش، توفیق چندانى در مقام عمل نمى یافتند؛ براى نمونه مىتوان از مقاومت در برابر دو طرح قانون اساسى که در دوره سپهسالار مطرح شد، یاد کرد.(61)
پراکندگى منابع قدرت و تکثر گروههاى ذى نفوذ که از ویژگىهاى اصلى ساخت قدیم قدرت است، مانع مهم دیگرى براى موفقیت برنامههاى اصلاحى بود.(62) این ویژگى در شرایط بحرانى شدت مىیافت و نیروهاى گریز از مرکز فعال مىشدند. علاوه بر این، پراکندگى این گروهها تحصیل اجماع و وفاق میان آنها را دشوار مىساخت. بدین سان کشمکش بر سر تصاحب منابع قدرت وجه غالب کنشهاى سیاسى بود و به سیاست نیز عمدتاً از این منظر نگریسته مىشد. بنابراین اصلاح گران همواره با مشکل اقناع و تحصیل اجماع میان این گروهها مواجه بودند. این اجماع در برخى موارد در جهت سلبى ایجاد مىشد که در بهترین حالات به عزل و کنار گذاشتن کارگزار اصلاح طلب ختم مىگردید.
بدین ترتیب ساخت قدرت از درون و بیرون در معرض آسیبهاى جدى قرار گرفت. از داخل به دلیل شکست برنامههاى نوسازى، امکان اصلاح منتفى و اندیشه تغییر انقلابى را تقویت مىساخت. از بیرون نیز به دلیل رقابت گسترده دو دولت روس و انگلیس بر سر منافع خود در ایران، تمامیت ارضى و استقلال آن در خطر بود. به هرحال بنبست اصلاحات، آغاز مرحله تازهاى در دگرگونى روابط قدرت در جامعه است؛ مرحلهاى که مىتوان از آن به «احتضار» ساخت قدیم تعبیر کرد. ابن خلدون این مقطع از زوال دولتها را با تمثیل جالب «سوخته شدن فتیله شمع در آخرین لحظات تابش آن» تفهیم مىکند:
و چه بسا که در پایان دوره فرمانروایى دولت نیرویى پدید مىآید که خیال مىکنند پیرى و فرتوتى از دولت مرتفع شده است و فتیله شمع آن نیرو آخرین جلوه توانایى را نشان مىدهد؛ چنانکه گویى یک شمع برافروخته از قدرت و توانایى مىدرخشد در صورتىکه شعلههاى مزبور آخرین تابشهاى آن قدرت است، زیرا شمع نزدیک خاموش شدن چشمکهایى مىزند که مردم مىپندارند برافروختگى آن جاوید است، در صورتىکه آن پرتوها و چشمک ها نشانه خاموشى آن است.(63)
مشروطیت؛ فرجام نظم کهنه
دهههاى پایانى سده نوزدهم دوره نهایى زوال و فروپاشى ساخت قدیم قدرت درایران است. تلاشهاى اصلاحى هر چند در عمل به بن بست رسید و ناکام ماند، ولى نظام سیاسى از ریخت افتاده قدیم را از درون پوک ساخت و با وارد کردن نیروهاى متوسط جدید به صحنه، زمینه را براى تحولى جدى در سطح روابط قدرت فراهم ساخت.
انقلاب مشروطه حاصل پیوند و ائتلافى است که میان نیروهاى سنتى و متجدد سرخورده از نظام استبدادى صورت گرفت. این ائتلاف در پى بحران مشروعیتى رخ داد که نظام پدرسالارنه قاجار با آن دسته وپنجهنرم مىکرد. فوران به خوبى این بحران را چنین توصیف کرده است:
مشروعیت قاجار طى سده نوزدهم (1179-1279ش) به دلایل زیر به تدریج زیر سؤال رفت: شکست ایران از روسیه که به ماجراى خونین گریبایدوف منتهى گردید، شکست سلسله اصلاحات از دهه 1210ش/1830م تا دهه 1260ش/1880م، واگذارى امتیازهاى گوناگون که امتیاز رویتر و جنبش تنباکو نمونههاى بارز آن بود، و با این همه نارسایى، در آستانه قرن بیستم، چندان چیزى از مشروعیت سلطنت باقى نمانده بود. به طور قطع بحران دولت جنبههاى سیاسى (ضعف در برابر غرب، سرکوب و خودکامگى در داخل)، اقتصادى (وابستگى به وامهاى خارجى، بازرگانى خارجى، نبود کنترل بر گمرک و...) و ایدئولوژیکى (آگاهى تودهها به اینکه دولت از حفظ هویت اسلامى یا منافع ملى عاجز بوده است) داشت.(64)
جنبش مشروطیت ایران در ارتباط مستقیم با تحولاتى بود که در این مقطع جنبه جهانى یافته بود. ازجمله اینکه جنبشهاى مشروطه خواهى، ملیت خواهى و استقلال طلبى در اروپاى نیمه دوم سده نوزدهم به اوج خود رسید و موج گسترده آن بسیارى از ملتها را در برگرفت. همسایگى ایران با دو کشور در حال انقلاب یعنى روسیه و ترکیه عثمانى، پیوندهاى ایرانىها با مصر و هندوستان و آگاهى از رویدادهاى گوناگون سیاسى اجتماعى در ژاپن و چین همگى در تقویت این جنبش مؤثر بودند.(65) بازتاب این تحولات در ذهنیت نخبگان ایرانى به ویژه دانش آموختگان دارالفنون که مدتى را در زادگاه تجدد سپرى کرده بودند بیشتر بود. در انتهاى قرن نوزدهم شاهد گسترش «ادبیات سیاسى - انتقادى» در ایران هستیم؛ ادبیاتى که با نقد اوضاع اسفبار موجود ضرورت وجود «قانون اساسى» و برقرارى «پادشاهى مشروطه» را مطرح مىساخت. نوگرایان طیفى وسیع را تشکیل مىدادند که از سکولاریست معتقد به جدایى دین از سیاست مانند آخوندزاده تا اصلاح طلبانى که در جستوجوى مبانى تجدد در منابع و نصوص دینى بودند را در بر مى گرفت. جنبش مشروطهخواهى هرچند ایدئولوژى خود را مرهون همین قشر بود، ولى هوادارانى از قشرهاى مختلف مانند برخى روحانیان، طبقه متوسط سنتى یعنى بازاریان و تودههاى به ستوه آمده از ستم دستگاه استبدادى داشت. انگیزه این گروه از مشارکت، آموزهها وتعالیم سنتى مبنى بر عدالت و نفى ستم، امر به معروف و نهى از منکر و نفى سلطه و استیلاى بیگانگان بود. به طور طبیعى رهبرى این ائتلاف به اعتبار سطوح متفاوت نیروهاى شرکتکننده در آن، به ویژه توده مردم که بیشتر با عامل مذهب بسیج و تحریک مىشدند به دست علما و روحانیان بود.(66)
به هرحال مجموعه عوامل فوق یعنى بحران مشروعیت نظام سیاسى، افول یا فروپاشى ساخت قدیم قدرت و ائتلاف نیروهاى نوگرا و سنتى سبب شد تا در سال 1324/1285ش) انقلاب مشروطیت به ثمر رسد. انقلاب مشروطه حاصل ائتلاف نیروهاى سنتى و نوگرا بود، از این رو نوعى دوگانگى در هدف آن وجود داشت. نوگرایان تحقق ایدههایى مانند مشروطیت، قانون، آزادى، افزایش اقتدار و کارآیى حکومت مرکزى، ایجاد نظام سیاسى یکپارچه و منسجم به جاى نظام از هم پاشیده قاجار و پیشبرد تحولات اقتصادى و اجتماعى و به طور خلاصه برقرار ساختن دولت مدرن را دنبال مىکردند، در حالىکه نیروهاى سنتى با انگیزهاى چون اجراى شریعت و برقرارى عدالت و قطع دخالت و سیطره اجانب از این حرکت دفاع مىکردند.
در هرحال در جریان این جنبش ضربههاى سهمگینى بر پیکره گفتمان پدرسالارانه وارد آمد و به شکست آن منجر شد. بدین سان انقلاب مشروطه آخرین مرحله از فروپاشى نظام کهنه بوده و نقطه آغاز شکلگیرى دولت مدرن در ایران است.
هدف اصلى انقلاب تحدید قدرت خودکامه و تقیید آن به قانون بود، البته مشروطه خواهان ایجاد یک دولت متمرکز را نیز دنبال مىکردند. پیروزى نهضت مشروطه موجب گردید تا نهادهایى مانند قانون اساسى، مجلس شورا و انتخابات در راستاى تحقق این هدف شکل گیرد. مجلس شورا نمایانگر قدرت طبقات موجود درجامعه، یعنى شاهزادگان، اشراف، روحانیت، بازرگانان، زمینداران، کشاورزان و پیشهوران بود که به موجب نخستین قانون انتخاباتْ نمایندگانى را برگزیده بودند. تحقق این نهادها به منزله تغییر در پارهاى از ویژگىهایى بود که پیش از این در توصیف نهاد دولت قدیم ذکر کردیم، یعنى حداقل در ظاهر قدرت نهاد سلطنت از اطلاق خارج و به قانون محدود گردید، گامهایى در راه رفع دوگانگى از حاکمیت و تفکیک وظایف دینى از سیاسى برداشته شد،(67) عرصه خصوصى تا حدى از عرصه عمومى تفکیک گردید و جامعه مدنى به طور ضعیف و ناپایدار شکل گرفت، دولت از حالت شخصى و انتساب به ایل قاجار به دولت ایران تحول یافت، لوایحى در جهت انجام اصلاحات مالى و شیوه واگذارى امتیازات به دول و سرمایه گذاران خارجى تصویب گردیدو بدینسان گامهایى در جهت تحول از اقتصاد خراجى برداشته واز قدرت مالکانو اربابان زمیندار تا حدى کاسته شد، قانون تشکیلات ایالتى تصویب و ضرورت تشکیل مجالس و انجمنهاى محلى، ایجاد نظام وظیفه عمومى و توزیع املاک اربابى میان دهقانان پیش بینى شد.(68)
جوهر جریان مشروطیت تجدید ساخت قدرت و مدرن کردن دولت بود، در این راستا نیز توانست گفتمان سلطنت مطلقه را شکسته و آن را به حاشیه براند، ولى با توجه به شرایط تاریخى و اجتماعى زمینه براى تحقق همه خواستههاى پروژه مشروطه فراهم نبود، بلکه این فرایند به شکلگیرى دولت مطلقه مدرن منتهى گردید. به بیان دیگر، هرچند گفتمان سنتى در ایران با وزش تندباد تجدد تضعیف شده بود و از این حیث ایران «معاصر» قرن بیستم بود، ولى جبران عقب افتادگىها و نوسازى ایران بر اساس الگوى غربى نیازمند تحولاتى بود که در قرن هفدهم اتفاق افتاده بود و از این حیث وضعیت ایران با گفتمان مشروطیت غرب «معاصر» نبود.(69) این امر مانع از تحقق کامل خواستهاى عمده انقلاب مشروطه یعنى حکومت قانون، پارلمان و مشارکت آزاد گروهها در زندگى سیاسى مىگردید.
بدین سان ساخت قدرت با انقلاب مشروطه تغییرات اساسى یافت، ولى هنوز تا تحقق ساخت دمکراتیک قدرت فاصلهاى بسیار داشت، زیرا نظام سیاسى گذشته اگرچه پایان یافته بود ولى میراث آن به کلى از بین نرفته و عناصرى از آن در ساخت جدید حضور یافتند؛ براى نمونه خصایصى که پیش از این به عنوان عناصر اصلى گفتمان سنت شناسایى شدند مانند رابطه عمودى و سلسله مراتبى در میان طبقات اجتماعى برقرار بود و قدرت سیاسى همچنان در این چارچوب معنا مىیافت. بنابراین خصیصه اصلى ساخت قدرت پس از مشروطیت دوگانگى و همنشینى عناصرى از نظم قدیم با عناصرى از دولت مدرن است.
پىنوشتها
1) حجةالاسلام میرموسوى، استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه مفید.
2) هشام شرابى، پدرسالارى جدید، ترجمه سید احمد موثقى (تهران: کویر، 1380) ص 27.
3) Gemeinschaft
4) Gesellschaft
5) همان.
6) schizophrenic duality.
7) Patrimonialism.
8) حسین بشیریه، جامعه مدنى وتوسعه سیاسى در ایران (تهران: مؤسسه نشر علوم نوین، 1378) ص 66. در خصوص سرشت و ماهیت نظام سیاسى قدیم ایران اختلاف نظر وجود دارد .نظریههاى استبداد شرقى، فئودالیسم ایرانى،استبداد ایرانى و پاتریمونیالیسم سنتى از جمله نظریههاى اساسى در این زمینه به شمار مىآیند. براى اطلاع بیشتر ر.ک: حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسى (تهران: گام نو، 1380)، ص 40-43.
9) در این باره ر.ک: حسین بشیریه، جامعه شناسى سیاسى (تهران: نشر نى، 1374) ص 60.
10) کمال عبداللطیف، فى تشریح اصول الاستبداد (بیروت: دارالطلیعة، 1999م) ص 112.
11) ر.ک: حسین بن عبداللّه ابن سینا، الهیات نجات، ترجمه سید یحیى یثربى (تهران: فکر روز، 1377) ص 310.
12) براى اطلاع بیشتر از چگونگى نظم سلسله مراتبى در عالم انسان و اجتماع، ر.ک: ابو نصر محمد فارابى، فصول منتزعه، تحقیق فوزى مترى نجار (بیروت: دارالمشرق)، ص 67 و ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق (قم: انتشارات بیدار، 1412ق) ص 78.
13) ابوالحسن ماوردى، نصیحةالملوک، ص 160.
14) سید جواد طباطبایى، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران، ص 56.
15) داود فیرحى، قدرت دانش مشروعیت،، ص 214 - 215.
16) محسن مهدى، فلسفه تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى (تهران: شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ سوم، 1373) ص 257.
17) با توجه به اینکه نظام مورد نظر دولابوسیه پادشاهى سدههاى میانه در غرب است که به نوعى در چارچوب حقوق طبیعى اعمال مىشده،او به جاى این ویژگى، سلطنت را پیرو عقل مىداند. (کمال عبداللطیف، پیشین، ص 269).
18) محسن مهدى، پیشین، ص 336 - 337.
19) در ارتباط با سرشت زندگى قبیلهاى در ایران دو دیدگاه اساسى وجود دارد: دیدگاهنخست که با رهیافت انسانشناختى به قبیله مىنگرد، قبایل را واحدهاى سازمانى خویشاوند، غیر متمرکز،مساوات طلبو دولت ناپذیر در یک جامعه بزرگتر مىداند. بر این اساس، زندگى ایلیاتى عبارت خواهد بود از زندگى گروههاى خویشاوند که از لحاظ سیاسى غیر متمرکز و با فرهنگ منسجم بوده و داراى سازمانهاى اقتصادى مساوات طلب ودر حال کشمکش با دولت است. کریستن سن کهاز جمله طرفداران این دیدگاه است، مى نویسد: «قبیله از نظر اجتماعى همگون و مساوات طلب است و به بخشهاى مختلف تقسیم شده است، اما دولت ناهمگون و غیر مساوات طلب است و ساختار سلسلهمراتبى دارد. قبیله بر روابط خویشاوندى استوار است، ولى دولت بر روابط غیر شخصى و قراردادى؛ اما مانند همه مدلهاى خالص، این نمونههاى آرمانى فقط تشبیهات خام واقعیت اجتماعى هستند که پژوهشگران اجتماعى در پى آن بوده اند»؛ دیدگاه دوم، که حمید احمدى تلاش کرده آن را به اثبات رساند، اینکه ایلات بر اساس روابط خویشاوندى تشکیل نشدهاندو ملاحظات سیاسى - اجتماعى نقش مهمترى در تشکیل آنها داشته است. از نظر اقتصادى، ایلات داراى نظام سلسله مراتبى و از نظر سیاسى، داراى سازمان اجتماعى متمرکز بودهاند. ایلات ایران گروههایى پراکنده، غیر منسجم و درگیر رقابتهاى متعدد درونى بودهاند. ر.ک: حمید احمدى، قومیت و قومگرایى در ایران افسانه یا واقعیت (تهران: نشرنى، چاپ دوم، 1379) ص 42 و 53 و 54.
20) محسن مهدى، پیشین، ص 251.
21) همان.
22) محسن مهدى، پیشین، ص 254.
23) یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدى و محمد ابراهیم فتاحى (تهران: نشر نى، چاپ دوم، 1377)، ص 60 - 61.
24) ر.ک: حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسى در ایران، ص 45 - 47.
25) نخبگان حاکم از دو گروهاصلى تشکیل مىیافتند: اشراف یا شاهزادگان، عمال دولت و مستوفیان. اشراف از دو طریق به قدرت مى رسیدند: نخست، از راه خرید یا بهرهبردارى از زمین و دوم، از راه خریدن حکومت شهرها و ولایات. بدین ترتیب اغلب حکام ایالات و ولایات از این افراد انتخاب مىشدند. عمال دیوانى خود به دو دسته تقسیم مىشدند: نظامیان که به طور عمده از خوانین ایلات و عشایر بودند و شالوده قدرت نظامى را در دست داشتند. سلسله مراتب ارتش شامل سرداران، امراى تومان، سرتیپان، سرهنگان، یوزباشیان، غلام پیشخدمتان و نایبان مىشد؛ دومین قشر دیوانى را اهل قلم تشکیل مىدادند که به طور عمده شامل پنج رده مىشدند: 1. صدراعظم که پس از شاه شخص دوم مملکت محسوب مىشد و وظیفه نظارت بر سایر مراتب دیوانى و برقراى ارتباط با شاه را داشت؛ 2. صدرالممالک که امورشرعیه و اوقاف را به عهده داشت؛ 3. مستوفى الممالک که کارهاى مالیه و داخلى را اداره مىکرد؛ 4. منشىالممالک که برقرارى رابطه با دول خارجه و امور سرحدى و صدور دستورها و احکام با وى بود؛ 5 . معیرالممالک که خزانه و ضرابخانه و نقارخانه و کلیه امور مربوط به دربار پادشاه به او محول شده بود.
اداره اموراصناف و محلات شهر با کلانتر بود و با کمک کدخدایان محلات و اصناف را اداره مىکرد. در ردههاى بعدى ضابطین وجوهات سررشتهدارى، محررین، تحویلداران، دالانداران، دروازهبانان، سرجوقهها، دلالان و مقاطعهکاران قرار داشتند. شاه در رأس این سلسله مراتب قرار مىگرفت. غلامرضا ورهرام، نظام سیاسى و سازمانهاى اجتماعى دوره قاجار (تهران: معین، 1367) ص 80 - 82 .
26) شهابى و لینز، نظامهاى سلطانى، ص 35.
27) حامد الگار، دین و دولت در ایران، ص 242.
28) اعتماد السلطنه، المآثر والاثار (تهران، چاپ سنگى، 1268ق) ص 107.
29) ر.ک: حامد الگار، پیشین، ص 242 .
30) said Amir Arjomand, The Shdow of God and the Hidden Imam. Religion,Political Order, and Soceital Change in Iran From the Begining to 0891 )Chicago and London: The University of Chicago Press, 4891(, pp. 132-552.
31) تجدید نظام فکرى تشیع در اوایل قرن نوزدهم به دست وحید بهبهانى که به نهادینه شدن تقلید در میان شیعه انجامید با یک حرکت فکرى دیگر در این دوران تکمیل گردید. و آن طرح مسأله اعلمیت به عنوان یکى از شرایط مرجعیت توسط افرادى چون شیخ اسدالله بروجردى و شیخ محمدحسن نجفى و به بار نشستن آن در زمان شیخ انصارى بود، زیرا او توسط استادش شیخ محمدحسن نجفى از همه همگنان اعلم شناخته شد.بدین ترتیب پس از مرگ نجفى (1849م/1266ق) شیخ مرتضى انصارى مرجع تقلید همه شیعیان شناخته شد و نهاد مرجعیت در شخص او تمرکز یافت. به تعبیر الگار، «پیشتر قدرت سلطان به عنوان تنها قدرت متحد علیه اتحاد نیم بند علما ایستادگى مىکرد. اینک قدرت روحانى نیز در یک شخص تمرکز یافته بود».
32) مینورسکى، تذکرةالملوک، ص 195.
33) کاتوزیان در تشریح وضعیت مالکیت در این دوران به ویژگىهاى آن اشاره کرده است:
محمد على همایون کاتوزیان، چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع، فلسفه و اقتصاد (تهران: مرکز، 1374)، ص 153 - 154. و همو، اقتصاد سیاسى ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوى، ترجمه محمد رضا نفیسى و کامبیز عزیزى (تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم، 1379) ص 59 - 60.
34) یرواند ابراهامیان، پیشین، ص 20.
35) محمد عابد الجابرى، فکر ابن خلدون العصبیه والدولة (بیروت: مرکز الدراسات الوحدة العربیة، 1992م) ص 262.
36) محمد عابد الجابرى، العقل السیاسى العربى: محدداته و تجلیاته (بیروت: مرکز الدراسات الوحدة العربیة، الطبعة الثانیة، 1992) ص 49 - 50.
37) حسین بشیریه، جامعه مدنى و توسعه سیاسى در ایران (تهران: مؤسسه نشر علوم نوین، 1378) ص 71.
38) deformation.
39) عبدالهادى حایرى، نخستین رویارویىهاى اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازى غرب (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1367) ص 308.
40) فریدون آدمیت، اندیشه ترقى و حکومت قانون (تهران: شرکت سهامى انتشار خوارزمى، 1351) ص 37.
41) Max Weber, Economy and Society, opcit, pp. 832-042.
42) ر.ک: عبدالهادى حایرى، پیشین ص 23.
43) exterman arena.
44) ر.ک: عبدالرضا هوشنگ مهدوى، تاریخ روابط خارجى ایران از ابتداى دوران صفویه تا پایان جنگ جهانى دوم (تهران: کتابهاى سیمرغ وابسته به مؤسسه انتشاراتى امیر کبیر، 1355) ص 135 - 136. در این دو فصل مهدوى سطح خوب و آرام مناسبات ایران و دول اروپایى را به خوبى توصیف کرده است. همچنین جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعى ایران از صفویه تا سالهاى پس از انقلاب اسلامى، ترجمه احمد تدین، (تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ دوم، 1378) ص 72 - 73.
45) عبدالرضا هوشنگ مهدوى، پیشین، ص 63 - 64.
46) modernization.
47) یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 67.
48) جان فوران، پیشین، ص 247.
49) گستره اصلاحات را با نگاهى اجمالى به سیاهه برنامه امیر کبیر مىتوان دریافت .آدمیت دربیان فهرستى از اصلاحات امیر مىنویسد: بالجمله اقدامات امیر عبارت است از: استقرار امنیت، اصلاح امور مالیه و تعدیل بودجه، تنظیم سپاه به اسلوب جدید اروپا، احداث کارخانههاى اسلحه سازى، اصلاح امور قضایى، جرح و تعدیل محاضر شرع، جلوگیرى از شکنجه و جور حکام، تأسیس چاپارخانه، تأسیس دارالفنون و نشر علوم جدید، استخدام استادان اروپایى، ترویج ترجمه و انتشار کتب علمى، ایجاد روزنامه و انتشار کتب مفید، ترویج سادهنویسى، بناى بیمارستان و تلقیح عمومى مایه آبله، احیا و مرمت ابنیه تاریخى، مبارزه برضد ارتشا یعنى مزمنترین درد اجتماعى ایران، کاستن نفوذ روحانیت، مخالفت با اصول کهنهپرستى و تعزیهخوانى، تقویت بنیه اقتصادى کشور، ترویج صنایع جدید، فرستادن صنعتگر به روسیه، استخراج معادن، بسط فلاحت و آبیارى، توسعه تجارت داخلىو خارجى، کوتاهکردن دست اجانب در امور کشور، تعیین مشى سیاسى معین در سیاست خارجى ... اینها همه از اصلاحات و اقدامات ارجدار بزرگى است که به دست این مرد جامع الاطراف صورت گرفته و گرده اصلاحى او را تشکیل مىداده است . فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران (تهران: شرکت سهامى چاپ، 1323) ص 79 - 80 .
50) ر.ک: استانفورد جىشاو، تاریخ امپراطورى عثمانى و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده (مشهد: آستان قدس رضوى، 1370) ج 2.
51) همان، ص که، مقدمه محمود محمود.
52) همان، ص 78.
53) گستره برنامه اصلاحى امیرکبیر به گونهاى بود که در صورت فراهم بودن شرایط به تغییر بنیادى در ساخت سیاسى منجر مىگردید. آن گونه که آدمیت نقل مىکند: امیر کبیر حتى بر سر آن بود که نظام سیاست را بر پایه جدیدى بنیان گذارد، حقیقتى که ناشناخته مانده به زبان خودش: «خیال کنسطیطوسیون داشتم ... منتظر موقع بودم» اما «مجالم ندادند». فریدون آدمیت، اندیشه ترقى، ص 15.
54) در کشورهاى وابسته غیر مستعمره به رغم قراردادهاى غیر عادلانه، قدرت در دست نخبگان محلى باقى مىماند و یک دولت مرکزى ناتوان استقلال ظاهرى را حفظ مىکند. در این کشورها تغییر ساختهاى سنتى به کندى انجام مىگیرد و به بخشهایى از فعالیت اقتصادى محدود مىشود که با تجارت بینالمللى سروکار دارند. جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد (تهران: موسسه نشر و پژوهش فرزان، 1375) ص 142 - 143.
55) Bousani.
56) جان فوران، پیشین، ص 183.
57) در این میان تنها ایتو توانست برنامه اصلاحى خود را به اتمام برساند. براى اطلاع بیشتر در زمینه فرایند نوسازى در ژاپن و موفقیت آن ر.ک: ناهید مطیع، مقایسه نقش نخبگان در فرایند نوسازى ایران وژاپن (تهران: شرکت سهامى انتشار، 1378).
58) progress.
59) این سخن از مشیر الدوله مشهور است که «در طریق عقل اختلاف نیست».
60) فریدون آدمیت، اندیشه ترقى و حکومت قانون، ص 166. در عین حال موقعیت ایران هرگز آنان را از دخالت باز نداشت و همین امر نیز در عقیم ماندن برنامههاى اصلاحى او تأثیر مهمى داشت.
61) نخستین طرح رسمى قانون اساسى درسال (1288ق/1250ش) ضمن ده اصل با مشارکت میرزا یوسف خان مستشارالدوله تدوین گردید. این طرح که برخى از اصول مهم مدنیت جدید در آن منعکس شده بود به تصویب شاه نرسید؛ اصولى مانند ایمنى اجتماعى، آزادى عقاید دینى، مسؤولیت دولت در تأمین خیر عامه، تفکیک قوا، جدایى دین از سیاست. «کارهایى که به امور معاش و زندگانى تعلق دارد، باید از کارهایى که به امور آخرت متعلق است انفکاک یافته ...»، لزوم وضع قوانین مثبت عرفى در مجموع شؤون فعالیت ملت و دولت، تدوین احکام فقهى به عنوان برخى از اصول حقوق مدنى، و یکنواخت کردن تقسیمات کشورى را دربرداشت. با عدم پذیرش لایحه اول، دومین طرح قانون اساسى تحت عنوان «لایحه تشکیل دربار اعظم» تنظیم گردید. تشکیل هیأت دولت، جایگاه صدارت و ارتباط آن با سلطنت و وزارت، حدود وظایف و اختیارات وزارت، آیین مشورت و تصمیمگیرى در هیأت وزیران، مجلس مشورت و معیار رأى اکثریت در آن از جمله مواردى است که در طرح جدید و متمم آن مطرح شدند. به اعتقاد آدمیت، جوهر این قانون تبدیل نظام مطلقه استبدادى به حکومت محدود قانونى، واگذارى اختیار اداره کشور به مجلس وزراى مسؤول یا کابینه دولت، اخذ تصمیمات دولت بر پایه آزادى مشورت و رأى اکثریت و شناختن اصل مسؤولیت دستجمعى است. این طرح به تصویب شاه رسید (1289ق/1251ش) و مجلس مشورت وزرا نیز افتتاح شد، ولى در عمل چندان نپایید و توفیقى حاصل نکرد. فریدون آدمیت، اندیشه ترقى، ص 199 - 207 .
62) براى اطلاع بیشتر در مورد کم و کیف این گروهها، ر.ک: حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسى در ایران، ص 51 - 61.
63) ابن خلدون، پیشین، ج 1، ص 568.
64) جان فوران، پیشین، ص 269. از نظر تاریخى ماجراى تنباکو (1269-1271ق) را از جهات مختلف مىتوان نقطه آغاز پدیدار شدن آثار این بحران به حساب آورد. در این جنبش فراگیر که سلطه خارجى و دولت را به طور همزمان نشانه رفته بود، ائتلافى عجیب و ناپایدار میان روحانیت، بازرگانان، صنعتگران، دکانداران، روشنفکران و تهیدستان شهرى برقرار گردید. نهاد مرجعیت، به خوبى توانست رهبرى جریان ضد سلطه را در دست بگیرد و به عنوان محور ائتلاف مطرح شود. این جنبش علىرغم محدودیتى که در هدف داشت (الغاى یک امتیاز)، ولى یک پیروزى براى ائتلاف مردمى محسوب مىشد و به همین دلیل توانست جنبه نمادین بیابد. پیروزى این جنبش حس وطنخواهى شیعى - ایرانى (ناسیونالیسم شیعى - ایرانى) را تقویت کرده و امکانات آن را براى ایجاد تغییرات گسترده در نظام سیاسى به نمایش گذارد. جریان مشروطهخواهى از لحاظ نظرى به نوعى بسط همین ایده و احساس در میان توده مردم مىباشد.
65) ر.ک: عبدالهادى حایرى، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، ص 15 - 24.
66) ر.ک: آن .کى. اس .لمتون، نظریهى دولتدرایران، ترجمه چنگیز پهلوان (تهران: نشر گیو، 1379) ص 185 - 186.
67) در این زمینه مىتوان به تغییرات نظام قضایى و دستگاه عدلیه و نظاممندى آن اشاره کرد.
68) ر.ک: فریدون آدمیت، ایدئولوژى نهضت مشروطیت، ص 433 - 487.
69) ر.ک: حسین بشیریه، جامعه مدنى و توسعه سیاسى در ایران، ص 71.
مقاله حاضر سعى دارد از منظرى تاریخى و تبارشناختى چگونگى فروپاشى و زوال ساخت قدیم قدرت در ایران و پیامدهاى آن را نشان دهد. مراد از ساخت قدرت الگوى خاص توزیع قدرت و تخصیص منابع آن است. نظام تمایزاتى که به فردى اجازه مىدهد بر عمل دیگران تأثیر گذارد، اهداف و مقاصدى که در این تأثیرگذارى دنبال مىگردد و نیز ابزارها و وسایلى که براى برقرارى روابط قدرت تجویز و به کار برده مىشود، همگى در چارچوب همین الگو تعیین مىشود. این الگو برحسب شیوه زندگى سیاسى و صورتبندى اجتماعى تنوع مىپذیرد و در ارتباط با نوع خاص روابط قدرت مستقر در جامعه شکل مىگیرد. دگرگونى و شالودهشکنى ساختار گذشته همزمان با نفوذ غرب و به تعبیر دقیقتر «تجدد» وبسط سیطره آن به کشورهاى پیرامون آغاز گردید. به کارگیرى اصطلاح شالوده شکنى با الهام از مفهوم دریدایى آن به جهت شکسته شدن سلسله مراتب و نظام تمایزها و دوگانگىهایى است که در گفتمان پدرسالارانه حاکم بوده وجایگزینى آن با نظام جدیدى از تمایزهاست. در این راستا این پرسشها قابل طرح است: ماهیت و سرشت این دگرگونى چیست؟ چه عواملى آن را موجب گردیدند؟ این دگرگونى چگونه و طى چه فرایندى رخ داد؟ و در نهایت چه پیامدهایى در پى داشت؟
پاسخ به این پرسشها مىتواند ماهیت و ابعاداین تحول را مشخص کند. ماهیت این تحول کاملاً متفاوت با زوال یک دولت بوده و بهمعناى در هم ریختن شالوده و الگوى توزیع قدرت است. بر این اساس، نه تنها نظام سیاسى بلکه مجموعه تمایزات و دوگانگىهایى که روابط قدرت در چارچوب آن اعمال مىگردد شکسته و در نتیجه روابط قدرت مبتنى بر آن نیز تحول مىیابد. شکسته شدن این تمایزات به معناى تخریب و انهدام کامل آن نیست، بلکه به معناى مطرح شدن محورهاى جدید براى تمایز و کم تأثیر، خنثى و یا بىتأثیر ساختن محورهاى قبلى است. تمایزات گذشته در واقع حول محور عصبیت و قومیت، مذهب و جنسیت صورت گرفته بود؛ براى نمونه تقابل میان شاه و مردم، ارباب و رعیت، عوام و خواص، خودى و غیرخودى، مسلم و کافر، دارالاسلام و دارالکفر، سنى و شیعه، شرعى و غیرشرعى، مجتهد و مقلد، مرد و زن را مىتوان مطرح کرد. در عوض محورهاى جدید عبارتند از ملیت، قانون و حقوق بشر که بر اساس آنها تقابلهاى ملى و فراملى، قانونى و غیر قانونى، مردم سالار و اقتدارگرا شکل گرفتهاند. تمایزاتى که بر محورهاى جدید استوار است مبتنى بر شرایط امکان خاصى است. در این میان گفتمان سنتى در مواجهه با گفتمان تجدد دچار گسست گردید و در عین حال پارهاى از عناصر ان توانست به شکلى خود را حفظ و باز تولید کند. بدینسان ساخت قدرت دچار نوعى دوگانگى شد. هشام شرابى این نوع تحول را نوعى تغییر تحریف شده مى شمارد. وى در تحلیل ساخت قدرت در دورانمعاصر در جهان عرب مىنویسد:
ساختارهاى پدرسالارانه جامعه عرب به جاى اینکه تغییر و تبدیل یابد یا واقعاً نوسازى شود، تنها تقویت شده و در اشکالى ناقص و از ریخت افتاده و «نوسازىشده» حفظ گردیده است؛ یعنى بیدارى یا رنسانس عربى (نهضت) در قرن نوزدهم نه تنها موفق به فروریختن روابط درونى و اشکال پدرسالارى نشد، بلکه با آغاز آنچه بیدارى مدرن نامیده شد زمینه براى ایجاد نوعى جدید و نامتجانس یا دو رگه از جامعه - فرهنگ فراهم نمود، جامعه - فرهنگ پدرسالارانه جدید که امروز با آن مواجهیم.(2)
همانطور که شرابى بیان کرده، این تحول نوعى دو رگه شدن و دوگانگى را براى ساخت سیاسى به بار آورده و نتیجه آن نوعى پدرسالارى جدید است که قدرت مکنون در آن نه سنتى است ونهمدرن. این دوگانگى در صورتبندى اجتماعى نیز وجود دارد به گونهاى که « هم فاقد خصایص اشتراکى گمینشافت (3) [ جامعه مهرپیوند] است و هم فاقد ویژگىهاى مدرن گزلشافت(4) [ جامعه سود پیوند]» (5) این دوگانگى بیش از همه در طبقه متوسط جدید اعم از روشنفکر و یا فنسالار خود را نشان داد و روان پارگى فرهنگى (6) و ذهنیت دوگانه اندیش را براى او درپى داشت.
ساخت و تبار دولت قدیم
به طور کلى مىتوان گفت گفتمان سیاسى حاکم بر ایران تاپیش از انقلاب مشروطه، پاتریمونیالیسم(7) سنتى بوده است.(8) ماکس وبر در تقسیمبندى کلى، اقتدار را به سه نوع سنتى، کاریزماتیک و عقلانى تقسیممىکند. در اقتدار سنتى، توزیع و تخصیص منابع قدرت، صدور فرمان و حکم و نیز اطاعت براساس سنتها انجام مىپذیرد. وبر اصطلاح پدرسالارانه یاپاتریمونیالیستى رابراى توصیف این نوع اقتدار به کار برده است.(9)
گفتمان سنتى مسلط بر ایراندر دوره اسلامى در چارچوب تقسیم وبرى گونهاى خاص از پدرسالارى است. این گفتمان ترکیبى از عناصر ایرانشهرى یا شاهى آرمانى، اسلامى و یونانى است که در دوران خاصى تکوین یافت و ساختى از قدرت را تحقق بخشید که از آن مىتوان به «سلطنت اسلامى» تعبیر کرد. از لحاظ تاریخى، پیدایش این ساخت به اوایل سده چهارم هجرى و دوره اقتدار سامانیان وآلبویه بازمىگردد؛ دورهاى که فراى بدان لقب «میان پردهایرانى» داده است. ساخت سلطنت اسلامى به تدریج بر زندگى سیاسى مسلمانان مسلط گردید و بخش گستردهاى از ادبیات سیاسى دوره اسلامى را تحت عنوان «آداب و احکام سلطانیه» به خود اختصاص داد. این ساخت تا سده چهاردهم هجرى (پایان سده نوزدهم میلادى) استمرار داشت و در قالبهاى فکرى سنى یا شیعى و با رهیافتهاى مختلف فقهى و فلسفى تولید و باز تولید مىشد. در دوران صفویه در پرتو ترکیبى که میان تشیع، تصوف و سلطنت در ایران برقرار شد، صورت جدیدى از سلطنت شکل گرفت که با فراز و نشیبهایش تا پایان قاجار ادامه یافت. به همین دلیل به نظر مىرسد توصیف ویژگىهاى این ساخت حایز اهمیت باشد. سلطنت اسلامى هر چند بر بنیاد زور و تغلب استوار است، ولى از منظر گفتمانى با سه عنصر اساسى از دیگر ساختهاى زورمدار متمایز مىگردد. این سه عنصر عبارتند از: مراتبى بودن اجتماع و سیاست، پیوند دین و دولت و اصالت شر و تکلیف اطاعت.
1. مراتبى بودن اجتماع و سیاست
نگاه سلسله مراتبى به جامعه و نظام خلقت، تبارى ایرانى - یونانى داشته و از راه اندرزنامههاى ایرانى و متون یونانى به ویژه نوافلاطونیان به ادبیات و فرهنگ و متون اسلامى راه یافته است. در کارنامه اردشیر، مردم به چهار دسته تقسیم شده و ارتباط آنان با پادشاه بیان گردیده و جابهجایى هر یک از این طبقات از جایگاه خود را عامل اصلى زوال دولت قلمداد کرده است. در اندیشه افلاطون نیز با تشبیه جامعه به نفس انسانى، مردم به سه طبقه تقسیم و جایگاه طبیعى هر یک بر این اساس تعیین شده است.(10) در اندیشه فلاسفه اسلامى مانند فارابى وابن سیناکه متأثر از آثار نو افلاطونیان هستند، نظام خلقت داراى سلسله مراتب مشخص است که در قوس نزول، از خداوند آغاز و به ماده اولیه ختم مىشود و سپس در قوس صعود از ماده اولى یا هیولى آغاز و در گذر از مراحل جماد، نبات، حیوان و انسان به خداوند ختم مىشود.(11) بر این اساس، جایگاه هر موجودى در این عالم از پیش تعیین شده است؛ به قول شبسترى:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزى بهجاى خویش نیکوست
این نظم سلسله مراتبى در میان انسانها نیز حکمفرماست و آدمیان بر حسب جایگاهشان در نظام خلقت در مراتب خاصى قرار گرفته که از عالى یا مخدوم صرف آغاز و به دانى یا خادم صرف ختم مىشود.(12) بدین ترتیب، افرادى که در مرتبه فراتر قرار گرفته اند نسبت به افراد مرتبه فروتر حق حکمفرمایى و فرمان روایى مىیابند. بر این اساس، مرتبه شاهى در سلسله مراتب اجتماعى رفیع ترین مرتبه و شأنى الهى بوده و سلطنت مقامى الهى و سلطان ظلالله قلمداد مىشد.
گفتمان سلطنت اسلامى با تقسیم دو گانه میان شاه و رعیت، بناى یک ساختار هرمى شکل و سلسله مراتبى را نهاده و بر این اساس طبقات اصلى جامعه را مشخص مىکند. این طبقات بر حسب نزدیکى آنها به پادشاه عبارتند از فراتر (علیا)، میانى (وسطى) و فروتر (سفلى). برخورد پادشاه با طبقه فراتر بایستى با مهربانى، با طبقه میانى به انصاف باشد و سهم طبقه پایین تنها ترس است.(13) بدین ترتیب عدالت که وضع شىء در جایگاه خود تعریف مى شد میان طبقات مراعات مىگردید.
2) پیوند میان دین و دولت
وابستگى و پیوند متقابل دین و دولت دومین عنصر مهم از گفتمان سنتى است. بدین ترتیب در دولت قدیم نهاد دین ودولت از یکدیگر جدا نبوده و باهمدیگرتوأمانند. این پیوند همواره در گفتمان قدیم مورد تأکید قرار مى گرفته است. به اعتقاد طباطبایى، این عنصر در گفتمان سلطنت اسلامى ریشهاى ایرانشهرى دارد. (14)
به نظر مى رسد، توأمان بودن دین و دولت که در ادبیات سیاسى ایران قبل از اسلام شایع بوده داراى معناى گستردهاى است که در گفتمان دوره اسلامى به شریعت محدود شده است. همانگونه که فیرحى به درستى توضیح داده است، «دین در قبل از اسلام به مجموعهاى از معانى اطلاق مىشد که نویسندگان دوره میانه آنها را در سه معناى جزا، طاعت و عادات ورسوم خلاصه مىکردند». دین با این مفهوم گسترده آن حداقل دو کارکرد داشته است: نخست، عامل وحدت و انسجام فرهنگى - اجتماعى بوده است؛ دوم، مقیاس و معیارى براى ارزیابى رفتار سیاسى جامعه و دولت ارائه مىکرده است. بنابراین دین نقش بسیارى در اتفاق کلمه، قطع منازعه، وضع مقررات، حذف یا حل اختلاف توزیع نقشها و حفظ امانتهاى مردم داشت.(15) به همین لحاظ، دین و پادشاهى و دولت در آفرینش از یک گوهر قلمداد و دینْ اساس و پادشاهى نگهبان آن محسوب مىشده است. فردوسى (329-411ق) این ارتباط را چنین به نظم آوردهاست:
چنان دین و شاهى به یکدیگرند
تو گویى که در زیر یک چادرند
نه بى تخت شاهى بود دین بپاى
نه بى دین بود شهریارى به جاى
ابن خلدون این پیوند را از منظرى دیگر مورد توجه قرار داده است. به نظر اوعصبیت قبیلهاى به تنهایى قادر به تأسیس یک دولت فراگیر نبوده و براى تأسیس یک امپراتورى بزرگ نیاز به نیروى اضافى دارد تا نقایص آن را برطرف ساخته و آن را استحکام بخشد. این نیرو را دین فراهم مىسازد. ابن خلدون توضیح مىدهد که دین عصبیت تازهاى به وجود مىآورد که همانا ایمان مطلق به اوامر شرع و اطاعت از شارع است.(16) این بیان شاهد بر این است که در گفتمان سلطنت اسلامى دین از معناى عرف عام فاصله گرفته و بر دین شارع که بر وحى ونبوت استوار است تأکید مىکند. چنین برداشتى از دین مىتواند در نهایت رابطه دین و دولت را یکسویه سازد، زیرا امکان سلطنت بدون دین منتفى نخواهد بود.
3) اصالت شر ولزوم اطاعت
گفتمان سنتى برپایه دریافتى از انسان و جامعه به پذیرش اقتدار حاکم و ضرورت تبعیت از آن حکم مىکند. انسان شناسى سنتى به گونهاى است که انسان را مرکب از دو بعد مادى و نفس ناطقهمىداند. انسان هرچند به طور فطرى استعداد رسیدن به خیر برین و سعادت واقعى را دارد، ولى به لحاظ بعد مادى وجودش ممکن است دچار بلا یا شرور شود. این شرور دوگونهاند: شرى که ناشى از بعد مادى انسان است و شرى که جنبه عرضى داشته یا حاصل طبیعت و یا حاصل آشوب ها وبىنظمى و ناامنىهاى اجتماعى است. در هر حال چنین شرورى مانع کمالو به فعلیت رسیدن استعدادهاى انسان خواهد شد. بدین سان رفع این شرور براى وصول به کمال ضرورت مى یابد و از آنجا که حکومت یکى از عوامل مهم تأمین ثبات و امنیت در اجتماع است و مانع تحقق شرورى چون ناامنى و آشوبهاى اجتماعى است حفظ آن به هر گونه که باشد، بایسته است. چنین دریافتى از ضرورت حفظ نظام مىتواند توجیهگر تکلیف بهاطاعتاز نظام سلطنتى، به هرشکل آن، باشد و هرگونه تلاشى براى از میان برداشتن آن را طرد سازد. بر این اساس، سلطنت تقدیرى الهى بر روى زمین براى حفظ امنیت و جلوگیرى از هرج ومرج و رسانیدن انسان به کمال اوست.
ساخت قدرت قدیم در چارچوب گفتمانى با مختصات فوق شکل گرفته است. نظام سلطانى که بر بنیاد چنین ساختى از قدرت استوار است، به تعبیر دولابوسیه، داراى چهار ویژگى اساسى است:
1. سلطنت امرى مقدس و فرابشرى است و مشروعیت آن از منبع الهى ناشى مىشود؛
2. سلطنت پدرانه است، بدان معنا که مردم همواره در نظر او قاصر و ناتوان قلمداد شده و شایسته حجر و ممنوعیت از تصرف مىباشند، زیرا قادر به اداره و تدبیر امور خود نیستند؛
3. سلطنت همه عرصههاى خصوصى و عمومى را در برمىگیرد؛
4. با توجه به جایگاه شریعت در جامعه اسلامى، سلطنت تابع شریعت است.(17)
با آگاهى از این مختصات، سیماى عمومى نظام سیاسى گذشته تا حد زیادى مشخص مىگردد و در پرتو آن قادر خواهیم بود صورتبندى اجتماعى ونظام سیاسى سنتى ایران راکه مبتنى بر چنین ساختى از قدرت است ترسیم کنیم.
3. جامعه و دولت پدرسالار
چنانکه اشاره شد، زندگى سیاسى و اجتماعى ایران در چارچوب گفتمان سنتى پدرسالارانه با مختصات پیشگفته شکل گرفته بود. این بدان معناست که بنیاد صورتبندى اجتماعى و نهاد دولت بر اساس روابط عمودى و سلسله مراتبى و اقتدار مراتب برتر بر فروتر استوار است. ارتباط عمودى و هرمى شکل در صورتبندى اجتماعى ایران به نوعى بود که با نزدیک شدن به قاعده، سطح آن گستردهتر و با رفتن به سمت فوقانى، دامنه آن محدودتر مىشود. این ویژگى در نهاد دولت نیز وجود داشت.
1) صورتبندى اجتماعى
نظام اجتماعى گذشته در ایران بر پایه عصبیت قبیلهاى استوار بوده است. عصبیت - چنان که ابن خلدون توضیح مىدهد - شکل اجتماع بنیاد یافته یک عاطفه ساده یعنى مهر بشر به همنوعان به ویژه خویشاوندان نزدیکش است.(18) صورتبندى اجتماعى قدیم همساز با ساخت قدرت بوده و هرمى شکل است. این صورتبندى سه وجهى بوده و با سه نوع الگوى متفاوت زندگى اجتماعى مشخص مىشود که هریک وجهى از هرم ساخت اجتماعى را تشکیل مىدهند: الگوى زندگى ایلیاتى که با شیوه تولید شبانکارگى و بیابانگردى مشخص مىگردد؛ الگوى روستاییان یکجا نشین که شیوه تولید سهم برى دهقانى دارد و الگوى شهرنشینى که شیوه تولید آن خردهکالایى است. به هرحال در زندگى قبیلهاى روابط نسبى و پیوندهاى خانوادگى و خویشاوندى داراى نقش و جایگاه اصلى است.(19) ابن خلدون نیز این میل غریزى راخاستگاه هسته مرکزى گروه اجتماعى مىداند؛ یعنى مشتى از افراد که خود راجزء گروه واحدى مىدانندکهبه وسیله یک رشته مشترک خانوادگى به هم پیوسته شدهاند.(20) به نظر ابن خلدون، «اشتراک نسب، اشتراک منافع و اشتراک تجارب زندگى و مرگ، یکدیگر را در رشد عاطفه عصبیت تقویت کردهو رفته رفته عوامل اخیر، نسب را تحتالشعاع قرار مىدهد».(21) بدین ترتیب شیوههاى دیگرى از زندگى مانند شهرنشینى نیز پدید مى آید. در عین حال در این شیوهها نیز عنصر خویشاوندى همچنان تأثیرگذار بوده و ساختار روابط عمودى و از بالا به پایین است.
از لحاظ طبقاتى، شش طبقه اصلى در جامعه قدیم وجود داشت که عبارت بودند از: شاهزادگان، اشراف، روحانیان، بازرگانان، زمینداران، کشاورزان و پیشه وران. بنابراین صورتبندى اجتماعى گذشته نیز داراى نوعى نظام سلسله مراتبى و تقدیر گرایانه بود که در قالب گفتمان سنتى تحقق و عینیت مىیافت.
2) نهاد دولت
دولت قدیم در ایران شکل قبیله اى داشته و در واقع صورت تکامل یافته سلطه یک قبیله یا ایل بر دیگر ایلات و قبایل است. از لحاظ تاریخى در دوران صفویه براى نخستین بار هویت ایرانى در قالب مذهب تشیع احیا گردید و دولتى مستقل و شیعى بر این سرزمین حاکم گردید. با فروپاشى نظام صفویان، سلسلهاى از حکومتها که حاصل رقابت و منازعات قبیلهاى بودند در مدت کوتاهبر این سرزمین حکومت کردند تا اینکه در سالهاى پایانى سده هجدهم میلادى، ایل قاجار توانست با سرکوب نسبى دیگر ایلات و قبایل، حاکمیت خاندان قاجار را مستقر سازد. دولت ایلیاتى قاجار پایان بخش نظام سیاسى قدیم بود و طى فرایندى نزولى پس از شکست در دوجنگ با روسیه که با انعقاد قرارداد ترکمانچاى در سال 1206ش/1827م به پایان رسید، اقتدار آن کاهش یافت و سرانجام در جنبش مشروطیت فروپاشید. در ذیل به بیان اهم ویژگىهاى این دولت مىپردازیم.
الف) سلطنت مطلقه: کشمکش و ستیزهاى مداوم بر سر یافتن قدرت بلامنازع یکى از ویژگىهاى زندگى قبیلهاى است. در نهایت ایلى که از عصبیت داخلى نیرومندترى برخورداراست بر دیگران چیره مىشود و از راه قهر و غلبه بر آنها فرمانروایى مىکند. بدینسان، عصبیت شرایطى را فراهم مىآورد که حصول قدرت مطلقه را امکانپذیر مىسازد و همانگونه که ابن خلدون بیان کرده، پادشاهى هدفى است که عصبیت به سوى آن سیر مىکند. حاصل دیدگاه ابن خلدون در این باره ،آن گونه که محسن مهدى خلاصه کرده، چنین است:
همینکه یک عصبیت برتر در میان گروهى پدیدار شد عصبیتهاى کوچکتر را سرکوب مىکند و آنها را زیر سلطه خود در مىآورد. نتیجه این عمل یک «عصبیت کبرا» استکه دستههاى مخالف را متحد مى سازد و کوششهاى آنها در راه جنگ و غلبه بر گروههاى دیگر [را] رهبرى مىکند. این عمل توسعه و اتحاد ادامه مىیابد تا به مرحلهاى مىرسد که عصبیت نو بنیاد بتواند قلمرو یک دولت جدید را تسخیرکند و یا شهرها و بنیادهاى تازه خاص یک عمران متمدن به وجود آورد.(22)
قدرت شاه در نظام سیاسى قدیم ایران از لحاظ نظرى جز به شریعت و برخى از سنتهاى قابل تفسیر و انعطاف پذیر به چیز دیگرى محدود نمىشد و درحوزه عرفیات به گونهاى گسترش یافته بود که چندان سدى در برابر آن وجود نداشت. مالکوم که در اوایل سده نوزدهم از ایران دیدن کرده، مىنویسد:
حقوق و قوانین، نهادها و تئورىهاى کنترل و موازنه به هیچ روى نمىتوانستند شاه ایرانى را محدود کنند و بنابراین او یکى از مستبدترین پادشاهان جهان بود.(23)
ولى در مقام عملْ پراکندگى منابع و گروههاى صاحب قدرت مانع از تمرکز و انحصار اعمال قدرت در شاه بود. بنابراین سلطنت اگرچه گرایش به خودکامگى داشت، ولى این محدودیت ها مانع تبدیل نظام سلطنتى به دولت مطلقه بودند؛ از این رو پادشاه در شرایط ضعف قدرت مرکزى براى تثبیت قدرت خود هموارهبه اختلافات گروهى دامن مى زد و حتى در موارد لزوم چنین اختلافاتى را ایجادمى کرد.(24) بدین سان شاه به عنوان ظلالله، فاتح الهى و حافظ الرعایا در زندگى، مقام و ثروت مردم دخالت و اعمال قدرت مى نمود. هیچ نوع قانونى که قدرت شاه را محدود کند وجود نداشت؛ بلکه قانون همان رأى شاه بود و هر لحظه امکان تغییر آن وجود داشت.
الگوى دیوانسالارى در این نظام براساس سلسلهمراتبى استوار بود که به شخص شاه منتهى مىگردید.(25)
ب) شخص محورى و کیش شخصیت: در نظامهاى سنتى گرایش آشکارى به شخصى شدن امور و نهادینه نشدن آنها وجود دارد. شخص گرایى داراى دوجنبه است: یکى، کیش شخصیت آشکار در مورد شخص شاه و دوم، گرایش به دودمان گرایى.(26) پادشاهان قاجار همانند پیشینیان خود را با القاب و عناوین بزرگنمایى چون شاهنشاه، قبله عالم، ظلالله، حافظ الرعایا و فاتح یاد مىکردند. هر یک از شاهان براى زنده شدن یادخود به تعمیر یا توسعه اماکن مقدسه مانند حرم امامان و امامزادگان و یا بناى مساجد اقدام مىکردند. ناصرالدین شاه در راستاى تقویت کیش شخصیت به ترسیم شمایل حضرت على علیه السلام بر روى مدالى سفارش کرد و در حضور علما آن را برگردن خود آویخت.(27) در اقدامى دیگر پس از دیدار از روسیه و مرعوب شدن از عظمت دستگاه سلطنت در آن دیار، دستور داد تا پیکرهاى براى او تراشیده و نصب کنند. این اقدام البته با مخالفت علماى تهران روبهرو شد و شاه با مشاهده این اعتراض فوراً دستور برچیدن آن را به دلیل مخالفت با شعائر اسلام داد.(28)
جنبه دوم شخص گرایى، نقش و جایگاه دودمان و خانواده در این گونه نظامهاست. دلیل این امر شاید متزلزل بودن پایه اعتماد به دیگران در چنین نظامهایى است. به همین دلیل، فامیلگرایى به نحو چشمگیرى وجود دارد و روابط خویشاوندى در واگذارى مناصب و بهرهمندى از امتیازها و حل و فصل دعاوى نقش غیر قابل انکارى دارد.
ج) حاکمیت دوگانه: در ایران سده نوزدهم میلادى، نهاد دین در استقلال از نهاد دولت شکل گرفته بود. در عین حال تقریباً تا پایان قرن نوزدهم میلادى روابط علما و نهاد سلطنت به رویارویى جدى کشانده نشد و حالت همکارى برقرار بود. البته این همکارى در دورههاى مختلف و برحسب شخصیت پادشاه در نوسان بود؛ براى مثال در عهد فتحعلى شاه (1797 -1834م) این همکارى در حدبسیاربالایى است. در حالىکه در اواخر دوره ناصرالدین شاه به میزان بسیارى کاهش مىیابد.(29) به اعتقاد ارجمند، دهههاى 1230ش/1850م تا 1260ش/1880م دوران آرامش و همکارى بود. دولت بر اوضاع تسلط داشت و علما همکارى مىکرد و تنش چندانى وجود نداشت، البته یک گرایش مخالف نیز وجود داشت؛ اما برداشت روحانیت از شاهان قاجار به تدریج عوض شد. آنان قاجاریه را به چشم دولتى مىنگریستند که با آهنگى فزاینده با قدرتهاى نامسلمان همکارى مىکند؛ قدرتهایى که مىخواهند جامعه اسلامى را نابود سازند.(30) فاصله گرفتن علما از دولت بىارتباط با شکلگیرى نهاد مرجعیت نبود.(31)
د) فقدان مرز میان نظام و سلطان: در نظام سیاسى قدیم، حاکمیت و سلطنت و سلطان چنان بههم عجین شده که تفکیک میان آنها امکان ناپذیربود. در سده نوزدهم میلادى دستگاه حکومتى رشد کرد و نهادهاى دیوانى جدیدى شکل گرفت، ولى هرگز تفکیکى میان مناصب و اشخاص برقرار نشد. در رأس دستگاه دیوان سالارى، سلطنت قرار داشت و هر مقام و هر اداره به صورت ملک خصوصى دارنده مقام تلقى مىشد. رهبرى دستگاه دیوانى به دست خانوادههاى معدود حاکم افتاده بود و اینان سخت با همدیگر همچشمى و رقابت مىکردند. حکام و والیان از میان شاهزادهها یا قبایل بزرگ برگزیده مىشدند. حکام از خودمختارى نسبتاً عمدهاى در قلمرو خویش برخوردار بودند و بخش اعظم مازاد حوزه تحت فرمان خویش را نزد خود نگاه مىداشتند.
ه ) آمیختگى حوزه خصوصى و عمومى: گرایش به قدرت مطلقه وخودکامگى در ساخت قدرت قدیم به حدى است که مرز میان قلمرو زندگى خصوصى وعمومى کاملاً مغشوش و در هم آمیخته است. این درهم آمیختگى بیش از هر چیز در مورد مالکیت خصوصى خود را نشان مى دهد. دولت قاجاریه همانند دیگر دولتهاى ایلیاتى و قبیلهاى پیش از آن، همواره تهدیدى براى مالکیت بود. مینورسکى در گزارش از وضعیت مالکیت زمین در عصر صفویه به وجود چهار نوع زمین در این دوران اشاره مىکند: زمینهاى متعلق به شاه، زمینهاى دولتى، زمینهاى موقوفه و زمینهاى متعلق به افراد.(32) این چهار شکل در دوران قاجاریه نیز برقرار بود. زمینهاى متعلق به شاه خالصه نام داشت و شکل اساسى زمینهاى دولتى نیز تیول بود. از میان این چهار نوع، قسم اخیر یعنى زمینهاى متعلق به افراد از کمترین امنیت برخوردار بود. در دیگر حوزهها مانند تجارت نیز مالکیت خصوصى چندان محترم نبود. تعدى به حوزه خصوصى عمدتاً به انگیزه تأمین خراج و جبران کسرى منابع مالى یا افزایش مازاد صورت مىگرفت. در بسیارى موارد وقفْ راه گریزى براى فرار از دستبرد دولت و امنیت سرمایه به حساب مىآمد.(33)
این وضعیت از سویى، نشاندهنده عدم تطبیق نظام فئودالى بر وضعیت دوران قدیم در ایران است و از سوى دیگر، حیطه مغشوش و ناامن مالکیت خصوصى را نشان مىدهد. سایکس در گزارشى از عدم امنیت در خرده مالکیتها مىنویسد: «روستاییان از جادههاى اصلى فاصله مىگیرند، زیرا دولتمردان معمولاً کالاهاى آنها را بدون پرداخت هیچ نوع مابهازایى مىگیرند».(34) علاوه بر این، فقدان قانون، اختلاط بین حوزه خصوصى و عمومى را تشدید و راه را براى دخالت دولت در حوزه خصوصى هموار مىساخت.
و ) اقتصاد خراجى: هر چند درنظام اجتماعى گذشته شیوههاى متعدد تولیدى وجود داشت، ولى دولت بر خراج استوار بود. البته این ویژگى عام نظامهاى دولت قبیلهاى است و چنانکه ابن خلدون بیان مىکند، عبارت است از اینکه «دولت دارایىهاى رعایا را جمع کرده و صرف خواص و کارگزاران خود نماید. بنابراین درآمد دولت از رعایا به دست مىآید و در وابستگان به دولت و افرادى که در شهر سکونت دارند مصرف مىشود».(35) اقتصاد نظامهاى خراجى بر روابط تولیدى - مانند رابطه خدایگان و بنده یا ارباب ورعیت در نظام فئودالى یا کارگر و کارفرما در نظام سرمایهدارى - استوار نیست، بلکه بر خراج یا بهره (رانت) متکى است. منظور از خراج کلیه پرداختهاى مالى است که سلطهگر بر تحت سلطه الزام مىکند، خواه این سلطهگر امیر باشد یا قبیله و یا دولت، خواه دریافت آن به طور مستقیم باشد یا غیر مستقیم و خواه پرداختکننده اتباع فرد سلطهگر بوده یا اینکه بیگانه باشند. تفاوت خراج با مالیات در این است که دریافت مالیات در چارچوب مصلحت عمومى و بر اساس نوعى رضایت صورت گرفته و همه اعم از حاکم و غیر حاکم آن را مىپردازند. در واقع آنچه در دولت مدرن به عنوان مالیات اخذ مىشود در واقع حق عضویت در سازمان اجتماعى - سیاسى جامعه بوده و به ازاى پرداخت آن حق دخالت در تعیین سرنوشت براى فرد پدید مى آید؛ در حالىکه خراج اساساً نوعى دریافت مالى است که حاصل رابطه قدرت میان فرد غالب و مغلوب بوده و تنها فرد تحت سلطه آن را مىپردازد و هیچ مسؤولیتى براى سلطهگر پدید نمىآورد. منظور از بهره یا رانت نیز درآمدى است که شخص بدون نیاز به هر گونه فعالیت تولیدى به دست مىآورد. بنابراین هر گونه درآمد خام (منابع طبیعى یا بخششهاى ملوکانه) که دارنده آن تلاشى براى تولید آن نکرده است بهره و رانت محسوب مىشود.(36)
با ملاحظه ویژگىهاى فوق مىتوان گفت ساخت دولت قدیم که به نوعى شکل تکامل یافته قبیله است بر سه رکن عصبیت، عقیده و خراج استوار بوده و سازوکار تولید، توزیع و مصرف قدرت و ثروت در آن بر این پایه شکل مىگیرد. نظام سیاسى ایران در این دوران علىرغم اینکه استبدادى بود و گرایش به خودکامگى داشت، با تکثر و پراکندگى منابع قدرت نیز مواجه بود. بشیریه در جمعبندى که از ساخت قدرت در این دوران داشته، اظهار مىدارد:
روىهم رفته در توصیف نظام سیاسى قدیم مىتوان گفت که آن نظام از حیث ساختار قدرت، نوعى حکومت ملوک الطوایفى متمایل به تمرکز و از حیث شیوههاى اعمال قدرت، استبدادى یا پاتریمونیالیستى بود نه نظامى مطلقه که مبتنى بر تمرکز و انحصار منابع قدرت بوده باشد. در عین حال ماهیت نظام سیاسى و تأثیرات آن بر سطح زندگى اجتماعى و اقتصادى اجازه نمى داد على رغم وجود نوعى تکثر در منابع قدرت، طبقات و یا شؤون مستقل و نیرومندى همچون اشراف، اصناف و روحانیت پیدا شوند.(37)
این نوع از دولت - همچنان که ابن خلدون به خوبى بیان کرده است - در درون خود عوامل زوال و فروپاشى خود را تولید مىکند و زمینه را براى برقرارى دولتى دیگر فراهم مىآورد؛ ولى آنچه در تحلیل ابن خلدون کمتر به آن پرداخته شده، تحول در ساخت قدرت و جایگزینى آن با ساختى متفاوت و از سنخى دیگر است؛ زیرا فروپاشى دولتهاى گذشته الزاماً با تحول در ساخت قدرت همراه نبود و معمولاً شکلى از نظام استبدادى جایگزین شکلى دیگر مىشد. آنچه از منظر این پژوهش اهمیت دارد این است که در دوران معاصر چگونه این تحول در ساخت قدرت پدیدآمده و چه پیامدهایى به همراه داشته است.
بحران و زوال نظام سنتى
پیدایش بحران در یک نظام هنگامى روى مىدهد که تحقق کارکرد مورد انتظار از هر یک از اجزا و بخشهاى آن دچار اختلال گردد. این امر خود موجب نابسامانى مىشود و در صورتى که نظام توان بازسازى سامان جدید را دارا نباشد به فروپاشى آن خواهد انجامید. گسترش و بسط سیطره گفتمان تجدد به تدریج بسیارى از عناصر گفتمان سنتى را که پیش از این بیان شد به چالش طلبید و بدین ترتیب بنیان نظم قدیم را متزلزل ساخت. در واقع گفتمان تجدد بسیارى از ضعفهاى نظام سنتى را آشکار کرد و در آیینه تجدد شکستگى و از ریخت افتادگى(38) نظام سنتى هویدا شد. ماجراى هبوط دولت قدیم در هاویه زوال با شکست در جنگ با روس بیشتر آشکار گردید. پس از این واقعه، کارگزاران واقع بینى چون عباس میرزا به ضعف و انحطاط نیروهاى بازدارنده سلطنت پى برده و قدرت و پیشرفت غرب را درک مى کنند. عباس میرزا، آنگونه که ژوبر نقل مىکند، به بلایى که در حال فرو آمدن بر سر نگونبخت ایرانیان بود پى برده و به دنبال راه حلى براى آن مىگشت؛ از این رو خطاب به یکى از اروپاییان مىگوید:
نمىدانم این قدرتى که شما [اروپایىها] را بر ما مسلط کرده چیست؟ و موجب ضعف ما و ترقى شما چه ؟ شما در قشون و جنگیدن وفتحکردن و به کاربردن تمام قواى عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر مىگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزى زمین در مشرق از اروپا کمتر است، یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما مىتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از سر شماست یا خدایى که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برترى دهد؟ گمان نمىکنم. اجنبى حرف بزن! بگو چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟(39)
گفتار فوق به خوبى ناکارآمدى نظام سنتى در برابر نظام دولت - ملت اروپایى که در حال گسترش بود را از دید یک سردار ایرانى نشان مىدهد. البته ریشههاى اینزوال را هم در داخل ساخت قدرت و هم در بیرون از آن باید جستوجو کرد. در حقیقت عوامل درونى زمینههاى پدیدار شدن بحران را پدید آوردهو فشارهاى بیرونى سبب شدند تا این عوامل با سرعت بیشترى به فروپاشى نظم سنتى منجر شود.
ساخت هرمى شکل قدرت قدیم که سلطنت مطلقه نماد اصلى آن محسوب مىشود بر عصبیت قبیلهاى استوار بود. چنان که ابنخلدون توضیح مىدهد، عصبیت هر چند عامل مهمى در تکوین و پیدایش سلطنت است، ولى در مراحل بعدى خود مانعى در راه رشد آن مىگردد. تلاش براى رفع این مانع به از بین رفتن آن انجامیده و به این ترتیب نظام در سراشیبى سقوط قرار مى گیرد. شاهان صفویه و قاجاریه براى حفظ موقعیت خود ناگزیر از سامان بخشیدن به نیروهاى نظامى و همچنین گسترش شهرنشینى بودند. ایجاد ارتش منظم و سازمان یافته و گسترش شهرها با صورتبندى قبیلهاى تعارض داشت، زیرا مستلزم تغییر مرکز وفادارى و جایگزین ساختن پیوند با شاه به جاى پیوندهاى نسبى و خویشاوندى بود. علاوه بر این، ساخت پراکنده قدرت در نظام پاتریمونیالى مانع از تحقق چنین هدفى بود. سران عشایر و خوانینو حکام محلى هر کدام نیروى نظامى مخصوص داشتند و شاه نیز ارتش خاصى داشت که بر پایه ایل او شکل گرفته و سران آن از وابستگان و وفاداران به شاه بودند و فرماندهى آن معمولاً بر عهده یکى از شاهزادگان و غالباً ولیعهد بود. به این ترتیب از سویى، تمرکز قدرت براى حفظ موقعیت در برابر قدرتهاى خارجى ضرورت داشت و از سوى دیگر، ساخت پراکنده قدرت و صورتبندى قبیله با این امر ناسازگار بود. بنابراین ساخت قبیلهاى قدرتاز ارائه کارویژه حفظ قدرت ناتوان بود و زمینه بحران و آسیب پذیرى نظام سنتى را فراهم مىآورد.
دستگاه دیوانى دولت قدیم نیز نوعى بوروکراسى پاتریمونیالیستى بود که کارکرد اصلى آن مالى و مالیات گیرى و صرف آن در جهت نیازهاى نهاد سلطنتو دربار بود. دیوان سالارى هرچند در امور مالى به ویژه گردآورى مالیاتها از کارآیى نسبى برخوردار بود ولى با توجه به پراکندگى قدرت و حکومت امرا، شاهزادگان و خوانین، توان آن کاهش مىیافت و قدرت چندانى در نظارت بر دخل و خرج ها نداشت. این امر زمینه ساز اختلاف میان صدر اعظم و دربار بود که در مواقعى صدر اعظم جان خود را براى آن از دست مىداد. بنابراین دستگاه ادارى نیز در انجام کارویژهاش با مشکل مواجه بود.
فریدون آدمیت بهنقل از یکىاز رسایل دوران قاجاریه با عنوان «شرح عیوب و علاج نواقصمملکتى ایران» مىنویسد:
در ملک ما«دزدى و خوردن مال دولت و ملت علىالرئوس به اجازه سلطنت است و این فقره اسباب افتخار سارقین دولت است». حکام به هرولایت پا نهند آنجا را با مملکت دشمن به یک شمار گیرند، به جاى مالیات اموال مردم را به غارت برند... اموال ملت را پیشکاران مىبرند، جیره و مواجب نوکر را صاحبمنصبان و لشکر نویسان مىخورند و جان مردم از حرامیان و راهزنان و دزدان و سیاست حکام و فساد لوطیان و افساد اطبا پیوسته در معرض هلاکت است.(40)
بنابراین راه براى بىعدالتى و سوء استفاده و در نتیجه ستم زیاد بر رعایا باز بود. این امر بحران مشروعیت نظام سنتى را در پى داشت، زیرا نظام سلطنتى اگرچه مشروعیت خود را از رعایا کسب نمىکرد، ولى مقبولیت آن بستگى زیادى با کار ویژه عدالت، البته به مفهوم سیاستنامهاى آن، داشت.
اقتصاد خراجى یکى دیگر از پایههاى سلطنت مطلقه بود که نه تنها یاراى مواجهه با اقتصاد رو به پیشرفت کشورهاى اروپایى را نداشت، بلکه فاقد امکانات لازم براى جلوگیرى از انحطاط بیشتر بود. روشن است که در چنین وضعیتى، امکان انباشت سرمایه و رونق بازار صنعت و تجارت و زمینه براى سرمایه دارى پدید نمىآمد. وبر در توصیف اقتصاد نظامهاى پاتریمونیالیستى مىنویسد:
دامنه گستردهاى براى خودسرى واقعى و بیان هوسهاى صرفاً شخصى از جانب فرمانروا و اعضاى دستگاه ادارى او وجود دارد. امکان رشوهخوارى و فساد... معمولاً موضوعى است که موردبه مورد با هریک از مقامات توافق مىشود، [از این رو] از هیچ یک از دو مبناى عقلانى کردن فعالیت اقتصادى اثرى نخواهد بود، یعنى نه از مبنایى براى محاسبه تعهدات و نه از مبنایى براى میزان آزادى اى که به مؤسسه خصوصى داده خواهد شد... تحت سلطه نظام پاتریمونیال تنها انواع معینى از نظام سرمایه دارى مىتوانند توسعه یابند.(41)
بحران موجود در سیستم اقتصاد خراجى تحت تأثیر گسترش نظام سرمایهدارى غرب تشدید مىشد. تمدن جدید غرب از دو سو کشورهاى حاشیهاى یا نیمه حاشیهاى را تحت تأثیر قرار مىداد: از یک سو، با پیشرفت حیرتانگیز در عرصه دانش و فنآورى، توجه اندیشمندان این کشورها را به سوى خود معطوف مىکرد. توجه به این پیشرفت مسلمانان و دیگرساکنان جوامع حاشیهاى را به انحطاط و عقب ماندگى خود واقف ساخته و زمینه ذهنى لازم براى درک ضرورت دگرگون سازى و درانداختن طرحى نو را فراهم مىآورد؛ از سوى دیگر، بعد استعمارى تمدن جدید بود که با توجه به قدرت و نیاز فزاینده غرب، استعمار و استثمار کشورهاى حاشیهاى را ضرورى مىساخت.(42) ایران در دوران صفویه در عرصه خارجى(43) قدرتهاى اروپایى قرار گرفته بود و به همین دلیل در سطحى برابر و همتراز با آنها داد و ستد داشت.(44) اما همگام با رشد تمدن بورژوازى و افزایش قدرت نظام سرمایهدارى از یک سو و ضعف دولت مرکزى در ایران از سوى دیگر، این روابط یک سویه شد و وابستگى ایران به قدرتهاى خارجى افزایش پیدا کرد. این وابستگى فزاینده با افول مشروعیت نظام سیاسى قاجاریه تشدید مىشد.
منافع اقتصادى بیگانگان در ایران مستلزم تحول در شیوههاى تولید و پیدایش الگوهاى جدید مصرف بود و این امر خود صورتبندى اجتماعى را تحت تأثیر قرار داده و دگرگون مىساخت؛ براى مثال رشد تراز تجارت خارجى و صدور کالاهاى مصرفى به ایران، کسب امتیاز بهرهبردارى از منابع طبیعى و احداث بانک، تحولاتى را در شیوه تولید، گسترش شهرنشینى و ظهور طبقه متوسط در ایران به همراه داشت.
هماوردى با تمدن غرب نیازمند دانش و فن آورى جدید بود که پیشینهاى در فرهنگ و دانش سنتى نداشت. علاوه براین نظام آموزشى مدارس و مکاتب که وظیفه تعلیم و تربیت کارگزاران نظام سیاسى قدیم را بر عهده داشت، فاقد توان لازم براى آموزش وپرورش نیروها و کارگزارانى کارآمد براى حفظ و دفاع از نظم جارى و موجود بود. از این گذشته،عناصرى کهپیش از این به عنوان بنیادهاى نظم گفتمانى پدرسالارانهاز آن یاد شد و دانش و اندیشه کلاسیک آن را تولید و بازتولید مىکرد نیز نه تنها زمینهاى براى حل این بحران فراهم نمىکرد، بلکه بر ابعاد آن مىافزود. مراتبى بودن جامعه و سیاست مانع بزرگى براى پیشرفت بود، زیرا از تحرک اجتماعى و پویایى طبقاتى به شدت جلوگیرى مىکرد. رابطه نهاد دین و دولت، به گونهاى که پیشتر توضیح داده شد، عاملى در جهت تمرکز زدایى و پراکندگى قدرت بود و حاکمیت دوگانه را در پى داشت. این امر اگر چه مانع مطلق بودن قدرت شاه مىگردید و نهاد دین به عنوان پناه رعایا براى جلوگیرى از ستم و ظلم نهاد سلطنت عمل مىکرد، اما موانعى نیز براى برخى اقدامات اصلاحى پدید مىآورد. در نهایت رویکرد سلبى به انسان و جامعه و تأکید بر اصالت شر و لزوم اطاعت براى جلوگیرى از هرج و مرج به نوعى تقدیرگرایى و رضایت به وضع موجود را توجیه مىکرد و زمینه را براى بسط خودکامگى فراهم مىساخت. مجموعه این عوامل موجب شد تا نظام سیاسى قدیم از ریخت بیفتد و در سراشیبى سقوط قرار گرفته و تابش شمع آن رو به افول نهد.
اصلاحات؛ تلاشهاى ناکام
تجربه اصلاحات در ایران به دوران صفویه بازمىگردد. این اصلاحات که در دوران شاه عباس وبا استمداد از نخبگان انگلیسى صورت گرفت بیشتر به سازمانهاى لشکرى و کشورى معطوف بود.(45) در عین حال هرگز نمى توان اقدامات صفویه را نوسازى(46) به مفهوم امروزى آن نامید، زیرا فرایند نوسازى نامش را از غایتى که به دنبال تحقق آن است، یعنى مدرنیته، مىگیرد. اصلاحات در این دوران هرچند با استمداد از نیروهاى غربى صورت گرفت، ولى بدون توجه به تجربه تجدد که در غرب در حال شکل گیرى بود انجام مىشد. اصلاحات در دوره قاجار سبک و سیاق دیگرى یافت، زیرا در این دوران ایران در حاشیه تمدن غرب قرار گرفته و نظام سیاسى نیز از درون دچار بحرانهاى جدى گردیده بود، به گونهاى که تحقق کارکردهاى آن با اختلال مواجه بود. به نظر ابراهامیان، برنامه نوسازى در دوره قاجار به دو شیوه متفاوت دنبال شد: در نیمه نخست سده نوزدهم کوشش بر اجراى دو برنامه نوسازى بلند پروازانه به منظور مقابله با نفوذ غرب و نیروهاى خارجى صورت گرفت که با بن بست مواجه شد. در نیمه دوم به اصلاحات جزئى روى آوردند و همکارى با غرب را بر مبارزه با آن ترجیح دادند. بیشتر دولت را در برابر جامعه تقویت کردند تا جامعه را در برابر دولتهاى خارجى؛ اغلب به جاى انجام اصلاحات فراگیر در سطح ملى به اصلاحات جزئى و دربار پرداختند.(47) به هرحال هدف جریان اصلاحات بحران زدایى از ساخت سیاسى و سامان دهى مجدد آن بود. از آنجا که انگیزه این اصلاحات تقویت نظام سلطانى و در بند نقشهاى ایوان آن بود هرگز نمىتوانست از سطح روبنایى به عرصه ساخت دولت کشانده شود و کاخ سلطنتى را که از پاى بست در حال ویرانى بود نجات دهد. علاوه بر این، بسیارى از این اصلاحات در راستاى توسعه وابستگى صورت مىپذیرفت و ارادههاى بیرونى در آن نقش داشتند. بدینسان دگرگونىهایى که در نهاد دولت پدید آمد در واقع تحول در ابزارهاى اعمال قدرت در نظام سلطانى محسوب مىشد. به طور کلى فرایند اصلاحات در دوران قاجار داراى چند مشخصه اصلى بوده که در پى مىآید.
الف) تقدم اصلاحات نظامى: مصلحان اولیه، بازسازى نیروى نظامى را در اولویت نخست قرار دادند، ولى به تدریج حوزه اقدامات اصلاحى به سایر بخشها نیز کشانده شد. به تعبیر فوران «اصلاح طلبان پیشگام نظیر عباس میرزا، قائم مقام و امیر کبیر همه از آذربایجان یعنى خط مقدم جبهه با روسیه آمدند:(48) ولى این ضرورت به زودى در نهادهاى ادارى و اقتصادى نیز احساس شد.(49) روند اصلاحات در ایران بىارتباط باجریان اصلاحات در عثمانى نیست. در عثمانى نیز ضرورت نوسازى و اصلاح نیروهاى نظامى زودتر احساس شد، ولى به زودى ضرورت آن نهادهاى دیگر را در بر گرفت.(50)
ب) سلطنت مدارى: اصلاحات همواره وابسته به اراده و تصمیم شاه و نهاد سلطنت بود و تابعى از علایق و تمایلات آن بود؛ از این رو جنبه مقطعى و کوتاه مدت داشته و با تغییر تصمیم شاه در مورد چگونگى و ابعاد آن تغییر مىپذیرفت؛ براى مثال نوسازى دولت که با عباس میرزا آغاز شده بود پس از مرگ او (1211ش) به زودى با قتل میرزا ابوالقاسم قائم مقام متوقف گردید.(51) این وقفه تا زمان به قدرت رسیدن ناصرالدین شاه و صدارت یافتن امیر نظام ادامه داشت. صدرات امیر کبیر نقطه عطفى در بحرانزدایى از نظام سیاسى در ایران به شمار مىرود. اصلاحات او فراگیر و همه نهادها به ویژه دیوانسالارى را دربر مىگرفت. دغدغه اصلى امیرکبیر ایجاد تمرکز در حاکمیت و نیز اصلاح و تقویت نهاد دولت بود.(52) گرایش کلى اصلاحات تقىخانى به استقلال ایران دربرابر قدرتهاى مسلط در آن دوره معطوف و او در صدد بود تاتناسب را بر سطح روابط ایران و غرب حاکم سازد؛ اما در نهایت به دلیل مخالفت شاه بااین اقدامات انجام آن دچار وقفه گردید. مشابه این وضعیت را در دوره سپهسالار نیز مىتوان مشاهده کرد.
ج) تعارض با منافع طبقات بالا: سومین خصیصه این اقدامات، تعارض آن با منافع طبقات بالا بود، زیرا موقعیت آنان در ساخت قدرت بستگى با روند گذشته داشت؛ از این رو تمامى این اقدامات با ائتلافى از مخالفان، که نوعاً از طبقات بالا بودند و از این اصلاحات زیان مىدیدند، مواجه مىگردید. ائتلافى که تا پاى جان امیرکبیر ایستادگى کرد و به عزل سپهسالار منجر شد. با توجه به اینکه پارهاى از این اقدامات مانند تأسیس دارالفنون یا انتظام بخشیدن به دستگاه قضایى مستلزم محدود کردن قلمرو نفوذ روحانیان بود، برخى از این مخالفتها جنبه مذهبى نیز مىیافت.
د) توسعه وابستگى: چهارمین خصیصه اصلاحات عصر قاجار، وابسته بودن توسعه بود. قتل امیرکبیر نشاندهنده تصلب ساخت قدرت و عدم انعطاف آن در قبال اصلاحات غیر وابسته به قدرتهاى خارجى بود و الگوى توسعه وابسته را مشروعیت مىبخشید،(53) هرچند این مرحله تا روى کار آمدن میرزا حسین خان مشیرالدوله به تأخیر افتاد. نکته قابل توجه در اصلاحات دوره سپهسالار، ویژگى وابسته بودن آن است، ولى مدل آن وابسته غیر استعمارى است.(54) همانگونه که بوسانى(55) توضیح مى دهد، «ایران در این دوران همه معایب یک مستعمره را دارا بود، ولى از مزایاى محدود یک مستعمره - مانند ایجاد صنایعى به سود مستقیم استعمارگران یا مقاصد نظامىشان، بهبود نظام قضایى و مانند اینها - محروم ماند.(56)
این مرحله از اصلاحات با وزارت و صدارت پر فراز و نشیب میرزا حسین مشیرالدوله (1243 - 1298ق) آغاز مىگردد. در پیدایش این مرحله عواملى مانند بحرانهاى اقتصادى - سیاسى واصلاحات همزمان در عثمانى و ژاپن مؤثر بودند. مشیر الدوله که درس آموخته فرانسه و از نزدیک با مدنیت جدید غرب آشنا بود نزدیک به چهارده سال وزیر مختار و سفیر کبیر ایران در اسلامبول بود و در جریان روند نوسازى در عثمانى قرار داشت. صدارت او نیز همزمان با اوج تنظیمات در عثمانى به دست مدحت پاشا و نوسازى ژاپن توسط ایتو بود. در واقع این سه تن برجستهترین سرداران نوسازى در نیمه دوم سده نوزدهم به شمار مىرفتند.(57) برنامه اصلاحى سپهسالار بر مبناى الگوى ترقى(58) طراحى شد و در صدد عقلانى ساختن نهاد دولت(59) و پیشرفت اقتصادى و اجتماعى بود. مشیر الدوله برنامه خود را به گونهاى تعبیه کرده بود که با منافع انگلیس و روس تعارض آشکارى نیابد و استقلال و بىطرفى ایران از سوى آنان تضمین گردد.(60) این برنامه نوسازى از سویى به نهادینه و قانونمند ساختن فرایند تصمیمگیرى و اقدام در نهاد دولت معطوف بودواز سوى دیگر شامل یک سرى اصلاحات سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى مىگردید که در این جا مجال پرداختن به آن نیست.
در مجموع روند نوسازى در این دوره به دگرگونىهاى عمدهاى در صورتبندى اجتماعى منجر شد. ظهور و گسترش طبقه متوسط و روشنفکر جدید و گسترش شهرنشینى و کمرنگتر شدن وفادارىهاى قومى و قبیلهاى از پیامدهاى اجتماعى مهم این روند است. فرایند عرفى شدن و عقلانیت در نهادهاى مختلف اجتماعى در این مرحله به شکل محسوسى گسترش یافت و نگرش مثبت و ایجابى به تجدد و غرب نیز بسط پیدا کرد. گسترش و بهبود راههاى زمینى و ارتباطات مانند تلگراف و روزنامه از سویى، وضعیت تجارت و سرمایهگذارى خارجى را بهبود بخشید و از سوى دیگر، امکان تبادل فرهنگ و افکار را افزایش داد؛ ولى این بهبودى هرگز به معناى برطرف شدن معایب و اشکالات موجود در نظام سیاسى نبود.
ویژگىهاى فوق در مجموع فرایند اصلاحات را کند یا بىاثر کرد و موجب گردید تا تلاشهاى صورت گرفته در این راستا با کامیابى چندانى مواجه نشود. بىگمان عوامل این بنبست را بیش از هر چیز بایستى در ساخت قدیم قدرت جستوجو کرد. امکاناتى که گفتمان پدرسالارانه براى تجدید نظر در اختیار داشت اندک بود و به هیچ وجه پاسخگوى تحولاتى که با بسط گفتمان تجدد پدید آمده، نبود. علاوه بر این، الگوى اصلاحات به دلیل اینکه برگرفته از تجدد و غرب بود با ساخت سلطنت مطلقه تعارض مبنایى داشت؛ از این رو ساخت قدیم در برابر اینگونه تغییرات تصلب نشان داده و مقاومت مىورزید. در نتیجه این اصلاحات یا اساساً پذیرفته نمى شدند و یا صورت پذیرش، توفیق چندانى در مقام عمل نمى یافتند؛ براى نمونه مىتوان از مقاومت در برابر دو طرح قانون اساسى که در دوره سپهسالار مطرح شد، یاد کرد.(61)
پراکندگى منابع قدرت و تکثر گروههاى ذى نفوذ که از ویژگىهاى اصلى ساخت قدیم قدرت است، مانع مهم دیگرى براى موفقیت برنامههاى اصلاحى بود.(62) این ویژگى در شرایط بحرانى شدت مىیافت و نیروهاى گریز از مرکز فعال مىشدند. علاوه بر این، پراکندگى این گروهها تحصیل اجماع و وفاق میان آنها را دشوار مىساخت. بدین سان کشمکش بر سر تصاحب منابع قدرت وجه غالب کنشهاى سیاسى بود و به سیاست نیز عمدتاً از این منظر نگریسته مىشد. بنابراین اصلاح گران همواره با مشکل اقناع و تحصیل اجماع میان این گروهها مواجه بودند. این اجماع در برخى موارد در جهت سلبى ایجاد مىشد که در بهترین حالات به عزل و کنار گذاشتن کارگزار اصلاح طلب ختم مىگردید.
بدین ترتیب ساخت قدرت از درون و بیرون در معرض آسیبهاى جدى قرار گرفت. از داخل به دلیل شکست برنامههاى نوسازى، امکان اصلاح منتفى و اندیشه تغییر انقلابى را تقویت مىساخت. از بیرون نیز به دلیل رقابت گسترده دو دولت روس و انگلیس بر سر منافع خود در ایران، تمامیت ارضى و استقلال آن در خطر بود. به هرحال بنبست اصلاحات، آغاز مرحله تازهاى در دگرگونى روابط قدرت در جامعه است؛ مرحلهاى که مىتوان از آن به «احتضار» ساخت قدیم تعبیر کرد. ابن خلدون این مقطع از زوال دولتها را با تمثیل جالب «سوخته شدن فتیله شمع در آخرین لحظات تابش آن» تفهیم مىکند:
و چه بسا که در پایان دوره فرمانروایى دولت نیرویى پدید مىآید که خیال مىکنند پیرى و فرتوتى از دولت مرتفع شده است و فتیله شمع آن نیرو آخرین جلوه توانایى را نشان مىدهد؛ چنانکه گویى یک شمع برافروخته از قدرت و توانایى مىدرخشد در صورتىکه شعلههاى مزبور آخرین تابشهاى آن قدرت است، زیرا شمع نزدیک خاموش شدن چشمکهایى مىزند که مردم مىپندارند برافروختگى آن جاوید است، در صورتىکه آن پرتوها و چشمک ها نشانه خاموشى آن است.(63)
مشروطیت؛ فرجام نظم کهنه
دهههاى پایانى سده نوزدهم دوره نهایى زوال و فروپاشى ساخت قدیم قدرت درایران است. تلاشهاى اصلاحى هر چند در عمل به بن بست رسید و ناکام ماند، ولى نظام سیاسى از ریخت افتاده قدیم را از درون پوک ساخت و با وارد کردن نیروهاى متوسط جدید به صحنه، زمینه را براى تحولى جدى در سطح روابط قدرت فراهم ساخت.
انقلاب مشروطه حاصل پیوند و ائتلافى است که میان نیروهاى سنتى و متجدد سرخورده از نظام استبدادى صورت گرفت. این ائتلاف در پى بحران مشروعیتى رخ داد که نظام پدرسالارنه قاجار با آن دسته وپنجهنرم مىکرد. فوران به خوبى این بحران را چنین توصیف کرده است:
مشروعیت قاجار طى سده نوزدهم (1179-1279ش) به دلایل زیر به تدریج زیر سؤال رفت: شکست ایران از روسیه که به ماجراى خونین گریبایدوف منتهى گردید، شکست سلسله اصلاحات از دهه 1210ش/1830م تا دهه 1260ش/1880م، واگذارى امتیازهاى گوناگون که امتیاز رویتر و جنبش تنباکو نمونههاى بارز آن بود، و با این همه نارسایى، در آستانه قرن بیستم، چندان چیزى از مشروعیت سلطنت باقى نمانده بود. به طور قطع بحران دولت جنبههاى سیاسى (ضعف در برابر غرب، سرکوب و خودکامگى در داخل)، اقتصادى (وابستگى به وامهاى خارجى، بازرگانى خارجى، نبود کنترل بر گمرک و...) و ایدئولوژیکى (آگاهى تودهها به اینکه دولت از حفظ هویت اسلامى یا منافع ملى عاجز بوده است) داشت.(64)
جنبش مشروطیت ایران در ارتباط مستقیم با تحولاتى بود که در این مقطع جنبه جهانى یافته بود. ازجمله اینکه جنبشهاى مشروطه خواهى، ملیت خواهى و استقلال طلبى در اروپاى نیمه دوم سده نوزدهم به اوج خود رسید و موج گسترده آن بسیارى از ملتها را در برگرفت. همسایگى ایران با دو کشور در حال انقلاب یعنى روسیه و ترکیه عثمانى، پیوندهاى ایرانىها با مصر و هندوستان و آگاهى از رویدادهاى گوناگون سیاسى اجتماعى در ژاپن و چین همگى در تقویت این جنبش مؤثر بودند.(65) بازتاب این تحولات در ذهنیت نخبگان ایرانى به ویژه دانش آموختگان دارالفنون که مدتى را در زادگاه تجدد سپرى کرده بودند بیشتر بود. در انتهاى قرن نوزدهم شاهد گسترش «ادبیات سیاسى - انتقادى» در ایران هستیم؛ ادبیاتى که با نقد اوضاع اسفبار موجود ضرورت وجود «قانون اساسى» و برقرارى «پادشاهى مشروطه» را مطرح مىساخت. نوگرایان طیفى وسیع را تشکیل مىدادند که از سکولاریست معتقد به جدایى دین از سیاست مانند آخوندزاده تا اصلاح طلبانى که در جستوجوى مبانى تجدد در منابع و نصوص دینى بودند را در بر مى گرفت. جنبش مشروطهخواهى هرچند ایدئولوژى خود را مرهون همین قشر بود، ولى هوادارانى از قشرهاى مختلف مانند برخى روحانیان، طبقه متوسط سنتى یعنى بازاریان و تودههاى به ستوه آمده از ستم دستگاه استبدادى داشت. انگیزه این گروه از مشارکت، آموزهها وتعالیم سنتى مبنى بر عدالت و نفى ستم، امر به معروف و نهى از منکر و نفى سلطه و استیلاى بیگانگان بود. به طور طبیعى رهبرى این ائتلاف به اعتبار سطوح متفاوت نیروهاى شرکتکننده در آن، به ویژه توده مردم که بیشتر با عامل مذهب بسیج و تحریک مىشدند به دست علما و روحانیان بود.(66)
به هرحال مجموعه عوامل فوق یعنى بحران مشروعیت نظام سیاسى، افول یا فروپاشى ساخت قدیم قدرت و ائتلاف نیروهاى نوگرا و سنتى سبب شد تا در سال 1324/1285ش) انقلاب مشروطیت به ثمر رسد. انقلاب مشروطه حاصل ائتلاف نیروهاى سنتى و نوگرا بود، از این رو نوعى دوگانگى در هدف آن وجود داشت. نوگرایان تحقق ایدههایى مانند مشروطیت، قانون، آزادى، افزایش اقتدار و کارآیى حکومت مرکزى، ایجاد نظام سیاسى یکپارچه و منسجم به جاى نظام از هم پاشیده قاجار و پیشبرد تحولات اقتصادى و اجتماعى و به طور خلاصه برقرار ساختن دولت مدرن را دنبال مىکردند، در حالىکه نیروهاى سنتى با انگیزهاى چون اجراى شریعت و برقرارى عدالت و قطع دخالت و سیطره اجانب از این حرکت دفاع مىکردند.
در هرحال در جریان این جنبش ضربههاى سهمگینى بر پیکره گفتمان پدرسالارانه وارد آمد و به شکست آن منجر شد. بدین سان انقلاب مشروطه آخرین مرحله از فروپاشى نظام کهنه بوده و نقطه آغاز شکلگیرى دولت مدرن در ایران است.
هدف اصلى انقلاب تحدید قدرت خودکامه و تقیید آن به قانون بود، البته مشروطه خواهان ایجاد یک دولت متمرکز را نیز دنبال مىکردند. پیروزى نهضت مشروطه موجب گردید تا نهادهایى مانند قانون اساسى، مجلس شورا و انتخابات در راستاى تحقق این هدف شکل گیرد. مجلس شورا نمایانگر قدرت طبقات موجود درجامعه، یعنى شاهزادگان، اشراف، روحانیت، بازرگانان، زمینداران، کشاورزان و پیشهوران بود که به موجب نخستین قانون انتخاباتْ نمایندگانى را برگزیده بودند. تحقق این نهادها به منزله تغییر در پارهاى از ویژگىهایى بود که پیش از این در توصیف نهاد دولت قدیم ذکر کردیم، یعنى حداقل در ظاهر قدرت نهاد سلطنت از اطلاق خارج و به قانون محدود گردید، گامهایى در راه رفع دوگانگى از حاکمیت و تفکیک وظایف دینى از سیاسى برداشته شد،(67) عرصه خصوصى تا حدى از عرصه عمومى تفکیک گردید و جامعه مدنى به طور ضعیف و ناپایدار شکل گرفت، دولت از حالت شخصى و انتساب به ایل قاجار به دولت ایران تحول یافت، لوایحى در جهت انجام اصلاحات مالى و شیوه واگذارى امتیازات به دول و سرمایه گذاران خارجى تصویب گردیدو بدینسان گامهایى در جهت تحول از اقتصاد خراجى برداشته واز قدرت مالکانو اربابان زمیندار تا حدى کاسته شد، قانون تشکیلات ایالتى تصویب و ضرورت تشکیل مجالس و انجمنهاى محلى، ایجاد نظام وظیفه عمومى و توزیع املاک اربابى میان دهقانان پیش بینى شد.(68)
جوهر جریان مشروطیت تجدید ساخت قدرت و مدرن کردن دولت بود، در این راستا نیز توانست گفتمان سلطنت مطلقه را شکسته و آن را به حاشیه براند، ولى با توجه به شرایط تاریخى و اجتماعى زمینه براى تحقق همه خواستههاى پروژه مشروطه فراهم نبود، بلکه این فرایند به شکلگیرى دولت مطلقه مدرن منتهى گردید. به بیان دیگر، هرچند گفتمان سنتى در ایران با وزش تندباد تجدد تضعیف شده بود و از این حیث ایران «معاصر» قرن بیستم بود، ولى جبران عقب افتادگىها و نوسازى ایران بر اساس الگوى غربى نیازمند تحولاتى بود که در قرن هفدهم اتفاق افتاده بود و از این حیث وضعیت ایران با گفتمان مشروطیت غرب «معاصر» نبود.(69) این امر مانع از تحقق کامل خواستهاى عمده انقلاب مشروطه یعنى حکومت قانون، پارلمان و مشارکت آزاد گروهها در زندگى سیاسى مىگردید.
بدین سان ساخت قدرت با انقلاب مشروطه تغییرات اساسى یافت، ولى هنوز تا تحقق ساخت دمکراتیک قدرت فاصلهاى بسیار داشت، زیرا نظام سیاسى گذشته اگرچه پایان یافته بود ولى میراث آن به کلى از بین نرفته و عناصرى از آن در ساخت جدید حضور یافتند؛ براى نمونه خصایصى که پیش از این به عنوان عناصر اصلى گفتمان سنت شناسایى شدند مانند رابطه عمودى و سلسله مراتبى در میان طبقات اجتماعى برقرار بود و قدرت سیاسى همچنان در این چارچوب معنا مىیافت. بنابراین خصیصه اصلى ساخت قدرت پس از مشروطیت دوگانگى و همنشینى عناصرى از نظم قدیم با عناصرى از دولت مدرن است.
پىنوشتها
1) حجةالاسلام میرموسوى، استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه مفید.
2) هشام شرابى، پدرسالارى جدید، ترجمه سید احمد موثقى (تهران: کویر، 1380) ص 27.
3) Gemeinschaft
4) Gesellschaft
5) همان.
6) schizophrenic duality.
7) Patrimonialism.
8) حسین بشیریه، جامعه مدنى وتوسعه سیاسى در ایران (تهران: مؤسسه نشر علوم نوین، 1378) ص 66. در خصوص سرشت و ماهیت نظام سیاسى قدیم ایران اختلاف نظر وجود دارد .نظریههاى استبداد شرقى، فئودالیسم ایرانى،استبداد ایرانى و پاتریمونیالیسم سنتى از جمله نظریههاى اساسى در این زمینه به شمار مىآیند. براى اطلاع بیشتر ر.ک: حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسى (تهران: گام نو، 1380)، ص 40-43.
9) در این باره ر.ک: حسین بشیریه، جامعه شناسى سیاسى (تهران: نشر نى، 1374) ص 60.
10) کمال عبداللطیف، فى تشریح اصول الاستبداد (بیروت: دارالطلیعة، 1999م) ص 112.
11) ر.ک: حسین بن عبداللّه ابن سینا، الهیات نجات، ترجمه سید یحیى یثربى (تهران: فکر روز، 1377) ص 310.
12) براى اطلاع بیشتر از چگونگى نظم سلسله مراتبى در عالم انسان و اجتماع، ر.ک: ابو نصر محمد فارابى، فصول منتزعه، تحقیق فوزى مترى نجار (بیروت: دارالمشرق)، ص 67 و ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق (قم: انتشارات بیدار، 1412ق) ص 78.
13) ابوالحسن ماوردى، نصیحةالملوک، ص 160.
14) سید جواد طباطبایى، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران، ص 56.
15) داود فیرحى، قدرت دانش مشروعیت،، ص 214 - 215.
16) محسن مهدى، فلسفه تاریخ ابن خلدون، ترجمه مجید مسعودى (تهران: شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چاپ سوم، 1373) ص 257.
17) با توجه به اینکه نظام مورد نظر دولابوسیه پادشاهى سدههاى میانه در غرب است که به نوعى در چارچوب حقوق طبیعى اعمال مىشده،او به جاى این ویژگى، سلطنت را پیرو عقل مىداند. (کمال عبداللطیف، پیشین، ص 269).
18) محسن مهدى، پیشین، ص 336 - 337.
19) در ارتباط با سرشت زندگى قبیلهاى در ایران دو دیدگاه اساسى وجود دارد: دیدگاهنخست که با رهیافت انسانشناختى به قبیله مىنگرد، قبایل را واحدهاى سازمانى خویشاوند، غیر متمرکز،مساوات طلبو دولت ناپذیر در یک جامعه بزرگتر مىداند. بر این اساس، زندگى ایلیاتى عبارت خواهد بود از زندگى گروههاى خویشاوند که از لحاظ سیاسى غیر متمرکز و با فرهنگ منسجم بوده و داراى سازمانهاى اقتصادى مساوات طلب ودر حال کشمکش با دولت است. کریستن سن کهاز جمله طرفداران این دیدگاه است، مى نویسد: «قبیله از نظر اجتماعى همگون و مساوات طلب است و به بخشهاى مختلف تقسیم شده است، اما دولت ناهمگون و غیر مساوات طلب است و ساختار سلسلهمراتبى دارد. قبیله بر روابط خویشاوندى استوار است، ولى دولت بر روابط غیر شخصى و قراردادى؛ اما مانند همه مدلهاى خالص، این نمونههاى آرمانى فقط تشبیهات خام واقعیت اجتماعى هستند که پژوهشگران اجتماعى در پى آن بوده اند»؛ دیدگاه دوم، که حمید احمدى تلاش کرده آن را به اثبات رساند، اینکه ایلات بر اساس روابط خویشاوندى تشکیل نشدهاندو ملاحظات سیاسى - اجتماعى نقش مهمترى در تشکیل آنها داشته است. از نظر اقتصادى، ایلات داراى نظام سلسله مراتبى و از نظر سیاسى، داراى سازمان اجتماعى متمرکز بودهاند. ایلات ایران گروههایى پراکنده، غیر منسجم و درگیر رقابتهاى متعدد درونى بودهاند. ر.ک: حمید احمدى، قومیت و قومگرایى در ایران افسانه یا واقعیت (تهران: نشرنى، چاپ دوم، 1379) ص 42 و 53 و 54.
20) محسن مهدى، پیشین، ص 251.
21) همان.
22) محسن مهدى، پیشین، ص 254.
23) یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدى و محمد ابراهیم فتاحى (تهران: نشر نى، چاپ دوم، 1377)، ص 60 - 61.
24) ر.ک: حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسى در ایران، ص 45 - 47.
25) نخبگان حاکم از دو گروهاصلى تشکیل مىیافتند: اشراف یا شاهزادگان، عمال دولت و مستوفیان. اشراف از دو طریق به قدرت مى رسیدند: نخست، از راه خرید یا بهرهبردارى از زمین و دوم، از راه خریدن حکومت شهرها و ولایات. بدین ترتیب اغلب حکام ایالات و ولایات از این افراد انتخاب مىشدند. عمال دیوانى خود به دو دسته تقسیم مىشدند: نظامیان که به طور عمده از خوانین ایلات و عشایر بودند و شالوده قدرت نظامى را در دست داشتند. سلسله مراتب ارتش شامل سرداران، امراى تومان، سرتیپان، سرهنگان، یوزباشیان، غلام پیشخدمتان و نایبان مىشد؛ دومین قشر دیوانى را اهل قلم تشکیل مىدادند که به طور عمده شامل پنج رده مىشدند: 1. صدراعظم که پس از شاه شخص دوم مملکت محسوب مىشد و وظیفه نظارت بر سایر مراتب دیوانى و برقراى ارتباط با شاه را داشت؛ 2. صدرالممالک که امورشرعیه و اوقاف را به عهده داشت؛ 3. مستوفى الممالک که کارهاى مالیه و داخلى را اداره مىکرد؛ 4. منشىالممالک که برقرارى رابطه با دول خارجه و امور سرحدى و صدور دستورها و احکام با وى بود؛ 5 . معیرالممالک که خزانه و ضرابخانه و نقارخانه و کلیه امور مربوط به دربار پادشاه به او محول شده بود.
اداره اموراصناف و محلات شهر با کلانتر بود و با کمک کدخدایان محلات و اصناف را اداره مىکرد. در ردههاى بعدى ضابطین وجوهات سررشتهدارى، محررین، تحویلداران، دالانداران، دروازهبانان، سرجوقهها، دلالان و مقاطعهکاران قرار داشتند. شاه در رأس این سلسله مراتب قرار مىگرفت. غلامرضا ورهرام، نظام سیاسى و سازمانهاى اجتماعى دوره قاجار (تهران: معین، 1367) ص 80 - 82 .
26) شهابى و لینز، نظامهاى سلطانى، ص 35.
27) حامد الگار، دین و دولت در ایران، ص 242.
28) اعتماد السلطنه، المآثر والاثار (تهران، چاپ سنگى، 1268ق) ص 107.
29) ر.ک: حامد الگار، پیشین، ص 242 .
30) said Amir Arjomand, The Shdow of God and the Hidden Imam. Religion,Political Order, and Soceital Change in Iran From the Begining to 0891 )Chicago and London: The University of Chicago Press, 4891(, pp. 132-552.
31) تجدید نظام فکرى تشیع در اوایل قرن نوزدهم به دست وحید بهبهانى که به نهادینه شدن تقلید در میان شیعه انجامید با یک حرکت فکرى دیگر در این دوران تکمیل گردید. و آن طرح مسأله اعلمیت به عنوان یکى از شرایط مرجعیت توسط افرادى چون شیخ اسدالله بروجردى و شیخ محمدحسن نجفى و به بار نشستن آن در زمان شیخ انصارى بود، زیرا او توسط استادش شیخ محمدحسن نجفى از همه همگنان اعلم شناخته شد.بدین ترتیب پس از مرگ نجفى (1849م/1266ق) شیخ مرتضى انصارى مرجع تقلید همه شیعیان شناخته شد و نهاد مرجعیت در شخص او تمرکز یافت. به تعبیر الگار، «پیشتر قدرت سلطان به عنوان تنها قدرت متحد علیه اتحاد نیم بند علما ایستادگى مىکرد. اینک قدرت روحانى نیز در یک شخص تمرکز یافته بود».
32) مینورسکى، تذکرةالملوک، ص 195.
33) کاتوزیان در تشریح وضعیت مالکیت در این دوران به ویژگىهاى آن اشاره کرده است:
محمد على همایون کاتوزیان، چهارده مقاله در ادبیات، اجتماع، فلسفه و اقتصاد (تهران: مرکز، 1374)، ص 153 - 154. و همو، اقتصاد سیاسى ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوى، ترجمه محمد رضا نفیسى و کامبیز عزیزى (تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم، 1379) ص 59 - 60.
34) یرواند ابراهامیان، پیشین، ص 20.
35) محمد عابد الجابرى، فکر ابن خلدون العصبیه والدولة (بیروت: مرکز الدراسات الوحدة العربیة، 1992م) ص 262.
36) محمد عابد الجابرى، العقل السیاسى العربى: محدداته و تجلیاته (بیروت: مرکز الدراسات الوحدة العربیة، الطبعة الثانیة، 1992) ص 49 - 50.
37) حسین بشیریه، جامعه مدنى و توسعه سیاسى در ایران (تهران: مؤسسه نشر علوم نوین، 1378) ص 71.
38) deformation.
39) عبدالهادى حایرى، نخستین رویارویىهاى اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازى غرب (تهران: انتشارات امیرکبیر، 1367) ص 308.
40) فریدون آدمیت، اندیشه ترقى و حکومت قانون (تهران: شرکت سهامى انتشار خوارزمى، 1351) ص 37.
41) Max Weber, Economy and Society, opcit, pp. 832-042.
42) ر.ک: عبدالهادى حایرى، پیشین ص 23.
43) exterman arena.
44) ر.ک: عبدالرضا هوشنگ مهدوى، تاریخ روابط خارجى ایران از ابتداى دوران صفویه تا پایان جنگ جهانى دوم (تهران: کتابهاى سیمرغ وابسته به مؤسسه انتشاراتى امیر کبیر، 1355) ص 135 - 136. در این دو فصل مهدوى سطح خوب و آرام مناسبات ایران و دول اروپایى را به خوبى توصیف کرده است. همچنین جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعى ایران از صفویه تا سالهاى پس از انقلاب اسلامى، ترجمه احمد تدین، (تهران: مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ دوم، 1378) ص 72 - 73.
45) عبدالرضا هوشنگ مهدوى، پیشین، ص 63 - 64.
46) modernization.
47) یرواند ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 67.
48) جان فوران، پیشین، ص 247.
49) گستره اصلاحات را با نگاهى اجمالى به سیاهه برنامه امیر کبیر مىتوان دریافت .آدمیت دربیان فهرستى از اصلاحات امیر مىنویسد: بالجمله اقدامات امیر عبارت است از: استقرار امنیت، اصلاح امور مالیه و تعدیل بودجه، تنظیم سپاه به اسلوب جدید اروپا، احداث کارخانههاى اسلحه سازى، اصلاح امور قضایى، جرح و تعدیل محاضر شرع، جلوگیرى از شکنجه و جور حکام، تأسیس چاپارخانه، تأسیس دارالفنون و نشر علوم جدید، استخدام استادان اروپایى، ترویج ترجمه و انتشار کتب علمى، ایجاد روزنامه و انتشار کتب مفید، ترویج سادهنویسى، بناى بیمارستان و تلقیح عمومى مایه آبله، احیا و مرمت ابنیه تاریخى، مبارزه برضد ارتشا یعنى مزمنترین درد اجتماعى ایران، کاستن نفوذ روحانیت، مخالفت با اصول کهنهپرستى و تعزیهخوانى، تقویت بنیه اقتصادى کشور، ترویج صنایع جدید، فرستادن صنعتگر به روسیه، استخراج معادن، بسط فلاحت و آبیارى، توسعه تجارت داخلىو خارجى، کوتاهکردن دست اجانب در امور کشور، تعیین مشى سیاسى معین در سیاست خارجى ... اینها همه از اصلاحات و اقدامات ارجدار بزرگى است که به دست این مرد جامع الاطراف صورت گرفته و گرده اصلاحى او را تشکیل مىداده است . فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران (تهران: شرکت سهامى چاپ، 1323) ص 79 - 80 .
50) ر.ک: استانفورد جىشاو، تاریخ امپراطورى عثمانى و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده (مشهد: آستان قدس رضوى، 1370) ج 2.
51) همان، ص که، مقدمه محمود محمود.
52) همان، ص 78.
53) گستره برنامه اصلاحى امیرکبیر به گونهاى بود که در صورت فراهم بودن شرایط به تغییر بنیادى در ساخت سیاسى منجر مىگردید. آن گونه که آدمیت نقل مىکند: امیر کبیر حتى بر سر آن بود که نظام سیاست را بر پایه جدیدى بنیان گذارد، حقیقتى که ناشناخته مانده به زبان خودش: «خیال کنسطیطوسیون داشتم ... منتظر موقع بودم» اما «مجالم ندادند». فریدون آدمیت، اندیشه ترقى، ص 15.
54) در کشورهاى وابسته غیر مستعمره به رغم قراردادهاى غیر عادلانه، قدرت در دست نخبگان محلى باقى مىماند و یک دولت مرکزى ناتوان استقلال ظاهرى را حفظ مىکند. در این کشورها تغییر ساختهاى سنتى به کندى انجام مىگیرد و به بخشهایى از فعالیت اقتصادى محدود مىشود که با تجارت بینالمللى سروکار دارند. جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد (تهران: موسسه نشر و پژوهش فرزان، 1375) ص 142 - 143.
55) Bousani.
56) جان فوران، پیشین، ص 183.
57) در این میان تنها ایتو توانست برنامه اصلاحى خود را به اتمام برساند. براى اطلاع بیشتر در زمینه فرایند نوسازى در ژاپن و موفقیت آن ر.ک: ناهید مطیع، مقایسه نقش نخبگان در فرایند نوسازى ایران وژاپن (تهران: شرکت سهامى انتشار، 1378).
58) progress.
59) این سخن از مشیر الدوله مشهور است که «در طریق عقل اختلاف نیست».
60) فریدون آدمیت، اندیشه ترقى و حکومت قانون، ص 166. در عین حال موقعیت ایران هرگز آنان را از دخالت باز نداشت و همین امر نیز در عقیم ماندن برنامههاى اصلاحى او تأثیر مهمى داشت.
61) نخستین طرح رسمى قانون اساسى درسال (1288ق/1250ش) ضمن ده اصل با مشارکت میرزا یوسف خان مستشارالدوله تدوین گردید. این طرح که برخى از اصول مهم مدنیت جدید در آن منعکس شده بود به تصویب شاه نرسید؛ اصولى مانند ایمنى اجتماعى، آزادى عقاید دینى، مسؤولیت دولت در تأمین خیر عامه، تفکیک قوا، جدایى دین از سیاست. «کارهایى که به امور معاش و زندگانى تعلق دارد، باید از کارهایى که به امور آخرت متعلق است انفکاک یافته ...»، لزوم وضع قوانین مثبت عرفى در مجموع شؤون فعالیت ملت و دولت، تدوین احکام فقهى به عنوان برخى از اصول حقوق مدنى، و یکنواخت کردن تقسیمات کشورى را دربرداشت. با عدم پذیرش لایحه اول، دومین طرح قانون اساسى تحت عنوان «لایحه تشکیل دربار اعظم» تنظیم گردید. تشکیل هیأت دولت، جایگاه صدارت و ارتباط آن با سلطنت و وزارت، حدود وظایف و اختیارات وزارت، آیین مشورت و تصمیمگیرى در هیأت وزیران، مجلس مشورت و معیار رأى اکثریت در آن از جمله مواردى است که در طرح جدید و متمم آن مطرح شدند. به اعتقاد آدمیت، جوهر این قانون تبدیل نظام مطلقه استبدادى به حکومت محدود قانونى، واگذارى اختیار اداره کشور به مجلس وزراى مسؤول یا کابینه دولت، اخذ تصمیمات دولت بر پایه آزادى مشورت و رأى اکثریت و شناختن اصل مسؤولیت دستجمعى است. این طرح به تصویب شاه رسید (1289ق/1251ش) و مجلس مشورت وزرا نیز افتتاح شد، ولى در عمل چندان نپایید و توفیقى حاصل نکرد. فریدون آدمیت، اندیشه ترقى، ص 199 - 207 .
62) براى اطلاع بیشتر در مورد کم و کیف این گروهها، ر.ک: حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسى در ایران، ص 51 - 61.
63) ابن خلدون، پیشین، ج 1، ص 568.
64) جان فوران، پیشین، ص 269. از نظر تاریخى ماجراى تنباکو (1269-1271ق) را از جهات مختلف مىتوان نقطه آغاز پدیدار شدن آثار این بحران به حساب آورد. در این جنبش فراگیر که سلطه خارجى و دولت را به طور همزمان نشانه رفته بود، ائتلافى عجیب و ناپایدار میان روحانیت، بازرگانان، صنعتگران، دکانداران، روشنفکران و تهیدستان شهرى برقرار گردید. نهاد مرجعیت، به خوبى توانست رهبرى جریان ضد سلطه را در دست بگیرد و به عنوان محور ائتلاف مطرح شود. این جنبش علىرغم محدودیتى که در هدف داشت (الغاى یک امتیاز)، ولى یک پیروزى براى ائتلاف مردمى محسوب مىشد و به همین دلیل توانست جنبه نمادین بیابد. پیروزى این جنبش حس وطنخواهى شیعى - ایرانى (ناسیونالیسم شیعى - ایرانى) را تقویت کرده و امکانات آن را براى ایجاد تغییرات گسترده در نظام سیاسى به نمایش گذارد. جریان مشروطهخواهى از لحاظ نظرى به نوعى بسط همین ایده و احساس در میان توده مردم مىباشد.
65) ر.ک: عبدالهادى حایرى، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، ص 15 - 24.
66) ر.ک: آن .کى. اس .لمتون، نظریهى دولتدرایران، ترجمه چنگیز پهلوان (تهران: نشر گیو، 1379) ص 185 - 186.
67) در این زمینه مىتوان به تغییرات نظام قضایى و دستگاه عدلیه و نظاممندى آن اشاره کرد.
68) ر.ک: فریدون آدمیت، ایدئولوژى نهضت مشروطیت، ص 433 - 487.
69) ر.ک: حسین بشیریه، جامعه مدنى و توسعه سیاسى در ایران، ص 71.