نظرى به شخصیت اخلاقى آیة اللّه حاج میرزاعلى آقا شیرازى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
دارالعلم اصفهان که قرنها مهد شکلگیرى شخصیتهاى ارزشمند علمى ومعنوى بوده و جایگاه خاصى را در توسعهى دانشها به ویژه در تمدن اسلامىداشته است، از حیث پرورش چهرههاى ماندگار علمى و اسوههاى سلوک ومعرفت نیز سرآمد بوده است. برخى تعلیم یافتگان در این سامان علاوه بر این کهصاحب آرا و آثار جدید و منشأ تحولات در علوم بودند، با برخوردارى از روح بلند معنوى، اخلاص و مراتب اعلاى تقوا به مراحل عالى معرفت و اخلاق نیزدست یافتند.[1]
پس از افول دردناک اصفهان بعد از سقوط این شهر توسط افغانان و چیرگىعدهاى ددمنش و جانى بر پایتخت بهشتنشان دولت صفوى، مرکزیت سیاسىکه بر باد رفت هیچ، علما و بزرگان هنر و دانش نیز مجبور به گریختن از این شهر ودیار شده و به روستاهاى اطراف شهر و یا شهرهاى دوردست پناه بردند کهپرداختن به آن مجالى دیگر مىطلبد.[2]با همهى مصایبى که بر این شهر گذشت و به ویژه تسلط افاغنه، دوران نادر وحتى حاکمیت لرهاى زند نیز هر کدام خللى جبران ناپذیر بر اصفهان واردساخت. عصر استیلاى اتراک قاجار نیز دوران سخت و محنتبارى بر ایران وسایر بلاد از جمله اصفهان بود، اما با همهى این اوصاف وجود شخصیتهایى فضیلتمدار و دانشمند به این سامان رونق بخشیدند؛ چه زمان حاجى کلباسىو سیّد شفتى و چه پس از آن. در عهد سلطنت ناصرى، مشکل تحمل استبداد شدید و ویرانگرى چند سالهى مسعود میرزا ظلالسلطان، جان بسیارى از فرزانگان و اندیشمندان را به لب رسانده بود، اما در گوشه و کنار شهر وجود نهادهاى آموزشى که بیشتر آنها یادگارهاى عصر صفوى بودند، علاوه بر رونق محافل علمى، کانونهاى معنوى هم ساخته بود و با توجه به رونق حوزههاى علمى اصفهان و شکوه آن در بین حوزههاى علمى شیعى در آن زمان، این حوزه شیفتگان بسیارى را از اطراف و اکناف به سوى خود جلب و جذب نمود.[3]از جملهى این افراد، فاضل جلیل، ادیب متبحر، فقیه فرزانه، طبیب صاحب نقش، زاهد عابد، متخلق به اخلاق الهى، حکیم گرانمایه و عارف متشرّع مرحومآیهاللّه حاج میرزا على آقا بن على اکبر بن محمد قاسم شیرازى است. بدونشک نسبت دادن این عناوین به او تعریف یا اغراق نیست، حقیقتى است که بسیارى از عوام و خواص و استوانههاى دانش و معنویت از آن سخن گفتهاند.
مقالهى پیش رو نگاهى است به زندگى و شخصیت این حکیم فرزانه.
خاندان و اجداد
در یکى از محلات شهر تاریخى شیراز خانوادهاى تاجر زندگى مىکردند که معروف آنان «حاج محمد قاسم شیرازى» بود. این مرد نیکو کار و نیکنام ازبازرگانان معتبر و آبرومند شیراز به شمار مىرفت که نه تنها در بین اهل محل بلکه در شیراز و برخى از نقاط توابع و بلاد دیگر اشتهار داشت و درستى وراستى و صدق گفتارش زبانزد خاص و عام بود. وى در زادگاهش دارفانى راوداع گفت و در همان جا به خاک سپرده شد.[4]فرزندش حاج على اکبر ضمن آن که شغل پدر را ادامه داد، به شوق اقامت درعتبات عالیات و فراگیرى دانش دینى و استفاده از فضاى معنوى نجف اشرف،شیراز را به قصد عراق عرب ترک نمود.
اجداد حاج میرزا على آقا، علىرغم پیشهى تجارت و بازرگانى، علاقهمندى خاصى به ارتباط با علما و دانشمندان داشتند؛ از جمله پدر وى حاج على اکبرکه با اهل علم و طلاب علوم دینى مراوده داشت و این مسأله باعث گردید تا وى به حوزهى درسى علما راه یافته و از محضر پر فیض آنان در جوار مرقد علوى وتربت حسینى بهره ببرد. از کسانى که حاج على اکبر شیرازى از حضور آنان استفاده برد، ملاحسین بن محمد اسماعیل اردکانى حایرى معروف به فاضل اردکانى است. البته حاج على اکبر داراى مراتبى از دانش، فضیلت و تقوا بوده واز اشتهارى نسبى برخوردار گردیده که توانسته در چنین حوزهى پر رونقى راه یابد؛ چرا که در آن زمان بزرگانى مانند میرزا محمد تقى شیرازى، سیّد محمدفشارکى (استاد آیهاللّه شیخ عبدالکریم حایرىیزدى)، سیدحسن کشمیرى ومیرزاى شیرازى در حضور فاضل اردکانى تلمذ مىنمودند. حوزهى درسى فاضل اردکانى را برخى در کربلا ذکر کردهاند و ملاحبیبالله شریف کاشانى (1262 ـ 1340 هـ.ق) درک محضر این فقیه پر آوازه را توفیقى آسمانى مىشمارد که روح پر تحرکى چون او نمىتواند ساده از کنارش بگذرد.[5]
میرزا علىاکبر شیرازى در نجف نیز از محضر آیهاللّه شیخ محمدحسین بن هاشم کاظمى استفاده و از فروغ اندیشهاش بهرهمند گردید. شیخ محمدحسین کاظمى در نجف از توانایىهاى علمى و دانستههاى فقهى شیخ عبدالله نعمت عاملى وشیخ حسن صاحب جواهر استفاده نمود و به دلیل کوشش مستمر و استعداد درخشان خدادادى توانست به زودى در ردیف اساتید بزرگ حوزهى نجف قرارگیرد و در شمار مراجع تقلید شیعه به حساب آید. نامبرده با وجود آن که به مقام شامخ علمى ـ اجتماعى مرجعیت دست یافت و بلنداى قلهى فقاهت را فتح
کرد، از سادهزیستى و انس با فقیران دست برنداشته، کوشید تا زندگى خود را با افراد محروم، کم درآمد و بى بضاعت هماهنگ نماید. هزاران دینار وجوه شرعیهاى را که در آن زمان از اطراف و اکناف و شهرهاى جهان تشیع برایش مىفرستادند، بین فقرا و طلاب تقسیم مىکرد و در رفع دشوارىها و مشکلات آنان از هیچ گونه کوششى فروگذارى نمىنمود. تلامیذش چون بین خود و استاد فاصلهاى نمىدیدند، او را چون پدرى مهربان، شفیق و دلسوز مىپنداشتند وحتى شاگردانى که نمىتوانستند کتب مورد نظر خود را تهیه کنند، به شیخ محمدحسین مراجعه نموده و از او کتابهاى مورد نظر خود را امانت مىگرفتند.[6]
حاج میرزا علىاکبر شیرازى پس از آن که از محضر بزرگانى در عرصهى فقه ودیگر معارف دینى خوشه چینى کرده کوشید تا در روایات و احادیث پژوهشهایى به عمل آورد و حاصل تلاشهاى علمى خود را در نوشتارى تدوین نماید. کتاب معروف وى که در کتب تراجم و فهارس معرفى شده «شرح الاربعین حدیثا فى فضیلة الصلوة على النبى و آله صلى الله علیهم اجمعین»
است. این اثر ارزشمند که مؤیّد کمالات علمى این انسان شریف است، ازعلاقهى توأم با معرفت وى نسبت به خاندان عصمت و طهارت حکایت دارد.[7]
شیخ آغا بزرگ طهرانى در آثار ارزشمند خود، مانند طبقات أعلام الشیعه و نیزالذریعة الى تصانیف الشیعة. اینجا نقص دارد. کتابى که در احوال و آثار علمااست، نقباء البشر است. پس عبارت چنین تصحیح شود و به ویژه نقباءالبشر که در آن به احوال و آثار علما و دانشمندان شیعه تا قرن چهارم هجرى اشاره شده است، از خاندان حاج میرزاعلىآقا شیرازى چنین سخن مىگوید:«هو الشیخ المیرزا على بن الحاج علىاکبر بن الحاج قاسم الشیرازى النجفى الاصفهانى عالم بارع و خطیب فاضل. کان جدّه احد وجهاء التجار فى شیرازتوفّى و دفن فیها، و ولده الحاج على اکبر من الوجهاء الأجلاء ایضأ توفى فى سنه1304 ه؛ و خلَفُ المترجَم له الذى ولد فى النجف عام 1294 ه. و سکن اصفهان فى سنة 1316 و هو ابن عشرین سنة. و واصل الحصول على المعرفة والفضل حتى صار خطیبا بارعا و واعظا متعظا و عالما موثوقا به عند اهل اصفهان کافة، یصرف وقته فى الاعمال العلمیه و الادبیة.»[8]
شیخ میرزا على دانشمندى بزرگ و سخنورى فاضل و پسر حاج على اکبر فرزند حاج محمد قاسم شیرازى نجفى اصفهانى است. جدّ او یکى از تجار آبرومند ومعتبر شیراز بود که در آن شهر نیز وفات یافت و دفن گردید و پسر او حاج على اکبر نیز یکى از افراد مورد وثوق و بلند مرتبهاى بود که در سال 1304 هـ.ق وفات یافت. فرزند او کسى است که در نجف اشرف به سال 1294 هـ.ق متولد و
20 سالگى در اصفهان ساکن گردید. وى تلاش و کوشش براى رسیدن به درجات دانش و معرفت را چندان ادامه داد که سخنورى بزرگ و پند دهنده وواعظى وارسته و عالمى با عمل و معتبر نزد همهى مردم اصفهان شد اکثر اوقات خود را در امور علمى و ادبى صرف مىکند. همو (شیخ آقا بزرگ) در جاى دیگرى نیز آورده است:«عالم ربانى، و فاضل جلیل، من اهل الخباة و الاطلاع و البحث و التحقیق فى اصفهان، من المعروفین بالکمال و المعرفة وله بین اهل الفضل مکانة و احترام وکان یستفیض من مواعظه البالغة النافعة کآفةُ الخواص و العوام حتى أنه لُقّب بالواعظ.»[9]
دانشمند الهى و فاضل بزرگوار و از زبدگان و آگاهان بحث و تحقیق که در اصفهان از معروفین به کمال و دانایى است و در بین فضلا و اهل علم جایگاه خاصى دارد و مورد احترام است از پندها و اندرزهاى سازنده و مفید او همهى خواص (دانشمندان و اهل علم) و عوام (عموم مردم یا کلیهى طبقات) استفاده مىکند به طورى که به واعظ (پند دهنده) ملقب شده است.
مؤلّف کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان نیز سال تولد حاج میرزا على آقا را شعبان 1294 هـ.ق ذکر کرده است.[10]
میرزا على آقا از همان دوران کودکى به فراگیرى قرآن نزد پدر مشغول شد وگامهاى مقدماتى تحصیلات را تحت نظر والد خود به نحو استوارترى برداشت.حاج على اکبر نیز به منظور تربیت فرزندش از دل و جان کوشید. بعدها حاجمیرزا علىآقا شیرازى نزد دانشوران از پدر بزرگوارش به نیکى و خوبى یادمىکند و نامش را در ردیف اهل فضل و تقوا مىآورد؛ چنانکه وقتى با «شیخ آقا بزرگ طهرانى» گفتگویى دارد، از والد خود به عنوان تاجرى فاضل و فرزانهاىاهل علم و صاحب تألیف یاد مىنماید.[11]
در همین زمان که وى با چنین پدرى دلسوز و معلمى با عاطفه و مربى مشفق سرو کار دارد، به سال 1304 هـ.ق، یعنى در ده سالگى پدر را از دست مىدهد وابرهاى تیرهى غم و اندوه بر ذهنش سنگینى مىکند و روان شفافش را مکدرمىسازد و علىرغم محبتها و دلدارىهاى مادر و وابستگان، غم یتیمى وجودش را آزار مىدهد.
پس از فوت حاج على اکبر شیرازى، آیهاللّه العظمى میرزا محمد حسن شیرازى، معروف به میرزاى اول، که این خانواده را به خوبى مىشناخت، سیّد عبدالله ثقهالاسلام را قیّم و وصى قرار او داد.[12]
در سال 1316 هـ.ق حاجمیرزا علىآقا شیرازى از نجف اشرف راهى ایران شده و در شهر اصفهان ساکن مىگردد. به طور دقیق معلوم نیست چرا وى آن شهر را ترک کرده و به اصفهان آمده است، لکن او به شهرى پا نهاد که قرون متمادى درتقویت مبانى علمى و نشر معارف اسلامى، بیان ارزشها و تربیت زبدگان معنوى و تدوین تألیف آثار بسیارى در علوم و معارف اسلامى به ویژه میراثهاى تشیع چون مجموعهى گرانسنگ بحارالأنوار پیشتاز بوده است.حوزهى اصفهان، چه از نظر فقهى و چه فلسفى، بین حوزههاى علمیهى شیعه
موفقیت بى نظیر و خاصى داشت و این در زمانى بود که هنوز حوزهى علمیهى قم رونق خاص خود را پیدا نکرده بود. مدارس بسیار فعال، مدرسین مطلع وکاملاً محیط بر بسیارى از علوم و در عین حال پارسا و متقى قابل توجه بودند وبسیارى از کسانى که بعدها حاج میرزا على آقا در نجف در محضر آنان سود جست مانند سیّد اسماعیل حیدر، شیخ الشریعه اصفهانى، میرزاى نائینى وشمار دیگرى از مراجع عالى قدر شیعه که نام هر کدامشان بیانگر موقعیت علمى آنان است، در حوزهى گرانبها و پر بار اصفهان تربیت شدند.[13]
از جمله مدارسى که این واعظ مُتعظ در ابتداى ورود به اصفهان مدتى را در آن به تحصیل و بحث و فحص پرداخت، مدرسهى نیم آورد (نیم آور) بود که ازجمله نهادهاى آموزشى اواخر عهد صفوى است و با گذشت سالهاى بسیار،هنوز منشأ آثار و برکات فراوان به ویژه در تربیت شاگردان و استادان خاصه درفقه شیعهى امامیّه بوده است.شخصیتى که در این نهاد آموزشى در تکوین حالات معنوى و تقویت بنیهى علمى مرحوم شیرازى دخالت عمدهاى داشت و وى را سخت تحت تأثیرکمالات روحانى خویش قرار داد، آیة اللّه العظمى سیّد محمد باقر درچهاىاست. این فقیه فاضل، فرزند سیّد مرتضى بن سیّد احمد بن سیّد مرتضى و ازنوادگان میرلوحى سبزوارى از علماى اواخر عهد صفوى است.مجالس درس آقا سیّد محمد باقر رونق و صفاى خاصى به نیم آورد بخشیده بودو به نوشتهى جابرى، مرحوم درچهاى اصول دین را از توحید تا معاد و دروس اجتهاد تدریس مىکرد. وى سى وهشت سال به امامت و ریاضت مشغول بود وهیچ گاه وقت درس را دقیقهاى تأخیر و تعطیل روا نداشت است. حاج میرزاعلى آقا با همت عالى از درس این استاد فرزانه و الگوى علمى و عملى بهرهمند مىشد. در این رابطه حکایتى را از مرحوم آیهاللّه شیخ حیدر على محقق نقل مىکنم که مىفرمود: مرحوم آیهاللّه سیّد محمدباقر درچهاى در جسله درس بین شاگردانش مطلبى علمى (فقهى) را مطرح فرموده و خطاب به آنان گفته بود: این مسأله را کجا دیدهاید؟ همه سکوت کرده بودند. حاجى «حاج میرزا على آقا» نیزسکوت کرده بود. وقتى مرحوم درچهاى رفته بودند به طرف حجرهى خودشان،
حاجمیرزا علىآقا شیرازى نیز همراه ایشان رفته بود به حجره و جاى آن مطلب ویا آدرس آن مسأله را به ایشان گفته بود. آقا سیّد محمدباقر درچهاى فرموده بود:شما که مىدانستى چرا نگفتى؟[14]بى شک این ماجرا از تواضع و فروتنى حاجمیرزا على آقا در احترام به استاد شایستهاى مانند آیهاللّه سیّد محمدباقر درچهاى حکایت مىکند. به جز توانایى و قوت علمى، زهد و قناعت و پارسایى این استاد در شاگردانى مانند حکیم شیرازى بى تأثیر نبود. استاد همایى در خصوص زهد مرحوم درچهاى آورده است:
«در هنگام سلامت غذایش بسیار ساده و نان و خورش شام و ناهار او یا پیاز وسبزى بود و یا دوغ و سکنجبین و... آن بزرگوار در علم و ورع آیتى بودعظیم....در سادگى و صفاى روح و بى اعتنایى به امور دنیوى گویى فرشتهاى بود که از عرش به فرش آمده و براى تربیت خلایق با ایشان همنشین شده است.مکرر دیدیم که سهم امامهاى کلان براى او آوردهاند و دینارى نپذیرفت. با این که مىدانستم بیش از چهار پنج شاهى پول سیاه نداشت. وقتى سبب را پرسیدم مىفرمود: فعلاً بحمد الله مقروض نیستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و
معلوم نیست که فردا و پس فردا چه پیش آید؟ بنابراین گاهى مىدیدم چهارصد پانصد تومان که به پول ما روزى چهارصد یا پانصد هزار تومان [تازه این میزان هم مربوط به زمان نوشتن این مطالب است] برایش سهم آوردند و بیش از چند ریال که مقروض بود قبول نکرد. اگر احیانا لقمهاى شبههناک خورده بود، فورا انگشت بر گلو مىکرد و همه را بر مىآورد و این حالت را مخصوصا خود یک باربه رأى العین دیدم. ماجرا از این قرار بود: یکى از بازرگانان ثروتمند، آن بزرگوار رابا چند تن از علما و طلاب دعوت کرده بود. سفرهاى گسترده بود از غذاهاى متنوع با انواع تکلّف و تنوّق. آن مرحوم به عادت همیشگى مقدار کمى غذاتناول کرد. پس از آن که دست و دهان شسته شد، میزبان قبالهاى را مشتمل برمسألهاى که به فتواى سیّد (محمد باقر درچهاى) حرام بود، براى امضا حضورآن روحانى آورد. وى دانست که آن میهمانى مقدمهاى براى امضاى این سندبوده و شبههى رشوه داشته است. رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود:«من به تو چه بدى کرده بودم که این زقّوم را به حلق من کردى؟ چرا این نوشته را
قبل از ناهار نیاوردى تا دست به این غذاى آلوده نکنم؟» پس آشفتهحال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچهى مدرسه مقابل حجرهاش نشست و با انگشت به حلق فرو کرد و همه را استفراغ کرد و پس از آن نفس راحتى کشید...[15]»
بى شک سلوک این گونه استادان بر شاگردانى مستعد چون حاج میرزا على آقا بسیار تأثیر گذار بوده است.
در زمانى که میرزا على آقا شیرازى از محضر آیهاللّه سیّد محمد باقر درچهاى استفاده مىنمود، دو نامور عرصهى فلسفه مشغول افاضهى این دانش شاگردان خویش بودند. این دو عالم عامل که مدت نیم قرن فلسفهى صدرایى را در اصفهان تدریس مىکردند و جاذبهى حوزهى علمى آنان دانشپژوهان را از بلاد دور و نزدیک به محضرشان فرا مىخواند، آخوند ملا محمد کاشانى معروف به آخوند کاشى (م: 1333 هـ.ق) و جهانگیر خان قشقایى (م: 1328 هـ.ق) بودند.آخوند کاشى در گوشهى مدرسهى صدر بازار زندگى زاهدانهاى را برگزیده بود.وى که از غواصان بزرگ در اقیانوس اندیشه بود، با کولهبارى از حکمت شاگردان تشنهى معرفت را به سوى خود فرا مىخواند؛ و چون معاشر حقطلبان و مرشد راه جویان محسوب مىگردید، حاجمیرزا علىآقا شیرازى به مجلس پر فیض اوراه یافت و بر کشتى اندیشهاى که ناخدایش آخوند کاشى بود سوار گردید تا بهتربتواند در دریاى علمْ گوهر گرانبهاى معرفت را صید کند. این استاد را از صاحبان کرامت معرفى کردهاند و مىگویند: هنگام شب و سحر ذکر ملکوتى "یا سبوح" و"یا قدوس" از حجرهاش بلند بود و شخصى موثق خاطر نشان نموده که:«احساس مىکردم درختان نیز گویى با این ذکر او هم نوا هستند[16].» مرحوم آیهاللّه بروجردى که در فلسفه نزد وى شاگردى نموده، آخوند کاشى را مجتهد در معقول و منقول معرفى کرده است. مرحوم جابرى انصارى دربارهى وى آورده است: «هر نیم شب نمازى چنان با سوز و گداز مىخواند و بدنش به لرزه مىافتاد که از بیرون حجره صداى حرکت استخوانهایش احساس
مىشد[17].» مؤلّف سیاحت شرق نیز پس از بیان موقعیت علمى، در باب مواعظ اخلاقى وى چنین آورده: «منظومه را نزد او مىخواندیم. بسیار محقق و ملا بود و خوب درس مىگفت با این که معروف و مجتهد در معقول و ریاضى بود، بسیار مقدس، متدین و
ریاضتکش، بلکه در طهارت و نجاسات دقیق بود. همیشه قبل از درس یک ربع ساعت نصیحت مىنمود و به قدرى مؤثر واقع مىشد که از دنیا صرفنظرکرد،متوجه آخرت مىشدیم.»[18]از دیگر شخصیتهایى که آیهاللّه حاجمیرزا علىآقا شیرازى از مجالس علمى و
سیرهى معنوى آنان بهره برد، حکیم ربانى و فقیه والا مقام آیهاللّه میرزا جهانگیرخان قشقایى است. جهانگیرخان را مرد فوقالعادهاى وصف کردهاند وگویند آخوند کاشى در برابرش اظهار کوچکى مىنمود. این دو معاصر یارصمیمى هم بوده و با یکدیگر ارتباط قلبى خاصى داشتهاند. وقتى از محضر آقا محمدرضا قمشهاى خوشهچینى مىنمودند، با هم مباحث جالبى را مطرح مىنمودند. حکیم قشقایى امور کفن و دفن خود را به آخوند کاشى تفویض نمود و او هم به وصیت یار دیرین خویش عمل کرد.[19]یکى از ویژگىهاى خان این بود که با روحیهى بالا و اخلاق و سلوک والا توانست پس از مدتها رکود فلسفى، حکمت را احیا و در حوزهى اصفهان توسعه دهد.[20]مرحوم سیّد حسن مشکان، از تلامیذ ارجمند مرحوم قشقایى، پیرامون بسط فلسفى حوزه، اصفهان در دوران استاد خود مىنویسد: «این فکرکم کم توسعه یافت و طرفداران آن علوم زیاد شدند و گوشها قدرى به سنخ استدلال فلاسفه و فنون ریاضیون آشنا شده، تا آنجا که پس از سه سال جهانگیرخان از حجرهى مدرسه بیرون آمد و در شبستان مسجد جارچى براى عدهاى که قریب یکصد و سى نفر مىشدند [درس مىگفت].»[21]یکى از ابعاد تبحر این حکیم داناسرشت، مهارت در تبیین و توضیح نهجالبلاغه است و شرح نهجالبلاغهاى را هم بدو نسبت مىدهند. جابرى انصارى که ازتلامیذ وى بوده مىنویسد: «در مدرسهى صدر خدمت آن بزرگوار نهجالبلاغه مىخواندم و شرحى بر آن کتاب مستطاب مىنوشت.[22]» این ویژگى سبب آن گردید تا شاگردانى چون حاجمیرزا علىآقا شیرازى پروانهوار از شمع وجود این
عارف وارسته کسب فیض نمایند. حکیم شیرازى خود نیز در قلمرو نهجالبلاغه چراغ هدایتى شد به گونهاى که شهید مطهرى را وارد دنیاى نهجالبلاغه نمود. به علاوه وارستگى این استاد، حاج میرزا على آقا را در رها نمودن متاع دنیوى وترک امور فناناپذیر و روى آوردن به معنویت و نگریستن به جهان به حالت عبرت و بصیرت مصممتر کرد و کوشید دانشى را به کار برد که به او کمک کند
مزرعهى آخرت را پر بار و معطر به کردار و خلق نیک بگرداند.محفل درس جهانگیرخان مزیت دیگرى نیز براى حاج میرزاعلى آقا داشت و آن این که با همدرسانى چون شیخ حسنعلى اصفهانى مأنوس گشت؛ همان عارف عابدى که به دلیل اهتمام به عبادات، نوافل و شب زندهدارى و روزه دارى واقتدا به خاندان عصمت و طهارت علیهالسلامدر خلق و خوى، صاحب مقامات وکراماتى شگفت بود. وى با عالمى عارف و زاهدى کامل چون آیهاللّه میرزا محمدعلى شاه آبادى نیز انس و الفت پیدا کرد. آن طور که برداشت مىشود، از
خصوصیات گرانبار اخلاقى مرحوم خان، سعهى صدر، حسن سلوک و بزرگ منشى آن فیلسوف بزرگ است و این گذشت و بزرگوارى نیز در سراسر زندگانى عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى نیز دیده مىشود.
از دیگر خصوصیات اخلاقى خان این بود که تا آن جا که شرع روا مىداشت عفومىفرمود. در این مورد مؤلّف تاریخ حکماى متأخرین به نقل از جابرى آورده است: «اگر شارب مسکرى یا فاعل منکرى را شبانه به مدرسه آورده، براى اجراى حد، آن مرحوم مىفرمود حبسش کنند تا به هوش آید؛ بعد خود نیمهى شب رفته و او را رها و از مدرسه بیرونش برده و حکیمانه به راه راستش آورده.»[23]
از رجال مؤثر و مطرح در تاریخ معاصر ایران شهید آیهاللّه سیّد حسن مدرّس است. وى که خود از دست پروردگان حوزهى علمى - معنوى اصفهان است، ازدوستان و نیز استادان عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى محسوب مىشده است. مدرّس پس از باز گشت از نجف و قبل از عزیمت به تهران مدتى را درمدارس علمیه واقع در بازار اصفهان و در حوالى کار حاجمیرزا علىآقا شیرازى در دو مدرسهى موسوم به جده کوچک و جده بزرگ و نیز مدرسهى صدرمشغول به تدریس و تربیت طلاب بود. مجلس درس این عالم مبارز بزم محبت وکلاس تدریس رشادت و شجاعت بود. او همیشه به طلاب توصیه مىکرد ترقى هر قوم به دانش اوست، ولى علم به تنهایى کافى نیست و مسلمان باید به هر دوبال علم و تقوا مجهز باشد. مدرّس براى طلبهها، فقه، اصول، ادبیات، فلسفه وتفسیر قرآن تدریس مىکرد و مانند استاد دیگر حاج میرزا على آقا، یعنى حکیم جهانگیرخان قشقایى، او هم نهجالبلاغه را جزو متون درسى قرار داد.[24]
معلم اخلاق و عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى طى خاطرهاى به یاد ماندنى از زندگى و حوزهى درس مدرّس سخن گفته و اظهار داشته است:«مدرّس زندگى عجیبى داشت. در تمام عمر طلبگى را ترک نکرد. لباس کرباسى مىپوشید و لقمهاى نان، خوراک او بود. در مراجعت از نجف، روزهاى پنجشنبه براى طلاب درس اخلاق مىگفت. مبناى درس اخلاق او نهجالبلاغه بود. یک روز به درس ایشان رفتم؛ چنان حاضر الذهن عبارات نهجالبلاغه را از برمىخواند و از کتب بزرگان شعر و ادب و ادبیات عرب ضرب المثل مىآورد که
من علاقهمند شدم و سبب شد مدتى به درس ایشان بروم. مدرّس مىگفت: آقا! شخصیت انسان به اخلاق انسانى است. پیامبر مىفرمود: «بعثت لاتمّم مکارم الأخلاق» و بالاترین کتاب اخلاق، نهجالبلاغه است. بخوانید و به دیگران یاد دهید.» به هر حال، مشوق من در نهجالبلاغه، مدرّس بود.»[25]حاج میرزا على آقا[26]به میزان تأثیر گذارى مدرّس در راه و روش خود نیز اشاره مىکند و مىفرماید: «من در اصفهان، درسهاى آقا سیّد محمدباقر درچهاى و آخوند کاشى و حاج میرزا محمد حکیم را در حد لازم خوانده بودم. در جریان
مشروطه خواهى به اصفهان آمدم و چند سال هم به کار تجارت اشتغال داشتم.یک روز مدرّس فرمود: «آقا! شما حیف است که مسیر خودتان را عوض کنید.شما تجارت دنیا و آخرت را دنبال کنید و آن، درس و بحث و منبر و ارشاد مردم است.» از آن پس به وعظ و خطابه و درس و بحث پرداختم. من حدود شش سال از مدرّس کوچکتر بودم، ولى او زود تحصیلات خود را به پایان رساند ووقتى به نجف رفت 22 سال داشت و زمانى هم که به اصفهان بازگشت حدود30 سال داشت و مردى کامل و جامع بود. یک بار هم در مدرسهى سپهسالارتهران به خدمت ایشان رسیدم و سپس عازم خراسان شدم. خداوند درجاتش را متعالى فرماید.[27]»
شیخ محمد حکیم، معروف به حکیم خراسانى، متوفى سال 1355 هـ.ق، نیزحق استادى بر حاجمیرزا علىآقا شیرازى داشته است. عمدهى دروسى که این حکیم افاضه مىنمود فلسفه بود و به اندیشههاى ملاصدرا اعتقاد داشت. مرحوم آیهاللّه شیخ احمد فیاض (م: 1366 ش) دربارهى خصوصیات وى آورده است: «خدمت مرحوم شیخ محمد حکیم خراسانى که همین شیخ بهلول معروف پسر برادر ایشان است، منظومه و اشارات مىخواندیم. مرد بىآلایشى بود. در همین مدرسهى صدر حجره داشت. تا آخر عمر مجرد ماند، و به خاطراین که وضعیت او مساعد نشد زن نگرفت. با عسرت هم زندگى مىکرد، مناعت طبع داشت و زیر بار وجوهات نمىرفت.»[28]استاد شهید آیهاللّه مرتضى مطهرى (رضوان الله تعالى علیه) در رابطه با مراودهى علمى حاج میرزا على آقا با حکیم خراسانى مىنویسد: «مرحوم آقاى
حاج میرزا شیرازى ـ رضوان الله علیه ـ از نظر سنى ظاهرا تفاوت چندانى با حکیم خراسانى نداشته و با معظمله و آقاى حاج آقا رحیم ارباب یگانه یادگارسلف صالح، دوستى در کمال صمیمیت داشتهاند. ولى نظر به این که فلسفه را در بزرگسالى تحصیل کرد، از محضر دوست صمیمىاش بهرهمند شده است.»[29]مرحوم حاج میرزا محمد باقر حکیم باشى (م: 1327 هـ.ق) نیز از جمله اساتید طبیب بزرگوار حاجمیرزا علىآقا شیرازى به شمار مىرود. او از علماى مشهوراصفهان بود که در فقه، اصول، طبّ، ریاضیات و ادبیات تبحّر داشت. درمداواى بیماران و علاج امراض، نفسى عیسوى داشت و تدریس طبّ قدیم درزمان او بدو منحصر بوده است. حاج میرزا على آقا از مجالس و تجربیات آن پزشک حاذق چه از حیث نظرى و یا بالینى بهرهمند شده است. محمد باقرحکیم باشى ضمن آن که به حاج میرزا على آقا و دیگر شاگردان طبّ آموزش مىداد، بر خلق و خوى طبیب در برخورد با بیماران تأکید داشت و آنان را دربرابر برخى بیماران که از شدت درد به خود مىپیچیدند و امکان داشت جملاتى نامناسب بر زبان آورند به شکیبایى و تحمل فرا مىخواند و تأکیدمىنمود مریض در حالتى که درد بر او مستولى شده، مىخواهد به وى امیدوارى دهند ایجاد آرامش در روح و روانش از وظایف شماست و قبل از درمان جسمانى مىبایستى در ذهن بیمار نوعى اعتماد پدید آورد. مسلما تأثیرات محافل حاج میرزا محمد باقر حکیم باشى مشوقى شد براى تدوین و گردآورى برخى دانشهاى پزشکى و کتب اطباء قدیم از سوى حاج میرزا على آقا شیرازى.[30]
شیخ عبدالحسین محلاتى (م: 1323 هـ.ق) یکى از شاگردان فقیه نامور میرزا حبیبالله رشتى (1234. 1312 هـ.ق) است و مدتها در مدرسهى صدر بازار به تدریس علوم اسلامى اشتغال داشت. حاجمیرزا علىآقا شیرازى به همراه عدهاى از طالبان علم از دروس خارج فقه شیخ محلاتى استفاده بردند. مرحوم محلاتى تألیفات بسیارى دارد و در قلمرو شعر استعداد شگرفى داشت وسرودههایش در دو بخش عربى و فارسى ارزنده و آموزنده و توأم با اندرز است. ظاهرا توجه مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى به این بُعد ذوقى استادش قابل
توجه بوده است.[31]و اما حضور ستارهى درخشان فقاهت و مرجع عظیم الشان شیعه، یعنى حضرت آیهاللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبایى بروجردى، در دو مرحله در حوزهى علمیهى اصفهان و استفاده از شخصیتهاى مبرز آن زمان حوزههاى مذکور باعث پیشرفت معظم له و تشکیل مجالس درسى از ناحیهى ایشان گردید. عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى غیر از آن که جزو تلامیذ برجسته و شاگردان خاص آیهاللّه بروجردى به شمار مىرفت، رابطهاى تنگاتنگ با آن فقیه داشت و استادش از همت عالى، علو طبع و حالات اخلاقى وى بسیار مشعوف بود و برخود مىبالید و کلام نافذ و مواعظ آموزندهى او را در محافل توضیح مىداد و یا دیگران براى آن بزرگوار تعریف مىکردند. به همین دلیل وقتى حضرت آیهاللّه بروجردى به عنوان مرجع تقلید در جهان تشیع مشغول گوهر افشانى گردید، از حاج میرزا على آقا درخواست نمود براى تقویت بنیانهاى اخلاقى و رشد مکارم و فضایل در طلاب و گرایش آنان به خود سازى و تهذیب نفس، به قم بیاید و حوزویان را با بیان فصیح خود بهرهمند گرداند که نامبرده هم تقاضاى استاد و مرجع عالىقدر شیعه را گردن نهاد.[32]مرحوم حکیم عامل حاجمیرزا علىآقا شیرازى پس از سالها اقامت در اصفهان باز وجودش اشتیاق پیوستن به نجف و زیارت بارگاه مولىالموحدین علیهالسلام و نیز استفاده از حوزهى متبرّک آن را نمود و از این جهت مدتى را به آن پایگاه معنویت و اجتهاد رفت و به جز فیوضات معنوى در کنار تربیت علوى، از مجالس دانشمندان به نام شیعه در آن دوران سود جست. هنگامى که حاج میرزا على آقا وارد نجف گردید، حوزههاى علمیهى آن در قلهى شکوه و مزیّن به وجود فقیهانى فرخنده و فرزانگانى والامقام بود. جهاد و اجتهاد با هم آمیخته و استادان ضمن تدریس و تربیت شاگردان از رُخدادهاى سیاسى غافل نبودند. سیرهى علمى و عملى دانشمندان شیعى از وى شخصیتى فاضل و آراسته به صدق و صفا پدید آورد که عزت نفس، قناعت و وقار در عمق وجودش موج مىزد. از جمله اساتید وى در این مرحله از اقامت در نجف اشرف آیهاللّه حاج ملا فتحالله معروف به شیخ الشریعهى اصفهانى، آیهاللّه العظمى آخوند ملامحمد کاظم خراسانى (1255 ـ 1329 هـ.ق)، آیهاللّه العظمى سیّد محمد کاظم یزدى(1248 ـ 1337 هـ.ق) بودند.[33]حاجمیرزا علىآقا شیرازى علاقهمند بود در عتبات بیشتر بماند، لکن به خاطر برخى ملاحظات خانوادگى دوباره راهى اصفهان شد و پس از ورود به اصفهان،
جهت استمرار تلاشهاى علمى و عملى در مدرسهى صدر بازار اصفهان حجرهاى گرفته که معمولاً روزها در آن اقامت مىنمود و به غذاى اندک قناعت مىکرد و گاهى جلسات درسى را در وسط گلهاى باغچه تشکیل مىداد.[34]یکى دیگر از کانونهاى تدریس این مرد بزرگ مدرسهى چهارباغ بود که امروز نام دیگر آن مدرسهى امام صادق علیهالسلام است. حاج میرزا على آقا در این نهاد آموزشى در دو محور تدریس مىفرمود: یکى شرح و تفسیر نهجالبلاغه و دیگرى طبّ قدیم.[35]وى دانشى را که با الطاف الهى آموخته و بر اثر آن بر بلنداى حکمت پانهاده بود، به عنوان وسیلهاى براى ارشاد جامعه و تقویت آگاهى افراد بهکار مىبرد و در واقع با شیخ بهایى هم عقیده بود که مىگوید:
علم آن باشد که بنماید رهت علم آن باشد که سازد آگهت
علم آن باشد که بشناسى به وى لطف وصنع قادر قیوّم و حى
و بُعدى که کمتر در میان استادان مىتوان ناظر و شاهد آن بود، اشتیاق این انسان شریف و شور وشوق زاید الوصفش در انتقال مطالب به شاگردان و نیز تزکیه و تربیت آنان است؛ همان گونه که حکیم میرزا مهدى الهىقمشهاى سروده است:
در شوق نه هر دلى چو پروانهست کز سوختنش زشوق پروا نیست
خود سوزى و جان فروزى است اینجا شب تا به سحر چو شمع باید سوخت
وى در زمینههاى گوناگون علوم اسلامى و در دانش هایى چون: فقه، حدیث، رجال، کلام، فلسفه، ریاضیات، هیئت و طبّ خبرگى داشت و در تفسیر قرآن و شرح نهجالبلاغه در عصر خویش استادى مسلم به شمار مىرفت. در ادبیات عرب و فارسى نیز در بین متأخرین از نوادر بود. متفکر شهید مرحوم آیهاللّه مرتضى مطهرى مىنویسد: «...این مرد در عین این که فقیه (در حد اجتهاد) و حکیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضى قسمتها مثلاً طبّ قدیم و ادبیات از طراز اول بود و قانون بوعلى را تدریس مىکرد، از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سیّد الشهداء علیهالسلامبود...»[36]و در جاى دیگر نیز چنین آورده است: «او (حاج میرزا على آقا) هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب. فقه و فلسفه و ادبیات عربى و فارسى و طبّ قدیم را کاملاً مىشناخت و در برخى متخصص درجه اول به شمار مىرفت. قانون بوعلى را که اکنون مدرّس ندارد، او به خوبى تدریس مىکرد و فضلا در حوزه درسش شرکت مىکردند، اما هرگزنمىشد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود...»[37]
استاد ابراهیم جواهرى در کتاب علوم و عقائد که در سال 1331 شمسى منتشرشده مىنویسد: «آقاى حاجمیرزا علىآقا شیرازى از اهل معقول بوده، ولى هیچ گاه تدریس معقول نکرده و همیشه نهجالبلاغه و تفسیر مجمع البیان یا برهان یا صافى ـ شرح کبیر ـ شرح نفیسى را درس مىگوید. به تفسیر قرآن و کتب فقهیه و مخصوصا کتب اخبار (کافى ـ وافى ـ حدائق ـ وسایل) علاقهى بسیار دارد.
همیشه طلاب را به خواندن تفاسیر و شرح نهجالبلاغه و کتب اخبار تشویق مىکند. بهترین شرح نهجالبلاغه به عقیدهى ایشان شرح حاج میرزا حبیب الله خویى است.»[38]نگارندهى مقاله حاضر (محمد حسین ریاحى) چهل و دو سال پس از تألیف کتاب علوم و عقائد و در آستانهى بزرگداشت (یاد بود چهلمین سال رحلت حاج میرزا على آقا) با استاد جواهرى گفتگویى داشتم. آقاى جواهرى در مورد ایشان
مىگفت: «مرحوم حاج میرزا على آقا در علوم مختلف وارد بود و با این که حکیم بود و حکمت را در حد بالا فهمیده بود، لکن در باب فلسفه و حکمت تدریس نداشت. من مسألهاى از ایشان پرسیدم در باب معاد بسیار خوب جواب داد. مطلبى نیز از امام سجاد علیهالسلام بود از ایشان بهطور سؤال مطرح کردم ایشان جواب داد. باز مسألهاى در باب وحدانیت بود که ایشان جواب دادند و درهمهى این جوابها تسلّط ایشان کاملاً آشکار بود. حاج میرزا على آقا شیرازىبه سال 1324 شمسى در مدرسهى شفیعیهى دردشت، نهجالبلاغه و ریاضى تدریس مىفرمود. بقیهى اوقات را مىآمد به مدرسهى صدر بازار و نزدیک به حجرهى حاج آقا صدرالدین هاطلى کوهپایى اقامت داشت.»[39]
همان طور که آمد، حاجى علم طب را نیز نزد بزرگانى چون میرزا محمدباقرحکیم باشى فرا گرفت و بسیارى از مردم اصفهان و یا سایر نقاط در این باره به وى مراجعه مىکردند بهویژه این که وى در مواقعى خود به سراغ دردمندان وبیماران مىرفت و آنان را تحت مداوا قرار مىداد او که هم از طبّ بهره داشت و نیز با علوم و معارف دینى آشنا بود و نور حکمت در قلبش موج مىزد از وراى حالات جسمانى بیماران به آشفتگىهاى روانى افراد هم توجه داشت. ادیب دانشمند و محقق عالى قدر مرحوم استاد جلال الدین همایى در رابطه با فراگیرى علم طبّ از محضر حاج میرزا على آقا آورده است: «قسمت معالجات را خدمت حاجمیرزا علىآقا شیرازى و شرح نفیسى و شرح اسباب را خدمت مرحوم میرزا ابوالقاسم ناصر حکمت احمد آبادى خاتمهى اطباى علمى و عملى قدیم اصفهان درس خواندم. بهخاطر دارم که هنوز در قبرستان چملان (سنبلستان) در بعضى گودالها دیده مىشد که چهار قبر بر روى هم واقع شده است. گاهى روزها در خدمت جناب حاج میرزا على آقا به آن قبرستان مىرفتیم و اسکلت استخوانها را بازدید مىکردیم.»[40]نقش روح باغبان پیداست از گلزار او مىنماید هر کسى را آنچه هست آثار اوروح را صورت دهد افعال و گفتار بشر مىتوان بشناخت هر کس را هم از اظهار او
تقوا و اعمال نیک شایسته باعث مىشود که خداوند مهربان در قلب ایجادرأفت نماید. چنین ویژگى برکتزا است؛ علوم سودمند از آن تراوش مىنماید ونصایح آموزنده چون آب زلال چشمه سار به سوى کشتزارهاى تشنه جارىمىنماید. دلهاى سالکان کوى قرآن و عترت را این گونه تسکین مىدهد و البتهمنشأ ظهور رحمت حق همان وارستگى و نیات خیر است؛ چنانچه قرآن کریم مىفرماید: (جعلنا قلوب الذین اتبعوه رأفة و رحمة[41])حاج میرزا على آقا چنین شیوهاى را پیش گرفت و به دلیل تبعیت از تعالیم قرآن و دستورات ائمه (علیهم السلام)، با آن تفکرات عمیق و اندیشههاى والا و ابعاد علمى مهیاى ارشاد جامعه از طریق وعظ و خطابه گردید. موعظهى او با حکمت توأم بود. یعنى اظهاراتش مىتوانست در مخاطبین تنبّه ایجاد کند و طبیعى است براى پدید آمدن این ویژگى در مستمعین واعظ باید ارزشهاى فردى و جمعى و ملاک و میزانى را که آنان بدان پایبند هستند بشناسد. او با وجود درجات علمى والا ونیز توانایىهاى ارزشمند در دانشهاى متعدد، به دلیل احساس مسؤولیت نسبت به جامعه تصمیم گرفت زمینههاى تربیت ذهنهاى مستعد را با خطبهها و حرکتهاى تبلیغى پدید آورد و کوشید این کاررا به عنوان یک شغل رسمى و کسب و کار و در آمد برگزیند؛ چرا که موعظه کلامى نرم است که به دلها رقت مىدهد؛ قساوتها را از بین مىبرد و خشم شهوت را فرو مىنشاند؛ امیال شهوانى و هواهاى نفسانى را تسکین مىدهد؛ دلها را از زنگارهاى رشک، حرص و طمع پاک مىکند و به آنها صفا و جلال مىدهد. شهید آیهاللّه مطهرى که از مواعظ این مرد خدا بهرهمند بود مىفرماید: «باید براى همیشه گروهى شایسته مردم را موعظه کنند به یاد خدا بیاورند، از غفلتى که از مرگ دارند بیرون بیاورند از قبر و قیامت به مردم بگویند. مردم را به عدل الهى متوجه نمایند. این امر لازم و ضرورى است و هیچ وقت جامعه از این بى نیاز نیست. در گذشته ما وعّاظ خوبى داشتهایم.... و هر چه بیشتر وعّاظ جامع الشرایط... داشته باشیم بهتر است...»[42]
حاج میرزا على آقا واعظى جامع الشرایط و در واقع مصداق بارز این فرمایش شهید مطهرى بود. سخنانش حکمت بود. توصیههاى علمى وى که ذیل حکمت عملى مىگنجید، پشتوانهاى از معارف نظرى داشت و در واقع حامل وواجد این اوصاف بود نه تنها دانندهى آنها. از دیدگاه قرآن «خیر کثیر» نصیب کسانى مىشود که هم این معانى را بدانند و هم به آنها متحقق باشند. سخن این عارف عابد و استاد اخلاق چون از ذخیرهى غنى معنوى برخورداربود، به مخاطبان خویش حرارت ایمان، گرمى تقوا و نورانیت دل مىبخشید:«سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند» نوع منبرش بیشتر متکى بر خطبهها، حکمتها و نامههاى نهجالبلاغه بود.[43]درواقع او که مدتى به عنوان طبیب جسم و پزشک بدنها مشغول خدمت به جامعهى اسلامى بود، تجارت و طبّ را رها کرد و براى هدایت مردم بر فراز منبررفت و به مداواى روحى مردم پرداخت تا بسیارى از آلام افراد را به طور ریشهاى حل کند.استاد شهید مرتضى مطهرى مىنویسد: «عالم ربانى حاج میرزا على آقا شیرازى(قدس سره) راستى مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودى رسته و به حق پیوسته بود. با همهى مقامات علمى و شخصیت اجتماعى، احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام موجب شده بود که به منبر برود و موعظه کند. مواعظ و اندرزهایش چون از جان برون مىآمد، لاجرم بر دل مىنشست. هر وقت به قم مىآمد،
علماى طراز اول با اصرار از او مىخواستند که منبر برود و موعظه نماید. منبرش پیش از آن که قال باشد حال بود.»[44]
از نظر فضیلت اخلاقى، بسیار کم نظیر بود. قیافهاى متبسّم داشت ولى در عین حال وقار و جلال و ابهت، چون هالهاى او فرا گرفته بود. پیوسته از ریاست و تشریفات دنیوى به دور بود. مال نمىاندوخت و در کمال قناعت زندگى مىکرد.
با این که مرجع بسیارى از وجوهات شرعیه بود، ولى خود دینارى نداشت وهمه را در اسرع وقت به مستحقان و نیازمندان مىرسانید.
بازیچههاى دنیوى ومال و متاع دنیا او را به هیچ وجه فریب نمىداد. به القاب علمى دل خوش نکرده بود از تمجید و تحسین گریزان بود. بالاترین ریاستهاى مذهبى و مال و منال براى او فراهم بود، ولى با تمام وجود از آنها مىگریخت.
عملاً به این جملهى صفات متقین (أرادتْهم الدنیا فلم یریدوها) معنى و مفهوم داد. وجود مبارکش در اصفهان منبع خیرات و برکات و سیماى جذاب و نورانیتش مصداق حدیث معروف عیسى بن مریم علیهالسلام بود که حواریین به اوگفتند: من نجالس؟ «قال من یذکّرُکم اللّه رؤیته و یزید فى عملکم منطقُه ویرغّبکم فى الاخرة عمله»[45]
سیماى ملکوتى، بیانات گرم و آتشین او که از دل با صفایش بر مىخاست،اشکهاى زلالش که بر محاسن سپیدش سرازیر مىگشت و شورى که از ایمان ویقینش موج مىزد، اضطراب و نگرانى را از بین مىبرد و شعلههاى آتش شوق وى به حق و حقیقت، هر گونه تردید و یأس را مىسوزانید و فروغى از آرامش رابه مستمعان مىبخشید که تا مدتها همهى حاضران از آن شور و هیجان معنوى پر حرارت بودند. افراد را با خویش به ساحل معرفت مىبرد؛ آنجا که از پلیدى، طمع، حسادت و حرص خبرى نیست؛ دریاى نور که فروغ تابناک انسانى در آن تجلى مىنماید.[46]استاد دکتر محمد باقر کتابى مىگوید: در هیچ کلامى از سخنوران نامى زمان اوکه حتى متکى به استدلال فلسفى و منطقى هم بودند آن نور و گرمى را نیافتم. هنوز هیاهوى بیانات و احساسات پرشورش که از یقین و معنویت مشحون بود،زبانش در تفسیر و تحلیل قرآن کریم و کلمات نهجالبلاغه زمزمههاى عاشقانه وعارفانهى او، جذبههاى معنوى و سجایا و صفات عالى انسانى او در خاطرهها مانده است؛ و از ایمان مردى حکایت مىکند که حقیقت دیانت را باز دانسته و از فلسفهى رسالت پیامبران و تعالیم آنان مطلع بوده و مىخواسته مردم را به جوهر دستورات رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله و آل پاکش که تهذیب نفس و تطهیر دل وآراسته شدن به صفات کمالیه و سجایاى عالیهى انسانى است، هدایت نماید.[47]بیان و سخنش در کمال فصاحت و بلاغت ادا مىشد و تنها در راه دین، فضیلتو تقوا بهکار مىرفت. بیانش دردها و آرزوهاى زمینى را ناپدید مىگردانید، علایق پست و حقیر را فرو مىریخت و براى لحظاتى هم که شده حجاب غبار تن را از سیماى جان بر مىگرفت، مرهمهایى را که از روى حکمت تهیه کرده بود، بر روى زخم روانهاى پریشان مىنهاد و چه نیکو موقعیتها و مقتضیات زمان را به هنگام وعظ و خطابه مراعات مىنمود. هنوز پس از گذشت قریب نیم قرن از ارتحال این آشناى عرشیان، وقتى صحبت از شخصیتش مىشود، کسانى که به نحوى از اندرزهایش محظوظ بودهاند یا حتى طى یک جلسه محضر پر فیض وى را درک نمودهاند، به هنگام وصف او از تأثیرات فوق العاده روحانى ایشان سخن گفته و در وقت بیان آن خاطرات به دلیل یاد آورى چنان لحظات شور آفرین اشک شوق مىریزند. فصاحت لسان و حلاوت بیان مواعظ او را شفابخش و نصایحش را مفید ساخته و چون مرواریدهاى سخن از دل پاک و قلبى پرهیزکار بر مىخاست و بر چون قرآن، حدیث و خطبههاى نهجالبلاغه مبتنى بود، تأثیر آن شگرف مىگردید. در اینجا بد نیست خاطرهاى از زنده یاد حکیم متألّه استاد حیدر على برومند خبرى نقل کنم. زمانى که به اتفاق برخى دوستان به منزل ایشان در گز و برخوار رفتیم، از وى خواستم اگر چیزى از روحانیت و مقامات معنوى حاج میرزا على آقا مىداند برایم نقل کند. آن مرحوم فرمود: «روزى در تخت فولاد اصفهان در محضرى بودم و در یکى از تکیهها (سید العراقین) یکى دو سه نفر از کسانى که منتسب به عرفان و....بودند در این جلسه حضور داشتند. آنها بیاناتى داشتند راجع به معارف الهى تا اشخاص را تحت تأثیر قرار دهند، لکن از بیانات آنان هیچ تأثیر و انقلابى در وجودم پدید نیامد و حتى دیدم یکى از آنها روایتى خواند که از حیث قواعد نحوى غلط بود از این محفل بى رونق که برگشتم، به مدرسهى صدر رفتم در ایوان حجرهى آقا شیخ محمد تقى فشارکى چند نفر طلبه نشسته و مجلس روضهاى هم ترتیب داده بودند. مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى (قدس سره) تشریف آوردند و منبررفتند و شروع کردند به موعظه کردن. به ما چند نفر که آنجا بودیم حالى دست داد و من نیز یکى از آن اشخاص بودم و یک تحولى در نتیجهى فرمایشات ومواعظ ایشان در ما بهوجود آمد که کمتر اتفاق افتاده است. این از حقیقت مقام معرفت و اخلاص ایشان نسبت به حضرت احدیّت بود که در ما اثر کرد و این خاطره تقریبا بیش از شصت سال پیش اتفاق افتاده است هر وقت آن را به یادمىآورم، آن حال و اثر فرمایشات ایشان هنوز بر من باقى است و تحت تأثیرحالات آن روز هستم. این یک خاطرهاى از روزى بود که من پاى منبر ایشان درمدرسهى صدر بر اثر سخنان و مواعظ ایشان سخت تحت تأثیر قرار گرفتم، نه تنها من که سایر مستمعین نیز از خود بى خود شده بودند.»[48]جذابیت کلام و حلاوت بیان حاجى در مخاطبان بسیار تأثیرگذار بود. آیهاللّه آقاى حاج آقا حسن فقیه امامى در مصاحبهاى که با نگارندهى مقاله داشت دراین مورد بیان داشت: «به اتفاق پدرم (آیهاللّه حاج آقا عطاءالله امامى رضوان الله تعالى علیه) منزل مرحوم حاج محمد حسین یزدى رفتیم در آن مجلس
روضهاى معظم و با حال بود. یکى از منبرىهاى آن مجلس بزرگ و عالى مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى بودند که روى پلهى اول منبر نشسته و صحبت مىکردند. آن منظره هنوز بعد از سالیان درازى در ذهنم هست. چون مولا امیرالمؤمنین على علیهالسلاممىفرماید: «العلماء باقون مابقى الدّهر» علماى بزرگ از دنیا مىروند و چه بسا اثرى از جسمشان باقى نمىماند، ولى تمثال آنان در مردم
باقى مىماند و معنویتشان هست. حدیثى از رسولاکرم صلىاللهعلیهوآلهاست که محدث قمى رضوان الله علیه در سفینة البحار نقل مىکند که حضرت در جواب کسى که گفت با چه کسانى بهتر است نشست و برخاست کنیم، فرمودند: آن کس که وقتى او را رؤیت مىکنید و مىبینید به یاد خدا مىافتید. این یکى از سه خصوصیتى است که حضرت فرمودهاند. خصوصیت دوم این که وقتى سخن مىگوید به علم شما افزوده مىشود؛ و سوم این که وقتى به عملش نگاه مىکنید، شما را به یاد آخرت مىاندازد و نسبت به آخرت تمایل پیدا مىکنید.این سه خاصیت باعث بقاى تمثال آنان در مردم مىشود که من به رأى العین آن سه مورد را در چهرهى حاجى میرزا على آقا شیرازى دیدم هم کسى بود که چهرهى نورانیش واقعا انسان را به یاد آخرت مىانداخت و یک روحانیت ومعنویت خاصى را در چهرهى ایشان مشاهده مىکردیم و آن مطلب هنوز درقلبم و ذهنم باقى است، هم از کسانى بود که وجودشان و سخنانشان آموزنده بود و رشد علمى مىداد. عمل ایشان نیز بهگونهاى بود که انسان را به یاد آخرت مىانداخت. منجمله در خلال صحبتهایشان آیات قرآن و احادیث و نیزسخنان مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام را مىخواندند و اشک مىریختند. این خود بسیارمؤثر بود، نه این که تظاهر به گریه مىکردند، بلکه واقعا اشک مىریختند؛ و این از جمله مسایلى است که باعث مىشود تمثال اینها براى همیشه در قلوب مردم باقى بماند.»[49]
استاد ارجمند حجهالاسلام والمسلمین شیخ مهدى فقیه ایمانى نیز در این رابطه آورده است: «روش وعظ و خطابهى مرحوم آقاى شیرازى (طاب ثراه) اغلب ایراد متون و ترجمهى کلمات گوهر بار مولاى متقیان امام امیرالمؤمنین علیهالسلامدرنهجالبلاغه بود؛ و آنچنان شنوندگان و حاضران مجلس را تحت تأثیر قرار مىداد که حتى اهل علم و روحانیون هم بدان علاقهمند بودند و در مجالس آن مرحوم شرکت مىکردند.»[50]یکى دیگر از اندیشمندان و صاحبنظران علوم بلاغى در این مورد مىنویسد: «واقعا وقتى به کرسى وعظ مىنشست، انسان گفتارش را در سیمایش مشاهده مىکرد. سخنان امام على علیهالسلام را که مىگفت اشک بر رخسارش جارى مىگشت. این جانب متأسفانه از درس ایشان که عموما همان بیان سخنان امام على علیهالسلامدر نهجالبلاغه بود برخوردار نشدم، ولى کم و بیش موعظههاى ایشان را در مجالس سوگوارى به یاد دارم و آنچه مىتوانم به عنوان مصداق ذکر کنم حدود دو ماه منبر رفتن ایشان در مسجد کازرونى عباس آباد است که مسجد مطهرى هم نامیده شده است. در این مسجد بعد از اتمام ساختمان آن، و یکى از چهرههاى برجسته، زاهد، فاضل و عالم این شهر یعنى مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادى نماز جماعت را برقرار مىکرد. وى معمولاً پس از نماز منبر مىرفت و مسایل دینى و معارف مذهبى و اخلاق اسلامى را براى نماز گزاران بیان مىکرد. اتفاق افتاد که ایشان حدود دو ماه به سفر حج و زیارت عتبات عالیات مشرف شد و از جناب آقاى حاجمیرزا علىآقا شیرازى دعوت کرد که این دو ماهه را در مسجد عباس آباد اقامهى جماعت کند. ایشان هم این دعوت را پذیرفتد و این مدت را مرتب تشریف مىآورد و پس از نماز روى پله اول منبرى نشست و به وعظ و خطابه مىپرداخت. این جانب در آن هنگام معمولاً براى نماز در آن مسجد حاضر مىشدم و این موهبتى است که از مواعظ و سخنان ایشان در آن موقع بهرهمند و مستفیض شدم به یاد دارم موقعى که آغاز به سخن مىکردند، حالت خضوع و خشوعایشان نسبت به کلام خدا و سخنان مولى، حالت عجیبى را در نمازگزاران بهوجود مىآورد و گویا همه نه محو سخنان، بل محو سیماى او مىشدند. برادر این جانب براى من مىگفت که آقاى حاجمیرزا علىآقا شیرازى تقریبا 25سال پیش از سلطنت رضاخان و 15 سال پس از سقوط وى از منبرىهاى درجه
یک اصفهان بود. محور سخنرانىهاى ایشان دو چیز بود. یکى پیرامون امامت ائمهى اثنى عشرى علیهالسلام و دیگر نهجالبلاغه را با قلبى خاشع و چشمى اشکبارمىگفت. گویا کلامش بلا تشبیه مانند امیر مؤمنان در دل شنوندگان مىنشست. در بیان وقایع کربلا ید طولایى داشت و موقعى که مقتل مىخواند، شانههاى ایشان مىلرزید و از چشمانش اشک فرو مىریخت و مستمعان را منقلب و گریان مىساخت. ممکن نبود کسى به هنگام موعظه کردن ایشان تحت تأثیر قرار نگیرد و حالش اصلاح نشود؛ اگر چه آلوده و گناهکار مىبود. اینجانب در طول عمر خود کسى را ندیدم که مانند ایشان نهجالبلاغه بخواند. به اندازه یک صفحه از خطبههاى نهجالبلاغه را مىخواند و سپس به ترجمهى آن را آغاز مىکرد. گویا نهجالبلاغه را از حفظ داشت. پس از ایشان مرحوم حاج آقا میرزا دهکردى نهجالبلاغه را با حال مىخواند. خاطرهاى از ایشان دارم. مىگفت: مردم وقتى به دیدن مسافرى مىروند، پس از اداى احترام از وى مىپرسند: در این سفر"خوش گذشت"؟ خوش گذشت یعنى چه؟ خوش آن است که نگذرد. هر گاه دراین سفر عبادتى کرده، صفتى رذیله را از خود دور ساخته، فضیلتى را کسب کرده باشد و یا خیرى به کسى رسانیده باشد، آن خوش است و نمىگذرد، بلکه باقى مىماند: (ما عندکم ینفد و ما عنداللّه باق»[51]مرحوم حاج آقا رضا عمادزاده نیز که از زمان طلبگى افتخار همراهى و همنشینى با حاجمیرزا علىآقا شیرازى را داشته، روش استادش را در بیان مواعظ حکیمانه و نصایح سودمند و عمیق ستوده است.[52]یکى دیگر از اساتید مبرز در آموزش عالى نیز که برخى محافل حاجى را درک کرده بود نوشته است: گاهى به منظور استماع سخنان حکیمانهاش پاى منبرش حضور یافته مسامع قلب خود را به اصغاى گریههاى تابناک ـ که از اعماق قلب و ژرفاى روح پرفتوحش خارج و به زبان حق گویش جارى مىشد ـ مىسپردم. حالتى که شاید هیچ گاه از کسى جز او ندیدهام، این بود که روى منبر حین وعظ چون نام خدا بر زبان مبارکش برده مىشد سخت مىگریست و منقلب مىشد.[53]مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى در خطابه و سخنورى کم نظیر بود و ذوق واستعداد ذاتى وى در این موهبت الهى دخالت داشت این بُعد از تواناییش مصداق (علّمه البیان) بود. نیروى حافظه در سخنورى این دانشور شیعه بى تأثیرنبود و چون در بیانات پر جاذبه و شیرین خویش از صمیم قلب مىگفت، قلبهاى سخت و دلهاى سخت شده توسط گناه را نرم مىنمود و هواهاى نفسانى را معتدل مىساخت. با آن صداى رسا و بیان نافذش مردم را متوجه دیانت مىنمود. دانش قوى، تسلّط بر منابع قرآنى و روایى و آگاه بودن بر روح تعلیمات اسلامى از یک سو، و شناخت مقتضیات زمان و اوضاع روزگار، مصالح جامعهى مذهبى و چگونگى موضعگیرى در مقابل جریانهاى موجود، وعظ و خطابهاش را تقویت نموده بود. خصوصیت دیگرش که از نوادر است و درافرادى چون او مشاهده مىگردید، صدق و راستگویى و نیت خالصانهاش است. مىکوشید در تشریح مباحث دینى و معرفى سیره ى اهل بیت از منابع معتبر و مستند به صورتى صحیح بهره گیرد و با پرهیز از نقل قول به سخنورى بپردازد. گرفتار عوامزدگى نبود و آنچه را که مردم از آنها خوششان مىآمد بر زبان نمىراند، بلکه نیاز افراد را در نظر مىگرفت و بر حسب مصالح دینى به ارشادمىپرداخت.
در هنگام ذکر مصائب حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و روضههایى که به مقامات اهل البیت علیهالسلاماختصاص مىداد، هم فلسفهى قیام و بارزات امامان را تشریح مىساخت و هم انگیزه و فلسفهى سوگوارى براى خاندان عترت وخصوصا خامس آل عبا را براى مردم باز مىگفت. گویندهاى بصیر و سخنورى مطلع و در عین حال پرهیزگار و مطیع اهلبیت علیهمالسلامبود که معلوماتش را به چند کتاب مقتلِ منحصر مخدوش نساخته بود، بلکه حقایق تاریخ صدر اسلام وواقعیت نهضت حسینى را با استفاده از مآخذ و مدارکى که خود آنها را از میان منابع گوناگون استخراج کرده بود، باز مىگفت. سنّت روضهخوانى و تعظیم این شعایر نیکو را همچون سایر اعمال عبادى
مىدانست؛ لذا در بهجاى آوردن رضاى خداوند و خشنودى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوائمه علیهمالسلام منظور و مقصودى نداشت. حاج میرزا على آقا در ضمن آن که مىخواست مصایب اهلبیت علیهمالسلام به شیوهى درست و معقول و مستند بیان شود و بر این روش اصرار مىورزید، به سنّتهاى مردم و شوق و هیجانهاى مذهبى آحاد جامعه هم توجه داشت و عزادارى سنتى را موجب احیاى شعایردینى و رواج خوبى و نیکى در بین مسلمین مىدانست، اما با یک روضهى پرمحتوا مساوى تلقى نمىکرد.میرزامهدى خان پسر میرزا محمدباقر مشیرالملک که از رجال معروف عصر حاج میرزاعلىآقا در اصفهان بود، روضهخوانى مىکرد. حاجى نیز جهت وعظ و خطابه دعوت شده بود. وقتى بنا بود که ایشان به منبر برود، یک دسته جمعیت عزادار از مسجد لنبان بر سر و سینه زنان وارد شده بودند. میرزا مهدى گفته بود که: «حاج آقا! نوبت شماست که روضه بخوانید، اما این دسته از محلهى لنبان آمدهاند، لطف فرموده بنشینید تا بیایند در سینه بزنند.» اما این برنامه طول مىکشد و چون خاتمه مىیابد، اکثر جمعیت رفته بودند. حاجى برفراز منبر مىرود و مىگوید: «این روش که شما دارید باعث مىشود دیگر کسى نرود پنجاه ـ شصت سال زحمت کشیده و علم بیاموزد مىرود سردسته مىشود.»[54]
در مسافرت به عتبات عالیات، علما و طلاب نجف که به این مرد با اخلاص ارادت خاصى داشتند، با توجه به تسلّط حاجى برمعارف، از وى درخواست کردند در مدت اقامتش در مدرسهى صدر نجف به عنوان موعظه، منبر رفته، مطالبى را بیان کند. ایشان قبول کرد. عدهاى پافشارى مىکردند که زمان افزونترى در نجف بماند، حاجى قبول ننمود؛ زیرا مىخواست به اهل و خاندانش و مخصوصا همسرش که از سادات بود، به دلیل این دورى و طولانى شدن مسافرت اذیتى وارد نشود. تنها آن ده روز بود که محصلان علوم دینى در
نجف و حتى استادان و برخى مجتهدان از وجود وى بهرهمند شدند.[55]مرحوم حاجمیرزاعلىآقا شیرازى سخنورى بود که مىتوانست بدون تکلف و زحمت مسایل مورد بحث خود را در قالب الفاظى فصیح و زیبا و جملاتى بلیغ و رسا که وافى به مقصود باشد بریزد و آن گونه که مىخواهد با بیانى روشن به سمع شنوندگان برساند و آنان را از اهداف خویش آگاه نماید. او گویندهاى بود که شعر را در خدمت فکر اخلاقى و وعظ و نصایح خویش بهکار گرفت. در نظرش شعر مرکوب اندیشه و سخن بود و جداى از آن ارزشى نداشت. او که در نفس خود به روشنى رسیده و آزادگى را در اقلیم روح به دست آورده بود، این امید و جهد را داشت که بتواند از طریق کلامْ دلهاى مردم را آگاه کند و به راه بیاورد. از این رو اشعار شاعران به امداد فصاحت بیان او مىشتابید و طراوت آن را مضاعف مىساخت. او اشعار لطیف را خوب مىشناخت. اشعار زیادى ازبرداشت و در مناسبتهاى گوناگون آنها را مىخواند و این توانایى را در راه پاسدارى از مرزهاى فکرى و عقیدتى جامعه بهکار مىبرد. تلطّف ذوق را یکى از امور لازم براى تلاشهاى فکرى و تبلیغى مىدانست. در بین دفاتر و نوشتههاى مخطوط آیهاللّه مرتضى مطهرى، دفترچهى بغلى بیست برگى دیده مىشود حاوى منتخباتى از اشعار و خطبههایى که مرحوم
حاجمیرزاعلىآقا شیرازى در تهران به استاد شهید مطهرى تقدیم نمودهاند.[56]فرزند مرحوم حجهالاسلام والمسلمین شیخ محمدحسن عالم نجفآبادى، یعنى آقاى دکتر رضا عالم، در هنگام تدوین یادنامهى حاجمیرزاعلىآقا (طبیب جسم و جان) توسط این جانب اشعارى از حاجى را به من دادند. وى این سرودهها را از ایشان مىداند:
معلمزادهى خیل سروشم چه شد کز سر به در شد عقل و هوشم؟
به من این ظلمها از خویشتن شد لباس شادیم آخر کفن شد
به من نزدیک یار و من از او دور منور عالم از او چشم من کور[57]
آن مرد بزرگ با وجود آن که به طور ذوقى مشتاق شعر خواندن و گوش دادن اشعار بود، اما شب شعر را مکروه مىدانست. استاد شهید مرتضى مطهرى مىگوید: «مرحوم حاجمیرزاعلىآقا شیرازى یکى از بزرگترین اهل معنایى است که من در طول عمر خود دیدهام. یک شب ایشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل یکى از فضلاى قم دعوت شدیم و بعضى اهل ذوق و ادب و شعر نیز درآنجا بودند. در آن شب فهمیدم که این مرد چقدر اهل شعر و ادب و چقدربهترین شعرها را در عربى و فارسى مىشناسد. دیگران شعرهایى مىخواندند، البته شعرهاى خیلى عادى، شعرهاى سعدى، حافظ و... ایشان هم مىخواند ومىگفت این شعر از آن شعر بهتر است. این مضمون را این بهتر گفته است، کى چنین گفته و... شعر خواند، آن هم این جور شعرها که گناه نیست. اما شعرخواندن در شب مکروه است. خدا مىداند وقتى آمدیم بیرون این آدم به شدت داشت مىلرزید، گفت: من این قدر تصمیم مىگیرم که شب شعر نخوانم،آخرش جلوى خود را نمىتوانم بگیرم، هى استغفرالله ربى و اتوب الیه مىگفت، مثل کسى که معصیت بسیار بزرگى مرتکب شده است... این جوراشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحیهى خدا یک نوع مجازاتهایى دارند که ما و شما ارزش و لیاقت آن جور مجازاتها را نداریم. هر شب این مرد اقلاً ازدو ساعت به طلوع صبح بیدار بود و من معنى شبزندهدارى را آنجا فهمیدم. معنى عبادت و خداشناسى را آنجا فهمیدم؛ معنى استغفار را آنجا فهمیدم؛ معنى حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهمیدم؛ آن شب این مرد وقتى بیدار شد که اذان صبح بود. خدا مجازاتش کرد؛ تا بیدار شد، ما را بیدار کرد. گفت که فلانى اثر شعرهاى دیشب بود. روحى که چنین ایمان مستحکمى دارد، یک چنین ضربهى کوچکى که بر آن وارد مىشود یعنى یک چنین حملهى کوچکى هم که از مقامات دانى بر آن مقامات عالیش وارد مىشود، آن مقامات عالى عکسالعمل نشان مىدهد، بى مجازات نمىماند. آدمى که در شب هى شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعرخواندن بکند، لایق دو ساعت مناجات کردن با خداى متعال نیست.»[58]عارف ربانى حاجمیرزاعلىآقا شیرازى به متون منثور ادبى نیز توجه داشت، ولى به دلیل حالات روحانى و وارستگى نمىخواست به عنوان ادیبى نکتهسنج مطرح شود. استاد شعر و ادب جلالالدین همایى (ره) در باب شخصیت والاى ادبى و استعداد و قریحهى حاجى سخنها داشت. روانشاد منوچهر قدسى در این باره مىنویسد: «مرحوم همایى به حاجمیرزاعلىآقا عشق و ارادتى مالا کلام داشت و تا اواخر عمر آن مرحوم، هرگاه به ایشان برمىخورد، عاشقانه وصادقانه مىگفت که دلم مىخواهد یکبار دیگر قانون را خدمت شما دوره کنم؛ و در مقامات ادبى حاجى مىگفت: این مرد بیش از دو ثلث نثر چهار مقالهى عروضى را مىتواند بىتأمل از بر بخواند، اما کمال زهدى که دارد مانع بروز این قبیل استعدادهاى اوست.»[59]حاجى در حفظ و احیاى آثار و مواریث ادبى اهتمام مىورزید. مرحوم حاج آقا رضا عمادزاده که خود نیز با تلاشهاى بسیارش بانى امور خیر از جمله طبع وانتشار آثار علمى علماى شیعه بود، در این مورد مىگفت: «حاجى در حفظ واحیاى آثار و کتب نیز مىکوشیدند. در نجف بساطاندازها کتابهایى را مىفروختند. یک روز در یکى از این بساط اندازها کتابى را دیدند، مفردات راغب یا یکى از کتابهاى دیگر از راغب اصفهانى بود که ایشان فرمودند چندین سال بود دنبال آن بودم تا حالا آن را پیدا کردم.»[1]شرفالدّین ابوعبدالله محمدبن سعید بوصیرى، فقیه، نویسنده و شاعر قرن ششم و هفتم هجرى اهل مصر مىباشد. گویند چون در غایت حسن و جمال بود و در بلاغت و فصاحت فرد کم نظیرى به شمار مىرفت، ناگاه از چشم زخم گروهى رشکورز فلج گردید و مدتى در بستر بیمارى قرار گرفت، اندیشه کرد در نعت سیّدالمرسلین قصیدهاى بگوید و آن حضرت استشفا کرد تا شاید از این وضع ملالآور رهایى یابد. سرانجام قصیدهاى را که مشتمل بر 160 بیت غرّا در مدح سیّد رسولان است نظم داد. شبى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله را در عالم رؤیا دید و این سرودهها را به عرض مبارک آن جناب رسانید. آن حضرت دست بر اندامش گذاشت و او را به صلهى این قصیده بُردى پوشانید. چون بیدار شد، به امر خداوند تعالى از آن بیمارى هیچ اثرى در وى نماند و جامهى برد را در برداشت. به همین دلیل قصیدهاش به بُرده مشهور گشت و عدهاى آن را در امراض و وقایع و آفات و بلیات وسیلهاى مىسازند و به قرائت این اشعار نغز مترصد و مترقب اجابت هستند. قصیدهى شیواى مزبور از همان زمانى که سروده شد مورد توجه فراوان مسلمانان قرار گرفت و چنان شهرتى به دست آورد که نسخههاى متعددى از آن در بلاد اسلامى تولید شد و دست به دست گشت. با این که اشعار نسبتا طولانى است، اما مردم با اشتیاق فراوان آن را حفظ مىکردند و به جاى مناجات براى تقرب به خدا و رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهمىخواندند. مرحوم حاج شیخ عباس قمى در هر کدام از آثارش وقتى راجع به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهمطلبى نقل مىکند، از اشعار بوصیرى مىآورد. حاجمیرزا علىآقا شیرازى رضوان الله تعالى علیه بسیارى از ابیات این قصیده را از برداشت و گاهى به مناسبت مىخواند و در حال خواندن یک نوع تحول روحى در وجودش پیدا مىشد.[2]استاد شهید مرتضى مطهرى ذیل تفسیر سورهى زخرف مىگوید: «...عجب قصیدهاى است! من خودم که هر وقت این قصیده را مىخوانم تکان مىخورم. مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى بسیارى از شعرهاى این قصیده را حفظ داشت که من مىدیدم گاهى مىخواند و خیلى افراد خیلى شعرهایش را حفظ دارند. ایشان (حاج میرزا على آقا) مىگفت که من معتقدم ائمه از این آدم شفاعت مىکنند، با این که یک عالم و سنى بوده است... مىگفت: اینها قاصرند،تشیّع به اینها عرضه نشده است. مثل بوصیرى دربارهاش یک چنین حرفى مىزنند. یک آدمى که تا آن حد اخلاص نشان مىدهد، نمىشود گفت از اهل جهنم است.»[3]عالم ربانى مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى در موقع موعظه و ارشاد مردم از ارزشهاى دینى حمایت مىنمود وسعى وى بر این بود که سنّتهاى مردمى و آداب و رسوم جامعه از اعتقادات و مضامین قرآنى تأثیر پذیرد وى از موهومات و خرافات تنفرّ داشت و مىگفت: بسیارى از عقیدههاى خرافى بر اثر انحراف احساس مذهبى پدید آمده است. سنّتهایى در گذشته بین مردمانى جریان داشته که بر حسب مقتضیات آن اجتماع رشد یافته و در عمق روابط آحاد آن خود را بروز داده، ولى در اکثر مواقع اساس درستى نداشته و بر بنیانهاى معنوى و عقلى واقع نشده و از حقیقت دور افتاده است. از سوى دیگر، وقتى هدفهاى عالى و گرایشهاى معنوى جامعه به امورى موهوم و مقید به شؤونات دور از خرد بدل شود، آن اجتماع از حرکت به سوى کمالات و تکاپوى فکرى باز ایستاده و زندگى جامد و راکدى خواهد داشت. «تطیّر» که به معنى فال بد زدن است زاییدهى این گونه پندارهاى بىپایه است که چون میهمان ناخواندهاى از در و دیوار اذهان بالا رفته و به جاى خرد و منطق نشسته و خود را موّجه و آراسته نشان داده است. حاج میرزا على آقا مىگفت آنان که این گونه توهماتى دارند، نمىتوانند تحلیل درستى از آنچه پیش آمده داشته باشند و گاهى قواى ضعیف روحى و احساس حقارت خویش را با این باورهاى ناپایدار ترمیم مىکنند. او براى مستمعین تشریح مىنمود که تفأل مایهى امید، خوشبینى و تحرک است، ولى شگون بد زدن یا تطیّر، موهوم و بىاعتبار بوده و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهمردم را از آن بر حذر داشته و در روایتى آن را مرادف شرک دانسته است. انسان مسلمان به جاى پیروى از این امور مذموم باید بر خداوند توکل کند و خود را تسلیم قضاى الهى نماید. در قرآن کریم سه بار«تطیّر» به صورتهاى مختلف آمده و در هر سه مورد این عمل به دشمنان ومخالفان انبیا نسبت داده شده است. وى تأکید مىنمود که شارع اسلام فال بد زدن را مردود دانسته و قرآن و حدیث آن را طرد و نفى کردهاند و همهى امورى که به تطیّر ارتباط مىیابد یا از آن ناشى مىشود، موجب بدبینى، سستى و دلسردى مىشود[4]. به قول مولوى: این خیـــــال و وهم بد چون شد پدید صد هزاران یار را از هم بُرید استاد شهید مطهرى مىگوید:«در خراسان یک چیز معروفى است که من در بعضى از شهرستانهاى ایران دیدهام و هست و در بعضى دیگر نیست و استاد بزرگوار مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى ریشهى آن را بهدست داد که این چه بوده و از کجا پیدا شده است. در ولایت ما ـ به اصطلاح فریمان ـ خیلى شایع بود و شاید هنوز هم هست که مىگفتند اگر شخصى بخواهد برود مسافرت، چنانچه اول کسى که به او بر خورد سیّد باشد، این امر نحس است و او قطعا از آن سفر بر نمىگردد، ولى اگر غربتى به او برخورد، این سفر، سفر میمونى است. واقعا این جور معتقد بودند. مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى گفت: این یک ریشهاى دارد، و در دوره بنى العباس سادات که اولاد پیغمبر بودند و به حالت مخفى زندگى مىکردند. در خانه هرکس گیر مىآوردند نه تنها خود آنها بلکه تمام آن خاندان از بین مىرفتند. کم کم این تصور براى مردم پدید آمد که سیّد نحس به این معناست، نحس سیاسى است. نه نحس فلکى؛ یعنى یک سیّد در خانهى هر کس آمد او دیگر خانه خراب است، این نحس سیاسى کمکم به نحس تکوینى تبدیل شد. بعد بنى عباس هم که از بین رفتند کم کم مردم ساده لوح گفتند: اصولاً سید نحس است خصوصا در مسافرت.»[5]مرحوم مطهرى در بحثهاى تفسیرى خود ریشهیابى متلکگویى به مردم قم و کاشان را به نقل از حاج میرزا علىآقا شیرازى بیان کرده است. «... این که مىگویند «نه قم خوبه نه کاشون، لعنت به هر دوتاشون» مربوط به دورهاى است که مردم همهى شهرها سنّى بودند جز این دو شهر که شیعه بودند؛ و آنها که سنّى بودند تا اسم قم و کاشان را مىبردند هر دو را لعن مىکردند؛ چون قم و کاشان از قدیم الایام دارالمؤمنین و دارالشیعه بوده [است]. ایشان (حاج میرزا على آقا) مىگفت که این مضمون و متلکى که راجع به این دو شهر مىگویند، به اعتبار این است که همه جاى دیگر سنّى بودند و اینها شیعه بودند و سنّىها به شیعهها فحش مىدادند...»[6]عالم زاهد و فقیه عادل و مجتهد وارسته آیهاللّه حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادى (متوفى 1384 هـ ق) از مدرسان و دانشوران و ائمهى جماعات اصفهان که مورد وثوق و احترام کلیهى اقشار جامعه بود، از شاگردان مبرّز حاج میرزا بدیع درب امامى، آخوند ملاحسن کرمانى، آقاسیدمحمدباقر درچهاى، آخوند کاشى، جهانگیرخان قشقایى و... بود. او اصفهان و در مدرسهى جده بزرگ بر کرسى تدریس شرح لمعه استادى مسلّم به شمار مىرفت. جمع کثیرى از مشتاقان و مستعدان از محضرش استفاده کردند؛ از جمله شاگردانش آیهاللّه ابراهیم امینى، مرحوم حاج آقا محمود شریعت و فضل الله ضیاء نور مىباشند. وى کتب و رسایلى در فقه و اصول از تقریرات اساتید خود نوشته است. همچنین کتابى تحت عنوان فضیلهالسیادة دربارهى سادات و اهمیت مقام آنان و احادیث وارد شده در این موضوع به رشته نگارش درآورده که به طبع رسیده است. او بر منبر مردم را موعظه مىنمود و سهم امام (خمس) مصرف مىنمود؛ چون اجتهادا عقیده داشت اگر سادات احتیاج داشته باشند، تمام خمس باید به مصرف آنها برسد.[7]آیهاللّه سیّدجمال گلپایگانى که از شاگردان و اصحاب خاص میرزاى نائینى بود، از جهت تهذیب نفس از افراد انگشتشمار معاصر به شمار مىآمد و مدتها نیز در حوزهى علمى، معنوى اصفهان به تحصیل دانش و تهذیب نفس پرداخته بود، از نجف به مرحوم عالم نجفآبادى نوشت که شما از جانب من اجازه دارید و مأذون هستید که سهم امام را تملّک نمایید، ولى ایشان باز هم از مصرف خمس اجتناب مىنمود. چون احداث بناى مسجد کازرونى خیابان عباسآباد به اتمام رسید، این عالم فاضل و زاهد متقى امامت آن را عهدهدار گردید و معمولاً پس از نماز جماعت به منبر رفته مسایل دینى، معارف مذهبى، اخلاق و احکام را براى نمازگران به زبانى قابل فهم بیان مىکرد. چون در یکى از سالها به سفر حج و زیارت عتبات عالیات مشرف گردید و این مسافرت دو ماه طول کشید، از آیهاللّه حاجمیرزا علىآقا شیرازى دعوت نمود که این ماه را در این مسجد اقامهى جماعت نماید. ایشان هم این دعوت را پذیرفت و پس از نماز بر پلهى نخستین منبر قرار گرفته و مردم را موعظه مىنمود.[8]آیهاللّه ابراهیم امینى خاطرنشان نمود که به یاد دارم جلسهاى در مدرسهى جده بزرگ واقع در بازار اصفهان برقرار بود. این مجلس در مدرس بود و در آن سه تن از دانشمندان و علماى بزرگ آن زمان اصفهان؛ یعنى حاج میرزا على آقا، حاج آقا رحیم ارباب و حاج شیخ محمدحسن نجفآبادى حضور داشتند. حاج شیخ محمدحسن نجفآبادى منبر رفت و دعوت به تقوا نمود و در این باب صحبت مىکرد. من مشاهده مىنمودم که حاجمیرزا علىآقا شیرازى و حاج آقا رحیم ارباب اشک مىریختند. منظرهى خیلى جالب بود و حالات آنها در ما طلبهها خیلى اثر مىکرد.[9]انس و الفت بین حاجى و مرحوم شیخ محمد حسن عالم نجف آبادى در مرتبهى والایى بود. آقاى دکتر رضا عالم در این رابطه خاطرهاى را برایم نقل کردند که در کتاب طبیب جسم و جان هم آوردهام. ایشان مىفرمود: «چنین اتفاق افتاده که در آغاز جوانى، پدر و مادرم به همراه جمعى از خویشان عازم زیارت حضرت ثامنالائمه (علیه آلاف التحیة و الثناء) شدند. صبح یک روز در بازار بزرگ شهر، مقابل بازار زرگرها به زیارت مرحوم آیهاللّه آقاى حاج على آقا شیرازى نایل شدم و به حکم دوستى که با پدرم داشتند اینجانب را مورد عنایت قرار دادند و فرمودند «بابا! دیشب، بابایت براى من زیارت خواند». براى من تعجب آور بود که حاجى از کجا خبر دارند؟ قضیه تا بازگشت پدر مسکوت ماند و پس از بازگشت ایشان از مشهد مقدس قضیه را به عرضشان رساندم که با حیرت و تعجب فرمودند: «پس حاجى مىبیند!»، و چنین ادامه دادند «که آن شب با ورود به حرم ملائک پاسبان و مطهر حضرت رضا علیهالسلام حاجى را درگوشهاى از حرم ایستاده دیدم. براى عرض خیر مقدم به حضورشان شتافتم، اما در آنجا حاجمیرزا علىآقا شیرازى نبودند. تعجب کردم و آن شب را به نیابت از ایشان به زیارت و دعا نشستم.»[10]لازم به ذکر است که مرحوم عالم نجف آبادى به سال 1384 هـ.ق به سن متجاوز از نود و هفت سالگى از دنیا رفت و در تکیهى کازرونى تخت فولاد اصفهان دفن گردید. آیهاللّه محمد واعظزادهى خراسانى دربارهى مراتب معنوى و فضل حاجى مىنویسد: «مرحوم حاج میرزا على آقا را اولین بار در سال 1327 هـ.ق در اصفهان دیدم. در آن هنگام پدر من که از قماش خود او بود در اصفهان منبر مىرفت و با وى بسیار مأنوس بود. ساعتها در مجالس و محافلى که پیش مىآمد مىنشستند و این دو پیرمرد روحانى به گرمى با هم راز و نیاز مىکردند. هر چه مرحوم (شهید) مطهرى دربارهى او نوشته بود، در وى وجود داشت.
گاهى طبابت هم مىکرد و من که چندى مىبود به درد مفاصل مبتلا شده بودم وطبیب معالجم مرا از خوردن گوشت منع کرده بود، با وى تماس گرفتم فرمود: بیخود مىگویند گاهى گوشت بخور والّا از پا در مىآیى؛ و با این جمله مرا از ضعف مفرط نجات داد».[11] مرجع عالىقدر جهان تشیع حضرت آیهاللّه العظمى بروجردى(ره) بر این باوربود که اولین برنامهاى که براى فراگیرى علوم دینى ضرورت دارد. پالایش درون،تطهیر روان و تهذیب نفس مىباشد؛ زیرا تمام فضایل بر این محور مىگردند و تا آلودگىها از قلب پاک نشوند تحصیل علم و رسیدن به مقامات بالاى علمى انسان را نجات نخواهد داد. به اعتقاد آن زعیم بزرگوار شیعیان، کسى که مىخواهد جامعه را اصلاح کند، باید در مرکز علمى خود را مهذّب نماید، و این موضوع الهام گرفته از بیانات امیر مؤمنان على علیهالسلاممىباشد که مىفرماید: کسى که خود را در معرض پیشوایى و ارشاد مردم قرار دهد، باید قبل از آموختن به دیگران خود را تعلیم دهد؛ و پیش از آن که با زبان دیگران را ادب نماید، لازم است همان را خود عمل کرده باشد و نفس سرکش را مهار نماید لذا آن فقیه نستوه تصمیم گرفت کلاسى اخلاقى در حوزهى علمیهى قم برگزار شود و در این برنامه استادى وارسته و مهذب طلاب را از بیانات خود بهرهمند نماید. در آن موقع شخصیتهاى بر جستهاى در قم مشغول تدریس بودند، اما آیهاللّه بروجردى که در اصفهان با حاج میرزا على آقا آشنا شده و از مراتب فضل و درجات تقوا و زهد وى با خبر بود، حاجى را به عنوان استاد اخلاق حوزهى علمیهى قم بر گزیده و او را به قم فرا خواند و بدین گونه خضر این مرحله و معلم تزکیه کسى جز حاج میرزا على آقا شناخته نشد.[12]مؤلّف کتاب سیماى فرزانگان در این مورد مىنویسد: «حضرت آیهاللّه بروجردى مرحوم شیرازى را براى تدریس اخلاق به قم آورده بود و ما در مجالس ایشان شرکت مىکردیم.» شهید مطهرى در این باره آورده است: «در یک سال حضرت آیهاللّه بروجردى از ایشان براى منبر در منزل خودشان در دههى عاشورا دعوت کردند. منبر خاصى داشت. غالبا از نهجالبلاغه تجاوز نمىکرد، ایشان در منزل آیهاللّه منبر مىرفت و مجلسى را که افراد آن اکثرا اهل علم وطلاب بودند سخت منقلب مىکرد، به طورى که از آغاز تا پایان منبر ایشان جزریزش اشکها و حرکت شانهها چیزى مشهود نبود...»[13]و نیز یرخى از اهل قلم نقل کردهاند چون حاجى روضه مىخواند، از اول تا آخر آیهاللّه بروجردى عباى خود را به سر مىکشید و مىگریست و سخت متأثر مىشد.[14]ورود حاجى میرزا على آقا به قم با استقبال گستردهى اهل علم و حتى سایر طبقات نیز روبهرو شد. حضور ایشان در مجالس از جمله مدرسهى فیضیه رونق خاصى بخشیده بود. به گفتهى یکى از فضلا، در قم به گفتن درس اخلاق آن هم با استفاده از حقایق و نکات اخلاقى نهجالبلاغه مشغول بودند، و فضلایى که خود مدرّس و بر خوردار از رشتههاى مختلف علمى بودند در مجلس درس اخلاق آن مرحوم شرکت مىجستند و درس آن مرحوم براى آنها دلچسب و داراى تازگى بود.از شخصیتهاى دیگر علمى شیعه و چهرههاى تابناک فقاهت در قم که ارزش زیادى براى عارف کامل حاجمیرزا علىآقا شیرازى قایل بود آیهاللّهلعظمى سیّدمحمد حجت کوه کمرى متوفى 1372 هـ.ق است. از آثار ارزنده و جاویدان آیهاللّه حجت، مدرسهى حجتیه است که از بزرگترین و شکوهمندترین مدارس دینى حوزهى علمیه بوده و داراى بیش از یکصدوپنجاه حجره و چندین حیاط نسبتا وسیع مىباشد. روزى حاجى در مدرسهى مزبور با آیهاللّه حجت ملاقات مىنماید و چون تلاش این عالم وارسته را در بهوجود آوردن بناى یاد شده ملاحظه مىنماید، مىگوید. هر بار که به این مکان پاى مىگذارم حمد وسورهاى براى پدرتان تلاوت مىنمایم. واقعا زحمت زیادى کشیده و رنج جانفرسایى را در این راه تحمل نمودهاید. مرحوم حجت جواب مىدهد: امید است چون به سراى باقى شتافتم و دنیاى فانى را ترک کردم، براى خودم نیز حمد و سورهاى بخوانید. حاج میرزا على آقا از گنجینهى گرانبهاى کتابخانه این فقیه فقید نیز بهره برد و در قم که بود در این بوستان معنى گشت و گذارى داشت. آیهاللّه حجت به حاجى ارادت داشت و مقام علمى واخلاقى او را مىستود و از وى با تجلیل و تکریم یاد مىنمود.[15]در مدت حدود نیم قرن تدریس، تعداد زیادى از طلاب و اهل علم توفیق شرکت در محضر پرفیض عارف وارسته حاج میرزاعلىآقا شیرازى را کسب کردند و بر اثر استفاده از توانایىهاى علمى به مقامات عالى رسیدند و از جهت تزکیه و خودسازى آینهى دل را صیقل داده و روح و روان خویش را در این چشمهى فضیلت شستشو دادند. کم نیستند فضلایى که به شاگردى وى افتخار مىنمایند، در حالى که خود از متفکران و اندیشمندان مهم تشیع در عصر حاضر به شمار مىروند. یکى از فرزانگانى که به محفل نورانى این عالم ربانى راه یافت و انس با او را سرچشمهاى مهم در برنامههاى درسى - پژوهشى و تحولى شگرف در شیوههاى رفتارى و اخلاقى خویش مىداند، شهید آیهاللّه مطهرى است که نقش بارزش در اندیشهى اسلامى کم نظیر است و کمتر متفکرى فراوردههایى چون او دارد. آن باور اسلامى و رشد ارزشهاى مذهبى و بالندگى دینى که امت مسلمان ایران را به صحنهى مبارزه کشانید، افرادى چون شهید مطهرى پدید آوردند ایشان در حراست از مرزهاى عقیدتى، حفظ حصار استوار اسلام و التقاطزدایى از اندیشههاى مذهبى آن فیلسوف فقید نقش ارزندهاى داشت. استاد مطهرى که به سال 1298 هـ ش در فریمان متولد شده بود، در دوران صباوت به مکتب رفت و در سن 12 سالگى به حوزهى علمیهى مشهد رفت و با جدیت به تحصیل علم پرداخت. به سال 1316 هـ ش به هجرتى دیگر دست زد و فراگیرى دانش اهلبیت علیهمالسلام را در شهر مقدس قم پىگرفت و از استادانى مانند آیة اللّه العظمى سیّد صدرالدین صدر، آیة اللّه العظمى سید محمدرضا گلپایگانى، آیة اللّه العظمى سیّد شهابالدّین مرعشى نجفى، آیة اللّه سیّد احمد خوانسارى، آیة اللّه العظمى سیّد روح الله موسوى خمینى، آیة اللّه العظمى سید حسین طباطبایى بروجردى، علامه سیّد محمدحسین طباطبایى، آیة اللّه شیخ محمد صدوقى، آیة اللّه سیّد محمدتقى خوانسارى، آیة اللّه حاج سیّد محمد محقق یزدى، آیة اللّه سید محمد حجت و تعدادى دیگر از اعاظم آن روز حوزهى علمیه قم مستفیض شد.[16]در تابستان 1320 هـ ش یعنى پنج سال پس از اقامت در قم، واقعهاى در زندگى استاد مطهرى رخ مىدهد که بعدها در تکوین شخصیت علمى و معنوى وى بسیار مؤثر واقع مىشود. این رویداد آشنایى با عالم متقى استاد مهذّب اخلاق و حکیم متعبّد حاج میرزاعلىآقا شیرازى است که در اصفهان به وسیلهى تذکّر همدرس و هممباحثهى او صورت مىگیرد. شهید مطهرى در خصوص این موضوع آورده است: «در تابستان سال بیست من از قم به اصفهان رفتم و براى اولین بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده کردم. البته این آشنایى بعد تبدیل به ارادت شدید از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد؛ به طورى که بعدها ایشان به قم آمدند و در حجرهى ما بودند و آقایان علماى بزرگ حوزهى علمیه که همه به ایشان ارادت مىورزیدند، در آنجا از ایشان دیدن مىکردند. در سال بیست (1320 هـ.ش) که براى اولین بار به اصفهان رفتم، هم مباحثهى گرامىم که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هممباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزهى علمیهى قم است به من پیشنهاد کرد که در مدرسهى صدر عالم بزرگى است (که) نهجالبلاغه تدریس مىکند، بیا برویم به درس او، این پیشنهاد براى من سنگین بود. طلبهاى که کفایة الاصول مىخواند، چه حاجت دارد که به پاى تدریس نهجالبلاغه برود؟! نهجالبلاغه را خودش مطالعه مىکند و با نیروى اصل برائت و استصحاب مشکلاتش را حل مىنماید. چون ایام تعطیل بود و کارى نداشتم، به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثهام بود پذیرفتم و رفتم، اما زود به اشتباه بزرگ خود پى بردم. دانستم که نهجالبلاغه را من نمىشناختهام و نه تنها نیازمند به فرا گرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهجالبلاغه استاد درست و حسابى ندارد. به علاوه دیدم با مردى از اهل تقوا و معنویت روبهرو هستم که به قول ما طلاب ـ مِمّن ینبغى أن یُشَد الیه الرِّحال ـ ازکسانى است که شایسته است از راههاى دور بار سفر بندیم و فیض محضرش را در یابیم....»[17]مرحوم مطهرى در جاى دیگرى نیز چنین آورده است: «از کودکى با نام نهجالبلاغه آشنا بودم و آن را در میان کتابهاى مرحوم پدرم (اعلىالله مقامه) مىشناختم. پس از آن که مقدمات عربى را در حوزهى علمیهى مشهد و سپس در حوزهى علمیهى قم به پایان رسانده بودم، دروسى که اصطلاحا «سطوح» نامیده مىشود نزدیک به پایان بود. در همهى این مدت نام نهجالبلاغه بعد از قرآن بیش از هر کتاب دیگر به گوشم مىخورد. چند خطبهى زهدى تکرارى اهل منبر را آن قدر شنیده بودم که تقریبا حفظ کرده بودم، اما اعتراف مىکنم که مانند همهى هم قطارانم با دنیاى نهجالبلاغه بیگانه بودم. بیگانهوار با آن برخورد مىکردم بیگانهوار مىگذشتم تا آن که در تابستان 1320 پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم. تصادف کوچکى مرا با فردى آشنا با نهجالبلاغه آشنا کرد. او دست مرا گرفت واندکى وارد دنیاى نهجالبلاغه کرد. آن وقت بود که عمیقا احساس کردم این کتاب را نمىشناختم و بعدها مکرر آرزو کردم کهاى کاش کسى پیدا شود و مرا با دنیاى قرآن نیز آشنا سازد.از آن پس چهرهى نهجالبلاغه در نظرم عوض شد، مورد علاقهام قرار گرفت ومحبوبم شد. گویى کتاب دیگرى است غیر آن کتابى که در دوران کودکى آن را مىشناختم احساس کردم که دنیاى جدیدى کشف کردهام... درک محضر او را همواره یکى از ذخایر گرانبهاى عمر خودم - که حاضر نیستم با هیچ چیزمعاوضه کنم ـ مىشمارم و شب و روزى نیست که خاطرهاش در نظرم مجسّمنگردد؛ یادى نکنم و نامى نبرم و ذکر خیر ننمایم. به خود جرأت مىدهم ومىگویم او به حقیقت یک عالم ربانى بود، اما چنین جرأتى ندارم که بگویم من متعلم على سبیل نجاة بودم. یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدى در ذهنم جاى مىگرفت:عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عالم ربانى نیستتا آنجا که من اطلاع دارم، مردم اصفهان عموما او را مىشناختند و به او ارادت مىورزیدند. هنگام ورودش به قم علما قم با اشتیاق به زیارتش مىشتافتند، ولى او از قید مریدى و مرادى مانند قیود دیگر آزاد بود.»[18]آرى، شهید مطهرى بنا به همان بینش خاص اسلام در خصوص نحوهى برخورد متعلّم با معلّم که اهمیت آن را مىتوان با تأمل و دقت در سخن معروف حضرت على علیهالسلام دریافت که مىفرماید: «من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبدا»، احترام خاصى براى استادش قایل مىگردید. استاد مطهرى شیفته و دلباختهى این عالم ربانى و معلّم اخلاق بود و بسیارى از اخلاقیات و روحیات آن بزرگوار را در خود تجسم بخشیده بود.مرحوم شهید مطهرى در میان استادانش آن چنان ارادتى به حاج میرزا على آقا داشت که تصویر ایشان را در کتابخانهاش نهاده بود. مرحوم آیهاللّه سیّدمحمدحسین حسینى طهرانى مىنویسد: «یک روز که به منزل شهیدمطهرى رفته بودم، ملاحظه کردم که سه تصویر در اتاق خود نصب کردهاندتصویر والدشان آقا شیخ محمد حسین مطهرى، تمثال حاج میرزا على آقاشیرازى و عکس آیهاللّه حاج میرزا على آقا قاضى طباطبایى (قدسالله) اسرارهم و اعلى اللّه درجاتهم و مقامهم جمیعا.»[19]مقام معظم رهبرى حضرت آیهاللّه خامنهاى فرمودهاند: «تربیتهاى رجال معنوى که در روح ایشان (مطهرى) اثر داشته برایشان خیلى جالب بود؛ مثل مرحوم میرزا على آقا شیرازى که عکس این مرحوم را در اتاقشان زده بود و با یک حالى هم از میرزا على آقا یاد مىکرد. من به حال آقاى مطهرى غبطه مىخورم؛ چرا که واقعا این لطفى که خداوند در حق ایشان کرده، یک چیز عجیبى است... خوب کمتر کسانى بودهاند که توانسته باشند در آن برهه از این سرچشمهى موّاج صفا و معنویت و عرفان و حکمت آن طور استفاده بکند که مرحوم شهید مطهرى (رضواناللهتعالىعلیه) که شرحش را خود ایشان بیان کردند... یعنى خداى متعال به ایشان لطف کرده بود و آن طور اساتید،شخصیتها و بزرگانى را که انسان خیلى کم اتفاق مىافتد که مثلاً در طول عمرش یکى دو تا از اینها را ببیند، ایشان همه را دیده بود و الحمدالله توفیقات الهى از همه جهت نصیب این بزرگوار بود.»[20]همسر شهید مطهرى دربارهى علاقهى استاد به حاجى آورده است: «شهیدمطهرى به استاد اخلاقش حاجمیرزا علىآقا شیرازى خیلى اظهار ارادت و عشق مىکرد.»[21]حضرت آیهاللّه فاضل لنکرانى نیز در این راستا مىفرماید: «شهید مطهرى در اثرآشنایى با حاجمیرزاعلىآقا شیرازى وادار به تعمق و تفکر در نهجالبلاغه گردیدو به قول خودش در همین زمان متوجه گردید که نهجالبلاغه چیست و از چه ویژگىهایى برخوردار مىباشد.»[22]به جز مرحوم مطهرى شخصیتهاى بسیار دیگرى نیز کم و بیش از این اسوهىاخلاق و عارف مهذّب بهرهمند شدند؛ از جملهى آنان آیهالله سیّدروحالله خاتمى بود. حاج آقا روحالله خاتمى که قسمتى از تحصیلات خود را در حوزهى معنوى - علمى اصفهان طى کرده بود، خود شخصیتى جامع و شاخص بود. بهرهمندى وى از حضور اساتیدى مانند حاجى براى وى بسیار سودمند بود. فرزند ایشان حجتالاسلامو المسلمین جناب آقاى سیّد محمد خاتمى در این مورد آورده است: «از محضر پر فیض معلم و اخلاق طبیب عارف و فقیه سالک و اخلاقىِ صاحب نفس آیة اللّه حاج میرزا علىآقا شیرازى بهره گرفته بود و تأثیر شخصیت معنوى و تصرف آن بزرگوار در اخلاق و رفتار و شخصیت پرستنده و خدا ترس آیهاللّه خاتمى به روشنى نمایان بود.»[23]البته بسیارى دیگر از شاگردان و درسآموختگان دیگر این استاد بزرگ که بعدها هر کدام به درجات بلند از دانش و مراتب معنوى نایل آمدند، در وصف این استاد بزرگ اخلاق و روحانى وارسته و عالم با بصیرت نکتهها گفتهاند که مراجعه به گفتهها و نوشتههاى آنان بیانگر این مسأله است؛ افرادى مانند استاد جلالالدین همایى، آیة اللّه احمد فیاض، آیة اللّه مشکوة، حاج شیخ عبدالکریم ملکان، آیة اللّه شیخ جواد جبل عاملى، آیة اللّه سیّد اسماعیل هاشمى، استاد محقق حسین عمادزاده، استاد حکیم فضل الله ضیاء نور، پروفسور على شیخ الاسلام و بسیارى دیگر. حاجمیرزا علىآقا پس از اطاعت خداوند و پیروى از دستورات پروردگار به تزکیه و تصفیهى دل پرداخت. به تدریج نایرهى محبت الهى در درونش شعلهور گشت و حبّ خداوند که به صورت فطرى در عمق جانش وجود داشت، دلش را روشن ساخت و هر چه بر ایمان و معرفت خود مىافزود و در اطاعت اوامر الهى مجاهدت مىنمود، این محبت ملکوتى فزونى مىگرفت. وى هر چه را که از خدا و منتسب به او بود دوست مىداشت و بدین گونه او که از دوران طفولیت با حبّ اهلبیت علیهمالسلامبزرگ شده و رشد یافته بود، از طریق معرفت چنین محبتى را تقویت نمود. دائم متوسل به ائمهى اطهار علیهالسلام بود و در مسیر عزیمت به عتبات مىگفت:«افراد را حاضر نمایند مىخواهیم توسل پیدا کنیم.» حجتالاسلام والمسلمین شیخ محمد على امامى بیستگانى در این مورد به نگارندهى مقاله حاضر مىگفت: «توسلاّت مکرر آن مقام روحانى به حضرت امام حسین علیهالسلامبود؛ به طورى که مىفرمودند. براى کفارهى آنچه که گذشته و تلف گردیده به حضرت توسّل پیدا مىکنیم. آن چه دیدم و خودم شاهد بودم، در بسیارى جلسات که مىنشست در حال ترک مجلس یک توسل به حضرت سیّدالشهداء علیهالسلام پیدا مىکردند و اول (گریه کننده) بر حضرت هم خود ایشان بودند. یک مورد از آن را در جلسهاى در مسجد صدر تهران حاضر بودم. سخنان و وعظ و خطابهاش را با کلام ائمه علیهمالسلام و ذکر سجایاى اخلاقى و سیرهى آن بزرگواران زینت مىداد.»[24]حجهالاسلام والمسلمین حاج سیّدرضا سیادت موسوى مىگفت: «ایام وفیات ائمه علیهمالسلامو یا روزهاى شهادت، در مدرسهى صدر در اتاقمان توسلى پیدا مىکردیم. ایشان عاشق روضه و مصیبت براى امام حسین علیهالسلام و نیز مقید به منبر بودند. یکى از روزها منبر را که طى کردند به ایشان گفتم: امروز جلسه خیلى حال پیدا کرد و حاضرین متحول شدند، حاجى با قطعه شعرى جوابم را دادند و فرمودند: «افسردهدل افسرده کند انجمنى را.»[25]شهید مطهرى در مقدمهى سیرى در نهجالبلاغه از عشق سوزان این استادش به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام سخن گفته و انگیزهى منبر رفتن حاجى را همین اشتیاق معنوى ذکر کرده است:آن شهید در جایى دیگر مىنویسد: «مرحوم حاجمیرزا علىآقا (اعلىالله مقامه) ارتباط قوى و بسیار شدیدى با پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و خاندان پاکش (صلواتالله و سلامه علیهم) داشت. این مرد در عین این که فقیه (در حد اجتهاد) و حکیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضى از قسمتها مثلاً طبّ قدیم و ادبیات از طراز اول بود و قانون بوعلى را تدریس مىکرد، از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سیّدالشهداء علیهالسلام بود. منبر مىرفت و موعظه مىکرد و ذکر مصیبت مىفرمود. کمتر کسى بود که در پاى منبر این مرد عالم مخلص متقى بنشیند و منقلب نشود. خودش هنگام وعظ و ارشاد که از خدا و آخرت یاد مىکرد و در حال یک انقلاب روحى و معنوى بود و محبت خدا و پیامبرش و خاندان پیامبر در حد اشباع او را به سوى خود مىکشید، با ذکر خدا دگرگون مىشد. مصداق قول خدا بود: (الذین اذا ذکر اللّه وَجِلت قلوبُهم و إن تُلیت علیهم آیةٌ زادَتْهم إیمانا و على ربّهم یتوکلون). نام رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله یا امیرالمؤمنین علیهالسلام را که مىبرد اشکش جارى مىشد.»[26]باز در جایى دیگر مرحوم مطهرى چنین مىنویسد: «من از این مرد بزرگ داستانها دارم از جمله به مناسبت بحث رؤیایى است که نقل مىکنم: ایشان یک روز ضمن درس در حالى که دانههاى اشکشان بر روى محاسن سفیدشان مىچکید این خواب را نقل کردند. فرمودند: در خواب دیدم مرگم فرارسیده است. مردن را همان طورى که براى ما توصیف شده است در خواب یافتم. خویشتن را جدا از بدنم مىدیدم و ملاحظه مىکردم که بدن مرا به نقل براى دفن حمل مىکنند، مرا به گورستان بردند و دفن کردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران که چه به سر من خواهد آمد؟ ناگاه سگى را دیدم که وارد قبر شد در همان حال حس کردم که این سگ،تندخویى من است که تجسم یافته و به سراغ من آمده است. مضطرب شدم. درحال اضطراب بودم که حضرت سیدالشهداء علیهالسلام تشریف آوردند و به من فرمودند: غصه نخور من آن را از تو جدا مىکنم....»[27]شهید مطهرى در تفسیر قرآن ـ سورهى زخرف ـ از آنان که در همین دنیا از غذاى بهشتى و لقمهى ملکوتى خوردهاند سخن به میان آورده و این ماجرا را نقل کرده است:«مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى (رضوان الله علیه) که هیچ وقت این جور حرفها (کشف و شهود و امور غیبى) را نمىزد، نمىدانم یک دفعه چطورشد که بگوید داستانى یک وقت نقل کرد. یک لطف و کرامت و عنایتى نسبت به ایشان رخ داده بود که در نجف خیلى سخت مریض مىشود. یک مرضى که تقریبا مشرف به موت مىشود و بعد در همان حال که مىگفت از این پهلو به آن پهلو هم دیگر خودم نمىتوانستم بشوم (طبیب هم بود و مرضش را مىشناخت)، او را مىآورند در حرم مطهر و متوسل مىشد. بعد در حرم او را ارجاع مىکنند به حضرت حجت (عج). من الان یادم رفته که گفت در بیدارى یا خواب، ولى بالاخره ارجاعش مىکنند. بعد مىآید. گفت که آخرهاى شب بود.تابستان هم بود و در اتاق باز بود. من در بستر بیدار بودم ولى کسان من همه در حیاط بودند. یک شیخى را دیدم که از در وارد شد و از طرف دست راست آمد تا رسید بالاى سر من... عرضم اینجاست، گفت: لقمهاى به من داد و گفت: بگیر، بخور. من آن لقمه را خوردم و این تعبیر او بود (اگر کسى او را مىدید مىفهمید که چگونه آدمى است که هیچ وقت در حرف او یک سر سوزن کم و زیاد وجود نداشت) گفت: لقمهاى خوردم. اما همین که خوردم، خوردن همان و احساس اینکه رمق به تمام بدنم آمد همان. پا شدم نشستم، بعد بلند شدم رفتم در حیاط. فریاد آنها بلند شد دیدند مرده زنده شده...»[28]مرحوم حاجمیرزا علىآقا با توجه به مشکلات سفر در آن زمان، رنج سفر و مشقت طى طریق را تحمل مىنمود تا خود را به عتبات برساند و بارگاه ائمهى هدى علیهمالسلامرا زیارت کند و بارها نیز به زیارت حضرت ثامنالحجج علیهالسلامرفت. چون از عتبات باز مىگشت در تهران توقفى داشت و در این حال شخصیتهایى مانند آیهاللّه حسن سعید(ره) و فرزند برومند آیهاللّه آشتیانى معروف به دیدنش مىآمدند.[29]از جهت اخلاقى و قدرت روحى حاجمیرزا علىآقا شیرازى آن قدر نیرومند و قوى بود که به دنیا و آنچه در آن بود اعتنایى نداشت و خود را اسیر و بندهى این متاع قلیل نمىنمود. حالات زاهدانهاش او را از وضع زندگى اطرافیان و اوضاع محرومان و درماندگان غافل نمىساخت و با آنان نهایت همدردى را داشت و رسیدگى به امور مردم و فعالیت براى سروسامان دادن به وضع دردمندان و مستمندان جامعه در رأس برنامههاى اجتماعى وى بود. خیلى پول مىآوردند براى حاجى. بسیارى پولها را مىریخت توى دو تا جیبش و مرتب مىداد به مردم محتاج و مستمند. به هنگام مغرب که مىرفت به طرف خانه، دینارى دیگر در جیبش نبود. این مطالب انسان را به یاد امیرالمؤمنین علیهالسلاممىاندازد که پس از تأمین مردم و محتاجان، بیتالمال را جاروب کرده شکر مىفرمود و نماز مىخواند به خاطر این که حقوق مردم به صاحبانش برگشت داده شده است.[30]مرحوم آقا شیخ حیدر على محقق در رابطه با رسیدگى حاجى به وضع اجتماعى و اقتصادى مردم و دستگیرى از ضعیفان مىفرمود: «سیّدى دراصفهان زندگى مىنمود که حاجى در مواقع اضطرار و گرفتارى وى سراغش مىرفت و به مشکلاتش رسیدگى نموده و وضعش را ترتیب اثر مىداد. از جمله این که سیّد مزبور دختران متعددى داشت و توانسته بود به واسطهى وجود آن مرحوم جهیزیه آنان را تدارک ببیند و به خانهى شوهر بفرستد. وقتى که حاجى رحلت نمود، سیّد دختر دیگرى در خانه داشته و با خود نجوا کرده است حال که حاجى نیست، چه کنم و چه کسى به دادم خواهد رسید؟ عازم قم مىشود وتصمیم مىگیرد به منزل آیهاللّه بروجردى برود و چون مىدانست آقا با حاجى مأنوس بوده سعى مىکند ایشان را در جریان برنامههاى قبلى قرار دهد و خدمات حاج میرزا على آقا را گوشزد نماید. چون وارد بیت آن مرجع بزرگوارمىشود، به دلیل ازدحام جمعیت در آن وقت برایش میسر نمىگردد تا با حضرت آیهاللّه بروجردى ارتباط بر قرار نماید و عرض حالى تقدیم کند. درنتیجه با یأس و حرمان به قبرستان شیخان مىرود و بر سر مزار مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى رفته متوسل به روح آن بزرگوار شده، استمداد و التجا مىنماید. قبل از ظهر همان روز آیهاللّه بروجردى در رویاى راستینى حاجى را به خواب مىبیند که او را مورد خطاب قرار داده و مىگوید: کار این سیّد را درست کنید و گره مشکلاتش را بگشایید. وقتى آیهاللّه بروجردى این خواب را مىبیند به اطرافیان توصیه مىنماید تا سیّد را بیابند. گویا در یکى از مدارس قم (شایدمدرسهى فیضیه) وى را مىیابند و از طرف زعیم عالىقدر جهان تشیع به کار او رسیدگى مىشود و براى این دخترش نیز جهیزیه فراهم مىگردد.»[31]وارستگى حاجى از قیود دنیوى قابل توجه بود. به تعبیر استاد ابراهیم جواهرى، خشتى بر روى خشتى نگذارد و به آبادانى دنیا نکوشید. در واقع منزلى که ایشان در آن اقامت داشت از ارث پدرى همسرشان بود و قبلاً حالت باغى را داشت که یکى دو اتاق در آن احداث کرده بود.[32]حاج سیّد عبدالرسول رحیمزاده معروف به روغنى (از تجار معروف اصفهان در آن دوره) گفته بود: حاج آقا اجازه دهید یکى دو اتاق برایتان بسازم، حاجى میرزاعلىآقا گفته بود: احتیاجى نیست. و چون زمانى حاجى براى زیارت عتبات اصفهان را ترک نمود، مرحوم رحیمزاده فرصت بهدست آمده را غنیمت شمرد و دو اتاق بر منزل حاجى ضمیمه کرد. وقتى آن زاهد متقى از سفر زیارتى برگشت و این وضع را دید به شدت ناراحت شد و به حاج عبدالرسول گفت: چرا این را کردید؟ حاجى روغنى گفته بود: این را براى فرزندتان احداث کردم.[33]مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى علىرغم تقویت نفوس و ارشاد خلق، درجهت حفظ مواریث معنوى و اخلاقى و طبع و انتشار آن نیز گامهاى ارزندهاى برداشت که نمونههاى ارزشمندى از آن را مىتوان در تصحیح و چاپ آثارى درتفسیر قرآن کریم، اخبار واحادیث و ادعیهى شیعه و نیز میراثهاى بر جاى مانده از اطباى مشهور و مبرّز جهان اسلام مانند رازى مثال زد.یکى از خدمات بزرگ و ارزندهى این عارف عالم، طبع کتاب تفسیر قرآن شیخ طوسى (385 ـ 465 هـ.ق) مىباشد که با این اقدام او «تبیان» که نزدیک به هزارسال بود در دسترس عموم علاقهمندان نبود، رایج و منتشر گردید.تفسیر تبیان شیخ طوسى اولین تفسیر شیعه است که در آن همهى علوم قرآنى که قرآن کریم حاصل آنهاست یکجا جمع شده و پس از آن از این نوع، تفسیرمختصرالبیان طبرسى است. فراهم آمدن چنین کتابى تنها در قدرت دانشمندى است که بر همهى معارف و علوم اسلامى تسلط داشته باشد. شیخ طوسى در انواع فنون و فضایل فقه و اصول و تفسیر و حدیث و کلام و ادب بىنظیر بود. اما مقام تفسیر «تبیان» شیخ در میان دیگر مصنفات او در پایهاى بلند قرار دارد که شیخ محقق محمدبنادریس متوفى به سال 598 هـ.ق که پس از وفات شیخ نخستین کسى است که به مخالفت با برخى از اقوال شیخ برخاست، در برابر«تبیان» نه تنها توقف کرد بلکه زبان به تجلیل و تبجیل گشود و نیز اتقان واستوارى آن به قدرى او را خوش افتاد که به تلخیص آن پرداخت و مختصرالبیان را به وجود آورد.
________________________________________
[1]- ر.ک: «نگاهى به تحولات علمى اصفهان از آغاز دوره اسلامى تا ابتداى عصر صفوى»
از: محمد حسین ریاحى، مندرج در: فصلنامه فرهنگ اصفهان، شمارهى 7 و 8، بهار و تابستان 1377، صص 3ـ9.
[2]- ر. ک: روضاتالجنات، سیّدمحمدباقر خوانسارى، ترجمهى: محمدباقر ساعدى، ج 1،ص 189.
[3]- ر.ک: «شکوه دیرین حوزه اصفهان و آخرین ستارگان آن»، محمدحسین ریاحى، کیهان
اندیشه، ش 66، خرداد و تیر 1375.
[4]- نقباء البشر، آغا بزرگ طهرانى، ج 4، ص 1488.
[5]- ناصح صالح، غلامرضا گلى زواره، صص 32 ـ 36.
[6]- همان.
[7]- الذریعة، آغابزرگ طهرانى، ج 13، ص 70.
[8]- نقباء البشر، ج 4، صص 1488 ـ 1489.
[9]- همان، صص 1305 ـ 1306.
[10]- دانشمندان و بزرگان اصفهان، مصلحالدّین مهدوى، ص 435.
[11]- الذریعة، ج 13، ص 70.
[12]- طبیب جسم و جان، محمدحسین ریاحى، ص 37.
[13]- ر.ک: «شکوه دیرین حوزه اصفهان»، پیشین.
[14]- طبیب جسم و جان، صص 37 و 38.
[15]- مقالات ادبى، جلالالدین همایى، ج 1، ص 18.
[16]- مجموعه ارباب معرفت، محمدحسین ریاحى، انجمن مفاخر اصفهان، ص 101.
[17]- تاریخ حکما و عرفاى متأخرین، منوچهر صدوقى سها، ص 75.
[18]- سیاحت شرق، آقا نجفى قوچانى، ص 188.
[19]- ر.ک: مجموعه ارباب معرفت، ص 103؛ ناصح صالح، ص 79.
[20]- ر.ک: «سکاکى عصر یا حیات جهانگیر خان قشقایى»، محمدحسین ریاحى، روزنامه کیهان، 16 فروردین 73.
[21]- ر.ک: «حجهالحق» محمدحسین ریاحى، آیین فرزانگى، ج 2.
[22]- همان.
[23]- تاریخ حکما و عرفاى متأخرین، ص 85.
[24]- مدرّس مجاهدى شکستناپذیر، عبدالعلى باقى، صص 158 ـ 159.
[25]ـ ر.ک. ناصح صالح، صص 117 و 118
[26]ـ مدرس مجاهدى شکستناپذیر، عبدالعلى باقى، صص 158 - 159
[27]- همان.
[28]- مجموعه ارباب معرفت، صص 29 و 30.
[29]- خدمات متقابل اسلام و ایران، مرتضى مطهرى، پاورقى ص 616.
[30]- مصاحبه نگارندهى مقاله با آقاى شیخ محمد شیرازى، زمستان 1373.
[31]- ناصح صالح، صص 85 و 86.
[32]- ر.ک: طبیب جسم وجان، ص 74.
[33]- ر.ک: ناصح صالح، صص 100 ـ 110.
[34]- «سیرى در حیات معنوى حکیم حاج میرزا على آقا شیرازى»، محمدحسین ریاحى، روزنامه اطلاعات، 17 آبان 1373.
[35]- طبیب جسم و جان، ص 59.
[36]- عدل الهى، مرتضى مطهرى، پاورقى صص 251 و 252.
[37]- سیرى در نهجالبلاغه، مرتضى مطهرى، مقدمه
[38]- علوم و عقائد، ابراهیم جواهرى، ص 8.
[39]- مصاحبهى نگارندهى مقاله با استاد جواهرى، مندرج در: طبیب جسم و جان، ص 86.
[40]- طبیب جسم و جان، ص 31.
[41]- حدید/ 27.
[42]- روحانیت از دیدگاه شهید مطهرى، انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه تهران، ص 65.
[43]- بیست مقاله، رضا استادى، ص 205.
[44]- سیرى در نهجالبلاغه، مقدمه.
[45]- طبیب جسم و جان، صص 66 و 67.
[46]- همان، صص 69 و 70 .
[47]- همان .
[48]- طبیب جسم وجان، صص 75 و 76.
[49]- همان، صص 53 و 54.
[50]- همان، ص 74.
[51]- طبیب جسم وجان، صص 91 و 92.
[52]- همان، صص 87 و 88.
[53]- همان، ص 96.
[54]ـ طبیب جسم و جان، ص 38.
[55]- همان، ص 43.
[56]- یادنامهى شهید مطهرى، ج 1، ص 514.
[57]- طبیب جسم و جان، ص 64.
[58]- گفتارهاى معنوى، مرتضى مطهرى، صص 120 ـ 121.
[59]- شعوبیه، جلالالدین همایى، مقدمه: منوچهر قدسى، ص 104.
پس از افول دردناک اصفهان بعد از سقوط این شهر توسط افغانان و چیرگىعدهاى ددمنش و جانى بر پایتخت بهشتنشان دولت صفوى، مرکزیت سیاسىکه بر باد رفت هیچ، علما و بزرگان هنر و دانش نیز مجبور به گریختن از این شهر ودیار شده و به روستاهاى اطراف شهر و یا شهرهاى دوردست پناه بردند کهپرداختن به آن مجالى دیگر مىطلبد.[2]با همهى مصایبى که بر این شهر گذشت و به ویژه تسلط افاغنه، دوران نادر وحتى حاکمیت لرهاى زند نیز هر کدام خللى جبران ناپذیر بر اصفهان واردساخت. عصر استیلاى اتراک قاجار نیز دوران سخت و محنتبارى بر ایران وسایر بلاد از جمله اصفهان بود، اما با همهى این اوصاف وجود شخصیتهایى فضیلتمدار و دانشمند به این سامان رونق بخشیدند؛ چه زمان حاجى کلباسىو سیّد شفتى و چه پس از آن. در عهد سلطنت ناصرى، مشکل تحمل استبداد شدید و ویرانگرى چند سالهى مسعود میرزا ظلالسلطان، جان بسیارى از فرزانگان و اندیشمندان را به لب رسانده بود، اما در گوشه و کنار شهر وجود نهادهاى آموزشى که بیشتر آنها یادگارهاى عصر صفوى بودند، علاوه بر رونق محافل علمى، کانونهاى معنوى هم ساخته بود و با توجه به رونق حوزههاى علمى اصفهان و شکوه آن در بین حوزههاى علمى شیعى در آن زمان، این حوزه شیفتگان بسیارى را از اطراف و اکناف به سوى خود جلب و جذب نمود.[3]از جملهى این افراد، فاضل جلیل، ادیب متبحر، فقیه فرزانه، طبیب صاحب نقش، زاهد عابد، متخلق به اخلاق الهى، حکیم گرانمایه و عارف متشرّع مرحومآیهاللّه حاج میرزا على آقا بن على اکبر بن محمد قاسم شیرازى است. بدونشک نسبت دادن این عناوین به او تعریف یا اغراق نیست، حقیقتى است که بسیارى از عوام و خواص و استوانههاى دانش و معنویت از آن سخن گفتهاند.
مقالهى پیش رو نگاهى است به زندگى و شخصیت این حکیم فرزانه.
خاندان و اجداد
در یکى از محلات شهر تاریخى شیراز خانوادهاى تاجر زندگى مىکردند که معروف آنان «حاج محمد قاسم شیرازى» بود. این مرد نیکو کار و نیکنام ازبازرگانان معتبر و آبرومند شیراز به شمار مىرفت که نه تنها در بین اهل محل بلکه در شیراز و برخى از نقاط توابع و بلاد دیگر اشتهار داشت و درستى وراستى و صدق گفتارش زبانزد خاص و عام بود. وى در زادگاهش دارفانى راوداع گفت و در همان جا به خاک سپرده شد.[4]فرزندش حاج على اکبر ضمن آن که شغل پدر را ادامه داد، به شوق اقامت درعتبات عالیات و فراگیرى دانش دینى و استفاده از فضاى معنوى نجف اشرف،شیراز را به قصد عراق عرب ترک نمود.
اجداد حاج میرزا على آقا، علىرغم پیشهى تجارت و بازرگانى، علاقهمندى خاصى به ارتباط با علما و دانشمندان داشتند؛ از جمله پدر وى حاج على اکبرکه با اهل علم و طلاب علوم دینى مراوده داشت و این مسأله باعث گردید تا وى به حوزهى درسى علما راه یافته و از محضر پر فیض آنان در جوار مرقد علوى وتربت حسینى بهره ببرد. از کسانى که حاج على اکبر شیرازى از حضور آنان استفاده برد، ملاحسین بن محمد اسماعیل اردکانى حایرى معروف به فاضل اردکانى است. البته حاج على اکبر داراى مراتبى از دانش، فضیلت و تقوا بوده واز اشتهارى نسبى برخوردار گردیده که توانسته در چنین حوزهى پر رونقى راه یابد؛ چرا که در آن زمان بزرگانى مانند میرزا محمد تقى شیرازى، سیّد محمدفشارکى (استاد آیهاللّه شیخ عبدالکریم حایرىیزدى)، سیدحسن کشمیرى ومیرزاى شیرازى در حضور فاضل اردکانى تلمذ مىنمودند. حوزهى درسى فاضل اردکانى را برخى در کربلا ذکر کردهاند و ملاحبیبالله شریف کاشانى (1262 ـ 1340 هـ.ق) درک محضر این فقیه پر آوازه را توفیقى آسمانى مىشمارد که روح پر تحرکى چون او نمىتواند ساده از کنارش بگذرد.[5]
میرزا علىاکبر شیرازى در نجف نیز از محضر آیهاللّه شیخ محمدحسین بن هاشم کاظمى استفاده و از فروغ اندیشهاش بهرهمند گردید. شیخ محمدحسین کاظمى در نجف از توانایىهاى علمى و دانستههاى فقهى شیخ عبدالله نعمت عاملى وشیخ حسن صاحب جواهر استفاده نمود و به دلیل کوشش مستمر و استعداد درخشان خدادادى توانست به زودى در ردیف اساتید بزرگ حوزهى نجف قرارگیرد و در شمار مراجع تقلید شیعه به حساب آید. نامبرده با وجود آن که به مقام شامخ علمى ـ اجتماعى مرجعیت دست یافت و بلنداى قلهى فقاهت را فتح
کرد، از سادهزیستى و انس با فقیران دست برنداشته، کوشید تا زندگى خود را با افراد محروم، کم درآمد و بى بضاعت هماهنگ نماید. هزاران دینار وجوه شرعیهاى را که در آن زمان از اطراف و اکناف و شهرهاى جهان تشیع برایش مىفرستادند، بین فقرا و طلاب تقسیم مىکرد و در رفع دشوارىها و مشکلات آنان از هیچ گونه کوششى فروگذارى نمىنمود. تلامیذش چون بین خود و استاد فاصلهاى نمىدیدند، او را چون پدرى مهربان، شفیق و دلسوز مىپنداشتند وحتى شاگردانى که نمىتوانستند کتب مورد نظر خود را تهیه کنند، به شیخ محمدحسین مراجعه نموده و از او کتابهاى مورد نظر خود را امانت مىگرفتند.[6]
حاج میرزا علىاکبر شیرازى پس از آن که از محضر بزرگانى در عرصهى فقه ودیگر معارف دینى خوشه چینى کرده کوشید تا در روایات و احادیث پژوهشهایى به عمل آورد و حاصل تلاشهاى علمى خود را در نوشتارى تدوین نماید. کتاب معروف وى که در کتب تراجم و فهارس معرفى شده «شرح الاربعین حدیثا فى فضیلة الصلوة على النبى و آله صلى الله علیهم اجمعین»
است. این اثر ارزشمند که مؤیّد کمالات علمى این انسان شریف است، ازعلاقهى توأم با معرفت وى نسبت به خاندان عصمت و طهارت حکایت دارد.[7]
شیخ آغا بزرگ طهرانى در آثار ارزشمند خود، مانند طبقات أعلام الشیعه و نیزالذریعة الى تصانیف الشیعة. اینجا نقص دارد. کتابى که در احوال و آثار علمااست، نقباء البشر است. پس عبارت چنین تصحیح شود و به ویژه نقباءالبشر که در آن به احوال و آثار علما و دانشمندان شیعه تا قرن چهارم هجرى اشاره شده است، از خاندان حاج میرزاعلىآقا شیرازى چنین سخن مىگوید:«هو الشیخ المیرزا على بن الحاج علىاکبر بن الحاج قاسم الشیرازى النجفى الاصفهانى عالم بارع و خطیب فاضل. کان جدّه احد وجهاء التجار فى شیرازتوفّى و دفن فیها، و ولده الحاج على اکبر من الوجهاء الأجلاء ایضأ توفى فى سنه1304 ه؛ و خلَفُ المترجَم له الذى ولد فى النجف عام 1294 ه. و سکن اصفهان فى سنة 1316 و هو ابن عشرین سنة. و واصل الحصول على المعرفة والفضل حتى صار خطیبا بارعا و واعظا متعظا و عالما موثوقا به عند اهل اصفهان کافة، یصرف وقته فى الاعمال العلمیه و الادبیة.»[8]
شیخ میرزا على دانشمندى بزرگ و سخنورى فاضل و پسر حاج على اکبر فرزند حاج محمد قاسم شیرازى نجفى اصفهانى است. جدّ او یکى از تجار آبرومند ومعتبر شیراز بود که در آن شهر نیز وفات یافت و دفن گردید و پسر او حاج على اکبر نیز یکى از افراد مورد وثوق و بلند مرتبهاى بود که در سال 1304 هـ.ق وفات یافت. فرزند او کسى است که در نجف اشرف به سال 1294 هـ.ق متولد و
20 سالگى در اصفهان ساکن گردید. وى تلاش و کوشش براى رسیدن به درجات دانش و معرفت را چندان ادامه داد که سخنورى بزرگ و پند دهنده وواعظى وارسته و عالمى با عمل و معتبر نزد همهى مردم اصفهان شد اکثر اوقات خود را در امور علمى و ادبى صرف مىکند. همو (شیخ آقا بزرگ) در جاى دیگرى نیز آورده است:«عالم ربانى، و فاضل جلیل، من اهل الخباة و الاطلاع و البحث و التحقیق فى اصفهان، من المعروفین بالکمال و المعرفة وله بین اهل الفضل مکانة و احترام وکان یستفیض من مواعظه البالغة النافعة کآفةُ الخواص و العوام حتى أنه لُقّب بالواعظ.»[9]
دانشمند الهى و فاضل بزرگوار و از زبدگان و آگاهان بحث و تحقیق که در اصفهان از معروفین به کمال و دانایى است و در بین فضلا و اهل علم جایگاه خاصى دارد و مورد احترام است از پندها و اندرزهاى سازنده و مفید او همهى خواص (دانشمندان و اهل علم) و عوام (عموم مردم یا کلیهى طبقات) استفاده مىکند به طورى که به واعظ (پند دهنده) ملقب شده است.
مؤلّف کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان نیز سال تولد حاج میرزا على آقا را شعبان 1294 هـ.ق ذکر کرده است.[10]
میرزا على آقا از همان دوران کودکى به فراگیرى قرآن نزد پدر مشغول شد وگامهاى مقدماتى تحصیلات را تحت نظر والد خود به نحو استوارترى برداشت.حاج على اکبر نیز به منظور تربیت فرزندش از دل و جان کوشید. بعدها حاجمیرزا علىآقا شیرازى نزد دانشوران از پدر بزرگوارش به نیکى و خوبى یادمىکند و نامش را در ردیف اهل فضل و تقوا مىآورد؛ چنانکه وقتى با «شیخ آقا بزرگ طهرانى» گفتگویى دارد، از والد خود به عنوان تاجرى فاضل و فرزانهاىاهل علم و صاحب تألیف یاد مىنماید.[11]
در همین زمان که وى با چنین پدرى دلسوز و معلمى با عاطفه و مربى مشفق سرو کار دارد، به سال 1304 هـ.ق، یعنى در ده سالگى پدر را از دست مىدهد وابرهاى تیرهى غم و اندوه بر ذهنش سنگینى مىکند و روان شفافش را مکدرمىسازد و علىرغم محبتها و دلدارىهاى مادر و وابستگان، غم یتیمى وجودش را آزار مىدهد.
پس از فوت حاج على اکبر شیرازى، آیهاللّه العظمى میرزا محمد حسن شیرازى، معروف به میرزاى اول، که این خانواده را به خوبى مىشناخت، سیّد عبدالله ثقهالاسلام را قیّم و وصى قرار او داد.[12]
در سال 1316 هـ.ق حاجمیرزا علىآقا شیرازى از نجف اشرف راهى ایران شده و در شهر اصفهان ساکن مىگردد. به طور دقیق معلوم نیست چرا وى آن شهر را ترک کرده و به اصفهان آمده است، لکن او به شهرى پا نهاد که قرون متمادى درتقویت مبانى علمى و نشر معارف اسلامى، بیان ارزشها و تربیت زبدگان معنوى و تدوین تألیف آثار بسیارى در علوم و معارف اسلامى به ویژه میراثهاى تشیع چون مجموعهى گرانسنگ بحارالأنوار پیشتاز بوده است.حوزهى اصفهان، چه از نظر فقهى و چه فلسفى، بین حوزههاى علمیهى شیعه
موفقیت بى نظیر و خاصى داشت و این در زمانى بود که هنوز حوزهى علمیهى قم رونق خاص خود را پیدا نکرده بود. مدارس بسیار فعال، مدرسین مطلع وکاملاً محیط بر بسیارى از علوم و در عین حال پارسا و متقى قابل توجه بودند وبسیارى از کسانى که بعدها حاج میرزا على آقا در نجف در محضر آنان سود جست مانند سیّد اسماعیل حیدر، شیخ الشریعه اصفهانى، میرزاى نائینى وشمار دیگرى از مراجع عالى قدر شیعه که نام هر کدامشان بیانگر موقعیت علمى آنان است، در حوزهى گرانبها و پر بار اصفهان تربیت شدند.[13]
از جمله مدارسى که این واعظ مُتعظ در ابتداى ورود به اصفهان مدتى را در آن به تحصیل و بحث و فحص پرداخت، مدرسهى نیم آورد (نیم آور) بود که ازجمله نهادهاى آموزشى اواخر عهد صفوى است و با گذشت سالهاى بسیار،هنوز منشأ آثار و برکات فراوان به ویژه در تربیت شاگردان و استادان خاصه درفقه شیعهى امامیّه بوده است.شخصیتى که در این نهاد آموزشى در تکوین حالات معنوى و تقویت بنیهى علمى مرحوم شیرازى دخالت عمدهاى داشت و وى را سخت تحت تأثیرکمالات روحانى خویش قرار داد، آیة اللّه العظمى سیّد محمد باقر درچهاىاست. این فقیه فاضل، فرزند سیّد مرتضى بن سیّد احمد بن سیّد مرتضى و ازنوادگان میرلوحى سبزوارى از علماى اواخر عهد صفوى است.مجالس درس آقا سیّد محمد باقر رونق و صفاى خاصى به نیم آورد بخشیده بودو به نوشتهى جابرى، مرحوم درچهاى اصول دین را از توحید تا معاد و دروس اجتهاد تدریس مىکرد. وى سى وهشت سال به امامت و ریاضت مشغول بود وهیچ گاه وقت درس را دقیقهاى تأخیر و تعطیل روا نداشت است. حاج میرزاعلى آقا با همت عالى از درس این استاد فرزانه و الگوى علمى و عملى بهرهمند مىشد. در این رابطه حکایتى را از مرحوم آیهاللّه شیخ حیدر على محقق نقل مىکنم که مىفرمود: مرحوم آیهاللّه سیّد محمدباقر درچهاى در جسله درس بین شاگردانش مطلبى علمى (فقهى) را مطرح فرموده و خطاب به آنان گفته بود: این مسأله را کجا دیدهاید؟ همه سکوت کرده بودند. حاجى «حاج میرزا على آقا» نیزسکوت کرده بود. وقتى مرحوم درچهاى رفته بودند به طرف حجرهى خودشان،
حاجمیرزا علىآقا شیرازى نیز همراه ایشان رفته بود به حجره و جاى آن مطلب ویا آدرس آن مسأله را به ایشان گفته بود. آقا سیّد محمدباقر درچهاى فرموده بود:شما که مىدانستى چرا نگفتى؟[14]بى شک این ماجرا از تواضع و فروتنى حاجمیرزا على آقا در احترام به استاد شایستهاى مانند آیهاللّه سیّد محمدباقر درچهاى حکایت مىکند. به جز توانایى و قوت علمى، زهد و قناعت و پارسایى این استاد در شاگردانى مانند حکیم شیرازى بى تأثیر نبود. استاد همایى در خصوص زهد مرحوم درچهاى آورده است:
«در هنگام سلامت غذایش بسیار ساده و نان و خورش شام و ناهار او یا پیاز وسبزى بود و یا دوغ و سکنجبین و... آن بزرگوار در علم و ورع آیتى بودعظیم....در سادگى و صفاى روح و بى اعتنایى به امور دنیوى گویى فرشتهاى بود که از عرش به فرش آمده و براى تربیت خلایق با ایشان همنشین شده است.مکرر دیدیم که سهم امامهاى کلان براى او آوردهاند و دینارى نپذیرفت. با این که مىدانستم بیش از چهار پنج شاهى پول سیاه نداشت. وقتى سبب را پرسیدم مىفرمود: فعلاً بحمد الله مقروض نیستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و
معلوم نیست که فردا و پس فردا چه پیش آید؟ بنابراین گاهى مىدیدم چهارصد پانصد تومان که به پول ما روزى چهارصد یا پانصد هزار تومان [تازه این میزان هم مربوط به زمان نوشتن این مطالب است] برایش سهم آوردند و بیش از چند ریال که مقروض بود قبول نکرد. اگر احیانا لقمهاى شبههناک خورده بود، فورا انگشت بر گلو مىکرد و همه را بر مىآورد و این حالت را مخصوصا خود یک باربه رأى العین دیدم. ماجرا از این قرار بود: یکى از بازرگانان ثروتمند، آن بزرگوار رابا چند تن از علما و طلاب دعوت کرده بود. سفرهاى گسترده بود از غذاهاى متنوع با انواع تکلّف و تنوّق. آن مرحوم به عادت همیشگى مقدار کمى غذاتناول کرد. پس از آن که دست و دهان شسته شد، میزبان قبالهاى را مشتمل برمسألهاى که به فتواى سیّد (محمد باقر درچهاى) حرام بود، براى امضا حضورآن روحانى آورد. وى دانست که آن میهمانى مقدمهاى براى امضاى این سندبوده و شبههى رشوه داشته است. رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود:«من به تو چه بدى کرده بودم که این زقّوم را به حلق من کردى؟ چرا این نوشته را
قبل از ناهار نیاوردى تا دست به این غذاى آلوده نکنم؟» پس آشفتهحال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچهى مدرسه مقابل حجرهاش نشست و با انگشت به حلق فرو کرد و همه را استفراغ کرد و پس از آن نفس راحتى کشید...[15]»
بى شک سلوک این گونه استادان بر شاگردانى مستعد چون حاج میرزا على آقا بسیار تأثیر گذار بوده است.
در زمانى که میرزا على آقا شیرازى از محضر آیهاللّه سیّد محمد باقر درچهاى استفاده مىنمود، دو نامور عرصهى فلسفه مشغول افاضهى این دانش شاگردان خویش بودند. این دو عالم عامل که مدت نیم قرن فلسفهى صدرایى را در اصفهان تدریس مىکردند و جاذبهى حوزهى علمى آنان دانشپژوهان را از بلاد دور و نزدیک به محضرشان فرا مىخواند، آخوند ملا محمد کاشانى معروف به آخوند کاشى (م: 1333 هـ.ق) و جهانگیر خان قشقایى (م: 1328 هـ.ق) بودند.آخوند کاشى در گوشهى مدرسهى صدر بازار زندگى زاهدانهاى را برگزیده بود.وى که از غواصان بزرگ در اقیانوس اندیشه بود، با کولهبارى از حکمت شاگردان تشنهى معرفت را به سوى خود فرا مىخواند؛ و چون معاشر حقطلبان و مرشد راه جویان محسوب مىگردید، حاجمیرزا علىآقا شیرازى به مجلس پر فیض اوراه یافت و بر کشتى اندیشهاى که ناخدایش آخوند کاشى بود سوار گردید تا بهتربتواند در دریاى علمْ گوهر گرانبهاى معرفت را صید کند. این استاد را از صاحبان کرامت معرفى کردهاند و مىگویند: هنگام شب و سحر ذکر ملکوتى "یا سبوح" و"یا قدوس" از حجرهاش بلند بود و شخصى موثق خاطر نشان نموده که:«احساس مىکردم درختان نیز گویى با این ذکر او هم نوا هستند[16].» مرحوم آیهاللّه بروجردى که در فلسفه نزد وى شاگردى نموده، آخوند کاشى را مجتهد در معقول و منقول معرفى کرده است. مرحوم جابرى انصارى دربارهى وى آورده است: «هر نیم شب نمازى چنان با سوز و گداز مىخواند و بدنش به لرزه مىافتاد که از بیرون حجره صداى حرکت استخوانهایش احساس
مىشد[17].» مؤلّف سیاحت شرق نیز پس از بیان موقعیت علمى، در باب مواعظ اخلاقى وى چنین آورده: «منظومه را نزد او مىخواندیم. بسیار محقق و ملا بود و خوب درس مىگفت با این که معروف و مجتهد در معقول و ریاضى بود، بسیار مقدس، متدین و
ریاضتکش، بلکه در طهارت و نجاسات دقیق بود. همیشه قبل از درس یک ربع ساعت نصیحت مىنمود و به قدرى مؤثر واقع مىشد که از دنیا صرفنظرکرد،متوجه آخرت مىشدیم.»[18]از دیگر شخصیتهایى که آیهاللّه حاجمیرزا علىآقا شیرازى از مجالس علمى و
سیرهى معنوى آنان بهره برد، حکیم ربانى و فقیه والا مقام آیهاللّه میرزا جهانگیرخان قشقایى است. جهانگیرخان را مرد فوقالعادهاى وصف کردهاند وگویند آخوند کاشى در برابرش اظهار کوچکى مىنمود. این دو معاصر یارصمیمى هم بوده و با یکدیگر ارتباط قلبى خاصى داشتهاند. وقتى از محضر آقا محمدرضا قمشهاى خوشهچینى مىنمودند، با هم مباحث جالبى را مطرح مىنمودند. حکیم قشقایى امور کفن و دفن خود را به آخوند کاشى تفویض نمود و او هم به وصیت یار دیرین خویش عمل کرد.[19]یکى از ویژگىهاى خان این بود که با روحیهى بالا و اخلاق و سلوک والا توانست پس از مدتها رکود فلسفى، حکمت را احیا و در حوزهى اصفهان توسعه دهد.[20]مرحوم سیّد حسن مشکان، از تلامیذ ارجمند مرحوم قشقایى، پیرامون بسط فلسفى حوزه، اصفهان در دوران استاد خود مىنویسد: «این فکرکم کم توسعه یافت و طرفداران آن علوم زیاد شدند و گوشها قدرى به سنخ استدلال فلاسفه و فنون ریاضیون آشنا شده، تا آنجا که پس از سه سال جهانگیرخان از حجرهى مدرسه بیرون آمد و در شبستان مسجد جارچى براى عدهاى که قریب یکصد و سى نفر مىشدند [درس مىگفت].»[21]یکى از ابعاد تبحر این حکیم داناسرشت، مهارت در تبیین و توضیح نهجالبلاغه است و شرح نهجالبلاغهاى را هم بدو نسبت مىدهند. جابرى انصارى که ازتلامیذ وى بوده مىنویسد: «در مدرسهى صدر خدمت آن بزرگوار نهجالبلاغه مىخواندم و شرحى بر آن کتاب مستطاب مىنوشت.[22]» این ویژگى سبب آن گردید تا شاگردانى چون حاجمیرزا علىآقا شیرازى پروانهوار از شمع وجود این
عارف وارسته کسب فیض نمایند. حکیم شیرازى خود نیز در قلمرو نهجالبلاغه چراغ هدایتى شد به گونهاى که شهید مطهرى را وارد دنیاى نهجالبلاغه نمود. به علاوه وارستگى این استاد، حاج میرزا على آقا را در رها نمودن متاع دنیوى وترک امور فناناپذیر و روى آوردن به معنویت و نگریستن به جهان به حالت عبرت و بصیرت مصممتر کرد و کوشید دانشى را به کار برد که به او کمک کند
مزرعهى آخرت را پر بار و معطر به کردار و خلق نیک بگرداند.محفل درس جهانگیرخان مزیت دیگرى نیز براى حاج میرزاعلى آقا داشت و آن این که با همدرسانى چون شیخ حسنعلى اصفهانى مأنوس گشت؛ همان عارف عابدى که به دلیل اهتمام به عبادات، نوافل و شب زندهدارى و روزه دارى واقتدا به خاندان عصمت و طهارت علیهالسلامدر خلق و خوى، صاحب مقامات وکراماتى شگفت بود. وى با عالمى عارف و زاهدى کامل چون آیهاللّه میرزا محمدعلى شاه آبادى نیز انس و الفت پیدا کرد. آن طور که برداشت مىشود، از
خصوصیات گرانبار اخلاقى مرحوم خان، سعهى صدر، حسن سلوک و بزرگ منشى آن فیلسوف بزرگ است و این گذشت و بزرگوارى نیز در سراسر زندگانى عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى نیز دیده مىشود.
از دیگر خصوصیات اخلاقى خان این بود که تا آن جا که شرع روا مىداشت عفومىفرمود. در این مورد مؤلّف تاریخ حکماى متأخرین به نقل از جابرى آورده است: «اگر شارب مسکرى یا فاعل منکرى را شبانه به مدرسه آورده، براى اجراى حد، آن مرحوم مىفرمود حبسش کنند تا به هوش آید؛ بعد خود نیمهى شب رفته و او را رها و از مدرسه بیرونش برده و حکیمانه به راه راستش آورده.»[23]
از رجال مؤثر و مطرح در تاریخ معاصر ایران شهید آیهاللّه سیّد حسن مدرّس است. وى که خود از دست پروردگان حوزهى علمى - معنوى اصفهان است، ازدوستان و نیز استادان عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى محسوب مىشده است. مدرّس پس از باز گشت از نجف و قبل از عزیمت به تهران مدتى را درمدارس علمیه واقع در بازار اصفهان و در حوالى کار حاجمیرزا علىآقا شیرازى در دو مدرسهى موسوم به جده کوچک و جده بزرگ و نیز مدرسهى صدرمشغول به تدریس و تربیت طلاب بود. مجلس درس این عالم مبارز بزم محبت وکلاس تدریس رشادت و شجاعت بود. او همیشه به طلاب توصیه مىکرد ترقى هر قوم به دانش اوست، ولى علم به تنهایى کافى نیست و مسلمان باید به هر دوبال علم و تقوا مجهز باشد. مدرّس براى طلبهها، فقه، اصول، ادبیات، فلسفه وتفسیر قرآن تدریس مىکرد و مانند استاد دیگر حاج میرزا على آقا، یعنى حکیم جهانگیرخان قشقایى، او هم نهجالبلاغه را جزو متون درسى قرار داد.[24]
معلم اخلاق و عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى طى خاطرهاى به یاد ماندنى از زندگى و حوزهى درس مدرّس سخن گفته و اظهار داشته است:«مدرّس زندگى عجیبى داشت. در تمام عمر طلبگى را ترک نکرد. لباس کرباسى مىپوشید و لقمهاى نان، خوراک او بود. در مراجعت از نجف، روزهاى پنجشنبه براى طلاب درس اخلاق مىگفت. مبناى درس اخلاق او نهجالبلاغه بود. یک روز به درس ایشان رفتم؛ چنان حاضر الذهن عبارات نهجالبلاغه را از برمىخواند و از کتب بزرگان شعر و ادب و ادبیات عرب ضرب المثل مىآورد که
من علاقهمند شدم و سبب شد مدتى به درس ایشان بروم. مدرّس مىگفت: آقا! شخصیت انسان به اخلاق انسانى است. پیامبر مىفرمود: «بعثت لاتمّم مکارم الأخلاق» و بالاترین کتاب اخلاق، نهجالبلاغه است. بخوانید و به دیگران یاد دهید.» به هر حال، مشوق من در نهجالبلاغه، مدرّس بود.»[25]حاج میرزا على آقا[26]به میزان تأثیر گذارى مدرّس در راه و روش خود نیز اشاره مىکند و مىفرماید: «من در اصفهان، درسهاى آقا سیّد محمدباقر درچهاى و آخوند کاشى و حاج میرزا محمد حکیم را در حد لازم خوانده بودم. در جریان
مشروطه خواهى به اصفهان آمدم و چند سال هم به کار تجارت اشتغال داشتم.یک روز مدرّس فرمود: «آقا! شما حیف است که مسیر خودتان را عوض کنید.شما تجارت دنیا و آخرت را دنبال کنید و آن، درس و بحث و منبر و ارشاد مردم است.» از آن پس به وعظ و خطابه و درس و بحث پرداختم. من حدود شش سال از مدرّس کوچکتر بودم، ولى او زود تحصیلات خود را به پایان رساند ووقتى به نجف رفت 22 سال داشت و زمانى هم که به اصفهان بازگشت حدود30 سال داشت و مردى کامل و جامع بود. یک بار هم در مدرسهى سپهسالارتهران به خدمت ایشان رسیدم و سپس عازم خراسان شدم. خداوند درجاتش را متعالى فرماید.[27]»
شیخ محمد حکیم، معروف به حکیم خراسانى، متوفى سال 1355 هـ.ق، نیزحق استادى بر حاجمیرزا علىآقا شیرازى داشته است. عمدهى دروسى که این حکیم افاضه مىنمود فلسفه بود و به اندیشههاى ملاصدرا اعتقاد داشت. مرحوم آیهاللّه شیخ احمد فیاض (م: 1366 ش) دربارهى خصوصیات وى آورده است: «خدمت مرحوم شیخ محمد حکیم خراسانى که همین شیخ بهلول معروف پسر برادر ایشان است، منظومه و اشارات مىخواندیم. مرد بىآلایشى بود. در همین مدرسهى صدر حجره داشت. تا آخر عمر مجرد ماند، و به خاطراین که وضعیت او مساعد نشد زن نگرفت. با عسرت هم زندگى مىکرد، مناعت طبع داشت و زیر بار وجوهات نمىرفت.»[28]استاد شهید آیهاللّه مرتضى مطهرى (رضوان الله تعالى علیه) در رابطه با مراودهى علمى حاج میرزا على آقا با حکیم خراسانى مىنویسد: «مرحوم آقاى
حاج میرزا شیرازى ـ رضوان الله علیه ـ از نظر سنى ظاهرا تفاوت چندانى با حکیم خراسانى نداشته و با معظمله و آقاى حاج آقا رحیم ارباب یگانه یادگارسلف صالح، دوستى در کمال صمیمیت داشتهاند. ولى نظر به این که فلسفه را در بزرگسالى تحصیل کرد، از محضر دوست صمیمىاش بهرهمند شده است.»[29]مرحوم حاج میرزا محمد باقر حکیم باشى (م: 1327 هـ.ق) نیز از جمله اساتید طبیب بزرگوار حاجمیرزا علىآقا شیرازى به شمار مىرود. او از علماى مشهوراصفهان بود که در فقه، اصول، طبّ، ریاضیات و ادبیات تبحّر داشت. درمداواى بیماران و علاج امراض، نفسى عیسوى داشت و تدریس طبّ قدیم درزمان او بدو منحصر بوده است. حاج میرزا على آقا از مجالس و تجربیات آن پزشک حاذق چه از حیث نظرى و یا بالینى بهرهمند شده است. محمد باقرحکیم باشى ضمن آن که به حاج میرزا على آقا و دیگر شاگردان طبّ آموزش مىداد، بر خلق و خوى طبیب در برخورد با بیماران تأکید داشت و آنان را دربرابر برخى بیماران که از شدت درد به خود مىپیچیدند و امکان داشت جملاتى نامناسب بر زبان آورند به شکیبایى و تحمل فرا مىخواند و تأکیدمىنمود مریض در حالتى که درد بر او مستولى شده، مىخواهد به وى امیدوارى دهند ایجاد آرامش در روح و روانش از وظایف شماست و قبل از درمان جسمانى مىبایستى در ذهن بیمار نوعى اعتماد پدید آورد. مسلما تأثیرات محافل حاج میرزا محمد باقر حکیم باشى مشوقى شد براى تدوین و گردآورى برخى دانشهاى پزشکى و کتب اطباء قدیم از سوى حاج میرزا على آقا شیرازى.[30]
شیخ عبدالحسین محلاتى (م: 1323 هـ.ق) یکى از شاگردان فقیه نامور میرزا حبیبالله رشتى (1234. 1312 هـ.ق) است و مدتها در مدرسهى صدر بازار به تدریس علوم اسلامى اشتغال داشت. حاجمیرزا علىآقا شیرازى به همراه عدهاى از طالبان علم از دروس خارج فقه شیخ محلاتى استفاده بردند. مرحوم محلاتى تألیفات بسیارى دارد و در قلمرو شعر استعداد شگرفى داشت وسرودههایش در دو بخش عربى و فارسى ارزنده و آموزنده و توأم با اندرز است. ظاهرا توجه مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى به این بُعد ذوقى استادش قابل
توجه بوده است.[31]و اما حضور ستارهى درخشان فقاهت و مرجع عظیم الشان شیعه، یعنى حضرت آیهاللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبایى بروجردى، در دو مرحله در حوزهى علمیهى اصفهان و استفاده از شخصیتهاى مبرز آن زمان حوزههاى مذکور باعث پیشرفت معظم له و تشکیل مجالس درسى از ناحیهى ایشان گردید. عالم ربانى حاجمیرزا علىآقا شیرازى غیر از آن که جزو تلامیذ برجسته و شاگردان خاص آیهاللّه بروجردى به شمار مىرفت، رابطهاى تنگاتنگ با آن فقیه داشت و استادش از همت عالى، علو طبع و حالات اخلاقى وى بسیار مشعوف بود و برخود مىبالید و کلام نافذ و مواعظ آموزندهى او را در محافل توضیح مىداد و یا دیگران براى آن بزرگوار تعریف مىکردند. به همین دلیل وقتى حضرت آیهاللّه بروجردى به عنوان مرجع تقلید در جهان تشیع مشغول گوهر افشانى گردید، از حاج میرزا على آقا درخواست نمود براى تقویت بنیانهاى اخلاقى و رشد مکارم و فضایل در طلاب و گرایش آنان به خود سازى و تهذیب نفس، به قم بیاید و حوزویان را با بیان فصیح خود بهرهمند گرداند که نامبرده هم تقاضاى استاد و مرجع عالىقدر شیعه را گردن نهاد.[32]مرحوم حکیم عامل حاجمیرزا علىآقا شیرازى پس از سالها اقامت در اصفهان باز وجودش اشتیاق پیوستن به نجف و زیارت بارگاه مولىالموحدین علیهالسلام و نیز استفاده از حوزهى متبرّک آن را نمود و از این جهت مدتى را به آن پایگاه معنویت و اجتهاد رفت و به جز فیوضات معنوى در کنار تربیت علوى، از مجالس دانشمندان به نام شیعه در آن دوران سود جست. هنگامى که حاج میرزا على آقا وارد نجف گردید، حوزههاى علمیهى آن در قلهى شکوه و مزیّن به وجود فقیهانى فرخنده و فرزانگانى والامقام بود. جهاد و اجتهاد با هم آمیخته و استادان ضمن تدریس و تربیت شاگردان از رُخدادهاى سیاسى غافل نبودند. سیرهى علمى و عملى دانشمندان شیعى از وى شخصیتى فاضل و آراسته به صدق و صفا پدید آورد که عزت نفس، قناعت و وقار در عمق وجودش موج مىزد. از جمله اساتید وى در این مرحله از اقامت در نجف اشرف آیهاللّه حاج ملا فتحالله معروف به شیخ الشریعهى اصفهانى، آیهاللّه العظمى آخوند ملامحمد کاظم خراسانى (1255 ـ 1329 هـ.ق)، آیهاللّه العظمى سیّد محمد کاظم یزدى(1248 ـ 1337 هـ.ق) بودند.[33]حاجمیرزا علىآقا شیرازى علاقهمند بود در عتبات بیشتر بماند، لکن به خاطر برخى ملاحظات خانوادگى دوباره راهى اصفهان شد و پس از ورود به اصفهان،
جهت استمرار تلاشهاى علمى و عملى در مدرسهى صدر بازار اصفهان حجرهاى گرفته که معمولاً روزها در آن اقامت مىنمود و به غذاى اندک قناعت مىکرد و گاهى جلسات درسى را در وسط گلهاى باغچه تشکیل مىداد.[34]یکى دیگر از کانونهاى تدریس این مرد بزرگ مدرسهى چهارباغ بود که امروز نام دیگر آن مدرسهى امام صادق علیهالسلام است. حاج میرزا على آقا در این نهاد آموزشى در دو محور تدریس مىفرمود: یکى شرح و تفسیر نهجالبلاغه و دیگرى طبّ قدیم.[35]وى دانشى را که با الطاف الهى آموخته و بر اثر آن بر بلنداى حکمت پانهاده بود، به عنوان وسیلهاى براى ارشاد جامعه و تقویت آگاهى افراد بهکار مىبرد و در واقع با شیخ بهایى هم عقیده بود که مىگوید:
علم آن باشد که بنماید رهت علم آن باشد که سازد آگهت
علم آن باشد که بشناسى به وى لطف وصنع قادر قیوّم و حى
و بُعدى که کمتر در میان استادان مىتوان ناظر و شاهد آن بود، اشتیاق این انسان شریف و شور وشوق زاید الوصفش در انتقال مطالب به شاگردان و نیز تزکیه و تربیت آنان است؛ همان گونه که حکیم میرزا مهدى الهىقمشهاى سروده است:
در شوق نه هر دلى چو پروانهست کز سوختنش زشوق پروا نیست
خود سوزى و جان فروزى است اینجا شب تا به سحر چو شمع باید سوخت
وى در زمینههاى گوناگون علوم اسلامى و در دانش هایى چون: فقه، حدیث، رجال، کلام، فلسفه، ریاضیات، هیئت و طبّ خبرگى داشت و در تفسیر قرآن و شرح نهجالبلاغه در عصر خویش استادى مسلم به شمار مىرفت. در ادبیات عرب و فارسى نیز در بین متأخرین از نوادر بود. متفکر شهید مرحوم آیهاللّه مرتضى مطهرى مىنویسد: «...این مرد در عین این که فقیه (در حد اجتهاد) و حکیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضى قسمتها مثلاً طبّ قدیم و ادبیات از طراز اول بود و قانون بوعلى را تدریس مىکرد، از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سیّد الشهداء علیهالسلامبود...»[36]و در جاى دیگر نیز چنین آورده است: «او (حاج میرزا على آقا) هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب. فقه و فلسفه و ادبیات عربى و فارسى و طبّ قدیم را کاملاً مىشناخت و در برخى متخصص درجه اول به شمار مىرفت. قانون بوعلى را که اکنون مدرّس ندارد، او به خوبى تدریس مىکرد و فضلا در حوزه درسش شرکت مىکردند، اما هرگزنمىشد او را در بند یک تدریس مقید ساخت. قید و بند به هر شکل با روح او ناسازگار بود...»[37]
استاد ابراهیم جواهرى در کتاب علوم و عقائد که در سال 1331 شمسى منتشرشده مىنویسد: «آقاى حاجمیرزا علىآقا شیرازى از اهل معقول بوده، ولى هیچ گاه تدریس معقول نکرده و همیشه نهجالبلاغه و تفسیر مجمع البیان یا برهان یا صافى ـ شرح کبیر ـ شرح نفیسى را درس مىگوید. به تفسیر قرآن و کتب فقهیه و مخصوصا کتب اخبار (کافى ـ وافى ـ حدائق ـ وسایل) علاقهى بسیار دارد.
همیشه طلاب را به خواندن تفاسیر و شرح نهجالبلاغه و کتب اخبار تشویق مىکند. بهترین شرح نهجالبلاغه به عقیدهى ایشان شرح حاج میرزا حبیب الله خویى است.»[38]نگارندهى مقاله حاضر (محمد حسین ریاحى) چهل و دو سال پس از تألیف کتاب علوم و عقائد و در آستانهى بزرگداشت (یاد بود چهلمین سال رحلت حاج میرزا على آقا) با استاد جواهرى گفتگویى داشتم. آقاى جواهرى در مورد ایشان
مىگفت: «مرحوم حاج میرزا على آقا در علوم مختلف وارد بود و با این که حکیم بود و حکمت را در حد بالا فهمیده بود، لکن در باب فلسفه و حکمت تدریس نداشت. من مسألهاى از ایشان پرسیدم در باب معاد بسیار خوب جواب داد. مطلبى نیز از امام سجاد علیهالسلام بود از ایشان بهطور سؤال مطرح کردم ایشان جواب داد. باز مسألهاى در باب وحدانیت بود که ایشان جواب دادند و درهمهى این جوابها تسلّط ایشان کاملاً آشکار بود. حاج میرزا على آقا شیرازىبه سال 1324 شمسى در مدرسهى شفیعیهى دردشت، نهجالبلاغه و ریاضى تدریس مىفرمود. بقیهى اوقات را مىآمد به مدرسهى صدر بازار و نزدیک به حجرهى حاج آقا صدرالدین هاطلى کوهپایى اقامت داشت.»[39]
همان طور که آمد، حاجى علم طب را نیز نزد بزرگانى چون میرزا محمدباقرحکیم باشى فرا گرفت و بسیارى از مردم اصفهان و یا سایر نقاط در این باره به وى مراجعه مىکردند بهویژه این که وى در مواقعى خود به سراغ دردمندان وبیماران مىرفت و آنان را تحت مداوا قرار مىداد او که هم از طبّ بهره داشت و نیز با علوم و معارف دینى آشنا بود و نور حکمت در قلبش موج مىزد از وراى حالات جسمانى بیماران به آشفتگىهاى روانى افراد هم توجه داشت. ادیب دانشمند و محقق عالى قدر مرحوم استاد جلال الدین همایى در رابطه با فراگیرى علم طبّ از محضر حاج میرزا على آقا آورده است: «قسمت معالجات را خدمت حاجمیرزا علىآقا شیرازى و شرح نفیسى و شرح اسباب را خدمت مرحوم میرزا ابوالقاسم ناصر حکمت احمد آبادى خاتمهى اطباى علمى و عملى قدیم اصفهان درس خواندم. بهخاطر دارم که هنوز در قبرستان چملان (سنبلستان) در بعضى گودالها دیده مىشد که چهار قبر بر روى هم واقع شده است. گاهى روزها در خدمت جناب حاج میرزا على آقا به آن قبرستان مىرفتیم و اسکلت استخوانها را بازدید مىکردیم.»[40]نقش روح باغبان پیداست از گلزار او مىنماید هر کسى را آنچه هست آثار اوروح را صورت دهد افعال و گفتار بشر مىتوان بشناخت هر کس را هم از اظهار او
تقوا و اعمال نیک شایسته باعث مىشود که خداوند مهربان در قلب ایجادرأفت نماید. چنین ویژگى برکتزا است؛ علوم سودمند از آن تراوش مىنماید ونصایح آموزنده چون آب زلال چشمه سار به سوى کشتزارهاى تشنه جارىمىنماید. دلهاى سالکان کوى قرآن و عترت را این گونه تسکین مىدهد و البتهمنشأ ظهور رحمت حق همان وارستگى و نیات خیر است؛ چنانچه قرآن کریم مىفرماید: (جعلنا قلوب الذین اتبعوه رأفة و رحمة[41])حاج میرزا على آقا چنین شیوهاى را پیش گرفت و به دلیل تبعیت از تعالیم قرآن و دستورات ائمه (علیهم السلام)، با آن تفکرات عمیق و اندیشههاى والا و ابعاد علمى مهیاى ارشاد جامعه از طریق وعظ و خطابه گردید. موعظهى او با حکمت توأم بود. یعنى اظهاراتش مىتوانست در مخاطبین تنبّه ایجاد کند و طبیعى است براى پدید آمدن این ویژگى در مستمعین واعظ باید ارزشهاى فردى و جمعى و ملاک و میزانى را که آنان بدان پایبند هستند بشناسد. او با وجود درجات علمى والا ونیز توانایىهاى ارزشمند در دانشهاى متعدد، به دلیل احساس مسؤولیت نسبت به جامعه تصمیم گرفت زمینههاى تربیت ذهنهاى مستعد را با خطبهها و حرکتهاى تبلیغى پدید آورد و کوشید این کاررا به عنوان یک شغل رسمى و کسب و کار و در آمد برگزیند؛ چرا که موعظه کلامى نرم است که به دلها رقت مىدهد؛ قساوتها را از بین مىبرد و خشم شهوت را فرو مىنشاند؛ امیال شهوانى و هواهاى نفسانى را تسکین مىدهد؛ دلها را از زنگارهاى رشک، حرص و طمع پاک مىکند و به آنها صفا و جلال مىدهد. شهید آیهاللّه مطهرى که از مواعظ این مرد خدا بهرهمند بود مىفرماید: «باید براى همیشه گروهى شایسته مردم را موعظه کنند به یاد خدا بیاورند، از غفلتى که از مرگ دارند بیرون بیاورند از قبر و قیامت به مردم بگویند. مردم را به عدل الهى متوجه نمایند. این امر لازم و ضرورى است و هیچ وقت جامعه از این بى نیاز نیست. در گذشته ما وعّاظ خوبى داشتهایم.... و هر چه بیشتر وعّاظ جامع الشرایط... داشته باشیم بهتر است...»[42]
حاج میرزا على آقا واعظى جامع الشرایط و در واقع مصداق بارز این فرمایش شهید مطهرى بود. سخنانش حکمت بود. توصیههاى علمى وى که ذیل حکمت عملى مىگنجید، پشتوانهاى از معارف نظرى داشت و در واقع حامل وواجد این اوصاف بود نه تنها دانندهى آنها. از دیدگاه قرآن «خیر کثیر» نصیب کسانى مىشود که هم این معانى را بدانند و هم به آنها متحقق باشند. سخن این عارف عابد و استاد اخلاق چون از ذخیرهى غنى معنوى برخورداربود، به مخاطبان خویش حرارت ایمان، گرمى تقوا و نورانیت دل مىبخشید:«سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند» نوع منبرش بیشتر متکى بر خطبهها، حکمتها و نامههاى نهجالبلاغه بود.[43]درواقع او که مدتى به عنوان طبیب جسم و پزشک بدنها مشغول خدمت به جامعهى اسلامى بود، تجارت و طبّ را رها کرد و براى هدایت مردم بر فراز منبررفت و به مداواى روحى مردم پرداخت تا بسیارى از آلام افراد را به طور ریشهاى حل کند.استاد شهید مرتضى مطهرى مىنویسد: «عالم ربانى حاج میرزا على آقا شیرازى(قدس سره) راستى مرد حق و حقیقت بود. از خود و خودى رسته و به حق پیوسته بود. با همهى مقامات علمى و شخصیت اجتماعى، احساس وظیفه نسبت به ارشاد و هدایت جامعه و عشق سوزان به حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام موجب شده بود که به منبر برود و موعظه کند. مواعظ و اندرزهایش چون از جان برون مىآمد، لاجرم بر دل مىنشست. هر وقت به قم مىآمد،
علماى طراز اول با اصرار از او مىخواستند که منبر برود و موعظه نماید. منبرش پیش از آن که قال باشد حال بود.»[44]
از نظر فضیلت اخلاقى، بسیار کم نظیر بود. قیافهاى متبسّم داشت ولى در عین حال وقار و جلال و ابهت، چون هالهاى او فرا گرفته بود. پیوسته از ریاست و تشریفات دنیوى به دور بود. مال نمىاندوخت و در کمال قناعت زندگى مىکرد.
با این که مرجع بسیارى از وجوهات شرعیه بود، ولى خود دینارى نداشت وهمه را در اسرع وقت به مستحقان و نیازمندان مىرسانید.
بازیچههاى دنیوى ومال و متاع دنیا او را به هیچ وجه فریب نمىداد. به القاب علمى دل خوش نکرده بود از تمجید و تحسین گریزان بود. بالاترین ریاستهاى مذهبى و مال و منال براى او فراهم بود، ولى با تمام وجود از آنها مىگریخت.
عملاً به این جملهى صفات متقین (أرادتْهم الدنیا فلم یریدوها) معنى و مفهوم داد. وجود مبارکش در اصفهان منبع خیرات و برکات و سیماى جذاب و نورانیتش مصداق حدیث معروف عیسى بن مریم علیهالسلام بود که حواریین به اوگفتند: من نجالس؟ «قال من یذکّرُکم اللّه رؤیته و یزید فى عملکم منطقُه ویرغّبکم فى الاخرة عمله»[45]
سیماى ملکوتى، بیانات گرم و آتشین او که از دل با صفایش بر مىخاست،اشکهاى زلالش که بر محاسن سپیدش سرازیر مىگشت و شورى که از ایمان ویقینش موج مىزد، اضطراب و نگرانى را از بین مىبرد و شعلههاى آتش شوق وى به حق و حقیقت، هر گونه تردید و یأس را مىسوزانید و فروغى از آرامش رابه مستمعان مىبخشید که تا مدتها همهى حاضران از آن شور و هیجان معنوى پر حرارت بودند. افراد را با خویش به ساحل معرفت مىبرد؛ آنجا که از پلیدى، طمع، حسادت و حرص خبرى نیست؛ دریاى نور که فروغ تابناک انسانى در آن تجلى مىنماید.[46]استاد دکتر محمد باقر کتابى مىگوید: در هیچ کلامى از سخنوران نامى زمان اوکه حتى متکى به استدلال فلسفى و منطقى هم بودند آن نور و گرمى را نیافتم. هنوز هیاهوى بیانات و احساسات پرشورش که از یقین و معنویت مشحون بود،زبانش در تفسیر و تحلیل قرآن کریم و کلمات نهجالبلاغه زمزمههاى عاشقانه وعارفانهى او، جذبههاى معنوى و سجایا و صفات عالى انسانى او در خاطرهها مانده است؛ و از ایمان مردى حکایت مىکند که حقیقت دیانت را باز دانسته و از فلسفهى رسالت پیامبران و تعالیم آنان مطلع بوده و مىخواسته مردم را به جوهر دستورات رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله و آل پاکش که تهذیب نفس و تطهیر دل وآراسته شدن به صفات کمالیه و سجایاى عالیهى انسانى است، هدایت نماید.[47]بیان و سخنش در کمال فصاحت و بلاغت ادا مىشد و تنها در راه دین، فضیلتو تقوا بهکار مىرفت. بیانش دردها و آرزوهاى زمینى را ناپدید مىگردانید، علایق پست و حقیر را فرو مىریخت و براى لحظاتى هم که شده حجاب غبار تن را از سیماى جان بر مىگرفت، مرهمهایى را که از روى حکمت تهیه کرده بود، بر روى زخم روانهاى پریشان مىنهاد و چه نیکو موقعیتها و مقتضیات زمان را به هنگام وعظ و خطابه مراعات مىنمود. هنوز پس از گذشت قریب نیم قرن از ارتحال این آشناى عرشیان، وقتى صحبت از شخصیتش مىشود، کسانى که به نحوى از اندرزهایش محظوظ بودهاند یا حتى طى یک جلسه محضر پر فیض وى را درک نمودهاند، به هنگام وصف او از تأثیرات فوق العاده روحانى ایشان سخن گفته و در وقت بیان آن خاطرات به دلیل یاد آورى چنان لحظات شور آفرین اشک شوق مىریزند. فصاحت لسان و حلاوت بیان مواعظ او را شفابخش و نصایحش را مفید ساخته و چون مرواریدهاى سخن از دل پاک و قلبى پرهیزکار بر مىخاست و بر چون قرآن، حدیث و خطبههاى نهجالبلاغه مبتنى بود، تأثیر آن شگرف مىگردید. در اینجا بد نیست خاطرهاى از زنده یاد حکیم متألّه استاد حیدر على برومند خبرى نقل کنم. زمانى که به اتفاق برخى دوستان به منزل ایشان در گز و برخوار رفتیم، از وى خواستم اگر چیزى از روحانیت و مقامات معنوى حاج میرزا على آقا مىداند برایم نقل کند. آن مرحوم فرمود: «روزى در تخت فولاد اصفهان در محضرى بودم و در یکى از تکیهها (سید العراقین) یکى دو سه نفر از کسانى که منتسب به عرفان و....بودند در این جلسه حضور داشتند. آنها بیاناتى داشتند راجع به معارف الهى تا اشخاص را تحت تأثیر قرار دهند، لکن از بیانات آنان هیچ تأثیر و انقلابى در وجودم پدید نیامد و حتى دیدم یکى از آنها روایتى خواند که از حیث قواعد نحوى غلط بود از این محفل بى رونق که برگشتم، به مدرسهى صدر رفتم در ایوان حجرهى آقا شیخ محمد تقى فشارکى چند نفر طلبه نشسته و مجلس روضهاى هم ترتیب داده بودند. مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى (قدس سره) تشریف آوردند و منبررفتند و شروع کردند به موعظه کردن. به ما چند نفر که آنجا بودیم حالى دست داد و من نیز یکى از آن اشخاص بودم و یک تحولى در نتیجهى فرمایشات ومواعظ ایشان در ما بهوجود آمد که کمتر اتفاق افتاده است. این از حقیقت مقام معرفت و اخلاص ایشان نسبت به حضرت احدیّت بود که در ما اثر کرد و این خاطره تقریبا بیش از شصت سال پیش اتفاق افتاده است هر وقت آن را به یادمىآورم، آن حال و اثر فرمایشات ایشان هنوز بر من باقى است و تحت تأثیرحالات آن روز هستم. این یک خاطرهاى از روزى بود که من پاى منبر ایشان درمدرسهى صدر بر اثر سخنان و مواعظ ایشان سخت تحت تأثیر قرار گرفتم، نه تنها من که سایر مستمعین نیز از خود بى خود شده بودند.»[48]جذابیت کلام و حلاوت بیان حاجى در مخاطبان بسیار تأثیرگذار بود. آیهاللّه آقاى حاج آقا حسن فقیه امامى در مصاحبهاى که با نگارندهى مقاله داشت دراین مورد بیان داشت: «به اتفاق پدرم (آیهاللّه حاج آقا عطاءالله امامى رضوان الله تعالى علیه) منزل مرحوم حاج محمد حسین یزدى رفتیم در آن مجلس
روضهاى معظم و با حال بود. یکى از منبرىهاى آن مجلس بزرگ و عالى مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى بودند که روى پلهى اول منبر نشسته و صحبت مىکردند. آن منظره هنوز بعد از سالیان درازى در ذهنم هست. چون مولا امیرالمؤمنین على علیهالسلاممىفرماید: «العلماء باقون مابقى الدّهر» علماى بزرگ از دنیا مىروند و چه بسا اثرى از جسمشان باقى نمىماند، ولى تمثال آنان در مردم
باقى مىماند و معنویتشان هست. حدیثى از رسولاکرم صلىاللهعلیهوآلهاست که محدث قمى رضوان الله علیه در سفینة البحار نقل مىکند که حضرت در جواب کسى که گفت با چه کسانى بهتر است نشست و برخاست کنیم، فرمودند: آن کس که وقتى او را رؤیت مىکنید و مىبینید به یاد خدا مىافتید. این یکى از سه خصوصیتى است که حضرت فرمودهاند. خصوصیت دوم این که وقتى سخن مىگوید به علم شما افزوده مىشود؛ و سوم این که وقتى به عملش نگاه مىکنید، شما را به یاد آخرت مىاندازد و نسبت به آخرت تمایل پیدا مىکنید.این سه خاصیت باعث بقاى تمثال آنان در مردم مىشود که من به رأى العین آن سه مورد را در چهرهى حاجى میرزا على آقا شیرازى دیدم هم کسى بود که چهرهى نورانیش واقعا انسان را به یاد آخرت مىانداخت و یک روحانیت ومعنویت خاصى را در چهرهى ایشان مشاهده مىکردیم و آن مطلب هنوز درقلبم و ذهنم باقى است، هم از کسانى بود که وجودشان و سخنانشان آموزنده بود و رشد علمى مىداد. عمل ایشان نیز بهگونهاى بود که انسان را به یاد آخرت مىانداخت. منجمله در خلال صحبتهایشان آیات قرآن و احادیث و نیزسخنان مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام را مىخواندند و اشک مىریختند. این خود بسیارمؤثر بود، نه این که تظاهر به گریه مىکردند، بلکه واقعا اشک مىریختند؛ و این از جمله مسایلى است که باعث مىشود تمثال اینها براى همیشه در قلوب مردم باقى بماند.»[49]
استاد ارجمند حجهالاسلام والمسلمین شیخ مهدى فقیه ایمانى نیز در این رابطه آورده است: «روش وعظ و خطابهى مرحوم آقاى شیرازى (طاب ثراه) اغلب ایراد متون و ترجمهى کلمات گوهر بار مولاى متقیان امام امیرالمؤمنین علیهالسلامدرنهجالبلاغه بود؛ و آنچنان شنوندگان و حاضران مجلس را تحت تأثیر قرار مىداد که حتى اهل علم و روحانیون هم بدان علاقهمند بودند و در مجالس آن مرحوم شرکت مىکردند.»[50]یکى دیگر از اندیشمندان و صاحبنظران علوم بلاغى در این مورد مىنویسد: «واقعا وقتى به کرسى وعظ مىنشست، انسان گفتارش را در سیمایش مشاهده مىکرد. سخنان امام على علیهالسلام را که مىگفت اشک بر رخسارش جارى مىگشت. این جانب متأسفانه از درس ایشان که عموما همان بیان سخنان امام على علیهالسلامدر نهجالبلاغه بود برخوردار نشدم، ولى کم و بیش موعظههاى ایشان را در مجالس سوگوارى به یاد دارم و آنچه مىتوانم به عنوان مصداق ذکر کنم حدود دو ماه منبر رفتن ایشان در مسجد کازرونى عباس آباد است که مسجد مطهرى هم نامیده شده است. در این مسجد بعد از اتمام ساختمان آن، و یکى از چهرههاى برجسته، زاهد، فاضل و عالم این شهر یعنى مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادى نماز جماعت را برقرار مىکرد. وى معمولاً پس از نماز منبر مىرفت و مسایل دینى و معارف مذهبى و اخلاق اسلامى را براى نماز گزاران بیان مىکرد. اتفاق افتاد که ایشان حدود دو ماه به سفر حج و زیارت عتبات عالیات مشرف شد و از جناب آقاى حاجمیرزا علىآقا شیرازى دعوت کرد که این دو ماهه را در مسجد عباس آباد اقامهى جماعت کند. ایشان هم این دعوت را پذیرفتد و این مدت را مرتب تشریف مىآورد و پس از نماز روى پله اول منبرى نشست و به وعظ و خطابه مىپرداخت. این جانب در آن هنگام معمولاً براى نماز در آن مسجد حاضر مىشدم و این موهبتى است که از مواعظ و سخنان ایشان در آن موقع بهرهمند و مستفیض شدم به یاد دارم موقعى که آغاز به سخن مىکردند، حالت خضوع و خشوعایشان نسبت به کلام خدا و سخنان مولى، حالت عجیبى را در نمازگزاران بهوجود مىآورد و گویا همه نه محو سخنان، بل محو سیماى او مىشدند. برادر این جانب براى من مىگفت که آقاى حاجمیرزا علىآقا شیرازى تقریبا 25سال پیش از سلطنت رضاخان و 15 سال پس از سقوط وى از منبرىهاى درجه
یک اصفهان بود. محور سخنرانىهاى ایشان دو چیز بود. یکى پیرامون امامت ائمهى اثنى عشرى علیهالسلام و دیگر نهجالبلاغه را با قلبى خاشع و چشمى اشکبارمىگفت. گویا کلامش بلا تشبیه مانند امیر مؤمنان در دل شنوندگان مىنشست. در بیان وقایع کربلا ید طولایى داشت و موقعى که مقتل مىخواند، شانههاى ایشان مىلرزید و از چشمانش اشک فرو مىریخت و مستمعان را منقلب و گریان مىساخت. ممکن نبود کسى به هنگام موعظه کردن ایشان تحت تأثیر قرار نگیرد و حالش اصلاح نشود؛ اگر چه آلوده و گناهکار مىبود. اینجانب در طول عمر خود کسى را ندیدم که مانند ایشان نهجالبلاغه بخواند. به اندازه یک صفحه از خطبههاى نهجالبلاغه را مىخواند و سپس به ترجمهى آن را آغاز مىکرد. گویا نهجالبلاغه را از حفظ داشت. پس از ایشان مرحوم حاج آقا میرزا دهکردى نهجالبلاغه را با حال مىخواند. خاطرهاى از ایشان دارم. مىگفت: مردم وقتى به دیدن مسافرى مىروند، پس از اداى احترام از وى مىپرسند: در این سفر"خوش گذشت"؟ خوش گذشت یعنى چه؟ خوش آن است که نگذرد. هر گاه دراین سفر عبادتى کرده، صفتى رذیله را از خود دور ساخته، فضیلتى را کسب کرده باشد و یا خیرى به کسى رسانیده باشد، آن خوش است و نمىگذرد، بلکه باقى مىماند: (ما عندکم ینفد و ما عنداللّه باق»[51]مرحوم حاج آقا رضا عمادزاده نیز که از زمان طلبگى افتخار همراهى و همنشینى با حاجمیرزا علىآقا شیرازى را داشته، روش استادش را در بیان مواعظ حکیمانه و نصایح سودمند و عمیق ستوده است.[52]یکى دیگر از اساتید مبرز در آموزش عالى نیز که برخى محافل حاجى را درک کرده بود نوشته است: گاهى به منظور استماع سخنان حکیمانهاش پاى منبرش حضور یافته مسامع قلب خود را به اصغاى گریههاى تابناک ـ که از اعماق قلب و ژرفاى روح پرفتوحش خارج و به زبان حق گویش جارى مىشد ـ مىسپردم. حالتى که شاید هیچ گاه از کسى جز او ندیدهام، این بود که روى منبر حین وعظ چون نام خدا بر زبان مبارکش برده مىشد سخت مىگریست و منقلب مىشد.[53]مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى در خطابه و سخنورى کم نظیر بود و ذوق واستعداد ذاتى وى در این موهبت الهى دخالت داشت این بُعد از تواناییش مصداق (علّمه البیان) بود. نیروى حافظه در سخنورى این دانشور شیعه بى تأثیرنبود و چون در بیانات پر جاذبه و شیرین خویش از صمیم قلب مىگفت، قلبهاى سخت و دلهاى سخت شده توسط گناه را نرم مىنمود و هواهاى نفسانى را معتدل مىساخت. با آن صداى رسا و بیان نافذش مردم را متوجه دیانت مىنمود. دانش قوى، تسلّط بر منابع قرآنى و روایى و آگاه بودن بر روح تعلیمات اسلامى از یک سو، و شناخت مقتضیات زمان و اوضاع روزگار، مصالح جامعهى مذهبى و چگونگى موضعگیرى در مقابل جریانهاى موجود، وعظ و خطابهاش را تقویت نموده بود. خصوصیت دیگرش که از نوادر است و درافرادى چون او مشاهده مىگردید، صدق و راستگویى و نیت خالصانهاش است. مىکوشید در تشریح مباحث دینى و معرفى سیره ى اهل بیت از منابع معتبر و مستند به صورتى صحیح بهره گیرد و با پرهیز از نقل قول به سخنورى بپردازد. گرفتار عوامزدگى نبود و آنچه را که مردم از آنها خوششان مىآمد بر زبان نمىراند، بلکه نیاز افراد را در نظر مىگرفت و بر حسب مصالح دینى به ارشادمىپرداخت.
در هنگام ذکر مصائب حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام و روضههایى که به مقامات اهل البیت علیهالسلاماختصاص مىداد، هم فلسفهى قیام و بارزات امامان را تشریح مىساخت و هم انگیزه و فلسفهى سوگوارى براى خاندان عترت وخصوصا خامس آل عبا را براى مردم باز مىگفت. گویندهاى بصیر و سخنورى مطلع و در عین حال پرهیزگار و مطیع اهلبیت علیهمالسلامبود که معلوماتش را به چند کتاب مقتلِ منحصر مخدوش نساخته بود، بلکه حقایق تاریخ صدر اسلام وواقعیت نهضت حسینى را با استفاده از مآخذ و مدارکى که خود آنها را از میان منابع گوناگون استخراج کرده بود، باز مىگفت. سنّت روضهخوانى و تعظیم این شعایر نیکو را همچون سایر اعمال عبادى
مىدانست؛ لذا در بهجاى آوردن رضاى خداوند و خشنودى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوائمه علیهمالسلام منظور و مقصودى نداشت. حاج میرزا على آقا در ضمن آن که مىخواست مصایب اهلبیت علیهمالسلام به شیوهى درست و معقول و مستند بیان شود و بر این روش اصرار مىورزید، به سنّتهاى مردم و شوق و هیجانهاى مذهبى آحاد جامعه هم توجه داشت و عزادارى سنتى را موجب احیاى شعایردینى و رواج خوبى و نیکى در بین مسلمین مىدانست، اما با یک روضهى پرمحتوا مساوى تلقى نمىکرد.میرزامهدى خان پسر میرزا محمدباقر مشیرالملک که از رجال معروف عصر حاج میرزاعلىآقا در اصفهان بود، روضهخوانى مىکرد. حاجى نیز جهت وعظ و خطابه دعوت شده بود. وقتى بنا بود که ایشان به منبر برود، یک دسته جمعیت عزادار از مسجد لنبان بر سر و سینه زنان وارد شده بودند. میرزا مهدى گفته بود که: «حاج آقا! نوبت شماست که روضه بخوانید، اما این دسته از محلهى لنبان آمدهاند، لطف فرموده بنشینید تا بیایند در سینه بزنند.» اما این برنامه طول مىکشد و چون خاتمه مىیابد، اکثر جمعیت رفته بودند. حاجى برفراز منبر مىرود و مىگوید: «این روش که شما دارید باعث مىشود دیگر کسى نرود پنجاه ـ شصت سال زحمت کشیده و علم بیاموزد مىرود سردسته مىشود.»[54]
در مسافرت به عتبات عالیات، علما و طلاب نجف که به این مرد با اخلاص ارادت خاصى داشتند، با توجه به تسلّط حاجى برمعارف، از وى درخواست کردند در مدت اقامتش در مدرسهى صدر نجف به عنوان موعظه، منبر رفته، مطالبى را بیان کند. ایشان قبول کرد. عدهاى پافشارى مىکردند که زمان افزونترى در نجف بماند، حاجى قبول ننمود؛ زیرا مىخواست به اهل و خاندانش و مخصوصا همسرش که از سادات بود، به دلیل این دورى و طولانى شدن مسافرت اذیتى وارد نشود. تنها آن ده روز بود که محصلان علوم دینى در
نجف و حتى استادان و برخى مجتهدان از وجود وى بهرهمند شدند.[55]مرحوم حاجمیرزاعلىآقا شیرازى سخنورى بود که مىتوانست بدون تکلف و زحمت مسایل مورد بحث خود را در قالب الفاظى فصیح و زیبا و جملاتى بلیغ و رسا که وافى به مقصود باشد بریزد و آن گونه که مىخواهد با بیانى روشن به سمع شنوندگان برساند و آنان را از اهداف خویش آگاه نماید. او گویندهاى بود که شعر را در خدمت فکر اخلاقى و وعظ و نصایح خویش بهکار گرفت. در نظرش شعر مرکوب اندیشه و سخن بود و جداى از آن ارزشى نداشت. او که در نفس خود به روشنى رسیده و آزادگى را در اقلیم روح به دست آورده بود، این امید و جهد را داشت که بتواند از طریق کلامْ دلهاى مردم را آگاه کند و به راه بیاورد. از این رو اشعار شاعران به امداد فصاحت بیان او مىشتابید و طراوت آن را مضاعف مىساخت. او اشعار لطیف را خوب مىشناخت. اشعار زیادى ازبرداشت و در مناسبتهاى گوناگون آنها را مىخواند و این توانایى را در راه پاسدارى از مرزهاى فکرى و عقیدتى جامعه بهکار مىبرد. تلطّف ذوق را یکى از امور لازم براى تلاشهاى فکرى و تبلیغى مىدانست. در بین دفاتر و نوشتههاى مخطوط آیهاللّه مرتضى مطهرى، دفترچهى بغلى بیست برگى دیده مىشود حاوى منتخباتى از اشعار و خطبههایى که مرحوم
حاجمیرزاعلىآقا شیرازى در تهران به استاد شهید مطهرى تقدیم نمودهاند.[56]فرزند مرحوم حجهالاسلام والمسلمین شیخ محمدحسن عالم نجفآبادى، یعنى آقاى دکتر رضا عالم، در هنگام تدوین یادنامهى حاجمیرزاعلىآقا (طبیب جسم و جان) توسط این جانب اشعارى از حاجى را به من دادند. وى این سرودهها را از ایشان مىداند:
معلمزادهى خیل سروشم چه شد کز سر به در شد عقل و هوشم؟
به من این ظلمها از خویشتن شد لباس شادیم آخر کفن شد
به من نزدیک یار و من از او دور منور عالم از او چشم من کور[57]
آن مرد بزرگ با وجود آن که به طور ذوقى مشتاق شعر خواندن و گوش دادن اشعار بود، اما شب شعر را مکروه مىدانست. استاد شهید مرتضى مطهرى مىگوید: «مرحوم حاجمیرزاعلىآقا شیرازى یکى از بزرگترین اهل معنایى است که من در طول عمر خود دیدهام. یک شب ایشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل یکى از فضلاى قم دعوت شدیم و بعضى اهل ذوق و ادب و شعر نیز درآنجا بودند. در آن شب فهمیدم که این مرد چقدر اهل شعر و ادب و چقدربهترین شعرها را در عربى و فارسى مىشناسد. دیگران شعرهایى مىخواندند، البته شعرهاى خیلى عادى، شعرهاى سعدى، حافظ و... ایشان هم مىخواند ومىگفت این شعر از آن شعر بهتر است. این مضمون را این بهتر گفته است، کى چنین گفته و... شعر خواند، آن هم این جور شعرها که گناه نیست. اما شعرخواندن در شب مکروه است. خدا مىداند وقتى آمدیم بیرون این آدم به شدت داشت مىلرزید، گفت: من این قدر تصمیم مىگیرم که شب شعر نخوانم،آخرش جلوى خود را نمىتوانم بگیرم، هى استغفرالله ربى و اتوب الیه مىگفت، مثل کسى که معصیت بسیار بزرگى مرتکب شده است... این جوراشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحیهى خدا یک نوع مجازاتهایى دارند که ما و شما ارزش و لیاقت آن جور مجازاتها را نداریم. هر شب این مرد اقلاً ازدو ساعت به طلوع صبح بیدار بود و من معنى شبزندهدارى را آنجا فهمیدم. معنى عبادت و خداشناسى را آنجا فهمیدم؛ معنى استغفار را آنجا فهمیدم؛ معنى حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهمیدم؛ آن شب این مرد وقتى بیدار شد که اذان صبح بود. خدا مجازاتش کرد؛ تا بیدار شد، ما را بیدار کرد. گفت که فلانى اثر شعرهاى دیشب بود. روحى که چنین ایمان مستحکمى دارد، یک چنین ضربهى کوچکى که بر آن وارد مىشود یعنى یک چنین حملهى کوچکى هم که از مقامات دانى بر آن مقامات عالیش وارد مىشود، آن مقامات عالى عکسالعمل نشان مىدهد، بى مجازات نمىماند. آدمى که در شب هى شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعرخواندن بکند، لایق دو ساعت مناجات کردن با خداى متعال نیست.»[58]عارف ربانى حاجمیرزاعلىآقا شیرازى به متون منثور ادبى نیز توجه داشت، ولى به دلیل حالات روحانى و وارستگى نمىخواست به عنوان ادیبى نکتهسنج مطرح شود. استاد شعر و ادب جلالالدین همایى (ره) در باب شخصیت والاى ادبى و استعداد و قریحهى حاجى سخنها داشت. روانشاد منوچهر قدسى در این باره مىنویسد: «مرحوم همایى به حاجمیرزاعلىآقا عشق و ارادتى مالا کلام داشت و تا اواخر عمر آن مرحوم، هرگاه به ایشان برمىخورد، عاشقانه وصادقانه مىگفت که دلم مىخواهد یکبار دیگر قانون را خدمت شما دوره کنم؛ و در مقامات ادبى حاجى مىگفت: این مرد بیش از دو ثلث نثر چهار مقالهى عروضى را مىتواند بىتأمل از بر بخواند، اما کمال زهدى که دارد مانع بروز این قبیل استعدادهاى اوست.»[59]حاجى در حفظ و احیاى آثار و مواریث ادبى اهتمام مىورزید. مرحوم حاج آقا رضا عمادزاده که خود نیز با تلاشهاى بسیارش بانى امور خیر از جمله طبع وانتشار آثار علمى علماى شیعه بود، در این مورد مىگفت: «حاجى در حفظ واحیاى آثار و کتب نیز مىکوشیدند. در نجف بساطاندازها کتابهایى را مىفروختند. یک روز در یکى از این بساط اندازها کتابى را دیدند، مفردات راغب یا یکى از کتابهاى دیگر از راغب اصفهانى بود که ایشان فرمودند چندین سال بود دنبال آن بودم تا حالا آن را پیدا کردم.»[1]شرفالدّین ابوعبدالله محمدبن سعید بوصیرى، فقیه، نویسنده و شاعر قرن ششم و هفتم هجرى اهل مصر مىباشد. گویند چون در غایت حسن و جمال بود و در بلاغت و فصاحت فرد کم نظیرى به شمار مىرفت، ناگاه از چشم زخم گروهى رشکورز فلج گردید و مدتى در بستر بیمارى قرار گرفت، اندیشه کرد در نعت سیّدالمرسلین قصیدهاى بگوید و آن حضرت استشفا کرد تا شاید از این وضع ملالآور رهایى یابد. سرانجام قصیدهاى را که مشتمل بر 160 بیت غرّا در مدح سیّد رسولان است نظم داد. شبى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله را در عالم رؤیا دید و این سرودهها را به عرض مبارک آن جناب رسانید. آن حضرت دست بر اندامش گذاشت و او را به صلهى این قصیده بُردى پوشانید. چون بیدار شد، به امر خداوند تعالى از آن بیمارى هیچ اثرى در وى نماند و جامهى برد را در برداشت. به همین دلیل قصیدهاش به بُرده مشهور گشت و عدهاى آن را در امراض و وقایع و آفات و بلیات وسیلهاى مىسازند و به قرائت این اشعار نغز مترصد و مترقب اجابت هستند. قصیدهى شیواى مزبور از همان زمانى که سروده شد مورد توجه فراوان مسلمانان قرار گرفت و چنان شهرتى به دست آورد که نسخههاى متعددى از آن در بلاد اسلامى تولید شد و دست به دست گشت. با این که اشعار نسبتا طولانى است، اما مردم با اشتیاق فراوان آن را حفظ مىکردند و به جاى مناجات براى تقرب به خدا و رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهمىخواندند. مرحوم حاج شیخ عباس قمى در هر کدام از آثارش وقتى راجع به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهمطلبى نقل مىکند، از اشعار بوصیرى مىآورد. حاجمیرزا علىآقا شیرازى رضوان الله تعالى علیه بسیارى از ابیات این قصیده را از برداشت و گاهى به مناسبت مىخواند و در حال خواندن یک نوع تحول روحى در وجودش پیدا مىشد.[2]استاد شهید مرتضى مطهرى ذیل تفسیر سورهى زخرف مىگوید: «...عجب قصیدهاى است! من خودم که هر وقت این قصیده را مىخوانم تکان مىخورم. مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى بسیارى از شعرهاى این قصیده را حفظ داشت که من مىدیدم گاهى مىخواند و خیلى افراد خیلى شعرهایش را حفظ دارند. ایشان (حاج میرزا على آقا) مىگفت که من معتقدم ائمه از این آدم شفاعت مىکنند، با این که یک عالم و سنى بوده است... مىگفت: اینها قاصرند،تشیّع به اینها عرضه نشده است. مثل بوصیرى دربارهاش یک چنین حرفى مىزنند. یک آدمى که تا آن حد اخلاص نشان مىدهد، نمىشود گفت از اهل جهنم است.»[3]عالم ربانى مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى در موقع موعظه و ارشاد مردم از ارزشهاى دینى حمایت مىنمود وسعى وى بر این بود که سنّتهاى مردمى و آداب و رسوم جامعه از اعتقادات و مضامین قرآنى تأثیر پذیرد وى از موهومات و خرافات تنفرّ داشت و مىگفت: بسیارى از عقیدههاى خرافى بر اثر انحراف احساس مذهبى پدید آمده است. سنّتهایى در گذشته بین مردمانى جریان داشته که بر حسب مقتضیات آن اجتماع رشد یافته و در عمق روابط آحاد آن خود را بروز داده، ولى در اکثر مواقع اساس درستى نداشته و بر بنیانهاى معنوى و عقلى واقع نشده و از حقیقت دور افتاده است. از سوى دیگر، وقتى هدفهاى عالى و گرایشهاى معنوى جامعه به امورى موهوم و مقید به شؤونات دور از خرد بدل شود، آن اجتماع از حرکت به سوى کمالات و تکاپوى فکرى باز ایستاده و زندگى جامد و راکدى خواهد داشت. «تطیّر» که به معنى فال بد زدن است زاییدهى این گونه پندارهاى بىپایه است که چون میهمان ناخواندهاى از در و دیوار اذهان بالا رفته و به جاى خرد و منطق نشسته و خود را موّجه و آراسته نشان داده است. حاج میرزا على آقا مىگفت آنان که این گونه توهماتى دارند، نمىتوانند تحلیل درستى از آنچه پیش آمده داشته باشند و گاهى قواى ضعیف روحى و احساس حقارت خویش را با این باورهاى ناپایدار ترمیم مىکنند. او براى مستمعین تشریح مىنمود که تفأل مایهى امید، خوشبینى و تحرک است، ولى شگون بد زدن یا تطیّر، موهوم و بىاعتبار بوده و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهمردم را از آن بر حذر داشته و در روایتى آن را مرادف شرک دانسته است. انسان مسلمان به جاى پیروى از این امور مذموم باید بر خداوند توکل کند و خود را تسلیم قضاى الهى نماید. در قرآن کریم سه بار«تطیّر» به صورتهاى مختلف آمده و در هر سه مورد این عمل به دشمنان ومخالفان انبیا نسبت داده شده است. وى تأکید مىنمود که شارع اسلام فال بد زدن را مردود دانسته و قرآن و حدیث آن را طرد و نفى کردهاند و همهى امورى که به تطیّر ارتباط مىیابد یا از آن ناشى مىشود، موجب بدبینى، سستى و دلسردى مىشود[4]. به قول مولوى: این خیـــــال و وهم بد چون شد پدید صد هزاران یار را از هم بُرید استاد شهید مطهرى مىگوید:«در خراسان یک چیز معروفى است که من در بعضى از شهرستانهاى ایران دیدهام و هست و در بعضى دیگر نیست و استاد بزرگوار مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى ریشهى آن را بهدست داد که این چه بوده و از کجا پیدا شده است. در ولایت ما ـ به اصطلاح فریمان ـ خیلى شایع بود و شاید هنوز هم هست که مىگفتند اگر شخصى بخواهد برود مسافرت، چنانچه اول کسى که به او بر خورد سیّد باشد، این امر نحس است و او قطعا از آن سفر بر نمىگردد، ولى اگر غربتى به او برخورد، این سفر، سفر میمونى است. واقعا این جور معتقد بودند. مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى گفت: این یک ریشهاى دارد، و در دوره بنى العباس سادات که اولاد پیغمبر بودند و به حالت مخفى زندگى مىکردند. در خانه هرکس گیر مىآوردند نه تنها خود آنها بلکه تمام آن خاندان از بین مىرفتند. کم کم این تصور براى مردم پدید آمد که سیّد نحس به این معناست، نحس سیاسى است. نه نحس فلکى؛ یعنى یک سیّد در خانهى هر کس آمد او دیگر خانه خراب است، این نحس سیاسى کمکم به نحس تکوینى تبدیل شد. بعد بنى عباس هم که از بین رفتند کم کم مردم ساده لوح گفتند: اصولاً سید نحس است خصوصا در مسافرت.»[5]مرحوم مطهرى در بحثهاى تفسیرى خود ریشهیابى متلکگویى به مردم قم و کاشان را به نقل از حاج میرزا علىآقا شیرازى بیان کرده است. «... این که مىگویند «نه قم خوبه نه کاشون، لعنت به هر دوتاشون» مربوط به دورهاى است که مردم همهى شهرها سنّى بودند جز این دو شهر که شیعه بودند؛ و آنها که سنّى بودند تا اسم قم و کاشان را مىبردند هر دو را لعن مىکردند؛ چون قم و کاشان از قدیم الایام دارالمؤمنین و دارالشیعه بوده [است]. ایشان (حاج میرزا على آقا) مىگفت که این مضمون و متلکى که راجع به این دو شهر مىگویند، به اعتبار این است که همه جاى دیگر سنّى بودند و اینها شیعه بودند و سنّىها به شیعهها فحش مىدادند...»[6]عالم زاهد و فقیه عادل و مجتهد وارسته آیهاللّه حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادى (متوفى 1384 هـ ق) از مدرسان و دانشوران و ائمهى جماعات اصفهان که مورد وثوق و احترام کلیهى اقشار جامعه بود، از شاگردان مبرّز حاج میرزا بدیع درب امامى، آخوند ملاحسن کرمانى، آقاسیدمحمدباقر درچهاى، آخوند کاشى، جهانگیرخان قشقایى و... بود. او اصفهان و در مدرسهى جده بزرگ بر کرسى تدریس شرح لمعه استادى مسلّم به شمار مىرفت. جمع کثیرى از مشتاقان و مستعدان از محضرش استفاده کردند؛ از جمله شاگردانش آیهاللّه ابراهیم امینى، مرحوم حاج آقا محمود شریعت و فضل الله ضیاء نور مىباشند. وى کتب و رسایلى در فقه و اصول از تقریرات اساتید خود نوشته است. همچنین کتابى تحت عنوان فضیلهالسیادة دربارهى سادات و اهمیت مقام آنان و احادیث وارد شده در این موضوع به رشته نگارش درآورده که به طبع رسیده است. او بر منبر مردم را موعظه مىنمود و سهم امام (خمس) مصرف مىنمود؛ چون اجتهادا عقیده داشت اگر سادات احتیاج داشته باشند، تمام خمس باید به مصرف آنها برسد.[7]آیهاللّه سیّدجمال گلپایگانى که از شاگردان و اصحاب خاص میرزاى نائینى بود، از جهت تهذیب نفس از افراد انگشتشمار معاصر به شمار مىآمد و مدتها نیز در حوزهى علمى، معنوى اصفهان به تحصیل دانش و تهذیب نفس پرداخته بود، از نجف به مرحوم عالم نجفآبادى نوشت که شما از جانب من اجازه دارید و مأذون هستید که سهم امام را تملّک نمایید، ولى ایشان باز هم از مصرف خمس اجتناب مىنمود. چون احداث بناى مسجد کازرونى خیابان عباسآباد به اتمام رسید، این عالم فاضل و زاهد متقى امامت آن را عهدهدار گردید و معمولاً پس از نماز جماعت به منبر رفته مسایل دینى، معارف مذهبى، اخلاق و احکام را براى نمازگران به زبانى قابل فهم بیان مىکرد. چون در یکى از سالها به سفر حج و زیارت عتبات عالیات مشرف گردید و این مسافرت دو ماه طول کشید، از آیهاللّه حاجمیرزا علىآقا شیرازى دعوت نمود که این ماه را در این مسجد اقامهى جماعت نماید. ایشان هم این دعوت را پذیرفت و پس از نماز بر پلهى نخستین منبر قرار گرفته و مردم را موعظه مىنمود.[8]آیهاللّه ابراهیم امینى خاطرنشان نمود که به یاد دارم جلسهاى در مدرسهى جده بزرگ واقع در بازار اصفهان برقرار بود. این مجلس در مدرس بود و در آن سه تن از دانشمندان و علماى بزرگ آن زمان اصفهان؛ یعنى حاج میرزا على آقا، حاج آقا رحیم ارباب و حاج شیخ محمدحسن نجفآبادى حضور داشتند. حاج شیخ محمدحسن نجفآبادى منبر رفت و دعوت به تقوا نمود و در این باب صحبت مىکرد. من مشاهده مىنمودم که حاجمیرزا علىآقا شیرازى و حاج آقا رحیم ارباب اشک مىریختند. منظرهى خیلى جالب بود و حالات آنها در ما طلبهها خیلى اثر مىکرد.[9]انس و الفت بین حاجى و مرحوم شیخ محمد حسن عالم نجف آبادى در مرتبهى والایى بود. آقاى دکتر رضا عالم در این رابطه خاطرهاى را برایم نقل کردند که در کتاب طبیب جسم و جان هم آوردهام. ایشان مىفرمود: «چنین اتفاق افتاده که در آغاز جوانى، پدر و مادرم به همراه جمعى از خویشان عازم زیارت حضرت ثامنالائمه (علیه آلاف التحیة و الثناء) شدند. صبح یک روز در بازار بزرگ شهر، مقابل بازار زرگرها به زیارت مرحوم آیهاللّه آقاى حاج على آقا شیرازى نایل شدم و به حکم دوستى که با پدرم داشتند اینجانب را مورد عنایت قرار دادند و فرمودند «بابا! دیشب، بابایت براى من زیارت خواند». براى من تعجب آور بود که حاجى از کجا خبر دارند؟ قضیه تا بازگشت پدر مسکوت ماند و پس از بازگشت ایشان از مشهد مقدس قضیه را به عرضشان رساندم که با حیرت و تعجب فرمودند: «پس حاجى مىبیند!»، و چنین ادامه دادند «که آن شب با ورود به حرم ملائک پاسبان و مطهر حضرت رضا علیهالسلام حاجى را درگوشهاى از حرم ایستاده دیدم. براى عرض خیر مقدم به حضورشان شتافتم، اما در آنجا حاجمیرزا علىآقا شیرازى نبودند. تعجب کردم و آن شب را به نیابت از ایشان به زیارت و دعا نشستم.»[10]لازم به ذکر است که مرحوم عالم نجف آبادى به سال 1384 هـ.ق به سن متجاوز از نود و هفت سالگى از دنیا رفت و در تکیهى کازرونى تخت فولاد اصفهان دفن گردید. آیهاللّه محمد واعظزادهى خراسانى دربارهى مراتب معنوى و فضل حاجى مىنویسد: «مرحوم حاج میرزا على آقا را اولین بار در سال 1327 هـ.ق در اصفهان دیدم. در آن هنگام پدر من که از قماش خود او بود در اصفهان منبر مىرفت و با وى بسیار مأنوس بود. ساعتها در مجالس و محافلى که پیش مىآمد مىنشستند و این دو پیرمرد روحانى به گرمى با هم راز و نیاز مىکردند. هر چه مرحوم (شهید) مطهرى دربارهى او نوشته بود، در وى وجود داشت.
گاهى طبابت هم مىکرد و من که چندى مىبود به درد مفاصل مبتلا شده بودم وطبیب معالجم مرا از خوردن گوشت منع کرده بود، با وى تماس گرفتم فرمود: بیخود مىگویند گاهى گوشت بخور والّا از پا در مىآیى؛ و با این جمله مرا از ضعف مفرط نجات داد».[11] مرجع عالىقدر جهان تشیع حضرت آیهاللّه العظمى بروجردى(ره) بر این باوربود که اولین برنامهاى که براى فراگیرى علوم دینى ضرورت دارد. پالایش درون،تطهیر روان و تهذیب نفس مىباشد؛ زیرا تمام فضایل بر این محور مىگردند و تا آلودگىها از قلب پاک نشوند تحصیل علم و رسیدن به مقامات بالاى علمى انسان را نجات نخواهد داد. به اعتقاد آن زعیم بزرگوار شیعیان، کسى که مىخواهد جامعه را اصلاح کند، باید در مرکز علمى خود را مهذّب نماید، و این موضوع الهام گرفته از بیانات امیر مؤمنان على علیهالسلاممىباشد که مىفرماید: کسى که خود را در معرض پیشوایى و ارشاد مردم قرار دهد، باید قبل از آموختن به دیگران خود را تعلیم دهد؛ و پیش از آن که با زبان دیگران را ادب نماید، لازم است همان را خود عمل کرده باشد و نفس سرکش را مهار نماید لذا آن فقیه نستوه تصمیم گرفت کلاسى اخلاقى در حوزهى علمیهى قم برگزار شود و در این برنامه استادى وارسته و مهذب طلاب را از بیانات خود بهرهمند نماید. در آن موقع شخصیتهاى بر جستهاى در قم مشغول تدریس بودند، اما آیهاللّه بروجردى که در اصفهان با حاج میرزا على آقا آشنا شده و از مراتب فضل و درجات تقوا و زهد وى با خبر بود، حاجى را به عنوان استاد اخلاق حوزهى علمیهى قم بر گزیده و او را به قم فرا خواند و بدین گونه خضر این مرحله و معلم تزکیه کسى جز حاج میرزا على آقا شناخته نشد.[12]مؤلّف کتاب سیماى فرزانگان در این مورد مىنویسد: «حضرت آیهاللّه بروجردى مرحوم شیرازى را براى تدریس اخلاق به قم آورده بود و ما در مجالس ایشان شرکت مىکردیم.» شهید مطهرى در این باره آورده است: «در یک سال حضرت آیهاللّه بروجردى از ایشان براى منبر در منزل خودشان در دههى عاشورا دعوت کردند. منبر خاصى داشت. غالبا از نهجالبلاغه تجاوز نمىکرد، ایشان در منزل آیهاللّه منبر مىرفت و مجلسى را که افراد آن اکثرا اهل علم وطلاب بودند سخت منقلب مىکرد، به طورى که از آغاز تا پایان منبر ایشان جزریزش اشکها و حرکت شانهها چیزى مشهود نبود...»[13]و نیز یرخى از اهل قلم نقل کردهاند چون حاجى روضه مىخواند، از اول تا آخر آیهاللّه بروجردى عباى خود را به سر مىکشید و مىگریست و سخت متأثر مىشد.[14]ورود حاجى میرزا على آقا به قم با استقبال گستردهى اهل علم و حتى سایر طبقات نیز روبهرو شد. حضور ایشان در مجالس از جمله مدرسهى فیضیه رونق خاصى بخشیده بود. به گفتهى یکى از فضلا، در قم به گفتن درس اخلاق آن هم با استفاده از حقایق و نکات اخلاقى نهجالبلاغه مشغول بودند، و فضلایى که خود مدرّس و بر خوردار از رشتههاى مختلف علمى بودند در مجلس درس اخلاق آن مرحوم شرکت مىجستند و درس آن مرحوم براى آنها دلچسب و داراى تازگى بود.از شخصیتهاى دیگر علمى شیعه و چهرههاى تابناک فقاهت در قم که ارزش زیادى براى عارف کامل حاجمیرزا علىآقا شیرازى قایل بود آیهاللّهلعظمى سیّدمحمد حجت کوه کمرى متوفى 1372 هـ.ق است. از آثار ارزنده و جاویدان آیهاللّه حجت، مدرسهى حجتیه است که از بزرگترین و شکوهمندترین مدارس دینى حوزهى علمیه بوده و داراى بیش از یکصدوپنجاه حجره و چندین حیاط نسبتا وسیع مىباشد. روزى حاجى در مدرسهى مزبور با آیهاللّه حجت ملاقات مىنماید و چون تلاش این عالم وارسته را در بهوجود آوردن بناى یاد شده ملاحظه مىنماید، مىگوید. هر بار که به این مکان پاى مىگذارم حمد وسورهاى براى پدرتان تلاوت مىنمایم. واقعا زحمت زیادى کشیده و رنج جانفرسایى را در این راه تحمل نمودهاید. مرحوم حجت جواب مىدهد: امید است چون به سراى باقى شتافتم و دنیاى فانى را ترک کردم، براى خودم نیز حمد و سورهاى بخوانید. حاج میرزا على آقا از گنجینهى گرانبهاى کتابخانه این فقیه فقید نیز بهره برد و در قم که بود در این بوستان معنى گشت و گذارى داشت. آیهاللّه حجت به حاجى ارادت داشت و مقام علمى واخلاقى او را مىستود و از وى با تجلیل و تکریم یاد مىنمود.[15]در مدت حدود نیم قرن تدریس، تعداد زیادى از طلاب و اهل علم توفیق شرکت در محضر پرفیض عارف وارسته حاج میرزاعلىآقا شیرازى را کسب کردند و بر اثر استفاده از توانایىهاى علمى به مقامات عالى رسیدند و از جهت تزکیه و خودسازى آینهى دل را صیقل داده و روح و روان خویش را در این چشمهى فضیلت شستشو دادند. کم نیستند فضلایى که به شاگردى وى افتخار مىنمایند، در حالى که خود از متفکران و اندیشمندان مهم تشیع در عصر حاضر به شمار مىروند. یکى از فرزانگانى که به محفل نورانى این عالم ربانى راه یافت و انس با او را سرچشمهاى مهم در برنامههاى درسى - پژوهشى و تحولى شگرف در شیوههاى رفتارى و اخلاقى خویش مىداند، شهید آیهاللّه مطهرى است که نقش بارزش در اندیشهى اسلامى کم نظیر است و کمتر متفکرى فراوردههایى چون او دارد. آن باور اسلامى و رشد ارزشهاى مذهبى و بالندگى دینى که امت مسلمان ایران را به صحنهى مبارزه کشانید، افرادى چون شهید مطهرى پدید آوردند ایشان در حراست از مرزهاى عقیدتى، حفظ حصار استوار اسلام و التقاطزدایى از اندیشههاى مذهبى آن فیلسوف فقید نقش ارزندهاى داشت. استاد مطهرى که به سال 1298 هـ ش در فریمان متولد شده بود، در دوران صباوت به مکتب رفت و در سن 12 سالگى به حوزهى علمیهى مشهد رفت و با جدیت به تحصیل علم پرداخت. به سال 1316 هـ ش به هجرتى دیگر دست زد و فراگیرى دانش اهلبیت علیهمالسلام را در شهر مقدس قم پىگرفت و از استادانى مانند آیة اللّه العظمى سیّد صدرالدین صدر، آیة اللّه العظمى سید محمدرضا گلپایگانى، آیة اللّه العظمى سیّد شهابالدّین مرعشى نجفى، آیة اللّه سیّد احمد خوانسارى، آیة اللّه العظمى سیّد روح الله موسوى خمینى، آیة اللّه العظمى سید حسین طباطبایى بروجردى، علامه سیّد محمدحسین طباطبایى، آیة اللّه شیخ محمد صدوقى، آیة اللّه سیّد محمدتقى خوانسارى، آیة اللّه حاج سیّد محمد محقق یزدى، آیة اللّه سید محمد حجت و تعدادى دیگر از اعاظم آن روز حوزهى علمیه قم مستفیض شد.[16]در تابستان 1320 هـ ش یعنى پنج سال پس از اقامت در قم، واقعهاى در زندگى استاد مطهرى رخ مىدهد که بعدها در تکوین شخصیت علمى و معنوى وى بسیار مؤثر واقع مىشود. این رویداد آشنایى با عالم متقى استاد مهذّب اخلاق و حکیم متعبّد حاج میرزاعلىآقا شیرازى است که در اصفهان به وسیلهى تذکّر همدرس و هممباحثهى او صورت مىگیرد. شهید مطهرى در خصوص این موضوع آورده است: «در تابستان سال بیست من از قم به اصفهان رفتم و براى اولین بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده کردم. البته این آشنایى بعد تبدیل به ارادت شدید از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد؛ به طورى که بعدها ایشان به قم آمدند و در حجرهى ما بودند و آقایان علماى بزرگ حوزهى علمیه که همه به ایشان ارادت مىورزیدند، در آنجا از ایشان دیدن مىکردند. در سال بیست (1320 هـ.ش) که براى اولین بار به اصفهان رفتم، هم مباحثهى گرامىم که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هممباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزهى علمیهى قم است به من پیشنهاد کرد که در مدرسهى صدر عالم بزرگى است (که) نهجالبلاغه تدریس مىکند، بیا برویم به درس او، این پیشنهاد براى من سنگین بود. طلبهاى که کفایة الاصول مىخواند، چه حاجت دارد که به پاى تدریس نهجالبلاغه برود؟! نهجالبلاغه را خودش مطالعه مىکند و با نیروى اصل برائت و استصحاب مشکلاتش را حل مىنماید. چون ایام تعطیل بود و کارى نداشتم، به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثهام بود پذیرفتم و رفتم، اما زود به اشتباه بزرگ خود پى بردم. دانستم که نهجالبلاغه را من نمىشناختهام و نه تنها نیازمند به فرا گرفتن از استاد، بلکه باید اعتراف کنم که نهجالبلاغه استاد درست و حسابى ندارد. به علاوه دیدم با مردى از اهل تقوا و معنویت روبهرو هستم که به قول ما طلاب ـ مِمّن ینبغى أن یُشَد الیه الرِّحال ـ ازکسانى است که شایسته است از راههاى دور بار سفر بندیم و فیض محضرش را در یابیم....»[17]مرحوم مطهرى در جاى دیگرى نیز چنین آورده است: «از کودکى با نام نهجالبلاغه آشنا بودم و آن را در میان کتابهاى مرحوم پدرم (اعلىالله مقامه) مىشناختم. پس از آن که مقدمات عربى را در حوزهى علمیهى مشهد و سپس در حوزهى علمیهى قم به پایان رسانده بودم، دروسى که اصطلاحا «سطوح» نامیده مىشود نزدیک به پایان بود. در همهى این مدت نام نهجالبلاغه بعد از قرآن بیش از هر کتاب دیگر به گوشم مىخورد. چند خطبهى زهدى تکرارى اهل منبر را آن قدر شنیده بودم که تقریبا حفظ کرده بودم، اما اعتراف مىکنم که مانند همهى هم قطارانم با دنیاى نهجالبلاغه بیگانه بودم. بیگانهوار با آن برخورد مىکردم بیگانهوار مىگذشتم تا آن که در تابستان 1320 پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، براى فرار از گرماى قم به اصفهان رفتم. تصادف کوچکى مرا با فردى آشنا با نهجالبلاغه آشنا کرد. او دست مرا گرفت واندکى وارد دنیاى نهجالبلاغه کرد. آن وقت بود که عمیقا احساس کردم این کتاب را نمىشناختم و بعدها مکرر آرزو کردم کهاى کاش کسى پیدا شود و مرا با دنیاى قرآن نیز آشنا سازد.از آن پس چهرهى نهجالبلاغه در نظرم عوض شد، مورد علاقهام قرار گرفت ومحبوبم شد. گویى کتاب دیگرى است غیر آن کتابى که در دوران کودکى آن را مىشناختم احساس کردم که دنیاى جدیدى کشف کردهام... درک محضر او را همواره یکى از ذخایر گرانبهاى عمر خودم - که حاضر نیستم با هیچ چیزمعاوضه کنم ـ مىشمارم و شب و روزى نیست که خاطرهاش در نظرم مجسّمنگردد؛ یادى نکنم و نامى نبرم و ذکر خیر ننمایم. به خود جرأت مىدهم ومىگویم او به حقیقت یک عالم ربانى بود، اما چنین جرأتى ندارم که بگویم من متعلم على سبیل نجاة بودم. یادم هست که در برخورد با او همواره این بیت سعدى در ذهنم جاى مىگرفت:عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عالم ربانى نیستتا آنجا که من اطلاع دارم، مردم اصفهان عموما او را مىشناختند و به او ارادت مىورزیدند. هنگام ورودش به قم علما قم با اشتیاق به زیارتش مىشتافتند، ولى او از قید مریدى و مرادى مانند قیود دیگر آزاد بود.»[18]آرى، شهید مطهرى بنا به همان بینش خاص اسلام در خصوص نحوهى برخورد متعلّم با معلّم که اهمیت آن را مىتوان با تأمل و دقت در سخن معروف حضرت على علیهالسلام دریافت که مىفرماید: «من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبدا»، احترام خاصى براى استادش قایل مىگردید. استاد مطهرى شیفته و دلباختهى این عالم ربانى و معلّم اخلاق بود و بسیارى از اخلاقیات و روحیات آن بزرگوار را در خود تجسم بخشیده بود.مرحوم شهید مطهرى در میان استادانش آن چنان ارادتى به حاج میرزا على آقا داشت که تصویر ایشان را در کتابخانهاش نهاده بود. مرحوم آیهاللّه سیّدمحمدحسین حسینى طهرانى مىنویسد: «یک روز که به منزل شهیدمطهرى رفته بودم، ملاحظه کردم که سه تصویر در اتاق خود نصب کردهاندتصویر والدشان آقا شیخ محمد حسین مطهرى، تمثال حاج میرزا على آقاشیرازى و عکس آیهاللّه حاج میرزا على آقا قاضى طباطبایى (قدسالله) اسرارهم و اعلى اللّه درجاتهم و مقامهم جمیعا.»[19]مقام معظم رهبرى حضرت آیهاللّه خامنهاى فرمودهاند: «تربیتهاى رجال معنوى که در روح ایشان (مطهرى) اثر داشته برایشان خیلى جالب بود؛ مثل مرحوم میرزا على آقا شیرازى که عکس این مرحوم را در اتاقشان زده بود و با یک حالى هم از میرزا على آقا یاد مىکرد. من به حال آقاى مطهرى غبطه مىخورم؛ چرا که واقعا این لطفى که خداوند در حق ایشان کرده، یک چیز عجیبى است... خوب کمتر کسانى بودهاند که توانسته باشند در آن برهه از این سرچشمهى موّاج صفا و معنویت و عرفان و حکمت آن طور استفاده بکند که مرحوم شهید مطهرى (رضواناللهتعالىعلیه) که شرحش را خود ایشان بیان کردند... یعنى خداى متعال به ایشان لطف کرده بود و آن طور اساتید،شخصیتها و بزرگانى را که انسان خیلى کم اتفاق مىافتد که مثلاً در طول عمرش یکى دو تا از اینها را ببیند، ایشان همه را دیده بود و الحمدالله توفیقات الهى از همه جهت نصیب این بزرگوار بود.»[20]همسر شهید مطهرى دربارهى علاقهى استاد به حاجى آورده است: «شهیدمطهرى به استاد اخلاقش حاجمیرزا علىآقا شیرازى خیلى اظهار ارادت و عشق مىکرد.»[21]حضرت آیهاللّه فاضل لنکرانى نیز در این راستا مىفرماید: «شهید مطهرى در اثرآشنایى با حاجمیرزاعلىآقا شیرازى وادار به تعمق و تفکر در نهجالبلاغه گردیدو به قول خودش در همین زمان متوجه گردید که نهجالبلاغه چیست و از چه ویژگىهایى برخوردار مىباشد.»[22]به جز مرحوم مطهرى شخصیتهاى بسیار دیگرى نیز کم و بیش از این اسوهىاخلاق و عارف مهذّب بهرهمند شدند؛ از جملهى آنان آیهالله سیّدروحالله خاتمى بود. حاج آقا روحالله خاتمى که قسمتى از تحصیلات خود را در حوزهى معنوى - علمى اصفهان طى کرده بود، خود شخصیتى جامع و شاخص بود. بهرهمندى وى از حضور اساتیدى مانند حاجى براى وى بسیار سودمند بود. فرزند ایشان حجتالاسلامو المسلمین جناب آقاى سیّد محمد خاتمى در این مورد آورده است: «از محضر پر فیض معلم و اخلاق طبیب عارف و فقیه سالک و اخلاقىِ صاحب نفس آیة اللّه حاج میرزا علىآقا شیرازى بهره گرفته بود و تأثیر شخصیت معنوى و تصرف آن بزرگوار در اخلاق و رفتار و شخصیت پرستنده و خدا ترس آیهاللّه خاتمى به روشنى نمایان بود.»[23]البته بسیارى دیگر از شاگردان و درسآموختگان دیگر این استاد بزرگ که بعدها هر کدام به درجات بلند از دانش و مراتب معنوى نایل آمدند، در وصف این استاد بزرگ اخلاق و روحانى وارسته و عالم با بصیرت نکتهها گفتهاند که مراجعه به گفتهها و نوشتههاى آنان بیانگر این مسأله است؛ افرادى مانند استاد جلالالدین همایى، آیة اللّه احمد فیاض، آیة اللّه مشکوة، حاج شیخ عبدالکریم ملکان، آیة اللّه شیخ جواد جبل عاملى، آیة اللّه سیّد اسماعیل هاشمى، استاد محقق حسین عمادزاده، استاد حکیم فضل الله ضیاء نور، پروفسور على شیخ الاسلام و بسیارى دیگر. حاجمیرزا علىآقا پس از اطاعت خداوند و پیروى از دستورات پروردگار به تزکیه و تصفیهى دل پرداخت. به تدریج نایرهى محبت الهى در درونش شعلهور گشت و حبّ خداوند که به صورت فطرى در عمق جانش وجود داشت، دلش را روشن ساخت و هر چه بر ایمان و معرفت خود مىافزود و در اطاعت اوامر الهى مجاهدت مىنمود، این محبت ملکوتى فزونى مىگرفت. وى هر چه را که از خدا و منتسب به او بود دوست مىداشت و بدین گونه او که از دوران طفولیت با حبّ اهلبیت علیهمالسلامبزرگ شده و رشد یافته بود، از طریق معرفت چنین محبتى را تقویت نمود. دائم متوسل به ائمهى اطهار علیهالسلام بود و در مسیر عزیمت به عتبات مىگفت:«افراد را حاضر نمایند مىخواهیم توسل پیدا کنیم.» حجتالاسلام والمسلمین شیخ محمد على امامى بیستگانى در این مورد به نگارندهى مقاله حاضر مىگفت: «توسلاّت مکرر آن مقام روحانى به حضرت امام حسین علیهالسلامبود؛ به طورى که مىفرمودند. براى کفارهى آنچه که گذشته و تلف گردیده به حضرت توسّل پیدا مىکنیم. آن چه دیدم و خودم شاهد بودم، در بسیارى جلسات که مىنشست در حال ترک مجلس یک توسل به حضرت سیّدالشهداء علیهالسلام پیدا مىکردند و اول (گریه کننده) بر حضرت هم خود ایشان بودند. یک مورد از آن را در جلسهاى در مسجد صدر تهران حاضر بودم. سخنان و وعظ و خطابهاش را با کلام ائمه علیهمالسلام و ذکر سجایاى اخلاقى و سیرهى آن بزرگواران زینت مىداد.»[24]حجهالاسلام والمسلمین حاج سیّدرضا سیادت موسوى مىگفت: «ایام وفیات ائمه علیهمالسلامو یا روزهاى شهادت، در مدرسهى صدر در اتاقمان توسلى پیدا مىکردیم. ایشان عاشق روضه و مصیبت براى امام حسین علیهالسلام و نیز مقید به منبر بودند. یکى از روزها منبر را که طى کردند به ایشان گفتم: امروز جلسه خیلى حال پیدا کرد و حاضرین متحول شدند، حاجى با قطعه شعرى جوابم را دادند و فرمودند: «افسردهدل افسرده کند انجمنى را.»[25]شهید مطهرى در مقدمهى سیرى در نهجالبلاغه از عشق سوزان این استادش به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام سخن گفته و انگیزهى منبر رفتن حاجى را همین اشتیاق معنوى ذکر کرده است:آن شهید در جایى دیگر مىنویسد: «مرحوم حاجمیرزا علىآقا (اعلىالله مقامه) ارتباط قوى و بسیار شدیدى با پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و خاندان پاکش (صلواتالله و سلامه علیهم) داشت. این مرد در عین این که فقیه (در حد اجتهاد) و حکیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضى از قسمتها مثلاً طبّ قدیم و ادبیات از طراز اول بود و قانون بوعلى را تدریس مىکرد، از خدمتگزاران آستان مقدس حضرت سیّدالشهداء علیهالسلام بود. منبر مىرفت و موعظه مىکرد و ذکر مصیبت مىفرمود. کمتر کسى بود که در پاى منبر این مرد عالم مخلص متقى بنشیند و منقلب نشود. خودش هنگام وعظ و ارشاد که از خدا و آخرت یاد مىکرد و در حال یک انقلاب روحى و معنوى بود و محبت خدا و پیامبرش و خاندان پیامبر در حد اشباع او را به سوى خود مىکشید، با ذکر خدا دگرگون مىشد. مصداق قول خدا بود: (الذین اذا ذکر اللّه وَجِلت قلوبُهم و إن تُلیت علیهم آیةٌ زادَتْهم إیمانا و على ربّهم یتوکلون). نام رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله یا امیرالمؤمنین علیهالسلام را که مىبرد اشکش جارى مىشد.»[26]باز در جایى دیگر مرحوم مطهرى چنین مىنویسد: «من از این مرد بزرگ داستانها دارم از جمله به مناسبت بحث رؤیایى است که نقل مىکنم: ایشان یک روز ضمن درس در حالى که دانههاى اشکشان بر روى محاسن سفیدشان مىچکید این خواب را نقل کردند. فرمودند: در خواب دیدم مرگم فرارسیده است. مردن را همان طورى که براى ما توصیف شده است در خواب یافتم. خویشتن را جدا از بدنم مىدیدم و ملاحظه مىکردم که بدن مرا به نقل براى دفن حمل مىکنند، مرا به گورستان بردند و دفن کردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران که چه به سر من خواهد آمد؟ ناگاه سگى را دیدم که وارد قبر شد در همان حال حس کردم که این سگ،تندخویى من است که تجسم یافته و به سراغ من آمده است. مضطرب شدم. درحال اضطراب بودم که حضرت سیدالشهداء علیهالسلام تشریف آوردند و به من فرمودند: غصه نخور من آن را از تو جدا مىکنم....»[27]شهید مطهرى در تفسیر قرآن ـ سورهى زخرف ـ از آنان که در همین دنیا از غذاى بهشتى و لقمهى ملکوتى خوردهاند سخن به میان آورده و این ماجرا را نقل کرده است:«مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى (رضوان الله علیه) که هیچ وقت این جور حرفها (کشف و شهود و امور غیبى) را نمىزد، نمىدانم یک دفعه چطورشد که بگوید داستانى یک وقت نقل کرد. یک لطف و کرامت و عنایتى نسبت به ایشان رخ داده بود که در نجف خیلى سخت مریض مىشود. یک مرضى که تقریبا مشرف به موت مىشود و بعد در همان حال که مىگفت از این پهلو به آن پهلو هم دیگر خودم نمىتوانستم بشوم (طبیب هم بود و مرضش را مىشناخت)، او را مىآورند در حرم مطهر و متوسل مىشد. بعد در حرم او را ارجاع مىکنند به حضرت حجت (عج). من الان یادم رفته که گفت در بیدارى یا خواب، ولى بالاخره ارجاعش مىکنند. بعد مىآید. گفت که آخرهاى شب بود.تابستان هم بود و در اتاق باز بود. من در بستر بیدار بودم ولى کسان من همه در حیاط بودند. یک شیخى را دیدم که از در وارد شد و از طرف دست راست آمد تا رسید بالاى سر من... عرضم اینجاست، گفت: لقمهاى به من داد و گفت: بگیر، بخور. من آن لقمه را خوردم و این تعبیر او بود (اگر کسى او را مىدید مىفهمید که چگونه آدمى است که هیچ وقت در حرف او یک سر سوزن کم و زیاد وجود نداشت) گفت: لقمهاى خوردم. اما همین که خوردم، خوردن همان و احساس اینکه رمق به تمام بدنم آمد همان. پا شدم نشستم، بعد بلند شدم رفتم در حیاط. فریاد آنها بلند شد دیدند مرده زنده شده...»[28]مرحوم حاجمیرزا علىآقا با توجه به مشکلات سفر در آن زمان، رنج سفر و مشقت طى طریق را تحمل مىنمود تا خود را به عتبات برساند و بارگاه ائمهى هدى علیهمالسلامرا زیارت کند و بارها نیز به زیارت حضرت ثامنالحجج علیهالسلامرفت. چون از عتبات باز مىگشت در تهران توقفى داشت و در این حال شخصیتهایى مانند آیهاللّه حسن سعید(ره) و فرزند برومند آیهاللّه آشتیانى معروف به دیدنش مىآمدند.[29]از جهت اخلاقى و قدرت روحى حاجمیرزا علىآقا شیرازى آن قدر نیرومند و قوى بود که به دنیا و آنچه در آن بود اعتنایى نداشت و خود را اسیر و بندهى این متاع قلیل نمىنمود. حالات زاهدانهاش او را از وضع زندگى اطرافیان و اوضاع محرومان و درماندگان غافل نمىساخت و با آنان نهایت همدردى را داشت و رسیدگى به امور مردم و فعالیت براى سروسامان دادن به وضع دردمندان و مستمندان جامعه در رأس برنامههاى اجتماعى وى بود. خیلى پول مىآوردند براى حاجى. بسیارى پولها را مىریخت توى دو تا جیبش و مرتب مىداد به مردم محتاج و مستمند. به هنگام مغرب که مىرفت به طرف خانه، دینارى دیگر در جیبش نبود. این مطالب انسان را به یاد امیرالمؤمنین علیهالسلاممىاندازد که پس از تأمین مردم و محتاجان، بیتالمال را جاروب کرده شکر مىفرمود و نماز مىخواند به خاطر این که حقوق مردم به صاحبانش برگشت داده شده است.[30]مرحوم آقا شیخ حیدر على محقق در رابطه با رسیدگى حاجى به وضع اجتماعى و اقتصادى مردم و دستگیرى از ضعیفان مىفرمود: «سیّدى دراصفهان زندگى مىنمود که حاجى در مواقع اضطرار و گرفتارى وى سراغش مىرفت و به مشکلاتش رسیدگى نموده و وضعش را ترتیب اثر مىداد. از جمله این که سیّد مزبور دختران متعددى داشت و توانسته بود به واسطهى وجود آن مرحوم جهیزیه آنان را تدارک ببیند و به خانهى شوهر بفرستد. وقتى که حاجى رحلت نمود، سیّد دختر دیگرى در خانه داشته و با خود نجوا کرده است حال که حاجى نیست، چه کنم و چه کسى به دادم خواهد رسید؟ عازم قم مىشود وتصمیم مىگیرد به منزل آیهاللّه بروجردى برود و چون مىدانست آقا با حاجى مأنوس بوده سعى مىکند ایشان را در جریان برنامههاى قبلى قرار دهد و خدمات حاج میرزا على آقا را گوشزد نماید. چون وارد بیت آن مرجع بزرگوارمىشود، به دلیل ازدحام جمعیت در آن وقت برایش میسر نمىگردد تا با حضرت آیهاللّه بروجردى ارتباط بر قرار نماید و عرض حالى تقدیم کند. درنتیجه با یأس و حرمان به قبرستان شیخان مىرود و بر سر مزار مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى رفته متوسل به روح آن بزرگوار شده، استمداد و التجا مىنماید. قبل از ظهر همان روز آیهاللّه بروجردى در رویاى راستینى حاجى را به خواب مىبیند که او را مورد خطاب قرار داده و مىگوید: کار این سیّد را درست کنید و گره مشکلاتش را بگشایید. وقتى آیهاللّه بروجردى این خواب را مىبیند به اطرافیان توصیه مىنماید تا سیّد را بیابند. گویا در یکى از مدارس قم (شایدمدرسهى فیضیه) وى را مىیابند و از طرف زعیم عالىقدر جهان تشیع به کار او رسیدگى مىشود و براى این دخترش نیز جهیزیه فراهم مىگردد.»[31]وارستگى حاجى از قیود دنیوى قابل توجه بود. به تعبیر استاد ابراهیم جواهرى، خشتى بر روى خشتى نگذارد و به آبادانى دنیا نکوشید. در واقع منزلى که ایشان در آن اقامت داشت از ارث پدرى همسرشان بود و قبلاً حالت باغى را داشت که یکى دو اتاق در آن احداث کرده بود.[32]حاج سیّد عبدالرسول رحیمزاده معروف به روغنى (از تجار معروف اصفهان در آن دوره) گفته بود: حاج آقا اجازه دهید یکى دو اتاق برایتان بسازم، حاجى میرزاعلىآقا گفته بود: احتیاجى نیست. و چون زمانى حاجى براى زیارت عتبات اصفهان را ترک نمود، مرحوم رحیمزاده فرصت بهدست آمده را غنیمت شمرد و دو اتاق بر منزل حاجى ضمیمه کرد. وقتى آن زاهد متقى از سفر زیارتى برگشت و این وضع را دید به شدت ناراحت شد و به حاج عبدالرسول گفت: چرا این را کردید؟ حاجى روغنى گفته بود: این را براى فرزندتان احداث کردم.[33]مرحوم حاجمیرزا علىآقا شیرازى علىرغم تقویت نفوس و ارشاد خلق، درجهت حفظ مواریث معنوى و اخلاقى و طبع و انتشار آن نیز گامهاى ارزندهاى برداشت که نمونههاى ارزشمندى از آن را مىتوان در تصحیح و چاپ آثارى درتفسیر قرآن کریم، اخبار واحادیث و ادعیهى شیعه و نیز میراثهاى بر جاى مانده از اطباى مشهور و مبرّز جهان اسلام مانند رازى مثال زد.یکى از خدمات بزرگ و ارزندهى این عارف عالم، طبع کتاب تفسیر قرآن شیخ طوسى (385 ـ 465 هـ.ق) مىباشد که با این اقدام او «تبیان» که نزدیک به هزارسال بود در دسترس عموم علاقهمندان نبود، رایج و منتشر گردید.تفسیر تبیان شیخ طوسى اولین تفسیر شیعه است که در آن همهى علوم قرآنى که قرآن کریم حاصل آنهاست یکجا جمع شده و پس از آن از این نوع، تفسیرمختصرالبیان طبرسى است. فراهم آمدن چنین کتابى تنها در قدرت دانشمندى است که بر همهى معارف و علوم اسلامى تسلط داشته باشد. شیخ طوسى در انواع فنون و فضایل فقه و اصول و تفسیر و حدیث و کلام و ادب بىنظیر بود. اما مقام تفسیر «تبیان» شیخ در میان دیگر مصنفات او در پایهاى بلند قرار دارد که شیخ محقق محمدبنادریس متوفى به سال 598 هـ.ق که پس از وفات شیخ نخستین کسى است که به مخالفت با برخى از اقوال شیخ برخاست، در برابر«تبیان» نه تنها توقف کرد بلکه زبان به تجلیل و تبجیل گشود و نیز اتقان واستوارى آن به قدرى او را خوش افتاد که به تلخیص آن پرداخت و مختصرالبیان را به وجود آورد.
________________________________________
[1]- ر.ک: «نگاهى به تحولات علمى اصفهان از آغاز دوره اسلامى تا ابتداى عصر صفوى»
از: محمد حسین ریاحى، مندرج در: فصلنامه فرهنگ اصفهان، شمارهى 7 و 8، بهار و تابستان 1377، صص 3ـ9.
[2]- ر. ک: روضاتالجنات، سیّدمحمدباقر خوانسارى، ترجمهى: محمدباقر ساعدى، ج 1،ص 189.
[3]- ر.ک: «شکوه دیرین حوزه اصفهان و آخرین ستارگان آن»، محمدحسین ریاحى، کیهان
اندیشه، ش 66، خرداد و تیر 1375.
[4]- نقباء البشر، آغا بزرگ طهرانى، ج 4، ص 1488.
[5]- ناصح صالح، غلامرضا گلى زواره، صص 32 ـ 36.
[6]- همان.
[7]- الذریعة، آغابزرگ طهرانى، ج 13، ص 70.
[8]- نقباء البشر، ج 4، صص 1488 ـ 1489.
[9]- همان، صص 1305 ـ 1306.
[10]- دانشمندان و بزرگان اصفهان، مصلحالدّین مهدوى، ص 435.
[11]- الذریعة، ج 13، ص 70.
[12]- طبیب جسم و جان، محمدحسین ریاحى، ص 37.
[13]- ر.ک: «شکوه دیرین حوزه اصفهان»، پیشین.
[14]- طبیب جسم و جان، صص 37 و 38.
[15]- مقالات ادبى، جلالالدین همایى، ج 1، ص 18.
[16]- مجموعه ارباب معرفت، محمدحسین ریاحى، انجمن مفاخر اصفهان، ص 101.
[17]- تاریخ حکما و عرفاى متأخرین، منوچهر صدوقى سها، ص 75.
[18]- سیاحت شرق، آقا نجفى قوچانى، ص 188.
[19]- ر.ک: مجموعه ارباب معرفت، ص 103؛ ناصح صالح، ص 79.
[20]- ر.ک: «سکاکى عصر یا حیات جهانگیر خان قشقایى»، محمدحسین ریاحى، روزنامه کیهان، 16 فروردین 73.
[21]- ر.ک: «حجهالحق» محمدحسین ریاحى، آیین فرزانگى، ج 2.
[22]- همان.
[23]- تاریخ حکما و عرفاى متأخرین، ص 85.
[24]- مدرّس مجاهدى شکستناپذیر، عبدالعلى باقى، صص 158 ـ 159.
[25]ـ ر.ک. ناصح صالح، صص 117 و 118
[26]ـ مدرس مجاهدى شکستناپذیر، عبدالعلى باقى، صص 158 - 159
[27]- همان.
[28]- مجموعه ارباب معرفت، صص 29 و 30.
[29]- خدمات متقابل اسلام و ایران، مرتضى مطهرى، پاورقى ص 616.
[30]- مصاحبه نگارندهى مقاله با آقاى شیخ محمد شیرازى، زمستان 1373.
[31]- ناصح صالح، صص 85 و 86.
[32]- ر.ک: طبیب جسم وجان، ص 74.
[33]- ر.ک: ناصح صالح، صص 100 ـ 110.
[34]- «سیرى در حیات معنوى حکیم حاج میرزا على آقا شیرازى»، محمدحسین ریاحى، روزنامه اطلاعات، 17 آبان 1373.
[35]- طبیب جسم و جان، ص 59.
[36]- عدل الهى، مرتضى مطهرى، پاورقى صص 251 و 252.
[37]- سیرى در نهجالبلاغه، مرتضى مطهرى، مقدمه
[38]- علوم و عقائد، ابراهیم جواهرى، ص 8.
[39]- مصاحبهى نگارندهى مقاله با استاد جواهرى، مندرج در: طبیب جسم و جان، ص 86.
[40]- طبیب جسم و جان، ص 31.
[41]- حدید/ 27.
[42]- روحانیت از دیدگاه شهید مطهرى، انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه تهران، ص 65.
[43]- بیست مقاله، رضا استادى، ص 205.
[44]- سیرى در نهجالبلاغه، مقدمه.
[45]- طبیب جسم و جان، صص 66 و 67.
[46]- همان، صص 69 و 70 .
[47]- همان .
[48]- طبیب جسم وجان، صص 75 و 76.
[49]- همان، صص 53 و 54.
[50]- همان، ص 74.
[51]- طبیب جسم وجان، صص 91 و 92.
[52]- همان، صص 87 و 88.
[53]- همان، ص 96.
[54]ـ طبیب جسم و جان، ص 38.
[55]- همان، ص 43.
[56]- یادنامهى شهید مطهرى، ج 1، ص 514.
[57]- طبیب جسم و جان، ص 64.
[58]- گفتارهاى معنوى، مرتضى مطهرى، صص 120 ـ 121.
[59]- شعوبیه، جلالالدین همایى، مقدمه: منوچهر قدسى، ص 104.