مسأله و مفهوم خودى در اخلاق اسلامى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
اخلاق پژوهان که در حوزهى بحثهاى اخلاقى، فلسفه اخلاق، رفتارشناسى انسان و ریشههاى آن ژرفاندیشى نمودهاند، از مقولهاى به عنوان «خود» با گونههایى چون «خودشناسى»، «خودیابى»، «خود عزتمند» و یا «خود زیانى و خودفراموشى» سخن گفتهاند. در میان این اخلاق پژوهان، باید از دانشورى یاد کرد که در حوزه اندیشه و معارف اسلامى، نگرشى همه سویه و فراگیر داشته و به اخلاق و مسأله خودى در آن، هماره، به عنوان بخش مهم و بنیادى از آموزههاى دینى نگریسته و در پى آن بوده که ریشههاى آنها را با شیوههاى نوین و منطقى و کاربردى، استوار سازد. او کسى نیست جز علاقه شهید، مرتضى مطهرى «رحمها... علیه». آن استاد فرزانه، مسأله خودى در اخلاق را پایه اخلاق دانسته و از آن با عنوان «اخلاق مکرمتى» یاد مىکند. در این مقاله سعى نگارنده بر این است که مفهوم و گونههاى خودى، مبارزه با خود و نمودارهاى از خود بیگانگى را در عرصه اخلاق انسانى از دیدگاه شهید مطهرى مورد بحث وبررسى قرار دهد.متن
مقدمه
بحثهاى اخلاقى از دل نگرانىهاى اساسى و پریشانىهاى ذهنى قابل
توجه استاد مطهرى به شمار مىرفت. گفتارهاى گوناگون و گاه مکرر ایشان در
این زمینه، گویاى این است که وى در صدد پىریزى نظام عملى و داناگرایانه
زلال و کارساز مسائل اخلاقى بوده است. پیراستن اخلاق اسلامى از ناراستىها
و پالایش آن با دیگر مکتبهاى اخلاقى از سوى دیگر، یکى از آرزوهاى استاد
شهید بوده است. او در سایه سار این مواضع و آرزوها، از نخستین روزهاى
حضورش در محضر آیات قرآنى، از دغدغهاى بزرگ در زمینه نقش «خودى» در
اخلاق نیز یاد مىکند:
«از بیست سال پیش این مسأله [خودى در اخلاق] فکر من را به خود
جلب کرده بود و تدریجا یادداشتهاى زیادى را جمع کردم... اگر روزى اینها را
جمع کنم یک مطلب فوقالعاده عالى در این زمینه مىشود.[1]
گر چه این آرزوى استاد آن گونه که مىخواست برآورده نشده و نتوانست
مسائل اخلاقى را مانند دیگر بخشهاى معارف اسلامى تدوین نماید، لکن به
گونهاى پراکنده و به مناسبت گوناگون، به ویژه در سخنرانىها و گفتارها به این
طرح اشاره داشته است:
این مطلب، یک ریشهى خیلى عمیقى در معارف اسلامى دارد و آن
مسأله «خود را گم کردن» و «خود را نیافتن» و در مقابل «خود را بازیافتن» است.
فلسفهى اخلاق اسلامى، براساس خود واقعى را بازیافتن است؛ یعنى ضد
اخلاقها را همیشه از «خود را گم کردن» پیدا مىشود و آنچه که اخلاق و تعالى و
ارزش است، از «بازیافتن خود» پیدا مىشود.[2]
تفکر استاد در زمینه مسائل اخلاقى، تفکرى روشمند و بنیادى است. او،
به روشها و قالبها به همان اندازه مىاندیشد که به محتوا و هدفها. به همین
جهت در بررسى بحثهاى اخلاقى، روش اجتهادى را پیش گرفت و با نقد و
بررسىهاى گوناگون این اصل اصیل را استخراج و استنباط کرد که «خودى» در
اخلاق پایه و اساس است:
«در این زمینه، مطالب زیادى در معارف اسلامى هست، چه در متون
اسلامى، مثل قرآن و نهجالبلاغه یا احادیث، چه در کلمات حکماى اسلامى و
چه در کلمات عرفا بالخصوص»[3]شهید مطهرى در گزینش عنوان خودى در
اخلاق، به مقدار زیاد از عرفا و اندیشههاى آنان استفاده کرده است و معتقد
است که آنان، یک حرف اساسى دارند: «فناء فىا... وبقاء فى ا...، آن آخرش به
همین برمىگردد، فناى از خود و بقاى به یک خود»[4]
سپس وى براى توانا سازى و ثابت کردن این برداشت، به داستانهاى
مثالى، استعارهها و تشبیههاى عرفا در نوشتههاى منشور و منظوم عرفانى اشاره
مىکند و در این زمینه به داستان منظوم سیمرغ عطار پرداخته و مىنویسد:
«آن سىمرغ وقتى از هفت شهر عشق مىگذشتند و به آخر راه که همان
قله بود رسیدند «سىتا» بیشتر نماندند، نگاه کردند دیدند «سیمرغ» همان
«خودشان» هستند، یعنى «سى مرغ»! و نتیجه مىگیرد: «تو وقتى حقیقت را کاملاً
بشکافى، بعد او را مىبینى که از تو به خودت نزدیکتر است. وقتى از خود
خیالى و فانى خودت غایب بشوى،ى قائم به خود او مىشوى».[5]
نوشتار حاضر گامى است در جهت ارائهى محور اساسى اخلاق در
فرهنگ اسلام، همان باورى که استاد مطهرى با نام «خود اخلاقى» در جاى جاى
آثار و گفتارش بر آن پاى مى فشرد.
مفهوم خودى
خودى در انسان، یعنى همان گوهر گرانمایهاى که زمینهى پرش و پرورش
را در او بوجود آورده و از فرش تا عرش، او را به پرواز در مىآورد و از ملک به
سوى ملکوتش مىکشاند. «خودى» سرمایهاى است که انسان به آن مىتواند
جهان هستى را در نوردد و از همه پدیدههاى دست و پاگیر طب یعى و حیوانى
خود را برهاند. «خودى»، زمینهساز مقام و جایگاهى است که قرآن آن را
«خلیفها... شدن»[6]نامیده و فرشتگان را در برابر او وادار به کرنش و بزرگداشت و
فراگیرى دانش کرده است.[7]همین «خودى» است که آدمى را شایستهى
برداشتن بار «امانت الهى» ساخته است که آسمان و زمین و دیگر پدیدهها و
مخلوقات از برداشتن آن سرباز زدهاند.[8]براساس همین خمیرمایه و شایستگى
ذاتى است که تاج «ولقد کرمنا بنىآدم»[9]بر سر انسان نهاده شد و او در میان دیگر
پدیدههاى جهان آفرینش، مقامى ویژه و برجسته یافت و خدا درباره او «احسن
تقویم»[10]فرمود. گاهى نیز مفهوم خودى به «نفس مطمئنه»[11]و خود اطمینان و
آرامش بخش تعبیر گردیده که منشأ و وقار و ثبات آدمى در همه میدانهاى
معنوى است؛ زیرا انسانى که به این خودى دست یافت، طوفانها و گردابها او
را جا نمىکند و از وقار او نمىکاهند. به فرمودهى مولا على (علیهالسلام): «ان
النفس لجوهرة ثمینه من صانها رفعها و من ابتذلها وضعفا»: «خود» انسانى
گوهرى ارزشمند است، اگر آدمى درست آن راپاس بدارد، سربلندى و
سرافرازى مىیابد و اگر آن را ارج ننهد، به پستى گرفتار آید.»[12]
گونههاى خودى در اخلاق
1. دائره خود طبیعى و حیوانى
2. خود ملکوتى و انسانى
به هر نسبت که انسان از خود طبیعى و حیوانى دور شود و به قلمرو خود
انسانى نزدیک گردد و به دایره خود ملکوتى گام بگذارد، افق بینش و نگرش و
گرایشهاى او بالاتر و والاتر مىگردد و از هر گونه عامل دست و پا گیر رهایى
یافته و به رشد روانى و روح گسترده دست مىیابد. به گفتهى شهید مطهرى: «هر
یک از این صفات نشان دهندهى یک درجه و یک مرتبه از نفس است... در
حقیقت، آدمى داراى یک روح و یک جان بیشتر نیست، ولى انسان در مراحل و
مراتب نفس مختلف است.»[13]
به نظر استاد مطهرى، برطبق آن که شخصیت و خود انسانى داراى مدارج
گوناگونى است، نردبانى را مىماند چند پله که گاه در پلهى فرودین است و گاه
در مرتبهى حیاتى و گاه در پلهى فرازین او مىگوید: «انسان «من» حیوانى هم
دارد، ولى من حیوانى در انسان طفیلى است، من اصیل نیست، من اصیل در
انسان همان من ملکوتى است در پلهى فرازین نردبان... آن جا که «من» از آن
حرفهاى عالى مىگوید، آن درجه عالى من انسانى است که سخن مىگوید و
آن جا که از این مسائل حیوانى صحبت مىکند، درجات پایین آن است.[14]
نگرانى، تشویش و درگیرى و دشمنى در انسان و جوامع انسانى، همه
ریشه در خود حیوانى دارند و آرامش، اطمینان، سلامت روان. نوع دوستى و
ایثار و... ریشه در خود الهى و ملکوتى. حاکمیت من واقعى و خود اصیل بر من
انگلى و سربار حیوانى ثمرهاش رسیدن انسان و جوامع انسانى به درجات عالى
اخلاقى است.[15]انسان به حسب آن درجههاى عالى خود... میان خود با افراد
دیگر من و مایى نمىبیند... ولى هنگامى که به درجات دانى و طبیعى خود
رسیدو بسنده کرد، به حکم ضیق و تزاحمى که در طبیعت هست، فقط براى
حفظ و بقاى خویش مىکوشد و طبعا دیگران را نفى مىنماید.[16]
از دیدگاه شهید مطهرى، مهمترین بنیهى اخلاق اسلامى در مسأله
«خودى» شکل مىگیرد. در باور ایشان «سلامت روان» آدمى در گرو نظام دادن
به غرایز و خودهاى درونى اوست.[17]
شهید مطهرى معتقد است: «انسان وقتى اراده اخلاقیش غالب مىشود،
احساس مىکند «خودش» پیروز شده و گویى بر بیگانهاى پیروز یافته؛ اما وقتى
طبیعتش غالب مىگردد، احساس مىکند آن «خود» شکست خورده، معلوم
مىشود آن «خود» انسانى بیشتر «خود» است تا این خود که «ناخود» است و
اصیل نیست... »[18]خود انسانى و مثبت آدمى هر چه توسعه و گسترش یابد،
ارجمندى و منزلت روحى او نمود بیشترى مىیابد و کار به جایى مىرسد که به
تعبیر استاد، مانند علىبن ابىطالب علیهالسلام مىگوید:
و حسبک داء ان تبیت ببطنه و حولک اکباد و تحن الى القد[19]
درد تو این بس که شب سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بود در
آرزوى توست بزغاله.
به گفته استاد: «من اصبح و لم یهتم بأمورالمسلمین فلیس بمسلم» است. او
شخصیت انسانیش توسعه پیدا کرده و روح بشرى نه حیوانى او بزرگ شده و
توسعهى ایمان و وجدان پیدا کرده است.[20]
استاد مطهرى افزون بر طرح مسأله خودى در اخلاق و خودیابى. به
راهکارها و راههاى رسیدن به آن و خروج از گردابهاى ناخودى و خودپرستى
نیز اشاره نمود و بر این باور است که خود اصیل و واقعى در انسان مراحل
گوناگونى دارد که هر چند آدمى پیشتر رود، از توسعه و گستره خودى بیشتر
برخوردار مىشود، از جمله: خود خانوادگى، خود قبیلگى، خود ملى، خود
انسانى و خود الهى.[21]
شعاع خودى هنگامى به کمال مىرسد که انسان حقپرست و خداپرست
گردد. در این مرتبه «خود» او چنان گسترش مىیابد که مىگوید: هر ملک ملک
ماست چون ملک خداى ماست» بر اثر توسعهى خودى اصیلى و بنیادى،
انسان داراى همت والا و خود متعالى مىگردد، از حوزه جاذبههاى مادى و
حیوانى خود را رها مىسازد و در میدان باز و افق بالایى قرار مىگیرد که تمام
دایرههاى بستگى و وابستگى را پشت سر نهاده و به نقطه و مرکز اصلى هستى
پیوند خورده و همه چیز را به خود واقعى مستند ساخته و به معراج برترىها و
والایىهاى اخلاقى راه یافته است.
میل جان اندر ترقى وشرف
میل تن در کسب اسباب علف
در اسلام کلمهى حق پرستى و خدا مطرح است و دایرهى آن وسیعتر
است، تا آنجا که شخصیت انسانى بدان دست یابد و با شخصیت همه عالیم
یکى شود... یعنى دایرهاى بشود به شعاع بىنهایت.»[22]
خداشناسى مبناى اصیل خوداخلاقى
استاد شهید مطهرى با بررسىهاى گوناگون راجع به این مسأله که آیا
مسأله «خودى در اخلاق» به تنهایى راهبر و راهگشاست؟ به این نتیجه رسیده
که: «خداشناسى بپشتوانه اخلاق است و مبناى برترىها و والایىها.»[23]به دیگر
سخن، «خودى» اگر پیونمد به خدا نخورد و خودشناسى اگر با خداشناسى
هماهنگ و همسو نگردد، اخلاق هیچ گونه ضمنانت اجرایى نخواهد داشت.
آگاهى و شناخت به خود در رابطه با خدا آدمى را در مسیر رستگارىها
قرار مىدهد؛ زیرا این خود آگاهى و خودشناسى همراه با خداشناسى است که
خرمن «من؟ دروغین را مىسوزاند و بیگانهها را از حریم خانه دل بیرون مىکند
و دست رد به سینهى ناخودها و نامحرمان مىزند. آن گاه که خانه دل از صحبت
اغیار خلوت و خالى شد، فرشته خوبىها و منشهاى عالى انسان رخ مىنماید.
براى رسیدن به این معراج انسانى و اخلاقى، مرکب راهوارى به نام عبادت و
پرستش وجود دارد که آدمى را گام به گام به پیش مىبرد و الق قامت یار او را از
فرش و ازتنگناى دنیا و قفس تن، به کنگره عرش مىرساند.[24]
به نظر شهید مطهرى، در میان تمام مکتبهاى اخلاقى که ترازها و
معیارهایى براى اخلاق انسانى پیشنهاد کردهاند و از مقولههایى همچون محبت
و عاطفه، عقل و اراده، وجوان اخلاقى، زیبایى و پرستش سخن گفتهاند، بهترین
و عملىترین و عینىترین معیار، معیار بندگى خدا و پرستش اوست: هر کدام از
این نظریات... قسمتى از حقیقت را دارند، نه تمام حقیقت را. تمام حقیقت این
است که: اخلاق از مقولهى عبادت و پرسش است... مسأله اخلاق و
شرافتهاى انسانى و اخلاقى جز در مکتب خداپرستى، در هیچ مکتب دیگرى
قابل توجیه و تأیید نیست.»
گره خوردن به خود ملکوتى ریشهى همه زیبایىها و برترىهاست که با
خدا پیوند خورده و تن به پستى نمىدهد، چون خودش را به علم حضورى
درک مىکند.[25]استاد شهید همچنین معتقد است که پستىها و زشت
خویىهایى چون حسد، غیبت، تکبر، جهل و... دور کنندهى آدمى از پیوند خود
اخلاقى با خداست و اگر ایمان نباشد [اخلاق] مثل اسکناسى است که پشتوانه
نداشته باشد.[26]پس در نتیجه، کرامت نفس، محور اخلاق اسلامى و تبلور عینى
خودى حقیقى در اخلاق است و امانتى است الهى که در نهاد خداجوى آدمى
سرشته شده است و این باب اخلاق تقسیم چهارمى است به نام «اخلاق
مکرمتى» که شهید مطهرى افزوده و از آیه شریفه «ولقد کرمنا بنىآدم...» اخذ
نموده است.[27]
از خود بیگانگى و نمودارهایش
مسأله خودى در اخلاق که شهید مطهرى از آن به عنوان پایه و اساس یاد
مىکند، مفهومى است دوسویه: از یک سو احساس شرافت، عزت و کرامت
کردن و خودشناسى و خودیابى (خود و من اصیل، خود راستین)، و از دیگر
سوى، مبارزه با خود سربار و انگل و حیوانى و تسلیم و رام کردن شیطان درونى
و هواهاى نفسانى. براین اساس، ارزشها ریشه در خودیابى دارند و ضد ارزشها،
همه از گم کردن خود واقعى برمىخیزند. اگر انسان، به جاى «خود راستین»
«خود خیالى» را جایگزین سازد، بیگانه را به حریم حرم جان و خود واقعى
نشاند. و از خود واقعى بیگانه شده است.[28]
در این حالت شخصیت اصیل انسانى با مسخ شدن از بین مىرود و
ناخود یا از خودبیگانگى به جاى خود مىنشیند. شهید مطهرى براین اساس،
فلسفه و نظام اخلاقى اسلام را بر «بازیافتن خود» استوار کرده و آن را ریشهى
همهى ارزشها مىداند و ریشه و پایه ضد ارزشها را در «گم کردن خود» یا از
خودبیگانگى مىشمارد و در ترسیم انسانهاى از خود بیگانه مىنویسد:
«مسأله مسخ شدن خیلى مهم است... اگر انسان از نظر جسمى مسخ نشود،
تبدیل به یک حیوان نشود، به طور یقین از نظر روحى و معنوى ممکن است
مسخ شود، تبدیل به یک حیوان شود، بلکه تبدیل به نوعى حیوان شود که در
عالم، حیوانى به آن بدى و کثافت وجود نداشته باشد... چون شخصیت انسان
به خصائص اخلاقى و روانه اوست. اگر این خصوصیات و ویژگىها خصائص
یک درنده و یک ؟ باشد، واقعا مسخ شده؛ یعنى روحش، حقیقتا، مسخ و تبدیل
به یک حیوان شده است.»[29]استاد در ادامه پس از ذکر این مسأله سیر تاریخى آن
را در غرب نیز ذکر نموده[30]و مىنویسد: «این مسأله مقولهاى نیست که فرهنگ
غرب و دانشمندان غربى آن را کشف کرده باشند، بلکه ریشه در فرهنگى دینى و
قرآنى دارد. ایشان در ذیل آیه شریفه «فرجعوا الى انفسهم»[31]یادآور مىشود:
«این اصطلاح قرآنى که هزار و چهارصد سال پیش مطرح شده است،
تقریبا معادل اصطلاح از خودبیگانگى و بازگشت به خویشتن است که در آثار
هگل و مارکس و پیروان او بر روى آن تأکید شده است و روشنفکران ما متأسفانه
به عوض اخذ و درک (ع) معناى عمیق آن از این کتاب، آن را از غرب اخذ
کردهاند»
استاد شهید مطهرى، در یک نگاه کلى به ماهیت از خودبیگانگى، نشانهها
و نمودارهاى آن رانیز ذکر مىنماید: «وابستگى به یک ذات بیگانه از خود،
موجب مسخ ماهیت انسان است. چرا این همه در ادیان وابستگى به مادیات
دنیا نفى شده است. چون مادیات بیگانه است و واقعا موجب سقوط ارزش
انسانى است.[32]خود بىنیازى و استغناء، خود فراموشى و خود گم کردن، خود
زیانى و خود فراموشى و خودپرستى و خودبینى از دیدگاه شهید مطهرى
نمودارهاى از خود بیگانگى است که براى روشن شدن آنها هر یک را مورد
بحث قرار مىدهیم:
الف ـ خود بىنیازى و استغناء:
آنچه سبب رشد کبر و خود بزرگ بینى انسان مىشود و او را در برابر خدا
موجودى مستقل قرار مىدهد، عامل از خود بیگانگى است؛ زیرا حقیقت همه
موجودات پیوند به خداوند است و احساس استقلال و مالکیت که قرآن کریم آن
را به حالت «استغناء» معرفى کرده، آدمى را از سرشت و فطرت و خود واقعى و
اصیل جدا مىکند و به همان نسبت او را از خود بیگانه مىسازد: «ان الانسان
لیطفى ان راه استغنى»[33]آدمى هرگاه خویشتن را بىنیاز بنید، نافرمانى مىکند.
بىنیازى و حالت استغناء به وسیله مال و ثروت و مقام و فرزند و وابستگى و
دلبستگى بر جلوههاى مادى و دنیوى، انسان را از اصل خود دور مىسازد و
گرفتار من خیالى مىکند.
شهید مطهرى با توجه به این نکته مىنویسد: «انسان وقتى خود را
مستغنى و داراى همه چیز مىبیند، این امر در درونش اثر مىگذارد و آن را نیز
خراب مىکند ؛ چرا این همه بر دستورات دینى تأکید شده است که
سعادتمندانهترین زندگىها توجه به این دستورات است. زیرا همین قدر که مال
و ثروت جنبهى سودجویى به خود گرفت و به شکل وسیلهاى درآمد که انسان
به کمک آن «خود» را بزرگ و با اهمیت جلوه دهد، دیگر روابط درونى
نمىتوانند از تأثیر عامل برونى بر کنار بمانند و نخست فشار آن نیز به فساد
کشیده مىشوند.[34]به دیگر سخن، در فرهنگ دینى، بیگانه کسى است که قصد
سرمایه و آبروى آدمى کرده و مىخواهد آن را از او بازستاند؛ از این روى،
«شیطان» بیگانهترین کس به شمار مىرود که «عدومبین» است.[35]او با تزیین[36]و
تسویل[37]واقعیتها را واژگونه جلوه مىدهد، فریبگر است و به همین جهت از
شر او باید به خدا پناه برد.[38]هر چیزى که این ویژگىها را داشته باشد شیطان
است و عامل از خود بیگانگى؛ زیرا آدمى را از ارزشهاى متعالى دور نموده و با
روحیهى بىنیازى در مقابل خداوند عالم، عامل جبههگرفتن او مىشود:
«عنایات و اهداف انحرافى داشتن، یکى از عوامل است که انسان غیر خود را به
جاى خود مىگیرد و در نتیجه، خود واقعى را فراموش مىکند و از دست
مىدهد و مىبازد. هدف و غایت انحرافى داشتن تنها موجب این نیست که
انسان به بیمارى خود گم کردن مبتلا شود، کار به جایى مىرسد که ماهیت و
واقعیت انسان مسخ مىگردد و مبدل به آن چیز مىشود.[39]
گر در طلب گوهى کانى کانى
ور در پى جست و جوى جانى جانى
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستن آنى آنى
ب ـ خود فراموشى و خود گم کردن:
نشانه دیگر از خود بیگانگى انسان، فراموشى خویش و هدف را گم کردن است.
اگر انسان به چیزى مانند پول و ثروت دل بست و در نتیجه محبوب راستین و
خداى ربالعالمین را از یاد برد، در حقیقت پول پرست شده و به تعبیر شهید
مطهرى در پول تثبیت شده که حاضر است خودش را در راه پول خرج کند. این
انسان به تمام معنى از خود بیگانه است؛ چون خود واقعى را گم کرده و به خود
خیالى و انگلى روى آورده است. به عقیدهى استاد مطهرى، موضوع نسیان و
فراموشى که در آیه «اولما تکونوا کالذین نسوا ا... انفسهم» هست، معنایش همین
است که انسان وقتى خودش را نشناسد، حقیقت و مسیر خودش را نشناسد،
خودش را چیزى بپندارد غیر از آنچه که هست، پس خودش را گم کرده، خودش
را فراموش کرده. اساس تعلیمات قرآن این است که انسان این حقیقت را درک
کند که خودش حقیقتى است که در این دنیا بوجود آمده... و خودش را باید در
اینجا بسازد و بعد هم به دنیاى دیگرى برود... اما کسى اگر جور دیگرى دربارهى
خودش فکر کند، چنین کسى خودش را فراموش کرده و خودش را گم کرده
است.[40]استاد، این دیدگاه قرآنى خود را با سخنان پیشوایان معصوم(ع) استوار
ساخته و نتیجه گرفته است که خوىها و منشهایى مانند: «بخل» که امام
على(ع) آن را جامع همه عیبها شمرده[41]و از آن به شگفتى یاد کرده است،[42]
ریشه در مسأله خود فراموشى و خود گم کردن دارد.[43]
ج ـ خودزیانى و خود فراموشى
در معارف دینى و ادبیات عرفانى، اشاره به حقیقتى شده که گاهى در
مسیر حرکت وتلاش آدمى به وقوع مىپیوندد و او را گرفتار گونهاى بى هویتى و
مسخ و از خود بیگانگى مىسازد و آن چگونگى این است: آدمى «ناخودى را به
جاى «خود» مىگیرد و در یک معادله نسنجیده و زیانبار، خود را به غیر خود
مىفروشد که نام این داد و ستد خود فروشى و خود زیانى است؛ یعنى داد و
ستدى که ارزندهترین گوهر و گرانمایهترین سرمایهى خود را به بهاى بسیار پایین
و ناچیز مىفروشد، هم خود را فروخته و هم در این خرید و فروش زیان دیده
است. شهید مطهرى در تفسیر و تحلیل این گونه از خود بیگانگى مىنویسد:
«زیان کردن از دست دادن چیزى است چیزى را، پس دو چیز باید باشد... معلوم
مىشود که در انسان حالتى پیدا مىشود که خودش از خودش فاصله مىگیرد و
این به این است که انسان دو خود پیدا مىکند، یک خود خیالى و یک خود
واقعى؛ یعنى غیر خود را خود مىپندارد.[44]
«خود فروشان را به کوى مىفروشان راه نیست» و «بازار خود فروشى از
آن سوى دیگر است». آن که در بازار دنیا، آداب تجارت ظاهرى نداند، نه تنها
سودى به دست نمىآورد که گاه اصل سرمایه را نیز از دست مىدهد؛ از این
روى از آداب تجارت و بازرگانى آن است که باید نخست و در آغاز، به مسائل
مربوط به داد و ستد آشنا شد و سپس راه تجارت را پیش گرفت: «الفقه ثم
المتجر»[45]همین اصل را نیز در مسائل انسانى و اخلاقى باید پیاده کرد وگرنه
انسان دچار زیانبارترین زیانها خواهد شد: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالاً،
الذین ضل سعیهم فى الحیوهالدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»[46]
بگو آیا شما را آگاله کنیم که کردار چه کسانى بیش از همه به زیانشان بود؟
آنهایى که کوششان در زندگى دنیا تباه شد و مىپنداشتند کارى نیکو مىکنند.
استاد شهید مطهرى، با توجه به آیات و روایات مىنویسد:
«همانطور که قرآن مىفرماید: بزرگترین باختنها باختن خود است... »[47]
د ـ خودبینى و خودپرستى:
از نشانههاى بارز و فراگیر از خود بیگانگى که آدمى را از اوج ارزشهاى
انسانى و اخلاقى فرود مىآورد و او را همسان و همپاى جانوران، بلکه پستتر و
بدتر از آنها مىسازد، «خودپرستى» است. این حالت همهى راههاى معنوى را به
سوى بشر مىبندد و هیچ روزنهاى براى رسیدن به واقعیتها، براى آدمى باقى
نمىگذارد. انسان خودپرست، خودبین و فرورفته در پستىها و خود
بزرگبینىها و کبر، مانند کرم پیلهور به دور خود مىتند و مىپیچد. هنگامى که
مىخواهد از خود خارج شود، همه راهها را بر روى خود بسته مىبیند و
عقدههاى روانى و تسویل نفسانى را از مقوله ضد اخلاق و پایینتر از حیوان به
شمار آورده است و در پایان، حالت خودخواهخى را این گونه ترسیم کرده
است:
«نفس انسان حالت مار افعى را دارد.افعى در زمستان حالت یخزدگى و
کرخى پیدا مىکند و اگر انسان به او دست هم بزند تکان نمىخورد...انسان
خیال مىکند که این مار به خوبى رام شده است، اما وقتى آفتاب گرمى بر او
بتابد، یک مرتبه عوض مىشود و چیز دیگرى مىشود.
نفس اژدهاست او کى مرده است
از غم بىآلتى افسرده است[48]
آرى، در فکر خدا بودن، در واقع در فکر خود بودن است و در کنار او
بودن در کنار خود بودن، آدمى با دوست داشتن خداوند و عاشق او شدن و به
تعبیر دیگر در او فانى شدن، نه تنها از خود بیگانه نمىشود که خود را پیدا
مىکند. شهید مطهرى از این بحث چنین نتیجه مىگیرد: «بنابراین، تعلق یک
موجود به غایت و کمال نهایى خودش، برخلاف نظیر آقاى سارتر، از خود
بیگانه شدن نیست»، بیشتر در خود فرو رفتن است، یعنى بیشتر خود، خود
شدن» است... تعلق انسان به خدا، تعلق به یک شىء مباین و مغایر با ذات
نیست که انسان با تعلق به خدا خودش را فراموش کند...»[49]
________________________________________
[1]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 136.
[2]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 133.
[3]ـ همان، ص 135
[4]ـ همان، ص 137
[5]ـ فلسفه تاریخ، ج 2/ص 137.
[6]ـ بقره/30
[7]ـ همان/34-33
[8]ـ احزاب/72
[9]ـ اسراء/70
[10]ـ التین/4
[11]ـ فجر/24
[12]ـ میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 10/ص 125
[13]ـ تفسیر سوره قیامت و فجر، شهید مطهرى، ص 46، چاپ دفتر حزب جمهورى اسلامى
[14]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 169
[15]ـ همان، ص 171
[16]ـ تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهرى، ص 245
[17]ـ همان، صص 346-347
[18]ـ تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهرى، ص 112
[19]ـ نهجالبلاغه، نامه 45/ ص 318
[20]ـ حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج3/صص 68-69
[21]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 282
[22]ـ همان، 285؛ تعلیم و تربیت در اسلام، 259.
[23]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 286
[24]ـ ر.ک: مجلهى حوزه، ش 91، صص 197-202.
[25]ـ همان، ص 184
[26]ـ همان، صص 285-286
[27]ـ همان، ص 20، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 231
[28]ـ این حالت را در اصطلاح روانشناسى و جامعهشناسى الیناسیون مىگویند. الینه شدن
اخلاقى؛ یعنى مسخ شدن هویت انسانى انسان.
[29]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 30
[30]ـ فلسفه تاریخ، همو، ج 2/صص 137-117.
[31]ـ انبیاء/64
[32]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 240
[33]ـ علق،آیات 7-6
[34]ـ پیرامون انقلاب اسلامى، شهید مطهرى، ص 171
[35]ـ اعراف/22 و یوسف/5
[36]ـ نمل/24
[37]ـ محمد/25
[38]ـ اعراف/200
[39]ـ از آن کسان مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند.
حشر/19
[40]ـ آشنایى با قرآن، شهید مطهرى، ج 6/ص 178
[41]ـ نهجالبلاغه، حکمت 378/ ص 430
[42]ـ همان، حکمت 136
[43]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 132
[44]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 133
[45]ـ وسایل الشعر، شیخ حسن عاملى، ج 12/ص 282
[46]ـ کهف/103
[47]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 351
[48]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 224
[49]ـ همان، ص 341
بحثهاى اخلاقى از دل نگرانىهاى اساسى و پریشانىهاى ذهنى قابل
توجه استاد مطهرى به شمار مىرفت. گفتارهاى گوناگون و گاه مکرر ایشان در
این زمینه، گویاى این است که وى در صدد پىریزى نظام عملى و داناگرایانه
زلال و کارساز مسائل اخلاقى بوده است. پیراستن اخلاق اسلامى از ناراستىها
و پالایش آن با دیگر مکتبهاى اخلاقى از سوى دیگر، یکى از آرزوهاى استاد
شهید بوده است. او در سایه سار این مواضع و آرزوها، از نخستین روزهاى
حضورش در محضر آیات قرآنى، از دغدغهاى بزرگ در زمینه نقش «خودى» در
اخلاق نیز یاد مىکند:
«از بیست سال پیش این مسأله [خودى در اخلاق] فکر من را به خود
جلب کرده بود و تدریجا یادداشتهاى زیادى را جمع کردم... اگر روزى اینها را
جمع کنم یک مطلب فوقالعاده عالى در این زمینه مىشود.[1]
گر چه این آرزوى استاد آن گونه که مىخواست برآورده نشده و نتوانست
مسائل اخلاقى را مانند دیگر بخشهاى معارف اسلامى تدوین نماید، لکن به
گونهاى پراکنده و به مناسبت گوناگون، به ویژه در سخنرانىها و گفتارها به این
طرح اشاره داشته است:
این مطلب، یک ریشهى خیلى عمیقى در معارف اسلامى دارد و آن
مسأله «خود را گم کردن» و «خود را نیافتن» و در مقابل «خود را بازیافتن» است.
فلسفهى اخلاق اسلامى، براساس خود واقعى را بازیافتن است؛ یعنى ضد
اخلاقها را همیشه از «خود را گم کردن» پیدا مىشود و آنچه که اخلاق و تعالى و
ارزش است، از «بازیافتن خود» پیدا مىشود.[2]
تفکر استاد در زمینه مسائل اخلاقى، تفکرى روشمند و بنیادى است. او،
به روشها و قالبها به همان اندازه مىاندیشد که به محتوا و هدفها. به همین
جهت در بررسى بحثهاى اخلاقى، روش اجتهادى را پیش گرفت و با نقد و
بررسىهاى گوناگون این اصل اصیل را استخراج و استنباط کرد که «خودى» در
اخلاق پایه و اساس است:
«در این زمینه، مطالب زیادى در معارف اسلامى هست، چه در متون
اسلامى، مثل قرآن و نهجالبلاغه یا احادیث، چه در کلمات حکماى اسلامى و
چه در کلمات عرفا بالخصوص»[3]شهید مطهرى در گزینش عنوان خودى در
اخلاق، به مقدار زیاد از عرفا و اندیشههاى آنان استفاده کرده است و معتقد
است که آنان، یک حرف اساسى دارند: «فناء فىا... وبقاء فى ا...، آن آخرش به
همین برمىگردد، فناى از خود و بقاى به یک خود»[4]
سپس وى براى توانا سازى و ثابت کردن این برداشت، به داستانهاى
مثالى، استعارهها و تشبیههاى عرفا در نوشتههاى منشور و منظوم عرفانى اشاره
مىکند و در این زمینه به داستان منظوم سیمرغ عطار پرداخته و مىنویسد:
«آن سىمرغ وقتى از هفت شهر عشق مىگذشتند و به آخر راه که همان
قله بود رسیدند «سىتا» بیشتر نماندند، نگاه کردند دیدند «سیمرغ» همان
«خودشان» هستند، یعنى «سى مرغ»! و نتیجه مىگیرد: «تو وقتى حقیقت را کاملاً
بشکافى، بعد او را مىبینى که از تو به خودت نزدیکتر است. وقتى از خود
خیالى و فانى خودت غایب بشوى،ى قائم به خود او مىشوى».[5]
نوشتار حاضر گامى است در جهت ارائهى محور اساسى اخلاق در
فرهنگ اسلام، همان باورى که استاد مطهرى با نام «خود اخلاقى» در جاى جاى
آثار و گفتارش بر آن پاى مى فشرد.
مفهوم خودى
خودى در انسان، یعنى همان گوهر گرانمایهاى که زمینهى پرش و پرورش
را در او بوجود آورده و از فرش تا عرش، او را به پرواز در مىآورد و از ملک به
سوى ملکوتش مىکشاند. «خودى» سرمایهاى است که انسان به آن مىتواند
جهان هستى را در نوردد و از همه پدیدههاى دست و پاگیر طب یعى و حیوانى
خود را برهاند. «خودى»، زمینهساز مقام و جایگاهى است که قرآن آن را
«خلیفها... شدن»[6]نامیده و فرشتگان را در برابر او وادار به کرنش و بزرگداشت و
فراگیرى دانش کرده است.[7]همین «خودى» است که آدمى را شایستهى
برداشتن بار «امانت الهى» ساخته است که آسمان و زمین و دیگر پدیدهها و
مخلوقات از برداشتن آن سرباز زدهاند.[8]براساس همین خمیرمایه و شایستگى
ذاتى است که تاج «ولقد کرمنا بنىآدم»[9]بر سر انسان نهاده شد و او در میان دیگر
پدیدههاى جهان آفرینش، مقامى ویژه و برجسته یافت و خدا درباره او «احسن
تقویم»[10]فرمود. گاهى نیز مفهوم خودى به «نفس مطمئنه»[11]و خود اطمینان و
آرامش بخش تعبیر گردیده که منشأ و وقار و ثبات آدمى در همه میدانهاى
معنوى است؛ زیرا انسانى که به این خودى دست یافت، طوفانها و گردابها او
را جا نمىکند و از وقار او نمىکاهند. به فرمودهى مولا على (علیهالسلام): «ان
النفس لجوهرة ثمینه من صانها رفعها و من ابتذلها وضعفا»: «خود» انسانى
گوهرى ارزشمند است، اگر آدمى درست آن راپاس بدارد، سربلندى و
سرافرازى مىیابد و اگر آن را ارج ننهد، به پستى گرفتار آید.»[12]
گونههاى خودى در اخلاق
1. دائره خود طبیعى و حیوانى
2. خود ملکوتى و انسانى
به هر نسبت که انسان از خود طبیعى و حیوانى دور شود و به قلمرو خود
انسانى نزدیک گردد و به دایره خود ملکوتى گام بگذارد، افق بینش و نگرش و
گرایشهاى او بالاتر و والاتر مىگردد و از هر گونه عامل دست و پا گیر رهایى
یافته و به رشد روانى و روح گسترده دست مىیابد. به گفتهى شهید مطهرى: «هر
یک از این صفات نشان دهندهى یک درجه و یک مرتبه از نفس است... در
حقیقت، آدمى داراى یک روح و یک جان بیشتر نیست، ولى انسان در مراحل و
مراتب نفس مختلف است.»[13]
به نظر استاد مطهرى، برطبق آن که شخصیت و خود انسانى داراى مدارج
گوناگونى است، نردبانى را مىماند چند پله که گاه در پلهى فرودین است و گاه
در مرتبهى حیاتى و گاه در پلهى فرازین او مىگوید: «انسان «من» حیوانى هم
دارد، ولى من حیوانى در انسان طفیلى است، من اصیل نیست، من اصیل در
انسان همان من ملکوتى است در پلهى فرازین نردبان... آن جا که «من» از آن
حرفهاى عالى مىگوید، آن درجه عالى من انسانى است که سخن مىگوید و
آن جا که از این مسائل حیوانى صحبت مىکند، درجات پایین آن است.[14]
نگرانى، تشویش و درگیرى و دشمنى در انسان و جوامع انسانى، همه
ریشه در خود حیوانى دارند و آرامش، اطمینان، سلامت روان. نوع دوستى و
ایثار و... ریشه در خود الهى و ملکوتى. حاکمیت من واقعى و خود اصیل بر من
انگلى و سربار حیوانى ثمرهاش رسیدن انسان و جوامع انسانى به درجات عالى
اخلاقى است.[15]انسان به حسب آن درجههاى عالى خود... میان خود با افراد
دیگر من و مایى نمىبیند... ولى هنگامى که به درجات دانى و طبیعى خود
رسیدو بسنده کرد، به حکم ضیق و تزاحمى که در طبیعت هست، فقط براى
حفظ و بقاى خویش مىکوشد و طبعا دیگران را نفى مىنماید.[16]
از دیدگاه شهید مطهرى، مهمترین بنیهى اخلاق اسلامى در مسأله
«خودى» شکل مىگیرد. در باور ایشان «سلامت روان» آدمى در گرو نظام دادن
به غرایز و خودهاى درونى اوست.[17]
شهید مطهرى معتقد است: «انسان وقتى اراده اخلاقیش غالب مىشود،
احساس مىکند «خودش» پیروز شده و گویى بر بیگانهاى پیروز یافته؛ اما وقتى
طبیعتش غالب مىگردد، احساس مىکند آن «خود» شکست خورده، معلوم
مىشود آن «خود» انسانى بیشتر «خود» است تا این خود که «ناخود» است و
اصیل نیست... »[18]خود انسانى و مثبت آدمى هر چه توسعه و گسترش یابد،
ارجمندى و منزلت روحى او نمود بیشترى مىیابد و کار به جایى مىرسد که به
تعبیر استاد، مانند علىبن ابىطالب علیهالسلام مىگوید:
و حسبک داء ان تبیت ببطنه و حولک اکباد و تحن الى القد[19]
درد تو این بس که شب سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بود در
آرزوى توست بزغاله.
به گفته استاد: «من اصبح و لم یهتم بأمورالمسلمین فلیس بمسلم» است. او
شخصیت انسانیش توسعه پیدا کرده و روح بشرى نه حیوانى او بزرگ شده و
توسعهى ایمان و وجدان پیدا کرده است.[20]
استاد مطهرى افزون بر طرح مسأله خودى در اخلاق و خودیابى. به
راهکارها و راههاى رسیدن به آن و خروج از گردابهاى ناخودى و خودپرستى
نیز اشاره نمود و بر این باور است که خود اصیل و واقعى در انسان مراحل
گوناگونى دارد که هر چند آدمى پیشتر رود، از توسعه و گستره خودى بیشتر
برخوردار مىشود، از جمله: خود خانوادگى، خود قبیلگى، خود ملى، خود
انسانى و خود الهى.[21]
شعاع خودى هنگامى به کمال مىرسد که انسان حقپرست و خداپرست
گردد. در این مرتبه «خود» او چنان گسترش مىیابد که مىگوید: هر ملک ملک
ماست چون ملک خداى ماست» بر اثر توسعهى خودى اصیلى و بنیادى،
انسان داراى همت والا و خود متعالى مىگردد، از حوزه جاذبههاى مادى و
حیوانى خود را رها مىسازد و در میدان باز و افق بالایى قرار مىگیرد که تمام
دایرههاى بستگى و وابستگى را پشت سر نهاده و به نقطه و مرکز اصلى هستى
پیوند خورده و همه چیز را به خود واقعى مستند ساخته و به معراج برترىها و
والایىهاى اخلاقى راه یافته است.
میل جان اندر ترقى وشرف
میل تن در کسب اسباب علف
در اسلام کلمهى حق پرستى و خدا مطرح است و دایرهى آن وسیعتر
است، تا آنجا که شخصیت انسانى بدان دست یابد و با شخصیت همه عالیم
یکى شود... یعنى دایرهاى بشود به شعاع بىنهایت.»[22]
خداشناسى مبناى اصیل خوداخلاقى
استاد شهید مطهرى با بررسىهاى گوناگون راجع به این مسأله که آیا
مسأله «خودى در اخلاق» به تنهایى راهبر و راهگشاست؟ به این نتیجه رسیده
که: «خداشناسى بپشتوانه اخلاق است و مبناى برترىها و والایىها.»[23]به دیگر
سخن، «خودى» اگر پیونمد به خدا نخورد و خودشناسى اگر با خداشناسى
هماهنگ و همسو نگردد، اخلاق هیچ گونه ضمنانت اجرایى نخواهد داشت.
آگاهى و شناخت به خود در رابطه با خدا آدمى را در مسیر رستگارىها
قرار مىدهد؛ زیرا این خود آگاهى و خودشناسى همراه با خداشناسى است که
خرمن «من؟ دروغین را مىسوزاند و بیگانهها را از حریم خانه دل بیرون مىکند
و دست رد به سینهى ناخودها و نامحرمان مىزند. آن گاه که خانه دل از صحبت
اغیار خلوت و خالى شد، فرشته خوبىها و منشهاى عالى انسان رخ مىنماید.
براى رسیدن به این معراج انسانى و اخلاقى، مرکب راهوارى به نام عبادت و
پرستش وجود دارد که آدمى را گام به گام به پیش مىبرد و الق قامت یار او را از
فرش و ازتنگناى دنیا و قفس تن، به کنگره عرش مىرساند.[24]
به نظر شهید مطهرى، در میان تمام مکتبهاى اخلاقى که ترازها و
معیارهایى براى اخلاق انسانى پیشنهاد کردهاند و از مقولههایى همچون محبت
و عاطفه، عقل و اراده، وجوان اخلاقى، زیبایى و پرستش سخن گفتهاند، بهترین
و عملىترین و عینىترین معیار، معیار بندگى خدا و پرستش اوست: هر کدام از
این نظریات... قسمتى از حقیقت را دارند، نه تمام حقیقت را. تمام حقیقت این
است که: اخلاق از مقولهى عبادت و پرسش است... مسأله اخلاق و
شرافتهاى انسانى و اخلاقى جز در مکتب خداپرستى، در هیچ مکتب دیگرى
قابل توجیه و تأیید نیست.»
گره خوردن به خود ملکوتى ریشهى همه زیبایىها و برترىهاست که با
خدا پیوند خورده و تن به پستى نمىدهد، چون خودش را به علم حضورى
درک مىکند.[25]استاد شهید همچنین معتقد است که پستىها و زشت
خویىهایى چون حسد، غیبت، تکبر، جهل و... دور کنندهى آدمى از پیوند خود
اخلاقى با خداست و اگر ایمان نباشد [اخلاق] مثل اسکناسى است که پشتوانه
نداشته باشد.[26]پس در نتیجه، کرامت نفس، محور اخلاق اسلامى و تبلور عینى
خودى حقیقى در اخلاق است و امانتى است الهى که در نهاد خداجوى آدمى
سرشته شده است و این باب اخلاق تقسیم چهارمى است به نام «اخلاق
مکرمتى» که شهید مطهرى افزوده و از آیه شریفه «ولقد کرمنا بنىآدم...» اخذ
نموده است.[27]
از خود بیگانگى و نمودارهایش
مسأله خودى در اخلاق که شهید مطهرى از آن به عنوان پایه و اساس یاد
مىکند، مفهومى است دوسویه: از یک سو احساس شرافت، عزت و کرامت
کردن و خودشناسى و خودیابى (خود و من اصیل، خود راستین)، و از دیگر
سوى، مبارزه با خود سربار و انگل و حیوانى و تسلیم و رام کردن شیطان درونى
و هواهاى نفسانى. براین اساس، ارزشها ریشه در خودیابى دارند و ضد ارزشها،
همه از گم کردن خود واقعى برمىخیزند. اگر انسان، به جاى «خود راستین»
«خود خیالى» را جایگزین سازد، بیگانه را به حریم حرم جان و خود واقعى
نشاند. و از خود واقعى بیگانه شده است.[28]
در این حالت شخصیت اصیل انسانى با مسخ شدن از بین مىرود و
ناخود یا از خودبیگانگى به جاى خود مىنشیند. شهید مطهرى براین اساس،
فلسفه و نظام اخلاقى اسلام را بر «بازیافتن خود» استوار کرده و آن را ریشهى
همهى ارزشها مىداند و ریشه و پایه ضد ارزشها را در «گم کردن خود» یا از
خودبیگانگى مىشمارد و در ترسیم انسانهاى از خود بیگانه مىنویسد:
«مسأله مسخ شدن خیلى مهم است... اگر انسان از نظر جسمى مسخ نشود،
تبدیل به یک حیوان نشود، به طور یقین از نظر روحى و معنوى ممکن است
مسخ شود، تبدیل به یک حیوان شود، بلکه تبدیل به نوعى حیوان شود که در
عالم، حیوانى به آن بدى و کثافت وجود نداشته باشد... چون شخصیت انسان
به خصائص اخلاقى و روانه اوست. اگر این خصوصیات و ویژگىها خصائص
یک درنده و یک ؟ باشد، واقعا مسخ شده؛ یعنى روحش، حقیقتا، مسخ و تبدیل
به یک حیوان شده است.»[29]استاد در ادامه پس از ذکر این مسأله سیر تاریخى آن
را در غرب نیز ذکر نموده[30]و مىنویسد: «این مسأله مقولهاى نیست که فرهنگ
غرب و دانشمندان غربى آن را کشف کرده باشند، بلکه ریشه در فرهنگى دینى و
قرآنى دارد. ایشان در ذیل آیه شریفه «فرجعوا الى انفسهم»[31]یادآور مىشود:
«این اصطلاح قرآنى که هزار و چهارصد سال پیش مطرح شده است،
تقریبا معادل اصطلاح از خودبیگانگى و بازگشت به خویشتن است که در آثار
هگل و مارکس و پیروان او بر روى آن تأکید شده است و روشنفکران ما متأسفانه
به عوض اخذ و درک (ع) معناى عمیق آن از این کتاب، آن را از غرب اخذ
کردهاند»
استاد شهید مطهرى، در یک نگاه کلى به ماهیت از خودبیگانگى، نشانهها
و نمودارهاى آن رانیز ذکر مىنماید: «وابستگى به یک ذات بیگانه از خود،
موجب مسخ ماهیت انسان است. چرا این همه در ادیان وابستگى به مادیات
دنیا نفى شده است. چون مادیات بیگانه است و واقعا موجب سقوط ارزش
انسانى است.[32]خود بىنیازى و استغناء، خود فراموشى و خود گم کردن، خود
زیانى و خود فراموشى و خودپرستى و خودبینى از دیدگاه شهید مطهرى
نمودارهاى از خود بیگانگى است که براى روشن شدن آنها هر یک را مورد
بحث قرار مىدهیم:
الف ـ خود بىنیازى و استغناء:
آنچه سبب رشد کبر و خود بزرگ بینى انسان مىشود و او را در برابر خدا
موجودى مستقل قرار مىدهد، عامل از خود بیگانگى است؛ زیرا حقیقت همه
موجودات پیوند به خداوند است و احساس استقلال و مالکیت که قرآن کریم آن
را به حالت «استغناء» معرفى کرده، آدمى را از سرشت و فطرت و خود واقعى و
اصیل جدا مىکند و به همان نسبت او را از خود بیگانه مىسازد: «ان الانسان
لیطفى ان راه استغنى»[33]آدمى هرگاه خویشتن را بىنیاز بنید، نافرمانى مىکند.
بىنیازى و حالت استغناء به وسیله مال و ثروت و مقام و فرزند و وابستگى و
دلبستگى بر جلوههاى مادى و دنیوى، انسان را از اصل خود دور مىسازد و
گرفتار من خیالى مىکند.
شهید مطهرى با توجه به این نکته مىنویسد: «انسان وقتى خود را
مستغنى و داراى همه چیز مىبیند، این امر در درونش اثر مىگذارد و آن را نیز
خراب مىکند ؛ چرا این همه بر دستورات دینى تأکید شده است که
سعادتمندانهترین زندگىها توجه به این دستورات است. زیرا همین قدر که مال
و ثروت جنبهى سودجویى به خود گرفت و به شکل وسیلهاى درآمد که انسان
به کمک آن «خود» را بزرگ و با اهمیت جلوه دهد، دیگر روابط درونى
نمىتوانند از تأثیر عامل برونى بر کنار بمانند و نخست فشار آن نیز به فساد
کشیده مىشوند.[34]به دیگر سخن، در فرهنگ دینى، بیگانه کسى است که قصد
سرمایه و آبروى آدمى کرده و مىخواهد آن را از او بازستاند؛ از این روى،
«شیطان» بیگانهترین کس به شمار مىرود که «عدومبین» است.[35]او با تزیین[36]و
تسویل[37]واقعیتها را واژگونه جلوه مىدهد، فریبگر است و به همین جهت از
شر او باید به خدا پناه برد.[38]هر چیزى که این ویژگىها را داشته باشد شیطان
است و عامل از خود بیگانگى؛ زیرا آدمى را از ارزشهاى متعالى دور نموده و با
روحیهى بىنیازى در مقابل خداوند عالم، عامل جبههگرفتن او مىشود:
«عنایات و اهداف انحرافى داشتن، یکى از عوامل است که انسان غیر خود را به
جاى خود مىگیرد و در نتیجه، خود واقعى را فراموش مىکند و از دست
مىدهد و مىبازد. هدف و غایت انحرافى داشتن تنها موجب این نیست که
انسان به بیمارى خود گم کردن مبتلا شود، کار به جایى مىرسد که ماهیت و
واقعیت انسان مسخ مىگردد و مبدل به آن چیز مىشود.[39]
گر در طلب گوهى کانى کانى
ور در پى جست و جوى جانى جانى
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستن آنى آنى
ب ـ خود فراموشى و خود گم کردن:
نشانه دیگر از خود بیگانگى انسان، فراموشى خویش و هدف را گم کردن است.
اگر انسان به چیزى مانند پول و ثروت دل بست و در نتیجه محبوب راستین و
خداى ربالعالمین را از یاد برد، در حقیقت پول پرست شده و به تعبیر شهید
مطهرى در پول تثبیت شده که حاضر است خودش را در راه پول خرج کند. این
انسان به تمام معنى از خود بیگانه است؛ چون خود واقعى را گم کرده و به خود
خیالى و انگلى روى آورده است. به عقیدهى استاد مطهرى، موضوع نسیان و
فراموشى که در آیه «اولما تکونوا کالذین نسوا ا... انفسهم» هست، معنایش همین
است که انسان وقتى خودش را نشناسد، حقیقت و مسیر خودش را نشناسد،
خودش را چیزى بپندارد غیر از آنچه که هست، پس خودش را گم کرده، خودش
را فراموش کرده. اساس تعلیمات قرآن این است که انسان این حقیقت را درک
کند که خودش حقیقتى است که در این دنیا بوجود آمده... و خودش را باید در
اینجا بسازد و بعد هم به دنیاى دیگرى برود... اما کسى اگر جور دیگرى دربارهى
خودش فکر کند، چنین کسى خودش را فراموش کرده و خودش را گم کرده
است.[40]استاد، این دیدگاه قرآنى خود را با سخنان پیشوایان معصوم(ع) استوار
ساخته و نتیجه گرفته است که خوىها و منشهایى مانند: «بخل» که امام
على(ع) آن را جامع همه عیبها شمرده[41]و از آن به شگفتى یاد کرده است،[42]
ریشه در مسأله خود فراموشى و خود گم کردن دارد.[43]
ج ـ خودزیانى و خود فراموشى
در معارف دینى و ادبیات عرفانى، اشاره به حقیقتى شده که گاهى در
مسیر حرکت وتلاش آدمى به وقوع مىپیوندد و او را گرفتار گونهاى بى هویتى و
مسخ و از خود بیگانگى مىسازد و آن چگونگى این است: آدمى «ناخودى را به
جاى «خود» مىگیرد و در یک معادله نسنجیده و زیانبار، خود را به غیر خود
مىفروشد که نام این داد و ستد خود فروشى و خود زیانى است؛ یعنى داد و
ستدى که ارزندهترین گوهر و گرانمایهترین سرمایهى خود را به بهاى بسیار پایین
و ناچیز مىفروشد، هم خود را فروخته و هم در این خرید و فروش زیان دیده
است. شهید مطهرى در تفسیر و تحلیل این گونه از خود بیگانگى مىنویسد:
«زیان کردن از دست دادن چیزى است چیزى را، پس دو چیز باید باشد... معلوم
مىشود که در انسان حالتى پیدا مىشود که خودش از خودش فاصله مىگیرد و
این به این است که انسان دو خود پیدا مىکند، یک خود خیالى و یک خود
واقعى؛ یعنى غیر خود را خود مىپندارد.[44]
«خود فروشان را به کوى مىفروشان راه نیست» و «بازار خود فروشى از
آن سوى دیگر است». آن که در بازار دنیا، آداب تجارت ظاهرى نداند، نه تنها
سودى به دست نمىآورد که گاه اصل سرمایه را نیز از دست مىدهد؛ از این
روى از آداب تجارت و بازرگانى آن است که باید نخست و در آغاز، به مسائل
مربوط به داد و ستد آشنا شد و سپس راه تجارت را پیش گرفت: «الفقه ثم
المتجر»[45]همین اصل را نیز در مسائل انسانى و اخلاقى باید پیاده کرد وگرنه
انسان دچار زیانبارترین زیانها خواهد شد: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالاً،
الذین ضل سعیهم فى الحیوهالدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»[46]
بگو آیا شما را آگاله کنیم که کردار چه کسانى بیش از همه به زیانشان بود؟
آنهایى که کوششان در زندگى دنیا تباه شد و مىپنداشتند کارى نیکو مىکنند.
استاد شهید مطهرى، با توجه به آیات و روایات مىنویسد:
«همانطور که قرآن مىفرماید: بزرگترین باختنها باختن خود است... »[47]
د ـ خودبینى و خودپرستى:
از نشانههاى بارز و فراگیر از خود بیگانگى که آدمى را از اوج ارزشهاى
انسانى و اخلاقى فرود مىآورد و او را همسان و همپاى جانوران، بلکه پستتر و
بدتر از آنها مىسازد، «خودپرستى» است. این حالت همهى راههاى معنوى را به
سوى بشر مىبندد و هیچ روزنهاى براى رسیدن به واقعیتها، براى آدمى باقى
نمىگذارد. انسان خودپرست، خودبین و فرورفته در پستىها و خود
بزرگبینىها و کبر، مانند کرم پیلهور به دور خود مىتند و مىپیچد. هنگامى که
مىخواهد از خود خارج شود، همه راهها را بر روى خود بسته مىبیند و
عقدههاى روانى و تسویل نفسانى را از مقوله ضد اخلاق و پایینتر از حیوان به
شمار آورده است و در پایان، حالت خودخواهخى را این گونه ترسیم کرده
است:
«نفس انسان حالت مار افعى را دارد.افعى در زمستان حالت یخزدگى و
کرخى پیدا مىکند و اگر انسان به او دست هم بزند تکان نمىخورد...انسان
خیال مىکند که این مار به خوبى رام شده است، اما وقتى آفتاب گرمى بر او
بتابد، یک مرتبه عوض مىشود و چیز دیگرى مىشود.
نفس اژدهاست او کى مرده است
از غم بىآلتى افسرده است[48]
آرى، در فکر خدا بودن، در واقع در فکر خود بودن است و در کنار او
بودن در کنار خود بودن، آدمى با دوست داشتن خداوند و عاشق او شدن و به
تعبیر دیگر در او فانى شدن، نه تنها از خود بیگانه نمىشود که خود را پیدا
مىکند. شهید مطهرى از این بحث چنین نتیجه مىگیرد: «بنابراین، تعلق یک
موجود به غایت و کمال نهایى خودش، برخلاف نظیر آقاى سارتر، از خود
بیگانه شدن نیست»، بیشتر در خود فرو رفتن است، یعنى بیشتر خود، خود
شدن» است... تعلق انسان به خدا، تعلق به یک شىء مباین و مغایر با ذات
نیست که انسان با تعلق به خدا خودش را فراموش کند...»[49]
________________________________________
[1]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 136.
[2]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 133.
[3]ـ همان، ص 135
[4]ـ همان، ص 137
[5]ـ فلسفه تاریخ، ج 2/ص 137.
[6]ـ بقره/30
[7]ـ همان/34-33
[8]ـ احزاب/72
[9]ـ اسراء/70
[10]ـ التین/4
[11]ـ فجر/24
[12]ـ میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 10/ص 125
[13]ـ تفسیر سوره قیامت و فجر، شهید مطهرى، ص 46، چاپ دفتر حزب جمهورى اسلامى
[14]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 169
[15]ـ همان، ص 171
[16]ـ تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهرى، ص 245
[17]ـ همان، صص 346-347
[18]ـ تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهرى، ص 112
[19]ـ نهجالبلاغه، نامه 45/ ص 318
[20]ـ حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج3/صص 68-69
[21]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 282
[22]ـ همان، 285؛ تعلیم و تربیت در اسلام، 259.
[23]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 286
[24]ـ ر.ک: مجلهى حوزه، ش 91، صص 197-202.
[25]ـ همان، ص 184
[26]ـ همان، صص 285-286
[27]ـ همان، ص 20، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 231
[28]ـ این حالت را در اصطلاح روانشناسى و جامعهشناسى الیناسیون مىگویند. الینه شدن
اخلاقى؛ یعنى مسخ شدن هویت انسانى انسان.
[29]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 30
[30]ـ فلسفه تاریخ، همو، ج 2/صص 137-117.
[31]ـ انبیاء/64
[32]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 240
[33]ـ علق،آیات 7-6
[34]ـ پیرامون انقلاب اسلامى، شهید مطهرى، ص 171
[35]ـ اعراف/22 و یوسف/5
[36]ـ نمل/24
[37]ـ محمد/25
[38]ـ اعراف/200
[39]ـ از آن کسان مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند.
حشر/19
[40]ـ آشنایى با قرآن، شهید مطهرى، ج 6/ص 178
[41]ـ نهجالبلاغه، حکمت 378/ ص 430
[42]ـ همان، حکمت 136
[43]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 132
[44]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 133
[45]ـ وسایل الشعر، شیخ حسن عاملى، ج 12/ص 282
[46]ـ کهف/103
[47]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 351
[48]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 224
[49]ـ همان، ص 341