مکتب اخلاقى ـ عرفانى تشیع (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در دو شمارهى پیشین این مجموعه (دفتر 14) یکى از شخصیتهاى مکتب
اخلاقى ـ عرفانى تشیع، مرحوم آیهاللّه علاّمه میرزا ابوالهدى کلباسى همراه با
متن رسالهى سیر و سلوک او، شناسانده شد. از آنجا که فقیه عارف و حکیم
متألّه آقا محمّد بیدآبادى (حدود 1117 ـ 1198 ق)، بنیانگذار مکتب اخلاقى -
عرفانى تشیع و سرسلسلهى عارفان آن به شمار مىرود و شعاع نورانى تعالیم
اخلاقى و آموزههاى عرفانىاش بر سرتاسر جهان اسلامى و شیعى مىدرخشد؛
به همین منظور، این گفتار را به تبیین اصول، مبانى، آموزهها و مباحث اساسى
این مکتب همراه با ارایهى چند نامه از نامههاى منتشر نشدهى او، اختصاص
مىدهیم.
تمام مورخین و نویسندگانى که به بیان زندگانى بیدآبادى پرداختهاند، از او به
عنوان انسانى کامل، آراسته به مکارم اخلاقى، در اوج مقامات معنوى و
برخوردار از مکاشفات عرفانى یاد کردهاند. ایثار، انفاق و خدمت به خلق، زهد و
سادهزیستى، بىنیازى و عدم توجّه به فرمانروایان، راز و نیازهاى شبانه و
عبادتها و ریاضتهاى طاقتفرسا، اشتغال به کسب حلال و انجام کارهاى
شخصى، برخورد کریمانه با مخالفین و دشمنان و ارشاد عموم مؤمنین و
جویندگان حقیقت، از جمله احوال معنوى و فضایل اخلاقى او به شمار
مىرود.[1]
مکتب اخلاقى و رویهى سلوکى بیدآبادى
رویهى سلوکى و تعالیم اخلاقى عارف بیدآبادى، ریشه در کتاب و سنّت و
آموزههاى پیشوایان شیعى دارد. توصیهى قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیهمالسلامبه
ضرورت تهذیب نفس و پیشى آن بر تعلیم، و لزوم بهرهگیرى از ذکر و دعا و
توسل، و از سوى دیگر، سستى بنیاد علم اخلاق ارسطویى ـ که در میان
اندیشمندان مسلمان رواجى بسیار یافته بود ـ و عدم انطباق دقیق آن با کتاب و
سنّت، گروهى از عالمان پرهیزکار و عارفان دینمدار شیعى مانند سیّدبن
طاوس، شهید ثانى، ابن فهد حلّى، شیخ بهایى و ملامحمد تقى مجلسى را بر آن
داشت تا از متن زلال کتاب و سنّت و سیرهى اهلبیت عصمت و طهارت،
شیوهى صحیح تهذیب نفس و تصفیهى روح را استنباط و به رهپویان معرفت و
فضیلت ارایه نمایند.
در این میان، عارف بیدآبادى که از یک سو، پى به نقصان علم اخلاق رسمى
ارسطویى در وصول به کمالات انسانى برده، و از سوى دیگر، با مشکلات
خاص اجتماعى و انحرافات فکرى و دینى زمان خود دست و پنجه نرم مىکرد،
کمر همّت بست و شیوهى نوینى در سیر و سلوک بر پایهى مبانى شرعى و تفکر
شیعى عرضه نمود. وى هم با شریعتمداران ظاهرانگار که از لبّ و حقیقت به
قشر و پوسته و از رحیق شراب به سراب اکتفا کرده بودند و هم با صوفیهى
باطنیهى منحرف که ظواهر شریعت را منکر بودند، رویارو بود.[2]در زمانى که
مسلک تصوف، جامعهى ایرانى را دچار سستى و جمود ساخته بود و به ویژه در
مرکز علمى و فرهنگى ایران یعنى اصفهان، تباهىهاى اخلاقى و مفاسد
فرهنگى بسیارى به بار آورده بود، بیدآبادى به مبارزهى با آن و اصلاح
کجفکرىهاى آنها اقدام نمود و به شدت از صوفىنمایان گداصفت که هرگونه
بىمبالاتى و ارتکاب رذایل اخلاقى را درویشى مىخواندند، انتقاد نمود.
عارف بیدآبادى که عرفان ناب شرعى و راه صاف سلوک شیعى را از فقیهان
عارف محدثى مانند ملا محمدتقى مجلسى و شیخ بهایى آموخته بود و به
واسطه، از این دو روایت مىکرد (آقا محمد بیدآبادى میرزا محمدتقى
الماسى سیّدعبدالوهاب تبریزى[3]مولى محمد باقر مجلسى ملا
محمدتقى مجلسى شیخبهایى) توانست آموزهها و معانى بلندى را که به
گونهاى پراکنده در لابلاى آثار فقهى، حدیثى و تفسیرى این بزرگان یا در قالب
کتب ادعیه بیان شده بود، با تألیفى بدیع و بیشتر در پیکرهى زبان شیرین فارسى
و در خور فهم و روح سالکان، به گونهى مشرب اخلاقى ـ عرفانى و سلوک
شرعى شیعى براى نخستین بار بیافریند.
اصول، مبانى، آموزهها و برخى از مباحث اساسى این مکتب بر پایهى نامهها،
مکاتبات و دیگر آثار به جا مانده از بنیانگذار آن ـ آقا محمد بیدآبادى ـ به شرح
ذیل است:
1. بیدآبادى در طریقهى سلوکىاش میان ظاهر و باطن جمع نموده و یکى را
بدون دیگرى ناقص مىداند. وى از جویندگان راه و رسم سلوک مىخواهد که
حفظ ظواهر در عین عنایت به باطن را مراعات نمایند و توجه به لُبّ و کنار
گذاشتن قشر را همراه با حفظ ظواهر شریعت، سرلوحهى عمل قرار دهند.
عارف بیدآبادى با اظهار شگفتى از این که یکى از فقیهان همعصرش میان دو
عبارت او: «خُذِ اللّبابَ و اطْرَحِ القُشور» و «حفظ ظواهر شریعت» ناسازگارى و
تناقض مىبیند، در پاسخ به او مىفرماید:
«چگونه ممکن است کسى که شما را همواره به جمع شریعت با طریقت و
حقیقت فرا مىخواند، از شما بخواهد که ظواهر شریعت حقّه را کنار بگذارید ـ
آنگونه که ملاحدهى باطنیه چنین مىکنند؟»!
آن گاه با بیان معانى گوناگونِ «خذ اللّباب و اطرح القشور»، در پایان سفارش
مىکند: «نه از کسانى باش که از مغز تنها به پوسته اکتفا مىکنند و نه از باطنیهى
ملاحده که اهل تحریف حقایق و آثارند، بلکه دَعِ الحَشَویة و الباطنیة و کن
محمّدیا (شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیه و لاغربیة[4]) (حنیفا مسلما[5]) جامعا بین
الظاهر و الباطن....»[6]
2. در مکتب عرفانى بیدآبادى، قدم گذاشتن به وادى سلوک مستلزم تحصیل
شریعت مصطفوى و طریقت مرتضوى است. به این ترتیب که شخص سالک
بایستى به اوامر و نواهى رسیده از ناحیهى شارع، عالم و آگاه شود:
الف) علم به آنچه به افعال و جوارح مربوط مىشود که یا به تقلید و یا به اجتهاد
به دست مىآید و این همان «علم شریعت» است.
ب) علم به اوصاف جمیله و اخلاق رذیله که به دل مربوط مىشود و این را
«علم طریقت» مىگویند.
از ترتیب این دو مقدمهى صغرى و کبرى، نتیجهاى حاصل مىشود که آن را
«حقیقت» مىخوانند؛ یعنى: معرفت کامل حسب قابلیت و استعداد او به
حقایق موجودات.[7]
عارف بیدآبادى در برخى از نامهها و آثار دیگر خود، همین بحث را تحت عنوان
تقوا و شرایط و آداب آن، حصول ملکهى عدالت، و شرایط تجرید و تفرید،
مطرح کرده است.
وى در یکى از نامههاى خود به اهل سلوک، تقوا را زاد راه سلوک دانسته و در
معناى آن مىفرماید: «تقوا عبارت از قیام نمودن به آنچه شارع امر به آن فرموده
است و پرهیز کردن از آنچه نهى از آن کرده از روى بصیرت تا دل به نور شرع و
صیقل تکالیف آن مستّعد فیضان معرفت شود از حق عزّوجلّ....»[8]
او در ادامهى این بحث، تحصیل علوم و معرفت و اخلاق حمیده را مترتب بر
رعایت تقوا و طهارت شرعیه و تقویت روح مىداند. در مکتب بیدآبادى، آدمى
به سبب التزام به لوازم شریعت و سلوک شاهراه مسالک طریقت و تحقیق دقایق
مطالب حقیقت، تعدیل قواى ثلاث انسانى یعنى بهیمى و سبعى و نطقى نموده،
مالک ملکهى عقل و شجاعت و حکمت شده و مصداق حقیقى مفهوم اسم
عدالت مىگردد. به عبارت دیگر، باید فاعل اعمال صالحه واجبه و مسنونه و
متصف به صفات جمیله و متخلق به اخلاق حسنه و معتقد به عقاید حقه
شود.[9]
در جاى دیگر، تجرید و تفرید آدمى را در گرو سه شرط مىداند:
الف) تصحیح اعتقاد به معرفت مبدأ از راه استدلال و نظر صحیح یا به مجاهده و
ریاضت؛
ب) تخلق به اخلاق حمیده و تنزّه از اوصاف ذمیمه؛
ج) اصلاح اعمال و افعال.[10]
در مکتب اخلاقى ـ عرفانى بیدآبادى، ورود به وادى طریقت، مستلزم پیروى
کامل و دقیق از دستورات شریعت است. از اینرو از شخص سالک مىخواهد تا
«به قدم جد و جهد تمام پاى در جادهى شریعت گذارد و تحصیل ملکهى تقوا
نماید؛ یعنى پیرامون حرام و مشتبه و مباح قولاً و فعلاً و خیالاً و اعتقادا به قدر
مقدور نگردد....» که در این صورت، و به شرط فرونگذاشتن عبادات واجب و
مستحب، صاحب روح قدسى و برخوردار از شرح صدر مىگردد و کمکم از حال
به مرتبهى مقام مىرسد و با حصول ملکات حسنه و رسوخ عقاید حقه،
چشمههاى حکمت به زبان او جارى مىگردد و به کلى از غیر حق، روى
مىگرداند.[11]
3. توهمى بودن ادراکات حسى و خیالى، و نقصان شناخت عقلى از جمله
دلایل بیدآبادى در لزوم توجه سالک به پیروى دقیق و اجراى مو به موى شرایع
الهى و احکام دینى است.
توهم حصول معرفت به مدد حسّ و خیال، تصورى مُحال بوده و اندوختهى
حسّ و خیال «تمام نقش و نگار بىمعنى سریعالزوال، بلکه محض وزر و وبال
است».[12]
کار عقل نیز نیز ارایهى طریق است نه ایصال به مطلوب: «عقل رهبر و لیک تا در
دوست». نباید به عقل خود، احکام الهى را گردن نهیم: «فان مجرّد العقل غیر
کاف على صراطٍ مستقیم»؛ زیرا باور عقلى به تنهایى براى گذر کردن از پل صراط
کافى نیست: بنابراین راه نجات، منحصر در تابعیت قولى و فعلى و حالى است.
«الشریعة أقوالى و الطریقة افعالى و الحقیقة احوالى.»[13]
4. از آنجا که انجام کامل دستورات شریعت یعنى رعایت دقیق احکام
چهارگانهى واجب، حرام، مستحب و مکروه، براى سالک ضرورى است،
عارف بیدآبادى در نامهها و مکاتباتش، بر به جاى آوردن احکام دینى و اوامر
شرعى و پرهیز از نواهى تأکید زیادى نموده است. از جمله مواردى که او انجام
آنها را از ضروریات سلوک الىاللّه برشمرده است عبارتند از: دقت در حلال بودن
لقمه و اعتدال در خوردن؛ چرا که مدار کار سلوک بر آن است، دوام وضو، نماز
اول وقت، نماز شب، احیاى لیالى متبرکه، تولى و تبرى، خواندن ادعیه پس از
نمازها، رعایت آداب دینى و احکام الهى مانند صدقه دادن و صلهى رحم، رفع
حاجت نیازمندان و خدمت به بندگان خدا، دلخوش نکردن به اسلام زبانى و
نشان دادن اسلام در عمل و تقوا.[14]
5. در وادى طریقت و تخلق به فضایل و اتصاف به خصایل ربّانى نیز، بیدآبادى
رعایت آداب دینى و سنن اخلاقى را سفارش مىکند که از آن جملهاند: دورى از
رذایل مانند: غیبت، تهمت، حسد، بخل، پرحرفى و خودپسندى؛ رحم و
انصاف: دست افتادگان گرفتن، مهربانى به بیوهزنان و مسکینان و غریبان و
شکستگان، اکرام میهمانان، شفقت و مروّت با عیال و متعلقان؛ پرهیز از عناد،
استهزاء، جدال، مراء و مزاح زیاد، خود را از همه حقیرتر شمردن و در باطن،
بهتر از ظاهر بودن.[15]
عارف بیدآبادى در تعریف راه نیکبختى مىفرماید:
«نیکبخت آزادمردى است که سلاسل و اغلال آمال از گردن جان و قید گِل از
پاى دل بردارد و از سجدهى دیو وهم و طاعت خوک شهوت و سگ غضب
سرکشد و بیشهى وجود هستى خود را از آتش عقیدهى بد و ظلمت جهل و
اژدهاى حبّ جاه و مار ریا و عقرب بخل و مور و موش حرص و جُعَل میل دنیا و
فیل نخوت و میمون مکر و شیر عجب و پلنگ کبر و گرگ حسد و سایر موذیات
و ناملایمات پاک ساخته، روضهى رضوان و بلدهى جنان گرداند.»[16]
6. پایهى شناخت و اساس معرفتى مکتب عرفانى بیدآبادى توجه خاص به
معرفت نفس است. معرفت نفس در این مکتب، ملازم معرفت ربّ بوده و براى
وصول به حقیقت و مراقبهى نفس آدمى از اهمّ امور به شمار مىرود: «[انسان
باید ]فحواى معنوى «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» را بازجوید؛ چه، انسان از
آن روى که انسان است حقیقت واحد وحدانى است که هیچ اثنینیت و تعدّد در
انسانیت او نیست و هرگز منقسم نشود به "انسانى" و "لاانسانى" یا به انسانى
دیگر.... پس همچنین وجود کلّ من حیث هو کلّ، یک حقیقت است بى تعدّد و
تکثر، و لیکن او را ظاهر و باطنى و غیبى و شهادتى است بر مثال ارواح و اجساد
و قوا و اعضا؛ و از این جهت فرمود: «انّ اللّه خلق آدم على صورته»، و چون هیچ
وجود جز وجود مطلق نیست، پس هر که خود را یافت، او را یافت.»[17]
بیدآبادى در آثار و نامههاى خود به مراتب نفس و روح آدمى از امّاره به لوّامه و
مطمئنه و راضیة مرضیة اشاره کرده و حقیقت «من» را ـ که اسامى روح، نفس و
عقل براى آن، از جهت مقامات و مراحل مختلفش مىباشد ـ ملاک تمیز انسان
از حیوان دانسته و هم او را مکلّف به امر و نهى شریعت و مستحق مدح و ذم و
در معرض سؤال و جواب و حساب و کتاب مىانگارد که: «اگر توفیق رفیق شفیق
طریق وثیق سلوکش شود... . مراجعتش به وطن اصلى سالما و غانما به فعل
مىآید و در (مقعد صدق عند ملیک مقتدر)[18]بر مسند عزّت نشیند. و اگر العیاذ
باللّه از غایت مجاورت و قربتش به نفس خسیس حیوانى.... زنگ گیرد و کدورت
پذیرد.... از زلال وصال جمال مطلق... محروم شود و این غبن عظیم است و
خسران مبین.».[19]
در نظر این عارف الهى، بزرگترین حجاب در راه سلوک، خود را و کار خود را در
میان آوردن و دیدن است.[20]و توجه به حقیقت خود نداشتن، و لذا هشدار
مىدهد که: «مگر آیهى کریمهى (و لقد کرّمنا بنى آدم)[21]را نخواندهاى که چنین
در لذّت سفلى ماندهاى؟ تو[یى ]خلاصهى ما فى الدارین و زدهى ما فى
العالمین و لبّ و قشر کونین. از خدا بهراس و خود را بشناس... و از اول و آخر و
ظاهر و باطن خود غافل مباش.»[22]
از این رو، طالب حقیقت و سالک طریقت را همواره به محاسبهى نفس و پرسش
از خود فرامىخواند تا حقیقت خود را یافته و بداند که به چه کار آمده و به کجا
مىرود؛[23]و براى او روشن شود که:
«اشرف عجایب مصنوعات و افضل غرائب مخلوقات و مبدعالبدائع الجمیله،
نوع انسان است که به حسب صورت، از همه مؤخّر و نقش آخرین است و از
روى معنى بر همه مقدم و منظور نخستین و جوامع کَلِم و مظهر اسم اللّه حقیقت
حضرت اوست...»[24]
در مکتب اخلاقى عارفان نجف اشرف نیز ـ به پیروى از بیدآبادى ـ اساس سلوک
همان طریق معرفت نفس است و براى نفى خواطر، در وهلهى اول توجه به
نفس را دستور دادهاند.[25]
عارف بیدآبادى، محاسبهى نفس را براى هر انسانى در سه چیز لازم مىداند:
«یکى آنکه تأمل کنى که در آن روز هیچ خطایى و معصیتى از تو واقع شده است
یا نه؟ دویم آنکه در آن روز خیرى و حسنهاى کسب کردهاى یا نه؟ سیم آنکه
هیچ عمل صالحى به تقصیر و تکاهل فوت کردهاى یا نه؟»[26]
7. مکتب اخلاقى ـ عرفانى بیدآبادى مبتنى بر عمل، دیدگاههاى آن تجربى و
عملى، و محور آن «دستورالعمل» ـ و نه آگاهى از رذایل و فضایل ـ است. سیر و
سلوک در این مکتب، بر اساس اذکار و اورادى است که از ائمهى دین علیهمالسلام و
راهنمایان وادى معرفت، نقل شده است؛ چرا که ذکر، مرز بین انسان و حیوان، و
پلکان قرب و نردبان صعود به لقاى معبود است. در برنامههاى تربیتى و سلوکى
این مکتب، شخص سالک در مقام نفى خواطر باید مانند جبال رواسى ثابت
بایستد و هر خاطرى که پیدا مىشود و باعث زحمت او مىگردد، با شمشیر ذکر
آن را هلاک کند. عارف بیدآبادى گفتن اذکار لسانى را براى دفع وسوسههاى
شیطانى و حصول حالات معنوى، البته با رعایت شرایط و آداب ویژهى آن لازم
مىداند و در پاسخ به پرسش و درخواست راهنمایى از سوى برخى از اهل
سلوک، گفتن برخى از این اوراد را توصیه کرده است.
وى در میان اذکار لسانى، کلمهى طیبهى «لا اله الا اللّه» را بهتر از همهى اذکار
دانسته و آن را مفتاح باب رضا و معراج فردوس اعلا برشمرده و گفتن آن را براى
نفى ماسوا و اثبات مطلب اقصى و نفرت از غیر خدا لازم دانسته است.[27]
همچنین براى دفع وسوسهى نفس و خطورات قلبیهى بشریه، و ترقى احوال
نفس، گفتن اورادى مانند: «لا حول و لا قوة الّا باللّه العلى العظیم» و «لا اله الا انت
سبحانک انى کنت من الظالمین[28]» و «لا اله الا هو یا حى یا قیوم» و «اللّه» و «یا هو
یا من هو لا هو الا هو» و «یا هو» و «یا اللّه یا هو» توصیه شده است. امّا به شرط
آنکه همراه با جوع و سهر و پرهیز از خوراک شبههناک و نیز انجام هر یک از اذکار
در حدّاقل چهل شبانهروز و به اصطلاح یک اربعین کامل باشد، که در این
صورت، احوالى بر نفس عارض شود و صفا و نورى در دل او منکشف گردد که
به تدریج باب ملکوت بر روى او فتح شده و سپس فناى ملک و ملکوت حاصل
گردد و نهایتا از محو به صحو و بقاى کلى در عین فنا رسد و سرّ معناى «العبودیة
جوهرة کنهها الربوبیّة» برایش منکشف گردد و در این مقام به مرتبهى خلافت و
راهنمایى مردم به سوى خدا و نیابت حضرت حجهاللّه على الارض خواهد
رسید.[29]
همچنین از جمله ادعیهاى که عارف بیدآبادى به شاگردش حاجى کرباسى،
سفارش بسیار کرده بود، این دعاى شریف است: «یا محمّد یا على یا فاطمه یا
صاحبالزمان ادرکنى و لا تهلکنى»[30]
8. از آن جا که برخى از اهل ظاهر گمان مىکنند که تهذیب نفس بر اساس
ریاضت و سختى دادن به نفس در شریعت اسلام وارد نشده و حتّى بعضى
مخالفت اسلام با این شیوه را تصور کردهاند، عارف بیدآبادى در جاىجاى
نامهها و مکاتباتش به بیان معناى درست ریاضت و تهذیب نفس، لزوم و شرایط
و آداب و طریقهى آن اشاره کرده است.
ایشان، در لزوم و تعریف ریاضت مىنویسد:
«آدمى باید نوعى نماید که او را در هر حرکت و سکون، نیّت صادقى باشد و هر
یک از آن دو به محض امتثال شریعت از او سر بزند نه به عادت شهوت طبیعت
و فرمایش قوى و مشاعر حیوانیت؛ و این است معناى ریاضت که: «توسن نفس
سرکش را لحظهاى از لحظات به خود وانگذارد.»[31]
وى در جاى دیگر، رسیدن انسان از مرتبهى علمالیقین به عینالیقین و وصول به
درجهى حقالیقین را مستلزم تهذیب نفس مىداند؛ چرا که مردم همگى به
علمالیقین مىدانند که باید مُرد و با این حال، عبرت نمىگیرند. پس باید
علمالیقین را به عینالیقین تبدیل نمود و به درجهى حقالیقین رساند تا بدانیم که
نفس و شیطان، دو دشمن همیشه در کمین آدمىاند و این جز با طى طریق
سلوک و ریاضات شرعى امکانپذیر نیست.[32]
در نگاه بیدآبادى، چشمپوشى از طریقهى تهذیب با ریاضات شرعى و تقلید از
پدران و استادان در مسایل اصلى و فرعى، مانع از عروج به آسمان معارف
حقیقى و رسیدن به واقعیات هستى است.[33]
براى بر هم زدن علایق دنیوى و رهایى دل از تعلّق کونین، راهى جز زدن صیقل
ریاضت بر آیینهى معنا نیست. [34]
و بدون ریاضت شرعى، خیالات تحصیل کمالات، محض هوس است.[35]فقیه
عارف سالک، میرزا ابوالهدى کلباسى، از قول پدرش علّامه ابوالمعالى و او نیز از
پدرش فقیه زاهد نامى حاجى کرباسى نقل مىکند که مرحوم بیدآبادى براى
بعضى از فرزندانش روى صفحهاى چنین نوشته بود: «بىریاضت نتوان شهرهى
آفاق شد». همچنین مدّت یک سال، این مصرع را براى سرمشق شاگردش
حاجى کرباسى نوشته بود: «کسب کمال کن که عزیز جهان شوى» و بارها این
شعر رابر او مىخواند:
«هزار سال بود از تو تا مسلمانى
هزار سال دگر تا به شهر انسانى»[36]
آدمى براى کنار گذاشتن قلب قلابى و بهدست آوردن نفس خالص انسانى،
بایستى از امور روزمره و عادات طبیعى دست کشیده و به ریاضت و تزکیهى
نفس بپردازد.[37]
بیدآبادى، با برشمردن درجات سهگانهى تقوا (تقواى لازم عوام از کفر و شرک،
تقواى خواص از معصیت و خطا، تقواى خاص الخاص از ماسواى خدا)، و ذکر
اقسام چهارگانهى ورع (ورع تائبان، صالحان، متقیان و صدیقان)، رسیدن به
درجات عالى تقوا و حصول مراتب والاى ورع را با طىّ منازل شریعت، طریقت
و حقیقت و یارى ریاضات شرعى، میسّر مىداند.[38]9. طریقه، آداب و شرایط
سیر و سلوک عرفانى شرعى، محتواى نامهها و مفاد تمامى مکاتبات عارف
بیدآبادى را تشکیل مىدهد. وى در پاسخ به کسانى که در نامههاى خود راه و
رسم سلوک را از او خواسته و از پیچ و خمها و لغزشگاههاى آن اظهار نگرانى
کردهاند، به بیان شیوه و آداب سلوک شرعى، در خور فهم و استعداد سایل
پرداخته است. در مکتب بیدآبادى، اولین درجهى سلوک عبارت از ترک علایق
بوده و راه به سوى قرب حقتعالى به تخلیه و تحلیه منحصر است که البته مقدم
بر همهى مبادى و اسباب آن، توبه از آنچه انسان، پیشتر بر آن بوده، مىباشد. [39]
طىّ این مسیر جز با درخواست هدایت از پروردگار و توسّل به اولیاى او و عشق
به آنها ممکن نیست:
«باید اول از مرشد کلّ و هداى سبل هدایت جسته، دست توسل به دامن
متابعت ائمهى هدى علیهمالسلام زده، پشت پا بر علایق دنیا زنى و تحصیل عشق مولا
نمایى.»[40]
وى دربارهى شرایط و طریقه و نتایج سلوک مىنویسد:
«پس در تزکیهى نفس و تصفیهى قلب و تجلیهى روح ظاهرا و باطنا متابعت آل
رسول باید نمود تا قوّت غضبى و نفس سبعى و قوّت شهوى و نفس بهیمى....
منقاد قوّت ناطقه و نفس مَلکى شود و... قابل الهام و محل معرفت حقایق و
احکام ملک علّام گردد...».[41]
از دیگر شرایط مهم و لوازم ضرورى سلوک شرعى از نظر بیدآبادى، زدودن
جهل و تحصیل علم و حکمت است؛ چرا که: «سَرِ همهى قبایح فضیحه و مادر
همهى شنایع بدیعه و منشأ جمیع رسوم ذمیمه و مبدء تمام عادات رذیله، جهل
است که آن، موت و عماء معنوى است. و مصدر کلّ خیرات و حسنات و
باقیات صالحات، علم است و بینایى باطنى است و سرمایهى سعادت دو
جهانى.»[42]
با این که به یکى از علماى بزرگ همعصر خود توصیه مىکند که انسان نباید تمام
عمر خود را در درس و تدریس وچشمپوشى از تهذیب نفس بگذراند،[43]امّا
هشدار مىدهد که:
«عروج از این زندان ظلمانى و خاکدان عالم فانى به عالم علوى نورانى
بىواسطهى فضل و حکمت و بىواسطهى علم و معرفت صورت نبندد.»[44]
«البته سالک باید از میان علوم معمول رسمى بهترین آنها را انتخاب کند و
علامت علم نافع و نشان یعنى علامت علم سودمند و نشانهى حالى [در مقابل
قالى] بودن آن حالى آن است که آدمى را از هواى دنیا خالى سازد.»[45]«چرا که
علم بستگى به زیادى تحصیل ندارد، بلکه نورى است که در قلبها مىتابد و
اگر آدمى به آداب شایستهى الهى آراسته شود، آن را خواهد یافت.» [46]
عارف بیدآبادى، امورى مانند عزلت، کمخوابى، بیدارى و گرسنگى را از
جملهى کارها و اعمال حتمى و ناگریز براى سالک دانسته و از قول بزرگان نقل
مىکند که:
«عزلت باعث عزّت است، و عزت در عزلت از خلایق است، و راحتْ در قطع
علایق، و سلامتْ در وحدت، و آفتْ در شهرت.»[47]
و به سالک هشدار مىدهد که:
«... هر که قدر گرسنگى و برهنگى و عبادت و بىخوابى و بىچیزى و
بىخانمانى و لاغرى و گمنامى و تنهایى نداند، حقتعالى وى را به بلاى سیرى و
خودآرایى و بطالت و خواب و مالدارى گیر اندازد و به بلبلهى سروسامانى و
فربهى و آفت شهرت و معاشرت خلق مبتلا سازد که ساعتى و لمحهاى نتواند که
به خود یا خدا بپردازد.» [48]
البته این به معناى آن نیست که پویندگان و سالکان در راه حق دست از زندگى
دنیوى و کار و کسب شسته و یکسره به رهبانیت بپردازند، بلکه اساسا طىّ طریق
سلوک شرعى منافاتى با امرار معاش و کار و تلاش نداشته و مستلزم ترک
معیشت به قدر ضرورت نیست؛ و در روایات اهلبیت علیهمالسلام مسلمان بیکار یا
شخص توانمندى که خرج و هزینهاش به عهدهى دیگرى باشد، به شدّت
مذمت و نکوهش شده است.[49]
10. نامهها و مکتوبات بیدآبادى پر از مواعظ و پندهاى این عارف دلسوخته و
سالک راهآزموده و حاصل تجارب شخصى و حالات و مقاماتى است که پیموده
و چشیده است. نوشتههاى عرفانى او، سراسر حال است و ذوق و عمل و
حضور و بینش و تساهل و جوانمردى و گذشت و برخاستن از سرِ جاه و
حشمت و دورى جستن از قیل و قال اهل مدرسه، و بر تجربهى درونى و
انکشاف معنوى متکى است. مکتب اخلاقى ـ عرفانى او روشن، لطیف و قابل
فهم، برخوردار از بالندگى و پویایى، و همچنان اثر زندگى و نَفَس زندگى از آن
آشکار است. از این رو، نوشتهجات او هنوز دهان به دهان مىگردد و افقها را
درمىنوردد و در سینهها مىجوشد.
از جمله مواعظ و هشدارهاى او خطاب به اهل سلوک و پویندگان راه حق،
چنین است:
مذمّت حبّ دنیا
«دوستى دنیا مانع رشد و ترقّى و حصول معارف حقیقى است.[50]
«دلبستگى و مسرور شدن به شهوات بىاعتبار و لذّات ناپایدار، مایهى ندامت و
عذابى بزرگ است.»[51]
«محبّ دنیا، رفیق نااهل است؛ چه در لباس شیخ و درویش، یا در عرصهى
معرکهى امامت و وعظ، یا در مدرس مجتهد و محدّث.»[52]
«دنیا و عقبى مانند دو زناند که در تصرف یک مرد باشند. به هر یک که میل
مىکند، آن دیگرى از او دور و متنفّر مىشود.»[53]
«هواپرستى با خداپرستى جمع نشود و خودبینى با حقبینى راست نشود.»[54]
«البته طالب عقبى باید به دل از جاه و مال دنیا بىرغبت باشد، نه آن که به زبان و
گفتگو زاهد، و به دست و پا و دندان پنچ پنچ بگیرد؛ و تا اول به اکراه بر نفسْ زور
نیاورد و ترک فضولى مباحه نکند، به عیوبش برنمىخورد و به درجهى زهد
نمىرسد.»[55]
ذکر مرگ
«مرگ را دائم در نظر دار تا همهى کارهاى دشوار بر تو آسان شود، بلکه مشتاق
آن گرد تا به شیرینى بمیرى نه به تلخى...».[56]
«به کثرت ذکر مرگ، خانه را از فکر غیر خالى کن.»[57]
«یاد کن از آن روزى که نگذارند قدم از قدم بردارى تا حساب دو به دو از عمر تو
بگیرند...»[58]
«عیسى روحاللّه علیهالسلام مىفرماید که: اى حواریان! دعا کنید تا حقتعالى جان دادن
را بر من آسان کند، و محمّد خاتم الانبیاء صلىاللهعلیهوآلهدعا مىکرد که: «اللّهم هوّن علینا
سکرات الموت»؛ با آن همه تفرّد و تجرّد و فقرو زهد که ایشان را بود...»[59]
قدر لحظات عمر دانستن
«و هر ساعت و دقیقه را که از زمان بر تو مىگذرد، بلکه هر نَفَس و آنى را که از
غیب به تو مىرسد، دم آخر و نفس واپسین شمارى... و قدر و قیمت آن را بدانى
و لاطایل در آن مشغول نباشى.»[60]
«چون گذشته گذشت، آینده را نیز چنان مگذران و حال را مغتنم... و تلافى ایام
جوانى را... بارى در پیرى دریاب.»[61]
«اى نفس! این روز جدید که آمده مانند آن روز است که گذشته و بر گفتار و کردار
تو شاهد است. دى قدرش ندانستى، امروز بدان...»[62]
لزوم موت ارادى براى سالک
«هر که پیش از مرگ طبیعى به موت ارادى بمُرد، زندهى ابد شد و آن، عبارت از
میراندن شهوت و کشتن غضب بود به فرمان عقل و شرع.»[63]
نفرت از معصیت
از معصیت نفرت کن و به طاعت رغبت زیرا که لذت معصیت برود و تلخى آن
بماند و تلخى طاعت برود و لذت آن بماند.»[64]
به کدام جسارت متعرض فعلى مىشوى که موجب مَقْت و سخط
خداوند علّام شود و شدّت قهّار شدید الانتقام را بر خود مىپسندى؟»[65]
از جادهى قناعت بیرون نشدن و اکتفا به ضروریات حیات کردن
«و در طعام و لباس و خواب و سایر مایحتاج صوریّه به قدر حاجت و ضرورت
اکتفا کن و از طریق قناعت به کفایت بیرون مرو تا کارت بر وفق شریعت باشد.»[66]
«جامه رعنایى و خودآرایى به فعل میاور و بدانچه دفع سرما و گرما کند قناعت
کن و زیادتى را به برهنهاى دیگر بپوشان و به گرسنهاى دیگر برسان...»[67]
مدارا با خلق خدا و تساهل با مؤمنین
«و در برابر مردم، نیکى کن و اگر آن نتوانى کرد بدى مکن...»[68]
این که «در حق رضا باشیم و در حق خود نفسالامرى، خردهگیرتر از آن باشیم که
در باب دیگران دقّت کنیم و هیچ دانا و درویش امتحان نکنیم... و افعال ظاهر
مسلمانان را حمل بر صحّت کنیم.[69]
دورى گزیدن از رفیق نامناسب
«با اشرار نابکار که صغار و کبار این روزگارند نیامیز.»[70]
«از اختلاط و آمیزش با مردم روزگار که خواص و عوام ایشان تمام مانند انعام عام
و ناتماماند، بلکه اضلّ، بپرهیز و بگریز... از خلق آویخته به که با خلایق
آمیخته.»[71]
«زاهد حقیقى در دنیا رفیق موافق است؛ از هر صنف خواه باشد.»[72]
« [باید ]دست از آشنایى این بیگانگان آشنا دعوى و دشمنان دوستنما بشویى
و پیرامون این دونان و نفسپرستان نگردى.[73]
«و از رفیق نامناسب و مصاحب نفس اجتناب نما و در دانانهادان و پاکاعتقادان
درآویز که اثر صحبت، عظیم است.[74]
مغرور نشدن به زهد و عبادت خود «و به دراعه و عمامه و سجاده مناز و از
جادهى دردمندى و افتادگى و عجز بیرون مرو که آفت در طریقهى عابدان بیش
از دیگران است... تا سبک بار نشوى، این سفینهى تن به منزل نرسد... از قصه
پرغُصهى ابلیس عبرت گیر...» [75]
خاستگاه مکتب اخلاقى ـ عرفانى تشیع
در پایان توجه به یک نکتهى تاریخى، اهمیت تأسیس مکتب عرفان عملى
شیعى توسط بیدآبادى را بیش از پیش آشکار مىنماید. وجود معارف توحیدى
و نکات عمیق عرفانى در متون دینى شیعه، به ویژه بخش ادعیهى ائمه علیهمالسلام، و از
طرفى هم رواج اندیشههاى صوفیانه در جوامع اسلامى و نگارش آثار عرفانى از
سوى مشایخ آنها، موجب تمایل برخى عالمان شیعى به اندیشههاى عرفانى
گشت. بهدست آمدن اقتدار دینى و سیاسى و اجتماعى در برهههایى از زمان
براى صوفیان و سامان یافتن نهادهاى سازمانىشان، کار را بعضا به جبههگیرىِ
صوفیان در برابر ارباب شریعت نیز کشانید؛ از این رو، بسیارى از عالمان شیعى
داراى گرایشهاى عرفانى، وادار به بررسى و مقایسهى اندیشههاى عرفانى با
باورها و متون روایى شیعه شدند. این حرکت که ظاهرا در قرن ششم هجرى
قوت بیشترى یافت، اندک اندک باعث پدید آمدن دو گرایش عمده در این زمینه
گردید: برخى از عالمان عارفمسلک شیعى ـ مانند سیّد حیدر آملى و ابن ابى
جمهور احسایى ـ به جمع تصوف و تشیع پرداخته، و برخى دیگر عرفان را بر
مبناى باورها و روایات شیعى بنا نهادند؛ مانند: سیّد رضى على بن طاووس،
شهید ثانى، ابن فهد حلّى، شیخ بهایى، ملاّ محمد تقى مجلسى و آقا محمّد
بیدآبادى، که این رویّه در آثارى مانند إقبال، اسرارالصّلوة، عدهالدّاعى،
مفتاحالفلاح، تشویقالسالکین، رسالهى مجاهده (یا ریاضت) و نیز نامهها و
مکتوبات بیدآبادى به چشم مىخورد.
بدین ترتیب، بیدآبادى، مکتب اخلاقى ـ عرفانى خود را از باطن قرآن و روایات
و ادعیهى امامان علیهمالسلامآموخت. شریعت را بُراق معراج شهود مىدانست. حبّ
ولایت معصومین، زادراه او بود و مقام کردن در بیت ولایت آل بیت رسولاللّه
صلىاللهعلیهوآلهقلهى آرمان و مطلوب او. وصف شیوهى عرفانى او به «شرعیت» نه بدین
معناست که «عرفان» پیش از او خلاف شریعت بود، که آن عرفان نیز
خاستگاهش قرآن و گفتار نبوى صلىاللهعلیهوآله بوده است، بلکه در شیوهى عرفانى و
سلوکى بیدآبادى، ظواهر مکتب و عمل به آن، معبر شهود حقایق و رسیدن به
لقاء است و ساختار ساختمان این شیوه را سنّت پیامبر و اهلبیت و قرآنى که
زبان آن آل رسولند، تشکیل مىدهد. امتیاز دستورالعملهاى بیدآبادى و
برنامههاى ذکرى و سلوکى او، الهام و بهرهورى از کلام و مرام امامان شیعه علیهمالسلام
است؛ به طورى که پشتوانهى هر گفتهى او چندین روایت است.
نامههاى عرفانى بیدآبادى
تاکنون هشت نامه از مکتوبات و نامههاى آقامحمد بیدآبادى خطاب به سالکان
کوى حق و مشتمل بر آداب و شرایط و نتایج ریاضت و سلوک شرعى، چاپ و
منتشر شده است. در نسخهاى خطى که اخیرا به دست نگارنده رسید، هشت
نامه از بیدآبادى به چشم مىخورد که تاکنون پنج مورد آن به چاپ رسیده است.
این نسخهى ارزشمند که تاریخ کتابت آن از حدود سال 1220 هجرى به بعد
است، رسایلى از شیخ بهایى، میرداماد، ملاصدرا، فیض کاشانى، بیدآبادى،
ملاعلى نورى و دیگران را دربرمىگیرد و توسط چند نفر از علماى اصفهان در
عصر فتحعلى شاه قاجار نوشته شده است. حدود ده نامه از مرحوم بیدآبادى در
این مجموعهى نفیس به چشم مىخورد که سه مورد آنها تاکنون انتشار نیافته
است و در این دفتر به خوانندگان گرامى تقدیم مىشود. نخستین نامهاى که در
ذیل ارایه خواهد شد، متأسفانه فاقد خطبه بوده و بخشى از سطور اولیهى آن،
افتاده است. و به احتمال زیاد از نامههاى مرحوم بیدآبادى مىباشد. این نامه، که
مانند دیگر نامههاى بیدآبادى، خطاب به برخى از سالکان و جویندگان راه قرب
به سوى حق، بودهاست، در بردارندهى دستورالعملى کامل و جامع بر اساس
شریعت مقدس نبوى و فقه مبین جعفرى است که در آن عارف بیدآبادى،
پیروى از 25 دستور و برنامهى دینى را متضمن سعادت آدمى و رسیدن به
کمالات معنوى دانسته است.
پس از این نامه، دو نامهى دیگر از بیدآبادى خواهد آمد که معرفى هر کدام جاى
خود آمده است.
نامهى اول
«از فرایض و سننن و آداب و مراقبه و محاسبهى نفس آنا فآنا و لحظةً فلحظةً
هموم را همّ واحد گردانیدن و منقطع شدن به حق سبحانه و تعالى (و تبتّل إلیه
تبتیلاً[76]) و (الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سُبُلَنا[77])، و زاد این راه تقواست: (و
تزودوا فان خیر الزاد التقوى[78]) و تقوا عبارت از قیام نمودن به آنچه شارع امر به
آن فرموده است و پرهیز کردن از آنچه نهى از آن کرده از روى بصیرت، تا دل به
نور شرع و صیقل تکالیف آن مستعد فیضان معرفت شود از حق عزّوجل،
واتّقوااللّه و یعلمکماللّه،[79]و همچنان که مسافر صورى تا قوّت بدن از زاد حاصل
نکند، قطع راه نتوان کرد، همچنین مسافر معنوى تا به تقوا و طهارت شرعیه،
ظاهرا و باطنا، قیام ننماید و روح را به آن تقویت نکند، علوم و معارف و اخلاق
حمیده که بر تقوا مترتّب مىشود و تقوا از آن حاصل مىشود، نه بر سبیل دَور،
بر او فایض نمىگردد؛ و مثل این، مثل کسى است که شب، چراغى در دست
داشته باشد و به نور آن راهى را مىبیند و مىرود و هر یک گام که مىرود،
قطعهاى از مسافت روشن مىشود و در آن مىرود؛ و هکذا تا گام برندارد و نرود
روشن نشود و تا روشن نشود و راه را نبیند نتواند رفت.
آن دیدن، به منزلهى معرفت است و آن رفتن به منزلهى عمل و تقوا "من عَمِلَ
بما علم، اورثه اللّه علم مالایعلم"[80]، "العلم یهتف بالعمل فان اجابه و إلّا ارتحل[81]،
"لا یقبل اللّه عملاً الا بمعرفة و لامعرفة الّا بالعمل، فمن عرف دلّته المعرفة على
العمل و من لم یعمل فلا معرفة له الا انّ الایمان بعضه من بعض، کذا عن
الصادق علیهالسلام"[82]. و همچنانکه در سفر صورى کسى که راه را نداند به مقصد
نمىرسد، همچنین در سفر معنوى کسى که بصیرت در عمل ندارد به مقصد
نمىرسد.
العامل على غیر بصیرة کان به على غیر الطریق لا یزیده کثرة السّیر إلّا بُعدا؛ و
راحلهى این سفر، بدن است و قواى آن؛ و همچنان که در سفر صورى اگر راحله
ضعیف و معلول بود راه را طى نتواند کرد و همچنین در این سفر تا صحّت بدن و
قوا نباشد، کارى نتوان ساخت. پس تحصیل معاش از این جهت، ضرور است و
به قدر ضرورت باید. پس طلب فضول در معاش، مانع است از سلوک، و دنیاى
مذموم که تحذیر از آن فرمودهاند، عبارت از آن فضول است که بر صاحبش وبال
است؛ و امّا قدر ضرورى از آن، داخل امور آخرت است و تحصیل [آن ]عبادت،
و همچنانکه اگر کسى راحله را در سفر صورى در اثناء راه سیر دهد تا خودش
مىچرد راه او طى نمىشود، همچنین در این سفر اگر بدن و قوا را بگذارد تا
هرچه متمناى آنهاست به فعل آورند و به آداب و سنن شرعیه مقید نگرداند و
لجام آن را در دست نداشته باشد، راه حق طى نمىشود.
و رفقاى این راه علما و صلحا و عباد و سالکانند که یکدیگر را معاونند؛ چه، هر
کسى بر عیب خود زود مطلع نشود، امّا بر عیب دیگرى زود واقف مىشود. پس
اگر چند کس با هم بسازند و یکدیگر را از عیوب و آفات باخبر سازند، زود بر
ایشان راه طى مىشود و از دزد و حرامى دین ایمن مىگردند؛ چه، الشیطان على
المنفرد اقرب منه على الجماعة و یداللّه على الجماعة. اگر یکى از راه بیرون رود
دیگرى او را خبردار مىگرداند، و اگر تنها باشد تا واقف مىشود هیهات است.
و راهنماى این راه پیغمبر صلىاللهعلیهوآله است و ائمهى معصومین (صلوات اللّه علیهم
اجمعین) که راه نمودهاند و سنن و آداب وضع کردهاند و از مصالح و مفاسد راه
خبر دادهاند و خود به این راه رفتهاند و امّت را [ازپى] و اقتفاى خود فرمودهاند:
(لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوة حسنة[83])، (قل ان کنتم تحبون اللّه فاتّبعونى
یحببکم اللّه[84]) و محصل آنچه مىکردهاند امر فرمودهاند.
چنانچه از روایات معتبره به طریق اهل بیت علیهمالسلاممستفاد مىشود: از امورى که
سالک را لابّد است از آن و اخلال به آن به هیچ وجهى روا نیست، بعد از تحصیل
عقاید حقه، 25 چیز است:
اوّل، محافظت بر صلوات خمس که: (إنّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر[85])؛
و اول تخلیه باید تا تحلیه توان نمود: (و یزکّیکم و یعلّمکم الکتاب[86]) اعنى
گذراندن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب. پس بىعلّتى و عذرى از
اول وقت تأخیر کند یا به جماعت حاضر نشود یا سننى از سنن یا ادبى از آداب
آن را فروگذارد إلّا نادرا، از سلوک راه بیرون رفته و با سایر عوام که در بَیداى
جهالت و ضلالت سرگردان مىچرخند و از راه مقصود بىخبرند و ایشان را هرگز
ترقى نیست، مساوى خواهد بود.
دویّم، محافظت بر نماز جمعه و عیدین و آیات. با اجتماع شرایط إلّا مع القدر
المسقط که اگر سه جمعهى متوالى ترک نماید بىعلّتى، دل او یا «زنگ» گیرد به
حیثیتى که قابل اصلاح نباشد.
سیّم، محافظت بر نماز رواتب معهودهى یومیه که ترک آن را معصیت شمردهاند
الّا چهار رکعت از نافلهى عصر و دو رکعت از نافلهى مغرب و وتیره، که ترک آن
بىعذرى نیز جایز است.
چهارم، محافظت بر صوم سنّت که سه روز معهود است که پنجشنبهى اول و
چهارشنبهى وسط و پنجشنبهى آخر بوده باشد از هر ماهى، که معادل صوم دهر
است، چنانکه بىعذرى ترک نکند؛ و اگر ترک کند، قضا کند یا به مدّى از طعام
تصدّق نماید.
پنجم، محافظت بر صوم ماه مبارک رمضان و تکمیل آن، چنانکه زبان را از لغو و
غیبت و دروغ و دشنام و نحو آن، و سایر اعضا را از ظلم و خیانت و نظر از حرام
وشبهه بیشتر ضبط کند که در سایر ایام مىکرده.
ششم، محافظت بر زکات واجب بر وجهى که تأخیر و توالى جایز ندارد مگر
عذرى باشد، مثل فقد مستحق یا انتظار افضل مستحقین و نحو آن.
هفتم، محافظت بر انفاق حق معلوم الناس. اعنى مقرر سازد که هر روز یا هر هفته
یا هر ماه از مال خود چیزى به سایل یا محروم مىداده باشد به قدر مناسب مال
چنانچه اخلال به آن نکند؛ و اگر کسى را نیز مطلع نسازد بهتر است: (والذین فى
اموالهم حق للسائل و المحروم[87]) ففى الحدیث: «انّه غیر الزکوة».
هشتم، محافظت بر حُجَهالاسلام؛ چنانچه در سال وجوب به فعل آورد و
بىعذرى تأخیر روا ندارد.
نهم، زیارت قبور مقدسهى پیغمبر و ائمهى معصومین صلوات اللّه علیهم،
خصوصا امام حسین علیهالسلام؛ چه، در حدیث [آمده] که: «زیارت حسین علیهالسلامفرض
است بر هر مؤمن. هر که ترک کند، حقى از خداوند و رسول را ترک کرده است»؛
و در حدیث دیگر آمده است که: «هر امامى را عهدى است بر گردن اولیا و
شیعهى خود؛ از جملهى تمامى وفاى به عهد، زیارت قبور ایشان است.»
دهم، محافظت بر حقوق اِخوان و قضاى حوایج ایشان؛ چه، تأکیدات بلیغه بر
آن شده بلکه بر اکثر فرایض مقدم داشتهاند.
یازدهم، تدارک نمودن هرچه از مذکورات فوت شده باشد وقتى که متنبه شود؛
مَهما أمکن.
دوازدهم، اخلاق مذمومه مثل کبر و حسد و نحو آن را از خود سلب کردن به
ریاضت و مضادّات اخلاق پسندیده مثل حسن خلق و سخى و صبر و غیر آن بر
خود بستن تا ملکه شود.
سیزدهم، ترک منهیات جملةً، و اگر بر سبیل ندرت، معصیتى واقع شود، زود به
استغفار و توبه و انابت تدارک نماید تا محبوب حق شود: (ان اللّه یحبّ
التوّابین[88])، «ان اللّه یحبّ کلّ مفتن توّاب.»
چهاردهم، ترک شبهات که موجب وقوع محرّمات است؛ و گفتهاند که هر که
ادبى از آداب را ترک کند، از سنّتى محروم شود؛ و هر که سنّتى را ترک کند، از
فریضه محروم شود؛ و ترک مجالست بطّالین و مغتابین و آنها که سخنان پراکنده
گویند و روزى گذرانند کنند؛ یعنى خلاص نشود، چه هیچ چیز مثل این نیست
در ایجاد قسوت و غفلت و تضییع وقت.
پانزدهم، در ما لا یعنى یه خوض نکردن که موجب قسوة و خسران است؛ و
فىالحدیث: «من طلب ما لا یعنیه فاته ما یعنیه.» و اگر از روى غفلت صادر شود،
بعد از تنبیه تدارک نماید به استغفار و انابت: انّ الذین اتّقوا اذا مسّهم
طائف من الشیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون و اخوانهم یمدّونهم فى الغى ثم لا
یقصرون.[89])
شانزدهم، کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن را شعار خود ساختن که دخلى تمام
در تنویر قلب دارد.
هفدهم، در روز، قدرى از قرآن را تلاوت کردن و اقلّش پنجاه آیه است به تدبّر و
تأمل و خضوع؛ و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود بهتر است.
هجدهم، قدرى از اذکار و دعوات، ورد خود ساختن در اوقات معیّنه، خصوصا
بعد از نمازهاى فریضه، و اگر تواند که اکثر اوقات زبان را مشغول ذکر حق دارد، و
اگر که جوارح در کارهاى دیگر مصروف باشد زهى سعادت. از حضرت امام
محمد باقر علیهالسلام منقول است که زبان مبارک ایشان اکثر اوقات تر بود به کلمهى
طیّبهى «لا اِلهَ اِلّا اللّه»؛ اگر چیزى مىخوردهاند و اگر سخن مىگفتهاند و اگر راه
مىرفتهاند، الى غیر ذلک؛ چه، این ممدّى و معاونى است قوى مر سالک راه
حق را؛ و اگر ذکر قلبى نیز مقارن ذکر لسانى سازد، به اندک زمانى فتوح بسیار
روى مىدهد؛ و تا مىتواند سعى نماید که دم به دم به دل متذکر حق مىبوده
باشد که: (و لذکر اللّه اکبر[90]) تا غافل نشود، که هیچ امرى به این نمىرسد در
سلوک، و این مددى قوى است در ترک مخالفت حق سبحانه و تعالى در
معاصى.
نوزدهم، صحبت عالم و سؤال از او و استفادهى علوم دینیه به قدر حوصلهى
خود. تا مىتواند سعى کند که علمى بر علمى بیافزاید. «اکیس الناس مَنْ جَمَعَ
عِلم الناس الى على علمه.»[91]صحبت اعلم از خود را فوزى عظیم شمرد و اگر
عالمى یابد که به علم خود عمل کند، متابعت او را لازم شمرد و از حکم او
بیرون نرود، و پیرى که صوفیه مىگویند عبارت از چنین کسى است؛ و مراد از
علم، علم آخرت است نه علم دنیا، و اگر چنین کسى نیابد و اعلم از خود نیز
نیابد با کتاب صحبت دارد و با مردم نیکوسرشت که از ایشان کسب اخلاق
حمیده کند؛ و هر صحبتى که او را خوشوقت و متذکر حق و نشئهى آخرت
مىسازد، از دست ندهد.
بیستم، با مردمان به حسن خلق و مباسطت معاشرت کردن تا بر کسى گران
نباشد و افعال ایشان را محملى نیکو اندیشیدن و گمان بد به کسى نداشتن.
بیست و یکم، صدق در اقوال و احوال را شعار خود ساختن.
بیست و دوم، توکل بر حق سبحانه و تعالى کردن در همهى امور؛ و نظر بر اسباب
نداشتن در تحصیل رزق و بسیار به جدّ نگرفتن و فکرهاى دور به جهت آن
نکردن؛ و تا مىتوان به کم قناعت کردن و ترک فضول نمودن.
بیست و سیّم، بر جفاى اهل و متعلّقان صبر کردن و زود از جا درنیامدن و
بدخویى نکردن که هر چند جفا بیشتر مىکشد در تلقّى بلا، زودتر به مطلب
مىرسد.
بیست و چهارم، امر به معروف و نهى از منکر به قدر وسع و طاقت کردن و
دیگران را نیز بر خیر داشتن و غمخوارى نمودن و با خود در سلوک شریک
ساختن؛ اگر قوّت نفس داشته باشد. و الّا اجتناب از صحبت ایشان نمودن با
مدارا و تقیه که موجب وحشت نباشد.
بیست و پنجم، اوقات خود را ضبط کردن و هر وقتى از شبانهروز وردى خواندن
که به آن مشغول مىشده باشد تا اوقاتش ضایع نشود؛ چه، هر وقتى طالبِ
موقّتٌ له است.
و این عملهاست در سلوک. این است آنچه از ائمهى معصومین علیهمالسلام به ما
رسیده که خود مىکردهاند و دیگران را امر مىفرمودهاند. امّا چله داشتن و
حیوانى نخوردن و ذکر چهار ضرب کردن و غیر آن که از صوفیه منقول است، از
ایشان وارد نشده و ظاهرا بعضى از مشایخ، امثال اینها را به جهت نفوس بعضى
مناسب مىدیدهاند در سهولت سلوک، بنابراین امر به آن فرمودهاند؛ و مأخذ
چلّه شاید حدیث «من أخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه
على لسانه»[92]باشد و مأخذ ترک حیوانى «لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوانات[93]» و
نحو آن؛ و شکى در آن نیست که گوشت کم خوردن و در خلوت نشستن و به
فراغ بال و توجه تمام مشغول ذکر بودن، دخلى تمام در تنویر قلب دارد.
و از جمله امورى که عمده است در سلوک، اجتناب از شوایب طبیعت و
وساوس عادت نوامیس عامّه؛ چه، سالک را هیچ سدّى عظیمتر از این امر
نیست و بعضى از حکما، اینها را رؤساى شیاطین نامیدهاند.
و هر قبحى که از کسى سرمىزند، چون نیکو بنگرى به یکى از این سه منتهى
مىشود:
[1]و امّا شوایب طبیعت، مثل شهوت و غضب و توابع آن از حبّ مال و جاه و
غیر آن: (تلک الدّار الآخرة نجعلها للذین لایریدون علّوا فى الارض و لا فسادا[94])
و؛ [2] امّا وساوس عادت، مانند تسویلات نفس امّاره و تزیینات او و اعمال
غیرصالحه، خیالات فاسده و اوهام کاذبه و لوازم آن از اخلاق رذیله و ملکات
ذمیمه: (قل هل أنبئکم بالأخسرین أعمالاً الّذین ضلّ سعیهم فى الحیوة الدنیا و
هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا[95]). و؛ [3] امّا نوامیس عامّه، مانند متابعت
غولان آدمىپیکر و تقلید عالمان جاهل است و اجابت استغوا و استهواى
شیاطین جنّ و انس و مغرور شدن به خدع و تلبیسات ایشان به دنیا: (ربّنا أرنا
الذین أضلاّنا من الجن و الإنس نجعلهما تحت اقدامنا لیکونا من الاسفلین[96]).
امّا بعضى رسوم و اوضاع، مانند لباس و معاشرت با ناس که در عرف زمان مقرّر
نباشد، که متابعت جمهور در آن باید کرد به حسب ظاهر، تا در پوستین این کس
نیفتند؛ چه، امتیاز باعث وحشت و اختلاف مىشود مگر آن که متابعت در آن،
مخالفت با امر مهم دینى [باشد] که ترکش ضرر به سلوک داشته باشد که در آن
هنگام، متابعت لازم نیست مگر از باب تقیه، و امثال این امور براى بصیر زمان
منوط باید داشت.
خاتمه، و هر که این 25 چیز مذکور را بر خود لازم گرداند و به جدّ مىکرده باشد
از روى اخلاص، أعنى ابتغاء لوجه اللّه لالغرض دنیوى عاجل، روز به روز حالش
در ترقّى باشد و حسناتش متزاید و سیئاتش مغفور و درجاتش مرفوع. پس اگر از
اهل علم باشد، اعنى مسایل علمیهى الهیه از احوال مبدأ و معاد و معرفت نفس
و امثال آن، آنها بر گوشش خواند و دانستن آنها را ـ کما هو ـ مقصد اقصى داند و
کمال اهتمام به معرفت آن دارد و از اهل آن همّت که بفهمد، روز به روز معرفتش
متزاید مىگردد به الهام حق به قدر کسب استعدادى که از عبادات و صحبت
علما و سخنان ایشان او را حاصل مىشود؛ و الا صفاى باطنى و دعاى سبحانى
و نحو آن از کمالات در خور سعى و توجه مىباید و بر تقدیر، او را قُربى به حق
سبحانه و تعالى حاصل مىشود و حجتى و نورى؛ و محبت کامل و نور وافر،
ثمرهى معرفت است و معرفت کامل به حدّى مىرسد که اکثر امور آخرت او را
مشاهده مىشود و در این نشئه؛ چنانچه از حارثبننعمان منقول است و
حدیث او در کافى مذکور است؛ و محبّت هرگاه اشتداد یافت و به حدّ عشق
رسید و در ذکر حق مشتهر گشت، تعبیر از آن به لقا و وصول و فناء فىاللّه و بقاء
باللّه و نحو آن مىکنند و این غایت از ایجاد خلق [است]؛ چنانچه در حدیث
قدسى وارد است: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى
اعرف»[97]، و فىالتنزیل: (ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون[98]) قیل أى لیعرفون؛
و عبّر عن المعرفة بالعبادة؛ لانّها لاتنفکّ عنها و انّما عبّر عن اللّازم بالملزوم لئلّا
یتوهم ان المقصود أىّ المعرفة کانت، بل المعرفة الخاصة التى لا تحصل إلّا من
جهة العبادة؛ چه، معرفت از انواع متعدده و طرق متکثره است و هر معرفتى
موجب قرب و وصول نمىشود؛ چه، اکثر عامّه را نیز معرفتى از راه تقلید حاصل
است و متکلمین را نیز معرفتى از راه دلایل جدلیّه که مقدمات آن از مسلّمات و
مقبولات و مظنونات ترکیب یافته و فلاسفه را نیز معرفتى از راه براهین عقلیه که
مقدّمات آن از یقینیات مرکب شده هست؛ و هیچ از اینها موجب وصول و
محبّت نمىگردد. پس هر که معرفت از راه عبادت او را حاصل شد، او ثمرهى
شجرهى آفرینش است و مقصود از ایجاد. دیگران همه به طفیل او موجود
شدهاند و از براى خدمت او.
حافظ:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
آن قدر اى دل که توانى بکوش
اگر به مقصد رسیدى زهى سعادت و اگر در این راه مُردى زهى شهادت:
اگر در راه او مردى شهیدى
وگر بردى سبق زین العبیدى
(و من یخرج من بیته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره
على اللّه[99])
عطّار:
در غرور این هوس گر جان دهم
به که دل بر دکّه و دکّان دهم
والتوفیق من اللّه العزیز العلیم و الحمد للّه ربّ العالمین.»
نامهى دوم
شخصى عریضه خدمت مرحوم جنّتمکان آقامحمّد بیدآبادى نوشته و از
آنجناب طلب ارشاد نمود، ایشان در جواب نوشتهاند:
«اى برادر صاحب نوشته! این روسیاه، چاره از براى نفس خود، سواى این
نمىداند که او را به ریاضات شرعیه گوشمال داده، از ستّهى ضروریه به قدر
ضرورى اکتفا نموده، آن قدر را نیز به محض امتثال فرمان صاحب شریعت به
عمل آورد نه به شهوت طبیعت، و از مستحبات شرعیه به قدر مقدور، چیزى را
فروگذاشت نکند، و از مواضع تهمت، احتیاط بلیغ نموده، و از مخالطت اَبناى
زمان کناره گیرد، و با هر که خلطه نماید اولاً ملاحظه نماید هرگاه از شرکاء مأمور
به باشد بکند و إلّا ترک کند؛ و تمامى اوقات، فکر خود را در بىقدرى دنیا و
جلالت آخرت، مصروف دارد، و فکر مرگ بسیار نماید به طورى که بدن به
اهتراز آید، و در همهى امور، استعانت به غیر حق از احدى نجوید، و تسلّط
شیطان را به قلّت اکل در حلال و کثرت مواظبت ادعیهى صحیفهى کامله از خود
دور سازد تا رفته رفته چنان شود که در فضایل ابوذر مذکور است که او را در هر
حرکت و سکون، نیّت صادق باشد؛ و استغفار بسیار نماید و لاحول بسیار گوید
و به اعتقاد درست و یقین بداند که: (انّ الهدى هدى اللّه[100]و رسوله لایهدى الا من
احب) تا حالى به هم رساند که در همهى امور تفویض به حق نموده، مدح و ذم
مردم نزد او مساوى شود. بعد از آن، هرگاه شخصى که شأن او باشد در معارف
الهى فکر نماید، اکثر اوقات در مظاهر اسماء و صفات فکر نموده تا به حدّى
رسد که برگ درختان سبز در نظرش دفتر معرفت شود.
سرّ توحید تو معلوم شد از...
صد دهن نغمهسرا باشد و یک آواز است
فقرات مرقومه ناشى از مالیخولیا نباشد، چاره این است و الّا به شربت افتیمون
استعلاج باید شود.
قال الشّاعر:
صُمٌّ اذا سمعوا خیرا ذکرت به
و ان ذُکِرتُ بشر عندهم سمعوا
والسلام»
نامهى سوّم
سومین نامهاى که در این مجموعهى نفیس از آقامحمّد بیدآبادى، آمده است،
شامل مباحث عمیق عرفان نظرى و نیز بیان شرایط و آداب سلوک عملى است.
این نامه نیز مانند دیگر مکتوبات بیدآبادى در پاسخ به پرسش برخى از اهل
سلوک نوشته شده و در آن شخص سایل، نخست، معناى یک بیت شعر را
پرسیده و سپس با جویا شدن از احوال بیدآبادى، از او دربارهى ضروریات
سلوک الىاللّه توضیح خواسته است. عارف بیدآبادى در پاسخ به او، با بیان
معانى بیت مذکور و اشاراتى به حالات شخصىاش، به بیان برخى از اوامر و
نواهى لازم براى سالک بر اساس آیات و روایات پرداخته است. در پایان این
نامه، کاتب که خود را محمّدباقر یزدى نامیده است ـ و از علماى زمان خود در
اصفهان بوده ـ تصریح نموده است که این نامه را به اشارهى یکى از علماى بزرگ
عصر نوشته است. که با توجه به برخى قرائن و نشانهها، گویا منظورش از آن
عالم بزرگ، سیّد حجهالاسلام شفتى بوده است.
«بسم اللّه تعالى
تقدیر به یک ناقه نشانده است دو محمل
لیلاى وجود تو و سلماى عدم را[101]
لیلى و سلمى دو اسماند که شعراى عرب، تعبیر از مایُتَعشّق به، به آن مىکنند و
مراد از عدم، عدم مقابل وجود مىتواند بود و فناى در سیر هم مىتواند. بنا بر
اول، بعد از تحقیق مراتب محققه در نزد محققان اهل عرفان، نظر به حکایت
قدسى «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف» سرایت
حبّ از هر علّتى نسبت به معلول که تعبیر از آن در مبادى عالیه به عنایت و
إفاضه مىکنند و در متوسطات ذوىالشعور به اراده و در ادانى غیر ذوىالشعور
به میل، پس سلسلهى وجود را مشار الى عدمْ سلماست؛ چون که تمایز به
تنزّلات منازل وجود به جز از عدم به چیز دیگر نیست. پس در نصفهى نزولى،
هر عالى، عاشق آن است که جمال خود را در آینه سافل بنماید به فقد سافل
بعضى از کلمات عالى را، هرچه از کمال دارد از وجودات، از عالى است. پس
نمایش عالى در سافل است به اعدام او. پس عدم سلماست در نصفه نزولى و
وجودْ لیلاست در نصفهى صعودى، و آن واضح و مناسب تعبیر نیز ظاهر است
که لیلا معشوق موجود و سلما معشوق معدوم است. پس اول شخصى که
عنایت ازلى متوجه او شده و بعبارةٍ اُخرى، اول تنزّل که عنایت او به عنایت ازلى
سرایت در مابعد خواهد نمود لیلاى وجود که معشوق کلّ مابعد است در نزول
هر دو بر مَطیه سیر او نشسته در دو محمل؛ چونکه وجود و عدم هرگز ممزوج
هم نمىشوند مگر به تغایر اضافه، و إلّا بنابر ثانى، چونکه فناى در فنا و بقاى در
بقا مطلوب حقیقى مىباشد و ممدوح، خود بیان حال نموده که «ما عبدتک
خوفا من نارک و لا طمعا فى لجنّتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک»[102]و
مقدمات خیو و عمر، شاهد مدعى است. پس مىگوید که تقدیره لیلاى وجود
تو را که صحو در صحو است ـ و این، مقام معشوق حقیقى است ـ با سلماى
عدم که محو در محو است و باز معشوق حقیقى، بر مطیّهى نفس تو نشانیده در
دو محمل، نظر به آن که فنا و محو از خود است و بقا و صحو به قیّوم است جلّ
جلاله:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کانّا الیه راجعون[103]
بعبارةٍ اخرى، چون حق تعالى فاقد هیچ کمال نیست؛ پس عدم به وجهى
منالوجوه دراو راه ندارد؛ به خلاف مصنوع اول، چون فاقد بعض کمالات است.
پس لیلاى وجود و سلماى عدم، هر دو بر ناقهى او نشسته است:
شد مدتى که گفت و شنو با تو رونداد
اى بىنصیب کوشم و اى بىنوا لبم
نعمالحبیب با اشتغال با امور متعارفه در مکاتیب و غیره پاس تعارف داشتن،
تخم غفلت کاشتن است، همان به که به شرح احوال کثیرالاختلال خود پردازد،
شاید که منشأ عبرت دیگران شود. مجمل از شرح مفصلِ آن، آن که روح را کتاب
تحصّل کمال به فصل اخیر نرسیده و هنوز انموذجى از نقد محصّل معرفت،
حاصل نشده و حرفى از درس عشق به گوشش برنخورده و بوى شراب محبتى
از میکدهى ولایت به مشامش نرسیده و چاشنى ذوق مودّتى نچشیده، بلکه به
اعتبار ممارست علوم رسمیه، دماغ مَدرس ادراکش مُخبَط گشته، حجرات
مدرسه اعضا و جوارحش از طلبه قوى و مشاعر خالى مانده:[104]
در مدرسه هر علم که آموخته است
فىالقبر یضرّه و لا ینفعه[105]
و جسم را مدت اجتماع چهار دیوار عناصر به انقضا رسیده، هر ساعتى خرابى
تازه رومىدهد و نزدیک شده که معمار تن، دست از مرمت خرابهى بدن
برداشته، ایّام فرصت منقضى شود و هنوز قلب بشرى که حاصل ازدواج ابوین
بل خلاصهى ایجاد کونین است، اسیر سرپنجهى حواس ظاهرى و شکار سِباع
قواى سَبُعى و پامال دوابّ شهوات بهیمیت و به سبب اِخلاد به ارض مادّه، به
زنجیر سلاسل و اغلال تعلقات جسمانى و هواجس نفسانى که نمونهى
سلسلهى ذرعها سبعون ذراع[106]است و پاى خود را بسته در چاه عمیق طبیعت
معذّب است و آن طایر قدسى را قفس بدن، راه عالم اصلى بسته، به اتّباع
شهوات، فطرت جبلى از دست رفته، پر و بال استعداد ترقّى شکسته است و گاه
که یاد وطن پدرى مىکند، نالهى «یا حسرتى على ما فرّطت فى جنب اللّه»[107]به
گوش ساکنان افلاک مىرساند و به امثال این اشعار مترنّم مىشود:
دستم زکوتهى به گریبان نمىرسد
خون شد دلم ز درد و به درمان نمىرسد
خاطرم ریز و راحتى مرا مىبین و فکر خویشتن کن؛ «فان العاقل من ایقظ بغیره»،
و تا توانى خود را از خویش و بیگانه یگانه و در میان ایشان از همه بیگانه کن.
«خشکلب بودن تو را اندر لب دریا خوش است.» یقین بدان که تا در قفس تن
گرامى نشوى.
این تجربه حاصل در دریا کن؛ یعنى همه روزه از حس بکاه و به عقل افزا و به
علوم متعلّقه به بدن از معاملات و عبادات زیاده از قدر ضرورت، اشتغال منما که
مورث قسوت مىشود. چنانچه شاهد است: «لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لّما
عملتم بما علمتم فانه لم یزدد من اللّه الا بعدا»[108]، بلکه به عبادات خالصه و
ریاضات شرعیه استعانت جسته به تبدیل اخلاق و تشدید اعتقادات که امور
نفسى و قلبى است به کمال برسان. «مِن أقل ما اوتیتم الیقین و عزیمة الصبر.»
یا طالب الجسم کم تسعى لخدمته
فانت بالنفس لا بالجسم انسان
سعى نما که انسان انسانى و عالم ربّانى شوى و عالم باللّه و بامرللّه باشى.
خرچرانى را کمال ندانى
دادهى خود سپهر بستاند
نقش اللّه جاودان ماند
علوم متعلّقه به دنیا از دنیاست، به قدر بلاغت کفایت و زیاده ملعون است. در
اجرت عبادتى و معامله و عقود نمىباشد. و آخر دعویهم ان الحمدللّه رب
العالمین[109]الى اللّه اته بقلب سلیم[110]من الامور الجثة.
جان[111]پدر! ره چنان [ رو که] رهروان رفتند. مانند زنان در پى رُخَص مرو و خود را
فریب مده. بر نفس تنگ بگیر. «ضیّقوا مجارى الشیطان بالجوع»[112]امر مرشد کل
است. مجارى شیطان تمامى حواس حیوانى است [و] اختصاص به گلو ندارد.
(لاتمدن عینیک الى ما متعنابه ازواجا منهم زهرة الحیاة الدّنیا[113])، (انّ السمع و
البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا[114]) (ذرهم یأکلوا و یتمتعوا او یلههم
الامل فسوف تعلمون[115])، (یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة هم
الغافلون[116])، (ذلک مبلغهم من العلم[117]).
با زاهدان مگویید اسرار عشق و مستى
بگذار تا بمیرد در قید تن پرستى
در بیان معناى (فلینظر الانسان الى طعامه[118]) فرمودهاند: «انظر عملک عمّن
تأخذه»[119]؛ و «اقعد لهم کل مرصد[120]». خصوصیت به جهاد اصغر ندارد، بلکه در
اکبر، ضرورتر است. تنپرورى کار گاو شیار و خر بار است آدمى را به آن چه کار
است؟ اسب تازى را سوقان گرفتن ضرور است تا منازل بعیده را در کمال
سرعت طى تواند نمود: (یا ایّها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا اللّه
لعلکم تفلحون[121])
من آنچه شرط بلاغست با تو مىگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
قال بعض أهل المعرفة: و اعلم أن الرّضا من مقامات الیقین و أحوال المحبّین و
مشاهدة المتوکلین و هو داخل فى کلّ أفعال اللّه تعالى؛ لأنها عن قضائه و لا یکون
فى ملکه الا بقضاه. فعلى العارفین به الرضاء بالقضاء ثم رُدّ ذلک الى تفصیل العلم
و ترتیب الأحکام. فما کان من خیر و برّ أمر به او ندب إلیه رضى به العبد، و اجبه
شرعا و عقلا و وجب علیه الشکر، و ما کان من شىء نهى عنه و تهدد علیه، فعلى
العبد أن یرضى به عدلاً و قدراً یسلمه لمولاه حکمه او حکما؛ و علیه ان یصیر
علیه و یُقِرّ به ذنبا و یعترف به لنفسه ظلما و رضى بعود الأحکام علیه بالعقاب و
إن اجترحه بجوارحه اکتسابا، و یرضى بأن لله سبحانه الحجة البالغة علیه و أن لا
عذر له فیه، و یرضى بأنّه فى مشیة اللّه تعالى: مِن عفو عنه برحمته و کرمه ان شاء،
أو عقوبة له یُعِدّ له و حقّه إن شاء. لأنّ الموقنین و المحبّین لا یُسقطون الأمر
بالمعروف و النهى عن المنکر و لا ینکرون إنکار المعاصى و کراهتها بالالسنة و
القلوب من قبل ان الایمان فرضها والشرع ورد بها و لان الحبیب کرهها، و کانوا
معه فیما کَرِه کما کانوا معه فیما أحبّ و مقام الیقینلا یُسقط فرائض الإیمان، و
مشاهدةُ التوحید لا تُبطل شرایع الرسول و لا تُسقط اتّباعَه، فمن زعم ذلک، فقد
افترى على اللّه و رسوله و کذب على الموقنین و المحبین. ألم تر ان اللّه سبحانه
تعالى ذم قوما رضوا بالدنیا و رضوا بالمعاصى و رضوا بالتخلف عن السوابق؟
فقال سبحانه: (رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها[122]) فذمهم بذلک. فقال تعالى:
(ولتصغى الیه أفئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة و لیرضوه و لیفترقوا ما هم
متفرقون[123]) فعابهم به. و قال تعالى: رضوا بان یکونوا مع الخوالف و طبع على
قلوبهم[124]، یعنى مع النساء فى القعود عن القیام بالجهاد و هو جمع... فمن رضى
بالمعاصى و المناکیر منه أو من غیره، و ادعى ان ذلک یدخل فى مقام الرضا
الذى یحاذى علیه بالرضا، أو انه حال الراضین الذین وصفهم اللّه تعالى و
مدحهم، فهو مع هؤلاء الذین ذم اللّه و مقته. و فى الخبر: «من شهد منکرا فرضى
به کانّه قد فعله» . و فى الحدیث: «الدال على الشر کفاعله» . و قد جاء فى الخبر:
«لوان عبدا قتل بالمشرق و رضى بقتله آخرُ بالمغرب کان شریکه فى قتله.»
[در پایان نامه، کاتب چنین نوشته است:]
و هذه من إفادات العارف الاوحدى مولانا آقامحمد البیدآبادى حشره اللّه مع
ائمه الطاهرین و حرره محمدباقر الیزدى باشارة من اوجب اللّه تعالى طاعَته على
بل علىّ الجمیع، أعنى الاستاد الکامل العالم العامل، و الفاضل الکامل، المتخلّق
باخلاقه، بهجة الزمان، عین الأعیان، علامة العلماء، زبدة الفضلا، الکرام، جامع
المعقول و المنقول، حاوى الأصول و الفروع، قدوة الحاج و ملاذ الخاصّ و العامّ
و ثِمار الأنام و الأیتام، جعله اللّه محروسا عن شرّ الایام و اللّیالى و استمر ظلّه
العالى علىّ و على رؤوس أقرانى.
مأخذ و منابع
1. آثار و مکاتبات آقا محمد بیدآبادى
بیدآبادى، محمد 1358. «مبدأ و معاد» (التوحید على نهج التجرید)، منتخباتى
از آثار کلماى الهى ایران، به کوشش آشتیانى، ج 4، تهران.
بیدآبادى، محمد 1352. «رساله در طریق تخلیه و تحلیه» حسین مدرسى
طباطبایى، مجله وحید، ش 4 د 11، تهران.
بیدآبادى، محمد 1352. «رساله همتیه» حسین مدرسى طباطبایى، مجله
وحید، ش 4 د 11، تهران.
بیدآبادى، محمد 1372. «آداب السیرو السلوک» على صدرایى خویى، پیام
حوزه، س 2، ش 6، قم.
بیدآبادى، محمد 1376. حسن دل، صدرایى خویى و نورمحمدى، قم:
نهاوندى.
بیدآبادى، محمد 1332. «نامه به صدرالدین کاشف دزفولى» مصباح العارفین،
اهواز.
بیدآبادى، محمد 1357. «نامه به ملا محمد على قاینى» مجله وحید، ش 246 و
247، تهران.
بیدآبادى، محمد 1357. «نامه به کاشانى و طهرانى»، مجله وحید، ش 246 و
247، تهران.
بیدآبادى، محمد 1379. «نامه به سید حسین قزوینى»، دو نامه چاپ نشده از
بیدآبادى على کرباسى زاده اصفهانى، مجله حوزه اصفهان، ش 3، اصفهان: دفتر
تبلیغات اسلامى.
2. سایر منابع مورد استفاده
کلینى، شیخ محمد. بى تا. اصول کافى، ترجمه سید جواد مصطفوى، الجزء
الاول.
فیض کاشانى، محسن 1358. علم الیقین، الجزء الاول، قم: بیدار
مجلسى، محمدباقر 1363. بحارالانوار، تهران: دارالکتب الاسلامیه
غزالى، محمد 1403. احیاء العلوم، الجزء الاول، بیروت
کلباسى، ابوالهدى 1317. البدر القام، تهران
معلم حبیب آبادى، محمدعلى 1337. مکارم الآثار، ج 1، اصفهان: نشر نفائس
مخطوطات
بحرانى، سیدهاشم بى تا. البرهان فى تفسیرالقرآن، ج 4، قم: اسماعیلیان
حسینى اشکورى، سید احمد 1422، تراجم الرجال، ج 2، قم: دلیل ما
عرفى شیرازى، محمد بى تا. دیوان شعر. به کوشش جواهرى، تهران: سینایى
کرباسى زاده، اصفهانى، على. 1380. حکیم متأله آقا محمد بیدآبادى، تهران:
پژوهشگاه علوم انسانى
عراقى میثمى، محمود 1352. دارالسلام، تهران: اسلامیه
حسینى طهرانى، سید محمدحسین. (بى تا). رساله لب اللباب، تهران: حکمت
________________________________________
[1]ـ براى مطالعه و آشنایى بیشتر در این خصوص، بنگرید به: حکیم متألّه بیدآبادى، صص
17- 59
[2]ـ "نامه به قزوینى"، فصلنامه حوزه اصفهان، ش، ص 72
[3]- تراجمالرجال، ج 2، ص 131
[4]- نور / 35
[5]- آل عمران / 67
[6]ـ "نامه به قزوینى"، فصلنامه حوزه اصفهان، ش 3، ص 72 - 76
[7]ـ رسالهى تخلیه و تحلیه، ص 395
[8]ـ بنگرید به متن نامهى اول بیدآبادى در ادامهى همین گفتار
[9]ـ "نامه به طهرانى و واعظ کاشانى"، مجله «وحید»، ص 40
[10]ـ حسن دل، ص 55
[11]ـ همّتیه، صص 391 ـ 390
[12]ـ "نامه به عبداللّه کاشانى"، مجله وحید، ص 38
[13]ـ همان؛ حسن دل، ص 80
[14]ـ بنگرید به: حسن دل، صص 26، 29، 30، 33، 37، 40 و 52؛ "نامه به عبداللّه کاشانى"،
ص 38؛ "نامه به طهرانى و واعظ کاشانى"، ص 40؛ تخلیه و تحلیه، ص 391
[15]ـ حسن دل، ص 24، 30، 37، 59، 74، 76 و 78
[16]ـ همان، صص 60 ـ 59
[17]ـ مبدأ و معاد، صص 310 ـ 311
[18]ـ اشاره به آیه
[19]ـ حسن دل، صص 42 و 54
[20]ـ همان، ص 38
[21]ـ اسراء /70
[22]ـ همان، ص 94
[23]ـ همان، ص 104
[24]ـ همان، ص 45
[25]ـ لبّ اللّباب، صص 159 ـ 158
[26]ـ حسن دل، ص 36
[27]ـ "نامه به صدرالدین دزفولى"، مصباح العارفین ص 139؛ حسن دل، ص 29
[28]ـ انبیاء /87
[29]ـ تخلیه و تحلیه، صص 395 - 397
[30]ـ دارالسّلام، ص 318
[31]ـ "نامه به ملا محمدعلى قاینى"، ص 41
[32]ـ حسن دل، ص 53
[33]ـ آداب السیر و السلوک، ص 269
[34]ـ حسن دل، ص 24
[35]ـ "نامه به قاینى"، ص 41
[36]ـ البدرالتمام، صص 2 و 9؛ مکارم الآثار، ج 1، ص 68
[37]ـ حسن دل، ص 68
[38]ـ همان، صص 41- 43
[39]ـ تخلیه و تحلیه، ص 394؛ حسن دل، صص 87 -88
[40]ـ همتیه، ص 390
[41]ـ حسن دل، صص 50 ـ 51
[42]ـ همان، ص 35
[43]ـ آداب السیر و السلوک، ص 269
[44]ـ همان، ص 36
[45]ـ آداب السیر و السلوک، 269؛ حسن دل، ص 36
[46]ـ آداب السیر و السلوک، صص 270 ـ 269
[47]ـ حسن دل، ص 68
[48]ـ همان، ص 77
[49]ـ "نامه به قاینى"، ص 42؛ حسن دل، صص 89-88
[50]ـ آداب السیر و السلوک، ص 269
[51]ـ حسن دل، ص 21
[52]ـ "نامه به قاینى"، صص 42 ـ 41؛ حسن دل، ص 87
[53]ـ همان، ص 86
[54]ـ حسن دل، ص35
[55]ـ "نامه به قائنى"، ص 42؛ حسن دل، صص 87 - 88
[56]ـ حسن دل، ص 27
[57]ـ همتیه، ص 389
[58]ـ حسن دل، ص 98
[59]ـ همان، ص 81 - 82
[60]ـ همان، ص 22 - 23
[61]ـ همان، ص 22 - 23
[62]ـ همان، ص 91
[63]ـ همان، صص 35 و 60
[64]ـ همان، ص 37
[65]ـ همان، ص 95
[66]ـ همان، ص 28
[67]ـ همان، ص 39
[68]ـ حسن دل، ص 27
[69]ـ همان، ص 75
[70]ـ همان، صص 69 -70
[71]ـ همان، ص 68
[72]ـ "نامه به قاینى"، ص 42
[73]ـ همان، ص 71
[74]ـ همان، ص 38
[75]ـ همان، ص 100
[76]ـ مزّمل /8
[77]ـ عنکبوت /69
[78]ـ بقره /197
[79]ـ بقره /282
[80]ـ «من علم و عمل بما علم ورّثه الله علم مالم یعلم» علم الیقین 1:9
[81]ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل و من عمل علم و العلم یَهْتِفُ بالعمل فان اجابه و إلا ارتحل عنه. امام صادق علیهالسلام فرمودند: علم با عمل هم دوش است، هر که بداند باید عمل کند و هر که عمل کند باید بداند. علم، عمل را صدا زند اگر پاسخشم گوید بماند وگرنه کوچ کن. اصول کافى، ترجمه مصطفوى 1: 55
[82]ـ «خدا عملى را جز با معرفت نپذیرد و معرفتى نباشد مگر با عمل. پس کسى که معرفت دارد، همان معرفت او را به عمل دلالت مىکند و کسى که عمل نکند، معرفت ندارد، همانا بعضى از ایمان از بعضى دیگرش بوجود آید.» اصول کافى 1: 54
[83]ـ احزاب /21
[84]ـ آل عمران /31
[85]ـ عنکبوت /45
[86]ـ بقره /151
[87]ـ الذاریات /19
[88]ـ بقره /222
[89]ـ اعراف /201
[90]ـ عنکبوت /45
[91]ـ در نسخه اصلى این گونه آمده، اما با جستجو در منابع روایى به جاى «اکیس» و «على»، «اعلم» و «إلى» ذکر شده است. به عنوان نمونه ر.ک از رسول خدا صدوق، محمدبن على ابن بابویه مشهور به شیخ صدوق، اللمالى ص 74.
[92]ـ بحار 70: 242
[93]ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 26 خطبه 151 بحارجلد 41 ص 148
[94]ـ قصص /83
[95]ـ کهف /104
[96]ـ فصلت /29
[97]ـ حدیث قدسى مشهور که از حضرت داود علیهالسلام و نیز از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده است.
[98]ـ ذاریات /56
[99]ـ
[100]ـ آل عمران /73
[101]- در حاشیهى صفحه، در کنار شعر، یادداشت شده است: «فى على ع». این بیت، از
قصیدهاى است که عرفى شیرازى در نعت حضرت رسول اکرم(ص) سروده است. (دیوان عرفى: ص 9)
[102]ـ شرح غرر و درر 2: 580
[103]ـ مولانا جلال الدین محمد، مثنوى معنوى، جلد 3، طبع میرخانى از کل کتاب ص 300
[104]- در متن «منده» آمده که ظاهرا «مانده» مىباشد.
[105]ـ از اشعار شیخ بهایى
[106]ـ اشاره است به این آیهى شریفه: ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا... الحاقة /32
[107]ـ زمر /56
[108]ـ قال على بن الحسین علیهالسلام: مکتوب فى الانجیل لاتطلبوا علم مالا تعلمون و لمّا تعملوا بما علمتم فان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفرا و لم یزدد من اللّه إلاّ بعدا، امام سجاد علیهالسلام فرمودند: در انجیل نوشته شده است که تا بدانچه دانستهاید عمل نکردهاید از آنچه نمىدانید نپرسید؛ همانا علمى که به آن عمل نشود، جز کفر [ناسپاسى] دانند، و دورى او را از خدا نیفزاید. اصول کافى 1: 56
[109]ـ یونس /10
[110]ـ «الا من أتى اللّه بقلب سلیم» شعرا /89
[111]- احتمال مىرود که از این قسمت به بعد، نامهى مستقل دیگرى باشد که کاتب در ادامهى نامهى قبلى آورده است.
[112]ـ احیاء العلوم 1: 232
[113]ـ طه /131
[114]ـ اسراء /36
[115]ـ حجر /3
[116]ـ روم /7
[117]ـ نجم /30
[118]ـ عبس /24
[119]ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام فى قوله تبارک و تعالى «فلینظرالانسان الى طعامه» قلت ما طعامه؟ قال: «علمه الذى یأخذه عمن یأخذه» البرهان، 4: 429
[120]ـ «و اقعدوا لهم کل مرصد» توبه /5
[121]ـ آل عمران /200
[122]ـ یونس /7
[123]ـ انعام /113
[124]ـ توبه /87
اخلاقى ـ عرفانى تشیع، مرحوم آیهاللّه علاّمه میرزا ابوالهدى کلباسى همراه با
متن رسالهى سیر و سلوک او، شناسانده شد. از آنجا که فقیه عارف و حکیم
متألّه آقا محمّد بیدآبادى (حدود 1117 ـ 1198 ق)، بنیانگذار مکتب اخلاقى -
عرفانى تشیع و سرسلسلهى عارفان آن به شمار مىرود و شعاع نورانى تعالیم
اخلاقى و آموزههاى عرفانىاش بر سرتاسر جهان اسلامى و شیعى مىدرخشد؛
به همین منظور، این گفتار را به تبیین اصول، مبانى، آموزهها و مباحث اساسى
این مکتب همراه با ارایهى چند نامه از نامههاى منتشر نشدهى او، اختصاص
مىدهیم.
تمام مورخین و نویسندگانى که به بیان زندگانى بیدآبادى پرداختهاند، از او به
عنوان انسانى کامل، آراسته به مکارم اخلاقى، در اوج مقامات معنوى و
برخوردار از مکاشفات عرفانى یاد کردهاند. ایثار، انفاق و خدمت به خلق، زهد و
سادهزیستى، بىنیازى و عدم توجّه به فرمانروایان، راز و نیازهاى شبانه و
عبادتها و ریاضتهاى طاقتفرسا، اشتغال به کسب حلال و انجام کارهاى
شخصى، برخورد کریمانه با مخالفین و دشمنان و ارشاد عموم مؤمنین و
جویندگان حقیقت، از جمله احوال معنوى و فضایل اخلاقى او به شمار
مىرود.[1]
مکتب اخلاقى و رویهى سلوکى بیدآبادى
رویهى سلوکى و تعالیم اخلاقى عارف بیدآبادى، ریشه در کتاب و سنّت و
آموزههاى پیشوایان شیعى دارد. توصیهى قرآن کریم و احادیث اهلبیت علیهمالسلامبه
ضرورت تهذیب نفس و پیشى آن بر تعلیم، و لزوم بهرهگیرى از ذکر و دعا و
توسل، و از سوى دیگر، سستى بنیاد علم اخلاق ارسطویى ـ که در میان
اندیشمندان مسلمان رواجى بسیار یافته بود ـ و عدم انطباق دقیق آن با کتاب و
سنّت، گروهى از عالمان پرهیزکار و عارفان دینمدار شیعى مانند سیّدبن
طاوس، شهید ثانى، ابن فهد حلّى، شیخ بهایى و ملامحمد تقى مجلسى را بر آن
داشت تا از متن زلال کتاب و سنّت و سیرهى اهلبیت عصمت و طهارت،
شیوهى صحیح تهذیب نفس و تصفیهى روح را استنباط و به رهپویان معرفت و
فضیلت ارایه نمایند.
در این میان، عارف بیدآبادى که از یک سو، پى به نقصان علم اخلاق رسمى
ارسطویى در وصول به کمالات انسانى برده، و از سوى دیگر، با مشکلات
خاص اجتماعى و انحرافات فکرى و دینى زمان خود دست و پنجه نرم مىکرد،
کمر همّت بست و شیوهى نوینى در سیر و سلوک بر پایهى مبانى شرعى و تفکر
شیعى عرضه نمود. وى هم با شریعتمداران ظاهرانگار که از لبّ و حقیقت به
قشر و پوسته و از رحیق شراب به سراب اکتفا کرده بودند و هم با صوفیهى
باطنیهى منحرف که ظواهر شریعت را منکر بودند، رویارو بود.[2]در زمانى که
مسلک تصوف، جامعهى ایرانى را دچار سستى و جمود ساخته بود و به ویژه در
مرکز علمى و فرهنگى ایران یعنى اصفهان، تباهىهاى اخلاقى و مفاسد
فرهنگى بسیارى به بار آورده بود، بیدآبادى به مبارزهى با آن و اصلاح
کجفکرىهاى آنها اقدام نمود و به شدت از صوفىنمایان گداصفت که هرگونه
بىمبالاتى و ارتکاب رذایل اخلاقى را درویشى مىخواندند، انتقاد نمود.
عارف بیدآبادى که عرفان ناب شرعى و راه صاف سلوک شیعى را از فقیهان
عارف محدثى مانند ملا محمدتقى مجلسى و شیخ بهایى آموخته بود و به
واسطه، از این دو روایت مىکرد (آقا محمد بیدآبادى میرزا محمدتقى
الماسى سیّدعبدالوهاب تبریزى[3]مولى محمد باقر مجلسى ملا
محمدتقى مجلسى شیخبهایى) توانست آموزهها و معانى بلندى را که به
گونهاى پراکنده در لابلاى آثار فقهى، حدیثى و تفسیرى این بزرگان یا در قالب
کتب ادعیه بیان شده بود، با تألیفى بدیع و بیشتر در پیکرهى زبان شیرین فارسى
و در خور فهم و روح سالکان، به گونهى مشرب اخلاقى ـ عرفانى و سلوک
شرعى شیعى براى نخستین بار بیافریند.
اصول، مبانى، آموزهها و برخى از مباحث اساسى این مکتب بر پایهى نامهها،
مکاتبات و دیگر آثار به جا مانده از بنیانگذار آن ـ آقا محمد بیدآبادى ـ به شرح
ذیل است:
1. بیدآبادى در طریقهى سلوکىاش میان ظاهر و باطن جمع نموده و یکى را
بدون دیگرى ناقص مىداند. وى از جویندگان راه و رسم سلوک مىخواهد که
حفظ ظواهر در عین عنایت به باطن را مراعات نمایند و توجه به لُبّ و کنار
گذاشتن قشر را همراه با حفظ ظواهر شریعت، سرلوحهى عمل قرار دهند.
عارف بیدآبادى با اظهار شگفتى از این که یکى از فقیهان همعصرش میان دو
عبارت او: «خُذِ اللّبابَ و اطْرَحِ القُشور» و «حفظ ظواهر شریعت» ناسازگارى و
تناقض مىبیند، در پاسخ به او مىفرماید:
«چگونه ممکن است کسى که شما را همواره به جمع شریعت با طریقت و
حقیقت فرا مىخواند، از شما بخواهد که ظواهر شریعت حقّه را کنار بگذارید ـ
آنگونه که ملاحدهى باطنیه چنین مىکنند؟»!
آن گاه با بیان معانى گوناگونِ «خذ اللّباب و اطرح القشور»، در پایان سفارش
مىکند: «نه از کسانى باش که از مغز تنها به پوسته اکتفا مىکنند و نه از باطنیهى
ملاحده که اهل تحریف حقایق و آثارند، بلکه دَعِ الحَشَویة و الباطنیة و کن
محمّدیا (شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیه و لاغربیة[4]) (حنیفا مسلما[5]) جامعا بین
الظاهر و الباطن....»[6]
2. در مکتب عرفانى بیدآبادى، قدم گذاشتن به وادى سلوک مستلزم تحصیل
شریعت مصطفوى و طریقت مرتضوى است. به این ترتیب که شخص سالک
بایستى به اوامر و نواهى رسیده از ناحیهى شارع، عالم و آگاه شود:
الف) علم به آنچه به افعال و جوارح مربوط مىشود که یا به تقلید و یا به اجتهاد
به دست مىآید و این همان «علم شریعت» است.
ب) علم به اوصاف جمیله و اخلاق رذیله که به دل مربوط مىشود و این را
«علم طریقت» مىگویند.
از ترتیب این دو مقدمهى صغرى و کبرى، نتیجهاى حاصل مىشود که آن را
«حقیقت» مىخوانند؛ یعنى: معرفت کامل حسب قابلیت و استعداد او به
حقایق موجودات.[7]
عارف بیدآبادى در برخى از نامهها و آثار دیگر خود، همین بحث را تحت عنوان
تقوا و شرایط و آداب آن، حصول ملکهى عدالت، و شرایط تجرید و تفرید،
مطرح کرده است.
وى در یکى از نامههاى خود به اهل سلوک، تقوا را زاد راه سلوک دانسته و در
معناى آن مىفرماید: «تقوا عبارت از قیام نمودن به آنچه شارع امر به آن فرموده
است و پرهیز کردن از آنچه نهى از آن کرده از روى بصیرت تا دل به نور شرع و
صیقل تکالیف آن مستّعد فیضان معرفت شود از حق عزّوجلّ....»[8]
او در ادامهى این بحث، تحصیل علوم و معرفت و اخلاق حمیده را مترتب بر
رعایت تقوا و طهارت شرعیه و تقویت روح مىداند. در مکتب بیدآبادى، آدمى
به سبب التزام به لوازم شریعت و سلوک شاهراه مسالک طریقت و تحقیق دقایق
مطالب حقیقت، تعدیل قواى ثلاث انسانى یعنى بهیمى و سبعى و نطقى نموده،
مالک ملکهى عقل و شجاعت و حکمت شده و مصداق حقیقى مفهوم اسم
عدالت مىگردد. به عبارت دیگر، باید فاعل اعمال صالحه واجبه و مسنونه و
متصف به صفات جمیله و متخلق به اخلاق حسنه و معتقد به عقاید حقه
شود.[9]
در جاى دیگر، تجرید و تفرید آدمى را در گرو سه شرط مىداند:
الف) تصحیح اعتقاد به معرفت مبدأ از راه استدلال و نظر صحیح یا به مجاهده و
ریاضت؛
ب) تخلق به اخلاق حمیده و تنزّه از اوصاف ذمیمه؛
ج) اصلاح اعمال و افعال.[10]
در مکتب اخلاقى ـ عرفانى بیدآبادى، ورود به وادى طریقت، مستلزم پیروى
کامل و دقیق از دستورات شریعت است. از اینرو از شخص سالک مىخواهد تا
«به قدم جد و جهد تمام پاى در جادهى شریعت گذارد و تحصیل ملکهى تقوا
نماید؛ یعنى پیرامون حرام و مشتبه و مباح قولاً و فعلاً و خیالاً و اعتقادا به قدر
مقدور نگردد....» که در این صورت، و به شرط فرونگذاشتن عبادات واجب و
مستحب، صاحب روح قدسى و برخوردار از شرح صدر مىگردد و کمکم از حال
به مرتبهى مقام مىرسد و با حصول ملکات حسنه و رسوخ عقاید حقه،
چشمههاى حکمت به زبان او جارى مىگردد و به کلى از غیر حق، روى
مىگرداند.[11]
3. توهمى بودن ادراکات حسى و خیالى، و نقصان شناخت عقلى از جمله
دلایل بیدآبادى در لزوم توجه سالک به پیروى دقیق و اجراى مو به موى شرایع
الهى و احکام دینى است.
توهم حصول معرفت به مدد حسّ و خیال، تصورى مُحال بوده و اندوختهى
حسّ و خیال «تمام نقش و نگار بىمعنى سریعالزوال، بلکه محض وزر و وبال
است».[12]
کار عقل نیز نیز ارایهى طریق است نه ایصال به مطلوب: «عقل رهبر و لیک تا در
دوست». نباید به عقل خود، احکام الهى را گردن نهیم: «فان مجرّد العقل غیر
کاف على صراطٍ مستقیم»؛ زیرا باور عقلى به تنهایى براى گذر کردن از پل صراط
کافى نیست: بنابراین راه نجات، منحصر در تابعیت قولى و فعلى و حالى است.
«الشریعة أقوالى و الطریقة افعالى و الحقیقة احوالى.»[13]
4. از آنجا که انجام کامل دستورات شریعت یعنى رعایت دقیق احکام
چهارگانهى واجب، حرام، مستحب و مکروه، براى سالک ضرورى است،
عارف بیدآبادى در نامهها و مکاتباتش، بر به جاى آوردن احکام دینى و اوامر
شرعى و پرهیز از نواهى تأکید زیادى نموده است. از جمله مواردى که او انجام
آنها را از ضروریات سلوک الىاللّه برشمرده است عبارتند از: دقت در حلال بودن
لقمه و اعتدال در خوردن؛ چرا که مدار کار سلوک بر آن است، دوام وضو، نماز
اول وقت، نماز شب، احیاى لیالى متبرکه، تولى و تبرى، خواندن ادعیه پس از
نمازها، رعایت آداب دینى و احکام الهى مانند صدقه دادن و صلهى رحم، رفع
حاجت نیازمندان و خدمت به بندگان خدا، دلخوش نکردن به اسلام زبانى و
نشان دادن اسلام در عمل و تقوا.[14]
5. در وادى طریقت و تخلق به فضایل و اتصاف به خصایل ربّانى نیز، بیدآبادى
رعایت آداب دینى و سنن اخلاقى را سفارش مىکند که از آن جملهاند: دورى از
رذایل مانند: غیبت، تهمت، حسد، بخل، پرحرفى و خودپسندى؛ رحم و
انصاف: دست افتادگان گرفتن، مهربانى به بیوهزنان و مسکینان و غریبان و
شکستگان، اکرام میهمانان، شفقت و مروّت با عیال و متعلقان؛ پرهیز از عناد،
استهزاء، جدال، مراء و مزاح زیاد، خود را از همه حقیرتر شمردن و در باطن،
بهتر از ظاهر بودن.[15]
عارف بیدآبادى در تعریف راه نیکبختى مىفرماید:
«نیکبخت آزادمردى است که سلاسل و اغلال آمال از گردن جان و قید گِل از
پاى دل بردارد و از سجدهى دیو وهم و طاعت خوک شهوت و سگ غضب
سرکشد و بیشهى وجود هستى خود را از آتش عقیدهى بد و ظلمت جهل و
اژدهاى حبّ جاه و مار ریا و عقرب بخل و مور و موش حرص و جُعَل میل دنیا و
فیل نخوت و میمون مکر و شیر عجب و پلنگ کبر و گرگ حسد و سایر موذیات
و ناملایمات پاک ساخته، روضهى رضوان و بلدهى جنان گرداند.»[16]
6. پایهى شناخت و اساس معرفتى مکتب عرفانى بیدآبادى توجه خاص به
معرفت نفس است. معرفت نفس در این مکتب، ملازم معرفت ربّ بوده و براى
وصول به حقیقت و مراقبهى نفس آدمى از اهمّ امور به شمار مىرود: «[انسان
باید ]فحواى معنوى «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» را بازجوید؛ چه، انسان از
آن روى که انسان است حقیقت واحد وحدانى است که هیچ اثنینیت و تعدّد در
انسانیت او نیست و هرگز منقسم نشود به "انسانى" و "لاانسانى" یا به انسانى
دیگر.... پس همچنین وجود کلّ من حیث هو کلّ، یک حقیقت است بى تعدّد و
تکثر، و لیکن او را ظاهر و باطنى و غیبى و شهادتى است بر مثال ارواح و اجساد
و قوا و اعضا؛ و از این جهت فرمود: «انّ اللّه خلق آدم على صورته»، و چون هیچ
وجود جز وجود مطلق نیست، پس هر که خود را یافت، او را یافت.»[17]
بیدآبادى در آثار و نامههاى خود به مراتب نفس و روح آدمى از امّاره به لوّامه و
مطمئنه و راضیة مرضیة اشاره کرده و حقیقت «من» را ـ که اسامى روح، نفس و
عقل براى آن، از جهت مقامات و مراحل مختلفش مىباشد ـ ملاک تمیز انسان
از حیوان دانسته و هم او را مکلّف به امر و نهى شریعت و مستحق مدح و ذم و
در معرض سؤال و جواب و حساب و کتاب مىانگارد که: «اگر توفیق رفیق شفیق
طریق وثیق سلوکش شود... . مراجعتش به وطن اصلى سالما و غانما به فعل
مىآید و در (مقعد صدق عند ملیک مقتدر)[18]بر مسند عزّت نشیند. و اگر العیاذ
باللّه از غایت مجاورت و قربتش به نفس خسیس حیوانى.... زنگ گیرد و کدورت
پذیرد.... از زلال وصال جمال مطلق... محروم شود و این غبن عظیم است و
خسران مبین.».[19]
در نظر این عارف الهى، بزرگترین حجاب در راه سلوک، خود را و کار خود را در
میان آوردن و دیدن است.[20]و توجه به حقیقت خود نداشتن، و لذا هشدار
مىدهد که: «مگر آیهى کریمهى (و لقد کرّمنا بنى آدم)[21]را نخواندهاى که چنین
در لذّت سفلى ماندهاى؟ تو[یى ]خلاصهى ما فى الدارین و زدهى ما فى
العالمین و لبّ و قشر کونین. از خدا بهراس و خود را بشناس... و از اول و آخر و
ظاهر و باطن خود غافل مباش.»[22]
از این رو، طالب حقیقت و سالک طریقت را همواره به محاسبهى نفس و پرسش
از خود فرامىخواند تا حقیقت خود را یافته و بداند که به چه کار آمده و به کجا
مىرود؛[23]و براى او روشن شود که:
«اشرف عجایب مصنوعات و افضل غرائب مخلوقات و مبدعالبدائع الجمیله،
نوع انسان است که به حسب صورت، از همه مؤخّر و نقش آخرین است و از
روى معنى بر همه مقدم و منظور نخستین و جوامع کَلِم و مظهر اسم اللّه حقیقت
حضرت اوست...»[24]
در مکتب اخلاقى عارفان نجف اشرف نیز ـ به پیروى از بیدآبادى ـ اساس سلوک
همان طریق معرفت نفس است و براى نفى خواطر، در وهلهى اول توجه به
نفس را دستور دادهاند.[25]
عارف بیدآبادى، محاسبهى نفس را براى هر انسانى در سه چیز لازم مىداند:
«یکى آنکه تأمل کنى که در آن روز هیچ خطایى و معصیتى از تو واقع شده است
یا نه؟ دویم آنکه در آن روز خیرى و حسنهاى کسب کردهاى یا نه؟ سیم آنکه
هیچ عمل صالحى به تقصیر و تکاهل فوت کردهاى یا نه؟»[26]
7. مکتب اخلاقى ـ عرفانى بیدآبادى مبتنى بر عمل، دیدگاههاى آن تجربى و
عملى، و محور آن «دستورالعمل» ـ و نه آگاهى از رذایل و فضایل ـ است. سیر و
سلوک در این مکتب، بر اساس اذکار و اورادى است که از ائمهى دین علیهمالسلام و
راهنمایان وادى معرفت، نقل شده است؛ چرا که ذکر، مرز بین انسان و حیوان، و
پلکان قرب و نردبان صعود به لقاى معبود است. در برنامههاى تربیتى و سلوکى
این مکتب، شخص سالک در مقام نفى خواطر باید مانند جبال رواسى ثابت
بایستد و هر خاطرى که پیدا مىشود و باعث زحمت او مىگردد، با شمشیر ذکر
آن را هلاک کند. عارف بیدآبادى گفتن اذکار لسانى را براى دفع وسوسههاى
شیطانى و حصول حالات معنوى، البته با رعایت شرایط و آداب ویژهى آن لازم
مىداند و در پاسخ به پرسش و درخواست راهنمایى از سوى برخى از اهل
سلوک، گفتن برخى از این اوراد را توصیه کرده است.
وى در میان اذکار لسانى، کلمهى طیبهى «لا اله الا اللّه» را بهتر از همهى اذکار
دانسته و آن را مفتاح باب رضا و معراج فردوس اعلا برشمرده و گفتن آن را براى
نفى ماسوا و اثبات مطلب اقصى و نفرت از غیر خدا لازم دانسته است.[27]
همچنین براى دفع وسوسهى نفس و خطورات قلبیهى بشریه، و ترقى احوال
نفس، گفتن اورادى مانند: «لا حول و لا قوة الّا باللّه العلى العظیم» و «لا اله الا انت
سبحانک انى کنت من الظالمین[28]» و «لا اله الا هو یا حى یا قیوم» و «اللّه» و «یا هو
یا من هو لا هو الا هو» و «یا هو» و «یا اللّه یا هو» توصیه شده است. امّا به شرط
آنکه همراه با جوع و سهر و پرهیز از خوراک شبههناک و نیز انجام هر یک از اذکار
در حدّاقل چهل شبانهروز و به اصطلاح یک اربعین کامل باشد، که در این
صورت، احوالى بر نفس عارض شود و صفا و نورى در دل او منکشف گردد که
به تدریج باب ملکوت بر روى او فتح شده و سپس فناى ملک و ملکوت حاصل
گردد و نهایتا از محو به صحو و بقاى کلى در عین فنا رسد و سرّ معناى «العبودیة
جوهرة کنهها الربوبیّة» برایش منکشف گردد و در این مقام به مرتبهى خلافت و
راهنمایى مردم به سوى خدا و نیابت حضرت حجهاللّه على الارض خواهد
رسید.[29]
همچنین از جمله ادعیهاى که عارف بیدآبادى به شاگردش حاجى کرباسى،
سفارش بسیار کرده بود، این دعاى شریف است: «یا محمّد یا على یا فاطمه یا
صاحبالزمان ادرکنى و لا تهلکنى»[30]
8. از آن جا که برخى از اهل ظاهر گمان مىکنند که تهذیب نفس بر اساس
ریاضت و سختى دادن به نفس در شریعت اسلام وارد نشده و حتّى بعضى
مخالفت اسلام با این شیوه را تصور کردهاند، عارف بیدآبادى در جاىجاى
نامهها و مکاتباتش به بیان معناى درست ریاضت و تهذیب نفس، لزوم و شرایط
و آداب و طریقهى آن اشاره کرده است.
ایشان، در لزوم و تعریف ریاضت مىنویسد:
«آدمى باید نوعى نماید که او را در هر حرکت و سکون، نیّت صادقى باشد و هر
یک از آن دو به محض امتثال شریعت از او سر بزند نه به عادت شهوت طبیعت
و فرمایش قوى و مشاعر حیوانیت؛ و این است معناى ریاضت که: «توسن نفس
سرکش را لحظهاى از لحظات به خود وانگذارد.»[31]
وى در جاى دیگر، رسیدن انسان از مرتبهى علمالیقین به عینالیقین و وصول به
درجهى حقالیقین را مستلزم تهذیب نفس مىداند؛ چرا که مردم همگى به
علمالیقین مىدانند که باید مُرد و با این حال، عبرت نمىگیرند. پس باید
علمالیقین را به عینالیقین تبدیل نمود و به درجهى حقالیقین رساند تا بدانیم که
نفس و شیطان، دو دشمن همیشه در کمین آدمىاند و این جز با طى طریق
سلوک و ریاضات شرعى امکانپذیر نیست.[32]
در نگاه بیدآبادى، چشمپوشى از طریقهى تهذیب با ریاضات شرعى و تقلید از
پدران و استادان در مسایل اصلى و فرعى، مانع از عروج به آسمان معارف
حقیقى و رسیدن به واقعیات هستى است.[33]
براى بر هم زدن علایق دنیوى و رهایى دل از تعلّق کونین، راهى جز زدن صیقل
ریاضت بر آیینهى معنا نیست. [34]
و بدون ریاضت شرعى، خیالات تحصیل کمالات، محض هوس است.[35]فقیه
عارف سالک، میرزا ابوالهدى کلباسى، از قول پدرش علّامه ابوالمعالى و او نیز از
پدرش فقیه زاهد نامى حاجى کرباسى نقل مىکند که مرحوم بیدآبادى براى
بعضى از فرزندانش روى صفحهاى چنین نوشته بود: «بىریاضت نتوان شهرهى
آفاق شد». همچنین مدّت یک سال، این مصرع را براى سرمشق شاگردش
حاجى کرباسى نوشته بود: «کسب کمال کن که عزیز جهان شوى» و بارها این
شعر رابر او مىخواند:
«هزار سال بود از تو تا مسلمانى
هزار سال دگر تا به شهر انسانى»[36]
آدمى براى کنار گذاشتن قلب قلابى و بهدست آوردن نفس خالص انسانى،
بایستى از امور روزمره و عادات طبیعى دست کشیده و به ریاضت و تزکیهى
نفس بپردازد.[37]
بیدآبادى، با برشمردن درجات سهگانهى تقوا (تقواى لازم عوام از کفر و شرک،
تقواى خواص از معصیت و خطا، تقواى خاص الخاص از ماسواى خدا)، و ذکر
اقسام چهارگانهى ورع (ورع تائبان، صالحان، متقیان و صدیقان)، رسیدن به
درجات عالى تقوا و حصول مراتب والاى ورع را با طىّ منازل شریعت، طریقت
و حقیقت و یارى ریاضات شرعى، میسّر مىداند.[38]9. طریقه، آداب و شرایط
سیر و سلوک عرفانى شرعى، محتواى نامهها و مفاد تمامى مکاتبات عارف
بیدآبادى را تشکیل مىدهد. وى در پاسخ به کسانى که در نامههاى خود راه و
رسم سلوک را از او خواسته و از پیچ و خمها و لغزشگاههاى آن اظهار نگرانى
کردهاند، به بیان شیوه و آداب سلوک شرعى، در خور فهم و استعداد سایل
پرداخته است. در مکتب بیدآبادى، اولین درجهى سلوک عبارت از ترک علایق
بوده و راه به سوى قرب حقتعالى به تخلیه و تحلیه منحصر است که البته مقدم
بر همهى مبادى و اسباب آن، توبه از آنچه انسان، پیشتر بر آن بوده، مىباشد. [39]
طىّ این مسیر جز با درخواست هدایت از پروردگار و توسّل به اولیاى او و عشق
به آنها ممکن نیست:
«باید اول از مرشد کلّ و هداى سبل هدایت جسته، دست توسل به دامن
متابعت ائمهى هدى علیهمالسلام زده، پشت پا بر علایق دنیا زنى و تحصیل عشق مولا
نمایى.»[40]
وى دربارهى شرایط و طریقه و نتایج سلوک مىنویسد:
«پس در تزکیهى نفس و تصفیهى قلب و تجلیهى روح ظاهرا و باطنا متابعت آل
رسول باید نمود تا قوّت غضبى و نفس سبعى و قوّت شهوى و نفس بهیمى....
منقاد قوّت ناطقه و نفس مَلکى شود و... قابل الهام و محل معرفت حقایق و
احکام ملک علّام گردد...».[41]
از دیگر شرایط مهم و لوازم ضرورى سلوک شرعى از نظر بیدآبادى، زدودن
جهل و تحصیل علم و حکمت است؛ چرا که: «سَرِ همهى قبایح فضیحه و مادر
همهى شنایع بدیعه و منشأ جمیع رسوم ذمیمه و مبدء تمام عادات رذیله، جهل
است که آن، موت و عماء معنوى است. و مصدر کلّ خیرات و حسنات و
باقیات صالحات، علم است و بینایى باطنى است و سرمایهى سعادت دو
جهانى.»[42]
با این که به یکى از علماى بزرگ همعصر خود توصیه مىکند که انسان نباید تمام
عمر خود را در درس و تدریس وچشمپوشى از تهذیب نفس بگذراند،[43]امّا
هشدار مىدهد که:
«عروج از این زندان ظلمانى و خاکدان عالم فانى به عالم علوى نورانى
بىواسطهى فضل و حکمت و بىواسطهى علم و معرفت صورت نبندد.»[44]
«البته سالک باید از میان علوم معمول رسمى بهترین آنها را انتخاب کند و
علامت علم نافع و نشان یعنى علامت علم سودمند و نشانهى حالى [در مقابل
قالى] بودن آن حالى آن است که آدمى را از هواى دنیا خالى سازد.»[45]«چرا که
علم بستگى به زیادى تحصیل ندارد، بلکه نورى است که در قلبها مىتابد و
اگر آدمى به آداب شایستهى الهى آراسته شود، آن را خواهد یافت.» [46]
عارف بیدآبادى، امورى مانند عزلت، کمخوابى، بیدارى و گرسنگى را از
جملهى کارها و اعمال حتمى و ناگریز براى سالک دانسته و از قول بزرگان نقل
مىکند که:
«عزلت باعث عزّت است، و عزت در عزلت از خلایق است، و راحتْ در قطع
علایق، و سلامتْ در وحدت، و آفتْ در شهرت.»[47]
و به سالک هشدار مىدهد که:
«... هر که قدر گرسنگى و برهنگى و عبادت و بىخوابى و بىچیزى و
بىخانمانى و لاغرى و گمنامى و تنهایى نداند، حقتعالى وى را به بلاى سیرى و
خودآرایى و بطالت و خواب و مالدارى گیر اندازد و به بلبلهى سروسامانى و
فربهى و آفت شهرت و معاشرت خلق مبتلا سازد که ساعتى و لمحهاى نتواند که
به خود یا خدا بپردازد.» [48]
البته این به معناى آن نیست که پویندگان و سالکان در راه حق دست از زندگى
دنیوى و کار و کسب شسته و یکسره به رهبانیت بپردازند، بلکه اساسا طىّ طریق
سلوک شرعى منافاتى با امرار معاش و کار و تلاش نداشته و مستلزم ترک
معیشت به قدر ضرورت نیست؛ و در روایات اهلبیت علیهمالسلام مسلمان بیکار یا
شخص توانمندى که خرج و هزینهاش به عهدهى دیگرى باشد، به شدّت
مذمت و نکوهش شده است.[49]
10. نامهها و مکتوبات بیدآبادى پر از مواعظ و پندهاى این عارف دلسوخته و
سالک راهآزموده و حاصل تجارب شخصى و حالات و مقاماتى است که پیموده
و چشیده است. نوشتههاى عرفانى او، سراسر حال است و ذوق و عمل و
حضور و بینش و تساهل و جوانمردى و گذشت و برخاستن از سرِ جاه و
حشمت و دورى جستن از قیل و قال اهل مدرسه، و بر تجربهى درونى و
انکشاف معنوى متکى است. مکتب اخلاقى ـ عرفانى او روشن، لطیف و قابل
فهم، برخوردار از بالندگى و پویایى، و همچنان اثر زندگى و نَفَس زندگى از آن
آشکار است. از این رو، نوشتهجات او هنوز دهان به دهان مىگردد و افقها را
درمىنوردد و در سینهها مىجوشد.
از جمله مواعظ و هشدارهاى او خطاب به اهل سلوک و پویندگان راه حق،
چنین است:
مذمّت حبّ دنیا
«دوستى دنیا مانع رشد و ترقّى و حصول معارف حقیقى است.[50]
«دلبستگى و مسرور شدن به شهوات بىاعتبار و لذّات ناپایدار، مایهى ندامت و
عذابى بزرگ است.»[51]
«محبّ دنیا، رفیق نااهل است؛ چه در لباس شیخ و درویش، یا در عرصهى
معرکهى امامت و وعظ، یا در مدرس مجتهد و محدّث.»[52]
«دنیا و عقبى مانند دو زناند که در تصرف یک مرد باشند. به هر یک که میل
مىکند، آن دیگرى از او دور و متنفّر مىشود.»[53]
«هواپرستى با خداپرستى جمع نشود و خودبینى با حقبینى راست نشود.»[54]
«البته طالب عقبى باید به دل از جاه و مال دنیا بىرغبت باشد، نه آن که به زبان و
گفتگو زاهد، و به دست و پا و دندان پنچ پنچ بگیرد؛ و تا اول به اکراه بر نفسْ زور
نیاورد و ترک فضولى مباحه نکند، به عیوبش برنمىخورد و به درجهى زهد
نمىرسد.»[55]
ذکر مرگ
«مرگ را دائم در نظر دار تا همهى کارهاى دشوار بر تو آسان شود، بلکه مشتاق
آن گرد تا به شیرینى بمیرى نه به تلخى...».[56]
«به کثرت ذکر مرگ، خانه را از فکر غیر خالى کن.»[57]
«یاد کن از آن روزى که نگذارند قدم از قدم بردارى تا حساب دو به دو از عمر تو
بگیرند...»[58]
«عیسى روحاللّه علیهالسلام مىفرماید که: اى حواریان! دعا کنید تا حقتعالى جان دادن
را بر من آسان کند، و محمّد خاتم الانبیاء صلىاللهعلیهوآلهدعا مىکرد که: «اللّهم هوّن علینا
سکرات الموت»؛ با آن همه تفرّد و تجرّد و فقرو زهد که ایشان را بود...»[59]
قدر لحظات عمر دانستن
«و هر ساعت و دقیقه را که از زمان بر تو مىگذرد، بلکه هر نَفَس و آنى را که از
غیب به تو مىرسد، دم آخر و نفس واپسین شمارى... و قدر و قیمت آن را بدانى
و لاطایل در آن مشغول نباشى.»[60]
«چون گذشته گذشت، آینده را نیز چنان مگذران و حال را مغتنم... و تلافى ایام
جوانى را... بارى در پیرى دریاب.»[61]
«اى نفس! این روز جدید که آمده مانند آن روز است که گذشته و بر گفتار و کردار
تو شاهد است. دى قدرش ندانستى، امروز بدان...»[62]
لزوم موت ارادى براى سالک
«هر که پیش از مرگ طبیعى به موت ارادى بمُرد، زندهى ابد شد و آن، عبارت از
میراندن شهوت و کشتن غضب بود به فرمان عقل و شرع.»[63]
نفرت از معصیت
از معصیت نفرت کن و به طاعت رغبت زیرا که لذت معصیت برود و تلخى آن
بماند و تلخى طاعت برود و لذت آن بماند.»[64]
به کدام جسارت متعرض فعلى مىشوى که موجب مَقْت و سخط
خداوند علّام شود و شدّت قهّار شدید الانتقام را بر خود مىپسندى؟»[65]
از جادهى قناعت بیرون نشدن و اکتفا به ضروریات حیات کردن
«و در طعام و لباس و خواب و سایر مایحتاج صوریّه به قدر حاجت و ضرورت
اکتفا کن و از طریق قناعت به کفایت بیرون مرو تا کارت بر وفق شریعت باشد.»[66]
«جامه رعنایى و خودآرایى به فعل میاور و بدانچه دفع سرما و گرما کند قناعت
کن و زیادتى را به برهنهاى دیگر بپوشان و به گرسنهاى دیگر برسان...»[67]
مدارا با خلق خدا و تساهل با مؤمنین
«و در برابر مردم، نیکى کن و اگر آن نتوانى کرد بدى مکن...»[68]
این که «در حق رضا باشیم و در حق خود نفسالامرى، خردهگیرتر از آن باشیم که
در باب دیگران دقّت کنیم و هیچ دانا و درویش امتحان نکنیم... و افعال ظاهر
مسلمانان را حمل بر صحّت کنیم.[69]
دورى گزیدن از رفیق نامناسب
«با اشرار نابکار که صغار و کبار این روزگارند نیامیز.»[70]
«از اختلاط و آمیزش با مردم روزگار که خواص و عوام ایشان تمام مانند انعام عام
و ناتماماند، بلکه اضلّ، بپرهیز و بگریز... از خلق آویخته به که با خلایق
آمیخته.»[71]
«زاهد حقیقى در دنیا رفیق موافق است؛ از هر صنف خواه باشد.»[72]
« [باید ]دست از آشنایى این بیگانگان آشنا دعوى و دشمنان دوستنما بشویى
و پیرامون این دونان و نفسپرستان نگردى.[73]
«و از رفیق نامناسب و مصاحب نفس اجتناب نما و در دانانهادان و پاکاعتقادان
درآویز که اثر صحبت، عظیم است.[74]
مغرور نشدن به زهد و عبادت خود «و به دراعه و عمامه و سجاده مناز و از
جادهى دردمندى و افتادگى و عجز بیرون مرو که آفت در طریقهى عابدان بیش
از دیگران است... تا سبک بار نشوى، این سفینهى تن به منزل نرسد... از قصه
پرغُصهى ابلیس عبرت گیر...» [75]
خاستگاه مکتب اخلاقى ـ عرفانى تشیع
در پایان توجه به یک نکتهى تاریخى، اهمیت تأسیس مکتب عرفان عملى
شیعى توسط بیدآبادى را بیش از پیش آشکار مىنماید. وجود معارف توحیدى
و نکات عمیق عرفانى در متون دینى شیعه، به ویژه بخش ادعیهى ائمه علیهمالسلام، و از
طرفى هم رواج اندیشههاى صوفیانه در جوامع اسلامى و نگارش آثار عرفانى از
سوى مشایخ آنها، موجب تمایل برخى عالمان شیعى به اندیشههاى عرفانى
گشت. بهدست آمدن اقتدار دینى و سیاسى و اجتماعى در برهههایى از زمان
براى صوفیان و سامان یافتن نهادهاى سازمانىشان، کار را بعضا به جبههگیرىِ
صوفیان در برابر ارباب شریعت نیز کشانید؛ از این رو، بسیارى از عالمان شیعى
داراى گرایشهاى عرفانى، وادار به بررسى و مقایسهى اندیشههاى عرفانى با
باورها و متون روایى شیعه شدند. این حرکت که ظاهرا در قرن ششم هجرى
قوت بیشترى یافت، اندک اندک باعث پدید آمدن دو گرایش عمده در این زمینه
گردید: برخى از عالمان عارفمسلک شیعى ـ مانند سیّد حیدر آملى و ابن ابى
جمهور احسایى ـ به جمع تصوف و تشیع پرداخته، و برخى دیگر عرفان را بر
مبناى باورها و روایات شیعى بنا نهادند؛ مانند: سیّد رضى على بن طاووس،
شهید ثانى، ابن فهد حلّى، شیخ بهایى، ملاّ محمد تقى مجلسى و آقا محمّد
بیدآبادى، که این رویّه در آثارى مانند إقبال، اسرارالصّلوة، عدهالدّاعى،
مفتاحالفلاح، تشویقالسالکین، رسالهى مجاهده (یا ریاضت) و نیز نامهها و
مکتوبات بیدآبادى به چشم مىخورد.
بدین ترتیب، بیدآبادى، مکتب اخلاقى ـ عرفانى خود را از باطن قرآن و روایات
و ادعیهى امامان علیهمالسلامآموخت. شریعت را بُراق معراج شهود مىدانست. حبّ
ولایت معصومین، زادراه او بود و مقام کردن در بیت ولایت آل بیت رسولاللّه
صلىاللهعلیهوآلهقلهى آرمان و مطلوب او. وصف شیوهى عرفانى او به «شرعیت» نه بدین
معناست که «عرفان» پیش از او خلاف شریعت بود، که آن عرفان نیز
خاستگاهش قرآن و گفتار نبوى صلىاللهعلیهوآله بوده است، بلکه در شیوهى عرفانى و
سلوکى بیدآبادى، ظواهر مکتب و عمل به آن، معبر شهود حقایق و رسیدن به
لقاء است و ساختار ساختمان این شیوه را سنّت پیامبر و اهلبیت و قرآنى که
زبان آن آل رسولند، تشکیل مىدهد. امتیاز دستورالعملهاى بیدآبادى و
برنامههاى ذکرى و سلوکى او، الهام و بهرهورى از کلام و مرام امامان شیعه علیهمالسلام
است؛ به طورى که پشتوانهى هر گفتهى او چندین روایت است.
نامههاى عرفانى بیدآبادى
تاکنون هشت نامه از مکتوبات و نامههاى آقامحمد بیدآبادى خطاب به سالکان
کوى حق و مشتمل بر آداب و شرایط و نتایج ریاضت و سلوک شرعى، چاپ و
منتشر شده است. در نسخهاى خطى که اخیرا به دست نگارنده رسید، هشت
نامه از بیدآبادى به چشم مىخورد که تاکنون پنج مورد آن به چاپ رسیده است.
این نسخهى ارزشمند که تاریخ کتابت آن از حدود سال 1220 هجرى به بعد
است، رسایلى از شیخ بهایى، میرداماد، ملاصدرا، فیض کاشانى، بیدآبادى،
ملاعلى نورى و دیگران را دربرمىگیرد و توسط چند نفر از علماى اصفهان در
عصر فتحعلى شاه قاجار نوشته شده است. حدود ده نامه از مرحوم بیدآبادى در
این مجموعهى نفیس به چشم مىخورد که سه مورد آنها تاکنون انتشار نیافته
است و در این دفتر به خوانندگان گرامى تقدیم مىشود. نخستین نامهاى که در
ذیل ارایه خواهد شد، متأسفانه فاقد خطبه بوده و بخشى از سطور اولیهى آن،
افتاده است. و به احتمال زیاد از نامههاى مرحوم بیدآبادى مىباشد. این نامه، که
مانند دیگر نامههاى بیدآبادى، خطاب به برخى از سالکان و جویندگان راه قرب
به سوى حق، بودهاست، در بردارندهى دستورالعملى کامل و جامع بر اساس
شریعت مقدس نبوى و فقه مبین جعفرى است که در آن عارف بیدآبادى،
پیروى از 25 دستور و برنامهى دینى را متضمن سعادت آدمى و رسیدن به
کمالات معنوى دانسته است.
پس از این نامه، دو نامهى دیگر از بیدآبادى خواهد آمد که معرفى هر کدام جاى
خود آمده است.
نامهى اول
«از فرایض و سننن و آداب و مراقبه و محاسبهى نفس آنا فآنا و لحظةً فلحظةً
هموم را همّ واحد گردانیدن و منقطع شدن به حق سبحانه و تعالى (و تبتّل إلیه
تبتیلاً[76]) و (الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سُبُلَنا[77])، و زاد این راه تقواست: (و
تزودوا فان خیر الزاد التقوى[78]) و تقوا عبارت از قیام نمودن به آنچه شارع امر به
آن فرموده است و پرهیز کردن از آنچه نهى از آن کرده از روى بصیرت، تا دل به
نور شرع و صیقل تکالیف آن مستعد فیضان معرفت شود از حق عزّوجل،
واتّقوااللّه و یعلمکماللّه،[79]و همچنان که مسافر صورى تا قوّت بدن از زاد حاصل
نکند، قطع راه نتوان کرد، همچنین مسافر معنوى تا به تقوا و طهارت شرعیه،
ظاهرا و باطنا، قیام ننماید و روح را به آن تقویت نکند، علوم و معارف و اخلاق
حمیده که بر تقوا مترتّب مىشود و تقوا از آن حاصل مىشود، نه بر سبیل دَور،
بر او فایض نمىگردد؛ و مثل این، مثل کسى است که شب، چراغى در دست
داشته باشد و به نور آن راهى را مىبیند و مىرود و هر یک گام که مىرود،
قطعهاى از مسافت روشن مىشود و در آن مىرود؛ و هکذا تا گام برندارد و نرود
روشن نشود و تا روشن نشود و راه را نبیند نتواند رفت.
آن دیدن، به منزلهى معرفت است و آن رفتن به منزلهى عمل و تقوا "من عَمِلَ
بما علم، اورثه اللّه علم مالایعلم"[80]، "العلم یهتف بالعمل فان اجابه و إلّا ارتحل[81]،
"لا یقبل اللّه عملاً الا بمعرفة و لامعرفة الّا بالعمل، فمن عرف دلّته المعرفة على
العمل و من لم یعمل فلا معرفة له الا انّ الایمان بعضه من بعض، کذا عن
الصادق علیهالسلام"[82]. و همچنانکه در سفر صورى کسى که راه را نداند به مقصد
نمىرسد، همچنین در سفر معنوى کسى که بصیرت در عمل ندارد به مقصد
نمىرسد.
العامل على غیر بصیرة کان به على غیر الطریق لا یزیده کثرة السّیر إلّا بُعدا؛ و
راحلهى این سفر، بدن است و قواى آن؛ و همچنان که در سفر صورى اگر راحله
ضعیف و معلول بود راه را طى نتواند کرد و همچنین در این سفر تا صحّت بدن و
قوا نباشد، کارى نتوان ساخت. پس تحصیل معاش از این جهت، ضرور است و
به قدر ضرورت باید. پس طلب فضول در معاش، مانع است از سلوک، و دنیاى
مذموم که تحذیر از آن فرمودهاند، عبارت از آن فضول است که بر صاحبش وبال
است؛ و امّا قدر ضرورى از آن، داخل امور آخرت است و تحصیل [آن ]عبادت،
و همچنانکه اگر کسى راحله را در سفر صورى در اثناء راه سیر دهد تا خودش
مىچرد راه او طى نمىشود، همچنین در این سفر اگر بدن و قوا را بگذارد تا
هرچه متمناى آنهاست به فعل آورند و به آداب و سنن شرعیه مقید نگرداند و
لجام آن را در دست نداشته باشد، راه حق طى نمىشود.
و رفقاى این راه علما و صلحا و عباد و سالکانند که یکدیگر را معاونند؛ چه، هر
کسى بر عیب خود زود مطلع نشود، امّا بر عیب دیگرى زود واقف مىشود. پس
اگر چند کس با هم بسازند و یکدیگر را از عیوب و آفات باخبر سازند، زود بر
ایشان راه طى مىشود و از دزد و حرامى دین ایمن مىگردند؛ چه، الشیطان على
المنفرد اقرب منه على الجماعة و یداللّه على الجماعة. اگر یکى از راه بیرون رود
دیگرى او را خبردار مىگرداند، و اگر تنها باشد تا واقف مىشود هیهات است.
و راهنماى این راه پیغمبر صلىاللهعلیهوآله است و ائمهى معصومین (صلوات اللّه علیهم
اجمعین) که راه نمودهاند و سنن و آداب وضع کردهاند و از مصالح و مفاسد راه
خبر دادهاند و خود به این راه رفتهاند و امّت را [ازپى] و اقتفاى خود فرمودهاند:
(لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوة حسنة[83])، (قل ان کنتم تحبون اللّه فاتّبعونى
یحببکم اللّه[84]) و محصل آنچه مىکردهاند امر فرمودهاند.
چنانچه از روایات معتبره به طریق اهل بیت علیهمالسلاممستفاد مىشود: از امورى که
سالک را لابّد است از آن و اخلال به آن به هیچ وجهى روا نیست، بعد از تحصیل
عقاید حقه، 25 چیز است:
اوّل، محافظت بر صلوات خمس که: (إنّ الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر[85])؛
و اول تخلیه باید تا تحلیه توان نمود: (و یزکّیکم و یعلّمکم الکتاب[86]) اعنى
گذراندن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب. پس بىعلّتى و عذرى از
اول وقت تأخیر کند یا به جماعت حاضر نشود یا سننى از سنن یا ادبى از آداب
آن را فروگذارد إلّا نادرا، از سلوک راه بیرون رفته و با سایر عوام که در بَیداى
جهالت و ضلالت سرگردان مىچرخند و از راه مقصود بىخبرند و ایشان را هرگز
ترقى نیست، مساوى خواهد بود.
دویّم، محافظت بر نماز جمعه و عیدین و آیات. با اجتماع شرایط إلّا مع القدر
المسقط که اگر سه جمعهى متوالى ترک نماید بىعلّتى، دل او یا «زنگ» گیرد به
حیثیتى که قابل اصلاح نباشد.
سیّم، محافظت بر نماز رواتب معهودهى یومیه که ترک آن را معصیت شمردهاند
الّا چهار رکعت از نافلهى عصر و دو رکعت از نافلهى مغرب و وتیره، که ترک آن
بىعذرى نیز جایز است.
چهارم، محافظت بر صوم سنّت که سه روز معهود است که پنجشنبهى اول و
چهارشنبهى وسط و پنجشنبهى آخر بوده باشد از هر ماهى، که معادل صوم دهر
است، چنانکه بىعذرى ترک نکند؛ و اگر ترک کند، قضا کند یا به مدّى از طعام
تصدّق نماید.
پنجم، محافظت بر صوم ماه مبارک رمضان و تکمیل آن، چنانکه زبان را از لغو و
غیبت و دروغ و دشنام و نحو آن، و سایر اعضا را از ظلم و خیانت و نظر از حرام
وشبهه بیشتر ضبط کند که در سایر ایام مىکرده.
ششم، محافظت بر زکات واجب بر وجهى که تأخیر و توالى جایز ندارد مگر
عذرى باشد، مثل فقد مستحق یا انتظار افضل مستحقین و نحو آن.
هفتم، محافظت بر انفاق حق معلوم الناس. اعنى مقرر سازد که هر روز یا هر هفته
یا هر ماه از مال خود چیزى به سایل یا محروم مىداده باشد به قدر مناسب مال
چنانچه اخلال به آن نکند؛ و اگر کسى را نیز مطلع نسازد بهتر است: (والذین فى
اموالهم حق للسائل و المحروم[87]) ففى الحدیث: «انّه غیر الزکوة».
هشتم، محافظت بر حُجَهالاسلام؛ چنانچه در سال وجوب به فعل آورد و
بىعذرى تأخیر روا ندارد.
نهم، زیارت قبور مقدسهى پیغمبر و ائمهى معصومین صلوات اللّه علیهم،
خصوصا امام حسین علیهالسلام؛ چه، در حدیث [آمده] که: «زیارت حسین علیهالسلامفرض
است بر هر مؤمن. هر که ترک کند، حقى از خداوند و رسول را ترک کرده است»؛
و در حدیث دیگر آمده است که: «هر امامى را عهدى است بر گردن اولیا و
شیعهى خود؛ از جملهى تمامى وفاى به عهد، زیارت قبور ایشان است.»
دهم، محافظت بر حقوق اِخوان و قضاى حوایج ایشان؛ چه، تأکیدات بلیغه بر
آن شده بلکه بر اکثر فرایض مقدم داشتهاند.
یازدهم، تدارک نمودن هرچه از مذکورات فوت شده باشد وقتى که متنبه شود؛
مَهما أمکن.
دوازدهم، اخلاق مذمومه مثل کبر و حسد و نحو آن را از خود سلب کردن به
ریاضت و مضادّات اخلاق پسندیده مثل حسن خلق و سخى و صبر و غیر آن بر
خود بستن تا ملکه شود.
سیزدهم، ترک منهیات جملةً، و اگر بر سبیل ندرت، معصیتى واقع شود، زود به
استغفار و توبه و انابت تدارک نماید تا محبوب حق شود: (ان اللّه یحبّ
التوّابین[88])، «ان اللّه یحبّ کلّ مفتن توّاب.»
چهاردهم، ترک شبهات که موجب وقوع محرّمات است؛ و گفتهاند که هر که
ادبى از آداب را ترک کند، از سنّتى محروم شود؛ و هر که سنّتى را ترک کند، از
فریضه محروم شود؛ و ترک مجالست بطّالین و مغتابین و آنها که سخنان پراکنده
گویند و روزى گذرانند کنند؛ یعنى خلاص نشود، چه هیچ چیز مثل این نیست
در ایجاد قسوت و غفلت و تضییع وقت.
پانزدهم، در ما لا یعنى یه خوض نکردن که موجب قسوة و خسران است؛ و
فىالحدیث: «من طلب ما لا یعنیه فاته ما یعنیه.» و اگر از روى غفلت صادر شود،
بعد از تنبیه تدارک نماید به استغفار و انابت: انّ الذین اتّقوا اذا مسّهم
طائف من الشیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون و اخوانهم یمدّونهم فى الغى ثم لا
یقصرون.[89])
شانزدهم، کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن را شعار خود ساختن که دخلى تمام
در تنویر قلب دارد.
هفدهم، در روز، قدرى از قرآن را تلاوت کردن و اقلّش پنجاه آیه است به تدبّر و
تأمل و خضوع؛ و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود بهتر است.
هجدهم، قدرى از اذکار و دعوات، ورد خود ساختن در اوقات معیّنه، خصوصا
بعد از نمازهاى فریضه، و اگر تواند که اکثر اوقات زبان را مشغول ذکر حق دارد، و
اگر که جوارح در کارهاى دیگر مصروف باشد زهى سعادت. از حضرت امام
محمد باقر علیهالسلام منقول است که زبان مبارک ایشان اکثر اوقات تر بود به کلمهى
طیّبهى «لا اِلهَ اِلّا اللّه»؛ اگر چیزى مىخوردهاند و اگر سخن مىگفتهاند و اگر راه
مىرفتهاند، الى غیر ذلک؛ چه، این ممدّى و معاونى است قوى مر سالک راه
حق را؛ و اگر ذکر قلبى نیز مقارن ذکر لسانى سازد، به اندک زمانى فتوح بسیار
روى مىدهد؛ و تا مىتواند سعى نماید که دم به دم به دل متذکر حق مىبوده
باشد که: (و لذکر اللّه اکبر[90]) تا غافل نشود، که هیچ امرى به این نمىرسد در
سلوک، و این مددى قوى است در ترک مخالفت حق سبحانه و تعالى در
معاصى.
نوزدهم، صحبت عالم و سؤال از او و استفادهى علوم دینیه به قدر حوصلهى
خود. تا مىتواند سعى کند که علمى بر علمى بیافزاید. «اکیس الناس مَنْ جَمَعَ
عِلم الناس الى على علمه.»[91]صحبت اعلم از خود را فوزى عظیم شمرد و اگر
عالمى یابد که به علم خود عمل کند، متابعت او را لازم شمرد و از حکم او
بیرون نرود، و پیرى که صوفیه مىگویند عبارت از چنین کسى است؛ و مراد از
علم، علم آخرت است نه علم دنیا، و اگر چنین کسى نیابد و اعلم از خود نیز
نیابد با کتاب صحبت دارد و با مردم نیکوسرشت که از ایشان کسب اخلاق
حمیده کند؛ و هر صحبتى که او را خوشوقت و متذکر حق و نشئهى آخرت
مىسازد، از دست ندهد.
بیستم، با مردمان به حسن خلق و مباسطت معاشرت کردن تا بر کسى گران
نباشد و افعال ایشان را محملى نیکو اندیشیدن و گمان بد به کسى نداشتن.
بیست و یکم، صدق در اقوال و احوال را شعار خود ساختن.
بیست و دوم، توکل بر حق سبحانه و تعالى کردن در همهى امور؛ و نظر بر اسباب
نداشتن در تحصیل رزق و بسیار به جدّ نگرفتن و فکرهاى دور به جهت آن
نکردن؛ و تا مىتوان به کم قناعت کردن و ترک فضول نمودن.
بیست و سیّم، بر جفاى اهل و متعلّقان صبر کردن و زود از جا درنیامدن و
بدخویى نکردن که هر چند جفا بیشتر مىکشد در تلقّى بلا، زودتر به مطلب
مىرسد.
بیست و چهارم، امر به معروف و نهى از منکر به قدر وسع و طاقت کردن و
دیگران را نیز بر خیر داشتن و غمخوارى نمودن و با خود در سلوک شریک
ساختن؛ اگر قوّت نفس داشته باشد. و الّا اجتناب از صحبت ایشان نمودن با
مدارا و تقیه که موجب وحشت نباشد.
بیست و پنجم، اوقات خود را ضبط کردن و هر وقتى از شبانهروز وردى خواندن
که به آن مشغول مىشده باشد تا اوقاتش ضایع نشود؛ چه، هر وقتى طالبِ
موقّتٌ له است.
و این عملهاست در سلوک. این است آنچه از ائمهى معصومین علیهمالسلام به ما
رسیده که خود مىکردهاند و دیگران را امر مىفرمودهاند. امّا چله داشتن و
حیوانى نخوردن و ذکر چهار ضرب کردن و غیر آن که از صوفیه منقول است، از
ایشان وارد نشده و ظاهرا بعضى از مشایخ، امثال اینها را به جهت نفوس بعضى
مناسب مىدیدهاند در سهولت سلوک، بنابراین امر به آن فرمودهاند؛ و مأخذ
چلّه شاید حدیث «من أخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه
على لسانه»[92]باشد و مأخذ ترک حیوانى «لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوانات[93]» و
نحو آن؛ و شکى در آن نیست که گوشت کم خوردن و در خلوت نشستن و به
فراغ بال و توجه تمام مشغول ذکر بودن، دخلى تمام در تنویر قلب دارد.
و از جمله امورى که عمده است در سلوک، اجتناب از شوایب طبیعت و
وساوس عادت نوامیس عامّه؛ چه، سالک را هیچ سدّى عظیمتر از این امر
نیست و بعضى از حکما، اینها را رؤساى شیاطین نامیدهاند.
و هر قبحى که از کسى سرمىزند، چون نیکو بنگرى به یکى از این سه منتهى
مىشود:
[1]و امّا شوایب طبیعت، مثل شهوت و غضب و توابع آن از حبّ مال و جاه و
غیر آن: (تلک الدّار الآخرة نجعلها للذین لایریدون علّوا فى الارض و لا فسادا[94])
و؛ [2] امّا وساوس عادت، مانند تسویلات نفس امّاره و تزیینات او و اعمال
غیرصالحه، خیالات فاسده و اوهام کاذبه و لوازم آن از اخلاق رذیله و ملکات
ذمیمه: (قل هل أنبئکم بالأخسرین أعمالاً الّذین ضلّ سعیهم فى الحیوة الدنیا و
هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا[95]). و؛ [3] امّا نوامیس عامّه، مانند متابعت
غولان آدمىپیکر و تقلید عالمان جاهل است و اجابت استغوا و استهواى
شیاطین جنّ و انس و مغرور شدن به خدع و تلبیسات ایشان به دنیا: (ربّنا أرنا
الذین أضلاّنا من الجن و الإنس نجعلهما تحت اقدامنا لیکونا من الاسفلین[96]).
امّا بعضى رسوم و اوضاع، مانند لباس و معاشرت با ناس که در عرف زمان مقرّر
نباشد، که متابعت جمهور در آن باید کرد به حسب ظاهر، تا در پوستین این کس
نیفتند؛ چه، امتیاز باعث وحشت و اختلاف مىشود مگر آن که متابعت در آن،
مخالفت با امر مهم دینى [باشد] که ترکش ضرر به سلوک داشته باشد که در آن
هنگام، متابعت لازم نیست مگر از باب تقیه، و امثال این امور براى بصیر زمان
منوط باید داشت.
خاتمه، و هر که این 25 چیز مذکور را بر خود لازم گرداند و به جدّ مىکرده باشد
از روى اخلاص، أعنى ابتغاء لوجه اللّه لالغرض دنیوى عاجل، روز به روز حالش
در ترقّى باشد و حسناتش متزاید و سیئاتش مغفور و درجاتش مرفوع. پس اگر از
اهل علم باشد، اعنى مسایل علمیهى الهیه از احوال مبدأ و معاد و معرفت نفس
و امثال آن، آنها بر گوشش خواند و دانستن آنها را ـ کما هو ـ مقصد اقصى داند و
کمال اهتمام به معرفت آن دارد و از اهل آن همّت که بفهمد، روز به روز معرفتش
متزاید مىگردد به الهام حق به قدر کسب استعدادى که از عبادات و صحبت
علما و سخنان ایشان او را حاصل مىشود؛ و الا صفاى باطنى و دعاى سبحانى
و نحو آن از کمالات در خور سعى و توجه مىباید و بر تقدیر، او را قُربى به حق
سبحانه و تعالى حاصل مىشود و حجتى و نورى؛ و محبت کامل و نور وافر،
ثمرهى معرفت است و معرفت کامل به حدّى مىرسد که اکثر امور آخرت او را
مشاهده مىشود و در این نشئه؛ چنانچه از حارثبننعمان منقول است و
حدیث او در کافى مذکور است؛ و محبّت هرگاه اشتداد یافت و به حدّ عشق
رسید و در ذکر حق مشتهر گشت، تعبیر از آن به لقا و وصول و فناء فىاللّه و بقاء
باللّه و نحو آن مىکنند و این غایت از ایجاد خلق [است]؛ چنانچه در حدیث
قدسى وارد است: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى
اعرف»[97]، و فىالتنزیل: (ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون[98]) قیل أى لیعرفون؛
و عبّر عن المعرفة بالعبادة؛ لانّها لاتنفکّ عنها و انّما عبّر عن اللّازم بالملزوم لئلّا
یتوهم ان المقصود أىّ المعرفة کانت، بل المعرفة الخاصة التى لا تحصل إلّا من
جهة العبادة؛ چه، معرفت از انواع متعدده و طرق متکثره است و هر معرفتى
موجب قرب و وصول نمىشود؛ چه، اکثر عامّه را نیز معرفتى از راه تقلید حاصل
است و متکلمین را نیز معرفتى از راه دلایل جدلیّه که مقدمات آن از مسلّمات و
مقبولات و مظنونات ترکیب یافته و فلاسفه را نیز معرفتى از راه براهین عقلیه که
مقدّمات آن از یقینیات مرکب شده هست؛ و هیچ از اینها موجب وصول و
محبّت نمىگردد. پس هر که معرفت از راه عبادت او را حاصل شد، او ثمرهى
شجرهى آفرینش است و مقصود از ایجاد. دیگران همه به طفیل او موجود
شدهاند و از براى خدمت او.
حافظ:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
آن قدر اى دل که توانى بکوش
اگر به مقصد رسیدى زهى سعادت و اگر در این راه مُردى زهى شهادت:
اگر در راه او مردى شهیدى
وگر بردى سبق زین العبیدى
(و من یخرج من بیته مهاجرا الى اللّه و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره
على اللّه[99])
عطّار:
در غرور این هوس گر جان دهم
به که دل بر دکّه و دکّان دهم
والتوفیق من اللّه العزیز العلیم و الحمد للّه ربّ العالمین.»
نامهى دوم
شخصى عریضه خدمت مرحوم جنّتمکان آقامحمّد بیدآبادى نوشته و از
آنجناب طلب ارشاد نمود، ایشان در جواب نوشتهاند:
«اى برادر صاحب نوشته! این روسیاه، چاره از براى نفس خود، سواى این
نمىداند که او را به ریاضات شرعیه گوشمال داده، از ستّهى ضروریه به قدر
ضرورى اکتفا نموده، آن قدر را نیز به محض امتثال فرمان صاحب شریعت به
عمل آورد نه به شهوت طبیعت، و از مستحبات شرعیه به قدر مقدور، چیزى را
فروگذاشت نکند، و از مواضع تهمت، احتیاط بلیغ نموده، و از مخالطت اَبناى
زمان کناره گیرد، و با هر که خلطه نماید اولاً ملاحظه نماید هرگاه از شرکاء مأمور
به باشد بکند و إلّا ترک کند؛ و تمامى اوقات، فکر خود را در بىقدرى دنیا و
جلالت آخرت، مصروف دارد، و فکر مرگ بسیار نماید به طورى که بدن به
اهتراز آید، و در همهى امور، استعانت به غیر حق از احدى نجوید، و تسلّط
شیطان را به قلّت اکل در حلال و کثرت مواظبت ادعیهى صحیفهى کامله از خود
دور سازد تا رفته رفته چنان شود که در فضایل ابوذر مذکور است که او را در هر
حرکت و سکون، نیّت صادق باشد؛ و استغفار بسیار نماید و لاحول بسیار گوید
و به اعتقاد درست و یقین بداند که: (انّ الهدى هدى اللّه[100]و رسوله لایهدى الا من
احب) تا حالى به هم رساند که در همهى امور تفویض به حق نموده، مدح و ذم
مردم نزد او مساوى شود. بعد از آن، هرگاه شخصى که شأن او باشد در معارف
الهى فکر نماید، اکثر اوقات در مظاهر اسماء و صفات فکر نموده تا به حدّى
رسد که برگ درختان سبز در نظرش دفتر معرفت شود.
سرّ توحید تو معلوم شد از...
صد دهن نغمهسرا باشد و یک آواز است
فقرات مرقومه ناشى از مالیخولیا نباشد، چاره این است و الّا به شربت افتیمون
استعلاج باید شود.
قال الشّاعر:
صُمٌّ اذا سمعوا خیرا ذکرت به
و ان ذُکِرتُ بشر عندهم سمعوا
والسلام»
نامهى سوّم
سومین نامهاى که در این مجموعهى نفیس از آقامحمّد بیدآبادى، آمده است،
شامل مباحث عمیق عرفان نظرى و نیز بیان شرایط و آداب سلوک عملى است.
این نامه نیز مانند دیگر مکتوبات بیدآبادى در پاسخ به پرسش برخى از اهل
سلوک نوشته شده و در آن شخص سایل، نخست، معناى یک بیت شعر را
پرسیده و سپس با جویا شدن از احوال بیدآبادى، از او دربارهى ضروریات
سلوک الىاللّه توضیح خواسته است. عارف بیدآبادى در پاسخ به او، با بیان
معانى بیت مذکور و اشاراتى به حالات شخصىاش، به بیان برخى از اوامر و
نواهى لازم براى سالک بر اساس آیات و روایات پرداخته است. در پایان این
نامه، کاتب که خود را محمّدباقر یزدى نامیده است ـ و از علماى زمان خود در
اصفهان بوده ـ تصریح نموده است که این نامه را به اشارهى یکى از علماى بزرگ
عصر نوشته است. که با توجه به برخى قرائن و نشانهها، گویا منظورش از آن
عالم بزرگ، سیّد حجهالاسلام شفتى بوده است.
«بسم اللّه تعالى
تقدیر به یک ناقه نشانده است دو محمل
لیلاى وجود تو و سلماى عدم را[101]
لیلى و سلمى دو اسماند که شعراى عرب، تعبیر از مایُتَعشّق به، به آن مىکنند و
مراد از عدم، عدم مقابل وجود مىتواند بود و فناى در سیر هم مىتواند. بنا بر
اول، بعد از تحقیق مراتب محققه در نزد محققان اهل عرفان، نظر به حکایت
قدسى «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف» سرایت
حبّ از هر علّتى نسبت به معلول که تعبیر از آن در مبادى عالیه به عنایت و
إفاضه مىکنند و در متوسطات ذوىالشعور به اراده و در ادانى غیر ذوىالشعور
به میل، پس سلسلهى وجود را مشار الى عدمْ سلماست؛ چون که تمایز به
تنزّلات منازل وجود به جز از عدم به چیز دیگر نیست. پس در نصفهى نزولى،
هر عالى، عاشق آن است که جمال خود را در آینه سافل بنماید به فقد سافل
بعضى از کلمات عالى را، هرچه از کمال دارد از وجودات، از عالى است. پس
نمایش عالى در سافل است به اعدام او. پس عدم سلماست در نصفه نزولى و
وجودْ لیلاست در نصفهى صعودى، و آن واضح و مناسب تعبیر نیز ظاهر است
که لیلا معشوق موجود و سلما معشوق معدوم است. پس اول شخصى که
عنایت ازلى متوجه او شده و بعبارةٍ اُخرى، اول تنزّل که عنایت او به عنایت ازلى
سرایت در مابعد خواهد نمود لیلاى وجود که معشوق کلّ مابعد است در نزول
هر دو بر مَطیه سیر او نشسته در دو محمل؛ چونکه وجود و عدم هرگز ممزوج
هم نمىشوند مگر به تغایر اضافه، و إلّا بنابر ثانى، چونکه فناى در فنا و بقاى در
بقا مطلوب حقیقى مىباشد و ممدوح، خود بیان حال نموده که «ما عبدتک
خوفا من نارک و لا طمعا فى لجنّتک بل وجدتک اهلاً للعبادة فعبدتک»[102]و
مقدمات خیو و عمر، شاهد مدعى است. پس مىگوید که تقدیره لیلاى وجود
تو را که صحو در صحو است ـ و این، مقام معشوق حقیقى است ـ با سلماى
عدم که محو در محو است و باز معشوق حقیقى، بر مطیّهى نفس تو نشانیده در
دو محمل، نظر به آن که فنا و محو از خود است و بقا و صحو به قیّوم است جلّ
جلاله:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کانّا الیه راجعون[103]
بعبارةٍ اخرى، چون حق تعالى فاقد هیچ کمال نیست؛ پس عدم به وجهى
منالوجوه دراو راه ندارد؛ به خلاف مصنوع اول، چون فاقد بعض کمالات است.
پس لیلاى وجود و سلماى عدم، هر دو بر ناقهى او نشسته است:
شد مدتى که گفت و شنو با تو رونداد
اى بىنصیب کوشم و اى بىنوا لبم
نعمالحبیب با اشتغال با امور متعارفه در مکاتیب و غیره پاس تعارف داشتن،
تخم غفلت کاشتن است، همان به که به شرح احوال کثیرالاختلال خود پردازد،
شاید که منشأ عبرت دیگران شود. مجمل از شرح مفصلِ آن، آن که روح را کتاب
تحصّل کمال به فصل اخیر نرسیده و هنوز انموذجى از نقد محصّل معرفت،
حاصل نشده و حرفى از درس عشق به گوشش برنخورده و بوى شراب محبتى
از میکدهى ولایت به مشامش نرسیده و چاشنى ذوق مودّتى نچشیده، بلکه به
اعتبار ممارست علوم رسمیه، دماغ مَدرس ادراکش مُخبَط گشته، حجرات
مدرسه اعضا و جوارحش از طلبه قوى و مشاعر خالى مانده:[104]
در مدرسه هر علم که آموخته است
فىالقبر یضرّه و لا ینفعه[105]
و جسم را مدت اجتماع چهار دیوار عناصر به انقضا رسیده، هر ساعتى خرابى
تازه رومىدهد و نزدیک شده که معمار تن، دست از مرمت خرابهى بدن
برداشته، ایّام فرصت منقضى شود و هنوز قلب بشرى که حاصل ازدواج ابوین
بل خلاصهى ایجاد کونین است، اسیر سرپنجهى حواس ظاهرى و شکار سِباع
قواى سَبُعى و پامال دوابّ شهوات بهیمیت و به سبب اِخلاد به ارض مادّه، به
زنجیر سلاسل و اغلال تعلقات جسمانى و هواجس نفسانى که نمونهى
سلسلهى ذرعها سبعون ذراع[106]است و پاى خود را بسته در چاه عمیق طبیعت
معذّب است و آن طایر قدسى را قفس بدن، راه عالم اصلى بسته، به اتّباع
شهوات، فطرت جبلى از دست رفته، پر و بال استعداد ترقّى شکسته است و گاه
که یاد وطن پدرى مىکند، نالهى «یا حسرتى على ما فرّطت فى جنب اللّه»[107]به
گوش ساکنان افلاک مىرساند و به امثال این اشعار مترنّم مىشود:
دستم زکوتهى به گریبان نمىرسد
خون شد دلم ز درد و به درمان نمىرسد
خاطرم ریز و راحتى مرا مىبین و فکر خویشتن کن؛ «فان العاقل من ایقظ بغیره»،
و تا توانى خود را از خویش و بیگانه یگانه و در میان ایشان از همه بیگانه کن.
«خشکلب بودن تو را اندر لب دریا خوش است.» یقین بدان که تا در قفس تن
گرامى نشوى.
این تجربه حاصل در دریا کن؛ یعنى همه روزه از حس بکاه و به عقل افزا و به
علوم متعلّقه به بدن از معاملات و عبادات زیاده از قدر ضرورت، اشتغال منما که
مورث قسوت مىشود. چنانچه شاهد است: «لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لّما
عملتم بما علمتم فانه لم یزدد من اللّه الا بعدا»[108]، بلکه به عبادات خالصه و
ریاضات شرعیه استعانت جسته به تبدیل اخلاق و تشدید اعتقادات که امور
نفسى و قلبى است به کمال برسان. «مِن أقل ما اوتیتم الیقین و عزیمة الصبر.»
یا طالب الجسم کم تسعى لخدمته
فانت بالنفس لا بالجسم انسان
سعى نما که انسان انسانى و عالم ربّانى شوى و عالم باللّه و بامرللّه باشى.
خرچرانى را کمال ندانى
دادهى خود سپهر بستاند
نقش اللّه جاودان ماند
علوم متعلّقه به دنیا از دنیاست، به قدر بلاغت کفایت و زیاده ملعون است. در
اجرت عبادتى و معامله و عقود نمىباشد. و آخر دعویهم ان الحمدللّه رب
العالمین[109]الى اللّه اته بقلب سلیم[110]من الامور الجثة.
جان[111]پدر! ره چنان [ رو که] رهروان رفتند. مانند زنان در پى رُخَص مرو و خود را
فریب مده. بر نفس تنگ بگیر. «ضیّقوا مجارى الشیطان بالجوع»[112]امر مرشد کل
است. مجارى شیطان تمامى حواس حیوانى است [و] اختصاص به گلو ندارد.
(لاتمدن عینیک الى ما متعنابه ازواجا منهم زهرة الحیاة الدّنیا[113])، (انّ السمع و
البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا[114]) (ذرهم یأکلوا و یتمتعوا او یلههم
الامل فسوف تعلمون[115])، (یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة هم
الغافلون[116])، (ذلک مبلغهم من العلم[117]).
با زاهدان مگویید اسرار عشق و مستى
بگذار تا بمیرد در قید تن پرستى
در بیان معناى (فلینظر الانسان الى طعامه[118]) فرمودهاند: «انظر عملک عمّن
تأخذه»[119]؛ و «اقعد لهم کل مرصد[120]». خصوصیت به جهاد اصغر ندارد، بلکه در
اکبر، ضرورتر است. تنپرورى کار گاو شیار و خر بار است آدمى را به آن چه کار
است؟ اسب تازى را سوقان گرفتن ضرور است تا منازل بعیده را در کمال
سرعت طى تواند نمود: (یا ایّها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا اللّه
لعلکم تفلحون[121])
من آنچه شرط بلاغست با تو مىگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
قال بعض أهل المعرفة: و اعلم أن الرّضا من مقامات الیقین و أحوال المحبّین و
مشاهدة المتوکلین و هو داخل فى کلّ أفعال اللّه تعالى؛ لأنها عن قضائه و لا یکون
فى ملکه الا بقضاه. فعلى العارفین به الرضاء بالقضاء ثم رُدّ ذلک الى تفصیل العلم
و ترتیب الأحکام. فما کان من خیر و برّ أمر به او ندب إلیه رضى به العبد، و اجبه
شرعا و عقلا و وجب علیه الشکر، و ما کان من شىء نهى عنه و تهدد علیه، فعلى
العبد أن یرضى به عدلاً و قدراً یسلمه لمولاه حکمه او حکما؛ و علیه ان یصیر
علیه و یُقِرّ به ذنبا و یعترف به لنفسه ظلما و رضى بعود الأحکام علیه بالعقاب و
إن اجترحه بجوارحه اکتسابا، و یرضى بأن لله سبحانه الحجة البالغة علیه و أن لا
عذر له فیه، و یرضى بأنّه فى مشیة اللّه تعالى: مِن عفو عنه برحمته و کرمه ان شاء،
أو عقوبة له یُعِدّ له و حقّه إن شاء. لأنّ الموقنین و المحبّین لا یُسقطون الأمر
بالمعروف و النهى عن المنکر و لا ینکرون إنکار المعاصى و کراهتها بالالسنة و
القلوب من قبل ان الایمان فرضها والشرع ورد بها و لان الحبیب کرهها، و کانوا
معه فیما کَرِه کما کانوا معه فیما أحبّ و مقام الیقینلا یُسقط فرائض الإیمان، و
مشاهدةُ التوحید لا تُبطل شرایع الرسول و لا تُسقط اتّباعَه، فمن زعم ذلک، فقد
افترى على اللّه و رسوله و کذب على الموقنین و المحبین. ألم تر ان اللّه سبحانه
تعالى ذم قوما رضوا بالدنیا و رضوا بالمعاصى و رضوا بالتخلف عن السوابق؟
فقال سبحانه: (رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها[122]) فذمهم بذلک. فقال تعالى:
(ولتصغى الیه أفئدة الذین لا یؤمنون بالآخرة و لیرضوه و لیفترقوا ما هم
متفرقون[123]) فعابهم به. و قال تعالى: رضوا بان یکونوا مع الخوالف و طبع على
قلوبهم[124]، یعنى مع النساء فى القعود عن القیام بالجهاد و هو جمع... فمن رضى
بالمعاصى و المناکیر منه أو من غیره، و ادعى ان ذلک یدخل فى مقام الرضا
الذى یحاذى علیه بالرضا، أو انه حال الراضین الذین وصفهم اللّه تعالى و
مدحهم، فهو مع هؤلاء الذین ذم اللّه و مقته. و فى الخبر: «من شهد منکرا فرضى
به کانّه قد فعله» . و فى الحدیث: «الدال على الشر کفاعله» . و قد جاء فى الخبر:
«لوان عبدا قتل بالمشرق و رضى بقتله آخرُ بالمغرب کان شریکه فى قتله.»
[در پایان نامه، کاتب چنین نوشته است:]
و هذه من إفادات العارف الاوحدى مولانا آقامحمد البیدآبادى حشره اللّه مع
ائمه الطاهرین و حرره محمدباقر الیزدى باشارة من اوجب اللّه تعالى طاعَته على
بل علىّ الجمیع، أعنى الاستاد الکامل العالم العامل، و الفاضل الکامل، المتخلّق
باخلاقه، بهجة الزمان، عین الأعیان، علامة العلماء، زبدة الفضلا، الکرام، جامع
المعقول و المنقول، حاوى الأصول و الفروع، قدوة الحاج و ملاذ الخاصّ و العامّ
و ثِمار الأنام و الأیتام، جعله اللّه محروسا عن شرّ الایام و اللّیالى و استمر ظلّه
العالى علىّ و على رؤوس أقرانى.
مأخذ و منابع
1. آثار و مکاتبات آقا محمد بیدآبادى
بیدآبادى، محمد 1358. «مبدأ و معاد» (التوحید على نهج التجرید)، منتخباتى
از آثار کلماى الهى ایران، به کوشش آشتیانى، ج 4، تهران.
بیدآبادى، محمد 1352. «رساله در طریق تخلیه و تحلیه» حسین مدرسى
طباطبایى، مجله وحید، ش 4 د 11، تهران.
بیدآبادى، محمد 1352. «رساله همتیه» حسین مدرسى طباطبایى، مجله
وحید، ش 4 د 11، تهران.
بیدآبادى، محمد 1372. «آداب السیرو السلوک» على صدرایى خویى، پیام
حوزه، س 2، ش 6، قم.
بیدآبادى، محمد 1376. حسن دل، صدرایى خویى و نورمحمدى، قم:
نهاوندى.
بیدآبادى، محمد 1332. «نامه به صدرالدین کاشف دزفولى» مصباح العارفین،
اهواز.
بیدآبادى، محمد 1357. «نامه به ملا محمد على قاینى» مجله وحید، ش 246 و
247، تهران.
بیدآبادى، محمد 1357. «نامه به کاشانى و طهرانى»، مجله وحید، ش 246 و
247، تهران.
بیدآبادى، محمد 1379. «نامه به سید حسین قزوینى»، دو نامه چاپ نشده از
بیدآبادى على کرباسى زاده اصفهانى، مجله حوزه اصفهان، ش 3، اصفهان: دفتر
تبلیغات اسلامى.
2. سایر منابع مورد استفاده
کلینى، شیخ محمد. بى تا. اصول کافى، ترجمه سید جواد مصطفوى، الجزء
الاول.
فیض کاشانى، محسن 1358. علم الیقین، الجزء الاول، قم: بیدار
مجلسى، محمدباقر 1363. بحارالانوار، تهران: دارالکتب الاسلامیه
غزالى، محمد 1403. احیاء العلوم، الجزء الاول، بیروت
کلباسى، ابوالهدى 1317. البدر القام، تهران
معلم حبیب آبادى، محمدعلى 1337. مکارم الآثار، ج 1، اصفهان: نشر نفائس
مخطوطات
بحرانى، سیدهاشم بى تا. البرهان فى تفسیرالقرآن، ج 4، قم: اسماعیلیان
حسینى اشکورى، سید احمد 1422، تراجم الرجال، ج 2، قم: دلیل ما
عرفى شیرازى، محمد بى تا. دیوان شعر. به کوشش جواهرى، تهران: سینایى
کرباسى زاده، اصفهانى، على. 1380. حکیم متأله آقا محمد بیدآبادى، تهران:
پژوهشگاه علوم انسانى
عراقى میثمى، محمود 1352. دارالسلام، تهران: اسلامیه
حسینى طهرانى، سید محمدحسین. (بى تا). رساله لب اللباب، تهران: حکمت
________________________________________
[1]ـ براى مطالعه و آشنایى بیشتر در این خصوص، بنگرید به: حکیم متألّه بیدآبادى، صص
17- 59
[2]ـ "نامه به قزوینى"، فصلنامه حوزه اصفهان، ش، ص 72
[3]- تراجمالرجال، ج 2، ص 131
[4]- نور / 35
[5]- آل عمران / 67
[6]ـ "نامه به قزوینى"، فصلنامه حوزه اصفهان، ش 3، ص 72 - 76
[7]ـ رسالهى تخلیه و تحلیه، ص 395
[8]ـ بنگرید به متن نامهى اول بیدآبادى در ادامهى همین گفتار
[9]ـ "نامه به طهرانى و واعظ کاشانى"، مجله «وحید»، ص 40
[10]ـ حسن دل، ص 55
[11]ـ همّتیه، صص 391 ـ 390
[12]ـ "نامه به عبداللّه کاشانى"، مجله وحید، ص 38
[13]ـ همان؛ حسن دل، ص 80
[14]ـ بنگرید به: حسن دل، صص 26، 29، 30، 33، 37، 40 و 52؛ "نامه به عبداللّه کاشانى"،
ص 38؛ "نامه به طهرانى و واعظ کاشانى"، ص 40؛ تخلیه و تحلیه، ص 391
[15]ـ حسن دل، ص 24، 30، 37، 59، 74، 76 و 78
[16]ـ همان، صص 60 ـ 59
[17]ـ مبدأ و معاد، صص 310 ـ 311
[18]ـ اشاره به آیه
[19]ـ حسن دل، صص 42 و 54
[20]ـ همان، ص 38
[21]ـ اسراء /70
[22]ـ همان، ص 94
[23]ـ همان، ص 104
[24]ـ همان، ص 45
[25]ـ لبّ اللّباب، صص 159 ـ 158
[26]ـ حسن دل، ص 36
[27]ـ "نامه به صدرالدین دزفولى"، مصباح العارفین ص 139؛ حسن دل، ص 29
[28]ـ انبیاء /87
[29]ـ تخلیه و تحلیه، صص 395 - 397
[30]ـ دارالسّلام، ص 318
[31]ـ "نامه به ملا محمدعلى قاینى"، ص 41
[32]ـ حسن دل، ص 53
[33]ـ آداب السیر و السلوک، ص 269
[34]ـ حسن دل، ص 24
[35]ـ "نامه به قاینى"، ص 41
[36]ـ البدرالتمام، صص 2 و 9؛ مکارم الآثار، ج 1، ص 68
[37]ـ حسن دل، ص 68
[38]ـ همان، صص 41- 43
[39]ـ تخلیه و تحلیه، ص 394؛ حسن دل، صص 87 -88
[40]ـ همتیه، ص 390
[41]ـ حسن دل، صص 50 ـ 51
[42]ـ همان، ص 35
[43]ـ آداب السیر و السلوک، ص 269
[44]ـ همان، ص 36
[45]ـ آداب السیر و السلوک، 269؛ حسن دل، ص 36
[46]ـ آداب السیر و السلوک، صص 270 ـ 269
[47]ـ حسن دل، ص 68
[48]ـ همان، ص 77
[49]ـ "نامه به قاینى"، ص 42؛ حسن دل، صص 89-88
[50]ـ آداب السیر و السلوک، ص 269
[51]ـ حسن دل، ص 21
[52]ـ "نامه به قاینى"، صص 42 ـ 41؛ حسن دل، ص 87
[53]ـ همان، ص 86
[54]ـ حسن دل، ص35
[55]ـ "نامه به قائنى"، ص 42؛ حسن دل، صص 87 - 88
[56]ـ حسن دل، ص 27
[57]ـ همتیه، ص 389
[58]ـ حسن دل، ص 98
[59]ـ همان، ص 81 - 82
[60]ـ همان، ص 22 - 23
[61]ـ همان، ص 22 - 23
[62]ـ همان، ص 91
[63]ـ همان، صص 35 و 60
[64]ـ همان، ص 37
[65]ـ همان، ص 95
[66]ـ همان، ص 28
[67]ـ همان، ص 39
[68]ـ حسن دل، ص 27
[69]ـ همان، ص 75
[70]ـ همان، صص 69 -70
[71]ـ همان، ص 68
[72]ـ "نامه به قاینى"، ص 42
[73]ـ همان، ص 71
[74]ـ همان، ص 38
[75]ـ همان، ص 100
[76]ـ مزّمل /8
[77]ـ عنکبوت /69
[78]ـ بقره /197
[79]ـ بقره /282
[80]ـ «من علم و عمل بما علم ورّثه الله علم مالم یعلم» علم الیقین 1:9
[81]ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل و من عمل علم و العلم یَهْتِفُ بالعمل فان اجابه و إلا ارتحل عنه. امام صادق علیهالسلام فرمودند: علم با عمل هم دوش است، هر که بداند باید عمل کند و هر که عمل کند باید بداند. علم، عمل را صدا زند اگر پاسخشم گوید بماند وگرنه کوچ کن. اصول کافى، ترجمه مصطفوى 1: 55
[82]ـ «خدا عملى را جز با معرفت نپذیرد و معرفتى نباشد مگر با عمل. پس کسى که معرفت دارد، همان معرفت او را به عمل دلالت مىکند و کسى که عمل نکند، معرفت ندارد، همانا بعضى از ایمان از بعضى دیگرش بوجود آید.» اصول کافى 1: 54
[83]ـ احزاب /21
[84]ـ آل عمران /31
[85]ـ عنکبوت /45
[86]ـ بقره /151
[87]ـ الذاریات /19
[88]ـ بقره /222
[89]ـ اعراف /201
[90]ـ عنکبوت /45
[91]ـ در نسخه اصلى این گونه آمده، اما با جستجو در منابع روایى به جاى «اکیس» و «على»، «اعلم» و «إلى» ذکر شده است. به عنوان نمونه ر.ک از رسول خدا صدوق، محمدبن على ابن بابویه مشهور به شیخ صدوق، اللمالى ص 74.
[92]ـ بحار 70: 242
[93]ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 26 خطبه 151 بحارجلد 41 ص 148
[94]ـ قصص /83
[95]ـ کهف /104
[96]ـ فصلت /29
[97]ـ حدیث قدسى مشهور که از حضرت داود علیهالسلام و نیز از پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله نقل شده است.
[98]ـ ذاریات /56
[99]ـ
[100]ـ آل عمران /73
[101]- در حاشیهى صفحه، در کنار شعر، یادداشت شده است: «فى على ع». این بیت، از
قصیدهاى است که عرفى شیرازى در نعت حضرت رسول اکرم(ص) سروده است. (دیوان عرفى: ص 9)
[102]ـ شرح غرر و درر 2: 580
[103]ـ مولانا جلال الدین محمد، مثنوى معنوى، جلد 3، طبع میرخانى از کل کتاب ص 300
[104]- در متن «منده» آمده که ظاهرا «مانده» مىباشد.
[105]ـ از اشعار شیخ بهایى
[106]ـ اشاره است به این آیهى شریفه: ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا... الحاقة /32
[107]ـ زمر /56
[108]ـ قال على بن الحسین علیهالسلام: مکتوب فى الانجیل لاتطلبوا علم مالا تعلمون و لمّا تعملوا بما علمتم فان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفرا و لم یزدد من اللّه إلاّ بعدا، امام سجاد علیهالسلام فرمودند: در انجیل نوشته شده است که تا بدانچه دانستهاید عمل نکردهاید از آنچه نمىدانید نپرسید؛ همانا علمى که به آن عمل نشود، جز کفر [ناسپاسى] دانند، و دورى او را از خدا نیفزاید. اصول کافى 1: 56
[109]ـ یونس /10
[110]ـ «الا من أتى اللّه بقلب سلیم» شعرا /89
[111]- احتمال مىرود که از این قسمت به بعد، نامهى مستقل دیگرى باشد که کاتب در ادامهى نامهى قبلى آورده است.
[112]ـ احیاء العلوم 1: 232
[113]ـ طه /131
[114]ـ اسراء /36
[115]ـ حجر /3
[116]ـ روم /7
[117]ـ نجم /30
[118]ـ عبس /24
[119]ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام فى قوله تبارک و تعالى «فلینظرالانسان الى طعامه» قلت ما طعامه؟ قال: «علمه الذى یأخذه عمن یأخذه» البرهان، 4: 429
[120]ـ «و اقعدوا لهم کل مرصد» توبه /5
[121]ـ آل عمران /200
[122]ـ یونس /7
[123]ـ انعام /113
[124]ـ توبه /87