آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۲

چکیده

این نوشتار، ترجمه‏ى مقاله‏اى از آقاى دکتر اندره‏اشلمن[1]با عنوان «مسئولیت اخلاقى»[2]است. وى داراى کارشناسى ارشد در رشته‏ى فلسفه وادیان از دانشگاه کالرمونت و دکترى فلسفه از دانشگاه ریورساید کالیفرنیاست. آقاى دکتر اشلمن هم‏اکنون عضو همکار گروه فلسفه و مطالعات آزاد دانشگاه استندفورد آرکانزاس است. وى در آن دانشگاه در زمینه‏هاى فلسفه‏ى دین، اندیشه‏هاى شرقى، اخلاق، اخلاق پزشکى و غیره مشغول تدریس است. او داراى چندین مقاله در زمینه‏ى اخلاق است که نوشتار حاضر یکى از مقالات چاپ شده‏ى وى در دایره‏المعارف استندفورد وابسته به لابراتور تحقیقات متافیزیک استندفورد[3]است. وى در این مقاله سعى دارد تاریخچه‏اى از سیر تفکر و اندیشه‏ى غرب درباره‏ى مفهوم «مسؤولیت اخلاقى»، را بیان نموده و سپس با توجه به نگرش سقراط به این مفهوم، نظرات دیگر اندیشمندان را مورد بررسى قرار دهد

متن

مقدمه
هنگامى که شخصى عملى اخلاقى انجام مى‏دهد و یا در انجام آن
قصور مى‏کند تصور مى‏کنیم که نوعى از واکنش (ستایش یا سرزنش) را براى
خود تضمین کرده است؛ مثلاً در یک صحنه‏ى تصادف اگر کسى کودکى را از
ماشین آتش گرفته نجات دهد، سزاوار ستایش است و اگر کسى [حداقل براى
کمک] از تلفن همراهش استفاده نکند، سزاوار سرزنش است. اما براى این که
این دو را سزاوار ستایش و یا سرزنش بدانیم، باید بتوانیم عنوان «مسؤولیت
اخلاقى»[4]را براى آنها حمل کنیم. [این دو مورد نمونه‏هایى از واکنش افراد دیگر
نسبت به عمل شخص است ممکن است خود فرد نیز خودش را در مورد ترک
کارى مقصر دانمسته و مستحق سرزنش بداند.]
درک و فهم مسؤولیت اخلاقى مستلزم شرح و تفسیرى است که
خواهد آمد، اما همین که بین این گونه مسؤولیت با دیگر مسؤولیت‏ها که عمدتا
با عنوان عام «مسؤولیت» و «مسؤول» از آنها نام برده مى‏شود فرق بگذاریم،
کافى است.
براى توضیح بیشتر باید گفت: به عنوان مثال مسؤولیت قاضى براى
راهنمایى و مشورت با هیأت منصفه قبل از شروع کردن به شور، مسلما بالاتر و
والاتر از مسؤولیت باران بهارى براى رشد دادن نباتات است؛ چرا که در مورد
باران ما به دنبال دلایل، و رابطه‏ى علّى بین باران و رشد گیاهان هستیم و در مورد
قاضى درصدد آنیم که بگوییم اگر شخصى مسؤولیت قضاوت را پذیرفت،
وظایف ویژه‏اى را به دنبال خواهد داشت، اما در عین حال هیچ کدام از این دو
مورد، مسؤولیت اخلاقى نیست؛ زیرا در هر دو مورد ما واکنش (ستایش یا

سرزنش) در قبال آنها نداریم.
اندیشه و تکفر فلسفى در مورد «مسؤولیت اخلاقى» تاریخى بس
طولانى دارد. شاید علت آن تصور مشترک ما (انسان‏ها) از مفهوم مسؤولیت
اخلاقى است. همه‏ى ما به نوعى از همدیگر متمایزیم، اما عنوان «اشخاص»[5]بر
همه‏ى ما حمل مى‏شود. «اشخاص» نیز از دیگر موجودات که ما آنها را
«گونه‏هاى زنده» مى‏نامیم از نظر کیفى متمایزند. على‏رغم تشابهات بسیار بین
اشخاص، بسیارى بر این باروند که عنوان «اشخاص عهده‏دار، مسؤولیت
اخلاقى»[6]خود، نوعى تمایز به حساب مى‏آید.
مسؤولیت اخلاقى نوع ویژه‏اى از کنترل فردى است که تنها افرادى
مى‏توانند آن را به کار گیرند که واجد آن باشند. کسانى که از این منظر به شخص
نگاه مى‏کنند، نگران این مسأله‏اند که نگرش دیگران از جهان هستى این شؤونات
را تهدید مى‏کند؛ مثلاً اگر تشخیص عمل. خود بر پایه‏ى قوانینى باشد که تبدیل
و تحول در آنها بسته به شرایط و وضعیات فیزیکى باشد، آیا شخص در چنین
وضعیتى مى‏تواند اخلاقا مسؤول رفتارش باشد؟ و یا اگر جهان هستى داراى
خدایى مقتدر باشد که همه‏ى امور آن را از پیش مقدر کرده و بر پایه‏ى تقدیر آن
را به پیش مى‏برد، آیا باز هم شخص مسؤول رفتار خویش خواهد بود؟
فرضیه‏ى مسؤولیت اخلاقى بیانگر موارد زیر است:
الف ـ بیان مفهوم مسؤولیت اخلاقى، فى‏نفسه
ب ـ معیارهایى براى تشخیص شخصیت اخلاقى. به عبارت دیگر، این
که چه کسى شایسته‏ى چنین عنوانى است؟ [مثلاً فقط افرادى شایسته‏ى
این عنوانند که توانایى کامل و نیز دلایلى براى انجام عمل داشته
باشند.]

 
ج ـ شرایطى که مسؤولیت اخلاقى در آنها شکل مى‏گیرد؛ یعنى؛ شرایطى
که شخص تحت آن شرایط مسؤول اخلاقى شناخته مى‏شود. [مثلاً شخص در
صورتى مسؤول است که توانایى انجام آن را داشته باشد و آزادانه آن را انجام
دهد.]
د: مواردى که در مسیر مسؤولیت اخلاقى واقع مى‏شوند. [از قبیل اعمال،
پى‏آمدها، خصیصه‏ها و عادات شخصى]
در خلال بحث به همه‏ى این موارد اشاره خواهد شد، اما تمرکز
اصلى بحث بر مورد اولى، یعنى «مفهوم مسؤولیت اخلاقى» است.
در بخش نخست، خاستگاه تاریخى اندیشه‏ى غرب از مسؤولیت
اخلاقى را مورد بحث قرار مى‏دهیم:
1ـ زمینه‏هاى تاریخى مسؤولیت اخلاقى در اندیشه‏ى غرب (به طور گزیده):
در این بخش چکیده‏اى از سیر تفکر فلسفى غرب درباره‏ى مسؤولیت
اخلاقى مورد بررسى قرار گرفته و تمایزى بین دو تصور و ادراک از مسؤولیت
اخلاقى که تأثیر قابل ملاحظه‏اى بر اندیشه‏ى متفکران متأخر گذاشته است بیان
مى‏گردد. یکى از این دو تصور، مفهومى تلویحى از متون به جاى مانده‏ى یونانى
کهن است؛ یعنى اشعار حماسى هومر[7]] در حدود قرن 8 قبل از میلاد؛ گر چه
قبل از آن هم به صورت سنت شفاهى موجود بوده است].
در این نوشته‏ها غالبا افراد بشرى و فوق بشرى، هر دو، بر پایه‏ى
اعمال و رفتارشان مورد ستایش و یا سرزنش واقع شده‏اند و در مواردى نیز عمل
یک شخص به خاطر عواملى که کنترل فردى او را تحلیل برده، توجیه شده
است.[8]
تفکر و تأمل راجع به چنین اشخاصى منجر به نگرش «تقدیر گرایى»[9]

شد؛ نگرشى که براساس آن، آینده شخص و یا برخى از جوانب آن، توسط
خدایان، ستارگان، زمان و یا بعضى از حقایق از قبل تعیین شده است».
بنابراین نگرش، همه‏ى اندیشه‏ها، تصمیمات و اعمال ویژه‏اى که
تحقق آن در آینده است، بى‏ربط و بیهوده است. [به عنوان یادآورى مى‏توان به
افسانه‏ى یونانى «امتحانات ادیپوس[10]» اشاره نمود].
این گونه گرایش «تقدیرگرایانه» بعضى اوقات اثر تاریخى مهمى را
برجاى گذاشته است، اما بسیارى از فلاسفه منکر صحت آن شده و ادعا کرده‏اند
که ما هیچ دلیل خاصى براى اینکه آینده مقرر است و تصمیمات و اندیشه‏هاى
ما بى‏ربط است نداریم. ارسطو (348-323 قبل از میلاد)[11]ظاهرا نخستین کسى
است که صریحا نظریه‏ى «مسؤولیت اخلاقى» را بنا نهاده است. وى در طول
بحث بر روى فضایل انسانى و رذایل همتراز با آنها در اخلاق نیکوماخوس[12]بر
کاوش و تشخیص مبانى و شالودها تأمل مى‏کند. او با جمله‏اى کوتاه بحث آن
مسؤولیت اخلاقى را این گونه شروع مى‏کند:
«واکنش و پاسخ (ستایش یا سرزنش) به فرد در برخى مواقع مناسب
است که براساس اعمال و رفتار و خلق و خویش صورت پذیرد». کمى بعد او
مشخص مى‏کند که تنها نوعى خاص از افراد براى انتساب این مسؤولیت
مناسب‏اند؛ یعنى اشخاصى که قابلیت تصمیم‏گیرى دارند. تصمیم، براى
ارسطو، نوع ویژه‏اى از میل و خواسته است که از اندیشه و تأمل ریشه مى‏گیرد و
بیانگر تصور و درک شخص از خوب و بد است. بقیه‏ى بحث ارسطو در باره‏ى
شرایطى است که شخص تحت آن شرایط، به جهت اعمالى که انجام مى‏دهد و
یا خصلت‏هاى ویژه‏اى که دارد سزاوار ستایش یا سرزنش خواهد گردید. طرح و

پیشنهادى او این گونه است:
«شخص زمانى سزاوار ستایش یا سرزنش است که فقط، خواستى
ارادى داشته باشد.» طبق نظر او، یک عمل و یا خصیصه‏ى داوطلبانه دو ترکیب
متمایز دارد:
الف: حالتى از کنترل فردى؛ به این معنا که خاستگاه عمل در فرد است.
بنابراین انجام عمل و داشتن خصیصه‏اى مشخص بر پایه خود فرد است و امرى
خارجى نیست.
ب: ارسطو شرطى معرفتى را بیان مى‏کند که براساس آن شخص باید از
آنچه انجام مى‏دهد و یا باعث انجام آن مى‏شود آگاه باشد».[13]
در بیان ارسطو ابهامى وجود دارد که سبب شده است تفاسیرى
متفاوت از نگرش وى ارایه شود. ارسطو درصد بیان و تشریح شرایطى است که
براساس آنها مناسب است شخص ستایش و یا سرزنش شود، اما کاملاً واضح
نیست که مفاهیم محورى و اقتضائاتى که با آنها مى‏توان مفهوم مسؤولیت را
مشخص کرد چیست؟
در اینجا دست کم دو احتمال وجود دارد:
الف: ستایش و سرزنش زمانى مناسب است که شخص شایسته‏ى آن
باشد.
ب: ستایش و سرزنش از این نظر مناسب است که احتمالاً داراى پیامدى
مطلوب است؛ یعنى رشد و تعالى در عمل و یا رفتار خود را به دنبال دارد.
این دو احتمال از دو نگرش متفاوت از مفهوم مسؤولیت اخلاقى به
دست مى‏آید که عبارتند از:
1ـ «ارزش‏مدار (شایسته‏مدار)[14]
برطبق این تفسیر، ستایش و سرزنش، واکنش مناسب در برابر کسى

است که شایسته‏ى آن باشد؛ به این معنا که فقط شایستگى خرد موجب چنین
واکنشى است.
2ـ «غایت‏مدار»[15]
بر طبق این نگرش ستایش و سرزنش تنها به خاطر این که احتمالاً
موجب تغییرى در شخص و یا رفتار اوست، مناسب است.
اندیشمندان در مورد این که ارسطو کدام یک از این دو نظریه را مد نظر
داشته، اختلاف نظر داشتند. فیلسوفان هنگامى بر روى درک و فهمى نوین از
مفهوم مسؤولیت اخلاقى تمرکز نمودند که مفهوم آن مورد تهدید قرار گرفت.
بدین سان اهمیت تغییردادن بین این دو نگرش رو به فزونى نهاد.
ارسطو، زمانى که در مقابل نگرش تقدیرگرایى، اقامه‏ى دلیل مى‏کرد
(در بخش 9)، بین تقدیرگرایى و «جبرگرایى علّى» و تهدیدى که از سوى این
نگرش متوجه مسؤولیت اخلاقى مى‏شد، تفاوتى نمى‏گذاشت.
براساس نظریه‏ى «جبرگرایى علّى»[16]هر چیزى که اتفاق مى‏افتد و یا
وجود دارد ناشى از شرایطى پیشین است. این شرایط، وجود و یا حدوث هر
چیز دیگرى، غیر از آنچه موجود است را ناممکن مى‏سازد و نوعى جبرگرایى
علّى و یا جبرگرایى علمى[17]این شرایط پیشین را به شکل ترکیبى از وضعیات
جهان و یا قوانین طبیعى معین مى‏سازد.
نوع دیگر جبرگرایى، «جبرگرایى الاهیاتى[18]» است. براساس این نوعجبرگرایى، تعیین این وضعیات و شرایط بر پایه‏ى اراده‏ى خداوندى است.
احتمال دارد این نوع جبرگرایى شکل تحول یافته‏ى مذاهب یونان و بین‏النهرین

باستان باشد که از «چندگانه پرستى»[19]به ایمان به خدایى مقتدر و یا لااقل
خدایى که بر دیگر خدایان حاکم است، منجر گردیده است. قدمت عقیده به
جبرگرایى، به ماده‏گرایان پیش از سقراط[20](قرن 5 قبل از میلاد) برمى‏گردد، اما
ظاهرا تفاوت بین این نوع نگرش و نگرش تقدیرگرایى تا زمان گسترش «فلسفه‏ى
رواقى» روشن نگردید.
تقدیرگرایى هم مانند جبرگرایى علّى، ظاهرا با تهدید کنترل فردى،
مسؤولیت اخلاقى را نیز تهدید مى‏کرد. هر چند این دو در اهمیت دادن به
اختیارات، تصمیمات و تأملات خرد، از یکدیگر متمایزند.
در صورت صحت تقدیرگرایى، تصمیمات و تأملات و اعمال فرد از
آن نظر مهمل است که آنچه مقرر است روى خواهد داد و اهمیتى ندارد که فرد
انجام چه کارى را اختیار نموده است.
اما در جبرگرایى علّى، این امور ضرورتا با زنجیره‏ى علّى که پدید
آورنده‏ى شى‏ء است پیوند دارند. به عبارت دیگر، این اعمال و تصمیمات
خودشان متعین‏اند، اما موضوع اینجاست که روى دادن و یا وجود چیزهاى
دیگر بسته به نحوه‏ى خاص این تصمیمات و تأملات است.[21]
دوره‏ى رواقیون مرحله‏اى اساسى در نظرى ساختن جبرگرایى علّى و
انشعابات آن است. در قرون وسطى، به ویژه در کارهاى آگوستین[22]345-430 و
آکویناس[23](1220-1274) تأمل و تفکر بر روى آنها و مسؤولیت اغلب زاییده‏ى
پرسش‏هایى در رابطه با جبرگرایى الاهیاتى بود. برجسته‏ترین این پرسش‏ها

عبارت بود از این که:
الف: آیا قدرت خداوند مستلزم این است که او مسؤول امور شر هم
باشد؟
ب: آیا علم غیب خداوند مستلزم این است که ما مختار و آزاد نبوده و
مسؤولیت اخلاقى نداشته باشیم؟ زیرا ما نمى‏توانیم چیزى غیر از آنچه خداوند
برایمان مقدر کرده است انجام دهیم.
در عصر جدید دلبستگى و دغدغه‏ى جدیدى نسبت به جبرگرایى
علّى پدید آمد که مى‏توان آن را در نتیجه‏ى رشد فزاینده‏ى اندیشه‏ى سوفسطایى
در باره‏ى نظام کیهانى دانست؛ اندیشه‏اى که در اثر توفیق فیزیک نیوتنى ایجاد
شد و احتمالاً مى‏توانست تمام جهان هستى را [که فعل و عمل انسانى را نیز
شامل مى‏شد ]در تمام جنبه‏ها براساس علل فیزیکى تفسیر و تشریح کند. برخى
از این فیلسوفان مى‏گفتند: در صورت صحت جبرگرایى علّى، انسان مختار و
مسؤول اخلاقى نیست و دیگران ادعا مى‏کردند بر فرض صحت آن، باز هم
نمى‏تواند تهدیدى براى مسؤولیت اخلاقى باشد. این نگرش‏ها را مى‏توان به دو
دسته تقسیم نمود:
1ـ «ناسازگار با جبرگرایى»؛[24]2ـ «سازگار با جبرگرایى»[25]
این اندیشه‏ها به ترتیب در اندیشه‏ى اپیکور[26](341-270 قبل از
میلاد) و رواقیون در یونان قدیم پیدا شد. آنچه ذکر شد مؤکد ابهایى است که در
تصور شایسته‏مدار و یا غایتمدارانه‏ى ارسطو وجود دارد.
تاریخ اندیشه نسبت به مفهوم مسؤولیت اخلاقى نشانگر این است که
چگونه تفسیر فرد از آن مى‏تواند بر نگرش او قویا اثر بگذارد. مثلاً کسانى که مایل

به نظریه‏ى «شایسته‏مدار» هستند متمایل به نگرش «ناسازگار با جبرگرایى»اند.
بنابراین بسیارى مى‏گویند: اگر ستایش و سرزنش براساس شایستگى فرد باشد،
لازمه‏ى آن این است که او کنترل ویژه‏اى بر کارهایش داشته باشد. [مثلاً در حین
انجام آن توانایى داشته باشد] و این امر با جبرگرایى علّى ناسازگار است. علاوه
بر اپیکور مى‏توانیم از آگوستین و توماس‏رید[27](1724-1804) به عنواننمونه‏هایى تاریخى از این نوع تفکر در دوران اولیه نام ببریم. از طرف دیگر،
طرفداران نظریه‏ى «غایت‏مدار» به طور پیوسته ادعا کرده‏اند که جبرگرایى علّى
تهدیدى براى مسؤولیت اخلاقى نیست؛ زیرا ستایش و سرزنش عاملى مؤثر در
ترغیب شخص به رفتار و عمل مناسب است [حتى در دنیایى که جبرى باشد].
توماس هابز[28]1588-1679 و دیوید هیوم[29]1171-1786 و جان استوارت
میل[30]در زمره‏ى دانشمندانى هستند که همچون رواقیون طرفدار این نظریه‏اند.
در میانه‏ى قرن بیستم تمایل شدید و فراگیرى نسبت به ایجاد پیوند بین
نگرش غایت‏مدار و سازگار با جبرگرایى علّى و نگرش «شایسته‏مدار و ناسازگار با
جبرگرایى علّى» پدیدار شد.
2ـ کوشش‏هاى جدید [اندیشمندان غربى]در باب مسؤولیت اخلاقى
اهمیت درک و فهم بهتر از مسؤولیت اخلاقى از این جهت است که اگر
مسایل فلسفى با این ادراک پیوند یابند و بتوانند راه حلى براى فهم بهتر آن به
دست دهد، قویا بر نگرش فرد از این مفهوم اثر خواهند گذارد. همان‏طور که ذکر
شد اندیشه‏ى فلسفى در باب مسؤولیت اخلاقى، از نظر تاریخى بر یکى از دو
نگرش «شایسته‏مدار» و «غایت‏مدار» استوار است. تعابیر و تفاسیر غایت‏مدار رو

به فزونى نهاده و گسترش یافته است [اسمارت فرانکنا بخش 4/1963 و
اشلیک 1966 و براندت 1999 و دنت‏بخش 7/1984 و کوپرمن 1991 بخش
3[31]]، اما کار بر روى مسؤولیت اخلاقى در پنجاه سال اخیر بر موارد زیر تمرکزپیدا کرده است:
الف: تفسیرى مناسب از نگرش «شایسته‏مدار»
ب: تحقیق براى یافتن مفهومى واحد از مسؤولیت اخلاقى
بیشتر کارهاى اخیر در اثر توجه فزاینده به عادت مسؤول بودن، افراد
است.
همه‏ى نظریه‏پردازان صورت این عادات را حالات و احساسات
درونى مى‏دانند که مجازات و پاداش‏هاى مربوط به آنها نمود بیرونى و ظاهرى
آن است. در عین حال، بسیارى از آنان قضاوت بنیادین و نظرى در مورد این
احساسات را مشکل و پیچیده دانسته‏اند. به این معنا که ستایش یا سرزنش فرد
بر پایه‏ى قضاوتى به همراه این پیش زمینه‏ى فکرى است که: شخص در یک
شرایط عینى و خارجى از عهده‏ى مسؤولیت برآمده است. این قضاوت مستقل
از حالات و احساسات درونى است. نایل شدن به چنین قضاوتى مستلزم هیچ
ارجاعى به حالات و احساسات درونى شخص نیست. طرفداران نگرش
غایت‏مدار، قضاوت را بر این پایه قرار مى‏دهند که: شخص کنترلى را به کار
مى‏گیرد که از نمود بیرونى ستایش و یا سرزنش تأثیر مى‏گیرد و براى طرفداران
«شایسته‏مدار» قضاوت براین اساس است که: شخص کنترلى بایسته و
ماوراءالطبیعى را به کار مى‏گیرد که مى‏توانسته به شکل دیگرى آن را به کار گیرد.
(واتسون 258: 1987)[32]. اگر مفهوم مسؤولیت اخلاقى براساس قضاوتى مستقل
از حالات و احساسات درونى بهتر درک مى‏شود، پس بجاست پرسیده شود:

آیا چنین قضاوت‏ها و نمودهاى بیرونى وابسته به آنها مى‏تواند در مقابل درک
اخیر ما از جهان هستى (از این که احتمالاً جهانى جبرى است) توجیه‏پذیر
باشد؟ بر پایه‏ى نگرش «ناسازگار با جبرگرایى» قضاوتى اینچنین هرگز نمى‏تواند
صحیح باشد و ستایش و سرزنش در نگرش «شایسته‏مدار» خارج از موضوع
است. از طرف دیگر، طرفداران «سازگار با جبرگرایى» مدعى‏اند که جبرگرایى
نمى‏تواند قضاوت مناسب را در باره‏ى شخص مورد تأثیر قرار دهد و سودمندى
ستایش یا سرزنش را تضعیف کند؛ بنابراین اصل چنین قضاوت‏هایى دست
نخورده باقى خواهد ماند.
3ـ استراوسون و رفتارهاى انفعالى
استراوسون در مقاله‏ى معروفش با عنوان «آزادى و خشم»[33]سعى
دارد نزاع بین نگرش در غایت‏انگار و سازگار با جبرگرایى» و «شایسته‏مدار و
ناسازگار با جبرگرایى» را فیصله دهد. او عقیده‏دارد که هر دوى این نظریه‏ها
اشتباهند؛ چون آنها مفهوم مسؤولیت اخلاقى را بر پایه‏ى تفکر غالبى که ذکر شد
تفسیر مى‏کنند. [یعنى تفکر کسانى که مسؤولیت اخلاقى را براساس قضاوت
نظرى درک مى‏کنند.]
بنابر نظر استراوسون، رفتارهاى شخص در رابطه با مسؤولیت اخلاقى
او حوزه‏اى وسیع از گرایش‏هاى روحى را در برمى گیرد و این گرایش‏ها در
نتیجه‏ى مشارکت و ارتباطات شخصى با دیگران حاصل مى‏شود. براى مثال
مى‏توان از احساس رنجش، غضب و خشم، احساسات قلبى، برآشفتگى،
قدرشناسى، عشق دو جانبه و بخشش و عفو نام برد. این احساسات بیانگر این
هستند که چقدر واکنش مردم در قبال ما برایمان مهم و قابل اعتناست. مثلاً مهر
و عطوفت و احترام از یک سو و یا تحقیر، سهل‏انگارى و شرارت از سوى دیگر
براى ما مهم است. بنابراین احساسات و رفتارهاى ما انفعالى و مشارکتى است،
چون:

 
اولاً: اینها رفتارهایى طبیعى‏اند که در اثر مشاهده‏ى حسن نیت و یا سوء
نیت و سهل‏انگارى دیگران نسبت به عمل فرد ایجاد مى‏شوند؛
ثانیا: اینها بیان حالات و رفتار کسى است که در روابط درون‏شخصیتى
غوطه‏ور است و از طرف دیگر بیان تصور کسى است که شخص مسؤولیت‏پذیر
را به چشم شریک و سهیم در چنین روابطى مى‏بیند.
با توجه به دو مورد بالا، رفتارهاى انفعالى مى‏توانند به دو صورت
توجیه شوند:
الف: رفتار ناهنجار شخص، على‏رغم نمود ظاهرى آن، به گونه‏اى قابل
توجیه است. با توجه به این که شخص از حسن نیت معقول و مطلوبى برخوردار
است، مى‏توان ادعا کرد که او در واقع آن عمل اخلاقى را عمدا ترک نکرده
است. بلکه ممکن است رفتار وى نوعى رفتار تصادفى بوده باشد و یا این که در
حین آن عمل، کار والاتر و مقصدى بالاتر را تعقیب مى‏کرده است و بنابراین از
انجام آن عمل سرباز زده است.
ب:ممکن است، توجه به جنبه‏هاى مشارکتى رفتار شخص مسؤول را
کنار گذاشته و دیدگاهى عینى را بپذیریم. به ا ین معنا که شخص را به عنوان
کسى که قادر به مشارکت صحیح در روابط فردى نیست در نظر بگیریم. (ممکن
است این عدم توانایى او براى مدتى کوتاه و مقطعى و یا دایمى باشد). در
عوض او را شخصى مى‏دانیم که از نظر روانشناسى اخلاقى غیرعادى است و یا
از نظر اجتماعى عقب‏افتاده است. در چنین موردى شخص به خاطر احساسات
درونى‏اش که حوزه‏ى وسیعى را در برمى‏گیرد. مورد قضاوت واقع نمى‏شود،
بلکه اساسا رفتارهاى عینى و بیرونى او رادر نظر مى‏گیریم. چنین اشخاضى
ممکن است در برخى جاها دروغ بگویند که از حد و مرز جامعه‏ى اخلاقى به
دور است. مى‏توانیم او را مثل کودک خردسالى بدانیم که از ابتدا معاف از
رفتارها و احساسات انفعالى است [و به تدریج به رشد کافى مى‏رسد] و یا این که
با توجه به دیدگاهى عینى او را فردى بدانیم که از بیمارى روانى رنج مى‏برد.[34]

 
انتقاد عمده‏ى استراوسون بر دو نگرش «شایسته‏مدار» و «غایت‏مدار»
این است که این دو نگرش مسؤولیت اخلاقى را بیش از حد نظرى کرده‏اند. به
همین جهت این انتقاد به نوع نگرش او از مسؤولیت اخلاقى انتقال یافته و در
کارهاى بعدى‏اش ظهور پیدا کرده است. او مى‏گوید: نظرى ساختن بیش از حد
مفهوم مسؤولیت اخلاقى بر گرایشى سنتّى استوار است و آن این است که:
قضاوت و داورى عقلانى در مورد شخص باید براساس این نکته باشد که آیا او
توانسته است در حین انجام عمل بر آن فایق آید یا نه؟ و نیز براین مبنا استوار
است که این رفتار و احساسات به خودى خود قابل توجیهند؟ در مقابل،
استراسون مدعى است که رفتارهاى انفعالى نمودهایى طبیعى از زندگى است.
آنها ضرورتا بر طبیعت درونى ما استوار است. بنابراین عادت مسؤولیت پذیرى
که در متن زندگى ما واقع شده هیچ توجیه عقلانى را نمى‏پذیرد، بنابراین
قضاوتى که در رابطه با نوع واکنش به آن عمل صورت مى‏گیرد پاسخى براى
پرسش‏هاى زیر است:
آیا عمل شخص واقعا بیانگر سوء نیت او بوده است؟
آیا شخص در یک محیط اخلاقى و در روابط انسانى مشارکتى حقیقى
داشته است؟ این قضاوت‏ها بر اصولى استوار است که در درون احساسات ما
جاى دارد. توجیه این احساسات و رفتارها نمى‏تواند بر مبناى محاسبات مستقل
نظرى باشد، بلکه باید رفتارهاى انفعالى را با توجه به نقش آنها در روابط
شخصى نیز در نظر گرفت.
با پذیرش موارد فوق، استراوسون سؤال از این که «آیا در صورت
صحت جبرگرایى مسؤولیت اخلاقى عقلاً توجیه مى‏شود یا نه؟» را بیهوده
مى‏داند. زیرا از نظر روان‏شناسى ممکن نیست که ما بتوانیم در یک نقطه‏ى عینى
و عقلانى ساکن شویم و حتى در صورت امکان هم روشن نیست که تعقل گرایى
بتواند ما را از رفتارهاى انفعالى جدا سازد. پس براى این که کیفیت زندگى و
حیات را کمتر دچار مخاطره کنیم باید اینگونه نگرشى داشته باشیم.

 
خلاصه این که استراوسون سعى مى‏کند این نزاع‏هاى سنتى را به یک
اصل برگرداند. او قضاوت و داورى نسبت به مسؤول بودن شخص را ترجیحا در
رابطه با نقش رفتاراى انفعالى مورد درک و فهم قرار مى‏دهد نه با رجوع به
راه‏هاى دیگر. چه این قضاوت‏ها صحیح باشد و بتواند عملى را توجیه کند، و
چه غلط باشد، حسن نیت و احساسات و رفتارهایى که در اثر آن ظهور پیدا
مى‏کند به خودى خود هیچ ارزشى (براى قضاوت) ندارد.[35]
درک و تصور استراوسون از مسؤولیت اخلاقى حاصل نگرش
«سازگارى با جبرگرایى» است. اما عمدتا از نگرش قبلى «سازگار با جبرگرایى»
ریشه گرفته و به سمت دو جهت پیش رفته است.
الف: نظریه‏ى او (سازگار با جبرگرایى) و قراردادى است. او مى‏گوید
مسأله‏ى جبرگرایى و اختیار و مسؤولیت با تبیین شرایط عینى که حاکم بر
مسؤولیت اخلاقى و با جبرگرایى سازگار است حل نمى‏شود، بلکه حل آن به
این است که بگوئیم عادت مسؤول بودن فرد بر هیچ شرطى استوار نیست.
بنابراین، در مقابل جبرگرایى احتیاج به هیچ توجیه خارجى ندارد.
ب: نگرش وى شکلى از نظریه «شایسته‏مدار و سازگار با جبرگرایى»
است. چون برخلاف نگرش «غایت‏مدار» به ما کمک مى‏کند تا توضیح دهیم که
چرا احساس مى‏کنیم بعضى از اشخاص سزاوار ستایش و یا سرزنش ما هستند؟
پاسخ آن این است که: چون آنها انتظار معقول ما (حسن نیت فرد) را نقض
کرده‏اند مستحق سرزنش‏اند و یا برعکس مستحق ستایشند.
4ـ کارهاى پس از استراوسون
بسیارى از افراد نظریه‏ى استراوسون درباره‏ى رفتارهاى انفعالى را
براى فهم بهتر مسؤوولیت اخلاقى ارزشمند مى‏دانند، اما بسیارى هم در رابطه با
طبیعت محدود آن رفتارها و احساسات دچار مشکل‏اند؛ به این معنا که:
الف: قضاوت صحیح درباره‏ى رفتارهاى انفعالى کاملاً درونى است.

[یعنى مسؤولیت اخلاقى فقط در رابطه با آن عادت مسؤول بودن است که معنا
دارد] و توجیهات خارجى نمى‏تواند این حالات درونى را توجیه کند.
ب: چون رفتارها و احساسات انفعالى واکنش‏هایى طبیعى‏اند که از
شرایط روانى ما سرچشمه مى‏گیرند، نمى‏توان آنها را با نظریه‏پردازى از جایگاه
خویش بیرون کشید و هویدا ساخت.
در پاسخ به اشکال اول گفته شده که: شاید بتوان این حالات درونى را
با نقطه نظرى بیرونى نقد نمود، مثلاً این که: در رابطه با مسؤولیت باید عادات
فردى، اجتماعى و یا حتى عادات دیگر اجتماعى شخص را مورد کنکاش قرار
دهیم.[36]
اگر چنین ارزش گذارى‏هایى بجا و صحیح باشد، پس برخلاف نظر
استراوسون، ظاهرا یک عادت درونى را مى‏توان از نگاهى بیرونى مورد لحاظ
قرار داد. به عبارت دیگر، مسؤول بودن فقط برحسب عادات شخصى تشریح و
توصیف نمى‏شود. بنابراین شرایط نظرى مستقلى که مسؤولیت بر پایه آن استوار
است، طبیعتا مى‏تواند «سازگار با جبرگرایى» و یا «ناسازگار با جبرگرایى» باشد.
در مخالفت با نگرش دوم ضد نظرى استواوسون برخى استدلال
کرده‏اند که اساسا مفهوم "ناسازگارى با جبرگرایى" در خود احساسات و
رفتارهاى ما جاى گرفته است؛ به این معنا که اگر جبرگرایى توجیه نشود، آن
احساسات پابرجا نخواهد ماند و در صورت صحت جبرگرایى، مختل خواهند
شد. مواردى که (استراوسون) اغلب ذکر مى‏کند احساسات انفعالى منفى است.
حال اگر این ناهنجارى‏ها با این مسأله که گذشته‏ى شخص با محرومیت‏هاى حاد
و بدى توأم بوده است توجیه شود، آیا این امر سبب این فکر نمى‏شود که
بگوئیم: در چنین مواردى احساسات انفعالى ما به خاطر گذشته‏اى جبرگونه
دگرگون شده ا ست؟ و چنانچه این تفسیرى مناسب از این پدیده باشد، پس
هویداست که ملاحظات نظرى، مانند جبرگرایى، مى‏تواند احساسات و رفتارها

را از موطن خویش بیرون کشد.[37]
نظریه‏ى استراوسون به طور مستمر مورد تأیید قرار گرفت و از آن دفاع
شده است، اما گروهى نیز با آن مخالفت کرده‏اند. به ویژه طرفداران نگرش
«ناسازگار با جبرگرایى» متقاعد نشده‏اند و از برداشتى کم و بیش «شایسته‏مدار» و
سنتّى به عنوان اصلى براى نظرى ساختن مسؤولیت اخلاقى جانبدارى کرده‏اند.
برخى از طرفداران نظریه‏ى «سازگار با جبرگرایى» هم متقاعد نشده‏اند
که استراوسون در استدلال بى‏ربط بودن ملاحظات نظرى در مسؤولیت اخلاقى
موفق بوده است اما قابل توجه آن که برخى از آنها، احساسات و رفتارهاى
انفعالى را به عنوان اصلى محورى در مباحثاتشان درباره‏ى ادراک مفهوم
مسؤولیت اخلاقى به کار گرفته‏اند که نتیجه‏ى آن ارایه‏ى تفاسیر جدیدى از
«شایسته‏مدارى سازگار با جبرگرایى» است. این تفاسیر احتمالاً به خاطر
نوشته‏هاى استراوسون و دیگرانى است که درصدد تشریح و تبیین شخصیت
اخلاقى بوده‏اند و نوشته‏هاى آنان طرح مسأله بوده است که فرض مى‏شده درکى
مشترک و پیوند دهنده از مفهوم مسؤولیت اخلاقى است.
اخیرا، شمارى از نویسندگان عنوان نموده‏اند که مخالفت‏هایى که در
راه ایجاد کامل‏ترین نظریه راجع به مفهوم مسؤولیت اخلاقى صورت مى‏گیرد،
ناشى از عدم موفقیت در تمیز دادن جنبه‏هاى متفاوت مفهوم مسؤولیت است.
اگر بخواهیم به شکل گسترده درباره‏ى درک مفاهیم اخلاقى سخن بگوییم، باید
نخست تمایزى بین مسؤولیت «اسنادى» و مسؤولیت «محاسبه‏اى[38]» قایلشویم.

 
ایده‏ى اصلى در قضاوت «اسنادى» این است که آیا عمل شخص
چیزى از شخصیت او را آشکار مى‏سازد یا نه؟[39]علاوه بر این، برخى عقیدهدارند که قضاوت این چنینى شامل ارزیابى شخصیتى فرد در مقابل بعضى
معیارهاست [اگر چه این معیارها ضرورتا اخلاقى نیست]؛ به این معنا که نظر ما
به عمل به خاطر آشکار نمودن شخصیت فرد است. این نگرش که بر شکل
«اسنادى» تأکید مى‏ورزد، اصطلاحا نگرش «تراز» نامیده مى‏شود. بر طبق آن،
عادت مسؤولیت اخلاقى اسنادى بر پایه‏ى ترازى استعاره‏اى استوار است که با
شخصیت هر کس پیوند دارد. در مسؤولیت اسنادى براى این که کسى را سزاوار
سرزنش یا ستایش بدانیم، باید بپذیریم که شایستگى و یا عدم شایستگى فرد به
شخصیت او بستگى دارد.
در نگرش «محاسباتى» [و یا طبق نظر بعضى با توجه به ترمینولوژى
زبانى «قابل ارزیابى» مفهوم «اسنادى» از پیش فرض گرفته شده است، اما در
مرحله‏ى بعد، رفتارى که به شخص نسبت داده مى‏شود و با معیارى اصولى و
درون شخصیتى کنترل مى‏شود، مى‏تواند توقعات بین اعضاى یک جامعه‏ى
مشترک را برآورده نماید چه این که این معیارها توقعات درونى او را برآورده
بسازد یا نسازد، به این طریق، مفهوم مسؤولیت اخلاقى محاسبه‏اى، ذاتا
مفهومى اجتماعى است. براى مسؤول دانستن فرد باید او را به عنوان عضوى از
یک جامعه‏ى اخلاقى در نظر بگیریم.[40]
استراوسون با تأکید بر اینکه احساسات انفعالى با توقعات بیرونى از
شخص پیوند خورده است، نظرها را به جنبه‏ى اجتماعى مسؤولیت جلب کرد.
تلاش‏هاى اخیر براى تشریح و درک بهتر از مسؤولیت (محاسبه‏اى) بازتابى از کار
مستمر اوست. در مفهوم «محاسبه‏اى» شخص زمانى قابل ستایش یا سرزنش

است که وظیفه‏ى وى در انجام مسؤولیت تصدیق و یا توجیه شود. در یک نگاه
کلى، مسؤول بودن با در نظر گرفتن عمل خود شخص تفسیر و تبیین مى‏شود.
پاداش و جزا برحسب شایستگى فرد در مقابل احساسات انفعالى به شخص
تعلق مى‏گیرد.[41]
از منظرى دیگر، شخص زمانى مورد قضاوت قرار مى‏گیرد که بتواند
توضیحى تبرئه کننده از آنچه انجام داده ارایه دهد و شخص مسؤول کسى است
که توضیحى از کارى که انجام داده در چنته داشته باشد. بنابراین احساسات و
رفتارهاى انفعالى بیشتر بر مبناى این توقع اساسى ارزیابى مى‏شوند؛[42]چون این
احساسات انفعالى پیامدهایى را در پى دارد ]به ویژه زمانى که پیامدى
سرزنش‏آمیز داشته باشد]. واقع شدن در معرض این پیامدها فقط زمانى
توجیه‏پذیر است که شایستگى فرد محرز شود.[43]
بازشناسى این گوناگونى‏ها در درون مفهوم یا مفاهیم مسؤولیت
اخلاقى تفکر جدیدى را بوجود آورده است که سعى دارد به شرایطى که
مسؤولیت اخلاقى بر مبناى آنها معنا مى‏یابد، پى ببرد.
عده‏اى هنوز بر این باورند که ممکن است نظرى پیوند دهنده بتواند بر
این تصورات و ادراکات گوناگون فایق آید. عده‏ى دیگرى به این نتیجه رسیده‏اند
که دست کم برخى شرایط با تصور جمعى از مسؤولیت مغایرت دارد. به عنوان
مثال: بعضى ادعا کرده‏اند، همان‏گونه که در مفهوم «مسؤولیت اخلاقى اسنادى و
سازگار با جبرگرایى» اختیار و آزادى امر ضرورى است، در نگرش «محاسبه‏اى»

هم شخص باید قادر به بکارگیرى آزادى فردى باشد. با این وجود، دیگران ادعا
مى‏کنند که درک جمعى از «مفهوم محاسبه‏اى» بر مبناى شایستگى است و
تصور مطلوب از شایستگى، خود، موجب بروز اشکالات و ایرادات دیگرى
مى‏شود که البته همیشه چنین بوده است. به عنوان مثال جبرگرایان متعصّب
مى‏گویند: شرایطى که مسؤولیت اخلاقى براساس آنها پایه‏ریزى شده است کاملاً
شناخته نمى‏شود و بنابراین هیچ کس مسؤولیت اخلاقى ندارد. رویکرد جدیدى
که در میان هر دو گروه، یعنى جبرگرایان متعصب و کسانى که شرایط را براى
درک جمعى از مسؤولیت اخلاقى مطلوب نمى‏دانند، قابل توجه است، این
است که این دو گروه به گونه‏اى رهسپار تجدید نظر در مفهوم مسؤولیت
اخلاقى‏اند و نه طرد و نفى آن. تجددگرایى در مفهوم مسؤولیت اخلاقى
موضوعى قابل تأمل است. بیشتر تجدید گرایان درصدد حفظ عمده‏اى از تصور
و ادراک جمعى از مفهوم مسؤولیت اخلاقى‏اند.
در حالى که دیگران نوسازى و نیز بازسازى بنیادین درک و تصور از این
مفهوم را مطرح مى‏سازند.
جهت‏گیرى آینده بحث بر مسؤولیت اخلاقى مشخص نیست.
از یک طرف، در سال‏هاى اخیر، بازخیزى مجددى از علاقه و
دلبستگى به رفتارها و عادات ماوراء طبیعى در رابطه با آزادى و اختیار در مفهوم
مسؤولیت اخلاقى مشاهده مى‏شود؛ این همان جنبه‏اى است که بسیارى از
فلاسفه به خاطر انتقاد اساسى استراوسون به تأمل در آن ترغیب نشده‏اند. از
طرف دیگر، بحث از جایگاه رفتارهاى انفعالى در زندگى بشر، بطور مستمر،
نقش محورى در درک مفهوم مسؤولیت اخلاقى دارد. آنچه آشکار است این
است که دغدغه‏ى طولانى نسبت به فهم مسؤولیت اخلاقى و کاربرد آن هیچ
نشانه‏اى از سکون و توقف در این روند را نشان نمى‏دهد.

تبلیغات