مسؤولیت اخلاقى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این نوشتار، ترجمهى مقالهاى از آقاى دکتر اندرهاشلمن[1]با عنوان «مسئولیت اخلاقى»[2]است. وى داراى کارشناسى ارشد در رشتهى فلسفه وادیان از دانشگاه کالرمونت و دکترى فلسفه از دانشگاه ریورساید کالیفرنیاست. آقاى دکتر اشلمن هماکنون عضو همکار گروه فلسفه و مطالعات آزاد دانشگاه استندفورد آرکانزاس است. وى در آن دانشگاه در زمینههاى فلسفهى دین، اندیشههاى شرقى، اخلاق، اخلاق پزشکى و غیره مشغول تدریس است. او داراى چندین مقاله در زمینهى اخلاق است که نوشتار حاضر یکى از مقالات چاپ شدهى وى در دایرهالمعارف استندفورد وابسته به لابراتور تحقیقات متافیزیک استندفورد[3]است. وى در این مقاله سعى دارد تاریخچهاى از سیر تفکر و اندیشهى غرب دربارهى مفهوم «مسؤولیت اخلاقى»، را بیان نموده و سپس با توجه به نگرش سقراط به این مفهوم، نظرات دیگر اندیشمندان را مورد بررسى قرار دهدمتن
مقدمه
هنگامى که شخصى عملى اخلاقى انجام مىدهد و یا در انجام آن
قصور مىکند تصور مىکنیم که نوعى از واکنش (ستایش یا سرزنش) را براى
خود تضمین کرده است؛ مثلاً در یک صحنهى تصادف اگر کسى کودکى را از
ماشین آتش گرفته نجات دهد، سزاوار ستایش است و اگر کسى [حداقل براى
کمک] از تلفن همراهش استفاده نکند، سزاوار سرزنش است. اما براى این که
این دو را سزاوار ستایش و یا سرزنش بدانیم، باید بتوانیم عنوان «مسؤولیت
اخلاقى»[4]را براى آنها حمل کنیم. [این دو مورد نمونههایى از واکنش افراد دیگر
نسبت به عمل شخص است ممکن است خود فرد نیز خودش را در مورد ترک
کارى مقصر دانمسته و مستحق سرزنش بداند.]
درک و فهم مسؤولیت اخلاقى مستلزم شرح و تفسیرى است که
خواهد آمد، اما همین که بین این گونه مسؤولیت با دیگر مسؤولیتها که عمدتا
با عنوان عام «مسؤولیت» و «مسؤول» از آنها نام برده مىشود فرق بگذاریم،
کافى است.
براى توضیح بیشتر باید گفت: به عنوان مثال مسؤولیت قاضى براى
راهنمایى و مشورت با هیأت منصفه قبل از شروع کردن به شور، مسلما بالاتر و
والاتر از مسؤولیت باران بهارى براى رشد دادن نباتات است؛ چرا که در مورد
باران ما به دنبال دلایل، و رابطهى علّى بین باران و رشد گیاهان هستیم و در مورد
قاضى درصدد آنیم که بگوییم اگر شخصى مسؤولیت قضاوت را پذیرفت،
وظایف ویژهاى را به دنبال خواهد داشت، اما در عین حال هیچ کدام از این دو
مورد، مسؤولیت اخلاقى نیست؛ زیرا در هر دو مورد ما واکنش (ستایش یا
سرزنش) در قبال آنها نداریم.
اندیشه و تکفر فلسفى در مورد «مسؤولیت اخلاقى» تاریخى بس
طولانى دارد. شاید علت آن تصور مشترک ما (انسانها) از مفهوم مسؤولیت
اخلاقى است. همهى ما به نوعى از همدیگر متمایزیم، اما عنوان «اشخاص»[5]بر
همهى ما حمل مىشود. «اشخاص» نیز از دیگر موجودات که ما آنها را
«گونههاى زنده» مىنامیم از نظر کیفى متمایزند. علىرغم تشابهات بسیار بین
اشخاص، بسیارى بر این باروند که عنوان «اشخاص عهدهدار، مسؤولیت
اخلاقى»[6]خود، نوعى تمایز به حساب مىآید.
مسؤولیت اخلاقى نوع ویژهاى از کنترل فردى است که تنها افرادى
مىتوانند آن را به کار گیرند که واجد آن باشند. کسانى که از این منظر به شخص
نگاه مىکنند، نگران این مسألهاند که نگرش دیگران از جهان هستى این شؤونات
را تهدید مىکند؛ مثلاً اگر تشخیص عمل. خود بر پایهى قوانینى باشد که تبدیل
و تحول در آنها بسته به شرایط و وضعیات فیزیکى باشد، آیا شخص در چنین
وضعیتى مىتواند اخلاقا مسؤول رفتارش باشد؟ و یا اگر جهان هستى داراى
خدایى مقتدر باشد که همهى امور آن را از پیش مقدر کرده و بر پایهى تقدیر آن
را به پیش مىبرد، آیا باز هم شخص مسؤول رفتار خویش خواهد بود؟
فرضیهى مسؤولیت اخلاقى بیانگر موارد زیر است:
الف ـ بیان مفهوم مسؤولیت اخلاقى، فىنفسه
ب ـ معیارهایى براى تشخیص شخصیت اخلاقى. به عبارت دیگر، این
که چه کسى شایستهى چنین عنوانى است؟ [مثلاً فقط افرادى شایستهى
این عنوانند که توانایى کامل و نیز دلایلى براى انجام عمل داشته
باشند.]
ج ـ شرایطى که مسؤولیت اخلاقى در آنها شکل مىگیرد؛ یعنى؛ شرایطى
که شخص تحت آن شرایط مسؤول اخلاقى شناخته مىشود. [مثلاً شخص در
صورتى مسؤول است که توانایى انجام آن را داشته باشد و آزادانه آن را انجام
دهد.]
د: مواردى که در مسیر مسؤولیت اخلاقى واقع مىشوند. [از قبیل اعمال،
پىآمدها، خصیصهها و عادات شخصى]
در خلال بحث به همهى این موارد اشاره خواهد شد، اما تمرکز
اصلى بحث بر مورد اولى، یعنى «مفهوم مسؤولیت اخلاقى» است.
در بخش نخست، خاستگاه تاریخى اندیشهى غرب از مسؤولیت
اخلاقى را مورد بحث قرار مىدهیم:
1ـ زمینههاى تاریخى مسؤولیت اخلاقى در اندیشهى غرب (به طور گزیده):
در این بخش چکیدهاى از سیر تفکر فلسفى غرب دربارهى مسؤولیت
اخلاقى مورد بررسى قرار گرفته و تمایزى بین دو تصور و ادراک از مسؤولیت
اخلاقى که تأثیر قابل ملاحظهاى بر اندیشهى متفکران متأخر گذاشته است بیان
مىگردد. یکى از این دو تصور، مفهومى تلویحى از متون به جاى ماندهى یونانى
کهن است؛ یعنى اشعار حماسى هومر[7]] در حدود قرن 8 قبل از میلاد؛ گر چه
قبل از آن هم به صورت سنت شفاهى موجود بوده است].
در این نوشتهها غالبا افراد بشرى و فوق بشرى، هر دو، بر پایهى
اعمال و رفتارشان مورد ستایش و یا سرزنش واقع شدهاند و در مواردى نیز عمل
یک شخص به خاطر عواملى که کنترل فردى او را تحلیل برده، توجیه شده
است.[8]
تفکر و تأمل راجع به چنین اشخاصى منجر به نگرش «تقدیر گرایى»[9]
شد؛ نگرشى که براساس آن، آینده شخص و یا برخى از جوانب آن، توسط
خدایان، ستارگان، زمان و یا بعضى از حقایق از قبل تعیین شده است».
بنابراین نگرش، همهى اندیشهها، تصمیمات و اعمال ویژهاى که
تحقق آن در آینده است، بىربط و بیهوده است. [به عنوان یادآورى مىتوان به
افسانهى یونانى «امتحانات ادیپوس[10]» اشاره نمود].
این گونه گرایش «تقدیرگرایانه» بعضى اوقات اثر تاریخى مهمى را
برجاى گذاشته است، اما بسیارى از فلاسفه منکر صحت آن شده و ادعا کردهاند
که ما هیچ دلیل خاصى براى اینکه آینده مقرر است و تصمیمات و اندیشههاى
ما بىربط است نداریم. ارسطو (348-323 قبل از میلاد)[11]ظاهرا نخستین کسى
است که صریحا نظریهى «مسؤولیت اخلاقى» را بنا نهاده است. وى در طول
بحث بر روى فضایل انسانى و رذایل همتراز با آنها در اخلاق نیکوماخوس[12]بر
کاوش و تشخیص مبانى و شالودها تأمل مىکند. او با جملهاى کوتاه بحث آن
مسؤولیت اخلاقى را این گونه شروع مىکند:
«واکنش و پاسخ (ستایش یا سرزنش) به فرد در برخى مواقع مناسب
است که براساس اعمال و رفتار و خلق و خویش صورت پذیرد». کمى بعد او
مشخص مىکند که تنها نوعى خاص از افراد براى انتساب این مسؤولیت
مناسباند؛ یعنى اشخاصى که قابلیت تصمیمگیرى دارند. تصمیم، براى
ارسطو، نوع ویژهاى از میل و خواسته است که از اندیشه و تأمل ریشه مىگیرد و
بیانگر تصور و درک شخص از خوب و بد است. بقیهى بحث ارسطو در بارهى
شرایطى است که شخص تحت آن شرایط، به جهت اعمالى که انجام مىدهد و
یا خصلتهاى ویژهاى که دارد سزاوار ستایش یا سرزنش خواهد گردید. طرح و
پیشنهادى او این گونه است:
«شخص زمانى سزاوار ستایش یا سرزنش است که فقط، خواستى
ارادى داشته باشد.» طبق نظر او، یک عمل و یا خصیصهى داوطلبانه دو ترکیب
متمایز دارد:
الف: حالتى از کنترل فردى؛ به این معنا که خاستگاه عمل در فرد است.
بنابراین انجام عمل و داشتن خصیصهاى مشخص بر پایه خود فرد است و امرى
خارجى نیست.
ب: ارسطو شرطى معرفتى را بیان مىکند که براساس آن شخص باید از
آنچه انجام مىدهد و یا باعث انجام آن مىشود آگاه باشد».[13]
در بیان ارسطو ابهامى وجود دارد که سبب شده است تفاسیرى
متفاوت از نگرش وى ارایه شود. ارسطو درصد بیان و تشریح شرایطى است که
براساس آنها مناسب است شخص ستایش و یا سرزنش شود، اما کاملاً واضح
نیست که مفاهیم محورى و اقتضائاتى که با آنها مىتوان مفهوم مسؤولیت را
مشخص کرد چیست؟
در اینجا دست کم دو احتمال وجود دارد:
الف: ستایش و سرزنش زمانى مناسب است که شخص شایستهى آن
باشد.
ب: ستایش و سرزنش از این نظر مناسب است که احتمالاً داراى پیامدى
مطلوب است؛ یعنى رشد و تعالى در عمل و یا رفتار خود را به دنبال دارد.
این دو احتمال از دو نگرش متفاوت از مفهوم مسؤولیت اخلاقى به
دست مىآید که عبارتند از:
1ـ «ارزشمدار (شایستهمدار)[14]
برطبق این تفسیر، ستایش و سرزنش، واکنش مناسب در برابر کسى
است که شایستهى آن باشد؛ به این معنا که فقط شایستگى خرد موجب چنین
واکنشى است.
2ـ «غایتمدار»[15]
بر طبق این نگرش ستایش و سرزنش تنها به خاطر این که احتمالاً
موجب تغییرى در شخص و یا رفتار اوست، مناسب است.
اندیشمندان در مورد این که ارسطو کدام یک از این دو نظریه را مد نظر
داشته، اختلاف نظر داشتند. فیلسوفان هنگامى بر روى درک و فهمى نوین از
مفهوم مسؤولیت اخلاقى تمرکز نمودند که مفهوم آن مورد تهدید قرار گرفت.
بدین سان اهمیت تغییردادن بین این دو نگرش رو به فزونى نهاد.
ارسطو، زمانى که در مقابل نگرش تقدیرگرایى، اقامهى دلیل مىکرد
(در بخش 9)، بین تقدیرگرایى و «جبرگرایى علّى» و تهدیدى که از سوى این
نگرش متوجه مسؤولیت اخلاقى مىشد، تفاوتى نمىگذاشت.
براساس نظریهى «جبرگرایى علّى»[16]هر چیزى که اتفاق مىافتد و یا
وجود دارد ناشى از شرایطى پیشین است. این شرایط، وجود و یا حدوث هر
چیز دیگرى، غیر از آنچه موجود است را ناممکن مىسازد و نوعى جبرگرایى
علّى و یا جبرگرایى علمى[17]این شرایط پیشین را به شکل ترکیبى از وضعیات
جهان و یا قوانین طبیعى معین مىسازد.
نوع دیگر جبرگرایى، «جبرگرایى الاهیاتى[18]» است. براساس این نوعجبرگرایى، تعیین این وضعیات و شرایط بر پایهى ارادهى خداوندى است.
احتمال دارد این نوع جبرگرایى شکل تحول یافتهى مذاهب یونان و بینالنهرین
باستان باشد که از «چندگانه پرستى»[19]به ایمان به خدایى مقتدر و یا لااقل
خدایى که بر دیگر خدایان حاکم است، منجر گردیده است. قدمت عقیده به
جبرگرایى، به مادهگرایان پیش از سقراط[20](قرن 5 قبل از میلاد) برمىگردد، اما
ظاهرا تفاوت بین این نوع نگرش و نگرش تقدیرگرایى تا زمان گسترش «فلسفهى
رواقى» روشن نگردید.
تقدیرگرایى هم مانند جبرگرایى علّى، ظاهرا با تهدید کنترل فردى،
مسؤولیت اخلاقى را نیز تهدید مىکرد. هر چند این دو در اهمیت دادن به
اختیارات، تصمیمات و تأملات خرد، از یکدیگر متمایزند.
در صورت صحت تقدیرگرایى، تصمیمات و تأملات و اعمال فرد از
آن نظر مهمل است که آنچه مقرر است روى خواهد داد و اهمیتى ندارد که فرد
انجام چه کارى را اختیار نموده است.
اما در جبرگرایى علّى، این امور ضرورتا با زنجیرهى علّى که پدید
آورندهى شىء است پیوند دارند. به عبارت دیگر، این اعمال و تصمیمات
خودشان متعیناند، اما موضوع اینجاست که روى دادن و یا وجود چیزهاى
دیگر بسته به نحوهى خاص این تصمیمات و تأملات است.[21]
دورهى رواقیون مرحلهاى اساسى در نظرى ساختن جبرگرایى علّى و
انشعابات آن است. در قرون وسطى، به ویژه در کارهاى آگوستین[22]345-430 و
آکویناس[23](1220-1274) تأمل و تفکر بر روى آنها و مسؤولیت اغلب زاییدهى
پرسشهایى در رابطه با جبرگرایى الاهیاتى بود. برجستهترین این پرسشها
عبارت بود از این که:
الف: آیا قدرت خداوند مستلزم این است که او مسؤول امور شر هم
باشد؟
ب: آیا علم غیب خداوند مستلزم این است که ما مختار و آزاد نبوده و
مسؤولیت اخلاقى نداشته باشیم؟ زیرا ما نمىتوانیم چیزى غیر از آنچه خداوند
برایمان مقدر کرده است انجام دهیم.
در عصر جدید دلبستگى و دغدغهى جدیدى نسبت به جبرگرایى
علّى پدید آمد که مىتوان آن را در نتیجهى رشد فزایندهى اندیشهى سوفسطایى
در بارهى نظام کیهانى دانست؛ اندیشهاى که در اثر توفیق فیزیک نیوتنى ایجاد
شد و احتمالاً مىتوانست تمام جهان هستى را [که فعل و عمل انسانى را نیز
شامل مىشد ]در تمام جنبهها براساس علل فیزیکى تفسیر و تشریح کند. برخى
از این فیلسوفان مىگفتند: در صورت صحت جبرگرایى علّى، انسان مختار و
مسؤول اخلاقى نیست و دیگران ادعا مىکردند بر فرض صحت آن، باز هم
نمىتواند تهدیدى براى مسؤولیت اخلاقى باشد. این نگرشها را مىتوان به دو
دسته تقسیم نمود:
1ـ «ناسازگار با جبرگرایى»؛[24]2ـ «سازگار با جبرگرایى»[25]
این اندیشهها به ترتیب در اندیشهى اپیکور[26](341-270 قبل از
میلاد) و رواقیون در یونان قدیم پیدا شد. آنچه ذکر شد مؤکد ابهایى است که در
تصور شایستهمدار و یا غایتمدارانهى ارسطو وجود دارد.
تاریخ اندیشه نسبت به مفهوم مسؤولیت اخلاقى نشانگر این است که
چگونه تفسیر فرد از آن مىتواند بر نگرش او قویا اثر بگذارد. مثلاً کسانى که مایل
به نظریهى «شایستهمدار» هستند متمایل به نگرش «ناسازگار با جبرگرایى»اند.
بنابراین بسیارى مىگویند: اگر ستایش و سرزنش براساس شایستگى فرد باشد،
لازمهى آن این است که او کنترل ویژهاى بر کارهایش داشته باشد. [مثلاً در حین
انجام آن توانایى داشته باشد] و این امر با جبرگرایى علّى ناسازگار است. علاوه
بر اپیکور مىتوانیم از آگوستین و توماسرید[27](1724-1804) به عنواننمونههایى تاریخى از این نوع تفکر در دوران اولیه نام ببریم. از طرف دیگر،
طرفداران نظریهى «غایتمدار» به طور پیوسته ادعا کردهاند که جبرگرایى علّى
تهدیدى براى مسؤولیت اخلاقى نیست؛ زیرا ستایش و سرزنش عاملى مؤثر در
ترغیب شخص به رفتار و عمل مناسب است [حتى در دنیایى که جبرى باشد].
توماس هابز[28]1588-1679 و دیوید هیوم[29]1171-1786 و جان استوارت
میل[30]در زمرهى دانشمندانى هستند که همچون رواقیون طرفدار این نظریهاند.
در میانهى قرن بیستم تمایل شدید و فراگیرى نسبت به ایجاد پیوند بین
نگرش غایتمدار و سازگار با جبرگرایى علّى و نگرش «شایستهمدار و ناسازگار با
جبرگرایى علّى» پدیدار شد.
2ـ کوششهاى جدید [اندیشمندان غربى]در باب مسؤولیت اخلاقى
اهمیت درک و فهم بهتر از مسؤولیت اخلاقى از این جهت است که اگر
مسایل فلسفى با این ادراک پیوند یابند و بتوانند راه حلى براى فهم بهتر آن به
دست دهد، قویا بر نگرش فرد از این مفهوم اثر خواهند گذارد. همانطور که ذکر
شد اندیشهى فلسفى در باب مسؤولیت اخلاقى، از نظر تاریخى بر یکى از دو
نگرش «شایستهمدار» و «غایتمدار» استوار است. تعابیر و تفاسیر غایتمدار رو
به فزونى نهاده و گسترش یافته است [اسمارت فرانکنا بخش 4/1963 و
اشلیک 1966 و براندت 1999 و دنتبخش 7/1984 و کوپرمن 1991 بخش
3[31]]، اما کار بر روى مسؤولیت اخلاقى در پنجاه سال اخیر بر موارد زیر تمرکزپیدا کرده است:
الف: تفسیرى مناسب از نگرش «شایستهمدار»
ب: تحقیق براى یافتن مفهومى واحد از مسؤولیت اخلاقى
بیشتر کارهاى اخیر در اثر توجه فزاینده به عادت مسؤول بودن، افراد
است.
همهى نظریهپردازان صورت این عادات را حالات و احساسات
درونى مىدانند که مجازات و پاداشهاى مربوط به آنها نمود بیرونى و ظاهرى
آن است. در عین حال، بسیارى از آنان قضاوت بنیادین و نظرى در مورد این
احساسات را مشکل و پیچیده دانستهاند. به این معنا که ستایش یا سرزنش فرد
بر پایهى قضاوتى به همراه این پیش زمینهى فکرى است که: شخص در یک
شرایط عینى و خارجى از عهدهى مسؤولیت برآمده است. این قضاوت مستقل
از حالات و احساسات درونى است. نایل شدن به چنین قضاوتى مستلزم هیچ
ارجاعى به حالات و احساسات درونى شخص نیست. طرفداران نگرش
غایتمدار، قضاوت را بر این پایه قرار مىدهند که: شخص کنترلى را به کار
مىگیرد که از نمود بیرونى ستایش و یا سرزنش تأثیر مىگیرد و براى طرفداران
«شایستهمدار» قضاوت براین اساس است که: شخص کنترلى بایسته و
ماوراءالطبیعى را به کار مىگیرد که مىتوانسته به شکل دیگرى آن را به کار گیرد.
(واتسون 258: 1987)[32]. اگر مفهوم مسؤولیت اخلاقى براساس قضاوتى مستقل
از حالات و احساسات درونى بهتر درک مىشود، پس بجاست پرسیده شود:
آیا چنین قضاوتها و نمودهاى بیرونى وابسته به آنها مىتواند در مقابل درک
اخیر ما از جهان هستى (از این که احتمالاً جهانى جبرى است) توجیهپذیر
باشد؟ بر پایهى نگرش «ناسازگار با جبرگرایى» قضاوتى اینچنین هرگز نمىتواند
صحیح باشد و ستایش و سرزنش در نگرش «شایستهمدار» خارج از موضوع
است. از طرف دیگر، طرفداران «سازگار با جبرگرایى» مدعىاند که جبرگرایى
نمىتواند قضاوت مناسب را در بارهى شخص مورد تأثیر قرار دهد و سودمندى
ستایش یا سرزنش را تضعیف کند؛ بنابراین اصل چنین قضاوتهایى دست
نخورده باقى خواهد ماند.
3ـ استراوسون و رفتارهاى انفعالى
استراوسون در مقالهى معروفش با عنوان «آزادى و خشم»[33]سعى
دارد نزاع بین نگرش در غایتانگار و سازگار با جبرگرایى» و «شایستهمدار و
ناسازگار با جبرگرایى» را فیصله دهد. او عقیدهدارد که هر دوى این نظریهها
اشتباهند؛ چون آنها مفهوم مسؤولیت اخلاقى را بر پایهى تفکر غالبى که ذکر شد
تفسیر مىکنند. [یعنى تفکر کسانى که مسؤولیت اخلاقى را براساس قضاوت
نظرى درک مىکنند.]
بنابر نظر استراوسون، رفتارهاى شخص در رابطه با مسؤولیت اخلاقى
او حوزهاى وسیع از گرایشهاى روحى را در برمى گیرد و این گرایشها در
نتیجهى مشارکت و ارتباطات شخصى با دیگران حاصل مىشود. براى مثال
مىتوان از احساس رنجش، غضب و خشم، احساسات قلبى، برآشفتگى،
قدرشناسى، عشق دو جانبه و بخشش و عفو نام برد. این احساسات بیانگر این
هستند که چقدر واکنش مردم در قبال ما برایمان مهم و قابل اعتناست. مثلاً مهر
و عطوفت و احترام از یک سو و یا تحقیر، سهلانگارى و شرارت از سوى دیگر
براى ما مهم است. بنابراین احساسات و رفتارهاى ما انفعالى و مشارکتى است،
چون:
اولاً: اینها رفتارهایى طبیعىاند که در اثر مشاهدهى حسن نیت و یا سوء
نیت و سهلانگارى دیگران نسبت به عمل فرد ایجاد مىشوند؛
ثانیا: اینها بیان حالات و رفتار کسى است که در روابط درونشخصیتى
غوطهور است و از طرف دیگر بیان تصور کسى است که شخص مسؤولیتپذیر
را به چشم شریک و سهیم در چنین روابطى مىبیند.
با توجه به دو مورد بالا، رفتارهاى انفعالى مىتوانند به دو صورت
توجیه شوند:
الف: رفتار ناهنجار شخص، علىرغم نمود ظاهرى آن، به گونهاى قابل
توجیه است. با توجه به این که شخص از حسن نیت معقول و مطلوبى برخوردار
است، مىتوان ادعا کرد که او در واقع آن عمل اخلاقى را عمدا ترک نکرده
است. بلکه ممکن است رفتار وى نوعى رفتار تصادفى بوده باشد و یا این که در
حین آن عمل، کار والاتر و مقصدى بالاتر را تعقیب مىکرده است و بنابراین از
انجام آن عمل سرباز زده است.
ب:ممکن است، توجه به جنبههاى مشارکتى رفتار شخص مسؤول را
کنار گذاشته و دیدگاهى عینى را بپذیریم. به ا ین معنا که شخص را به عنوان
کسى که قادر به مشارکت صحیح در روابط فردى نیست در نظر بگیریم. (ممکن
است این عدم توانایى او براى مدتى کوتاه و مقطعى و یا دایمى باشد). در
عوض او را شخصى مىدانیم که از نظر روانشناسى اخلاقى غیرعادى است و یا
از نظر اجتماعى عقبافتاده است. در چنین موردى شخص به خاطر احساسات
درونىاش که حوزهى وسیعى را در برمىگیرد. مورد قضاوت واقع نمىشود،
بلکه اساسا رفتارهاى عینى و بیرونى او رادر نظر مىگیریم. چنین اشخاضى
ممکن است در برخى جاها دروغ بگویند که از حد و مرز جامعهى اخلاقى به
دور است. مىتوانیم او را مثل کودک خردسالى بدانیم که از ابتدا معاف از
رفتارها و احساسات انفعالى است [و به تدریج به رشد کافى مىرسد] و یا این که
با توجه به دیدگاهى عینى او را فردى بدانیم که از بیمارى روانى رنج مىبرد.[34]
انتقاد عمدهى استراوسون بر دو نگرش «شایستهمدار» و «غایتمدار»
این است که این دو نگرش مسؤولیت اخلاقى را بیش از حد نظرى کردهاند. به
همین جهت این انتقاد به نوع نگرش او از مسؤولیت اخلاقى انتقال یافته و در
کارهاى بعدىاش ظهور پیدا کرده است. او مىگوید: نظرى ساختن بیش از حد
مفهوم مسؤولیت اخلاقى بر گرایشى سنتّى استوار است و آن این است که:
قضاوت و داورى عقلانى در مورد شخص باید براساس این نکته باشد که آیا او
توانسته است در حین انجام عمل بر آن فایق آید یا نه؟ و نیز براین مبنا استوار
است که این رفتار و احساسات به خودى خود قابل توجیهند؟ در مقابل،
استراسون مدعى است که رفتارهاى انفعالى نمودهایى طبیعى از زندگى است.
آنها ضرورتا بر طبیعت درونى ما استوار است. بنابراین عادت مسؤولیت پذیرى
که در متن زندگى ما واقع شده هیچ توجیه عقلانى را نمىپذیرد، بنابراین
قضاوتى که در رابطه با نوع واکنش به آن عمل صورت مىگیرد پاسخى براى
پرسشهاى زیر است:
آیا عمل شخص واقعا بیانگر سوء نیت او بوده است؟
آیا شخص در یک محیط اخلاقى و در روابط انسانى مشارکتى حقیقى
داشته است؟ این قضاوتها بر اصولى استوار است که در درون احساسات ما
جاى دارد. توجیه این احساسات و رفتارها نمىتواند بر مبناى محاسبات مستقل
نظرى باشد، بلکه باید رفتارهاى انفعالى را با توجه به نقش آنها در روابط
شخصى نیز در نظر گرفت.
با پذیرش موارد فوق، استراوسون سؤال از این که «آیا در صورت
صحت جبرگرایى مسؤولیت اخلاقى عقلاً توجیه مىشود یا نه؟» را بیهوده
مىداند. زیرا از نظر روانشناسى ممکن نیست که ما بتوانیم در یک نقطهى عینى
و عقلانى ساکن شویم و حتى در صورت امکان هم روشن نیست که تعقل گرایى
بتواند ما را از رفتارهاى انفعالى جدا سازد. پس براى این که کیفیت زندگى و
حیات را کمتر دچار مخاطره کنیم باید اینگونه نگرشى داشته باشیم.
خلاصه این که استراوسون سعى مىکند این نزاعهاى سنتى را به یک
اصل برگرداند. او قضاوت و داورى نسبت به مسؤول بودن شخص را ترجیحا در
رابطه با نقش رفتاراى انفعالى مورد درک و فهم قرار مىدهد نه با رجوع به
راههاى دیگر. چه این قضاوتها صحیح باشد و بتواند عملى را توجیه کند، و
چه غلط باشد، حسن نیت و احساسات و رفتارهایى که در اثر آن ظهور پیدا
مىکند به خودى خود هیچ ارزشى (براى قضاوت) ندارد.[35]
درک و تصور استراوسون از مسؤولیت اخلاقى حاصل نگرش
«سازگارى با جبرگرایى» است. اما عمدتا از نگرش قبلى «سازگار با جبرگرایى»
ریشه گرفته و به سمت دو جهت پیش رفته است.
الف: نظریهى او (سازگار با جبرگرایى) و قراردادى است. او مىگوید
مسألهى جبرگرایى و اختیار و مسؤولیت با تبیین شرایط عینى که حاکم بر
مسؤولیت اخلاقى و با جبرگرایى سازگار است حل نمىشود، بلکه حل آن به
این است که بگوئیم عادت مسؤول بودن فرد بر هیچ شرطى استوار نیست.
بنابراین، در مقابل جبرگرایى احتیاج به هیچ توجیه خارجى ندارد.
ب: نگرش وى شکلى از نظریه «شایستهمدار و سازگار با جبرگرایى»
است. چون برخلاف نگرش «غایتمدار» به ما کمک مىکند تا توضیح دهیم که
چرا احساس مىکنیم بعضى از اشخاص سزاوار ستایش و یا سرزنش ما هستند؟
پاسخ آن این است که: چون آنها انتظار معقول ما (حسن نیت فرد) را نقض
کردهاند مستحق سرزنشاند و یا برعکس مستحق ستایشند.
4ـ کارهاى پس از استراوسون
بسیارى از افراد نظریهى استراوسون دربارهى رفتارهاى انفعالى را
براى فهم بهتر مسؤوولیت اخلاقى ارزشمند مىدانند، اما بسیارى هم در رابطه با
طبیعت محدود آن رفتارها و احساسات دچار مشکلاند؛ به این معنا که:
الف: قضاوت صحیح دربارهى رفتارهاى انفعالى کاملاً درونى است.
[یعنى مسؤولیت اخلاقى فقط در رابطه با آن عادت مسؤول بودن است که معنا
دارد] و توجیهات خارجى نمىتواند این حالات درونى را توجیه کند.
ب: چون رفتارها و احساسات انفعالى واکنشهایى طبیعىاند که از
شرایط روانى ما سرچشمه مىگیرند، نمىتوان آنها را با نظریهپردازى از جایگاه
خویش بیرون کشید و هویدا ساخت.
در پاسخ به اشکال اول گفته شده که: شاید بتوان این حالات درونى را
با نقطه نظرى بیرونى نقد نمود، مثلاً این که: در رابطه با مسؤولیت باید عادات
فردى، اجتماعى و یا حتى عادات دیگر اجتماعى شخص را مورد کنکاش قرار
دهیم.[36]
اگر چنین ارزش گذارىهایى بجا و صحیح باشد، پس برخلاف نظر
استراوسون، ظاهرا یک عادت درونى را مىتوان از نگاهى بیرونى مورد لحاظ
قرار داد. به عبارت دیگر، مسؤول بودن فقط برحسب عادات شخصى تشریح و
توصیف نمىشود. بنابراین شرایط نظرى مستقلى که مسؤولیت بر پایه آن استوار
است، طبیعتا مىتواند «سازگار با جبرگرایى» و یا «ناسازگار با جبرگرایى» باشد.
در مخالفت با نگرش دوم ضد نظرى استواوسون برخى استدلال
کردهاند که اساسا مفهوم "ناسازگارى با جبرگرایى" در خود احساسات و
رفتارهاى ما جاى گرفته است؛ به این معنا که اگر جبرگرایى توجیه نشود، آن
احساسات پابرجا نخواهد ماند و در صورت صحت جبرگرایى، مختل خواهند
شد. مواردى که (استراوسون) اغلب ذکر مىکند احساسات انفعالى منفى است.
حال اگر این ناهنجارىها با این مسأله که گذشتهى شخص با محرومیتهاى حاد
و بدى توأم بوده است توجیه شود، آیا این امر سبب این فکر نمىشود که
بگوئیم: در چنین مواردى احساسات انفعالى ما به خاطر گذشتهاى جبرگونه
دگرگون شده ا ست؟ و چنانچه این تفسیرى مناسب از این پدیده باشد، پس
هویداست که ملاحظات نظرى، مانند جبرگرایى، مىتواند احساسات و رفتارها
را از موطن خویش بیرون کشد.[37]
نظریهى استراوسون به طور مستمر مورد تأیید قرار گرفت و از آن دفاع
شده است، اما گروهى نیز با آن مخالفت کردهاند. به ویژه طرفداران نگرش
«ناسازگار با جبرگرایى» متقاعد نشدهاند و از برداشتى کم و بیش «شایستهمدار» و
سنتّى به عنوان اصلى براى نظرى ساختن مسؤولیت اخلاقى جانبدارى کردهاند.
برخى از طرفداران نظریهى «سازگار با جبرگرایى» هم متقاعد نشدهاند
که استراوسون در استدلال بىربط بودن ملاحظات نظرى در مسؤولیت اخلاقى
موفق بوده است اما قابل توجه آن که برخى از آنها، احساسات و رفتارهاى
انفعالى را به عنوان اصلى محورى در مباحثاتشان دربارهى ادراک مفهوم
مسؤولیت اخلاقى به کار گرفتهاند که نتیجهى آن ارایهى تفاسیر جدیدى از
«شایستهمدارى سازگار با جبرگرایى» است. این تفاسیر احتمالاً به خاطر
نوشتههاى استراوسون و دیگرانى است که درصدد تشریح و تبیین شخصیت
اخلاقى بودهاند و نوشتههاى آنان طرح مسأله بوده است که فرض مىشده درکى
مشترک و پیوند دهنده از مفهوم مسؤولیت اخلاقى است.
اخیرا، شمارى از نویسندگان عنوان نمودهاند که مخالفتهایى که در
راه ایجاد کاملترین نظریه راجع به مفهوم مسؤولیت اخلاقى صورت مىگیرد،
ناشى از عدم موفقیت در تمیز دادن جنبههاى متفاوت مفهوم مسؤولیت است.
اگر بخواهیم به شکل گسترده دربارهى درک مفاهیم اخلاقى سخن بگوییم، باید
نخست تمایزى بین مسؤولیت «اسنادى» و مسؤولیت «محاسبهاى[38]» قایلشویم.
ایدهى اصلى در قضاوت «اسنادى» این است که آیا عمل شخص
چیزى از شخصیت او را آشکار مىسازد یا نه؟[39]علاوه بر این، برخى عقیدهدارند که قضاوت این چنینى شامل ارزیابى شخصیتى فرد در مقابل بعضى
معیارهاست [اگر چه این معیارها ضرورتا اخلاقى نیست]؛ به این معنا که نظر ما
به عمل به خاطر آشکار نمودن شخصیت فرد است. این نگرش که بر شکل
«اسنادى» تأکید مىورزد، اصطلاحا نگرش «تراز» نامیده مىشود. بر طبق آن،
عادت مسؤولیت اخلاقى اسنادى بر پایهى ترازى استعارهاى استوار است که با
شخصیت هر کس پیوند دارد. در مسؤولیت اسنادى براى این که کسى را سزاوار
سرزنش یا ستایش بدانیم، باید بپذیریم که شایستگى و یا عدم شایستگى فرد به
شخصیت او بستگى دارد.
در نگرش «محاسباتى» [و یا طبق نظر بعضى با توجه به ترمینولوژى
زبانى «قابل ارزیابى» مفهوم «اسنادى» از پیش فرض گرفته شده است، اما در
مرحلهى بعد، رفتارى که به شخص نسبت داده مىشود و با معیارى اصولى و
درون شخصیتى کنترل مىشود، مىتواند توقعات بین اعضاى یک جامعهى
مشترک را برآورده نماید چه این که این معیارها توقعات درونى او را برآورده
بسازد یا نسازد، به این طریق، مفهوم مسؤولیت اخلاقى محاسبهاى، ذاتا
مفهومى اجتماعى است. براى مسؤول دانستن فرد باید او را به عنوان عضوى از
یک جامعهى اخلاقى در نظر بگیریم.[40]
استراوسون با تأکید بر اینکه احساسات انفعالى با توقعات بیرونى از
شخص پیوند خورده است، نظرها را به جنبهى اجتماعى مسؤولیت جلب کرد.
تلاشهاى اخیر براى تشریح و درک بهتر از مسؤولیت (محاسبهاى) بازتابى از کار
مستمر اوست. در مفهوم «محاسبهاى» شخص زمانى قابل ستایش یا سرزنش
است که وظیفهى وى در انجام مسؤولیت تصدیق و یا توجیه شود. در یک نگاه
کلى، مسؤول بودن با در نظر گرفتن عمل خود شخص تفسیر و تبیین مىشود.
پاداش و جزا برحسب شایستگى فرد در مقابل احساسات انفعالى به شخص
تعلق مىگیرد.[41]
از منظرى دیگر، شخص زمانى مورد قضاوت قرار مىگیرد که بتواند
توضیحى تبرئه کننده از آنچه انجام داده ارایه دهد و شخص مسؤول کسى است
که توضیحى از کارى که انجام داده در چنته داشته باشد. بنابراین احساسات و
رفتارهاى انفعالى بیشتر بر مبناى این توقع اساسى ارزیابى مىشوند؛[42]چون این
احساسات انفعالى پیامدهایى را در پى دارد ]به ویژه زمانى که پیامدى
سرزنشآمیز داشته باشد]. واقع شدن در معرض این پیامدها فقط زمانى
توجیهپذیر است که شایستگى فرد محرز شود.[43]
بازشناسى این گوناگونىها در درون مفهوم یا مفاهیم مسؤولیت
اخلاقى تفکر جدیدى را بوجود آورده است که سعى دارد به شرایطى که
مسؤولیت اخلاقى بر مبناى آنها معنا مىیابد، پى ببرد.
عدهاى هنوز بر این باورند که ممکن است نظرى پیوند دهنده بتواند بر
این تصورات و ادراکات گوناگون فایق آید. عدهى دیگرى به این نتیجه رسیدهاند
که دست کم برخى شرایط با تصور جمعى از مسؤولیت مغایرت دارد. به عنوان
مثال: بعضى ادعا کردهاند، همانگونه که در مفهوم «مسؤولیت اخلاقى اسنادى و
سازگار با جبرگرایى» اختیار و آزادى امر ضرورى است، در نگرش «محاسبهاى»
هم شخص باید قادر به بکارگیرى آزادى فردى باشد. با این وجود، دیگران ادعا
مىکنند که درک جمعى از «مفهوم محاسبهاى» بر مبناى شایستگى است و
تصور مطلوب از شایستگى، خود، موجب بروز اشکالات و ایرادات دیگرى
مىشود که البته همیشه چنین بوده است. به عنوان مثال جبرگرایان متعصّب
مىگویند: شرایطى که مسؤولیت اخلاقى براساس آنها پایهریزى شده است کاملاً
شناخته نمىشود و بنابراین هیچ کس مسؤولیت اخلاقى ندارد. رویکرد جدیدى
که در میان هر دو گروه، یعنى جبرگرایان متعصب و کسانى که شرایط را براى
درک جمعى از مسؤولیت اخلاقى مطلوب نمىدانند، قابل توجه است، این
است که این دو گروه به گونهاى رهسپار تجدید نظر در مفهوم مسؤولیت
اخلاقىاند و نه طرد و نفى آن. تجددگرایى در مفهوم مسؤولیت اخلاقى
موضوعى قابل تأمل است. بیشتر تجدید گرایان درصدد حفظ عمدهاى از تصور
و ادراک جمعى از مفهوم مسؤولیت اخلاقىاند.
در حالى که دیگران نوسازى و نیز بازسازى بنیادین درک و تصور از این
مفهوم را مطرح مىسازند.
جهتگیرى آینده بحث بر مسؤولیت اخلاقى مشخص نیست.
از یک طرف، در سالهاى اخیر، بازخیزى مجددى از علاقه و
دلبستگى به رفتارها و عادات ماوراء طبیعى در رابطه با آزادى و اختیار در مفهوم
مسؤولیت اخلاقى مشاهده مىشود؛ این همان جنبهاى است که بسیارى از
فلاسفه به خاطر انتقاد اساسى استراوسون به تأمل در آن ترغیب نشدهاند. از
طرف دیگر، بحث از جایگاه رفتارهاى انفعالى در زندگى بشر، بطور مستمر،
نقش محورى در درک مفهوم مسؤولیت اخلاقى دارد. آنچه آشکار است این
است که دغدغهى طولانى نسبت به فهم مسؤولیت اخلاقى و کاربرد آن هیچ
نشانهاى از سکون و توقف در این روند را نشان نمىدهد.
هنگامى که شخصى عملى اخلاقى انجام مىدهد و یا در انجام آن
قصور مىکند تصور مىکنیم که نوعى از واکنش (ستایش یا سرزنش) را براى
خود تضمین کرده است؛ مثلاً در یک صحنهى تصادف اگر کسى کودکى را از
ماشین آتش گرفته نجات دهد، سزاوار ستایش است و اگر کسى [حداقل براى
کمک] از تلفن همراهش استفاده نکند، سزاوار سرزنش است. اما براى این که
این دو را سزاوار ستایش و یا سرزنش بدانیم، باید بتوانیم عنوان «مسؤولیت
اخلاقى»[4]را براى آنها حمل کنیم. [این دو مورد نمونههایى از واکنش افراد دیگر
نسبت به عمل شخص است ممکن است خود فرد نیز خودش را در مورد ترک
کارى مقصر دانمسته و مستحق سرزنش بداند.]
درک و فهم مسؤولیت اخلاقى مستلزم شرح و تفسیرى است که
خواهد آمد، اما همین که بین این گونه مسؤولیت با دیگر مسؤولیتها که عمدتا
با عنوان عام «مسؤولیت» و «مسؤول» از آنها نام برده مىشود فرق بگذاریم،
کافى است.
براى توضیح بیشتر باید گفت: به عنوان مثال مسؤولیت قاضى براى
راهنمایى و مشورت با هیأت منصفه قبل از شروع کردن به شور، مسلما بالاتر و
والاتر از مسؤولیت باران بهارى براى رشد دادن نباتات است؛ چرا که در مورد
باران ما به دنبال دلایل، و رابطهى علّى بین باران و رشد گیاهان هستیم و در مورد
قاضى درصدد آنیم که بگوییم اگر شخصى مسؤولیت قضاوت را پذیرفت،
وظایف ویژهاى را به دنبال خواهد داشت، اما در عین حال هیچ کدام از این دو
مورد، مسؤولیت اخلاقى نیست؛ زیرا در هر دو مورد ما واکنش (ستایش یا
سرزنش) در قبال آنها نداریم.
اندیشه و تکفر فلسفى در مورد «مسؤولیت اخلاقى» تاریخى بس
طولانى دارد. شاید علت آن تصور مشترک ما (انسانها) از مفهوم مسؤولیت
اخلاقى است. همهى ما به نوعى از همدیگر متمایزیم، اما عنوان «اشخاص»[5]بر
همهى ما حمل مىشود. «اشخاص» نیز از دیگر موجودات که ما آنها را
«گونههاى زنده» مىنامیم از نظر کیفى متمایزند. علىرغم تشابهات بسیار بین
اشخاص، بسیارى بر این باروند که عنوان «اشخاص عهدهدار، مسؤولیت
اخلاقى»[6]خود، نوعى تمایز به حساب مىآید.
مسؤولیت اخلاقى نوع ویژهاى از کنترل فردى است که تنها افرادى
مىتوانند آن را به کار گیرند که واجد آن باشند. کسانى که از این منظر به شخص
نگاه مىکنند، نگران این مسألهاند که نگرش دیگران از جهان هستى این شؤونات
را تهدید مىکند؛ مثلاً اگر تشخیص عمل. خود بر پایهى قوانینى باشد که تبدیل
و تحول در آنها بسته به شرایط و وضعیات فیزیکى باشد، آیا شخص در چنین
وضعیتى مىتواند اخلاقا مسؤول رفتارش باشد؟ و یا اگر جهان هستى داراى
خدایى مقتدر باشد که همهى امور آن را از پیش مقدر کرده و بر پایهى تقدیر آن
را به پیش مىبرد، آیا باز هم شخص مسؤول رفتار خویش خواهد بود؟
فرضیهى مسؤولیت اخلاقى بیانگر موارد زیر است:
الف ـ بیان مفهوم مسؤولیت اخلاقى، فىنفسه
ب ـ معیارهایى براى تشخیص شخصیت اخلاقى. به عبارت دیگر، این
که چه کسى شایستهى چنین عنوانى است؟ [مثلاً فقط افرادى شایستهى
این عنوانند که توانایى کامل و نیز دلایلى براى انجام عمل داشته
باشند.]
ج ـ شرایطى که مسؤولیت اخلاقى در آنها شکل مىگیرد؛ یعنى؛ شرایطى
که شخص تحت آن شرایط مسؤول اخلاقى شناخته مىشود. [مثلاً شخص در
صورتى مسؤول است که توانایى انجام آن را داشته باشد و آزادانه آن را انجام
دهد.]
د: مواردى که در مسیر مسؤولیت اخلاقى واقع مىشوند. [از قبیل اعمال،
پىآمدها، خصیصهها و عادات شخصى]
در خلال بحث به همهى این موارد اشاره خواهد شد، اما تمرکز
اصلى بحث بر مورد اولى، یعنى «مفهوم مسؤولیت اخلاقى» است.
در بخش نخست، خاستگاه تاریخى اندیشهى غرب از مسؤولیت
اخلاقى را مورد بحث قرار مىدهیم:
1ـ زمینههاى تاریخى مسؤولیت اخلاقى در اندیشهى غرب (به طور گزیده):
در این بخش چکیدهاى از سیر تفکر فلسفى غرب دربارهى مسؤولیت
اخلاقى مورد بررسى قرار گرفته و تمایزى بین دو تصور و ادراک از مسؤولیت
اخلاقى که تأثیر قابل ملاحظهاى بر اندیشهى متفکران متأخر گذاشته است بیان
مىگردد. یکى از این دو تصور، مفهومى تلویحى از متون به جاى ماندهى یونانى
کهن است؛ یعنى اشعار حماسى هومر[7]] در حدود قرن 8 قبل از میلاد؛ گر چه
قبل از آن هم به صورت سنت شفاهى موجود بوده است].
در این نوشتهها غالبا افراد بشرى و فوق بشرى، هر دو، بر پایهى
اعمال و رفتارشان مورد ستایش و یا سرزنش واقع شدهاند و در مواردى نیز عمل
یک شخص به خاطر عواملى که کنترل فردى او را تحلیل برده، توجیه شده
است.[8]
تفکر و تأمل راجع به چنین اشخاصى منجر به نگرش «تقدیر گرایى»[9]
شد؛ نگرشى که براساس آن، آینده شخص و یا برخى از جوانب آن، توسط
خدایان، ستارگان، زمان و یا بعضى از حقایق از قبل تعیین شده است».
بنابراین نگرش، همهى اندیشهها، تصمیمات و اعمال ویژهاى که
تحقق آن در آینده است، بىربط و بیهوده است. [به عنوان یادآورى مىتوان به
افسانهى یونانى «امتحانات ادیپوس[10]» اشاره نمود].
این گونه گرایش «تقدیرگرایانه» بعضى اوقات اثر تاریخى مهمى را
برجاى گذاشته است، اما بسیارى از فلاسفه منکر صحت آن شده و ادعا کردهاند
که ما هیچ دلیل خاصى براى اینکه آینده مقرر است و تصمیمات و اندیشههاى
ما بىربط است نداریم. ارسطو (348-323 قبل از میلاد)[11]ظاهرا نخستین کسى
است که صریحا نظریهى «مسؤولیت اخلاقى» را بنا نهاده است. وى در طول
بحث بر روى فضایل انسانى و رذایل همتراز با آنها در اخلاق نیکوماخوس[12]بر
کاوش و تشخیص مبانى و شالودها تأمل مىکند. او با جملهاى کوتاه بحث آن
مسؤولیت اخلاقى را این گونه شروع مىکند:
«واکنش و پاسخ (ستایش یا سرزنش) به فرد در برخى مواقع مناسب
است که براساس اعمال و رفتار و خلق و خویش صورت پذیرد». کمى بعد او
مشخص مىکند که تنها نوعى خاص از افراد براى انتساب این مسؤولیت
مناسباند؛ یعنى اشخاصى که قابلیت تصمیمگیرى دارند. تصمیم، براى
ارسطو، نوع ویژهاى از میل و خواسته است که از اندیشه و تأمل ریشه مىگیرد و
بیانگر تصور و درک شخص از خوب و بد است. بقیهى بحث ارسطو در بارهى
شرایطى است که شخص تحت آن شرایط، به جهت اعمالى که انجام مىدهد و
یا خصلتهاى ویژهاى که دارد سزاوار ستایش یا سرزنش خواهد گردید. طرح و
پیشنهادى او این گونه است:
«شخص زمانى سزاوار ستایش یا سرزنش است که فقط، خواستى
ارادى داشته باشد.» طبق نظر او، یک عمل و یا خصیصهى داوطلبانه دو ترکیب
متمایز دارد:
الف: حالتى از کنترل فردى؛ به این معنا که خاستگاه عمل در فرد است.
بنابراین انجام عمل و داشتن خصیصهاى مشخص بر پایه خود فرد است و امرى
خارجى نیست.
ب: ارسطو شرطى معرفتى را بیان مىکند که براساس آن شخص باید از
آنچه انجام مىدهد و یا باعث انجام آن مىشود آگاه باشد».[13]
در بیان ارسطو ابهامى وجود دارد که سبب شده است تفاسیرى
متفاوت از نگرش وى ارایه شود. ارسطو درصد بیان و تشریح شرایطى است که
براساس آنها مناسب است شخص ستایش و یا سرزنش شود، اما کاملاً واضح
نیست که مفاهیم محورى و اقتضائاتى که با آنها مىتوان مفهوم مسؤولیت را
مشخص کرد چیست؟
در اینجا دست کم دو احتمال وجود دارد:
الف: ستایش و سرزنش زمانى مناسب است که شخص شایستهى آن
باشد.
ب: ستایش و سرزنش از این نظر مناسب است که احتمالاً داراى پیامدى
مطلوب است؛ یعنى رشد و تعالى در عمل و یا رفتار خود را به دنبال دارد.
این دو احتمال از دو نگرش متفاوت از مفهوم مسؤولیت اخلاقى به
دست مىآید که عبارتند از:
1ـ «ارزشمدار (شایستهمدار)[14]
برطبق این تفسیر، ستایش و سرزنش، واکنش مناسب در برابر کسى
است که شایستهى آن باشد؛ به این معنا که فقط شایستگى خرد موجب چنین
واکنشى است.
2ـ «غایتمدار»[15]
بر طبق این نگرش ستایش و سرزنش تنها به خاطر این که احتمالاً
موجب تغییرى در شخص و یا رفتار اوست، مناسب است.
اندیشمندان در مورد این که ارسطو کدام یک از این دو نظریه را مد نظر
داشته، اختلاف نظر داشتند. فیلسوفان هنگامى بر روى درک و فهمى نوین از
مفهوم مسؤولیت اخلاقى تمرکز نمودند که مفهوم آن مورد تهدید قرار گرفت.
بدین سان اهمیت تغییردادن بین این دو نگرش رو به فزونى نهاد.
ارسطو، زمانى که در مقابل نگرش تقدیرگرایى، اقامهى دلیل مىکرد
(در بخش 9)، بین تقدیرگرایى و «جبرگرایى علّى» و تهدیدى که از سوى این
نگرش متوجه مسؤولیت اخلاقى مىشد، تفاوتى نمىگذاشت.
براساس نظریهى «جبرگرایى علّى»[16]هر چیزى که اتفاق مىافتد و یا
وجود دارد ناشى از شرایطى پیشین است. این شرایط، وجود و یا حدوث هر
چیز دیگرى، غیر از آنچه موجود است را ناممکن مىسازد و نوعى جبرگرایى
علّى و یا جبرگرایى علمى[17]این شرایط پیشین را به شکل ترکیبى از وضعیات
جهان و یا قوانین طبیعى معین مىسازد.
نوع دیگر جبرگرایى، «جبرگرایى الاهیاتى[18]» است. براساس این نوعجبرگرایى، تعیین این وضعیات و شرایط بر پایهى ارادهى خداوندى است.
احتمال دارد این نوع جبرگرایى شکل تحول یافتهى مذاهب یونان و بینالنهرین
باستان باشد که از «چندگانه پرستى»[19]به ایمان به خدایى مقتدر و یا لااقل
خدایى که بر دیگر خدایان حاکم است، منجر گردیده است. قدمت عقیده به
جبرگرایى، به مادهگرایان پیش از سقراط[20](قرن 5 قبل از میلاد) برمىگردد، اما
ظاهرا تفاوت بین این نوع نگرش و نگرش تقدیرگرایى تا زمان گسترش «فلسفهى
رواقى» روشن نگردید.
تقدیرگرایى هم مانند جبرگرایى علّى، ظاهرا با تهدید کنترل فردى،
مسؤولیت اخلاقى را نیز تهدید مىکرد. هر چند این دو در اهمیت دادن به
اختیارات، تصمیمات و تأملات خرد، از یکدیگر متمایزند.
در صورت صحت تقدیرگرایى، تصمیمات و تأملات و اعمال فرد از
آن نظر مهمل است که آنچه مقرر است روى خواهد داد و اهمیتى ندارد که فرد
انجام چه کارى را اختیار نموده است.
اما در جبرگرایى علّى، این امور ضرورتا با زنجیرهى علّى که پدید
آورندهى شىء است پیوند دارند. به عبارت دیگر، این اعمال و تصمیمات
خودشان متعیناند، اما موضوع اینجاست که روى دادن و یا وجود چیزهاى
دیگر بسته به نحوهى خاص این تصمیمات و تأملات است.[21]
دورهى رواقیون مرحلهاى اساسى در نظرى ساختن جبرگرایى علّى و
انشعابات آن است. در قرون وسطى، به ویژه در کارهاى آگوستین[22]345-430 و
آکویناس[23](1220-1274) تأمل و تفکر بر روى آنها و مسؤولیت اغلب زاییدهى
پرسشهایى در رابطه با جبرگرایى الاهیاتى بود. برجستهترین این پرسشها
عبارت بود از این که:
الف: آیا قدرت خداوند مستلزم این است که او مسؤول امور شر هم
باشد؟
ب: آیا علم غیب خداوند مستلزم این است که ما مختار و آزاد نبوده و
مسؤولیت اخلاقى نداشته باشیم؟ زیرا ما نمىتوانیم چیزى غیر از آنچه خداوند
برایمان مقدر کرده است انجام دهیم.
در عصر جدید دلبستگى و دغدغهى جدیدى نسبت به جبرگرایى
علّى پدید آمد که مىتوان آن را در نتیجهى رشد فزایندهى اندیشهى سوفسطایى
در بارهى نظام کیهانى دانست؛ اندیشهاى که در اثر توفیق فیزیک نیوتنى ایجاد
شد و احتمالاً مىتوانست تمام جهان هستى را [که فعل و عمل انسانى را نیز
شامل مىشد ]در تمام جنبهها براساس علل فیزیکى تفسیر و تشریح کند. برخى
از این فیلسوفان مىگفتند: در صورت صحت جبرگرایى علّى، انسان مختار و
مسؤول اخلاقى نیست و دیگران ادعا مىکردند بر فرض صحت آن، باز هم
نمىتواند تهدیدى براى مسؤولیت اخلاقى باشد. این نگرشها را مىتوان به دو
دسته تقسیم نمود:
1ـ «ناسازگار با جبرگرایى»؛[24]2ـ «سازگار با جبرگرایى»[25]
این اندیشهها به ترتیب در اندیشهى اپیکور[26](341-270 قبل از
میلاد) و رواقیون در یونان قدیم پیدا شد. آنچه ذکر شد مؤکد ابهایى است که در
تصور شایستهمدار و یا غایتمدارانهى ارسطو وجود دارد.
تاریخ اندیشه نسبت به مفهوم مسؤولیت اخلاقى نشانگر این است که
چگونه تفسیر فرد از آن مىتواند بر نگرش او قویا اثر بگذارد. مثلاً کسانى که مایل
به نظریهى «شایستهمدار» هستند متمایل به نگرش «ناسازگار با جبرگرایى»اند.
بنابراین بسیارى مىگویند: اگر ستایش و سرزنش براساس شایستگى فرد باشد،
لازمهى آن این است که او کنترل ویژهاى بر کارهایش داشته باشد. [مثلاً در حین
انجام آن توانایى داشته باشد] و این امر با جبرگرایى علّى ناسازگار است. علاوه
بر اپیکور مىتوانیم از آگوستین و توماسرید[27](1724-1804) به عنواننمونههایى تاریخى از این نوع تفکر در دوران اولیه نام ببریم. از طرف دیگر،
طرفداران نظریهى «غایتمدار» به طور پیوسته ادعا کردهاند که جبرگرایى علّى
تهدیدى براى مسؤولیت اخلاقى نیست؛ زیرا ستایش و سرزنش عاملى مؤثر در
ترغیب شخص به رفتار و عمل مناسب است [حتى در دنیایى که جبرى باشد].
توماس هابز[28]1588-1679 و دیوید هیوم[29]1171-1786 و جان استوارت
میل[30]در زمرهى دانشمندانى هستند که همچون رواقیون طرفدار این نظریهاند.
در میانهى قرن بیستم تمایل شدید و فراگیرى نسبت به ایجاد پیوند بین
نگرش غایتمدار و سازگار با جبرگرایى علّى و نگرش «شایستهمدار و ناسازگار با
جبرگرایى علّى» پدیدار شد.
2ـ کوششهاى جدید [اندیشمندان غربى]در باب مسؤولیت اخلاقى
اهمیت درک و فهم بهتر از مسؤولیت اخلاقى از این جهت است که اگر
مسایل فلسفى با این ادراک پیوند یابند و بتوانند راه حلى براى فهم بهتر آن به
دست دهد، قویا بر نگرش فرد از این مفهوم اثر خواهند گذارد. همانطور که ذکر
شد اندیشهى فلسفى در باب مسؤولیت اخلاقى، از نظر تاریخى بر یکى از دو
نگرش «شایستهمدار» و «غایتمدار» استوار است. تعابیر و تفاسیر غایتمدار رو
به فزونى نهاده و گسترش یافته است [اسمارت فرانکنا بخش 4/1963 و
اشلیک 1966 و براندت 1999 و دنتبخش 7/1984 و کوپرمن 1991 بخش
3[31]]، اما کار بر روى مسؤولیت اخلاقى در پنجاه سال اخیر بر موارد زیر تمرکزپیدا کرده است:
الف: تفسیرى مناسب از نگرش «شایستهمدار»
ب: تحقیق براى یافتن مفهومى واحد از مسؤولیت اخلاقى
بیشتر کارهاى اخیر در اثر توجه فزاینده به عادت مسؤول بودن، افراد
است.
همهى نظریهپردازان صورت این عادات را حالات و احساسات
درونى مىدانند که مجازات و پاداشهاى مربوط به آنها نمود بیرونى و ظاهرى
آن است. در عین حال، بسیارى از آنان قضاوت بنیادین و نظرى در مورد این
احساسات را مشکل و پیچیده دانستهاند. به این معنا که ستایش یا سرزنش فرد
بر پایهى قضاوتى به همراه این پیش زمینهى فکرى است که: شخص در یک
شرایط عینى و خارجى از عهدهى مسؤولیت برآمده است. این قضاوت مستقل
از حالات و احساسات درونى است. نایل شدن به چنین قضاوتى مستلزم هیچ
ارجاعى به حالات و احساسات درونى شخص نیست. طرفداران نگرش
غایتمدار، قضاوت را بر این پایه قرار مىدهند که: شخص کنترلى را به کار
مىگیرد که از نمود بیرونى ستایش و یا سرزنش تأثیر مىگیرد و براى طرفداران
«شایستهمدار» قضاوت براین اساس است که: شخص کنترلى بایسته و
ماوراءالطبیعى را به کار مىگیرد که مىتوانسته به شکل دیگرى آن را به کار گیرد.
(واتسون 258: 1987)[32]. اگر مفهوم مسؤولیت اخلاقى براساس قضاوتى مستقل
از حالات و احساسات درونى بهتر درک مىشود، پس بجاست پرسیده شود:
آیا چنین قضاوتها و نمودهاى بیرونى وابسته به آنها مىتواند در مقابل درک
اخیر ما از جهان هستى (از این که احتمالاً جهانى جبرى است) توجیهپذیر
باشد؟ بر پایهى نگرش «ناسازگار با جبرگرایى» قضاوتى اینچنین هرگز نمىتواند
صحیح باشد و ستایش و سرزنش در نگرش «شایستهمدار» خارج از موضوع
است. از طرف دیگر، طرفداران «سازگار با جبرگرایى» مدعىاند که جبرگرایى
نمىتواند قضاوت مناسب را در بارهى شخص مورد تأثیر قرار دهد و سودمندى
ستایش یا سرزنش را تضعیف کند؛ بنابراین اصل چنین قضاوتهایى دست
نخورده باقى خواهد ماند.
3ـ استراوسون و رفتارهاى انفعالى
استراوسون در مقالهى معروفش با عنوان «آزادى و خشم»[33]سعى
دارد نزاع بین نگرش در غایتانگار و سازگار با جبرگرایى» و «شایستهمدار و
ناسازگار با جبرگرایى» را فیصله دهد. او عقیدهدارد که هر دوى این نظریهها
اشتباهند؛ چون آنها مفهوم مسؤولیت اخلاقى را بر پایهى تفکر غالبى که ذکر شد
تفسیر مىکنند. [یعنى تفکر کسانى که مسؤولیت اخلاقى را براساس قضاوت
نظرى درک مىکنند.]
بنابر نظر استراوسون، رفتارهاى شخص در رابطه با مسؤولیت اخلاقى
او حوزهاى وسیع از گرایشهاى روحى را در برمى گیرد و این گرایشها در
نتیجهى مشارکت و ارتباطات شخصى با دیگران حاصل مىشود. براى مثال
مىتوان از احساس رنجش، غضب و خشم، احساسات قلبى، برآشفتگى،
قدرشناسى، عشق دو جانبه و بخشش و عفو نام برد. این احساسات بیانگر این
هستند که چقدر واکنش مردم در قبال ما برایمان مهم و قابل اعتناست. مثلاً مهر
و عطوفت و احترام از یک سو و یا تحقیر، سهلانگارى و شرارت از سوى دیگر
براى ما مهم است. بنابراین احساسات و رفتارهاى ما انفعالى و مشارکتى است،
چون:
اولاً: اینها رفتارهایى طبیعىاند که در اثر مشاهدهى حسن نیت و یا سوء
نیت و سهلانگارى دیگران نسبت به عمل فرد ایجاد مىشوند؛
ثانیا: اینها بیان حالات و رفتار کسى است که در روابط درونشخصیتى
غوطهور است و از طرف دیگر بیان تصور کسى است که شخص مسؤولیتپذیر
را به چشم شریک و سهیم در چنین روابطى مىبیند.
با توجه به دو مورد بالا، رفتارهاى انفعالى مىتوانند به دو صورت
توجیه شوند:
الف: رفتار ناهنجار شخص، علىرغم نمود ظاهرى آن، به گونهاى قابل
توجیه است. با توجه به این که شخص از حسن نیت معقول و مطلوبى برخوردار
است، مىتوان ادعا کرد که او در واقع آن عمل اخلاقى را عمدا ترک نکرده
است. بلکه ممکن است رفتار وى نوعى رفتار تصادفى بوده باشد و یا این که در
حین آن عمل، کار والاتر و مقصدى بالاتر را تعقیب مىکرده است و بنابراین از
انجام آن عمل سرباز زده است.
ب:ممکن است، توجه به جنبههاى مشارکتى رفتار شخص مسؤول را
کنار گذاشته و دیدگاهى عینى را بپذیریم. به ا ین معنا که شخص را به عنوان
کسى که قادر به مشارکت صحیح در روابط فردى نیست در نظر بگیریم. (ممکن
است این عدم توانایى او براى مدتى کوتاه و مقطعى و یا دایمى باشد). در
عوض او را شخصى مىدانیم که از نظر روانشناسى اخلاقى غیرعادى است و یا
از نظر اجتماعى عقبافتاده است. در چنین موردى شخص به خاطر احساسات
درونىاش که حوزهى وسیعى را در برمىگیرد. مورد قضاوت واقع نمىشود،
بلکه اساسا رفتارهاى عینى و بیرونى او رادر نظر مىگیریم. چنین اشخاضى
ممکن است در برخى جاها دروغ بگویند که از حد و مرز جامعهى اخلاقى به
دور است. مىتوانیم او را مثل کودک خردسالى بدانیم که از ابتدا معاف از
رفتارها و احساسات انفعالى است [و به تدریج به رشد کافى مىرسد] و یا این که
با توجه به دیدگاهى عینى او را فردى بدانیم که از بیمارى روانى رنج مىبرد.[34]
انتقاد عمدهى استراوسون بر دو نگرش «شایستهمدار» و «غایتمدار»
این است که این دو نگرش مسؤولیت اخلاقى را بیش از حد نظرى کردهاند. به
همین جهت این انتقاد به نوع نگرش او از مسؤولیت اخلاقى انتقال یافته و در
کارهاى بعدىاش ظهور پیدا کرده است. او مىگوید: نظرى ساختن بیش از حد
مفهوم مسؤولیت اخلاقى بر گرایشى سنتّى استوار است و آن این است که:
قضاوت و داورى عقلانى در مورد شخص باید براساس این نکته باشد که آیا او
توانسته است در حین انجام عمل بر آن فایق آید یا نه؟ و نیز براین مبنا استوار
است که این رفتار و احساسات به خودى خود قابل توجیهند؟ در مقابل،
استراسون مدعى است که رفتارهاى انفعالى نمودهایى طبیعى از زندگى است.
آنها ضرورتا بر طبیعت درونى ما استوار است. بنابراین عادت مسؤولیت پذیرى
که در متن زندگى ما واقع شده هیچ توجیه عقلانى را نمىپذیرد، بنابراین
قضاوتى که در رابطه با نوع واکنش به آن عمل صورت مىگیرد پاسخى براى
پرسشهاى زیر است:
آیا عمل شخص واقعا بیانگر سوء نیت او بوده است؟
آیا شخص در یک محیط اخلاقى و در روابط انسانى مشارکتى حقیقى
داشته است؟ این قضاوتها بر اصولى استوار است که در درون احساسات ما
جاى دارد. توجیه این احساسات و رفتارها نمىتواند بر مبناى محاسبات مستقل
نظرى باشد، بلکه باید رفتارهاى انفعالى را با توجه به نقش آنها در روابط
شخصى نیز در نظر گرفت.
با پذیرش موارد فوق، استراوسون سؤال از این که «آیا در صورت
صحت جبرگرایى مسؤولیت اخلاقى عقلاً توجیه مىشود یا نه؟» را بیهوده
مىداند. زیرا از نظر روانشناسى ممکن نیست که ما بتوانیم در یک نقطهى عینى
و عقلانى ساکن شویم و حتى در صورت امکان هم روشن نیست که تعقل گرایى
بتواند ما را از رفتارهاى انفعالى جدا سازد. پس براى این که کیفیت زندگى و
حیات را کمتر دچار مخاطره کنیم باید اینگونه نگرشى داشته باشیم.
خلاصه این که استراوسون سعى مىکند این نزاعهاى سنتى را به یک
اصل برگرداند. او قضاوت و داورى نسبت به مسؤول بودن شخص را ترجیحا در
رابطه با نقش رفتاراى انفعالى مورد درک و فهم قرار مىدهد نه با رجوع به
راههاى دیگر. چه این قضاوتها صحیح باشد و بتواند عملى را توجیه کند، و
چه غلط باشد، حسن نیت و احساسات و رفتارهایى که در اثر آن ظهور پیدا
مىکند به خودى خود هیچ ارزشى (براى قضاوت) ندارد.[35]
درک و تصور استراوسون از مسؤولیت اخلاقى حاصل نگرش
«سازگارى با جبرگرایى» است. اما عمدتا از نگرش قبلى «سازگار با جبرگرایى»
ریشه گرفته و به سمت دو جهت پیش رفته است.
الف: نظریهى او (سازگار با جبرگرایى) و قراردادى است. او مىگوید
مسألهى جبرگرایى و اختیار و مسؤولیت با تبیین شرایط عینى که حاکم بر
مسؤولیت اخلاقى و با جبرگرایى سازگار است حل نمىشود، بلکه حل آن به
این است که بگوئیم عادت مسؤول بودن فرد بر هیچ شرطى استوار نیست.
بنابراین، در مقابل جبرگرایى احتیاج به هیچ توجیه خارجى ندارد.
ب: نگرش وى شکلى از نظریه «شایستهمدار و سازگار با جبرگرایى»
است. چون برخلاف نگرش «غایتمدار» به ما کمک مىکند تا توضیح دهیم که
چرا احساس مىکنیم بعضى از اشخاص سزاوار ستایش و یا سرزنش ما هستند؟
پاسخ آن این است که: چون آنها انتظار معقول ما (حسن نیت فرد) را نقض
کردهاند مستحق سرزنشاند و یا برعکس مستحق ستایشند.
4ـ کارهاى پس از استراوسون
بسیارى از افراد نظریهى استراوسون دربارهى رفتارهاى انفعالى را
براى فهم بهتر مسؤوولیت اخلاقى ارزشمند مىدانند، اما بسیارى هم در رابطه با
طبیعت محدود آن رفتارها و احساسات دچار مشکلاند؛ به این معنا که:
الف: قضاوت صحیح دربارهى رفتارهاى انفعالى کاملاً درونى است.
[یعنى مسؤولیت اخلاقى فقط در رابطه با آن عادت مسؤول بودن است که معنا
دارد] و توجیهات خارجى نمىتواند این حالات درونى را توجیه کند.
ب: چون رفتارها و احساسات انفعالى واکنشهایى طبیعىاند که از
شرایط روانى ما سرچشمه مىگیرند، نمىتوان آنها را با نظریهپردازى از جایگاه
خویش بیرون کشید و هویدا ساخت.
در پاسخ به اشکال اول گفته شده که: شاید بتوان این حالات درونى را
با نقطه نظرى بیرونى نقد نمود، مثلاً این که: در رابطه با مسؤولیت باید عادات
فردى، اجتماعى و یا حتى عادات دیگر اجتماعى شخص را مورد کنکاش قرار
دهیم.[36]
اگر چنین ارزش گذارىهایى بجا و صحیح باشد، پس برخلاف نظر
استراوسون، ظاهرا یک عادت درونى را مىتوان از نگاهى بیرونى مورد لحاظ
قرار داد. به عبارت دیگر، مسؤول بودن فقط برحسب عادات شخصى تشریح و
توصیف نمىشود. بنابراین شرایط نظرى مستقلى که مسؤولیت بر پایه آن استوار
است، طبیعتا مىتواند «سازگار با جبرگرایى» و یا «ناسازگار با جبرگرایى» باشد.
در مخالفت با نگرش دوم ضد نظرى استواوسون برخى استدلال
کردهاند که اساسا مفهوم "ناسازگارى با جبرگرایى" در خود احساسات و
رفتارهاى ما جاى گرفته است؛ به این معنا که اگر جبرگرایى توجیه نشود، آن
احساسات پابرجا نخواهد ماند و در صورت صحت جبرگرایى، مختل خواهند
شد. مواردى که (استراوسون) اغلب ذکر مىکند احساسات انفعالى منفى است.
حال اگر این ناهنجارىها با این مسأله که گذشتهى شخص با محرومیتهاى حاد
و بدى توأم بوده است توجیه شود، آیا این امر سبب این فکر نمىشود که
بگوئیم: در چنین مواردى احساسات انفعالى ما به خاطر گذشتهاى جبرگونه
دگرگون شده ا ست؟ و چنانچه این تفسیرى مناسب از این پدیده باشد، پس
هویداست که ملاحظات نظرى، مانند جبرگرایى، مىتواند احساسات و رفتارها
را از موطن خویش بیرون کشد.[37]
نظریهى استراوسون به طور مستمر مورد تأیید قرار گرفت و از آن دفاع
شده است، اما گروهى نیز با آن مخالفت کردهاند. به ویژه طرفداران نگرش
«ناسازگار با جبرگرایى» متقاعد نشدهاند و از برداشتى کم و بیش «شایستهمدار» و
سنتّى به عنوان اصلى براى نظرى ساختن مسؤولیت اخلاقى جانبدارى کردهاند.
برخى از طرفداران نظریهى «سازگار با جبرگرایى» هم متقاعد نشدهاند
که استراوسون در استدلال بىربط بودن ملاحظات نظرى در مسؤولیت اخلاقى
موفق بوده است اما قابل توجه آن که برخى از آنها، احساسات و رفتارهاى
انفعالى را به عنوان اصلى محورى در مباحثاتشان دربارهى ادراک مفهوم
مسؤولیت اخلاقى به کار گرفتهاند که نتیجهى آن ارایهى تفاسیر جدیدى از
«شایستهمدارى سازگار با جبرگرایى» است. این تفاسیر احتمالاً به خاطر
نوشتههاى استراوسون و دیگرانى است که درصدد تشریح و تبیین شخصیت
اخلاقى بودهاند و نوشتههاى آنان طرح مسأله بوده است که فرض مىشده درکى
مشترک و پیوند دهنده از مفهوم مسؤولیت اخلاقى است.
اخیرا، شمارى از نویسندگان عنوان نمودهاند که مخالفتهایى که در
راه ایجاد کاملترین نظریه راجع به مفهوم مسؤولیت اخلاقى صورت مىگیرد،
ناشى از عدم موفقیت در تمیز دادن جنبههاى متفاوت مفهوم مسؤولیت است.
اگر بخواهیم به شکل گسترده دربارهى درک مفاهیم اخلاقى سخن بگوییم، باید
نخست تمایزى بین مسؤولیت «اسنادى» و مسؤولیت «محاسبهاى[38]» قایلشویم.
ایدهى اصلى در قضاوت «اسنادى» این است که آیا عمل شخص
چیزى از شخصیت او را آشکار مىسازد یا نه؟[39]علاوه بر این، برخى عقیدهدارند که قضاوت این چنینى شامل ارزیابى شخصیتى فرد در مقابل بعضى
معیارهاست [اگر چه این معیارها ضرورتا اخلاقى نیست]؛ به این معنا که نظر ما
به عمل به خاطر آشکار نمودن شخصیت فرد است. این نگرش که بر شکل
«اسنادى» تأکید مىورزد، اصطلاحا نگرش «تراز» نامیده مىشود. بر طبق آن،
عادت مسؤولیت اخلاقى اسنادى بر پایهى ترازى استعارهاى استوار است که با
شخصیت هر کس پیوند دارد. در مسؤولیت اسنادى براى این که کسى را سزاوار
سرزنش یا ستایش بدانیم، باید بپذیریم که شایستگى و یا عدم شایستگى فرد به
شخصیت او بستگى دارد.
در نگرش «محاسباتى» [و یا طبق نظر بعضى با توجه به ترمینولوژى
زبانى «قابل ارزیابى» مفهوم «اسنادى» از پیش فرض گرفته شده است، اما در
مرحلهى بعد، رفتارى که به شخص نسبت داده مىشود و با معیارى اصولى و
درون شخصیتى کنترل مىشود، مىتواند توقعات بین اعضاى یک جامعهى
مشترک را برآورده نماید چه این که این معیارها توقعات درونى او را برآورده
بسازد یا نسازد، به این طریق، مفهوم مسؤولیت اخلاقى محاسبهاى، ذاتا
مفهومى اجتماعى است. براى مسؤول دانستن فرد باید او را به عنوان عضوى از
یک جامعهى اخلاقى در نظر بگیریم.[40]
استراوسون با تأکید بر اینکه احساسات انفعالى با توقعات بیرونى از
شخص پیوند خورده است، نظرها را به جنبهى اجتماعى مسؤولیت جلب کرد.
تلاشهاى اخیر براى تشریح و درک بهتر از مسؤولیت (محاسبهاى) بازتابى از کار
مستمر اوست. در مفهوم «محاسبهاى» شخص زمانى قابل ستایش یا سرزنش
است که وظیفهى وى در انجام مسؤولیت تصدیق و یا توجیه شود. در یک نگاه
کلى، مسؤول بودن با در نظر گرفتن عمل خود شخص تفسیر و تبیین مىشود.
پاداش و جزا برحسب شایستگى فرد در مقابل احساسات انفعالى به شخص
تعلق مىگیرد.[41]
از منظرى دیگر، شخص زمانى مورد قضاوت قرار مىگیرد که بتواند
توضیحى تبرئه کننده از آنچه انجام داده ارایه دهد و شخص مسؤول کسى است
که توضیحى از کارى که انجام داده در چنته داشته باشد. بنابراین احساسات و
رفتارهاى انفعالى بیشتر بر مبناى این توقع اساسى ارزیابى مىشوند؛[42]چون این
احساسات انفعالى پیامدهایى را در پى دارد ]به ویژه زمانى که پیامدى
سرزنشآمیز داشته باشد]. واقع شدن در معرض این پیامدها فقط زمانى
توجیهپذیر است که شایستگى فرد محرز شود.[43]
بازشناسى این گوناگونىها در درون مفهوم یا مفاهیم مسؤولیت
اخلاقى تفکر جدیدى را بوجود آورده است که سعى دارد به شرایطى که
مسؤولیت اخلاقى بر مبناى آنها معنا مىیابد، پى ببرد.
عدهاى هنوز بر این باورند که ممکن است نظرى پیوند دهنده بتواند بر
این تصورات و ادراکات گوناگون فایق آید. عدهى دیگرى به این نتیجه رسیدهاند
که دست کم برخى شرایط با تصور جمعى از مسؤولیت مغایرت دارد. به عنوان
مثال: بعضى ادعا کردهاند، همانگونه که در مفهوم «مسؤولیت اخلاقى اسنادى و
سازگار با جبرگرایى» اختیار و آزادى امر ضرورى است، در نگرش «محاسبهاى»
هم شخص باید قادر به بکارگیرى آزادى فردى باشد. با این وجود، دیگران ادعا
مىکنند که درک جمعى از «مفهوم محاسبهاى» بر مبناى شایستگى است و
تصور مطلوب از شایستگى، خود، موجب بروز اشکالات و ایرادات دیگرى
مىشود که البته همیشه چنین بوده است. به عنوان مثال جبرگرایان متعصّب
مىگویند: شرایطى که مسؤولیت اخلاقى براساس آنها پایهریزى شده است کاملاً
شناخته نمىشود و بنابراین هیچ کس مسؤولیت اخلاقى ندارد. رویکرد جدیدى
که در میان هر دو گروه، یعنى جبرگرایان متعصب و کسانى که شرایط را براى
درک جمعى از مسؤولیت اخلاقى مطلوب نمىدانند، قابل توجه است، این
است که این دو گروه به گونهاى رهسپار تجدید نظر در مفهوم مسؤولیت
اخلاقىاند و نه طرد و نفى آن. تجددگرایى در مفهوم مسؤولیت اخلاقى
موضوعى قابل تأمل است. بیشتر تجدید گرایان درصدد حفظ عمدهاى از تصور
و ادراک جمعى از مفهوم مسؤولیت اخلاقىاند.
در حالى که دیگران نوسازى و نیز بازسازى بنیادین درک و تصور از این
مفهوم را مطرح مىسازند.
جهتگیرى آینده بحث بر مسؤولیت اخلاقى مشخص نیست.
از یک طرف، در سالهاى اخیر، بازخیزى مجددى از علاقه و
دلبستگى به رفتارها و عادات ماوراء طبیعى در رابطه با آزادى و اختیار در مفهوم
مسؤولیت اخلاقى مشاهده مىشود؛ این همان جنبهاى است که بسیارى از
فلاسفه به خاطر انتقاد اساسى استراوسون به تأمل در آن ترغیب نشدهاند. از
طرف دیگر، بحث از جایگاه رفتارهاى انفعالى در زندگى بشر، بطور مستمر،
نقش محورى در درک مفهوم مسؤولیت اخلاقى دارد. آنچه آشکار است این
است که دغدغهى طولانى نسبت به فهم مسؤولیت اخلاقى و کاربرد آن هیچ
نشانهاى از سکون و توقف در این روند را نشان نمىدهد.