آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

نهایت سعادت انسان در تشبه او به خداوند است و این
غایت از طریق آراستگى به فضایل حاصل مى‏شود... ما
باید تا حدّ امکان شبیه خدا شویم و آن عبارت است از
عادل شدن به کمک حکمت. (افلاطون)
مقدمه
انسان را انسان نامیدند، زیرا نسیان و فراموشى دارد.[1]آدم خواندند چرا که از
ادیم و خاک روى زمین و یا زمین چهارم است.[2]بشر گفتند براى این که بشره و
پوست دارد.[3]اما به راستى هیچ کدام از این اسم‏ها جایگاه واقعى و شخصیت
حقیقى و ارزشمند او را در بر ندارند، بلکه نام واقعى و اصلى او همان است که
در آغاز آفرینش وى و در مراسم باشکوه معارفه‏اش با حضور فرشتگان براى
اولین بار اعلان گردید. آن جا که احسن الخالقین فرمود: (و اذ قال ربّک للملائکة
انّى جاعل فى الارض خلیفة)[4]. و به این ترتیب، عنوان «جانشین خداوند» که
پذیرش و یا فهم آن براى فرشتگان نیز گران و دشوار بود ارزش والاى این «کتاب
مبین» را تبیین مى‏سازد:
دوائک فیک و ما تشعر
و دائک منک و ما تبصر
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذى
بأحرفه تظهر المضمر[5]
آن گاه فرشتگان را امر فرمود به او سجده کنند تا آنان که سجده را مخصوص
خداوند مى‏دانستند، با کرنش در برابر او جانشینى‏اش را عملاً تصدیق نمایند.
زمینه‏ى تحقّق این جانشینى و توان دستیابى به چنین شأن عظیمى را
خداوند متعال هم در جسم او و هم در روح او فراهم و متبلور ساخته است.
ابداعات و اختراعات و خلاقیت‏ها و نوآورى‏ها، یعنى پدید آوردن
نقش‏هایى که هیچ سابقه‏اى در آفرینش نداشته است، شعاعى از همان خلاقیت
خلاق مبین - جلّت عظمته - است و مربى‏گرى و پرورش دادن فرزند و گیاه و
حیوان که به شکوفایى و پرورش او مى‏انجامد، هاله‏اى از ربوبیّت رب‏العالمین
است که (ربّنا الّذى اعطى کلّ شى‏ء خلقه ثمّ هدى)[6].
در وادى تشریع نیز همان گونه که خداوند متعال از موضع قدرت فرمان
مى‏دهد و امر و نهى مى‏کند: (ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاءِ ذى القربى و
ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون)[7]، بر جانشین
خویش نیز چنین تشریع فرموده است که به دیگران فرمان دهد و امر و نهى
نماید: (و أمر بالمعروف و انه عن المنکر)[8]. و چنانچه خود به دارالسلام دعوت
مى‏کند: (و الله یدعوالى دار السلام)[9]، از مؤمنان مى‏خواهد که به خیرات دعوت
کنند: (و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر)[10]. و هم‏چنان که خود بر فرستاده‏ى
شایسته‏اش درود مى‏فرستد: (ان الله و ملائکته یصلون على النبى)[11]از جانشینان
خود مى‏خواهد که آنان نیز بر او درود فرستند: (یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و
سلّموا تسلیما)[12].
و این همه دلالت دارد بر این که نقطه‏ى کمال و جایگاه اصلى انسان خلیفة
اللّهى است[13]، مگر آن که خود از این جایگاه فرود آید و از این اقبال روى گرداند

و این رشته را بگسلد که نه تنها تاج (و لقد کرّمنا بنى آدم)[14]را از سر خود
برداشته، بلکه به پلیدى محکوم مى‏شود: (انّما المشرکون نجس)[15]و به نکبت
دچار مى‏گردد: (و من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشةً ضنکا و نحشره یوم القیامة
اعمى)[16].
خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید!
شیخ بزرگوار صدوق «رحمة اللّه علیه» در کتاب توحید از امیرالمؤمنین علیه‏السلام
چنین نقل مى‏کند که آن حضرت فرمود: «پیامبر علیه‏السلام شنید مردى به مردى
مى‏گوید: خداوند روى تو را و روى هر کس را که مثل تو باشد زشت گرداند. پس
آن حضرت فرمود: آرام باش! این را مگو! به درستى که خداوند آدم را بر صورت
خودش آفرید.[17]

اهمیت این سخن رسول خدا علیه‏السلام: «ان اللّه خلق آدم على صورته»، به اهمیت
همان آیه‏ى شریفه‏اى است که خداوند فرمود: (انّى جاعل فى‏الارض خلیفة).
لذا به همان گونه که فرشتگان الهى در کلام خداوند تأمل نمودند، عالمان و
راویان حدیث نیز در این حدیث نبوى تأمل‏ها کرده‏اند و تأویلات و وجوه
فراوانى مطرح ساخته‏اند.
فقیه شهیر سید نعمت‏اللّه جزایرى در کتاب نورالبرهان آورده است: «هذا
الحدیث رواه علماء الإسلام من الخاصة و العامّة و تعرضوا لبیان معانیه وجوها
کثیرة.»[18]و سپس وجوه نه گانه‏ى این تأویلات را بیان مى‏فرماید. سید اجلّ على
بن طاووس در کتاب سعد السعود معتقد است: «علت این که مسلمین محتاج
این همه تأویلات شده‏اند، آن است که قسمتى از کلام رسول خدا علیه‏السلامرا
انداخته‏اند.» وى مدعى است سخن کامل آن حضرت چنین بوده است: «ان اللّه
خلق آدم على صورته التى صوّرها فى اللوح المحفوظ.»[19]
اما به نظر مى‏رسد با روایتى که شیخ جلیل کلینى در کتاب شریف کافى در
این خصوص نقل فرموده است، نیازى به تأویلات عدیده نباشد. آن روایت
چنین است:
از اباجعفر (امام محمدباقر) علیه‏السلام در خصوص آنچه روایت مى‏کنند که خداوند
آدم را بر صورت خودش آفرید پرسیدم. آن حضرت فرمود: «او صورت است که

حادث شده است. مخلوق است و خداوند او را برگزید و اختیارش کرد بر سایر
صورت‏هاى مختلفه و او را به خودش اضافه کرد (نسبت داد)، مانند آن که کعبه
و نیز روح را به خودش اضافه کرد و فرمود: (بیتى) و (نفخت فیه من روحى)[20].»
البته در بین تأویلاتى که مرحوم سید نعمت اللّه جزایرى نقل فرموده است
آنچه به مراد این نوشتار کمک مى‏کند قول فاضل نیشابورى (قدس‏سرّه) است که
فرموده است:
«المراد من الصورة الصفة، کما یقال صورة هذه المسألة کذا؛ أى خلقه على صفته
فى کونه خلیفة فى ارضه متصرّفا فى جمیع الاجسام الارضیة، کما انّه تعالى نافذ
القدرة.»[21]
«منظور از صورت صفحه است، همانگونه گفته مى‏شود صورت این مسأله
چنین است. (پس منظور این است) که خداوند انسان را بر صفت خویش آفرید
در این که جانشین او در زمین باشد و در تمام اجسام زمین تصرف کند، همان
گونه که قدرت خداوند متعال در همه چیز نفوذ دارد.»
با توجه به آنچه ذکر شد، معلوم مى‏شود ساختار خلیفه‏ى خدا به گونه‏اى
طراحى شده است که تصدى خلافت و تولّى مأموریت‏هاى خداوندى براى او
ممکن باشد، و براى این که مستظهر به قدرت مرکزى و متصل به محوریت
اصلى عالم باشد، شاکله‏ى او را به صورتى بنیان نهاده‏اند تا دریافت فیض
آسمانى و ارتباط با منبع هستى براى وى در غایت سهولت و سرعت باشد. در

این جا به چند شاهد دیگر در این زمینه اشاره مى‏شود:
الف) عالم جلیل حرّانى، در کتاب تحف العقول عن آل الرسول، آورده است:
پادشاه روم سؤالاتى از معاویه پرسیده بود. معاویه چون پاسخ آن‏ها را
نمى‏دانست، مرد ناشناسى را به کوفه فرستاد تا آن مسایل را از امیرالمؤمنین علیه‏السلام
بپرسد. به هنگام صحبت، حضرت او را ناشناس تشخیص دادند و از او بازجویى
نمودند. او هم به حقیقت مطلب اعتراف کرد. آن گاه حضرت پس از ذکر
مقدمه‏اى در مظلومیت خویش و گمراهى معاویه، فرزندان خود، حسن، حسین
و محمد را طلبیدند و فرمودند: «اى برادر شامى! این دو، فرزند رسول خدا
هستند و این (محمد) فرزند من. از هر کدام خواهى مسایل خود را بپرس.» مرد
شامى با اشاره به امام حسن علیه‏السلام گفت: از این مى‏پرسم. از جمله سؤالات
یازده‏گانه‏ى وى [که یکى از آن‏ها به تنهایى حاوى ده سؤال است] این بود که:
میان آسمان و زمین چه قدر فاصله است؟ و آن حضرت در پاسخ فرمودند:
«فاصله‏ى آسمان و زمین [به قدر] دعاى ستمدیده و مدّ بصر است.» منظور از
نقل این حکایت همین اصطلاح آخرین است: مدّالبصر، یعنى «چشم کشیدن»،
«یک نگاه، بدون هیچ سخنى و ذکرى. بدون هیچ صرف وقت و طى مسافتى»؛ و
این است هنر آفرینش حضرت حقّ و امتیاز خلیفه‏ى خداوند بر روى زمین. این
پاسخ کوتاه و نغز حکایت از این نکته‏ى لطیف دارد که برقرارى ارتباط بین این
موجود خاکى و مادى با عالم معنا و ملکوت در نهایت سرعت و سهولت است.
ب) در طلیعه‏ى دعاى امام زین‏العابدین علیه‏السلام که به دعاى ابوحمزه‏ى ثمالى
شهرت دارد آمده است: الحمدلله الذى أخلو به حیثُ شئتُ لِسرّى بغیر شفیع

فیقضى لى حاجتى.»؛ «ستایش مخصوص خداوندى است که هرگاه خواستم
براى سرّ خویش بدون هیچ واسطه‏اى با او خلوت مى‏کنم و او درخواست مرا
برآورده مى‏سازد.»
ج) امام راحل (قدس‏سره) در طرفه‏اى حکیمانه فرمود: «آیا تاکنون فکرکرده‏اید
که چرا حیوانات بر روى شکم و چهار دست و پا حرکت مى‏کنند، ولى انسان بر
روى دو پا آفریده شده است؟»
آن گاه فرمود: «شاید جهتش این باشد که حیوانات تمام وجهه‏ى همت و
نگاهشان به سمت و سوى خاک و عالم ماده است، ولى انسان که مستوى القامه
است دو جنبه دارد: گاهى نگاهى به آسمان و عالم معنا مى‏کند و گاه نگاه به
زمین و ماده.»
این گونه لطایف نشان و حکایت از آن دارد که جسم و روح انسان و قدرت و
ظرفیتى که به وى داده شده است کاملاَ متناسب با توقعى است که از او مى‏رود و
این توقع همانا جانشینى خداوند از طریق عبودیت و بندگى است: «العبودیّة
جوهرة کنهها الربوبیّة، فما فقد فى العبودّیه وجد فى الرّبوبیه و ما خفى عن
الرّبوبیه اُصیب فى العبودّیه.[22]
و بالاخره محدث خبیرمیرزاى نورى در مستدرک الوسائل[23]آورده است:
روایت شده است که خداوند در بعضى از کتاب‏هایش (کتاب‏هاى آسمانى)
مى‏فرماید: اى پسر آدم من زنده‏اى هستم که نمى‏میرم. مرا در آنچه به تو فرمان

مى‏دهم اطاعت کن تا تو را زنده‏اى قرار دهم که نمى‏میرد! اى پسر آدم من به
چیزى مى‏گویم: موجود شو. موجود مى‏شود. در آنچه تو را نهان مى‏دهم اطاعت
کن من نیز تو را به گونه‏اى قرار مى‏دهم که به چیزى مى‏گویى: موجود شو:
موجود مى‏شود!
اخلاق خداوند
جانشین خداوند شایسته است اخلاق خداوندى داشته باشد و به قدر امکان
به او تشبّه پیدا کند تا به کمال مطلق دست یابد. جاى بسى تعجب است که با
وجود کلام گهربار و حدیث افتخارآمیزى چون «تخلّقوا باخلاق اللّه» - که
منسوب به حضرت رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است و - سخن بلندى چون «تأدّبوا بآداب
اللّه» - که منسوب به امام امیرالمؤمنین علیه‏السلام مى‏باشد - این دو رهنمود روشن و
اصول متین و اصیل، کمتر در کتب اخلاقى و محوریت مباحث عرفانى مورد
توجه و استناد قرار گرفته و مى‏گیرد.
و این درحالى است که بزرگانى چون علامه مجلسى (اعلى اللّه مقامه) در
بحار الأنوار، مولى محمد صالح مازندرانى در شرح أصول کافى و حکیم
ملاّهادى سبزوارى، در شرح الأسماء الحسنى، با نقل و استناد به این شعار
محورى، به شرح و توضیح آن مى‏پردازند.
محدّث بزرگوار، مجلسى، در مجلّد 58 از بحار الأنوار مى‏فرماید: «لانزاع ان
حصول الالهیّة فى حق الخلق محال الاّ انّه قال علیه‏السلام: «تخلقّوا باخلاق اللّه»؛ و
«الفلاسفة قالوا: الفلسفة عبارة عن التشبّه بالاله بقدر الطاقة البشریة؛ فیجب علیه

أن یعرف هذا التخلّق و هذا التشبّه؛ و معلوم انّه لا معنى لهما اّلا تقلیل الحاجات
و اضافة الخیرات و الحسنات بالاستکثار من اللّذات و الشهوات.»
مولى محمد صالح مازندرانى نیز در مجلّد نهم از شرح اصول کافى آورده است:
«و لیس التقرّب الى اللّه بالزمان و لا بالمکان، بل بالتّشبه فى الکمال کما قیل:
تخلّقوا بأخلاق اللّه تعالى.» و آن گاه به معناى تخلّق به اخلاق الهى مى‏پردازد که
در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
و بالاخره حکیم متألّه، ملاهادى سبزوارى، در مجلّد دوم از شرح الاسماء
الحسنى[24]آورده است:
«... و لیس لذى العرش صورة الاصفاته الجمالیة و الجلالیة و ارباب القلوب
قد امروا بقوله صلى اللّه علیه و آله تخلّقوا باخلاق اللّه.»
در آن چه از اقوال بزرگان نقل شد، علاوه بر استناد به حدیث شریف:
«تخلقوا بأخلاق اللّه»، در کیفیت و معناى این تخلُّق و تشبّه مطالب و اشاراتى
بیان شده است؛ چنانچه علامه در مجلسى پس از ردّ ایده‏ى لذت گرایى، تعریف
روشن و صریح خود را از تخلق به اخلاق خداوندى این گونه بیان مى‏دارد
(تقلیل الحاجات و اضافة الخیرات و الحسنات)
مولى محمد صالح مازندرانى، به طور مشروح، به بیان کیفیت تشبّه به خداوند
مى‏پردازد. وى در قسمتى از عبارت خود چنین آورده است «و لیس التقرّب الى
اللّه بالزمان و لا بالمکان، بل بالتشبّه فى الکمال، و کلّ ما حصل فى انسان من
صفاته تعالى کالعلم و الحلم و الرحمة و البرّ ما هو اکمل بالریاضة و الزهد کان

القرب اشدّ.»
آن گاه سخنى از حضرت عیسى بن مریم علیه‏السلام تمسّک مى‏جوید که خطاب به
حواریون چنین فرموده است: «کونوا کاملین کما انّ اللّه ربّکم فى السماء کامل.»
وى سپس اضافه مى‏کند: «و بالجملة مع حبّ الدنیا و الاستغراق فى شهواتها و
مهالکها لا یمکن الالتفات الى باطن النفس و تحصیل التشبّه بالخالق و التقرّب
الیه و تحصیل علم الآخرة، فالورع أقوى ما یفید النفس البتة، و أما ما ذکره الشارح
من عدم جواز الفخر بالعلم و الورع و عدم الغرور بهما فلأنّ الفخر و الغرور ینشآن
من حبّ الدنیا و الجاه و الترأس.»[25]
چنانچه ملاحظه شد، با همه‏ى عبارات و متون دینى که در موضوع اخلاق و
خودسازى وارد گردیده، تخلّق به اخلاق خداوندى و تأدب به آداب الهى
محورى‏ترین نقش و اصولى‏ترین جایگاه را در این موضوع ایفا مى‏کند و شایسته
است همواره در غرّه‏ى کتاب‏ها، دستورالعمل‏ها و مطالب اخلاقى قرار مى‏گیرد.
جالب است بدانیم افلاطون و استاد او سقراط نیز سعادت و کمال انسان را در
تشبّه به خداوند دانسته‏اند.
مرحوم سید جلال الدین مجتبوى در ترجمه‏ى تاریخ فلسفه، اثر فردریک
کاپلستون، سخن افلاطون را که به اندیشه‏ى «فضیلت معرفت» شهرت دارد
چنین آورده است: «نهایت سعادت انسان در تشبّه او به خداوند است و این
غایت از طریق آراستگى به فضایل حاصل مى‏شود... ما باید تا حدّ امکان شبیه
خدا شویم و آن عبارت است از عادل شدن به کمک حکمت.»


باید توجه داشت که در معناى تشبّه به خداوند، ربوبیت و عبودیت ملحوظ
مى‏گردد. قرآن کریم حضرت رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را اسوه‏ى حسنه و سرمشق نیکوى
حق‏جویان و خدا خواهان و آخرت‏گرایان معرفى فرموده است، اما پیداست که
نبىّ‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهویژگى‏هاى منحصر به خویش دارد که از آن‏ها به «خصائص النّبى»
یاد مى‏شود و قابل تسرّى به دیگران و تعمیم به سایرین نمى‏باشد؛ لذا ما بنا به
تعلیم اولیاى معصومین صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دعا مى‏کنیم که: «اللّهم اجعل محیاى محیا محمد و
آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد»، لیکن خصایص و ویژگى‏هاى
منحصر به فرد آنان مورد تأسّى نیست. خداوند متعال نیز داراى خصایصى است
که به ذات قدسى او انحصار دارد؛ همانند آن که صفت متکبّر از اسماء مقدّس
اوست، ولى براى دیگران صفتى است ناپسند. از این اختصاصات که بگذریم،
تشبّه به خداوند و تخلّق به اخلاق الهى عین دستیابى به سعادت و خیر محض
است.
حسن ختام مطلب، یکى از مهم‏ترین و روشن‏ترین ادلّه‏اى که انسان را به تشبه
و تخلّق به اخلاق الهى فرامى‏خواند کریمه‏اى است که فرمود: (أحسن کما احسن
اللّه الیک[26]). با این صراحت جاى هیچ شک و شبهه‏اى وجود ندارد که
اصلى‏ترین روشن سعادت و کمال، توجه به صفات ربوبى و گام برداشتن در
تحصیل این صفات است.
همان‏گونه که او رئوف، صادق، عدل، عفوّ، غفور، شکور، برّ، غیاث،
قاضى‏الحاجات، ستّار، محسن و سریع‏الرضا و... است، رأفت، صدق، عدالت،

بخشش، سپاس‏گذارى، نیکوکارى، فریادرسى و... را با این نگرش ارزش‏گذارى
کنیم و از ساحت قدس او فراگیریم.
«والسلام»




________________________________________
[1]ـ عن ابى عبداللهع قال: سمى الانسان انسانا لانه ینسى و قال الله عزوجل: «ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى» علل الشرایع، باب 11 حدیث1.
[2]ـ عن ابى عبدالله علیه‏السلام قال: «انّما سمّى آدم لانّه خلق من ادیم الارض.» علل الشرایع، باب 10، حدیث 1.
[3]ـ روم/20.
[4]ـ بقره/30.
[5]ـ تفسیر صافى، جلد 1، صفحه 78.
[6]ـ طه/50.
[7]ـ نحل/90.
[8]ـ لقمان/17.
[9]ـ یونس/25.
[10]ـ آل عمران/104.
[11]ـ احزاب/56.
[12]ـ احزاب/56.
[13]ـ «خلافت، ظهور مستخلف در خلیفه است و این ظهور مقول به تشکیک و داراى مراتب متفاوت است و انسان‏هاى عالم و عادل هر کدام در حدّ خود مظهرى از خلافت الهى هستند. مراحل تشکیکى آن در طول هم واقع است و کسى که در قله‏ى هرم ظهور واقع شده، اولین خلیفه‏ى الهى است و دیگران صاحبان مراتب بعدى هستند؛ از این‏رو، اولین ظاهر که اولین خلیفه‏ى خداى سبحان است، یعنى انسان کاملى که برتر از او نه در قوس نزول و نه در قوس صعود کسى نیست، فقط خلیفه‏ى بى‏واسطه خداست، ولى خلفاى بعدى چون خلیفه‏ى با واسطه‏ى خداوند هستند. گذشته از این که خلیفه‏ى خدایند، خلیفه‏ى خلیفه‏ى او نیز هستند و تراکم خلافت را در مراحل نازل‏تر بیشتر مى‏توان یافت». تفسیر تسنیم، ج3، صص 104 و 105.
[14]ـ اسراء/70.
[15]ـ توبه/ 28.
[16]ـ طه/124.
[17]ـ حدثنا احمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا ابوسعید الحسن بن على بن الحسین
السکرى، قال: حدثنا الحکم بن اسلم، قال: حدثنا ابن علیه عن الجریرى، عن ابى‏الورد بن ثمامة، عن على علیه‏السلام، قال: «سمع النبى علیه‏السلام رجلاً یقول لرجل: قبح اللّه وجهک و وجه من یشبهک، فقال علیه‏السلام: مه، لا تقل هذا، فان اللّه خلق آدم على صورته». التوحید، الشیخ الصدوق، ص 152.
[18]ـ نور البراهین، سید نعمت‏اللّه جزایرى، ج1، ص261.
[19]ـ سعدالسعود، ص 134.
[20]ـ کافى، شیخ کلینى، ج1، ص134.
[21]ـ نورالبراهین، ج 1 ص 263
[22]ـ مصباح الشریعه ص 536.
[23]ـ مستدرک وسائل الشیعه ج 11 ص 258.
[24]ـ شرح الاسماء الحسنى جلد 2 ص 41.
[25]ـ شرح اصول کافى، مولى محمد صالح مازندرانى، ج9، ص372.
[26]ـ قصص 77.

تبلیغات