اخلاق خداوند (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نهایت سعادت انسان در تشبه او به خداوند است و این
غایت از طریق آراستگى به فضایل حاصل مىشود... ما
باید تا حدّ امکان شبیه خدا شویم و آن عبارت است از
عادل شدن به کمک حکمت. (افلاطون)
مقدمه
انسان را انسان نامیدند، زیرا نسیان و فراموشى دارد.[1]آدم خواندند چرا که از
ادیم و خاک روى زمین و یا زمین چهارم است.[2]بشر گفتند براى این که بشره و
پوست دارد.[3]اما به راستى هیچ کدام از این اسمها جایگاه واقعى و شخصیت
حقیقى و ارزشمند او را در بر ندارند، بلکه نام واقعى و اصلى او همان است که
در آغاز آفرینش وى و در مراسم باشکوه معارفهاش با حضور فرشتگان براى
اولین بار اعلان گردید. آن جا که احسن الخالقین فرمود: (و اذ قال ربّک للملائکة
انّى جاعل فى الارض خلیفة)[4]. و به این ترتیب، عنوان «جانشین خداوند» که
پذیرش و یا فهم آن براى فرشتگان نیز گران و دشوار بود ارزش والاى این «کتاب
مبین» را تبیین مىسازد:
دوائک فیک و ما تشعر
و دائک منک و ما تبصر
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذى
بأحرفه تظهر المضمر[5]
آن گاه فرشتگان را امر فرمود به او سجده کنند تا آنان که سجده را مخصوص
خداوند مىدانستند، با کرنش در برابر او جانشینىاش را عملاً تصدیق نمایند.
زمینهى تحقّق این جانشینى و توان دستیابى به چنین شأن عظیمى را
خداوند متعال هم در جسم او و هم در روح او فراهم و متبلور ساخته است.
ابداعات و اختراعات و خلاقیتها و نوآورىها، یعنى پدید آوردن
نقشهایى که هیچ سابقهاى در آفرینش نداشته است، شعاعى از همان خلاقیت
خلاق مبین - جلّت عظمته - است و مربىگرى و پرورش دادن فرزند و گیاه و
حیوان که به شکوفایى و پرورش او مىانجامد، هالهاى از ربوبیّت ربالعالمین
است که (ربّنا الّذى اعطى کلّ شىء خلقه ثمّ هدى)[6].
در وادى تشریع نیز همان گونه که خداوند متعال از موضع قدرت فرمان
مىدهد و امر و نهى مىکند: (ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاءِ ذى القربى و
ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون)[7]، بر جانشین
خویش نیز چنین تشریع فرموده است که به دیگران فرمان دهد و امر و نهى
نماید: (و أمر بالمعروف و انه عن المنکر)[8]. و چنانچه خود به دارالسلام دعوت
مىکند: (و الله یدعوالى دار السلام)[9]، از مؤمنان مىخواهد که به خیرات دعوت
کنند: (و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر)[10]. و همچنان که خود بر فرستادهى
شایستهاش درود مىفرستد: (ان الله و ملائکته یصلون على النبى)[11]از جانشینان
خود مىخواهد که آنان نیز بر او درود فرستند: (یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و
سلّموا تسلیما)[12].
و این همه دلالت دارد بر این که نقطهى کمال و جایگاه اصلى انسان خلیفة
اللّهى است[13]، مگر آن که خود از این جایگاه فرود آید و از این اقبال روى گرداند
و این رشته را بگسلد که نه تنها تاج (و لقد کرّمنا بنى آدم)[14]را از سر خود
برداشته، بلکه به پلیدى محکوم مىشود: (انّما المشرکون نجس)[15]و به نکبت
دچار مىگردد: (و من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشةً ضنکا و نحشره یوم القیامة
اعمى)[16].
خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید!
شیخ بزرگوار صدوق «رحمة اللّه علیه» در کتاب توحید از امیرالمؤمنین علیهالسلام
چنین نقل مىکند که آن حضرت فرمود: «پیامبر علیهالسلام شنید مردى به مردى
مىگوید: خداوند روى تو را و روى هر کس را که مثل تو باشد زشت گرداند. پس
آن حضرت فرمود: آرام باش! این را مگو! به درستى که خداوند آدم را بر صورت
خودش آفرید.[17]
اهمیت این سخن رسول خدا علیهالسلام: «ان اللّه خلق آدم على صورته»، به اهمیت
همان آیهى شریفهاى است که خداوند فرمود: (انّى جاعل فىالارض خلیفة).
لذا به همان گونه که فرشتگان الهى در کلام خداوند تأمل نمودند، عالمان و
راویان حدیث نیز در این حدیث نبوى تأملها کردهاند و تأویلات و وجوه
فراوانى مطرح ساختهاند.
فقیه شهیر سید نعمتاللّه جزایرى در کتاب نورالبرهان آورده است: «هذا
الحدیث رواه علماء الإسلام من الخاصة و العامّة و تعرضوا لبیان معانیه وجوها
کثیرة.»[18]و سپس وجوه نه گانهى این تأویلات را بیان مىفرماید. سید اجلّ على
بن طاووس در کتاب سعد السعود معتقد است: «علت این که مسلمین محتاج
این همه تأویلات شدهاند، آن است که قسمتى از کلام رسول خدا علیهالسلامرا
انداختهاند.» وى مدعى است سخن کامل آن حضرت چنین بوده است: «ان اللّه
خلق آدم على صورته التى صوّرها فى اللوح المحفوظ.»[19]
اما به نظر مىرسد با روایتى که شیخ جلیل کلینى در کتاب شریف کافى در
این خصوص نقل فرموده است، نیازى به تأویلات عدیده نباشد. آن روایت
چنین است:
از اباجعفر (امام محمدباقر) علیهالسلام در خصوص آنچه روایت مىکنند که خداوند
آدم را بر صورت خودش آفرید پرسیدم. آن حضرت فرمود: «او صورت است که
حادث شده است. مخلوق است و خداوند او را برگزید و اختیارش کرد بر سایر
صورتهاى مختلفه و او را به خودش اضافه کرد (نسبت داد)، مانند آن که کعبه
و نیز روح را به خودش اضافه کرد و فرمود: (بیتى) و (نفخت فیه من روحى)[20].»
البته در بین تأویلاتى که مرحوم سید نعمت اللّه جزایرى نقل فرموده است
آنچه به مراد این نوشتار کمک مىکند قول فاضل نیشابورى (قدسسرّه) است که
فرموده است:
«المراد من الصورة الصفة، کما یقال صورة هذه المسألة کذا؛ أى خلقه على صفته
فى کونه خلیفة فى ارضه متصرّفا فى جمیع الاجسام الارضیة، کما انّه تعالى نافذ
القدرة.»[21]
«منظور از صورت صفحه است، همانگونه گفته مىشود صورت این مسأله
چنین است. (پس منظور این است) که خداوند انسان را بر صفت خویش آفرید
در این که جانشین او در زمین باشد و در تمام اجسام زمین تصرف کند، همان
گونه که قدرت خداوند متعال در همه چیز نفوذ دارد.»
با توجه به آنچه ذکر شد، معلوم مىشود ساختار خلیفهى خدا به گونهاى
طراحى شده است که تصدى خلافت و تولّى مأموریتهاى خداوندى براى او
ممکن باشد، و براى این که مستظهر به قدرت مرکزى و متصل به محوریت
اصلى عالم باشد، شاکلهى او را به صورتى بنیان نهادهاند تا دریافت فیض
آسمانى و ارتباط با منبع هستى براى وى در غایت سهولت و سرعت باشد. در
این جا به چند شاهد دیگر در این زمینه اشاره مىشود:
الف) عالم جلیل حرّانى، در کتاب تحف العقول عن آل الرسول، آورده است:
پادشاه روم سؤالاتى از معاویه پرسیده بود. معاویه چون پاسخ آنها را
نمىدانست، مرد ناشناسى را به کوفه فرستاد تا آن مسایل را از امیرالمؤمنین علیهالسلام
بپرسد. به هنگام صحبت، حضرت او را ناشناس تشخیص دادند و از او بازجویى
نمودند. او هم به حقیقت مطلب اعتراف کرد. آن گاه حضرت پس از ذکر
مقدمهاى در مظلومیت خویش و گمراهى معاویه، فرزندان خود، حسن، حسین
و محمد را طلبیدند و فرمودند: «اى برادر شامى! این دو، فرزند رسول خدا
هستند و این (محمد) فرزند من. از هر کدام خواهى مسایل خود را بپرس.» مرد
شامى با اشاره به امام حسن علیهالسلام گفت: از این مىپرسم. از جمله سؤالات
یازدهگانهى وى [که یکى از آنها به تنهایى حاوى ده سؤال است] این بود که:
میان آسمان و زمین چه قدر فاصله است؟ و آن حضرت در پاسخ فرمودند:
«فاصلهى آسمان و زمین [به قدر] دعاى ستمدیده و مدّ بصر است.» منظور از
نقل این حکایت همین اصطلاح آخرین است: مدّالبصر، یعنى «چشم کشیدن»،
«یک نگاه، بدون هیچ سخنى و ذکرى. بدون هیچ صرف وقت و طى مسافتى»؛ و
این است هنر آفرینش حضرت حقّ و امتیاز خلیفهى خداوند بر روى زمین. این
پاسخ کوتاه و نغز حکایت از این نکتهى لطیف دارد که برقرارى ارتباط بین این
موجود خاکى و مادى با عالم معنا و ملکوت در نهایت سرعت و سهولت است.
ب) در طلیعهى دعاى امام زینالعابدین علیهالسلام که به دعاى ابوحمزهى ثمالى
شهرت دارد آمده است: الحمدلله الذى أخلو به حیثُ شئتُ لِسرّى بغیر شفیع
فیقضى لى حاجتى.»؛ «ستایش مخصوص خداوندى است که هرگاه خواستم
براى سرّ خویش بدون هیچ واسطهاى با او خلوت مىکنم و او درخواست مرا
برآورده مىسازد.»
ج) امام راحل (قدسسره) در طرفهاى حکیمانه فرمود: «آیا تاکنون فکرکردهاید
که چرا حیوانات بر روى شکم و چهار دست و پا حرکت مىکنند، ولى انسان بر
روى دو پا آفریده شده است؟»
آن گاه فرمود: «شاید جهتش این باشد که حیوانات تمام وجههى همت و
نگاهشان به سمت و سوى خاک و عالم ماده است، ولى انسان که مستوى القامه
است دو جنبه دارد: گاهى نگاهى به آسمان و عالم معنا مىکند و گاه نگاه به
زمین و ماده.»
این گونه لطایف نشان و حکایت از آن دارد که جسم و روح انسان و قدرت و
ظرفیتى که به وى داده شده است کاملاَ متناسب با توقعى است که از او مىرود و
این توقع همانا جانشینى خداوند از طریق عبودیت و بندگى است: «العبودیّة
جوهرة کنهها الربوبیّة، فما فقد فى العبودّیه وجد فى الرّبوبیه و ما خفى عن
الرّبوبیه اُصیب فى العبودّیه.[22]
و بالاخره محدث خبیرمیرزاى نورى در مستدرک الوسائل[23]آورده است:
روایت شده است که خداوند در بعضى از کتابهایش (کتابهاى آسمانى)
مىفرماید: اى پسر آدم من زندهاى هستم که نمىمیرم. مرا در آنچه به تو فرمان
مىدهم اطاعت کن تا تو را زندهاى قرار دهم که نمىمیرد! اى پسر آدم من به
چیزى مىگویم: موجود شو. موجود مىشود. در آنچه تو را نهان مىدهم اطاعت
کن من نیز تو را به گونهاى قرار مىدهم که به چیزى مىگویى: موجود شو:
موجود مىشود!
اخلاق خداوند
جانشین خداوند شایسته است اخلاق خداوندى داشته باشد و به قدر امکان
به او تشبّه پیدا کند تا به کمال مطلق دست یابد. جاى بسى تعجب است که با
وجود کلام گهربار و حدیث افتخارآمیزى چون «تخلّقوا باخلاق اللّه» - که
منسوب به حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله است و - سخن بلندى چون «تأدّبوا بآداب
اللّه» - که منسوب به امام امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشد - این دو رهنمود روشن و
اصول متین و اصیل، کمتر در کتب اخلاقى و محوریت مباحث عرفانى مورد
توجه و استناد قرار گرفته و مىگیرد.
و این درحالى است که بزرگانى چون علامه مجلسى (اعلى اللّه مقامه) در
بحار الأنوار، مولى محمد صالح مازندرانى در شرح أصول کافى و حکیم
ملاّهادى سبزوارى، در شرح الأسماء الحسنى، با نقل و استناد به این شعار
محورى، به شرح و توضیح آن مىپردازند.
محدّث بزرگوار، مجلسى، در مجلّد 58 از بحار الأنوار مىفرماید: «لانزاع ان
حصول الالهیّة فى حق الخلق محال الاّ انّه قال علیهالسلام: «تخلقّوا باخلاق اللّه»؛ و
«الفلاسفة قالوا: الفلسفة عبارة عن التشبّه بالاله بقدر الطاقة البشریة؛ فیجب علیه
أن یعرف هذا التخلّق و هذا التشبّه؛ و معلوم انّه لا معنى لهما اّلا تقلیل الحاجات
و اضافة الخیرات و الحسنات بالاستکثار من اللّذات و الشهوات.»
مولى محمد صالح مازندرانى نیز در مجلّد نهم از شرح اصول کافى آورده است:
«و لیس التقرّب الى اللّه بالزمان و لا بالمکان، بل بالتّشبه فى الکمال کما قیل:
تخلّقوا بأخلاق اللّه تعالى.» و آن گاه به معناى تخلّق به اخلاق الهى مىپردازد که
در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
و بالاخره حکیم متألّه، ملاهادى سبزوارى، در مجلّد دوم از شرح الاسماء
الحسنى[24]آورده است:
«... و لیس لذى العرش صورة الاصفاته الجمالیة و الجلالیة و ارباب القلوب
قد امروا بقوله صلى اللّه علیه و آله تخلّقوا باخلاق اللّه.»
در آن چه از اقوال بزرگان نقل شد، علاوه بر استناد به حدیث شریف:
«تخلقوا بأخلاق اللّه»، در کیفیت و معناى این تخلُّق و تشبّه مطالب و اشاراتى
بیان شده است؛ چنانچه علامه در مجلسى پس از ردّ ایدهى لذت گرایى، تعریف
روشن و صریح خود را از تخلق به اخلاق خداوندى این گونه بیان مىدارد
(تقلیل الحاجات و اضافة الخیرات و الحسنات)
مولى محمد صالح مازندرانى، به طور مشروح، به بیان کیفیت تشبّه به خداوند
مىپردازد. وى در قسمتى از عبارت خود چنین آورده است «و لیس التقرّب الى
اللّه بالزمان و لا بالمکان، بل بالتشبّه فى الکمال، و کلّ ما حصل فى انسان من
صفاته تعالى کالعلم و الحلم و الرحمة و البرّ ما هو اکمل بالریاضة و الزهد کان
القرب اشدّ.»
آن گاه سخنى از حضرت عیسى بن مریم علیهالسلام تمسّک مىجوید که خطاب به
حواریون چنین فرموده است: «کونوا کاملین کما انّ اللّه ربّکم فى السماء کامل.»
وى سپس اضافه مىکند: «و بالجملة مع حبّ الدنیا و الاستغراق فى شهواتها و
مهالکها لا یمکن الالتفات الى باطن النفس و تحصیل التشبّه بالخالق و التقرّب
الیه و تحصیل علم الآخرة، فالورع أقوى ما یفید النفس البتة، و أما ما ذکره الشارح
من عدم جواز الفخر بالعلم و الورع و عدم الغرور بهما فلأنّ الفخر و الغرور ینشآن
من حبّ الدنیا و الجاه و الترأس.»[25]
چنانچه ملاحظه شد، با همهى عبارات و متون دینى که در موضوع اخلاق و
خودسازى وارد گردیده، تخلّق به اخلاق خداوندى و تأدب به آداب الهى
محورىترین نقش و اصولىترین جایگاه را در این موضوع ایفا مىکند و شایسته
است همواره در غرّهى کتابها، دستورالعملها و مطالب اخلاقى قرار مىگیرد.
جالب است بدانیم افلاطون و استاد او سقراط نیز سعادت و کمال انسان را در
تشبّه به خداوند دانستهاند.
مرحوم سید جلال الدین مجتبوى در ترجمهى تاریخ فلسفه، اثر فردریک
کاپلستون، سخن افلاطون را که به اندیشهى «فضیلت معرفت» شهرت دارد
چنین آورده است: «نهایت سعادت انسان در تشبّه او به خداوند است و این
غایت از طریق آراستگى به فضایل حاصل مىشود... ما باید تا حدّ امکان شبیه
خدا شویم و آن عبارت است از عادل شدن به کمک حکمت.»
باید توجه داشت که در معناى تشبّه به خداوند، ربوبیت و عبودیت ملحوظ
مىگردد. قرآن کریم حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله را اسوهى حسنه و سرمشق نیکوى
حقجویان و خدا خواهان و آخرتگرایان معرفى فرموده است، اما پیداست که
نبىّاکرم صلىاللهعلیهوآلهویژگىهاى منحصر به خویش دارد که از آنها به «خصائص النّبى»
یاد مىشود و قابل تسرّى به دیگران و تعمیم به سایرین نمىباشد؛ لذا ما بنا به
تعلیم اولیاى معصومین صلىاللهعلیهوآله دعا مىکنیم که: «اللّهم اجعل محیاى محیا محمد و
آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد»، لیکن خصایص و ویژگىهاى
منحصر به فرد آنان مورد تأسّى نیست. خداوند متعال نیز داراى خصایصى است
که به ذات قدسى او انحصار دارد؛ همانند آن که صفت متکبّر از اسماء مقدّس
اوست، ولى براى دیگران صفتى است ناپسند. از این اختصاصات که بگذریم،
تشبّه به خداوند و تخلّق به اخلاق الهى عین دستیابى به سعادت و خیر محض
است.
حسن ختام مطلب، یکى از مهمترین و روشنترین ادلّهاى که انسان را به تشبه
و تخلّق به اخلاق الهى فرامىخواند کریمهاى است که فرمود: (أحسن کما احسن
اللّه الیک[26]). با این صراحت جاى هیچ شک و شبههاى وجود ندارد که
اصلىترین روشن سعادت و کمال، توجه به صفات ربوبى و گام برداشتن در
تحصیل این صفات است.
همانگونه که او رئوف، صادق، عدل، عفوّ، غفور، شکور، برّ، غیاث،
قاضىالحاجات، ستّار، محسن و سریعالرضا و... است، رأفت، صدق، عدالت،
بخشش، سپاسگذارى، نیکوکارى، فریادرسى و... را با این نگرش ارزشگذارى
کنیم و از ساحت قدس او فراگیریم.
«والسلام»
________________________________________
[1]ـ عن ابى عبداللهع قال: سمى الانسان انسانا لانه ینسى و قال الله عزوجل: «ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى» علل الشرایع، باب 11 حدیث1.
[2]ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: «انّما سمّى آدم لانّه خلق من ادیم الارض.» علل الشرایع، باب 10، حدیث 1.
[3]ـ روم/20.
[4]ـ بقره/30.
[5]ـ تفسیر صافى، جلد 1، صفحه 78.
[6]ـ طه/50.
[7]ـ نحل/90.
[8]ـ لقمان/17.
[9]ـ یونس/25.
[10]ـ آل عمران/104.
[11]ـ احزاب/56.
[12]ـ احزاب/56.
[13]ـ «خلافت، ظهور مستخلف در خلیفه است و این ظهور مقول به تشکیک و داراى مراتب متفاوت است و انسانهاى عالم و عادل هر کدام در حدّ خود مظهرى از خلافت الهى هستند. مراحل تشکیکى آن در طول هم واقع است و کسى که در قلهى هرم ظهور واقع شده، اولین خلیفهى الهى است و دیگران صاحبان مراتب بعدى هستند؛ از اینرو، اولین ظاهر که اولین خلیفهى خداى سبحان است، یعنى انسان کاملى که برتر از او نه در قوس نزول و نه در قوس صعود کسى نیست، فقط خلیفهى بىواسطه خداست، ولى خلفاى بعدى چون خلیفهى با واسطهى خداوند هستند. گذشته از این که خلیفهى خدایند، خلیفهى خلیفهى او نیز هستند و تراکم خلافت را در مراحل نازلتر بیشتر مىتوان یافت». تفسیر تسنیم، ج3، صص 104 و 105.
[14]ـ اسراء/70.
[15]ـ توبه/ 28.
[16]ـ طه/124.
[17]ـ حدثنا احمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا ابوسعید الحسن بن على بن الحسین
السکرى، قال: حدثنا الحکم بن اسلم، قال: حدثنا ابن علیه عن الجریرى، عن ابىالورد بن ثمامة، عن على علیهالسلام، قال: «سمع النبى علیهالسلام رجلاً یقول لرجل: قبح اللّه وجهک و وجه من یشبهک، فقال علیهالسلام: مه، لا تقل هذا، فان اللّه خلق آدم على صورته». التوحید، الشیخ الصدوق، ص 152.
[18]ـ نور البراهین، سید نعمتاللّه جزایرى، ج1، ص261.
[19]ـ سعدالسعود، ص 134.
[20]ـ کافى، شیخ کلینى، ج1، ص134.
[21]ـ نورالبراهین، ج 1 ص 263
[22]ـ مصباح الشریعه ص 536.
[23]ـ مستدرک وسائل الشیعه ج 11 ص 258.
[24]ـ شرح الاسماء الحسنى جلد 2 ص 41.
[25]ـ شرح اصول کافى، مولى محمد صالح مازندرانى، ج9، ص372.
[26]ـ قصص 77.
غایت از طریق آراستگى به فضایل حاصل مىشود... ما
باید تا حدّ امکان شبیه خدا شویم و آن عبارت است از
عادل شدن به کمک حکمت. (افلاطون)
مقدمه
انسان را انسان نامیدند، زیرا نسیان و فراموشى دارد.[1]آدم خواندند چرا که از
ادیم و خاک روى زمین و یا زمین چهارم است.[2]بشر گفتند براى این که بشره و
پوست دارد.[3]اما به راستى هیچ کدام از این اسمها جایگاه واقعى و شخصیت
حقیقى و ارزشمند او را در بر ندارند، بلکه نام واقعى و اصلى او همان است که
در آغاز آفرینش وى و در مراسم باشکوه معارفهاش با حضور فرشتگان براى
اولین بار اعلان گردید. آن جا که احسن الخالقین فرمود: (و اذ قال ربّک للملائکة
انّى جاعل فى الارض خلیفة)[4]. و به این ترتیب، عنوان «جانشین خداوند» که
پذیرش و یا فهم آن براى فرشتگان نیز گران و دشوار بود ارزش والاى این «کتاب
مبین» را تبیین مىسازد:
دوائک فیک و ما تشعر
و دائک منک و ما تبصر
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذى
بأحرفه تظهر المضمر[5]
آن گاه فرشتگان را امر فرمود به او سجده کنند تا آنان که سجده را مخصوص
خداوند مىدانستند، با کرنش در برابر او جانشینىاش را عملاً تصدیق نمایند.
زمینهى تحقّق این جانشینى و توان دستیابى به چنین شأن عظیمى را
خداوند متعال هم در جسم او و هم در روح او فراهم و متبلور ساخته است.
ابداعات و اختراعات و خلاقیتها و نوآورىها، یعنى پدید آوردن
نقشهایى که هیچ سابقهاى در آفرینش نداشته است، شعاعى از همان خلاقیت
خلاق مبین - جلّت عظمته - است و مربىگرى و پرورش دادن فرزند و گیاه و
حیوان که به شکوفایى و پرورش او مىانجامد، هالهاى از ربوبیّت ربالعالمین
است که (ربّنا الّذى اعطى کلّ شىء خلقه ثمّ هدى)[6].
در وادى تشریع نیز همان گونه که خداوند متعال از موضع قدرت فرمان
مىدهد و امر و نهى مىکند: (ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاءِ ذى القربى و
ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون)[7]، بر جانشین
خویش نیز چنین تشریع فرموده است که به دیگران فرمان دهد و امر و نهى
نماید: (و أمر بالمعروف و انه عن المنکر)[8]. و چنانچه خود به دارالسلام دعوت
مىکند: (و الله یدعوالى دار السلام)[9]، از مؤمنان مىخواهد که به خیرات دعوت
کنند: (و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر)[10]. و همچنان که خود بر فرستادهى
شایستهاش درود مىفرستد: (ان الله و ملائکته یصلون على النبى)[11]از جانشینان
خود مىخواهد که آنان نیز بر او درود فرستند: (یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و
سلّموا تسلیما)[12].
و این همه دلالت دارد بر این که نقطهى کمال و جایگاه اصلى انسان خلیفة
اللّهى است[13]، مگر آن که خود از این جایگاه فرود آید و از این اقبال روى گرداند
و این رشته را بگسلد که نه تنها تاج (و لقد کرّمنا بنى آدم)[14]را از سر خود
برداشته، بلکه به پلیدى محکوم مىشود: (انّما المشرکون نجس)[15]و به نکبت
دچار مىگردد: (و من اعرض عن ذکرى فانّ له معیشةً ضنکا و نحشره یوم القیامة
اعمى)[16].
خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید!
شیخ بزرگوار صدوق «رحمة اللّه علیه» در کتاب توحید از امیرالمؤمنین علیهالسلام
چنین نقل مىکند که آن حضرت فرمود: «پیامبر علیهالسلام شنید مردى به مردى
مىگوید: خداوند روى تو را و روى هر کس را که مثل تو باشد زشت گرداند. پس
آن حضرت فرمود: آرام باش! این را مگو! به درستى که خداوند آدم را بر صورت
خودش آفرید.[17]
اهمیت این سخن رسول خدا علیهالسلام: «ان اللّه خلق آدم على صورته»، به اهمیت
همان آیهى شریفهاى است که خداوند فرمود: (انّى جاعل فىالارض خلیفة).
لذا به همان گونه که فرشتگان الهى در کلام خداوند تأمل نمودند، عالمان و
راویان حدیث نیز در این حدیث نبوى تأملها کردهاند و تأویلات و وجوه
فراوانى مطرح ساختهاند.
فقیه شهیر سید نعمتاللّه جزایرى در کتاب نورالبرهان آورده است: «هذا
الحدیث رواه علماء الإسلام من الخاصة و العامّة و تعرضوا لبیان معانیه وجوها
کثیرة.»[18]و سپس وجوه نه گانهى این تأویلات را بیان مىفرماید. سید اجلّ على
بن طاووس در کتاب سعد السعود معتقد است: «علت این که مسلمین محتاج
این همه تأویلات شدهاند، آن است که قسمتى از کلام رسول خدا علیهالسلامرا
انداختهاند.» وى مدعى است سخن کامل آن حضرت چنین بوده است: «ان اللّه
خلق آدم على صورته التى صوّرها فى اللوح المحفوظ.»[19]
اما به نظر مىرسد با روایتى که شیخ جلیل کلینى در کتاب شریف کافى در
این خصوص نقل فرموده است، نیازى به تأویلات عدیده نباشد. آن روایت
چنین است:
از اباجعفر (امام محمدباقر) علیهالسلام در خصوص آنچه روایت مىکنند که خداوند
آدم را بر صورت خودش آفرید پرسیدم. آن حضرت فرمود: «او صورت است که
حادث شده است. مخلوق است و خداوند او را برگزید و اختیارش کرد بر سایر
صورتهاى مختلفه و او را به خودش اضافه کرد (نسبت داد)، مانند آن که کعبه
و نیز روح را به خودش اضافه کرد و فرمود: (بیتى) و (نفخت فیه من روحى)[20].»
البته در بین تأویلاتى که مرحوم سید نعمت اللّه جزایرى نقل فرموده است
آنچه به مراد این نوشتار کمک مىکند قول فاضل نیشابورى (قدسسرّه) است که
فرموده است:
«المراد من الصورة الصفة، کما یقال صورة هذه المسألة کذا؛ أى خلقه على صفته
فى کونه خلیفة فى ارضه متصرّفا فى جمیع الاجسام الارضیة، کما انّه تعالى نافذ
القدرة.»[21]
«منظور از صورت صفحه است، همانگونه گفته مىشود صورت این مسأله
چنین است. (پس منظور این است) که خداوند انسان را بر صفت خویش آفرید
در این که جانشین او در زمین باشد و در تمام اجسام زمین تصرف کند، همان
گونه که قدرت خداوند متعال در همه چیز نفوذ دارد.»
با توجه به آنچه ذکر شد، معلوم مىشود ساختار خلیفهى خدا به گونهاى
طراحى شده است که تصدى خلافت و تولّى مأموریتهاى خداوندى براى او
ممکن باشد، و براى این که مستظهر به قدرت مرکزى و متصل به محوریت
اصلى عالم باشد، شاکلهى او را به صورتى بنیان نهادهاند تا دریافت فیض
آسمانى و ارتباط با منبع هستى براى وى در غایت سهولت و سرعت باشد. در
این جا به چند شاهد دیگر در این زمینه اشاره مىشود:
الف) عالم جلیل حرّانى، در کتاب تحف العقول عن آل الرسول، آورده است:
پادشاه روم سؤالاتى از معاویه پرسیده بود. معاویه چون پاسخ آنها را
نمىدانست، مرد ناشناسى را به کوفه فرستاد تا آن مسایل را از امیرالمؤمنین علیهالسلام
بپرسد. به هنگام صحبت، حضرت او را ناشناس تشخیص دادند و از او بازجویى
نمودند. او هم به حقیقت مطلب اعتراف کرد. آن گاه حضرت پس از ذکر
مقدمهاى در مظلومیت خویش و گمراهى معاویه، فرزندان خود، حسن، حسین
و محمد را طلبیدند و فرمودند: «اى برادر شامى! این دو، فرزند رسول خدا
هستند و این (محمد) فرزند من. از هر کدام خواهى مسایل خود را بپرس.» مرد
شامى با اشاره به امام حسن علیهالسلام گفت: از این مىپرسم. از جمله سؤالات
یازدهگانهى وى [که یکى از آنها به تنهایى حاوى ده سؤال است] این بود که:
میان آسمان و زمین چه قدر فاصله است؟ و آن حضرت در پاسخ فرمودند:
«فاصلهى آسمان و زمین [به قدر] دعاى ستمدیده و مدّ بصر است.» منظور از
نقل این حکایت همین اصطلاح آخرین است: مدّالبصر، یعنى «چشم کشیدن»،
«یک نگاه، بدون هیچ سخنى و ذکرى. بدون هیچ صرف وقت و طى مسافتى»؛ و
این است هنر آفرینش حضرت حقّ و امتیاز خلیفهى خداوند بر روى زمین. این
پاسخ کوتاه و نغز حکایت از این نکتهى لطیف دارد که برقرارى ارتباط بین این
موجود خاکى و مادى با عالم معنا و ملکوت در نهایت سرعت و سهولت است.
ب) در طلیعهى دعاى امام زینالعابدین علیهالسلام که به دعاى ابوحمزهى ثمالى
شهرت دارد آمده است: الحمدلله الذى أخلو به حیثُ شئتُ لِسرّى بغیر شفیع
فیقضى لى حاجتى.»؛ «ستایش مخصوص خداوندى است که هرگاه خواستم
براى سرّ خویش بدون هیچ واسطهاى با او خلوت مىکنم و او درخواست مرا
برآورده مىسازد.»
ج) امام راحل (قدسسره) در طرفهاى حکیمانه فرمود: «آیا تاکنون فکرکردهاید
که چرا حیوانات بر روى شکم و چهار دست و پا حرکت مىکنند، ولى انسان بر
روى دو پا آفریده شده است؟»
آن گاه فرمود: «شاید جهتش این باشد که حیوانات تمام وجههى همت و
نگاهشان به سمت و سوى خاک و عالم ماده است، ولى انسان که مستوى القامه
است دو جنبه دارد: گاهى نگاهى به آسمان و عالم معنا مىکند و گاه نگاه به
زمین و ماده.»
این گونه لطایف نشان و حکایت از آن دارد که جسم و روح انسان و قدرت و
ظرفیتى که به وى داده شده است کاملاَ متناسب با توقعى است که از او مىرود و
این توقع همانا جانشینى خداوند از طریق عبودیت و بندگى است: «العبودیّة
جوهرة کنهها الربوبیّة، فما فقد فى العبودّیه وجد فى الرّبوبیه و ما خفى عن
الرّبوبیه اُصیب فى العبودّیه.[22]
و بالاخره محدث خبیرمیرزاى نورى در مستدرک الوسائل[23]آورده است:
روایت شده است که خداوند در بعضى از کتابهایش (کتابهاى آسمانى)
مىفرماید: اى پسر آدم من زندهاى هستم که نمىمیرم. مرا در آنچه به تو فرمان
مىدهم اطاعت کن تا تو را زندهاى قرار دهم که نمىمیرد! اى پسر آدم من به
چیزى مىگویم: موجود شو. موجود مىشود. در آنچه تو را نهان مىدهم اطاعت
کن من نیز تو را به گونهاى قرار مىدهم که به چیزى مىگویى: موجود شو:
موجود مىشود!
اخلاق خداوند
جانشین خداوند شایسته است اخلاق خداوندى داشته باشد و به قدر امکان
به او تشبّه پیدا کند تا به کمال مطلق دست یابد. جاى بسى تعجب است که با
وجود کلام گهربار و حدیث افتخارآمیزى چون «تخلّقوا باخلاق اللّه» - که
منسوب به حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله است و - سخن بلندى چون «تأدّبوا بآداب
اللّه» - که منسوب به امام امیرالمؤمنین علیهالسلام مىباشد - این دو رهنمود روشن و
اصول متین و اصیل، کمتر در کتب اخلاقى و محوریت مباحث عرفانى مورد
توجه و استناد قرار گرفته و مىگیرد.
و این درحالى است که بزرگانى چون علامه مجلسى (اعلى اللّه مقامه) در
بحار الأنوار، مولى محمد صالح مازندرانى در شرح أصول کافى و حکیم
ملاّهادى سبزوارى، در شرح الأسماء الحسنى، با نقل و استناد به این شعار
محورى، به شرح و توضیح آن مىپردازند.
محدّث بزرگوار، مجلسى، در مجلّد 58 از بحار الأنوار مىفرماید: «لانزاع ان
حصول الالهیّة فى حق الخلق محال الاّ انّه قال علیهالسلام: «تخلقّوا باخلاق اللّه»؛ و
«الفلاسفة قالوا: الفلسفة عبارة عن التشبّه بالاله بقدر الطاقة البشریة؛ فیجب علیه
أن یعرف هذا التخلّق و هذا التشبّه؛ و معلوم انّه لا معنى لهما اّلا تقلیل الحاجات
و اضافة الخیرات و الحسنات بالاستکثار من اللّذات و الشهوات.»
مولى محمد صالح مازندرانى نیز در مجلّد نهم از شرح اصول کافى آورده است:
«و لیس التقرّب الى اللّه بالزمان و لا بالمکان، بل بالتّشبه فى الکمال کما قیل:
تخلّقوا بأخلاق اللّه تعالى.» و آن گاه به معناى تخلّق به اخلاق الهى مىپردازد که
در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
و بالاخره حکیم متألّه، ملاهادى سبزوارى، در مجلّد دوم از شرح الاسماء
الحسنى[24]آورده است:
«... و لیس لذى العرش صورة الاصفاته الجمالیة و الجلالیة و ارباب القلوب
قد امروا بقوله صلى اللّه علیه و آله تخلّقوا باخلاق اللّه.»
در آن چه از اقوال بزرگان نقل شد، علاوه بر استناد به حدیث شریف:
«تخلقوا بأخلاق اللّه»، در کیفیت و معناى این تخلُّق و تشبّه مطالب و اشاراتى
بیان شده است؛ چنانچه علامه در مجلسى پس از ردّ ایدهى لذت گرایى، تعریف
روشن و صریح خود را از تخلق به اخلاق خداوندى این گونه بیان مىدارد
(تقلیل الحاجات و اضافة الخیرات و الحسنات)
مولى محمد صالح مازندرانى، به طور مشروح، به بیان کیفیت تشبّه به خداوند
مىپردازد. وى در قسمتى از عبارت خود چنین آورده است «و لیس التقرّب الى
اللّه بالزمان و لا بالمکان، بل بالتشبّه فى الکمال، و کلّ ما حصل فى انسان من
صفاته تعالى کالعلم و الحلم و الرحمة و البرّ ما هو اکمل بالریاضة و الزهد کان
القرب اشدّ.»
آن گاه سخنى از حضرت عیسى بن مریم علیهالسلام تمسّک مىجوید که خطاب به
حواریون چنین فرموده است: «کونوا کاملین کما انّ اللّه ربّکم فى السماء کامل.»
وى سپس اضافه مىکند: «و بالجملة مع حبّ الدنیا و الاستغراق فى شهواتها و
مهالکها لا یمکن الالتفات الى باطن النفس و تحصیل التشبّه بالخالق و التقرّب
الیه و تحصیل علم الآخرة، فالورع أقوى ما یفید النفس البتة، و أما ما ذکره الشارح
من عدم جواز الفخر بالعلم و الورع و عدم الغرور بهما فلأنّ الفخر و الغرور ینشآن
من حبّ الدنیا و الجاه و الترأس.»[25]
چنانچه ملاحظه شد، با همهى عبارات و متون دینى که در موضوع اخلاق و
خودسازى وارد گردیده، تخلّق به اخلاق خداوندى و تأدب به آداب الهى
محورىترین نقش و اصولىترین جایگاه را در این موضوع ایفا مىکند و شایسته
است همواره در غرّهى کتابها، دستورالعملها و مطالب اخلاقى قرار مىگیرد.
جالب است بدانیم افلاطون و استاد او سقراط نیز سعادت و کمال انسان را در
تشبّه به خداوند دانستهاند.
مرحوم سید جلال الدین مجتبوى در ترجمهى تاریخ فلسفه، اثر فردریک
کاپلستون، سخن افلاطون را که به اندیشهى «فضیلت معرفت» شهرت دارد
چنین آورده است: «نهایت سعادت انسان در تشبّه او به خداوند است و این
غایت از طریق آراستگى به فضایل حاصل مىشود... ما باید تا حدّ امکان شبیه
خدا شویم و آن عبارت است از عادل شدن به کمک حکمت.»
باید توجه داشت که در معناى تشبّه به خداوند، ربوبیت و عبودیت ملحوظ
مىگردد. قرآن کریم حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله را اسوهى حسنه و سرمشق نیکوى
حقجویان و خدا خواهان و آخرتگرایان معرفى فرموده است، اما پیداست که
نبىّاکرم صلىاللهعلیهوآلهویژگىهاى منحصر به خویش دارد که از آنها به «خصائص النّبى»
یاد مىشود و قابل تسرّى به دیگران و تعمیم به سایرین نمىباشد؛ لذا ما بنا به
تعلیم اولیاى معصومین صلىاللهعلیهوآله دعا مىکنیم که: «اللّهم اجعل محیاى محیا محمد و
آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد»، لیکن خصایص و ویژگىهاى
منحصر به فرد آنان مورد تأسّى نیست. خداوند متعال نیز داراى خصایصى است
که به ذات قدسى او انحصار دارد؛ همانند آن که صفت متکبّر از اسماء مقدّس
اوست، ولى براى دیگران صفتى است ناپسند. از این اختصاصات که بگذریم،
تشبّه به خداوند و تخلّق به اخلاق الهى عین دستیابى به سعادت و خیر محض
است.
حسن ختام مطلب، یکى از مهمترین و روشنترین ادلّهاى که انسان را به تشبه
و تخلّق به اخلاق الهى فرامىخواند کریمهاى است که فرمود: (أحسن کما احسن
اللّه الیک[26]). با این صراحت جاى هیچ شک و شبههاى وجود ندارد که
اصلىترین روشن سعادت و کمال، توجه به صفات ربوبى و گام برداشتن در
تحصیل این صفات است.
همانگونه که او رئوف، صادق، عدل، عفوّ، غفور، شکور، برّ، غیاث،
قاضىالحاجات، ستّار، محسن و سریعالرضا و... است، رأفت، صدق، عدالت،
بخشش، سپاسگذارى، نیکوکارى، فریادرسى و... را با این نگرش ارزشگذارى
کنیم و از ساحت قدس او فراگیریم.
«والسلام»
________________________________________
[1]ـ عن ابى عبداللهع قال: سمى الانسان انسانا لانه ینسى و قال الله عزوجل: «ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى» علل الشرایع، باب 11 حدیث1.
[2]ـ عن ابى عبدالله علیهالسلام قال: «انّما سمّى آدم لانّه خلق من ادیم الارض.» علل الشرایع، باب 10، حدیث 1.
[3]ـ روم/20.
[4]ـ بقره/30.
[5]ـ تفسیر صافى، جلد 1، صفحه 78.
[6]ـ طه/50.
[7]ـ نحل/90.
[8]ـ لقمان/17.
[9]ـ یونس/25.
[10]ـ آل عمران/104.
[11]ـ احزاب/56.
[12]ـ احزاب/56.
[13]ـ «خلافت، ظهور مستخلف در خلیفه است و این ظهور مقول به تشکیک و داراى مراتب متفاوت است و انسانهاى عالم و عادل هر کدام در حدّ خود مظهرى از خلافت الهى هستند. مراحل تشکیکى آن در طول هم واقع است و کسى که در قلهى هرم ظهور واقع شده، اولین خلیفهى الهى است و دیگران صاحبان مراتب بعدى هستند؛ از اینرو، اولین ظاهر که اولین خلیفهى خداى سبحان است، یعنى انسان کاملى که برتر از او نه در قوس نزول و نه در قوس صعود کسى نیست، فقط خلیفهى بىواسطه خداست، ولى خلفاى بعدى چون خلیفهى با واسطهى خداوند هستند. گذشته از این که خلیفهى خدایند، خلیفهى خلیفهى او نیز هستند و تراکم خلافت را در مراحل نازلتر بیشتر مىتوان یافت». تفسیر تسنیم، ج3، صص 104 و 105.
[14]ـ اسراء/70.
[15]ـ توبه/ 28.
[16]ـ طه/124.
[17]ـ حدثنا احمد بن الحسن القطان، قال: حدثنا ابوسعید الحسن بن على بن الحسین
السکرى، قال: حدثنا الحکم بن اسلم، قال: حدثنا ابن علیه عن الجریرى، عن ابىالورد بن ثمامة، عن على علیهالسلام، قال: «سمع النبى علیهالسلام رجلاً یقول لرجل: قبح اللّه وجهک و وجه من یشبهک، فقال علیهالسلام: مه، لا تقل هذا، فان اللّه خلق آدم على صورته». التوحید، الشیخ الصدوق، ص 152.
[18]ـ نور البراهین، سید نعمتاللّه جزایرى، ج1، ص261.
[19]ـ سعدالسعود، ص 134.
[20]ـ کافى، شیخ کلینى، ج1، ص134.
[21]ـ نورالبراهین، ج 1 ص 263
[22]ـ مصباح الشریعه ص 536.
[23]ـ مستدرک وسائل الشیعه ج 11 ص 258.
[24]ـ شرح الاسماء الحسنى جلد 2 ص 41.
[25]ـ شرح اصول کافى، مولى محمد صالح مازندرانى، ج9، ص372.
[26]ـ قصص 77.