نظام اخلاقى در اسلام با توجه با آراء اخلاقى غزالى،ابنمسکویه، خواجه نصیر (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این نوشتار بررسى تطبیقى آراء اخلاقى سه دانشمند بزرگ جهان اسلام، غزالى، ابنمسکویه و خواجه نصیر الدّین طوسى است. در این مقاله نخست به کاستى مباحث تئوریک در میراث مکتوب اسلامى اشاره شده و اینکه رویکرد اهتمام کنندگان به اخلاق بیشتر به جنبه اخلاق عملى معطوف بوده است. سپس رویکردهاى اخلاقى مطرح در جهان اسلام در قالب تقسیمبندى سه گانه تبیین و نقد شده است. این سه رویکرد عبارت است از: اخلاق فیلسوفانه که نماینده آن تهذیب الاخلاق ابن مسکویه و اخلاق ناصرى خواجه نصیرالدّین طوسى است، اخلاق عارفانه یا صوفیانه به نمایندگى غزالى و دو کتابش إحیاء علومالدّین و کیمیاى سعادت و بالاخره اخلاق نقلى و کتابهایى مانند اخلاق محتشمى و اخلاق شبر که البته به این قسم از گرایش اخلاقى کمتر پرداخته شده و اهتمام بیشتر به دو قسیم دیگر آن است. دیگر مبحثى که در مقاله حاضر به تفصیل بررسى شده، تبیین مبادى نظام اخلاقى امثال ابن مسکویه، غزالى و خواجه نصیر است که در ضمن آن، تعریف اینان از اخلاق نقل و نقد شده و سپس تبارشناسى نظرات اخلاقى این سه متفکر ارائه گشته است. جایگاه اخلاق در درختواره موضوعى علوم در دوران قدیم بخش پایانى مقاله است.متن
بعثت پیامبر گرامى اسلام براى تتمیم مکارم اخلاق بوده و جوهرهى دین
اسلام هدایتهاى اخلاقى است. از سوى دیگر ضربهپذیرى مسلمین از این
ناحیه کم نبوده و نیست. هجومهاى ضد ارزشى از درون و بیرون، براى تهى
کردن مردم از ارزشهاى اسلامى و دینى دائما در کار بودهاند، اما مباحث
اخلاقى نسبت به دانشهاى دیگرى مثل کلام و فقه، کممایهتر و سطحىتر، مورد
توجه متفکران مسلمان واقع شده است. دانش اخلاق با این که اهمیت فراوان و
حیاتى در سرنوشت انسان و جامعه دارد، به عنوان یک علم ضرورى، مهم و
تأثیرگذار در زندگى فردى و حیات اجتماعى در نظر گرفته نشده است. به ویژه
در عرصهى علوم درجهى دوم، مثل فلسفهى اخلاق[1]و فلسفهى علم اخلاق[2]،
در جهان اسلام خیلى کم کار شده است[3]متفکران مسلمان بیشتر به اخلاق
عملى پراخته و سعى در تهذیب و ارشاد و وعظ داشتهاند، اما مباحث نظرى و
تحلیلى و علمى اخلاق، به ویژه نظام اخلاق، کمتر مورد توجه بوده است. گویا
اخلاق در نظر آنها یک علم در خور توجه نبوده است تا به تحلیل آن بپردازند؛
منظورم عدم توجه مطلق نبوده، بلکه نسبت به علوم دیگر، مثل فقه و کلام،
مباحث تحلیلى اخلاق کمتر توجه آنان را به خود جلب کرده است. تاریخ فقه
گویاى این است که مثلاً در قرون پنجم و ششم قمرى نظام حقوقى اسلام به
درجهاى از کمال رسیده بود.
به دلیل این که نظام اخلاقى اسلام مورد توجه جدى نبوده، تا کنون تاریخى
جامع هم راجع به اخلاق اسلامى نوشته نشده و کتاب همهجانبه و مستقل راجع
به دیدگاهها، رویهها و مشربهاى اخلاقى در اسلام و تفاوتهاى آنها با یکدیگر،
عرضه نشده است[4].
همانگونه که در کلام اسلامى رویهها و مشربهاى متفاوتى وجود داشته و
دارد[5]، و این مشربها در علمى به نام ملل و نحل مورد بررسى قرار گرفتهاند، در
اخلاق هم رویهها و مشارب مختلفى موجود بوده؛ ولى مقارنه و مقایسه و
ارزیابى این مشارب و خلاصه ملل و نحل در اخلاق شکل نگرفت.
وقتى اخلاق را با فلسفه مقایسه مىکنیم، مىیابیم که در فلسفهى اسلامى دو
رویه و مشرب عمدهى اشراقى و مشائى وجود داشت، بعدا حکمت متعالیه
ملاصدرا همهى آنها را در خود هضم کرد و سپس جریان مسلّط و غالب در
محافل فلسفى شد؛ به طورى که نحلههاى قبلى دیگر ظهور و نمود و حیات
چندانى نیافتند.
اما با این که در اخلاق اسلامى رویهها و مشربهایى حضور داشتند و در
قرون متمادى استمرار یافتند، هیچگاه به وحدت و اتحاد یا انشقاق و انشعاب و
بالاخره زایش آنها به مثابهى یک علم نینجامید. از سدهى اول اسلامى تاکنون
آثار و تألیفات اخلاقى به سبکهاى فیلسوفانه، همچنین آثارى با گرایش
صوفیانه و عارفانه و بالاخره کتابهایى با تکیهى صِرف بر قرآن و حدیث نوشته
شده[6]و کسانى مانند نراقىها در کتابهاى معراجالسعاده و جامعالسعادات در
صدد تلفیق این مشربهاى اخلاقى برآمدهاند، ولى این تلاش، تبدیل به یک
جریان غالب و همگانى و مقبول در اخلاق نشد.
به هر حال، در اخلاق اسلامى با این که عملاً رویهها و گرایشهاى متنوعى
مشهود است، ولى این جریان و مشربها در زیر چتر یک نظام جامع و کارآمد،
در نیامد. چنان که راجع به اخلاق اسلامى، تاکنون تاریخ جامعى نوشته نشده تا
فرایند و کاستى یا قوتهاى نظام اخلاقى به دست آید. البته فیلسوفان، بیش از
دیگران به نظامسازى اهتمام ورزیدهاند. کسانى هم به مقایسه و مقارنه پرداخته و
دیدگاههاى اخلاقى فلاسفه را در حد شخصیتهایى نظیر غزالى یا مسکویه
بررسى کردهاند و البته نظام اخلاقى مبتنى بر فلسفه، بخشى از تلاش مسلمانان
در این عرصه است و لزوما باید اختلافها و اشتراکهاى رویههاى اخلاقى
مختلف در همهى سطوح و لایههاى تاریخ و جامعه مورد توجه قرار گیرد تا
نظامى کارآمد و جامع طراحى و اجرا گردد[7].
همان گونه که جامعه به نظام حقوقى و نظام اقتصادى نیاز دارد، به نظام
اخلاقى نیز نیازمند است. اما ضرورت نظام اخلاقى وقتى نهادینه مىشود که
اولاً تاریخ دانش اخلاق و آراى علماى اخلاق در فرهنگ اسلامى بررسى گردد؛
ثانیا مقتضیات اجتماعى و شرایط زمانى و مکانى مطالعه شود؛ بالمآل براساس
تاریخ اخلاق و نیازهاى موجود نظام اخلاقى پىریزى گردد.
مسکویه با نوشتن تهذیب الأخلاق و تطهیر الأعراق، اخلاق فیلسوفانه[8]را در
جهان اسلام سامان داد و بعدها خواجه نصیر، اخلاق ناصرى را بر همان اساس
تحریر کرد. از سوى دیگر، ابوحامد غزالى با نوشتن دو کتاب إحیاء علومالدّین و
کیمیاى سعادت، اخلاقى را که رنگ و صبغهى شرعىترى داشت و ناشى از
تعالیم متصوفه بود انتشار داد. این دو رویکرد با گرایشى که در آثار کسانى
همچون سعدى در گلستان و بوستان هست متفاوت است. بررسىهاى تطبیقى
نشان مىدهد که اشتراکات و تمایزات بین آنها وجود دارد، اما اگر این
گرایشهاى سه گانه با کتاب اخلاق محتشمى یا اخلاق شبّر که مجموعهاى از
احادیثاند مقایسه شود، مجددا به تمایزهاى نوینى رهنمون خواهیم شد.
سلسلهجنبانان این گرایشها، هرکدام در صدد عرضهى نظامى مبتنى بر
آموزههاى مطلوب خود بودهاند. اما یک اشتراک مهم آنها، توجه به نیازهاى
عصر خویش و تلاش براى درمان آلام اخلاقى زمانهى خود است. متأسفانه این
ویژگى در مشارب اخلاقى مسلمانان تحلیل همه جانبه نشده است.
این مقاله درصدد بررسى تطبیقى دو مشرب فلسفى و دینى در عرصهى
اخلاق با توجه به آراى سلسلهجنبانان این مشربها در کتابهاى کیمیاى
سعادت، إحیاء العلومالدّین، تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى است.
در بارهى شخصیت غزالى سخن فراوان گفتهاند[9]و او را با صفتى مثل متکلّم
و فقیه ستودهاند و کمتر او را به عنوان دانشمند اخلاق مطرح کردهاند. ولى کتاب
اخلاقى إحیاء علومالدّین در تاریخ هزار ساله، توجّهات را مجذوب کرده است.
سبکى در طبقات شافعیه مىنویسد: «لو لم یکن لدى المسلمین غیر کتاب
الاحیاء لکفى»[10]. ملاصدراى شیرازى در سفر اول کتاب اسفار، پس از نقل
جملاتى از احیاء مىنویسد: «و انما اوردنا کلام هذا البحر القمقام الموسوم عند
الأنام بالإمام و حجة الاسلام لیکون تلبینا لقلوب السالکین[11]».
اهمیت مسکویه بیشتر از این جهت است که او در جرگهى فلاسفه بود، ولى
بر خلاف آنها که بیشتر به الهیات و منطق و ریاضیات و طبیعیات اهمیت
مىدادند و اخلاق براى آنهابحث ثانوى بود[12]، به اخلاق به طور مستقل
نگریست. نظام اخلاق او به اندیشه و خرد انسان و اخلاق اجتماعى بهاى زیادى
داد و بر خلاف صوفیه و تعالیم جامعه گریزى و انرواطلبى آنها که بسیارى از
جهان اسلام را فراگرفته بود[13]، اخلاق اجتماعى را بر اساس تعقل و خردورزى
مطرح کرد.
کتاب تطهیر الأعراق مسکویه تأثیر زیادى در فرهنگ بشرى داشت؛ خواجه
نصیر کتاب اخلاق ناصرى را به عنوان ترجمهى فارسى آن نوشت. البته صرف
ترجمه نبود، بلکه نظام اخلاق فلسفى را با سبک پیشرفتهترى و براساس
نیازهاى زمانهى خود بازسازى کرد.
به هر حال، وقتى سخن ویل ورانت را که مىگفت: «مسلمانان در پنج قرن
اول از نظر اخلاق آن قدر پیشرفت کردند که پیشاهنگ جهان شدند»[14]در نظر
آوریم، به این نکته رهنمون مىشویم که نظام اخلاقى مسلمانان توسعه یافته بود.
این توسعهیافتگى هم در عرصهى عمل و هم تئورى وجود داشت. در عرصهى
تفکر اخلاقى پژوهشها و کتابهاى اخلاقى فراوانى به ما رسیده است. در
عرصهى عمل نیز بى تردید مىتوان یکى از پایههاى تمدن اسلامى را پیشرفت
مسلمانان در عرصهى اخلاق برشمرد. امروزه هم سزاوار است به نظام اخلاقى
و به مباحث نظرى اخلاق اهتمام ورزیم. در این زمینه لازم است چشم به دیگر
ملتها نداشته باشیم و با تحقیقات روشمند، نظام اخلاقى را بر مبناى تاریخ
اندیشهى اخلاق در بین مسلمانان و نیازهاى موجود سامان دهیم.
نظاممندى اخلاق اسلامى
جوهر دین اسلام همانند ادیان آسمانى دیگر، راهنمایى انسان به سوى
سعادت و فلاح و رستگارى است[15]. اسلام براى نیل به این مقصود، در هر زمان
و مکان به اقتضاى حال و فراخور مخاطب، تعالیم اخلاقى ویژهاى آورده است.
البته تعالیم اخلاقى اسلام، بر خلاف فقه و اقتصاد، شکل و نماى علم ندارد.
یعنى مشتمل بر مقدمه، موضوع و ترتیب و تبویب نیست. بلکه چون هدف
انسانسازى بوده، نه ارایهى علم اخلاق یا فلسفه اخلاق، مقتضیات در نظر
گرفته شده و براساس آن توصیههایى گفته شده است. تبدیل این نکته و آموزهها
به علم، کار پیروان اسلام است و بعدا متفکران اسلامى شروع به علمسازى
کردند کلاً اسلام را قالببندى کردند و هر قسمتى از آن را قالب جداگانه زدند
برخى از آیات و روایات به شکل و قالب فقه درآمد و برخى دیگر به نام کلام و
عقاید مطرح شدند و... بالاخره از برخى روایات و آیات پراکنده، موجود در
قرآن و سنّت، مسایل علم و فلسفه اخلاق را استفاده کردند و دانش اخلاق
اسلامى پایهریزى شد.
روش متفکران مسلمان براى تنظیم مایههاى اخلاقى اسلامى و ارایهى آن به
گونهى یک دانش، به خصوص کوششهاى ابوحامد غزالى و ابوعلى مسکویه
قابل مطالعه است. براى تعلیم و تعلّم و تسریع تفهیم و تفاهم و همچنین پیروزى
در مبارزه با آموزههاى مخالف، ضرورتا باید مباحث هر علمى را دستهبندى و با
تقدم و تأخر مطلوب همراه کرد و نمىتوان آنها را به طور پراکنده مطرح نمود.
متفکران مسلمان براى رفع پراکندگى طرح و نقشهاى را پىریختند که بر آن
اساس، بناى اخلاق اسلامى را بسازند و در پرتو آن، مواد پراکندهى موجود در
منابع را جمعآورى کنند. اما همهى آنها یک نقشه و طرح ارایه نکردند و هر کدام
یا هر دسته، طرحى جداگانه عرضه کردند. این نکته با یک تورّق سطحى در کتب
اخلاقى مسلمانان به دست مىآید. مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة[16]منسوب
به حضرت امام صادق(ع)، و تهذیب الأخلاق و تطهیر الأعراق از ابنمسکویه و
کیمیاى سعادت یا إحیاء علومالدّین از غزالى همگى از یک الگو در تبویب و
تنظیم مباحث اخلاقى و نظم دادن به فضایل و رذایل پیروى نکردهاند. دستهاى
از متفکران اسلامى مانند ابنمسکویه و خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب
اخلاق ناصرى، طرحى را اعمال کردند که ناظر به آموزههاى یونانى بود.
فلاسفهى مسلمان طرح علم اخلاق را بر اساس تئورى اعتدال پىریختند.
اعتدال جزء میراث ارسطو بود، گرچه عناصر و مواد مختلف نظام و علم اخلاق
را از منابع مختلفى همچون افلاطون، ارسطو، نوافلاطونیان و اسلام اقتباس
کردند[17].
برخى نکات را فلاسفه از متون اصیل دینى مثل قرآن و روایات اخذ کردند،
ولى مهم، طرح و نظامى بود که از یونانیان گرفته بودند؛ به ویژه از ارسطو عناصر
کلیدى زیادى گرفتند؛ به همین دلیل این مشرب و رویه را ارسطویى یا یونانى هم
نامیدهاند[18]. البته کسانى این مشرب را افلاطونى دانسته و استدلال کردهاند که
مباحث نفس، قواى نفس و فضایل اربعه که از امّهات این مشرب اخلاقى است،
از کتب افلاطون اقتباس شده است، اما باید متوجه بود که آراى افلاطون در علم
اخلاق منظم و مدون نبوده و در رسایل و محاورات مختلف افلاطون پراکنده
است، و نظامى مدون نداشته تا مسلمانان از او بگیرند[19]مهمتر این که مسکویه و
خواجه نصیر در اخلاق ناصرى، نظام علم اخلاق را براساس حد وسط
ارسطویى بنیانگذارى کردهاند. بنابراین شباهتهاى این مشرب به دستگاه
اخلاقى ارسطو بیشتر است. یک روش دیگر براى پىبردن به ارسطویى یا
افلاطونى بودن مشرب اخلاق فلسفى در اسلام، بررسى آمارى چند کتاب مهم
آنهاست. با این روش خواهیم یافت که نام ارسطو یا نام افلاطون و عنوان آثار آنها
و مطالب منقول از آنها چه آمارى را تشکیل مىدهد.
متفکران مسلمان دیگرى همچون ابوحامد غزالى طرح دیگرى را ابتکار
کردهاند؛ مثلاً تبویب و تنظیم مباحث، و راهکارهاى آنها براى درمان آلام
اخلاقى و سامان دادن به فضایل و رذایل، متفاوت از دسته اول است.
تمایزات تهذیب اخلاق و احیاء علومالدّین
تهذیب الأخلاق، از ابنمسکویه[20]متعلق به سدهى پنجم قمرى و از
کتابهاى مرجع و مادر در زمینهى علم اخلاق در اسلام است. ابوعلى مسکویه
این اثر را براساس حکمت عملى به یادگار مانده از یونان و آراى افلاطون و
ارسطو نوست. تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى که تحریر آن است، بر مبناى
کتاب نیکو ماخوس شکل گرفته است. در مقابل، ابوحامد محمد بنمحمد
غزالى معروف به امام غزالى و زینالدین (450-5) از دانشمند متکلم و فقیه
اهل سنت است، احیاء علومالدّین را براساس شریعت و آموزههاى اسلامى
نوشت. این اثر همچون تهذیب الأخلاق مسکویه شهرت فراوان پیدا کرده و به
زبانهاى مختلف شرقى و غربى ترجمه شده است[21]. این کتابها ساختار و نظام
ویژهاى دارند.
چند عامل در ساختن صورت و نظام صورى این کتاب مؤثراند:
1: آن کتابها هم راجع به فلسفه اخلاق و هم علم اخلاق اظهار نظر کردهاند و
مسایل هر دو دانش در آنها یافت مىشود. بنابراین نماى بیرونى (همچنین
محتواى درونى) آن کتب ترکیبى از هر دو دانش است. ولى مباحث و مسایل
آن دو دانش در آن کتابها متفاوت است؛
2: مطلب دوم آن که محورهایى که مسکویه و خواجه روى آن پافشارى کردهاند
و مباحث و عناوین را بر اساس آنها پىریزى کردهاند، غیر از محورهایى
است که غزالى به آنها اهمیت داده است؛ لذا نماى بیرونى این دو دسته
کتاب کاملاً متفاوت مىباشد؛
3: فلاسفه، اخلاق را در حکمت جاى دادهاند. مقسم فلسفه، حکمت است و
اقسام آن الهیات، ریاضیات، طبیعیات، سیر منزل، اخلاق و سیاست مدن
مىباشد. اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن زیر عنوان حکمت عملى جاى
مىگیرند.
اما غزالى در احیاء علومالدّین، اخلاق را در خانواده فلسفه اسکان نداده
بلکه آن را در کنار فقه و تفسیر نشانده و ماهیت آن را شرعى و محمود دانسته
است.
بنابراین ابوعلى مسکویه و پیرو او یعنى خواجه نصیر و غزالى دو جور
نگرش به اخلاق داشتهاند؛ به همین دلیل اخلاقهاى آنها دو معناى کاملاً
متفاوت دارد. اخلاقى که در محیط فلسفه نوشته شده رنگ فلسفى دارد و
اخلاقى که در محیط تصوف و عرفان نوشته شده رنگ دیگر و اخلاقى که در
فضاى آیات و احادیث، نگاشته شده ساختار شرعى خواهد داشت.
مبادى نظام اخلاقى
عالمان گذشته براى هر علم، هدف، موضوع، مسایل، تعریف و نیز مبادى در
نظر مىگرفتند. مبادى تصورى و تصدیقى، در واقع، زیربناها و ستونهاى هر
علم است. اخلاق پژوهان مسلمان براى اخلاق هم مبادى در نظر گرفتهاند. حال
این پرسش مطرح است که مشربهاى مختلف، چه تفاوتهایى در مبادى
دارند؟ به عبارت دیگر هر کدام از مشربها چه مبادى براى نظام مطلوب خود
تعریف کردهاند؟
به نظر ابنمسکویه تعریف و موضوع اخلاق و مبادى آن اینگونه است:
«إن المحصّل لأنفسنا خلقا تصدر به عنا الأفعال کلها جمیلة و تکون مع
ذلک سهلة علینا لاکلفة فیها و لا مشقة. و الطریق فى ذلک ان نعرف اولاً نفوسنا
ما هى؟ و أىّ شىء هى؟ و لأىّ شىء أوجدت فینا؟ اعنى کمالها و غایتها و ما
قواها و ملکاتها التى اذا استعملناها على ما ینبغى، بلغنا بها هذه الرتبة العالیة. و
لما کان لکل صناعة مبادى علیها تبتنى و بها تحصل و کانت تلک المبادى
مأخوذة من صناعة اخرى و لیس فى شىء من هذا الصناعات ان تبین مبادئ
انفسها، کان لنا عذر واضح فى ذکر مبادى هذه الصناعة على طریق الاجمال و
الاشارة بالقول الوجیز و ان لم یکن مما قصدنا له[22].»
در توضیح دیدگاه ابنمسکویه، خواجه نصیر چنین نوشته است:
«بدان! نفس انسانى را چگونه خلقى اکتساب توان کرد که جملگى افعالى
که به ارادت از او صادر شود، جمیل و محمود بود. پس موضوع این علم نفس
انسانى بود از آن جهت که از او افعالى جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر
تواند شد به حسب ارادت او؛ و چون چنین بود، اول باید که معلوم باشد که
نفس انسانى چیست و غایت و کمال او در چیست و قوتهاى او کدام است
که چون آن را استعمال بر وجهى کنند که باید کمال و سعادتى که مطلوب
آنست حاصل آید و آن چیزى که مانع او باشد از وصول بدان کمال و بر جمله
تزکیه و تدسیه او که موجب فلاح و خبیث او شود کدام است؛ و اکثرا این
مبادى تعلّق به علم طبیعى دارد، اما از جهت آن که این علم در منفعت عامتر از
آن علم است و از روى افادات شاملتر، حوالهى این مقدمات به کلى به آنجا
کردن مقتضى حرمان جمهور طالبان باشد. پس بر سبیل حکایت نمطى موجز
که در استحضار تصورات این مطالب کافى بود تقریر داده آید[23].»
جملات فوق گویاى این است که اخلاق علمى داراى مبادى و مقاصد است.
مبادى آن، بیرون از علم اخلاق، مثلاً در طبیعیات مورد بحث قرار مىگیرد.
مبادى علم اخلاق در فلسفهى اخلاق بررسى مىشود، هرچند در گذشته فلسفه
اخلاق، دانشى مستقل نبوده است. به هر حال، خواجه تأکید مىکند که تعریف
و حقیقت خلق آدمى در اخلاق مطرح مىشود. نیز مىگوید: «صناعت تهذیب
اخلاق شریفترین صناعتهاست.»
خواجه و ابنمسکویه همهى مبادى علم اخلاق را مورد بحث قرار ندادهاند،
بلکه فقط به اثبات نفس، احصا و تعدید قواى نفس، خیر و سعادت پرداختهاند.
روش آنها در این زمینه مثل علماى طبیعى است و روش فلاسفهى اخلاق را
پیش نگرفتهاند. عالم طبیعى به اثبات و نفى نفس
مىپردازد و امروز فیلسوف اخلاق، «نفس» ثابت شده در روانشناسى یا فلسفه
را به عنوان اصل موضوعى مىگیرد و به افعال اخلاقى انسان ربط مىدهد.
وظیفهى فلسفهى اخلاق اثبات یا نفى نفس و تعدید قواى نفس نیست، بلکه
وظیفهى او تعیین ارتباط افعال اختیارى اخلاقى انسان با نفس است. به هر حال،
هر بحث اخلاقى که خارج از اکتساب فضایل و اجتناب رذایل باشد، خارج از
علم اخلاق و در حیطه و مسؤولیت فلسفهى اخلاق مىباشد.
مبادى علم اخلاق صرفا در فلسفهى اخلاق بحث مىشود، نه در علوم
دیگر. فلسفهى اخلاق پل و واسطهاى است که علم اخلاق را به علوم دیگر ربط
مىدهد؛ مثلاً نفس در طبیعیات اثبات شده است و فلسفهى اخلاق با اثبات
نفس و ربط نفس به افعال و ملکات اخلاقى (یعنى اثبات این که موضوع ملکات
و مصدر افعال اختیارى انسان نفس است)، نفس را به عالم علم اخلاق مىآورد.
اما این که خواجه مىگوید اکثرا این مبادى تعلّق به علم طبیعى دارد، اگر
منظورش ربط و تعلّق مستقیم علم اخلاق به علم طبیعى باشد، درست نیست و
اگر نظرش کل اخلاق (فلسفه و علم اخلاق) باشد، نظرى صائب خواهد بود.
مسکویه هم در کلام قبلى که از او نقل شد و هم در این عبارت: «الخلق حال
للنفس داعیة لها الى افعالها من غیر فکر و لا رویة[24]»؛ همچنین خواجه در
تعریف اخلاق که قبلاً نقل شد، به تعریف علم اخلاق پرداختهاند؛ زیرا فضایل و
رذایل ملکهاى و فعلى و اکتساب و اجتناب از محامد و رذایل را مطرح کردهاند و
این عین تعاریفى است که از علم اخلاق ارایه مىشود؛ اما آنها وقتى مسایل و
محتواى تعریف را آوردهاند؛ مسایلى از فلسفهى اخلاق را هم آوردهاند.
مسکویه، همانند خواجه، مبادى را از مقاصد تفکیک نکرده و هر کدام را
جداگانه مطرح ننموده است. بلکه کتابش شامل هفت مقاله است که در مقالهى
اول، مبادى، یعنى بحث نفس (اثبات، جوهریت و تجرد نفس) را آورده و بقیهى
این مقاله به مباحث علم اخلاق اختصاص یافته است. بحث خیر و سعادت را
نیز که خواجه در مبادى آورده، مسکویه در چند مقاله (اول و سوم و پنجم) به
طور پراکنده مطرح کرده است؛ و در هر هفت مقالهى کتاب او هم مباحثى از علم
اخلاق و هم فلسفهى اخلاق وجود دارد. مناسب است لختى به عبارات غزالى
بپردازیم و آنها را با عبارات مسکویه و خواجه مقایسه کنیم تا تفاوتهاى مبانى
این مشربها به دست آید.
غزالى در دو کتاب مهم اخلاقى خویش، یعنى کیمیاى سعادت و إحیاء
علومالدّین، به مبادى و تعریف علم اخلاق و موضوع آن تصریح نکرده است. به
عبادت دیگر، ابتداى کتابش را مثل فلاسفه به تعریف و تعیین موضوع و ذکر
مبادى اختصاص نداده است. ابو حامد از روش فلاسفه تبعیت نکرده، اما
مجموعه ویژگىهایى را براى اخلاق در جاهاى مختلف إحیاء علومالدّین و
کیمیاى سعادت آورده که با جمعآورى آنها مىتوان تعریف و موضوع اخلاق
مورد نظر او را استنباط کرد.
در مقدمهى کیمیاى سعادت از چهار عنوان (عنوان مسلمانى) یاد مىکند که
مىتوان آنها را از مبادى علم اخلاق دانست و در دانش فلسفهى اخلاق جاى
داد: عنوان اول: «در شناختن نفس خویش»؛ عنوان دوم: «در شناختن حق
سبحانه و تعالى»؛ عنوان سوم: «در معرفت دنیا»؛ در معرفت آخرت[25].»
منظور غزالى این است که با معرفت این چهار چیز، نام و عنوان مسلمانى
پیدا کردهاى و مسلمان واقعى شدن محتاج به چهار عمل است که دو تا از آنها
ظاهرى و مربوط به اعضاء و جوارح آدمى است و دو تاى دیگر باطنى و مربوط
به روح و روان انسان مىباشد. آن دو که ظاهر است رکنهاى عبادات و
معاملات مىباشد و آن دو که مربوط به ضمیر آدمى است و اخلاق انسان را
مىسازد مهلکات و منجیات مىباشد.
غزالى این چهار عنوان را هم مقدمه بر فقه (عمل بیرونى و ظاهرى) و هم
مقدمه براى عمل باطنى و روحى انسان (اخلاق) مىداند البته تعبیر او مبادى
نیست. بلکه آنها را به عنوان مقدمه ذکر کرده است، ولى چون این چهار عنوان،
خود، فضایل، رذایل و مهلکات، منجیات نیستند و از طرفى دیگر به آنها ربط
دارند، پس مىتوان به تعبیرمنطقیون و فلاسفه آنها را از مبادى تصدیقى علم
اخلاق دانست.
ربط آن چهار عنوان با علم اخلاق بدین گونه است که: براى عمل به فضایل و
منجیات و اجتناب از مهلکات، ابتدا باید آنها را شناخت و مصدر و محل
وجودى آنها را دانست؛ و خودشناسى درست، معرفت به آنهاست.
این صفات که در باطن تو جمع کردهاند، بعضى صفات ستوران و بعضى
صفات دیوان و بعضى فرشتگان است، تو از جملهى کدامى و کدام است که آن
حقیقت گوهر توست؟ چون این ندانى سعادت خود طلب نتوانى کرد.[26]»
به نظر غزالى، تهذیب نفس و تخلّق به اخلاق حمیده، با خداشناسى هم
مرتبط هست؛ چون اوست که منشأ اوامر و نواهى است و فضایل و رذایل از
ناحیهى او هستى یافتهاند و همهى تلاشهاى انسان به سوى اوست و او مقصد
اعلى است؛ و همچنین مظهر صفات جمال و جلال مىباشد که الگویى براى
انسان در کسب صفات است.
کسب صفات عالى اخلاقى و دورى گزیدن از اخلاق ناپسند، در این دنیا و در
این ظرف انجام مىگیرد و خود این ظرف جاذبهها و کششهایى دارد که
شناخت آن، تأثیر زیادى در روند بهسازى انسان دارد.
دنیا وسیله، طریق و مرکبى است که انسان را به سوى آخرت مىبرد و
شقاوت یا سعادت او در آخرت بستگى به چگونه استفاده کردن از این وسیله
دارد.
آخرت انگیزهى اصلى اعمال و محل پرداخت عقوبتها و پاداشها براى
اعمال اخلاقى و جایگاه حضور دستآوردهاى انسان مىباشد؛ لذا شناخت
آخرت هم در کنشها و واکنشهاى اخلاقى آدمى تأثیر دارد.
از میان آنچه غزالى به عنوان مقدمه و عناوین مسلمانى ذکر کرده است و ما
آنها را جزء مبادى علم اخلاق دانستیم، معرفت آخرت و دنیا و خداشناسى به
عنوان یک بحث در تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى مورد بحث قرار نگرفته
است. خودشناسى غزالى مانند معرفة النفس، تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى
نمىباشد. یعنى غزالى مانند آنها به اثبات نفس، تجرّد نفس، جوهریت نفس
و... نپرداخته است، بلکه بحث خود را در مجموعهاى از صفات، اعمال و
ملکهها مطرح کرده و در این باب تعابیرى آورده که مسکویه و خواجه
نیاوردهاند، مثل دل و فطرت؛ و به هر حال خودشناسى را با خداشناسى ارتباط
داده است.
ابوحامد غزالى در إحیاء علومالدین، قبل از ورود در عبادات دو کتاب آورده:
یکى «کتاب العلم» که به تقسیمبندى علوم و فضیلت علم پرداخته و دوم کتاب
قواعد العقائد که مباحث کلامى مثل معرفت به خداوند و وحدانیت او و
بخشهایى از این قبیل را مطرح نموده است.
کتاب قواعد العقائد را مىتوان با عنوان «خداشناسى» کیمیاى سعادت، با
عض نظر از اختلافات آنها مشابه دانست و آن را به علم اخلاق ربط داد و جزء
مسایل فلسفهى اخلاق محسوب کرد.
همچنین غزالى از ده کتاب، ربع مهلکات اول را به قلبشناسى (کتاب شرح
عجائب القلب) اختصاص داده و مباحث خودشناسى کیمیاى سعادت را در
سطحى عالىتر در این کتاب مطرح نموده است. این کتاب جزء مسایل علم
اخلاق نیست، بلکه در خانوادهى فلسفهى اخلاق جاى دارد.
کتابهاى دیگر ربع مهلکات و منجیات، به فضایل و رذایل و چگونگى
علاج و اکتساب آنها پرداختهاند که مشمول علم اخلاق مىباشند.
غیر از آنچه در دو کتاب غزالى به عنوان فلسفه اخلاق آمده و ما ذکر کردیم،
غزالى به مبادى تصورى علم اخلاق هم پرداخته؛ یعنى هرجا به واژهاى رسیده
آن را تشریح مفهومى کرده تا تصورى از آن به دست آید. البته روش غزالى
تعریف حدى و رسمى مفاهیم نیست؛ یعنى این گونه نیست که جنس و فصل و
اعراض آنها را ذکر کند، بلکه حقیقت و ویژگىهایى از آنها را ارایه مىکند.
مثلاً وقتى به خوف مىرسد مىنویسد: «حقیقت خوف: بدان که خوف نیز
حالتى است از احوال دل و آن آتش دردى است که در دل پدید آید و آن را سببى
است و ثمرهاى هست.»[27]
او همهى مهلکات و منجیات را تشریح مفهومى کرده و حقیقت آنها را
نمایانده است.
بخشى از کتاب اول ربع مهلکات به تبیین معنایى واژههاى نفس، روح، قلب
و عقل اختصاص یافته است:
«بیان معنى انفس و الروح و القلب و العقل و ما هو الوارد بهذه الأسامى:
اعلم ان هذه الاسماء الاربعة تستعمل فى هذه الابواب و یقل فى فحول العلماء
من یحیط هذه الاسامى و اختلاف معانىها و حدودها و مسمّیاتها، و اکثر
الأغالیط منشوها الجهل بمعنى هذه الاسامى و اشتراکها بین مسمّیات
مختلفة.»[28]
این گونه مباحث، بیان مبادى تصورى علم اخلاق است و جایگاه آن
فلسفهى اخلاق مىباشد. در بیان مبادى تصورى علم اخلاق، تفاوتهایى
بین رویهى غزالى و مسکویه هست که نیاز به تحقیق گستردهتر و مستقل
دارد.
نتیجه این که در همهى منابع فوق، مباحثى دال بر مبادى، یا به تعبیر امروزى،
زیرساختهاى نظام اخلاقى هست، ولى تمایزها و تفاوتهاى عمدهاى بین
آنها وجود دارد.
عناوین و سرفصلها: اگر نظریهى انطباق اسم با مسمى را هم قبول نداشته
باشیم، باز مىتوان گفت: عناوین و فهرست عناوین هر کتاب، تقریبا تابلوى
تمامنما و بیانگر محتواى آن کتاب است. عناوین نشانهى گرایش و علاقهى
مؤلف به طرح مباحث و مسایل خاصى است و مىتوان از عناوین به
ظرافتهاى فکرى مؤلّف پى برد. همچنین عناوین شکل و صورت هر نوشته را
مىنمایانند.
کتابهاى اخلاقى غزالى و مسکویه و خواجه اختلافهایى در عنوانگزینى
و سرفصل مباحث دارند که تا اندازهاى گویاى دغدغههاى فکرى آنها و بیانگر
مشربهاى اخلاقى آنهاست. گاه مشاهده مىشود که سرفصلهاى برخى از این
آثار با کتابهاى ارسطو و افلاطون تشابه دارد و از آنها تقلید کرده است. البته
نمىتوان گفت تقلید در همهى مسایل بوده، بلکه خود اخلاقپژوهان مسلمان
صاحب ابتکارهایى بودهاند.
در این بخش، اخلاق ناصرى از خواجه نصیر و تهذیب الأخلاق از مسکویه
را در مقایسه با کیمیاى سعادت و إحیاء علومالدّین غزالى بررسى مىکنیم.
نفس:نفس، سرفصل مهم در کتابهاى مسکویه و خواجه است و عناوین
فرعى مختلف مباحث مربوط به نفس در زیر چتر نفس جاى گرفتهاند. مسکویه
در مقالهى اول کتاب تهذیب الأخلاق چهار عنوان به نفس اختصاص داده است:
تعریف النفس الانسانیة؛ النفس لیست جسما و لا جزءاً من جسم؛ فضیلة النفس؛
قوى النفس و ما یتولّد عنها من الفضایل؛ و در مقالهى دوم عناوینى را جهت
توضیح نفس آورده است القوة العالمة و القوة العاملة؛ مراتب القوى و شرفها؛
الانسان؛ الملک و السبع و الخنزیر.
خواجه نصیر مباحث مربوط به نفس را در قسم اول کتابش در پنج فصل
آورده است. مقالت اول: در تهذیب اخلاق: مبادى و مقاصد. قسم اول در مبادى
و آن مشتمل است بر هفت فصل؛ فصل دوم: نفس انسانى که آن را ناطقه
خوانند؛ فصل سیم: تعدید قواى نفس انسانى و تمیز آن از قوتهاى دیگر؛ فصل
چهارم: انسان اشرف موجودات این عالم است؛ فصل پنجم: نفس انسانى را
کمالى و نقصانى هست؛ فصل ششم: کمال نفس در چیست؟
بعضى پژوهشگران بر این باورند که ابنمسکویه و خواجه این مباحث را از
افلاطون و ارسطو اخذ کردهاند.[29]یعنى آنکه سرفصلها و عناوین مباحث را
برگرفتهاند و خودشان به تحقیق بنیادى نپرداختهاند. به ویژه در مباحث
نفسشناسى و این که نفس مصدر افعال آدمى و پایگاه حالات و ملکات است؛
از اینرو، مرتبط با اخلاق است.
غزالى در کتابهاى فلسفى خود، مثل تهافت الفلاسفه، دیدگاه مشائى در
مورد قواى نفس را پذیرفته و مىگوید: «در آن چیزى که انکار آن واجب آید
وجود ندارد و امورى است که مشهود است و خدا عادت را به آنها جارى
فرموده است»[30]؛ معتقد است که در انسان موجودى عالى و مجرّد و
غیرجسمانى وجود دارد، اما در کتابهاى غیرفلسفى، شیوهى پژوهش را
عوض کرده و از اصطلاحاتى بهره گرفته که در آثار فلسفى نیست. مباحث او
دربارهى نفس در إحیاء علومالدّین و در کیمیاى سعادت به گونهاى است و
عناوین و اصطلاحاتى آورده که با تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى تفاوت دارد.
از بین چهار جلد إحیاء علومالدّین، در جلد سوم، کتاب اول از ربع مهلکات به
مباحث نفس اختصاص یافته و چنین نوشته است:
«کتاب شرح عجائب القلب: بیان معنى النفس و الروح و القلب و ما هو المراد
بهذه الأسامى؛ بیان جنود القلب؛ بیان خاصیة قلب الانسان؛ بیان مثل القلب
بالاضافة الى العلوم الخاصة؛ بیان حال القلب بالاضافة الى اقسام العلوم العقلیة و
الدینیة و الدنیویة و الاخرویة؛ بیان تسلّط الشیطان على القلب بالوسواس و معنى
الوسوسة و سبب غلبتها؛ بیان تفضیل مداخل الشیطان الى القلب؛ بیان سرعة
تقلب القلب و انقسام القلوب فى التغیر و الثبات.»
ابوحامد غزالى در کیمیاى سعادت، عنوان اول مسلمانى را به شناختن نفس
اختصاص داده و رؤس مطالبش بدین صورت است:
عنوان اول: در شناختن نفس خویش
فصل اول: کالبد ظاهر و معنى باطن؛ فصل دوم: شناخت حقیقت دل؛ فصل
سوم: حقیقت دل؛ فصل چهارم: دل شهریار تن؛ فصل پنجم: لشکر دل؛ فصل
ششم: فرمانروایى دل؛ فصل هفتم: ریشههاى خوبى و بدى در آدمى؛ فصل
هشتم: مراقبت حرکات و سکنات خویش؛ فصل نهم: اصل آدمى گوهر فرشتگان
است؛ فصل دهم: عجائب عالمهاى دل؛ فصل یازدهم: پیوند دل با عالم
ملکوت؛ فصل دوازدهم: زاده شدن آدمى بر فطرت؛ فصل سیزدهم: شرف دل از
روى قدرت؛ فصل چهاردهم: حقیقت نبوت و ولایت؛ فصل پانزدهم: حجاب
راه.
با اندک ملاحظهاى، تفاوت غزالى با مسکویه و خواجه در نما و صورت
مباحث مربوط به نفس به دست مىآید. غزالى مانند آنها به اثبات وجود نفس و
اثبات جوهریت شیاطین و تجرّد و باطن آن با براهین و قیاس نپرداخته است،
بلکه با الهام از آیات و روایات اولاً بیشتر از واژههایى مثل قلب و دل استفاده
کرده است؛ ثانیا با روشهاى خیلى ساده، نه براهین پیچیده و مشکل، خواننده
را به بعد مجرد و الهى انسان توجه داده است.
به هر حال، نماى بیرونى نفس در دو کتاب تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى
یک صبغه دارد و عناوین آنها هماهنگ و همانند است، ولى نماى صورى
ساختار مباحث نفس در کتابهاى غزالى نسبت به آثار خواجه و مسکویه
متفاوت است و حتى در یک تیتر و عنوان همانندى وجود ندارد.
خیر و سعادت
بعد از نفس، خیر و سعادت دومین عنوان قابل توجه در کتابهاى اخلاقى
است. خیر و سعادت در نظر افلاطون و ارسطو از اهمیت زیادى برخوردار است
و کسانى که با نگاه فلسفى و گرایش یونانى، به تحقیق و تألیف در عرصهى
اخلاق اسلامى پرداختهاند، به این مقوله اهمیت زیادى دادهاند.
ابنمسکویه یک مقاله از مقالات هفتگانهى کتابش را به این مبحث
اختصاص و عناوین زیر را در آن مقاله مورد بحث قرار داده است:
الفرق بین الخیر و السعادة؛ اقسام الخیر؛ الله تعالى هو الخیر الاولى؛ اقسام
السعادة على مذهب ارسطوطالیس؛ السعادة على رأى بقراط و فیثاغورس و
افلاطون و اشباههم؛ السعادة على رأى المحققین من الفلاسفة؛ السعادة
القصوى؛ شروط تحصیل السعادة؛ السعید لا یخرج من جو السعادة.
خواجه نصیرالدین طوسى در کتاباخلاق ناصرى، فصل هفتم از قسم
مبادى و فصل هشتم از قسم مقاصد را به خیر و سعادت اختصاص داده است.
تیترهاى مباحث این فصلها اینگونه است: خیر و سعادت و مطلوب از رسیدن
به کمال آن، مراتب و اجناس سعادت.
ارسطو در کتاب نیکوماخوس، در بخش اول، در دوازده فصل به بررسى
سعادت و خیر پرداخته است. آنچه ارسطو در این دوازده فصل آورده، الگویى
شد تا بعداً فلاسفهى مسلمان در کتابهاى اخلاقى خودشان نیز به خیر و
سعادت بپردازند. البته فلاسفهى اسلامى با هضم مطالب فلسفهى یونانى در
آموزههاى اسلامى، رنگ و صبغهى اسلامى به این مباحث دادند. به همین
جهت، براى پژوهشگران مشرب فلسفى اخلاق اسلامى ضرورى است. به
مطالعهى نیکوماخوس بپردازند تا نظریات امثال غزالى را بهتر بفهمند. ارسطو
برخلاف افلاطون که معتقد بود یک مثال خیر وجود دارد که تمام اشیاء خوب از
آن بهرهمند مىشوند[31]، تحقیق خود را با بررسى طرح کلى تمام اشیایى که به آنها
خوب گفته مىشود آغاز مىکند و نتیجه مىگیرد که واژهى «خوب» معانى
متعددى دارد که هر یک از این معانى را باید جداگانه در محدودهى حوزهى
کاربرد آن تعریف کرد. او معتقد است هر امرى غایتى دارد و خیر، غایت نهایى
امور است.[32]امور جزئى، مثل فن لشکرکشى یا پزشکى، غایت خیرى دارند[33].
غیر از اینها خیر اعلا هم وجود دارد که منطبق و یکسان با غایت و مقصد علم
اخلاق و سیاست است زیرا این دو علم شرافت دراند و علوم دیگر تابع آن دو
هستند. غایت علم اخلاق سعادت فردى است و غایت سیاست خیر عمومى
است.
ارسطو خیر اعلا را با سعادت[34]یکى مىداند و سعادت را به عنوان قواىطبیعى انسان، منطبق با فضیلت[35]تعریف مىکند. در نظر ارسطو، خیر یا خوبىعبارت است از: تحقق اهدافى که انسان فطرتا در پى آن است و این یعنى
ارضاى متعادل و معقول تمایلاتى که انسان نام سعادت بر آنها مىنهد، اما
افلاطون معتقد بود خوب عبارت است از تشبیه به صورت محض - یا طرح کلى
- خوبى که به عنوان ملاک تمام احکام اخلاقى تلقى مىشود: اعمال با حقاند،
قوانین با عدالتاند و مردم با فضیلتاند؛ نسبت به انطباقشان با طرح کمال
مطلوب.
برخى سعادت را امرى ظاهرى و مشهود مىدانند و آن را در لذت یا در
ثروت و یا در شرف مىپندارند. به اجمال مىتوان گفت: سعادت براى یک فرد
یک چیز و براى فرد دیگر چیز دیگرى است، حتى عقیدهى یک فرد براى تعبیر
موضوع سعادت تفاوت مىکند. هنگام بیمارى سعادت را در صحت و به هنگام
فقر، آن را در غنا مىپندارد.[36]
به نظر ارسطو، انسان خیر را براى خیر نمىخواهد بلکه براى سعادت
مىخواهد، ولى سعادت را به خاطر خود سعادت مىجوید. پس سعادت
متضمن تمام چیزهاست. بنابراین خیر اعلى و سعادت عینیت دارند.[37]
در فصل ششم از کتاب اول نیکوماخوس، ارسطو امتیاز انسان را از حیوان
بیان مىکند. ابتدا مىگوید: انسان با گاو و اسب و سایر حیوانات در حیات حسى
شریک است، ولى انسان یک جنبهى عقلانى دارد که حیات تأملى و رفتار
انسانى را به وجود مىآورد. بعداً مىنویسد: خیر براى انسان عبارت است از
فعالیت نفس بر وفق فضیلت، و در موردى که فضایل متعدد است خیر عبارت
است از:
فعالیت نفس توأم با عالىترین و کاملترین فضایل (منظور او از کاملترین
فضایل همان سعادت است). او ادامه مىدهد که خوشبختى و سعادت موقت
براى سعادتمند شدن کافى نیست، بلکه سعادت باید همیشگى و دائم باشد.[38]
سعادت عبارت است از فعالیت عقلانى توأم با کمال و فضیلت در تمام عصر.[39]
ارسطو خیر را به خیر خارجى که مربوط به بدن است و خیر مربوط به نفس
تعریف مىکند. به نظر ارسطو، خیر خارجى، مکمل سعادت و علت معدهّ براى
تحصیل سعادت است.[40]در نظر ارسطو، جایگاه جدى براى خداوند و توحید
در سعادت آدمى وجود ندارد. البته دربارهى موهبت و مساعدت خدایان به
انسان براى تحصیل سعادت حرفهایى دارد.
راجع به سعادت پس از مرگ، ارسطو نظر مساعدى ندارد؛ یعنى دقیقا معلوم
نکرده که بالاخره بعد از فوت، انسان، زندگانى و حیات سعادتمند یا
شقاوتمندى خواهد داشت یا نه. تعریفى که براى سعادت آورده صرفا این
دنیایى است.
او بحث سعادت پس از مرگ را در فصل یازدهم کتاب اول طرح کرده است.
تعریفى که ارسطو از سعادت ارایه مىدهد. از آن زمان به بعد مشهود شده است.
وى مىگوید: «سعادت فعالیت نفس در انطباق با فضیلت کامل است.» این
تعریف قرنها براى فلاسفه سرچشمهى ابهام و حیرت بوده و شروح و تفاسیر
گوناگونى دربارهى آن عرضه شده است. یکى از تفاسیرى که مورد پسند واقع
شده - هر چند تنها تفسیر موجه نیست - این است: ارسطو اصرار مىورزد که
سعادت چیزى ایستا و ساکن نیست، بلکه نوعى فعالیت است. منظور وى از این
گفته که سعادت ساکن و ایستا نیست چیست؟ آدمیان مایلند سعادت را امرى
بدانند که با طى طریق به آن مىتوان رسید. در نظر اینان، سعادت، هدف و
مقصد ثابت معینى است که اگر ما به راه و روش معین رفتار کنیم به آن نایل
مىشویم، اما این درست همان چیزى است که ارسطو انکار مىکند. سعادت
فعالیت است: خوردن، مهر ورزیدن، کار کردن و غیره، اگر به نحو خاصى انجام
گیرد، سعادت نامیده مىشود.[41]
در کلمات ارسطو دیدیم که او آزادانه اعلام مىکند هدف زندگى، خیر فى
ذاته نیست، بلکه سعادت و خوشبختى است؛ زیرا ما سعادت را بهخاطر نفس
مىجوییم نه براى چیز دیگر، در صورتى که لذت و شرافت و علم را براى
صورتى مىخواهیم که خیال مىکنیم مىتواند ما را به سوى سعادت رهبرى
کند.
او تعریف سعادت به خیر مطلق را توضیح واضحات مىداند. مطلوب آن
است که تعریف روشنى از حقیقت سعادت و وسائلى که ما را به آن مىرساند
ارایه دهیم؛ با تشخیص ما به الامتیاز انسان از دیگر اشیاء؛ زیرا باید چنین فرض
کرد که سعادت انسان در آن است که صفات و استعدادات و وظایف خاص
انسانى را به حد کمال برساند. حال باید متوجه بود که بالاترین صفت ممتاز و
خاص انسان نیروى تفکر اوست و به این وسیله است که او از همهى حیوانات
گذشته و بر مقام آنها دسترسى و تسلّط پیدا کرده است، و هرچه این قدرت
بالاتر برود، مزیت و برترى او بیشتر خواهد گردید. پس شرط اساسى سعادت،
زندگى عقلانى است که قدرت و افتخار خاص انسان است، بقیه، شرایط و
اسباب معده محسوب مىشوند.[42]
غرض از نقل کلمات ارسطو این بود که اهمیت مبحث خیر و سعادت در
نظام اخلاقى یونان معلوم شود. همین مباحث در جهان اسلام هم مطرح شده و
فلاسفهى مسلمان نظام اخلاقى خویش را بر همین اساس پىریختند. اما غزالى
در کیمیاى سعادت و احیاء علومالدین هیچ عنوانى را به خیر و سعادت
اختصاص نداده است و این بحث که در کتب اخلاقى فلاسفه یک مشغلهى
بزرگ و یک محور اساسى محسوب مىشود، در کتابهایى مثل دو کتاب فوق،
با سکوت همراه است. البته او در لابلاى برخى ابحاث سخنى از خیر یا سعادت
آورده است، ولى این بحث در نظر او اساسى و رکن به حساب نمىآمده است.
فضایل و رذایل:
فضایل و رذایل سرفصل مهم دیگر در کتابهاى اخلاقى مسلمانان است.
مشرب اخلاق فلسفى، مثل کتابهاى تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى به
مبحث فضایل و رذایل و ملاک آنها، اجناس و انواع آنها و ربط آنها به قواى
نفس محوریت داده است. بخش معتنابهى از کتابهاى این مشرب راجع به این
مبحث است؛ حتى عناوین زیادى در این کتابها به این بحث اختصاص یافته
است. مثلاً یک سوم کتاب تهذیب الأخلاق در اینباره است. ریشه و پیشینهى
تاریخى این بحث، نیکوماخوس ارسطو و محاورات افلاطون است.
اما مشرب اخلاق دینى و پژوهشگرانى مثل غزالى، محورى به نام فضایل و
رذایل درنظر نگرفته و عنوانى به این نام نیاوردهاند و عناوین و سرفصلهاى
کتابهاى احیاء و کیمیا، نظام و صورتى دیگر دارد.
نتیجه آن که نماى بیرونى کتابهاى تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى نسبت
به کیمیاى سعادت و احیاء علومالدین خیلى تفاوت دارد، آنها دو ساختمان با
دو نماى کاملاً متفاوت ساخته و دو نظام با دو صورت متغایر ارایه کردهاند. این
تفاوتها، ریشه در رویکرد آنان به دین و فلسفه و گرایشهاى فکرى آنها دارد.
جایگاه اخلاق:
در طبقهبندى علوم، هر کدام از پژوهشگران اخلاق، از مسکویه و غزالى تا
دورهى جدید، جایگاه ویژهاى براى علم اخلاق در تقسیمبندى دانشها در نظر
گرفتهاند. رده دادن به اخلاق نشانگر این است که آنها چگونه به اخلاق
نگریسته و اخلاق را در کجاى تقسیمبندى خود جاى دادهاند. جاى اخلاق در
تقسیم و طبقهبندى علوم نشانگر منزلت آن است.
اخلاقى که به دست فیلسوف نوشته شده و آن را در خانوادهى حکمت
پرورانده است، نظام و صبغهى ویژهاى دارد. رنگ این اخلاق فیلسوفانه و با
علومى مثل طبیعیات و سیاست مدن قرابت بیشترى دارد[43]تا با فقه، قرآن و
حدیث. در سویى دیگر، اخلاقى که به دست امثال غزالى ساخته شده، چون در
یک محیط علمى و تقسیمبندى دیگرى از علوم مطرح شده، ساختار دیگرى
دارد و خویشاوندى آن با فقه و حدیث و قرآن بیشتر است.[44]
فلاسفه، اخلاق را شاخهاى از حکمت مىدانستند. طبقهبندى ارسطو و
پیروان یونانى او اینست که علوم به دو دسته ى نظرى و عملى و نظرى به
الهیات، ریاضیات و طبیعیات و عملى به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن
منقسم مىشوند.[45]
در جهان اسلام این تقسیم با تفاوتهاى جزئى توسط یعقوب بن اسحاق
کندى (185-260ق) و فارابى (258-339ق) و ابنسینا (370-428ق) بیان
شده است و آنها همان طبقهبندى ارسطو را بسط داده و فروعات دیگرى براى
آن آوردهاند.[46]
به هر حال، فلاسفهى مشاء از نگاه فلسفه به اخلاق نگاه مىکردند و آن را در
کنار تدبیر منزل و سیاست مدن قرار مىدادند. به همین جهت، گاهى مسایل
تدبیر منزل را به خانهى اخلاق مىآورند؛ مثل تأدیب و تربیت بچه که مسکویه
در تهذیب الأخلاق مورد بررسى قرار داده است. آنان ربط وثیقى بین اخلاق و
سیاست برقرار مىکردند، چون سیاست زمینهساز و فراهم آورندهى شرایط لازم
براى تهذیب الأخلاق است. صاحبان این رویه، اصول و مبادى خود را از
حکمت نظرى دریافت مىدارند نه از منابع دیگر. با این وصف، شکل و صورت
و نظام این نوع اخلاق ویژگى خاصى دارد، چون در خانهى فلسفه رشد و نمو
کرده است.
کتاب تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق، فقط در مورد یک قسم حکمت
عملى، یعنى اخلاق، نوشته شده و از دو قسم دیگر حکمت عملى خالى است.
اخلاق ناصرى که ترجمه و تحریر تهذیب الأخلاق است، دو قسم دیگر حکمت
عملى، یعنى خانهدارى و کشوردارى را هم آورده است. خواجه در این مورد
مىگوید:
«هرچند آن کتاب (تهذیب الأخلاق) مشتمل بر شریفترین بخش حکمت
عملى است، اما از دو قسم دیگر، یعنى حکمت مدنى و حکمت منزلى، خالى
است.[47]»
ابنمسکویه در تهذیب الأخلاق دو بحث مهم دیگر را که جزء مسایل تدبیر منزل
و سیاست مدن است مطرح کرده که عبارتاند از: اخلاق احداث و تأدیب آنها
که به بحثهاى چگونگى تهذیب اطفال، تعلیم آداب غذا خوردن، لباس
پوشیدن و در مجلس نشستن مىپردازد.[48]
البته غزالى هم در جلد سوم احیاء علومالدّین تحت عنوان: بیان الطریق فى
ریاضة الصبیان فى اول نشؤهم و وجه تأدیبهم و تحسین اخلاق[49]به این بحث
پرداخته است؛[50]ولى نگاه غزالى کاملاً متخذ از آیات و روایات است؛ در حالى
که تربیت فلاسفه از تجربیات پزشکى و عرف مردم اخذ شده است.
مبحث دوم مورد توجه اخلاق پژوهان فیلسوف، محبت است. مسکویه در
مقالهى پنجم تهذیب الأخلاق به محبت پرداخته است. این محبت صبغهى
اجتماعى دارد[51]و به معناى تعاون اجتماعى است:
«قد سبق القول فى حاجة بعض الناس الى بعض و تبیین أن کل واحد منهم
یجد تمامه عند صاحبه و ان الضرورة داعیة الى استعانة بعضهم ببعض، لان
الناس مطبوعون على النقصانات و مضطرون الى تماماتها.»[52]
به همین سبب، خواجه این مبحث را در حکمت مدنى آورده است. عنوان
خواجه چنین است: «فضیلت محبت که قوام ارتباط اجتماعات به آن است و
اقسام آن.»[53]
منظور آن است که محبت اجتماعى که بحثى از مباحث علم سیاست و
جامعهشناسى است توسط مسکویه در اخلاق آمده است؛ این به جهت
همسایگى اخلاق و سیاست مدن است.
البته غزالى هم بابى راجع به محبت دارد و آن را در اصل نهم از ربع منجیات
کتاب کیمیاى سعادت آورده است، ولى منظور او حبّ و دوستى خداوند است:
«اصل نهم در مبحث و شوق و رضا: بدان که همهى اهل اسلام را اتفاق است بر
آن که دوست داشت خداى تعالى فریضه است و خداى تعالى مىگوید یحبّهم و
یحبّونه.»[54]
از جمله نکات مهمى که در آشکار ساختن چهرهى اخلاق فیلسوفانه تعیین
کننده است، نکتهاى است که خواجه در اخلاق ناصرى به آن اشاره نموده است.
خواجه در تقسیم حکمت عملى مىنویسد: «و اما حکمت عملى، و آن دانستن
مصالح حرکات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى بود بر وجهى که مؤدّى باشد
به نظام احوال معاش و معاد ایشان؛ و آن هم منقسم شود به دو قسم: یکى آنچه
راجع بود با هر نفسى به انفراد و دیگر آنچه راجع بود با جماعتى به مشارکت...
باید دانست که مبادى مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر که مقتضى
نظام امور و احوال ایشان بود، در اصل یا طبع باشد یا وضع. اما آنچه مبدأ آن
طبع بود» آن است که تفاصیل آن مقتضاى عقول اهل بصارت و تجارب ارباب
کیاست بود و به اختلاف ادوار و تقلّب سیر و آثار، مختلف و متبدّل نشود و آن
اقسام حکمت عملى است که یاد کرده است؛ و اما آنچه مبدأ آن وضعبود، اگر
سبب وضع اتفاق رأى جماعتى بود بر آن آن، را آداب و رسوم خوانند و اگر
سببْ اقتضاى رأى بزرگى بود؛ مانند پیغمبرى یا امامى، آن را نوامیس الهى
گویند؛ و آن نیز سه صنف باشد: عبادات، و مناکحات و معاملات، و حدود و
سیاسات. این نوع علم را علم فقه خوانند و چون مبدأ این جنس اعمال مجرد
طبع نباشد، وضع است به تقلّب احوال و تغلّب رجال و تطاول روزگار و تفاوت
ادوار و تبدّل ملل و دول در بدل افتد و این باب از روى تفضیل خارج افتد از
اقسام حکمت. چه نظر حکیم مقصور است بر تتبّع قضایاى عقول و تفحّص از
کلیات امور که زوال و انتقال بدان متطرّق نشود و به اندراس ملل و انصرام دول
مندرس و متبدّل نگردد.[55]»
نگرش خواجه به اخلاق این است که اخلاق در طبع انسانها وجود دارد و
وظیفهى عقل کشف آنهاست و به همین جهت ربطى به شرع و پیامبران ندارد،
و اخلاق چون طبعى است نه وضعى، پس تغییر و تبدّل در آن راه ندارد، یعنى
ثابت و جاودانه است و احکام اخلاقى زوالپذیر نمىباشند. به همین جهت
است که گفتهها و آراى یونانیان و ارسطو بدون تغییر و جاودانه است و براى
خواجه حجیت دارد؛ و نیز به همین جهت اخلاق را در محدودهى شرع ندیده
است. بالاخره ذهنیت خواجه در مورد اخلاق باعث شده نما و آرایش خاص به
اخلاق بدهد که با آرایش نظامى اخلاقى غزالى تفاوتهاى زیادى دارد؛ و چون
غزالى اخلاق را در حیطهى شرع نگاه مىکرده است، سزاوار است نظر غزالى را
نقل و مورد بررسى قرار دهیم.
غزالى مقدمهى کتاب کیمیاى سعادت را با عنوان «مسلمانى» و ذیل چهار
عنوان: شناخت نفس، شناخت حق تعالى، معرفت دنیا و معرفت آخرت آغاز
مىکند و سپس به ارکان مسلمانى مىپردازد؛ و حقیقت آن را نیز در چهار رکن
(عبادات، عادات، مهلکات و منجیات) و هر رکن را در ده اصل نقل و بررسى
مىکند.
غزالى عمدهى مباحث اخلاقى را در دو رکن مهلکات و منجیات آورده
است. طرح غزالى در تبویب و تنظیم مباحث اخلاقى، جدید و ابتکار ویژهى
اوست و سابقهى قبلى ندارد. از این حیث مىتوان او را در اخلاق یک مجدّد
دانست؛ چون طرح و رویه و مشرب جدیدى را در اخلاق تأسیس کرده است.
غزالى در إحیاء علومالدین مىنویسد: «آنچه مرا بر آن داشت که کتاب را بر
چهار ربع تقسیم کنم دو چیز بود:
احدهما: و هو الباعث الاصلى ان هذا الترتیب فى التحقیق و التفهیم
کالضرورة لان العلم الذى یتوجه به الى الاخرة ینقسم الى علم المعاملة و علم
المکاشفة، و اعنى بعلم المکاشفة ما یطلب منه الکشف المعلوم فقط، و اعنى
بعلم المعاملة ما المکاشفة التى لا رخصة فى ابداعها الکتب. ثم المعاملة ینقسم
الى علم ظاهر اعنى العلم باعمال الجوارح، و الى علم باطن اعنى العلم باعمال
القلوب و الجارى على الجوارح ما عادة او عبادة و الوارد على القلوب التى هى
بحکم الاحتجاب عن الحواس من عالم اما او محمود او مذموم.
فالواجب انقسم هذا العلم الى شطرین ظاهر و باطن و الشطر الظاهر المتعلق
بالجوارح انقسم الى مذموم و محمود فکان المجموع اربعة اقسام.
الباعث الثانى: انى رأیت الرغبة من طلبه اعلم صادقة فى الذى صلح عند من
لا یخاف الله سبحانه و تعالى المتدرع به الى المباهات و الاستطهار بجاهد و
منزلهد فى المنافسات و هو مرتب على اربعة ارباع و المتزیى بزىّ المحبوب
محبوب.[56]»
بنابراین انگیزهى غزالى یکى ضرورى بودن این تقسیمبندى و دیگر تقلید و
پیروى از فقه مىباشد.
فقها ابواب فقه را در چهار دسته محصور کردهاند: عبادات، عقود، ایقاعات و
سیاسات. در وجه این حصر چنین گفته شده است: مسایل فقهى یا به امور
آخرت مربوط است و این قسم، عبادات است؛ یا به امور دنیا مربوط است، در
این صورت یا به لفظ و عبارت نیاز دارد یا نه؟ آن که نیاز دارد. اگر نیاز از دو طرف
باشد، قسم عقود است؛ مانند: بیع و صلح، و اگر از یک طرف کافى باشد، قسم
ایقاعات است؛ مانند: طلاق و عتق، و اگر نیاز به عبارت و لفظ نباشد قسم احکام
و سیاسات (جزائیات اسلام حدود و دیات) است.[57]»
غزالى انگیزهى اول خود را ضرورى و بدیهى بودن تقسیمبندىاش ذکر کرد؛
چون که علوم آخرت گرا را به دو دستهى مکاشفهاى و معاملهاى تقسیم کرد.
یعنى علوم یا قابل انتقال و تفهیم و تفاهم هستند و یا نیستند. به عبارت دیگر،
علوم یا وابسته به تجربیات شخصى و درونى انسانها هستند و به الفاظ و
عبارات در نمىآیند، و یا با الفاظ و تعبیرات مىتوان آنها را بیان کردو به
اقتضاى آنها عمل نمود.
بیان غزالى در کیمیاى سعادت نیز مثل احیاء علومالدّین است:
«ارکان معاملات مسلمانى چهار است: دو به ظاهر تعلّق دارد و دو به باطن.
آن دو که به ظاهر تعلّق دارد: رکن اول گذاردن فرمان حق است که آن را عبادت
گویند. رکن دوم: نگاه داشتن ادب است اندر حرکات، سکنات و معیشت که آن
را معاملات گویند؛ و اما آن دو که به باطن تعلّق دارد: یکى پاک کردن دل است از
اخلاق ناپسندیده چون خشم و بخل و حسد و کبر و عجب و ریا که این اخلاق
را مهلکات گویند و عقبات راه دین گویند: و دیگر رکن، آراستن دل است به
اخلاق پسندیده چون صبر و شکر و محبت و رضا و رجا و توکل که آن را
منجیات گویند.[58]»
غزالى بحث مفصلى راجع به تقسیمبندى علوم در إحیاء علومالدّین دارد.[59]
نتیجه آن که چون غزالى اخلاق را جزء علوم معاملهاى مىدانسته و از طرف
دیگر، اخلاق را در خانوادهى علوم آخرتگرا آورده و در کنار عبادات و
معاملات جاى داده و از منابع قرآنى و روایى براى تحلیل مسایل آن کمک گرفته
است، معتقد است: اخلاق همه زوایا و ابعاد انسانى را فرا مىگیرد؛ چون شرع،
تعالیم اخلاقىاش گسترده است، لذا صبغه و صورت اخلاقى غزالى تفاوت
زیادى با نظام اخلاقى فلاسفه دارد.
نتیجهگیرى:
بخشى از فرهنگ اسلامى، مباحث اخلاقى است. تلاشهاى زیادى براى
نظاممند ساختن این مباحث انجام یافته است. تاریخ فرهنگ اسلامى شاهد این
تلاشهاست. از سوى دیگر، دیدگاههاى اخلاقپژوهان مسلمان تحولات زیادى
تا به امروز داشته است. به طورى که گاه این دیدگاهها، آن چنان متفاوت و متمایز
شدهاند که به یک مشرب اخلاقى تبدیل شدهاند. از اینرو، مىتوان گفت در
درون نظام اخلاقى اسلام، چند مشرب تولّد یافته و تا به امروز ادامه حیات داده
است.
این مقاله به روش کاوش درونى به مطالعهى نظام اخلاقى اسلام، البته فقط در
قلمرو تفاوتهاى مشربها پرداخت و با بررسى قلههاى اخلاق مثل آراى
اخلاقى ابوعلى مسکویه و غزالى تلاش جدیدى براى یافتن تمایزها نمود تا از
این رهگذر به مشربها دست یابد، آنگاه بتواند این نظام را بفهمد. به عبارت
دیگر، روش این مقاله استقرایى و بررسى از پایین به بالا است. البته جستجوى
استقرایى خود را در تاریخ نمىبرد، بکه به درون کتابهاى اخلاقى مهم و
لایههاى افکار اخلاقپژوهان سرآمد مىرود.
به دلیل این که این روش پژوهش در عرصهى اخلاق کمتر اجرا شده، به نظر
مىرسد روش و رهیافتهاى این مقاله جدید باشد و نیاز به تأملات فراوانى
دارد تا پختهتر شود. از اینرو، استدعا دارد که ارباب قلم و خرد، راهنماى
نگارنده باشند و با نقد خود این مقاله را استحکام بخشند. بلکه با ساماندار
شدن نظام اخلاقى اسلام، اخلاق مسلمانان به عنوان یک دغدغهى همگانى
کمال یابد.
________________________________________
[1]ـ دانشى که از مبادى تصویرى و تصدیقى علم اخلاق بحث مىکند.
[2]ـ دانشى که از تاریخ، تحولات و عوامل، موجبات تحولات، بنیان گذاران، روش و متد علم اخلاق بحث مىکند.
[3]ـ حتى در عصر حاضر، اخلاق به عنوان یک علم در کنار علوم دیگر اسلامى نشانده نمىشود. کتابهایى مثل خدمات متقابل اسلام و ایران مرتضى مطهرى و تاریخ ادبیات در ایران (ذبیحالله صفا) که علوم اسلامى را ریشهیابى تاریخى و تحلیل کردهاند، علم اخلاق را مستقلاً مطرح نساختهاند.
[4]ـ خاورشناسانى مانند کرادى معتقدند اخلاق به عنوان یک دانش مستقل اصلاً مورد
توجه مسلمین نبوده است. نویسندهى کتاب ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة عبدالعزیز عزت در این مورد مىنویسد: «ان المستشرقین یهملون دراسة الأخلاق و دراسة مسکویة کفیلسوف اخلاقى. یعتقدرون ـ کما یعبّر احدهم و هو الاستاذ کرادى ـ أن الأخلاق باعتبارها علما قائما بذاته لم یلق الحظوة عند المسلمین، مع ان العرب عند ما اهتموا بالفلسفة و علومها لم یهملوا الأخلاق مطلقا.»
[5]ـ علامه طباطبایى سه مسلک و مکتب اخلاقى را تصور کرده است: 1. اخلاق یونانى؛ 2. اخلاق آخرت گرا؛ 3. اخلاق قرآنى و توحیدى (ترجمهى المیزان، ج 2، صص 219 تا 226؛ همچنین صص 242 تا 248. دکتر عبدالعزیز عزت اخلاق اسلامى را داراى سه گرایش مىداند: 1. الأخلاق الدینیه؛ 2. الحکمة الأخلاقیة؛ 3. الأخلاق الیونانیة (ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، صص 193 تا 208. مرتضى مطهرى سه نوع اخلاق گزارش کرده است: اخلاق فیلسوفانه یا اخلاق سقراطى، اخلاق عارفانه یا متصوفانه، اخلاق حدیثى (تعلیم و تربیت در اسلام، ص 200)
[6]ـ البته پژوهشهایى انجام یافته، ولى در جامعیت آنها تشکیک است. براى نمونه عبدالعظیم عطیه کتابى به نام: الأخلاق فىالفکر العربى المعاصر دراسة تحلیلیة للاتجاهات الأخلاقیة الحالیة فى الوطن العربى دارد و انواع مشربها و آثار قلمى آنها را در عصر حاضر تحلیل کرده است که خلاصه آن این است: رویههاى اخلاقى گذشته، الان هم طرفدار و دنبالهرو دارد. البته تحلیل او با این که جذاب و سودمند است، ولى جامع نیست. نیز کتاب الأخلاق عند الغزالى از زکى مبارک و ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة از عبدالعزیز عزت، نمونههاى دیگر هستند که چنین شیوهاى دارند.
[7]ـ کتابهایى مانند الأخلاق عند الغزالى از زکى مبارک و ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة
از عبدالعزیز عزت، به عنوان نمونههایى که شیوهى اخلاق فلسفى را بررسى کردهاند، نسبت به بررسىها و کتابهایى که در باره دیگر اخلاقى منتشر شده در فرهنگ اسلامى بیشتراند.
[8]ـ انتساب دستگاه اخلاقى مسکویه به فلسفه مشهور است. مثلاً پژوهشگرى دربارهاش نوشته است: «إن فلسفة مسکویه الأخلاقیة مرتبطة کل الارتباط بفلسفة عامة، لها نزعتها الخاصة فى فهم طبیعة النفس البشریة و أمر العالم أجمع و أمر أصل الموجود و الموجودات. ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، ص 221
[9]ـ منابع زیادى دربارهى غزالى هست؛ مثل: فرار از مدرسه، زرین کوب؛ نزهة الأرواح، شهروزى؛ الفلسفة الأخلاقیة الأفلاطونیة، ناجى تکریتى؛ تاریخ فلسفه در اسلام، شریف؛ سرگذشت و عقاید فلسفهى خواجه؛ تاریخ فلسفه اسلامى، کربن؛ تاریخ فلسفه در اسلام، دبور، ترجمه: شوقى؛ غزالى نامه، همایى؛ مجله معارف «غزالى نامه»؛ منطق و معرفت.
[10]ـ الطبقات الشافعیة، السبکى، ج 2، ص 15: یعنى: «اگر فقط کتاب احیاء نزد مسلمانان بود، کفایت مىکرد».
[11]ـ نقل از مقدمهى کیمیاى سعادت، ج 1، ص 40 ملاصدرا حرفهاى دیگرى راجع به غزالى
دارد که مراجعه گردد به مجلهى معارف «غزالى نامه»، صص 18، 19، 34، 64، 68، 96، همچنین منطق و معرفت، ص 13.
[12]ـ تاریخ فلسفه، دى بور، صص 163، 118، 134، 155.
[13]ـ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، ص 194.
[14]ـ تاریخ تمدن، چاپ قدیم، ج 11، ص 317.
[15]ـ این نکته در روایتهاى متعدد تأکید شده است. از جمله این روایت اساس اسلام را اخلاق دانسته است: «لقد أقبل رجل على رسول الله ص، فصار بین یدیه، فقال: یا رسول الله! ما الدین؟ فأجاب الرسول (ص): «حسن الخلق»، و لعلّ هذا هو السبب فى أن یقول ابن عباس: لکل بنیان أساس و أساس الإسلام حسن الخلق. (موسوعة أخلاق القرآن، احمد الشرباصى، ج 1ـ2، صفحهى «ى»)
[16]ـ این کتاب منسوب به امام صادق است. در مقدمه این کتاب آمده است: که «هذا کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، من کلام الإمام الحاذق و فیاض الحقاین جعفر بن محمد الصادق». شارح این کتاب، حسن مصطفوى، راجع به این انتساب نوشته است: «این کتاب شریف لفظ و عبارت آن حضرت نیست، بلکه بهترین و پرارزشترین مجموعهاى است که یکى از بزرگان برجستهى شیعه، آداب و معارف و اخلاق و سنن مذهب است شیعهى جعفرى را تألیف و تدوین کرده و آن را به حضرت صادقع که یگانه مروّج و مبیّن احکام و آداب این مذهب نسبت داده است. حقیقت این نسبت از لحاظ معنى و حقیقت است نه لفظ و عبارت.» (مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح حسن مصطفوى، مقدمه، ص 2)
[17]ـ نگاه کنید. به: تاریخ فلسفه، دبور، ص 21، تاریخ فلسفه، کربن، صص 208ـ209؛ تاریخ
تمدن، ویل دورانت، ج 1ـ4، صص 308ـ309؛ الفلسفة الأخلاقیة الأفلاطونیة عند مفکرى الإسلام، ناجى تکریتى، صص 5ـ6؛ تاریخ ادبیات، ذبیحالله صفا، ج 4، ص 284، همچنین ج 1، صص 92ـ94؛ مقدمهى اخلاق محتشمى، محمد تقى دانشپژوه، ص 5؛ فهرست ابن ندیم، ص 312؛ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، عبدالعزیز عزت صص، 360 تا 430.
[18]ـ المیزان علامه طباطبایى، ترجمه فارسى، ج 2، صص 219 تا 226 و 242 تا 248؛ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، ص 194.
[19]ـ نویسندهى کتاب تاریخ المذاهب الفلسفیة اعتقاد دارد که مسلمانان نظام اخلاقى خود را از افلاطون اخذ کردهاند. ج 1،ص 174.
[20]ـ احمدبن محمدبن یعقوب مشهور به ابنمسکویه یا ابوعلى مسکویه درگذشت 421ق مورخ)، طبیب و فیلسوف مشهور ایرانى است. ولى منشى و کتابدار مخلبى وزیر بود. در زمان عضدالدوله و صمصامالدولهى دیلمى در دستگاه ابوالفضل بن عمید و پسرش ابوالفتح بن عمید مقام و جایگاه در خور توجهى یافت و در رى منزلت صخامشى داشت. کتاب تهذیب الأخلاق و کتاب تجارب الأمم دو اثر مهم اوست. سالهاى اواخر عمر را در اصفهان به فعالیتهاى فرهنگى مىپرداخت و گویا مدرسهاى داشت. در همین شهر درگذشت و همانجا دفن شد. ولى از عجایب این که مقبرهى او مشخص نیست. مقالهى مدفن ابومسکویه». نوشتهى محمد نورى (مجلهى فرهنگ اصفهان، شماره 8) جاى دقیق قبر را مطابق قرائن و شواهد معین کرده است. کتاب تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق شهرت تاریخى و جهانى دارد. براى اولین بار در آستانه مصر در 1298ق چاپ شد. پس از آن دهها چاپ دارد. افراد مشهورى به تصحیح آن پرداختهاند و به چند زبان ترجمه شده است. (براى اطلاعات بیشتر نگاه کنید به مأخذشناسى علوم عقلى، محمد نورى و محسن کدیور، ج 1، صص 226ـ227)
یکى از تحریرهاى مهم این اثر، کتاب اخلاق ناصرى است که توسط خواجه نصیر طوسى (597-672) دانشمند شیعهى ایرانى و از بزرگترین منجّمان و ریاضىدانان مسلمان تألیف شد. او حداقل سه اثر مهم اخلاقى دارد. اخلاق محتشمى، که محموعه رواىهاى اخلاقى است؛ اوصاف الاشراف، که به سبک عرفانى و صوفیانه اخلاق پرداخته است و بالاخره اخلاق ناصرى، که براساس تهذیب الأخلاق مسکویه و مبتنى بر فلسفهى یونانى و حکمت عملى شکل گرفته است.
[21]ـ اطلاعات شرحها، حاشیهها، ترجمههاى آلمانى، انگلیسى، لاتین، اردو که از 1650 میلادى سابقه چاپ دارد در مأخذشناسى علوم عقلى، ج 2، صص 1622ـ 1623 آمده است.
[22]ـ تهذیب الأخلاق، ابوعلى مسکویه، صص 27ـ 28.
[23]ـ اخلاق ناصرى، به کوشش مجتبى مینوى، ص 48
[24]ـ تهذیب الأخلاق، ص 51.
[25]ـ کیمیاى سعادت، ج 1، ص 11.
[26]ـ کیمیاى سعادت، ج 1، ص 14.
[27]ـ کیمیاى سعادت، ج2، ص401.
[28]ـ احیاء علومالدّین، ج3، ص5.
[29]ـ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، عبدالعزیز عزت.
[30]ـ تهافت الفلاسفة، ترجمه: علىاصغر حلبى، ص60.
[31]ـ اخلاق نیکوماخوس، ارسطو، ترجمه: پورحسینى، ج1، صص 14-10.
[32]ـ همان، صص 2-1.
[33]ـ همان، صص 16-15.
[34]1- Happiness.
[35]2- virtue.
[36]ـ همان، ص 5.
[37]ـ همان، صص 17-16.
[38]ـ همان، ص 18.
[39]ـ همان، ص 21.
[40]ـ همان، ص 24.
[41]ـ همان، صص 26-21.
[42]ـ کلیات فلسفه، پاپکین و استرول، ص 16.
[43]ـ سقراط، افلاطون و ارسطو ادعاى سخن گفتن از وحى و مکاشفه را نداشتند، بلکه با قدرت احتجاج و علاقه
[44]ـ «إن الغزالى کان یعتنى بالفقه و التوحید فى مؤلّفاته؛ فکأنه یرى هذین الفنین جزءاً او
مقدمة لعلم الأخلاق». الأخلاق عند الغزالى، زکى مبارک، ص240.
[45]ـ قول دیگرى هست که علوم اسلامى را به سه دستهى عملى و نظرى و فنى ذوقى
تقسیم مىکند (طبقهبندى علوم در تمدن اسلامى، محمد صادق سجادى، ص76)
[46]ـ براى اطلاع بیشتر نگاه کنید به: احصاء العلوم، فارابى، نفائس الفنون، شمسالدین آملى؛
طبقهبندى علوم در تمدن اسلامى، سجادى.
[47]ـاخلاق ناصرى، ص36.
[48]ـ تهذیب الأخلاق، صص 53 تا 55 و 70 تا 75.
[49]ـ إحیاء علومالدّین، ج3، صص 78 - 79؛ کیمیاى سعادت، ج 2، ص 27.
[50]- مرحوم جلالالدین همایى تصریح کرده است که غزالى بسیار به تعلیم و تربیت اهتمام ورزید. به ویژه، به تربیت کودک بسیار اهمیت مىداد. غزالى نامه، صص 398-397
[51]ـ هر محبتى اخلاقى و ارزشى نیست. مرحوم مطهرى بحثى راجع به انواع محبت دارند و
نتیجه گرفتهاند محبتى که از روى غریزه و طبیعى باشد، مثل محبت مادر به فرزند، اخلاقى و ارزشى نیست فلسفهى اخلاق، صص 43-42. مسکویه دو گونه محبت در کتاب تهذیب الأخلاق مطرح کرده: یکى محبت انسانها به هم، که از روى مدنى بالطبع بودن آنهاست و ضرورت اجتماعى اقتضاى آن را دارد، و دوم محبت انسان به خداوند یا غیر؛ یعنى دوستىهایى که ضرورت طبیعى و غریزى نباشد. منظور از عبارت متن که مسکویه محبت را از دانش سیاست به دانش اخلاق آورده است، محبتهاى غیر اخلاقى است. تهذیب الأخلاق، صص 123 - 128
[52]ـ تهذیب الأخلاق، مسکویه، ص 125.
[53]ـ اخلاق ناصرى، ص 258.
[54]ـ کیمیاى سعادت، ج2، ص 569.
[55]ـ اخلاق ناصرى، صص 40 - 41.
[56]ـ إحیاء علومالدّین، ج 1، ص 11.
[57]ـ ادوار فقه، محمود شهابى، ج2، ص10.
[58]ـ کیمیاى سعادت، ج1، ص8.
[59]- إحیاء علومالدّین، ج1، صص 25 - 54 و ج3، ص20؛ کیمیاى سعادت، ج1، صص
131 - 134.
اسلام هدایتهاى اخلاقى است. از سوى دیگر ضربهپذیرى مسلمین از این
ناحیه کم نبوده و نیست. هجومهاى ضد ارزشى از درون و بیرون، براى تهى
کردن مردم از ارزشهاى اسلامى و دینى دائما در کار بودهاند، اما مباحث
اخلاقى نسبت به دانشهاى دیگرى مثل کلام و فقه، کممایهتر و سطحىتر، مورد
توجه متفکران مسلمان واقع شده است. دانش اخلاق با این که اهمیت فراوان و
حیاتى در سرنوشت انسان و جامعه دارد، به عنوان یک علم ضرورى، مهم و
تأثیرگذار در زندگى فردى و حیات اجتماعى در نظر گرفته نشده است. به ویژه
در عرصهى علوم درجهى دوم، مثل فلسفهى اخلاق[1]و فلسفهى علم اخلاق[2]،
در جهان اسلام خیلى کم کار شده است[3]متفکران مسلمان بیشتر به اخلاق
عملى پراخته و سعى در تهذیب و ارشاد و وعظ داشتهاند، اما مباحث نظرى و
تحلیلى و علمى اخلاق، به ویژه نظام اخلاق، کمتر مورد توجه بوده است. گویا
اخلاق در نظر آنها یک علم در خور توجه نبوده است تا به تحلیل آن بپردازند؛
منظورم عدم توجه مطلق نبوده، بلکه نسبت به علوم دیگر، مثل فقه و کلام،
مباحث تحلیلى اخلاق کمتر توجه آنان را به خود جلب کرده است. تاریخ فقه
گویاى این است که مثلاً در قرون پنجم و ششم قمرى نظام حقوقى اسلام به
درجهاى از کمال رسیده بود.
به دلیل این که نظام اخلاقى اسلام مورد توجه جدى نبوده، تا کنون تاریخى
جامع هم راجع به اخلاق اسلامى نوشته نشده و کتاب همهجانبه و مستقل راجع
به دیدگاهها، رویهها و مشربهاى اخلاقى در اسلام و تفاوتهاى آنها با یکدیگر،
عرضه نشده است[4].
همانگونه که در کلام اسلامى رویهها و مشربهاى متفاوتى وجود داشته و
دارد[5]، و این مشربها در علمى به نام ملل و نحل مورد بررسى قرار گرفتهاند، در
اخلاق هم رویهها و مشارب مختلفى موجود بوده؛ ولى مقارنه و مقایسه و
ارزیابى این مشارب و خلاصه ملل و نحل در اخلاق شکل نگرفت.
وقتى اخلاق را با فلسفه مقایسه مىکنیم، مىیابیم که در فلسفهى اسلامى دو
رویه و مشرب عمدهى اشراقى و مشائى وجود داشت، بعدا حکمت متعالیه
ملاصدرا همهى آنها را در خود هضم کرد و سپس جریان مسلّط و غالب در
محافل فلسفى شد؛ به طورى که نحلههاى قبلى دیگر ظهور و نمود و حیات
چندانى نیافتند.
اما با این که در اخلاق اسلامى رویهها و مشربهایى حضور داشتند و در
قرون متمادى استمرار یافتند، هیچگاه به وحدت و اتحاد یا انشقاق و انشعاب و
بالاخره زایش آنها به مثابهى یک علم نینجامید. از سدهى اول اسلامى تاکنون
آثار و تألیفات اخلاقى به سبکهاى فیلسوفانه، همچنین آثارى با گرایش
صوفیانه و عارفانه و بالاخره کتابهایى با تکیهى صِرف بر قرآن و حدیث نوشته
شده[6]و کسانى مانند نراقىها در کتابهاى معراجالسعاده و جامعالسعادات در
صدد تلفیق این مشربهاى اخلاقى برآمدهاند، ولى این تلاش، تبدیل به یک
جریان غالب و همگانى و مقبول در اخلاق نشد.
به هر حال، در اخلاق اسلامى با این که عملاً رویهها و گرایشهاى متنوعى
مشهود است، ولى این جریان و مشربها در زیر چتر یک نظام جامع و کارآمد،
در نیامد. چنان که راجع به اخلاق اسلامى، تاکنون تاریخ جامعى نوشته نشده تا
فرایند و کاستى یا قوتهاى نظام اخلاقى به دست آید. البته فیلسوفان، بیش از
دیگران به نظامسازى اهتمام ورزیدهاند. کسانى هم به مقایسه و مقارنه پرداخته و
دیدگاههاى اخلاقى فلاسفه را در حد شخصیتهایى نظیر غزالى یا مسکویه
بررسى کردهاند و البته نظام اخلاقى مبتنى بر فلسفه، بخشى از تلاش مسلمانان
در این عرصه است و لزوما باید اختلافها و اشتراکهاى رویههاى اخلاقى
مختلف در همهى سطوح و لایههاى تاریخ و جامعه مورد توجه قرار گیرد تا
نظامى کارآمد و جامع طراحى و اجرا گردد[7].
همان گونه که جامعه به نظام حقوقى و نظام اقتصادى نیاز دارد، به نظام
اخلاقى نیز نیازمند است. اما ضرورت نظام اخلاقى وقتى نهادینه مىشود که
اولاً تاریخ دانش اخلاق و آراى علماى اخلاق در فرهنگ اسلامى بررسى گردد؛
ثانیا مقتضیات اجتماعى و شرایط زمانى و مکانى مطالعه شود؛ بالمآل براساس
تاریخ اخلاق و نیازهاى موجود نظام اخلاقى پىریزى گردد.
مسکویه با نوشتن تهذیب الأخلاق و تطهیر الأعراق، اخلاق فیلسوفانه[8]را در
جهان اسلام سامان داد و بعدها خواجه نصیر، اخلاق ناصرى را بر همان اساس
تحریر کرد. از سوى دیگر، ابوحامد غزالى با نوشتن دو کتاب إحیاء علومالدّین و
کیمیاى سعادت، اخلاقى را که رنگ و صبغهى شرعىترى داشت و ناشى از
تعالیم متصوفه بود انتشار داد. این دو رویکرد با گرایشى که در آثار کسانى
همچون سعدى در گلستان و بوستان هست متفاوت است. بررسىهاى تطبیقى
نشان مىدهد که اشتراکات و تمایزات بین آنها وجود دارد، اما اگر این
گرایشهاى سه گانه با کتاب اخلاق محتشمى یا اخلاق شبّر که مجموعهاى از
احادیثاند مقایسه شود، مجددا به تمایزهاى نوینى رهنمون خواهیم شد.
سلسلهجنبانان این گرایشها، هرکدام در صدد عرضهى نظامى مبتنى بر
آموزههاى مطلوب خود بودهاند. اما یک اشتراک مهم آنها، توجه به نیازهاى
عصر خویش و تلاش براى درمان آلام اخلاقى زمانهى خود است. متأسفانه این
ویژگى در مشارب اخلاقى مسلمانان تحلیل همه جانبه نشده است.
این مقاله درصدد بررسى تطبیقى دو مشرب فلسفى و دینى در عرصهى
اخلاق با توجه به آراى سلسلهجنبانان این مشربها در کتابهاى کیمیاى
سعادت، إحیاء العلومالدّین، تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى است.
در بارهى شخصیت غزالى سخن فراوان گفتهاند[9]و او را با صفتى مثل متکلّم
و فقیه ستودهاند و کمتر او را به عنوان دانشمند اخلاق مطرح کردهاند. ولى کتاب
اخلاقى إحیاء علومالدّین در تاریخ هزار ساله، توجّهات را مجذوب کرده است.
سبکى در طبقات شافعیه مىنویسد: «لو لم یکن لدى المسلمین غیر کتاب
الاحیاء لکفى»[10]. ملاصدراى شیرازى در سفر اول کتاب اسفار، پس از نقل
جملاتى از احیاء مىنویسد: «و انما اوردنا کلام هذا البحر القمقام الموسوم عند
الأنام بالإمام و حجة الاسلام لیکون تلبینا لقلوب السالکین[11]».
اهمیت مسکویه بیشتر از این جهت است که او در جرگهى فلاسفه بود، ولى
بر خلاف آنها که بیشتر به الهیات و منطق و ریاضیات و طبیعیات اهمیت
مىدادند و اخلاق براى آنهابحث ثانوى بود[12]، به اخلاق به طور مستقل
نگریست. نظام اخلاق او به اندیشه و خرد انسان و اخلاق اجتماعى بهاى زیادى
داد و بر خلاف صوفیه و تعالیم جامعه گریزى و انرواطلبى آنها که بسیارى از
جهان اسلام را فراگرفته بود[13]، اخلاق اجتماعى را بر اساس تعقل و خردورزى
مطرح کرد.
کتاب تطهیر الأعراق مسکویه تأثیر زیادى در فرهنگ بشرى داشت؛ خواجه
نصیر کتاب اخلاق ناصرى را به عنوان ترجمهى فارسى آن نوشت. البته صرف
ترجمه نبود، بلکه نظام اخلاق فلسفى را با سبک پیشرفتهترى و براساس
نیازهاى زمانهى خود بازسازى کرد.
به هر حال، وقتى سخن ویل ورانت را که مىگفت: «مسلمانان در پنج قرن
اول از نظر اخلاق آن قدر پیشرفت کردند که پیشاهنگ جهان شدند»[14]در نظر
آوریم، به این نکته رهنمون مىشویم که نظام اخلاقى مسلمانان توسعه یافته بود.
این توسعهیافتگى هم در عرصهى عمل و هم تئورى وجود داشت. در عرصهى
تفکر اخلاقى پژوهشها و کتابهاى اخلاقى فراوانى به ما رسیده است. در
عرصهى عمل نیز بى تردید مىتوان یکى از پایههاى تمدن اسلامى را پیشرفت
مسلمانان در عرصهى اخلاق برشمرد. امروزه هم سزاوار است به نظام اخلاقى
و به مباحث نظرى اخلاق اهتمام ورزیم. در این زمینه لازم است چشم به دیگر
ملتها نداشته باشیم و با تحقیقات روشمند، نظام اخلاقى را بر مبناى تاریخ
اندیشهى اخلاق در بین مسلمانان و نیازهاى موجود سامان دهیم.
نظاممندى اخلاق اسلامى
جوهر دین اسلام همانند ادیان آسمانى دیگر، راهنمایى انسان به سوى
سعادت و فلاح و رستگارى است[15]. اسلام براى نیل به این مقصود، در هر زمان
و مکان به اقتضاى حال و فراخور مخاطب، تعالیم اخلاقى ویژهاى آورده است.
البته تعالیم اخلاقى اسلام، بر خلاف فقه و اقتصاد، شکل و نماى علم ندارد.
یعنى مشتمل بر مقدمه، موضوع و ترتیب و تبویب نیست. بلکه چون هدف
انسانسازى بوده، نه ارایهى علم اخلاق یا فلسفه اخلاق، مقتضیات در نظر
گرفته شده و براساس آن توصیههایى گفته شده است. تبدیل این نکته و آموزهها
به علم، کار پیروان اسلام است و بعدا متفکران اسلامى شروع به علمسازى
کردند کلاً اسلام را قالببندى کردند و هر قسمتى از آن را قالب جداگانه زدند
برخى از آیات و روایات به شکل و قالب فقه درآمد و برخى دیگر به نام کلام و
عقاید مطرح شدند و... بالاخره از برخى روایات و آیات پراکنده، موجود در
قرآن و سنّت، مسایل علم و فلسفه اخلاق را استفاده کردند و دانش اخلاق
اسلامى پایهریزى شد.
روش متفکران مسلمان براى تنظیم مایههاى اخلاقى اسلامى و ارایهى آن به
گونهى یک دانش، به خصوص کوششهاى ابوحامد غزالى و ابوعلى مسکویه
قابل مطالعه است. براى تعلیم و تعلّم و تسریع تفهیم و تفاهم و همچنین پیروزى
در مبارزه با آموزههاى مخالف، ضرورتا باید مباحث هر علمى را دستهبندى و با
تقدم و تأخر مطلوب همراه کرد و نمىتوان آنها را به طور پراکنده مطرح نمود.
متفکران مسلمان براى رفع پراکندگى طرح و نقشهاى را پىریختند که بر آن
اساس، بناى اخلاق اسلامى را بسازند و در پرتو آن، مواد پراکندهى موجود در
منابع را جمعآورى کنند. اما همهى آنها یک نقشه و طرح ارایه نکردند و هر کدام
یا هر دسته، طرحى جداگانه عرضه کردند. این نکته با یک تورّق سطحى در کتب
اخلاقى مسلمانان به دست مىآید. مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة[16]منسوب
به حضرت امام صادق(ع)، و تهذیب الأخلاق و تطهیر الأعراق از ابنمسکویه و
کیمیاى سعادت یا إحیاء علومالدّین از غزالى همگى از یک الگو در تبویب و
تنظیم مباحث اخلاقى و نظم دادن به فضایل و رذایل پیروى نکردهاند. دستهاى
از متفکران اسلامى مانند ابنمسکویه و خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب
اخلاق ناصرى، طرحى را اعمال کردند که ناظر به آموزههاى یونانى بود.
فلاسفهى مسلمان طرح علم اخلاق را بر اساس تئورى اعتدال پىریختند.
اعتدال جزء میراث ارسطو بود، گرچه عناصر و مواد مختلف نظام و علم اخلاق
را از منابع مختلفى همچون افلاطون، ارسطو، نوافلاطونیان و اسلام اقتباس
کردند[17].
برخى نکات را فلاسفه از متون اصیل دینى مثل قرآن و روایات اخذ کردند،
ولى مهم، طرح و نظامى بود که از یونانیان گرفته بودند؛ به ویژه از ارسطو عناصر
کلیدى زیادى گرفتند؛ به همین دلیل این مشرب و رویه را ارسطویى یا یونانى هم
نامیدهاند[18]. البته کسانى این مشرب را افلاطونى دانسته و استدلال کردهاند که
مباحث نفس، قواى نفس و فضایل اربعه که از امّهات این مشرب اخلاقى است،
از کتب افلاطون اقتباس شده است، اما باید متوجه بود که آراى افلاطون در علم
اخلاق منظم و مدون نبوده و در رسایل و محاورات مختلف افلاطون پراکنده
است، و نظامى مدون نداشته تا مسلمانان از او بگیرند[19]مهمتر این که مسکویه و
خواجه نصیر در اخلاق ناصرى، نظام علم اخلاق را براساس حد وسط
ارسطویى بنیانگذارى کردهاند. بنابراین شباهتهاى این مشرب به دستگاه
اخلاقى ارسطو بیشتر است. یک روش دیگر براى پىبردن به ارسطویى یا
افلاطونى بودن مشرب اخلاق فلسفى در اسلام، بررسى آمارى چند کتاب مهم
آنهاست. با این روش خواهیم یافت که نام ارسطو یا نام افلاطون و عنوان آثار آنها
و مطالب منقول از آنها چه آمارى را تشکیل مىدهد.
متفکران مسلمان دیگرى همچون ابوحامد غزالى طرح دیگرى را ابتکار
کردهاند؛ مثلاً تبویب و تنظیم مباحث، و راهکارهاى آنها براى درمان آلام
اخلاقى و سامان دادن به فضایل و رذایل، متفاوت از دسته اول است.
تمایزات تهذیب اخلاق و احیاء علومالدّین
تهذیب الأخلاق، از ابنمسکویه[20]متعلق به سدهى پنجم قمرى و از
کتابهاى مرجع و مادر در زمینهى علم اخلاق در اسلام است. ابوعلى مسکویه
این اثر را براساس حکمت عملى به یادگار مانده از یونان و آراى افلاطون و
ارسطو نوست. تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى که تحریر آن است، بر مبناى
کتاب نیکو ماخوس شکل گرفته است. در مقابل، ابوحامد محمد بنمحمد
غزالى معروف به امام غزالى و زینالدین (450-5) از دانشمند متکلم و فقیه
اهل سنت است، احیاء علومالدّین را براساس شریعت و آموزههاى اسلامى
نوشت. این اثر همچون تهذیب الأخلاق مسکویه شهرت فراوان پیدا کرده و به
زبانهاى مختلف شرقى و غربى ترجمه شده است[21]. این کتابها ساختار و نظام
ویژهاى دارند.
چند عامل در ساختن صورت و نظام صورى این کتاب مؤثراند:
1: آن کتابها هم راجع به فلسفه اخلاق و هم علم اخلاق اظهار نظر کردهاند و
مسایل هر دو دانش در آنها یافت مىشود. بنابراین نماى بیرونى (همچنین
محتواى درونى) آن کتب ترکیبى از هر دو دانش است. ولى مباحث و مسایل
آن دو دانش در آن کتابها متفاوت است؛
2: مطلب دوم آن که محورهایى که مسکویه و خواجه روى آن پافشارى کردهاند
و مباحث و عناوین را بر اساس آنها پىریزى کردهاند، غیر از محورهایى
است که غزالى به آنها اهمیت داده است؛ لذا نماى بیرونى این دو دسته
کتاب کاملاً متفاوت مىباشد؛
3: فلاسفه، اخلاق را در حکمت جاى دادهاند. مقسم فلسفه، حکمت است و
اقسام آن الهیات، ریاضیات، طبیعیات، سیر منزل، اخلاق و سیاست مدن
مىباشد. اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن زیر عنوان حکمت عملى جاى
مىگیرند.
اما غزالى در احیاء علومالدّین، اخلاق را در خانواده فلسفه اسکان نداده
بلکه آن را در کنار فقه و تفسیر نشانده و ماهیت آن را شرعى و محمود دانسته
است.
بنابراین ابوعلى مسکویه و پیرو او یعنى خواجه نصیر و غزالى دو جور
نگرش به اخلاق داشتهاند؛ به همین دلیل اخلاقهاى آنها دو معناى کاملاً
متفاوت دارد. اخلاقى که در محیط فلسفه نوشته شده رنگ فلسفى دارد و
اخلاقى که در محیط تصوف و عرفان نوشته شده رنگ دیگر و اخلاقى که در
فضاى آیات و احادیث، نگاشته شده ساختار شرعى خواهد داشت.
مبادى نظام اخلاقى
عالمان گذشته براى هر علم، هدف، موضوع، مسایل، تعریف و نیز مبادى در
نظر مىگرفتند. مبادى تصورى و تصدیقى، در واقع، زیربناها و ستونهاى هر
علم است. اخلاق پژوهان مسلمان براى اخلاق هم مبادى در نظر گرفتهاند. حال
این پرسش مطرح است که مشربهاى مختلف، چه تفاوتهایى در مبادى
دارند؟ به عبارت دیگر هر کدام از مشربها چه مبادى براى نظام مطلوب خود
تعریف کردهاند؟
به نظر ابنمسکویه تعریف و موضوع اخلاق و مبادى آن اینگونه است:
«إن المحصّل لأنفسنا خلقا تصدر به عنا الأفعال کلها جمیلة و تکون مع
ذلک سهلة علینا لاکلفة فیها و لا مشقة. و الطریق فى ذلک ان نعرف اولاً نفوسنا
ما هى؟ و أىّ شىء هى؟ و لأىّ شىء أوجدت فینا؟ اعنى کمالها و غایتها و ما
قواها و ملکاتها التى اذا استعملناها على ما ینبغى، بلغنا بها هذه الرتبة العالیة. و
لما کان لکل صناعة مبادى علیها تبتنى و بها تحصل و کانت تلک المبادى
مأخوذة من صناعة اخرى و لیس فى شىء من هذا الصناعات ان تبین مبادئ
انفسها، کان لنا عذر واضح فى ذکر مبادى هذه الصناعة على طریق الاجمال و
الاشارة بالقول الوجیز و ان لم یکن مما قصدنا له[22].»
در توضیح دیدگاه ابنمسکویه، خواجه نصیر چنین نوشته است:
«بدان! نفس انسانى را چگونه خلقى اکتساب توان کرد که جملگى افعالى
که به ارادت از او صادر شود، جمیل و محمود بود. پس موضوع این علم نفس
انسانى بود از آن جهت که از او افعالى جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر
تواند شد به حسب ارادت او؛ و چون چنین بود، اول باید که معلوم باشد که
نفس انسانى چیست و غایت و کمال او در چیست و قوتهاى او کدام است
که چون آن را استعمال بر وجهى کنند که باید کمال و سعادتى که مطلوب
آنست حاصل آید و آن چیزى که مانع او باشد از وصول بدان کمال و بر جمله
تزکیه و تدسیه او که موجب فلاح و خبیث او شود کدام است؛ و اکثرا این
مبادى تعلّق به علم طبیعى دارد، اما از جهت آن که این علم در منفعت عامتر از
آن علم است و از روى افادات شاملتر، حوالهى این مقدمات به کلى به آنجا
کردن مقتضى حرمان جمهور طالبان باشد. پس بر سبیل حکایت نمطى موجز
که در استحضار تصورات این مطالب کافى بود تقریر داده آید[23].»
جملات فوق گویاى این است که اخلاق علمى داراى مبادى و مقاصد است.
مبادى آن، بیرون از علم اخلاق، مثلاً در طبیعیات مورد بحث قرار مىگیرد.
مبادى علم اخلاق در فلسفهى اخلاق بررسى مىشود، هرچند در گذشته فلسفه
اخلاق، دانشى مستقل نبوده است. به هر حال، خواجه تأکید مىکند که تعریف
و حقیقت خلق آدمى در اخلاق مطرح مىشود. نیز مىگوید: «صناعت تهذیب
اخلاق شریفترین صناعتهاست.»
خواجه و ابنمسکویه همهى مبادى علم اخلاق را مورد بحث قرار ندادهاند،
بلکه فقط به اثبات نفس، احصا و تعدید قواى نفس، خیر و سعادت پرداختهاند.
روش آنها در این زمینه مثل علماى طبیعى است و روش فلاسفهى اخلاق را
پیش نگرفتهاند. عالم طبیعى به اثبات و نفى نفس
مىپردازد و امروز فیلسوف اخلاق، «نفس» ثابت شده در روانشناسى یا فلسفه
را به عنوان اصل موضوعى مىگیرد و به افعال اخلاقى انسان ربط مىدهد.
وظیفهى فلسفهى اخلاق اثبات یا نفى نفس و تعدید قواى نفس نیست، بلکه
وظیفهى او تعیین ارتباط افعال اختیارى اخلاقى انسان با نفس است. به هر حال،
هر بحث اخلاقى که خارج از اکتساب فضایل و اجتناب رذایل باشد، خارج از
علم اخلاق و در حیطه و مسؤولیت فلسفهى اخلاق مىباشد.
مبادى علم اخلاق صرفا در فلسفهى اخلاق بحث مىشود، نه در علوم
دیگر. فلسفهى اخلاق پل و واسطهاى است که علم اخلاق را به علوم دیگر ربط
مىدهد؛ مثلاً نفس در طبیعیات اثبات شده است و فلسفهى اخلاق با اثبات
نفس و ربط نفس به افعال و ملکات اخلاقى (یعنى اثبات این که موضوع ملکات
و مصدر افعال اختیارى انسان نفس است)، نفس را به عالم علم اخلاق مىآورد.
اما این که خواجه مىگوید اکثرا این مبادى تعلّق به علم طبیعى دارد، اگر
منظورش ربط و تعلّق مستقیم علم اخلاق به علم طبیعى باشد، درست نیست و
اگر نظرش کل اخلاق (فلسفه و علم اخلاق) باشد، نظرى صائب خواهد بود.
مسکویه هم در کلام قبلى که از او نقل شد و هم در این عبارت: «الخلق حال
للنفس داعیة لها الى افعالها من غیر فکر و لا رویة[24]»؛ همچنین خواجه در
تعریف اخلاق که قبلاً نقل شد، به تعریف علم اخلاق پرداختهاند؛ زیرا فضایل و
رذایل ملکهاى و فعلى و اکتساب و اجتناب از محامد و رذایل را مطرح کردهاند و
این عین تعاریفى است که از علم اخلاق ارایه مىشود؛ اما آنها وقتى مسایل و
محتواى تعریف را آوردهاند؛ مسایلى از فلسفهى اخلاق را هم آوردهاند.
مسکویه، همانند خواجه، مبادى را از مقاصد تفکیک نکرده و هر کدام را
جداگانه مطرح ننموده است. بلکه کتابش شامل هفت مقاله است که در مقالهى
اول، مبادى، یعنى بحث نفس (اثبات، جوهریت و تجرد نفس) را آورده و بقیهى
این مقاله به مباحث علم اخلاق اختصاص یافته است. بحث خیر و سعادت را
نیز که خواجه در مبادى آورده، مسکویه در چند مقاله (اول و سوم و پنجم) به
طور پراکنده مطرح کرده است؛ و در هر هفت مقالهى کتاب او هم مباحثى از علم
اخلاق و هم فلسفهى اخلاق وجود دارد. مناسب است لختى به عبارات غزالى
بپردازیم و آنها را با عبارات مسکویه و خواجه مقایسه کنیم تا تفاوتهاى مبانى
این مشربها به دست آید.
غزالى در دو کتاب مهم اخلاقى خویش، یعنى کیمیاى سعادت و إحیاء
علومالدّین، به مبادى و تعریف علم اخلاق و موضوع آن تصریح نکرده است. به
عبادت دیگر، ابتداى کتابش را مثل فلاسفه به تعریف و تعیین موضوع و ذکر
مبادى اختصاص نداده است. ابو حامد از روش فلاسفه تبعیت نکرده، اما
مجموعه ویژگىهایى را براى اخلاق در جاهاى مختلف إحیاء علومالدّین و
کیمیاى سعادت آورده که با جمعآورى آنها مىتوان تعریف و موضوع اخلاق
مورد نظر او را استنباط کرد.
در مقدمهى کیمیاى سعادت از چهار عنوان (عنوان مسلمانى) یاد مىکند که
مىتوان آنها را از مبادى علم اخلاق دانست و در دانش فلسفهى اخلاق جاى
داد: عنوان اول: «در شناختن نفس خویش»؛ عنوان دوم: «در شناختن حق
سبحانه و تعالى»؛ عنوان سوم: «در معرفت دنیا»؛ در معرفت آخرت[25].»
منظور غزالى این است که با معرفت این چهار چیز، نام و عنوان مسلمانى
پیدا کردهاى و مسلمان واقعى شدن محتاج به چهار عمل است که دو تا از آنها
ظاهرى و مربوط به اعضاء و جوارح آدمى است و دو تاى دیگر باطنى و مربوط
به روح و روان انسان مىباشد. آن دو که ظاهر است رکنهاى عبادات و
معاملات مىباشد و آن دو که مربوط به ضمیر آدمى است و اخلاق انسان را
مىسازد مهلکات و منجیات مىباشد.
غزالى این چهار عنوان را هم مقدمه بر فقه (عمل بیرونى و ظاهرى) و هم
مقدمه براى عمل باطنى و روحى انسان (اخلاق) مىداند البته تعبیر او مبادى
نیست. بلکه آنها را به عنوان مقدمه ذکر کرده است، ولى چون این چهار عنوان،
خود، فضایل، رذایل و مهلکات، منجیات نیستند و از طرفى دیگر به آنها ربط
دارند، پس مىتوان به تعبیرمنطقیون و فلاسفه آنها را از مبادى تصدیقى علم
اخلاق دانست.
ربط آن چهار عنوان با علم اخلاق بدین گونه است که: براى عمل به فضایل و
منجیات و اجتناب از مهلکات، ابتدا باید آنها را شناخت و مصدر و محل
وجودى آنها را دانست؛ و خودشناسى درست، معرفت به آنهاست.
این صفات که در باطن تو جمع کردهاند، بعضى صفات ستوران و بعضى
صفات دیوان و بعضى فرشتگان است، تو از جملهى کدامى و کدام است که آن
حقیقت گوهر توست؟ چون این ندانى سعادت خود طلب نتوانى کرد.[26]»
به نظر غزالى، تهذیب نفس و تخلّق به اخلاق حمیده، با خداشناسى هم
مرتبط هست؛ چون اوست که منشأ اوامر و نواهى است و فضایل و رذایل از
ناحیهى او هستى یافتهاند و همهى تلاشهاى انسان به سوى اوست و او مقصد
اعلى است؛ و همچنین مظهر صفات جمال و جلال مىباشد که الگویى براى
انسان در کسب صفات است.
کسب صفات عالى اخلاقى و دورى گزیدن از اخلاق ناپسند، در این دنیا و در
این ظرف انجام مىگیرد و خود این ظرف جاذبهها و کششهایى دارد که
شناخت آن، تأثیر زیادى در روند بهسازى انسان دارد.
دنیا وسیله، طریق و مرکبى است که انسان را به سوى آخرت مىبرد و
شقاوت یا سعادت او در آخرت بستگى به چگونه استفاده کردن از این وسیله
دارد.
آخرت انگیزهى اصلى اعمال و محل پرداخت عقوبتها و پاداشها براى
اعمال اخلاقى و جایگاه حضور دستآوردهاى انسان مىباشد؛ لذا شناخت
آخرت هم در کنشها و واکنشهاى اخلاقى آدمى تأثیر دارد.
از میان آنچه غزالى به عنوان مقدمه و عناوین مسلمانى ذکر کرده است و ما
آنها را جزء مبادى علم اخلاق دانستیم، معرفت آخرت و دنیا و خداشناسى به
عنوان یک بحث در تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى مورد بحث قرار نگرفته
است. خودشناسى غزالى مانند معرفة النفس، تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى
نمىباشد. یعنى غزالى مانند آنها به اثبات نفس، تجرّد نفس، جوهریت نفس
و... نپرداخته است، بلکه بحث خود را در مجموعهاى از صفات، اعمال و
ملکهها مطرح کرده و در این باب تعابیرى آورده که مسکویه و خواجه
نیاوردهاند، مثل دل و فطرت؛ و به هر حال خودشناسى را با خداشناسى ارتباط
داده است.
ابوحامد غزالى در إحیاء علومالدین، قبل از ورود در عبادات دو کتاب آورده:
یکى «کتاب العلم» که به تقسیمبندى علوم و فضیلت علم پرداخته و دوم کتاب
قواعد العقائد که مباحث کلامى مثل معرفت به خداوند و وحدانیت او و
بخشهایى از این قبیل را مطرح نموده است.
کتاب قواعد العقائد را مىتوان با عنوان «خداشناسى» کیمیاى سعادت، با
عض نظر از اختلافات آنها مشابه دانست و آن را به علم اخلاق ربط داد و جزء
مسایل فلسفهى اخلاق محسوب کرد.
همچنین غزالى از ده کتاب، ربع مهلکات اول را به قلبشناسى (کتاب شرح
عجائب القلب) اختصاص داده و مباحث خودشناسى کیمیاى سعادت را در
سطحى عالىتر در این کتاب مطرح نموده است. این کتاب جزء مسایل علم
اخلاق نیست، بلکه در خانوادهى فلسفهى اخلاق جاى دارد.
کتابهاى دیگر ربع مهلکات و منجیات، به فضایل و رذایل و چگونگى
علاج و اکتساب آنها پرداختهاند که مشمول علم اخلاق مىباشند.
غیر از آنچه در دو کتاب غزالى به عنوان فلسفه اخلاق آمده و ما ذکر کردیم،
غزالى به مبادى تصورى علم اخلاق هم پرداخته؛ یعنى هرجا به واژهاى رسیده
آن را تشریح مفهومى کرده تا تصورى از آن به دست آید. البته روش غزالى
تعریف حدى و رسمى مفاهیم نیست؛ یعنى این گونه نیست که جنس و فصل و
اعراض آنها را ذکر کند، بلکه حقیقت و ویژگىهایى از آنها را ارایه مىکند.
مثلاً وقتى به خوف مىرسد مىنویسد: «حقیقت خوف: بدان که خوف نیز
حالتى است از احوال دل و آن آتش دردى است که در دل پدید آید و آن را سببى
است و ثمرهاى هست.»[27]
او همهى مهلکات و منجیات را تشریح مفهومى کرده و حقیقت آنها را
نمایانده است.
بخشى از کتاب اول ربع مهلکات به تبیین معنایى واژههاى نفس، روح، قلب
و عقل اختصاص یافته است:
«بیان معنى انفس و الروح و القلب و العقل و ما هو الوارد بهذه الأسامى:
اعلم ان هذه الاسماء الاربعة تستعمل فى هذه الابواب و یقل فى فحول العلماء
من یحیط هذه الاسامى و اختلاف معانىها و حدودها و مسمّیاتها، و اکثر
الأغالیط منشوها الجهل بمعنى هذه الاسامى و اشتراکها بین مسمّیات
مختلفة.»[28]
این گونه مباحث، بیان مبادى تصورى علم اخلاق است و جایگاه آن
فلسفهى اخلاق مىباشد. در بیان مبادى تصورى علم اخلاق، تفاوتهایى
بین رویهى غزالى و مسکویه هست که نیاز به تحقیق گستردهتر و مستقل
دارد.
نتیجه این که در همهى منابع فوق، مباحثى دال بر مبادى، یا به تعبیر امروزى،
زیرساختهاى نظام اخلاقى هست، ولى تمایزها و تفاوتهاى عمدهاى بین
آنها وجود دارد.
عناوین و سرفصلها: اگر نظریهى انطباق اسم با مسمى را هم قبول نداشته
باشیم، باز مىتوان گفت: عناوین و فهرست عناوین هر کتاب، تقریبا تابلوى
تمامنما و بیانگر محتواى آن کتاب است. عناوین نشانهى گرایش و علاقهى
مؤلف به طرح مباحث و مسایل خاصى است و مىتوان از عناوین به
ظرافتهاى فکرى مؤلّف پى برد. همچنین عناوین شکل و صورت هر نوشته را
مىنمایانند.
کتابهاى اخلاقى غزالى و مسکویه و خواجه اختلافهایى در عنوانگزینى
و سرفصل مباحث دارند که تا اندازهاى گویاى دغدغههاى فکرى آنها و بیانگر
مشربهاى اخلاقى آنهاست. گاه مشاهده مىشود که سرفصلهاى برخى از این
آثار با کتابهاى ارسطو و افلاطون تشابه دارد و از آنها تقلید کرده است. البته
نمىتوان گفت تقلید در همهى مسایل بوده، بلکه خود اخلاقپژوهان مسلمان
صاحب ابتکارهایى بودهاند.
در این بخش، اخلاق ناصرى از خواجه نصیر و تهذیب الأخلاق از مسکویه
را در مقایسه با کیمیاى سعادت و إحیاء علومالدّین غزالى بررسى مىکنیم.
نفس:نفس، سرفصل مهم در کتابهاى مسکویه و خواجه است و عناوین
فرعى مختلف مباحث مربوط به نفس در زیر چتر نفس جاى گرفتهاند. مسکویه
در مقالهى اول کتاب تهذیب الأخلاق چهار عنوان به نفس اختصاص داده است:
تعریف النفس الانسانیة؛ النفس لیست جسما و لا جزءاً من جسم؛ فضیلة النفس؛
قوى النفس و ما یتولّد عنها من الفضایل؛ و در مقالهى دوم عناوینى را جهت
توضیح نفس آورده است القوة العالمة و القوة العاملة؛ مراتب القوى و شرفها؛
الانسان؛ الملک و السبع و الخنزیر.
خواجه نصیر مباحث مربوط به نفس را در قسم اول کتابش در پنج فصل
آورده است. مقالت اول: در تهذیب اخلاق: مبادى و مقاصد. قسم اول در مبادى
و آن مشتمل است بر هفت فصل؛ فصل دوم: نفس انسانى که آن را ناطقه
خوانند؛ فصل سیم: تعدید قواى نفس انسانى و تمیز آن از قوتهاى دیگر؛ فصل
چهارم: انسان اشرف موجودات این عالم است؛ فصل پنجم: نفس انسانى را
کمالى و نقصانى هست؛ فصل ششم: کمال نفس در چیست؟
بعضى پژوهشگران بر این باورند که ابنمسکویه و خواجه این مباحث را از
افلاطون و ارسطو اخذ کردهاند.[29]یعنى آنکه سرفصلها و عناوین مباحث را
برگرفتهاند و خودشان به تحقیق بنیادى نپرداختهاند. به ویژه در مباحث
نفسشناسى و این که نفس مصدر افعال آدمى و پایگاه حالات و ملکات است؛
از اینرو، مرتبط با اخلاق است.
غزالى در کتابهاى فلسفى خود، مثل تهافت الفلاسفه، دیدگاه مشائى در
مورد قواى نفس را پذیرفته و مىگوید: «در آن چیزى که انکار آن واجب آید
وجود ندارد و امورى است که مشهود است و خدا عادت را به آنها جارى
فرموده است»[30]؛ معتقد است که در انسان موجودى عالى و مجرّد و
غیرجسمانى وجود دارد، اما در کتابهاى غیرفلسفى، شیوهى پژوهش را
عوض کرده و از اصطلاحاتى بهره گرفته که در آثار فلسفى نیست. مباحث او
دربارهى نفس در إحیاء علومالدّین و در کیمیاى سعادت به گونهاى است و
عناوین و اصطلاحاتى آورده که با تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى تفاوت دارد.
از بین چهار جلد إحیاء علومالدّین، در جلد سوم، کتاب اول از ربع مهلکات به
مباحث نفس اختصاص یافته و چنین نوشته است:
«کتاب شرح عجائب القلب: بیان معنى النفس و الروح و القلب و ما هو المراد
بهذه الأسامى؛ بیان جنود القلب؛ بیان خاصیة قلب الانسان؛ بیان مثل القلب
بالاضافة الى العلوم الخاصة؛ بیان حال القلب بالاضافة الى اقسام العلوم العقلیة و
الدینیة و الدنیویة و الاخرویة؛ بیان تسلّط الشیطان على القلب بالوسواس و معنى
الوسوسة و سبب غلبتها؛ بیان تفضیل مداخل الشیطان الى القلب؛ بیان سرعة
تقلب القلب و انقسام القلوب فى التغیر و الثبات.»
ابوحامد غزالى در کیمیاى سعادت، عنوان اول مسلمانى را به شناختن نفس
اختصاص داده و رؤس مطالبش بدین صورت است:
عنوان اول: در شناختن نفس خویش
فصل اول: کالبد ظاهر و معنى باطن؛ فصل دوم: شناخت حقیقت دل؛ فصل
سوم: حقیقت دل؛ فصل چهارم: دل شهریار تن؛ فصل پنجم: لشکر دل؛ فصل
ششم: فرمانروایى دل؛ فصل هفتم: ریشههاى خوبى و بدى در آدمى؛ فصل
هشتم: مراقبت حرکات و سکنات خویش؛ فصل نهم: اصل آدمى گوهر فرشتگان
است؛ فصل دهم: عجائب عالمهاى دل؛ فصل یازدهم: پیوند دل با عالم
ملکوت؛ فصل دوازدهم: زاده شدن آدمى بر فطرت؛ فصل سیزدهم: شرف دل از
روى قدرت؛ فصل چهاردهم: حقیقت نبوت و ولایت؛ فصل پانزدهم: حجاب
راه.
با اندک ملاحظهاى، تفاوت غزالى با مسکویه و خواجه در نما و صورت
مباحث مربوط به نفس به دست مىآید. غزالى مانند آنها به اثبات وجود نفس و
اثبات جوهریت شیاطین و تجرّد و باطن آن با براهین و قیاس نپرداخته است،
بلکه با الهام از آیات و روایات اولاً بیشتر از واژههایى مثل قلب و دل استفاده
کرده است؛ ثانیا با روشهاى خیلى ساده، نه براهین پیچیده و مشکل، خواننده
را به بعد مجرد و الهى انسان توجه داده است.
به هر حال، نماى بیرونى نفس در دو کتاب تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى
یک صبغه دارد و عناوین آنها هماهنگ و همانند است، ولى نماى صورى
ساختار مباحث نفس در کتابهاى غزالى نسبت به آثار خواجه و مسکویه
متفاوت است و حتى در یک تیتر و عنوان همانندى وجود ندارد.
خیر و سعادت
بعد از نفس، خیر و سعادت دومین عنوان قابل توجه در کتابهاى اخلاقى
است. خیر و سعادت در نظر افلاطون و ارسطو از اهمیت زیادى برخوردار است
و کسانى که با نگاه فلسفى و گرایش یونانى، به تحقیق و تألیف در عرصهى
اخلاق اسلامى پرداختهاند، به این مقوله اهمیت زیادى دادهاند.
ابنمسکویه یک مقاله از مقالات هفتگانهى کتابش را به این مبحث
اختصاص و عناوین زیر را در آن مقاله مورد بحث قرار داده است:
الفرق بین الخیر و السعادة؛ اقسام الخیر؛ الله تعالى هو الخیر الاولى؛ اقسام
السعادة على مذهب ارسطوطالیس؛ السعادة على رأى بقراط و فیثاغورس و
افلاطون و اشباههم؛ السعادة على رأى المحققین من الفلاسفة؛ السعادة
القصوى؛ شروط تحصیل السعادة؛ السعید لا یخرج من جو السعادة.
خواجه نصیرالدین طوسى در کتاباخلاق ناصرى، فصل هفتم از قسم
مبادى و فصل هشتم از قسم مقاصد را به خیر و سعادت اختصاص داده است.
تیترهاى مباحث این فصلها اینگونه است: خیر و سعادت و مطلوب از رسیدن
به کمال آن، مراتب و اجناس سعادت.
ارسطو در کتاب نیکوماخوس، در بخش اول، در دوازده فصل به بررسى
سعادت و خیر پرداخته است. آنچه ارسطو در این دوازده فصل آورده، الگویى
شد تا بعداً فلاسفهى مسلمان در کتابهاى اخلاقى خودشان نیز به خیر و
سعادت بپردازند. البته فلاسفهى اسلامى با هضم مطالب فلسفهى یونانى در
آموزههاى اسلامى، رنگ و صبغهى اسلامى به این مباحث دادند. به همین
جهت، براى پژوهشگران مشرب فلسفى اخلاق اسلامى ضرورى است. به
مطالعهى نیکوماخوس بپردازند تا نظریات امثال غزالى را بهتر بفهمند. ارسطو
برخلاف افلاطون که معتقد بود یک مثال خیر وجود دارد که تمام اشیاء خوب از
آن بهرهمند مىشوند[31]، تحقیق خود را با بررسى طرح کلى تمام اشیایى که به آنها
خوب گفته مىشود آغاز مىکند و نتیجه مىگیرد که واژهى «خوب» معانى
متعددى دارد که هر یک از این معانى را باید جداگانه در محدودهى حوزهى
کاربرد آن تعریف کرد. او معتقد است هر امرى غایتى دارد و خیر، غایت نهایى
امور است.[32]امور جزئى، مثل فن لشکرکشى یا پزشکى، غایت خیرى دارند[33].
غیر از اینها خیر اعلا هم وجود دارد که منطبق و یکسان با غایت و مقصد علم
اخلاق و سیاست است زیرا این دو علم شرافت دراند و علوم دیگر تابع آن دو
هستند. غایت علم اخلاق سعادت فردى است و غایت سیاست خیر عمومى
است.
ارسطو خیر اعلا را با سعادت[34]یکى مىداند و سعادت را به عنوان قواىطبیعى انسان، منطبق با فضیلت[35]تعریف مىکند. در نظر ارسطو، خیر یا خوبىعبارت است از: تحقق اهدافى که انسان فطرتا در پى آن است و این یعنى
ارضاى متعادل و معقول تمایلاتى که انسان نام سعادت بر آنها مىنهد، اما
افلاطون معتقد بود خوب عبارت است از تشبیه به صورت محض - یا طرح کلى
- خوبى که به عنوان ملاک تمام احکام اخلاقى تلقى مىشود: اعمال با حقاند،
قوانین با عدالتاند و مردم با فضیلتاند؛ نسبت به انطباقشان با طرح کمال
مطلوب.
برخى سعادت را امرى ظاهرى و مشهود مىدانند و آن را در لذت یا در
ثروت و یا در شرف مىپندارند. به اجمال مىتوان گفت: سعادت براى یک فرد
یک چیز و براى فرد دیگر چیز دیگرى است، حتى عقیدهى یک فرد براى تعبیر
موضوع سعادت تفاوت مىکند. هنگام بیمارى سعادت را در صحت و به هنگام
فقر، آن را در غنا مىپندارد.[36]
به نظر ارسطو، انسان خیر را براى خیر نمىخواهد بلکه براى سعادت
مىخواهد، ولى سعادت را به خاطر خود سعادت مىجوید. پس سعادت
متضمن تمام چیزهاست. بنابراین خیر اعلى و سعادت عینیت دارند.[37]
در فصل ششم از کتاب اول نیکوماخوس، ارسطو امتیاز انسان را از حیوان
بیان مىکند. ابتدا مىگوید: انسان با گاو و اسب و سایر حیوانات در حیات حسى
شریک است، ولى انسان یک جنبهى عقلانى دارد که حیات تأملى و رفتار
انسانى را به وجود مىآورد. بعداً مىنویسد: خیر براى انسان عبارت است از
فعالیت نفس بر وفق فضیلت، و در موردى که فضایل متعدد است خیر عبارت
است از:
فعالیت نفس توأم با عالىترین و کاملترین فضایل (منظور او از کاملترین
فضایل همان سعادت است). او ادامه مىدهد که خوشبختى و سعادت موقت
براى سعادتمند شدن کافى نیست، بلکه سعادت باید همیشگى و دائم باشد.[38]
سعادت عبارت است از فعالیت عقلانى توأم با کمال و فضیلت در تمام عصر.[39]
ارسطو خیر را به خیر خارجى که مربوط به بدن است و خیر مربوط به نفس
تعریف مىکند. به نظر ارسطو، خیر خارجى، مکمل سعادت و علت معدهّ براى
تحصیل سعادت است.[40]در نظر ارسطو، جایگاه جدى براى خداوند و توحید
در سعادت آدمى وجود ندارد. البته دربارهى موهبت و مساعدت خدایان به
انسان براى تحصیل سعادت حرفهایى دارد.
راجع به سعادت پس از مرگ، ارسطو نظر مساعدى ندارد؛ یعنى دقیقا معلوم
نکرده که بالاخره بعد از فوت، انسان، زندگانى و حیات سعادتمند یا
شقاوتمندى خواهد داشت یا نه. تعریفى که براى سعادت آورده صرفا این
دنیایى است.
او بحث سعادت پس از مرگ را در فصل یازدهم کتاب اول طرح کرده است.
تعریفى که ارسطو از سعادت ارایه مىدهد. از آن زمان به بعد مشهود شده است.
وى مىگوید: «سعادت فعالیت نفس در انطباق با فضیلت کامل است.» این
تعریف قرنها براى فلاسفه سرچشمهى ابهام و حیرت بوده و شروح و تفاسیر
گوناگونى دربارهى آن عرضه شده است. یکى از تفاسیرى که مورد پسند واقع
شده - هر چند تنها تفسیر موجه نیست - این است: ارسطو اصرار مىورزد که
سعادت چیزى ایستا و ساکن نیست، بلکه نوعى فعالیت است. منظور وى از این
گفته که سعادت ساکن و ایستا نیست چیست؟ آدمیان مایلند سعادت را امرى
بدانند که با طى طریق به آن مىتوان رسید. در نظر اینان، سعادت، هدف و
مقصد ثابت معینى است که اگر ما به راه و روش معین رفتار کنیم به آن نایل
مىشویم، اما این درست همان چیزى است که ارسطو انکار مىکند. سعادت
فعالیت است: خوردن، مهر ورزیدن، کار کردن و غیره، اگر به نحو خاصى انجام
گیرد، سعادت نامیده مىشود.[41]
در کلمات ارسطو دیدیم که او آزادانه اعلام مىکند هدف زندگى، خیر فى
ذاته نیست، بلکه سعادت و خوشبختى است؛ زیرا ما سعادت را بهخاطر نفس
مىجوییم نه براى چیز دیگر، در صورتى که لذت و شرافت و علم را براى
صورتى مىخواهیم که خیال مىکنیم مىتواند ما را به سوى سعادت رهبرى
کند.
او تعریف سعادت به خیر مطلق را توضیح واضحات مىداند. مطلوب آن
است که تعریف روشنى از حقیقت سعادت و وسائلى که ما را به آن مىرساند
ارایه دهیم؛ با تشخیص ما به الامتیاز انسان از دیگر اشیاء؛ زیرا باید چنین فرض
کرد که سعادت انسان در آن است که صفات و استعدادات و وظایف خاص
انسانى را به حد کمال برساند. حال باید متوجه بود که بالاترین صفت ممتاز و
خاص انسان نیروى تفکر اوست و به این وسیله است که او از همهى حیوانات
گذشته و بر مقام آنها دسترسى و تسلّط پیدا کرده است، و هرچه این قدرت
بالاتر برود، مزیت و برترى او بیشتر خواهد گردید. پس شرط اساسى سعادت،
زندگى عقلانى است که قدرت و افتخار خاص انسان است، بقیه، شرایط و
اسباب معده محسوب مىشوند.[42]
غرض از نقل کلمات ارسطو این بود که اهمیت مبحث خیر و سعادت در
نظام اخلاقى یونان معلوم شود. همین مباحث در جهان اسلام هم مطرح شده و
فلاسفهى مسلمان نظام اخلاقى خویش را بر همین اساس پىریختند. اما غزالى
در کیمیاى سعادت و احیاء علومالدین هیچ عنوانى را به خیر و سعادت
اختصاص نداده است و این بحث که در کتب اخلاقى فلاسفه یک مشغلهى
بزرگ و یک محور اساسى محسوب مىشود، در کتابهایى مثل دو کتاب فوق،
با سکوت همراه است. البته او در لابلاى برخى ابحاث سخنى از خیر یا سعادت
آورده است، ولى این بحث در نظر او اساسى و رکن به حساب نمىآمده است.
فضایل و رذایل:
فضایل و رذایل سرفصل مهم دیگر در کتابهاى اخلاقى مسلمانان است.
مشرب اخلاق فلسفى، مثل کتابهاى تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى به
مبحث فضایل و رذایل و ملاک آنها، اجناس و انواع آنها و ربط آنها به قواى
نفس محوریت داده است. بخش معتنابهى از کتابهاى این مشرب راجع به این
مبحث است؛ حتى عناوین زیادى در این کتابها به این بحث اختصاص یافته
است. مثلاً یک سوم کتاب تهذیب الأخلاق در اینباره است. ریشه و پیشینهى
تاریخى این بحث، نیکوماخوس ارسطو و محاورات افلاطون است.
اما مشرب اخلاق دینى و پژوهشگرانى مثل غزالى، محورى به نام فضایل و
رذایل درنظر نگرفته و عنوانى به این نام نیاوردهاند و عناوین و سرفصلهاى
کتابهاى احیاء و کیمیا، نظام و صورتى دیگر دارد.
نتیجه آن که نماى بیرونى کتابهاى تهذیب الأخلاق و اخلاق ناصرى نسبت
به کیمیاى سعادت و احیاء علومالدین خیلى تفاوت دارد، آنها دو ساختمان با
دو نماى کاملاً متفاوت ساخته و دو نظام با دو صورت متغایر ارایه کردهاند. این
تفاوتها، ریشه در رویکرد آنان به دین و فلسفه و گرایشهاى فکرى آنها دارد.
جایگاه اخلاق:
در طبقهبندى علوم، هر کدام از پژوهشگران اخلاق، از مسکویه و غزالى تا
دورهى جدید، جایگاه ویژهاى براى علم اخلاق در تقسیمبندى دانشها در نظر
گرفتهاند. رده دادن به اخلاق نشانگر این است که آنها چگونه به اخلاق
نگریسته و اخلاق را در کجاى تقسیمبندى خود جاى دادهاند. جاى اخلاق در
تقسیم و طبقهبندى علوم نشانگر منزلت آن است.
اخلاقى که به دست فیلسوف نوشته شده و آن را در خانوادهى حکمت
پرورانده است، نظام و صبغهى ویژهاى دارد. رنگ این اخلاق فیلسوفانه و با
علومى مثل طبیعیات و سیاست مدن قرابت بیشترى دارد[43]تا با فقه، قرآن و
حدیث. در سویى دیگر، اخلاقى که به دست امثال غزالى ساخته شده، چون در
یک محیط علمى و تقسیمبندى دیگرى از علوم مطرح شده، ساختار دیگرى
دارد و خویشاوندى آن با فقه و حدیث و قرآن بیشتر است.[44]
فلاسفه، اخلاق را شاخهاى از حکمت مىدانستند. طبقهبندى ارسطو و
پیروان یونانى او اینست که علوم به دو دسته ى نظرى و عملى و نظرى به
الهیات، ریاضیات و طبیعیات و عملى به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن
منقسم مىشوند.[45]
در جهان اسلام این تقسیم با تفاوتهاى جزئى توسط یعقوب بن اسحاق
کندى (185-260ق) و فارابى (258-339ق) و ابنسینا (370-428ق) بیان
شده است و آنها همان طبقهبندى ارسطو را بسط داده و فروعات دیگرى براى
آن آوردهاند.[46]
به هر حال، فلاسفهى مشاء از نگاه فلسفه به اخلاق نگاه مىکردند و آن را در
کنار تدبیر منزل و سیاست مدن قرار مىدادند. به همین جهت، گاهى مسایل
تدبیر منزل را به خانهى اخلاق مىآورند؛ مثل تأدیب و تربیت بچه که مسکویه
در تهذیب الأخلاق مورد بررسى قرار داده است. آنان ربط وثیقى بین اخلاق و
سیاست برقرار مىکردند، چون سیاست زمینهساز و فراهم آورندهى شرایط لازم
براى تهذیب الأخلاق است. صاحبان این رویه، اصول و مبادى خود را از
حکمت نظرى دریافت مىدارند نه از منابع دیگر. با این وصف، شکل و صورت
و نظام این نوع اخلاق ویژگى خاصى دارد، چون در خانهى فلسفه رشد و نمو
کرده است.
کتاب تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق، فقط در مورد یک قسم حکمت
عملى، یعنى اخلاق، نوشته شده و از دو قسم دیگر حکمت عملى خالى است.
اخلاق ناصرى که ترجمه و تحریر تهذیب الأخلاق است، دو قسم دیگر حکمت
عملى، یعنى خانهدارى و کشوردارى را هم آورده است. خواجه در این مورد
مىگوید:
«هرچند آن کتاب (تهذیب الأخلاق) مشتمل بر شریفترین بخش حکمت
عملى است، اما از دو قسم دیگر، یعنى حکمت مدنى و حکمت منزلى، خالى
است.[47]»
ابنمسکویه در تهذیب الأخلاق دو بحث مهم دیگر را که جزء مسایل تدبیر منزل
و سیاست مدن است مطرح کرده که عبارتاند از: اخلاق احداث و تأدیب آنها
که به بحثهاى چگونگى تهذیب اطفال، تعلیم آداب غذا خوردن، لباس
پوشیدن و در مجلس نشستن مىپردازد.[48]
البته غزالى هم در جلد سوم احیاء علومالدّین تحت عنوان: بیان الطریق فى
ریاضة الصبیان فى اول نشؤهم و وجه تأدیبهم و تحسین اخلاق[49]به این بحث
پرداخته است؛[50]ولى نگاه غزالى کاملاً متخذ از آیات و روایات است؛ در حالى
که تربیت فلاسفه از تجربیات پزشکى و عرف مردم اخذ شده است.
مبحث دوم مورد توجه اخلاق پژوهان فیلسوف، محبت است. مسکویه در
مقالهى پنجم تهذیب الأخلاق به محبت پرداخته است. این محبت صبغهى
اجتماعى دارد[51]و به معناى تعاون اجتماعى است:
«قد سبق القول فى حاجة بعض الناس الى بعض و تبیین أن کل واحد منهم
یجد تمامه عند صاحبه و ان الضرورة داعیة الى استعانة بعضهم ببعض، لان
الناس مطبوعون على النقصانات و مضطرون الى تماماتها.»[52]
به همین سبب، خواجه این مبحث را در حکمت مدنى آورده است. عنوان
خواجه چنین است: «فضیلت محبت که قوام ارتباط اجتماعات به آن است و
اقسام آن.»[53]
منظور آن است که محبت اجتماعى که بحثى از مباحث علم سیاست و
جامعهشناسى است توسط مسکویه در اخلاق آمده است؛ این به جهت
همسایگى اخلاق و سیاست مدن است.
البته غزالى هم بابى راجع به محبت دارد و آن را در اصل نهم از ربع منجیات
کتاب کیمیاى سعادت آورده است، ولى منظور او حبّ و دوستى خداوند است:
«اصل نهم در مبحث و شوق و رضا: بدان که همهى اهل اسلام را اتفاق است بر
آن که دوست داشت خداى تعالى فریضه است و خداى تعالى مىگوید یحبّهم و
یحبّونه.»[54]
از جمله نکات مهمى که در آشکار ساختن چهرهى اخلاق فیلسوفانه تعیین
کننده است، نکتهاى است که خواجه در اخلاق ناصرى به آن اشاره نموده است.
خواجه در تقسیم حکمت عملى مىنویسد: «و اما حکمت عملى، و آن دانستن
مصالح حرکات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى بود بر وجهى که مؤدّى باشد
به نظام احوال معاش و معاد ایشان؛ و آن هم منقسم شود به دو قسم: یکى آنچه
راجع بود با هر نفسى به انفراد و دیگر آنچه راجع بود با جماعتى به مشارکت...
باید دانست که مبادى مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر که مقتضى
نظام امور و احوال ایشان بود، در اصل یا طبع باشد یا وضع. اما آنچه مبدأ آن
طبع بود» آن است که تفاصیل آن مقتضاى عقول اهل بصارت و تجارب ارباب
کیاست بود و به اختلاف ادوار و تقلّب سیر و آثار، مختلف و متبدّل نشود و آن
اقسام حکمت عملى است که یاد کرده است؛ و اما آنچه مبدأ آن وضعبود، اگر
سبب وضع اتفاق رأى جماعتى بود بر آن آن، را آداب و رسوم خوانند و اگر
سببْ اقتضاى رأى بزرگى بود؛ مانند پیغمبرى یا امامى، آن را نوامیس الهى
گویند؛ و آن نیز سه صنف باشد: عبادات، و مناکحات و معاملات، و حدود و
سیاسات. این نوع علم را علم فقه خوانند و چون مبدأ این جنس اعمال مجرد
طبع نباشد، وضع است به تقلّب احوال و تغلّب رجال و تطاول روزگار و تفاوت
ادوار و تبدّل ملل و دول در بدل افتد و این باب از روى تفضیل خارج افتد از
اقسام حکمت. چه نظر حکیم مقصور است بر تتبّع قضایاى عقول و تفحّص از
کلیات امور که زوال و انتقال بدان متطرّق نشود و به اندراس ملل و انصرام دول
مندرس و متبدّل نگردد.[55]»
نگرش خواجه به اخلاق این است که اخلاق در طبع انسانها وجود دارد و
وظیفهى عقل کشف آنهاست و به همین جهت ربطى به شرع و پیامبران ندارد،
و اخلاق چون طبعى است نه وضعى، پس تغییر و تبدّل در آن راه ندارد، یعنى
ثابت و جاودانه است و احکام اخلاقى زوالپذیر نمىباشند. به همین جهت
است که گفتهها و آراى یونانیان و ارسطو بدون تغییر و جاودانه است و براى
خواجه حجیت دارد؛ و نیز به همین جهت اخلاق را در محدودهى شرع ندیده
است. بالاخره ذهنیت خواجه در مورد اخلاق باعث شده نما و آرایش خاص به
اخلاق بدهد که با آرایش نظامى اخلاقى غزالى تفاوتهاى زیادى دارد؛ و چون
غزالى اخلاق را در حیطهى شرع نگاه مىکرده است، سزاوار است نظر غزالى را
نقل و مورد بررسى قرار دهیم.
غزالى مقدمهى کتاب کیمیاى سعادت را با عنوان «مسلمانى» و ذیل چهار
عنوان: شناخت نفس، شناخت حق تعالى، معرفت دنیا و معرفت آخرت آغاز
مىکند و سپس به ارکان مسلمانى مىپردازد؛ و حقیقت آن را نیز در چهار رکن
(عبادات، عادات، مهلکات و منجیات) و هر رکن را در ده اصل نقل و بررسى
مىکند.
غزالى عمدهى مباحث اخلاقى را در دو رکن مهلکات و منجیات آورده
است. طرح غزالى در تبویب و تنظیم مباحث اخلاقى، جدید و ابتکار ویژهى
اوست و سابقهى قبلى ندارد. از این حیث مىتوان او را در اخلاق یک مجدّد
دانست؛ چون طرح و رویه و مشرب جدیدى را در اخلاق تأسیس کرده است.
غزالى در إحیاء علومالدین مىنویسد: «آنچه مرا بر آن داشت که کتاب را بر
چهار ربع تقسیم کنم دو چیز بود:
احدهما: و هو الباعث الاصلى ان هذا الترتیب فى التحقیق و التفهیم
کالضرورة لان العلم الذى یتوجه به الى الاخرة ینقسم الى علم المعاملة و علم
المکاشفة، و اعنى بعلم المکاشفة ما یطلب منه الکشف المعلوم فقط، و اعنى
بعلم المعاملة ما المکاشفة التى لا رخصة فى ابداعها الکتب. ثم المعاملة ینقسم
الى علم ظاهر اعنى العلم باعمال الجوارح، و الى علم باطن اعنى العلم باعمال
القلوب و الجارى على الجوارح ما عادة او عبادة و الوارد على القلوب التى هى
بحکم الاحتجاب عن الحواس من عالم اما او محمود او مذموم.
فالواجب انقسم هذا العلم الى شطرین ظاهر و باطن و الشطر الظاهر المتعلق
بالجوارح انقسم الى مذموم و محمود فکان المجموع اربعة اقسام.
الباعث الثانى: انى رأیت الرغبة من طلبه اعلم صادقة فى الذى صلح عند من
لا یخاف الله سبحانه و تعالى المتدرع به الى المباهات و الاستطهار بجاهد و
منزلهد فى المنافسات و هو مرتب على اربعة ارباع و المتزیى بزىّ المحبوب
محبوب.[56]»
بنابراین انگیزهى غزالى یکى ضرورى بودن این تقسیمبندى و دیگر تقلید و
پیروى از فقه مىباشد.
فقها ابواب فقه را در چهار دسته محصور کردهاند: عبادات، عقود، ایقاعات و
سیاسات. در وجه این حصر چنین گفته شده است: مسایل فقهى یا به امور
آخرت مربوط است و این قسم، عبادات است؛ یا به امور دنیا مربوط است، در
این صورت یا به لفظ و عبارت نیاز دارد یا نه؟ آن که نیاز دارد. اگر نیاز از دو طرف
باشد، قسم عقود است؛ مانند: بیع و صلح، و اگر از یک طرف کافى باشد، قسم
ایقاعات است؛ مانند: طلاق و عتق، و اگر نیاز به عبارت و لفظ نباشد قسم احکام
و سیاسات (جزائیات اسلام حدود و دیات) است.[57]»
غزالى انگیزهى اول خود را ضرورى و بدیهى بودن تقسیمبندىاش ذکر کرد؛
چون که علوم آخرت گرا را به دو دستهى مکاشفهاى و معاملهاى تقسیم کرد.
یعنى علوم یا قابل انتقال و تفهیم و تفاهم هستند و یا نیستند. به عبارت دیگر،
علوم یا وابسته به تجربیات شخصى و درونى انسانها هستند و به الفاظ و
عبارات در نمىآیند، و یا با الفاظ و تعبیرات مىتوان آنها را بیان کردو به
اقتضاى آنها عمل نمود.
بیان غزالى در کیمیاى سعادت نیز مثل احیاء علومالدّین است:
«ارکان معاملات مسلمانى چهار است: دو به ظاهر تعلّق دارد و دو به باطن.
آن دو که به ظاهر تعلّق دارد: رکن اول گذاردن فرمان حق است که آن را عبادت
گویند. رکن دوم: نگاه داشتن ادب است اندر حرکات، سکنات و معیشت که آن
را معاملات گویند؛ و اما آن دو که به باطن تعلّق دارد: یکى پاک کردن دل است از
اخلاق ناپسندیده چون خشم و بخل و حسد و کبر و عجب و ریا که این اخلاق
را مهلکات گویند و عقبات راه دین گویند: و دیگر رکن، آراستن دل است به
اخلاق پسندیده چون صبر و شکر و محبت و رضا و رجا و توکل که آن را
منجیات گویند.[58]»
غزالى بحث مفصلى راجع به تقسیمبندى علوم در إحیاء علومالدّین دارد.[59]
نتیجه آن که چون غزالى اخلاق را جزء علوم معاملهاى مىدانسته و از طرف
دیگر، اخلاق را در خانوادهى علوم آخرتگرا آورده و در کنار عبادات و
معاملات جاى داده و از منابع قرآنى و روایى براى تحلیل مسایل آن کمک گرفته
است، معتقد است: اخلاق همه زوایا و ابعاد انسانى را فرا مىگیرد؛ چون شرع،
تعالیم اخلاقىاش گسترده است، لذا صبغه و صورت اخلاقى غزالى تفاوت
زیادى با نظام اخلاقى فلاسفه دارد.
نتیجهگیرى:
بخشى از فرهنگ اسلامى، مباحث اخلاقى است. تلاشهاى زیادى براى
نظاممند ساختن این مباحث انجام یافته است. تاریخ فرهنگ اسلامى شاهد این
تلاشهاست. از سوى دیگر، دیدگاههاى اخلاقپژوهان مسلمان تحولات زیادى
تا به امروز داشته است. به طورى که گاه این دیدگاهها، آن چنان متفاوت و متمایز
شدهاند که به یک مشرب اخلاقى تبدیل شدهاند. از اینرو، مىتوان گفت در
درون نظام اخلاقى اسلام، چند مشرب تولّد یافته و تا به امروز ادامه حیات داده
است.
این مقاله به روش کاوش درونى به مطالعهى نظام اخلاقى اسلام، البته فقط در
قلمرو تفاوتهاى مشربها پرداخت و با بررسى قلههاى اخلاق مثل آراى
اخلاقى ابوعلى مسکویه و غزالى تلاش جدیدى براى یافتن تمایزها نمود تا از
این رهگذر به مشربها دست یابد، آنگاه بتواند این نظام را بفهمد. به عبارت
دیگر، روش این مقاله استقرایى و بررسى از پایین به بالا است. البته جستجوى
استقرایى خود را در تاریخ نمىبرد، بکه به درون کتابهاى اخلاقى مهم و
لایههاى افکار اخلاقپژوهان سرآمد مىرود.
به دلیل این که این روش پژوهش در عرصهى اخلاق کمتر اجرا شده، به نظر
مىرسد روش و رهیافتهاى این مقاله جدید باشد و نیاز به تأملات فراوانى
دارد تا پختهتر شود. از اینرو، استدعا دارد که ارباب قلم و خرد، راهنماى
نگارنده باشند و با نقد خود این مقاله را استحکام بخشند. بلکه با ساماندار
شدن نظام اخلاقى اسلام، اخلاق مسلمانان به عنوان یک دغدغهى همگانى
کمال یابد.
________________________________________
[1]ـ دانشى که از مبادى تصویرى و تصدیقى علم اخلاق بحث مىکند.
[2]ـ دانشى که از تاریخ، تحولات و عوامل، موجبات تحولات، بنیان گذاران، روش و متد علم اخلاق بحث مىکند.
[3]ـ حتى در عصر حاضر، اخلاق به عنوان یک علم در کنار علوم دیگر اسلامى نشانده نمىشود. کتابهایى مثل خدمات متقابل اسلام و ایران مرتضى مطهرى و تاریخ ادبیات در ایران (ذبیحالله صفا) که علوم اسلامى را ریشهیابى تاریخى و تحلیل کردهاند، علم اخلاق را مستقلاً مطرح نساختهاند.
[4]ـ خاورشناسانى مانند کرادى معتقدند اخلاق به عنوان یک دانش مستقل اصلاً مورد
توجه مسلمین نبوده است. نویسندهى کتاب ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة عبدالعزیز عزت در این مورد مىنویسد: «ان المستشرقین یهملون دراسة الأخلاق و دراسة مسکویة کفیلسوف اخلاقى. یعتقدرون ـ کما یعبّر احدهم و هو الاستاذ کرادى ـ أن الأخلاق باعتبارها علما قائما بذاته لم یلق الحظوة عند المسلمین، مع ان العرب عند ما اهتموا بالفلسفة و علومها لم یهملوا الأخلاق مطلقا.»
[5]ـ علامه طباطبایى سه مسلک و مکتب اخلاقى را تصور کرده است: 1. اخلاق یونانى؛ 2. اخلاق آخرت گرا؛ 3. اخلاق قرآنى و توحیدى (ترجمهى المیزان، ج 2، صص 219 تا 226؛ همچنین صص 242 تا 248. دکتر عبدالعزیز عزت اخلاق اسلامى را داراى سه گرایش مىداند: 1. الأخلاق الدینیه؛ 2. الحکمة الأخلاقیة؛ 3. الأخلاق الیونانیة (ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، صص 193 تا 208. مرتضى مطهرى سه نوع اخلاق گزارش کرده است: اخلاق فیلسوفانه یا اخلاق سقراطى، اخلاق عارفانه یا متصوفانه، اخلاق حدیثى (تعلیم و تربیت در اسلام، ص 200)
[6]ـ البته پژوهشهایى انجام یافته، ولى در جامعیت آنها تشکیک است. براى نمونه عبدالعظیم عطیه کتابى به نام: الأخلاق فىالفکر العربى المعاصر دراسة تحلیلیة للاتجاهات الأخلاقیة الحالیة فى الوطن العربى دارد و انواع مشربها و آثار قلمى آنها را در عصر حاضر تحلیل کرده است که خلاصه آن این است: رویههاى اخلاقى گذشته، الان هم طرفدار و دنبالهرو دارد. البته تحلیل او با این که جذاب و سودمند است، ولى جامع نیست. نیز کتاب الأخلاق عند الغزالى از زکى مبارک و ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة از عبدالعزیز عزت، نمونههاى دیگر هستند که چنین شیوهاى دارند.
[7]ـ کتابهایى مانند الأخلاق عند الغزالى از زکى مبارک و ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة
از عبدالعزیز عزت، به عنوان نمونههایى که شیوهى اخلاق فلسفى را بررسى کردهاند، نسبت به بررسىها و کتابهایى که در باره دیگر اخلاقى منتشر شده در فرهنگ اسلامى بیشتراند.
[8]ـ انتساب دستگاه اخلاقى مسکویه به فلسفه مشهور است. مثلاً پژوهشگرى دربارهاش نوشته است: «إن فلسفة مسکویه الأخلاقیة مرتبطة کل الارتباط بفلسفة عامة، لها نزعتها الخاصة فى فهم طبیعة النفس البشریة و أمر العالم أجمع و أمر أصل الموجود و الموجودات. ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، ص 221
[9]ـ منابع زیادى دربارهى غزالى هست؛ مثل: فرار از مدرسه، زرین کوب؛ نزهة الأرواح، شهروزى؛ الفلسفة الأخلاقیة الأفلاطونیة، ناجى تکریتى؛ تاریخ فلسفه در اسلام، شریف؛ سرگذشت و عقاید فلسفهى خواجه؛ تاریخ فلسفه اسلامى، کربن؛ تاریخ فلسفه در اسلام، دبور، ترجمه: شوقى؛ غزالى نامه، همایى؛ مجله معارف «غزالى نامه»؛ منطق و معرفت.
[10]ـ الطبقات الشافعیة، السبکى، ج 2، ص 15: یعنى: «اگر فقط کتاب احیاء نزد مسلمانان بود، کفایت مىکرد».
[11]ـ نقل از مقدمهى کیمیاى سعادت، ج 1، ص 40 ملاصدرا حرفهاى دیگرى راجع به غزالى
دارد که مراجعه گردد به مجلهى معارف «غزالى نامه»، صص 18، 19، 34، 64، 68، 96، همچنین منطق و معرفت، ص 13.
[12]ـ تاریخ فلسفه، دى بور، صص 163، 118، 134، 155.
[13]ـ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، ص 194.
[14]ـ تاریخ تمدن، چاپ قدیم، ج 11، ص 317.
[15]ـ این نکته در روایتهاى متعدد تأکید شده است. از جمله این روایت اساس اسلام را اخلاق دانسته است: «لقد أقبل رجل على رسول الله ص، فصار بین یدیه، فقال: یا رسول الله! ما الدین؟ فأجاب الرسول (ص): «حسن الخلق»، و لعلّ هذا هو السبب فى أن یقول ابن عباس: لکل بنیان أساس و أساس الإسلام حسن الخلق. (موسوعة أخلاق القرآن، احمد الشرباصى، ج 1ـ2، صفحهى «ى»)
[16]ـ این کتاب منسوب به امام صادق است. در مقدمه این کتاب آمده است: که «هذا کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، من کلام الإمام الحاذق و فیاض الحقاین جعفر بن محمد الصادق». شارح این کتاب، حسن مصطفوى، راجع به این انتساب نوشته است: «این کتاب شریف لفظ و عبارت آن حضرت نیست، بلکه بهترین و پرارزشترین مجموعهاى است که یکى از بزرگان برجستهى شیعه، آداب و معارف و اخلاق و سنن مذهب است شیعهى جعفرى را تألیف و تدوین کرده و آن را به حضرت صادقع که یگانه مروّج و مبیّن احکام و آداب این مذهب نسبت داده است. حقیقت این نسبت از لحاظ معنى و حقیقت است نه لفظ و عبارت.» (مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح حسن مصطفوى، مقدمه، ص 2)
[17]ـ نگاه کنید. به: تاریخ فلسفه، دبور، ص 21، تاریخ فلسفه، کربن، صص 208ـ209؛ تاریخ
تمدن، ویل دورانت، ج 1ـ4، صص 308ـ309؛ الفلسفة الأخلاقیة الأفلاطونیة عند مفکرى الإسلام، ناجى تکریتى، صص 5ـ6؛ تاریخ ادبیات، ذبیحالله صفا، ج 4، ص 284، همچنین ج 1، صص 92ـ94؛ مقدمهى اخلاق محتشمى، محمد تقى دانشپژوه، ص 5؛ فهرست ابن ندیم، ص 312؛ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، عبدالعزیز عزت صص، 360 تا 430.
[18]ـ المیزان علامه طباطبایى، ترجمه فارسى، ج 2، صص 219 تا 226 و 242 تا 248؛ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، ص 194.
[19]ـ نویسندهى کتاب تاریخ المذاهب الفلسفیة اعتقاد دارد که مسلمانان نظام اخلاقى خود را از افلاطون اخذ کردهاند. ج 1،ص 174.
[20]ـ احمدبن محمدبن یعقوب مشهور به ابنمسکویه یا ابوعلى مسکویه درگذشت 421ق مورخ)، طبیب و فیلسوف مشهور ایرانى است. ولى منشى و کتابدار مخلبى وزیر بود. در زمان عضدالدوله و صمصامالدولهى دیلمى در دستگاه ابوالفضل بن عمید و پسرش ابوالفتح بن عمید مقام و جایگاه در خور توجهى یافت و در رى منزلت صخامشى داشت. کتاب تهذیب الأخلاق و کتاب تجارب الأمم دو اثر مهم اوست. سالهاى اواخر عمر را در اصفهان به فعالیتهاى فرهنگى مىپرداخت و گویا مدرسهاى داشت. در همین شهر درگذشت و همانجا دفن شد. ولى از عجایب این که مقبرهى او مشخص نیست. مقالهى مدفن ابومسکویه». نوشتهى محمد نورى (مجلهى فرهنگ اصفهان، شماره 8) جاى دقیق قبر را مطابق قرائن و شواهد معین کرده است. کتاب تهذیب الأخلاق و تطهیر الاعراق شهرت تاریخى و جهانى دارد. براى اولین بار در آستانه مصر در 1298ق چاپ شد. پس از آن دهها چاپ دارد. افراد مشهورى به تصحیح آن پرداختهاند و به چند زبان ترجمه شده است. (براى اطلاعات بیشتر نگاه کنید به مأخذشناسى علوم عقلى، محمد نورى و محسن کدیور، ج 1، صص 226ـ227)
یکى از تحریرهاى مهم این اثر، کتاب اخلاق ناصرى است که توسط خواجه نصیر طوسى (597-672) دانشمند شیعهى ایرانى و از بزرگترین منجّمان و ریاضىدانان مسلمان تألیف شد. او حداقل سه اثر مهم اخلاقى دارد. اخلاق محتشمى، که محموعه رواىهاى اخلاقى است؛ اوصاف الاشراف، که به سبک عرفانى و صوفیانه اخلاق پرداخته است و بالاخره اخلاق ناصرى، که براساس تهذیب الأخلاق مسکویه و مبتنى بر فلسفهى یونانى و حکمت عملى شکل گرفته است.
[21]ـ اطلاعات شرحها، حاشیهها، ترجمههاى آلمانى، انگلیسى، لاتین، اردو که از 1650 میلادى سابقه چاپ دارد در مأخذشناسى علوم عقلى، ج 2، صص 1622ـ 1623 آمده است.
[22]ـ تهذیب الأخلاق، ابوعلى مسکویه، صص 27ـ 28.
[23]ـ اخلاق ناصرى، به کوشش مجتبى مینوى، ص 48
[24]ـ تهذیب الأخلاق، ص 51.
[25]ـ کیمیاى سعادت، ج 1، ص 11.
[26]ـ کیمیاى سعادت، ج 1، ص 14.
[27]ـ کیمیاى سعادت، ج2، ص401.
[28]ـ احیاء علومالدّین، ج3، ص5.
[29]ـ ابنمسکویه و فلسفته الأخلاقیة، عبدالعزیز عزت.
[30]ـ تهافت الفلاسفة، ترجمه: علىاصغر حلبى، ص60.
[31]ـ اخلاق نیکوماخوس، ارسطو، ترجمه: پورحسینى، ج1، صص 14-10.
[32]ـ همان، صص 2-1.
[33]ـ همان، صص 16-15.
[34]1- Happiness.
[35]2- virtue.
[36]ـ همان، ص 5.
[37]ـ همان، صص 17-16.
[38]ـ همان، ص 18.
[39]ـ همان، ص 21.
[40]ـ همان، ص 24.
[41]ـ همان، صص 26-21.
[42]ـ کلیات فلسفه، پاپکین و استرول، ص 16.
[43]ـ سقراط، افلاطون و ارسطو ادعاى سخن گفتن از وحى و مکاشفه را نداشتند، بلکه با قدرت احتجاج و علاقه
[44]ـ «إن الغزالى کان یعتنى بالفقه و التوحید فى مؤلّفاته؛ فکأنه یرى هذین الفنین جزءاً او
مقدمة لعلم الأخلاق». الأخلاق عند الغزالى، زکى مبارک، ص240.
[45]ـ قول دیگرى هست که علوم اسلامى را به سه دستهى عملى و نظرى و فنى ذوقى
تقسیم مىکند (طبقهبندى علوم در تمدن اسلامى، محمد صادق سجادى، ص76)
[46]ـ براى اطلاع بیشتر نگاه کنید به: احصاء العلوم، فارابى، نفائس الفنون، شمسالدین آملى؛
طبقهبندى علوم در تمدن اسلامى، سجادى.
[47]ـاخلاق ناصرى، ص36.
[48]ـ تهذیب الأخلاق، صص 53 تا 55 و 70 تا 75.
[49]ـ إحیاء علومالدّین، ج3، صص 78 - 79؛ کیمیاى سعادت، ج 2، ص 27.
[50]- مرحوم جلالالدین همایى تصریح کرده است که غزالى بسیار به تعلیم و تربیت اهتمام ورزید. به ویژه، به تربیت کودک بسیار اهمیت مىداد. غزالى نامه، صص 398-397
[51]ـ هر محبتى اخلاقى و ارزشى نیست. مرحوم مطهرى بحثى راجع به انواع محبت دارند و
نتیجه گرفتهاند محبتى که از روى غریزه و طبیعى باشد، مثل محبت مادر به فرزند، اخلاقى و ارزشى نیست فلسفهى اخلاق، صص 43-42. مسکویه دو گونه محبت در کتاب تهذیب الأخلاق مطرح کرده: یکى محبت انسانها به هم، که از روى مدنى بالطبع بودن آنهاست و ضرورت اجتماعى اقتضاى آن را دارد، و دوم محبت انسان به خداوند یا غیر؛ یعنى دوستىهایى که ضرورت طبیعى و غریزى نباشد. منظور از عبارت متن که مسکویه محبت را از دانش سیاست به دانش اخلاق آورده است، محبتهاى غیر اخلاقى است. تهذیب الأخلاق، صص 123 - 128
[52]ـ تهذیب الأخلاق، مسکویه، ص 125.
[53]ـ اخلاق ناصرى، ص 258.
[54]ـ کیمیاى سعادت، ج2، ص 569.
[55]ـ اخلاق ناصرى، صص 40 - 41.
[56]ـ إحیاء علومالدّین، ج 1، ص 11.
[57]ـ ادوار فقه، محمود شهابى، ج2، ص10.
[58]ـ کیمیاى سعادت، ج1، ص8.
[59]- إحیاء علومالدّین، ج1، صص 25 - 54 و ج3، ص20؛ کیمیاى سعادت، ج1، صص
131 - 134.