درنگى دیگردر انتساب آداب المتعلّمین به استاذ البشر (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
آیینى که با «اقرَء» آغاز گردید[2]و جستن دانش را بر هر مرد و زن گرونده فریضه
گردانید[3]، شاید بیش و پیش از هر سامان گروهى و نهاد اجتماعى، نظام تعلیم و تربیت
را بنیاد گذاشت و استوار داشت.
در این آیین، اندکى دانش از عبادت بسیار بهتر بود[4]و دانشمندى که مردمان از
دانش او سود مىبرند برتر از هفتاد هزار عابد به شمار مىرفت[5].
طبیعى بود که گروندگان بدین بهینْ آیینِ آسمانى، در جامعهاى که ارزش آدمى به
دانایى او بود[6]و دستیابى به کامیابى اینْجهانى و رستگارى آنْجهانى در گرو
آموختن، در طلب علم بکوشند و در راه رسیدن به آن از جان و مال خویش
دریغ ندارند.
شکلگیرى حلقههاى دامنْگستر درس و بحث و روایت و درایت، در مساجد و
مدارس، پیامد فرهنگ دانشپرور اسلام بود. گسترش این سامانههاى گروهى و
اجتماعى و فزونى شمار طالبان علوم، از یک سو، و انباشت تعالیم و رهنمودهاى
مربوط به آیینها و هنجارهاى آموختن و آموزانیدن، از سوى دیگر، ضرورت
تدوین آییننامههایى را دامن مىزد که هنجارها و پسندهاى راه دانشاندوزى را به
جویندگان نشان دهد و بسان «کتاب راهنما» على الخصوص طالب علمان نوآموز را،
با آداب تحصیل و بایستها و شایستهاى آن آشنا سازد.
عالمان و آموزگاران بزرگ تمدّن اسلامى، با همین هدف، از دیرباز، کتابها و
رسالههاى خرد و کلان فراوان نوشتهاند و کوشیدهاند تا آداب تعلیم و تعلّم دینى را
در آنها توضیح دهند. گوناگونى و فراوانى این نوشتهها چندان است که بازشناسى آنها
خود نیازمند تدوین یک کتابشناسى تفصیلى فربه و سترگ مىباشد.
در این میانه، چند کتاب و چند رساله ـ خصوصاً در حوزههاى فرهنگى منطقهى
ما ـ رواج و تداول بیشترى داشته است؛ از کتابها، در حوزهى تشیّع، مُنیة المُرید فى
أدَبِ المُفید و المُستفید، نوشتهى شیخ زین الدین بن علىّ عاملى (911 ـ 965 ه
.ق.) است، و از رسالهها، وجیزهى موسوم به آداب المتعلّمین که معمولاً به خواجه
نصیرالدّین طوسى (597 ـ 672 ه .ق.) معروف به «استاذ البشر» ـ قدّس اللّه سرّه
القدّوسى ـ نسبت داده مىشود.
رسالهى آداب المتعلّمین سدههاست که در فضاهاى علمى و تعلیمى شیعه روایى
و تداول داشته و به ویژه اندراج آن در مجموعهى درسى موسوم به جامع المقدّمات
ـ که از درسنامههاى حوزوى محسوب است ـ بر این رواج افزوده. معمولاً هم
بىتشکیک و تردید نویسندهى آن را خواجه نصیر الدین طوسى ـ روّح اللّه روحه
العزیز ـ مىدانسته و آداب المتعلّمین را به نام او باز مىخواندهاند.
در سدهى اخیر بعض محقّقان در انتساب آداب المتعلّمین به خواجهى طوسى قدسسره
تشکیک یا انکار آوردند.
یکى از کسانى که در انتساب آداب المتعلّمین به استاذ البشر تشکیک نمود،
شادروان استاد محمّد تقى دانشپژوه، نسخهشناس و فهرستنگار و متنپژوه بزرگ
روزگار ما، بود. چنان که در خاطر است آن فقید را در این باب مقالتى در مجلّهى
راهنماى کتاب باشد[7]. همو بود که معلوم داشت آداب المتعلّمین، نگاشتهاى است بر
بنیاد تعلیم المتعلّم از تألیفات برهان الدین زرنوجى حنفى (درگذشته پس از
593 ه .ق.).
شخص دیگر، دانشمند فرزانهى سپاهانى، شادروان استاد محمّد صدر هاشمى،
است. من خود نوشتار او را ندیدهام لیک چنان که مرحوم استاد بدرالدین کتابى
خاطرنشان فرموده، وى در شمارهى نوزدهم نشریّهى ادارهى فرهنگ استان دهم،
مقالهاى دربارهى مؤلّف آداب المتعلّمین نگاشته»[8]. به گزارش شادروان استاد
بدرالدین کتابى، مرحوم صدر هاشمى حدس زده بود... که مؤلّف آن [= آداب
المتعلّمین]، شخصى موسوم به محمود آبه و سال تألیف آن 745 هجرى بوده
است.»[9]
مرحوم کتابى مىگوید:
این استنباط استاد ظاهراً متّکى به یک نسخهى خطّى قدیمى بود که در
اختیار ایشان قرار داشت. بنده نیز نسخهى مذکور را خدمت ایشان
زیارت کردم و به نظرم چنین رسید که محمود آبه کاتب آن است، نه
مؤلّف. به علاوه، همان طور که خود آن شادروان مرقوم فرموده بودند،
رسالهى خطّى مذکور با رسالهى معروف آداب المتعلّمین تفاوتهایى
داشت و گویا یک نفر ـ که شاید همان محمود آبه باشد ـ رسالهى
منسوب به خواجهى طوسى را مختصر کرده و گاهى هم مطالبى بدان
افزوده است. اما به هر حال، از این نسخه به خوبى معلوم مىشود که
تألیف آداب المتعلّمین نمىتواند مربوط به بعد از سال 745 هجرى باشد.[10]
شخص دیگر، همین دانشمند اخیر الذکر، یعنى مرحوم استاد بدرالدین کتابى
است که از فرهنگیان و فرهیختگان نامى شهر ما و در میان مردم اصفهان به فضل و
فضیلت معروف است. او که ترجمهاى هم از آداب المتعلّمین فراهم و منتشر کرده
بود، طىّ مقالتى به نام ملاحظاتى دربارهى رسالهى آداب المتعلّمین و مؤلّف آن[11]
تشکیک خویش را مجال طرح داده است.
نگارندهى این سطور، پس از ملاحظهى آراى مرحومان دانشپژوه و صدر
هاشمى و کتابى ـ رضوان اللّه علیهم أجمعین ـ در مشکوک الانتساب بودن آداب
المتعلّمینهیچ تردیدى نداشت و دیگر آن وجیزه را ریختهى قلم حضرت خواجه ـ
أعلى اللّه مقامه ـ نمىپنداشت، تا آن که طبع محقَّق آداب المتعلّمین به اهتمام استاذنا
العلاّمه و شیخنا فى الاجازه، آیهاللّه سیّد محمد رضا حسینى جلالى ـ دام ظلّه الوارف
ـ انتشار یافت[12]و بر صفحهى عنوان آن نام خواجهى طوسى ـ قدّس اللّه سرّه
القدّوسى ـ مرتسم بود.
این تصحیح شریف و تحقیق منیف[13]که بىتردید از نمونههاى ممتاز احیاى
میراث گذشتگان و سرمشقى از براى سالکان این طریق است، آراسته به حواشى و
توضیحات و تدقیقات نفیس استاد جلالى بود که آداب المتعلّمین را از همیشه
خواندنىتر مىنمود.
پس، از دو جهت آن را در مطالعه گرفتم و با این متن عهدى تازه کردم:
یکى، کسب فیض از تعلیقات و ایضاحات سودبخش محقّق.
دیگرى، تأمّلى دوباره در چون و چند انتساب آن به خواجه قدسسره. خاصّه از این
روى که على رغم اشتهار نسبت آن به خواجهى طوسى ـ به قول مرحوم کتابى ـ «هیچ
کسى، مدرک مُثبِتى بر صحّت انتساب آن به خواجه، نشان نداده است.»[14]
از مقدّمهى استاد جلالى ـ أدام اللّه اجلاله ـ پیداست که ایشان از نظر مرحوم
دانشپژوه مستحضر بودهاند[15]ولى آن را نپسندیدهاند، به ویژه از آن روى که این
کتاب در جمیع دستنوشتها و چاپها و نگارشهایى که پیرامون آن پدید آمده
است، به خواجه نصیر الدین طوسى نسبت داده شده،[16]و کاملاً نیز مطابق با تألیف
زرنوجى حنفى نیست[17].
هویداست این هر دو نکته مناقشهبرانگیز است؛ زیرا:
اولاً تمام دستنوشتها و اسنادى که آداب المتعلّمین را تألیف خواجه دانستهاند
متأخّر هستند و هیچ نسخهى خطّى یا سند قریب به عصر خود او در دست نیست که
انتساب آداب المتعلّمین را به خواجه تأیید و تأکید کند.
ثانیاً، ـ چنان که خود استاد جلالى نیز قایل شدهاند[18]ـ مىتوان گفت: آداب
المتعلّمیناقتباسى است آزاد و مقرون به دخل و تصرّف از تعلیم المتعلّم زرنوجى، و
لازم نیست آداب المتعلّمین عین تعلیم المتعلّم باشد تا انتساب آن به خواجه منتفى
گردد؛ بلکه به شرحى که خواهیم آورد، نحوهى اقتباس آن از تعلیم المتعلّم خود
مىتواند مؤیّد عدم انتساب آن به خواجه گردد.
ظاهراً، از شیوههاى گوناگون توثیق متن یک کتاب، شیوهى بررسى قراین و
شواهد درونى متن و میزان سازگارى آنها با دیگر آثار پدیدآورنده[19]، در مورد
آداب المتعلّمین و مسألهى انتساب آن به خواجهى طوسى قدسسره، کارآمدتر باشد.
به نظر راقم این سطور، حواشى سودمند و ایضاحات ژرفنگرانهى خود استاد
جلالى در تصحیح نفیس آداب المتعلّمین، در تقویت و تأیید عدم انتساب کتاب به
خواجه یاریگر است:
در اوایل آداب المتعلّمین، آن جا که نویسنده از دانشهاى گوناگون سخن داشته
و انواع وجوب عینى و کفایى در طلب علم را بیان کرده است، نوشته:
«... و علم النجوم بمنزلة المرض، فتعلّمه حرام؛ لانّه یضرّ و لاینفع، الاّ
قدر ما یعرف به القبلة، و أوقات الصلاة و غیر ذلک، فانّه لیس بحرام.»
(ص 61)[20]
... و دانش نجوم به منزلهى بیمارى است، و آموختن آن حرام است،
زیرا زیان مىرساند و سودى ندارد؛ مگر آن اندازه که شناخت قبله و
اوقات نماز و غیر آن منوط بدان مىباشد؛ که این اندازه از نجوم
حرام نیست.
چنان که پیداست تراوش چنین مطلبى ـ خواه به انشاء و خواه به انشاد ـ از خامهى
اخترشناس نامدارى چون خواجهى طوسى قدسسره به غایت بعید است.
ظاهراً علاّمه جلالى ـ دام علاه ـ خود متوجّه پریشانى محتوایى سخن نویسنده
شده، و از همین رو شرح مفیدى در باب پرسمان دانش نجوم، و زیان و حرمت آن
در هامش نوشتهاند که حاصل آن به فارسى از این قرار است:
گاه شناخت ستارگان و اعداد و حرکات و مواقع و اوقات آنها را «علم
نجوم» مىنامند؛ که درین صورت، «علم نجوم» یکى از معارف متداول
و عمومى بشر است، ولى براى طالب علم دین سودى ندارد؛ نه در
زندگانى طالب علم دین اثرى مىگذارد و نه بر معرفت آن فایدهى
خاصى مترتّب است؛ از این رو، تلاش براى آموختن آن به طالب علم
دین زیان مىرساند؛ زیرا وقت او را هدر مىکند و او را از تحصیل
آنچه ضرورى است، یا در زندگانى علمىاش اهمیّت و نفع و اثر
بیشترى دارد باز مىدارد. معناى قول ماتن که مىگوید: «یضرّ و لاینفع»
(یعنى: زیان مىرساند و سودى ندارد)، همین است.
بنابر این، استثنا در عبارت «الاّ قدر ما یعرف...» (تا به آخر)، استثناى
متّصل است؛ اما باید گفت مادام که این علم به اداى واجبات ضررى
نزند، و فراگیرنده را از آموختن یا انجام دادن آنچه بر او واجب
مىباشد، باز ندارد، نمىتوان آن را از نظر شرع حرام شمرد.
گاه نیز مراد از «علم نجوم»، عقاید و پندارهاى کسانى است که معتقد
بودند ستارگان و اختران، به طور مستقل و نه در راستاى ارادهى الهى،
بر سرنوشت و عواقب امور آدمیان تأثیر مىگذارند. این عقاید و
پندارها ـ چنان که پیداست ـ شرکآلود و کفرآمیزاند، و لذا محکوم به
حرمت مىباشند؛ به باور طالب علم لطمه مىزنند و نفعى علمى و
عملى براى او ندارند؛ تنها به رواج خرافات و پندارهاى باطل دامن
مىزنند.
بنابر این معنا، باید استثنا را منقطع بگیریم [زیرا تعیین قبله و اوقات
عبادات و... ربطى به این معناى علم نجوم ندارد و در حوزهى معناى
نخست است]».
این توضیح از جهت توجّه به پیشینهى تلقّىها از دانش نجوم و صناعت تنجیم
کاملاً درخور عنایت و متین است؛ و ـ به گمان نگارنده ـ همین توضیح نشان مىدهد
که چه اندازه آن عبارات از مشرب خواجه ـ روّح اللّه روحه ـ دور مىباشد:
اگر استثنا متّصل باشد و لذا هم صدر و هم ذیل عبارت را ناظر به دانش
اخترشناسى بگیریم ـ که همین هم با سیاق متن سازگارتر است ـ باید قایل شویم که
خواجه به تحریم تعلّم این دانش ـ جز در مواضع کاربرد عبادى آن ـ دست یازیده
است، و این نه تنها با پایگاه و ژرفکاوى خود او در این دانش نمىسازد، مستلزم
نهایت بىاطلاعى از علم فقه هم هست!
اگر هم استثنا منقطع باشد، و صدر عبارت (که از حرمت و زیان نجوم سخن
مىگوید) به پیشگویىها و احکام خرافى اهل تنجیم ناظر باشد، و ذیل آن به دانش
اخترشناسى، باز انتساب آن به قلم خواجه خالى از اشکال نخواهد بود؛ زیرا عنایت
او به دانش اخترشناسى بسى بیش از آن است که آن را در حدّ فواید فقهى و
عبادىاش به رسمیّت بشناسد و مطرح کند، و از هزار و یک گونه سود
هستىشناسانهى آن غفلت نماید.
افزون بر آن، در استثناى منقطع هم نوعى مناسبت ملحوظ است[21]، و از روح بلند
و نظر ژرف خواجه بس دور مىنماید که خرافات کاهنانه و قصّهپردازىهاى اهل
تنجیم را با دانش اخترشناسى ـ که تعلّم بهرهاى از آن به اقتضاى شریعت هم واجب
کفایى است ـ همدوش و همعنان سازد.
باز افزون بر این، چه لزومى داشته است اگر مراد جدا کردن اخترشناسى علمى از
خرافات اهل تنجیم بوده، این انفصال با استثناى منقطع و چنین جملهى پیچیدهى
لغزگونهاى بیان شود که تازه نوآموزان مخاطب کتاب را به اشتباه بیفکند؟!... این گونه
«لغزنویسى» در کتاب راهنما و درسنامه، از شیوهى خواجهى طوسى قدسسره حقیقتاً دور
است.
عدم تناسب مطلب مذکور با مشرب خواجه مورد توجّه مرحوم استاد بدرالدّین
کتابى نیز قرار گرفته بوده است و از این رو وى نوشته:
... از محقّق طوسى منجّم دانشمند و بناکنندهى رصدخانهى مراغه و
مؤلّف کتابهاى زبدة الهیئة و سى فصل در تقویم و بیست باب در
معرفت استرلاب[22]و زیج ایلخانى، بسیار دور است علم نجوم را حرام
بداند.[23]
باز تأکید مىکنم مسألهى دور بودن سبک نگارش خواجه را نیز از چنان
احتمالات و محاملى در توجیه عبارات پیشگفته، نباید سهل گرفت.
عدم اتقان در پردازش عبارات و سیاق نگارش آداب المتعلّمین، نمودهایى دارد
که آن را به جد از مجموعهى آثار خواجهى طوسى دور مىدارد.
نویسندهى آداب المتعلّمین دربارهى شفقت معلّم مىنویسد:
و ینبغى أن تکون همّة المعلّم أن یصیر المتعلّم فى قرنه عالماً. و یشفق
على تلامیذه... بحیث فاق علماء العالم. (ص 115)
چنان که دیده مىشود ـ و مصحّح محترم هم در هامش تصریح نمودهاند ـ متن،
خالى از غموض نیست. مصحح محترم تذکر دادهاند که این جملهى مبهم در تعلیم
المتعلّمبرهان الدّین زرنوجى ـ که ظاهراً مبناى ساماندهى آداب المتعلّمین بوده ـ
نیامده ولى حکایتى از پدر دو تن از عالمان به نام آمده است، بدین مضمون که پدر
تدریس به بیگانگان را بر تدریس بر دو پسر خود مقدّم مىداشت و به برکت شفقتى
که نسبت به بیگانگان به خرج مىداد «فاق ابناه أکثر فقهاء أهل الأرض فى ذلک العصر
فى الفقه»؛ یعنى دو پسرش در آن روزگار در علم فقه از بیشتر فقیهان پیش افتادند.
(نگر: همان ص، هامش)
به نظر مىرسد منظور علامه جلالى ـ دام علاه ـ از نقطهچین گذاشتن در متن، و
نقل «فاق أبناه أکثر فقهاء أهل الأرض» زرنوجى در هامش، آن بوده است که مختصر
سازندهى کتاب زرنوجى و مدوّن آداب المتعلّمین، بخشى از عبارت او را فرو
انداخته و بخشى دیگر را نقل کرده است.
به هر روى، از مقایسهى متن و عبارت زرنوجى چنین چیزى مستفاد مىشود و به
نظر مىرسد مختصر سازندهى کتاب او که آداب المتعلّمین را بدین ترتیب پرداخته
است، یا به سبب شتابکارى، یا به سبب قلّت بضاعت و ضعف تشخیص، سرودست
سخن او را شکسته و عبارت ناروشن متن آداب المتعلّمین را پدید آورده است.
هر چه باشد، چنین اهمالى از خواجهى طوسى بسیار بعید به نظر مىرسد.
خواجهاى که خود بخشى از فعالیتهاى قلمىاش، مصروف تحریر و تهذیب و تا
حدودى ـ به تعبیر امروز ـ «ویراستارى» آثار متقدّمان مىشده است، آیا خود این
گونه بىمبالات و ناپیراسته قلم مىزند؟
نویسندهى آداب المتعلّمین، در اوایل فصل نهم، به کتابت تشویق مىکند و به
طالب علم سفارش مىنماید:
أن یکون معه ـ فى کلّ وقت ـ محبرةٌ، حتّى یکتب ما یسمع من الفوائد
یعنى: همواره با خود دوات داشته باشد تا فوایدى را که مىشنود
بنویسد.(ص 121)
و در این باب به گفتهاى از پیشینیان استناد مىکند که گفتهاند:
«ما حفظ فرّ و ما کتب قرّ» (ص 122)؛
یعنى: آنچه به خاطر سپرده شود، مىگریزد، و آنچه نوشته آید،
مىپاید).
لیک به یک باره عنان بر تافته مىنویسد:
و قیل: العلم ما یؤخذ من أفواه الرجال؛ لأنّهم یحفظون أحسن ما
یسمعون، و یقولون أحسن ما یحفظون...»(صص 122 و 123)؛
یعنى: و گفتهاند: دانش آن است که از دهان مردان فرا گرفته شود؛ زیرا
ایشان بهترین شنیدههاى خود را از بر مىکنند، و بهترین از برکردههاى
خود را به زبان مىآورند....
تا این جا ماتن بر کتابت تأکید مىکرد و از فرّارى محفوظات دم مىزد، ولى به
یک باره و بدین گونه حفظ را برتر مىشناسد!
علاّمه جلالى که متوجّه عنان تافتن به ناگاه ماتن شدهاند، در هامش، حاشیهاى
مرقوم فرمودهاند، بدین مضمون:
تصوّر مىکنم مؤلّف، این سخن پیشینیان را که گفتهاند: العلم ما یؤخذ
من أفواه الرجال، به عنوان اعتراض مفروض بر آنچه دربارهى لزوم
کتابت گفته است، نقل نموده، و سپس به پاسخگویى و تعلیل پرداخته
است که منظور پیشینیان از این جمله، توجه دادن به افضلیّت منتخباتى
بوده است که عالمان از مسموعات و محفوظات خود بر زبان
مىآورند، و این با لزوم کتابت منافاتى ندارد. (نگر: همان ص، هامش)
مىگویم:
حتّى اگر منظور ماتن هم این بوده باشد ـ چه، علاّمهى جلالى هم با تردید به
توضیح مراد او پرداختهاند ـ باز مىتوان گفت: این شیوهى ناهمپیوند و شکسته بستهى
بیان، نشانهى خامدستى ماتن در نگارش و ضعف تألیف است؛ و این، به هیچ روى، با
قلم استوار و بیان موىشکاف حقگزار خواجهى طوسى ـ رفع اللّه درجته ـ قابل
سنجش نیست.
بیان شارح اشارات و نویسندهى اخلاق ناصرى و مصنّف تجرید الاعتقاد و معیار
الأشعار، با آن همه موىشکافى و میناگرى و نکتهسنجى و دانشگسترى، با این گونه
عبارات مضطرب و سستپیوند آداب المتعلّمین نسبتى ندارد.
* * *
فى الجمله، پارهاى مطالب در رسالهى آداب المتعلّمین دیده مىشود که با
اسلوب قلمفرسایى و منهج نگارش و روش تفکّر و منش خواجهى طوسى چندان
سازگار نمىافتد، و چون خواجه نصیر الدین ـ روّح اللّه روحه ـ از ارکان فرهنگى
طایفهى امامیه ـ أعلى اللّه کلمتها ـ محسوب است، دریغ است نوشتارى
مشکوک الانتساب، خاصّه در آداب و اخلاق ـ که آن جناب خود از چکادنشینان
شاخههاى نظرى و عملى آن است[24]ـ به نام نامى او باز خوانده شود، حال آن که به
احتمال قوى ریختهى قلم استوار او نیست[25]؛ واللّه ـ سبحانه و تعالى ـ أعلم، و علمه
أتمّ و أحکم.
***
________________________________________
[1]. دانشآموختهى حوزهى علمیّه و نویسنده و پژوهشگر.
[2]. منظور، آیهى نخست از سورهى «علق» است ـ که سورهى «اقرأ» نیز خوانده شده ـ و گفتهاند: «اول از قرآن که آمد این آیات بود ـ الى قوله: ما لمیعلم» روض الجنان، تصحیح یاحقّى و ناصح، چ 2، ج 20، ص 334.
[3]. حدیث نبوى است: «طلب العلم فریضة على کلّ مسلم» منیة المرید، تحقیق: رضا المختارى، ط.3، ص 99؛ در برخى نقلها عبارت «و مسلمة» هم در ادامهى حدیث هست (نگر: کتاب آداب المتعلّمین، تحقیق: الحسینى الجلالى، ط. 1، ص 57؛ متن و حاشیه)؛ هرچند نبودِ «و مسلمة» هم لزوماً این طلب را منحصر به مرد مسلمان نمىسازد.
[4]. حدیث نبوى است: «قلیل العلم خیر من کثیر العبادة» منیة المرید، ص 105.
[5]. حدیث امام باقر علیهالسلام است: «عالم ینتفع بعلمه أفضل من سبعین ألف عابد» منیة المرید، ص 111.
[6]. حدیث علوى است: «قیمة کلّ امرء ما یعلمه» منیة المرید، ص 110.
[7]. متأسفانه هماکنون نه مرا به راهنماى کتاب دسترسى هست و نه به احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى، تألیف سودبخش شادروان استاذ سید محمد تقى مدرس رضوى ـ رضوان اللّه علیه ـ که گمان دارم آن مرحوم نیز در این باره گزارشى آورده باشد.
[8]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، چ 1، انتشارات نوین، پاییز 1368 ش، ص 201، هامش.
[9]. همان، صص 201 و 202، هامش.
[10]. همان، ص 202، هامش.
[11]. همان، صص 199 ـ 203.
[12]. آداب المتعلّمین، الخواجة المحقّق نصیر الدین الطوسى قده، تحقیق و توثیق: السید محمد رضا الحسینى الجلالى، ط 1، شیراز، انتشارات کتابخانهى مدرسهى علمیّهى امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ، 1416 ه . ق.
چاپ دوم این تحقیق از سوى مؤسسهى «بضعة المختار صلىاللهعلیهوآله» در قم انتشار یافته است که چون نسخهاى از آن در اختیار ندارم از ارایهى مشخصات دقیق کتابشناختىاش معذورم.
[13]. این تصحیح برندهى جایزهى نخست از مسابقهى بزرگ تصحیح متون به سال 1415 ه . ق. نیز بوده است.
[14]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، صص 200 و 201.
[15]. آداب المتعلّمین، ط. پیشگفته، ص 20.
[16]. همان.
[17]. همان، ص 21.
[18]. همان.
[19]. آنچه علامه سید محمد حسین حسینى جلالى در فهرس تراث اهل البیت علیهمالسلام بیروت، ط 20، 1418 ه .ق.، ج 1، ص 32 به عنوان «الطریقة الریاضیّة» یاد کردهاند، یکى از مظاهر همین شیوه مىباشد.
[20]. این شمارهى صفحات ناظر به همان طبع پیشگفته از آداب المتعلّمین است.
[21]. نگر: جامع الدروس العربیّة، مصطفى الغلایینى، 3 / 134 و 135.
[22]. در اصل مقالهى مرحوم کتابى «استرلاب» آمده است؛ و البته این هم یکى از شیوههاى املایى این واژهى معرّب یونانى الأصل به شمار است.
[23]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، ص 201.
[24]. مقام خواجه در اخلاق ناصرى از نگارشهایى چون اخلاق ناصرى وأوصاف الاشراف ـ و نیز، تا حدودى: اخلاق محتشمى ـ هویداست.
در اخلاق عملى نیز همین بس که بزرگمردى چون علاّمهى حلّى ـ رفع اللّه درجته ـ او را شریفخوىترین مردمانى که دیده است، بشمارد.
[25]. چون سخن از هنجارنامههاى اخلاق طلبگى و آییننامههاى اخلاقى دانشاندوزى است، روایت سخن را به ثنا خواندن بر کنش اخلاقى و عالمانهى استاد سید محمد رضا حسینى جلالى ـ دام اجلاله ـ ختم کنم که وقتى از این رأى و تردید و تشکیک نگارنده در باب انتساب آداب المتعلّمین به خواجهى طوسى قدسسره، باخبر شدند، بر خلاف کثیرى از ابناى زمانه که در برابر هر گونه انتقاد یا اختلاف نظر، پرخاشگر و نابردباراند و منتقدان را استخفاف مىکنند و خوار مىشمارند ـ ایشان راقم را به توضیح و تدوین انتقاد خود دل داده، تشویق نمودند و حتّى نسخهى ملکىشان از تعلیم المتعلّم زرنوجى را ـ بى آن که من خود طلبیده باشم ـ مدّتى مدید به امانت به اصفهان فرستادند تا در صورت لزوم مورد استفاده و استناد من واقع شود.
خداوند پاداشى را که به عالمان متخلّق و عامل وعده فرموده است به ایشان ارزانى داراد و هیچ یک از ما را از این خوىهاى والا بىبهره نگذاراد ـ بمنّه و کرمه.
گردانید[3]، شاید بیش و پیش از هر سامان گروهى و نهاد اجتماعى، نظام تعلیم و تربیت
را بنیاد گذاشت و استوار داشت.
در این آیین، اندکى دانش از عبادت بسیار بهتر بود[4]و دانشمندى که مردمان از
دانش او سود مىبرند برتر از هفتاد هزار عابد به شمار مىرفت[5].
طبیعى بود که گروندگان بدین بهینْ آیینِ آسمانى، در جامعهاى که ارزش آدمى به
دانایى او بود[6]و دستیابى به کامیابى اینْجهانى و رستگارى آنْجهانى در گرو
آموختن، در طلب علم بکوشند و در راه رسیدن به آن از جان و مال خویش
دریغ ندارند.
شکلگیرى حلقههاى دامنْگستر درس و بحث و روایت و درایت، در مساجد و
مدارس، پیامد فرهنگ دانشپرور اسلام بود. گسترش این سامانههاى گروهى و
اجتماعى و فزونى شمار طالبان علوم، از یک سو، و انباشت تعالیم و رهنمودهاى
مربوط به آیینها و هنجارهاى آموختن و آموزانیدن، از سوى دیگر، ضرورت
تدوین آییننامههایى را دامن مىزد که هنجارها و پسندهاى راه دانشاندوزى را به
جویندگان نشان دهد و بسان «کتاب راهنما» على الخصوص طالب علمان نوآموز را،
با آداب تحصیل و بایستها و شایستهاى آن آشنا سازد.
عالمان و آموزگاران بزرگ تمدّن اسلامى، با همین هدف، از دیرباز، کتابها و
رسالههاى خرد و کلان فراوان نوشتهاند و کوشیدهاند تا آداب تعلیم و تعلّم دینى را
در آنها توضیح دهند. گوناگونى و فراوانى این نوشتهها چندان است که بازشناسى آنها
خود نیازمند تدوین یک کتابشناسى تفصیلى فربه و سترگ مىباشد.
در این میانه، چند کتاب و چند رساله ـ خصوصاً در حوزههاى فرهنگى منطقهى
ما ـ رواج و تداول بیشترى داشته است؛ از کتابها، در حوزهى تشیّع، مُنیة المُرید فى
أدَبِ المُفید و المُستفید، نوشتهى شیخ زین الدین بن علىّ عاملى (911 ـ 965 ه
.ق.) است، و از رسالهها، وجیزهى موسوم به آداب المتعلّمین که معمولاً به خواجه
نصیرالدّین طوسى (597 ـ 672 ه .ق.) معروف به «استاذ البشر» ـ قدّس اللّه سرّه
القدّوسى ـ نسبت داده مىشود.
رسالهى آداب المتعلّمین سدههاست که در فضاهاى علمى و تعلیمى شیعه روایى
و تداول داشته و به ویژه اندراج آن در مجموعهى درسى موسوم به جامع المقدّمات
ـ که از درسنامههاى حوزوى محسوب است ـ بر این رواج افزوده. معمولاً هم
بىتشکیک و تردید نویسندهى آن را خواجه نصیر الدین طوسى ـ روّح اللّه روحه
العزیز ـ مىدانسته و آداب المتعلّمین را به نام او باز مىخواندهاند.
در سدهى اخیر بعض محقّقان در انتساب آداب المتعلّمین به خواجهى طوسى قدسسره
تشکیک یا انکار آوردند.
یکى از کسانى که در انتساب آداب المتعلّمین به استاذ البشر تشکیک نمود،
شادروان استاد محمّد تقى دانشپژوه، نسخهشناس و فهرستنگار و متنپژوه بزرگ
روزگار ما، بود. چنان که در خاطر است آن فقید را در این باب مقالتى در مجلّهى
راهنماى کتاب باشد[7]. همو بود که معلوم داشت آداب المتعلّمین، نگاشتهاى است بر
بنیاد تعلیم المتعلّم از تألیفات برهان الدین زرنوجى حنفى (درگذشته پس از
593 ه .ق.).
شخص دیگر، دانشمند فرزانهى سپاهانى، شادروان استاد محمّد صدر هاشمى،
است. من خود نوشتار او را ندیدهام لیک چنان که مرحوم استاد بدرالدین کتابى
خاطرنشان فرموده، وى در شمارهى نوزدهم نشریّهى ادارهى فرهنگ استان دهم،
مقالهاى دربارهى مؤلّف آداب المتعلّمین نگاشته»[8]. به گزارش شادروان استاد
بدرالدین کتابى، مرحوم صدر هاشمى حدس زده بود... که مؤلّف آن [= آداب
المتعلّمین]، شخصى موسوم به محمود آبه و سال تألیف آن 745 هجرى بوده
است.»[9]
مرحوم کتابى مىگوید:
این استنباط استاد ظاهراً متّکى به یک نسخهى خطّى قدیمى بود که در
اختیار ایشان قرار داشت. بنده نیز نسخهى مذکور را خدمت ایشان
زیارت کردم و به نظرم چنین رسید که محمود آبه کاتب آن است، نه
مؤلّف. به علاوه، همان طور که خود آن شادروان مرقوم فرموده بودند،
رسالهى خطّى مذکور با رسالهى معروف آداب المتعلّمین تفاوتهایى
داشت و گویا یک نفر ـ که شاید همان محمود آبه باشد ـ رسالهى
منسوب به خواجهى طوسى را مختصر کرده و گاهى هم مطالبى بدان
افزوده است. اما به هر حال، از این نسخه به خوبى معلوم مىشود که
تألیف آداب المتعلّمین نمىتواند مربوط به بعد از سال 745 هجرى باشد.[10]
شخص دیگر، همین دانشمند اخیر الذکر، یعنى مرحوم استاد بدرالدین کتابى
است که از فرهنگیان و فرهیختگان نامى شهر ما و در میان مردم اصفهان به فضل و
فضیلت معروف است. او که ترجمهاى هم از آداب المتعلّمین فراهم و منتشر کرده
بود، طىّ مقالتى به نام ملاحظاتى دربارهى رسالهى آداب المتعلّمین و مؤلّف آن[11]
تشکیک خویش را مجال طرح داده است.
نگارندهى این سطور، پس از ملاحظهى آراى مرحومان دانشپژوه و صدر
هاشمى و کتابى ـ رضوان اللّه علیهم أجمعین ـ در مشکوک الانتساب بودن آداب
المتعلّمینهیچ تردیدى نداشت و دیگر آن وجیزه را ریختهى قلم حضرت خواجه ـ
أعلى اللّه مقامه ـ نمىپنداشت، تا آن که طبع محقَّق آداب المتعلّمین به اهتمام استاذنا
العلاّمه و شیخنا فى الاجازه، آیهاللّه سیّد محمد رضا حسینى جلالى ـ دام ظلّه الوارف
ـ انتشار یافت[12]و بر صفحهى عنوان آن نام خواجهى طوسى ـ قدّس اللّه سرّه
القدّوسى ـ مرتسم بود.
این تصحیح شریف و تحقیق منیف[13]که بىتردید از نمونههاى ممتاز احیاى
میراث گذشتگان و سرمشقى از براى سالکان این طریق است، آراسته به حواشى و
توضیحات و تدقیقات نفیس استاد جلالى بود که آداب المتعلّمین را از همیشه
خواندنىتر مىنمود.
پس، از دو جهت آن را در مطالعه گرفتم و با این متن عهدى تازه کردم:
یکى، کسب فیض از تعلیقات و ایضاحات سودبخش محقّق.
دیگرى، تأمّلى دوباره در چون و چند انتساب آن به خواجه قدسسره. خاصّه از این
روى که على رغم اشتهار نسبت آن به خواجهى طوسى ـ به قول مرحوم کتابى ـ «هیچ
کسى، مدرک مُثبِتى بر صحّت انتساب آن به خواجه، نشان نداده است.»[14]
از مقدّمهى استاد جلالى ـ أدام اللّه اجلاله ـ پیداست که ایشان از نظر مرحوم
دانشپژوه مستحضر بودهاند[15]ولى آن را نپسندیدهاند، به ویژه از آن روى که این
کتاب در جمیع دستنوشتها و چاپها و نگارشهایى که پیرامون آن پدید آمده
است، به خواجه نصیر الدین طوسى نسبت داده شده،[16]و کاملاً نیز مطابق با تألیف
زرنوجى حنفى نیست[17].
هویداست این هر دو نکته مناقشهبرانگیز است؛ زیرا:
اولاً تمام دستنوشتها و اسنادى که آداب المتعلّمین را تألیف خواجه دانستهاند
متأخّر هستند و هیچ نسخهى خطّى یا سند قریب به عصر خود او در دست نیست که
انتساب آداب المتعلّمین را به خواجه تأیید و تأکید کند.
ثانیاً، ـ چنان که خود استاد جلالى نیز قایل شدهاند[18]ـ مىتوان گفت: آداب
المتعلّمیناقتباسى است آزاد و مقرون به دخل و تصرّف از تعلیم المتعلّم زرنوجى، و
لازم نیست آداب المتعلّمین عین تعلیم المتعلّم باشد تا انتساب آن به خواجه منتفى
گردد؛ بلکه به شرحى که خواهیم آورد، نحوهى اقتباس آن از تعلیم المتعلّم خود
مىتواند مؤیّد عدم انتساب آن به خواجه گردد.
ظاهراً، از شیوههاى گوناگون توثیق متن یک کتاب، شیوهى بررسى قراین و
شواهد درونى متن و میزان سازگارى آنها با دیگر آثار پدیدآورنده[19]، در مورد
آداب المتعلّمین و مسألهى انتساب آن به خواجهى طوسى قدسسره، کارآمدتر باشد.
به نظر راقم این سطور، حواشى سودمند و ایضاحات ژرفنگرانهى خود استاد
جلالى در تصحیح نفیس آداب المتعلّمین، در تقویت و تأیید عدم انتساب کتاب به
خواجه یاریگر است:
در اوایل آداب المتعلّمین، آن جا که نویسنده از دانشهاى گوناگون سخن داشته
و انواع وجوب عینى و کفایى در طلب علم را بیان کرده است، نوشته:
«... و علم النجوم بمنزلة المرض، فتعلّمه حرام؛ لانّه یضرّ و لاینفع، الاّ
قدر ما یعرف به القبلة، و أوقات الصلاة و غیر ذلک، فانّه لیس بحرام.»
(ص 61)[20]
... و دانش نجوم به منزلهى بیمارى است، و آموختن آن حرام است،
زیرا زیان مىرساند و سودى ندارد؛ مگر آن اندازه که شناخت قبله و
اوقات نماز و غیر آن منوط بدان مىباشد؛ که این اندازه از نجوم
حرام نیست.
چنان که پیداست تراوش چنین مطلبى ـ خواه به انشاء و خواه به انشاد ـ از خامهى
اخترشناس نامدارى چون خواجهى طوسى قدسسره به غایت بعید است.
ظاهراً علاّمه جلالى ـ دام علاه ـ خود متوجّه پریشانى محتوایى سخن نویسنده
شده، و از همین رو شرح مفیدى در باب پرسمان دانش نجوم، و زیان و حرمت آن
در هامش نوشتهاند که حاصل آن به فارسى از این قرار است:
گاه شناخت ستارگان و اعداد و حرکات و مواقع و اوقات آنها را «علم
نجوم» مىنامند؛ که درین صورت، «علم نجوم» یکى از معارف متداول
و عمومى بشر است، ولى براى طالب علم دین سودى ندارد؛ نه در
زندگانى طالب علم دین اثرى مىگذارد و نه بر معرفت آن فایدهى
خاصى مترتّب است؛ از این رو، تلاش براى آموختن آن به طالب علم
دین زیان مىرساند؛ زیرا وقت او را هدر مىکند و او را از تحصیل
آنچه ضرورى است، یا در زندگانى علمىاش اهمیّت و نفع و اثر
بیشترى دارد باز مىدارد. معناى قول ماتن که مىگوید: «یضرّ و لاینفع»
(یعنى: زیان مىرساند و سودى ندارد)، همین است.
بنابر این، استثنا در عبارت «الاّ قدر ما یعرف...» (تا به آخر)، استثناى
متّصل است؛ اما باید گفت مادام که این علم به اداى واجبات ضررى
نزند، و فراگیرنده را از آموختن یا انجام دادن آنچه بر او واجب
مىباشد، باز ندارد، نمىتوان آن را از نظر شرع حرام شمرد.
گاه نیز مراد از «علم نجوم»، عقاید و پندارهاى کسانى است که معتقد
بودند ستارگان و اختران، به طور مستقل و نه در راستاى ارادهى الهى،
بر سرنوشت و عواقب امور آدمیان تأثیر مىگذارند. این عقاید و
پندارها ـ چنان که پیداست ـ شرکآلود و کفرآمیزاند، و لذا محکوم به
حرمت مىباشند؛ به باور طالب علم لطمه مىزنند و نفعى علمى و
عملى براى او ندارند؛ تنها به رواج خرافات و پندارهاى باطل دامن
مىزنند.
بنابر این معنا، باید استثنا را منقطع بگیریم [زیرا تعیین قبله و اوقات
عبادات و... ربطى به این معناى علم نجوم ندارد و در حوزهى معناى
نخست است]».
این توضیح از جهت توجّه به پیشینهى تلقّىها از دانش نجوم و صناعت تنجیم
کاملاً درخور عنایت و متین است؛ و ـ به گمان نگارنده ـ همین توضیح نشان مىدهد
که چه اندازه آن عبارات از مشرب خواجه ـ روّح اللّه روحه ـ دور مىباشد:
اگر استثنا متّصل باشد و لذا هم صدر و هم ذیل عبارت را ناظر به دانش
اخترشناسى بگیریم ـ که همین هم با سیاق متن سازگارتر است ـ باید قایل شویم که
خواجه به تحریم تعلّم این دانش ـ جز در مواضع کاربرد عبادى آن ـ دست یازیده
است، و این نه تنها با پایگاه و ژرفکاوى خود او در این دانش نمىسازد، مستلزم
نهایت بىاطلاعى از علم فقه هم هست!
اگر هم استثنا منقطع باشد، و صدر عبارت (که از حرمت و زیان نجوم سخن
مىگوید) به پیشگویىها و احکام خرافى اهل تنجیم ناظر باشد، و ذیل آن به دانش
اخترشناسى، باز انتساب آن به قلم خواجه خالى از اشکال نخواهد بود؛ زیرا عنایت
او به دانش اخترشناسى بسى بیش از آن است که آن را در حدّ فواید فقهى و
عبادىاش به رسمیّت بشناسد و مطرح کند، و از هزار و یک گونه سود
هستىشناسانهى آن غفلت نماید.
افزون بر آن، در استثناى منقطع هم نوعى مناسبت ملحوظ است[21]، و از روح بلند
و نظر ژرف خواجه بس دور مىنماید که خرافات کاهنانه و قصّهپردازىهاى اهل
تنجیم را با دانش اخترشناسى ـ که تعلّم بهرهاى از آن به اقتضاى شریعت هم واجب
کفایى است ـ همدوش و همعنان سازد.
باز افزون بر این، چه لزومى داشته است اگر مراد جدا کردن اخترشناسى علمى از
خرافات اهل تنجیم بوده، این انفصال با استثناى منقطع و چنین جملهى پیچیدهى
لغزگونهاى بیان شود که تازه نوآموزان مخاطب کتاب را به اشتباه بیفکند؟!... این گونه
«لغزنویسى» در کتاب راهنما و درسنامه، از شیوهى خواجهى طوسى قدسسره حقیقتاً دور
است.
عدم تناسب مطلب مذکور با مشرب خواجه مورد توجّه مرحوم استاد بدرالدّین
کتابى نیز قرار گرفته بوده است و از این رو وى نوشته:
... از محقّق طوسى منجّم دانشمند و بناکنندهى رصدخانهى مراغه و
مؤلّف کتابهاى زبدة الهیئة و سى فصل در تقویم و بیست باب در
معرفت استرلاب[22]و زیج ایلخانى، بسیار دور است علم نجوم را حرام
بداند.[23]
باز تأکید مىکنم مسألهى دور بودن سبک نگارش خواجه را نیز از چنان
احتمالات و محاملى در توجیه عبارات پیشگفته، نباید سهل گرفت.
عدم اتقان در پردازش عبارات و سیاق نگارش آداب المتعلّمین، نمودهایى دارد
که آن را به جد از مجموعهى آثار خواجهى طوسى دور مىدارد.
نویسندهى آداب المتعلّمین دربارهى شفقت معلّم مىنویسد:
و ینبغى أن تکون همّة المعلّم أن یصیر المتعلّم فى قرنه عالماً. و یشفق
على تلامیذه... بحیث فاق علماء العالم. (ص 115)
چنان که دیده مىشود ـ و مصحّح محترم هم در هامش تصریح نمودهاند ـ متن،
خالى از غموض نیست. مصحح محترم تذکر دادهاند که این جملهى مبهم در تعلیم
المتعلّمبرهان الدّین زرنوجى ـ که ظاهراً مبناى ساماندهى آداب المتعلّمین بوده ـ
نیامده ولى حکایتى از پدر دو تن از عالمان به نام آمده است، بدین مضمون که پدر
تدریس به بیگانگان را بر تدریس بر دو پسر خود مقدّم مىداشت و به برکت شفقتى
که نسبت به بیگانگان به خرج مىداد «فاق ابناه أکثر فقهاء أهل الأرض فى ذلک العصر
فى الفقه»؛ یعنى دو پسرش در آن روزگار در علم فقه از بیشتر فقیهان پیش افتادند.
(نگر: همان ص، هامش)
به نظر مىرسد منظور علامه جلالى ـ دام علاه ـ از نقطهچین گذاشتن در متن، و
نقل «فاق أبناه أکثر فقهاء أهل الأرض» زرنوجى در هامش، آن بوده است که مختصر
سازندهى کتاب زرنوجى و مدوّن آداب المتعلّمین، بخشى از عبارت او را فرو
انداخته و بخشى دیگر را نقل کرده است.
به هر روى، از مقایسهى متن و عبارت زرنوجى چنین چیزى مستفاد مىشود و به
نظر مىرسد مختصر سازندهى کتاب او که آداب المتعلّمین را بدین ترتیب پرداخته
است، یا به سبب شتابکارى، یا به سبب قلّت بضاعت و ضعف تشخیص، سرودست
سخن او را شکسته و عبارت ناروشن متن آداب المتعلّمین را پدید آورده است.
هر چه باشد، چنین اهمالى از خواجهى طوسى بسیار بعید به نظر مىرسد.
خواجهاى که خود بخشى از فعالیتهاى قلمىاش، مصروف تحریر و تهذیب و تا
حدودى ـ به تعبیر امروز ـ «ویراستارى» آثار متقدّمان مىشده است، آیا خود این
گونه بىمبالات و ناپیراسته قلم مىزند؟
نویسندهى آداب المتعلّمین، در اوایل فصل نهم، به کتابت تشویق مىکند و به
طالب علم سفارش مىنماید:
أن یکون معه ـ فى کلّ وقت ـ محبرةٌ، حتّى یکتب ما یسمع من الفوائد
یعنى: همواره با خود دوات داشته باشد تا فوایدى را که مىشنود
بنویسد.(ص 121)
و در این باب به گفتهاى از پیشینیان استناد مىکند که گفتهاند:
«ما حفظ فرّ و ما کتب قرّ» (ص 122)؛
یعنى: آنچه به خاطر سپرده شود، مىگریزد، و آنچه نوشته آید،
مىپاید).
لیک به یک باره عنان بر تافته مىنویسد:
و قیل: العلم ما یؤخذ من أفواه الرجال؛ لأنّهم یحفظون أحسن ما
یسمعون، و یقولون أحسن ما یحفظون...»(صص 122 و 123)؛
یعنى: و گفتهاند: دانش آن است که از دهان مردان فرا گرفته شود؛ زیرا
ایشان بهترین شنیدههاى خود را از بر مىکنند، و بهترین از برکردههاى
خود را به زبان مىآورند....
تا این جا ماتن بر کتابت تأکید مىکرد و از فرّارى محفوظات دم مىزد، ولى به
یک باره و بدین گونه حفظ را برتر مىشناسد!
علاّمه جلالى که متوجّه عنان تافتن به ناگاه ماتن شدهاند، در هامش، حاشیهاى
مرقوم فرمودهاند، بدین مضمون:
تصوّر مىکنم مؤلّف، این سخن پیشینیان را که گفتهاند: العلم ما یؤخذ
من أفواه الرجال، به عنوان اعتراض مفروض بر آنچه دربارهى لزوم
کتابت گفته است، نقل نموده، و سپس به پاسخگویى و تعلیل پرداخته
است که منظور پیشینیان از این جمله، توجه دادن به افضلیّت منتخباتى
بوده است که عالمان از مسموعات و محفوظات خود بر زبان
مىآورند، و این با لزوم کتابت منافاتى ندارد. (نگر: همان ص، هامش)
مىگویم:
حتّى اگر منظور ماتن هم این بوده باشد ـ چه، علاّمهى جلالى هم با تردید به
توضیح مراد او پرداختهاند ـ باز مىتوان گفت: این شیوهى ناهمپیوند و شکسته بستهى
بیان، نشانهى خامدستى ماتن در نگارش و ضعف تألیف است؛ و این، به هیچ روى، با
قلم استوار و بیان موىشکاف حقگزار خواجهى طوسى ـ رفع اللّه درجته ـ قابل
سنجش نیست.
بیان شارح اشارات و نویسندهى اخلاق ناصرى و مصنّف تجرید الاعتقاد و معیار
الأشعار، با آن همه موىشکافى و میناگرى و نکتهسنجى و دانشگسترى، با این گونه
عبارات مضطرب و سستپیوند آداب المتعلّمین نسبتى ندارد.
* * *
فى الجمله، پارهاى مطالب در رسالهى آداب المتعلّمین دیده مىشود که با
اسلوب قلمفرسایى و منهج نگارش و روش تفکّر و منش خواجهى طوسى چندان
سازگار نمىافتد، و چون خواجه نصیر الدین ـ روّح اللّه روحه ـ از ارکان فرهنگى
طایفهى امامیه ـ أعلى اللّه کلمتها ـ محسوب است، دریغ است نوشتارى
مشکوک الانتساب، خاصّه در آداب و اخلاق ـ که آن جناب خود از چکادنشینان
شاخههاى نظرى و عملى آن است[24]ـ به نام نامى او باز خوانده شود، حال آن که به
احتمال قوى ریختهى قلم استوار او نیست[25]؛ واللّه ـ سبحانه و تعالى ـ أعلم، و علمه
أتمّ و أحکم.
***
________________________________________
[1]. دانشآموختهى حوزهى علمیّه و نویسنده و پژوهشگر.
[2]. منظور، آیهى نخست از سورهى «علق» است ـ که سورهى «اقرأ» نیز خوانده شده ـ و گفتهاند: «اول از قرآن که آمد این آیات بود ـ الى قوله: ما لمیعلم» روض الجنان، تصحیح یاحقّى و ناصح، چ 2، ج 20، ص 334.
[3]. حدیث نبوى است: «طلب العلم فریضة على کلّ مسلم» منیة المرید، تحقیق: رضا المختارى، ط.3، ص 99؛ در برخى نقلها عبارت «و مسلمة» هم در ادامهى حدیث هست (نگر: کتاب آداب المتعلّمین، تحقیق: الحسینى الجلالى، ط. 1، ص 57؛ متن و حاشیه)؛ هرچند نبودِ «و مسلمة» هم لزوماً این طلب را منحصر به مرد مسلمان نمىسازد.
[4]. حدیث نبوى است: «قلیل العلم خیر من کثیر العبادة» منیة المرید، ص 105.
[5]. حدیث امام باقر علیهالسلام است: «عالم ینتفع بعلمه أفضل من سبعین ألف عابد» منیة المرید، ص 111.
[6]. حدیث علوى است: «قیمة کلّ امرء ما یعلمه» منیة المرید، ص 110.
[7]. متأسفانه هماکنون نه مرا به راهنماى کتاب دسترسى هست و نه به احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى، تألیف سودبخش شادروان استاذ سید محمد تقى مدرس رضوى ـ رضوان اللّه علیه ـ که گمان دارم آن مرحوم نیز در این باره گزارشى آورده باشد.
[8]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، چ 1، انتشارات نوین، پاییز 1368 ش، ص 201، هامش.
[9]. همان، صص 201 و 202، هامش.
[10]. همان، ص 202، هامش.
[11]. همان، صص 199 ـ 203.
[12]. آداب المتعلّمین، الخواجة المحقّق نصیر الدین الطوسى قده، تحقیق و توثیق: السید محمد رضا الحسینى الجلالى، ط 1، شیراز، انتشارات کتابخانهى مدرسهى علمیّهى امام عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ، 1416 ه . ق.
چاپ دوم این تحقیق از سوى مؤسسهى «بضعة المختار صلىاللهعلیهوآله» در قم انتشار یافته است که چون نسخهاى از آن در اختیار ندارم از ارایهى مشخصات دقیق کتابشناختىاش معذورم.
[13]. این تصحیح برندهى جایزهى نخست از مسابقهى بزرگ تصحیح متون به سال 1415 ه . ق. نیز بوده است.
[14]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، صص 200 و 201.
[15]. آداب المتعلّمین، ط. پیشگفته، ص 20.
[16]. همان.
[17]. همان، ص 21.
[18]. همان.
[19]. آنچه علامه سید محمد حسین حسینى جلالى در فهرس تراث اهل البیت علیهمالسلام بیروت، ط 20، 1418 ه .ق.، ج 1، ص 32 به عنوان «الطریقة الریاضیّة» یاد کردهاند، یکى از مظاهر همین شیوه مىباشد.
[20]. این شمارهى صفحات ناظر به همان طبع پیشگفته از آداب المتعلّمین است.
[21]. نگر: جامع الدروس العربیّة، مصطفى الغلایینى، 3 / 134 و 135.
[22]. در اصل مقالهى مرحوم کتابى «استرلاب» آمده است؛ و البته این هم یکى از شیوههاى املایى این واژهى معرّب یونانى الأصل به شمار است.
[23]. مجموعه مقالات بدرالدین کتابى، ص 201.
[24]. مقام خواجه در اخلاق ناصرى از نگارشهایى چون اخلاق ناصرى وأوصاف الاشراف ـ و نیز، تا حدودى: اخلاق محتشمى ـ هویداست.
در اخلاق عملى نیز همین بس که بزرگمردى چون علاّمهى حلّى ـ رفع اللّه درجته ـ او را شریفخوىترین مردمانى که دیده است، بشمارد.
[25]. چون سخن از هنجارنامههاى اخلاق طلبگى و آییننامههاى اخلاقى دانشاندوزى است، روایت سخن را به ثنا خواندن بر کنش اخلاقى و عالمانهى استاد سید محمد رضا حسینى جلالى ـ دام اجلاله ـ ختم کنم که وقتى از این رأى و تردید و تشکیک نگارنده در باب انتساب آداب المتعلّمین به خواجهى طوسى قدسسره، باخبر شدند، بر خلاف کثیرى از ابناى زمانه که در برابر هر گونه انتقاد یا اختلاف نظر، پرخاشگر و نابردباراند و منتقدان را استخفاف مىکنند و خوار مىشمارند ـ ایشان راقم را به توضیح و تدوین انتقاد خود دل داده، تشویق نمودند و حتّى نسخهى ملکىشان از تعلیم المتعلّم زرنوجى را ـ بى آن که من خود طلبیده باشم ـ مدّتى مدید به امانت به اصفهان فرستادند تا در صورت لزوم مورد استفاده و استناد من واقع شود.
خداوند پاداشى را که به عالمان متخلّق و عامل وعده فرموده است به ایشان ارزانى داراد و هیچ یک از ما را از این خوىهاى والا بىبهره نگذاراد ـ بمنّه و کرمه.