درآمدى بر شناخت مفهوم زهد (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
نوشتار حاضر، مقدمهاى است بر شناخت مفهوم زهد از نظر روایات اسلامى و نیز بررسى سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اصحاب و یاران نزدیک آن حضرت. هدف نوشتار درک هرچه بهتر اخلاق عملى رایج در صدر اسلام است. در آغاز تعاریف زهد توسط برخى از اصحاب و عارفان متصوّفه نقل گردیده، سپس طبقهبندى زهد به زهد عام و خاص و خاص الخاص و تعریف خاص از زاهد و سیرهى عملى بعضى از زاهدان اصحاب و تابعین مورد بررسى قرار گرفته و در پایان نیز سیر تحول و دگرگونى زهد نظرى و عملى به اختصار بیان شده است. عنوان نمودن کلمات بزرگان و روایات تاریخى راجع به رفتار و کردار آنان فقط به عنوان مقدمهاى براى کنکاش و تحقیق بیشتر در زمینهى زهد و زهدگرایى اسلامى است.متن
واژههاى کلیدى
زهد، زاهد، عزلت، عزوبت، ریاضت، زهد خاص، زهد عام، زهد خاصالخاص.
مقدمه
زهد و پارسایى یکى از آموزههاى والاى دین اسلام است. روایات نقل شده از
پیامبر و ائمهى معصومین علیهمالسلام و بزرگان صحابه دربارهى زهد در کتب شیعه و سنّى،
بیانگر تأیید این آموزهى اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى است. در حوزهى
عرفان نیز مقام زهد یکى از مراحل سیر و سلوک عارف به شمار آمده و در تأکید بر
آن از روایات و سیرهى رسول گرامى صلىاللهعلیهوآله و اصحاب، شاهد آورده شده است.
آنچه معناى زهد را حقیقت مىبخشد و آن را از قالب تعبیر و تعاریف نظرى
صرف خارج مىکند و به آن جنبهى کاربردى مىدهد سیرهى عملى زاهدان و
عارفان است. پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نه تنها مفهوم زهد را در کلمات خویش براى
مسلمانان تبیین نمود بلکه با عمل به آن مسلمانان را به سوى مشى زاهدانه در زندگى
فرا خواند.
از این رو زاهدان از صحابه و تابعین پیوسته در اقوال و اعمال خود از کلام و
سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله یاد مىکردند و دیگران را به تبعیت از آن فرا مىخواندند.
از آن جا که زهد داراى جایگاهى ویژه در عرفان است عرفا نیز در کلمات و
تعابیر خود به بیان سعى در معناى آن پرداخته و براى آن قایل به مراتب و درجات
گشتهاند. سیر تطوّر مفهوم زهد بیشتر در همین بخش نمود یافته است.
آنچه در این نوشتار به صورت اجمال به آن پرداخته مىشود ذکر شواهدى از
سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نیز کلمات بزرگان و روش عملى آنان است تا مقدمهاى براى
تحقیق در زهد اسلامى و سیر تطور و تحول آن از عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله به بعد باشد.
حقیقت زهد
در روایات زهد به کنارهگیرى از محرّمات الهى و ترک امورى که باعث دورى از
پروردگار مىشود و نیز به افسوس نخوردن بر فقدان چیزى و شاد نگردیدن بر به
دست آوردن آن و به کوتاه کردن آرزوها و به جا آوردن شکر الهى اطلاق
مىگردد.
پیامبر صلىاللهعلیهوآله زهد را به معناى کوتاه کردن آرزو و به جا آوردن شکر نعمت و پرهیز
از محرّمات الهى مىداند.[2]حضرت على علیهالسلام زهد را تفسیر دو جمله از قرآن مىداند
که: «لکیلا تأسوا على ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتیکم» و امام صادق علیهالسلام زهد را
ترک هر چیزى مىداند که انسان را از خدا باز دارد.[3]
بنابراین زهد از دید بزرگان دین تعالىبخشى روح انسانى و دورى گزیدن از دنیا
است. به این معنا که شخص دنیا را آفتى براى دین خود بداند و رستگارى را در
بىاعتبار دانستن آن و در شاد نگردیدن به لذات آنى آن جستجو کند تا به آرامش
دست یابد.
ابومنصور اوزجندى (سده 6 هجرى) مىگوید:
بدان که حقیقت زهد تحقیر دنیاست و سبب تحقیر دنیا معرفت
دنیاست که هر که دنیا را و عیب هاى دنیا را بشناسد دنیا در چشم وى
خوار شود و چون خوار شد دست بدارد از وى.[4]
بر همین اساس بزرگان صوفیه نیز معانى بسیارى را براى زهد عنوان کردهاند که
همه به ترک دنیا و نکوهش دنیاطلبى اشاره دارد.
قشیرى مىنویسد:
پیشینیان اندر زهد اختلاف کردهاند. سفیان ثورى گوید و احمد حنبل
و عیسى بن یوسف و پیران دیگر که زهد اندر دنیا کوتاهى امل است.
ابوعثمان مىگوید:
زهد دست بداشتن دنیاست چنانچه هست نگویى تا رباطى کنم یا
مسجدى را عمارت کنم.
ابن جلا مىگوید:
زهد آن بود که به دنیا بنگرد به چشم زوال تا اندر چشم تو حقیر گردد
تا از وى برگشتن تو را آسان بود.
جنید مىگوید:
زهد دست بداشتن دینار است و درم.
ابوسلیمان مىگوید:
زهد دست بداشتن است از آنچه تو را از خداى مشغول دارد.[5]
و ابو نصر سراج زهد را مقامى شریف و اساس احوال پسندیده و اولین قدم
قاصدان خداوند مىداند و حبّ دنیا را منشأ همهى گناهان به شمار مىآورد و معتقد
است که هر کس اساسش با زهد استوار نشود دیگر کارهایش درست نمىشود.[6]
ترک دنیادوستى به معناى ترک محرمات است و بنا به فرمایش پیامبر گرامى
اسلام صلىاللهعلیهوآله زهد حرام کردن حلال بر خود نیست بلکه به این است که انسان اطمینانش
به آنچه در دست خداست بیشتر باشد از آنچه در دست خود اوست.[7]زاهد کسى
است که به حداقل قانع باشد و در حد اعتدال و میانه از نعمات و طیبات الهى بهره
گیرد و همواره این اندیشه را در خویش تقویت نماید که روزى در دست خداست و
توکل خویش را بر پروردگار زیاد گرداند. این اندیشه او را از محرّمات دور مىکند و
آمال و آرزوهاى دراز که زمینهاى براى روى آوردن به محرّمات است در نظر او
کوتاه مىگردد.
سعدالدین حمویه جوینى (سدهى هفتم هجرى) مىگوید:
زهد آن نیست که حلالکردهى خداوند را بر خود حرام کنى یا نان
خشک و آرد ناپخته خورى، اما زاهدى آن است که بدانچه در
خزینهى خداوند است اعتماد بیش از آن دارى بدانچه در دست توست.
و چون بندهى مؤن تن را به شهوات کمتر دهد رغبت او به دنیا کمتر
شود؛ این را نه زهد مىگویند. و چون نیّت باقى بود در کار، به زاهدى
برسد. و چون به مرتبهى زاهدى برسد علامت او آن بود که دل او
استوار بود بدان که روزى رسانیدن حق است.[8]
امام محمد غزالى در باب حکم گرسنگى و فضیلت آن به اختلاف احوال مردمان
به این موضوع پرداخته و دربارهى اعتدال و میانهروى مىنویسد:
بدان که مطلوب اقصى در همهى حالها و خوبىها میانه است؛ چه،
بهترین کارها میانه است و هر دو طرف میانه نکوهیده است؛ چنان که
پیغامبر صلىاللهعلیهوآله گفته است: «خیر الأمور أوسطها» و گفت: «کلا طرفى
قصید الأمور ذمیم». و آنچه در فضایل گرسنگى آوردیم شاید که از آن
چنان مفهوم شود که در آن افراط مطلوب است و چنین نیست و لکن
از اسرار حکمت شریعت یکى آن است که هر چه طبع در آن طرف
اقصى طلبد و در آن فسادى باشد شرع در بازداشتن از آن مبالغت
فرماید بر وجهى که نادان را چنان نماید که آنچه مقتضى طبع است در
مضادت آن به غایت امکان مىباید رسید. و عالم دریابد که مقصود
میانه است، زیرا که طبع چون غایت سیرى طلبد باید که شارع غایت
گرسنگى را بستاید تا طبع باعث باشد و شرع مانع، پس هر دو با
یگدیگر برابرى کنند و اعتدال حاصل آید. و اگر کسى در مصادف طبع
اسراف کند در شرع چیزى هست که بر اسائت او دلیل باشد؛ چنان که
شرع در ستودن قیام شب و صیام روز مبالغت نموده است. پس چون
نبى علیهالسلام دانسته است که بعضى پیوسته روزه مىدارند و همه شب نماز
مىگذارند از آن نهى فرموده است. و چون این دانستى بدان که فاضلتر
به اضافت طبع معتدل آن است که چندانى بخورد که نه گرانى معده
باشد و نه درد گرسنگى، بل شکم را فراموش گرداند و [گرسنگى] اصلاً
در او اثر نکند.[9]
به نظر مىرسد آنچه موجب مىشد زاهدان عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله روح اعتدال و قناعت
و کنارهگیرى از دنیا را در زندگى خویش جارى سازند، اولاً خوف از دوزخ و عذاب
الهى بود که همواره بر روح آنان تسلّط داشت و لحظهاى از آن غافل نمىشدند، زیرا
محرّمات الهى و دنیاى مادى را سببى براى عذاب مىدانستند؛ و ثانیاً رستگارى و
رسیدن به نعمات بهشتى را در قناعت و اعتدال جستجو مىکردند. نیز در آن زمان
زهددارى و پارسامنشى داراى اصول و درجات خاص نبود و قاعده و دستور
خاصى را به دنبال نداشت. به این معنا که زاهدان اولیه نسبت به زهد نظریهپردازى
نمىکردند، بلکه به قول نیکلسون «آن را حقیقتى از حقایق مىدانستند و احساس
آنها به زهد احساس خوف از خداوند بود و همان احساسى که آنها را به خوف
فراخوانده بود»[10].
از ابوذر غفارى روایت است که گفت:
پرداختن به حق، هیچ دوستى براى من باقى نگذاشت و ترس از روز
حساب گوشتى بر بدنم و یقین به ثواب الهى چیزى در خانهام
باقى نگذاشت.[11]
هنگامى که حبیب بن مسلمه هزار درهم به سوى او فرستاد، ابوذر آن را پس داد
و گفت:
من بزى دارم که از آن شیر مىدوشم و مرکبى دارم که بر پشتش سوار
مىشوم و نیازى به چیز دیگر ندارم.[12]
مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز ترس از آخرت و امید به رستگارى را از
مبانى زهد به شمار آورده است و مىنویسد:
در قرآن، خاصه در جاهایى که بیم دادن و ترسانیدن مشرکان مورد نظر
بود، کوچک شمردن متاع دنیا و بشارت دادن به نعیم آخرت مکرر
آمده است و این امر خود از مبانى زهد اسلامى به شمارست.[13]
درجات زهد
در معناى زهد در صدر اسلام، ترک محرّمات الهى نقشى اساسى دارد که از
خوف از عذاب و امید به رستگارى سرچشمه مىگیرد. حال سؤال این است که آیا
معناى زهد فقط در ترک محرّمات خلاصه مىشود یا این که زهد داراى درجات و
مراتب است و دورى و پرهیز از محرّمات اولین قدم است و مىتواند نقطهى آغازى
براى زاهد و یا سالک باشد تا پس از آن درجات عالىترى را طى نماید؟
امام صادق علیهالسلام در پاسخ به این که زاهد کیست، مىفرماید:
زاهد کسى است که از ترس حسابرسى حلال دنیا را ترک گوید و از
بیم کیفر حرام آن را رها کند.[14]
در این سخن امام، درجهى دیگرى از زهد نمایان مىگردد که چیزى اضافه بر
ترس از دوزخ و کیفر الهى در انجام محرّمات است. به این معنا که زاهد از
حسابرسى حلال هم ترس دارد و امور حلال را ترک مىگوید تا در روز بازپسین و
هنگام حساب بار کمترى بر دوش بکشد. زاهد به این نکته یقین دارد که حساب الهى
بسیار دقیق است. از این رو، حلال دنیا را نیز کنار مىگذارد و جانب احتیاط را
مىپیماید. این مرتبهى بالاترى از زهد است.
پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله که در رأس زاهدان قرار داشت همین تصویر از زاهد را
در زندگى خویش عملى ساخت و با آن که مىتوانست از بهترین پوشاک و خوراک
حلال استفاده کند پیوسته راه قناعت و زهد را مىپیمود. چنانچه از عایشه نقل است
که گفت:
پیامبر صلىاللهعلیهوآله هرگز از سیرى ممتلى نشده بود و شبى بودى که من
بگریستمى به سبب آن که مرا بر گرسنگى او رقّت آمدى و شکم
مبارک او را به دست بسودمى و گفتمى: نفس من فداى تو بادا، اگر
چندانى تناول کنى که قوت تو باشد و مانع گرسنگى بود. و او گفتى: اى
عایشه! برادران من از پیغامبران اولوالعزم بر چیزى از این سختتر
صبر کردند و بر حال خود بگذشتند و به پروردگار خویش رسیدند
[پس ]بازگشت ایشان را گرامى داشت و ثواب ایشان بسیار گردانید و
من خود را شرمنده یابم اگر مرا [فردا] از ایشان قاصر گرداند بدانچه در
زندگانى ترفه کنم. پس روزهاى اندک صبر کنم و دوستتر از آن دارم
که نصیب من فرداى قیامت کم باشد و هیچ چیز به من دوستتر از آن
نیست که به دوستان و برادران خود رسم. و عایشه قسم خورد و گفت:
پس از این سخن هفتهاى تمام نشد تا حق تعالى وى را به جوار رحمت
خود برد.[15]
و در جاى دیگر مىگوید:
گاه چهار ماه بر رسول خدا مىگذشت که آن حضرت از نان گندم
سیر نمىشد.[16]
حسن بصرى نیز مىگوید:
رسول خدا خطبه خواند و فرمود: «به خدا سوگند، آل محمد روز را به
شب نرساند در حالى که پیمانهاى از طعام داشته باشد».[17]
نکتهى حایز اهمیت در این روایت این است که این روش پیامبر صلىاللهعلیهوآله در ترک دنیا
و زهدورزى در زمانى است که قدرت و شوکت و مکنت مالى داشته و مىتوانسته از
بهترین غذاها تناول کند.
اما به گفتهى حسن بصرى ،پیامبرى که نُه خانه داشت ـ یعنى خانههاى همسرانش
ـ به خدا سوگند، این مطلب را از روى کمى رزق و روزى نگفت بلکه مىخواست تا
امتش از او پیروى کنند.[18]و به همین جهت ابوذر مىگفت که طعام من در هفته صاعى
جو بود در عهد پیامبر صلىاللهعلیهوآله و به خدا که بر آن زیادت نمىکنم تا آنگاه که به لقاى او
رسم؛ چرا که من از او شنیدم که مىگفت:
نزدیکتر شما به من در روز قیامت و دوستتر شما بر من آن است که
بر چیزى وفات کند که امروز بر آن است.[19]
دستهى دیگرى از اصحاب حتى در هنگام به دست آوردن امارت و حکومت و
یا دارایى، در سفر و در حضر و در جنگ و صلح این روش زاهدانه را فراموش
نکردند و بر سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله باقى ماندند.
عبداللّه رواحه وقتى به غزوهى موته مىرفت، هنگامى که با یاران و خویشان و
شهر خویش وداع مىگفت، از خوف مرگ و از ترس دوزخ گریه مىکرد[20]و حباب
بن ارت در روز مرگ به سبب مالى که گرد آورده بود گریه مىنمود.[21]سلمان فارسى
حتى وقتى امارت داشت زنبیل مىبافت تا از دسترنج خودش نان خورده باشد و
مىگویند حتى براى خود خانه هم نساخت و در سایهى دیوار آرمید.[22]و حذیفه
وقتى به امارت مداین مىرفت هیچ گونه حشمت و تکلّف را اجازه نمىداد و هنگام
ورود به شهر سوار خرى بود و گردهاى نان را در دست گرفته بود و مىخورد.[23]
در میانهى تمامى اصحاب، زهد حضرت على علیهالسلام زبانزد عام و خاص است و زهد
عملى او وى را مثل اعلاى تقواى الهى نموده است و روش زاهدانهى او در زندگى
باعث گشته تا عارفان و سالکان وى را سرحلقهى زهد و عرفان قلمداد کنند.
ابونصر سراج دربارهى وى مىنویسد:
روزى بر در خزانه ایستاده بود و مىگفت: «اى طلا و نقره! غیر مرا
بفریبید» و دربارهى او گفته شده پیراهنى را که سه درهم خریده بود
پوشید و آن را از سر انگشتانش برید... و گفته مىشود هنگامى که
حضرت کشته شد، [امام] حسن[ علیهالسلام] بر بالاى منبر کوفه رفت و گفت:
اى اهل کوفه! به تحقیق امیر مؤنان علیهالسلام در میان شما کشته شد. به خدا
سوگند که او از دنیا به جز چهارصد درهم به جا نگذاشت که آن را
براى خرید خادمى کنار گذاشته بود.[24]
ابونصر سراج از سى تن از زاهدان عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله یاد مىکند و به شیوهى
زاهدانهى زندگى آنها اشاراتى دارد.[25]
تا این جا به طور اجمال مشخص گردید که زهد از دیدگاه پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اصحاب به
منزلهى حقیقتى عملى بود که زاهد با به کار بستن آن در زندگى خویش، سعى در
کسب رضایت و دورى از عذاب خداوند داشت و به عنوان امرى یقینى و عینى در
جامعهى مسلمان آن روزگار به کار مىرفت.
پس از عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله، با آغاز حکومت خلفاى راشدین و گسترش ممالک
اسلامى و فتوحات گسترده، به تدریج زهدگرایى به صورت جنبشى آرام در قالب امر
به معروف و نهى از منکر درآمد که از آن با نام جنبش زهدگرایى یاد مىکنیم.
جنبش زهدگرایى
شاید معروفترین قضیهى تاریخى این جنبش مربوط به درگیرى خلیفهى سوم با
صحابى خاص پیامبر صلىاللهعلیهوآله ابوذز غفارى باشد.
ابوذر یکى از زاهدان آن دوره بود و از امتیاز صحابى بودن برخوردار بود. وى با
یادآورى سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و زهد وى به اصحاب آنان را به سوى روش زندگى
زاهدانه عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرا مىخواند و بر بعضى از صحابه انکار مىکرد و مىگفت:
تغییر کردید! آرد جو را بیختید و نان تُنُک پختید و دو نان خورش یک
جا خوردید و الوان طعام پیش شما آرند و جامهى روزْ دیگر مىدارید
و جامهى شبْ دیگر، و در عهد پیامبر صلىاللهعلیهوآله چنین نبودید و قوت اهل
صفه هر روز یک مد از خرما بودى میان دو تن.[26]
ابوذر با چنین گفتارى و نیز با زندگى زاهدانه چون یادگارى از زمان رسول
گرامى صلىاللهعلیهوآله در چشم اصحاب جلوه مىنمود اما از زمانى سردمدار جنبش زهدگرایى
گردید که با خلیفهى سوم به نزاع پرداخت و وى را از اسراف در بیت المال و زندگى
پرتجمل برحذر داشت که نتیجهى آن تبعید وى به ربذه بود.
با کشته شدن عثمان و خلافت على علیهالسلام برخى به بهانهى زهدورزى و گوشهگیرى
از وارد شدن در امور کشورى عزلت گزیدند[27]، اما پس از خلافت وى با شروع
حکومت بنىامیه جنبش زهدگرایى شکلى دیگر به خود گرفت و نمود آن در جامعه
بیشتر گردید.
آنه مارى شیمل در این باره مىگوید:
در مورد اولین ظهور تمایلات ریاضت منشانه و زاهدانه در اسلام
مطالب زیادى نمىدانیم. اما مىدانیم هنگامى که حضرت على علیهالسلام،
خلیفهى چهارم در سال 661 میلادى (41 هجرى) ترور شد و
امپراتورى بنىامیه به قدرت رسید این تغییر سبک و روش در درون
جامعهى اسلامى برجستهتر شد.... وجهه نظر منفى که در خلال این
دههها نسبت به حکومت وقت به وجود آمد به نحو بارزى احساسات
مؤنین پرهیزکار را در طول تاریخ اسلام شکل داده است.[28]
بر این اساس مىتوان نتیجه گرفت که با پیدایش حکومت بنىامیه ـ یا به تعبیر
صحیحتر، امپراتورى اموى ـ زاهدان و مسلمانان پرهیزکار آن دوره احساس نمودند
که راه و روش پیامبر صلىاللهعلیهوآله به کلى زیرورو گشته و بازار دینفروشى و دنیاطلبى گرم
شده است. بنابر این سعى کردند با امر به معروف و نهى از منکر دیگران و یادآورى
سیرهى نبوى با حکومت وقت رویارویى کنند.
از میان زاهدان این دوره که از فقیهان و محدثان و قاریان قرآن بودند، مىتوان از
حسن بصرى (متوفى 110 هجرى / 728 میلادى) نام برد.[29]
لویى ماسینیون در حسن بصرى و افراد زاهدپیشهاى که از او تبعیت مىکردند
نوعى گرایش نقّادانه و واقعیتگرایانه را مشاهده مىکند.[30]
در همان زمان، یعنى قرن دوم هجرى، این جنبش صورت گستردهترى به خود
گرفت و مردان و زنان بسیارى راه عزلت و کنارهگیرى پیش گرفتند. نمىتوان آنان را
صوفى نامید و نیز نمىتوان بین تصوّف و زهد مرزى قایل گردید ـ زیرا در واقع این
زاهدان از تصوّف بهرهى اندکى داشتند[31]ـ اما مىتوان این جنبش را از کهنترین انواع
تصوّف برشمرد. این نوع تصوّف صرفاً یک روش بود و نه یک فلسفه و نظر.[32]از این
رو از حسن بصرى نیز پیش از آن که به نام صوفى معروف باشد به عنوان محدّث،
فقیه و زاهد یاد مىشود. خود وى نیز که در بلاغت از فصحاى عرب به شمار
مىآمد، دربارهى زهد نظریهپردازى نمىکرد، بلکه در قالب روایات و داستانهایى
از زندگى پیامبر صلىاللهعلیهوآله زهد را معنا مىنمود.
زهد و پارسایى که در قرون اولیهى اسلامى شیوهاى معتدل و بدون افراط و بدون
قاعدهاى خاص بود به تدریج داراى نظامبندى و طبقهبندى خاصى در نزد صوفیه شد
که در بخش بعدى به آن خواهیم پرداخت.
طبقهبندى زهد در نزد صوفیه
برخى اولین طبقهبندى زهد را به ابراهیم ادهم (متوفاى 161 هجرى قمرى)
نسبت دادهاند.[33]
وى زهد را به سه دسته تقسیم مىکند: 1) زهد واجب که زهد در حرام است؛
2) زهد مستحب که زهد در حلال است؛ 3) زهدى که در آن سلامتى نهفته است و
آن زهد در شبهات است. وى ناپسند داشتن شهوت و خوشنامى را از زهد دانسته و
و حرص و آز کم را از نشانههاى زهد به شمار آورده است.[34]
جامى زهد را بر سه نوع مىداند: 1) زهد در دنیا؛ 2) زهد در خلق؛ 3) زهد در
خود. و زاهدان در دنیا را نیز سه دسته مىداند: 1) زاهد در حرام؛ 2) زاهد در شبهه؛
3) زاهد در حلال. زاهد در حرام، عامهى مردماند و زاهد در شبهه اهل صلاحاند و
زاهد در حلال اهل تقوا هستند.[35]
ابو نصر سراج، زاهدان را سه طبقه مىداند: 1) مبتدیان که دستشان از املاک و
دارایى و قلبهایشان از آنچه دستهایشان از آن تهى بوده خالى است؛ 2) متحققان
که لذّات نفس از هر آنچه در دنیاست را ترک مىکنند و در قلبشان نسبت به این
بهرهها زهد مىورزند؛ 3) کسانى که نسبت به زهد خود هم زهد مىورزند و داراى
چنان علم و یقینى هستند که اگر تمام ملک دنیا مال آنان باشد و در قیامت مورد
حساب هم قرار نگیرند باز هم براى خداوند زهد مىورزند.[36]
سعدالدین حمویه جوینى (متوفّاى 650 هجرى قمرى) زهد را بر سه نوع
مىداند: 1) زهد عام، یعنى پرهیز از شرک و حرام و هر چیزى که خلاف رضاى
خداست؛ 2) زهد خاص، یعنى پرهیز از غیر حق مگر آنهایى که ایمان آوردن به آنها
واجب است؛ 3) زهد خاص الخاص، یعنى پرهیز از زیاده از حاجت حتى اگر حلال
باشد.[37]
اما کاشانى و عبدالرحمان جامى در فرق بین زاهد و صوفى مطلبى را عنوان
مىکنند که نشان از مرتبهاى بالاتر از مفهوم زهد به معناى عام دارد.
کاشانى مىگوید:
اما طالبان آخرت چهار طایفهاند: زهّاد و فقرا و خدّام و عبّاد. اما زهّاد
طایفهاى مىباشند که به نور ایمان و ایقانْ جمال آخرت مشاهده کنند
و دنیا را در صورت قبح معاینه ببینند و از التفات به زینت مزخرف
فانى او رغبت بگردانند و در جمال حقیقى باقى رغبت نمایند و تخلّف
این طایفه از صوفیه به آن است که زاهد بر حظّ نفس خود از حق
محجوب بود؛ چه، بهشت مقام حظّ نفس است «فیها ما تشتهی
الأنفس» و صوفى به مشاهدهى جمال ازلى و محبت ذات لمیزلى از هر
دو کون محجوب بود. همچنان که از دنیا صرف رغبت کرده باشد از
آخرت نیز رغبتش مصروف بود. پس صوفى را در زهد مرتبهاى بود
وراى مرتبهى زاهد که حظّ نفس از آن دور بود.[38]
همان گونه که از این کلام هویداست، مقام صوفى از زاهد به این جهت بالاتر
است که صوفى نظر به دوزخ و بهشت ندارد و جمال حق در نظر او جلوهگرى مىکند
و این بدان معناست که زهد مقامى از مقامات عرفان و تصوف است. در گفتههاى
پیشین زهد به درجات مختلف عام و خاص و خاص الخاص طبقهبندى شده و زاهد
نیز داراى مراتبى بود، ولى در کلام اخیر کاشانى و جامى عنصر دیگرى اضافه شده
که همان زهد از زهد و گذشتن از بهشت و آخرت و مصروف نمودن رغبت به
خداوند است. شاید این همان «حدیث عشق الهى» است که رابعهى عدویه آن را در
اندیشهى تصوّف وارد نموده است.[39]
ما در این جا درصدد بیان فرق بین زاهد و صوفى نیستیم و قصدمان تنها بیان این
نکته است که چگونه مفهوم اولیهى زهد به تدریج داراى طبقهبندى و نظام خاص شد
و همچنان که از نظر مفهومى داراى رتبههاى گوناگون گردید، روش عملى آن نیز
دگرگونى یافت. زهد، در سیر تطور خویش مبناى اصلىاش، یعنى ترک دنیاطلبى را
همچنان به دنبال داشت، اما در اواخر قرن سوم هجرى عنوان تصوف اسلامى را به
خود گرفت.[40]این که آیا فرهنگهاى عرفانى ملل دیگر در دگرگونى آن نقشى
داشتهاند یا نه بحثى جداگانه را مىطلبد. در این جا فقط به ذکر نمونههایى از این
دگرگونىها اشاره مىنماییم.
افراط در زهدگرایى
صوفیان زاهد در انجام برخى از فریضهها براى میراندن بدن و زنده ساختن روح
و تحصیل معرفت به اعمالى افراطى دست مىزدند. به عنوان مثال، افزون بر
روزههاى ماه رمضان روزههایى مىگرفتند که مدت و درجات شدتش متفاوت بود[41].
و یا براى کفارهى گناهان یا سرکوبى نفس خویش کارهاى حیرتآورى مىکردند.
حازم حنفى به اندازهاى سر خود را به دیوار مىزد که از آن خون جارى مىشد و یا
شبلى در سردابى پایین مىرفت و دستهاى چوب با خود مىبرد و هرگاه غفلتى در
دلش راه مىیافت به اندازهاى با آن چوبها خود را مىزد تا شکسته شوند و چه بسا
پیش از پایان روز چوبها تمام شکسته و خرد مىشد و در این هنگام دست و پاى
خود را به دیوار مىکوفت.[42]
سهل بن عبداللّه تسترى که به روزهدارى معروف است مىگوید:
تصمیم گرفتم سه شب را با روزهدارى به سر کنم و شب چهارم افطار
کنم. سپس بر آن شدم پنج شب روزهدار باشم و پس از آن هفت شب و
آنگاه بیست و پنج شب و این کار را بیست سال دنبال کردم.[43]
از این روست که غزالى در رد آداب و اوقات مخصوص روزهدارى بابى را ذکر
مىکند و از سیره و روش پیامبر صلىاللهعلیهوآله سخن به میان مىآورد که آن حضرت براى
گرفتن روزهى مستحبى زمان مخصوصى را با شرایط مخصوص بر نمىگزید و زمانى
مىشد که اگر در هنگام روزهدارى از وى دعوت به خوردن طعام مىکرد
اجابت مىنمود.[44]
این گونه بود که برخى از صوفیه به کلى از دنیا روىگردان شدند و حتى در مورد
ذکر نیز راه و روش ویژهاى را برگزیدند و با ترتیب مجالس ذکر به تلاوت قرآن و
دعاها و اوراد مخصوص پرداختند و نه تنها ذکر را رکنى از ارکان دین مىدانستند
بلکه آن را رکن اساسى عبادت به شمار مىآوردند.[45]
به تدریج هر فرقه و دستهاى براى پیروان خود امورى را واجب کرد که از جمله
امور زیر را مىتوان عنوان نمود:
1ـ وارد شدن مرید در رشتهى سالکان طریقت مخصوص باید با اعمال عبادى
ویژهاى همراه باشد. برخى طریقتها بر مرید فرض داشتهاند که پیش از ورود مدتى
دراز و رنجخیز را براى آماده کردن خود پشت سر بگذارد.
2ـ پوشیدن جامهى ویژه.
3ـ مریدبایدمرحلهى سختىدرخلوت ونماز وروزه وریاضتهاى دیگربگذراند.
4ـ مرید باید بسیار ذکر گوید و از موسیقى و حرکات گوناگون که براى پیدایش
وجد و جذب کمک مىکنند، یارى جوید.
5ـ مرید باید به نیروهاى روحى و خارق العاده که خداوند به مریدان و اصحاب
وجد و حال عطا مىکند معتقد باشد. همین نیروهاست که براى آنان خوردن
قطعههاى آتش و تأثیر بر اژدها و غیبگویى و غیره را میسّر مىسازد.
6ـ مرید باید شیخ طریق یا مرشد خود را در حدى نزدیک به تقدیس
احترام کند.[46]
دیگر از امورى که به تدریج در طریقهى زهدگرایى صوفیانه جایگاه ویژهاى پیدا
نمود، غزوبت و عزلت است که برخى از مشایخ با استناد به روایاتى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در
باب حلال شدن عزوبت و عزلت در زمانى خاص آن را جایز شمرده و خود نیز به
آن عمل نمودند که از آن جمله مىتوان مالک بن دینار را نام برد که حلقهى میان
حسن بصرى و رابعهى عدویه است. یکى از امورى که مالک به آن دعوت مىکرد،
عزوبت بود و خود نیز از ازدواج دورى مىکرد. هنگامى که از او سؤال شد: چرا
ازدواج نمىکنى؟ گفت:
اگر مىتوانستم نفسم را طلاق مىگفتم.
نیز از گفتههاى اوست که:
مرد بهمقام ومنزلت دوستانخداوند نرسد مگر که زنش را رهاکندو به
گونهاى کهگویى آن زن بىشوهر است و خود در سگدانىها جاى
گزیند.[47]
غزالى در باب عزوبت روایتى را از عبداللّه بن مسعود نقل مىکند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله
راجع به روزگارى سخن مىگوید که دین مرد در خطر مىافتد و چارهاى جز فرار از
جایى به جایى و از کوهى به کوهى ندارد و در آن زمان که هلاک مرد به دست پدر و
مادر و زن و فرزندش باشد عزوبت حلال مىگردد.[48]
در باب عزلت نیز روایتى از عبداللّه عمروعاص نقل مىکند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله عزلت
را در هنگام آمیزش مردمان با یکدیگر به صلاح مرد دانسته و به آن امر مىکند.[49]
آن گاه غزالى به اقوال اهل تصوف راجع به عزلت مىپردازد و نظرات موافق و
مخالف را ذکر مىکند. از آن جمله مذهب سفیان ثورى و ابراهیم ادهم و داوود
طایى و فضیل عیاض و سلیمان خواص و یوسف اسباط و حذیفه مرعشى و بشر
حافى را بر اولى بودن مخالطت مىداند، اما کلماتى از برخى از آنان نقل مىکند که
نشانهى نظر موافق صوفیه به عزلت است. از آن جمله مىگوید:
فضیل گفت: منتى عظیم پذیرفتم از کسى که بر من بگذرد و سلام بلند
نکند و چون بیمار شوم به عیادت نیاید.[50]
و در پایان نظر خویش را چنین بیان مىدارد که:
کس بود که وى را عزلت فاضلتر و کس بود وى را مخالطت فاضلتر، و
بدان چنان که ریاضت کردن لابدست، ریاضت دادن و تأدیب کردن
دیگران را هم از ارکان دین است و این با عزلت راست نیاید بلکه شیخ
را از مخالطت با مریدان چاره نباشد و عزلت وى از ایشان شرط نبود و
لیکنچنانکهازآفت ریاوطلبجاه حذر بایدکرد علماراشیخ رانیز حذر
باید کرد. چون به شرط باشد، مخالطت ایشان اولى_'feتر از عزوبت.[51]
نتیجه
على رغم برداشتهاى متفاوت از زهد و شیوهها و نظامهاى گوناگون که در
مواردى باعث رخنهاى بین متشرّعان و صوفیان مىگردید، آنچه مورد اتفاق هر دو
دسته است مفهوم اولیهى زهد به معناى ترک دنیاطلبى و خوف از عذاب الهى است
که خمیرمایهى عرفان اسلامى و سیر و سلوک معنوى است و از سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و
بزرگان صحابه و اهلبیت علیهمالسلام ریشه مىگیرد.
تغییرات و دگرگونىهاى نظرى و عملى که در طول تاریخ، از عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله به
بعد، صورت گرفته و نظامهاى گوناگون سیر و سلوک که در میان متشرّعان و صوفیان
پدیدار گشته است، همه بر مبناى مفهوم اولیهى زهد بنا گردیده است و این همان
چیزى است که باید به عنوان حقیقتى دینى و آموزهاى اخلاقى و عرفانى فرا روى
مسلمانان حاضر قرار گیرد.
منابع
1ـ احیاء علوم الدین، امام محمد غزالى، ج 3، ترجمه: مؤلدین محمد خوارزمى، به کوشش حسن
خدیوجم، چاپ 3 تهران 1374ش.
2 ـ ابعاد عرفانى اسلام، آنه مارى شیمل، ترجمه و توضیحات: دکتر عبدالرحیم گواهى، دفتر نشر و
فرهنگ اسلامى، چاپ دوم 1375ش.
3 ـ این برگ هاى پیر، مقدمه و تعلیقات: نجیب مایل هروى، نشر نى 1381ش، (شامل مرتع السالکین و
زاد السالکین ابومنصوراَوزجندى و مقاصد السالکین محمدبن احمد بن محمد).
4 ـ انیس التائبین، جامى، تصحیح و توضیح: دکتر على فاضلى، چاپ اول 1368ش.
5 ـ اللمع فى التصوف، ابن سراج، با تصحیح نیکلسون، نشر فیض، چاپ اول، 1368ش.
6 ـ رساله قشریه، با تصحیحات بدیع الزمان فروزانفر، چاپ هفتم، 1381ش.
7 ـ تصوف اسلامى و رابطه انسان و خدا، رینولد نیکلسون، ترجمه: دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى،
چاپ سوم، 1382ش.
8 ـ نفحات الانس، جامى.
9 ـ ارزش میراث صوفیه، دکتر عبدالحسین زرینکوب، چاپ هشتم، 1377، نشر امیرکبیر.
10 ـ مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، عزالدین محمود کاشانى، به تصحیح جلال الدین همایى، چاپ
پنجم، 1376ش.
11 ـ تاریخ تصوف اسلامى، دکتر عبدالرحمن بدوى، ترجمه: دکتر محمدرضا افتخارزاده، چاپ اول،
بهار 1375، دفتر نشر معارف اسلامى.
12 ـ کیمیاى سعادت، امام محمد غزالى، تصحیح احمد آرام، چاپ دوازدهم.
13 ـ مجموعه مقالات، پنجمقاله از نیکلسون، ترجمه: بحرالدینکتابى، چاپ 1، 1368، انتشارات نوین.
________________________________________
[1]. دانشآموختهى حوزهى علمیه و کارشناسى ارشد ادیان و عرفان تطبیقى.
[2]. محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 3، باب زهد.
[3]. همان.
[4]. مایل هروى، نجیب، این برگهاى پیر، به نقل از مرتع السائلین و زاد السائلین، فصل 26، ص147.
[5]. رساله قشیریه، باب 9، ص 174.
[6]. سراج، ابومنصور، اللمع فى التصوف، بخش 2، باب مقام زهد، ص 235.
[7]. محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، باب زهد.
[8]. مایل هروى، نجیب، این برگهاى پیر، به نقل از مقاصد السالکین، ص 432 ـ 431.
[9]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 202.
[10]. نیکلسون، رینولد، تصوف اسلامى و رابطه انسان و خدا، ص 33 ـ 32.
[11]. سراج، ابونصر، اللمع فى التصوف، ص 341.
[12]. همان، ص 342.
[13]. زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، صص 44 ـ 43.
[14]. محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 3، باب زهد.
[15]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، صص 175 ـ 174.
[16]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از ابن سعد، طبقات، 1 / 401.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ص 190.
[20]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از ابونعیم، حلیة الأولیاء 1 / 118.
[21]. همان 1 / 141.
[22]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از شعوانى، طبقات 1 / 23.
[23]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى به نقل از ابونعیم، حلیة الأولیاء 1 / 277.
[24]. سراج، ابونصر، اللمع فى التصوف، صص 340 ـ 339.
[25]. ر.ک: همان، ص 377.
[26]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ص 190.
[27]. زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص 48.
[28]. شیمل، آنهمارى، ابعاد عرفانى اسلام، ص 92.
[29]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 55.
[30]. ر.ک: شیمل، آنهمارى، ابعاد عرفانى اسلام، ص 92.
[31]. ر.ک: کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 57.
[32]. ر.ک: نیکلسون، رینولد، رابطه انسان و خدا، به نقل از جاحظ، البیان و التبیین 1 / 138.
[33]. ر.ک: شیمل، آنهمارى، ابعاد عرفانى اسلام، ص 92.
[34]. ر.ک: بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از ابونعیم، حلیة الاولیاء 8 / 35 ـ 31.
[35]. ر.ک: جامى، عبدالرحمن، انیس التائبین، باب 22، ص 143.
[36]. ر.ک: سراج، ابونصر، اللمع فى التصوف، بخش 2، باب مقام زهد، ص 235.
[37]. ر.ک: مایلهروى، نجیب، این برگهاى پیر، بهنقل از احمدبنمحمد، مقاصد السالکین، ص431.
[38]. کاشانى، عزالدین محمد، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، ص 16.
[39]. ر.ک: زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص 51.
[40]. ر.ک: بدوى، عبدالرحمان، تاریخ تصوف اسلامى، ص 13.
[41]. ر.ک: کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 61.
[42]. همان.
[43]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 61.
[44]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 196.
[45]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 57.
[46]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 77.
[47]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از حلیة الأولیاء، 2 / 365 ـ 359.
[48]. ر.ک: غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، اصل 6، ص 348.
[49]. همان.
[50]. همان، ص 341.
[51]. ر.ک: غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، ص 354.
زهد، زاهد، عزلت، عزوبت، ریاضت، زهد خاص، زهد عام، زهد خاصالخاص.
مقدمه
زهد و پارسایى یکى از آموزههاى والاى دین اسلام است. روایات نقل شده از
پیامبر و ائمهى معصومین علیهمالسلام و بزرگان صحابه دربارهى زهد در کتب شیعه و سنّى،
بیانگر تأیید این آموزهى اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى است. در حوزهى
عرفان نیز مقام زهد یکى از مراحل سیر و سلوک عارف به شمار آمده و در تأکید بر
آن از روایات و سیرهى رسول گرامى صلىاللهعلیهوآله و اصحاب، شاهد آورده شده است.
آنچه معناى زهد را حقیقت مىبخشد و آن را از قالب تعبیر و تعاریف نظرى
صرف خارج مىکند و به آن جنبهى کاربردى مىدهد سیرهى عملى زاهدان و
عارفان است. پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نه تنها مفهوم زهد را در کلمات خویش براى
مسلمانان تبیین نمود بلکه با عمل به آن مسلمانان را به سوى مشى زاهدانه در زندگى
فرا خواند.
از این رو زاهدان از صحابه و تابعین پیوسته در اقوال و اعمال خود از کلام و
سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله یاد مىکردند و دیگران را به تبعیت از آن فرا مىخواندند.
از آن جا که زهد داراى جایگاهى ویژه در عرفان است عرفا نیز در کلمات و
تعابیر خود به بیان سعى در معناى آن پرداخته و براى آن قایل به مراتب و درجات
گشتهاند. سیر تطوّر مفهوم زهد بیشتر در همین بخش نمود یافته است.
آنچه در این نوشتار به صورت اجمال به آن پرداخته مىشود ذکر شواهدى از
سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نیز کلمات بزرگان و روش عملى آنان است تا مقدمهاى براى
تحقیق در زهد اسلامى و سیر تطور و تحول آن از عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله به بعد باشد.
حقیقت زهد
در روایات زهد به کنارهگیرى از محرّمات الهى و ترک امورى که باعث دورى از
پروردگار مىشود و نیز به افسوس نخوردن بر فقدان چیزى و شاد نگردیدن بر به
دست آوردن آن و به کوتاه کردن آرزوها و به جا آوردن شکر الهى اطلاق
مىگردد.
پیامبر صلىاللهعلیهوآله زهد را به معناى کوتاه کردن آرزو و به جا آوردن شکر نعمت و پرهیز
از محرّمات الهى مىداند.[2]حضرت على علیهالسلام زهد را تفسیر دو جمله از قرآن مىداند
که: «لکیلا تأسوا على ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتیکم» و امام صادق علیهالسلام زهد را
ترک هر چیزى مىداند که انسان را از خدا باز دارد.[3]
بنابراین زهد از دید بزرگان دین تعالىبخشى روح انسانى و دورى گزیدن از دنیا
است. به این معنا که شخص دنیا را آفتى براى دین خود بداند و رستگارى را در
بىاعتبار دانستن آن و در شاد نگردیدن به لذات آنى آن جستجو کند تا به آرامش
دست یابد.
ابومنصور اوزجندى (سده 6 هجرى) مىگوید:
بدان که حقیقت زهد تحقیر دنیاست و سبب تحقیر دنیا معرفت
دنیاست که هر که دنیا را و عیب هاى دنیا را بشناسد دنیا در چشم وى
خوار شود و چون خوار شد دست بدارد از وى.[4]
بر همین اساس بزرگان صوفیه نیز معانى بسیارى را براى زهد عنوان کردهاند که
همه به ترک دنیا و نکوهش دنیاطلبى اشاره دارد.
قشیرى مىنویسد:
پیشینیان اندر زهد اختلاف کردهاند. سفیان ثورى گوید و احمد حنبل
و عیسى بن یوسف و پیران دیگر که زهد اندر دنیا کوتاهى امل است.
ابوعثمان مىگوید:
زهد دست بداشتن دنیاست چنانچه هست نگویى تا رباطى کنم یا
مسجدى را عمارت کنم.
ابن جلا مىگوید:
زهد آن بود که به دنیا بنگرد به چشم زوال تا اندر چشم تو حقیر گردد
تا از وى برگشتن تو را آسان بود.
جنید مىگوید:
زهد دست بداشتن دینار است و درم.
ابوسلیمان مىگوید:
زهد دست بداشتن است از آنچه تو را از خداى مشغول دارد.[5]
و ابو نصر سراج زهد را مقامى شریف و اساس احوال پسندیده و اولین قدم
قاصدان خداوند مىداند و حبّ دنیا را منشأ همهى گناهان به شمار مىآورد و معتقد
است که هر کس اساسش با زهد استوار نشود دیگر کارهایش درست نمىشود.[6]
ترک دنیادوستى به معناى ترک محرمات است و بنا به فرمایش پیامبر گرامى
اسلام صلىاللهعلیهوآله زهد حرام کردن حلال بر خود نیست بلکه به این است که انسان اطمینانش
به آنچه در دست خداست بیشتر باشد از آنچه در دست خود اوست.[7]زاهد کسى
است که به حداقل قانع باشد و در حد اعتدال و میانه از نعمات و طیبات الهى بهره
گیرد و همواره این اندیشه را در خویش تقویت نماید که روزى در دست خداست و
توکل خویش را بر پروردگار زیاد گرداند. این اندیشه او را از محرّمات دور مىکند و
آمال و آرزوهاى دراز که زمینهاى براى روى آوردن به محرّمات است در نظر او
کوتاه مىگردد.
سعدالدین حمویه جوینى (سدهى هفتم هجرى) مىگوید:
زهد آن نیست که حلالکردهى خداوند را بر خود حرام کنى یا نان
خشک و آرد ناپخته خورى، اما زاهدى آن است که بدانچه در
خزینهى خداوند است اعتماد بیش از آن دارى بدانچه در دست توست.
و چون بندهى مؤن تن را به شهوات کمتر دهد رغبت او به دنیا کمتر
شود؛ این را نه زهد مىگویند. و چون نیّت باقى بود در کار، به زاهدى
برسد. و چون به مرتبهى زاهدى برسد علامت او آن بود که دل او
استوار بود بدان که روزى رسانیدن حق است.[8]
امام محمد غزالى در باب حکم گرسنگى و فضیلت آن به اختلاف احوال مردمان
به این موضوع پرداخته و دربارهى اعتدال و میانهروى مىنویسد:
بدان که مطلوب اقصى در همهى حالها و خوبىها میانه است؛ چه،
بهترین کارها میانه است و هر دو طرف میانه نکوهیده است؛ چنان که
پیغامبر صلىاللهعلیهوآله گفته است: «خیر الأمور أوسطها» و گفت: «کلا طرفى
قصید الأمور ذمیم». و آنچه در فضایل گرسنگى آوردیم شاید که از آن
چنان مفهوم شود که در آن افراط مطلوب است و چنین نیست و لکن
از اسرار حکمت شریعت یکى آن است که هر چه طبع در آن طرف
اقصى طلبد و در آن فسادى باشد شرع در بازداشتن از آن مبالغت
فرماید بر وجهى که نادان را چنان نماید که آنچه مقتضى طبع است در
مضادت آن به غایت امکان مىباید رسید. و عالم دریابد که مقصود
میانه است، زیرا که طبع چون غایت سیرى طلبد باید که شارع غایت
گرسنگى را بستاید تا طبع باعث باشد و شرع مانع، پس هر دو با
یگدیگر برابرى کنند و اعتدال حاصل آید. و اگر کسى در مصادف طبع
اسراف کند در شرع چیزى هست که بر اسائت او دلیل باشد؛ چنان که
شرع در ستودن قیام شب و صیام روز مبالغت نموده است. پس چون
نبى علیهالسلام دانسته است که بعضى پیوسته روزه مىدارند و همه شب نماز
مىگذارند از آن نهى فرموده است. و چون این دانستى بدان که فاضلتر
به اضافت طبع معتدل آن است که چندانى بخورد که نه گرانى معده
باشد و نه درد گرسنگى، بل شکم را فراموش گرداند و [گرسنگى] اصلاً
در او اثر نکند.[9]
به نظر مىرسد آنچه موجب مىشد زاهدان عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله روح اعتدال و قناعت
و کنارهگیرى از دنیا را در زندگى خویش جارى سازند، اولاً خوف از دوزخ و عذاب
الهى بود که همواره بر روح آنان تسلّط داشت و لحظهاى از آن غافل نمىشدند، زیرا
محرّمات الهى و دنیاى مادى را سببى براى عذاب مىدانستند؛ و ثانیاً رستگارى و
رسیدن به نعمات بهشتى را در قناعت و اعتدال جستجو مىکردند. نیز در آن زمان
زهددارى و پارسامنشى داراى اصول و درجات خاص نبود و قاعده و دستور
خاصى را به دنبال نداشت. به این معنا که زاهدان اولیه نسبت به زهد نظریهپردازى
نمىکردند، بلکه به قول نیکلسون «آن را حقیقتى از حقایق مىدانستند و احساس
آنها به زهد احساس خوف از خداوند بود و همان احساسى که آنها را به خوف
فراخوانده بود»[10].
از ابوذر غفارى روایت است که گفت:
پرداختن به حق، هیچ دوستى براى من باقى نگذاشت و ترس از روز
حساب گوشتى بر بدنم و یقین به ثواب الهى چیزى در خانهام
باقى نگذاشت.[11]
هنگامى که حبیب بن مسلمه هزار درهم به سوى او فرستاد، ابوذر آن را پس داد
و گفت:
من بزى دارم که از آن شیر مىدوشم و مرکبى دارم که بر پشتش سوار
مىشوم و نیازى به چیز دیگر ندارم.[12]
مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز ترس از آخرت و امید به رستگارى را از
مبانى زهد به شمار آورده است و مىنویسد:
در قرآن، خاصه در جاهایى که بیم دادن و ترسانیدن مشرکان مورد نظر
بود، کوچک شمردن متاع دنیا و بشارت دادن به نعیم آخرت مکرر
آمده است و این امر خود از مبانى زهد اسلامى به شمارست.[13]
درجات زهد
در معناى زهد در صدر اسلام، ترک محرّمات الهى نقشى اساسى دارد که از
خوف از عذاب و امید به رستگارى سرچشمه مىگیرد. حال سؤال این است که آیا
معناى زهد فقط در ترک محرّمات خلاصه مىشود یا این که زهد داراى درجات و
مراتب است و دورى و پرهیز از محرّمات اولین قدم است و مىتواند نقطهى آغازى
براى زاهد و یا سالک باشد تا پس از آن درجات عالىترى را طى نماید؟
امام صادق علیهالسلام در پاسخ به این که زاهد کیست، مىفرماید:
زاهد کسى است که از ترس حسابرسى حلال دنیا را ترک گوید و از
بیم کیفر حرام آن را رها کند.[14]
در این سخن امام، درجهى دیگرى از زهد نمایان مىگردد که چیزى اضافه بر
ترس از دوزخ و کیفر الهى در انجام محرّمات است. به این معنا که زاهد از
حسابرسى حلال هم ترس دارد و امور حلال را ترک مىگوید تا در روز بازپسین و
هنگام حساب بار کمترى بر دوش بکشد. زاهد به این نکته یقین دارد که حساب الهى
بسیار دقیق است. از این رو، حلال دنیا را نیز کنار مىگذارد و جانب احتیاط را
مىپیماید. این مرتبهى بالاترى از زهد است.
پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله که در رأس زاهدان قرار داشت همین تصویر از زاهد را
در زندگى خویش عملى ساخت و با آن که مىتوانست از بهترین پوشاک و خوراک
حلال استفاده کند پیوسته راه قناعت و زهد را مىپیمود. چنانچه از عایشه نقل است
که گفت:
پیامبر صلىاللهعلیهوآله هرگز از سیرى ممتلى نشده بود و شبى بودى که من
بگریستمى به سبب آن که مرا بر گرسنگى او رقّت آمدى و شکم
مبارک او را به دست بسودمى و گفتمى: نفس من فداى تو بادا، اگر
چندانى تناول کنى که قوت تو باشد و مانع گرسنگى بود. و او گفتى: اى
عایشه! برادران من از پیغامبران اولوالعزم بر چیزى از این سختتر
صبر کردند و بر حال خود بگذشتند و به پروردگار خویش رسیدند
[پس ]بازگشت ایشان را گرامى داشت و ثواب ایشان بسیار گردانید و
من خود را شرمنده یابم اگر مرا [فردا] از ایشان قاصر گرداند بدانچه در
زندگانى ترفه کنم. پس روزهاى اندک صبر کنم و دوستتر از آن دارم
که نصیب من فرداى قیامت کم باشد و هیچ چیز به من دوستتر از آن
نیست که به دوستان و برادران خود رسم. و عایشه قسم خورد و گفت:
پس از این سخن هفتهاى تمام نشد تا حق تعالى وى را به جوار رحمت
خود برد.[15]
و در جاى دیگر مىگوید:
گاه چهار ماه بر رسول خدا مىگذشت که آن حضرت از نان گندم
سیر نمىشد.[16]
حسن بصرى نیز مىگوید:
رسول خدا خطبه خواند و فرمود: «به خدا سوگند، آل محمد روز را به
شب نرساند در حالى که پیمانهاى از طعام داشته باشد».[17]
نکتهى حایز اهمیت در این روایت این است که این روش پیامبر صلىاللهعلیهوآله در ترک دنیا
و زهدورزى در زمانى است که قدرت و شوکت و مکنت مالى داشته و مىتوانسته از
بهترین غذاها تناول کند.
اما به گفتهى حسن بصرى ،پیامبرى که نُه خانه داشت ـ یعنى خانههاى همسرانش
ـ به خدا سوگند، این مطلب را از روى کمى رزق و روزى نگفت بلکه مىخواست تا
امتش از او پیروى کنند.[18]و به همین جهت ابوذر مىگفت که طعام من در هفته صاعى
جو بود در عهد پیامبر صلىاللهعلیهوآله و به خدا که بر آن زیادت نمىکنم تا آنگاه که به لقاى او
رسم؛ چرا که من از او شنیدم که مىگفت:
نزدیکتر شما به من در روز قیامت و دوستتر شما بر من آن است که
بر چیزى وفات کند که امروز بر آن است.[19]
دستهى دیگرى از اصحاب حتى در هنگام به دست آوردن امارت و حکومت و
یا دارایى، در سفر و در حضر و در جنگ و صلح این روش زاهدانه را فراموش
نکردند و بر سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله باقى ماندند.
عبداللّه رواحه وقتى به غزوهى موته مىرفت، هنگامى که با یاران و خویشان و
شهر خویش وداع مىگفت، از خوف مرگ و از ترس دوزخ گریه مىکرد[20]و حباب
بن ارت در روز مرگ به سبب مالى که گرد آورده بود گریه مىنمود.[21]سلمان فارسى
حتى وقتى امارت داشت زنبیل مىبافت تا از دسترنج خودش نان خورده باشد و
مىگویند حتى براى خود خانه هم نساخت و در سایهى دیوار آرمید.[22]و حذیفه
وقتى به امارت مداین مىرفت هیچ گونه حشمت و تکلّف را اجازه نمىداد و هنگام
ورود به شهر سوار خرى بود و گردهاى نان را در دست گرفته بود و مىخورد.[23]
در میانهى تمامى اصحاب، زهد حضرت على علیهالسلام زبانزد عام و خاص است و زهد
عملى او وى را مثل اعلاى تقواى الهى نموده است و روش زاهدانهى او در زندگى
باعث گشته تا عارفان و سالکان وى را سرحلقهى زهد و عرفان قلمداد کنند.
ابونصر سراج دربارهى وى مىنویسد:
روزى بر در خزانه ایستاده بود و مىگفت: «اى طلا و نقره! غیر مرا
بفریبید» و دربارهى او گفته شده پیراهنى را که سه درهم خریده بود
پوشید و آن را از سر انگشتانش برید... و گفته مىشود هنگامى که
حضرت کشته شد، [امام] حسن[ علیهالسلام] بر بالاى منبر کوفه رفت و گفت:
اى اهل کوفه! به تحقیق امیر مؤنان علیهالسلام در میان شما کشته شد. به خدا
سوگند که او از دنیا به جز چهارصد درهم به جا نگذاشت که آن را
براى خرید خادمى کنار گذاشته بود.[24]
ابونصر سراج از سى تن از زاهدان عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله یاد مىکند و به شیوهى
زاهدانهى زندگى آنها اشاراتى دارد.[25]
تا این جا به طور اجمال مشخص گردید که زهد از دیدگاه پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اصحاب به
منزلهى حقیقتى عملى بود که زاهد با به کار بستن آن در زندگى خویش، سعى در
کسب رضایت و دورى از عذاب خداوند داشت و به عنوان امرى یقینى و عینى در
جامعهى مسلمان آن روزگار به کار مىرفت.
پس از عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله، با آغاز حکومت خلفاى راشدین و گسترش ممالک
اسلامى و فتوحات گسترده، به تدریج زهدگرایى به صورت جنبشى آرام در قالب امر
به معروف و نهى از منکر درآمد که از آن با نام جنبش زهدگرایى یاد مىکنیم.
جنبش زهدگرایى
شاید معروفترین قضیهى تاریخى این جنبش مربوط به درگیرى خلیفهى سوم با
صحابى خاص پیامبر صلىاللهعلیهوآله ابوذز غفارى باشد.
ابوذر یکى از زاهدان آن دوره بود و از امتیاز صحابى بودن برخوردار بود. وى با
یادآورى سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و زهد وى به اصحاب آنان را به سوى روش زندگى
زاهدانه عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرا مىخواند و بر بعضى از صحابه انکار مىکرد و مىگفت:
تغییر کردید! آرد جو را بیختید و نان تُنُک پختید و دو نان خورش یک
جا خوردید و الوان طعام پیش شما آرند و جامهى روزْ دیگر مىدارید
و جامهى شبْ دیگر، و در عهد پیامبر صلىاللهعلیهوآله چنین نبودید و قوت اهل
صفه هر روز یک مد از خرما بودى میان دو تن.[26]
ابوذر با چنین گفتارى و نیز با زندگى زاهدانه چون یادگارى از زمان رسول
گرامى صلىاللهعلیهوآله در چشم اصحاب جلوه مىنمود اما از زمانى سردمدار جنبش زهدگرایى
گردید که با خلیفهى سوم به نزاع پرداخت و وى را از اسراف در بیت المال و زندگى
پرتجمل برحذر داشت که نتیجهى آن تبعید وى به ربذه بود.
با کشته شدن عثمان و خلافت على علیهالسلام برخى به بهانهى زهدورزى و گوشهگیرى
از وارد شدن در امور کشورى عزلت گزیدند[27]، اما پس از خلافت وى با شروع
حکومت بنىامیه جنبش زهدگرایى شکلى دیگر به خود گرفت و نمود آن در جامعه
بیشتر گردید.
آنه مارى شیمل در این باره مىگوید:
در مورد اولین ظهور تمایلات ریاضت منشانه و زاهدانه در اسلام
مطالب زیادى نمىدانیم. اما مىدانیم هنگامى که حضرت على علیهالسلام،
خلیفهى چهارم در سال 661 میلادى (41 هجرى) ترور شد و
امپراتورى بنىامیه به قدرت رسید این تغییر سبک و روش در درون
جامعهى اسلامى برجستهتر شد.... وجهه نظر منفى که در خلال این
دههها نسبت به حکومت وقت به وجود آمد به نحو بارزى احساسات
مؤنین پرهیزکار را در طول تاریخ اسلام شکل داده است.[28]
بر این اساس مىتوان نتیجه گرفت که با پیدایش حکومت بنىامیه ـ یا به تعبیر
صحیحتر، امپراتورى اموى ـ زاهدان و مسلمانان پرهیزکار آن دوره احساس نمودند
که راه و روش پیامبر صلىاللهعلیهوآله به کلى زیرورو گشته و بازار دینفروشى و دنیاطلبى گرم
شده است. بنابر این سعى کردند با امر به معروف و نهى از منکر دیگران و یادآورى
سیرهى نبوى با حکومت وقت رویارویى کنند.
از میان زاهدان این دوره که از فقیهان و محدثان و قاریان قرآن بودند، مىتوان از
حسن بصرى (متوفى 110 هجرى / 728 میلادى) نام برد.[29]
لویى ماسینیون در حسن بصرى و افراد زاهدپیشهاى که از او تبعیت مىکردند
نوعى گرایش نقّادانه و واقعیتگرایانه را مشاهده مىکند.[30]
در همان زمان، یعنى قرن دوم هجرى، این جنبش صورت گستردهترى به خود
گرفت و مردان و زنان بسیارى راه عزلت و کنارهگیرى پیش گرفتند. نمىتوان آنان را
صوفى نامید و نیز نمىتوان بین تصوّف و زهد مرزى قایل گردید ـ زیرا در واقع این
زاهدان از تصوّف بهرهى اندکى داشتند[31]ـ اما مىتوان این جنبش را از کهنترین انواع
تصوّف برشمرد. این نوع تصوّف صرفاً یک روش بود و نه یک فلسفه و نظر.[32]از این
رو از حسن بصرى نیز پیش از آن که به نام صوفى معروف باشد به عنوان محدّث،
فقیه و زاهد یاد مىشود. خود وى نیز که در بلاغت از فصحاى عرب به شمار
مىآمد، دربارهى زهد نظریهپردازى نمىکرد، بلکه در قالب روایات و داستانهایى
از زندگى پیامبر صلىاللهعلیهوآله زهد را معنا مىنمود.
زهد و پارسایى که در قرون اولیهى اسلامى شیوهاى معتدل و بدون افراط و بدون
قاعدهاى خاص بود به تدریج داراى نظامبندى و طبقهبندى خاصى در نزد صوفیه شد
که در بخش بعدى به آن خواهیم پرداخت.
طبقهبندى زهد در نزد صوفیه
برخى اولین طبقهبندى زهد را به ابراهیم ادهم (متوفاى 161 هجرى قمرى)
نسبت دادهاند.[33]
وى زهد را به سه دسته تقسیم مىکند: 1) زهد واجب که زهد در حرام است؛
2) زهد مستحب که زهد در حلال است؛ 3) زهدى که در آن سلامتى نهفته است و
آن زهد در شبهات است. وى ناپسند داشتن شهوت و خوشنامى را از زهد دانسته و
و حرص و آز کم را از نشانههاى زهد به شمار آورده است.[34]
جامى زهد را بر سه نوع مىداند: 1) زهد در دنیا؛ 2) زهد در خلق؛ 3) زهد در
خود. و زاهدان در دنیا را نیز سه دسته مىداند: 1) زاهد در حرام؛ 2) زاهد در شبهه؛
3) زاهد در حلال. زاهد در حرام، عامهى مردماند و زاهد در شبهه اهل صلاحاند و
زاهد در حلال اهل تقوا هستند.[35]
ابو نصر سراج، زاهدان را سه طبقه مىداند: 1) مبتدیان که دستشان از املاک و
دارایى و قلبهایشان از آنچه دستهایشان از آن تهى بوده خالى است؛ 2) متحققان
که لذّات نفس از هر آنچه در دنیاست را ترک مىکنند و در قلبشان نسبت به این
بهرهها زهد مىورزند؛ 3) کسانى که نسبت به زهد خود هم زهد مىورزند و داراى
چنان علم و یقینى هستند که اگر تمام ملک دنیا مال آنان باشد و در قیامت مورد
حساب هم قرار نگیرند باز هم براى خداوند زهد مىورزند.[36]
سعدالدین حمویه جوینى (متوفّاى 650 هجرى قمرى) زهد را بر سه نوع
مىداند: 1) زهد عام، یعنى پرهیز از شرک و حرام و هر چیزى که خلاف رضاى
خداست؛ 2) زهد خاص، یعنى پرهیز از غیر حق مگر آنهایى که ایمان آوردن به آنها
واجب است؛ 3) زهد خاص الخاص، یعنى پرهیز از زیاده از حاجت حتى اگر حلال
باشد.[37]
اما کاشانى و عبدالرحمان جامى در فرق بین زاهد و صوفى مطلبى را عنوان
مىکنند که نشان از مرتبهاى بالاتر از مفهوم زهد به معناى عام دارد.
کاشانى مىگوید:
اما طالبان آخرت چهار طایفهاند: زهّاد و فقرا و خدّام و عبّاد. اما زهّاد
طایفهاى مىباشند که به نور ایمان و ایقانْ جمال آخرت مشاهده کنند
و دنیا را در صورت قبح معاینه ببینند و از التفات به زینت مزخرف
فانى او رغبت بگردانند و در جمال حقیقى باقى رغبت نمایند و تخلّف
این طایفه از صوفیه به آن است که زاهد بر حظّ نفس خود از حق
محجوب بود؛ چه، بهشت مقام حظّ نفس است «فیها ما تشتهی
الأنفس» و صوفى به مشاهدهى جمال ازلى و محبت ذات لمیزلى از هر
دو کون محجوب بود. همچنان که از دنیا صرف رغبت کرده باشد از
آخرت نیز رغبتش مصروف بود. پس صوفى را در زهد مرتبهاى بود
وراى مرتبهى زاهد که حظّ نفس از آن دور بود.[38]
همان گونه که از این کلام هویداست، مقام صوفى از زاهد به این جهت بالاتر
است که صوفى نظر به دوزخ و بهشت ندارد و جمال حق در نظر او جلوهگرى مىکند
و این بدان معناست که زهد مقامى از مقامات عرفان و تصوف است. در گفتههاى
پیشین زهد به درجات مختلف عام و خاص و خاص الخاص طبقهبندى شده و زاهد
نیز داراى مراتبى بود، ولى در کلام اخیر کاشانى و جامى عنصر دیگرى اضافه شده
که همان زهد از زهد و گذشتن از بهشت و آخرت و مصروف نمودن رغبت به
خداوند است. شاید این همان «حدیث عشق الهى» است که رابعهى عدویه آن را در
اندیشهى تصوّف وارد نموده است.[39]
ما در این جا درصدد بیان فرق بین زاهد و صوفى نیستیم و قصدمان تنها بیان این
نکته است که چگونه مفهوم اولیهى زهد به تدریج داراى طبقهبندى و نظام خاص شد
و همچنان که از نظر مفهومى داراى رتبههاى گوناگون گردید، روش عملى آن نیز
دگرگونى یافت. زهد، در سیر تطور خویش مبناى اصلىاش، یعنى ترک دنیاطلبى را
همچنان به دنبال داشت، اما در اواخر قرن سوم هجرى عنوان تصوف اسلامى را به
خود گرفت.[40]این که آیا فرهنگهاى عرفانى ملل دیگر در دگرگونى آن نقشى
داشتهاند یا نه بحثى جداگانه را مىطلبد. در این جا فقط به ذکر نمونههایى از این
دگرگونىها اشاره مىنماییم.
افراط در زهدگرایى
صوفیان زاهد در انجام برخى از فریضهها براى میراندن بدن و زنده ساختن روح
و تحصیل معرفت به اعمالى افراطى دست مىزدند. به عنوان مثال، افزون بر
روزههاى ماه رمضان روزههایى مىگرفتند که مدت و درجات شدتش متفاوت بود[41].
و یا براى کفارهى گناهان یا سرکوبى نفس خویش کارهاى حیرتآورى مىکردند.
حازم حنفى به اندازهاى سر خود را به دیوار مىزد که از آن خون جارى مىشد و یا
شبلى در سردابى پایین مىرفت و دستهاى چوب با خود مىبرد و هرگاه غفلتى در
دلش راه مىیافت به اندازهاى با آن چوبها خود را مىزد تا شکسته شوند و چه بسا
پیش از پایان روز چوبها تمام شکسته و خرد مىشد و در این هنگام دست و پاى
خود را به دیوار مىکوفت.[42]
سهل بن عبداللّه تسترى که به روزهدارى معروف است مىگوید:
تصمیم گرفتم سه شب را با روزهدارى به سر کنم و شب چهارم افطار
کنم. سپس بر آن شدم پنج شب روزهدار باشم و پس از آن هفت شب و
آنگاه بیست و پنج شب و این کار را بیست سال دنبال کردم.[43]
از این روست که غزالى در رد آداب و اوقات مخصوص روزهدارى بابى را ذکر
مىکند و از سیره و روش پیامبر صلىاللهعلیهوآله سخن به میان مىآورد که آن حضرت براى
گرفتن روزهى مستحبى زمان مخصوصى را با شرایط مخصوص بر نمىگزید و زمانى
مىشد که اگر در هنگام روزهدارى از وى دعوت به خوردن طعام مىکرد
اجابت مىنمود.[44]
این گونه بود که برخى از صوفیه به کلى از دنیا روىگردان شدند و حتى در مورد
ذکر نیز راه و روش ویژهاى را برگزیدند و با ترتیب مجالس ذکر به تلاوت قرآن و
دعاها و اوراد مخصوص پرداختند و نه تنها ذکر را رکنى از ارکان دین مىدانستند
بلکه آن را رکن اساسى عبادت به شمار مىآوردند.[45]
به تدریج هر فرقه و دستهاى براى پیروان خود امورى را واجب کرد که از جمله
امور زیر را مىتوان عنوان نمود:
1ـ وارد شدن مرید در رشتهى سالکان طریقت مخصوص باید با اعمال عبادى
ویژهاى همراه باشد. برخى طریقتها بر مرید فرض داشتهاند که پیش از ورود مدتى
دراز و رنجخیز را براى آماده کردن خود پشت سر بگذارد.
2ـ پوشیدن جامهى ویژه.
3ـ مریدبایدمرحلهى سختىدرخلوت ونماز وروزه وریاضتهاى دیگربگذراند.
4ـ مرید باید بسیار ذکر گوید و از موسیقى و حرکات گوناگون که براى پیدایش
وجد و جذب کمک مىکنند، یارى جوید.
5ـ مرید باید به نیروهاى روحى و خارق العاده که خداوند به مریدان و اصحاب
وجد و حال عطا مىکند معتقد باشد. همین نیروهاست که براى آنان خوردن
قطعههاى آتش و تأثیر بر اژدها و غیبگویى و غیره را میسّر مىسازد.
6ـ مرید باید شیخ طریق یا مرشد خود را در حدى نزدیک به تقدیس
احترام کند.[46]
دیگر از امورى که به تدریج در طریقهى زهدگرایى صوفیانه جایگاه ویژهاى پیدا
نمود، غزوبت و عزلت است که برخى از مشایخ با استناد به روایاتى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در
باب حلال شدن عزوبت و عزلت در زمانى خاص آن را جایز شمرده و خود نیز به
آن عمل نمودند که از آن جمله مىتوان مالک بن دینار را نام برد که حلقهى میان
حسن بصرى و رابعهى عدویه است. یکى از امورى که مالک به آن دعوت مىکرد،
عزوبت بود و خود نیز از ازدواج دورى مىکرد. هنگامى که از او سؤال شد: چرا
ازدواج نمىکنى؟ گفت:
اگر مىتوانستم نفسم را طلاق مىگفتم.
نیز از گفتههاى اوست که:
مرد بهمقام ومنزلت دوستانخداوند نرسد مگر که زنش را رهاکندو به
گونهاى کهگویى آن زن بىشوهر است و خود در سگدانىها جاى
گزیند.[47]
غزالى در باب عزوبت روایتى را از عبداللّه بن مسعود نقل مىکند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله
راجع به روزگارى سخن مىگوید که دین مرد در خطر مىافتد و چارهاى جز فرار از
جایى به جایى و از کوهى به کوهى ندارد و در آن زمان که هلاک مرد به دست پدر و
مادر و زن و فرزندش باشد عزوبت حلال مىگردد.[48]
در باب عزلت نیز روایتى از عبداللّه عمروعاص نقل مىکند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله عزلت
را در هنگام آمیزش مردمان با یکدیگر به صلاح مرد دانسته و به آن امر مىکند.[49]
آن گاه غزالى به اقوال اهل تصوف راجع به عزلت مىپردازد و نظرات موافق و
مخالف را ذکر مىکند. از آن جمله مذهب سفیان ثورى و ابراهیم ادهم و داوود
طایى و فضیل عیاض و سلیمان خواص و یوسف اسباط و حذیفه مرعشى و بشر
حافى را بر اولى بودن مخالطت مىداند، اما کلماتى از برخى از آنان نقل مىکند که
نشانهى نظر موافق صوفیه به عزلت است. از آن جمله مىگوید:
فضیل گفت: منتى عظیم پذیرفتم از کسى که بر من بگذرد و سلام بلند
نکند و چون بیمار شوم به عیادت نیاید.[50]
و در پایان نظر خویش را چنین بیان مىدارد که:
کس بود که وى را عزلت فاضلتر و کس بود وى را مخالطت فاضلتر، و
بدان چنان که ریاضت کردن لابدست، ریاضت دادن و تأدیب کردن
دیگران را هم از ارکان دین است و این با عزلت راست نیاید بلکه شیخ
را از مخالطت با مریدان چاره نباشد و عزلت وى از ایشان شرط نبود و
لیکنچنانکهازآفت ریاوطلبجاه حذر بایدکرد علماراشیخ رانیز حذر
باید کرد. چون به شرط باشد، مخالطت ایشان اولى_'feتر از عزوبت.[51]
نتیجه
على رغم برداشتهاى متفاوت از زهد و شیوهها و نظامهاى گوناگون که در
مواردى باعث رخنهاى بین متشرّعان و صوفیان مىگردید، آنچه مورد اتفاق هر دو
دسته است مفهوم اولیهى زهد به معناى ترک دنیاطلبى و خوف از عذاب الهى است
که خمیرمایهى عرفان اسلامى و سیر و سلوک معنوى است و از سیرهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و
بزرگان صحابه و اهلبیت علیهمالسلام ریشه مىگیرد.
تغییرات و دگرگونىهاى نظرى و عملى که در طول تاریخ، از عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله به
بعد، صورت گرفته و نظامهاى گوناگون سیر و سلوک که در میان متشرّعان و صوفیان
پدیدار گشته است، همه بر مبناى مفهوم اولیهى زهد بنا گردیده است و این همان
چیزى است که باید به عنوان حقیقتى دینى و آموزهاى اخلاقى و عرفانى فرا روى
مسلمانان حاضر قرار گیرد.
منابع
1ـ احیاء علوم الدین، امام محمد غزالى، ج 3، ترجمه: مؤلدین محمد خوارزمى، به کوشش حسن
خدیوجم، چاپ 3 تهران 1374ش.
2 ـ ابعاد عرفانى اسلام، آنه مارى شیمل، ترجمه و توضیحات: دکتر عبدالرحیم گواهى، دفتر نشر و
فرهنگ اسلامى، چاپ دوم 1375ش.
3 ـ این برگ هاى پیر، مقدمه و تعلیقات: نجیب مایل هروى، نشر نى 1381ش، (شامل مرتع السالکین و
زاد السالکین ابومنصوراَوزجندى و مقاصد السالکین محمدبن احمد بن محمد).
4 ـ انیس التائبین، جامى، تصحیح و توضیح: دکتر على فاضلى، چاپ اول 1368ش.
5 ـ اللمع فى التصوف، ابن سراج، با تصحیح نیکلسون، نشر فیض، چاپ اول، 1368ش.
6 ـ رساله قشریه، با تصحیحات بدیع الزمان فروزانفر، چاپ هفتم، 1381ش.
7 ـ تصوف اسلامى و رابطه انسان و خدا، رینولد نیکلسون، ترجمه: دکتر محمدرضا شفیعى کدکنى،
چاپ سوم، 1382ش.
8 ـ نفحات الانس، جامى.
9 ـ ارزش میراث صوفیه، دکتر عبدالحسین زرینکوب، چاپ هشتم، 1377، نشر امیرکبیر.
10 ـ مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، عزالدین محمود کاشانى، به تصحیح جلال الدین همایى، چاپ
پنجم، 1376ش.
11 ـ تاریخ تصوف اسلامى، دکتر عبدالرحمن بدوى، ترجمه: دکتر محمدرضا افتخارزاده، چاپ اول،
بهار 1375، دفتر نشر معارف اسلامى.
12 ـ کیمیاى سعادت، امام محمد غزالى، تصحیح احمد آرام، چاپ دوازدهم.
13 ـ مجموعه مقالات، پنجمقاله از نیکلسون، ترجمه: بحرالدینکتابى، چاپ 1، 1368، انتشارات نوین.
________________________________________
[1]. دانشآموختهى حوزهى علمیه و کارشناسى ارشد ادیان و عرفان تطبیقى.
[2]. محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 3، باب زهد.
[3]. همان.
[4]. مایل هروى، نجیب، این برگهاى پیر، به نقل از مرتع السائلین و زاد السائلین، فصل 26، ص147.
[5]. رساله قشیریه، باب 9، ص 174.
[6]. سراج، ابومنصور، اللمع فى التصوف، بخش 2، باب مقام زهد، ص 235.
[7]. محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، باب زهد.
[8]. مایل هروى، نجیب، این برگهاى پیر، به نقل از مقاصد السالکین، ص 432 ـ 431.
[9]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 202.
[10]. نیکلسون، رینولد، تصوف اسلامى و رابطه انسان و خدا، ص 33 ـ 32.
[11]. سراج، ابونصر، اللمع فى التصوف، ص 341.
[12]. همان، ص 342.
[13]. زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، صص 44 ـ 43.
[14]. محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 3، باب زهد.
[15]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، صص 175 ـ 174.
[16]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از ابن سعد، طبقات، 1 / 401.
[17]. همان.
[18]. همان.
[19]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ص 190.
[20]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از ابونعیم، حلیة الأولیاء 1 / 118.
[21]. همان 1 / 141.
[22]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از شعوانى، طبقات 1 / 23.
[23]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى به نقل از ابونعیم، حلیة الأولیاء 1 / 277.
[24]. سراج، ابونصر، اللمع فى التصوف، صص 340 ـ 339.
[25]. ر.ک: همان، ص 377.
[26]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ص 190.
[27]. زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص 48.
[28]. شیمل، آنهمارى، ابعاد عرفانى اسلام، ص 92.
[29]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 55.
[30]. ر.ک: شیمل، آنهمارى، ابعاد عرفانى اسلام، ص 92.
[31]. ر.ک: کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 57.
[32]. ر.ک: نیکلسون، رینولد، رابطه انسان و خدا، به نقل از جاحظ، البیان و التبیین 1 / 138.
[33]. ر.ک: شیمل، آنهمارى، ابعاد عرفانى اسلام، ص 92.
[34]. ر.ک: بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از ابونعیم، حلیة الاولیاء 8 / 35 ـ 31.
[35]. ر.ک: جامى، عبدالرحمن، انیس التائبین، باب 22، ص 143.
[36]. ر.ک: سراج، ابونصر، اللمع فى التصوف، بخش 2، باب مقام زهد، ص 235.
[37]. ر.ک: مایلهروى، نجیب، این برگهاى پیر، بهنقل از احمدبنمحمد، مقاصد السالکین، ص431.
[38]. کاشانى، عزالدین محمد، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، ص 16.
[39]. ر.ک: زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص 51.
[40]. ر.ک: بدوى، عبدالرحمان، تاریخ تصوف اسلامى، ص 13.
[41]. ر.ک: کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 61.
[42]. همان.
[43]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 61.
[44]. غزالى، محمد، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 196.
[45]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 57.
[46]. کتابى، بدرالدین، مجموعه مقالات، پنج مقاله نیکلسون، ص 77.
[47]. بدوى، عبدالرحمن، تاریخ تصوف اسلامى، به نقل از حلیة الأولیاء، 2 / 365 ـ 359.
[48]. ر.ک: غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، اصل 6، ص 348.
[49]. همان.
[50]. همان، ص 341.
[51]. ر.ک: غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، ص 354.