نگاهى به کتاب نظریهى غزالى در باب فضیلت (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
کتاب نظریهى غزالى در باب فضیلت، نوشتهى محمد احمد شریف،[3]نظام
اخلاقىاى را که غزالى سازماندهى کرده مورد بحث و پژوهش قرار مىدهد. محمد
شریف در کتاب خود نشان مىدهد که این نظام در عین بهرهگیرى از سایر سنّتهاى
فلسفى، دینى و عرفانى در اخلاق، نظامى مستقل است و در ارتباط کامل با غایتى که
غزالى براى آن مد نظر دارد طراحى مىشود. این کتاب در پنج فصل، شامل مقدمه و
خاتمهى کتاب، تنظیم مىشود.
محمد شریف در مقدمهى کتاب ابتدا مىکوشد تا محورى بودن اخلاق را در
اندیشههاى غزالى و سپس جایگاه اخلاق را در میان سایر علوم، از دید غزالى، روشن
سازد. اظهارنظرهاى متفاوت و گاه ظاهراً ناسازگار غزالى در کتب خود در حوزهى
اخلاق و گونههاى مختلفى که در شیوهى بحث خود دربارهى آن پى مىگیرد محمد
شریف را به طرح این سؤل مىکشاند که آیا واقعاً میان تعالیم اخلاقى غزالى نوعى
ناسازگارى وجود دارد یا در نگاهى دقیقتر مىتوان به کارى هوشمندانه و هدفمند
در غزالى پى برد که همهى آن بیانات به ظاهر ناسازگار را در راستاى دستیابى به
هدفى ارزشمند یک سویه و جهتدار مىکند.
بررسى محمد شریف حاکى از این واقعیت است که غزالى در تقسیمبندىهایى که
از علوم در آثار مختلف خود عرضه مىدارد و نیز در بحثهایى که از آموزههاى
اخلاقى ارایه مىدهد گاه به نحوى سخن مىگوید که گویى در سنّتى فلسفى قرار
دارد؛ چنان که اخلاق را از شاخههاى حکمت عملى مىشمرد، و گاه عناصر شرعى و
دینى را در بحثهاى اخلاقى خود برجسته مىسازد و حتى اخلاق را یکى از علوم
شرعى (علم معامله) قلمداد مىکند که در جهت تحصیل سعادت اخروى قرار
مىگیرد، و در مواردى، به فضایى عرفانى وارد مىشود و اخلاق را به نحوى مندرج
در عرفان و بلکه از شاخههاى عرفان مىشمرد.
وجود این عناصر متفاوت و به ظاهر ناسازگار سؤل پیش گفته را پدید مىآورد
که چرا غزالى مشى واحدى را در نوشتههاى خود در این خصوص پى نگرفته است؟
آیا این کار مىتواند ناشى از تشتّت فکرى غزالى باشد؟ یا مىتوان فرض معقولترى
را در نظر گرفت و آن این که غزالى به عنوان اندیشمندى که به تفاوتهاى سه سنّت
فلسفى، دینى، و عرفانى واقف بوده، در صدد بسط نظریهاى در اخلاق بوده است که
این هر سه در آن حضور داشته باشند؟
محمد شریف با تأکید بر این نکته که غزالى در آثار اصلى و متأخر اخلاقى خود،
یعنى میزان العمل و احیاء علوم الدین، همهى این عناصر متفاوت را در کنار هم قرار
مىدهد، از این فرض که غزالى دچار نوعى تشتّت فکرى یا ناسازگارى در عقاید خود
شده باشد دورى مىجوید و پژوهش خود را در جهت روشن ساختن فرض دوم
پیش مىبرد. او مىگوید که اگر نظام اخلاقى غزالى تنها بر یکى از این عناصر، که
مىتوان آنها را عناصر فلسفى، دینى (شرعى) و عرفانى معرفى کرد، پىریزى شده
بود نمىبایست در مهمترین آثار اخلاقى وى شاهد جمع همهى آنها مىبودیم. لذا
شاید بتوان نشان داد که غزالى در نظام اخلاقىاش، در آن واحد، فلسفى، دینى و
عرفانى فکر مىکرده است؛ وى مىگوید:
پاسخ به این پرسش را مىتوان در فرض سازندهاى تنسیق کرد: این که
اخلاق غزالى شامل عناصر فلسفى، دینى، و عرفانى [هر سه با هم]
مىشود و این که او همهى آنها را تعمّداً با هم مىآورد و به نحوى
آمیزششان مىدهد که یکدیگر را تکمیل کنند و کلى را بسازند که نه
صرفاً جمع اجزاء، بلکه نظریهاى اخلاقى باشد با ویژگىهاى خاص
خودش.
و در همین جا دو نکته را متذکر مىشود: یکى این که این سخن او را نباید بدین
معنا گرفت که وى وجود عناصر دیگرى را در نظام اخلاقى غزالى منکر است، بلکه
باید توجه داشت که او در صدد نشان دادن این مطلب است که این سه عنصر، در
واقع، با توجه به نظراتى که غزالى بدانها تصریح مىکند و او در پى تحلیل آنهاست
به توسط غزالى معمارى مىشوند؛ و دیگرى این که حضور سه عنصر فوق در
نظریهى اخلاقى غزالى به معناى وابستگى این هر سه عنصر در هر جاى دیگرى
نیست. وى مىکوشد تا نشان دهد که این عناصر در نظام اخلاقى غزالى هر یک به
نحوى جرح و تعدیل مىشوند که امکان ساختن یک کل منسجم را فراهم مىآورند.
به همین دلیل، محمد شریف مىکوشد تا اخلاق غزالى را در سه سنّت فلسفى، دینى و
عرفانى تحلیل و معرفى کند و دریابد که چرا و چگونه غزالى این عناصر متفاوت را به
نحوى خاص با یکدیگر ترکیب مىکند.
اما پیش از آن با عنایت به این که نظم و نسق دادن چنین پژوهشى بسیار دشوار و
بلکه خطرناک است؛ چرا که حوزهى وسیعى که نظام اخلاقى غزالى دارد و مانع از
پیش گرفتن روشى فراگیر مىشود که بتواند همهى جزئیات را در خود جاى دهد و
آزمونى قاطع براى اثبات فرض مورد نظر باشد، محورى را در این نظام اخلاقى
برمىگزیند که در عین کانونى بودنش ویژگىهاى مهم نظریهى غزالى را در خود جاى
مىدهد و مسایل خاص مربوط به آن را به خوبى منعکس مىسازد: این محور، به نظر
او، «فضیلت» است.
از یک سو، نظریهى اخلاقى غزالى، همچون بسیارى از نظریات اخلاقى
کلاسیک، اخلاق فضیلت (و نه اخلاق نتیجهگرا یا وظیفهگرا) است، و از سوى دیگر،
این حیث نشانگر طریقى است که اجزاى تشکیلدهندهى نظام اخلاقى او بدان طریق
سازمان یافتهاند. لذا محمد شریف با محور قرار دادن «فضیلت» در نظام اخلاقى
غزالى، به تفکیک بحثهایى در دیدگاه غزالى در خصوص فضیلت دست مىزند که
یکى در سنّتى فلسفى و دیگرى در سنّتى دینى و سومى در سنّتى عرفانى تنظیم
مىشود و این سه بحث موضوعِ فصلهاى دوم، سوم، و چهارم کتاب را تشکیل
مىدهند. در همهى این فصلها موضوع بحث فضایلاند: در فصل دوم محور،
فضایل فلسفى است، و در فصل سوم فضایل دینى ـ شرعى و در فصل چهارم فضایل
عرفانى. اما انتخاب این سه دقیقاً بر مبناى همان سیرى صورت مىپذیرد که در نظام
اخلاقى غزالى پىریزى مىشوند.
به رأى محمد شریف، غزالى مبنا یا نقطهى شروع نظام اخلاقى خود را فضایل
فلسفى قرار مىدهد؛ یعنى دربارهى فضایل و رذایل همان گونه بحث مىکند که
فلاسفهى مسلمان پیش از او همچون ابن سینا، ابنمسکویه، و فارابى و نیز فیلسوفان
بزرگ یونان، یعنى افلاطون و خصوصاً ارسطو بحث کردهاند. او در این بحث بر
همان چهار فضیلت اصلىاى متمرکز مىشود که عموماً فلاسفه در بحثهاى اخلاقى
خود آنها را فضایل اصلى مىدانند و غزالى آنها را امّهات یا اصول فضایل مىخواند
و این فضایل عبارتند از : حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.
به علاوه، شیوهى بحث غزالى نیز تا حد زیادى همان شیوهى بحث فلاسفه است،
که بر مبناى تحلیلى روانشناختى از نفس و قواى آن قرار مىگیرد. همچنین غزالى در
تعریف خودِ فضیلت و یکى دانستن آن با عادت خوب، نیز در تعریف برخى از
فضایل اصلى و بسیارى از اقسام فرعى آنها، و در معرفى حد وسط به منزلهى معیار
فضیلت، از سنّت فلسفى پیروى مىکند و به علاوه همچون فلاسفه به آن از دریچهى
مفید بودنش براى سعادت مىنگرد.
به این ترتیب، محمد شریف نشان مىدهد که غزالى نه در پى انکار فضایل
فلسفى، بلکه به دنبال پذیرفتن آنها به صورت عمومى است تا نشان دهد که عقل
انسانى در قدم نخست، اگر از سوى وحى مدد نشود به چنین نتایجى دست مىتواند
یافت. اما جالب است که در همین جا دقیقاً غزالى متوجه نقاط ضعفى مىشود که در
نظام اخلاقى فلسفى وجود دارد و محمد شریف آنها را استخراج مىکند تا نشان
دهد که غزالى آگاهانه به انجام جرح و تعدیلهایى دست مىزند که بتوانند هدف
مورد نظر وى را تأمین کنند. از جمله این که وقتى انسان در کشاکش انگیزههاى
برخاسته از هواهاى نفسانى از یک سو، و عقل از سوى دیگر قرار مىگیرد، به رأى
غزالى، نمىتواند در تشخیص صواب از خطا استقلالاً عمل کند بلکه مىبایست، به
منزلهى وسیلهاى مطمئن، متوسل به هدایت الاهى شود و از خدا بخواهد که او را
راهنمایى کند. به همین جهت، در پذیرش نظریهى حد وسط فلاسفه، غزالى همین قید
را وارد مىکند؛ در عین پذیرش اصل نظریه، تشخیص حد وسط میان دو حد افراط و
تفریط را که در مواردى بسیار دشوار است موکول به هدایت الاهى مىکند و آیهى
«اهدنا الصراط المستقیم» را که هر مسلمانى موظف است در همهى نمازهاى
یومیهى خود قرائت کند، به معناى درخواست رسیدن به حد وسط تفسیر مىکند. یا
در آن جا که از اقسام فرعى فضایل اصلى بحث مىکند، تغییر عمدهاى در تبیین
فلاسفه از آنها ایجاد نمىکند و بدین سان نشان مىدهد که آنها در نظریهى
اخلاقىاش نقش عمدهاى ایفا نمىکنند. و وقتى که عالىترین فضیلت را پیش مىکشد
آن را برخلاف فلاسفه (خصوصاً ارسطو) نه حکمت، بلکه «عشق» برخاسته از آن
قرار مىدهد.
علاوه بر این موارد، محمد احمد شریف از طریق بحث غزالى در خصوص
فضایل شجاعت، عفت و نیز عدالت نشان مىدهد که در هریک از اینها غزالى هدف
خود را پى مىگیرد؛ یعنى فضیلت را دقیقاً در جهت دستیابى فرد انسانى، و نه جامعه،
به سعادت غایى معرفى مىکند؛ چرا که آنچه براى غزالى در درجهى اول از اهمیت
قرار دارد نه جنبههاى اجتماعى و سیاسى بلکه جنبههایى است که به تربیت و تهذیب
«خود» مرتبط مىشوند. به همین دلیل، در فضیلت شجاعت نه مقابلهى شخص با ترس
از مرگ در میدان جنگ، بلکه مبارزهى وى را با هواهاى نفسانىاش اصل قرار
مىدهد. یا دربارهى اقسام فرعى آن (کِبَر نفس و کَرَم) و نیز عفت و اقسام فرعى آن
همین سیر را دنبال مىکند به نحوى که آنها را برخلاف دید متعارف فلاسفه تقریباً با
جانب تفریطشان یکى مىکند. چنانچه، براى مثال، گرسنگى را در ارتباط با شهوت
شکم فضیلت مىشمرد، یا با وجود قایل بودن به مزایاى ازدواج و پذیرفتن آن به
منزلهى راه حل نهایى براى ارضاى شهوت جنسى، عزوبت را براى برخى از افراد
ترجیح مىدهد.
اصلاحاتى که غزالى در نظام اخلاقى فلسفى انجام مىدهد شامل التفات بیشتر به
برخى از فضایل به جاى برخى دیگر، و همچنین پذیرفتن فضایل فطرى و خدادادى
علاوه بر راه عادى تحصیل فضیلت (عادتسازى و تعلّم) نیز مىشود.
به این ترتیب، به اعتقاد محمد شریف، با این که غزالى فضایل فلسفى را در اصل
مىپذیرد، تغییراتى در سنّت فلسفى فضایل ایجاد مىکند که بتواند آنها را براى نقشى
متفاوت با نقشى که در نظام فلسفى ایفا مىکنند آماده سازد.
فصلى که در پى فصل «فضایل فلسفى» مىآید بر فضایل دینى ـ شرعى تمرکز
مىیابد. غرض غزالى از فضایل دینى ـ شرعى فضایلى است که انسان را براى تحصیل
آنچه او الفضایل التوفیقیه مىخواند آماده مىکند و این دسته از فضایل (یعنى
فضایل توفیقى) نه فضایلى ناظر به نفس، بلکه در واقع، فضل و انعامهایى از سوى
خدا هستند که به رأى غزالى بدون آنها فضایل نفس هم تحصیل نمىتوانند شد.
غزالى واژهى فضیلت را در موارد دیگرى نیز مورد استفاده قرار مىدهد و حتى
از فضایل ناظر به بدن (همچون سلامتى، قدرت، زیبایى و طول عمر) و فضایل
ظاهرى (مانند دارایى، شهرت و خانواده) نیز سخن مىگوید که هر یک، به رأى او، به
نوعى براى تحصیل فضایل نفسانى لازم یا مفیدند؛ اما هنگامى که از فضایل توفیقى
سخن مىگوید بر وجوب و ضرورت آنها براى تحصیل فضایل نفسانى تأکید دارد؛
چرا که به عقیدهى او، هیچ فضیلتى جز به توفیق الاهى تحصیل نمىتواند شد. این
فضایل شامل هدایت، ارشاد، تسدید، و تأیید الاهى است که غزالى بر مفهوم و نقش
هریک از آنها در دستیابى انسان به فضیلت اخلاقى تأکید مىکند.
حال، آنچه در این فصل اهمیت مىیابد، از یک سو، نشان دادن عدم کفایت
فضایل فلسفى براى رساندن نفس به سعادت است و، از سوى دیگر، ضرورت
تمسک انسان به وسایلى که بتوانند او را در مسیر جلب توفیق الاهى یا فضایل توفیقى
قرار دهند. به نظر غزالى، از آنجا که تشخیص این وسایل براى عقل انسان به تنهایى
ممکن نیست او ناگزیر از توسل به وحى براى این تشخیص است. در مراجعه به وحى
درمىیابیم که انسانها مکلّف به انجام احکامى الاهى مىشوند که اداى آنها همان
وسیلهاى است که انسان را آمادهى دریافت توفیق الاهى مىکند و دقیقاً به نظر غزالى
همین عامل است که کسب فضیلت و در نتیجه قرار گرفتن در جهت سعادت را براى
انسان ممکن مىسازد. بدون توفیق الاهى حتى ممکن است فضایل نفس در جهتى
مخالف سعادت انسان قرار گیرند. لذا با این بحث محمد شریف نشان مىدهد که
چگونه غزالى به طرح دستهاى دیگر از فضایل، یعنى فضایل دینى ـ شرعى، که عبارت
از اداى احکام الاهى توسط شخص است، دست مىزند و حتى با فضیلت خواندن
توفیق الاهى (الفضایل التوفیقیه، که به جهت طرح آنها در سیاقى الاهیاتى فضایل
الاهیاتى هم خوانده مىشوند) بر این نکته اصرار مىورزد که بىتوفیق الاهى هیچ
فضیلتى دست یافتنى نیست.
آنچه توجه بدان در این بحث به غایت مهم است این است که همواره «فضیلت»
براى غزالى عبارت از آن هیئت و حالتى براى نفس است که بتواند آن را در جهت
سعادت غایىاش قرار دهد. اما این سعادت غایى از دید غزالى چیست؟
اولاً سعادت، از دید غزالى، امرى نه دنیوى بلکه دقیقاً اخروى است؛ یعنى
سعادت انسان تنها در آخرت تحصیل مىتواند شد و حتى اگر غزالى برخى کمالات
دنیوى را هم سعادت نام مىدهد تنها از حیث نقشى است که در تحصیل سعادت
اخروى ایفا مىکنند. اما همین سعادت اخروى، از دید او، امرى ذومراتب است و
لااقل به بیان کلى در دو مقوله جاى مىگیرد که از یکى با نام «جنّت» و از دیگرى با
نام «رؤت» یا «لقاى خداوند» یاد مىشود.
حال، ارتباطى که شریف میان فضایل دینى ـ شرعى از دید غزالى، با سعادت
اخروى مىبیند جالب توجه است. او مىگوید: تمایزى که غزالى میان دو مرتبهى
سعادت اخروى مىنهد دقیقاً با تمایزى که او میان دو طبقهى عوام و خواص قایل
مىشود مرتبط است و همین تمایز است که بحث فضیلت غزالى را نه در فضایل دینى ـ
شرعى بلکه در فضایل عرفانى به سرانجام مىرساند.
از دید غزالى، احکام الاهى در صورت عام خود براى رساندن اکثریت انسانها یا
عامهى مردم به سعادت (که همان جنّت است) طراحى مىشود، اما همین احکام (که
شامل هم عبادات مىشوند و هم عادات) از این حیث که ظاهرى دارند و باطنى،
زمینهى دستیابى آحادى از انسانها را به سعادتى برتر از سعادتى که در جنّت تحصیل
مىشود فراهم مىکنند؛ چرا که در اداى ظاهرى احکام الاهى عامهى مردم به
تحصیل فضایلى موفق مىشوند که آنها را به جنّت مىتوانند رساند؛ اما از آن جا که
همین احکام الاهى معانىاى باطنى در خود دارند که زمینهى عالىترین سعادت،
یعنى رؤت یا لقاى الاهى، را براى انسان فراهم مىآورند لذا ورود به بحث معانى
باطنى «عبادات» و «عادات» که عبارت از همان احکام الاهىاىاند که انسانْ اولى را
در رابطهى مستقیم با خدا و دومى را در ارتباط با سایر مردم، اما در جهت تقرّب به
خدا، به جاى مىآورد، زمینهى بحث غزالى از فضایلى را فراهم مىآورد که تنها
توسط خواص قابل تحصیلاند. این فضایل، که غزالى آنها را فضایل عرفانى
مىخواند، در عین این که تا حد زیادى با فضایلى که در سنّت عرفانى معرفى شدهاند
یکساناند، اما محمد شریف نشان مىدهد که چگونه نظامى که غزالى در تأسیس و
معرفى آنها به کار مىگیرد در جهت غایت مورد نظر غزالى قرار مىگیرد؛ یعنى
طراحى و سازماندهى یک نظریهى اخلاقى ترکیبى که بتواند انسان را در نیل به
سعادت غایىاش یارى کند.
لذا فصل چهارم که با عنوان «فضایل عرفانى» طراحى مىشود، اولاً به دیدگاه
غزالى در خصوص عرفان و تأثرپذیرى او از عرفاى پیشین اشاره مىکند و ثانیاً به
معرفى ویژگىهایى دست مىزند که غزالى براى فضایل عرفانى قایل است. این
فضایل که به دو دستهى «فضایل پشتیبان»[4]و «فضایل اصلى»[5]تقسیم مىشوند در
نظامى شبیه نظام اخلاقى فلسفى قرار داده مىشوند. به این معنا که شریف نشان
مىدهد که از یک سو غزالى، برخلاف دیدگاه رایج که او را منکر فلاسفه مىداند،
در این بحث به جهت استفاده از تحلیل روانشناختى نفس و آمادهسازى آن توسط
فضایل پشتیبان که عمدتاً بر بحث قواى نفس مبتنى است از شیوهاى فلسفى پیروى
مىکند، و از سوى دیگر، با عنایت به هدفى که غزالى دنبال مىکند، نشان مىدهد که
وى چگونه در نگاه عرفانى به فضایل نیز تغییراتى در خور به وجود مىآورد؛ چرا
که از دید غزالى عرفا نتوانستهاند به فهمى علمى از این فضایل دست پیدا کنند.
بنابراین غزالى هم چارچوب نظرى ـ عقلىاى را طراحى مىکند که بر مبناى آن
فضایل عرفانى را داراى ویژگىاى سه جزئى (علم، حال و فعل) معرفى مىکند و هم
از آموزههایى فلسفى براى طراحى بحث خود در فضایل عرفانى بهره مىگیرد. اما
سلسله مراتبى که میان آنها قایل مىشود، نیز عنوانِ «مقام» یا «صفت» دادن به آنها،
متعلّق به سنّت عرفانى است.
آنچه در بحث فضایل عرفانى غزالى مهم است این است که او در توصیف آنها از
همان صفات اجتماعى یا اخلاقى متداول، یا آنچه در تعالیم دینى مطرح است، یا آن
احساسهایى که در عموم مردم وجود دارد آغاز مىکند، آنها را از بافت اصلىشان
جدا مىسازد و بر حسب شیوهى سلوک خواص دوباره تنسیقشان مىکند. مثلاً
هنگامى که از «توبه» سخن مىگوید ابتدا آن را در تعالیم دینى شناخته شده مورد
توجه قرار مىدهد و سپس آن را به وراى مرزهاى دینىاش مىکشاند تا بر فضیلتى
ناظر به خواص اطلاق شود، یعنى به معنایى که نه صرفاً شامل توبه از گناهان عملى
شناخته شده بلکه شامل رویگردانى از هر آن چیزى شود که انسان را به غیر خدا
معطوف مىکند؛ یا در فضیلت «محبت» یا «عشق»، که به نظر او عالىترین فضیلت
عرفانى است، از معناى پذیرفتهشدهى فلسفى آن آغاز مىکند و آن را به سوى
موضوعى جهتگیرى مىکند که انسان را به سعادت غایىاش مىرساند، یعنى به
سوى خدا؛ و به این ترتیب آن را عالىترین فضیلت عرفانى مىسازد.
غزالى، بحث نظام اخلاقى خود را از فضایل فلسفى آغاز مىکند و از فضایل
دینى ـ شرعى نیز مدد مىگیرد و نهایتاً به فضایل عرفانى دست مىیابد؛ به نحوى که
اولى را نقطهى آغاز و دومى را مکمل اولى از یک سو، و از سوى دیگر، واسطهى
ورود به سومى معرفى مىکند تا بدین نحو نشان دهد که چگونه این سه دیدگاه در
عالىترین سطح تربیت اخلاقى با یکدیگر ترکیب مىشوند و نظام اخلاقىاى را بر
مدار فضیلت پىریزى مىکنند که «ترکیبى»[6]، «برساخته»[7]، «داراى سلسله مراتب»[8]،
و «فرد محور»[9]است. «ترکیبى» است بدین جهت که از عناصر متنوع و مختلف
تشکیلدهندهى آن ساخته شده است؛ «برساخته» است بدین معنا که این اجزاى
تشکیلدهنده بر وفق نقشى که در بازسازى مفهوم خاص از فضیلت دارند به یکدیگر
بافته مىشوند[10]؛ «داراى سلسله مراتب» است؛ چرا که فضایل خاصى که در آن
مندرجاند بر مبناى مرتبهبندى خاصى مرتب مىشوند: فضایلى که از عقل، بىامداد
وحى، تحصیل مىشوند مادون فضایلىاند که از راه وحى شناخته مىشوند؛ فضایل
ظاهرى مربوط به اداى فرامین الاهى، مادون فضایل باطنى ناظر به معانى باطنى آنها
هستند، و فضایل مربوط به عوام مادون فضایل مربوط به خواصاند. به بیان محمد
شریف، این تلاش براى نظام بخشیدن به فضایل، خصوصاً در عالىترین گروه، یعنى
فضایل عرفانى ، دیده مىشود که انسان در آنجا هر فضیلتى را تنها وقتى مىتواند به
دست آورد که در فضیلتى که مقدم بر آن است استقرار یافته باشد؛ و سرانجام این که
نظریهى فضیلت غزالى «فرد محور»، بدین معناست که به سوى نیکبختى فرد
جهتگیرى مىشود و به عبارت دیگر، اولاً و بالذات با رستگارى روحانى خود فرد
و تحصیل سعادت غایى در آخرت سر و کار دارد.
________________________________________
[1]. مشخصات کتابشناختى این کتاب به قرار ذیل است:
Sherif, Mohamed, Ahmed, Ghazalis Theory of Virtue, State University of New York Press, Albany, 1975.
[2]. استادیار دانشگاه شهید بهشتى.
[3]. استادیار فلسفه در دانشگاه تریپولى لیبى.
[4]. supporting virtues.
[5]. principal virtues.
[6].. composite
[7].. structed
[8].. hierarchical
[9].. indivitually oriented
[10].. woven together
اخلاقىاى را که غزالى سازماندهى کرده مورد بحث و پژوهش قرار مىدهد. محمد
شریف در کتاب خود نشان مىدهد که این نظام در عین بهرهگیرى از سایر سنّتهاى
فلسفى، دینى و عرفانى در اخلاق، نظامى مستقل است و در ارتباط کامل با غایتى که
غزالى براى آن مد نظر دارد طراحى مىشود. این کتاب در پنج فصل، شامل مقدمه و
خاتمهى کتاب، تنظیم مىشود.
محمد شریف در مقدمهى کتاب ابتدا مىکوشد تا محورى بودن اخلاق را در
اندیشههاى غزالى و سپس جایگاه اخلاق را در میان سایر علوم، از دید غزالى، روشن
سازد. اظهارنظرهاى متفاوت و گاه ظاهراً ناسازگار غزالى در کتب خود در حوزهى
اخلاق و گونههاى مختلفى که در شیوهى بحث خود دربارهى آن پى مىگیرد محمد
شریف را به طرح این سؤل مىکشاند که آیا واقعاً میان تعالیم اخلاقى غزالى نوعى
ناسازگارى وجود دارد یا در نگاهى دقیقتر مىتوان به کارى هوشمندانه و هدفمند
در غزالى پى برد که همهى آن بیانات به ظاهر ناسازگار را در راستاى دستیابى به
هدفى ارزشمند یک سویه و جهتدار مىکند.
بررسى محمد شریف حاکى از این واقعیت است که غزالى در تقسیمبندىهایى که
از علوم در آثار مختلف خود عرضه مىدارد و نیز در بحثهایى که از آموزههاى
اخلاقى ارایه مىدهد گاه به نحوى سخن مىگوید که گویى در سنّتى فلسفى قرار
دارد؛ چنان که اخلاق را از شاخههاى حکمت عملى مىشمرد، و گاه عناصر شرعى و
دینى را در بحثهاى اخلاقى خود برجسته مىسازد و حتى اخلاق را یکى از علوم
شرعى (علم معامله) قلمداد مىکند که در جهت تحصیل سعادت اخروى قرار
مىگیرد، و در مواردى، به فضایى عرفانى وارد مىشود و اخلاق را به نحوى مندرج
در عرفان و بلکه از شاخههاى عرفان مىشمرد.
وجود این عناصر متفاوت و به ظاهر ناسازگار سؤل پیش گفته را پدید مىآورد
که چرا غزالى مشى واحدى را در نوشتههاى خود در این خصوص پى نگرفته است؟
آیا این کار مىتواند ناشى از تشتّت فکرى غزالى باشد؟ یا مىتوان فرض معقولترى
را در نظر گرفت و آن این که غزالى به عنوان اندیشمندى که به تفاوتهاى سه سنّت
فلسفى، دینى، و عرفانى واقف بوده، در صدد بسط نظریهاى در اخلاق بوده است که
این هر سه در آن حضور داشته باشند؟
محمد شریف با تأکید بر این نکته که غزالى در آثار اصلى و متأخر اخلاقى خود،
یعنى میزان العمل و احیاء علوم الدین، همهى این عناصر متفاوت را در کنار هم قرار
مىدهد، از این فرض که غزالى دچار نوعى تشتّت فکرى یا ناسازگارى در عقاید خود
شده باشد دورى مىجوید و پژوهش خود را در جهت روشن ساختن فرض دوم
پیش مىبرد. او مىگوید که اگر نظام اخلاقى غزالى تنها بر یکى از این عناصر، که
مىتوان آنها را عناصر فلسفى، دینى (شرعى) و عرفانى معرفى کرد، پىریزى شده
بود نمىبایست در مهمترین آثار اخلاقى وى شاهد جمع همهى آنها مىبودیم. لذا
شاید بتوان نشان داد که غزالى در نظام اخلاقىاش، در آن واحد، فلسفى، دینى و
عرفانى فکر مىکرده است؛ وى مىگوید:
پاسخ به این پرسش را مىتوان در فرض سازندهاى تنسیق کرد: این که
اخلاق غزالى شامل عناصر فلسفى، دینى، و عرفانى [هر سه با هم]
مىشود و این که او همهى آنها را تعمّداً با هم مىآورد و به نحوى
آمیزششان مىدهد که یکدیگر را تکمیل کنند و کلى را بسازند که نه
صرفاً جمع اجزاء، بلکه نظریهاى اخلاقى باشد با ویژگىهاى خاص
خودش.
و در همین جا دو نکته را متذکر مىشود: یکى این که این سخن او را نباید بدین
معنا گرفت که وى وجود عناصر دیگرى را در نظام اخلاقى غزالى منکر است، بلکه
باید توجه داشت که او در صدد نشان دادن این مطلب است که این سه عنصر، در
واقع، با توجه به نظراتى که غزالى بدانها تصریح مىکند و او در پى تحلیل آنهاست
به توسط غزالى معمارى مىشوند؛ و دیگرى این که حضور سه عنصر فوق در
نظریهى اخلاقى غزالى به معناى وابستگى این هر سه عنصر در هر جاى دیگرى
نیست. وى مىکوشد تا نشان دهد که این عناصر در نظام اخلاقى غزالى هر یک به
نحوى جرح و تعدیل مىشوند که امکان ساختن یک کل منسجم را فراهم مىآورند.
به همین دلیل، محمد شریف مىکوشد تا اخلاق غزالى را در سه سنّت فلسفى، دینى و
عرفانى تحلیل و معرفى کند و دریابد که چرا و چگونه غزالى این عناصر متفاوت را به
نحوى خاص با یکدیگر ترکیب مىکند.
اما پیش از آن با عنایت به این که نظم و نسق دادن چنین پژوهشى بسیار دشوار و
بلکه خطرناک است؛ چرا که حوزهى وسیعى که نظام اخلاقى غزالى دارد و مانع از
پیش گرفتن روشى فراگیر مىشود که بتواند همهى جزئیات را در خود جاى دهد و
آزمونى قاطع براى اثبات فرض مورد نظر باشد، محورى را در این نظام اخلاقى
برمىگزیند که در عین کانونى بودنش ویژگىهاى مهم نظریهى غزالى را در خود جاى
مىدهد و مسایل خاص مربوط به آن را به خوبى منعکس مىسازد: این محور، به نظر
او، «فضیلت» است.
از یک سو، نظریهى اخلاقى غزالى، همچون بسیارى از نظریات اخلاقى
کلاسیک، اخلاق فضیلت (و نه اخلاق نتیجهگرا یا وظیفهگرا) است، و از سوى دیگر،
این حیث نشانگر طریقى است که اجزاى تشکیلدهندهى نظام اخلاقى او بدان طریق
سازمان یافتهاند. لذا محمد شریف با محور قرار دادن «فضیلت» در نظام اخلاقى
غزالى، به تفکیک بحثهایى در دیدگاه غزالى در خصوص فضیلت دست مىزند که
یکى در سنّتى فلسفى و دیگرى در سنّتى دینى و سومى در سنّتى عرفانى تنظیم
مىشود و این سه بحث موضوعِ فصلهاى دوم، سوم، و چهارم کتاب را تشکیل
مىدهند. در همهى این فصلها موضوع بحث فضایلاند: در فصل دوم محور،
فضایل فلسفى است، و در فصل سوم فضایل دینى ـ شرعى و در فصل چهارم فضایل
عرفانى. اما انتخاب این سه دقیقاً بر مبناى همان سیرى صورت مىپذیرد که در نظام
اخلاقى غزالى پىریزى مىشوند.
به رأى محمد شریف، غزالى مبنا یا نقطهى شروع نظام اخلاقى خود را فضایل
فلسفى قرار مىدهد؛ یعنى دربارهى فضایل و رذایل همان گونه بحث مىکند که
فلاسفهى مسلمان پیش از او همچون ابن سینا، ابنمسکویه، و فارابى و نیز فیلسوفان
بزرگ یونان، یعنى افلاطون و خصوصاً ارسطو بحث کردهاند. او در این بحث بر
همان چهار فضیلت اصلىاى متمرکز مىشود که عموماً فلاسفه در بحثهاى اخلاقى
خود آنها را فضایل اصلى مىدانند و غزالى آنها را امّهات یا اصول فضایل مىخواند
و این فضایل عبارتند از : حکمت، شجاعت، عفت و عدالت.
به علاوه، شیوهى بحث غزالى نیز تا حد زیادى همان شیوهى بحث فلاسفه است،
که بر مبناى تحلیلى روانشناختى از نفس و قواى آن قرار مىگیرد. همچنین غزالى در
تعریف خودِ فضیلت و یکى دانستن آن با عادت خوب، نیز در تعریف برخى از
فضایل اصلى و بسیارى از اقسام فرعى آنها، و در معرفى حد وسط به منزلهى معیار
فضیلت، از سنّت فلسفى پیروى مىکند و به علاوه همچون فلاسفه به آن از دریچهى
مفید بودنش براى سعادت مىنگرد.
به این ترتیب، محمد شریف نشان مىدهد که غزالى نه در پى انکار فضایل
فلسفى، بلکه به دنبال پذیرفتن آنها به صورت عمومى است تا نشان دهد که عقل
انسانى در قدم نخست، اگر از سوى وحى مدد نشود به چنین نتایجى دست مىتواند
یافت. اما جالب است که در همین جا دقیقاً غزالى متوجه نقاط ضعفى مىشود که در
نظام اخلاقى فلسفى وجود دارد و محمد شریف آنها را استخراج مىکند تا نشان
دهد که غزالى آگاهانه به انجام جرح و تعدیلهایى دست مىزند که بتوانند هدف
مورد نظر وى را تأمین کنند. از جمله این که وقتى انسان در کشاکش انگیزههاى
برخاسته از هواهاى نفسانى از یک سو، و عقل از سوى دیگر قرار مىگیرد، به رأى
غزالى، نمىتواند در تشخیص صواب از خطا استقلالاً عمل کند بلکه مىبایست، به
منزلهى وسیلهاى مطمئن، متوسل به هدایت الاهى شود و از خدا بخواهد که او را
راهنمایى کند. به همین جهت، در پذیرش نظریهى حد وسط فلاسفه، غزالى همین قید
را وارد مىکند؛ در عین پذیرش اصل نظریه، تشخیص حد وسط میان دو حد افراط و
تفریط را که در مواردى بسیار دشوار است موکول به هدایت الاهى مىکند و آیهى
«اهدنا الصراط المستقیم» را که هر مسلمانى موظف است در همهى نمازهاى
یومیهى خود قرائت کند، به معناى درخواست رسیدن به حد وسط تفسیر مىکند. یا
در آن جا که از اقسام فرعى فضایل اصلى بحث مىکند، تغییر عمدهاى در تبیین
فلاسفه از آنها ایجاد نمىکند و بدین سان نشان مىدهد که آنها در نظریهى
اخلاقىاش نقش عمدهاى ایفا نمىکنند. و وقتى که عالىترین فضیلت را پیش مىکشد
آن را برخلاف فلاسفه (خصوصاً ارسطو) نه حکمت، بلکه «عشق» برخاسته از آن
قرار مىدهد.
علاوه بر این موارد، محمد احمد شریف از طریق بحث غزالى در خصوص
فضایل شجاعت، عفت و نیز عدالت نشان مىدهد که در هریک از اینها غزالى هدف
خود را پى مىگیرد؛ یعنى فضیلت را دقیقاً در جهت دستیابى فرد انسانى، و نه جامعه،
به سعادت غایى معرفى مىکند؛ چرا که آنچه براى غزالى در درجهى اول از اهمیت
قرار دارد نه جنبههاى اجتماعى و سیاسى بلکه جنبههایى است که به تربیت و تهذیب
«خود» مرتبط مىشوند. به همین دلیل، در فضیلت شجاعت نه مقابلهى شخص با ترس
از مرگ در میدان جنگ، بلکه مبارزهى وى را با هواهاى نفسانىاش اصل قرار
مىدهد. یا دربارهى اقسام فرعى آن (کِبَر نفس و کَرَم) و نیز عفت و اقسام فرعى آن
همین سیر را دنبال مىکند به نحوى که آنها را برخلاف دید متعارف فلاسفه تقریباً با
جانب تفریطشان یکى مىکند. چنانچه، براى مثال، گرسنگى را در ارتباط با شهوت
شکم فضیلت مىشمرد، یا با وجود قایل بودن به مزایاى ازدواج و پذیرفتن آن به
منزلهى راه حل نهایى براى ارضاى شهوت جنسى، عزوبت را براى برخى از افراد
ترجیح مىدهد.
اصلاحاتى که غزالى در نظام اخلاقى فلسفى انجام مىدهد شامل التفات بیشتر به
برخى از فضایل به جاى برخى دیگر، و همچنین پذیرفتن فضایل فطرى و خدادادى
علاوه بر راه عادى تحصیل فضیلت (عادتسازى و تعلّم) نیز مىشود.
به این ترتیب، به اعتقاد محمد شریف، با این که غزالى فضایل فلسفى را در اصل
مىپذیرد، تغییراتى در سنّت فلسفى فضایل ایجاد مىکند که بتواند آنها را براى نقشى
متفاوت با نقشى که در نظام فلسفى ایفا مىکنند آماده سازد.
فصلى که در پى فصل «فضایل فلسفى» مىآید بر فضایل دینى ـ شرعى تمرکز
مىیابد. غرض غزالى از فضایل دینى ـ شرعى فضایلى است که انسان را براى تحصیل
آنچه او الفضایل التوفیقیه مىخواند آماده مىکند و این دسته از فضایل (یعنى
فضایل توفیقى) نه فضایلى ناظر به نفس، بلکه در واقع، فضل و انعامهایى از سوى
خدا هستند که به رأى غزالى بدون آنها فضایل نفس هم تحصیل نمىتوانند شد.
غزالى واژهى فضیلت را در موارد دیگرى نیز مورد استفاده قرار مىدهد و حتى
از فضایل ناظر به بدن (همچون سلامتى، قدرت، زیبایى و طول عمر) و فضایل
ظاهرى (مانند دارایى، شهرت و خانواده) نیز سخن مىگوید که هر یک، به رأى او، به
نوعى براى تحصیل فضایل نفسانى لازم یا مفیدند؛ اما هنگامى که از فضایل توفیقى
سخن مىگوید بر وجوب و ضرورت آنها براى تحصیل فضایل نفسانى تأکید دارد؛
چرا که به عقیدهى او، هیچ فضیلتى جز به توفیق الاهى تحصیل نمىتواند شد. این
فضایل شامل هدایت، ارشاد، تسدید، و تأیید الاهى است که غزالى بر مفهوم و نقش
هریک از آنها در دستیابى انسان به فضیلت اخلاقى تأکید مىکند.
حال، آنچه در این فصل اهمیت مىیابد، از یک سو، نشان دادن عدم کفایت
فضایل فلسفى براى رساندن نفس به سعادت است و، از سوى دیگر، ضرورت
تمسک انسان به وسایلى که بتوانند او را در مسیر جلب توفیق الاهى یا فضایل توفیقى
قرار دهند. به نظر غزالى، از آنجا که تشخیص این وسایل براى عقل انسان به تنهایى
ممکن نیست او ناگزیر از توسل به وحى براى این تشخیص است. در مراجعه به وحى
درمىیابیم که انسانها مکلّف به انجام احکامى الاهى مىشوند که اداى آنها همان
وسیلهاى است که انسان را آمادهى دریافت توفیق الاهى مىکند و دقیقاً به نظر غزالى
همین عامل است که کسب فضیلت و در نتیجه قرار گرفتن در جهت سعادت را براى
انسان ممکن مىسازد. بدون توفیق الاهى حتى ممکن است فضایل نفس در جهتى
مخالف سعادت انسان قرار گیرند. لذا با این بحث محمد شریف نشان مىدهد که
چگونه غزالى به طرح دستهاى دیگر از فضایل، یعنى فضایل دینى ـ شرعى، که عبارت
از اداى احکام الاهى توسط شخص است، دست مىزند و حتى با فضیلت خواندن
توفیق الاهى (الفضایل التوفیقیه، که به جهت طرح آنها در سیاقى الاهیاتى فضایل
الاهیاتى هم خوانده مىشوند) بر این نکته اصرار مىورزد که بىتوفیق الاهى هیچ
فضیلتى دست یافتنى نیست.
آنچه توجه بدان در این بحث به غایت مهم است این است که همواره «فضیلت»
براى غزالى عبارت از آن هیئت و حالتى براى نفس است که بتواند آن را در جهت
سعادت غایىاش قرار دهد. اما این سعادت غایى از دید غزالى چیست؟
اولاً سعادت، از دید غزالى، امرى نه دنیوى بلکه دقیقاً اخروى است؛ یعنى
سعادت انسان تنها در آخرت تحصیل مىتواند شد و حتى اگر غزالى برخى کمالات
دنیوى را هم سعادت نام مىدهد تنها از حیث نقشى است که در تحصیل سعادت
اخروى ایفا مىکنند. اما همین سعادت اخروى، از دید او، امرى ذومراتب است و
لااقل به بیان کلى در دو مقوله جاى مىگیرد که از یکى با نام «جنّت» و از دیگرى با
نام «رؤت» یا «لقاى خداوند» یاد مىشود.
حال، ارتباطى که شریف میان فضایل دینى ـ شرعى از دید غزالى، با سعادت
اخروى مىبیند جالب توجه است. او مىگوید: تمایزى که غزالى میان دو مرتبهى
سعادت اخروى مىنهد دقیقاً با تمایزى که او میان دو طبقهى عوام و خواص قایل
مىشود مرتبط است و همین تمایز است که بحث فضیلت غزالى را نه در فضایل دینى ـ
شرعى بلکه در فضایل عرفانى به سرانجام مىرساند.
از دید غزالى، احکام الاهى در صورت عام خود براى رساندن اکثریت انسانها یا
عامهى مردم به سعادت (که همان جنّت است) طراحى مىشود، اما همین احکام (که
شامل هم عبادات مىشوند و هم عادات) از این حیث که ظاهرى دارند و باطنى،
زمینهى دستیابى آحادى از انسانها را به سعادتى برتر از سعادتى که در جنّت تحصیل
مىشود فراهم مىکنند؛ چرا که در اداى ظاهرى احکام الاهى عامهى مردم به
تحصیل فضایلى موفق مىشوند که آنها را به جنّت مىتوانند رساند؛ اما از آن جا که
همین احکام الاهى معانىاى باطنى در خود دارند که زمینهى عالىترین سعادت،
یعنى رؤت یا لقاى الاهى، را براى انسان فراهم مىآورند لذا ورود به بحث معانى
باطنى «عبادات» و «عادات» که عبارت از همان احکام الاهىاىاند که انسانْ اولى را
در رابطهى مستقیم با خدا و دومى را در ارتباط با سایر مردم، اما در جهت تقرّب به
خدا، به جاى مىآورد، زمینهى بحث غزالى از فضایلى را فراهم مىآورد که تنها
توسط خواص قابل تحصیلاند. این فضایل، که غزالى آنها را فضایل عرفانى
مىخواند، در عین این که تا حد زیادى با فضایلى که در سنّت عرفانى معرفى شدهاند
یکساناند، اما محمد شریف نشان مىدهد که چگونه نظامى که غزالى در تأسیس و
معرفى آنها به کار مىگیرد در جهت غایت مورد نظر غزالى قرار مىگیرد؛ یعنى
طراحى و سازماندهى یک نظریهى اخلاقى ترکیبى که بتواند انسان را در نیل به
سعادت غایىاش یارى کند.
لذا فصل چهارم که با عنوان «فضایل عرفانى» طراحى مىشود، اولاً به دیدگاه
غزالى در خصوص عرفان و تأثرپذیرى او از عرفاى پیشین اشاره مىکند و ثانیاً به
معرفى ویژگىهایى دست مىزند که غزالى براى فضایل عرفانى قایل است. این
فضایل که به دو دستهى «فضایل پشتیبان»[4]و «فضایل اصلى»[5]تقسیم مىشوند در
نظامى شبیه نظام اخلاقى فلسفى قرار داده مىشوند. به این معنا که شریف نشان
مىدهد که از یک سو غزالى، برخلاف دیدگاه رایج که او را منکر فلاسفه مىداند،
در این بحث به جهت استفاده از تحلیل روانشناختى نفس و آمادهسازى آن توسط
فضایل پشتیبان که عمدتاً بر بحث قواى نفس مبتنى است از شیوهاى فلسفى پیروى
مىکند، و از سوى دیگر، با عنایت به هدفى که غزالى دنبال مىکند، نشان مىدهد که
وى چگونه در نگاه عرفانى به فضایل نیز تغییراتى در خور به وجود مىآورد؛ چرا
که از دید غزالى عرفا نتوانستهاند به فهمى علمى از این فضایل دست پیدا کنند.
بنابراین غزالى هم چارچوب نظرى ـ عقلىاى را طراحى مىکند که بر مبناى آن
فضایل عرفانى را داراى ویژگىاى سه جزئى (علم، حال و فعل) معرفى مىکند و هم
از آموزههایى فلسفى براى طراحى بحث خود در فضایل عرفانى بهره مىگیرد. اما
سلسله مراتبى که میان آنها قایل مىشود، نیز عنوانِ «مقام» یا «صفت» دادن به آنها،
متعلّق به سنّت عرفانى است.
آنچه در بحث فضایل عرفانى غزالى مهم است این است که او در توصیف آنها از
همان صفات اجتماعى یا اخلاقى متداول، یا آنچه در تعالیم دینى مطرح است، یا آن
احساسهایى که در عموم مردم وجود دارد آغاز مىکند، آنها را از بافت اصلىشان
جدا مىسازد و بر حسب شیوهى سلوک خواص دوباره تنسیقشان مىکند. مثلاً
هنگامى که از «توبه» سخن مىگوید ابتدا آن را در تعالیم دینى شناخته شده مورد
توجه قرار مىدهد و سپس آن را به وراى مرزهاى دینىاش مىکشاند تا بر فضیلتى
ناظر به خواص اطلاق شود، یعنى به معنایى که نه صرفاً شامل توبه از گناهان عملى
شناخته شده بلکه شامل رویگردانى از هر آن چیزى شود که انسان را به غیر خدا
معطوف مىکند؛ یا در فضیلت «محبت» یا «عشق»، که به نظر او عالىترین فضیلت
عرفانى است، از معناى پذیرفتهشدهى فلسفى آن آغاز مىکند و آن را به سوى
موضوعى جهتگیرى مىکند که انسان را به سعادت غایىاش مىرساند، یعنى به
سوى خدا؛ و به این ترتیب آن را عالىترین فضیلت عرفانى مىسازد.
غزالى، بحث نظام اخلاقى خود را از فضایل فلسفى آغاز مىکند و از فضایل
دینى ـ شرعى نیز مدد مىگیرد و نهایتاً به فضایل عرفانى دست مىیابد؛ به نحوى که
اولى را نقطهى آغاز و دومى را مکمل اولى از یک سو، و از سوى دیگر، واسطهى
ورود به سومى معرفى مىکند تا بدین نحو نشان دهد که چگونه این سه دیدگاه در
عالىترین سطح تربیت اخلاقى با یکدیگر ترکیب مىشوند و نظام اخلاقىاى را بر
مدار فضیلت پىریزى مىکنند که «ترکیبى»[6]، «برساخته»[7]، «داراى سلسله مراتب»[8]،
و «فرد محور»[9]است. «ترکیبى» است بدین جهت که از عناصر متنوع و مختلف
تشکیلدهندهى آن ساخته شده است؛ «برساخته» است بدین معنا که این اجزاى
تشکیلدهنده بر وفق نقشى که در بازسازى مفهوم خاص از فضیلت دارند به یکدیگر
بافته مىشوند[10]؛ «داراى سلسله مراتب» است؛ چرا که فضایل خاصى که در آن
مندرجاند بر مبناى مرتبهبندى خاصى مرتب مىشوند: فضایلى که از عقل، بىامداد
وحى، تحصیل مىشوند مادون فضایلىاند که از راه وحى شناخته مىشوند؛ فضایل
ظاهرى مربوط به اداى فرامین الاهى، مادون فضایل باطنى ناظر به معانى باطنى آنها
هستند، و فضایل مربوط به عوام مادون فضایل مربوط به خواصاند. به بیان محمد
شریف، این تلاش براى نظام بخشیدن به فضایل، خصوصاً در عالىترین گروه، یعنى
فضایل عرفانى ، دیده مىشود که انسان در آنجا هر فضیلتى را تنها وقتى مىتواند به
دست آورد که در فضیلتى که مقدم بر آن است استقرار یافته باشد؛ و سرانجام این که
نظریهى فضیلت غزالى «فرد محور»، بدین معناست که به سوى نیکبختى فرد
جهتگیرى مىشود و به عبارت دیگر، اولاً و بالذات با رستگارى روحانى خود فرد
و تحصیل سعادت غایى در آخرت سر و کار دارد.
________________________________________
[1]. مشخصات کتابشناختى این کتاب به قرار ذیل است:
Sherif, Mohamed, Ahmed, Ghazalis Theory of Virtue, State University of New York Press, Albany, 1975.
[2]. استادیار دانشگاه شهید بهشتى.
[3]. استادیار فلسفه در دانشگاه تریپولى لیبى.
[4]. supporting virtues.
[5]. principal virtues.
[6].. composite
[7].. structed
[8].. hierarchical
[9].. indivitually oriented
[10].. woven together