آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن


از آغاز دهه‏ى هشتاد همراه با رشد «بیدارى اسلامى»[4]، اصطلاحاتى همچون

«اسلامى کردن علوم»، «اسلام تنها راه حل است»، «اقتصاد اسلامى»، «معرفت‏شناسى
اسلامى»[5]، «روان‏شناسى اسلامى» و مانند اینها رواج یافت. شیوع این اصطلاحات
تأکیدى بود بر پیوند دادن اسلام به تمام ابعاد زندگى؛ اعم از فکرى، اجتماعى،
سیاسى، فرهنگى و سیاسى.
اما اگر نبود سیاست گسترده‏ى خشن و گاه مسالمت‏جویانه‏اى که سازمان‏ها و
احزاب اسلامى از حدود 25 سال پیش، در جهان عرب و دنیاى اسلام در پیش
گرفتند، این مفاهیم و اصطلاحات در میان محافل آکادمیک و سیاسى جایى نداشت.
کاربست این مفاهیم و شیوع آنها با بیشتر شدن تمرکز بر «موج بنیادگرایى»[6]و
اعتبار آن به عنوان خاستگاه جدّى تهدید صلح منطقه‏اى و امنیت جهانى همراه بود.
تهدید قلمداد کردن بنیادگرایى به ویژه پس از آن بود که برخى از این سازمان‏ها به
خشونت مستقیم دست زدند و پاره‏اى هم در جاهاى مختلف، موفقیت‏هاى
اجتماعى و سیاسى چشمگیر در سطح سندیکاها به دست آوردند. حتى برخى نیز
مطابق با اهداف کلانشان مبنى بر جایگزینى نظام‏هاى حاکم به نظامى اسلامى، موفق
شدند به حکومت نیز برسند.
اما دعوت به «اسلامى کردن علوم» یا «اسلامى کردن شناخت» حقیقتاً محصول
خاص دهه‏ى هشتاد و رشد جریان‏هاى اسلامى نیست، بلکه بحث در خصوص این
دشواره به سده‏ى گذشته باز مى‏گردد؛ آن هنگام که مسلمانان پیشرفت علمى
شگفت‏انگیز اروپا را مشاهده و با وضعیت خویش مقایسه کردند؛ مسأله‏اى که در
میان روشنفکران و علمایشان پرسش‏ها و رویکردهایى را برانگیخت و به دنبال

راه‏هاى سازگار کردن میان اسلام و علم و فهم علل عقب‏ماندگى مسلمانان و پیشرفت
غیر مسلمانان برآمدند؛ به ویژه آن که «دانش اروپا» با رهاندن خود از سیطره‏ى کلیسا
ـ که سایه‏ى سنگینش را در سده‏هاى گذشته بر زندگى اجتماعى، فکرى و علمى اروپا
افکنده بود ـ خویشتن را بر جهان بیرون از چارچوب دین تحمیل مى‏کرد.
«اسلامى کردن شناخت» هنگام بررسى، حقیقتاً موضوعى پیچیده مى‏نماید که
نمى‏توان از آن به سادگى گذشت؛ زیرا با مجموعه‏ى بزرگى از پرسش‏ها و قضایا در
پیوند است که بررسى هر کدام بدون لحاظ کردن دیگرى ناممکن است؛ مثلاً
نمى‏توان اسلامى کردن را پذیرفت یا رد کرد، اما از دوگانگى میراث اسلامى و
مدرنیته سخن نگفت. همچنان که بررسى آن پیش از شناخت فضاى فکرى، سیاسى و
فلسفى‏اى که‏به پیدایش علم‏جدیدوتمدن‏غربى معاصر منجر شد، پژوهشى عقیم‏است.
«اسلامى کردن» همچنین تعمق در رابطه‏ى میان تمدن‏ها را بایسته مى‏سازد: میان
تمدن غربىِ سیطره‏جو و نمونه‏هاى تمدنى دیگر؛ اسلامى یا آسیایى یا اِفریقایى. از
رابطه‏ى گفتگومحور یا چالش‏مدارِ میان تمدن‏ها نمى‏توان غافل شد. دامنه‏ى بحث و
بررسى، حتى رابطه‏ى میان جهانى‏شدن و هژمونى[7]و یا جهانى شدن فرهنگ،
گونه‏گونى و ویژگى‏هاى آن را نیز دربرمى‏گیرد که در فرجام نیز به رابطه‏ى عقل و
دین، دانش و فرهنگ و همچنین ارتباط دانش و غایات یا دانش و ارزش‏هاى انسانى
و اخلاقى مى‏رسد.
اما اگر فرو رفتن در هر یک از این موضوعات و قضایا که همچون دایره‏هایى
متداخل هستند و امروزه تحت پژوهش‏هاى سیاسى، تمدنى، فکرى و راهبردى
درآمده‏اند، ناممکن باشد، از آن سو مى‏توان بر مقدارى که پاسخى عملى به بخشى
از این پرسش‏ها بدهد، تمرکز یافت؛ پرسش‏هایى که با رابطه‏ى با غرب یا اسلامى
کردن شناخت و علوم آن در پیوند است. مقصود ما از این علوم، همانا علوم انسانى و
نه دیگر علوم است.
اگر بتوانیم دانش‏ها را به سه گروه تقسیم کنیم ـ آنچنان‏که متداول است ـ برآیند
تقسیم ما چنین مى‏شود:
1- علوم در ارتباط با ماده‏ى بى‏روح؛ مانند: فیزیک، شیمى، زمین‏شناسى و نجوم
که «علوم فیزیکى» نام گرفته‏اند؛
2- علوم مربوط به موجود زنده؛ مانند: زیست‏شناسى، فیزیولوژى (علم وظایف
اعضا)، گیاه‏شناسى و جانورشناسى که به «علوم طبیعى» نامبردارند؛
3- علوم مرتبط با انسان؛ مانند: تاریخ، اقتصاد، روان‏شناسى، جامعه‏شناسى و
حقوق که نام‏هاى مختلفى گرفته‏اند؛ مانند: علوم انسانى، علوم اجتماعى، علم تاریخ،
علم اخلاق و...[8]
اما این که ما علوم انسانى و تربیتى را به عنوان نمونه‏اى از این علوم برگزیده‏ایم،
شاید به سبب پویایى/دینامیک ویژه‏اى باشد که از آن برخوردار و قابل بحث و
بررسى است تا مشخص شود چه چیز را مى‏توان و چه را نمى‏توان از غرب برگرفت؛
یعنى بررسى میان آنچه با مشخصه‏ى تمدنى/اسلامى ما و مؤلفه‏هاى جامعه‏ى
اسلامى همساز است و آنچه با اینها ناسازگار است؛ و البته بحث ما لزوماً به اصطلاح
«اسلامى کردن» منتهى نمى‏شود، زیر بار معنایى چنین اصطلاحاتى نیز نمى‏رود.
این نکته هم مهم است که اختلاف در خصوص این «ممکن»ى که آن را
برمى‏گیریم یا بدان پناه مى‏جوییم؛ و بررسى آن در زمان کنونى، به اتفاق تمام
پژوهشگران یا بنیادگرایان دعوت‏کننده به «اسلامى کردن» یا آنهایى که به ویژگى‏هاى
تمدنى‏شان تمسک جسته‏اند، به علوم انسانى با ساحت‏هاى مختلف آن منحصر
است؛ زیرا دیگر علوم مانند علوم پایه یا فیزیولوژى و کشفیات پیشرفته‏ى رخ داده
در آنها، به زیرساخت‏هاى اعتقادى گزندى نمى‏رسانند و از خاستگاهى فلسفى یا
دینى نیز برنیامده‏اند تا براى مقابله با آن به دیدگاهى دیگر یا اعتقادى مغایر با آنها نیاز
باشد؛ امرى که در انسان‏پژوهى و علوم مرتبط با پژوهش‏هاى انسان‏مدار چنین است.
بلکه برخى بر آنند که:
«تأمل در نظام غرب در زمینه‏هاى سیاست، اقتصاد، اندیشگى و عمل،
به ما در فهم جهان معاصر و به ویژه جهان عرب و دنیاى اسلام مدد
مى‏رساند؛ چرا که هر یک از این پدیده‏هاى فرهنگى بیانگر یکى از
مظاهر تبعیت هستند و دعوت به گشودگى نسبت به فرهنگ غربى...
در حقیقت فراخوانى است براى آن که نقد و تصحیح جایگزین طرد
مطلق و کورکورانه شود؛ زیرا گشودگى به معناى منحل شدن نیست و
فراخوان در اینجا نیز رو به تفکر درباره‏ى این نظام دارد و نه
خودباختگى در برابر آن.»[9]

 
در چارچوب این فراخوان درست به تأمل در نظام فرهنگى غرب ـ به جاى طرد
یا ترویج آن ـ تربیت به عنوان یکى از عرصه‏هاى مهم و راهبردى در علوم انسانى یا
اجتماعى، چه دشواره‏اى را مطرح کرده است؟ و مبانى تمدنى مختلفى که اجازه
مى‏دهد ـ اگر یافت شود ـ از تربیت انسان‏هاى الهى سخن گفت که با چارچوب تمدنى
ـ دینى جوامع عربى و اسلامى سازگار باشد، کدام است؟ به ویژه آن که ما «علوم
اجتماعى» و انسانى را از سویه‏ى قوانین، ثبت و تکرار، دانش به معناى متعارف آن
نمى‏دانیم[10].
چنان‏که مفهوم تربیت که از پیدایش انسان با او بوده است، همواره نشان‏دهنده‏ى
نگره‏ى ملت‏ها و افراد به خود، دیگرى، جهان و سطح اخلاقى و اعتقادى‏اى است که
بدان رسیده‏اند.
با وجود نقاط مشترک یا تأثیرات متبادل که احیاناً در ملت‏ها و تمدن‏هاى قدیم و
جدید در یک رویکرد یا عقیده مى‏بینیم، اما تربیت در ابعاد خانوادگى، اخلاقى و
اعتقادیش قاعده‏ى گسترده و ثابت خود یعنى خصوصى‏بودن را حفظ کرده است؛
همان خصوصیتى که میان جوامع یا تمدن‏ها تفکیک مى‏نهد.
اگر احاطه به تمام کنش‏مندى‏هاى میان تمدن‏ها و تأثیر آنها بر تربیت، به ویژه در
خصوص فرهنگ غربى سلطه‏گر و نمونه‏ى تمدنى اسلامى آن، برایمان دشوار است،
اما بازگشت به تمام مراحل تاریخ تربیتى غرب و منابع اثرگذار در آن نیز طولانى
کردن مسیر است؛ بدین سبب، مرجع خود را در مقایسه، «نظام تربیتى معاصر» قرار
مى‏دهیم؛ زیرا این نظام نمایانگر انقلاب از قدیم به جدیدِ رخ‏داده در اروپاست؛ نیز از
آن رو که اینک و در طول ده‏ها سال مایه‏ى مباهات همه‏ى کسانى شده که بر آنند
نظام تربیتى معاصرى را اجرا و بر آن تکیه کنند که در نتیجه نمونه و سرمشق تمام
کشورهاى جهان گردیده است؛ و بدان دلیل که این نظام، مبادى و ارزش‏هاى تولیدى
خویش را با فناورى‏هایى که به کار گرفته و مى‏گیرد، درآمیخته است. این دلایل، به
اعتقاد ما، مرجعیت آن را براى مقایسه‏اش با نمونه‏ى تربیتى دیگر که به مبادى و
ارزش‏هایى مغایر با آن و پیش‏زمینه‏ى فلسفى متفاوتى متکى است، توجیه مى‏کند.
1ـ نظام تربیتى معاصر؛ تربیتى اروپایى ـ غربى
«انقلاب» تربیتى جدید اروپا در آغاز سده‏ى کنونى، مفاهیم نوپیدایى را در نگاه
به کودک و روش تربیت وى، در مقابل تربیت سنتى که در دوره‏هاى پیشین
حکمفرما بود، ارایه کرد. «نظام تربیتى معاصر» و مکاتبى که آن را پذیرفتند و در
گوشه و کنار اروپا شکل گرفتند، رویکردهاى این نظام، ارزش‏ها، فلسفه‏ى
«نوزایش»[11]و «پرتوهایى را که به اعتراض و طرد کلیسا و نیز انقلاب بر ضد نهادهاى
آن و رشد رویکرد سکولار آموزشى متصف بود»[12]، منعکس کردند. نوزایش در
درجه‏ى اول احیاى اندیشه‏ى فردگرایى[13]را در نظر داشت. از این روح نوزایش «دو
اندیشه‏ى مختلف در تعلیم و تربیت بروز یافت: نخست اندیشه‏ى تربیت آزاد؛ دوم ـ
که برخاسته از اولى بود ـ تربیت انسان.»[14]
روسو که بسیارى وى را پیشتاز دعوت به نظام تربیتى معاصر مى‏دانند، در
خصوص این تحول و دگرگونى ریشه‏اى از قدیم به جدید که در اندیشه‏ى تربیتى رخ
داده است، در کتاب اصلیش که متضاد با سیطره‏ى اندیشه‏ى دینى مسیحیت است
چنین مى‏گوید:
«این که هیچ انسانى سیطره‏ى طبیعى بر همانند خود ندارد»[15].
«نظام تربیتى معاصر» از آغاز فراخوانى به آن، از فضاى فکرى و فلسفى و نگرش
مادى و غیر دینى اروپا به انسان و بالابردن فرد و فردگرایى اثر پذیرفت؛ اندیشه‏اى که
براى اشباع دایمِ تمایلات، به دنبال دینى جایگزین دین کلیسا بود[16].
بدین ترتیب، جدایى میان احساسات انسان و عادت‏ها و تفکیک بین احساسات
وى با عقل و دل او، در روان‏شناسى و علوم تربیتى و دیگر علوم انسانى رخ داد...
دقیقاً مانند تفکیکى که علوم طبیعى در بررسى ماده در پیش گرفت. همچنان که
طغیان «عقلانیت علمى»، زندگى انسان را به بخش‏هایى مستقل از هم تجزیه کرد،
بدون آن که هدفى واحد که غایت وجود است این بخش‏ها را گرد هم آورد. همین
امر، فلسفه‏ى تربیتى خاصى را تولید کرد ـ و مى‏دانیم که نظام تربیتى بدون فلسفه
وجود ندارد ـ که دوران کودکى را به خودى خود هدف دانسته، آن را با مرحله‏ى
رشد یا مراحل بعدى بى‏ارتباط مى‏داند. این رویکرد خاص به کودکى که خاستگاهش
ستایش فردگرایى است، زیربناى نظام تربیتى معاصر به شمار مى‏رود. همین زیربنا
تفسیر مى‏کند که چگونه نیازهاى کودک و تمایلات او و نیز آزادى مطلقش خارج از
هر ضابطه یا مبانى اخلاقى و اجتماعى و هر گونه چارچوب خانوادگى است؛ همچنان
که ـ به عنوان نمونه ـ روسو، مونته‏سورى[17]، دکرولى[18]، کلابراید، پستالوتزى[19]و
دیگران از آن تعبیر مى‏کنند. یعنى دعوت به برآورده کردن هر چه بیشترِ تمایل کنونى
و توصیه به این که لذت موجود در راه لذتى فرضى یا دیرهنگام فدا نشود[20].
اما انتقاداتى که پسین‏تر مکتب فردگرایى به خود دید، به پدید آمدن
رویکردهایى اجتماعى و تربیتى منجر شد که مجدداً به در نظر گرفتن «جامعه» به
جاى فرد فرامى‏خواندند. نیز بر پایه‏ى «جامعه‏اى بدون مدرسه»، «مدرسه‏هاى بدون
مردودى»[21]، «آموزش مستمر»[22]و «آموزش انعطاف‏پذیر»[23]، به برخورد با بحران‏هاى
روانى و اجتماعى ناشى از نظام آموزشى به وجود آمده دعوت مى‏کردند.
مى‏توان ویژگى‏هاى اصلى نظام تربیتى معاصر را که در عین حال منعکس‏کننده‏ى
پس‏زمینه‏هاى فلسفى، فکرى و اجتماعى خود است، چنین برشمرد:
1- این نظام با وجود مکاتب و رویکردهاى مختلفش، خود را به عنوان
جایگزین نظام تربیتى سنتى که در سده‏هاى میانه در اروپا حاکم بود، مطرح کرد. نظام
تربیتى سنتى ذوق خاص کودک را نادیده مى‏گرفت و او را به رفتار بر اساس وظیفه و
نه تمایل و رغبت مجبور مى‏کرد؛ از این رو شعار اصلى نظام تربیتى معاصر «از کودک
و به خاطر کودک»[24]بود.
2- نظام جدید هم‏پاى تحولات فکرى و فلسفى اروپا، از اندیشه‏ى دینى گرفته تا
نگرش علمى و مادى گام برمى‏داشت.
از آغاز نیمه‏ى دوم سده‏ى نوزدهم... مفاهیم تربیتى به شکلى عجیب
دگرگون و هر چیزى به پرسش کشیده شد.[25]
3- این نظام خاص، بحران جامعه‏ى غربى در روابط انسانى و اجتماعى و
ارزش‏هاى آن (مانند بالابردن جایگاه فرد) را با خود حمل مى‏کرد.
4- رویکردهاى مختلف آن در نگرش به کودک و تربیت و آزادى دادن به او...
هیچ نقشى را براى خانواده یا والدین در نظر نمى‏گرفت. تربیت تنها به آموزش
کودک در سطح نظرى و سویه‏ى عملى آن محدود مى‏شد که مربیان در مدارس ویژه
بدان اقدام مى‏کردند که لزوماً موفقیت و استمرار هم قرین آن نبود.
5- این نظام تربیتى زمینه را براى پژوهش‏هاى گسترده‏ى اندیشمندان متخصص
فراهم کرد تا درباره‏ى سطوح رشد در کودک و به ویژه هوش و یادگیرى او به تحقیق
بپردازند. و همین به مرجعى اساسى و لازم براى شناخت کودک و مشخص ساختن
امور مناسب با سطوح مختلف رشد او در عرصه‏ى برنامه‏هاى آموزشى، روش‏هاى
تدریس و وسایل بازى و کمک‏آموزشى فراهم آورد.
6- اهداف این نظام از «فردگرایى» که از سده‏ى نوزدهم در اروپا خود به غایتى
تبدیل گردید و شأنى والا یافت، فراتر نرفت. همچنین هدفى انسانى را که گسترش و
شمول بیشترى براى تربیت انسان، کودک یا شهروند داشته باشد، مطرح نکرد. «نظام
تربیتى معاصر باید بر مبناى فلسفه‏اى بنا شود که به دنبال انسان و سرنوشت او باشد.»[26]
این خصوصیات، عرصه‏ى «نظام تربیت معاصر» ـ با همه‏ى مفاهیم پایه‏اى آن و
رویکردهاى مختلفش ـ را محیط تمدنى ـ تاریخىِ اروپا قرار مى‏دهد که منتقل کردن
آن از آنجا به محیطى دیگر و متفاوت دشوار است؛ به ویژه آن که سویه‏ى فلسفى‏اى
که به بررسى انسان و سرنوشتش مى‏پردازد، محل اختلاف و تفاوت است.
این خصوصیت در شکل‏گیرى «نظام تربیتى معاصر» و مفاهیم و فلسفه‏ى آن، ما را
به انجام مقایسه‏اى ضرورى رهنمون مى‏سازد تا به دنبال مؤلفه‏هاى نظام تربیتى اسلام
باشیم؛ خواه در خصوص آنچه به «اسلامى کردن شناخت» نام‏گذارى شده است یا
درباره‏ى «گشودگى بر فرهنگ غربى به جاى ترویج آن»[27].
2ـ اسلام و تربیت؛ مؤلفه‏هاى نظام تربیتى اسلام
اسلام نظامى فراگیر است و تربیت نیز فرآیندى فراگستر. اگر چه تفکیک میان
اسلام و تربیت ناممکن است، اما مى‏توانیم درباره‏ى تربیت از سویه‏ى آرا و
دیدگاه‏هاى تربیتى سخن بگوییم، بدون آن که از اسلام حرفى به میان آوریم؛ که
اسلام در گوهر خویش فرآیندى تربیتى است با هدف انسان. دعوتى هم که اسلام
براى سامان دادن به زندگى انسان و جامعه با خود دارد، بدون تربیت تحقق
نمى‏پذیرد؛ زیرا این دعوت نیز خود فرآیندى تربیتى است.

 
بنا بر این از کجا مى‏توانیم موضوع اسلام و تربیت را بررسى کنیم؟
در این جا روش‏ها و زوایاى متعددى در نگرش به اسلام و تربیت یا بهتر است
بگوییم تربیت در اسلام وجود دارد.
کلام در این روش‏ها و سویه‏ها، همان سخن گفتن از نهادهاى تربیتى اسلامى است
که در هر عصرى با عصر دیگر متفاوت بوده و آغاز آنها از آموختن قرآن در صدر
اسلام است و آن گاه به نهادهاى آموزشى ویژه‏ى مذاهب مختلف اسلامى مى‏رسد.
همچنین سخن درباره‏ى مبانى تربیتى الهام گرفته از قرآن و حدیث است. نیز سخن از
فلسفه‏ى تربیتى بر اساس رویکرد اسلام به انسان و همچنین نظرات فقها و اندیشمندان
مسلمان در موضوع تربیت و بالاخره رابطه‏ى تربیت اسلامى با زمان و مکان است.
در چارچوب بحثى که پیرامون «بیدارى اسلامى» معاصر صورت مى‏گیرد،
پرسش‏هاى فراوانى مطرح است که نه فقط این «بیدارى» و نام‏هاى مختلفش را به
بحث مى‏کشاند، بل درباره‏ى خود اسلام و میزان تواناییش براى ارایه‏ى پاسخ‏هاى
مناسب در ساحت‏هاى سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى و تربیتى در دوره‏ى
حاضر نیز به پرسش مى‏پردازد. در این جا پرسشى که خود را ناخودآگاه مطرح
مى‏کند این است که: آیا روش تربیتى اسلامى وجود دارد؟
یعنى: آیا اسلام روش تربیتى مشخصى خارج از چارچوب مواعظ و رهنمودهاى
کلى یا اوامر و نواهى و نیز خارج از محدوده‏ى تقلید و تکرار دستاوردهاى نظام
تربیتى معاصر دارد؟
پیش از سخن درباره‏ى این روش، بایسته است به شکل حاکم بر تربیت اسلامى
اشاره کنیم که صورتى منفى و واکنشى/دفاعى برخاسته از سلسله‏اى از ممنوعات و
چیزهاى حرام بوده، غالباً با جمود و عقب‏ماندگى در پیوند است.
اگر ترسیم چنین صورتى در بسیارى از اوقات مغرضانه باشد، اما در چارچوب
تاریخى صحیح است؛ چرا که بسیارى از فقها و اندیشمندان اسلامى از آغاز سده‏ى
کنونى و به ویژه با آغاز نفوذ فرهنگى، آموزشى، اخلاقى و سیاسى غرب به جهان
اسلام، صدور فتوا و دعوت به ایجاد دیوار حایل و انزوا و عزلت را پیشه ساختند.
اینها نیز به قصد جلوگیرى از خطرات این نفوذ بود؛ که آن زمان مسلمانان از
ساختارها و نهادهاى دفاعى براى مقابله با آن یا جلوگیرى از تأثیر آن بى‏بهره بودند؛
در نتیجه، دعوت به حفظ [هویت] خود و تربیت اسلامى به دور از همه‏ى عوامل
خارجى، زمانى زیاد مبناى خط فکرى حاکم بر ذهنیت حوزه‏هاى علمى در دو
مذهب اسلام ـ شیعه و سنى ـ بود. این دعوت همچنین اساس خطى بود که تربیت فرد
را بر سیاست مقدم مى‏داشت. شاید بتوانیم بر اساس این مسأله، فتوایى را که نیم سده
پیش مسلمانان را از مشارکت در مشاغل حکومت «نامشروع» در برخى از
کشورهاى اسلامى ممنوع کرد، تفسیر نماییم.
همچنین تکرار این مسأله سزاست که بدون فلسفه‏ى تربیتى، تربیت وجود ندارد؛
یعنى: هیچ اندیشه‏ى تربیتى بدون اندیشه‏ى فلسفى که راهنماى آن باشد و در مبادى و
مبانى و حتى در روش‏ها و جزئیات بدان سمت و سو ببخشد، وجود ندارد. تفکیک
میان اندیشه‏هاى تربیتى نیز در سطح محتوا و اهداف و نیز در سطح تناسب آنها با
طبیعت بشرى، و یا حتى در سطح تحقیق پیرامون آنچه مى‏توان از فلان مکتب تربیتى
«گرفت» و «نگرفت»، باید به این پیش‏زمینه‏ى فلسفى و نه چیز دیگر متکى باشد.
آنک پرسش این است: اندیشه‏ى فلسفى‏اى که اسلام درباره‏ى انسان ارایه
مى‏دهد و بر پایه‏ى آن تربیت را راهبرى کرده، به برنامه و روش تبدیل مى‏کند،
چیست؟ نیز کارکرد اصلى تربیت در اسلام چیست؟
پاسخ ـ به باور ما ـ در ساحت‏هاى سه‏گانه‏اى است که اسلام انسان را در درون و
میان آنها سامان مى‏دهد. این سه ساحت عبارت است از: رابطه‏ى انسان با خود،
رابطه‏ى او با دیگرى (جامعه، طبیعت و جهان) و رابطه‏اش با خداوند متعال که
ساحت اصلى است. هیچ انسانى از این سه ساحت بیرون نیست. این سه، از ساماندهى
تمایلات و غرایز و ترجیح دادن عقل و اراده آغاز مى‏شود؛ به نظام اجتماعى ـ
سیاسى ـ محیطى در ساحت دوم مى‏رسد و سرانجام به راه‏هاى عبادت و کمال
نامتناهى ره مى‏یابد.
غایت وجود بشرى هم در اسلام، عبادت و «جانشینى خدا» ست؛ و به ناچار
مقاصد و غایات این عبادت هم باید راهى باشد که ساحت‏هاى زندگى انسان را
درنوردد تا جانشینى محول به انسان از سوى خداوند تحقق یابد: «من در زمین
جانشینى مى‏گمارم»[28]؛ زیرا زندگى آن جهانى و لقاى وجه خدا میزان حقیقى هر
تلاش و کارى است که انسان عمر خویش را در آن سپرى مى‏کند. که:
«اى انسان! بى‏گمان تو به سوى پروردگارت سخت کوشنده‏اى؛ پس به
لقاى او خواهى رسید.»[29]
بنا بر این نظام تربیتى از دیدگاه اسلام، نخست باید از این مبنا برخاسته باشد و
نمى‏تواند بر هیچ نگرش مخالف دیگرى که مبانى فلسفى‏اى غیر از مبانى اسلامى
دارد، متکى باشد.
در فرآیند مقایسه که پیوسته خود را تحمیل مى‏کند، مى‏توان گفت که نظام تربیتى
معاصر ـ با تمام رویکردهایش ـ در غرب اروپایى و امریکایى و حتى در اردوگاه
کمونیسم، دو ساحت از سه ساحتى را که در خصوص رویکرد اسلام به ساماندهى
زندگى انسان و معنى بخشیدن به وجود او گفتیم، ندارد. در این نظام، زندگى بشرى با
تمام سویه‏هاى آن به یک بُعد تقلیل مى‏یابد که همان رابطه با دیگرى باشد (جامعه و
محیط زیست). از این رو، قوانین فراوانى در این عرصه وضع شده است که
پیشرفت‏هاى بسیارى را نیز به ارمغان آورده است؛ از رفاه مادى انسان گرفته تا
تضمین‏هاى گوناگونى که حکومت به شهروندان مى‏دهد، جز این که دو ساحتِ رابطه
با خود و خداوند، از تمام رویکردهاى تربیتى و حتى از اغلب ـ اگر نگوییم همه ـ
تحقیقات علوم انسانى در زمینه‏هاى جامعه‏شناسى، سیاست، اقتصاد و مانند آن
غایبند، بلکه مى‏توان گفت که خود این قوانین، پس از یله ساختن انسان ـ با آزاد
گذاشتن او در ارضاى تمایلاتش و حتى ارضاى تمایلات نامشروع ـ ماهیت غرایز و
تمایلات وى را تخریب کردند. این همان عیب هراسناکى است که شکوه از آن در
غرب بلند است. یعنى شکایت از معادله‏اى دو جانبه. یک سو بُعد اخلاقى و انسانى
منحط و دیگر سو بعد علمى و تکنولوژیک پیشرفته.
این جا شاید کسى بگوید ـ و البته حق هم دارد ـ معنایى که اسلام به وجود
مى‏دهد و کارکردى که تربیت براى تحقق آن بر پایه‏ى سویه‏هاى عبادى و اخلاقى بر
عهده دارد، به سطح نظرى که فرازمانى و مکانى است، محدود مى‏شود؛ یعنى: تنها
یک رویکرد اخلاقى به شمار مى‏رود که با روش علمى هیچ پیوندى ندارد. در حالى
که پرسشى که در این دوره از تحولات جهانى و تاریخ مسلمانان به بحث و ابداع و
بومى شدن[30]نیاز فراوان دارد و علاوه بر سطح تربیتى، سطوح معرفتى، اجتماعى و
نهادها را هم در بر مى‏گیرد، آن است که چگونه این چارچوب نظرىِ صحیح یا مطلق
را به گونه‏اى نهادینه، عملى و یا روشمند سازیم که با دورانى که مسلمانان در آن به
سر مى‏برند متناسب باشد؟ دوره‏اى که پیوسته دگرگونى مى‏پذیرد و مسلمانان نیز از
زندگى در آن و تعامل با آن گریز و گزیرى ندارند؟ در عین حال این نهادینه‏سازى، از
روح فلسفه یا پیش‏زمینه‏ى اسلامى ـ که پیشتر در معناى وجود انسان و وظیفه‏اش
یعنى «جانشینى» بدان اشاره کردیم ـ تهى نباشد؟
پاسخ قطعاً آسان نیست و به تلاش‏هایى فراوان و سترگ نیاز دارد. در این میان،
هدفى که ما در این مقاله به دنبال آن هستیم، بر امکان جدایى میان دو فرآیند تربیت
و آموزش و به دنبال آن، تفکیک میان پیش‏زمینه‏هاى فلسفى یا تکنولوژیک مورد
احتمال در هر یک از آن دو، متکى است.
3ـ معناى جدایى تربیت از آموزش
اگر بخواهیم در تاریخچه‏ى فرآیند آموزش و روش‏هاى مختلف آن که در طول
زمان و به دنبال توجه به آموختن شیوه‏هاى زندگى، کسب روزى، مراسم ولادت و
مرگ و عبادت و مانند آن متحول شده است، فرو نرویم، و در محدوده‏ى نهادهاى
معاصر آموزشى بمانیم، مى‏توانیم در تعریف آموزش بگوییم که در مرحله‏ى اول،
فرآیند آموختن خواندن و نوشتن و در مراحل بعدى یادگیرى اطلاعاتِ ضرورى‏اى
است که از نظر گستردگى و عمق، منطقاً با رشد کودک و توانایى‏هاى گوناگون او اعم
از ذهنى و بدنى و... متناسب است. این گونه است که آموزش به مقاطع ابتدایى و
راهنمایى و دانشگاهى تقسیم شده است و در فرجام هم به تخصص در یکى از
عرصه‏هاى علم ـ نظرى یا عملى ـ مى‏رسد.
آموزش به این معنى با شرایطى همراه است که اگر فراهم نباشند، نقش و کارکرد
خود را از دست خواهد داد. مهم‏ترین این شرایط، ابزارهاى به‏کار رفته در
اطلاع‏رسانى و میزان سازگارى آنها با سطوح رشد دانش‏آموز است ـ که بدان‏ها اشاره
کردیم ـ خواه کودک باشد، خواه جوان. آن گاه میزان هماهنگى دانش‏آموز با
محتواى آنچه به او ارایه مى‏شود و نیازهاى جامعه به دانش‏هاى مختلف و در نتیجه
میزان توانایى دانش‏آموزى که سال‏هایى طولانى را در تحصیل دانش گذرانده است
براستفاده‏ى ازآن در واردشدن به‏بازار کارتولیدى درهر دو سطح مادى و معنوى آن.
مدرسه همان نهاد اساسى آموزش است؛ از این رو، سخن گفتن درباره‏ى
آموزش، از شرایط زمانى و مکانى آن، معلم و مدیریت و همچنین برنامه‏ها و وسایل
آموزشى و کمک آموزشى جدا نیست. این اصل در صورتى که جامعه هم نهاد
اصلى آموزشى شود، تغییرى نمى‏کند.
پس آموزش در اصل فرآیند تلقین اطلاعات به دیگرى است که از آنها آگاه
نیست و در زندگى علمى، حرفه‏اى و اجتماعى آینده‏ى خود بدان نیاز دارد؛ چنان که
جامعه هم نیازمندآن است تابدین‏سان، یکى‏از شرایط‏پیشرفت و پویاییش فراهم آید.
آموزش بدین معنى فرآیندى منفرد است که با شخصیت آموزگار یا دانش‏اندوز
منطبق یا یکسان نمى‏شود، مگر از جهت میزان آمادگى طرفین و این که شرایط
مناسب براى انجام چنین عملى را دارا باشند. منظور از منفرد بودن آن ـ با وجود آن
که مى‏دانیم میزان کنش‏مندى شخصیت فرد با عملش بسیار زیاد است ـ یعنى آنکه
مى‏توان میان شخصیت معلم یا دانش‏آموز در ابعاد اخلاقى، رفتارى و اجتماعى آن
و میان ماهیت رابطه‏ى آموزشى و محتوا و شرایط آن تمایز نهاد؛ زیرا ممکن است ـ
به عنوان نمونه ـ کوشاترین دانش‏آموز در یک ماده‏ى درسى یا یکى از دانش‏ها،
غیراخلاقى‏ترین دانش‏آموز باشد یا روحیه‏ى سیطره بر دیگران و آزار آنها را داشته
باشد. در برخى حالات هم ممکن است منحرف‏ترین آنها به شمار آید.
شاید معلم خود از صفاتى همانند این صفات نیز در امان نباشد. هر چند اصل آن
است که آموزش نباید از رفتار و اخلاق جدا باشد؛ به ویژه هنگامى که آموزش پیش
از آن که به رشته‏ها و تخصص‏هاى گوناگون تبدیل شود، شؤون و شیوه‏ى زندگى را
دربربگیرد. که زندگى مدرن و سازوکارهاى تحول‏زاى آن، نیز دگرگونى و تحول
دانش‏هاى انسانى علاوه بر تحمیل رشته‏ها و تخصص‏هاى مختلف، در عرصه‏هاى
معرفت بشرى نیز تفکیک پدید مى‏آورد.
برخى از علوم، مانند علم اخلاق و سیر و سلوک و به ویژه در چارچوب دینى و
تبلیغى یا در ساحت آنچه به «سلوک عرفانى» نامبردار است، این گونه «تفکیک» میان
معلم و شخصیتش را برنمى‏تابند، اما پیدایش موارد خلاف آن و وقوع بسیارى از
اهل همین علم و استادان و صاحبان سیر و سلوک در دایره‏ى کسانى که قرآن
مى‏گوید: «آنچه را عمل نمى‏کنند مى‏گویند»[31]، بر چنین تفکیکى مهر تأیید مى‏زند.
آموزش نباید از سلوک و اخلاق در نزد دو طرف این فرآیند، یعنى معلم و
دانش‏آموز، و به ویژه در مراحل نخست، تهى باشد؛ چه، در این زمان، دانش‏آموز
تجربه‏اى نیندوخته است و وى بدون هیچ ساختار دفاعى عقلانى یا تحلیلى منسجم،
در عرصه‏ى رفتار و روان تأثیر مى‏پذیرد. اما در مراحل بعدى، یعنى در پایان
آموزش متوسطه و آغاز آموزش دانشگاهى تخصصى، زمانى که دانش‏آموز در سن
رشد یا جوانى است، تلازم میان دو امر آموزش و رفتار، آن اهمیت و ضرورت و
حتى اهمیت و تأثیر مقاطع پیشین را ندارد؛ زیرا دانش‏آموز به حدّى از بلوغ عقلى و
روحى رسیده است که بدو اجازه مى‏دهد میان تأثیر رفتارى و اخلاقى استادش و
اطلاعات و دانش و علوم تخصصى که از وى فرا مى‏گیرد، تفاوت قایل شود.
همچنان‏که معلم نیز در این مراحل به مواعظ رفتارى و اخلاقى نیاز ندارد تا فرآیند
آموزش قرین موفقیت باشد؛ زیرا دانش‏آموز اینک به حدّى از رشد رسیده است و
از عادات و خلقیاتى برخوردار است که تغییر یا تبدیل آنها دشوار مى‏باشد.
تجربه‏ى غربى معاصر در این خصوص هم بر آنچه گفتیم ـ یعنى امکان جداسازى
تربیت و آموزش ـ تأکید مى‏ورزد؛ زیرا در عین حال که جامعه‏ى غربى به طور عام ـ
اگر چه با نسبت‏هاى متفاوت ـ از مشکلات اخلاقى و سلوکى شدیدى رنج مى‏برد،
مشکلاتى که وخامت و خطر آن روز به روز بیشتر مى‏شود و نمود آن در انحرافات،
گسست خانواده و فروپاشى روابط انسانى نمودار است، در عین حال، دانش در
غرب بر خلاف آن به پیشرفت زیادى نایل آمده و به جایگاه والایى دست یافته
است که پیشتر از آن خبر نداشت. اینک، امریکا و اروپا قبله‏ى علمى همه، از چهار
گوشه‏ى جهان شده‏اند؛ یعنى آن که در چارچوب تعامل میان تمدن‏ها و اقتباس‏ها و
عدم اقتباس‏هاى جوامع از یکدیگر، هر جامعه‏اى متناسب با نیازهایش مى‏تواند از
علوم پیشرفته‏ى غرب بهره ببرد و در عین حال، انحطاط اخلاقى و سلوکى آن را به
کنارى نهد؛ به ویژه اگر این سویه از غرب، به ارزش‏ها، عادت‏ها و آداب و رسوم آن
جامعه خدشه وارد آورد. در عین حال ممکن است برخى از علوم در غرب، با میزان
پیشرفت و تحول جامعه‏ى دیگر تناسبى نداشته باشند؛ مثلاً جامعه‏اى سخت در صدد
آن است که به علوم غرب در زمینه‏ى جنگ فضایى دست یابد، در حالى که
ضروریات اصلى مربوط به زندگى افراد آن جامعه و بهداشت و آموزش آنها
تأمین نیست.
همچنین این سخن ما در عرصه‏ى آموزش به این معناست که باید از تمام وسایل
آموزشى جدید و کمک‏آموزشى مرتبط با آنها بهره جست تا بهترین شرایط یک
آموزش موفق فراهم آید.
و البته منظور نه آن است که به مضامین هدف‏مند یا نامناسبى که برخى از وسایل
کمک‏آموزشى در بردارند توجه نکرد؛ مانند مفاهیمى که با جامعه‏ى پذیرنده‏ى آنها
ناسازگار است یا بازى‏هایى که درگیرى به خاطر مالکیت یا کسب مال را تشویق
مى‏کنند و دیگر وسائلى که تنها رویکرد مصرفى دارند و هیچ فایده‏ى تربیتى بر آنها
مترتب نیست، بلکه مقصود ما آن است که قاعده‏ى کلى‏اى که بدان اشاره مى‏کنیم این
گونه «اقتباس» را اجازه مى‏دهد؛ یعنى: بهره‏مندى از دستاوردهاى غرب در این عرصه
که خود برآمده از تجربیات آن است. بدین ترتیب مى‏توان گفت در دوره‏ى کنونى،
نظام آموزشى مشترکى میان ملت‏ها وجود دارد؛ به ویژه در روش‏ها، مبانى و قوانین
علوم که داراى پایه‏هایى فراتر از متغیرهاى اجتماعى و تمدنى هستند.
اما تربیت، به صحنه‏ى عمل درآوردن اندیشه‏ى فلسفىِ مربوط به انسان است؛ و
چه بسا بدون فلسفه، تربیتى وجود نداشته باشد «و از آن رو که موضوع تربیت موضوع
اصلى هر تأمل فلسفى در خصوص انسان است»[32]، جستجو به دنبال فرق یا اختلاف
میان یک نظام تربیتى با نظام تربیتى دیگر، در حقیقت جستجو میان یک فلسفه و
فلسفه‏ى دیگر در خصوص نگاه به انسان و نقش او و غایت وجود وى است؛ و این
که چگونه تربیت مى‏تواند در بهترین شرایط این غایت را تحقق بخشیده، نقش خود
را در آن راستا به خوبى ایفا کند. همین مسأله ـ به عنوان مثال ـ براى ما مشخص
مى‏سازد که چگونه محتواى تربیت مى‏تواند دینى باشد، آن گاه که فلسفه‏ى حاکم بر
اندیشه و جامعه، فلسفه‏اى دینى است. نمونه را: سده‏هاى میانه مسیحیت در اروپا یا
نظام تربیت اسلامى در زمان‏هاى گذشته و در میان جوامع گوناگون.
بدین معنا و با چنین ارتباطى میان فلسفه و تربیت، مشخص مى‏شود که ملت‏ها
نظام تربیتى مشترکى ندارند و هیچ جامعه‏اى نمى‏تواند نظام تربیتى جامعه‏ى دیگر را
وارد کند، مگر آن که با مبانى فلسفى نظام تربیتیش سازگارى داشته باشد، یا
پس‏زمینه‏هاى فلسفى آن را هم بپذیرد.
اما خانواده در فرآیند تربیت، نهاد نخستین و مسؤول اولیه‏اى است که در آن،
تجربه از نسلى به نسل دیگر منتقل مى‏شود؛ پس در این فرآیند، بار سنگینى بر دوش
اوست؛ زیرا سرچشمه‏اى است که انسان پیش از آن که توانایى‏هاى ذهنى و عقلى
خود را در بیرون از آن پرورش داده، آداب و رسوم و عادات و ارزش‏هاى مورد
نیازش را در دوره‏هاى آموزشى خارج از خانه فراگیرد، از آن سیراب مى‏شود.
به دنبال خانواده، نقش نهادهاى آموزشى، اجتماعى، دینى، تبلیغاتى و فرهنگى
رخ مى‏نماید که در این انتقال و تأثیرگذارى از نسلى به نسل دیگر سهیم‏اند.
این نقش اساسى خانواده در فرآیند تربیت، همانى است که جایگاه خاص
خانواده را در نزد تمام ملت‏ها ایجاد مى‏کند ـ بماند که حفظ این نهاد براى مسایل
خویشاوندى و مانند آن نیز لازم است ـ و باز همین نقش است که در درون خود
خانواده، به خاطر حفظ و ساماندهى آن، توزیع نقش‏ها، وظایف، حقوق و میراث را
میان تمام عناصرش بایسته مى‏گرداند؛ از این رو، تمام نظام‏هاى تشریعى به حفظ
خانواده و جلوگیرى از فروپاشى و گسست آن اهتمام مى‏ورزند و تشریع اسلامى هم
اختلاف زوجین را که به طلاق منجر شود، بسیار بد و ناخوشایند مى‏داند، با وجود
آن که آن را حلال مى‏شمارد؛ چنان که طلاق در نزد برخى از طوایف مسیحى،
مطلقاً حرام است.
این مسأله است که به تربیت و خانواده که آغاز آن است، محتوایى انسانى و
اخلاقى مى‏بخشد و البته الزامى نیست که در آموزشى که نهادهاى تربیتى ارایه
مى‏کنند، وجود داشته باشد؛ زیرا آنان از این سویه به کار تربیتى نمى‏پردازند، بلکه
فناورى‏هاى آموزشى و میزان تناسب آنها با توانایى‏هاى ذهنى یا عقلى انسان و نیز
تناسب آنها با نیازهاى جامعه، خاستگاه عمل ایشان است؛ از این روست که مى‏بینیم
تمام ادیان آسمانى و حتى زمینى، هدف روشن و اصلیشان پرورش و تربیت اخلاقى
انسان است؛ یعنى تربیت او پیش از آموزش به وى؛ زیرا این تربیت است که ماهیت
روابط انسان با هم‏نوعش را مشخص مى‏سازد، همچنان‏که غایت آموختن و راه‏هاى
کاربست آن را نیز در خدمت به انسان به عنوان یک فرد و یا تمام بشریت و بالعکس
در ویران کردن آن دو مشخص مى‏کند؛ مانند نمونه‏ى معاصر غربى.
تأکید اسلام هم بر این مطلب در عبارتى واضح از رسول مکرّم اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله
مشخص است که فرمود:
«در حقیقت برانگیخته شدم تا اخلاق نیک را کامل گردانم.»[33]
و در قرآن کریم نیز تأکید بر اولویت تربیت و تزکیه‏ى نفس بر آموزش آمده
است که آیه‏ى شریفه مى‏فرماید:
«آنان را تزکیه مى‏کند و به آنها کتاب و حکمت مى‏آموزاند.»[34]
اسلام تنها به اهمیت نظرى و اولویت تربیت بر آموزش تأکید نورزیده، که در
چارچوب اجتماعى، شرایط و مراحل مناسب براى اجراى آن را نیز مشخص کرده
است. اسلام براى خانواده اهمیتى استثنایى قایل شده که پیش از بیان کارکرد آن، بر
عناصر تشکیل‏دهنده‏ى آن دقت بسیار نشان داده است.
این نیز به خاطر نگرش اسلام و فلسفه‏ى کلى آن است که بر پایه‏ى آن به جهان و
انسان مى‏نگرد؛ از این رو هشدارهاى واضحى را در انتخاب همسر داده است.
هشدارهاى فراوانى که پایه‏ى آنها رفتارى، اخلاقى و دینى مى‏باشد؛ چنان که در
حدیث آمده است:

 
«اگر کسى به نزدتان آمد که اخلاق و دینش را مى‏پسندید، او را به
ازدواج درآورید»[35].
یا:
«براى‏نطفه‏هایتان بهترین‏را برگزینید که اخلاق به ارث برده‏مى‏شود»[36].
و نیز منع ازدواج با آن که به انحراف یا فساد شناخته شده است.
این در حالى است که اسلام هیچ شرط علمى را براى گزینش همسر نگذاشته
است؛ یعنى آن که اولویت در بنیان نهادن یک خانواده پیش از اولویت‏هاى دیگر
(اجتماعى، مادى و علمى) رفتار و اخلاق است؛ زیرا ازدواج تنها به رابطه‏ى میان دو
نفر محدود نمى‏شود، بلکه با کارکرد اساسى خانواده یعنى تربیت و بناى نسل‏هاى
بعدى در پیوند است. خانواده با این کارکرد تربیتى و اخلاقیش، در نظام تربیتى و
آموزشى معاصر به کنار نهاده مى‏شود؛ در نتیجه، در دو سطح نظرى و عملى، نقش
خود را در سرپرستى، نظارت و راهنمایى از دست مى‏دهد. اما این امر از پیشرفت
نظام آموزشى غرب و تحقق دستاوردهاى کلان در عرصه‏هاى مختلف معرفتى مانع
نشده است، هر چند به خاطر به حاشیه راندن نقش خانواده، بحران انسانى و اجتماعى
بزرگى دامنگیر غرب شده است که جهان هم اکنون از همین امر رنج مى‏برد؛ و همین
مسأله است که دستاوردهاى علمى و تمدنى غرب را که در راه به دست آوردن آن،
نزدیک به دو سده کوشید، به تزلزل افکنده است.
اگر وظیفه‏ى اصلى مدرسه آموزش انسان باشد، وظیفه‏ى خانواده باید در درجه‏ى
اول تربیتى باشد؛ و البته این مسأله تعارضى را میان این دو نهاد و این دو کارکرد پدید
نمى‏آورد. همچنان که به این معنا هم نیست که تداخلى در وظیفه‏ى این دو به وجود
آید و اجازه ندهد هر یک از این دو نهاد، اولویت‏ها و مراحل کار خویش را
مشخص سازند. اما آنچه درون نهادهاى آموزشى جدید در بسیارى از کشورهاى
عربى و اسلامى رخ داده است، به تحقق این اولویت‏ها یا عنایت ویژه به آنها ـ آنچنان
که شاید و باید ـ اجازه نداده است.
چنان که گفتیم، کودک در فرآیند تربیتى و آموزشى خویش، به دو ساحت اصلى
که از نظر نقش و اهداف مکمل یکدیگرند ـ یعنى: خانواده و مدرسه ـ نیازمند است.
این دو کنش‏مندند و با دیگر عرصه‏هاى تأثیرگذار ـ اعم از اجتماعى، فکرى،
تبلیغاتى، فرهنگى و... ـ تداخل و تعامل دارند، اما مسأله آن است که این کودک
خانواده‏اش را در سه سالگى و برخى اوقات حتى پیش از آن، رها مى‏کند و به
مدرسه مى‏رود. این که کودک در این سن خانواده‏اش را ترک مى‏گوید، به سبب
رواج این باور است که کودک باید مرحله‏ى «آمادگى» را طى کند. این مرحله زمانى
است که استعداد کودک براى یادگیرى شکوفا مى‏شود؛ زیرا پیش از این دوره، به
دشوارى مى‏توان گفت که واقعاً در رفتار کودک یا نوزاد شیرخوار بتوان تأثیر نهاد؛
چه رسد به یاد دادن مفاهیم یا آداب و رسوم؛ و تا کودک به سنین جوانى برسد، بیش
از پانزده سال به طول مى‏انجامد. این دوره طولانى‏ترین و مهم‏ترین دوره‏ى زندگى و
بلکه اساس تربیت و شکل‏گیرى شخصیت اوست. کودک این دوره را در دایره‏ى
تأثیرگذارى مدرسه و مناسبات داخلى آن، راهنمایى و تربیت مستقیم یا غیر مستقیم
برنامه‏هاى درسى، فعالیت‏هاى گوناگون و نیز آداب و رسوم و ارزش‏هاى رفتارى و
اجتماعى مى‏گذراند.
اما این نکته‏ى مهم را باید در نظر داشت که دوره‏ى آمادگى که به خاطر آن، در
سومین سال زندگى خانواده‏اش را ترک مى‏گوید، بایسته‏اى روان‏شناختى یا تربیتى یا
آموزشى نیست، بلکه اندیشه‏ى داشتن دوره‏اى به نام «آمادگى» اساساً به خاطر نیاز
کارخانه‏هاى توسعه‏یافته به نیروى کار، در اروپا شکل گرفت. همان زمان که زن با
شوهر خود و همراه کودکانشان ـ یعنى تمام خانواده ـ از خانه بیرون مى‏رفتند تا این
نیاز را برآورده سازند، باشد که به زندگى‏اى برتر دست یابند؛ از این رو دوره‏ى
«آمادگى» در آغاز وابسته به کارخانجات و نهادهاى اقتصادى بود که به مادر اجازه
مى‏داد هر گاه بخواهد و در اثناى کار خویش، مراقب فرزندش باشد. آن گاه این
اندیشه در راستاى رشد مصرفى جامعه‏ى اروپا تحول یافته، به مرحله‏اى «اصلى» و
«ضرورى» در ساختن شخصیت کودک مبدل شد؛ و اینک بسیارى از توجیه این
ضرورت یا دفاع از آن رویگردان نیستند.
این بدین معناست که نظام آموزشى ـ تربیتى که وظیفه‏ى «استقبال» از کودک در
سه سالگى را بر خود واجب کرده است، نه از سرِ پاسخ‏گویى به نیازهاى تربیتى یا
روانى کودک است که به خاطر متغیرها و ضرورت‏هاى اجتماعى و اقتصادى
مى‏باشد و گوهر آن هم کارِ مادر و آغازِ روز کارى است، اما پسین‏تر، دوره‏ى
«آمادگى» ارزش یا ضرورتى اجتماعى یافت و فرستادن کودک به کلاس‏هاى
آمادگى، دیگر نه به خاطر کار مادر بود. همراه با آن، توجیه‏هاى تربیتىِ «اوهام‏گونه»
نیز مطرح شد، مباد با جامعه‏اى که این «پدیده» در آن رواج یافته است، مخالفتى شده
باشد[37].
مقطع بعدى در ده سال اولیه‏ى عمر کودک که در مدرسه سپرى مى‏شود، «عملاً
به خانواده اجازه نمى‏دهد که نقش تربیتى و ارشادى خود را به طور کامل ایفا کند»؛
چرا که نظام سنگین آموزشى که اغلب مدرسه‏ها در طول این مقطع بدان تکیه
مى‏کنند، در ساعات باقى‏مانده‏ى روز مانع از آن مى‏شود که خانواده رابطه‏ى فعالى با
فرزند خود داشته باشد؛ و این یعنى استمرار رابطه‏ى استاد و دانش‏آموز حتى در
خانه، که موجب مى‏شود خانواده وقت کافى نداشته باشند تا با فرزندشان سپرى کنند
و فرصتى نیز براى کشف توانایى‏ها و استعداد فرزندشان نمى‏یابند. حتى وقت ندارند
تا سویه‏اى از سویه‏هاى شخصیتى کودکشان را تقویت کنند. این، عملاً به معناى
فروکاستن از نقش تربیتى خانواده و والدین و انحصار آن اولاً به مدرسه و ثانیاً به
رسانه‏ها (رادیو و تلویزیون) است که از جایگاهى ثابت در دل نظام خانواده و روابط
و دغدغه‏هاى آن برخوردارند.
در فرجام، مى‏توان گفت که خاستگاه تربیت، اندیشه یا رویکرد فلسفى است و از
این رو تنها آنچه را با خاستگاهش سازگارى داشته باشد، مى‏پذیرد؛ مثلاً در رویکرد
دینى و اخلاقى و به طور مشخص در رویکرد اسلامى، هدف تربیت تنها پرورش
شهروندى نیست که با بتواند با جامعه‏اش سازگارى داشته باشد، بلکه پرورش انسانى
همه‏سویه است که از سطح جامعه گذشته، به فضایل و اخلاق مطلق برسد؛ چرا که با
بنى‏نوع انسانى سر و کار دارد و نه صرفاً با ضرورت اجتماعى که محدودیت نیز دارد.
غایت تربیت آن گاه که برخاسته از اندیشه‏اى دینى باشد ـ چنان که در اسلام چنین
است ـ توجه به خداوند متعال است و تمام عبادت‏ها، اخلاق و سلوک، رابطه‏ى
انسان با خود و با دیگرى رو به این غایت دارند؛ از این رو، نمى‏توان نظامى تربیتى را
از جا یا جامعه‏اى دیگر که چنین هدفى را در نظر ندارند، به عاریه گرفت، آنچه تنها
مى‏تواند به عاریت گرفته شود، وسایل نوینى است که نظام تربیتى در راستاى عملکرد
خود براى تحقق هدف‏هایش به‏کار مى‏برد؛ وسایلى که دستاورد نبوغ ملت‏هاى
مختلف در تجربه‏هاى طولانیشان نسبت به شناخت انسان و کشف نیازها و تمایلات
مختلف اوست.
آنچه مى‏تواند مؤیدى بر دشوارى این عاریه گرفتن باشد، تجربه‏ى «نظام تربیتى
معاصر» اروپا و خاستگاه‏هاى فکرى و فلسفى آن است که در شکل‏گیرى مبانى و
رویکردهاى آن سهیم بوده است. در این نظام، از آغاز عصر نوزایش، مفهوم «فرد»
به مفهومى مسلط بر حیات فکرى اروپا و از جمله خود علوم انسانى بدل شده است.
«فرد» که کلیسا وجود مستقل و اندیشه و شخصیت آزادش را از بین برده بود، پس از
آزادى از سیطره‏ى آن، بدیل واقعى خدا گشت و هر چیزى در خدمت این فرد قرار
گرفت که اینک مرکز و غایت شده بود.
از این منظر، در وراى تأکید بر «آزادى مطلق کودک» در نظام تربیتى معاصر و
تأکید بر مفهوم «از کودک و براى کودک»، تأثیرپذیرى از اندیشه‏ى پیش‏گفته در
باره‏ى فرد و خاستگاه غیر دینى آن وجود دارد؛ اندیشه‏اى که مى‏کوشد به فرد در
برابر کلیسا و خداوند ذات مستقلى ببخشد.
همین مسأله است که براى ما تفسیر مى‏کند چگونه در نظام تربیتى معاصر با وجود
گوناگونى رویکردها و راهکارهاى عملیش، مدرسه و نه خانه یا خانواده، مکان
اصلى پرورش قرار مى‏گیرد. بماند تمام نظریات تربیتى معاصر که نقش خانواده و
والدین را به حاشیه مى‏رانند و در فرآیند تربیت مطلوب، به این دو کوچک‏ترین
اشاره‏اى نمى‏کنند. این پدیده تنها مشخصات یک واقعیت اجتماعى خاص را
منعکس نمى‏کند، که بیشتر منعکس کننده‏ى مفهومى مشخص از تربیت و نقش
خانواده و اهمیت و ضرورت آن و مناسبات اجتماعى، انسانى و خانواده‏مدار مرتبط
با آن است.
این امر ما را بر آن مى‏دارد که بگوییم: نقل اندیشه‏اى که بر اساس آن نظام تربیتى
معاصر بنا شده یا از آن تأثیر پذیرفته است به جایى دیگر که چنین رویکردهایى به
خداوند، انسان و جهان و حتى خانواده وجود ندارد، نه ممکن است و نه فایده‏اى
دارد؛ چه، غایت وجود ـ بنا بر نگرش دینى ـ عبادت است؛ و اگر چرخه‏ى حیات
نهایتاً به خداوند باز مى‏گردد، این بدین معناست که هدف از تربیت و پرورش باید با
این غایت و آن هدف سازگار باشد.
بدین ترتیب مى‏توانیم تجربه و ادوات آموزشى مورد استفاده در نظام تربیتى
معاصر براى شناخت کودک و انگیزه‏هاى او و نیز کشف توانایى‏ها و استعدادش را
به‏کار گرفت. این مسأله نه به این معناست که مطابق با رویکرد و مبانى نظام تربیتى
معاصر به کودک آزادى بى‏حد و حصر داد، بلکه به خاطر مشارکت ورزیدن در
تربیت کودک است؛ آن هم بر پایه‏ى مفاهیمى که با فلسفه و اندیشه‏هاى جامعه‏اى که
این ابزار بدان منتقل شده است، همسان و با نگرش خاص آن جامعه به انسان و نقش
او یا جانشینى نهاده بر دوش وى، هماهنگ باشد؛ نگرشى که در فرهنگ و تمدن آن
جامعه عینیت مى‏یابد[38].

 
ما با این روش در تفکیک میان دو امر تربیت و آموزش که بى‏شک به تأمل
بیشترى در این دو فرآیند و پیش‏زمینه‏ها و اهداف احتمالیشان نیاز دارد، سازوکارى
دفاعى را که این گونه بررسى‏هاى تطبیقى بدان مى‏پردازند یا آنچه را به «اسلامى
کردن علوم و شناخت» دعوت مى‏کند، پشت سر مى‏نهیم. بلکه بالاتر از آن، تمایل به
این تفکیک، در حقیقت مشارکتى واقع‏گرا در جنبش تولید علم است که امروزه و
در جهان کنونى، غرب پیشتاز آن است؛ سخنى را هم که برخى مى‏گویند مبنى بر این
که آنچه را غربیان از تمدن اسلامیمان گرفته‏اند باز پس مى‏گیریم، تکرار نمى‏کنیم.
همچنین در جدل بدون فایده‏ى رابطه میان دین و علم نیز نمى‏مانیم؛ که نه علوم
انسانى معارفى ثابت و نهایى هستند و نه دین در تضاد با همه‏ى تمدن غرب و علوم
آن است.
شرکت در جنبش تولید علم و اندیشه که در جهان امروز از گسترش بازنمى‏ایستد،
پیش از توانایى بر ادغامِ شناخت جهان در شناخت تمدنى ویژه‏مان، به قرائت این دو
نوع معرفت آن هم قرائت حقیقى نیاز دارد، بدون آن که خودکم‏بینى یا یکى شدن با
دیگرى بر آن سایه افکند و با روش‏هاى تحقیق علمى و گشودگى معرفتى بر جهان،
در تعارض قرار گیرد؛ چرا که «حکمت گم‏شده‏ى مؤمن است؛ هر جا آن را یافت،
برمى‏گیردش»[39]، «و هر که را حکمت دهند، به‏راستى خیرى فراوان داده‏اند.»[40]

 


________________________________________
[1]. ترجمه‏ى مقاله‏اى با عنوان: «ضالة المؤمن بین أسلمة المعرفة و علوم الغرب، وجهة نظر فى نموذج
التربیة». چاپ شده در مجله‏ى باحثات کتاب متخصص یصدر من تجمع الباحثات اللبنانیات، ش 3، 1996ـ1997م. (عنوان فارسى مقاله از مترجم است)
[2]. زندگى‏نامه‏ى کوتاه طلاّل عتریسى:
1979 گرفتن دکترا در جامعه‏شناسى تربیتى از دانشگاه سوربن؛
1989 ـ 2000 مدیر مرکز «پژوهش‏هاى راهبردى و تحقیقات و اسناد»؛
1998 ـ 2000 سردبیر مجله‏ى شؤون الأوسط؛
1996 ـ 1998 عضو هیئت مدیره و مسؤول فعالیت‏هاى علمى در «جمعیت جامعه‏شناسى لبنان»؛
2000 ـ 2003 سرمقاله‏نویس هفتگى در روزنامه‏ى الوطن؛
و اکنون: عضو «انجمن علوم تربیتى لبنان»؛ عضو هیئت مشاوران مرکز «دراسات المستقبل الإسلامى»؛
مدیر پژوهشگاه علوم اجتماعى دانشگاه لبنان؛ پژوهشگر متخصص در امور ایران که پژوهش‏ها و تحقیقات فراوانى را در این خصوص در مجلات معتبر عربى همچون: المستقبل العربى، دراسات شرق أوسطیة و أوراق الأوسط منتشر کرده است.
از آثار اوست: البعثات الیسوعیة و مهمة إعداد النخبة السیاسیة؛ فى التربیة و علم النفس، اختلاف المفاهیم؛ الحرکات الإسلامیة فى مواجهة التسویة؛ الإسلام و الفکر السیاسى.
وى در همایش‏هاى متعددى در لبنان و کشورهاى عربى و اسلامى در موضوعات روابط ایران و عرب، امنیت و صلح در خاورمیانه، آینده‏ى جهان عرب و امنیت منطقه شرکت کرده است. برگرفته از نشانى ذیل:
WWW.Islamonline.ne/tlivedialogue/arabic/guestcv.asp?hGuest ID=o05ifb
[3]. دانش‏آموخته‏ى حوزه‏ى علمیّه.
[4]. الصحوة الإسلامیة.
[5]. إسلامیة المعرفة.
[6]. المدّ الأصولى.
[7]. العَولمة و الهَیمنة.
[8]. مصباح الیزدى، محمد تقى، النظرة القرآنیة للمجتمع و التاریخ، اول، بیروت، دار الروضة،
1996.م، صص 14-13.
[9]. نگ: پیش‏نویس اولیه‏ى مجموعه‏ى پژوهشى در مغرب درباره‏ى «دانش و فرهنگ» که مجله‏ى
مغربى المنعطف منتشر ساخت. نویسندگان این پیش‏نویس به رویکرد فراخوان به اسلامى‏کردن انتقاد مى‏کنند و آن را بازتولید مفاهیم غربى مى‏دانند؛ «زیرا غرب توانست با قدرت، در ساحت اندیشگى ما نفوذ کند و بلکه فراتر از آن، ذهنیت عربى و اسلامى ـ هر دو ـ را از اندیشه‏ورزى بازدارد. دلیل بر این مطلب هم آن است که تولید معرفتى عرصه‏ى اسلامى و عربى به بازآفرینى مفاهیم غربى پرداخته، بدین گمان که بازگشت به ریشه‏ها و اسلامى‏کردن را در پیش گرفته است... و این رفتارى ناخودآگاه است که بینش خطا و اندازه‏گیرى نادرست حضور دیگرى/غیر خودى را در میان ما عینیت مى‏بخشد... ر.ک: المنعطف، ش 11 1995.م، ص 17.
همچنین نک: مجموعة من الباحثین (گروهى از پژوهشگران)، إشکالیة العلوم الاجتماعیة فى الوطن العربى، بیروت دار التنویر 1984.م.
[10]. ر.ک: ساعاتى، حسن، «إشکال المنهج فى العلوم الاجتماعیة»، همان منبع، ص 45 و طویل، توفیق،
«إشکالیة العلوم الاجتماعیة أنها لیست علوماً» در: همان، ص 13.
[11]. النهضة.
[12]. جیار، السید ابراهیم، دراسات فى تاریخ الفکر التربوى، قاهره، مکتبة غریب، 1978، ص 158.
[13]. فکرة الفردیة.
[14]. مشنوق، عبد الله، تاریخ التربیة، بیروت، مکتبة الکشاف، 1937.
[15]. منظور کتاب امیل است که ترجمه‏ى جدیدى از آن به فارسى با این مشخصات به چاپ رسیده
است: ترجمه‏ى غلامحسین زیرک‏زاده، تهران، ناهید، اول 1382. روسو در این کتاب، خود را معلم سرِ خانه‏ى پسر نوجوانى به نام «امیل» تصور مى‏کند. وظیفه‏ى او این است که وى را تربیت کند تا در برابر امور تحمیلى یک جامعه که مى‏تواند او را ضعیف و سست گرداند، مقاومت نماید. م.
[16]. غارودى، روجیه، حوار الحضارات، بیروت، منشورات عویدات، 1978.م، ص 83 و اریک فروم،
الإنسان بین الجوهر و المظهر، تعریب سعد زهران، سلسلة عالم المعرفة، 140، کویت، المجلس الوطنى للثقافة و الفنون و الآداب، 1989.
[17]. ماریا مونته‏سورى Maria Montesori1870-1950.م متولد ایتالیا و از مبتکران روش‏هاى جدید در آموزش کودکان و کودکان استثنایى. م
[18]. Decroly.
[19]. ژان هانرى پستالوزى 1746ـ1827 روان‏شناس سوئیسى و مؤسس مکتب Pestalozzianism (پستالوزى‏گرایى). نظریه‏ى تربیتى این دانشمند را مى‏توان در این خلاصه کرد که: تربیت درست آن است که بر اساس روان‏شناسى و رشد و تکامل کودک انجام گیرد. (شعارى نژاد، على‏اکبر، فرهنگ علوم رفتارى، تهران، امیرکبیر 1364. به نقل از: پورافکارى، نصرت‏الله، فرهنگ جامع روان‏شناسى ـ روان‏پزشکى و زمینه‏هاى وابسته، 2 ج، چهارم، تهران، فرهنگ معاصر، 1382، ج 2، مدخل ( Pestalozzianism).م
[20]. عتریسى، طلال، «الحدود الأروبیة للتربیة»، الفکر العربى، ش21، 1981.
[21]. مدارس بلارسوب.
[22]. التربیة المستمرة.
[23]. التربیة المتبدلة.
[24]. من الطفل و لأجل الطفل.
[25]. J. Leif et G. Rustin. Philosophie de l Education., tome 1 (paris: Delagrave. 1982). p. 103.
[26]. عتریسى، طلال، فى التربیة و علم النفس، اختلاف المفاهیم، بیروت، مرکز الدراسات الإستراتیجیة و
البحوث و التوثیق، 1994، فصل دوم و نیز منبع پیشین، همان صفحه.
[27]. الانفتاح على الثقافة الغربیة بدل التبشیر بها.
[28]. «إِنّى جاعِلٌ فِى الأَْرْضِ خَلیفَةً». بقره / 30
[29]. «یا أَیُّهَا الإِْنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ». طارق/6
[30]. التکیف.
[31]. اشاره به آیه‏ى شریفه‏ى: «وَ أَنَّهُمْ یَقولونَ ما لایَفْعَلونَ». شعراء/226
[32]. رنه هوبر R. Hubbert.
[33]. إِنّى بُعِثْتُ لأُِتَمِّمَ مَکارِمَ الأَْخْلاقِ. این حدیث را در منابع اهل سنت یافتم. ر.ک: متقى هندى، علاء
الدین على، کنز العمّال فى سنن الأقوال و الأفعال، تحقیق بکرى حیّانى و صفوة السقا، 16ج، مؤسسة الرسالة، بیروت 1989.م، ج3، ح 5217.
[34]. «یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ». جمعه/2
[35]. «إِذا جاءَکُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلْقَهُ وَ دینَهُ فَزَوِّجوهُ.» این حدیث را در منابع شیعى بنگرید در: کلینى،
محمد بن یعقوب، الکافى، به تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، 8 ج، تهران، دار الکتب الإسلامیة، سوم 1367، ج5، «باب آخر منه تزویج أم کلثوم»، ص 347، ح2؛ و در منابع اهل سنت نگر: قزوینى، محمد بن یزید (معروف به ابن ماجه)، السنن، به تصحیح و تعلیق محمد فؤاد عبد الباقى، 2ج، دار الفکر، بیروت، ج1، باب «الأکفاء»، ح 1967.
[36]. «تَخَیَّروا لِنُطَفِکُمْ فَإِنَّ الْعِرْقَ دَسّاسٌ». دو بخش حدیث، تا آنجا که مترجم جستجو کرد، هر کدام
مربوط به حدیثى دیگر است و نویسنده این دو بخش را تلفیق کرده است. مشابه این حدیث را در منابع شیعى ر.ک: احسائى، محمد بن على، عوالى اللئالى العزیزیة فى الأحادیث الدینیة، تحقیق مجتبى عراقى، 4ج، اول، قم، سید الشهداء، ج1، ص 259، ح32 و نیز: ج3، ص 301، ح 94. و در منابع اهل سنت: سنن ابن ماجه، ج1، ص 633، ح 1968، اما عجلونى تمام این احادیث را با وجود تفاوت در بخش دوم آنها، مجعول دانسته است. ر.ک: عجلونى، اسماعیل بن محمد، کشف الخفاء و مزیل الألباس عما اشتهر من الأحادیث على ألسنة الناس، 2ج، بیروت، سوم 1988، ج1، ح960؛ جزءبعدى‏آن‏هم یعنى «العِرق دسّاس»، درج2، ذیل شماره‏ى1730، جعلى‏شمرده‏شده است.
[37]. در این خصوص ـ به عنوان نمونه ـ ر.ک: جمال، دریه، «العلاقة بین المدرسة والحادقات والأهل فى
ریاض الأطفال». رساله‏ى کارشناسى از الجامعة اللبنانیة، معهد العلوم الاجتماعیة دانشگاه لبنان، پژوهشگاه علوم اجتماعى به سال 1992-1993. در این پژوهش مشخص شده است که نسبت مادرانى که کار نمى‏کنند و کودکانشان را به کلاس‏هاى آمادگى یا کودکستان مى‏فرستند، 81 درصد است.
[38]. ر.ک: عتریسى، طلال، فى التربیة و علم النفس، فصل سوم.
[39]. «الحکمةُ ضالّةُ المؤمنِ أنّى وجدها أخذها.»
[40]. «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أوتِىَ خَیْراً کَثیراً». بقره/269
 

تبلیغات