مبانی یونانی اخلاقی مسلمانان (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مطالعهى کتب علم اخلاق در جهان اسلام و یونان قدیم به روشنى تشابهى را بین مبانى آنها به ذهن متبادر مىسازد. ذهنیت اقتباس مبادى اخلاقى علماى اسلام از اندیشههاى اخلاقى یونانیان همچون دیگر مبادى فلسفى توسط فیلسوفان مسلمان، و به تبع آنها علماى اخلاق، سادهترین فرضیهى ممکن است. در این مطالعه سعى شده است تا به میزان صحت این فرض دست یابیم. حال، اگر این فرض درست باشد، روند این اقتباس چگونه بوده است و تا چه زمان ادامه پیدا کرده است؟ آیا خود اسلام نظریهى اخلاقى ندارد و این روند مسلمانان را تا چه حد از روح قدسى دین دور ساخته است؟ براى این منظور دیدگاههاى اخلاقى نمایندهى فکر یونانى، ارسطو، و تا حدى افلاطون، مورد مطالعه قرار گرفته و سپس با مهمترین کتب اخلاقى مسلمانان در پهنهى تاریخ اسلام، یعنى کتب یحیى بن عدى، ابوالحسن عامرى، ابن مسکویه، خواجه نصیر طوسى، محمد غزالى، فیض کاشانى، نراقیین و عبدالله شبّر مقایسه شده است. در این راستا میزان اقتباس و نوآورى آنها و نقش هر یک در این روند مورد بررسى قرار گرفته است.متن
مقدمه
مطالعه کتب علم اخلاق در جهان اسلام به روشنى تشابهى را بین مبانى آن با
مبانى اخلاقى ارسطو (322 ـ 384 ق.م.) و تا حدودى استادش افلاطون (347 ـ
429 ق.م.) به ذهن متبادر مىسازد. ذهنیت اقتباس مبادى اخلاقى علماى اسلام از
اندیشههاى اخلاقى ارسطو و افلاطون، همچون دیگر مبادى فلسفى توسط فیلسوفان
مسلمان، و به تبع آنها علماى اخلاق، سادهترین فرضیه ممکن است.
برخى از پرسشهایى که در اینجا مطرح مىشود عبارتند از این که: آیا این فرضیه
صحیح است و از لحاظ تاریخى قابل اثبات است؟ اگر درست است اندیشههاى
یونانى از چه طریق در بین مسلمانان راه پیدا کرده است؟ روند این اقتباس چگونه
بوده و تا چه زمان ادامه پیدا کرده است؟ این اقتباس تا چه حد نتیجهى یک فعالیت
علمى است؟ آیا این اقتباس را مىتوان یونانزدگى در اخلاق پنداشت و آیا چنانچه
برخى مطرح ساختهاند، همان تأثیرات غربزدگى را مىتوان بر آن بار کرد و گفت
این روند مسلمانان را از روح قدسى دین دور ساخته است؟[2]آیا در اسلام مبانى
اخلاق دینى شناخته شده نبوده است یا تصور بر این بوده که اسلام تنها تعلیمات
اخلاقى دارد و نظریهى اخلاقى براى آن قابل تصور نیست؟
براى پاسخ به هر یک از پرسشهاى مطرح شده، لازم است نخست با اندیشهى
اخلاقى ارسطو آشنا شویم تا بتوانیم آن را با اندیشههاى اخلاقى مسلمانان
مقایسه نماییم.
مبانى اخلاقى ارسطویى
مباحث نظرى اخلاقى در بین یونانیان به شدت تحت تأثیر سیاست و از شاخههاى
آن محسوب مىشد. به همین جهت اخلاق پا به پاى سیاست رشد داشت. نظریات
اخلاقى در بین خطابهها و رسالههاى مختلف حالت پراکنده داشت. این ارسطو بود
که نقش تدوینکننده و منتقد اخلاق یونانى را بر عهده گرفت و برآیند دیدگاههاى
آنها را در کتب اخلاقى خود آورد. در مجموعهى آثار ارسطو سه رساله دربارهى
اخلاق وجود دارد، ولى اکنون عقیده بر این است که دو تا از این سه رساله را
شاگردان ارسطو نوشتهاند. در خصوص اصالت قسمت عمدهى رسالهى سوم، یعنى
«اخلاق نیکوماخوس» شکى در میان نیست.[3]
«اخلاق نیکوماخوس» شامل ده کتاب است: کتاب اول: خیر براى آدمى؛ کتاب
دوم تا پنجم: فضایل اخلاقى؛ کتاب ششم و هفتم: فضیلت عقلانى، برخوردارى
انسان از شهوات و تسلیم نشدن در برابر آنها؛ کتاب هشتم و نهم: دوستى؛ و کتاب
دهم: لذت و سعادت.
هم و غم ارسطو در این کتاب قاعدهمند ساختن اخلاق بوده است، او به این طریق
مسایل اخلاقى را طبقهبندى و از یکدیگر تفکیک کرده است. به اعتراف خود او این
هدف کارى مشکل و خالى از قطعیت است. به نظر او اصولاً مسایلى چون «خیر و
صلاح ما در چیست؟»، مانند موضوعات مربوط به تندرستى و سلامت، ثبات ندارد.
از این رو، بیان کلى او از آنها، مانند خود موضوعات، مجمل و در موارد جزیىتر
خالى از قطعیت و صحت کامل است.[4]
1ـ اخلاق ارسطویى آشکارا غایتنگر است. وى معتقد است هر چیزى در این
عالم وظیفه و نقشى دارد. خیر هر چیز همان نقشى است که آن چیز در هستى به
سوى آن گرایش دارد.[5]هر چیزى براى چیز دیگر و به نوبهى خود آن چیز براى چیز
دیگرى است تا بالاخره مىرسد به غایت نهایى که همان خیر است. بدیهى است براى
تعیین راه و روش زندگى، شناسایى خیر داراى اهمیت است.[6]به نظر ارسطو خیر
اعلاى هر چیز همان فضیلت آن چیز است، چون ما فضیلت را همیشه به خاطر
خودش، نه به لحاظ غایت دیگرى، بر مىگزینیم. ما این فضایل را به منظور سعادت
انجام مىدهیم. خوشبختى امرى نهایى و مستغنى از غیر و غایت افعال است. محرک
همهى اعمال، گرایش به سوى خیر است و سعادت با فضیلت حاصل مىشود. جمع
فضایل سعادت است، چون سعادت امرى است کامل و مکتفى به نفس و غایت افعال
انسانى.[7]
2ـ از نظر ارسطو فضیلت نه فطرى و ذاتى بلکه اکتسابى است. به نظر ارسطو
سعادت فعالیت عقلانى توأم با کمال و فضیلت در تمام عمر است، نه دورهاى یا
لحظهاى از عمر.[8]به همین جهت، او فضیلت را از جنس ملکهاى نفسانى مىداند که
باعث مىشود همواره نفس بر وفق فضیلت فعالیت کند.[9]از نظر ارسطو شخصى
سعادتمند است که سعادت او تا آن حد که ممکن باشد، در زندگى دنیا و حتى پس از
مرگ، مستدام باشد.[10]
3ـ چنان که مشخص شد ارسطو سعادت را معلول نفس مىداند. به نظر او نفس،
نه آن گونه که افلاطون مىگفت جوهرى غیر مادى در کالبد ماده است، بلکه ناشى از
جسم زنده است که فعالیت موجود زنده را سازماندهى مىکند.
این که نفس انسان داراى قوایى است، معلوم نیست از چه زمان مطرح شده است.
بعضى گفتهاند افلاطون نظریهى سه جزئى بودن نفس را از فیثاغوریان گرفته است.[11]
خود افلاطون نظریهى قواى نفس را از قول «هومر»، سه جزئى گفته است.[12]افلاطون
سرمایهى اصلى هر جامعه را حکمت، شجاعت، خویشتندارى و عدالت مىدانست
که هر قشر از اقشار جامعه متکفل تأمین بخشى از آنهاست.[13]عدالت تعادل سه جزء
دیگر نفس است. به نظر افلاطون اجزاى نفس از حیث کیفیت و تعداد، همان اجزایى
است که اقشار جامعه را در شهر تشکیل مىدهند.[14]افلاطون مىگوید: واضح است که
چهار صفت در آن (مدینه فاضله) وجود دارد: حکمت، شجاعت، خویشتندارى و
عدالت.[15]حکمت، مخصوص زمامدار؛ شجاعت، مخصوص سربازان؛ و
خویشتندارى از آن نگهبانان. خویشتندارى عبارت از همآهنگى و توافق طبیعى
جزء پست و جزء شریف است. افلاطون در ادامه به تعریف عدالت مىپردازد و آن
را اعتدال سه قوهى عقل، شهوت و غضب مىداند.[16]
افلاطون در رسالهى تیمائوس این قوا را به بدن انسان تشبیه کرده است. جاى
ویژهى جزء عقلانى نفس را سر، جزء همت و اراده را سینه و جزء شهوانى را زیر
حجاب حاجز تعیین کرده است.[17]
در نظر افلاطون عقل باید چون ارّابهرانى، دو اسب اراده و شهوت را رهبرى کند
و به وسیلهى آنها پیش تازد. او از تمثیل دیگرى هم استفاده کرده، مىگوید: عقل باید
همچون چوپان، غضب را به مثابهى سگ چوپان به کمک گیرد.[18]
به عبارت کلىتر، به نظر افلاطون نفس داراى دو جزء است؛ یکى شریف و بهتر،
دیگرى پست و بدتر. اگر جزء شریف، یعنى عقل، بر شهوت و غضب تسلّط داشته
باشد، شخص صاحب عدالت، عفت و شجاعت خواهد شد، امّا در صورتى که جزء
بدتر، یعنى هوا و هوس، بر عقل غلبه یافت، نفس گرفتار ظلم، بىعفتى و غضب
خواهد شد.[19]
احتمالاً سقراط، افلاطون، ارسطو و دیگر فلاسفهى یونان، صورت ظاهرى افعال
بشر را مورد مطالعه قرار دادهاند و از قواى نفس بحث کردهاند. انسان طبعاً تمایلات
و علایقى دارد و از چیزهایى نفرت داشته یا از آن خوشش مىآید. همان طور که
عناصر جذب و دفع مىکنند و ویژگىهاى طبیعى شىء، جذب و دفع را کنترل
مىنماید حیوانات نیز شهوت و غضب دارند. حیوانات غرایز را کنترل نمىکند، بلکه
این غرایز است که آنها را وادار مىکند از چه چیز خوششان آید و از چه چیز بدشان
آید. انسان به جاى غریزه تفکّر و عقل دارد. انسانیت انسان اقتضا مىکند که انسان بر
اساس تعقل، شهوت و غضب خود را کنترل نماید.
در هر صورت، این اندیشه توسط ارسطو و شارحان و پیروان ارسطو پرورانده شد
و به عنوان قواى نفس جایگاه خاص خود را در کتب فلسفى و اخلاقى باز کرد و
مبناى علم اخلاق قرار گرفت.
از نظر ارسطو نفس بر دو قسم است: نفس معقول یا ناطقه و نفس غیر معقول.
نفس غیر معقول دو جزء قابل تشخیص دارد که یکى از آن اجزا بین تمام موجودات
زنده حتى گیاهان مشترک است. این نفس علت تغذیه و نمو است. نفس غاذیه یا نفس
نباتى با عقل ارتباطى ندارد.[20]جزء دیگر نفس غیرمعقول که نفس شوقى یا شَهَوى
است با عقل تعامل دارد و مىتواند فرمان عقل را بشنود. نفس شهوى در انسان
معتدل با مبدأ عقلى هماهنگ است و از آن پیروى مىکند.[21]این پیروى به مانند
اطاعت ما از نصایح پدر یا دوستان است که اختیارى است و به مثابهى امتناع در
استدلالى که الزامى باشد نیست. این که نصحیت و تشویق و توبیخ در افراد مؤر واقع
شود مىتواند دلیل این باشد که جنبهى غیر متعقل نفس تحت تأثیر نفس ناطقه قرار
مىگیرد.[22]
4ـ ارسطو فضایل را به دو نوع اخلاقى و عقلانى (عملى و نظرى) تقسیم مىکند؛
حکمت نظرى و حکمت عملى. حکمت و بینش فضیلت عقلانى و سخاوت و
عدالت فضیلت اخلاقى است.[23]فضایل اخلاقى آموختنى را فضایل عقلانى مىداند.[24]
فضایل عقلى، برگ و بار قابلیت هاى عقل است و فضایل اخلاقى حاصل ملکات،
خصوصیات، یا خصایل منش آدمى است و باید از راه عمل به آن دست پیدا کرد. از
تکرار اعمال نیک و بد صفات نیک و بد پدید مىآید. از نظر او فضیلت اخلاقى
ملکهاى است که نتیجه و زاییدهى عادت است.[25]این عادت را در ابتداى امر نتیجهى
گزینش عقل مىداند.[26]مثلاً براى این که سخاوتمند شوید باید موقعیتهایى که
سخاوت اقتضا مىکند عمل آگاهانه سخاوتمندانه انجام دهید. اگر شما به چنین
تلاشى مبادرت ورزیدید، پس از مدتى رفتار سخاوتمندانه عادت شده و از روى
طبع انجام مىگیرد. در این صورت، شخصى سخاوتمند مىشوید. نحوهى اجراى
اعمال عدالتآمیز با دیگران است که موجب مىشود ما عادل یا ظالم بشویم. در
برابر مخاطرات، به واسطهى بعضى از اعمال و خو گرفتن به بیم و هراس یا جرأت،
جمعى شجاع و گروهى ترسو مىشوند. حالِ بقیهى صفات مثل شجاعت و عدالت و
عفت نیز به همین منوال است. ارسطو عادت دادن کودکان را در تربیت امرى واجد
اهمیت ارزیابى مىکند.[27]
5 ـ به نظر ارسطو عامل رفتار فضیلتآمیز باید داراى سه خصوصیت باشد: اول
باید عامل به آنچه انجام مىدهد دانا و بصیر باشد. دوم عامل در انتخاب فعل مورد
نظر مرید و آزاد باشد و این فعل را به خاطر نفس فضیلت انجام داده باشد، به نحوى
که افعال فضیلتآمیز را بدان گونه که مردان بافضیلت اجرا مىکنند انجام دهد. سوم
به هنگام انجام دادن فعل داراى وضع روانى ثابت و غیر متزلزلى باشد.[28]
6ـ فضیلت در دیدگاه ارسطو حد وسطى بین دو حد افراط و تفریط است. هر دو
طرف افراط و تفریط رذیلت محسوب مىشوند، یکى به جهت زیادى (افراط) و
دیگرى به سبب نقصان (تفریط) رذیلت است. به نظر او انسان تنها در یک طریق
خوب است، در حالى که به طرق متعدد مىتواند بد باشد. او مقصود خود را از حد
وسط چنین بیان مىکند که مقصودم از حد وسط نقطهى متساوى البعد از دو طرف
نیست. بلکه حد وسط به لحاظ انسان چیزى است که بین حد افراط و تفریط باشد و
این حد براى همه یکسان نیست.[29]«حد وسط» باید نسبت به شخص مناسب، به
اندازهى مناسب، در وقت مناسب، با محرک مناسب و به طریق مناسب انجام گیرد.
تشخیص این مناسبتها نه کار هر کس است و نه آسان است. تنها عقول ورزیده و
سنجیده آن را در مىیابند و تشخیص آن با تجربه و ممارست و تکرار و عادت که
ملکه را ایجاد مىکند حاصل مىشود.
ارسطو اعتراف کرده است که همهى افعال اعتدالپذیر نیستند. به نظر او «همهى
افعال و انفعالات اعتدالپذیر نیستند، زیرا نام بعضى از آنها خود مشعر به بدى
آنهاست. مثل انفعالاتى چون بغض، بىحیایى، رشک و افعالى مانند زنا، دزدى و
قتل. نام تمام اینها و امور مانند آن مىرساند که آنها به خودى خود زشتند، نه از
لحاظ افراط و تفریط، پس به هیچ وجه نمىتوان در مورد آنها طریق صحیح را یافت
و پیروى از آنها همواره خطاست. خوبى و بدى در چنین امورى مثل ارتکاب زنا،
بستگى به این ندارد که زن مورد تجاوز یا زمان وقوع آن یا کیفیت انجام آن مناسب
باشد، زیرا چنین اعمالى در هر حال زشت و ناپسند هستند.»[30]
ارسطو در فصول چندى از کتاب اخلاق خود به مشخص کردن حد وسط و
جنبههاى افراطى و تفریطى آن پرداخته است. در این جا نمونههایى از آن را
مىآوریم:
افراط
حد وسط
تفریط
تهورشجاعتترسهرزگى (شره)عفتبىاحساسىاسرافسخاوتبخلخودستایىکرامت نفسفروتنىلاف زدنراستگویىخود کمبینىلودگىشوخطبعىکجخلقىتملّقرفاقتبىادبىظلمعدالتظلمپذیرى7ـ ارسطو رسالهى پنجم کتاب خود را به عدالت اختصاص داده است. از نظر
ارسطو عدالت و ظلم چند معنا دارد. او در ابتدا به دو نوع عدالت و ظلم اشاره
مىکند: عدالت کلى و عدالت جزئى. عدالت به معناى کلى پیروى از قانون و داشتن
انصاف است و ظلم به معناى کلى مخالفت با قانون و فقدان انصاف است.[31]این نوع
عدالت کاملترین فضیلت است، چون شخص در آن نه تنها در صدد احقاق حق
خود بلکه در صدد احقاق حقوق دیگران است و این کار دشوارى است.[32]عدالت جزئى با افتخار، پول و امنیت سروکار دارد. عدالت جزئى خود به دو
قسم عدالت توزیعى و عدالت اصلاحى تقسیم مىشود. در عدالت توزیعى تناسب
رعایت مىشود، یعنى در صورت تساوى استحقاق، توزیع کمّى اشیا مساوى خواهد
بود و در صورت عدم تساوى استحقاق، توزیع نامساوى خواهد بود.[33]در عدالت
اصلاحى که با امور کیفى سروکار دارد تساوى مجازات نسبت به شخص ظالم با هر
موقعیت اجتماعى که باشد رعایت مىگردد.[34]
8 ـ اراده و اختیار از نظر ارسطو: ارسطو معتقد است که اراده بین انسان و حیوان
مشترک است، ولى انتخاب عقلانى و اختیار که تمایل متأمّلانه به امورى است که
تحت قدرت اوست، مخصوص انسان است. وى توضیح مىدهد که چون فضیلت
مربوط به فعل و انفعالات انسان است و فعل و انفعالات یا ارادى و یا غیر ارادى
است، تنها به فعل و انفعالات ارادى، یعنى آگاهانه و آزادانه، تحسین و سرزنش تعلّق
مىگیرد. تنها این امور فضیلت محسوب مىشوند. بنابراین بر پژوهندهى فضیلت
ضرورى است بین این دو امتیاز قایل شود.[35]امور غیرارادى امورى است که به علت
اجبار یا نادانى واقع شوند. فعل ارادى فعلى است که محرک اصلى آن، خود فاعل،
نه امرى خارج از آن باشد. فعل آگاهانه فعلى است که فاعل در آن دچار ندامت و
پشیمانى نشده، بلکه از انجام آن احساس رضایت داشته باشد. فعل گاهى به سبب
جهل و گاه در حالت جهل انجام مىگیرد. مرد خشمگین جاهل نیست، بلکه در
حالت جهل فعلش را انجام مىدهد و این اجبار نیست. افعالى را که انسان به علت
خشم یا شهوت انجام مىدهد به حقیقت نمىتوان غیرارادى نامید چون محرک آن
خود فاعل است و او نیز به کیفیت جزئى فعل خود آگاهى دارد.[36]
9 ـ فضیلت عقلانى از نظر ارسطو: چنان که پیشتر اشاره شد ارسطو فضایل نفس
را به اخلاقى و عقلانى تقسیم کرده است. فضایل اخلاقى هدف و غایت را نشان
مىدهند، ولى فضایل عقلانى (حکمت نظرى ـ فرزانگى) صحت وسایل را براى
وصول به این غایت تأمین مىنمایند.[37]او پس از مباحث مرتبط با فضایل اخلاقى به
فضایل عقلانى مىپردازد. ارسطو جزء عقلانى نفس را نیز به دو بخش تقسیم مىکند؛
یک بخش که به شناخت امور ضرورى مىپردازد و جزء دیگر آن که به شناخت
امور ممکن (نه ضرورى و محال) مىپردازد که به آن عقل محاسبهگر گفته مىشود.
این جزء دوم عقل است که محاسبه مىکند و تصمیم مىگیرد. از آن جا که اندیشه و
حقیقتى که در این جا مطرح مىشود معطوف به عمل است او به این عقل، عقل عملى
مىگوید. حقیقت در مورد عقل عملى گزینش وسیلهى صحیح و طریق متناسب براى
رسیدن به غایت مطلوب است.[38]فرزانه یا حکیم کسى است که توانایى محاسبه و
سنجش و تصمیم و تدبیر را دارا باشد. در نتیجه فرزانگى (حکمت عملى) استعدادى
است موافق با قاعدهى صحیح (عقل) که توانایى عمل را در قلمرو امور خیر به انسان
مىبخشد. قلمرو خیر همان حسن اخلاق، حسن تدبیر در ادارهى خانه، شهر و کشور
است.[39]حکیم فرزانه سعى و تلاش دارد تا به بهترین خیراتى که براى انسان ممکن
است دست یابد. مطالب بعدى کتاب نیکوماخوس ارسطو مربوط به بىاعتدالى،
دوستى و محبت و لذّت است که مستقیماً مورد بحث ما نیست.
نقد و بررسى
نقد و بررسى اخلاق ارسطویى خود مىتواند موضوع یک مقالهى مستقل قرار
گیرد، ولى ما در این نوشته به بخشهایى از آن اشاره مىکنیم. قبل از هر چیز باید
اذعان کرد که ارسطو انصافاً نسبت به عصر خود کتاب متقن، جالب و پرمحتوایى
نوشته و به مبانى بلند و محکمى دست یافته است، به طورى که هنوز هم بعضى از
آنها مورد استفادهى اندیشمندان واقع مىشود. واقعیّت این است که ارسطو بسیارى
از این مبانى و اندیشهها را از دانشمندان و فیلسوفان عصر خویش اخذ کرده است و
در سراسر کتابش حال و هواى فرهنگ یونانى موج مىزند. با این حال نوآورى و
نظریهپردازى مستدل شخصى وى قابل انکار نیست. نظریات اخلاقى ارسطو با
یکدیگر و حتى با سایر اندیشههاى او هماهنگ و مرتبط است و همهى اینها جذّابیت
خاصى به کتاب بخشیده و متفکّرین دیگر را شیفتهى خود ساخته است.
اگر فلسفهى اخلاقى ارسطو را بپذیریم، در عین نظم و دیسپلین خشک و بىروح
حاکم بر آن، به ظاهر همه چیز روشن و مشخص است. فاصلهى امور اخلاقى از
یکدیگر متمایز و واقعنگرى در نسبیت حالات اشخاص در آن رعایت شده است.
با این همه از دیرباز نقطهضعفهاى اخلاق ارسطو از ذهن تیزبین اندیشمندان
دور نمانده است، با این حال، هجوم یکبارهى معاصرین به او رمقى براى آن به جاى
نگذاشته است. نمونه اشکالاتى که مىتوان بر نظریهى اخلاقى ارسطو وارد کرد به
قرار زیر است:
1ـ ابهام و کلىگویى آناست که گاه راه هر انتقادى را مسدود مىنماید. به عنوان
مثال خیر را غایت امور مىداند و این که واقعاً غایت هر چیز چه مىتواند باشد در نظر
مکاتب و مذاهب و با پیشرفت علوم قابل تغییر است. ارسطو با گفتن این که این قواعد
جامع نیست، هر مورد نقض را خنثى مىکند. حد وسط امور را مشخص ننموده و
نسبت به هر شخص و موقعیت، امر اخلاقى را چیزى معرفى کرده است. گاه حد
وسط امورى را بدون نام مشخص رها کرده و جاى نقد را بسته است. اگر گفته شود
فلان چیز در این جا اخلاقى است، چرا در آن جا اخلاقى نیست؟ مىگوید: موقعیت
فرق کرده است. اگر بگوییم چرا فلان چیز افراط و تفریط ندارد؟ مىگوید: افراط و
تفریط دارد ولى نام مشخصى ندارد. اگر بگوییم فلان فضیلت که حد وسط نیست،
مىگوید: حد وسط لازم نیست نسبت به دو طرف مساوى باشد، یعنى حد وسط لازم
نیست حد وسط باشد. و....
2ـ پاپکین در کلیات فلسفه دو انتقاد زیر را بر نظریهى ارسطو وارد مىداند: الف:
فضایلى چون وفاى به عهد یا راستگویى حد وسط ندارد. ظاهراً این فضایل بنا به نظر
افلاطون که مطلقانگار بود بهتر قابل توجیه است، بر خلاف فضایلى چون شجاعت
که به نظر ارسطو بهتر قابل توجیه است.[40]
سخن پاپکین در کل درست است. بسیارى از امور اخلاقى سه طرف نداشته بلکه
دو طرف دارند؛ چنان که در روایات شیعه هم اخلاقیات تحت عنوان اصحاب عقل
و جهل به دو شق تقسیم شده است. البته یکى از مثالهاى پاپکین یعنى راستگویى در
تقسیمات ارسطو ذکر شده است و او آن را حد وسط بین لافزنى و خود کمبینى
دانسته است. با این وجود تقسیم ارسطو دلچسب نیست، زیرا نه لافزنى افراط در
راستگویى محسوب مىشود و نه خود کمبینى تفریط در آن.
3ـ شخصى که خلق و خوى احساساتى دارد، رفتار معتدل و میانه برایش مناسب
نیست و نمىتواند با آن سعادتمند شود. ارسطو با مطرح کردن این که امور اخلاقى و
حد وسط نسبت به افراد مختلف متفاوت است باب این اشکال را بر خود بسته است.
4ـ ارسطو گاه فعل اخلاقى را در خود فعل جستجو مىکند و گاه با مطرح کردن
آزمایش و خطا به نتیجه توجه کرده و سودمندى فعل براى فاعل را مدرک اخلاقى
بودن فعل فرض کرده است، در حالى که انگیزه و نیت فعل نقش برجستهاى در
اخلاقى ساختن آن دارد، به طورى که گاه افعالى ظاهراً پسندیده هستند ولى انگیزه و
نیت فعل غیر انسانى و غیر الهى است.
5 ـ اعتراض عمدهاى که راسل از سیستم اخلاقى ارسطو نموده است، ماهیت غیر
انسانى و خشک همراه با تجویز بردهدارى و آزار آنها توسط اربابان مىباشد که
ارسطو آن را مجاز شمرده است و آن را عین عدالت دانسته است. این اشکال بیشتر
در تطبیق قواعد و مبانى و مصادیق است و کسى ممکن است ادعا کند که اصول و
قواعد صحیح است ولى ما تطبیق ارسطو را نمىپذیریم.
6 ـ یکى از نقطهضعفهایى که در نظریهى ارسطو وجود دارد این است که به
مسألهى حیات ابدى نپرداخته است. جاى این سؤل هست که اگر ما فطرتاً طالب
سعادتیم چرا راجع به سعادت ابدى نمىاندیشیم.[41]
ارسطو تعبیراتى دارد که موافق نظر فوق نیست. به طور نمونه مىگوید: خوشبختى
و سعادت موقّت براى سعادتمند شدن کافى نیست، بلکه سعادت باید همیشگى و
دایمى باشد.[42]
کاملترین سعادت وقتى میسر است که در طى یک حیات کامل ادامه یابد، زیرا
هیچ یک از اجزاى سعادت نباید غیر تام باشد. امّا این نوع حیات خیلى از شأن انسانى
والاتر است، زیرا این نوع زندگى تأمّلى (نظرى) به اعتبار انسان بودن میسّر نیست بلکه
از آن جهت میسّر است که پرتوى الهى در انسان وجود دارد. هر چه قدر این جزء
الهى در ترکیب آدمى والاتر باشد همان قدر بر فعالیت فضایل دیگر برترى دارد.
انسان باید تا حد امکان خودش را به ابدیت پیوند دهد و تمام قواى خود را به کار برد
که بر حسب شریفترین جزئى که در اوست عمل کند.[43]
«در نتیجه فعالیت خدا، که سعادت ابدى برتر از همه چیز است؟ جز
حیات تأمّلى چیز دیگرى نمىتواند باشد و در پیروى آن (گوییم)، از
تمام فعالیتهاى بشرى، آن عملى که فعل الهى نزدیکتر است
بزرگترین سرچشمهى سعادت خواهد بود.»[44]
آقاى مصباح در کتاب فلسفه اخلاق تفسیر خاصى از اعتدال کردهاند و اعتدال را
نقطهى مثبت نظریات ارسطو دانسته و گفتهاند: نظریهى اعتدال را عموم فلاسفهى
اسلامى قبول کردهاند. اعتدال، شیوهى رفع تزاحم بین قواى انسانى است. «هر انسانى
در زندگى یک مقدار مىتواند دنبال علم برود و اگر از آن حد تجاوز کرد به ضررش
تمام مىشود. هرکس به حسب وضع زندگى خود، شرایط بدنى و روحى، گاهى در
تحصیل علم تنبلى مىکند و این مذموم است، گاهى آن قدر افراط مىکند که به سایر
جهات زندگىاش نمىرسد، یک چنین حدى نیز مذموم است. مسألهى اعتدال به
عنوان معیارى براى عمل اخلاقى معرفى مىشود نه این که خود آن نتیجه، نصف آن
مطلوب و نصف دیگر نامطلوب است.[45](61)
ظاهراً ارسطو اخلاقیات را ملکه مىداند و اعتدال نیز یک ملکه است نه شیوهى
پیدا کردن فضیلت، و آن را مرتبط با توان انسان نمىداند که اگر بیش از اندازه
شجاعت به خرج دهد مذموم است یا کمتر عدالت داشته باشد مذموم است. به عبارت
دیگر، از نظر ارسطو علم خود فضیلت و حد وسط است و فضیلت براى قوهى عاقله
است و افراط و تفریط در علم دیگر نام علم ندارد، در حالى که با تفسیر فوق از
اعتدال، مفهوم علم تغییرى نکرده است.
7 ـ تکیهى اصلى ارسطو بر اخلاق و سعادت دنیوى است و حال آن که سعادت
محدود به دنیا نیست.
8 ـ ارسطو کمال انسان را به کمال قوهى عاقله مىداند. اوّلاً محدود کردن انسان
به دو قوهى عاقله و عامله با چه برهانى است. ثانیاً مگر کمال نفس محدود به علم
حصولى و درک کلیّات است. حال آن که علم حضورى و مکاشفه و درک حقایق از
طریق قلب بهتر مىتواند براى انسان کمالآفرین باشد. کمال انسان، کمال وجودى
است نه عقلى و کمال وجودى همان کسب صفات الهى است.
9 ـ نمىتوان قبول کرد که فعل اخلاقى فقط فعلى است که ناشى از ملکهى نفسانى
باشد. اگر رفتار سنجیده و با نیت صحیح انجام شود ولو از ملکهى نفسانى منشأ
نگرفته باشد فعل اخلاقى است.؟
10ـ مرحوم نراقى در جامع السعادات جملهاى ذکر کرده است که نشان مىدهد
اشکالى در ذهنش نسبت به ارسطو وجود داشته است. او گفته است که اگر معیار
فضیلت اعتدال و حد وسط است، معیار حد وسط چیست؟ و خود ایشان پاسخ داده
است که میزان اوساط را از شریعت مىگیریم:
«العادل فی کلّ واحد من هذه الأمور (اخلاق و افعال و معاملات و
سیاسات...) ما یحدث التساوی فیه بردّ الافراط و التفریط إلى الوسط و
لاریب فی انّه مشروط بالعلم بطبعة الوسط حتّى یمکن ردّ الطرفین إلیه
و هذا العلم فی غایة الصعوبة و لایتیسّر إلا بالرجوع إلى میزان معرّف
للأوساط فی جمیع الأشیاء و ما هو إلا میزان الشریعة الإلهیّة الصادرة
عن منبع الوحدة الحقّة الحقیقیّة.»[46]
سؤل این جاست که اگر ما براى شناخت حد وسط از شریعت استفاده مىکنیم و
دیگران از عرف و آراى محموده، دیگر چه نیازى به طرح مسألهى حد وسط وجود
دارد و نظریهى حد وسط چه نقشى مىتواند ایفا کند؟
11ـ ارسطو از یک طرف فضایل اخلاقى را نتیجهى عادت دانسته و از طرف
دیگر آن را به وسیلهى قوهى عاقله دانسته است. اوّلاً: این دو سخن یک نوع تعارض
آشکار است. ثانیا:ً عادت چگونه مىتواند حد وسط را به وجود آورد؟ خود قوهى
عاقله چگونه فضیلتساز است؟ آیا خود قوهى عاقله به اعتدال رسیده است یا خیر؟
فضایل را خودش درک مىکند یا از عرف مىگیرد؟ اگر خود عقل اعتدال دارد،
قوهى عاقله غیر معتدل چگونه اعتدال ایجاد مىکند؟ اگر قوهى عاقله اعتدال را از
عرف اقتباس مىکند، دیگر چه نیازى به تئورى حد وسط داریم؟
12ـ گاهى دو رذیلت افراط و تفریط نسبت به یک فضیلت به یک اندازه فاصله
ندارند. ممکن است که یکى از این رذایل از حد وسط دورتر باشد. مثلاً عفت فضیلت
قوهى شهویه است، دو رذیلت شره و خمودى از مشتهیات قوهى شهویه آن قدر که
شره و شهوترانى مفرط مذموم است، مذموم و مکروه نیست.
13ـ گاه افراط و تفریط مربوط به متعلّق آنهاست نه مربوط به خود قوا و گاهى
هم مربوط به خود قواست نه متعلّق آنها. مثلاً ترس از امور وهمى را نا بهجا مىدانند،
امّا خوف از خدا بهجاست. حبّ دنیا مذموم و سرچشمهى همهى رذایل است امّا
حب خداوند و اولیاى او ممدوح است، ولى در جایى نفس افراط در غضب و
جاهطلبى و همچنین نفس تفریط و کنار گذاشتن کامل غضب مذموم است. حکمت
اگر براى مکارى و حیلهگرى به کار رود مذموم است و نامش افراط در قوهى عاقله و
شیطنت است و لیکن اگر موشکافى او در امورى چون الهیات و خداشناسى باشد
بسیار خوب و فضیلت است. پس معلوم مىشود که صرف اتکا به مبادى درونى و
عدم توجّه به محرّکات و متعلّقات بیرونى چه قدر کوتاهبینى مىآورد.
حال اگر فرض کنیم که رجوع به متعلّقات لازم است دیگر این اخلاق موجود
بىفایده مىشود، چون تئورى حد وسط براى این بود که فضایل و رذایل را نشان
مىداد وحال مىبینیم که براى تشخیص خوبى و بدى به جاى دیگرى رجوع
مىکنیم.
14ـ رشد اخلاقى و روحى را چگونه باید فهمید؟ اگر در نفسى تسالمى میان قوا
برقرار شود دیگر رشد لازم را ندارد؟ به عبارت دیگر، همچنان که از چند عنصر،
انواعى از ترکیبات مىتوان ساخت، قوا نیز در سطوح و درجات مختلف تعادل و
تسالم مىکنند و رشد اخلاقى فى الواقع مطابق این تئورى رفتن از تعادلى پایین به
تعادل بالاتر است. پس یا باید بر خروج از تعادل صحّه نهاد و یا باید رشد را مذموم
شمرد که هر دو اشکال دارد، به هر روى تئورى اعتدالى تئوریى استاتیک است و در
باب رشد سخن آموزندهاى ندارد.[47]
انتقادات وارد بر اخلاق ارسطویى، بر علماى اخلاق مسلمان که آن را پذیرفتهاند
نیز عیناً وارد است. جالب این جاست که این نوع اخلاق به مرور براى علماى اخلاق
اسلامى مسلّم تلقّى شده و تقریباً بدون انتقاد آن را پذیرفتهاند. شیوهى استنتاج و
بحث ارسطو بیشتر استقرایى و ندرتاً قیاسى بود، ولى شیوهى کتب علماى اخلاق ما
معمولاً اقتباسى است که با استفاده از روایات و گاه آیات آن را تقویت نمودهاند. در
هر صورت، جاى تأسف بسیار است که کلمات ارسطو پس از چند هزار سال در
آخرین کتاب فلسفى ما نهایه الحکمه بدون نقد و بررسى نقل مىشود و گاه در تأیید
آن از روشهاى عقلانى نیز استفاده مىشود.[48]جاى تأسّف است که از کنکاشهاى
عمیقى که در دیگر علوم اسلامى مثل فقه و اصول دیده مىشود در علم اخلاق که
هدف بعثت پیامبر صلىاللهعلیهوآله تکمیل آن است خالى است.
* * *
گسترش روزافزون اندیشههاى یونانى در عصر ترجمه، اندیشمندان عقلگراى
مسلمان را شیفته و مجذوب تفکّر یونانى در زمینههاى مختلف ساخت. نمونهى این
شیفتگى در کتاب جاویدان خرد ابن مسکویه به وضوح هویداست. در این کتاب
نویسنده به سبک کتب حدیث دینى، سخنان قصار فیلسوفان و اندیشمندان را در
معرض نمایش مسلمانان قرار داده است.
از حدود قرن سوم هجرى مباحث اخلاقى بین اندیشمندان مسلمان با طرح
مسألهى حسن و قبح عقلى شروع گردید. با گسترش نهضت ترجمه و شکوفایى تمدن
اسلامى اندیشههاى اخلاقى و تدوین کتب مستقل در موضوع اخلاق نمود قابل
توجّهى پیدا کرد و دربارهى اخلاق کتب مستقل تدوین گردید. مهمترین کتب
اخلاقى که امروزه در اختیار مسلمانان قرار دارد و مىتواند موضوع بحث ما را
پوشش دهد به ترتیب تاریخى عبارتند از:
1 ـ تهذیب اخلاق، یحیى بن عدى (متوفى 364 ه . ق).
2 ـ السعادة و الاسعاد، محمد بن یوسف عامرى نیشابورى (متوفى 381 ه . ق).
3 ـ تهذیب اخلاق، محمد بن یعقوب رازى مسکویه (متوفى 421 ه . ق).
4 ـ اخلاق ناصرى، خواجه نصیرالدین طوسى (متوفى 672 ه . ق).
5 ـ احیاء العلوم، ابوحامد محمد غزالى (متوفى 771 ه . ق).
6 ـ محجة البیضاء و حقایق، ملامحسن فیض کاشانى (متوفى 1090 ه . ق).
7 ـ جامع السعادات، محمد مهدى نراقى (متوفى 1209 ه . ق).
8 ـ اخلاق، سید عبدالله شبّر (متوفى 1242 ه . ق).
9 ـ معراج السعادة، ملا احمد نراقى (متوفى 1244 ه . ق).
لازم به تذکّر است که نحلههاى فکرى دیگرى چون عرفا، اهل شعر و ادب،
متکلمین و اصولیین مسلمان نیز در ترویج مسایل اخلاقى در تمدن مسلمانان نقش
وسیعى داشتهاند ولى کتب یاد شده نقش اصلى را ایفا مىکرده است.
تهذیب الاخلاق یحیى بن عدى
شاید قدیمىترین کتاب مستقل اخلاقى که در آن به مبانى نظرى پرداخته شده این
کتاب است. این کتاب از استناد مطالب اخلاقى به معارف دینى خالى است و کاملاً
اخلاق عرفى را مطرح کرده است. یحیى بن عدى در تعریف اخلاق، بنابر مشرب
ارسطو، بدون این که در کتاب خود از آنها نامى برده باشد، اخلاق را حالت نفسانى
عادت شده مىداند:
ان الخُلقَ، هو حال النفس، بها یَفعل الانسانُ افعالَه بلا رویة و لااختیارٍ،
و الخلق قد یکون فى بعض الناس غریزة و طبعاً، و فى بعضهم لا یکون
الا بالریاضة و الاجتهاد.
خُلق حالتى نفسانى است که باعث مىشود انسان افعالش را بدون تأمل
و اختیار انجام دهد....
نویسنده در این کتاب، انسانها را ذاتاً فرمانبردار هوا و هوسهاى پست مىداند.
به همین جهت نیازمند فرمانروایانى هستند که آنها را به حالت اعتدال در آورند.[49]
این سخن بدون کلمهى «ذاتاً» که به نظر مىرسد استنباط نویسنده از دیدگاههاى
افلاطون و ارسطو است بقیه عیناً دیدگاههاى آنان است.
عدى، به پیروى از افلاطون و ارسطو، قواى نفس را سه تا دانسته، ولى از آنها
تحت عنوان نفس شهوانى، نفس غضبیه و نفس ناطقه یاد مىکند. عدى به پیروى از
ارسطو مىگوید: در بین این نفوس نفس شهوانیه، میان آدمیان و دیگر حیوانات
مشترک است و همهى لذات جسمانى و شهوات همچون میل به خوردن و آشامیدن
و همخوابگى بدان مربوط مىگردد. نفس شهوانى به غایت نیرومند است و هرگاه
آدمى بر آن چیره نگردد او بر آدمى استیلا مىیابد.[50]
انسان در نفس غضبیه نیز با حیوانات مشترک است. این قوه مبدأ خشم، گستاخى
و چیرگى است و از نفس شهوانى نیرومندتر است. اگر بر آدمى چیره شود از نفس
شهوانى مضرتر است و به درندگان شبیهتر است.
این تنها نفس ناطقه است که انسان را از حیوانات متمایز مىسازد. این نیرو علاوه
بر اندیشه و ادراک و تشخیص، نیکىها را نیک و بدىها را بد مىیابد و به وسیلهى
آن، دو قوهى شهوت و غضب را در خود تهذیب و رام مىکند و تحت فرمان در
مىآورد.[51]
فضایل ناشى از این قوه، دانش، ادب، خویشتندارى از پستى و زشتى، سرکوبى و
جهت بخشى به دو قوهى خشم و شهوت است. رذایل ناشى از این قوه، پستى،
خدعه، چاپلوسى، مکر و رشک و ریا و... است.
علت تفاوت مردم از حیث اخلاق، میزان نیرومندى نفس ناطقهى آنهاست. این
نیروست که نیکى یا بدى یا تعادل نفس را ایجاد مىکند. صفات پسندیده به میزان
تلاش و کوشش افراد و تأثیر آنان از محیط زندگى بستگى دارد.[52]
السعادة و الاسعاد، محمد بن یوسف عامرى
کتاب السعادة و الاسعاد بیشتر به یک تلخیص همراه با شرح بر کتاب اخلاق
نیکوماخوسى ارسطو با چاشنى سخنان افلاطون و دیگر حکماى یونان و ایران و هند
شبیه است. ایشان مثل کتب شرح حوزههاى علمیه با قال و اقول، کتاب را تدوین
نموده است. مرحوم مجتبى مینوى که این کتاب را با خط خود نسخهبردارى کرده
است در مقدمهى کتاب مىگوید:
این کتاب مشتمل بر اصول اخلاقى و تدابیر عملى است که در حیات دنیا
از براى سعد شدن و سعید کردن ضرورى شناخته شده است. این اصول و
تدابیر را مؤّف کتاب از ترجمههاى عربى مؤّفات افلاطون و ارسطو و
سایر فلاسفهى یونانى استخراج کرده و با نکات و تعلیمات و اندرزها و
دستورها و حکایاتى که در کتب ایران و هند و عرب یافته است و
مناسب و مؤد گفتههاى یونانیان تشخیص داده است در آمیخته و کتابى
در سیرت و اخلاق انسانى و قوانین سیاست و اصول تربیت و تدبیر
منزل از آن ترتیب داده است.[53]
عامرى در ابتداى کتاب به بیان مفهوم سعادت، تحت تأثیر حکماى یونان
پرداخته و در آخر به تبعیت از ارسطو ملاک سعادت دنیوى را حکمت و جرأت بر
مخالفت با نفس دانسته که ظاهراً از تقسیم فضیلت به اخلاقى و عقلانى اخذ کرده
است.
او به تبعیت از ارسطو، از تعریف خیر شروع مىکند و خیر از نظر ارسطو و تفاوت
آن با لذت و الم را شرح مىدهد و به توضیحى در مورد اقسام فضیلت که عبارت از
خلقى و نظرى است مىپردازد.
«قال: الفضائل قسمان خُلقیة و نظریة. قال: و الخُلقیة کالطهارة و العفة
و النجدة. قال: و النظریة کالعلم و العقل و الحکمة.
و اقول: الخلقیة هى الانسیة و النظریة هى العقلیة. و اقول: الانسیة هى
مترکبة من النفس البهیمة و من النفس الناطقة و اما النظریة فانها بسیط
لانها انما تکون من النفس الناطقة فانها بسیطة لانها انما تکون من
النفس الناطقة النظریة و هى العاقلة فاما الاول فانها متعقلة و
لیست بعاقلة.»[54]
«فضیلت بر دو قسم است: اخلاقى و نظرى. فضیلت اخلاقى همچون
پاکیزگى و پاکدامنى، و فضیلت نظرى مثل علم، عقل و حکمت. من
مىگویم: فضیلت اخلاقى همان فضایل انسانى و فضیلت نظرى همان
فضیلت عقلانى است. فضیلت انسانى از همکارى نفس حیوانى و نفس
ناطقه حاصل مىگردد ولى فضیلت نظرى به تنهایى ناشى از نفس ناطقه
یا نفس عاقله است. فضیلت عقلانى مشابه عقل است ولى فضیلت دوم،
عقلانى محض است.»
عامرى، از صفحهى 70 کتاب به بسط و توضیح نظریهى حد وسط ارسطو
مىپردازد و مىگوید:
«قال ارسطاطالیس: یمکن ان یقال فى الفضیلة بانها توسط بین
رذیلتین... وسط الشىء بذاته هو المتباعد فى طرفیه باستواء و هو شىء
واحد فى الاشیاء کلّها لا کثیر... وسط المضاف الینا هو الفاضل... فضایل
و الرذایل لیست لنا بالطبع و لکنها فینا بالطبع.»
ارسطو مىگوید: فضیلت حد وسط بین دو رذیلت است. وسط هر چیز
شىء واحدى است که از دو طرف به اندازهى مساوى از آن دور است.
آنچه نسبت به ما حد وسط است برتر است. فضیلت و رذیلت فطرى ما
نیست ولیکن در درون ما به صورت طبع در مىآید.
عامرى به دنبال بحث حد وسط و مثالهاى آن به بحث پیرامون آزادى، اختیار،
محبت و انواع آن، تکبر و حیا با استفاده از دیدگاه حکمایى چون افلاطون، لسولن و
اومیرس پرداخته است. او مطالبى دربارهى شجاعت و غضب نیز مىآورد. این بخش
از کتاب در اقسام دوستى و عدالت تقریباً عیناً شبیه اخلاق نیکوماخوس ارسطو
تدوین شده است.
عامرى، در کتاب سوم به سیاست مدن و تدبیر منزل و تربیت کودک مىپردازد.
تهذیب اخلاق، ابن مسکویه
دومین و مهمترین کتاب اخلاقى تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق احمد بن
یعقوب الرازى ابن مسکویه (متوفى 421 ه .ق.) است. این کتاب هنوز هم یکى از
کتب مهم مرجع براى علماى عصر ماست. بانوى مرحوم، امین اصفهانى، این کتاب را
تحت عنوان اخلاق به فارسى ترجمه کرده است. او در مقدمهى کتاب مىنویسد:
بهترین کتابى که در موضوع اخلاق براى ترجمه یافتم، همین کتاب بود.
امام خمینى رحمهالله در کتاب چهل حدیث، از ابن مسکویه به عنوان محققى کبیر یاد
مىکند که کتاب تهذیب الاخلاق او نفیس، کمنظیر در نیکویى ترتیب و حسن بیان
است.[55]ایشان در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل در مبحث غضب مىگوید:
ما بحث غضب را عیناً از کلام ابن مسکویه ـ حکیم عالىمقام ـ ترجمه
کردیم زیرا بهتر از کلام آن حکیم در این باب چیزى نداشتم.[56]
1 ـ ابن مسکویه غرض از تألیف کتابش را حاصل شدن ملکهى افعال جمیل
عنوان کرده و مىگوید: بدون شناخت نفس و کمال و غایت و قواى نفس چنین هدفى
ممکن نیست، لذا ابتدا به اثبات روحانى بودن و غیر جسمانى بودن نفس پرداخته
است و به تبعیت از ارسطو این علم را از شؤون فلسفهى عملى دانسته است. او ابتدا به
تعریف خیر و شر پرداخته، مىگوید:
الخیرات التى هى کمالنا و التى من اجلها خلقنا و نجتهد فى الوصول الى
الانتها.[57](14)
2 ـ ابن مسکویه مبحث قواى نفس را از افلاطون اخذ کرده و میان قواى نفس و
فضایل اخلاقى ارتباط ایجاد کرده و معتقد است سه قوهى عاقله، غضبیه و شهویه
موجب سه فضیلت حکمت، شجاعت و عفت مىشود و هماهنگى آنها موجب
فضیلت عدالت خواهد شد. او این فضایل را جنسى قرار داده است که با یکدیگر
متباین هستند. او انواع زیادى را تحت این اجناس آورده است که معلوم نیست این
کار از ابتکارات خود اوست یا از کسى اقتباس کرده است. ممکن است وى از
اسلاف خود، به ویژه از مکتب ابوسلیمان سجستانى المنطقى که تأثیر آثار او را در
کتاب تهذیب مذکور ملاحظه مىکنیم استفاده کرده باشد.[58]
3 ـ ابن مسکویه قواى نفس را به سه قسم تقسیم کرده، مىگوید:
الف) قوهاى که فکر مىکند، تمیز مىدهد و نظر به حقایق امور دارد.
ب) قوهاى که به سبب آن غضب و قوت و شهوت حاصل مىشود و اقدام
به ترس و بیم و شوق بر تسلط و رفعت و اقسام کرامات حاصل مىشود.
ج) قوهاى که به سبب آن شهوت و طلب غذا و علاقه به لذات حسى
خوردن و ترسیدن و ازدواج حاصل مىگردد و این سه قوه با یکدیگر
متباین هستند. بعضى از این قوا به دیگرى ضرر وارد مىکند و گاه یکى
دیگر را باطل مىسازد و نمىگذارد فعلى انجام دهد.[59]
ابن مسکویه تقویت و تضعیف این قوا را به طبیعت، عادت و تربیت مربوط
مىکند. او قوهى ناطقه را مربوط به دماغ و مغز دانسته و قوهى شهویه را به کبد و
قوهى غضبیه را به قلب مربوط مىداند. نامهاى دیگر این سه قوا را به ترتیب بهیمیه و
سبعیه نام نهاده است و در آخر نتیجه مىگیرد که:
واجب است عدد فضایل و رذایل به حسب اعداد این قوا باشد.[60]
4 ـ تا این جا مسکویه افلاطونى است، ولى در مورد توازن قوا یا فضایل به
نظریهى حد وسط ارسطو مىپیوندد. او مىگوید:
وسطیة الفضائل...و لما کانت هذه الفصائل هى أوساطاً بین اطراف و
تلک الاطراف هى الرذایل... و ینبغى ان تفهم من قولنا ان کل فضیلة فهى
وسط بین رذایل... اذا انحرفت الفضیلة عن موضعها الخاص بها ادنى
انحراف قربت من رذیله أخرى و لمتسلم من العیب بحسب قربها من
تلک الرذیلة التى تمیل الیها... ان الاطراف التى تسمى رذائل من الافعال و
الاحوال و الزمان و سایر الجهات کثیرة جداً. و لذلک دواعى الشر أکثر
من دواعى الخیر.[61]
5 ـ مسکویه در فصل دوم به طبع اولیهى انسان مىپردازد و پس از ذکر نظریات
حکماى یونان سرانجام نظریهى ارسطو را در نیکوماخوس مىپذیرد که وجود یا
تحقق جوهر انسان تابع ارادهى خداوند است اما بهبود و اصلاح حال او در اختیار
خود او قرار دارد:
الذى ینبغى ان یعلم الان ان وجود الجوهر الانسانى متعلق بقدرة فاعلة
و خالقة تبارک و تقدّس اسمه تعالى فامّا تجوید جوهره فمفوّض الى
الانسان و هو معلّق بارادته.[62]
6 ـ مسکویه بلافاصله از این بحث به کمالات خاص انسان مىپردازد و آن را
تقسیم مىکند به عالمه و عامله که از طریق کمال اول به علم کامل مىرسد و از طریق
کمال دوم به منش کامل نایل مىگردد.
فصل سوم کتاب تحت عنوان «فرق بین خیر و سعادت» نظریات اصلى اخلاقى ابن
مسکویه را تشکیل مىدهد. وى در ابتدا خود بیان مىکند که از گفتار ارسطو آن طور
که فرفوریوس تفسیر کرده است استفاده نموده است. این نشان مىدهد که
فرفوریوس که به وسیلهى اسحاق بن حنین در دوازده کتاب به عربى ترجمه شده بود
و الان در دست نیست استفاده نموده است.
7 ـ مسکویه به پیروى از ارسطو خیر را غایت اشیا مىداند و ادامه مىدهد که
وسیله نیز مانند هدف ممکن است خیر محسوب شود اما سعادت یا رفاه خیر نسبى
است؛ خیر براى یک فرد:
ان الخیر على ما حده و استحسنه من آراء المتقدّمین هو المقصود من
الکل و هى الغایة الاخیر و قد یسمّى الشىء النافع فى هذه الغایة خیراً،
فأما السعادة فهى الخیر بالاضافة الى صاحبها و هى کمال له.[63]
وى طبقهبندى ارسطو را با کمى تفصیل البته مطابق نظر ارسطو ذکر مىکند و سپس
بر این نظر وى تأکید مىورزد که درست است سعادت روحانى والاتر و عالىتر است
مع ذلک نیازمند به سعادت دنیوى است و بى آن به دست نخواهد آمد.
ارسطو طالیس یقول: ان السعادة الالهیة و ان کانت کما ذکرناها من
الشرف و سیرتها ألذ و اشرف من کلّ سیرة فانها محتاجة الى السعادات
الاخر الخارجة لان تظهر بها و الا کانت کامنة غیر ظاهر...[64]
در فصل چهارم و پنجم به ترتیب بحث از عدالت و محبت و دوستى است.
مسکویه در این دو فصل هم از ارسطو بسیار متأثّر است و همان تقسیمات ارسطو
دربارهى عدالت و دوستى را ذکر مىکند. مسکویه در اواخر فصل پنجم و فصل
ششم از فرهنگ اسلامى بسیار تأثیر پذیرفته است. او هر چند در دیگر بخشهاى
دیگر کتاب نیز در تأیید نظریات خود از کتاب و سنت و متفکرین مسلمان مطالبى
عنوان کرده است ولى آنچه قابل توجه است این است که در سراسر کتاب متون اسلام
و فرهنگ اسلامى در حاشیه قرار دارد.
تقسیمبندى اخلاق از نظر مسکویه
ابن مسکویه اجناس فضایل را چهار قسم گرفته است که هر یک داراى حد افراط
و تفریط و حد وسط هستند. سفاهت و ابلى در برابر حکمت که حد وسط آن است
قرار دارد. اقسام حکمت عبارتند از: ذکاوت، یاد، تعقل، سرعت فهم و قوت فهم.
صفاى ذهن و آسانى تعلّم از نشانههاى حکمت هستند.
عفت فضیلت دوم است که شهوت و سردمزاجى حد افراط و تفریط آن است.
اقسام عفت عبارتند از: حیا، انتظام، خوشعهدى، مسالمت، وقار و ورع. صبر بر
شهوت، حریت، قناعت و سخاوت از آثار عفت هستند. سخاوت خود اقسامى دارد.
کرم، ایثار و مواسات از آثار سخاوت هستند.
شجاعت جنس سوم است که در برابر آن ترس و بىباکى قرار دارد. شجاعت آثار
و لوازمى دارد که بزرگمنشى، یارىرسانى، بزرگى همت، ثبات قدم، صبر بر
مصیبت، حلم و شهامت از آن قبیل هستند.
عدالت حد وسط و جنس چهارم است که ظلم کردن و ظلمپذیرى حد افراط و
تفریط آن است. صداقت، قضاوت نیکو، دوستى، صلهى رحم، عبادت، مروت،
ترک کینه و ترک دشمنى از اقسام و آثار آن از نظر ابن مسکویه است. مسکویه براى
هر یک از اقسام نیز تا توانسته است تلاش نموده تا افراط و تفریط فرض کند. نام
برخى را ذکر کرده و بعضى از آنها را ذکر ننموده است.[65]
اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى
مهمترین کتاب اخلاقى خواجه نصیر طوسى اخلاق ناصرى است. وى چنانچه در
مقدمهى کتاب متذکر شده است، با واسطهى تهذیب الاخلاق ابن مسکویه این کتاب
را تنظیم نموده است. طبیعى است که او از این طریق اخلاق خود را بر مبانى فلسفهى
یونانى افلاطون و ارسطو بنا کرده است.
1 ـ خواجه موضوع علم اخلاق را نفس انسانى از آن جهت که از او افعالى ارادى
که جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد دانسته است. ایشان اکثر مبادى
این علم را مربوط به علوم طبیعى مىداند.[66]
2 ـ نفس را که جوهر بسیط دارد، داراى دو شأن ادارک معقولات و تدیبر و
تصرّف در بدن مىداند.[67]او بر همین اساس دو فضیلت و سعادت براى انسان قابل
فرض مىداند؛ یکى کمال قوهى نظرى و دیگرى کمال قوهى عملى.[68]
3 ـ خواجه در فصل سوم کتاب به قواى نفس اشاره دارد. وى مىگوید: در علم
نفس مقرّر شده است که نفس انسانى را سه قوّت متباین است که به اعتبار آن قوّتها،
مصدر افعال و آثار مختلف مىشود؛ به مشارکت ارادت. چون یکى از آن قوّتها بر
دیگران غالب شود دیگران مغلوب یا مفقود شوند. یکى قوّت ناطقه که آن را نفس
ملکى خوانند و آن مبدأ فکر و تمییز و شوق نظر در حقایق امور بود؛ و دوّم قوّت
غضبى که آن را نفس سبعى خوانند و آن مبدأ غضب و دلیرى و اقدام بر اهوال و
شوق تسلّط و ترفّع و مزید جاه بود؛ و سیّم قوّت شهوانى که آن را نفس بهیمى
خوانند و آن مبدأ شهوت و طلب غذا و شوق التذاذ به مآکل و مشارب و مناکح بود.
پس عدد فضایل نفس به حسب اعداد این قوا تواند بود.
او نفس را بر سه قسم نباتى و حیوانى و انسانى تقسیم کرده است. نفس نباتى دو
کار دارد: الف) تغذیه، به کمک جاذبه، ماسکه، هاضمه و دافعه. ب) تولید مثل، به
کمک غاذیه و مصوّره.
نفس حیوانى نیز دو کار دارد: الف) ادراک آلى با حواس باطنى، مثل حس
مشترک، خیال، فکر، وهم و ذکر و حواس ظاهرى پنجگانه. ب) تحریک ارادى با
جذب نفع (شهوت) و دفع ضرر (غضب).
نفس انسانى (قوهى نطق) دو شاخه دارد: عقل نظرى: توجه به حقایق موجودات؛
و عقل عملى: توجه به تصرّف و تمییز بین مصالح و مفاسد.[69]
4 ـ خواجه با اشاره به کلام ارسطو خیر را بر دو قسم مطلق و اضافى تقسیم کرده
است. خیر مطلق را غایت همهى غایات مىداند و خیر نسبى یا اضافى را به نسبت به
مطلق و شخص رونده قابل سنجش مىداند.[70]
5 ـ به نظر خواجه هم فضیلتْ وسطى است و رذایل که به ازاى او باشند به منزلهى
اطراف، مانند مرکز و دایره... به ازاى هر فضیلتى رذیلتهاى نامتناهى است؛ چه،
وسط محدود به اطراف نامحدود است و شرایط هر فضیلتى به حسب هر شخص
مختلف مىشود.[71]
وى اظهار مىکند:
به ازاى هر فضیلتى دو جنس رذیلت باشد که آن فضیلتْ وسط بود و آن
دو رذیلتْ دو طرف.[72]
ایشان سپس تقسیمات دوازدهگانهاى براى حکمت، شجاعت، عفّت و عدالت
ذکر مىکند و آنگاه انواع هر یک را بر مىشمرد.
تقسیمبندى فضایل اخلاقى و شاخههاى حکمت و شجاعت، عفّت و عدالت
خواجه نصیر تقریباً عیناً اقتباس از کتاب تهذیب الاخلاق ابن مسکویه است. به همین
جهت ذکر دوبارهى این تقسیمات تکرار خواهد بود.[73]
خواجه نصیر در سرتاسر کتاب اخلاق ناصرى، با شرح مستوفا سعى در تطبیق
اخلاق ارسطویى با شرع دارد. او در در ادامهى کتاب به مبحث عدالت به سبک
ارسطویى مطالب را دنبال مىکند و سعى دارد عدالت اسلامى را نیز بر آن بیفزاید.
خواجه در مسألهى معالجهى امراض نفس و کسب فضایل و دفع رذایل از آیات و
روایات بهرهى فراوان برده است. او سپس از تدبیر منزل و سیاست مدن سخن به میان
مىآورد. نکتهى عجیب از خواجه نصیر این است که در مبحث تربیت و تدبیر منزل
بخشى را در آداب شراب خوردن باز کرده است و مىگوید:
باید که سخن بر ندیم قطع نکند، و در همهى احوال اقبال به مهتر اهل
مجلس کند و استماع سخن او را باشد بى آنکه به دیگران بىالتفاتى
کند... باید که به هیچ حال چندان مقام نکند که مست گردد... پس اگر
ضعیف شراب بود، اندک خورد یا ممزوج کند... اگر حریفان مست
شوند جهد کند تا از میان ایشان بیرون رود....[74]
احیاء العلوم، ابو حامد محمد غزالى
دیدگاههاى اخلاقى ابو حامد غزالى را باید در احیاء العلوم جستجو نمود، هر
چند وى در مقاصد الفلاسفه نیز اشاراتى به قواى نفس و شیوهى عملکرد آن دارد.
غزالى سعى در نگاه استقلالى به اخلاق دارد و دوست ندارد تحت تأثیر اندیشهاى از
متون دینى باشد، ولى با این حال در تهافت الفلاسفه، نظریات ارسطو و افلاطون را به
نحوى مورد تأیید قرار داده است.
1 ـ ابوحامد احیاء العلوم را به چهار بخش «عبادات»، «عادات»، «مهلکات» و
«منجیات» تقسیم کرده است. فقط دو بخش اخیر آن مربوط به اخلاق مىشود. نوع
تقسیم مسایل اخلاقى این مطلب را به ذهن متبادر مىکند که غزالى اخلاق را به دو
قسمت، یعنى فضایل و رذایل تقسیم کرده است. وى مىگوید: آنچه مرا بر آن داشت
که کتاب را بر چهار ربع تقسیم کنم دو چیز بود: اولى و انگیزهى اصلى این بود که این
تقسیمبندى در تحقیق و تفهیم ضرورى است.
به نظر غزالى علمى که آخرتگراست، دو نوع است: علم معامله و علم مکاشفه.
منظور از علم مکاشفه آن چیزى است که از آن کشف معلوم مد نظر است، ولى در
علم معامله غیر از کشف، عمل نیز مقصود است. او هدف کتاب احیاء العلوم را تنها
علم معامله مىداند.
غزالى علم معامله را بر دو قسم دانسته است: علم ظاهر (علم به اعمال و جوارح)
و علم باطن (اعمال قلب). آنچه بر جوارح جارى است یا عبادت است یا عادت. علم
باطن متعلّق به احوال قلب و اخلاق نفس است که تقسیم مىشود بر آنچه مذموم و
آنچه محمود است.[75]
2 ـ ابوحامد همچون دیگر علماى اخلاق نظریات اخلاقى مورد قبول خود را در
ابتداى ربع سوم که در واقع شروع کتاب اخلاق اوست بیان نموده است. وى نخست
به توضیح معانى الفاظ نفس، روح، عقل و قلب به شرح زیر مىپردازد.
قلب: لفظ قلب دو معنى دارد: الف) گوشت صنوبرى شکل که غرض اطباع است.
ب) لطیفهى ربانى روحانى که حقیقت انسان است و آن مُدرِکى است عالم و عارف
و مخاطب و معاتب و مُطالَب که تعلّقى به قلب جسمانى دارد و هر جاى کتاب از آن
یاد شده منظور همان قلب لطیف است. علم معامله صفات قلب و احوال آن را شرح
مىدهد و علم مکاشفه حقیقت آن را توصیف مىکند.
روح: روح نیز دو معنى دارد: الف) جسم لطیفى است که منبع آن مرکز قلب
جسمانى است. ب) لطیفهى ربانى عالم مُدرِک انسان. روح امر عجیب ربانى است که
اکثر عقول و اندیشهها از درک حقیقت آن عاجزند: «قُلِ الرّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[76].
نفس: نفس نیز دو معنا دارد: الف) معنى جامعى از قوهى غضب و شهوت در
انسان است که منظورِ حدیث نبوى است:
«أعدى عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک»[77]؛
دشمنترین دشمنان تو نفسى است که در میان جان شماست.
ب) لطیفهى ذکر شدهاى است که حقیقت انسان است. این نفس به اوصاف
مختلف بر حسب اختلاف احوال توصیف مىشود. هنگامى که سکون و آرامش
داشته باشد و اضطراب آن در اثر مقابله با شهوات از بین رفته باشد به آن «نفس
المطمئنه» گفته مىشود و اگر سکون تمام نشده و هم مدافع و هم معترض نفس
شهوانى باشد به آن «نفس لوّامه» گفته مىشود و اگر اعتراض را ترک کرد و مطیع
شهوات و انگیزههاى شیطانى گردید به آن «نفس الامّارة بالسّوء» گفته مىشود. منظور
از نفس امّاره همان نفس به معنى اول است که مذموم است در نهایت ذم و به معنى
دوم محمود مىباشد چون ذات و حقیقت انسان است و عالم به خداوند و سایر
معلومات است.
عقل: عقل را نیز دو معناست: الف) منظور علم به حقایق علوم است و عبارت
است از صفتى عملى که محل آن قلباست. ب) گاه از آن منظور مُدرِک علوم است
و منظور از آن همان لطیفه است. گاه منظور از آن محل ادارک است:
فاذن قد انکشف لک ان معانى هذه الاسماء موجودة و هو القلب
الجسمانى و الروح الجسمانى و النفس الشهوانیة و العقل العلمى و فهذه
أربعة معان یطلق علیها الالفاظ الاربعة و معنى خامس و هى اللطیفة
العالمة المدرکة من الانسان.[78]
3 ـ غزالى براى قلب لشکریانى که در ظاهر و باطن هستند معرفى کرده است.
لشکریان ظاهر مثل حواس پنجگانه و بدن و لشکریان باطن که شهوت و غضب
هستند. براى جلب منجیات و دفع مهلکات هر یک نیازمند لشکر دیگرند که همان
ادراک است.
فجملة جنود القلب تحصرها ثلاثة اصناف: صنف باعث و مستحث، اما
الى جلب المنافع الموافق کالشهوة و اما الى دفع الضار المنافى کالغضب و
قد یعبّر عن هذا الباعث بالارادة. الثانى: هو المحرّک للاعضاء الى تحصیل
هذه المقاصد و یعبّر عن هذا الثانى بالقدرة... و الثالث و هو المدرک
المتعرّف للاشیاء کالجواسیس و هى قوة البصر و السمع و الشم و
اللمس، و هى مبثوثة فى اعضاء معینة و یعبّر عن هذا بالعلم و الادراک و
مع کل واحد من هذه الجنود الباطنة و جنود ظاهرة و هى الاعضاء
المرکبّة من اللحم والشحم و العصب و الدم و العظم.[79]
غزالى از این جا به بعد نگاه ارسطویى را وارد مبانى اخلاقىاش مىکند. در نظر
غزالى انسان هرگاه از لشکر علم و حکمت و تفکر کمک بگیرد، حزب اللّه است و
اگر از لشکر شهوت و غضب یارى بجوید به حزب شیطان مىپیوندد. پس اگر از فکر
و حکمت کمک نگرفت و لشکریان غضب و شهوت بر او مسلّط شدند یقیناً به
هلاکت مىافتد و «خسر خسراناً مبیناً» و این حال اکثر مردم است که عقلشان
مسخّر شهوات آنهاست و شیوههاى مختلف استیفاى شهوات را از آن استنباط
مىکنند.
النفس متى استعانت بالعقل و ادبت الحمیة الغضبیة و سلّطتها على
الشهوة و استعانت بإحدیهما على الآخر، تارة بان یقلل مرتبة الغضب و
غلوائه و بمخالفة الشهوة و استدراجها، و تارة بقمع الشهوة و قهرها
بتسلیط الغضب و الحمیة علیها و تقبیح مقتضیاتها، اعتدلت قواها و
حسنت اخلاقها.[80](34)
شهوت و غضب، ظاهر و باطن آن، در حیوانات نیز وجود دارد ولى علم
به حقایق مخصوص انسانهاست، چون علوم کلیه ضرورى از خواص
عقل است. اما ارادهى انسانى که همراه با ادراک عقلى به عاقبت امور و
طریق صلاح در آن بر وجه مصلحت اعمال مىشود غیر از ارادهى شهوى
حیوانات است بلکه ضد آن است.
4 ـ غزالى انسان را مرکب از چهار چیز مىداند. بنابراین ترکیب، اوصافى براى
انسان حاصل مىشود که عبارتند از: سبعیه، بهیمیه، شیطانیه و ربّانیه.
و کل انسان ففیه شوب من هذه الأصول الأربعة أعنى الربانیّة و
الشیطانیة و السبعیة و البهیمیة و کلّ ذلک مجموع فى القلب و کان
المجموع فى اهاب الانسان خنزیر و کلب و شیطان و حکیم.[81]
باید توجه داشت که تعبیراتى همچون سبع و بهیمه و خنزیر و کلب و حکمه همان
تعبیراتى است که ابن مسکویه از آن استفاده مىکرد ولى غزالى تعبیر شیطان را اضافه
کرده و یک قوهى اضافى براى انسان نسبت به نظر مسکویه قایل شده است. ظاهراً
این ویژگى را براى انسان از روایات زیادى که در مورد تحریکات شیطان آمده است
استفاده مىکند و وصف ربانى را که به جاى وصف حکمت و نفس ناطقهى ابن
مسکویه و ارسطو به کار برده از روایات خواطر استفاده نموده است. غزالى نظر
خاصى در مورد خواطر دارد که ریشههاى آن را ولفسن در کتاب فلسفه علم کلام
بحث کرده است.[82]
5 ـ غزالى دیدگاه مشائى در مورد قواى نفس را پذیرفته و مىگوید: در آن چیزى
که انکار آن در شرع واجب آید وجود ندارد و امورى است که مشهود است و خدا
عادت را بدانها جارى فرموده است.
وى نفس حیوانى را به دو بخش مُدرکه و محرّکه تقسیم مىنماید. مُدرکه خود بر
دو نوع تقسیم مىشود: مُدرک ظاهرى که همان حواس پنجگانه است و مُدرک
باطنى: که عبارتند از قوهى خیال صور اشیاى مرئى، قوهى وهم و سوم قوهى مفکّره.
مُحرّکه نیز بر دو قسم است: یکى مُحرّکهى باعثه و انگیزاننده که به آن نزوعیه و
شوقیه نیز گفته مىشود. به این معنا که هرگاه در قوهى خیال صورت مطلوب یا مورد
نفرت ارتسام یابد بخش دیگر مُحرّکه، یعنى محرکهى فاعله و مباشره را جهت
تحریک بر مىانگیزد. مُحرکهى باعثه خود دو شعبه دارد: قوهى شهویه و قوهى
غضبیه. قوهى مُحرکهى فاعله نیز در اعصاب و عضلات پراکنده مىشود و آن را
متشنج مىنماید.
نفس عاقلهى انسانى هم دو قوه دارد: قوهى عالمه و قوهى عامله و هر یک از آن
دو را به اشتراک لفظى عقل گویند. قوهى عالمه درک حقایق کلى را به عهده دارد
ولى قوهى عملى به تربیت بدن و تدبیر آن و اصلاح اخلاق اهتمام مىورزد. این قوه
پیوسته باید بر سایر قواى بدنى مسلّط باشد و سایر قواى بدنى به تأدیب وى مؤّب
باشد تا هیأتهایى پدیدار شود که آنها را فضایل گویند. اگر قواى بدنى مسلّط شود و
نفس منقاد او شود هیأتهایى انقیادى از صفات تن که بدان رذایل گویند مرتسم
مىشود.[83]
شبیه همین تعابیر را ایشان در احیاء العلوم، کتاب شرح عجائب نیز بیان کرده است،
با این تفاوت که در احیاء العلوم جنود قلب را سه تا دانسته: شهوت، غضب و علم. او
این دیدگاه را بر دو تعبیر قرآنى تطبیق کرده که: اگر استعانت به علم و حکمت پیدا
کرد حزب اللّه مىشود ولى اگر لشکر شهوت و غضب را بر نفس خود مسلّط کرد
ملحق به حزب شیطان خواهد شد.[84]از این روست که ایشان اجتماع چهار نوع از
صفات را در انسان قابل جمع مىداند: صفات درندهخویى، حیوان صفتى، شیطنت و
ربوبیت.
چنان که ملاحظه شد غزالى نیز ریشهى نظریهى اخلاقى خود را از قدما و ارسطو
و افلاطون گرفته است. به نظر او قواى نفس اگر شهوت و غضب را تحت سیاست
صفات ربانى قرار دهد، در قلب صفات ربانى و الهى حاصل مىشود، این صفات
عبارتند از: علم، حکمت، یقین، احاطه به حقایق اشیا، معرفت امور به صورت
حقیقى آن.
لاستغنى عن عبادة الشهوة و الغضب و لانتشر الیه من ضبط خنزیر
الشهوة، و رده الى حد الاعتدال صفات شریفة مثل: العفة و القناعة و
الهدوّ و الزهد و الورع و التقوى و الانبساط و حسن الهیئة و الحیاء و
الظرف المساعدة و امثالها و یحصل فیه من ضبط قوة الغضب و قهرها و
ردّها الى حد الواجب صفة الشجاعة و الکرم و النجدة و ضبط النفس و
الصبر و الحلم و الاحتمال و العفو و الثباب و النّبل و الشهامة و الوقار
و غیرها.[85]
باید توجه داشت که غزالى در سرتاسر کتاب به این مبانى ملتزم نمىماند و از آن
در جهت تقسیم فضایل و رذایل استفاده نمىکند.
اخیراً کوشش پارهیى از ناقدان مصروف این بوده است تا نشان دهند که ارادهى
اخلاقى غزالى نیز تماماً یا اغلب مأخوذ از مکاتب ارسطویى و نوافلاطونى و یا از
فیلسوفان مسلمانى بوده که نظام فلسفىشان روحاً و اساساً یونانى بوده است، از این
رو قدر و اصالت چندانى ندارد. باید گفت: غزالى نامبردارترین مؤّف مسلمان در
علم الاخلاق است و یک محقق پر مطالعه بوده و به همین دلیل تبحّر کاملى در
آراى یونانیان داشته و از آنها هم تأثیر پذیرفته است اما به هیچ وجه درست نیست که
بپنداریم وى آراى ابتکارى و اصلى خود را مدیون فلسفهى یونان است. برعکس، او
مخالف فلاسفه و آراى کفرآمیز آنان بود.
غزالى در سراسر آثارش بر آموزههاى اسلامى تکیه مىکند. ارزشهایى کاملا
ناشناخته براى یونانیان چون تصوّف روح فراگیر اخلاق غزالى است. وى به شرح
مبسوط فضایل قهرمانى از قبیل شجاعت و امثال آن نمىپردازد و بیشتر بر این تکیه
مىکند که شخص پس از گسستن علایقش با این جهان ـ دستکم علایق روحى ـ
مىباید به تطهیر قلب مشغول گردد.[86]
7 ـ بد نیست در انتها، ترتیب بحث رذایل و فضایل مطرح شده توسط غزالى را در
احیاء العلوم جهت مقایسه با گذشتگان ذکر کنیم.
او مهلکات را به صورت کتاب ـ کتاب این گونه دستهبندى کرده است: کتاب شرح
عجایب القلب، کتاب ریاضة النفس، کتاب کسر الشهوتین: شهوة البطن و شهوة
الفرج، کتاب آفات اللسان، کتاب ذم الغضب و الحقد و الحسد، کتاب ذمّ الدنیا،
کتاب ذمّ المال و البخل، کتاب ذمّ الجاه و الریاء، کتاب ذمّ الکبر و العجب و کتاب ذمّ
الغرور.
غزالى منجیات را نیز به این ترتیب در احیاء العلوم مورد بحث قرار داده است:
کتاب التوبة، کتاب الصبر و الشکر، کتاب الفقر و الزهد، کتاب التوحید و التوکّل،
کتاب المحبة و الانس و الشوق و الرضا، کتاب النیّة والصدّق و الاخلاص، کتاب
المراقبة و المحاسبة، کتاب التفکّر و کتاب ذکر الموت و ما بعده.
8 ـ با توجه به مطالب فوق این نکته درست است که غزالى سعى دارد از فلسفهى
زمان خود دورى جوید، ولى باید اذعان کرد که او در بخش نظریات اخلاقى کمتر به
این کار موفّق بوده است و تنها تفاوت وى با دیگر علماى اخلاق عمده نکردن
مسألهى حد وسط ارسطویى بوده است که در بین آنان مسلّم فرض مىشد. البته این
گرایش او و عدم خودباختگى وى به فلسفهى یونان قابل تقدیر است و قدم کمى
نیست که غزالى برداشته است. همین حرکت او باعث شد در بین اهل سنت روند این
شیفتگى تا حدودى قطع شود و در بین شیعیان نیز این گرایش تضعیف یا تعدیل گردد.
تفاوت اخلاق قبل از غزالى و بعد از غزالى در این است که در اخلاق قبل از
غزالى روح اجتماعى و سیاسى یونانى حاکمیت دارد و از آموزههاى دینى به عنوان
کمک بهره برده مىشود. این اخلاق خودبنیاد است و اگر آموزههاى دینى را از آن
حذف کنیم خللى در آن ایجاد نمىشود. در اخلاق بعد از غزالى روح حاکم روح
انزوا و تصوّف و آخرتگرایانه حاکم است و آموزههاى دینى نقش محورى دارد و
اگر مبانى ارسطویى را از آن برداریم در بسیارى از موارد تنها انسجام و نظم و
تقسیمبندى اخلاق به هم مىریزد ولى در اصل اخلاق خللى ایجاد نمىشود.
محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء و حقایق، مولى محسن فیض کاشانى
مرحوم مولى محسن فیض کاشانى دو کتاب اخلاقى مهم دارد: یکى محجة
البیضاء که اصلاح احیاء العلوم غزالى است و از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
ویژگى این کتاب در این است که بر اندیشهى اخلاقى غزالى جامهى علمى شیعه
پوشانده است. البته ایشان در فلسفهى اخلاق حاشیه مهمى بر نظرات مرحوم غزالى
نداشته و آن را تلقّى به قبول کرده است. دوم کتاب حقایق که شباهتهاى زیادى به
احیاء العلوم غزالى دارد. در ابتداى کتاب، شبیه ربع عبادات، ایشان بحث علم و
عقاید را آورده است ولى مباحث بعدى احکام را در اواخر کتاب آورده است. ربع
عادات را نیاورده ولى ربع مهلکات و منجیات را تقریباً بتمامه ولى به صورت
مختصر و به همراه روایات شیعى ذکر کرده است.[87]
باب سوم کتاب با نظریات اخلاقى شروع مىشود و در آن چهار قوهى نفس
یعنى: شهوت و غضب و حکمت و شیطنت و صفاتى که در اثر پیروى از این قوا در
نفس پدید مىآید مطرح گردیده است. نکتهى قابل توجّه این است که غزالى بحث
خواطر ربّانى و شیطانى را جدا از نظریهى اخلاق خود ذکر کرده ولى ایشان در کتاب
حقایق این مبحث را با نظریهى اخلاقى خود تلفیق نموده است.[88]
جامع السعادات، شیخ مهدى نراقى
جامع السعاداتاز مهمترین و جامعترین کتب اخلاقى شیعه است که به صورت
مستقل توسط یکى از علماى شیعه در سه جلد به طبع رسیده است. این کتاب با
وجودى که از محجّة البیضاء مختصرتر است ولى این برترى را دارد که تحقیقى
مستقل است.
1 ـ مرحوم نراقى در ابتداى کتاب خود، حقیقت انسان را دو بخش کرده است:
روح یا سر، و بدن یا علن. و براى هر یک مُهلکات و مُنجیاتى فرض نموده است. او
در ابتدا به اثبات تجرّد نفس پرداخته و سپس از مُنجیات به عنوان سعادت ابدى و از
مهلکات به شقاوت سرمدى تعبیر نموده است و کسب و اجتناب آنها را واجب
شمرده است. فضایل ضرورى را مترادف با حد وسط و اجتناب از رذایل را اجتناب
از اطراف آن گرفته است.
فالتخلّى عن الثانیة (مهلکات) و التحلّى بالأولى (منجیات) من أهمّ
الواجبات و الوصول الى الحیاة الحقیقیة بدونهما من المحالات، فیجب
على کلّ عاقل أن یجتهد فى اکتساب فضائل الاخلاق الّتى هى الأوساط
المثبتة من صاحب الشریعة و الاجتناب عن رذائلها الّتى هى الاطراف.[89]
ظاهر عبارت نشانگر این معنى است که شریعت مطابق حد وسط حکم اخلاقى
داده است. یا آنچه شریعت حکم کرده مطابق است با حد وسط و آنچه نهى کرده
است اطراف فضایل یعنى افراط و تفریط آنهاست.
مرحوم نراقى تخلّى و تحلّى را زمینهساز فیوضات قدسى عنوان کرده و مثال آیینه
که غزالى در این باب زده است را متذکّر شده که تا کدورت را از آن برکنار نکنى
صور در آن به خوبى نمایان نمىشود.
2 ـ ایشان دو چیز را در تربیت مؤثّر گرفته است: یکى مزاج و طبیعت اشخاص را
و دیگرى تربیت خانوادگى را. ایشان ابتدا گفتهاند: بعضى از مزاجها انسان را مستعد
بعضى از ویژگىهاى اخلاقى مىکند. بعضى را خالى از آن در نظر گرفتهاند:
فانا نقطع بان بعض الاشخاص بحسب جبلّته و لو خلّى عن الأسباب
الخارجیّة بحیث یغضب و یخاف و یحزن بادنى سبب و یضحک بأدنى
تعجّب، و بعضهم بخلاف ذلک و قد یکون اعتدال القوى فطریّا بحیث
یبلغ الانسان کامل العقل فاضل الاخلاق غالبة قوة العاقلة على قوتى
الغضب و الشهوة کما فى الانبیاء و الائمة علیهمالسلام و قد یکون مجاوزتها عن
الوسط کذلک بحیث یبلغ ناقص العقل ردى الصفات، مغلوبة عاقلتة
تحت سلطان الغضب و الشهوة کما فى بعضى الناس.[90]
چنان که ملاحظه شد ایشان انبیا و ائمه را فطرتاً معتدل القوى دانستهاند و بعضى
مردم دیگر را فطرتاً مُفرط و خارج از حد وسط و شاید بقیهى مردم را از نظر فطرى و
طبیعى بین این دو حد از فضیلت و رذیلت فرض نمودهاند. سپس ایشان به بحث
تربیت پرداخته و انسان را قابل تربیت مىدانند و مىگویند این که قبول نکنیم انسان
مىتواند تغییر اخلاق دهد لازمهاش بطلان شرایع و اخلاق است. به سبب وجود خُلق
یا مزاج است یا عادات که فعلى را بدون تأمل و تکلف انجام مىدهیم و آنچنان ادامه
مىدهیم تا ملکه شود وفعل بهراحتى ازانسان صادرشودولو با مزاج مخالفباشیم. در
اینصورتاست کهلفظ خُلق که «ملکة للنفس مقتضیة لصدور الأفعال بسهولة من دون
احتیاج الى فکر و رویة»[91]که درنظرایشان همتعریفاخلاقاست،مصداقپیدا مىکند.
3 ـ مرحوم نراقى به پیروى از غزالى به بحث نفس و مرادف بودن آن با روح،
عقل و قلب و این که خواطر بر قلب عارض مىشود پرداخته و قوهى وهمیّه شیطانیه
را به قواى نفس افزوده است. وى به پیروى از مشى ارسطویى قوهى غضبیه سبعیه و
قوهى شهویه بهیمیه را هم جزء قواى نفس دانسته است.
مرحوم نراقى خیر را بر دو قسم دانسته است: خیر مطلق و خیر مضاف. خیر مطلق:
مقصود از آن ایجاد کل است؛ چون کل است که تشویق مىکند و آن غایة الغایات
است. خیر مضاف: آن چیزى است که به وسیلهى آن به خیر مطلق مىرسیم. و
سعادت: رسیدن هر شخص با حرکت ارادى نفسانى به کمالى است که در جبلّ و ذات
وى تمایل به آن وجود دارد. ایشان در تأیید این تقسیم به کلام ارسطو استشهاد
مىکنند.
نراقى در مورد قواى نفس مفصّلتر بحث کرده است. او براى انسان چهار قوّه
برشمرده است: قوهى عقلیهى ملکیه، قوهى غضبیهى سبعیه، قوهى شهویهى بهیمیه و
قوهى وهمیّهى شیطانیه.
عقل شأنش ادراک حقایق امور و تمیز بین خیر و شر است و امر به افعال خوب و
نهى از صفات مذموم مىکند. قوهى دوم موجب صدور افعال درندگان مثل غضب و
بغض و آزار به انسانهاى دیگر مىشود. قوهى سوم فقط افعال حیوانات و عبودیت
فرج و شکم و حرص به آنها را موجب مىشود. قوهى چهارم شأنش استنباط وجوه
مکر و توصّل به عرضهاى شیطانى و خدعه است.[92]
ایشان وهم و خیال و متخیله را سه قوهى متباین و همین طور متباین با سه قوهى
دیگر نفس دانسته، وظیفهى آن را ادراک جزئیات شمرده است. وظیفهى خیال
ادراک صور، شأن متخیله را ترکیب مُدرکات جزئى و صور است. او مىگوید این
ادراکات یا مطابق واقع و نفس الامر و یا اختراع نفس است. در هر صورت یا از
مقتضیات عقل و شرع و از وسایل رسیدن به مقاصد صحیح است و یا از دواعى
شیطان است. بر اساس اولى وجودش خیر و کمال و بر اساس دومى شر و فساد است.
وضعیت در همهى قوا به همین صورت است.[93]
مرحوم نراقى انسان را به مملکتى تشبیه نموده است که شاه یا حکیم قوهى عاقله
و کلب قوهى غضبیه و خنزیر قوهى شهویه و شیطان قوهى وهمیهى آن است.[94]
4 ـ مرحوم نراقى در مورد خیر نیز به دنبال ارسطو رفته است:
ثمّ الظاهر من کلام ارسطاطالیس: انّ الخیر المطلق هو الکمالات النفسیة
و المضاف ما یکون معدّاً لتحصیلها کالتعلیم و الصحّة أو نافعاً فیه
کالمکنة و الثروة.[95]
ایشان مىفرمایند ارباب نظر مصادیق سعادت را چند چیز دانستهاند. عدهاى
حقیقت سعادت را عقل و علم و عدهاى عشق و عدهاى زهد و ترک دنیا گرفتهاند،
ولى به نظر ما سعادت در جمع آنهاست:
لا تحصیل السعادة الاّ باصلاح جمیع الصفات و القوى دائماً فلا تحصل
باصلاحها بعضاً دون بعض و وقتاً دون وقت... صرّح الحکماء و بان
غایة المراتب للسعادة ان یتشبه الانسان فى صفاته بالمبدأ.[96]
5 ـ ظاهر کتاب جامع السعادات نشانگر این است که ایشان خواسته دو نحلهى
ارسطویى و غزالى را با یکدیگر جمع کند. به همین جهت، بر خلاف غزالى و فیض،
در تقسیم کلى کتاب از تهذیب الاخلاق ابنمسکویه و خواجه نصیر پیروى کرده و
حد وسط را ملاک فضیلت قرار داده و گاهى کلماتى از آنها نیز نقل کرده است.
نراقى، در باب نفس، عدالت، در بعضى از شقوق، خواطر شیطانى و رحمانى، از
تقسیمبندى غزالى و احیاء العلوم بهره برده است.
نراقى در مورد حد وسط مىگوید: اجناس فضایل چهار چیز است و اجناس
رذایل هم در نظر ابتدایى چهار چیز مىنماید: جهل ضد حکمت، جبن ضد شجاعت،
شره ضد عفت و جور ضد عدالت. اما پس از تحقیق معلوم مىشود که فضیلت یک
حد معین بیشتر ندارد و تجاوز از آن حد چه به صورت افراط و چه به صورت تفریط
منجر به رذیلت مىگردد. پس فضایل به منزلهى اوساط هستند ولى رذایل شبیه
اطراف، و وسط تعدّد قبول نمىکند ولى اطراف تعدادشان نامتناهى است. مجرد
انحراف از فضیلت در هر طرف منجر به رذیلت مىشود و ثبات فضیلت و استقامت
در این خط مستقیم بسیار مشکل است.
وسط بر دو نوع است: وسط حقیقى و وسط اضافى و پیدا کردن وسط حقیقى
بسیار مشکلاست. و در هر صورت هر چه شخص به وسط حقیقى نزدیکتر باشد
کاملتر است و اگر خارج شد داخل در رذیلت شده است. ایشان مىفرمایند چون
اطراف حد وسط کثیر است و همهى آنها نیز نام معیّنى ندارند، امکان شمردن جمیع
نیست. اصولاً عالم اخلاق، وظیفهى بیان اصول و قوانین کلى اخلاق را بر عهده دارد،
نه شمردن همهى اجزاى آن را. آنچه لازم است بیان شود تنها این است که به ازاى هر
فضیلتى دو جنس رذیلت هست. پس اگر چهار فضیلت داشته باشیم اجناس رذایل
هشت تا خواهد بود.
نکتهى مهم در این جا نقد ایشان از اجناس رذیلت عدالت به ظلم و انظلام است
که اظهار مىکند:
الحقّ انّ العدالة مع ملاحظة ما لاینفکّ عنها من لازمها لا طرف واحد
یسمّى جوراً و ظلماً.[97]
نکتهى دیگر این که ایشان رذایل ظلم و انظلام در کتب قدما و انواع فضایل تحت
جنس عدالت که در کتب قدما تلقّى به قبول شده است را نمىپذیرد و مىگوید: ظلم و
عدالت برایند همهى فضایل و رذایل هستند. چون عدالت ضبط عقل عملى تحت
عقل نظرى است و جامع کمالات است و ظلم جامع نقایص و حقیقت ظلم وضع
الشىء فى غیر موضعه است که شامل همهى رذایل است. پس انواع فضایل و رذایل
را باید تحت قواى سهگانهى عقلیّه، غضبیّه و شهویّه گرفت. با این تفاوت که بعضى از
آنها فقط متعلّق قوّهى عاقله و بعضى فقط متعلّق به قوّهى غضبیّه و بعضى فقط متعلّق به
قوّهى شهویّه و بعضى به دو تا از آنها و بعضى به هر سه مربوط است. مرحوم نراقى
تقسیم کلى مباحث را نیز بر همین مبنا قرار داده است:
المعالجات الخاصّة الامراض النفس و له أربعة مقامات: الأوّل: ما یتعلّق
بالقوّة العاقلة من الرذائل و الفضائل و کیفیّة علاج الرذائل، الثانى: ما
یتعلّق بالقوّة الغضبیّة من الرذائل و الفضائل و کیفیّة العلاج، الثالث: ما
یتعلّق بالقوّة الشهویّة من الرذائل و الفضائل و کیفیّة العلاج، الرابع: ما
یتعلّق بالقوى الثلاث أو بإثنین منها.[98]
ایشان عامل خیر و شر را به تبع غزالى و با استفاده از روایات طریق اهل سنت،
خواطر الهامى ملک و وسوسههاى شیطانى مىدانند و مىگویند: اگر انسان تابع
شهوت و غضب شد شیطان مجال وسوسه پیدا مىکند و اگر ذکر خدا گفت او رفته و
ملک تنها الهام مىکند.[99]
6 ـ مشکل پذیرش مبناى حد وسط در تطبیق آن با واقعیّات کاملاً خود را نشان
مىدهد. مرحوم نراقى در مقام تقسیم فضایل و رذایل سعى کرده به هر صورت که
شده فضایل و رذایل را بر مبناى حد وسط تقسیم کند، ولى در این کار موفقیتى به
دست نمىآورد. بعضى اخلاقیات سه جزء نمىشوند، لذا هر چه از این قبیل است را
تحت عنوان، رذایل و الفضائل المتعلّقة بالقوى الثلاث أو باثنین، آورده است.
شیخ نراقى رذایل را در بخش افراط و تفریط مطرح نموده و براى هر یک نیز
ضدى مشخص کرده است ولى معلوم نیست که این ضد که فضیلت است آیا جزء
فضیلت وسط قرار دارد یا خیر. یعنى مثلاً عداوت، منشعب از غضب است و ضد آن
نصیحت است، آیا نصیحت جزء انواع یا اجزاى شجاعت است که حد وسط قوهى
غضبیّه است؟ حسن خلق زیرمجموعهى شجاعت قرار دارد. مگر شجاعت را چه
معنى مىکنیم که نصحیت و حسن خلق از فروعات آن به شمار مىآید؟
7 ـ اجناس رذایل و انواع آن از نظر مرحوم نراقى به این صورت است که او ابتدا
قوهى عقلیّه را به سه حد افراط، حد وسط و حد تفریط تقسیم مىکند. عین این کار را
با قوهى شهویّه و غضبیّه نیز انجام مىدهد و شقوق آن را شبیه ارسطو ولى با بسط
بیشتر انجام مىدهد. آنگاه به ذکر رذایل بسیارى اشاره مىکند که سه وجه ندارند
بلکه دووجهى هستند. مثل افشاى سرّ و کتمان سرّ، غیبت و نصیحت، و بیش از سى
عدد از اخلاقیات دو شقى را بر مىشمرد. نراقى در تقسیم امور اخلاقى تفاوتهایى
با ابن مسکویه و خواجه نصیر و تشابههایى با غزالى و روایات اخلاقى شیعه دارد.
معراج السعاده، مولى احمد نراقى
کتاب معراج السعاده مرحوم احمد نراقى در واقع خلاصه یا بیان دیگرى از کتاب
جامع السعادات پدر، به زبان فارسى است. خود ایشان در مقدمهى معراج السعاده
مىگوید:
این کتاب به زبان عربى است و براى فارسىزبانان سودمند نیست «لذا از
مصدر عزّت و اجلال و محقل حشمت و اقبال اشاره لازم البشاره به این
دعاگوى دولت مصون از زوال صادر گردید که خلاصهى مطالب و جلّ
مقاصد آن را به سیاق فارسى به عبارتى واضح بیان نماید که عموم ناس
از فراید و فواید آن نفع توانند یافت.»[100]
از این رو با مقایسهاى اجمالى، تفاوت عمدهاى بین نظرات پدر و پسر در باب
نظریّات اخلاقى مشاهده نشد؛ لذا از تکرار آن خوددارى مىنماییم.
ملا احمد نراقى تقریباً در قواى نفس به ترجمهى مطالب پدر پرداخته است، با این
تفاوت که در مثال، روح را از عقل تفکیک نموده و روح را به پادشاه و عقل را به
وزیر و شهوت را به مأمور مالیات و خراج و غضب را به مأمور انتظامى تشبیه
نموده است.[101]
الاخلاق، سیّد عبداللّه شبّر
یکى دیگر از کتب مهم اخلاقى شیعه کتاب اخلاق سیّد عبداللّه شبّر است. به نظر
مىرسد این کتاب نیز اقتباسى از اخلاق احیاء العلوم غزالى و محجّة البیضاء فیض
کاشانى است. او گاه از کتب قدما مثل تهذیب الاخلاق ابن مسکویه و اخلاق ناصرى
نیز استفاده نموده است. خصوصیت این کتاب در این است که سعى شده در آن از
روایات شیعهى امامیّه استفاده گردد، ولى طرح کلى آن را ظاهراً از کتب فوق الذکر
گرفته است.
فصل اول و دوم کتاب که بیش از دوازده صفحه نمىشود اختصاص به معنى و
نظریات اخلاقى دارد، ولى بقیهى کتاب را عمدتاً روایات تشکیل مىدهد.
در نظریات اخلاقى او تعریف اخلاق، قواى نفس و نظریهى حد وسط ارسطویى
پذیرفته شده است:
فالخلق عبارة عن هیئة للنّفس راسخة تصدر عنها الأفعال بسهولة و
یسر من غیر حاجة الى فکر و رویة.[102]
در مورد قواى نفس و حد وسط آورده است که:
فاذا استوت أرکان أربعة و اعتدلت و تناسبت حصل حسن الخلق و هى:
قوّة العلم و قوّة الغضب و قوّة الشهوة و قوّة العدل بین هذه القوى
الثلاث.[103]
مرحوم شبّر در کتاب اخلاق خویش قواى نفس را به چهار قسم تقسیم مىکند:
قوهى علم، قوهى غضب، قوهى شهوت و قوهى عدل. هر یک از این قوا داراى
حسنى هستند. حسن قوهى علم، این است که طورى شود که شخص به راحتى بتواند
فرق بین صدق و کذب اقوال و همین طور بین حق و باطل اعتقادات و بین زشت و
زیبایى افعال را تمیز دهد. در این صورت صاحب حکمت خواهد گردید. و اما
غضب و شهوت حسنشان در قبض و بسط هریک بنابر مقتضیات حکمت و دین
است. قوهى عدل ضابطهمند کردن شهوت و غضب تحت اشارهى عقل و
شرع است.[104]
ایشان نیز قوهى عدل را قوهى تناسب بین غضب و شهوت تحت ارشاد عقل و
شرع دانسته است. او براى عدالت فقط یک طرف قایل است و آن ظلم و جور است،
ولى اعتدال غضب را شجاعت و اعتدال شهوت را عفّت و طرف زیادى غضب را
تهوّر و طرف ضعف را جبن و طرف زیادى شهوت را شره و طرف نقصان را
خمودى معرفى کرده است. طرف زیادى حکمت جربزه و طرف نقصان را ابلى و
حد وسط آن را حکمت گرفته است. او اصول اخلاق حسنه را حکمت، شجاعت،
عفت و عدل پنداشته است.[105]
نتیجهگیرى
با توجه به آنچه آورده شد معلوم گردید که اقتباس نظریات اخلاقى از یونانیان و
به ویژه از ارسطو از لحاظ تاریخى قابل اثبات است. اندیشههاى یونانیان در مراحل
اول از طریق ترجمههاى متون فلسفى آنان در بین مسلمانان رواج پیدا کرد. روند این
اقتباس و چگونگى آن به شکلى بوده است که ذکر شد. این موضوع در نوشتههاى
پراکندهى اخلاقى تا امروز هم بدون نقد مورد استفاده قرار مىگیرد. از آن جا که این
نظریات را علماى اسلامى ذکر مىکنند به عنوان دیدگاههاى نظرى اسلام در مورد
اخلاق مورد استفاده قرار مىگیرد. اقتباس نظریات اخلاق یونانیان تا عصر غزالى با
شیفتگى همراه بوده ولى غزالى باب نقد اندیشههاى غیر دینى را باز کرد و از آن به
بعد تا حدودى فعالیت علمى اخلاق دقیقتر انجام گرفت. از غزالى به بعد روح
عرفیت و سکولار در متون اخلاقى مسلمانان تضعیف شد.
جداى از همهى آنچه گفته آمد، اقتباس از اخلاق ارسطویى با ابهام و
برداشتهاى متفاوت انجام گرفت. به عنوان مثال، مطالب گفته شده در مورد تقسیم
عقل به عقل عملى و نظرى و معانى هر یک، بسیار مشوّش است. بعضى مثل ظاهر
کلام ارسطو عقل عملى را نوعى ادراک جزئى و بعضى مثل غزالى عقل عملى را
صرف اشتراک لفظى گرفتهاند. ابن مسکویه امور ارادىاى که فکر و تمیز به آن تعلّق
مىگیرد را فلسفهى عملى مىخوانند[106]یا خواجه نصیر حکمت عملى را دانستن مبادى
مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر که مقتضى امور و احوال ایشان بوده است
معنا کرده است.[107]مهدى نراقى قوهى عاقله را هم قوهى ادراککنندهى حقایق و هم
ادارککنندهى خیر و شر و هم آمر و ناهى مىداند.[108]البته ایشان ادراک جزییات را
مربوطه به قوهى واهمهى شیطانى مربوط مىداند که از یک طرف گاه با مقتضیات
عقل و شرع مطابق در مىآید و موجب خیر مىگردد.[109]
بعضى کلمات و بیانات اخلاقى کتب علمى اخلاق بیشتر به خطابه مىماند. در
یک بحث علمى حتى در میان فلاسفه به درستى مفاهیم حکمت یا عقل عملى
توضیح داده نشده است؛ آیا دو نوع مُدرک داریم یا به عقل عملى مسامحتاً عقل
گفته شده است؟
صاحب تعلیقات بر نهایة الحکمه پس از نقل اقوال در تفاسیر مربوط به عقل،
عقل عملى را به سه دسته تقسیم مىکند:
1 ـ قوهاى که احکام متعلّق به اعمال انسان را درک مىکند، در مقابل عقل نظرى
که سایر احکام را درک مىنماید و توجّهى به احکام جزئى ندارد. این مطلب از کلام
فارابى استفاده شده است.
2 ـ عقل عملى قوهاى است که فقط احکام جزئیات را درک مىکند. این تفسیر
شیخ و صدرالمتألهین است.
3 ـ قوهاى است که چیزى را درک نمىکند و فقط کارش تصرف در قواى بدن
است و این کلام بهمنیار است.
4 ـ تفسیر چهارمى وجود دارد و آن این که عقل عملى احکام اعتبارى متعلّق به
عمل را درک مىکند؛ احکامى که برهانى نیست.[110](96) این قول را ایشان در بیانى به
شیخ محمد حسین اصفهانى (کمپانى) و به تبع به علامه طباطبایى نسبت مىدهد که
در روش رئالیسم ایشان همین دیدگاه را تقویت کردهاند.
نکتهى بعد شبههى هیوم و مابعد اوست که مىگوید: چگونه ادراکات را با عمل
منطبق مىکنیم؟ اگر عقل عملى را ادارک بدانیم و یا عمل اخلاقى را عملى که مطابق
با عقل باشد بدانیم، چگونه قابل تصوّر است که از «هست» چگونه «باید» استنتاج
شود؟ اگر از هست باید در نمىآید پس چه کسى حکم به خیر و شر مىکند و این
حکم با اندیشهها چه ارتباطى دارد؟ اگر عقل عملى عقل نیست پس چیست؟ غریزه
است؟ فطرت است؟ عملى اتوماتیک در وجود انسان است؟ اگر ادراک است ادارک
چگونه انسان را بر مىانگیزد؟ حتى تمایل به کار، ادراک نیست. لذّت، نفرت، میل و
اراده و اختیار همه غیر از ادراک هستند. مقدمات اگر اخبارى باشد چگونه مىشود
از آن انشاء حاصل کرد؟
ارسطو نفس را بر دو قسم تقسیم مىکند: نفس متعقّل و نفس غیر متعقّل. غیر
متعقّل به دو بخش نفس نباتى و حیوانى تقسیم مىشود. جنبهى غیر متعقّل نفس
اختیار تحت تأثیر نفس ناطقه قرار مىگیرد.
در مورد نفس نیز واقعاً این چگونه نفسى است؟ سه نفس در یک نفس؟ چگونه
در یک شىء واحد یک جزء آن تحت تأثیر جزء دیگر واقع مىشود؟ ابن مسکویه
سه قوهى عاقله و غضبیّه و شهویّه را متباین گرفته است و از طرف دیگر آنها را بر
یکدیگر مؤر مىداند. از طرف دیگر، علماى اخلاق معلوم نمىنمایند که چگونه سه
قوهى متباین در نفس انسانى اجتماع کرده و حقیقت وى را مىسازد و او را راه
مىبرد.
خواجه نصیر نیز مىگوید نفس انسانى را سه قوت متباین است که به اعتبار آن
قوتها مصدر افعال و آثار مختلف مىشود و هر یک را مبدأ افعال مشخصى
مىداند، یعنى هر یک مستقلاً موجب افعال بشر مىشود. مکانیسم این فعالیت بیان
نشده است، ولى غزالى سعى مىکند مکانیسم آن را بیان کند و آن این که هرگاه در
قوهى خیال صورت مطلوب یا مورد نفرت ارتسام یابد، بخش دیگر محرّک یعنى
محرّک فاعله و مباشره را جهت تحریک بر مىانگیزد. محرّکه دو شعبه دارد: شهویه
و غضبیّه. قوهى فاعلهى محرّک نیز در اعصاب و عضلات پراکنده مىشود و آن را
متشنّج مىسازد و این قوا در انسان باید تحت تسلّط قوهى عاقله قرار گیرد تا فضایل
را پدید آورد. ایشان با این که قوهى عاقله را صرفاً مدبّر مىداند نه مُدرک، معلوم
نمىکند که چگونه خود قوهى عاقله قوانین تدبیر بدن و منزل و سیاست را به دست
مىآورد.
مرحوم نراقى نیز شهوت و غضب و وهم و عقل را مبدأ افعال مىداند. آیا نفس
غیر از این قواست یا خود اینهاست؟ عقل و نفس چه تفاوتى دارند؟
چنانکه ملاحظه شد عبارات مربوط به مبانى اخلاق در کتب اخلاقى بسیار
مشوّش و مبتنى بر طبیعیّات قدیم است. مکانیسم عمل مشخص نیست و بیشتر از
طریق آثار و غایات رفتار تبیین مىشود. به هر صورت که شده مىخواهند صفات و
ویژگىهاى رفتارى انسان را تحت یکى از قوا در آورند. آیا انسان فقط ویژگى
شهوانى و غضبى دارد؟ چگونه مىتوان این همه صفات اخلاقى را ناشى از قوهى
شهوى یا قوهى غضبى درآورده و آن را توجیه کرد؟ اصولاً معنى دقیق شهوت و
غضب چیست؟
* * *
فهرست منابع
1. احیاء علوم الدین، ابوحامد محمد غزالى، ج 1 و 3، دار المعرفة، بیروت، بىتا.
2. اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى، تصحیح مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى،
انتشارات خوارزمى.
3. اخلاق نیکوماخس، ارسطاطالیس، سید ابوالقاسم پورحسینى، ج 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1356.
4. الاخلاق، شبّر، عبداللّه، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت 1412.
5. تاریخ فلسفه اسلام، مقاله ابن مسکویه، عبدالرحمن بدوى، ترجمه دکتر على شریعتمدارى، ج 1، مرکز
نشر دانشگاهى، تهران، چ 1، 1365.
6. تاریخ فلسفه در اسلام، مقاله عبدالخالق، ترجمه عبدالکریم سروش، نشر دانشگاهى، ج 2، مرکز نشر
دانشگاهى، تهران، چ 1، 1365.
7. تاریخ فلسفه غرب، راسل، برتراند، نجف دریابندى، نشر پرواز، ج 1، 1365.
8. تاریخ فلسفه، کاپلستون، فردریک، سید جلالالدین مجتبوى، ج 1، انتشارات علمى فرهنگى و
سروش، تهران، 1368.
9. تعلیقات بر نهایة الحکمة، مصباح، محمد تقى، در راه حق، 1363.
10. تهافت الفلاسفه، غزالى، ابو حامد محمد، على اصغر حلبى، نشر دانشگاهى 1361.
11. تهذیب اخلاق، یحیى بن عدى، تصحیح و ترجمه، سید محمد دامادى، مؤسسه مطالعات و
تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)، تهران، 1371.
12. تهذیب الاخلاق، ابن مسکویه، انتشارات بیدار، قم، 1368.
13. جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، قم ج 1، بىتا.
14. جزوهى درسى فلسفه اخلاق، دکتر عبدالکریم سروش.
15. جمهور، افلاطون، فؤد روحانى، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چ 5، 1367.
16. حقایق، فیض کاشانى، مولى محسن، انتشارات علمیه اسلامیه، بىتا.
17. حکمت دینى و یونانزدگى در عالم اسلام، مددپور، محمد، مرکز مطالعات شرقى فرهنگ و هنر،
تهران 1374.
18. السعادة و الاسعاد (فى السیرة الانسانیة)، ابىالحسن ابن ابىذر و هو محمد بن یوسف العامرى
النیشابورى، به خط مجتبى مینویى، چاپ دانشگاه تهران.
19. شرح چهل حدیث، امام خمینى، مؤسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چ 8، 1375.
20. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینى، مؤسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چ 5، 1380.
21. فلسفه اخلاق، مصباح، محمد تقى، انتشارات اطلاعات، تهران 1370.
22. فلسفه علم کلام، ولفسن، هرى اوسترین، احمد آرام، انتشارات الهدى، تهران 1368.
23. کلیات فلسفه، ریچارد پاپکین، اروم استرول، جلالالدین مجتبوى، انتشارات حکمت، 1370.
24. محجّة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، فیض کاشانى، مولى محسن کتاب شرح عجائب القلب، ج 5،
دفتر انتشارات اسلامى، قم، چ 2، بىتا.
25. معراج السعاده، ملا احمد نراقى، انتشارات رشیدى، 1361.
26. نهایة الحکمه، طباطبایى، محمد حسین، نشر اسلامى، قم، بىتا.
________________________________________
[1]. پژوهشگر حوزهى علمیّه، کارشناسى ارشد الهیات و فلسفه و عضو هیأت علمى دانشگاه علوم
پزشکى اصفهان.
[2]. مددپور، محمد، حکمت دینى و یونانزدگى در عالم اسلام، ص 16.
[3]. راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندى، ج 1، ص 256.
[4]. ارسطاطالیس، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه: سید ابوالقاسم پورحسینى، ج 1، ص 38.
[5]. همان، ص 1.
[6]. همان، ص 2.
[7]. همان، ص 16.
[8]. همان، ص 18.
[9]. همان، ص 26.
[10]. همان، ص 30.
[11]. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه: سید جلال الدین مجتبوى، ج 1، ص 285.
[12]. افلاطون، جمهور، ترجمه: فؤاد روحانى، ص 253.
[13]. همان، صص 227 ـ 322.
[14]. همان، ص 254.
[15]. همان، ص 227.
[16]. همان، صص 237 ـ 236.
[17]. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 1، ص 283.
[18]. همان، 251.
[19]. همان، صص 233 ـ 250.
[20]. همان، صص 34 و 35.
[21]. همان، ص 35.
[22]. همان، ج 1، ص 35.
[23]. همان، ص 35.
[24]. همان، صص 36 و 37.
[25]. همان، ص 30.
[26]. همان، ص 41.
[27]. همان، ص 37.
[28]. اخلاق نیکوماخوس، صص 42 و 43.
[29]. همان، ص 46.
[30]. همان، ص 49.
[31]. همان، ص 130.
[32]. همان، ص 131.
[33]. همان، ص 137.
[34]. همان، ص 143.
[35]. همان، ص 60.
[36]. همان، صص 62 و 63.
[37]. همان، ج 2، ص 37.
[38]. همان، ج 2، صص 4 و 5.
[39]. همان، ج 2، صص 11 و 12.
[40]. ریچارد پاپکین، اروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه: جلالالدین مجتبوى، ص 19.
[41]. مصباح، محمد تقى، فلسفه اخلاق، ص 114.
[42]. اخلاق نیکوماخوس، ج 1، ص 18.
[43]. همان، ج 2، ص 269.
[44]. همان، ج 2، ص 276.
[45]. فلسفه اخلاق، ص 113.
[46]. نراقى، ملا مهدى، جامع السعادات، ج 1، ص 79.
[47]. نقدهاى سهگانهى اخیر عیناً از جزوهى درسى فلسفه اخلاق دکتر عبدالکریم سروش نقل شده است.
[48]. طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، ص 123.
[49]. یحیى بن عدى، تهذیب اخلاق، تصحیح و ترجمه، سید محمد دامادى، ص 5.
[50]. همان، ص 6.
[51]. همان، صص 8 و 9.
[52]. همان، ص 11.
[53]. السعادة و الاسعاد فى السیرة الانسانیة، ابى الحسن ابن ابىذر و هو محمد بن یوسف العامرى
النیشابورى (متوفى 381)، به خط مجتبى مینویى، مقدمه.
[54]. همان، ص 70.
[55]. امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص 133.
[56]. امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 238.
[57]. ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 35.
[58]. تاریخ فلسفه اسلام، مقالهى «ابن مسکویه»، عبدالرحمن بدوى، ترجمه: دکتر على شریعتمدارى،
ص 673.
[59]. تهذیب الاخلاق، ص 37.
[60]. همان، ص 38.
[61]. همان، صص 46 ـ 47.
[62]. همان، ص 57.
[63]. همان، ص 83.
[64]. همان، ص 97.
[65]. تهذیب الاخلاق، صص 40 ـ 44.
[66]. خواجه نصیر الدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح: مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى، ص 48.
[67]. همان.
[68]. همان، ص 70.
[69]. همان، ص 108.
[70]. همان، ص 81.
[71]. همان، صص 117 ـ 118.
[72]. همان، ص 119.
[73]. همان، صص 112 ـ 115 و ص 121.
[74]. همان، ص 235.
[75]. ابوحامد محمد غزالى، احیاء العلوم، ج 1، حاشیة السهروردى، ص 4.
[76]. اسراء / 85.
[77]. بحار الانوار، ج 67 / 64، ح 1.
[78]. همان، ص 3 ـ 4.
[79]. همان، ج 2، ص 5 ـ 6.
[80]. همان، ص 7.
[81]. همان، ص 10.
[82]. ولفسن، هرى اوسترین، فلسفه علم کلام، ترجمه: احمد آرام، صص 672 به بعد.
[83]. غزالى، ابوحامد محمد، تهافت الفلاسفه، ترجمه: على اصغر حلبى، ص 124.
[84]. احیاء العلوم، ج 2، صص 5 ـ 6.
[85]. همان، ج 2، ص 11.
[86]. تاریخ فلسفه در اسلام، مقاله عبدالخالق، ترجمه: عبدالکریم سروش، ج 2، ص 57.
[87]. فیض کاشانى، مولى محسن، محجّة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، کتاب شرح عجائب القلب، ج 5.
[88]. فیض کاشانى، مولى محسن، حقایق، صص 105 ـ 122.
[89]. جامع السعادات، ج 1، ص 9.
[90]. همان، ج 1، ص 21.
[91]. همان، ج 1، ص 22.
[92]. همان، ص 29.
[93]. همان، ص 30.
[94]. همان، ص 31.
[95]. همان، ج 1، ص 36.
[96]. همان، ج 1، صص 39 ـ 40.
[97]. همان، ج 1، ص 65.
[98]. همان، ج 1، ص 92.
[99]. همان، ج 1، صص 141 ـ 149.
[100]. نراقى، ملا احمد، معراج السعاده، ص 6.
[101]. همان، ص 22.
[102]. شبر، عبداللّه، الاخلاق، ص 25.
[103]. همان، ص 26.
[104]. همان.
[105]. همان، صص 26 ـ 27.
[106]. تهذیب الاخلاق، ص 34.
[107]. اخلاق ناصرى، ص 40.
[108]. جامع السعادات، ج 1، ص 29.
[109]. همان، ص 30.
[110]. مصباح، محمد تقى، تعلیقات بر نهایة الحکمة، ص 176.
مطالعه کتب علم اخلاق در جهان اسلام به روشنى تشابهى را بین مبانى آن با
مبانى اخلاقى ارسطو (322 ـ 384 ق.م.) و تا حدودى استادش افلاطون (347 ـ
429 ق.م.) به ذهن متبادر مىسازد. ذهنیت اقتباس مبادى اخلاقى علماى اسلام از
اندیشههاى اخلاقى ارسطو و افلاطون، همچون دیگر مبادى فلسفى توسط فیلسوفان
مسلمان، و به تبع آنها علماى اخلاق، سادهترین فرضیه ممکن است.
برخى از پرسشهایى که در اینجا مطرح مىشود عبارتند از این که: آیا این فرضیه
صحیح است و از لحاظ تاریخى قابل اثبات است؟ اگر درست است اندیشههاى
یونانى از چه طریق در بین مسلمانان راه پیدا کرده است؟ روند این اقتباس چگونه
بوده و تا چه زمان ادامه پیدا کرده است؟ این اقتباس تا چه حد نتیجهى یک فعالیت
علمى است؟ آیا این اقتباس را مىتوان یونانزدگى در اخلاق پنداشت و آیا چنانچه
برخى مطرح ساختهاند، همان تأثیرات غربزدگى را مىتوان بر آن بار کرد و گفت
این روند مسلمانان را از روح قدسى دین دور ساخته است؟[2]آیا در اسلام مبانى
اخلاق دینى شناخته شده نبوده است یا تصور بر این بوده که اسلام تنها تعلیمات
اخلاقى دارد و نظریهى اخلاقى براى آن قابل تصور نیست؟
براى پاسخ به هر یک از پرسشهاى مطرح شده، لازم است نخست با اندیشهى
اخلاقى ارسطو آشنا شویم تا بتوانیم آن را با اندیشههاى اخلاقى مسلمانان
مقایسه نماییم.
مبانى اخلاقى ارسطویى
مباحث نظرى اخلاقى در بین یونانیان به شدت تحت تأثیر سیاست و از شاخههاى
آن محسوب مىشد. به همین جهت اخلاق پا به پاى سیاست رشد داشت. نظریات
اخلاقى در بین خطابهها و رسالههاى مختلف حالت پراکنده داشت. این ارسطو بود
که نقش تدوینکننده و منتقد اخلاق یونانى را بر عهده گرفت و برآیند دیدگاههاى
آنها را در کتب اخلاقى خود آورد. در مجموعهى آثار ارسطو سه رساله دربارهى
اخلاق وجود دارد، ولى اکنون عقیده بر این است که دو تا از این سه رساله را
شاگردان ارسطو نوشتهاند. در خصوص اصالت قسمت عمدهى رسالهى سوم، یعنى
«اخلاق نیکوماخوس» شکى در میان نیست.[3]
«اخلاق نیکوماخوس» شامل ده کتاب است: کتاب اول: خیر براى آدمى؛ کتاب
دوم تا پنجم: فضایل اخلاقى؛ کتاب ششم و هفتم: فضیلت عقلانى، برخوردارى
انسان از شهوات و تسلیم نشدن در برابر آنها؛ کتاب هشتم و نهم: دوستى؛ و کتاب
دهم: لذت و سعادت.
هم و غم ارسطو در این کتاب قاعدهمند ساختن اخلاق بوده است، او به این طریق
مسایل اخلاقى را طبقهبندى و از یکدیگر تفکیک کرده است. به اعتراف خود او این
هدف کارى مشکل و خالى از قطعیت است. به نظر او اصولاً مسایلى چون «خیر و
صلاح ما در چیست؟»، مانند موضوعات مربوط به تندرستى و سلامت، ثبات ندارد.
از این رو، بیان کلى او از آنها، مانند خود موضوعات، مجمل و در موارد جزیىتر
خالى از قطعیت و صحت کامل است.[4]
1ـ اخلاق ارسطویى آشکارا غایتنگر است. وى معتقد است هر چیزى در این
عالم وظیفه و نقشى دارد. خیر هر چیز همان نقشى است که آن چیز در هستى به
سوى آن گرایش دارد.[5]هر چیزى براى چیز دیگر و به نوبهى خود آن چیز براى چیز
دیگرى است تا بالاخره مىرسد به غایت نهایى که همان خیر است. بدیهى است براى
تعیین راه و روش زندگى، شناسایى خیر داراى اهمیت است.[6]به نظر ارسطو خیر
اعلاى هر چیز همان فضیلت آن چیز است، چون ما فضیلت را همیشه به خاطر
خودش، نه به لحاظ غایت دیگرى، بر مىگزینیم. ما این فضایل را به منظور سعادت
انجام مىدهیم. خوشبختى امرى نهایى و مستغنى از غیر و غایت افعال است. محرک
همهى اعمال، گرایش به سوى خیر است و سعادت با فضیلت حاصل مىشود. جمع
فضایل سعادت است، چون سعادت امرى است کامل و مکتفى به نفس و غایت افعال
انسانى.[7]
2ـ از نظر ارسطو فضیلت نه فطرى و ذاتى بلکه اکتسابى است. به نظر ارسطو
سعادت فعالیت عقلانى توأم با کمال و فضیلت در تمام عمر است، نه دورهاى یا
لحظهاى از عمر.[8]به همین جهت، او فضیلت را از جنس ملکهاى نفسانى مىداند که
باعث مىشود همواره نفس بر وفق فضیلت فعالیت کند.[9]از نظر ارسطو شخصى
سعادتمند است که سعادت او تا آن حد که ممکن باشد، در زندگى دنیا و حتى پس از
مرگ، مستدام باشد.[10]
3ـ چنان که مشخص شد ارسطو سعادت را معلول نفس مىداند. به نظر او نفس،
نه آن گونه که افلاطون مىگفت جوهرى غیر مادى در کالبد ماده است، بلکه ناشى از
جسم زنده است که فعالیت موجود زنده را سازماندهى مىکند.
این که نفس انسان داراى قوایى است، معلوم نیست از چه زمان مطرح شده است.
بعضى گفتهاند افلاطون نظریهى سه جزئى بودن نفس را از فیثاغوریان گرفته است.[11]
خود افلاطون نظریهى قواى نفس را از قول «هومر»، سه جزئى گفته است.[12]افلاطون
سرمایهى اصلى هر جامعه را حکمت، شجاعت، خویشتندارى و عدالت مىدانست
که هر قشر از اقشار جامعه متکفل تأمین بخشى از آنهاست.[13]عدالت تعادل سه جزء
دیگر نفس است. به نظر افلاطون اجزاى نفس از حیث کیفیت و تعداد، همان اجزایى
است که اقشار جامعه را در شهر تشکیل مىدهند.[14]افلاطون مىگوید: واضح است که
چهار صفت در آن (مدینه فاضله) وجود دارد: حکمت، شجاعت، خویشتندارى و
عدالت.[15]حکمت، مخصوص زمامدار؛ شجاعت، مخصوص سربازان؛ و
خویشتندارى از آن نگهبانان. خویشتندارى عبارت از همآهنگى و توافق طبیعى
جزء پست و جزء شریف است. افلاطون در ادامه به تعریف عدالت مىپردازد و آن
را اعتدال سه قوهى عقل، شهوت و غضب مىداند.[16]
افلاطون در رسالهى تیمائوس این قوا را به بدن انسان تشبیه کرده است. جاى
ویژهى جزء عقلانى نفس را سر، جزء همت و اراده را سینه و جزء شهوانى را زیر
حجاب حاجز تعیین کرده است.[17]
در نظر افلاطون عقل باید چون ارّابهرانى، دو اسب اراده و شهوت را رهبرى کند
و به وسیلهى آنها پیش تازد. او از تمثیل دیگرى هم استفاده کرده، مىگوید: عقل باید
همچون چوپان، غضب را به مثابهى سگ چوپان به کمک گیرد.[18]
به عبارت کلىتر، به نظر افلاطون نفس داراى دو جزء است؛ یکى شریف و بهتر،
دیگرى پست و بدتر. اگر جزء شریف، یعنى عقل، بر شهوت و غضب تسلّط داشته
باشد، شخص صاحب عدالت، عفت و شجاعت خواهد شد، امّا در صورتى که جزء
بدتر، یعنى هوا و هوس، بر عقل غلبه یافت، نفس گرفتار ظلم، بىعفتى و غضب
خواهد شد.[19]
احتمالاً سقراط، افلاطون، ارسطو و دیگر فلاسفهى یونان، صورت ظاهرى افعال
بشر را مورد مطالعه قرار دادهاند و از قواى نفس بحث کردهاند. انسان طبعاً تمایلات
و علایقى دارد و از چیزهایى نفرت داشته یا از آن خوشش مىآید. همان طور که
عناصر جذب و دفع مىکنند و ویژگىهاى طبیعى شىء، جذب و دفع را کنترل
مىنماید حیوانات نیز شهوت و غضب دارند. حیوانات غرایز را کنترل نمىکند، بلکه
این غرایز است که آنها را وادار مىکند از چه چیز خوششان آید و از چه چیز بدشان
آید. انسان به جاى غریزه تفکّر و عقل دارد. انسانیت انسان اقتضا مىکند که انسان بر
اساس تعقل، شهوت و غضب خود را کنترل نماید.
در هر صورت، این اندیشه توسط ارسطو و شارحان و پیروان ارسطو پرورانده شد
و به عنوان قواى نفس جایگاه خاص خود را در کتب فلسفى و اخلاقى باز کرد و
مبناى علم اخلاق قرار گرفت.
از نظر ارسطو نفس بر دو قسم است: نفس معقول یا ناطقه و نفس غیر معقول.
نفس غیر معقول دو جزء قابل تشخیص دارد که یکى از آن اجزا بین تمام موجودات
زنده حتى گیاهان مشترک است. این نفس علت تغذیه و نمو است. نفس غاذیه یا نفس
نباتى با عقل ارتباطى ندارد.[20]جزء دیگر نفس غیرمعقول که نفس شوقى یا شَهَوى
است با عقل تعامل دارد و مىتواند فرمان عقل را بشنود. نفس شهوى در انسان
معتدل با مبدأ عقلى هماهنگ است و از آن پیروى مىکند.[21]این پیروى به مانند
اطاعت ما از نصایح پدر یا دوستان است که اختیارى است و به مثابهى امتناع در
استدلالى که الزامى باشد نیست. این که نصحیت و تشویق و توبیخ در افراد مؤر واقع
شود مىتواند دلیل این باشد که جنبهى غیر متعقل نفس تحت تأثیر نفس ناطقه قرار
مىگیرد.[22]
4ـ ارسطو فضایل را به دو نوع اخلاقى و عقلانى (عملى و نظرى) تقسیم مىکند؛
حکمت نظرى و حکمت عملى. حکمت و بینش فضیلت عقلانى و سخاوت و
عدالت فضیلت اخلاقى است.[23]فضایل اخلاقى آموختنى را فضایل عقلانى مىداند.[24]
فضایل عقلى، برگ و بار قابلیت هاى عقل است و فضایل اخلاقى حاصل ملکات،
خصوصیات، یا خصایل منش آدمى است و باید از راه عمل به آن دست پیدا کرد. از
تکرار اعمال نیک و بد صفات نیک و بد پدید مىآید. از نظر او فضیلت اخلاقى
ملکهاى است که نتیجه و زاییدهى عادت است.[25]این عادت را در ابتداى امر نتیجهى
گزینش عقل مىداند.[26]مثلاً براى این که سخاوتمند شوید باید موقعیتهایى که
سخاوت اقتضا مىکند عمل آگاهانه سخاوتمندانه انجام دهید. اگر شما به چنین
تلاشى مبادرت ورزیدید، پس از مدتى رفتار سخاوتمندانه عادت شده و از روى
طبع انجام مىگیرد. در این صورت، شخصى سخاوتمند مىشوید. نحوهى اجراى
اعمال عدالتآمیز با دیگران است که موجب مىشود ما عادل یا ظالم بشویم. در
برابر مخاطرات، به واسطهى بعضى از اعمال و خو گرفتن به بیم و هراس یا جرأت،
جمعى شجاع و گروهى ترسو مىشوند. حالِ بقیهى صفات مثل شجاعت و عدالت و
عفت نیز به همین منوال است. ارسطو عادت دادن کودکان را در تربیت امرى واجد
اهمیت ارزیابى مىکند.[27]
5 ـ به نظر ارسطو عامل رفتار فضیلتآمیز باید داراى سه خصوصیت باشد: اول
باید عامل به آنچه انجام مىدهد دانا و بصیر باشد. دوم عامل در انتخاب فعل مورد
نظر مرید و آزاد باشد و این فعل را به خاطر نفس فضیلت انجام داده باشد، به نحوى
که افعال فضیلتآمیز را بدان گونه که مردان بافضیلت اجرا مىکنند انجام دهد. سوم
به هنگام انجام دادن فعل داراى وضع روانى ثابت و غیر متزلزلى باشد.[28]
6ـ فضیلت در دیدگاه ارسطو حد وسطى بین دو حد افراط و تفریط است. هر دو
طرف افراط و تفریط رذیلت محسوب مىشوند، یکى به جهت زیادى (افراط) و
دیگرى به سبب نقصان (تفریط) رذیلت است. به نظر او انسان تنها در یک طریق
خوب است، در حالى که به طرق متعدد مىتواند بد باشد. او مقصود خود را از حد
وسط چنین بیان مىکند که مقصودم از حد وسط نقطهى متساوى البعد از دو طرف
نیست. بلکه حد وسط به لحاظ انسان چیزى است که بین حد افراط و تفریط باشد و
این حد براى همه یکسان نیست.[29]«حد وسط» باید نسبت به شخص مناسب، به
اندازهى مناسب، در وقت مناسب، با محرک مناسب و به طریق مناسب انجام گیرد.
تشخیص این مناسبتها نه کار هر کس است و نه آسان است. تنها عقول ورزیده و
سنجیده آن را در مىیابند و تشخیص آن با تجربه و ممارست و تکرار و عادت که
ملکه را ایجاد مىکند حاصل مىشود.
ارسطو اعتراف کرده است که همهى افعال اعتدالپذیر نیستند. به نظر او «همهى
افعال و انفعالات اعتدالپذیر نیستند، زیرا نام بعضى از آنها خود مشعر به بدى
آنهاست. مثل انفعالاتى چون بغض، بىحیایى، رشک و افعالى مانند زنا، دزدى و
قتل. نام تمام اینها و امور مانند آن مىرساند که آنها به خودى خود زشتند، نه از
لحاظ افراط و تفریط، پس به هیچ وجه نمىتوان در مورد آنها طریق صحیح را یافت
و پیروى از آنها همواره خطاست. خوبى و بدى در چنین امورى مثل ارتکاب زنا،
بستگى به این ندارد که زن مورد تجاوز یا زمان وقوع آن یا کیفیت انجام آن مناسب
باشد، زیرا چنین اعمالى در هر حال زشت و ناپسند هستند.»[30]
ارسطو در فصول چندى از کتاب اخلاق خود به مشخص کردن حد وسط و
جنبههاى افراطى و تفریطى آن پرداخته است. در این جا نمونههایى از آن را
مىآوریم:
افراط
حد وسط
تفریط
تهورشجاعتترسهرزگى (شره)عفتبىاحساسىاسرافسخاوتبخلخودستایىکرامت نفسفروتنىلاف زدنراستگویىخود کمبینىلودگىشوخطبعىکجخلقىتملّقرفاقتبىادبىظلمعدالتظلمپذیرى7ـ ارسطو رسالهى پنجم کتاب خود را به عدالت اختصاص داده است. از نظر
ارسطو عدالت و ظلم چند معنا دارد. او در ابتدا به دو نوع عدالت و ظلم اشاره
مىکند: عدالت کلى و عدالت جزئى. عدالت به معناى کلى پیروى از قانون و داشتن
انصاف است و ظلم به معناى کلى مخالفت با قانون و فقدان انصاف است.[31]این نوع
عدالت کاملترین فضیلت است، چون شخص در آن نه تنها در صدد احقاق حق
خود بلکه در صدد احقاق حقوق دیگران است و این کار دشوارى است.[32]عدالت جزئى با افتخار، پول و امنیت سروکار دارد. عدالت جزئى خود به دو
قسم عدالت توزیعى و عدالت اصلاحى تقسیم مىشود. در عدالت توزیعى تناسب
رعایت مىشود، یعنى در صورت تساوى استحقاق، توزیع کمّى اشیا مساوى خواهد
بود و در صورت عدم تساوى استحقاق، توزیع نامساوى خواهد بود.[33]در عدالت
اصلاحى که با امور کیفى سروکار دارد تساوى مجازات نسبت به شخص ظالم با هر
موقعیت اجتماعى که باشد رعایت مىگردد.[34]
8 ـ اراده و اختیار از نظر ارسطو: ارسطو معتقد است که اراده بین انسان و حیوان
مشترک است، ولى انتخاب عقلانى و اختیار که تمایل متأمّلانه به امورى است که
تحت قدرت اوست، مخصوص انسان است. وى توضیح مىدهد که چون فضیلت
مربوط به فعل و انفعالات انسان است و فعل و انفعالات یا ارادى و یا غیر ارادى
است، تنها به فعل و انفعالات ارادى، یعنى آگاهانه و آزادانه، تحسین و سرزنش تعلّق
مىگیرد. تنها این امور فضیلت محسوب مىشوند. بنابراین بر پژوهندهى فضیلت
ضرورى است بین این دو امتیاز قایل شود.[35]امور غیرارادى امورى است که به علت
اجبار یا نادانى واقع شوند. فعل ارادى فعلى است که محرک اصلى آن، خود فاعل،
نه امرى خارج از آن باشد. فعل آگاهانه فعلى است که فاعل در آن دچار ندامت و
پشیمانى نشده، بلکه از انجام آن احساس رضایت داشته باشد. فعل گاهى به سبب
جهل و گاه در حالت جهل انجام مىگیرد. مرد خشمگین جاهل نیست، بلکه در
حالت جهل فعلش را انجام مىدهد و این اجبار نیست. افعالى را که انسان به علت
خشم یا شهوت انجام مىدهد به حقیقت نمىتوان غیرارادى نامید چون محرک آن
خود فاعل است و او نیز به کیفیت جزئى فعل خود آگاهى دارد.[36]
9 ـ فضیلت عقلانى از نظر ارسطو: چنان که پیشتر اشاره شد ارسطو فضایل نفس
را به اخلاقى و عقلانى تقسیم کرده است. فضایل اخلاقى هدف و غایت را نشان
مىدهند، ولى فضایل عقلانى (حکمت نظرى ـ فرزانگى) صحت وسایل را براى
وصول به این غایت تأمین مىنمایند.[37]او پس از مباحث مرتبط با فضایل اخلاقى به
فضایل عقلانى مىپردازد. ارسطو جزء عقلانى نفس را نیز به دو بخش تقسیم مىکند؛
یک بخش که به شناخت امور ضرورى مىپردازد و جزء دیگر آن که به شناخت
امور ممکن (نه ضرورى و محال) مىپردازد که به آن عقل محاسبهگر گفته مىشود.
این جزء دوم عقل است که محاسبه مىکند و تصمیم مىگیرد. از آن جا که اندیشه و
حقیقتى که در این جا مطرح مىشود معطوف به عمل است او به این عقل، عقل عملى
مىگوید. حقیقت در مورد عقل عملى گزینش وسیلهى صحیح و طریق متناسب براى
رسیدن به غایت مطلوب است.[38]فرزانه یا حکیم کسى است که توانایى محاسبه و
سنجش و تصمیم و تدبیر را دارا باشد. در نتیجه فرزانگى (حکمت عملى) استعدادى
است موافق با قاعدهى صحیح (عقل) که توانایى عمل را در قلمرو امور خیر به انسان
مىبخشد. قلمرو خیر همان حسن اخلاق، حسن تدبیر در ادارهى خانه، شهر و کشور
است.[39]حکیم فرزانه سعى و تلاش دارد تا به بهترین خیراتى که براى انسان ممکن
است دست یابد. مطالب بعدى کتاب نیکوماخوس ارسطو مربوط به بىاعتدالى،
دوستى و محبت و لذّت است که مستقیماً مورد بحث ما نیست.
نقد و بررسى
نقد و بررسى اخلاق ارسطویى خود مىتواند موضوع یک مقالهى مستقل قرار
گیرد، ولى ما در این نوشته به بخشهایى از آن اشاره مىکنیم. قبل از هر چیز باید
اذعان کرد که ارسطو انصافاً نسبت به عصر خود کتاب متقن، جالب و پرمحتوایى
نوشته و به مبانى بلند و محکمى دست یافته است، به طورى که هنوز هم بعضى از
آنها مورد استفادهى اندیشمندان واقع مىشود. واقعیّت این است که ارسطو بسیارى
از این مبانى و اندیشهها را از دانشمندان و فیلسوفان عصر خویش اخذ کرده است و
در سراسر کتابش حال و هواى فرهنگ یونانى موج مىزند. با این حال نوآورى و
نظریهپردازى مستدل شخصى وى قابل انکار نیست. نظریات اخلاقى ارسطو با
یکدیگر و حتى با سایر اندیشههاى او هماهنگ و مرتبط است و همهى اینها جذّابیت
خاصى به کتاب بخشیده و متفکّرین دیگر را شیفتهى خود ساخته است.
اگر فلسفهى اخلاقى ارسطو را بپذیریم، در عین نظم و دیسپلین خشک و بىروح
حاکم بر آن، به ظاهر همه چیز روشن و مشخص است. فاصلهى امور اخلاقى از
یکدیگر متمایز و واقعنگرى در نسبیت حالات اشخاص در آن رعایت شده است.
با این همه از دیرباز نقطهضعفهاى اخلاق ارسطو از ذهن تیزبین اندیشمندان
دور نمانده است، با این حال، هجوم یکبارهى معاصرین به او رمقى براى آن به جاى
نگذاشته است. نمونه اشکالاتى که مىتوان بر نظریهى اخلاقى ارسطو وارد کرد به
قرار زیر است:
1ـ ابهام و کلىگویى آناست که گاه راه هر انتقادى را مسدود مىنماید. به عنوان
مثال خیر را غایت امور مىداند و این که واقعاً غایت هر چیز چه مىتواند باشد در نظر
مکاتب و مذاهب و با پیشرفت علوم قابل تغییر است. ارسطو با گفتن این که این قواعد
جامع نیست، هر مورد نقض را خنثى مىکند. حد وسط امور را مشخص ننموده و
نسبت به هر شخص و موقعیت، امر اخلاقى را چیزى معرفى کرده است. گاه حد
وسط امورى را بدون نام مشخص رها کرده و جاى نقد را بسته است. اگر گفته شود
فلان چیز در این جا اخلاقى است، چرا در آن جا اخلاقى نیست؟ مىگوید: موقعیت
فرق کرده است. اگر بگوییم چرا فلان چیز افراط و تفریط ندارد؟ مىگوید: افراط و
تفریط دارد ولى نام مشخصى ندارد. اگر بگوییم فلان فضیلت که حد وسط نیست،
مىگوید: حد وسط لازم نیست نسبت به دو طرف مساوى باشد، یعنى حد وسط لازم
نیست حد وسط باشد. و....
2ـ پاپکین در کلیات فلسفه دو انتقاد زیر را بر نظریهى ارسطو وارد مىداند: الف:
فضایلى چون وفاى به عهد یا راستگویى حد وسط ندارد. ظاهراً این فضایل بنا به نظر
افلاطون که مطلقانگار بود بهتر قابل توجیه است، بر خلاف فضایلى چون شجاعت
که به نظر ارسطو بهتر قابل توجیه است.[40]
سخن پاپکین در کل درست است. بسیارى از امور اخلاقى سه طرف نداشته بلکه
دو طرف دارند؛ چنان که در روایات شیعه هم اخلاقیات تحت عنوان اصحاب عقل
و جهل به دو شق تقسیم شده است. البته یکى از مثالهاى پاپکین یعنى راستگویى در
تقسیمات ارسطو ذکر شده است و او آن را حد وسط بین لافزنى و خود کمبینى
دانسته است. با این وجود تقسیم ارسطو دلچسب نیست، زیرا نه لافزنى افراط در
راستگویى محسوب مىشود و نه خود کمبینى تفریط در آن.
3ـ شخصى که خلق و خوى احساساتى دارد، رفتار معتدل و میانه برایش مناسب
نیست و نمىتواند با آن سعادتمند شود. ارسطو با مطرح کردن این که امور اخلاقى و
حد وسط نسبت به افراد مختلف متفاوت است باب این اشکال را بر خود بسته است.
4ـ ارسطو گاه فعل اخلاقى را در خود فعل جستجو مىکند و گاه با مطرح کردن
آزمایش و خطا به نتیجه توجه کرده و سودمندى فعل براى فاعل را مدرک اخلاقى
بودن فعل فرض کرده است، در حالى که انگیزه و نیت فعل نقش برجستهاى در
اخلاقى ساختن آن دارد، به طورى که گاه افعالى ظاهراً پسندیده هستند ولى انگیزه و
نیت فعل غیر انسانى و غیر الهى است.
5 ـ اعتراض عمدهاى که راسل از سیستم اخلاقى ارسطو نموده است، ماهیت غیر
انسانى و خشک همراه با تجویز بردهدارى و آزار آنها توسط اربابان مىباشد که
ارسطو آن را مجاز شمرده است و آن را عین عدالت دانسته است. این اشکال بیشتر
در تطبیق قواعد و مبانى و مصادیق است و کسى ممکن است ادعا کند که اصول و
قواعد صحیح است ولى ما تطبیق ارسطو را نمىپذیریم.
6 ـ یکى از نقطهضعفهایى که در نظریهى ارسطو وجود دارد این است که به
مسألهى حیات ابدى نپرداخته است. جاى این سؤل هست که اگر ما فطرتاً طالب
سعادتیم چرا راجع به سعادت ابدى نمىاندیشیم.[41]
ارسطو تعبیراتى دارد که موافق نظر فوق نیست. به طور نمونه مىگوید: خوشبختى
و سعادت موقّت براى سعادتمند شدن کافى نیست، بلکه سعادت باید همیشگى و
دایمى باشد.[42]
کاملترین سعادت وقتى میسر است که در طى یک حیات کامل ادامه یابد، زیرا
هیچ یک از اجزاى سعادت نباید غیر تام باشد. امّا این نوع حیات خیلى از شأن انسانى
والاتر است، زیرا این نوع زندگى تأمّلى (نظرى) به اعتبار انسان بودن میسّر نیست بلکه
از آن جهت میسّر است که پرتوى الهى در انسان وجود دارد. هر چه قدر این جزء
الهى در ترکیب آدمى والاتر باشد همان قدر بر فعالیت فضایل دیگر برترى دارد.
انسان باید تا حد امکان خودش را به ابدیت پیوند دهد و تمام قواى خود را به کار برد
که بر حسب شریفترین جزئى که در اوست عمل کند.[43]
«در نتیجه فعالیت خدا، که سعادت ابدى برتر از همه چیز است؟ جز
حیات تأمّلى چیز دیگرى نمىتواند باشد و در پیروى آن (گوییم)، از
تمام فعالیتهاى بشرى، آن عملى که فعل الهى نزدیکتر است
بزرگترین سرچشمهى سعادت خواهد بود.»[44]
آقاى مصباح در کتاب فلسفه اخلاق تفسیر خاصى از اعتدال کردهاند و اعتدال را
نقطهى مثبت نظریات ارسطو دانسته و گفتهاند: نظریهى اعتدال را عموم فلاسفهى
اسلامى قبول کردهاند. اعتدال، شیوهى رفع تزاحم بین قواى انسانى است. «هر انسانى
در زندگى یک مقدار مىتواند دنبال علم برود و اگر از آن حد تجاوز کرد به ضررش
تمام مىشود. هرکس به حسب وضع زندگى خود، شرایط بدنى و روحى، گاهى در
تحصیل علم تنبلى مىکند و این مذموم است، گاهى آن قدر افراط مىکند که به سایر
جهات زندگىاش نمىرسد، یک چنین حدى نیز مذموم است. مسألهى اعتدال به
عنوان معیارى براى عمل اخلاقى معرفى مىشود نه این که خود آن نتیجه، نصف آن
مطلوب و نصف دیگر نامطلوب است.[45](61)
ظاهراً ارسطو اخلاقیات را ملکه مىداند و اعتدال نیز یک ملکه است نه شیوهى
پیدا کردن فضیلت، و آن را مرتبط با توان انسان نمىداند که اگر بیش از اندازه
شجاعت به خرج دهد مذموم است یا کمتر عدالت داشته باشد مذموم است. به عبارت
دیگر، از نظر ارسطو علم خود فضیلت و حد وسط است و فضیلت براى قوهى عاقله
است و افراط و تفریط در علم دیگر نام علم ندارد، در حالى که با تفسیر فوق از
اعتدال، مفهوم علم تغییرى نکرده است.
7 ـ تکیهى اصلى ارسطو بر اخلاق و سعادت دنیوى است و حال آن که سعادت
محدود به دنیا نیست.
8 ـ ارسطو کمال انسان را به کمال قوهى عاقله مىداند. اوّلاً محدود کردن انسان
به دو قوهى عاقله و عامله با چه برهانى است. ثانیاً مگر کمال نفس محدود به علم
حصولى و درک کلیّات است. حال آن که علم حضورى و مکاشفه و درک حقایق از
طریق قلب بهتر مىتواند براى انسان کمالآفرین باشد. کمال انسان، کمال وجودى
است نه عقلى و کمال وجودى همان کسب صفات الهى است.
9 ـ نمىتوان قبول کرد که فعل اخلاقى فقط فعلى است که ناشى از ملکهى نفسانى
باشد. اگر رفتار سنجیده و با نیت صحیح انجام شود ولو از ملکهى نفسانى منشأ
نگرفته باشد فعل اخلاقى است.؟
10ـ مرحوم نراقى در جامع السعادات جملهاى ذکر کرده است که نشان مىدهد
اشکالى در ذهنش نسبت به ارسطو وجود داشته است. او گفته است که اگر معیار
فضیلت اعتدال و حد وسط است، معیار حد وسط چیست؟ و خود ایشان پاسخ داده
است که میزان اوساط را از شریعت مىگیریم:
«العادل فی کلّ واحد من هذه الأمور (اخلاق و افعال و معاملات و
سیاسات...) ما یحدث التساوی فیه بردّ الافراط و التفریط إلى الوسط و
لاریب فی انّه مشروط بالعلم بطبعة الوسط حتّى یمکن ردّ الطرفین إلیه
و هذا العلم فی غایة الصعوبة و لایتیسّر إلا بالرجوع إلى میزان معرّف
للأوساط فی جمیع الأشیاء و ما هو إلا میزان الشریعة الإلهیّة الصادرة
عن منبع الوحدة الحقّة الحقیقیّة.»[46]
سؤل این جاست که اگر ما براى شناخت حد وسط از شریعت استفاده مىکنیم و
دیگران از عرف و آراى محموده، دیگر چه نیازى به طرح مسألهى حد وسط وجود
دارد و نظریهى حد وسط چه نقشى مىتواند ایفا کند؟
11ـ ارسطو از یک طرف فضایل اخلاقى را نتیجهى عادت دانسته و از طرف
دیگر آن را به وسیلهى قوهى عاقله دانسته است. اوّلاً: این دو سخن یک نوع تعارض
آشکار است. ثانیا:ً عادت چگونه مىتواند حد وسط را به وجود آورد؟ خود قوهى
عاقله چگونه فضیلتساز است؟ آیا خود قوهى عاقله به اعتدال رسیده است یا خیر؟
فضایل را خودش درک مىکند یا از عرف مىگیرد؟ اگر خود عقل اعتدال دارد،
قوهى عاقله غیر معتدل چگونه اعتدال ایجاد مىکند؟ اگر قوهى عاقله اعتدال را از
عرف اقتباس مىکند، دیگر چه نیازى به تئورى حد وسط داریم؟
12ـ گاهى دو رذیلت افراط و تفریط نسبت به یک فضیلت به یک اندازه فاصله
ندارند. ممکن است که یکى از این رذایل از حد وسط دورتر باشد. مثلاً عفت فضیلت
قوهى شهویه است، دو رذیلت شره و خمودى از مشتهیات قوهى شهویه آن قدر که
شره و شهوترانى مفرط مذموم است، مذموم و مکروه نیست.
13ـ گاه افراط و تفریط مربوط به متعلّق آنهاست نه مربوط به خود قوا و گاهى
هم مربوط به خود قواست نه متعلّق آنها. مثلاً ترس از امور وهمى را نا بهجا مىدانند،
امّا خوف از خدا بهجاست. حبّ دنیا مذموم و سرچشمهى همهى رذایل است امّا
حب خداوند و اولیاى او ممدوح است، ولى در جایى نفس افراط در غضب و
جاهطلبى و همچنین نفس تفریط و کنار گذاشتن کامل غضب مذموم است. حکمت
اگر براى مکارى و حیلهگرى به کار رود مذموم است و نامش افراط در قوهى عاقله و
شیطنت است و لیکن اگر موشکافى او در امورى چون الهیات و خداشناسى باشد
بسیار خوب و فضیلت است. پس معلوم مىشود که صرف اتکا به مبادى درونى و
عدم توجّه به محرّکات و متعلّقات بیرونى چه قدر کوتاهبینى مىآورد.
حال اگر فرض کنیم که رجوع به متعلّقات لازم است دیگر این اخلاق موجود
بىفایده مىشود، چون تئورى حد وسط براى این بود که فضایل و رذایل را نشان
مىداد وحال مىبینیم که براى تشخیص خوبى و بدى به جاى دیگرى رجوع
مىکنیم.
14ـ رشد اخلاقى و روحى را چگونه باید فهمید؟ اگر در نفسى تسالمى میان قوا
برقرار شود دیگر رشد لازم را ندارد؟ به عبارت دیگر، همچنان که از چند عنصر،
انواعى از ترکیبات مىتوان ساخت، قوا نیز در سطوح و درجات مختلف تعادل و
تسالم مىکنند و رشد اخلاقى فى الواقع مطابق این تئورى رفتن از تعادلى پایین به
تعادل بالاتر است. پس یا باید بر خروج از تعادل صحّه نهاد و یا باید رشد را مذموم
شمرد که هر دو اشکال دارد، به هر روى تئورى اعتدالى تئوریى استاتیک است و در
باب رشد سخن آموزندهاى ندارد.[47]
انتقادات وارد بر اخلاق ارسطویى، بر علماى اخلاق مسلمان که آن را پذیرفتهاند
نیز عیناً وارد است. جالب این جاست که این نوع اخلاق به مرور براى علماى اخلاق
اسلامى مسلّم تلقّى شده و تقریباً بدون انتقاد آن را پذیرفتهاند. شیوهى استنتاج و
بحث ارسطو بیشتر استقرایى و ندرتاً قیاسى بود، ولى شیوهى کتب علماى اخلاق ما
معمولاً اقتباسى است که با استفاده از روایات و گاه آیات آن را تقویت نمودهاند. در
هر صورت، جاى تأسف بسیار است که کلمات ارسطو پس از چند هزار سال در
آخرین کتاب فلسفى ما نهایه الحکمه بدون نقد و بررسى نقل مىشود و گاه در تأیید
آن از روشهاى عقلانى نیز استفاده مىشود.[48]جاى تأسّف است که از کنکاشهاى
عمیقى که در دیگر علوم اسلامى مثل فقه و اصول دیده مىشود در علم اخلاق که
هدف بعثت پیامبر صلىاللهعلیهوآله تکمیل آن است خالى است.
* * *
گسترش روزافزون اندیشههاى یونانى در عصر ترجمه، اندیشمندان عقلگراى
مسلمان را شیفته و مجذوب تفکّر یونانى در زمینههاى مختلف ساخت. نمونهى این
شیفتگى در کتاب جاویدان خرد ابن مسکویه به وضوح هویداست. در این کتاب
نویسنده به سبک کتب حدیث دینى، سخنان قصار فیلسوفان و اندیشمندان را در
معرض نمایش مسلمانان قرار داده است.
از حدود قرن سوم هجرى مباحث اخلاقى بین اندیشمندان مسلمان با طرح
مسألهى حسن و قبح عقلى شروع گردید. با گسترش نهضت ترجمه و شکوفایى تمدن
اسلامى اندیشههاى اخلاقى و تدوین کتب مستقل در موضوع اخلاق نمود قابل
توجّهى پیدا کرد و دربارهى اخلاق کتب مستقل تدوین گردید. مهمترین کتب
اخلاقى که امروزه در اختیار مسلمانان قرار دارد و مىتواند موضوع بحث ما را
پوشش دهد به ترتیب تاریخى عبارتند از:
1 ـ تهذیب اخلاق، یحیى بن عدى (متوفى 364 ه . ق).
2 ـ السعادة و الاسعاد، محمد بن یوسف عامرى نیشابورى (متوفى 381 ه . ق).
3 ـ تهذیب اخلاق، محمد بن یعقوب رازى مسکویه (متوفى 421 ه . ق).
4 ـ اخلاق ناصرى، خواجه نصیرالدین طوسى (متوفى 672 ه . ق).
5 ـ احیاء العلوم، ابوحامد محمد غزالى (متوفى 771 ه . ق).
6 ـ محجة البیضاء و حقایق، ملامحسن فیض کاشانى (متوفى 1090 ه . ق).
7 ـ جامع السعادات، محمد مهدى نراقى (متوفى 1209 ه . ق).
8 ـ اخلاق، سید عبدالله شبّر (متوفى 1242 ه . ق).
9 ـ معراج السعادة، ملا احمد نراقى (متوفى 1244 ه . ق).
لازم به تذکّر است که نحلههاى فکرى دیگرى چون عرفا، اهل شعر و ادب،
متکلمین و اصولیین مسلمان نیز در ترویج مسایل اخلاقى در تمدن مسلمانان نقش
وسیعى داشتهاند ولى کتب یاد شده نقش اصلى را ایفا مىکرده است.
تهذیب الاخلاق یحیى بن عدى
شاید قدیمىترین کتاب مستقل اخلاقى که در آن به مبانى نظرى پرداخته شده این
کتاب است. این کتاب از استناد مطالب اخلاقى به معارف دینى خالى است و کاملاً
اخلاق عرفى را مطرح کرده است. یحیى بن عدى در تعریف اخلاق، بنابر مشرب
ارسطو، بدون این که در کتاب خود از آنها نامى برده باشد، اخلاق را حالت نفسانى
عادت شده مىداند:
ان الخُلقَ، هو حال النفس، بها یَفعل الانسانُ افعالَه بلا رویة و لااختیارٍ،
و الخلق قد یکون فى بعض الناس غریزة و طبعاً، و فى بعضهم لا یکون
الا بالریاضة و الاجتهاد.
خُلق حالتى نفسانى است که باعث مىشود انسان افعالش را بدون تأمل
و اختیار انجام دهد....
نویسنده در این کتاب، انسانها را ذاتاً فرمانبردار هوا و هوسهاى پست مىداند.
به همین جهت نیازمند فرمانروایانى هستند که آنها را به حالت اعتدال در آورند.[49]
این سخن بدون کلمهى «ذاتاً» که به نظر مىرسد استنباط نویسنده از دیدگاههاى
افلاطون و ارسطو است بقیه عیناً دیدگاههاى آنان است.
عدى، به پیروى از افلاطون و ارسطو، قواى نفس را سه تا دانسته، ولى از آنها
تحت عنوان نفس شهوانى، نفس غضبیه و نفس ناطقه یاد مىکند. عدى به پیروى از
ارسطو مىگوید: در بین این نفوس نفس شهوانیه، میان آدمیان و دیگر حیوانات
مشترک است و همهى لذات جسمانى و شهوات همچون میل به خوردن و آشامیدن
و همخوابگى بدان مربوط مىگردد. نفس شهوانى به غایت نیرومند است و هرگاه
آدمى بر آن چیره نگردد او بر آدمى استیلا مىیابد.[50]
انسان در نفس غضبیه نیز با حیوانات مشترک است. این قوه مبدأ خشم، گستاخى
و چیرگى است و از نفس شهوانى نیرومندتر است. اگر بر آدمى چیره شود از نفس
شهوانى مضرتر است و به درندگان شبیهتر است.
این تنها نفس ناطقه است که انسان را از حیوانات متمایز مىسازد. این نیرو علاوه
بر اندیشه و ادراک و تشخیص، نیکىها را نیک و بدىها را بد مىیابد و به وسیلهى
آن، دو قوهى شهوت و غضب را در خود تهذیب و رام مىکند و تحت فرمان در
مىآورد.[51]
فضایل ناشى از این قوه، دانش، ادب، خویشتندارى از پستى و زشتى، سرکوبى و
جهت بخشى به دو قوهى خشم و شهوت است. رذایل ناشى از این قوه، پستى،
خدعه، چاپلوسى، مکر و رشک و ریا و... است.
علت تفاوت مردم از حیث اخلاق، میزان نیرومندى نفس ناطقهى آنهاست. این
نیروست که نیکى یا بدى یا تعادل نفس را ایجاد مىکند. صفات پسندیده به میزان
تلاش و کوشش افراد و تأثیر آنان از محیط زندگى بستگى دارد.[52]
السعادة و الاسعاد، محمد بن یوسف عامرى
کتاب السعادة و الاسعاد بیشتر به یک تلخیص همراه با شرح بر کتاب اخلاق
نیکوماخوسى ارسطو با چاشنى سخنان افلاطون و دیگر حکماى یونان و ایران و هند
شبیه است. ایشان مثل کتب شرح حوزههاى علمیه با قال و اقول، کتاب را تدوین
نموده است. مرحوم مجتبى مینوى که این کتاب را با خط خود نسخهبردارى کرده
است در مقدمهى کتاب مىگوید:
این کتاب مشتمل بر اصول اخلاقى و تدابیر عملى است که در حیات دنیا
از براى سعد شدن و سعید کردن ضرورى شناخته شده است. این اصول و
تدابیر را مؤّف کتاب از ترجمههاى عربى مؤّفات افلاطون و ارسطو و
سایر فلاسفهى یونانى استخراج کرده و با نکات و تعلیمات و اندرزها و
دستورها و حکایاتى که در کتب ایران و هند و عرب یافته است و
مناسب و مؤد گفتههاى یونانیان تشخیص داده است در آمیخته و کتابى
در سیرت و اخلاق انسانى و قوانین سیاست و اصول تربیت و تدبیر
منزل از آن ترتیب داده است.[53]
عامرى در ابتداى کتاب به بیان مفهوم سعادت، تحت تأثیر حکماى یونان
پرداخته و در آخر به تبعیت از ارسطو ملاک سعادت دنیوى را حکمت و جرأت بر
مخالفت با نفس دانسته که ظاهراً از تقسیم فضیلت به اخلاقى و عقلانى اخذ کرده
است.
او به تبعیت از ارسطو، از تعریف خیر شروع مىکند و خیر از نظر ارسطو و تفاوت
آن با لذت و الم را شرح مىدهد و به توضیحى در مورد اقسام فضیلت که عبارت از
خلقى و نظرى است مىپردازد.
«قال: الفضائل قسمان خُلقیة و نظریة. قال: و الخُلقیة کالطهارة و العفة
و النجدة. قال: و النظریة کالعلم و العقل و الحکمة.
و اقول: الخلقیة هى الانسیة و النظریة هى العقلیة. و اقول: الانسیة هى
مترکبة من النفس البهیمة و من النفس الناطقة و اما النظریة فانها بسیط
لانها انما تکون من النفس الناطقة فانها بسیطة لانها انما تکون من
النفس الناطقة النظریة و هى العاقلة فاما الاول فانها متعقلة و
لیست بعاقلة.»[54]
«فضیلت بر دو قسم است: اخلاقى و نظرى. فضیلت اخلاقى همچون
پاکیزگى و پاکدامنى، و فضیلت نظرى مثل علم، عقل و حکمت. من
مىگویم: فضیلت اخلاقى همان فضایل انسانى و فضیلت نظرى همان
فضیلت عقلانى است. فضیلت انسانى از همکارى نفس حیوانى و نفس
ناطقه حاصل مىگردد ولى فضیلت نظرى به تنهایى ناشى از نفس ناطقه
یا نفس عاقله است. فضیلت عقلانى مشابه عقل است ولى فضیلت دوم،
عقلانى محض است.»
عامرى، از صفحهى 70 کتاب به بسط و توضیح نظریهى حد وسط ارسطو
مىپردازد و مىگوید:
«قال ارسطاطالیس: یمکن ان یقال فى الفضیلة بانها توسط بین
رذیلتین... وسط الشىء بذاته هو المتباعد فى طرفیه باستواء و هو شىء
واحد فى الاشیاء کلّها لا کثیر... وسط المضاف الینا هو الفاضل... فضایل
و الرذایل لیست لنا بالطبع و لکنها فینا بالطبع.»
ارسطو مىگوید: فضیلت حد وسط بین دو رذیلت است. وسط هر چیز
شىء واحدى است که از دو طرف به اندازهى مساوى از آن دور است.
آنچه نسبت به ما حد وسط است برتر است. فضیلت و رذیلت فطرى ما
نیست ولیکن در درون ما به صورت طبع در مىآید.
عامرى به دنبال بحث حد وسط و مثالهاى آن به بحث پیرامون آزادى، اختیار،
محبت و انواع آن، تکبر و حیا با استفاده از دیدگاه حکمایى چون افلاطون، لسولن و
اومیرس پرداخته است. او مطالبى دربارهى شجاعت و غضب نیز مىآورد. این بخش
از کتاب در اقسام دوستى و عدالت تقریباً عیناً شبیه اخلاق نیکوماخوس ارسطو
تدوین شده است.
عامرى، در کتاب سوم به سیاست مدن و تدبیر منزل و تربیت کودک مىپردازد.
تهذیب اخلاق، ابن مسکویه
دومین و مهمترین کتاب اخلاقى تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق احمد بن
یعقوب الرازى ابن مسکویه (متوفى 421 ه .ق.) است. این کتاب هنوز هم یکى از
کتب مهم مرجع براى علماى عصر ماست. بانوى مرحوم، امین اصفهانى، این کتاب را
تحت عنوان اخلاق به فارسى ترجمه کرده است. او در مقدمهى کتاب مىنویسد:
بهترین کتابى که در موضوع اخلاق براى ترجمه یافتم، همین کتاب بود.
امام خمینى رحمهالله در کتاب چهل حدیث، از ابن مسکویه به عنوان محققى کبیر یاد
مىکند که کتاب تهذیب الاخلاق او نفیس، کمنظیر در نیکویى ترتیب و حسن بیان
است.[55]ایشان در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل در مبحث غضب مىگوید:
ما بحث غضب را عیناً از کلام ابن مسکویه ـ حکیم عالىمقام ـ ترجمه
کردیم زیرا بهتر از کلام آن حکیم در این باب چیزى نداشتم.[56]
1 ـ ابن مسکویه غرض از تألیف کتابش را حاصل شدن ملکهى افعال جمیل
عنوان کرده و مىگوید: بدون شناخت نفس و کمال و غایت و قواى نفس چنین هدفى
ممکن نیست، لذا ابتدا به اثبات روحانى بودن و غیر جسمانى بودن نفس پرداخته
است و به تبعیت از ارسطو این علم را از شؤون فلسفهى عملى دانسته است. او ابتدا به
تعریف خیر و شر پرداخته، مىگوید:
الخیرات التى هى کمالنا و التى من اجلها خلقنا و نجتهد فى الوصول الى
الانتها.[57](14)
2 ـ ابن مسکویه مبحث قواى نفس را از افلاطون اخذ کرده و میان قواى نفس و
فضایل اخلاقى ارتباط ایجاد کرده و معتقد است سه قوهى عاقله، غضبیه و شهویه
موجب سه فضیلت حکمت، شجاعت و عفت مىشود و هماهنگى آنها موجب
فضیلت عدالت خواهد شد. او این فضایل را جنسى قرار داده است که با یکدیگر
متباین هستند. او انواع زیادى را تحت این اجناس آورده است که معلوم نیست این
کار از ابتکارات خود اوست یا از کسى اقتباس کرده است. ممکن است وى از
اسلاف خود، به ویژه از مکتب ابوسلیمان سجستانى المنطقى که تأثیر آثار او را در
کتاب تهذیب مذکور ملاحظه مىکنیم استفاده کرده باشد.[58]
3 ـ ابن مسکویه قواى نفس را به سه قسم تقسیم کرده، مىگوید:
الف) قوهاى که فکر مىکند، تمیز مىدهد و نظر به حقایق امور دارد.
ب) قوهاى که به سبب آن غضب و قوت و شهوت حاصل مىشود و اقدام
به ترس و بیم و شوق بر تسلط و رفعت و اقسام کرامات حاصل مىشود.
ج) قوهاى که به سبب آن شهوت و طلب غذا و علاقه به لذات حسى
خوردن و ترسیدن و ازدواج حاصل مىگردد و این سه قوه با یکدیگر
متباین هستند. بعضى از این قوا به دیگرى ضرر وارد مىکند و گاه یکى
دیگر را باطل مىسازد و نمىگذارد فعلى انجام دهد.[59]
ابن مسکویه تقویت و تضعیف این قوا را به طبیعت، عادت و تربیت مربوط
مىکند. او قوهى ناطقه را مربوط به دماغ و مغز دانسته و قوهى شهویه را به کبد و
قوهى غضبیه را به قلب مربوط مىداند. نامهاى دیگر این سه قوا را به ترتیب بهیمیه و
سبعیه نام نهاده است و در آخر نتیجه مىگیرد که:
واجب است عدد فضایل و رذایل به حسب اعداد این قوا باشد.[60]
4 ـ تا این جا مسکویه افلاطونى است، ولى در مورد توازن قوا یا فضایل به
نظریهى حد وسط ارسطو مىپیوندد. او مىگوید:
وسطیة الفضائل...و لما کانت هذه الفصائل هى أوساطاً بین اطراف و
تلک الاطراف هى الرذایل... و ینبغى ان تفهم من قولنا ان کل فضیلة فهى
وسط بین رذایل... اذا انحرفت الفضیلة عن موضعها الخاص بها ادنى
انحراف قربت من رذیله أخرى و لمتسلم من العیب بحسب قربها من
تلک الرذیلة التى تمیل الیها... ان الاطراف التى تسمى رذائل من الافعال و
الاحوال و الزمان و سایر الجهات کثیرة جداً. و لذلک دواعى الشر أکثر
من دواعى الخیر.[61]
5 ـ مسکویه در فصل دوم به طبع اولیهى انسان مىپردازد و پس از ذکر نظریات
حکماى یونان سرانجام نظریهى ارسطو را در نیکوماخوس مىپذیرد که وجود یا
تحقق جوهر انسان تابع ارادهى خداوند است اما بهبود و اصلاح حال او در اختیار
خود او قرار دارد:
الذى ینبغى ان یعلم الان ان وجود الجوهر الانسانى متعلق بقدرة فاعلة
و خالقة تبارک و تقدّس اسمه تعالى فامّا تجوید جوهره فمفوّض الى
الانسان و هو معلّق بارادته.[62]
6 ـ مسکویه بلافاصله از این بحث به کمالات خاص انسان مىپردازد و آن را
تقسیم مىکند به عالمه و عامله که از طریق کمال اول به علم کامل مىرسد و از طریق
کمال دوم به منش کامل نایل مىگردد.
فصل سوم کتاب تحت عنوان «فرق بین خیر و سعادت» نظریات اصلى اخلاقى ابن
مسکویه را تشکیل مىدهد. وى در ابتدا خود بیان مىکند که از گفتار ارسطو آن طور
که فرفوریوس تفسیر کرده است استفاده نموده است. این نشان مىدهد که
فرفوریوس که به وسیلهى اسحاق بن حنین در دوازده کتاب به عربى ترجمه شده بود
و الان در دست نیست استفاده نموده است.
7 ـ مسکویه به پیروى از ارسطو خیر را غایت اشیا مىداند و ادامه مىدهد که
وسیله نیز مانند هدف ممکن است خیر محسوب شود اما سعادت یا رفاه خیر نسبى
است؛ خیر براى یک فرد:
ان الخیر على ما حده و استحسنه من آراء المتقدّمین هو المقصود من
الکل و هى الغایة الاخیر و قد یسمّى الشىء النافع فى هذه الغایة خیراً،
فأما السعادة فهى الخیر بالاضافة الى صاحبها و هى کمال له.[63]
وى طبقهبندى ارسطو را با کمى تفصیل البته مطابق نظر ارسطو ذکر مىکند و سپس
بر این نظر وى تأکید مىورزد که درست است سعادت روحانى والاتر و عالىتر است
مع ذلک نیازمند به سعادت دنیوى است و بى آن به دست نخواهد آمد.
ارسطو طالیس یقول: ان السعادة الالهیة و ان کانت کما ذکرناها من
الشرف و سیرتها ألذ و اشرف من کلّ سیرة فانها محتاجة الى السعادات
الاخر الخارجة لان تظهر بها و الا کانت کامنة غیر ظاهر...[64]
در فصل چهارم و پنجم به ترتیب بحث از عدالت و محبت و دوستى است.
مسکویه در این دو فصل هم از ارسطو بسیار متأثّر است و همان تقسیمات ارسطو
دربارهى عدالت و دوستى را ذکر مىکند. مسکویه در اواخر فصل پنجم و فصل
ششم از فرهنگ اسلامى بسیار تأثیر پذیرفته است. او هر چند در دیگر بخشهاى
دیگر کتاب نیز در تأیید نظریات خود از کتاب و سنت و متفکرین مسلمان مطالبى
عنوان کرده است ولى آنچه قابل توجه است این است که در سراسر کتاب متون اسلام
و فرهنگ اسلامى در حاشیه قرار دارد.
تقسیمبندى اخلاق از نظر مسکویه
ابن مسکویه اجناس فضایل را چهار قسم گرفته است که هر یک داراى حد افراط
و تفریط و حد وسط هستند. سفاهت و ابلى در برابر حکمت که حد وسط آن است
قرار دارد. اقسام حکمت عبارتند از: ذکاوت، یاد، تعقل، سرعت فهم و قوت فهم.
صفاى ذهن و آسانى تعلّم از نشانههاى حکمت هستند.
عفت فضیلت دوم است که شهوت و سردمزاجى حد افراط و تفریط آن است.
اقسام عفت عبارتند از: حیا، انتظام، خوشعهدى، مسالمت، وقار و ورع. صبر بر
شهوت، حریت، قناعت و سخاوت از آثار عفت هستند. سخاوت خود اقسامى دارد.
کرم، ایثار و مواسات از آثار سخاوت هستند.
شجاعت جنس سوم است که در برابر آن ترس و بىباکى قرار دارد. شجاعت آثار
و لوازمى دارد که بزرگمنشى، یارىرسانى، بزرگى همت، ثبات قدم، صبر بر
مصیبت، حلم و شهامت از آن قبیل هستند.
عدالت حد وسط و جنس چهارم است که ظلم کردن و ظلمپذیرى حد افراط و
تفریط آن است. صداقت، قضاوت نیکو، دوستى، صلهى رحم، عبادت، مروت،
ترک کینه و ترک دشمنى از اقسام و آثار آن از نظر ابن مسکویه است. مسکویه براى
هر یک از اقسام نیز تا توانسته است تلاش نموده تا افراط و تفریط فرض کند. نام
برخى را ذکر کرده و بعضى از آنها را ذکر ننموده است.[65]
اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى
مهمترین کتاب اخلاقى خواجه نصیر طوسى اخلاق ناصرى است. وى چنانچه در
مقدمهى کتاب متذکر شده است، با واسطهى تهذیب الاخلاق ابن مسکویه این کتاب
را تنظیم نموده است. طبیعى است که او از این طریق اخلاق خود را بر مبانى فلسفهى
یونانى افلاطون و ارسطو بنا کرده است.
1 ـ خواجه موضوع علم اخلاق را نفس انسانى از آن جهت که از او افعالى ارادى
که جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد دانسته است. ایشان اکثر مبادى
این علم را مربوط به علوم طبیعى مىداند.[66]
2 ـ نفس را که جوهر بسیط دارد، داراى دو شأن ادارک معقولات و تدیبر و
تصرّف در بدن مىداند.[67]او بر همین اساس دو فضیلت و سعادت براى انسان قابل
فرض مىداند؛ یکى کمال قوهى نظرى و دیگرى کمال قوهى عملى.[68]
3 ـ خواجه در فصل سوم کتاب به قواى نفس اشاره دارد. وى مىگوید: در علم
نفس مقرّر شده است که نفس انسانى را سه قوّت متباین است که به اعتبار آن قوّتها،
مصدر افعال و آثار مختلف مىشود؛ به مشارکت ارادت. چون یکى از آن قوّتها بر
دیگران غالب شود دیگران مغلوب یا مفقود شوند. یکى قوّت ناطقه که آن را نفس
ملکى خوانند و آن مبدأ فکر و تمییز و شوق نظر در حقایق امور بود؛ و دوّم قوّت
غضبى که آن را نفس سبعى خوانند و آن مبدأ غضب و دلیرى و اقدام بر اهوال و
شوق تسلّط و ترفّع و مزید جاه بود؛ و سیّم قوّت شهوانى که آن را نفس بهیمى
خوانند و آن مبدأ شهوت و طلب غذا و شوق التذاذ به مآکل و مشارب و مناکح بود.
پس عدد فضایل نفس به حسب اعداد این قوا تواند بود.
او نفس را بر سه قسم نباتى و حیوانى و انسانى تقسیم کرده است. نفس نباتى دو
کار دارد: الف) تغذیه، به کمک جاذبه، ماسکه، هاضمه و دافعه. ب) تولید مثل، به
کمک غاذیه و مصوّره.
نفس حیوانى نیز دو کار دارد: الف) ادراک آلى با حواس باطنى، مثل حس
مشترک، خیال، فکر، وهم و ذکر و حواس ظاهرى پنجگانه. ب) تحریک ارادى با
جذب نفع (شهوت) و دفع ضرر (غضب).
نفس انسانى (قوهى نطق) دو شاخه دارد: عقل نظرى: توجه به حقایق موجودات؛
و عقل عملى: توجه به تصرّف و تمییز بین مصالح و مفاسد.[69]
4 ـ خواجه با اشاره به کلام ارسطو خیر را بر دو قسم مطلق و اضافى تقسیم کرده
است. خیر مطلق را غایت همهى غایات مىداند و خیر نسبى یا اضافى را به نسبت به
مطلق و شخص رونده قابل سنجش مىداند.[70]
5 ـ به نظر خواجه هم فضیلتْ وسطى است و رذایل که به ازاى او باشند به منزلهى
اطراف، مانند مرکز و دایره... به ازاى هر فضیلتى رذیلتهاى نامتناهى است؛ چه،
وسط محدود به اطراف نامحدود است و شرایط هر فضیلتى به حسب هر شخص
مختلف مىشود.[71]
وى اظهار مىکند:
به ازاى هر فضیلتى دو جنس رذیلت باشد که آن فضیلتْ وسط بود و آن
دو رذیلتْ دو طرف.[72]
ایشان سپس تقسیمات دوازدهگانهاى براى حکمت، شجاعت، عفّت و عدالت
ذکر مىکند و آنگاه انواع هر یک را بر مىشمرد.
تقسیمبندى فضایل اخلاقى و شاخههاى حکمت و شجاعت، عفّت و عدالت
خواجه نصیر تقریباً عیناً اقتباس از کتاب تهذیب الاخلاق ابن مسکویه است. به همین
جهت ذکر دوبارهى این تقسیمات تکرار خواهد بود.[73]
خواجه نصیر در سرتاسر کتاب اخلاق ناصرى، با شرح مستوفا سعى در تطبیق
اخلاق ارسطویى با شرع دارد. او در در ادامهى کتاب به مبحث عدالت به سبک
ارسطویى مطالب را دنبال مىکند و سعى دارد عدالت اسلامى را نیز بر آن بیفزاید.
خواجه در مسألهى معالجهى امراض نفس و کسب فضایل و دفع رذایل از آیات و
روایات بهرهى فراوان برده است. او سپس از تدبیر منزل و سیاست مدن سخن به میان
مىآورد. نکتهى عجیب از خواجه نصیر این است که در مبحث تربیت و تدبیر منزل
بخشى را در آداب شراب خوردن باز کرده است و مىگوید:
باید که سخن بر ندیم قطع نکند، و در همهى احوال اقبال به مهتر اهل
مجلس کند و استماع سخن او را باشد بى آنکه به دیگران بىالتفاتى
کند... باید که به هیچ حال چندان مقام نکند که مست گردد... پس اگر
ضعیف شراب بود، اندک خورد یا ممزوج کند... اگر حریفان مست
شوند جهد کند تا از میان ایشان بیرون رود....[74]
احیاء العلوم، ابو حامد محمد غزالى
دیدگاههاى اخلاقى ابو حامد غزالى را باید در احیاء العلوم جستجو نمود، هر
چند وى در مقاصد الفلاسفه نیز اشاراتى به قواى نفس و شیوهى عملکرد آن دارد.
غزالى سعى در نگاه استقلالى به اخلاق دارد و دوست ندارد تحت تأثیر اندیشهاى از
متون دینى باشد، ولى با این حال در تهافت الفلاسفه، نظریات ارسطو و افلاطون را به
نحوى مورد تأیید قرار داده است.
1 ـ ابوحامد احیاء العلوم را به چهار بخش «عبادات»، «عادات»، «مهلکات» و
«منجیات» تقسیم کرده است. فقط دو بخش اخیر آن مربوط به اخلاق مىشود. نوع
تقسیم مسایل اخلاقى این مطلب را به ذهن متبادر مىکند که غزالى اخلاق را به دو
قسمت، یعنى فضایل و رذایل تقسیم کرده است. وى مىگوید: آنچه مرا بر آن داشت
که کتاب را بر چهار ربع تقسیم کنم دو چیز بود: اولى و انگیزهى اصلى این بود که این
تقسیمبندى در تحقیق و تفهیم ضرورى است.
به نظر غزالى علمى که آخرتگراست، دو نوع است: علم معامله و علم مکاشفه.
منظور از علم مکاشفه آن چیزى است که از آن کشف معلوم مد نظر است، ولى در
علم معامله غیر از کشف، عمل نیز مقصود است. او هدف کتاب احیاء العلوم را تنها
علم معامله مىداند.
غزالى علم معامله را بر دو قسم دانسته است: علم ظاهر (علم به اعمال و جوارح)
و علم باطن (اعمال قلب). آنچه بر جوارح جارى است یا عبادت است یا عادت. علم
باطن متعلّق به احوال قلب و اخلاق نفس است که تقسیم مىشود بر آنچه مذموم و
آنچه محمود است.[75]
2 ـ ابوحامد همچون دیگر علماى اخلاق نظریات اخلاقى مورد قبول خود را در
ابتداى ربع سوم که در واقع شروع کتاب اخلاق اوست بیان نموده است. وى نخست
به توضیح معانى الفاظ نفس، روح، عقل و قلب به شرح زیر مىپردازد.
قلب: لفظ قلب دو معنى دارد: الف) گوشت صنوبرى شکل که غرض اطباع است.
ب) لطیفهى ربانى روحانى که حقیقت انسان است و آن مُدرِکى است عالم و عارف
و مخاطب و معاتب و مُطالَب که تعلّقى به قلب جسمانى دارد و هر جاى کتاب از آن
یاد شده منظور همان قلب لطیف است. علم معامله صفات قلب و احوال آن را شرح
مىدهد و علم مکاشفه حقیقت آن را توصیف مىکند.
روح: روح نیز دو معنى دارد: الف) جسم لطیفى است که منبع آن مرکز قلب
جسمانى است. ب) لطیفهى ربانى عالم مُدرِک انسان. روح امر عجیب ربانى است که
اکثر عقول و اندیشهها از درک حقیقت آن عاجزند: «قُلِ الرّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[76].
نفس: نفس نیز دو معنا دارد: الف) معنى جامعى از قوهى غضب و شهوت در
انسان است که منظورِ حدیث نبوى است:
«أعدى عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک»[77]؛
دشمنترین دشمنان تو نفسى است که در میان جان شماست.
ب) لطیفهى ذکر شدهاى است که حقیقت انسان است. این نفس به اوصاف
مختلف بر حسب اختلاف احوال توصیف مىشود. هنگامى که سکون و آرامش
داشته باشد و اضطراب آن در اثر مقابله با شهوات از بین رفته باشد به آن «نفس
المطمئنه» گفته مىشود و اگر سکون تمام نشده و هم مدافع و هم معترض نفس
شهوانى باشد به آن «نفس لوّامه» گفته مىشود و اگر اعتراض را ترک کرد و مطیع
شهوات و انگیزههاى شیطانى گردید به آن «نفس الامّارة بالسّوء» گفته مىشود. منظور
از نفس امّاره همان نفس به معنى اول است که مذموم است در نهایت ذم و به معنى
دوم محمود مىباشد چون ذات و حقیقت انسان است و عالم به خداوند و سایر
معلومات است.
عقل: عقل را نیز دو معناست: الف) منظور علم به حقایق علوم است و عبارت
است از صفتى عملى که محل آن قلباست. ب) گاه از آن منظور مُدرِک علوم است
و منظور از آن همان لطیفه است. گاه منظور از آن محل ادارک است:
فاذن قد انکشف لک ان معانى هذه الاسماء موجودة و هو القلب
الجسمانى و الروح الجسمانى و النفس الشهوانیة و العقل العلمى و فهذه
أربعة معان یطلق علیها الالفاظ الاربعة و معنى خامس و هى اللطیفة
العالمة المدرکة من الانسان.[78]
3 ـ غزالى براى قلب لشکریانى که در ظاهر و باطن هستند معرفى کرده است.
لشکریان ظاهر مثل حواس پنجگانه و بدن و لشکریان باطن که شهوت و غضب
هستند. براى جلب منجیات و دفع مهلکات هر یک نیازمند لشکر دیگرند که همان
ادراک است.
فجملة جنود القلب تحصرها ثلاثة اصناف: صنف باعث و مستحث، اما
الى جلب المنافع الموافق کالشهوة و اما الى دفع الضار المنافى کالغضب و
قد یعبّر عن هذا الباعث بالارادة. الثانى: هو المحرّک للاعضاء الى تحصیل
هذه المقاصد و یعبّر عن هذا الثانى بالقدرة... و الثالث و هو المدرک
المتعرّف للاشیاء کالجواسیس و هى قوة البصر و السمع و الشم و
اللمس، و هى مبثوثة فى اعضاء معینة و یعبّر عن هذا بالعلم و الادراک و
مع کل واحد من هذه الجنود الباطنة و جنود ظاهرة و هى الاعضاء
المرکبّة من اللحم والشحم و العصب و الدم و العظم.[79]
غزالى از این جا به بعد نگاه ارسطویى را وارد مبانى اخلاقىاش مىکند. در نظر
غزالى انسان هرگاه از لشکر علم و حکمت و تفکر کمک بگیرد، حزب اللّه است و
اگر از لشکر شهوت و غضب یارى بجوید به حزب شیطان مىپیوندد. پس اگر از فکر
و حکمت کمک نگرفت و لشکریان غضب و شهوت بر او مسلّط شدند یقیناً به
هلاکت مىافتد و «خسر خسراناً مبیناً» و این حال اکثر مردم است که عقلشان
مسخّر شهوات آنهاست و شیوههاى مختلف استیفاى شهوات را از آن استنباط
مىکنند.
النفس متى استعانت بالعقل و ادبت الحمیة الغضبیة و سلّطتها على
الشهوة و استعانت بإحدیهما على الآخر، تارة بان یقلل مرتبة الغضب و
غلوائه و بمخالفة الشهوة و استدراجها، و تارة بقمع الشهوة و قهرها
بتسلیط الغضب و الحمیة علیها و تقبیح مقتضیاتها، اعتدلت قواها و
حسنت اخلاقها.[80](34)
شهوت و غضب، ظاهر و باطن آن، در حیوانات نیز وجود دارد ولى علم
به حقایق مخصوص انسانهاست، چون علوم کلیه ضرورى از خواص
عقل است. اما ارادهى انسانى که همراه با ادراک عقلى به عاقبت امور و
طریق صلاح در آن بر وجه مصلحت اعمال مىشود غیر از ارادهى شهوى
حیوانات است بلکه ضد آن است.
4 ـ غزالى انسان را مرکب از چهار چیز مىداند. بنابراین ترکیب، اوصافى براى
انسان حاصل مىشود که عبارتند از: سبعیه، بهیمیه، شیطانیه و ربّانیه.
و کل انسان ففیه شوب من هذه الأصول الأربعة أعنى الربانیّة و
الشیطانیة و السبعیة و البهیمیة و کلّ ذلک مجموع فى القلب و کان
المجموع فى اهاب الانسان خنزیر و کلب و شیطان و حکیم.[81]
باید توجه داشت که تعبیراتى همچون سبع و بهیمه و خنزیر و کلب و حکمه همان
تعبیراتى است که ابن مسکویه از آن استفاده مىکرد ولى غزالى تعبیر شیطان را اضافه
کرده و یک قوهى اضافى براى انسان نسبت به نظر مسکویه قایل شده است. ظاهراً
این ویژگى را براى انسان از روایات زیادى که در مورد تحریکات شیطان آمده است
استفاده مىکند و وصف ربانى را که به جاى وصف حکمت و نفس ناطقهى ابن
مسکویه و ارسطو به کار برده از روایات خواطر استفاده نموده است. غزالى نظر
خاصى در مورد خواطر دارد که ریشههاى آن را ولفسن در کتاب فلسفه علم کلام
بحث کرده است.[82]
5 ـ غزالى دیدگاه مشائى در مورد قواى نفس را پذیرفته و مىگوید: در آن چیزى
که انکار آن در شرع واجب آید وجود ندارد و امورى است که مشهود است و خدا
عادت را بدانها جارى فرموده است.
وى نفس حیوانى را به دو بخش مُدرکه و محرّکه تقسیم مىنماید. مُدرکه خود بر
دو نوع تقسیم مىشود: مُدرک ظاهرى که همان حواس پنجگانه است و مُدرک
باطنى: که عبارتند از قوهى خیال صور اشیاى مرئى، قوهى وهم و سوم قوهى مفکّره.
مُحرّکه نیز بر دو قسم است: یکى مُحرّکهى باعثه و انگیزاننده که به آن نزوعیه و
شوقیه نیز گفته مىشود. به این معنا که هرگاه در قوهى خیال صورت مطلوب یا مورد
نفرت ارتسام یابد بخش دیگر مُحرّکه، یعنى محرکهى فاعله و مباشره را جهت
تحریک بر مىانگیزد. مُحرکهى باعثه خود دو شعبه دارد: قوهى شهویه و قوهى
غضبیه. قوهى مُحرکهى فاعله نیز در اعصاب و عضلات پراکنده مىشود و آن را
متشنج مىنماید.
نفس عاقلهى انسانى هم دو قوه دارد: قوهى عالمه و قوهى عامله و هر یک از آن
دو را به اشتراک لفظى عقل گویند. قوهى عالمه درک حقایق کلى را به عهده دارد
ولى قوهى عملى به تربیت بدن و تدبیر آن و اصلاح اخلاق اهتمام مىورزد. این قوه
پیوسته باید بر سایر قواى بدنى مسلّط باشد و سایر قواى بدنى به تأدیب وى مؤّب
باشد تا هیأتهایى پدیدار شود که آنها را فضایل گویند. اگر قواى بدنى مسلّط شود و
نفس منقاد او شود هیأتهایى انقیادى از صفات تن که بدان رذایل گویند مرتسم
مىشود.[83]
شبیه همین تعابیر را ایشان در احیاء العلوم، کتاب شرح عجائب نیز بیان کرده است،
با این تفاوت که در احیاء العلوم جنود قلب را سه تا دانسته: شهوت، غضب و علم. او
این دیدگاه را بر دو تعبیر قرآنى تطبیق کرده که: اگر استعانت به علم و حکمت پیدا
کرد حزب اللّه مىشود ولى اگر لشکر شهوت و غضب را بر نفس خود مسلّط کرد
ملحق به حزب شیطان خواهد شد.[84]از این روست که ایشان اجتماع چهار نوع از
صفات را در انسان قابل جمع مىداند: صفات درندهخویى، حیوان صفتى، شیطنت و
ربوبیت.
چنان که ملاحظه شد غزالى نیز ریشهى نظریهى اخلاقى خود را از قدما و ارسطو
و افلاطون گرفته است. به نظر او قواى نفس اگر شهوت و غضب را تحت سیاست
صفات ربانى قرار دهد، در قلب صفات ربانى و الهى حاصل مىشود، این صفات
عبارتند از: علم، حکمت، یقین، احاطه به حقایق اشیا، معرفت امور به صورت
حقیقى آن.
لاستغنى عن عبادة الشهوة و الغضب و لانتشر الیه من ضبط خنزیر
الشهوة، و رده الى حد الاعتدال صفات شریفة مثل: العفة و القناعة و
الهدوّ و الزهد و الورع و التقوى و الانبساط و حسن الهیئة و الحیاء و
الظرف المساعدة و امثالها و یحصل فیه من ضبط قوة الغضب و قهرها و
ردّها الى حد الواجب صفة الشجاعة و الکرم و النجدة و ضبط النفس و
الصبر و الحلم و الاحتمال و العفو و الثباب و النّبل و الشهامة و الوقار
و غیرها.[85]
باید توجه داشت که غزالى در سرتاسر کتاب به این مبانى ملتزم نمىماند و از آن
در جهت تقسیم فضایل و رذایل استفاده نمىکند.
اخیراً کوشش پارهیى از ناقدان مصروف این بوده است تا نشان دهند که ارادهى
اخلاقى غزالى نیز تماماً یا اغلب مأخوذ از مکاتب ارسطویى و نوافلاطونى و یا از
فیلسوفان مسلمانى بوده که نظام فلسفىشان روحاً و اساساً یونانى بوده است، از این
رو قدر و اصالت چندانى ندارد. باید گفت: غزالى نامبردارترین مؤّف مسلمان در
علم الاخلاق است و یک محقق پر مطالعه بوده و به همین دلیل تبحّر کاملى در
آراى یونانیان داشته و از آنها هم تأثیر پذیرفته است اما به هیچ وجه درست نیست که
بپنداریم وى آراى ابتکارى و اصلى خود را مدیون فلسفهى یونان است. برعکس، او
مخالف فلاسفه و آراى کفرآمیز آنان بود.
غزالى در سراسر آثارش بر آموزههاى اسلامى تکیه مىکند. ارزشهایى کاملا
ناشناخته براى یونانیان چون تصوّف روح فراگیر اخلاق غزالى است. وى به شرح
مبسوط فضایل قهرمانى از قبیل شجاعت و امثال آن نمىپردازد و بیشتر بر این تکیه
مىکند که شخص پس از گسستن علایقش با این جهان ـ دستکم علایق روحى ـ
مىباید به تطهیر قلب مشغول گردد.[86]
7 ـ بد نیست در انتها، ترتیب بحث رذایل و فضایل مطرح شده توسط غزالى را در
احیاء العلوم جهت مقایسه با گذشتگان ذکر کنیم.
او مهلکات را به صورت کتاب ـ کتاب این گونه دستهبندى کرده است: کتاب شرح
عجایب القلب، کتاب ریاضة النفس، کتاب کسر الشهوتین: شهوة البطن و شهوة
الفرج، کتاب آفات اللسان، کتاب ذم الغضب و الحقد و الحسد، کتاب ذمّ الدنیا،
کتاب ذمّ المال و البخل، کتاب ذمّ الجاه و الریاء، کتاب ذمّ الکبر و العجب و کتاب ذمّ
الغرور.
غزالى منجیات را نیز به این ترتیب در احیاء العلوم مورد بحث قرار داده است:
کتاب التوبة، کتاب الصبر و الشکر، کتاب الفقر و الزهد، کتاب التوحید و التوکّل،
کتاب المحبة و الانس و الشوق و الرضا، کتاب النیّة والصدّق و الاخلاص، کتاب
المراقبة و المحاسبة، کتاب التفکّر و کتاب ذکر الموت و ما بعده.
8 ـ با توجه به مطالب فوق این نکته درست است که غزالى سعى دارد از فلسفهى
زمان خود دورى جوید، ولى باید اذعان کرد که او در بخش نظریات اخلاقى کمتر به
این کار موفّق بوده است و تنها تفاوت وى با دیگر علماى اخلاق عمده نکردن
مسألهى حد وسط ارسطویى بوده است که در بین آنان مسلّم فرض مىشد. البته این
گرایش او و عدم خودباختگى وى به فلسفهى یونان قابل تقدیر است و قدم کمى
نیست که غزالى برداشته است. همین حرکت او باعث شد در بین اهل سنت روند این
شیفتگى تا حدودى قطع شود و در بین شیعیان نیز این گرایش تضعیف یا تعدیل گردد.
تفاوت اخلاق قبل از غزالى و بعد از غزالى در این است که در اخلاق قبل از
غزالى روح اجتماعى و سیاسى یونانى حاکمیت دارد و از آموزههاى دینى به عنوان
کمک بهره برده مىشود. این اخلاق خودبنیاد است و اگر آموزههاى دینى را از آن
حذف کنیم خللى در آن ایجاد نمىشود. در اخلاق بعد از غزالى روح حاکم روح
انزوا و تصوّف و آخرتگرایانه حاکم است و آموزههاى دینى نقش محورى دارد و
اگر مبانى ارسطویى را از آن برداریم در بسیارى از موارد تنها انسجام و نظم و
تقسیمبندى اخلاق به هم مىریزد ولى در اصل اخلاق خللى ایجاد نمىشود.
محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء و حقایق، مولى محسن فیض کاشانى
مرحوم مولى محسن فیض کاشانى دو کتاب اخلاقى مهم دارد: یکى محجة
البیضاء که اصلاح احیاء العلوم غزالى است و از اهمیت ویژهاى برخوردار است.
ویژگى این کتاب در این است که بر اندیشهى اخلاقى غزالى جامهى علمى شیعه
پوشانده است. البته ایشان در فلسفهى اخلاق حاشیه مهمى بر نظرات مرحوم غزالى
نداشته و آن را تلقّى به قبول کرده است. دوم کتاب حقایق که شباهتهاى زیادى به
احیاء العلوم غزالى دارد. در ابتداى کتاب، شبیه ربع عبادات، ایشان بحث علم و
عقاید را آورده است ولى مباحث بعدى احکام را در اواخر کتاب آورده است. ربع
عادات را نیاورده ولى ربع مهلکات و منجیات را تقریباً بتمامه ولى به صورت
مختصر و به همراه روایات شیعى ذکر کرده است.[87]
باب سوم کتاب با نظریات اخلاقى شروع مىشود و در آن چهار قوهى نفس
یعنى: شهوت و غضب و حکمت و شیطنت و صفاتى که در اثر پیروى از این قوا در
نفس پدید مىآید مطرح گردیده است. نکتهى قابل توجّه این است که غزالى بحث
خواطر ربّانى و شیطانى را جدا از نظریهى اخلاق خود ذکر کرده ولى ایشان در کتاب
حقایق این مبحث را با نظریهى اخلاقى خود تلفیق نموده است.[88]
جامع السعادات، شیخ مهدى نراقى
جامع السعاداتاز مهمترین و جامعترین کتب اخلاقى شیعه است که به صورت
مستقل توسط یکى از علماى شیعه در سه جلد به طبع رسیده است. این کتاب با
وجودى که از محجّة البیضاء مختصرتر است ولى این برترى را دارد که تحقیقى
مستقل است.
1 ـ مرحوم نراقى در ابتداى کتاب خود، حقیقت انسان را دو بخش کرده است:
روح یا سر، و بدن یا علن. و براى هر یک مُهلکات و مُنجیاتى فرض نموده است. او
در ابتدا به اثبات تجرّد نفس پرداخته و سپس از مُنجیات به عنوان سعادت ابدى و از
مهلکات به شقاوت سرمدى تعبیر نموده است و کسب و اجتناب آنها را واجب
شمرده است. فضایل ضرورى را مترادف با حد وسط و اجتناب از رذایل را اجتناب
از اطراف آن گرفته است.
فالتخلّى عن الثانیة (مهلکات) و التحلّى بالأولى (منجیات) من أهمّ
الواجبات و الوصول الى الحیاة الحقیقیة بدونهما من المحالات، فیجب
على کلّ عاقل أن یجتهد فى اکتساب فضائل الاخلاق الّتى هى الأوساط
المثبتة من صاحب الشریعة و الاجتناب عن رذائلها الّتى هى الاطراف.[89]
ظاهر عبارت نشانگر این معنى است که شریعت مطابق حد وسط حکم اخلاقى
داده است. یا آنچه شریعت حکم کرده مطابق است با حد وسط و آنچه نهى کرده
است اطراف فضایل یعنى افراط و تفریط آنهاست.
مرحوم نراقى تخلّى و تحلّى را زمینهساز فیوضات قدسى عنوان کرده و مثال آیینه
که غزالى در این باب زده است را متذکّر شده که تا کدورت را از آن برکنار نکنى
صور در آن به خوبى نمایان نمىشود.
2 ـ ایشان دو چیز را در تربیت مؤثّر گرفته است: یکى مزاج و طبیعت اشخاص را
و دیگرى تربیت خانوادگى را. ایشان ابتدا گفتهاند: بعضى از مزاجها انسان را مستعد
بعضى از ویژگىهاى اخلاقى مىکند. بعضى را خالى از آن در نظر گرفتهاند:
فانا نقطع بان بعض الاشخاص بحسب جبلّته و لو خلّى عن الأسباب
الخارجیّة بحیث یغضب و یخاف و یحزن بادنى سبب و یضحک بأدنى
تعجّب، و بعضهم بخلاف ذلک و قد یکون اعتدال القوى فطریّا بحیث
یبلغ الانسان کامل العقل فاضل الاخلاق غالبة قوة العاقلة على قوتى
الغضب و الشهوة کما فى الانبیاء و الائمة علیهمالسلام و قد یکون مجاوزتها عن
الوسط کذلک بحیث یبلغ ناقص العقل ردى الصفات، مغلوبة عاقلتة
تحت سلطان الغضب و الشهوة کما فى بعضى الناس.[90]
چنان که ملاحظه شد ایشان انبیا و ائمه را فطرتاً معتدل القوى دانستهاند و بعضى
مردم دیگر را فطرتاً مُفرط و خارج از حد وسط و شاید بقیهى مردم را از نظر فطرى و
طبیعى بین این دو حد از فضیلت و رذیلت فرض نمودهاند. سپس ایشان به بحث
تربیت پرداخته و انسان را قابل تربیت مىدانند و مىگویند این که قبول نکنیم انسان
مىتواند تغییر اخلاق دهد لازمهاش بطلان شرایع و اخلاق است. به سبب وجود خُلق
یا مزاج است یا عادات که فعلى را بدون تأمل و تکلف انجام مىدهیم و آنچنان ادامه
مىدهیم تا ملکه شود وفعل بهراحتى ازانسان صادرشودولو با مزاج مخالفباشیم. در
اینصورتاست کهلفظ خُلق که «ملکة للنفس مقتضیة لصدور الأفعال بسهولة من دون
احتیاج الى فکر و رویة»[91]که درنظرایشان همتعریفاخلاقاست،مصداقپیدا مىکند.
3 ـ مرحوم نراقى به پیروى از غزالى به بحث نفس و مرادف بودن آن با روح،
عقل و قلب و این که خواطر بر قلب عارض مىشود پرداخته و قوهى وهمیّه شیطانیه
را به قواى نفس افزوده است. وى به پیروى از مشى ارسطویى قوهى غضبیه سبعیه و
قوهى شهویه بهیمیه را هم جزء قواى نفس دانسته است.
مرحوم نراقى خیر را بر دو قسم دانسته است: خیر مطلق و خیر مضاف. خیر مطلق:
مقصود از آن ایجاد کل است؛ چون کل است که تشویق مىکند و آن غایة الغایات
است. خیر مضاف: آن چیزى است که به وسیلهى آن به خیر مطلق مىرسیم. و
سعادت: رسیدن هر شخص با حرکت ارادى نفسانى به کمالى است که در جبلّ و ذات
وى تمایل به آن وجود دارد. ایشان در تأیید این تقسیم به کلام ارسطو استشهاد
مىکنند.
نراقى در مورد قواى نفس مفصّلتر بحث کرده است. او براى انسان چهار قوّه
برشمرده است: قوهى عقلیهى ملکیه، قوهى غضبیهى سبعیه، قوهى شهویهى بهیمیه و
قوهى وهمیّهى شیطانیه.
عقل شأنش ادراک حقایق امور و تمیز بین خیر و شر است و امر به افعال خوب و
نهى از صفات مذموم مىکند. قوهى دوم موجب صدور افعال درندگان مثل غضب و
بغض و آزار به انسانهاى دیگر مىشود. قوهى سوم فقط افعال حیوانات و عبودیت
فرج و شکم و حرص به آنها را موجب مىشود. قوهى چهارم شأنش استنباط وجوه
مکر و توصّل به عرضهاى شیطانى و خدعه است.[92]
ایشان وهم و خیال و متخیله را سه قوهى متباین و همین طور متباین با سه قوهى
دیگر نفس دانسته، وظیفهى آن را ادراک جزئیات شمرده است. وظیفهى خیال
ادراک صور، شأن متخیله را ترکیب مُدرکات جزئى و صور است. او مىگوید این
ادراکات یا مطابق واقع و نفس الامر و یا اختراع نفس است. در هر صورت یا از
مقتضیات عقل و شرع و از وسایل رسیدن به مقاصد صحیح است و یا از دواعى
شیطان است. بر اساس اولى وجودش خیر و کمال و بر اساس دومى شر و فساد است.
وضعیت در همهى قوا به همین صورت است.[93]
مرحوم نراقى انسان را به مملکتى تشبیه نموده است که شاه یا حکیم قوهى عاقله
و کلب قوهى غضبیه و خنزیر قوهى شهویه و شیطان قوهى وهمیهى آن است.[94]
4 ـ مرحوم نراقى در مورد خیر نیز به دنبال ارسطو رفته است:
ثمّ الظاهر من کلام ارسطاطالیس: انّ الخیر المطلق هو الکمالات النفسیة
و المضاف ما یکون معدّاً لتحصیلها کالتعلیم و الصحّة أو نافعاً فیه
کالمکنة و الثروة.[95]
ایشان مىفرمایند ارباب نظر مصادیق سعادت را چند چیز دانستهاند. عدهاى
حقیقت سعادت را عقل و علم و عدهاى عشق و عدهاى زهد و ترک دنیا گرفتهاند،
ولى به نظر ما سعادت در جمع آنهاست:
لا تحصیل السعادة الاّ باصلاح جمیع الصفات و القوى دائماً فلا تحصل
باصلاحها بعضاً دون بعض و وقتاً دون وقت... صرّح الحکماء و بان
غایة المراتب للسعادة ان یتشبه الانسان فى صفاته بالمبدأ.[96]
5 ـ ظاهر کتاب جامع السعادات نشانگر این است که ایشان خواسته دو نحلهى
ارسطویى و غزالى را با یکدیگر جمع کند. به همین جهت، بر خلاف غزالى و فیض،
در تقسیم کلى کتاب از تهذیب الاخلاق ابنمسکویه و خواجه نصیر پیروى کرده و
حد وسط را ملاک فضیلت قرار داده و گاهى کلماتى از آنها نیز نقل کرده است.
نراقى، در باب نفس، عدالت، در بعضى از شقوق، خواطر شیطانى و رحمانى، از
تقسیمبندى غزالى و احیاء العلوم بهره برده است.
نراقى در مورد حد وسط مىگوید: اجناس فضایل چهار چیز است و اجناس
رذایل هم در نظر ابتدایى چهار چیز مىنماید: جهل ضد حکمت، جبن ضد شجاعت،
شره ضد عفت و جور ضد عدالت. اما پس از تحقیق معلوم مىشود که فضیلت یک
حد معین بیشتر ندارد و تجاوز از آن حد چه به صورت افراط و چه به صورت تفریط
منجر به رذیلت مىگردد. پس فضایل به منزلهى اوساط هستند ولى رذایل شبیه
اطراف، و وسط تعدّد قبول نمىکند ولى اطراف تعدادشان نامتناهى است. مجرد
انحراف از فضیلت در هر طرف منجر به رذیلت مىشود و ثبات فضیلت و استقامت
در این خط مستقیم بسیار مشکل است.
وسط بر دو نوع است: وسط حقیقى و وسط اضافى و پیدا کردن وسط حقیقى
بسیار مشکلاست. و در هر صورت هر چه شخص به وسط حقیقى نزدیکتر باشد
کاملتر است و اگر خارج شد داخل در رذیلت شده است. ایشان مىفرمایند چون
اطراف حد وسط کثیر است و همهى آنها نیز نام معیّنى ندارند، امکان شمردن جمیع
نیست. اصولاً عالم اخلاق، وظیفهى بیان اصول و قوانین کلى اخلاق را بر عهده دارد،
نه شمردن همهى اجزاى آن را. آنچه لازم است بیان شود تنها این است که به ازاى هر
فضیلتى دو جنس رذیلت هست. پس اگر چهار فضیلت داشته باشیم اجناس رذایل
هشت تا خواهد بود.
نکتهى مهم در این جا نقد ایشان از اجناس رذیلت عدالت به ظلم و انظلام است
که اظهار مىکند:
الحقّ انّ العدالة مع ملاحظة ما لاینفکّ عنها من لازمها لا طرف واحد
یسمّى جوراً و ظلماً.[97]
نکتهى دیگر این که ایشان رذایل ظلم و انظلام در کتب قدما و انواع فضایل تحت
جنس عدالت که در کتب قدما تلقّى به قبول شده است را نمىپذیرد و مىگوید: ظلم و
عدالت برایند همهى فضایل و رذایل هستند. چون عدالت ضبط عقل عملى تحت
عقل نظرى است و جامع کمالات است و ظلم جامع نقایص و حقیقت ظلم وضع
الشىء فى غیر موضعه است که شامل همهى رذایل است. پس انواع فضایل و رذایل
را باید تحت قواى سهگانهى عقلیّه، غضبیّه و شهویّه گرفت. با این تفاوت که بعضى از
آنها فقط متعلّق قوّهى عاقله و بعضى فقط متعلّق به قوّهى غضبیّه و بعضى فقط متعلّق به
قوّهى شهویّه و بعضى به دو تا از آنها و بعضى به هر سه مربوط است. مرحوم نراقى
تقسیم کلى مباحث را نیز بر همین مبنا قرار داده است:
المعالجات الخاصّة الامراض النفس و له أربعة مقامات: الأوّل: ما یتعلّق
بالقوّة العاقلة من الرذائل و الفضائل و کیفیّة علاج الرذائل، الثانى: ما
یتعلّق بالقوّة الغضبیّة من الرذائل و الفضائل و کیفیّة العلاج، الثالث: ما
یتعلّق بالقوّة الشهویّة من الرذائل و الفضائل و کیفیّة العلاج، الرابع: ما
یتعلّق بالقوى الثلاث أو بإثنین منها.[98]
ایشان عامل خیر و شر را به تبع غزالى و با استفاده از روایات طریق اهل سنت،
خواطر الهامى ملک و وسوسههاى شیطانى مىدانند و مىگویند: اگر انسان تابع
شهوت و غضب شد شیطان مجال وسوسه پیدا مىکند و اگر ذکر خدا گفت او رفته و
ملک تنها الهام مىکند.[99]
6 ـ مشکل پذیرش مبناى حد وسط در تطبیق آن با واقعیّات کاملاً خود را نشان
مىدهد. مرحوم نراقى در مقام تقسیم فضایل و رذایل سعى کرده به هر صورت که
شده فضایل و رذایل را بر مبناى حد وسط تقسیم کند، ولى در این کار موفقیتى به
دست نمىآورد. بعضى اخلاقیات سه جزء نمىشوند، لذا هر چه از این قبیل است را
تحت عنوان، رذایل و الفضائل المتعلّقة بالقوى الثلاث أو باثنین، آورده است.
شیخ نراقى رذایل را در بخش افراط و تفریط مطرح نموده و براى هر یک نیز
ضدى مشخص کرده است ولى معلوم نیست که این ضد که فضیلت است آیا جزء
فضیلت وسط قرار دارد یا خیر. یعنى مثلاً عداوت، منشعب از غضب است و ضد آن
نصیحت است، آیا نصیحت جزء انواع یا اجزاى شجاعت است که حد وسط قوهى
غضبیّه است؟ حسن خلق زیرمجموعهى شجاعت قرار دارد. مگر شجاعت را چه
معنى مىکنیم که نصحیت و حسن خلق از فروعات آن به شمار مىآید؟
7 ـ اجناس رذایل و انواع آن از نظر مرحوم نراقى به این صورت است که او ابتدا
قوهى عقلیّه را به سه حد افراط، حد وسط و حد تفریط تقسیم مىکند. عین این کار را
با قوهى شهویّه و غضبیّه نیز انجام مىدهد و شقوق آن را شبیه ارسطو ولى با بسط
بیشتر انجام مىدهد. آنگاه به ذکر رذایل بسیارى اشاره مىکند که سه وجه ندارند
بلکه دووجهى هستند. مثل افشاى سرّ و کتمان سرّ، غیبت و نصیحت، و بیش از سى
عدد از اخلاقیات دو شقى را بر مىشمرد. نراقى در تقسیم امور اخلاقى تفاوتهایى
با ابن مسکویه و خواجه نصیر و تشابههایى با غزالى و روایات اخلاقى شیعه دارد.
معراج السعاده، مولى احمد نراقى
کتاب معراج السعاده مرحوم احمد نراقى در واقع خلاصه یا بیان دیگرى از کتاب
جامع السعادات پدر، به زبان فارسى است. خود ایشان در مقدمهى معراج السعاده
مىگوید:
این کتاب به زبان عربى است و براى فارسىزبانان سودمند نیست «لذا از
مصدر عزّت و اجلال و محقل حشمت و اقبال اشاره لازم البشاره به این
دعاگوى دولت مصون از زوال صادر گردید که خلاصهى مطالب و جلّ
مقاصد آن را به سیاق فارسى به عبارتى واضح بیان نماید که عموم ناس
از فراید و فواید آن نفع توانند یافت.»[100]
از این رو با مقایسهاى اجمالى، تفاوت عمدهاى بین نظرات پدر و پسر در باب
نظریّات اخلاقى مشاهده نشد؛ لذا از تکرار آن خوددارى مىنماییم.
ملا احمد نراقى تقریباً در قواى نفس به ترجمهى مطالب پدر پرداخته است، با این
تفاوت که در مثال، روح را از عقل تفکیک نموده و روح را به پادشاه و عقل را به
وزیر و شهوت را به مأمور مالیات و خراج و غضب را به مأمور انتظامى تشبیه
نموده است.[101]
الاخلاق، سیّد عبداللّه شبّر
یکى دیگر از کتب مهم اخلاقى شیعه کتاب اخلاق سیّد عبداللّه شبّر است. به نظر
مىرسد این کتاب نیز اقتباسى از اخلاق احیاء العلوم غزالى و محجّة البیضاء فیض
کاشانى است. او گاه از کتب قدما مثل تهذیب الاخلاق ابن مسکویه و اخلاق ناصرى
نیز استفاده نموده است. خصوصیت این کتاب در این است که سعى شده در آن از
روایات شیعهى امامیّه استفاده گردد، ولى طرح کلى آن را ظاهراً از کتب فوق الذکر
گرفته است.
فصل اول و دوم کتاب که بیش از دوازده صفحه نمىشود اختصاص به معنى و
نظریات اخلاقى دارد، ولى بقیهى کتاب را عمدتاً روایات تشکیل مىدهد.
در نظریات اخلاقى او تعریف اخلاق، قواى نفس و نظریهى حد وسط ارسطویى
پذیرفته شده است:
فالخلق عبارة عن هیئة للنّفس راسخة تصدر عنها الأفعال بسهولة و
یسر من غیر حاجة الى فکر و رویة.[102]
در مورد قواى نفس و حد وسط آورده است که:
فاذا استوت أرکان أربعة و اعتدلت و تناسبت حصل حسن الخلق و هى:
قوّة العلم و قوّة الغضب و قوّة الشهوة و قوّة العدل بین هذه القوى
الثلاث.[103]
مرحوم شبّر در کتاب اخلاق خویش قواى نفس را به چهار قسم تقسیم مىکند:
قوهى علم، قوهى غضب، قوهى شهوت و قوهى عدل. هر یک از این قوا داراى
حسنى هستند. حسن قوهى علم، این است که طورى شود که شخص به راحتى بتواند
فرق بین صدق و کذب اقوال و همین طور بین حق و باطل اعتقادات و بین زشت و
زیبایى افعال را تمیز دهد. در این صورت صاحب حکمت خواهد گردید. و اما
غضب و شهوت حسنشان در قبض و بسط هریک بنابر مقتضیات حکمت و دین
است. قوهى عدل ضابطهمند کردن شهوت و غضب تحت اشارهى عقل و
شرع است.[104]
ایشان نیز قوهى عدل را قوهى تناسب بین غضب و شهوت تحت ارشاد عقل و
شرع دانسته است. او براى عدالت فقط یک طرف قایل است و آن ظلم و جور است،
ولى اعتدال غضب را شجاعت و اعتدال شهوت را عفّت و طرف زیادى غضب را
تهوّر و طرف ضعف را جبن و طرف زیادى شهوت را شره و طرف نقصان را
خمودى معرفى کرده است. طرف زیادى حکمت جربزه و طرف نقصان را ابلى و
حد وسط آن را حکمت گرفته است. او اصول اخلاق حسنه را حکمت، شجاعت،
عفت و عدل پنداشته است.[105]
نتیجهگیرى
با توجه به آنچه آورده شد معلوم گردید که اقتباس نظریات اخلاقى از یونانیان و
به ویژه از ارسطو از لحاظ تاریخى قابل اثبات است. اندیشههاى یونانیان در مراحل
اول از طریق ترجمههاى متون فلسفى آنان در بین مسلمانان رواج پیدا کرد. روند این
اقتباس و چگونگى آن به شکلى بوده است که ذکر شد. این موضوع در نوشتههاى
پراکندهى اخلاقى تا امروز هم بدون نقد مورد استفاده قرار مىگیرد. از آن جا که این
نظریات را علماى اسلامى ذکر مىکنند به عنوان دیدگاههاى نظرى اسلام در مورد
اخلاق مورد استفاده قرار مىگیرد. اقتباس نظریات اخلاق یونانیان تا عصر غزالى با
شیفتگى همراه بوده ولى غزالى باب نقد اندیشههاى غیر دینى را باز کرد و از آن به
بعد تا حدودى فعالیت علمى اخلاق دقیقتر انجام گرفت. از غزالى به بعد روح
عرفیت و سکولار در متون اخلاقى مسلمانان تضعیف شد.
جداى از همهى آنچه گفته آمد، اقتباس از اخلاق ارسطویى با ابهام و
برداشتهاى متفاوت انجام گرفت. به عنوان مثال، مطالب گفته شده در مورد تقسیم
عقل به عقل عملى و نظرى و معانى هر یک، بسیار مشوّش است. بعضى مثل ظاهر
کلام ارسطو عقل عملى را نوعى ادراک جزئى و بعضى مثل غزالى عقل عملى را
صرف اشتراک لفظى گرفتهاند. ابن مسکویه امور ارادىاى که فکر و تمیز به آن تعلّق
مىگیرد را فلسفهى عملى مىخوانند[106]یا خواجه نصیر حکمت عملى را دانستن مبادى
مصالح اعمال و محاسن افعال نوع بشر که مقتضى امور و احوال ایشان بوده است
معنا کرده است.[107]مهدى نراقى قوهى عاقله را هم قوهى ادراککنندهى حقایق و هم
ادارککنندهى خیر و شر و هم آمر و ناهى مىداند.[108]البته ایشان ادراک جزییات را
مربوطه به قوهى واهمهى شیطانى مربوط مىداند که از یک طرف گاه با مقتضیات
عقل و شرع مطابق در مىآید و موجب خیر مىگردد.[109]
بعضى کلمات و بیانات اخلاقى کتب علمى اخلاق بیشتر به خطابه مىماند. در
یک بحث علمى حتى در میان فلاسفه به درستى مفاهیم حکمت یا عقل عملى
توضیح داده نشده است؛ آیا دو نوع مُدرک داریم یا به عقل عملى مسامحتاً عقل
گفته شده است؟
صاحب تعلیقات بر نهایة الحکمه پس از نقل اقوال در تفاسیر مربوط به عقل،
عقل عملى را به سه دسته تقسیم مىکند:
1 ـ قوهاى که احکام متعلّق به اعمال انسان را درک مىکند، در مقابل عقل نظرى
که سایر احکام را درک مىنماید و توجّهى به احکام جزئى ندارد. این مطلب از کلام
فارابى استفاده شده است.
2 ـ عقل عملى قوهاى است که فقط احکام جزئیات را درک مىکند. این تفسیر
شیخ و صدرالمتألهین است.
3 ـ قوهاى است که چیزى را درک نمىکند و فقط کارش تصرف در قواى بدن
است و این کلام بهمنیار است.
4 ـ تفسیر چهارمى وجود دارد و آن این که عقل عملى احکام اعتبارى متعلّق به
عمل را درک مىکند؛ احکامى که برهانى نیست.[110](96) این قول را ایشان در بیانى به
شیخ محمد حسین اصفهانى (کمپانى) و به تبع به علامه طباطبایى نسبت مىدهد که
در روش رئالیسم ایشان همین دیدگاه را تقویت کردهاند.
نکتهى بعد شبههى هیوم و مابعد اوست که مىگوید: چگونه ادراکات را با عمل
منطبق مىکنیم؟ اگر عقل عملى را ادارک بدانیم و یا عمل اخلاقى را عملى که مطابق
با عقل باشد بدانیم، چگونه قابل تصوّر است که از «هست» چگونه «باید» استنتاج
شود؟ اگر از هست باید در نمىآید پس چه کسى حکم به خیر و شر مىکند و این
حکم با اندیشهها چه ارتباطى دارد؟ اگر عقل عملى عقل نیست پس چیست؟ غریزه
است؟ فطرت است؟ عملى اتوماتیک در وجود انسان است؟ اگر ادراک است ادارک
چگونه انسان را بر مىانگیزد؟ حتى تمایل به کار، ادراک نیست. لذّت، نفرت، میل و
اراده و اختیار همه غیر از ادراک هستند. مقدمات اگر اخبارى باشد چگونه مىشود
از آن انشاء حاصل کرد؟
ارسطو نفس را بر دو قسم تقسیم مىکند: نفس متعقّل و نفس غیر متعقّل. غیر
متعقّل به دو بخش نفس نباتى و حیوانى تقسیم مىشود. جنبهى غیر متعقّل نفس
اختیار تحت تأثیر نفس ناطقه قرار مىگیرد.
در مورد نفس نیز واقعاً این چگونه نفسى است؟ سه نفس در یک نفس؟ چگونه
در یک شىء واحد یک جزء آن تحت تأثیر جزء دیگر واقع مىشود؟ ابن مسکویه
سه قوهى عاقله و غضبیّه و شهویّه را متباین گرفته است و از طرف دیگر آنها را بر
یکدیگر مؤر مىداند. از طرف دیگر، علماى اخلاق معلوم نمىنمایند که چگونه سه
قوهى متباین در نفس انسانى اجتماع کرده و حقیقت وى را مىسازد و او را راه
مىبرد.
خواجه نصیر نیز مىگوید نفس انسانى را سه قوت متباین است که به اعتبار آن
قوتها مصدر افعال و آثار مختلف مىشود و هر یک را مبدأ افعال مشخصى
مىداند، یعنى هر یک مستقلاً موجب افعال بشر مىشود. مکانیسم این فعالیت بیان
نشده است، ولى غزالى سعى مىکند مکانیسم آن را بیان کند و آن این که هرگاه در
قوهى خیال صورت مطلوب یا مورد نفرت ارتسام یابد، بخش دیگر محرّک یعنى
محرّک فاعله و مباشره را جهت تحریک بر مىانگیزد. محرّکه دو شعبه دارد: شهویه
و غضبیّه. قوهى فاعلهى محرّک نیز در اعصاب و عضلات پراکنده مىشود و آن را
متشنّج مىسازد و این قوا در انسان باید تحت تسلّط قوهى عاقله قرار گیرد تا فضایل
را پدید آورد. ایشان با این که قوهى عاقله را صرفاً مدبّر مىداند نه مُدرک، معلوم
نمىکند که چگونه خود قوهى عاقله قوانین تدبیر بدن و منزل و سیاست را به دست
مىآورد.
مرحوم نراقى نیز شهوت و غضب و وهم و عقل را مبدأ افعال مىداند. آیا نفس
غیر از این قواست یا خود اینهاست؟ عقل و نفس چه تفاوتى دارند؟
چنانکه ملاحظه شد عبارات مربوط به مبانى اخلاق در کتب اخلاقى بسیار
مشوّش و مبتنى بر طبیعیّات قدیم است. مکانیسم عمل مشخص نیست و بیشتر از
طریق آثار و غایات رفتار تبیین مىشود. به هر صورت که شده مىخواهند صفات و
ویژگىهاى رفتارى انسان را تحت یکى از قوا در آورند. آیا انسان فقط ویژگى
شهوانى و غضبى دارد؟ چگونه مىتوان این همه صفات اخلاقى را ناشى از قوهى
شهوى یا قوهى غضبى درآورده و آن را توجیه کرد؟ اصولاً معنى دقیق شهوت و
غضب چیست؟
* * *
فهرست منابع
1. احیاء علوم الدین، ابوحامد محمد غزالى، ج 1 و 3، دار المعرفة، بیروت، بىتا.
2. اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى، تصحیح مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى،
انتشارات خوارزمى.
3. اخلاق نیکوماخس، ارسطاطالیس، سید ابوالقاسم پورحسینى، ج 1، انتشارات دانشگاه تهران، 1356.
4. الاخلاق، شبّر، عبداللّه، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت 1412.
5. تاریخ فلسفه اسلام، مقاله ابن مسکویه، عبدالرحمن بدوى، ترجمه دکتر على شریعتمدارى، ج 1، مرکز
نشر دانشگاهى، تهران، چ 1، 1365.
6. تاریخ فلسفه در اسلام، مقاله عبدالخالق، ترجمه عبدالکریم سروش، نشر دانشگاهى، ج 2، مرکز نشر
دانشگاهى، تهران، چ 1، 1365.
7. تاریخ فلسفه غرب، راسل، برتراند، نجف دریابندى، نشر پرواز، ج 1، 1365.
8. تاریخ فلسفه، کاپلستون، فردریک، سید جلالالدین مجتبوى، ج 1، انتشارات علمى فرهنگى و
سروش، تهران، 1368.
9. تعلیقات بر نهایة الحکمة، مصباح، محمد تقى، در راه حق، 1363.
10. تهافت الفلاسفه، غزالى، ابو حامد محمد، على اصغر حلبى، نشر دانشگاهى 1361.
11. تهذیب اخلاق، یحیى بن عدى، تصحیح و ترجمه، سید محمد دامادى، مؤسسه مطالعات و
تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)، تهران، 1371.
12. تهذیب الاخلاق، ابن مسکویه، انتشارات بیدار، قم، 1368.
13. جامع السعادات، ملا مهدى نراقى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، قم ج 1، بىتا.
14. جزوهى درسى فلسفه اخلاق، دکتر عبدالکریم سروش.
15. جمهور، افلاطون، فؤد روحانى، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، چ 5، 1367.
16. حقایق، فیض کاشانى، مولى محسن، انتشارات علمیه اسلامیه، بىتا.
17. حکمت دینى و یونانزدگى در عالم اسلام، مددپور، محمد، مرکز مطالعات شرقى فرهنگ و هنر،
تهران 1374.
18. السعادة و الاسعاد (فى السیرة الانسانیة)، ابىالحسن ابن ابىذر و هو محمد بن یوسف العامرى
النیشابورى، به خط مجتبى مینویى، چاپ دانشگاه تهران.
19. شرح چهل حدیث، امام خمینى، مؤسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چ 8، 1375.
20. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینى، مؤسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چ 5، 1380.
21. فلسفه اخلاق، مصباح، محمد تقى، انتشارات اطلاعات، تهران 1370.
22. فلسفه علم کلام، ولفسن، هرى اوسترین، احمد آرام، انتشارات الهدى، تهران 1368.
23. کلیات فلسفه، ریچارد پاپکین، اروم استرول، جلالالدین مجتبوى، انتشارات حکمت، 1370.
24. محجّة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، فیض کاشانى، مولى محسن کتاب شرح عجائب القلب، ج 5،
دفتر انتشارات اسلامى، قم، چ 2، بىتا.
25. معراج السعاده، ملا احمد نراقى، انتشارات رشیدى، 1361.
26. نهایة الحکمه، طباطبایى، محمد حسین، نشر اسلامى، قم، بىتا.
________________________________________
[1]. پژوهشگر حوزهى علمیّه، کارشناسى ارشد الهیات و فلسفه و عضو هیأت علمى دانشگاه علوم
پزشکى اصفهان.
[2]. مددپور، محمد، حکمت دینى و یونانزدگى در عالم اسلام، ص 16.
[3]. راسل، برتراند، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه: نجف دریابندى، ج 1، ص 256.
[4]. ارسطاطالیس، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه: سید ابوالقاسم پورحسینى، ج 1، ص 38.
[5]. همان، ص 1.
[6]. همان، ص 2.
[7]. همان، ص 16.
[8]. همان، ص 18.
[9]. همان، ص 26.
[10]. همان، ص 30.
[11]. کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه: سید جلال الدین مجتبوى، ج 1، ص 285.
[12]. افلاطون، جمهور، ترجمه: فؤاد روحانى، ص 253.
[13]. همان، صص 227 ـ 322.
[14]. همان، ص 254.
[15]. همان، ص 227.
[16]. همان، صص 237 ـ 236.
[17]. کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 1، ص 283.
[18]. همان، 251.
[19]. همان، صص 233 ـ 250.
[20]. همان، صص 34 و 35.
[21]. همان، ص 35.
[22]. همان، ج 1، ص 35.
[23]. همان، ص 35.
[24]. همان، صص 36 و 37.
[25]. همان، ص 30.
[26]. همان، ص 41.
[27]. همان، ص 37.
[28]. اخلاق نیکوماخوس، صص 42 و 43.
[29]. همان، ص 46.
[30]. همان، ص 49.
[31]. همان، ص 130.
[32]. همان، ص 131.
[33]. همان، ص 137.
[34]. همان، ص 143.
[35]. همان، ص 60.
[36]. همان، صص 62 و 63.
[37]. همان، ج 2، ص 37.
[38]. همان، ج 2، صص 4 و 5.
[39]. همان، ج 2، صص 11 و 12.
[40]. ریچارد پاپکین، اروم استرول، کلیات فلسفه، ترجمه: جلالالدین مجتبوى، ص 19.
[41]. مصباح، محمد تقى، فلسفه اخلاق، ص 114.
[42]. اخلاق نیکوماخوس، ج 1، ص 18.
[43]. همان، ج 2، ص 269.
[44]. همان، ج 2، ص 276.
[45]. فلسفه اخلاق، ص 113.
[46]. نراقى، ملا مهدى، جامع السعادات، ج 1، ص 79.
[47]. نقدهاى سهگانهى اخیر عیناً از جزوهى درسى فلسفه اخلاق دکتر عبدالکریم سروش نقل شده است.
[48]. طباطبایى، محمد حسین، نهایة الحکمة، ص 123.
[49]. یحیى بن عدى، تهذیب اخلاق، تصحیح و ترجمه، سید محمد دامادى، ص 5.
[50]. همان، ص 6.
[51]. همان، صص 8 و 9.
[52]. همان، ص 11.
[53]. السعادة و الاسعاد فى السیرة الانسانیة، ابى الحسن ابن ابىذر و هو محمد بن یوسف العامرى
النیشابورى (متوفى 381)، به خط مجتبى مینویى، مقدمه.
[54]. همان، ص 70.
[55]. امام خمینى، شرح چهل حدیث، ص 133.
[56]. امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 238.
[57]. ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 35.
[58]. تاریخ فلسفه اسلام، مقالهى «ابن مسکویه»، عبدالرحمن بدوى، ترجمه: دکتر على شریعتمدارى،
ص 673.
[59]. تهذیب الاخلاق، ص 37.
[60]. همان، ص 38.
[61]. همان، صص 46 ـ 47.
[62]. همان، ص 57.
[63]. همان، ص 83.
[64]. همان، ص 97.
[65]. تهذیب الاخلاق، صص 40 ـ 44.
[66]. خواجه نصیر الدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح: مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى، ص 48.
[67]. همان.
[68]. همان، ص 70.
[69]. همان، ص 108.
[70]. همان، ص 81.
[71]. همان، صص 117 ـ 118.
[72]. همان، ص 119.
[73]. همان، صص 112 ـ 115 و ص 121.
[74]. همان، ص 235.
[75]. ابوحامد محمد غزالى، احیاء العلوم، ج 1، حاشیة السهروردى، ص 4.
[76]. اسراء / 85.
[77]. بحار الانوار، ج 67 / 64، ح 1.
[78]. همان، ص 3 ـ 4.
[79]. همان، ج 2، ص 5 ـ 6.
[80]. همان، ص 7.
[81]. همان، ص 10.
[82]. ولفسن، هرى اوسترین، فلسفه علم کلام، ترجمه: احمد آرام، صص 672 به بعد.
[83]. غزالى، ابوحامد محمد، تهافت الفلاسفه، ترجمه: على اصغر حلبى، ص 124.
[84]. احیاء العلوم، ج 2، صص 5 ـ 6.
[85]. همان، ج 2، ص 11.
[86]. تاریخ فلسفه در اسلام، مقاله عبدالخالق، ترجمه: عبدالکریم سروش، ج 2، ص 57.
[87]. فیض کاشانى، مولى محسن، محجّة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، کتاب شرح عجائب القلب، ج 5.
[88]. فیض کاشانى، مولى محسن، حقایق، صص 105 ـ 122.
[89]. جامع السعادات، ج 1، ص 9.
[90]. همان، ج 1، ص 21.
[91]. همان، ج 1، ص 22.
[92]. همان، ص 29.
[93]. همان، ص 30.
[94]. همان، ص 31.
[95]. همان، ج 1، ص 36.
[96]. همان، ج 1، صص 39 ـ 40.
[97]. همان، ج 1، ص 65.
[98]. همان، ج 1، ص 92.
[99]. همان، ج 1، صص 141 ـ 149.
[100]. نراقى، ملا احمد، معراج السعاده، ص 6.
[101]. همان، ص 22.
[102]. شبر، عبداللّه، الاخلاق، ص 25.
[103]. همان، ص 26.
[104]. همان.
[105]. همان، صص 26 ـ 27.
[106]. تهذیب الاخلاق، ص 34.
[107]. اخلاق ناصرى، ص 40.
[108]. جامع السعادات، ج 1، ص 29.
[109]. همان، ص 30.
[110]. مصباح، محمد تقى، تعلیقات بر نهایة الحکمة، ص 176.