«مکان» عنصری حذف ناشدنی در هر متن روایی است؛ زیرا هر کنش یا توصیفی در داستان و هر پیشرفتی در پیرنگ، خواه ناخواه در مکانی واقعی یا مخیل اتفاق می افتد. عنصر مکان در داستان، گاهی صرفاً پس زمینه ای صامت و بستری برای رخدادن رویدادها است؛ اما گاهی نیز به مثابه عنصری زنده و پویا در شکل گیری حوادث نقش دارد. در این پژوهش رمانهای شهری فارسی دهه های هفتاد تا نود، که حوادث آنها در تهران روی داده، با رویکرد مطالعات فرهنگی مورد بررسی قرار گرفته است. نتایج این پژوهش نشان می دهد مکان در این رمانها گاه عینی (مانند بزرگراه ها، خیابانها، پاساژها و...) است که مظاهر پیشرفت و تمدن پایتخت را به رخ می کشد؛ اما به سبب ناهمگنی با فرهنگ و عواطف شهروندان، پیوستار گفتمانی ایجاد نمی کند. حاصل زندگی در این مکانها برای شهروندان بومی، دلزدگی و ملال، و برای شهروندان مهاجر (شهرستانی)، ترس، اندوه و سردرگمی است. گاهی نیز فضا بر شهروندان استیلا می یابد و توصیفات مکان، تحت تأثیر آرزوها، دلتنگی ها، ترسها، یا آرمانهای شخصیت ها قرار می گیرد. این فضاها، عموماً دور از دسترس است؛ در خاطرات یا آرزوهای شخصیت ها حضور دارد و برای آنها حس نوستالژی ایجاد می کند.