درآمدى بر الزام فرزندان به تکالیف دینى
آرشیو
چکیده
در فرآیند تربیت دینى، قاعدهى الزام متربى به رعایت تکالیف دینى جایگاه بسیار مهمى دارد که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است. در این مقاله با استناد به آیات و روایات به بحث و بررسى در لزوم، شرایط، ماهیت، قلمرو و پیامدهاى ناشى از عدم رعایت یکى از گونههاى الزام (الزام والدین نسبت به فرزند خود در رعایت تکالیف الهى) پرداخته شده است. نتیجهاى که از مباحث مطرح شده در این مقاله به دست آمده آن است که براساس گزارههاى متعددى که در متون دینى وجود دارد، الزام فرزندان به رعایت تکالیف دینى از جمله وظایف و تکالیف شرعى والدین است و آنها موظفاند با عنایت به درجهى اهمیت تکالیف دینى و در راستاى تربیت دینى فرزندان خود، از این اصل تبعیت نمایند.متن
مقدمه
در فرآیند تربیت دینى، قاعدهى الزام متربى به رعایت تکالیف دینى جایگاه بسیار مهمى دارد که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است. انسان مسلمان ملزم به رعایت تکالیف و دستورهایى است که شارع مقدس براى هدایت و سعادت او وضع کرده است. این الزام تنها در قلمرو واجبات و محرمّات الهى است و در حوزههاى حکمىِ دیگر (مستحب، مباح و مکروه) هیچگونه الزام و اجبارى در کار نیست. البته این الزام وابسته به فراهم بودن شرایطى همچون عدم اضطرار و... است که در کتب فقهى از آن بحث مىشود. این الزام را مىتوان «الزامى الهى» نامید؛ چه از دیدگاه دین تنها خداوند است که حقّ تکلیف کردن و ملزم نمودن بشر را دارد و درحقیقت، بخشى از محتواى دین را همین الزامات تشکیل مىدهد. از دیدگاه اسلامى، خداوند مىتواند بخشى از این حق خود را به بندگان خاص خود که آنها را براى هدایت بشر برگزیده است، واگذارد. آموزش این تکالیف و الزامات به متربى، بخشى از فرآیند تربیت دینى است؛ اما بخش دیگر آن، آمادهسازى او براى اطاعت و انقیاد در برابر فرمانهاى الهى و عمل کردن به آنهاست. اینجاست که با نوع دیگرى از الزام مواجه مىشویم که ماهیتا با الزام نخستین متفاوت است، به گونهاى که مىتوان از آن به «الزام بشرى» تعبیر نمود. گرچه منشأ چنین الزامى نیز ممکن است الزام از نوع نخست باشد؛ مثلاً، الزامى که شارع مقدس متوجه ولىّ طفل کرده است که باید طفل را به انجام فرایض دینى وادار سازد، خود حکایت از این دو گونه الزام دارد. آنچه در این مقاله مورد بحث قرار مىگیرد الزام از نوع دوم است؛ یعنى الزام والدین نسبت به فرزند خود در رعایت تکالیف الهى. بدیهى است از آنجا که فرزند در سیر رشد تحوّلىِ خود مراحلى را مىگذراند و تنها پس از بلوغْ مکلّف و ملزم به انجام واجبات الهى است، آنچه بیشتر سؤالانگیز مىنماید، الزام او به انجام فرایض دینى قبل از سنّ تکلیف است و اتفاقا همین بخش از الزام، مورد نظر این مقاله است. سؤالهایى در این باره وجود دارد که هرچند در این مقاله فرصت پرداختن تفصیلى به همهى آنها نیست، ولى طرح آنها براى توجه بیشتر پژوهندگان تربیت اسلامى مفید مىنماید:
- چه دلایلى بر این الزام در متون اسلامى وجود دارد؟
- ماهیت این الزام چیست؟
- قلمرو این الزام کدام است؟ - آیا محدود به واجبات (الزامِ طفل به اداى واجبات) و محرمات (الزام فرزند به پرهیز از ارتکاب محرمات) است یا اینکه در سایر حوزههاى تکلیفى نیز مىتوان از چنین الزامى بهره جست؟ مثلاً آیا مىتوان طفل را ملزم به اداى نماز شب، حضور در نماز جمعه، قرائت قرآن و... کرد؟ آیا این الزام تنها یک حق براى والدین است یا تکلیفى است که متوجه آنها شده است؟ و آیا انتقال و اسقاطپذیر هست؟
- آیا این الزام توجیه عقلانى دارد؟ چگونه است که از سویى بر آزادى فرد در گزینش و پذیرش دین تأکید مىشود و از سوى دیگر والدین موظف به واداشتن کودکانشان به رعایت تکالیف دینى مىشوند؟
- حدود و ثغور این الزام چیست؟
- پیامدهاى ناشى از عدم رعایت این حدود و ثغور که در متون اسلامى به آن اشاره شده است کداماند؟
و...
غرض از طرح سؤالات فوق ـ چنانکه پیش از این نیز گفته شد ـ این است که توجه پژوهندگان تربیت اسلامى به این بحث مهم جلب شود تا در پرتو پاسخهاى منطقى و صحیحى که ارائه مىکنند، راه درست را فراروى متولیان امر خطیر تربیت اسلامى بگشایند و آنان را از لغزشها و آسیبهایى که برخى از آنها را هماکنون نظارهگریم محفوظ دارند. از این رو از خوانندگان محترم انتظار مىرود که بیش از پیشدرآمدى بر سؤالات فوق، انتظارى از این مقاله نداشته باشند.
الزام در متون اسلامى
گزارههاى زیادى در متون اسلامى وجود دارد که مفاد قاعدهى الزام را به نحو صریح یا ضمنى یا التزامى مىتوان از آنها استنباط کرد. در یک نگاه مىتوان گزارههاى ناظر به الزام را به پنج دستهى زیر تقسیم کرد:
- دستهى نخست: گزارههایى که به صراحت از لزوم امر کردن فرزندان به انجام فرایض دینى و مؤاخذهى آنها بر ترک فرایض سخن مىگویند. در قرآن کریم، خداوند متعال پیامبر گرامى اسلام را موظف مىدارد که: «وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا؛ خانوادهات را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شکیبا باش» (طه، 132)
ظاهر صیغهى امر ـ چنانکه قریب به اتفاق اصولیین معتقدند ـ بر وجوبْ دلالت دارد؛ به ویژه آن که دراینجا از مادهى «امر» نیز استفاده شده است.
جدا از مباحث گوناگونى که دربارهى معنا و مصادیق «اهل» وجود دارد و نیز این نکته که آیا بیان «صلوه» به تنهایى از میان سایر عبادات خصوصیتى دارد، مسئلهى حایز اهمیت این است که ممکن است کسى بگوید این تکلیف، ویژهى پیامبر صلىاللهعلیهوآله است و از آن نمىتوان وظیفهاى عمومى و همگانى استنباط کرد، اما باید توجه داشت که قرآن کتاب هدایت بشر است و ذکر تکلیف در آن اگر مفید رهنمودى براى عموم بشر نباشد، تا اندازهاى این جنبه را تضعیف مىکند؛ به ویژه آن که اساسا اصل و قاعده در تکالیف، «اشتراکى» بودن است و «اختصاصى» بودن آنها نیازمند دلیل است. افزون بر این دو، به قرینهى کلمهى «اهل» مىتوان استنباط کرد که در این جا ویژگى سرپرست بودن و «ابوَّت» پیامبر صلىاللهعلیهوآله مورد نظر است و در این جهت فرقى بین پیامبر صلىاللهعلیهوآله و سایر افراد نیست. از این حد دلالت که بگذریم، مىتوان گفت که اگر الزام خانواده، از جمله فرزندان، به فرایض دینى، همان گونه که بر پیامبر صلىاللهعلیهوآله واجب است بر دیگران واجب نباشد، دست کم دلالت بر جواز (به معناى استحباب و دستکم اباحه) دارد.
غیر از کریمهى یاد شده، روایاتى نیز دلالت بر چنین معنایى دارند؛ بهطور نمونه، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید:
«مروّا صبیانکم بالصلاه اذا بلغوا سبعا؛ فرزندان خود را هنگامى که هفت سالهاند به نماز خواندن وادارید» (نورى، ج 14، ص 356، ح 16949)
امام على علیهالسلام مىفرماید:
«یثغر الصبى لسبع و یؤمر بالصلاه لتسع» (حر عاملى، ج 19، ص 346، ح 24770).
در حدیث دیگرى آمده است که معاویة بن وهب مىگوید:
«از امام صادق علیهالسلام پرسیدم در چه سنى باید کودک را به نماز واداشت؟ فرمود: بین شش و هفت سالگى» (همان، ج4، ص18، ح 4397).
در مورد روزه نیز آمده است که در سنین بین چهارده و پانزده سالگى باید نوجوان را به سبب روزه نگرفتن مؤاخذه کرد و از سنین 7-8 سالگى مىتوان او را به روزه داشتن امر کرد (همان، ج 10، باب 29 و 23).
دستهى دوم: گزارههایى که از وجود چنین رفتارى (الزام در تربیت دینى فرزندان) در سیره و کردار امامان معصوم علیهمالسلام حکایت دارند. بدیهى است با توجه به این که ائمه علیهمالسلام اسوههاى هدایت و الگوهاى واقعى مردم در نیل به سعادت و دیندارىاند، مىتوان جواز چنین الزامى را براى غیر ایشان نیز استفاده کرد، خصوصا این که در برخى از روایات، امامان معصوم علیهمالسلام با بیان سیرههاى خود یا آبا و اجدادشان در پایان چنین نتیجه گرفتهاند که شما (سایر مردم) نیز باید چنین رفتارى را در پیش گیرید. مثلاً امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
«إنّا نأمر صبیاننا بالصیّام إذا کانوا بنى سبع سنین بما اطاقوا من صیام الصوم فإن کان الى نصف النهار و اکثر من ذلک او اقل، فاذا غلبهم العطش و العزث افطروا حتى یتعودوا الصوم و یطیقوه فمرّوا صبیانکم إذا کانوا ابناء تسع سنین بما اطاقوا من صیام فاذا غلبهم العطش افطروا؛ ما کودکان خود را که در هفت سالگىاند امر مىکنیم که هرقدر طاقت دارند، نصف روز باشد یا بیشتر یا کمتر، روزه بگیرند و هرگاه تشنگى و گرسنگى بر آنها غلبه کرد [امر مىکنیم] افطار کنند، تا اینکه به روزه گرفتن عادت کنند و آن را تحمل نمایند. پس شما از کودکان خود بخواهید که در نه سالگى هرقدر که طاقت دارند روزه بگیرند و هرگاه تشنگى بر آنها غلبه کرد افطار کنند» (همان، ج10، ص 234، ح 13229).
دقت در حدیث فوق نشان مىدهد که جز لحاظ چند سال تفاوت سنى، فرقى بین فرزندان ما و ائمه علیهمالسلام دراین که باید ملزم به انجام روزهدارى شوند و مخاطب الزام والدین باشند وجود ندارد.
در سیرهى امام سجاد علیهالسلام نیز آمده است:
«کان على بن الحسین(ع) یأمر الصبیان یجمعون بین المغرب والعشاء ویقول هو خیرٌ من أن یناموا عنها؛ امام سجاد علیهالسلام پیوسته کودکان را امر مىکرد که نماز مغرب و عشارا با هم (بدون فاصله) بخوانند و مىگفت که این بهتر از آن است که بین این دو به خواب روند (و نماز عشا از ایشان فوت شود)» (همان، ج4، ص21، ح4405).
امام على علیهالسلام در گزارش خود از شرح حال رسول خدا علیهمالسلام ، پس از آنکه آیهى 132 سورهى طه به او وحى شد، مىفرماید:
«رسول خدا علیهمالسلام پس از آنکه به بهشت فرمان داده شد، خود را در نماز خواندن به زحمت مىانداخت؛ زیرا خداوند به او فرموده بود: «خانوادهى خویش را به نماز فرمان ده و در بهجا آوردن آن شکیبا باش.» پس پیامبر علیهمالسلام پىدرپى خانوادهى خود را به نماز فرمان مىداد و خود نیز در بهجاآوردن نماز شکیبا بود (نهجالبلاغه، خطبهى 199).
دستهى سوم: گزارههایى که بیانگر حدود و معیارهاى کاربست این قاعده در تربیت دینىاند. اینها خود دوگونهاند: گونهى نخست، گزارههایى هستند که با تصریح به تجویز الزام تربیت دینى، از حدود و میزان و نحوهى اعمال آن سخن گفتهاند؛ نمونهى این قبیل گزارهها، پیش از این، در حدیث امام صادق علیهالسلام ملاحظه شد که در آن حضرت توجه به توان وطاقت جسمى کودکان را شرط لازم در کاربست این قاعده مىدانست. در روایات دیگرى حتى استفاده از تنبیه بدنى نیز در این راستا جایز دانسته شده است. امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
«فاذاتمّ له سبع سنین قیل له اغسل وجهک وکفیک. فاذا غسلهما، قیل له صلّ ثم یترک حتى یتم له تسع سنین فاذا تمّت له علم الوضوء وضرب علیه وعلم الصلاة وضرب علیها» (حرعاملى، ج4، ص20، ح4403).
گونهى دوم، گزارههایى هستند که در آنها بهصراحت از جواز یا وجوب الزام سخن به میان نیامده و تنها از کاربرد نادرست الزام نهى شده است، ولى با توجه به اینکه استفاده از الزام امرى رایج در بین خانوادهها در تربیت فرزندانشان بوده است، مىتوان جواز استفاده از الزام را استنتاج کرد. یکى از راویان مىگوید:
«سألت الرضا علیهالسلام او سُئِل و انا اسمع عن الرجل یجبر ولده وهو لایصلى الیوم والیومین. فقال و کم اتى على الغلام؟ فقلت ثمانى سنین، فقال علیهالسلام سبحان الله یترک الصلاه؟! قلت نعم یصیبه الوجع، فقال علیهالسلام على نحو مایقدر؛ از امام رضا علیهالسلام سؤال کردم - یا شاید از او سؤال مىشد و من گوش مىدادم - دربارهى کسى که فرزندش را به خواندن نماز مجبور مىکند درحالى که فرزند یک روز یا دو روز نماز نمىخواند. حضرت فرمود: این بچه چندساله است؟ گفتم: هشت ساله. حضرت فرمود: سبحان الله! نماز را ترک مىکند؟! گفتم: بله؛ نماز خواندن برایش سخت مىآید. حضرت فرمود: آن قدر که مىتواند و قدرت دارد نماز بخواند (همان، ج4، ص20، ح4402).
شگفتى امام علیهالسلام از نماز نخواندن آن کودک و سؤالاتى که در ابتدا از سائل مىپرسد، حاکى از آن است که نماز خواندن کودک و ترک نشدن این فریضهى الهى، حتى براى کودکانى در این سنین، از دیدگاه حضرت اهمیت بسیار دارد؛ از این رو، به کلّى از اجبار کردن نهى نمىکند، درحالىکه سؤال کننده از همین امر پرسیده بود. امام تنها به میزان الزام اشاره مىکند که باید متناسب با توان و طاقت کودک باشد، نه این که اساسا الزام او به نماز خواندن به هیچوجه صحیح نباشد.
دستهى چهارم: گزارههایى که بر لزوم پیشگیرى والدین از انحرافات و کجروىهاى فرزندانشان تأکید مىورزد و والدین را موظف مىدارد که تمامى مساعى خویش را در این خصوص به کار گیرند. بدیهى است الزام منطقى نوجوان در بهجا آوردن فرایض دینى و کوشش براى نهادینه کردن آنها در عمق ضمیر و روح نوجوان، گذشته از آن که خود باعث پاىبندى آنها به اداى این واجبات و ترک محرمات و، در نتیجه، عدم انحراف از موازین و تکالیف الهى مىشود، او را از آثار و نتایج این تکالیف، که همانا در امان ماندن از لغزش و انحراف است، بهرهمند مىسازد. خداوند متعال مؤمنان را مخاطب ساخته است که «قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ؛ خود و خانوادهى خویش را از آتشى که هیزم آنها انسان و سنگ است نگه دارید» (تحریم، 6).
واضح است همچنانکه الزام غیرمجاز و رعایت نکردن حدود و موازین عقلى و شرعى در آن ـ که در صفحات آینده به برخى از آنها اشاره خواهد شد ـ مىتواند موجبات دینگریزى و ضلالت کودک را فراهم آورد، سهلانگارى و الزام نامناسب و غیرمنطقى کودک نیز مىتواند او را آمادهى تأثیرپذیرى از جریانهاى منحرف و الحادى سازد و به گمراهى سوق دهد؛ چرا که همواره در هر اجتماعى گروههایى ضد مذهب یا داراى اعتقادات مذهبىِ غلط وجود دارند که با استفاده از روشها و شیوههاى گوناگون، مىکوشند ذهن و دل نوجوان را از انوار الهى تهى سازند و آنها را به بىقیدى و اباحىگرى سوق دهند و بر طرفداران خود بیفزایند و جبههى باطل را تقویت کنند؛ از این روست که در روایات به والدین توصیه شده است پیش از آن که این گونه جریانات و اشخاص بتوانند در قلب و روح نوجوان لانه گزینند، دست به کار شوند و براى تربیت فرزندان خود از هیچ کوششى دریغ نورزند. امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
«بادروا اولادکم بالحدیث قبل ان یسبقکم الیهم المرجئة؛ پیش از آنکه مرجئه بر شما پیشى گیرند به یاد دادن حدیث ما بهفرزندان خود مبادرت ورزید» (کلینى، ج6، ص74).
پیشواى نخستین ما شیعیان، امام على علیهالسلام نیز مىفرماید:
«علّموا صبیانکم من علمنا ما ینفعهم الله به لا تغلب علیهم المرجئة برأیها؛ به فرزندان خود از دانش ما آنچه خداوند با آن ایشان را نفع رساند آموزش دهید، تا مرجئه با رأى باطل بر ایشان مسلط نگردند» (حرعاملى، ج 21، ص 478، ح 27634).
امام علیهالسلام در بیان نحوهى تربیت دینى امام حسن علیهالسلام براى او مىنویسد:
«پیش از آن که قلبت قسى گردد به تربیت تو پرداختم» (نهجالبلاغه، نامهى 31).
روشن است که این وظیفه، یعنى پیشگیرى از انحراف، مىتواند بر جواز به الزام فرزندان به انجام واجبات دینى دلالت داشته باشد.
دستهى پنجم: روایاتى که ناظر به امر به معروف و نهى از منکرند. امر به معروف و نهى ازمنکر، دو واجب مهم الهىاند که زمینهساز ایجاد محیط و فضاى دینى در جامعه و در پى آن، رشد فضایل و معنویات هستند، اما متأسفانه، هنوز ابعاد و زوایا و حدود و ثغور آن و نیز راهکارهاى اجرا و عملیاتى کردن آن، بهویژه در زمان حاکمیت دولت اسلامى، به خوبى کاویده نشده است. ممکن است چنین تصور شود که از این گونه روایات مىتوان الزام کودکان و نوجوانان به انجام فرایض دینى را استنباط نمود. همچنان که گفته شد، بحث وسیعترى در مورد «الزام به تکالیف دینى از سوى آحاد جامعه و حکومت» مىتواند مطرح باشد، ولى در این مقال، تنها الزام والدین نسبت به نوجوانان و کودکان مطرح است. حال اگر بتوان از روایات و گزارههاى امر به معروف و نهى از منکر، «الزام» را استفاده کرد، یکى از مصادیق آن را مىتوان الزامى فرض کرد که والدین نسبت به نوباوگان و فرزندان خود اعمال مىکنند؛ چه اگر دیگران که هیچگونه ارتباط عاطفىاى با فرد ندارند بتوانند نوجوان را به رعایت مقررات دینى امر یا نهى کنند، والدین به لحاظ ارتباط عاطفى نزدیکى که با نوجوان دارند، بیشتر مىتوانند از این راهکار بهره جویند. البته در اینکه آیا مىتوان از روایات امر به معروف و نهى از منکر جواز چنین الزامى را برداشت کرد، جاى تردید وجود دارد؛ زیرا شاید بتوان ادعا کرد که مفاد این روایات، امر به معروف و نهى از منکر نسبت به کسانى است که به سن بلوغ رسیده و مخاطب تکالیف الهى واقع شدهاند. افزون بر این، چه بسا بتوان ادعا کرد که این روایات با توجه به زمینهى مورد نظر آنها، بیشتر مربوط به امور و تکالیف اجتماعى است، نه امور و تکالیف فردى؛ و سرانجام باید این نکته را مدّنظر داشت که در مراتب امر به معروف و نهى از منکر هم، بحث جدى وجود دارد و شاید نتوان بیش از ارشاد از آن استفاده نمود. به هر حال، در مفاد دلالت روایات امر به معروف و نهى از منکر جاى تأمل و دقت فراوان وجود دارد.
نتیجه این که، در متون دینى، اعم از کتاب و سنت، مىتوان گزارههاى بسیارى را یافت که مفاد آنها این است که «الزام» فرزندان راهکارى است براى والدین در تربیت دینى فرزندانشان؛ البته مفاد این گزارهها و درجهى قوت و ضعف و میزان دلالت مستقیم یا غیرمستقیم آنها یکسان نیست و ما بر حسب میزان قوّت دلالت، آنها را در دستههاى پنجگانهى یاد شده طبقهبندى کردیم. حال نوبت آن است که از ماهیت این الزام بر حسب روایات یاد شده سخن بگوییم.
ماهیت الزام
دربارهى ماهیت این الزام سؤالات گوناگونى وجود دارد؛ از جمله این که آیا الزام، براى والدین وجوب دارد یانه، تنها مىتوان از استحباب آن سخن گفت؟
با مراجعه به برخى کتب روایى و عناوینى که صاحبان این کتابها براى این گونه روایات و گزارهها ذکر کردهاند استفاده مىشود که آنها از این گونه روایات چیزى بیش از استحباب را برداشت نکردهاند؛ مثلاً صاحب وسائلالشیعه ابواب گوناگونى را با عناوین «باب استحباب امر الصبیان بالصلاة لِسِتّ سنین او سبع» یا «باب استحباب امر الصبیان بالجمع بین الصلاتین» آورده است. حال آیا مقصود ایشان این بوده است که از روایات این دو باب نمىتوان «وجوب» را استفاده کرد و از این رو اگر پدر و مادرى کودک و نوجوان خویش را به انجام فرایض دینى ملزم نسازند، مرتکب هیچ گونه قصورى نشدهاند و تنها از یک حکم مستحب الهى - که البته مجاز به ترک آن نیز هستند - روى برتافتهاند؟!
به نظر ما آنچه از مجموعهى این گزارهها مىتوان استفاده کرد، نه استحباب بلکه وجوب است و پدر و مادر، مسئول و موظف به تربیت دینى فرزند خویش هستند؛ این یک الزام الهى است که متوجه سرپرست طفل شده است و ترک آن، درحقیقت، نادیده انگاشتن یکى از تکالیف واجب الهى است.
ممکن است گفته شود که اساسا نوجوان چون هنوز به سن تکلیف نرسیده است، تکالیفى که در روایات از آن سخن به میان آمده و مصداق امر (مأمور به) والدین است، یا از امور غیر واجب است، مثل تسبیح فاطمهى زهرا علیهاالسلام یا جمع کردن بین نماز مغرب و عشا؛ و یا اگر هم واجب باشد به دلیل اینکه نوجوان هنوز به سنّ بلوغ و تکلیف شرعى نرسیده است بر او واجب نیست. در این صورت، چگونه مىتوان از وجوب تکلیف الهى براى پدر و مادر سخن گفت؟
با اندک تأمّلى بطلان چنین ایدهاى آشکار مىشود؛ زیرا مخاطب این تکلیف الهى، سرپرست شرعى طفل است که خود به سن بلوغ رسیده و اهلیّت تخاطب را پیدا نموده است. آرى، از اینکه بتوان از مشروع بودن الزام آنها، براى نوجوانان چنین وجوبى را استفاده کرد محل تأمل است و از امر به امر نمىتوان لزوما وجوب مأمور به دومى را استفاده نمود، گرچه به سبب مصالح و حکمتهایى، وجوب مأمور به اوّلى استفاده مىشود. در اینجا آنچه خداوند متعال مىخواسته است ایجاد نوعى اهتمام جدى در والدین نسبت به تربیت دینى فرزندان خویش است، گرچه الزام آنها، نسبت به فرزندانشان وجوبآور نباشد.
به بیان دیگر، مستفاد از گزارههاى یادشده دو نوع تکلیف است؛ یکى تکلیف شرعى و دیگرى تکلیف تربیتى. تکلیف شرعى براى والدین و تکلیف تربیتى براى فرزندان. البته هر تکلیفى شرعى مىتواند حقیقتا آثارى تربیتى در زندگى انسان داشته باشد، ولى مشخصهى اصلى تکلیف شرعى، نخست در منبع صادر کننده (تکلیف کننده) و به اصطلاح، واضع آن، و سپس در مخاطب آن و بالاخره در پیامدها و تبعات گریز از عمل به آن است؛ این گونه تکالیف را تنها خداوند و کسانى که از سوى او مقام هدایت و امامت جامعه را یافته و مردم موظف به رعایت دستورهاى آنها شدهاند مىتوانند وضع کنند و هر کسى نمىتواند بر کرسى جعل و وضع قانون شرعى تکیه زند. به بیان دیگر، اصل و قاعدهى اولّى، عدم تسلط احدى از مردم بر دیگرى است و تنها خداوند و کسانى که به صراحت از جانب او صلاحیت انشاى فرمانها را یافتهاند، آن هم در محدوده و ضوابط خاص خود، مىتوانند تکلیفکننده باشند. به علاوه، پیامد تخلّف از تکالیف شرعى را نیز خداوند مقرر کرده و البته حق اعمال آن نیز با اوست؛ همچنین تکلیف شرعى تنها نسبت به مکلَّف (یعنى انسان، با شرایط مقرر شده در روایات؛ بلوغ، عقل و...) فعلیت مىیابد و وجوب و الزام از آن فهمیده مىشود.
اما تکالیف تربیتى مىتوانند واضعى جز خداوند داشته باشند و تخلّف از آنها نیز عقاب الهى در پى ندارد، الزام والدین نسبت به کودکان و امر نمودن آنها به نماز خواندن، یک تکلیف تربیتى براى نوجوان است که سرپیچى و ترک آن براى نوجوان به معناى ترک دستور الهى نیست.
این الزام و تکلیف به سبب حقّى است که فرزند بر والدین خود براى تربیت شایستهاش دارد؛ از جمله حقوق فرزندان بر والدین این است که آنها باید بکوشند تا موجبات هدایت و سلامت جسمى و روحى فرزندان خود را فراهم آورند و نسبت به سرنوشت او احساس مسئولیت نمایند. این مسئولیتى است که خداوند نیز آن را پذیرفته و شرعا متوجه والدین ساخته است. بدیهى است لازمهى اعطاى چنین مسئولیتى، در اختیار نهادن ابزارها و روشها و قواعدى است که والدین بتوانند با به کارگیرى صحیح آنها از ایفاى مسئولیت خویش برآیند. این مسئولیت هرچند در همهى زمینهها و حیطههاى تربیتى است، درخصوص مسائل دینى و شرعى بیشتر مورد توجه است؛ ازاینرو هرچند در ظاهر این الزام همانند و همعرض الزامات والدین در سایر زمینههاى تربیتى است، حقیقتا یک الزام ویژهاى است که شارع مقدس با تصریح به آن امتیاز و ویژگى خاصى بدان بخشیده، به گونهاى که یک تکلیف شرعى را متوجه والدین ساخته است. با توجه به نکاتى که گفته شد، به خوبى روشن است که والدین به هیچوجه نمىتوانند ازآن اعراض نمایند؛ اما باید این نکته را در نظر داشت که متوجه بودن این تکلیف به والدین، لزوما به معناى آن نیست که خود شخصا و بالمباشره باید آن را انجام دهند و حق ندارند از دیگران براى اداى این وظیفه کمک بجویند. به بیان دیگر، این تکلیف از جمله تکالیفى است که حصول نتیجهى آن مد نظر است و نحوهى دستیابى به آن از حیث انجام آن توسط خود فرد یا دیگرى و با نظارت آنها، دخالتى در این مهم ندارد؛ درست مانند تأمین نفقهى همسر توسط مرد که لزوما به معناى آن نیست که خود شخص کار خاصى انجام دهد و ممکن است فرد از طریق میراثى که به او رسیده است مخارج عیال خویش را تأمین نماید. مکلّف بودن والدین به تعلیم آداب و آموزههاى دینى به فرزندانشان نیز همینگونه است. ممکن است خود پدر و مادر اطلاعاتى نداشته باشند یا از عهدهى این مهم برنیایند، ولى مربیّانى یافت شوند که واگذارى تعلیم و تأدیب و تربیت به آنها به نحو بسیار بهتر و مطمئنتر، تکلیف یاد شده را عملى سازد. آرى، اگر کسى جز والدین یافت نشود و صلاحیت منحصرا در ایشان باشد، به ناچار، خود باید به این وظیفه عمل نمایند. به بیان دیگر، هرچند به لحاظ منطقِ اصول فقه مىتوان گفت که اصل اوّلى در عمل به تکالیف، انجام آنها به نحو مستقیم است، ولى این در تکالیفى است که مقصود، عمل به وظیفه و حصول نتیجه توسط خود مکلّف است، پس اگر قرینهاى یافت شود که انجام وظیفه از خود مکلّف خواسته نشده و تنها حصول نتیجه مدنظر باشد، یا قرینهاى بر این یافت شود که منظور، اهتمام فرد در بهجا آوردن تکلیف توسط خود یا دیگرى است، ضرورتى در اداى تکلیف توسط شخص مکلّف و منع از گرفتن عامل وجود ندارد.
نکتهى دیگرى که در ماهیت این الزام باید گفته شود این است که از تتبع در روایات چنین استفاده مىشود که این الزام، خاصّ تکالیف واجب یا حرام نیست، بلکه دیگر احکام شرعى را نیز مىتواند شامل شود؛ زیرا اولاً، این الزام یک تکلیف شرعى براى نوجوان نیست، بلکه یک تکلیف تربیتى است و هرگز به معناى واجب ساختن یک امر مستحب یا مباح، و حرام ساختن یک امر مکروه نیست.
ثانیا، روایات خود حکایت از این دارد که حتى در امور غیرواجب نیز پیشوایان دینى ما چنین الزاماتى اعمال مىکردهاند؛ مثلاً واداشتن کودکان به خواندن تسبیح فاطمهى زهرا علیهاالسلام ازجمله امورى است که در سیرهى ائمه علیهمالسلام مشاهده مىشود. در روایتى امام صادق علیهالسلام به اباهارون مىگویند:
«ما کودکانمان را به خواندن تسبیح فاطمهى زهرا علیهاالسلام امر مىکنیم، همچنان که آنها را به خواندن نماز وامىداریم» (حرعاملى، ج6، ص441، ح8391).
بدیهى است که خواندن تسبیح فاطمهى زهرا علیهاالسلام براى کسانى که به سنّ تکلیف رسیدهاند نیز مستحب است؛ گرچه بر آن بسیار تأکید و توصیه شده است. همچنین خواندن نماز مغرب و عشا با هم و فاصله نینداختن بین آنها، از جمله امورى است که چه بسا مىتوان از روایات عدم مطلوبیت، و کراهت آن را استفاده کرد، ولى امام سجاد علیهالسلام کودکان را ملزم مىکردند تا نماز عشا را بلافاصله بعد از نماز مغرب بخوانند. ممکن است گفته شود که امام علیهالسلام به خاطر غرض مهمترى که همان عدم ترک واجب دیگر (نماز عشا) باشد چنین مىکرده است، اما باید توجه داشت که در این جا راه دیگرى نیز وجود داشته و آن بیدار کردن کودکان به هنگام خاصّ فریضهى عشا است، ولى امام، به لحاظ روحیات کودکان و آسایش آنها، این الزام را ترجیح دادهاند.
ثالثا، از تتبع در روایات و گزارههاى دینى این نکته استنباط مىشود که عادت دادن نوجوان به اداى تکالیف شرعى و اهتمام ورزیدن به آنها، در حقیقت، نوعى اقدام پیشگیرانه است؛ بدیهى است این اغراض با الزام در بهجا آوردن تکالیف مستحبى و پرهیز از مکروهات نیز حاصلشدنى است؛ از این رو، چنین توسّعى در دایرهى الزام، غیرمنطقى نمىنماید. آنچه در احادیث ما را از آن منع کردهاند، فریضهسازى و بدعتگذارى در دین است؛ آرى اگر چنین الزاماتى به معناى واجب ساختن مستحبات (به لحاظ شرعى) و حرام ساختن مکروهات باشد، قطعا نادرست است. آخرین نکتهاى که دربارهى ماهیت این الزام باید یادآور شویم این است که این الزام هیچ گاه به معناى اجبار غیرمنطقى نیست؛ بلکه واداشتن طفل به اداى فرایض دینى مىتواند با استفاده از محرکها و مشوقهاى روانى و جذاب و نه به صورت خشک و بىروح، محقق شود و اتفاقا چنین الزامى مدنظر روایات است. این معنا از الزام، با لحاظ این نکته که در اینگونه موارد یک تکلیف تربیتى مقصود است، ما را به تعبیر برخى متفکران نزدیک مىسازد که از واژهى «شبه الزام» استفاده کردهاند (بستانى، 1373، ص96).
حال باید دید که، فارغ از این ادلهى شرعى و توضیحاتى که گذشت، آیا مىتوان تبیین عقلپسندى از این الزام ارائه کرد؟
تبیین عقلانى الزام در فرآیند تربیت دینى
پیشاپیش یادآورى این نکته ضرورى است که «الزام» نه تنها در حوزهى تربیت دینى، که در دیگر حوزههاى تربیتى و به ویژه تربیت اخلاقى نیز مورد نظر برخى از اندیشمندان و صاحبنظران تعلیم و تربیت بوده است. ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانى، از جمله کسانى است که على رغم تأکیدى که بر لزوم توجه به انتخابگرى انسان و میل و ارادهى او در فرآیند تربیت داشت، استفاده از الزام را نیز مجاز و بلکه لازم مىدانست:
«بسا مىشنویم که مىگویند هر کارى را باید چنان در برابر کودکان بگذاریم که از روى میل به آن عمل کنند. این سخن، گاه بسیار درست و خوب است، ولى چیزى هایى هم هستند که باید چون تکلیف روبهرویشان بگذاریم و این چیزى است که در همهى زندگانى برایشان سودمند خواهد بود» (نقیبزاده، 1368، ص140).
سؤال از عقلانى بودن الزام در حوزهى خاص تربیت دینى، جایگاه ویژهاى دارد، ولى اساساً مىتوان از عقلانى بودن الزام در فرآیند تربیت به معناى عام آن بحث کرد. در پاسخ به این سؤال مىتوان گفت:
اساساً وقتى سخن از تربیت به میان مىآید، مقصود فرآیندى است که در گسترهى عمر آدمى از بدو تولد ـ و حتى به اعتقاد برخى، مدتها پیش از آن ـ تا لحظهى مرگ او جارى است و چنان نیست که فقط بخشى از عمر او براى تربیت بوده و پیش یا پس از آن بشرط لا یا لا بشرط نسبت به تربیت باشد. چنین است که هرچند مثلاً عقلانیت جایگاه ویژهاى در تربیت اخلاقى دارد و فرد باید از خوب یا بد بودن امور و حُسن و قبح آنها آگاه باشد تا آنها را بپذیرد و در رفتار خود بروز دهد؛ ولى این مسئله، تربیت اخلاقى را متوقف نمىکند و آن را به دورهى رسش عقلى وا نمىنهد؛ از این روست که نمىتوان فرد را آزاد گذاشت تا هر رفتارى، ولو ضد اخلاقى و قبیح، را انجام دهد و تنها در دورهى رسش عقلى، با شناخت و اطلاعاتى که از یک مکتب اخلاقى به دست مىآورد و در صورتى که خواست، تربیت اخلاقى را پذیرا شود! اگر کسى کمترین مسئولیت اخلاقى را براى خود در قبال سعادت فرزندان و جامعهى خویش قایل باشد، چنین دیدگاهى را نمىپذیرد، بلکه مىکوشد تا به تناسب ویژگى شخصیتىِ متربى از استعدادها و قابلیتهاى او در تربیتش استفاده کند و چنین است که تربیت همزاد و همراه آدمى است؛ بنابراین، ضرورى است که در هر دوره از رشد انسان، تربیتى فراخور مقتضیات رشد وى طراحى شود و به اجرا درآید تا شخصیت او به خوبى شکل گیرد؛ و به همین خاطر است که، تلقین، القا و عادت دادن نیز در فرآیند تربیت، امورى به کلى مطرود یا باطل نیستند. آرى، تربیتى که تنها بر پایهى یکى از این امور باشد، تربیتى نادرست است.
آنچه از آموزههاى اسلامى برمىآید این است که دورهى نوجوانى مهمترین دورهى شکلگیرى شخصیت آدمى است. بیشترین توصیهها دربارهى مراقبت، آموزش و تربیت دینى فرزندان مربوط به همین دوره است و البته این امر اختصاصى به اسلام ندارد. «در تمام ادیان الهى، دورهى نوجوانى دورهى آغاز عمل به آداب و شعایر دینى و دورهى آموزش عملى دیندارى به حساب مىآید. در این دوره است که عبادت مستمر در خانه و مسجد و کنشت و کلیسا و سایر اماکن مذهبى به نوجوانان تکلیف مىشود و آنان نیز، اگر از پیش در خانوادهاى با باورهاى مذهبى رشد یافته باشند و حرمت نهادن به اصول و بنیادهاى دینى را آموخته باشند، با اشتیاق به دین رو مىآورند و هویت مذهبى خود را شکل مىدهند. هم در جوامع اسلامى و هم در بین زرتشتیان و مسیحیان و سایر ادیان الهى، دورهى نوجوانى از نظر دینى، دورهى ورود به زندگى مذهبى بزرگسالى و دورهى تجربه کردن دین دارى و استحکام بخشیدن به باورها و احساسات مذهبى است» (لطفآبادى، 1379، ص383).
به سبب اهمیت دوران کودکى و نوجوانى و به ویژه نقش بسیار حساس دوران نوجوانى در هویتیابى و شکلگیرى شخصیت انسان است که به هیچوجه نمىتوان فرد را به حال خود واگذاشت و از این روست که بیشترین مساعى کسانى که درصدد قلبِ ماهیت و هویت فرهنگى، اخلاقى و دینى یک جامعهاند، مصروف این قشر مىگردد. به همین دلیل، نمىتوان به بهانهى «عقلانیت»، از تربیت دینى و اخلاقى دست کشید و به دیگران فرصت داد تا از این زمینه بیشترین استفاده را ببرند. هر جامعهاى هر چند صداى آزادىخواهى و عقلانیت او عرشگستر باشد، به خود اجازه نمىدهد که در برابر چنین وضعیتى منفعل و خاموش بنشیند. دکتر اوئن کلن، رییس بخش مطالعات مذهبى انیستیتو سالسکن انگلستان، در این باره گفتار جالبى دارد؛ وى در کنفرانس «آموزش دینى در بستر تعامل ادیان» مىگوید:
«ما دربارهى امور دیگر مثل مطالعهى روزنامه، مشاهدهى تلویزیون، لباس، غذا و کاربرد زبان دلخواه و دیدگاه سیاسى، در زندگى کودکان مداخله مىکنیم، چگونه دربارهى مذهب این دخالت را نپذیریم؟!» (صبورى، 1376، ص162).
از این رو، هم نفس برنامههاى تربیت دینى و هم اصل الزام نوجوان، امرى منطقى به نظر مىرسد؛ زیرا این چیزى جز رهنمودن فرد به هدایت و کمک به شکوفایى درست استعدادها و قابلیتهاى فطرى و نیز بازداشتن او از انحرافات و کجروىها نیست.
«... کودک باید خود را در برابر تکلیف احساس کند و بداند که اگر تن به تکلیف ندهد، با الزام هایى رو به رو خواهد شد. همین ویژگى تکلیف، سازنده است و کودک را به انجام اعمالى معین موفق مىکند و حاصل آن مصون ماندن از پارهاى لغزشها در حال یا آینده است. کودکى که دربارهى راست گفتن، دزدى نکردن، اداى امانت دیگران، بدگویى نکردن از دیگران، نماز گزاردن و سایر آداب، مورد تکلیف قرار مىگیرد و عاداتى را کسب مىکند، از آسیبهاى جدى در حال یا آینده مصون شده است. تردیدى نیست که نهایتاً باید فرد با الزامهایى درونى حرکت کند و در قبال وظایف خویش احساس مسئولیت کند... اما این مقصود نه تنها با تأدیب و تکلیف ناسازگار نیست، بلکه محتاج آن نیز هست» (باقرى، 1374، ص175).
علاوه بر مطالب گفته شده، اساساً طبع و میل آدمى به گونهاى است که با تکلیف و الزام از هر نوعى، مربوط به امور دینى یا جز آن، تمایل و سازگارى چندانى ندارد و چه بسا در امور دینى این بىمیلى و کراهت مشهودتر است. به فرمودهى امام على علیهالسلام :
«اعلموا، ما من طاعة الله شىء الاّ یأتى فى کُره؛ بدانید هیچ طاعتى از طاعتهاى خداوند نیست مگر این که به جا آوردنش ناخوشایند است» (، خطبهى 176). طبیعى است وقتى براى بزرگسالان چنین مشقتى وجود دارد، براى نوجوانان و جوانان هم به طریق اولى چنین مشقتى وجود دارد؛ زیرا دوران نوجوانى دوران بازى و سرگرمى و زینت است و در مقابل، تکالیف شرعى مستلزم سرکوب کردن هواها و هوسها و، از این رو، مستلزم نوعى دشوارى و مشقت است؛ به همین سبب، ضرورى است که نوعى آمادهسازى و زمینهسازى روانى در آنها به عمل آید و علاوه بر این که آنها را با این تکالیف آشنا مىکنیم، نحوهى به جا آوردن آنها را نیز به آنها بیاموزیم و آنان را به این اعمال عادت دهیم. این یک امر عقلانى و متداول است. در روایتى که پیش از این از امام صادق علیهالسلام بیان شد نیز فلسفهى چنین الزامى عادت دادن و بالا بردن توان و طاقت نوجوان ذکر شده بود (حتى یتعودوا... او یطیقوه). بدیهى است ایجاد عادت در کودکى بسیار سهلتر از دوران جوانى و بزرگسالى است و این عادت هم چنان که از راه الگو، تلقین و تشجیع نوجوان حاصل شدنى است از طریق الزام او نیز ممکن است (احمد مدکور، 1987، ص352).
ممکن است گفته شود که عادت دادن از روشهاى نادرست تربیتى است که برخى از مربیان بر ضرورت کنار گذاشتن آن تأکید کردهاند، ولى باید توجه داشت که اولاً، بسیارى از مربیان بر اهمیت استفاده از روش عادت دادن، به معنایى که خواهد آمد، تأکید دارند؛ ثانیاً آنچه از عادت دادن، مذموم است، عادت دادن بدون شعور و آگاهى و صرف تکرار رفتار، یعنى عادت دادن مکانیکى و انفعالى است، نه عادت دادن فعال و همراه با آگاهى. ثالثاً، آنچه در تربیت جدید بر آن تأکید مىشود آموزش همراه با عمل، و روش فعال در تربیت است؛ تکوین اخلاق انسانى و روحیات او و شکلگیرى روابط صحیح اجتماعى، تنها با موعظه و حفظ کردن حاصل نمىآید، بلکه نیازمند ممارست و تمرین تا حد شکلگیرى عادت است (مهدى جبار، 1997، ص273).
وانگهى، این که تکلیف شرعى منوط به دوران بلوغ شده است، هرگز به معناى ناتوانى نوجوان از درک آموزهها و تعالیم دینى و عمل به آنها نیست. از گزارههاى دینى استفاده مىشود که فرد از هفتسالگى صلاحیت و استعداد درک و فهم و بهجا آوردن اعمال دینى را دارد و از این روست که توصیه به آموزش مسائل دینى به او و الزام و مؤاخذهى او در قبال رفتارهایش شده و نیز گفته مىشود که وى مخاطب «واجب» هست هرچند "وجوبى" متوجه او نیست؛ بنابراین، الزام او، به معنایى که گفته شد، غیرمنطقى نیست.
با توجه به آنچه گفته شد، دیگر نمىتوان به ادلهاى چون: «الزام در تربیت دینى نوجوان دخالت در خلوت فرد و آزادىهاى اوست یا با اصل آزادى در دین منافات دارد» تمسک جست؛ زیرا آنچه در دین خواسته شده این است که فرد عقاید دینى خویش را با استدلال و دلیل بپذیرد و اعمال دینىاش را به جا آورد و این الزام هیچ گاه با این دو مسئله منافات ندارد؛ زیرا ضمن آگاهى دادن و آموزش استدلالى دین به او، نوعى عادت به اعمال دینى را در او فراهم مىآوریم و به هر حال، حق گزینش دین براى فرد همچنان محفوظ است (رک: فخار طوسى، 1380).
ازجمله امور دیگرى که در نفى الزام نوجوان گفته شده این است که الزام به معناى اجبار است و خداوند در قرآن این اجبار را نفى کرده و به پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرموده است «لَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى؛ اگر خدا بخواهد آنها را (به اجبار) بر هدایت جمع خواهد کرد» (انعام، 35)؛ و نیز فرموده است: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ؛ در قبول دین اکراهى نیست». (بقره، 256) در حالى که الزام هیچگاه نافى حق اختیار فرد در پذیرش دین پس از رسیدن به دوران بلوغ و، اساساً، به معناى الزام قهر و واداشتن فرد بدون رعایت توان و محرکهاى روانىِ لازم نیست؛ به همین علت، لازم است نگاهى به حدود و ثغور الزام در متون دینى داشته باشیم تا روشن شود که معناى دقیق الزام نوجوان به عبادات دینى چیست.
معیارهاى لازم در کاربست قاعدهى الزام
از مجموعه گزارههاى موجود در متون اسلامى مىتوان حدود و ثغور لازم در اِعمال قاعدهى الزام را کشف و استنباط کرد که در این جا به مهمترین آنها اشاره مىکنیم:
1. رعایت طاقت و توان جسمى کودک و نوجوان
اولین معیار در کاربست قاعدهى الزام، رعایت توان و طاقت جسمى نوجوان است. اگر آنچه فرد به آن ملزم مىشود بیش از توان و طاقت جسمى او باشد، این الزام نامشروع و نادرست است. این معیار، گذشته از آن که از کریمهى شریفهى «لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا» (بقره، 286) استفاده مىشود، در روایاتى که پیش از این نیز بیان شد، تصریح شده است. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «انّا نأمرصبیاننا بالصیام... بما اطاقوا؛ ما به میزان طاقت و توان فرزندانمان آنها را به روزه داشتن ملزم مىکنیم.»
و در روایتى که از امام على علیهالسلام نیز بیان شد تصریح شده است که الزام ما به روزه داشتن کودکانمان متناسب با میزان توان و طاقت بدنى آنهاست؛ لذا اگر گرسنگى یا تشنگى شدید به آنها روى آورد، اجازهى افطار کردن را به آنها مىدهیم. از روایتى که از امام رضا علیهالسلام نیز نقل شد این معیار استفاده مىشود. این همه، حکایت از حاکمیت معیار «رعایت توان و طاقت متربى» بر قاعدهى الزام دارد. بدیهى است افراط در الزام به گونهاى که نوجوان را در معرض ضعف شدید بدنى قرار دهد و یا موجب اختلالات جسمى یا روانى او گردد، به هیچوجه مورد رضایت شارع مقدس نیست؛ همچنان که سهلانگارى و ترک هر گونه الزامى، به بهانهى این که توان نوجوان بسیار اندک است و نباید تا رسیدن به سن تکلیف، ممارستى در انجام اعمال دینى داشته باشد، مورد پذیرش شارع مقدس نیست.
2. رعایت نشاط و رغبتهاى روحى و روانى نوجوان
به همان میزان که رعایت طاقت جسمى نوجوان ضرورت دارد، رعایت نشاط روحى و فراهم آوردن زمینههاى رغبت و تمایل نوجوان به امور دینى نیز ضرورت دارد و تنها در پرتو چنین زمینهاى است که الزام نوجوان مشروع مىنماید. امام على علیهالسلام مىفرماید:
«ان للقلوب شهوة و اقبالاً و ادباراً فأتوها من قبل شهوتها و اقبالها فان القلب اذا اکره عمى؛ همانا دلها را روى آوردن و پشت کردنى است، پس دلها را آنگاه به کار وادارید که تمایل و روىآوردنى دارند؛ چون اگر دل را به اجبار به کارى وادارى کور مىگردد» (نهجالبلاغه، کلمات قصار، 193).
امام باقر علیهالسلام نیز از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل مىکند که حضرت فرمودند: «انَّ هذا الدین متین فاوغلوا فیه برفق و لا تکرهوا عبادة الله الى عباد الله فتکونوا کالراکب المنبت الذى لاسفراً قطع و لا ظهراً أبقى؛ همانا این دین استوار است، پس با ملایمت در آن وارد شوید و عبادت خداوند را بر بندگان تحمیل نکنید که در آن صورت به سوار درماندهاى مىمانید که نه سفرى را پیموده و نه مرکبى (با نشاط) به جا گذاشته است» (کلینى، ج 2، ص137).
رعایت این معیار، از دو جهت لازم است: نخست این که اساساً دین اسلام دین یسر و آسان است (علامه حلى، 1414، ج2، ص355) و قفل ایمان رفق و مداراست (حر عاملى، ج 15، ص 269، روایت 20479). دیگر اینکه اساساً انسان به امورى که رغبت نداشته باشد، پاسخ دایمى و مثبت نمىدهد. این امر از سیرهى معصومین علیهمالسلام نیز استفاده مىشود؛ مثلاً، در سیرهى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله آمده است که پیامبر هر گاه با اصحاب خود دربارهى اوضاع قیامت و وضعیت انسان در آن روز واپسین سخن مىگفت، با دیدن خستگى در رخسار آنان، سخن خود را قطع مىکرد و از امور دنیایى با آنها سخن مىگفت تا نشاطى در ایشان پدید آید و اقبالى به سخن و گفتار او ایجاد شود (الصالحى، ج9، ص 383). شاید بتوان سیرهى امام سجاد علیهالسلام را که نوجوانانِ خود را به جمع فریضهى مغرب و عشا وامىداشت و این کار را بهتر از آن مىدانست که به خواب روند و براى نماز عشا به زحمت بیدارشان کند، در همین راستا تبیین کرد؛ زیرا روشن است که بیدار کردن نوجوان، آن هم پس از فعالیت در طول روز، چه مقدار براى او سنگین مىآید.
3. توجه بیشتر به واجبات و پرهیز از الزام به مستحبات
الزام متربى به تکالیف دینى یک تکلیف تربیتى است و مىتواند شامل کلیهى تکالیف دینى گردد، ولى باید توجه داشت که تا حد ممکن، این الزام به محدودهى واجبات و پرهیز از محرمات اختصاص یابد؛ زیرا بیشتر روایات و متون وارد شده در باب این قاعده از الزام به تکالیف واجب سخن مىگویند. متأسفانه گاه این معیار رعایت نمىشود و آن چنان تکالیف مستحب و مباح و مکروه در دایرهى الزام آورده مىشود که متربى خود را در انجام تکالیف دینى ناتوان مىبیند و دلزده مىگردد، به ویژه اگر مستحبات، واجب تلقّى شوند و براى رعایت و التزام هر چه بیشتر متربى، به نوعى در تکالیف شریعت دستکارى شود! بدیهى است که چنین رویهاى راه به بیراهه بردن است. امام على علیهالسلام از پیامبر صلىاللهعلیهوآله نقل مىکند که آن حضرت فرمودند:
«ان الله تعالى حد لکم حدودا فلاتعتدوها و فرض علیکم فرائض فلا تضیعوها و سنّ لکم سننا فاتبعوها و حرم علیکم حرمات فلا تهتکوها و عفا لکم عن اشیاء رحمة منه من غیر نسیان فلا تتکلّفوها؛ خداوند متعال حدودى را بر شما معین کرده است، از آنها فراتر نروید و تکالیفى را بر شما واجب کرده است، آنها را ضایع مسازید و قوانینى قرار داده است، از آنها پیروى کنید و امورى را حرام کرده است، آنها را ندرید و از سر رحمت، و نه فراموشکارى، امورى را به خودتان واگذاشته است، پس خود را دربارهى آنها به تکلیف نیندازید» (مجلسى، ج2، ص 263).
توجه به معیار یاد شده، با لحاظ این نکته که اصل و قاعدهى اولى، اداى واجبات و پرهیز از محرمات است روشنتر مىگردد. امام على علیهالسلام مىفرماید:
«اصل الامور فى الدین ان یعتمد على الصلوات و یجتنب الکبائر و الزم ذلک ما لا غنى عنه طرفة عین و ان حرمته هلک فان جاوزته الى الفقه و العبادة فهو حظ؛ ریشهى کارها در دین، تکیه کردن به نمازها و دورى نمودن از گناهان کبیره است. از این امور لحظهاى بىنیاز نیستى؛ پس، از آنها غفلت مکن که محرومیت از آنها مایهى هلاکت است و اگر پیشتر رفتى و به فقه (دین فهمى) و عبادت پرداختى، کمال بخت و بهرهمندى توست» (محمدى رى شهرى ، ج 4، ص 1798، ح 6202).
به همین دلیل باید در مقام تربیت خود و فرزندانمان بیشتر بر عمل به واجبات و پرهیز از محرمات اهتمام ورزیم و در این صورت است که رغبت لازم پدیدار مىگردد. در حدیثى از پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله آمده است که هم چنان که خداوند دوست دارد که بندگانش به تکالیف او پاىبند باشند، دوست دارد که رخصتهایش را نیز پاس دارند».
امام صادق علیهالسلام در بیان سیرهى پدر بزرگوار خویش در تربیت دینىاش مىگوید: «اجتهدت فى العبادة و انا شاب فقال لى ابى یا بنىّ دون ما اراک تصنع فان الله عز و جل اذا احب عبداً رضى عنه بالیسیر؛ زمانى که جوان بودم در عبادت سخت مىکوشیدم، پدرم به من فرمود: فرزندم؛ کمتر از آنچه مىبینم عبادت کن؛ زیرا خداوند عز و جل اگر بندهاى را دوست داشته باشد، به عبادت اندک او خرسند مىگردد» (کلینى، ج 2، ص 87).
4. پرهیز از درشتى و خشونت
از دیگر معیارهاى ضرورى در کاربست قاعدهى الزام این است که این الزام نباید هیچگاه چهرهى خشن و ناروا به خود بگیرد. درست است که تنبیه بدنى نوجوان، در مراتب آخر اجراى این قاعده، دیده شده است، ولى اگر به حدود شرعى آن توجه شود، به خوبى مىتوان دریافت که دین به سهولت به جواز آن تن نمىدهد، بلکه به گونهاى پذیرفته شده است که کمتر یک چهرهى خشن از مربى تصویر مىگردد. مقتضاى بسیارى از احادیث این معیار را افاده مىکند. در روایات مىخوانیم که در مخاطب خود نفرت از دین ایجاد نکنید (کنزالعمال، ج3، ص37، ح5360) و مردم را به نرمى و ملاطفت به دین خدا دعوت کنید (کلینى، ج 2، ص 86) و...
ایمانوئل کانت نیز در تشریح الزام مورد نظر خود مىگفت: «با آن که تربیت باید با الزام همراه باشد، هیچ گاه نباید وحشیانه صورت گیرد» (نقیب زاده، همان، ص 137). رفتار خشن و الزام وحشیانه مىتواند ارتباط عاطفى بین مربى و متربى و پدر و فرزند را که پیششرط و زمینهى اصلى کار تربیتى است از بین ببرد. خداوند متعال به پیامبر گرامى خویش حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ پس به سبب رحمت خداست که تو با آنها چنین نرم هستى، اگر تند خو و سخت دل مىبودى از گرد تو پراکنده مىشدند» (آل عمران 151). بدیهى است آنچه مىتواند دشوارى تکلیف و سختى الزام را تا حدى کم کند و راه را براى عمل به آن هموار نماید، رعایت این گونه توصیهها و معیارهاست که در متون دینى ما یافت مىشود.
نتیجهگیرى
الزام فرزندان به رعایت تکالیف دینى، از جمله وظایف و تکالیف شرعى والدین است که در راستاى تربیت دینى کودکان از سوى شریعت مقرر شده است. مستند این الزام گزارههاى متعددى است که در متون دینى وجود دارد و صرفنظر از مباحث سندى، دلالت برخى از آنها محل تأمل است، ولى از مجموع آنها مىتوان چنین الزامى را استفاده کرد.
این الزام فقط در مورد تکالیف واجب و حرام نیست و شامل تکالیف مستحب و مکروه نیز مىشود، اما به لحاظ اهمیت رعایت این الزام در مورد انجام واجبات و ترک محرمات بیشتر قابل توجه است؛ همچنین به دلایل گوناگون، به شبه الزام بیشتر مىماند. آنچه باید مورد توجه قرار گیرد معیارها و اصولى است که ناظر الزام یاد شده است و برخى از آنها در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته است. در هر حال، هم نسبت به مفاد این الزام، هم نسبت به ادلهى آن و هم نسبت به گستره و شمول و نیز معیارها و اصول آن جاى بحث و بررسى عمیقترى وجود دارد.
منابع و مآخذ
قرآن کریم
نهجالبلاغه
نورى، میرزا حسن، (1411ق). مستدرک الوسایل، ج14و 21، قم، مؤسسه آلالبیت، لاحیاء التراث.
حر عاملى، محمد بن الحسن، وسایل الشیعة، ج4 و 6 و 15 و 19، تصحیح: شیخ عبدالرحیم الرّبانى شیرازى؛ بیروت، الحیاة التراث العربى.
کلینى، محمد بن یعقوب، کافى، ج2 و 6، ترجمه: سیّدجواد مصطفوى؛ تهران، انتشارات مسجد چهارده معصوم علیهمالسلام .
بستانى، محمود، (1372). اسلام و روانشناسى، ترجمه محمود هوشیم، مشهد، آستان قدس رضوى.
نقیبزاده، میرعبدالحسین، (1371). نگاهى به فلسفه آموزش و پرورش، تهران، طهورى .
لطفآبادى، دکتر حسین، (1379). روانشناسى رشد کاربردى نوجوانى و جوانى. ج1، تهران، نشر سپید.
صبورى، مجتبى. (1376). فلسفههایى براى تعلیم و تربیت اسلامى، تهران، زیتون.
باقرى، دکتر خسرو، (1374). نگاهى دوباره به تربیت اسلامى، تهران، انتشارات مدرسه.
مدکور، دکتر احمد، (1987). منهج التربیة الاسلامیة اصوله وتطبیقاته، کویت.
مهدى جبار، سهام، (1997). الطفل فى الشریعة الاسلامیة و منهج التربیة النبویة، بیروت.
فخار طوسى، جواد، (1380). شریعت، قانون و جوانان، تربیت اسلامى، کتاب ششم، مرکز مطالعات تربیت اسلامى.
علامه حلى، (1414). تذکرة الفقهاء. ج2، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث.
الصالحى، الشامى، محمدبن یوسف، (1414ق) سبل الهدى والرشاد فى سیرة خیرالعباد، ج9، بیروت، دارالکتب العلمیه.
مجلسى، محمدباقر، (1457ق). بحارالانوار، ج2، بیروت، مؤسسة الوفاء.
محمدى رىشهرى، محمد، (1377). میزان الحکمة، ج4، ترجمه: حمیدرضا شیخى، قم، دارالحدیث.
پی نوشت:
1. عضو گروه علوم تربیتى پژوهشگاه حوزه ودانشگاه