آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

در فرآیند تربیت دینى، قاعده‏ى الزام متربى به رعایت تکالیف دینى جایگاه بسیار مهمى دارد که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است. در این مقاله با استناد به آیات و روایات به بحث و بررسى در لزوم، شرایط، ماهیت، قلمرو و پیامدهاى ناشى از عدم رعایت یکى از گونه‏هاى الزام (الزام والدین نسبت به فرزند خود در رعایت تکالیف الهى) پرداخته شده است. نتیجه‏اى که از مباحث مطرح شده در این مقاله به دست آمده آن است که براساس گزاره‏هاى متعددى که در متون دینى وجود دارد، الزام فرزندان به رعایت تکالیف دینى از جمله وظایف و تکالیف شرعى والدین است و آنها موظف‏اند با عنایت به درجه‏ى اهمیت تکالیف دینى و در راستاى تربیت دینى فرزندان خود، از این اصل تبعیت نمایند.

متن

مقدمه
در فرآیند تربیت دینى، قاعده‏ى الزام متربى به رعایت تکالیف دینى جایگاه بسیار مهمى دارد که تاکنون کم‏تر بدان پرداخته شده است. انسان مسلمان ملزم به رعایت تکالیف و دستورهایى است که شارع مقدس براى هدایت و سعادت او وضع کرده است. این الزام تنها در قلمرو واجبات و محرمّات الهى است و در حوزه‏هاى حکمىِ دیگر (مستحب، مباح و مکروه) هیچ‏گونه الزام و اجبارى در کار نیست. البته این الزام وابسته به فراهم بودن شرایطى هم‏چون عدم اضطرار و... است که در کتب فقهى از آن بحث مى‏شود. این الزام را مى‏توان «الزامى الهى» نامید؛ چه از دیدگاه دین تنها خداوند است که حقّ تکلیف کردن و ملزم نمودن بشر را دارد و درحقیقت، بخشى از محتواى دین را همین الزامات تشکیل مى‏دهد. از دیدگاه اسلامى، خداوند مى‏تواند بخشى از این حق خود را به بندگان خاص خود که آنها را براى هدایت بشر برگزیده است، واگذارد. آموزش این تکالیف و الزامات به متربى، بخشى از فرآیند تربیت دینى است؛ اما بخش دیگر آن، آماده‏سازى او براى اطاعت و انقیاد در برابر فرمان‏هاى الهى و عمل کردن به آنهاست. این‏جاست که با نوع دیگرى از الزام مواجه مى‏شویم که ماهیتا با الزام نخستین متفاوت است، به گونه‏اى که مى‏توان از آن به «الزام بشرى» تعبیر نمود. گرچه منشأ چنین الزامى نیز ممکن است الزام از نوع نخست باشد؛ مثلاً، الزامى که شارع مقدس متوجه ولىّ طفل کرده است که باید طفل را به انجام فرایض دینى وادار سازد، خود حکایت از این دو گونه الزام دارد. آنچه در این مقاله مورد بحث قرار مى‏گیرد الزام از نوع دوم است؛ یعنى الزام والدین نسبت به فرزند خود در رعایت تکالیف الهى. بدیهى است از آن‏جا که فرزند در سیر رشد تحوّلىِ خود مراحلى را مى‏گذراند و تنها پس از بلوغْ مکلّف و ملزم به انجام واجبات الهى است، آنچه بیشتر سؤال‏انگیز مى‏نماید، الزام او به انجام فرایض دینى قبل از سنّ تکلیف است و اتفاقا همین بخش از الزام، مورد نظر این مقاله است. سؤال‏هایى در این باره وجود دارد که هرچند در این مقاله فرصت پرداختن تفصیلى به همه‏ى آنها نیست، ولى طرح آنها براى توجه بیشتر پژوهندگان تربیت اسلامى مفید مى‏نماید:
- چه دلایلى بر این الزام در متون اسلامى وجود دارد؟
- ماهیت این الزام چیست؟
- قلمرو این الزام کدام است؟ - آیا محدود به واجبات (الزامِ طفل به اداى واجبات) و محرمات (الزام فرزند به پرهیز از ارتکاب محرمات) است یا این‏که در سایر حوزه‏هاى تکلیفى نیز مى‏توان از چنین الزامى بهره جست؟ مثلاً آیا مى‏توان طفل را ملزم به اداى نماز شب، حضور در نماز جمعه، قرائت قرآن و... کرد؟ آیا این الزام تنها یک حق براى والدین است یا تکلیفى است که متوجه آنها شده است؟ و آیا انتقال و اسقاط‏پذیر هست؟
- آیا این الزام توجیه عقلانى دارد؟ چگونه است که از سویى بر آزادى فرد در گزینش و پذیرش دین تأکید مى‏شود و از سوى دیگر والدین موظف به واداشتن کودکانشان به رعایت تکالیف دینى مى‏شوند؟
- حدود و ثغور این الزام چیست؟
- پیامدهاى ناشى از عدم رعایت این حدود و ثغور که در متون اسلامى به آن اشاره شده است کدام‏اند؟
و...
غرض از طرح سؤالات فوق ـ چنان‏که پیش از این نیز گفته شد ـ این است که توجه پژوهندگان تربیت اسلامى به این بحث مهم جلب شود تا در پرتو پاسخ‏هاى منطقى و صحیحى که ارائه مى‏کنند، راه درست را فراروى متولیان امر خطیر تربیت اسلامى بگشایند و آنان را از لغزش‏ها و آسیب‏هایى که برخى از آنها را هم‏اکنون نظاره‏گریم محفوظ دارند. از این رو از خوانندگان محترم انتظار مى‏رود که بیش از پیش‏درآمدى بر سؤالات فوق، انتظارى از این مقاله نداشته باشند.
الزام در متون اسلامى
گزاره‏هاى زیادى در متون اسلامى وجود دارد که مفاد قاعده‏ى الزام را به نحو صریح یا ضمنى یا التزامى مى‏توان از آنها استنباط کرد. در یک نگاه مى‏توان گزاره‏هاى ناظر به الزام را به پنج دسته‏ى زیر تقسیم کرد:
- دسته‏ى نخست: گزاره‏هایى که به صراحت از لزوم امر کردن فرزندان به انجام فرایض دینى و مؤاخذه‏ى آنها بر ترک فرایض سخن مى‏گویند. در قرآن کریم، خداوند متعال پیامبر گرامى اسلام را موظف مى‏دارد که: «وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا؛ خانواده‏ات را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شکیبا باش» (طه، 132)
ظاهر صیغه‏ى امر ـ چنان‏که قریب به اتفاق اصولیین معتقدند ـ بر وجوبْ دلالت دارد؛ به ویژه آن که دراین‏جا از ماده‏ى «امر» نیز استفاده شده است.
جدا از مباحث گوناگونى که درباره‏ى معنا و مصادیق «اهل» وجود دارد و نیز این نکته که آیا بیان «صلوه» به تنهایى از میان سایر عبادات خصوصیتى دارد، مسئله‏ى حایز اهمیت این است که ممکن است کسى بگوید این تکلیف، ویژه‏ى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است و از آن نمى‏توان وظیفه‏اى عمومى و همگانى استنباط کرد، اما باید توجه داشت که قرآن کتاب هدایت بشر است و ذکر تکلیف در آن اگر مفید ره‏نمودى براى عموم بشر نباشد، تا اندازه‏اى این جنبه را تضعیف مى‏کند؛ به ویژه آن که اساسا اصل و قاعده در تکالیف، «اشتراکى» بودن است و «اختصاصى» بودن آن‏ها نیازمند دلیل است. افزون بر این دو، به قرینه‏ى کلمه‏ى «اهل» مى‏توان استنباط کرد که در این جا ویژگى سرپرست بودن و «ابوَّت» پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مورد نظر است و در این جهت فرقى بین پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و سایر افراد نیست. از این حد دلالت که بگذریم، مى‏توان گفت که اگر الزام خانواده، از جمله فرزندان، به فرایض دینى، همان گونه که بر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله واجب است بر دیگران واجب نباشد، دست کم دلالت بر جواز (به معناى استحباب و دست‏کم اباحه) دارد.
غیر از کریمه‏ى یاد شده، روایاتى نیز دلالت بر چنین معنایى دارند؛ به‏طور نمونه، پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید:
«مروّا صبیانکم بالصلاه اذا بلغوا سبعا؛ فرزندان خود را هنگامى که هفت ساله‏اند به نماز خواندن وادارید» (نورى، ج 14، ص 356، ح 16949)
امام على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«یثغر الصبى لسبع و یؤمر بالصلاه لتسع» (حر عاملى، ج 19، ص 346، ح 24770).
در حدیث دیگرى آمده است که معاویة بن وهب مى‏گوید:
«از امام صادق علیه‏السلام پرسیدم در چه سنى باید کودک را به نماز واداشت؟ فرمود: بین شش و هفت سالگى» (همان، ج4، ص18، ح 4397).
در مورد روزه نیز آمده است که در سنین بین چهارده و پانزده سالگى باید نوجوان را به سبب روزه نگرفتن مؤاخذه کرد و از سنین 7-8 سالگى مى‏توان او را به روزه داشتن امر کرد (همان، ج 10، باب 29 و 23).
دسته‏ى دوم: گزاره‏هایى که از وجود چنین رفتارى (الزام در تربیت دینى فرزندان) در سیره و کردار امامان معصوم علیهم‏السلام حکایت دارند. بدیهى است با توجه به این که ائمه علیهم‏السلام اسوه‏هاى هدایت و الگوهاى واقعى مردم در نیل به سعادت و دین‏دارى‏اند، مى‏توان جواز چنین الزامى را براى غیر ایشان نیز استفاده کرد، خصوصا این که در برخى از روایات، امامان معصوم علیهم‏السلام با بیان سیره‏هاى خود یا آبا و اجدادشان در پایان چنین نتیجه گرفته‏اند که شما (سایر مردم) نیز باید چنین رفتارى را در پیش گیرید. مثلاً امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:
«إنّا نأمر صبیاننا بالصیّام إذا کانوا بنى سبع سنین بما اطاقوا من صیام الصوم فإن کان الى نصف النهار و اکثر من ذلک او اقل، فاذا غلبهم العطش و العزث افطروا حتى یتعودوا الصوم و یطیقوه فمرّوا صبیانکم إذا کانوا ابناء تسع سنین بما اطاقوا من صیام فاذا غلبهم العطش افطروا؛ ما کودکان خود را که در هفت سالگى‏اند امر مى‏کنیم که هرقدر طاقت دارند، نصف روز باشد یا بیشتر یا کمتر، روزه بگیرند و هرگاه تشنگى و گرسنگى بر آن‏ها غلبه کرد [امر مى‏کنیم] افطار کنند، تا این‏که به روزه گرفتن عادت کنند و آن را تحمل نمایند. پس شما از کودکان خود بخواهید که در نه سالگى هرقدر که طاقت دارند روزه بگیرند و هرگاه تشنگى بر آن‏ها غلبه کرد افطار کنند» (همان، ج10، ص 234، ح 13229).
دقت در حدیث فوق نشان مى‏دهد که جز لحاظ چند سال تفاوت سنى، فرقى بین فرزندان ما و ائمه علیهم‏السلام دراین که باید ملزم به انجام روزه‏دارى شوند و مخاطب الزام والدین باشند وجود ندارد.
در سیره‏ى امام سجاد علیه‏السلام نیز آمده است:
«کان على بن الحسین(ع) یأمر الصبیان یجمعون بین المغرب والعشاء ویقول هو خیرٌ من أن یناموا عنها؛ امام سجاد علیه‏السلام پیوسته کودکان را امر مى‏کرد که نماز مغرب و عشارا با هم (بدون فاصله) بخوانند و مى‏گفت که این بهتر از آن است که بین این دو به خواب روند (و نماز عشا از ایشان فوت شود)» (همان، ج4، ص21، ح4405).
امام على علیه‏السلام در گزارش خود از شرح حال رسول خدا علیهم‏السلام ، پس از آن‏که آیه‏ى 132 سوره‏ى طه به او وحى شد، مى‏فرماید:
«رسول خدا علیهم‏السلام پس از آن‏که به بهشت فرمان داده شد، خود را در نماز خواندن به زحمت مى‏انداخت؛ زیرا خداوند به او فرموده بود: «خانواده‏ى خویش را به نماز فرمان ده و در به‏جا آوردن آن شکیبا باش.» پس پیامبر علیهم‏السلام پى‏درپى خانواده‏ى خود را به نماز فرمان مى‏داد و خود نیز در به‏جاآوردن نماز شکیبا بود (نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 199).
دسته‏ى سوم: گزاره‏هایى که بیانگر حدود و معیارهاى کاربست این قاعده در تربیت دینى‏اند. این‏ها خود دوگونه‏اند: گونه‏ى نخست، گزاره‏هایى هستند که با تصریح به تجویز الزام تربیت دینى، از حدود و میزان و نحوه‏ى اعمال آن سخن گفته‏اند؛ نمونه‏ى این قبیل گزاره‏ها، پیش از این، در حدیث امام صادق علیه‏السلام ملاحظه شد که در آن حضرت توجه به توان وطاقت جسمى کودکان را شرط لازم در کاربست این قاعده مى‏دانست. در روایات دیگرى حتى استفاده از تنبیه بدنى نیز در این راستا جایز دانسته شده است. امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:
«فاذاتمّ له سبع سنین قیل له اغسل وجهک وکفیک. فاذا غسلهما، قیل له صلّ ثم یترک حتى یتم له تسع سنین فاذا تمّت له علم الوضوء وضرب علیه وعلم الصلاة وضرب علیها» (حرعاملى، ج4، ص20، ح4403).
گونه‏ى دوم، گزاره‏هایى هستند که در آنها به‏صراحت از جواز یا وجوب الزام سخن به میان نیامده و تنها از کاربرد نادرست الزام نهى شده است، ولى با توجه به این‏که استفاده از الزام امرى رایج در بین خانواده‏ها در تربیت فرزندانشان بوده است، مى‏توان جواز استفاده از الزام را استنتاج کرد. یکى از راویان مى‏گوید:
«سألت الرضا علیه‏السلام او سُئِل و انا اسمع عن الرجل یجبر ولده وهو لایصلى الیوم والیومین. فقال و کم اتى على الغلام؟ فقلت ثمانى سنین، فقال علیه‏السلام سبحان الله یترک الصلاه؟! قلت نعم یصیبه الوجع، فقال علیه‏السلام على نحو مایقدر؛ از امام رضا علیه‏السلام سؤال کردم - یا شاید از او سؤال مى‏شد و من گوش مى‏دادم - درباره‏ى کسى که فرزندش را به خواندن نماز مجبور مى‏کند درحالى که فرزند یک روز یا دو روز نماز نمى‏خواند. حضرت فرمود: این بچه چندساله است؟ گفتم: هشت ساله. حضرت فرمود: سبحان الله! نماز را ترک مى‏کند؟! گفتم: بله؛ نماز خواندن برایش سخت مى‏آید. حضرت فرمود: آن قدر که مى‏تواند و قدرت دارد نماز بخواند (همان، ج4، ص20، ح4402).
شگفتى امام علیه‏السلام از نماز نخواندن آن کودک و سؤالاتى که در ابتدا از سائل مى‏پرسد، حاکى از آن است که نماز خواندن کودک و ترک نشدن این فریضه‏ى الهى، حتى براى کودکانى در این سنین، از دیدگاه حضرت اهمیت بسیار دارد؛ از این رو، به کلّى از اجبار کردن نهى نمى‏کند، درحالى‏که سؤال کننده از همین امر پرسیده بود. امام تنها به میزان الزام اشاره مى‏کند که باید متناسب با توان و طاقت کودک باشد، نه این که اساسا الزام او به نماز خواندن به هیچ‏وجه صحیح نباشد.
دسته‏ى چهارم: گزاره‏هایى که بر لزوم پیش‏گیرى والدین از انحرافات و کج‏روى‏هاى فرزندانشان تأکید مى‏ورزد و والدین را موظف مى‏دارد که تمامى مساعى خویش را در این خصوص به کار گیرند. بدیهى است الزام منطقى نوجوان در به‏جا آوردن فرایض دینى و کوشش براى نهادینه کردن آنها در عمق ضمیر و روح نوجوان، گذشته از آن که خود باعث پاى‏بندى آنها به اداى این واجبات و ترک محرمات و، در نتیجه، عدم انحراف از موازین و تکالیف الهى مى‏شود، او را از آثار و نتایج این تکالیف، که همانا در امان ماندن از لغزش و انحراف است، بهره‏مند مى‏سازد. خداوند متعال مؤمنان را مخاطب ساخته است که «قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ؛ خود و خانواده‏ى خویش را از آتشى که هیزم آنها انسان و سنگ است نگه دارید» (تحریم، 6).
واضح است هم‏چنان‏که الزام غیرمجاز و رعایت نکردن حدود و موازین عقلى و شرعى در آن ـ که در صفحات آینده به برخى از آنها اشاره خواهد شد ـ مى‏تواند موجبات دین‏گریزى و ضلالت کودک را فراهم آورد، سهل‏انگارى و الزام نامناسب و غیرمنطقى کودک نیز مى‏تواند او را آماده‏ى تأثیرپذیرى از جریان‏هاى منحرف و الحادى سازد و به گمراهى سوق دهد؛ چرا که همواره در هر اجتماعى گروه‏هایى ضد مذهب یا داراى اعتقادات مذهبىِ غلط وجود دارند که با استفاده از روش‏ها و شیوه‏هاى گوناگون، مى‏کوشند ذهن و دل نوجوان را از انوار الهى تهى سازند و آنها را به بى‏قیدى و اباحى‏گرى سوق دهند و بر طرف‏داران خود بیفزایند و جبهه‏ى باطل را تقویت کنند؛ از این روست که در روایات به والدین توصیه شده است پیش از آن که این گونه جریانات و اشخاص بتوانند در قلب و روح نوجوان لانه گزینند، دست به کار شوند و براى تربیت فرزندان خود از هیچ کوششى دریغ نورزند. امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:
«بادروا اولادکم بالحدیث قبل ان یسبقکم الیهم المرجئة؛ پیش از آن‏که مرجئه بر شما پیشى گیرند به یاد دادن حدیث ما به‏فرزندان خود مبادرت ورزید» (کلینى، ج6، ص74).
پیشواى نخستین ما شیعیان، امام على علیه‏السلام نیز مى‏فرماید:
«علّموا صبیانکم من علمنا ما ینفعهم الله به لا تغلب علیهم المرجئة برأیها؛ به فرزندان خود از دانش ما آنچه خداوند با آن ایشان را نفع رساند آموزش دهید، تا مرجئه با رأى باطل بر ایشان مسلط نگردند» (حرعاملى، ج 21، ص 478، ح 27634).
امام علیه‏السلام در بیان نحوه‏ى تربیت دینى امام حسن علیه‏السلام براى او مى‏نویسد:
«پیش از آن که قلبت قسى گردد به تربیت تو پرداختم» (نهج‏البلاغه، نامه‏ى 31).
روشن است که این وظیفه، یعنى پیش‏گیرى از انحراف، مى‏تواند بر جواز به الزام فرزندان به انجام واجبات دینى دلالت داشته باشد.
دسته‏ى پنجم: روایاتى که ناظر به امر به معروف و نهى از منکرند. امر به معروف و نهى ازمنکر، دو واجب مهم الهى‏اند که زمینه‏ساز ایجاد محیط و فضاى دینى در جامعه و در پى آن، رشد فضایل و معنویات هستند، اما متأسفانه، هنوز ابعاد و زوایا و حدود و ثغور آن و نیز راه‏کارهاى اجرا و عملیاتى کردن آن، به‏ویژه در زمان حاکمیت دولت اسلامى، به خوبى کاویده نشده است. ممکن است چنین تصور شود که از این گونه روایات مى‏توان الزام کودکان و نوجوانان به انجام فرایض دینى را استنباط نمود. هم‏چنان که گفته شد، بحث وسیع‏ترى در مورد «الزام به تکالیف دینى از سوى آحاد جامعه و حکومت» مى‏تواند مطرح باشد، ولى در این مقال، تنها الزام والدین نسبت به نوجوانان و کودکان مطرح است. حال اگر بتوان از روایات و گزاره‏هاى امر به معروف و نهى از منکر، «الزام» را استفاده کرد، یکى از مصادیق آن را مى‏توان الزامى فرض کرد که والدین نسبت به نوباوگان و فرزندان خود اعمال مى‏کنند؛ چه اگر دیگران که هیچ‏گونه ارتباط عاطفى‏اى با فرد ندارند بتوانند نوجوان را به رعایت مقررات دینى امر یا نهى کنند، والدین به لحاظ ارتباط عاطفى نزدیکى که با نوجوان دارند، بیشتر مى‏توانند از این راه‏کار بهره جویند. البته در این‏که آیا مى‏توان از روایات امر به معروف و نهى از منکر جواز چنین الزامى را برداشت کرد، جاى تردید وجود دارد؛ زیرا شاید بتوان ادعا کرد که مفاد این روایات، امر به معروف و نهى از منکر نسبت به کسانى است که به سن بلوغ رسیده و مخاطب تکالیف الهى واقع شده‏اند. افزون بر این، چه بسا بتوان ادعا کرد که این روایات با توجه به زمینه‏ى مورد نظر آنها، بیشتر مربوط به امور و تکالیف اجتماعى است، نه امور و تکالیف فردى؛ و سرانجام باید این نکته را مدّنظر داشت که در مراتب امر به معروف و نهى از منکر هم، بحث جدى وجود دارد و شاید نتوان بیش از ارشاد از آن استفاده نمود. به هر حال، در مفاد دلالت روایات امر به معروف و نهى از منکر جاى تأمل و دقت فراوان وجود دارد.
نتیجه این که، در متون دینى، اعم از کتاب و سنت، مى‏توان گزاره‏هاى بسیارى را یافت که مفاد آنها این است که «الزام» فرزندان راه‏کارى است براى والدین در تربیت دینى فرزندانشان؛ البته مفاد این گزاره‏ها و درجه‏ى قوت و ضعف و میزان دلالت مستقیم یا غیرمستقیم آنها یکسان نیست و ما بر حسب میزان قوّت دلالت، آنها را در دسته‏هاى پنج‏گانه‏ى یاد شده طبقه‏بندى کردیم. حال نوبت آن است که از ماهیت این الزام بر حسب روایات یاد شده سخن بگوییم.
ماهیت الزام
درباره‏ى ماهیت این الزام سؤالات گوناگونى وجود دارد؛ از جمله این که آیا الزام، براى والدین وجوب دارد یانه، تنها مى‏توان از استحباب آن سخن گفت؟
با مراجعه به برخى کتب روایى و عناوینى که صاحبان این کتاب‏ها براى این گونه روایات و گزاره‏ها ذکر کرده‏اند استفاده مى‏شود که آنها از این گونه روایات چیزى بیش از استحباب را برداشت نکرده‏اند؛ مثلاً صاحب وسائل‏الشیعه ابواب گوناگونى را با عناوین «باب استحباب امر الصبیان بالصلاة لِسِتّ سنین او سبع» یا «باب استحباب امر الصبیان بالجمع بین الصلاتین» آورده است. حال آیا مقصود ایشان این بوده است که از روایات این دو باب نمى‏توان «وجوب» را استفاده کرد و از این رو اگر پدر و مادرى کودک و نوجوان خویش را به انجام فرایض دینى ملزم نسازند، مرتکب هیچ گونه قصورى نشده‏اند و تنها از یک حکم مستحب الهى - که البته مجاز به ترک آن نیز هستند - روى برتافته‏اند؟!
به نظر ما آنچه از مجموعه‏ى این گزاره‏ها مى‏توان استفاده کرد، نه استحباب بلکه وجوب است و پدر و مادر، مسئول و موظف به تربیت دینى فرزند خویش هستند؛ این یک الزام الهى است که متوجه سرپرست طفل شده است و ترک آن، درحقیقت، نادیده انگاشتن یکى از تکالیف واجب الهى است.
ممکن است گفته شود که اساسا نوجوان چون هنوز به سن تکلیف نرسیده است، تکالیفى که در روایات از آن سخن به میان آمده و مصداق امر (مأمور به) والدین است، یا از امور غیر واجب است، مثل تسبیح فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام یا جمع کردن بین نماز مغرب و عشا؛ و یا اگر هم واجب باشد به دلیل این‏که نوجوان هنوز به سنّ بلوغ و تکلیف شرعى نرسیده است بر او واجب نیست. در این صورت، چگونه مى‏توان از وجوب تکلیف الهى براى پدر و مادر سخن گفت؟
با اندک تأمّلى بطلان چنین ایده‏اى آشکار مى‏شود؛ زیرا مخاطب این تکلیف الهى، سرپرست شرعى طفل است که خود به سن بلوغ رسیده و اهلیّت تخاطب را پیدا نموده است. آرى، از این‏که بتوان از مشروع بودن الزام آنها، براى نوجوانان چنین وجوبى را استفاده کرد محل تأمل است و از امر به امر نمى‏توان لزوما وجوب مأمور به دومى را استفاده نمود، گرچه به سبب مصالح و حکمتهایى، وجوب مأمور به اوّلى استفاده مى‏شود. در اینجا آنچه خداوند متعال مى‏خواسته است ایجاد نوعى اهتمام جدى در والدین نسبت به تربیت دینى فرزندان خویش است، گرچه الزام آنها، نسبت به فرزندانشان وجوب‏آور نباشد.
به بیان دیگر، مستفاد از گزاره‏هاى یادشده دو نوع تکلیف است؛ یکى تکلیف شرعى و دیگرى تکلیف تربیتى. تکلیف شرعى براى والدین و تکلیف تربیتى براى فرزندان. البته هر تکلیفى شرعى مى‏تواند حقیقتا آثارى تربیتى در زندگى انسان داشته باشد، ولى مشخصه‏ى اصلى تکلیف شرعى، نخست در منبع صادر کننده (تکلیف کننده) و به اصطلاح، واضع آن، و سپس در مخاطب آن و بالاخره در پیامدها و تبعات گریز از عمل به آن است؛ این گونه تکالیف را تنها خداوند و کسانى که از سوى او مقام هدایت و امامت جامعه را یافته و مردم موظف به رعایت دستورهاى آنها شده‏اند مى‏توانند وضع کنند و هر کسى نمى‏تواند بر کرسى جعل و وضع قانون شرعى تکیه زند. به بیان دیگر، اصل و قاعده‏ى اولّى، عدم تسلط احدى از مردم بر دیگرى است و تنها خداوند و کسانى که به صراحت از جانب او صلاحیت انشاى فرمان‏ها را یافته‏اند، آن هم در محدوده و ضوابط خاص خود، مى‏توانند تکلیف‏کننده باشند. به علاوه، پیامد تخلّف از تکالیف شرعى را نیز خداوند مقرر کرده و البته حق اعمال آن نیز با اوست؛ هم‏چنین تکلیف شرعى تنها نسبت به مکلَّف (یعنى انسان، با شرایط مقرر شده در روایات؛ بلوغ، عقل و...) فعلیت مى‏یابد و وجوب و الزام از آن فهمیده مى‏شود.
اما تکالیف تربیتى مى‏توانند واضعى جز خداوند داشته باشند و تخلّف از آنها نیز عقاب الهى در پى ندارد، الزام والدین نسبت به کودکان و امر نمودن آنها به نماز خواندن، یک تکلیف تربیتى براى نوجوان است که سرپیچى و ترک آن براى نوجوان به معناى ترک دستور الهى نیست.
این الزام و تکلیف به سبب حقّى است که فرزند بر والدین خود براى تربیت شایسته‏اش دارد؛ از جمله حقوق فرزندان بر والدین این است که آنها باید بکوشند تا موجبات هدایت و سلامت جسمى و روحى فرزندان خود را فراهم آورند و نسبت به سرنوشت او احساس مسئولیت نمایند. این مسئولیتى است که خداوند نیز آن را پذیرفته و شرعا متوجه والدین ساخته است. بدیهى است لازمه‏ى اعطاى چنین مسئولیتى، در اختیار نهادن ابزارها و روش‏ها و قواعدى است که والدین بتوانند با به کارگیرى صحیح آنها از ایفاى مسئولیت خویش برآیند. این مسئولیت هرچند در همه‏ى زمینه‏ها و حیطه‏هاى تربیتى است، درخصوص مسائل دینى و شرعى بیشتر مورد توجه است؛ ازاین‏رو هرچند در ظاهر این الزام همانند و هم‏عرض الزامات والدین در سایر زمینه‏هاى تربیتى است، حقیقتا یک الزام ویژه‏اى است که شارع مقدس با تصریح به آن امتیاز و ویژگى خاصى بدان بخشیده، به گونه‏اى که یک تکلیف شرعى را متوجه والدین ساخته است. با توجه به نکاتى که گفته شد، به خوبى روشن است که والدین به هیچ‏وجه نمى‏توانند ازآن اعراض نمایند؛ اما باید این نکته را در نظر داشت که متوجه بودن این تکلیف به والدین، لزوما به معناى آن نیست که خود شخصا و بالمباشره باید آن را انجام دهند و حق ندارند از دیگران براى اداى این وظیفه کمک بجویند. به بیان دیگر، این تکلیف از جمله تکالیفى است که حصول نتیجه‏ى آن مد نظر است و نحوه‏ى دست‏یابى به آن از حیث انجام آن توسط خود فرد یا دیگرى و با نظارت آنها، دخالتى در این مهم ندارد؛ درست مانند تأمین نفقه‏ى همسر توسط مرد که لزوما به معناى آن نیست که خود شخص کار خاصى انجام دهد و ممکن است فرد از طریق میراثى که به او رسیده است مخارج عیال خویش را تأمین نماید. مکلّف بودن والدین به تعلیم آداب و آموزه‏هاى دینى به فرزندانشان نیز همین‏گونه است. ممکن است خود پدر و مادر اطلاعاتى نداشته باشند یا از عهده‏ى این مهم برنیایند، ولى مربیّانى یافت شوند که واگذارى تعلیم و تأدیب و تربیت به آنها به نحو بسیار بهتر و مطمئن‏تر، تکلیف یاد شده را عملى سازد. آرى، اگر کسى جز والدین یافت نشود و صلاحیت منحصرا در ایشان باشد، به ناچار، خود باید به این وظیفه عمل نمایند. به بیان دیگر، هرچند به لحاظ منطقِ اصول فقه مى‏توان گفت که اصل اوّلى در عمل به تکالیف، انجام آنها به نحو مستقیم است، ولى این در تکالیفى است که مقصود، عمل به وظیفه و حصول نتیجه توسط خود مکلّف است، پس اگر قرینه‏اى یافت شود که انجام وظیفه از خود مکلّف خواسته نشده و تنها حصول نتیجه مدنظر باشد، یا قرینه‏اى بر این یافت شود که منظور، اهتمام فرد در به‏جا آوردن تکلیف توسط خود یا دیگرى است، ضرورتى در اداى تکلیف توسط شخص مکلّف و منع از گرفتن عامل وجود ندارد.
نکته‏ى دیگرى که در ماهیت این الزام باید گفته شود این است که از تتبع در روایات چنین استفاده مى‏شود که این الزام، خاصّ تکالیف واجب یا حرام نیست، بلکه دیگر احکام شرعى را نیز مى‏تواند شامل شود؛ زیرا اولاً، این الزام یک تکلیف شرعى براى نوجوان نیست، بلکه یک تکلیف تربیتى است و هرگز به معناى واجب ساختن یک امر مستحب یا مباح، و حرام ساختن یک امر مکروه نیست.
ثانیا، روایات خود حکایت از این دارد که حتى در امور غیرواجب نیز پیشوایان دینى ما چنین الزاماتى اعمال مى‏کرده‏اند؛ مثلاً واداشتن کودکان به خواندن تسبیح فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام ازجمله امورى است که در سیره‏ى ائمه علیهم‏السلام مشاهده مى‏شود. در روایتى امام صادق علیه‏السلام به اباهارون مى‏گویند:
«ما کودکانمان را به خواندن تسبیح فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام امر مى‏کنیم، هم‏چنان که آنها را به خواندن نماز وامى‏داریم» (حرعاملى، ج6، ص441، ح8391).
بدیهى است که خواندن تسبیح فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام براى کسانى که به سنّ تکلیف رسیده‏اند نیز مستحب است؛ گرچه بر آن بسیار تأکید و توصیه شده است. هم‏چنین خواندن نماز مغرب و عشا با هم و فاصله نینداختن بین آنها، از جمله امورى است که چه بسا مى‏توان از روایات عدم مطلوبیت، و کراهت آن را استفاده کرد، ولى امام سجاد علیه‏السلام کودکان را ملزم مى‏کردند تا نماز عشا را بلافاصله بعد از نماز مغرب بخوانند. ممکن است گفته شود که امام علیه‏السلام به خاطر غرض مهم‏ترى که همان عدم ترک واجب دیگر (نماز عشا) باشد چنین مى‏کرده است، اما باید توجه داشت که در این جا راه دیگرى نیز وجود داشته و آن بیدار کردن کودکان به هنگام خاصّ فریضه‏ى عشا است، ولى امام، به لحاظ روحیات کودکان و آسایش آنها، این الزام را ترجیح داده‏اند.
ثالثا، از تتبع در روایات و گزاره‏هاى دینى این نکته استنباط مى‏شود که عادت دادن نوجوان به اداى تکالیف شرعى و اهتمام ورزیدن به آنها، در حقیقت، نوعى اقدام پیش‏گیرانه است؛ بدیهى است این اغراض با الزام در به‏جا آوردن تکالیف مستحبى و پرهیز از مکروهات نیز حاصل‏شدنى است؛ از این رو، چنین توسّعى در دایره‏ى الزام، غیرمنطقى نمى‏نماید. آنچه در احادیث ما را از آن منع کرده‏اند، فریضه‏سازى و بدعت‏گذارى در دین است؛ آرى اگر چنین الزاماتى به معناى واجب ساختن مستحبات (به لحاظ شرعى) و حرام ساختن مکروهات باشد، قطعا نادرست است. آخرین نکته‏اى که درباره‏ى ماهیت این الزام باید یادآور شویم این است که این الزام هیچ گاه به معناى اجبار غیرمنطقى نیست؛ بلکه واداشتن طفل به اداى فرایض دینى مى‏تواند با استفاده از محرک‏ها و مشوق‏هاى روانى و جذاب و نه به صورت خشک و بى‏روح، محقق شود و اتفاقا چنین الزامى مدنظر روایات است. این معنا از الزام، با لحاظ این نکته که در این‏گونه موارد یک تکلیف تربیتى مقصود است، ما را به تعبیر برخى متفکران نزدیک مى‏سازد که از واژه‏ى «شبه الزام» استفاده کرده‏اند (بستانى، 1373، ص96).
حال باید دید که، فارغ از این ادله‏ى شرعى و توضیحاتى که گذشت، آیا مى‏توان تبیین عقل‏پسندى از این الزام ارائه کرد؟
تبیین عقلانى الزام در فرآیند تربیت دینى
پیشاپیش یادآورى این نکته ضرورى است که «الزام» نه تنها در حوزه‏ى تربیت دینى، که در دیگر حوزه‏هاى تربیتى و به ویژه تربیت اخلاقى نیز مورد نظر برخى از اندیشمندان و صاحب‏نظران تعلیم و تربیت بوده است. ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانى، از جمله کسانى است که على رغم تأکیدى که بر لزوم توجه به انتخابگرى انسان و میل و اراده‏ى او در فرآیند تربیت داشت، استفاده از الزام را نیز مجاز و بلکه لازم مى‏دانست:
«بسا مى‏شنویم که مى‏گویند هر کارى را باید چنان در برابر کودکان بگذاریم که از روى میل به آن عمل کنند. این سخن، گاه بسیار درست و خوب است، ولى چیزى هایى هم هستند که باید چون تکلیف روبه‏رویشان بگذاریم و این چیزى است که در همه‏ى زندگانى برایشان سودمند خواهد بود» (نقیب‏زاده، 1368، ص140).
سؤال از عقلانى بودن الزام در حوزه‏ى خاص تربیت دینى، جایگاه ویژه‏اى دارد، ولى اساساً مى‏توان از عقلانى بودن الزام در فرآیند تربیت به معناى عام آن بحث کرد. در پاسخ به این سؤال مى‏توان گفت:
اساساً وقتى سخن از تربیت به میان مى‏آید، مقصود فرآیندى است که در گستره‏ى عمر آدمى از بدو تولد ـ و حتى به اعتقاد برخى، مدت‏ها پیش از آن ـ تا لحظه‏ى مرگ او جارى است و چنان نیست که فقط بخشى از عمر او براى تربیت بوده و پیش یا پس از آن بشرط لا یا لا بشرط نسبت به تربیت باشد. چنین است که هرچند مثلاً عقلانیت جایگاه ویژه‏اى در تربیت اخلاقى دارد و فرد باید از خوب یا بد بودن امور و حُسن و قبح آنها آگاه باشد تا آنها را بپذیرد و در رفتار خود بروز دهد؛ ولى این مسئله، تربیت اخلاقى را متوقف نمى‏کند و آن را به دوره‏ى رسش عقلى وا نمى‏نهد؛ از این روست که نمى‏توان فرد را آزاد گذاشت تا هر رفتارى، ولو ضد اخلاقى و قبیح، را انجام دهد و تنها در دوره‏ى رسش عقلى، با شناخت و اطلاعاتى که از یک مکتب اخلاقى به دست مى‏آورد و در صورتى که خواست، تربیت اخلاقى را پذیرا شود! اگر کسى کم‏ترین مسئولیت اخلاقى را براى خود در قبال سعادت فرزندان و جامعه‏ى خویش قایل باشد، چنین دیدگاهى را نمى‏پذیرد، بلکه مى‏کوشد تا به تناسب ویژگى شخصیتىِ متربى از استعدادها و قابلیت‏هاى او در تربیتش استفاده کند و چنین است که تربیت همزاد و همراه آدمى است؛ بنابراین، ضرورى است که در هر دوره از رشد انسان، تربیتى فراخور مقتضیات رشد وى طراحى شود و به اجرا درآید تا شخصیت او به خوبى شکل گیرد؛ و به همین خاطر است که، تلقین، القا و عادت دادن نیز در فرآیند تربیت، امورى به کلى مطرود یا باطل نیستند. آرى، تربیتى که تنها بر پایه‏ى یکى از این امور باشد، تربیتى نادرست است.
آنچه از آموزه‏هاى اسلامى برمى‏آید این است که دوره‏ى نوجوانى مهم‏ترین دوره‏ى شکل‏گیرى شخصیت آدمى است. بیشترین توصیه‏ها درباره‏ى مراقبت، آموزش و تربیت دینى فرزندان مربوط به همین دوره است و البته این امر اختصاصى به اسلام ندارد. «در تمام ادیان الهى، دوره‏ى نوجوانى دوره‏ى آغاز عمل به آداب و شعایر دینى و دوره‏ى آموزش عملى دین‏دارى به حساب مى‏آید. در این دوره است که عبادت مستمر در خانه و مسجد و کنشت و کلیسا و سایر اماکن مذهبى به نوجوانان تکلیف مى‏شود و آنان نیز، اگر از پیش در خانواده‏اى با باورهاى مذهبى رشد یافته باشند و حرمت نهادن به اصول و بنیادهاى دینى را آموخته باشند، با اشتیاق به دین رو مى‏آورند و هویت مذهبى خود را شکل مى‏دهند. هم در جوامع اسلامى و هم در بین زرتشتیان و مسیحیان و سایر ادیان الهى، دوره‏ى نوجوانى از نظر دینى، دوره‏ى ورود به زندگى مذهبى بزرگسالى و دوره‏ى تجربه کردن دین دارى و استحکام بخشیدن به باورها و احساسات مذهبى است» (لطف‏آبادى، 1379، ص383).
به سبب اهمیت دوران کودکى و نوجوانى و به ویژه نقش بسیار حساس دوران نوجوانى در هویت‏یابى و شکل‏گیرى شخصیت انسان است که به هیچ‏وجه نمى‏توان فرد را به حال خود واگذاشت و از این روست که بیشترین مساعى کسانى که درصدد قلبِ ماهیت و هویت فرهنگى، اخلاقى و دینى یک جامعه‏اند، مصروف این قشر مى‏گردد. به همین دلیل، نمى‏توان به بهانه‏ى «عقلانیت»، از تربیت دینى و اخلاقى دست کشید و به دیگران فرصت داد تا از این زمینه بیشترین استفاده را ببرند. هر جامعه‏اى هر چند صداى آزادى‏خواهى و عقلانیت او عرش‏گستر باشد، به خود اجازه نمى‏دهد که در برابر چنین وضعیتى منفعل و خاموش بنشیند. دکتر اوئن کلن، رییس بخش مطالعات مذهبى انیستیتو سالسکن انگلستان، در این باره گفتار جالبى دارد؛ وى در کنفرانس «آموزش دینى در بستر تعامل ادیان» مى‏گوید:
«ما درباره‏ى امور دیگر مثل مطالعه‏ى روزنامه، مشاهده‏ى تلویزیون، لباس، غذا و کاربرد زبان دلخواه و دیدگاه سیاسى، در زندگى کودکان مداخله مى‏کنیم، چگونه درباره‏ى مذهب این دخالت را نپذیریم؟!» (صبورى، 1376، ص162).
از این رو، هم نفس برنامه‏هاى تربیت دینى و هم اصل الزام نوجوان، امرى منطقى به نظر مى‏رسد؛ زیرا این چیزى جز ره‏نمودن فرد به هدایت و کمک به شکوفایى درست استعدادها و قابلیت‏هاى فطرى و نیز بازداشتن او از انحرافات و کج‏روى‏ها نیست.
«... کودک باید خود را در برابر تکلیف احساس کند و بداند که اگر تن به تکلیف ندهد، با الزام هایى رو به رو خواهد شد. همین ویژگى تکلیف، سازنده است و کودک را به انجام اعمالى معین موفق مى‏کند و حاصل آن مصون ماندن از پاره‏اى لغزش‏ها در حال یا آینده است. کودکى که درباره‏ى راست گفتن، دزدى نکردن، اداى امانت دیگران، بدگویى نکردن از دیگران، نماز گزاردن و سایر آداب، مورد تکلیف قرار مى‏گیرد و عاداتى را کسب مى‏کند، از آسیب‏هاى جدى در حال یا آینده مصون شده است. تردیدى نیست که نهایتاً باید فرد با الزام‏هایى درونى حرکت کند و در قبال وظایف خویش احساس مسئولیت کند... اما این مقصود نه تنها با تأدیب و تکلیف ناسازگار نیست، بلکه محتاج آن نیز هست» (باقرى، 1374، ص175).
علاوه بر مطالب گفته شده، اساساً طبع و میل آدمى به گونه‏اى است که با تکلیف و الزام از هر نوعى، مربوط به امور دینى یا جز آن، تمایل و سازگارى چندانى ندارد و چه بسا در امور دینى این بى‏میلى و کراهت مشهودتر است. به فرموده‏ى امام على علیه‏السلام :
«اعلموا، ما من طاعة الله شى‏ء الاّ یأتى فى کُره؛ بدانید هیچ طاعتى از طاعت‏هاى خداوند نیست مگر این که به جا آوردنش ناخوشایند است» (، خطبه‏ى 176). طبیعى است وقتى براى بزرگسالان چنین مشقتى وجود دارد، براى نوجوانان و جوانان هم به طریق اولى چنین مشقتى وجود دارد؛ زیرا دوران نوجوانى دوران بازى و سرگرمى و زینت است و در مقابل، تکالیف شرعى مستلزم سرکوب کردن هواها و هوس‏ها و، از این رو، مستلزم نوعى دشوارى و مشقت است؛ به همین سبب، ضرورى است که نوعى آماده‏سازى و زمینه‏سازى روانى در آنها به عمل آید و علاوه بر این که آنها را با این تکالیف آشنا مى‏کنیم، نحوه‏ى به جا آوردن آنها را نیز به آنها بیاموزیم و آنان را به این اعمال عادت دهیم. این یک امر عقلانى و متداول است. در روایتى که پیش از این از امام صادق علیه‏السلام بیان شد نیز فلسفه‏ى چنین الزامى عادت دادن و بالا بردن توان و طاقت نوجوان ذکر شده بود (حتى یتعودوا... او یطیقوه). بدیهى است ایجاد عادت در کودکى بسیار سهل‏تر از دوران جوانى و بزرگسالى است و این عادت هم چنان که از راه الگو، تلقین و تشجیع نوجوان حاصل شدنى است از طریق الزام او نیز ممکن است (احمد مدکور، 1987، ص352).
ممکن است گفته شود که عادت دادن از روش‏هاى نادرست تربیتى است که برخى از مربیان بر ضرورت کنار گذاشتن آن تأکید کرده‏اند، ولى باید توجه داشت که اولاً، بسیارى از مربیان بر اهمیت استفاده از روش عادت دادن، به معنایى که خواهد آمد، تأکید دارند؛ ثانیاً آنچه از عادت دادن، مذموم است، عادت دادن بدون شعور و آگاهى و صرف تکرار رفتار، یعنى عادت دادن مکانیکى و انفعالى است، نه عادت دادن فعال و همراه با آگاهى. ثالثاً، آنچه در تربیت جدید بر آن تأکید مى‏شود آموزش همراه با عمل، و روش فعال در تربیت است؛ تکوین اخلاق انسانى و روحیات او و شکل‏گیرى روابط صحیح اجتماعى، تنها با موعظه و حفظ کردن حاصل نمى‏آید، بلکه نیازمند ممارست و تمرین تا حد شکل‏گیرى عادت است (مهدى جبار، 1997، ص273).
وانگهى، این که تکلیف شرعى منوط به دوران بلوغ شده است، هرگز به معناى ناتوانى نوجوان از درک آموزه‏ها و تعالیم دینى و عمل به آنها نیست. از گزاره‏هاى دینى استفاده مى‏شود که فرد از هفت‏سالگى صلاحیت و استعداد درک و فهم و به‏جا آوردن اعمال دینى را دارد و از این روست که توصیه به آموزش مسائل دینى به او و الزام و مؤاخذه‏ى او در قبال رفتارهایش شده و نیز گفته مى‏شود که وى مخاطب «واجب» هست هرچند "وجوبى" متوجه او نیست؛ بنابراین، الزام او، به معنایى که گفته شد، غیرمنطقى نیست.
با توجه به آنچه گفته شد، دیگر نمى‏توان به ادله‏اى چون: «الزام در تربیت دینى نوجوان دخالت در خلوت فرد و آزادى‏هاى اوست یا با اصل آزادى در دین منافات دارد» تمسک جست؛ زیرا آنچه در دین خواسته شده این است که فرد عقاید دینى خویش را با استدلال و دلیل بپذیرد و اعمال دینى‏اش را به جا آورد و این الزام هیچ گاه با این دو مسئله منافات ندارد؛ زیرا ضمن آگاهى دادن و آموزش استدلالى دین به او، نوعى عادت به اعمال دینى را در او فراهم مى‏آوریم و به هر حال، حق گزینش دین براى فرد هم‏چنان محفوظ است (رک: فخار طوسى، 1380).
ازجمله امور دیگرى که در نفى الزام نوجوان گفته شده این است که الزام به معناى اجبار است و خداوند در قرآن این اجبار را نفى کرده و به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرموده است «لَوْ شَاءَ اللّه‏ُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى؛ اگر خدا بخواهد آنها را (به اجبار) بر هدایت جمع خواهد کرد» (انعام، 35)؛ و نیز فرموده است: «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ؛ در قبول دین اکراهى نیست». (بقره، 256) در حالى که الزام هیچ‏گاه نافى حق اختیار فرد در پذیرش دین پس از رسیدن به دوران بلوغ و، اساساً، به معناى الزام قهر و واداشتن فرد بدون رعایت توان و محرک‏هاى روانىِ لازم نیست؛ به همین علت، لازم است نگاهى به حدود و ثغور الزام در متون دینى داشته باشیم تا روشن شود که معناى دقیق الزام نوجوان به عبادات دینى چیست.
معیارهاى لازم در کاربست قاعده‏ى الزام
از مجموعه گزاره‏هاى موجود در متون اسلامى مى‏توان حدود و ثغور لازم در اِعمال قاعده‏ى الزام را کشف و استنباط کرد که در این جا به مهم‏ترین آنها اشاره مى‏کنیم:
1. رعایت طاقت و توان جسمى کودک و نوجوان
اولین معیار در کاربست قاعده‏ى الزام، رعایت توان و طاقت جسمى نوجوان است. اگر آنچه فرد به آن ملزم مى‏شود بیش از توان و طاقت جسمى او باشد، این الزام نامشروع و نادرست است. این معیار، گذشته از آن که از کریمه‏ى شریفه‏ى «لاَ یُکَلِّفُ اللّه‏ُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا» (بقره، 286) استفاده مى‏شود، در روایاتى که پیش از این نیز بیان شد، تصریح شده است. امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید: «انّا نأمرصبیاننا بالصیام... بما اطاقوا؛ ما به میزان طاقت و توان فرزندانمان آنها را به روزه داشتن ملزم مى‏کنیم.»
و در روایتى که از امام على علیه‏السلام نیز بیان شد تصریح شده است که الزام ما به روزه داشتن کودکانمان متناسب با میزان توان و طاقت بدنى آنهاست؛ لذا اگر گرسنگى یا تشنگى شدید به آنها روى آورد، اجازه‏ى افطار کردن را به آنها مى‏دهیم. از روایتى که از امام رضا علیه‏السلام نیز نقل شد این معیار استفاده مى‏شود. این همه، حکایت از حاکمیت معیار «رعایت توان و طاقت متربى» بر قاعده‏ى الزام دارد. بدیهى است افراط در الزام به گونه‏اى که نوجوان را در معرض ضعف شدید بدنى قرار دهد و یا موجب اختلالات جسمى یا روانى او گردد، به هیچ‏وجه مورد رضایت شارع مقدس نیست؛ هم‏چنان که سهل‏انگارى و ترک هر گونه الزامى، به بهانه‏ى این که توان نوجوان بسیار اندک است و نباید تا رسیدن به سن تکلیف، ممارستى در انجام اعمال دینى داشته باشد، مورد پذیرش شارع مقدس نیست.
2. رعایت نشاط و رغبت‏هاى روحى و روانى نوجوان
به همان میزان که رعایت طاقت جسمى نوجوان ضرورت دارد، رعایت نشاط روحى و فراهم آوردن زمینه‏هاى رغبت و تمایل نوجوان به امور دینى نیز ضرورت دارد و تنها در پرتو چنین زمینه‏اى است که الزام نوجوان مشروع مى‏نماید. امام على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«ان للقلوب شهوة و اقبالاً و ادباراً فأتوها من قبل شهوتها و اقبالها فان القلب اذا اکره عمى؛ همانا دل‏ها را روى آوردن و پشت کردنى است، پس دل‏ها را آن‏گاه به کار وادارید که تمایل و روى‏آوردنى دارند؛ چون اگر دل را به اجبار به کارى وادارى کور مى‏گردد» (نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 193).
امام باقر علیه‏السلام نیز از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل مى‏کند که حضرت فرمودند: «انَّ هذا الدین متین فاوغلوا فیه برفق و لا تکرهوا عبادة الله الى عباد الله فتکونوا کالراکب المنبت الذى لاسفراً قطع و لا ظهراً أبقى؛ همانا این دین استوار است، پس با ملایمت در آن وارد شوید و عبادت خداوند را بر بندگان تحمیل نکنید که در آن صورت به سوار درمانده‏اى مى‏مانید که نه سفرى را پیموده و نه مرکبى (با نشاط) به جا گذاشته است» (کلینى، ج 2، ص137).
رعایت این معیار، از دو جهت لازم است: نخست این که اساساً دین اسلام دین یسر و آسان است (علامه حلى، 1414، ج2، ص355) و قفل ایمان رفق و مداراست (حر عاملى، ج 15، ص 269، روایت 20479). دیگر این‏که اساساً انسان به امورى که رغبت نداشته باشد، پاسخ دایمى و مثبت نمى‏دهد. این امر از سیره‏ى معصومین علیهم‏السلام نیز استفاده مى‏شود؛ مثلاً، در سیره‏ى پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است که پیامبر هر گاه با اصحاب خود درباره‏ى اوضاع قیامت و وضعیت انسان در آن روز واپسین سخن مى‏گفت، با دیدن خستگى در رخسار آنان، سخن خود را قطع مى‏کرد و از امور دنیایى با آنها سخن مى‏گفت تا نشاطى در ایشان پدید آید و اقبالى به سخن و گفتار او ایجاد شود (الصالحى، ج9، ص 383). شاید بتوان سیره‏ى امام سجاد علیه‏السلام را که نوجوانانِ خود را به جمع فریضه‏ى مغرب و عشا وامى‏داشت و این کار را بهتر از آن مى‏دانست که به خواب روند و براى نماز عشا به زحمت بیدارشان کند، در همین راستا تبیین کرد؛ زیرا روشن است که بیدار کردن نوجوان، آن هم پس از فعالیت در طول روز، چه مقدار براى او سنگین مى‏آید.
3. توجه بیشتر به واجبات و پرهیز از الزام به مستحبات
الزام متربى به تکالیف دینى یک تکلیف تربیتى است و مى‏تواند شامل کلیه‏ى تکالیف دینى گردد، ولى باید توجه داشت که تا حد ممکن، این الزام به محدوده‏ى واجبات و پرهیز از محرمات اختصاص یابد؛ زیرا بیشتر روایات و متون وارد شده در باب این قاعده از الزام به تکالیف واجب سخن مى‏گویند. متأسفانه گاه این معیار رعایت نمى‏شود و آن چنان تکالیف مستحب و مباح و مکروه در دایره‏ى الزام آورده مى‏شود که متربى خود را در انجام تکالیف دینى ناتوان مى‏بیند و دل‏زده مى‏گردد، به ویژه اگر مستحبات، واجب تلقّى شوند و براى رعایت و التزام هر چه بیشتر متربى، به نوعى در تکالیف شریعت دستکارى شود! بدیهى است که چنین رویه‏اى راه به بیراهه بردن است. امام على علیه‏السلام از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل مى‏کند که آن حضرت فرمودند:
«ان الله تعالى حد لکم حدودا فلاتعتدوها و فرض علیکم فرائض فلا تضیعوها و سنّ لکم سننا فاتبعوها و حرم علیکم حرمات فلا تهتکوها و عفا لکم عن اشیاء رحمة منه من غیر نسیان فلا تتکلّفوها؛ خداوند متعال حدودى را بر شما معین کرده است، از آنها فراتر نروید و تکالیفى را بر شما واجب کرده است، آنها را ضایع مسازید و قوانینى قرار داده است، از آنها پیروى کنید و امورى را حرام کرده است، آنها را ندرید و از سر رحمت، و نه فراموشکارى، امورى را به خودتان واگذاشته است، پس خود را درباره‏ى آنها به تکلیف نیندازید» (مجلسى، ج2، ص 263).
توجه به معیار یاد شده، با لحاظ این نکته که اصل و قاعده‏ى اولى، اداى واجبات و پرهیز از محرمات است روشن‏تر مى‏گردد. امام على علیه‏السلام مى‏فرماید:
«اصل الامور فى الدین ان یعتمد على الصلوات و یجتنب الکبائر و الزم ذلک ما لا غنى عنه طرفة عین و ان حرمته هلک فان جاوزته الى الفقه و العبادة فهو حظ؛ ریشه‏ى کارها در دین، تکیه کردن به نمازها و دورى نمودن از گناهان کبیره است. از این امور لحظه‏اى بى‏نیاز نیستى؛ پس، از آنها غفلت مکن که محرومیت از آنها مایه‏ى هلاکت است و اگر پیش‏تر رفتى و به فقه (دین فهمى) و عبادت پرداختى، کمال بخت و بهره‏مندى توست» (محمدى رى شهرى ، ج 4، ص 1798، ح 6202).
به همین دلیل باید در مقام تربیت خود و فرزندانمان بیشتر بر عمل به واجبات و پرهیز از محرمات اهتمام ورزیم و در این صورت است که رغبت لازم پدیدار مى‏گردد. در حدیثى از پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است که هم چنان که خداوند دوست دارد که بندگانش به تکالیف او پاى‏بند باشند، دوست دارد که رخصت‏هایش را نیز پاس دارند».
امام صادق علیه‏السلام در بیان سیره‏ى پدر بزرگوار خویش در تربیت دینى‏اش مى‏گوید: «اجتهدت فى العبادة و انا شاب فقال لى ابى یا بنىّ دون ما اراک تصنع فان الله عز و جل اذا احب عبداً رضى عنه بالیسیر؛ زمانى که جوان بودم در عبادت سخت مى‏کوشیدم، پدرم به من فرمود: فرزندم؛ کمتر از آنچه مى‏بینم عبادت کن؛ زیرا خداوند عز و جل اگر بنده‏اى را دوست داشته باشد، به عبادت اندک او خرسند مى‏گردد» (کلینى، ج 2، ص 87).
4. پرهیز از درشتى و خشونت
از دیگر معیارهاى ضرورى در کاربست قاعده‏ى الزام این است که این الزام نباید هیچ‏گاه چهره‏ى خشن و ناروا به خود بگیرد. درست است که تنبیه بدنى نوجوان، در مراتب آخر اجراى این قاعده، دیده شده است، ولى اگر به حدود شرعى آن توجه شود، به خوبى مى‏توان دریافت که دین به سهولت به جواز آن تن نمى‏دهد، بلکه به گونه‏اى پذیرفته شده است که کمتر یک چهره‏ى خشن از مربى تصویر مى‏گردد. مقتضاى بسیارى از احادیث این معیار را افاده مى‏کند. در روایات مى‏خوانیم که در مخاطب خود نفرت از دین ایجاد نکنید (کنزالعمال، ج3، ص37، ح5360) و مردم را به نرمى و ملاطفت به دین خدا دعوت کنید (کلینى، ج 2، ص 86) و...
ایمانوئل کانت نیز در تشریح الزام مورد نظر خود مى‏گفت: «با آن که تربیت باید با الزام همراه باشد، هیچ گاه نباید وحشیانه صورت گیرد» (نقیب زاده، همان، ص 137). رفتار خشن و الزام وحشیانه مى‏تواند ارتباط عاطفى بین مربى و متربى و پدر و فرزند را که پیش‏شرط و زمینه‏ى اصلى کار تربیتى است از بین ببرد. خداوند متعال به پیامبر گرامى خویش حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنْ اللّه‏ِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ پس به سبب رحمت خداست که تو با آنها چنین نرم هستى، اگر تند خو و سخت دل مى‏بودى از گرد تو پراکنده مى‏شدند» (آل عمران 151). بدیهى است آنچه مى‏تواند دشوارى تکلیف و سختى الزام را تا حدى کم کند و راه را براى عمل به آن هموار نماید، رعایت این گونه توصیه‏ها و معیارهاست که در متون دینى ما یافت مى‏شود.
نتیجه‏گیرى
الزام فرزندان به رعایت تکالیف دینى، از جمله وظایف و تکالیف شرعى والدین است که در راستاى تربیت دینى کودکان از سوى شریعت مقرر شده است. مستند این الزام گزاره‏هاى متعددى است که در متون دینى وجود دارد و صرف‏نظر از مباحث سندى، دلالت برخى از آنها محل تأمل است، ولى از مجموع آنها مى‏توان چنین الزامى را استفاده کرد.
این الزام فقط در مورد تکالیف واجب و حرام نیست و شامل تکالیف مستحب و مکروه نیز مى‏شود، اما به لحاظ اهمیت رعایت این الزام در مورد انجام واجبات و ترک محرمات بیشتر قابل توجه است؛ هم‏چنین به دلایل گوناگون، به شبه الزام بیشتر مى‏ماند. آنچه باید مورد توجه قرار گیرد معیارها و اصولى است که ناظر الزام یاد شده است و برخى از آنها در این مقاله مورد بررسى قرار گرفته است. در هر حال، هم نسبت به مفاد این الزام، هم نسبت به ادله‏ى آن و هم نسبت به گستره و شمول و نیز معیارها و اصول آن جاى بحث و بررسى عمیق‏ترى وجود دارد.
منابع و مآخذ
قرآن کریم
نهج‏البلاغه
نورى، میرزا حسن، (1411ق). مستدرک الوسایل، ج14و 21، قم، مؤسسه آل‏البیت، لاحیاء التراث.
حر عاملى، محمد بن الحسن، وسایل الشیعة، ج4 و 6 و 15 و 19، تصحیح: شیخ عبدالرحیم الرّبانى شیرازى؛ بیروت، الحیاة التراث العربى.
کلینى، محمد بن یعقوب، کافى، ج2 و 6، ترجمه: سیّدجواد مصطفوى؛ تهران، انتشارات مسجد چهارده معصوم علیهم‏السلام .
بستانى، محمود، (1372). اسلام و روان‏شناسى، ترجمه محمود هوشیم، مشهد، آستان قدس رضوى.
نقیب‏زاده، میرعبدالحسین، (1371). نگاهى به فلسفه آموزش و پرورش، تهران، طهورى .
لطف‏آبادى، دکتر حسین، (1379). روان‏شناسى رشد کاربردى نوجوانى و جوانى. ج1، تهران، نشر سپید.
صبورى، مجتبى. (1376). فلسفه‏هایى براى تعلیم و تربیت اسلامى، تهران، زیتون.
باقرى، دکتر خسرو، (1374). نگاهى دوباره به تربیت اسلامى، تهران، انتشارات مدرسه.
مدکور، دکتر احمد، (1987). منهج التربیة الاسلامیة اصوله وتطبیقاته، کویت.
مهدى جبار، سهام، (1997). الطفل فى الشریعة الاسلامیة و منهج التربیة النبویة، بیروت.
فخار طوسى، جواد، (1380). شریعت، قانون و جوانان، تربیت اسلامى، کتاب ششم، مرکز مطالعات تربیت اسلامى.
علامه حلى، (1414). تذکرة الفقهاء. ج2، قم، مؤسسة آل‏البیت لاحیاء التراث.
الصالحى، الشامى، محمدبن یوسف، (1414ق) سبل الهدى والرشاد فى سیرة خیرالعباد، ج9، بیروت، دارالکتب العلمیه.
مجلسى، محمدباقر، (1457ق). بحارالانوار، ج2، بیروت، مؤسسة الوفاء.
محمدى رى‏شهرى، محمد، (1377). میزان الحکمة، ج4، ترجمه: حمیدرضا شیخى، قم، دارالحدیث.
پی نوشت:
1. عضو گروه علوم تربیتى پژوهشگاه حوزه ودانشگاه

 

تبلیغات