تجربه دینى
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه(3)
ویلیام پى. آلستون (متولد 1921) براى تجربه دینى ساختارى مشابه با ساختار تجربه حسى قایل است و آن را آگاهى مستقیم به خدا، مىداند. هدف اصلى او دفاع از این دیدگاه است که آگاهى مستقیم به خدا، مىتواند اعتقاد به برخى اوصاف و افعال درکشدنى خداوند را توجیه نماید. آلستون در تبیین نظریه خود درباره تجربه دینى بر دو چیز تکیه مىکند: نخست، تجربه حسى است. از نظر وى، تجربه دینى نوعى تجربه حسى است که نسبت به باورهاى ناظر به خداوند عمدتا همان نقش معرفتى تجربه حسى نسبت به باورىهاى ناظر به جهان فیزیکى را ایفا مىکند؛ دوم، گزارشهاى فراوانى است که از صاحبان تجربه دینى نقل شده است. او با ارائه گزارشهایى از تجربههاى افراد گوناگون، اعم از عارفان اندیشمند و اشخاص عادى، به تبیین دیدگاه خویش مىپردازد، هر چند او همه نمونهها را از سنت مسیحى نقل مىکند ولى بر آن است که این پدیده اختصاص به مسیحیت ندارد. آلستون با توجه به این دو نکته مهم، معمولاً در تبیین نظریهاش و در مواجهه با نقدهاى وارد شده بر آن، گاه با نگاه به تجربههاى حسى و گاه نیز با نگاه به گزارشهاى نقل شده از صاحبان تجربههاى دینى، به تبیین و پاسخگویى مىپردازد.
بسیارى از نقدهاى وارد شده بر دیدگاه آلستون، مربوط به ادعاى همسنخ بودن تجربه دینى با تجربه حسى و از همه مهمتر، ناسازگارى تجربههاى دینى در فرهنگها و سنتهاى دینى گوناگون است. دسته دیگرى از نقدها، معطوف به دفاع آلستون از انحصارگرایى مسیحى است. انتقاد اندیشمندانى همچون جان هیک به همین جنبه برمىگردد. آلستون هیچکدام از نقدها را بىپاسخ نگذاشته است، اما پاسخهاى وى در برخى موارد کافى و قانعکننده به نظر نمىرسد.
با قطعنظر از اشکالاتى که بر دیدگاه آلستون وارد است، مىتوان گفت نظریه او با اندکى اصلاح و بازسازى، به معرفت فطرى مطرح شده در آیات قرآن و روایات اسلامى بسیار نزدیک است. تجربه دینىِ موردنظر وى، که نوعى بصیرت باطنى به خداست، تقریبا همان ظهور مرتبهاى از معرفت فطرى در عالم ماده است؛ به دیگر سخن، تجربه دینى نوعى آگاهى مستقیم به خدا و مواجهه بىواسطه با اوست که دست کم اصل اعتقاد به وجود خداوند را توجیه مىنماید
تجربه دینى
تجربه دینى به عنوان منبعى مناسب براى شناخت وجود، ماهیت و افعال خدا، براى فلسفه است. صاحبان این گونه تجربهها این تجارب را آگاهى ادراکىِ بىواسطه به خدا مىدانند؛ البته ممکن است در این باره به خطا رفته باشند؛ بسیارى از فلاسفه نیز بر این باورند. به اعتقاد بسیارى از فیلسوفان، چنین تجاربى هرگز آن گونه نیستند که به نظر مىآیند و هیچ کسى تجربهاى مطابق با واقع، از حضور خدا و یا فعل او ندارد. دلیل فلسفى أساسى اینکه فرض کنیم چنین تجربههایى گاهى حقیقتا مطابق با واقع هستند، اصلى(4) است که مطابق آن هر تجربه آشکار از چیزى را باید مطابق با واقع تلقى کرد، مگر اینکه ادله کافى بر خلاف آن داشته باشد؛ [یعنى] تجربهها معتبرند، مگر اینکه عدم اعتبار آنها ثابت شود. در صورت عدم پذیرش این اصل، دیگر اساسا ادلّه کافى براى مطابق با واقع انگاشتن هیچ تجربهاى، اعم از دینى، حسى یا هر تجربه دیگرى، نخواهیم داشت. به اعتقاد برخى از منتقدان، در مورد تجربه دینى واقعا ادله کافى مخالف داریم:
اول اینکه ما آن توانمندىاى که براى آزمونهاى بین اذهانى در ادراکات حسى داریم در مورد تجارب دینى در اختیار نداریم. به این اشکال این گونه مىتوان پاسخ داد که نباید فرض کرد که ادراک حسى تنها شیوهاى است که به مدد آن مىتوان به ارتباط شناختى واقعى با واقعیت عینى دست یافت.
دلیل دیگر اینکه عموما تصور مىشود که مىتوان تجربه دینى را به نحو مناسبى، بدون نیاز به تصور خدا، با عوامل روانشناختى و اجتماعى تبیین کرد؛ اما [پاسخ این اشکال هم این است که] حتى اگر عوامل این جهانى تنها علل بىواسطه تجربه دینى باشند، ممکن است خداوند به عنوان علتى در همان آغاز زنجیره علت و معلولها نقش مهمى داشته باشد.
سرانجام، ناسازگارىهاى موجود میان تجربههاى ادعا شده درباره خدا، به ویژه در ادیان گوناگون، دلیلى را براى تردید در [دعاوى] نجاتبخشى تجربه دینى فراهم مىکند. اما [به این اشکال نیز این گونه مىتوان پاسخ داد که] ممکن است تعدادى از مردم واقعا چیز واحدى را تجربه کنند، ولى در توصیف ماهیت آن با هم اختلاف داشته باشند. چنین امرى در ادراک حسى هم معمول است.
1. تجربه خدا
واژه تجربه دینى، به طور صحیح، در مورد تجربه هر فرد نسبت به حیات دینىاش به کار مىرود؛ از جمله احساس گناه یا رهایى، شادى، ترس، آرزو، حس حقشناسى و مانند آن. اما این واژه در مباحث فلسفى معمول دامنه محدودترى دارد و تنها تجاربى را شامل مىشود که شخص صاحب تجربه آنها را آگاهى تجربى به خدا مىداند. براى اینکه بحث ما گستره بیشترى را شامل شود و براى پرهیز از اینکه بحثمان تنها محدود و منحصر به یک نوع دین، نظیر ادیان توحیدى که خدا را متشخص (انسانوار) مىدانند، نشود، در این بحث خدا را هر واقعیت متعالى(5) در نظر مىگیریم، تفسیر آن هر چه مىخواهد باشد.
از چنین تجربهاى گزارشى از فردى ناشناس وجود دارد: «ناگهان... حضور خدا را احساس کردم ـ درست همان گونه که از آن آگاه شدم از آن سخن مىگویم ـ چنانکه گویى خیر و قدرت او کاملاً در من نفوذ کرده بود؛ سپس رفتهرفته آن جَذَبه از دل و جان من رخت بر بست؛ یعنى احساس کردم که خدا از ارتباطى که خود ارزانى داشته بود، دست کشیده است... از خودم پرسیدم آیا براى موسى ممکن بود که بتواند بر روى کوه سینا ارتباط صمیمىترى با خدا داشته باشد؟ به نظر من افزودن این نکته خالى از لطف نیست که در این جذبه من، خدا، نه صورت و رنگ و بویى داشت و نه مزهاى. افزون بر این، این احساس حضور خدا با هیچ محدودیت معینى همراه نبود...؛ لیکن هر چه بیشتر درصدد بیان این مصاحبت و مراوده صمیمى در قالب واژهها باشم، بیشتر احساس مىکنم که هیچ یک از تصورات معمولى ما یاراى توصیف آن را ندارد. در اصل، مناسبترین تعبیر براى بیان آنچه احساس کردم این است که: خدا هر چند به صورت نامرئى، حضور داشت؛ او به طور هیچیک از حواس من درنمىآمد، با این وجود، وجدان من او را به ادراک درآورد» (جیمز،(6) [1902] 1982، ص68). این گزارش داراى ویژگىهاى خاصى است:
اولاً، آگاهى به خدا تجربى(7) است، به گونهاى که چیزى متفاوت با اندیشه انتزاعى (تفکر درباره خدا، استدلال آوردن راجع به خدا یا مطرح کردن پرسشهایى درباره خدا) است. به نظر مىرسد این نوع تجربه، همانند تجربه حسى، متضمن ظهور متعلق تجربه [بر آگاهى فاعل شناسا] است. [در تجربه دینى] شخص صاحب تجربه، خدا را حاضر مىپندارد که به آگاهى او درآمده است، تقریبا به همان نحوى که هنگام دیدن یک درخت، آن درخت بر آگاهى او ظاهر مىشود.
ثانیا، این تجربه بىواسطه و مستقیم(8) است. شخص صاحب تجربه به نحوى بىواسطه، آگاهى به خدا را احساس مىکند، بدون اینکه آگاهى به واسطه آگاهى به موجود دیگرى باشد؛ یعنى آگاهى به خدا ظاهرا همانند مشاهده نمودن فردى است که روبهروى شما قرار دارد، نه شخصى که از صفحه تلویزیون مشاهده مىکنید که در صورت اخیر آگاهى شما به آن شخص از طریق آگاهى به چیز دیگرى است که، در این مثال، صفحه تلویزیون است. [البته] مردم به صورت غیرمستقیم و باواسطه نیز از خدا گزارش مىدهند: «حضورى اسرارآمیز در طبیعت وجود داشت که گاهى در میان جمع [مؤمنان] و گاه به هنگام نماز و نیایش در تنهایى و خلوتِ خود احساس مىکردم، حالتى که مرا به شدت به شور و نشاط درمىآورد، خصوصا زمانى که به کرات و گاه و بیگاه اتفاق مىافتاد. فطرت از درون با چیزى بیرون از خودش به وجود و شعف در مىآمد (یا به نظر مىرسید که با من چنین مىکرد)» (بردسوُرث،(9) 1977، ص19).
ثالثا، این تجربه کاملاً فاقد محتواى حسى، و نوعى ظهور کاملاً غیرحسى از خدا [بر آگاهى شخصى صاحب تجربه [است؛ اما تجربههایى از خدا نیز وجود دارد که متضمن دیدن یا شنیدن چیزى است: «من بیدار شدم و در حالى که از پنجره به بیرون نگاه مىکردم چیزى را که به نظرم ستارهاى درخشان مىآمد و آهستهآهسته نزدیکتر مىشد، مشاهده کردم، چیزى که به صورت نور سفید و ملایمى که اندکى تیره و تار بود، جلوهگر شد. لرزهاى شدید سرتاسر وجودم را فراگرفت، اما دلهرهاى نداشتم. پى بردم که آنچه احساس کرده بودم داراى هیبتى عظیم بوده است و به دنبال آن، احساس عشقى شدید وجود مرا فراگرفت و از وجودم رخت بربست و سپس، احساس رقت قلب فوقالعادهاى در اثر این حضور خارجى به من دست داد (همان، ص30).
افراد بسیارى باور نکردنى مىدانند که تجربهاى با محتواى غیرحسى متضمن ظهور چیزى [بر آگاهى فاعل شناسا [باشد، ولى این نوعى پیشداورى بىپایه و اساس به نظر مىرسد؛ چرا باید فرض کنیم که تنها راه ممکن براى آگاهىِ تجربى به واقعیتِ خارجى راه حس است؟
و سرانجام اینکه، این تجربه تجربهاى کانونى(10) است که در آن، آگاهى به خدا آن چنان به شدت توجه فرد را به خود جلب مىکند که براى یک لحظه، تمام چیزهاى دیگر را از نظر محو مىگرداند. البته تجربههایى نیز با عمق کمترى وجود دارند که در طى دورههاى زمانى طولانى به عنوان زمینهاى(11) براى تجربههاى روزمره باقى مىمانند، نظیر آنچه در این گزارش از جیمز نقل شده است: «خداوند مرا همچون هواى طبیعى احاطه کرده است. او از جان خود من به من نزدیکتر است. حقیقتا در او زندگى مىکنم و هستى خود را از او دارم» (جیمز، همان، ص71ـ72).
بحث حاضر محدود به تجربههاى مستقیم غیرحسى کانونى خواهد بود؛ چرا که چنین تجاربى دربرگیرنده متمایزترین و چشمگیرترین دعاوى در مورد آگاهى تجربى به خداوند هستند.
بسیارى از آثار در این زمینه بر تجربه عرفانى متمرکز مىشوند و آن را حالتى تلقى مىکنند که در آن همه تمایزات، حتى تمایز سوژه و ابژه، از میان برداشته مىشوند و شخص از وحدتى رخنهناپذیر آگاه مىشود. چنین تجربهاى تحت مقوله عام ما قرار مىگیرد؛ چرا که عارف معمولاً آن را نوعى آگاهى مستقیم به واقعیت متعالى تلقى مىکند؛ اما از آنجا که تجربههایى از این دست مشکلات خاص خود را به وجود مىآورند، مدخل حاضر عمدتا بر روى موارد معتدلترى نظیر آنچه ذکر شد، تکیه مىکند؛ مواردى که در آنها به نظر نمىرسد سوژهها هویت خود را از دست داده باشند. با وجود این، اصطلاح تجربه عرفانى به عنوان شیوهاى مناسب براى نامیدن آنچه فاعل شناسا (سوژه) آن را نوعى تجربه مستقیم به خدا تلقى مىکند، به کار مىرود؛ چون این فاعلهاى شناسا آگاهى خود به خدا را، به نحوى مشابه شیوهاى مىدانند که فرد در محیط طبیعى از راه ادراک حسى به اشیا آگاهى پیدا مىکند، اصطلاح «ادراک عرفانى» به کار مىرود.
2. تجربه عرفانى، مبنایى براى باورهاى راجع به خدا
علاقه عمده فلسفه به تجربه عرفانى به میزان کارآیى تجربه عرفانى، به عنوان منبعى براى معرفت یا باور موجه درباره خدا مربوط مىشود. کسانى که چنین تجربههایى دارند نوعا بر این باورند که از این تجربهها چیزهایى آموخته و یا تأیید بیشترى بر باورهاى قبلى خویش یافتهاند. معمولاً در نظر آنها تنها باورهاى به این شیوه محدود توجیه مىشوند. این باورها عبارتاند از: اعتقاد به وجود خدا، برخى اعتقادات درباره ذات خدا (مانند این باور که خدا مهربان یا قادر است) و اعتقاداتى درباره آنچه در آن لحظه، خداوند در ارتباط با شخص تجربهکننده (فاعل شناسا) انجام مىدهد؛ همانند تسلى دادن، ملامت کردن، بخشودن، الهام کردن و ابلاغ پیامى خاص. خیلى که خوشبین باشیم بعید است کسى گمان کند که صرفا از طریق تجربه خدا پى ببرد که خدا بنىاسرائیل را در مصر از بردگى نجات داد یا خدا سه شخص در یک جوهر است (مگر اینکه فرد تجربهکننده خدا را گوینده این سخن قلمداد کند)؛ لیکن باورهایى که از چنین تجربههایى به دست مىآیند، نوعا در حیات دینى شخص نقشى اساسى ایفا مىکنند. ویلیام جیمز در گزارش بىنامونشان دیگرى، پس از سخن گفتن درباره نوعى تجربه که در آن «هماهنگى کامل روح خود با روح خدا را احساس کرده است» مىگوید: «آنگاه بالاترین درجه ایمان من به خدا و صحیحترین اندیشه نسبت به خدا در من پدید آمد... مطمئنترین دلیل من بر وجود او عمیقا در آن لحظه کشف و شهود، یعنى در خاطره آن تجربه متعالى ریشه دارد (همان، ص66ـ67).
اینکه این افراد معرفتشان به خدا را محصول تجربه عرفانى مىدانند، تضمین نمىکند که معرفت آنان [واقعا] از چنین تجربهاى به دست آمده باشد. حتى تجربه حسى هم ممکن است انسان را به اشتباه بیندازد. فرد ممکن است هنگام غروب آفتاب گمان کند که در دور دست ماشینى وجود دارد، در حالى که آن چیز در واقع گاو باشد؛ و در مواردى افراطى[تر]، فرد ممکن است در معرض توهمات محض باشد، نظیر مَکْبِث(12) که به اشتباه تصور مىکرد خنجرى در مقابلش وجود دارد. ناسازگارى موجود میان گزارشهاى مربوط به تجربه حسى و همچنین تجربه عرفانى مانع از این مىشود که همه آنها را مطابق با واقع تلقى کنیم؛ اما در ارتباط با تجربه عرفانى، کافى است به موارد عدیدهاى توجه کنیم که در آنها شخص تصور مىکند خدا به او فرمان داده است که حتى الامکان تعداد زیادى از نوع ویژهاى از انسانها [مانند کودکان زیر پنج سال یا کلیه اعضاى کلیساى پِرِسبیترى] را به قتل برساند، در برابر آن دسته از تجاربى که در آنها شخص تجربهگر خدا را بىنهایت مهربان مىشناسد. در هر دو ساحت، انسان ممکن است از دو راه به باورهاى کاذب دست یابد: [راه اول به این صورت است که [ممکن است شیئى خاص یا نوعى از اشیا را که گمان مىکند در حال تجربه کردن آن است [واقعا] تجربه نکند. آن دو مورد خطاى حسى که اندکى پیش ذکر شد و یا مواردى که در آن برخى از افراد خدا را چنین دریافتهاند که به آنان مىگوید کارهایى را انجام دهند که از احدى انجام چنان کارهایى را نمىخواهد، روشنگر این مطلب است. اما راه دوم، حتى اگر شخص حقیقتا از نوع شىء مورد نظر آگاه باشد، [باز] ممکن است باورهایى که او درباره آن دارد، اشتباه باشد. من واقعا ممکن است ماشینى را در دوردست ببینم، اما به اشتباه گمان کنم که در حال حرکت است. من حقیقتا ممکن است از حضور خدا آگاه باشم، اما به اشتباه تصور کنم که او از بخشش من سرباز مىزند. در یک بحث جامع مىتوان هر دو راه یاد شده را که در آنها تجربه یا حال [عرفانى] ممکن است گمراهکننده باشد، مورد بررسى دقیق قرار داد؛ اما از آنجا که معمولاً تلقى شکاکان درباره تجربه دینى این است که هیچ کسى تاکنون به نحوى حقیقى از وجود واقعى خدا آگاه نگشته است، توجه خویش را به مورد پیشین که اشکال اساسىترى است، معطوف مىسازیم. مسأله اصلى این است که آیا تجربههاى عرفانى در اغلب موارد، تجربههایى اصیل درباره خدایند؟ آیا این تجربهها تجربههایى حقیقى هستند؟
ادله مربوط به پاسخ مثبت را مىتوان به ادله کلامى و ادله فلسفى تقسیم کرد. ادله کلامى تمامى مؤلفههاى نظام اعتقادى یک دین خاص را دربر مىگیرد؛ مؤلفههایى که دلیلى را در اختیار ما مىگذارد که گمان کنیم یا خداوند علىالاصول به تجربه انسانى در مىآید یا افرادى خاص، گاه و بیگاه حضور خدا را تجربه کردهاند. تأملات الهیاتى از محدوده بحث ما خارجاند و اما در میان ادله فلسفى مهمترین دلیل و شاید تنها دلیلِ مهم به صورت زیر مىآید:
هر فرضى مبنى بر اینکه فرد ادراک مىکند که قضیه چنین و چنان است (مثلاً فیلى روبهروى او وجود دارد یا خدا در حال نیرو بخشیدن به اوست) در بادى امر(13) موجه است؛ یعنى چنین فرضى موجه است، مگر اینکه دلایل رد کاملاً قوى(14) ضد آن وجود داشته باشد. این دلایل رد را مىتوان به دو دسته تقسیم نمود: ادله ابطالگر که ادلهاى(15) کاملاً قوى بر بطلان باورند، و ادله تضعیفکننده(16) که ادلهاى کاملاً قوى بر این است که فرض کنیم تجربه، در این مورد، آن طور که شاید و باید مؤید باور نیست. دلیلى که براساس آن گمان مىرود شخص (شاید به دلیل مصرف نوعى مواد مخدر) دستخوش توهمات شده است، یک دلیل تضعیفکننده است. مطابق این دیدگاه، باورهایى که بر پایه تجربه شکل گرفتهاند به موجب خاستگاهشان از اعتبارى ابتدایى برخوردارند. آنها بىعیب و نقصاند تا زمانى که نارسایى آنها ثابت نشده باشد.
از این دیدگاه به طور گسترده، به سود ادراک حسى، دفاع شده است (چیشُلم،(17) 1977، بخش 4). سوئینبرن (1979، فصل 13) در تجربه عرفانى از آن استفاده مىکند و آن را «اصل آسانباورى»(18) مىنامد و آلستون (1991) تحول اجتماعىترى به آن مىبخشد. ادعاى آلستون این است که هر روش باورسازى(19) که داراى مقبولت اجتماعى است،(20) باید به عنوان منبعى براى باورهاى عموما صحیح پذیرفته شود، مگر اینکه ادله کافى ضداعتمادپذیرى(21) آن وجود داشته باشد. این دیدگاه معمولاً با این ادعا تأیید مىشود که ما نمىتوانیم دلیل کافى بر اعتماد به هر گونه منبع تجربى باورها داشته باشیم، مگر اینکه براى همه گزارشهاى تجربى اعتبار در بادى امر(22) قایل شویم. یگانه بدیل شکگرایى تمام عیار همین است.
این دیدگاه «اعتبار در بادى امر» که در تجربه عرفانى به کار برده مىشود، مستلزم آن است که هر گاه کسى گزارش دهد که خدا را به عنوان موجودى چنین و چنان یا در حال انجام چنین و چنان کارى به ادراک در آورده، چنین گزارشى را باید به عنوان گزارشى واقعى پذیرفت، مگر اینکه دلایل کافى بر خلاف آن در دست باشد. از ترس اینکه مبادا این نظر به هر گزارش عجیب و غریبى اجازه ورود بدهد، باید این نکته را به خاطر سپرد که ما گزارشها را گزارشهاى عجیب و غریب تلقى نمىکنیم، مگر آنکه از گزارشهاى دیگر در باب ادراک عرفانى، یا از منابع الهیاتى دیگر، دلایلى داشته باشیم بر اینکه انکار کنیم آنچه یک آدم خُل (دیوانه) درباره خدا باور دارد، صحیح است.
3. ایراداتى به حقیقى تلقى کردن تجربههاى مربوط به خدا
بسیارى از فیلسوفان معاصر منکر این هستند که کسى تاکنون حضور یا فعل خدا را به نحو واقعى ادراک کرده باشد. بیشتر دلایلِ به سود این ادعا بر پایه تفاوتهاى حقیقى یا ادعایى میان تجربه حسى و تجربه عرفانى استوار است. از آنجا که ما همگى در عمل به طور کامل نسبت به اعتمادپذیرى کلى ادراک حسى خاطرجمع هستیم، شباهتهاى میان ادراک حسى و ادراک عرفانى، مؤیدى براى ارزیابى ایجابى راجع به ادراک عرفانى در نظر گرفته مىشود، در حالى که تفاوتهاى میان آن دو مؤیدى براى ارزیابى سلبى تلقى مىشود (آلستون، 1991، فصل 5ـ7؛ و براى تقویت بحث ر.ک: وین رایت،(23) 1981، فصل 3).
اولین و روشنترین دلیل بر ارزیابى سلبى، به برخى تفاوتهاى چشمگیر میان تجربه حسى و تجربه عرفانى مربوط مىشود. تجربه حسى سرمایه مشترک همه انسانهاست [تجربهاى همگانى است]، در حالى که تا آنجا که مىتوانیم بگوییم، تجربه عرفانى این گونه نیست [از عمومیت کمترى برخوردار است]. حتى اگر از روى احتیاط تجربههاى زمینهاى و مبهم را نیز به حساب بیاوریم، باز هم تجربههاى عرفانى براى بخش قابل توجهى از مردم نامأنوس است. افزون بر این، تجربههاى حسى و عرفانى، حتى از نگاه کسانى که از موهبت هر دوى آنها برخوردارند، نقشهاى بسیار متفاوتى را در حیات شخص صاحب تجربه ایفا مىکنند. تجربه حسى در طى تمام اوقات بیدارى ما به طور پیوسته، مکرر و گریزناپذیر حضور و وجود دارد؛ در حالى که تجربه عرفانى، به جز براى شمار اندکى از اشخاص برگزیده، پدیدهاى کمیاب است. تجربه حسى و به ویژه تجربه دیدارى، تجربهاى روشن و داراى اطلاعات تفصیلى فراوانى [درباره جهان مادى] است، بیش از آن حد که بتوان آن را به رمز درآورد؛ در حالى که تجربه عرفانى، در مقایسه با آن، ناقص و نامفهوم است. این تفاوتها مىتواند ما را بر آن دارد که تجربه عرفانى را به عنوان مجرایى براى اطلاعات درباره واقعیت عینى، انکار کنیم.
مسلمّا این تفاوتها باعث مىشود که تجربه عرفانى، کمتر به عنوان منبعى از اطلاعات سودمند تلقى شود؛ اما این اصلاً بدان معنا نیست که چنین تجربهاى هرگز تجربهاى واقعى درباره خدا نیست، یا به ندرت تجربهاى واقعى است؛ و همچنین بدین معنا نیست که هیچ اطلاعاتى درباره خدا در اختیار نمىگذارد.
در خصوص شیوع اندک تجربه عرفانى در میان مردم، مدافع تجربه عرفانى مىتواند این نکته را خاطر نشان کند که هیچ دلیل پیشین وجود ندارد که فرض کنیم یک روش باورساز که تنها بخشى از مردم بدان مشغولاند، در مقایسه با روش باورساز دیگرى که همه افراد با آن سروکار دارند، احتمال کمترى دارد که منبعى براى حقیقت باشد. روشهاى قابل اعتماد بسیارى وجود دارند که تنها اقلیت اندکى با آن سروکار دارند، مانند پژوهش در علوم فیزیکى و [شرکت در] مراسم شرابچشان.(24) از تجربه باید بیاموزیم که چه ویژگىهایى از جهان در اختیار همگان است و کدام یک تنها در اختیار برخى از افراد است که نیازهاى خاصى را برآورده مىسازند؛ و مصادره به مطلوب کردهایم اگر گمان کنیم که تجربه به ما مىگوید که در تجربه عرفانى هیچ جنبهاى از واقعیت آشکار نمىگردد. [بله [مىتوان نکتههاى مشابهى را درباره تکرار کمتر و جزئیات کمتر تجربه عرفانى مطرح کرد. بدین گونه که تجربه عرفانى در مقایسه با تجربه حسى اطلاعات کمترى به ما مىدهد، نه اینکه هیچ اطلاعاتى در اختیار ما نگذارد.
دومین اشکال رایج این است که عارف به جاى اینکه مستقیما به واقعیت متعالى آگاه باشد، صرفا باورهاى دینى پیشین را به تجربهاى که به لحاظ شناختى بىطرف (و چه بسا کاملاً عاطفى(25)) است، تعبیر مىکند؛ به طور کلى، تنها مسیحیان تجربههایى از مسیح، تنها هندوها تجربههایى از ویشنو(26) و تنها بوداییان تجربهاى از نیروانه(27) را گزارش مىدهند. با این همه، این اشکال یک سادهسازىِ افراطى است. بسیارى از نوکیشىها [تغییر دین دادنها(28)] بر نوعى تجربه ادعا شده از خدا مبتنى است؛ در این موارد، افراد چنین تصور نمىکنند که به چیزى که از قبل انتظار داشتهاند، آگاهى یافتهاند؛ بلکه مطلب کاملاً برعکس است. مسلم است که انسان، جز با بهکارگیرى مفاهیمى که در اختیار دارد، نمىتواند از آنچه به آنها آگاه گردیده است، گزارش دهد (جز این چه راه دیگرى وجود دارد؟). این سخن هم در مورد تجربه عرفانى و هم در مورد تجربه حسى صادق است. هنگام گزارش آنچه از طریق پنجره قطار مىبینم، از گنجینه مفاهیم خود استفاده مىکنم و مىگویم که خانهها، درختان، رودخانه و مانند آن را مىبینم. میان ادراک حسى و ادراک عرفانى از این جهت تفاوتى به نظر نمىرسد.
دلیل سوم بر تفاوت میان تجربه عرفانى و تجربه حسى، مبتنى بر این فرض است که تجربه عرفانى را به نحوى رسا مىتوان در قالب واژههاى کاملاً طبیعتگرایانه تبیین کرد و این واقعیت بیانگر این مطلب است که تجربه عرفانى نوعى تجربه از یک واقعیت ماوراى طبیعى نیست (میکى،(29) 1982). اینکه ما نمىتوانیم موجودى را که نقش علّى چشمگیرى در تجربه مربوط به آن ایفا نمىکند، واقعا درک کنیم، یک اصل اساسى ادراک است. اگر درختى در آن سوى یک دیوار سنگى بلند، هیچ نقشى را در برانگیختن تجربه دیدارىِ کنونى من ایفا نکند، تجربه من هر گونه که باشد، من قادر به دیدن آن درخت نخواهم بود. لیکن اگر علل تجربهاى دینى کاملاً این جهانى باشد، در آن صورت خداوند هیچ نقشى در ایجاد آن تجربه دینى ایفا نمىکند؛ از همین رو، من در آن تجربه واقعا خدا را به ادراک نمىآورم، هر چند ممکن است چنان به نظر برسد.
در دفاع به چند نکته مىتوان اشاره نمود: اولاً، ادعاى مربوط به تبیین علّى و طبیعتگرایانه مناسب را مىتوان مورد تردید قرار داد. ما مطمئنا چنین تبینى را در اختیار نداریم. حداکثر، [یک دسته [مطالب برنامهاى(30) ـ برگرفته از روانکاوى، روانشناسى اجتماعى و از جاهاى دیگر ـ درباره شکل کلىاى که چنین تبیینى به خود مىگیرد، وجود دارد؛ ثانیا، در این شرط علّىِ ادراکِ واقعى، هر چند نه به نحوى چندان قابل قبول، مىتوان تردید کرد. مؤثرترین دفاع بدین شرح است که بررسى ادراک حسى نشان مىدهد که حتى در آنجا [در ادراک حسى] لزومى ندارد که شىء محسوسِ ادراک شده، در میان عللِ قریب تجربه باشد. علل بىواسطه تجربه حسى همگى در ذهن فاعل شناسا وجود دارند که به ادراک در نمىآیند. هنگامى که شرط علّى در ادراک حسى احراز شود، احراز این شرط در اثر تجسم شىء مورد ادراک، در امتداد آن خط سیر قهقرایى علّىاى است که به تجربه مورد نظر مىانجامد؛ از همین رو حتى اگر همه علل بىواسطه یک تجربه عرفانى طبیعى باشند، این امکان باقى مىماند که خداوند در میان علل بعیدتر آن تجربه به گونهاى ظاهر شود که واجد همان شرایطى باشد که شىء مورد ادراک واجد آن است؛ بنابراین، یک تبیین طبیعتگرایانه بىواسطه از تجربه عرفانى، موجب هیچ تهدیدى نسبت به درستى (نوعى) ادراک عرفانى نمىشود.
چهارمین تفاوت مهم میان ادراک حسى و عرفانى این است که آزمونهاى مؤثرى براى [ارزیابى] درستى ادراک حسى وجود دارد، در حالى که چنین آزمونهایى در ادراک عرفانى وجود ندارد. هنگامى که شخصى ادعا مىکند چیزى را (مثلاً هواپیمایى را در آسمان) دیده است، شیوههایى وجود دارد که به مدد آنها مىتوان درباره آن ادعا یک رأى قطعى صادر کرد. ما مىتوانیم بررسى کنیم که آیا مشاهدهکنندگانى که هواپیما را مشاهده کردهاند در حد انتظار واجد صلاحیت بودهاند یا خیر؛ و مىتوانیم منابع مناسب را وارسى کنیم تا روشن شود که آیا هیچ گزارشى درباره وجود هواپیما در آن مکان و زمان [خاص [وجود دارد یا خیر؛ اما در مورد ادراک عرفانى، امورى از این دست موجود نیست. آزمونهایى وجود دارد که معمولاً در نحلههاى عرفانى رسمى به کار برده مىشود؛ نظیر آزمونهایى در مورد سازگارى با پیشینه نظام آموزه دینى و سودمندى نسبت به رشد و تحول معنوى و تزکیه حیات؛ اما این آزمونها اصلاً نتایج قابل سنجشى به بار نمىآورند. افزون بر این، چیزى شبیه محک زدن مشاهدهکنندگان دیگر، که در مورد گزارشهاى مربوط به ادراک حسى داریم، وجود ندارد. اگر ادعا کنم که از تداوم هستىام به دست خداوند(31) آگاه بودهام، شرایطى وجود ندارد نظیر اینکه اگر فرد دیگرى که آن شرایط را برآورده مىسازد (در آن زمان یا در زمانى دیگر)، از تداوم هستى خود به وسیله خدا آگاه نباشد، من آن را نشاندهنده آن بدانم که دچار اشتباه شدهام؛ و استدلال منتقد این است که این امر دعاوى عارف را نسبت به آگاه بودن از واقعیتى عینى بىاعتبار مىسازد. اگر توافق بینالاذهانى(32) نتواند به مدعیات من در مورد مشاهده امرى عینى اعتبار ببخشد، آن ادعاها هیچ اعتبارى ندارد (مارتین،(33) 1959؛ رو،(34) 1982).
بهترین پاسخ به این نقد، متهم کردن منتقد به چیزى است که ما از آن به «امپریالیسم شناختى»(35) تعبیر مىکنیم؛ یعنى بىجهت محصولات یک روش باورساز را دستخوش شرایط و لوازم مربوط به روش باورساز دیگر قرار دادن. اشکال این است که ادراک عرفانى، بر خلاف ادراک حسى، نمىتواند مدعى این باشد که مدرک را در ارتباط با واقعیت عینى قرار دهد؛ زیرا مدرک نمىتواند به همان نحوى که با ادراک حسى عمل مىکند این وضعیت را تأیید کند. لیکن منابع باور گوناگونى وجود دارند که از این جهت کاملاً متفاوت با ادراک حسى عمل مىکنند؛ [براى مثال] دروننگرى،(36) یعنى آگاهى شخص به حالت هوشیارى خودش را ملاحظه کنید. این خبر را که «من احساس راحتى مىکنم»، نمىتوان با ملاحظه اینکه آیا شخص دیگرى که همان شرایط را برآورده مىسازد، احساس مرا دارد یا نه، تأیید کرد. لیکن رد و تکذیب دروننگرى، به عنوان نوعى منبع شناخت، به سبب خارج از دسترس بودن چنین آزمونهایى، امرى نامعقول است؛ به بیان استعارى دیگر، منتقدان در رد ادراک عرفانى دچار شَووینیسم(37) [تعصب] شناختى مىشوند، مگر اینکه دلیل قانعکنندهاى ارائه کنند که بپذیریم معیار موجود در مورد ادراک حسى، شرط لازمى براى هر گونه دستیابى تجربى به واقعیت عینى است. تعصبگرایى شناختى با انتقاد نخست این فصل نیز نشان داده مىشود؛ انتقادى که در پاسخ به آن این پرسش را مطرح کردیم که چرا باید فرض کرد که نحوهاى از تجربه [تجربه عرفانى] ـ که به شیوههایى که مشخص شد متفاوت از تجربه حسى است ـ باید به احتمال ضعیف منبعى از معرفت باشد.
اشکال دیگرى که بر برخى انتقادات فوق وارد مىشود، به کارگیرى نوعى ملاک و معیار دوگانه است که به استناد آن ادراک عرفانى به سبب برخى ویژگىهاى مشترکش با ادراک حسى بىاعتبار تلقى مىشود. این امر را در انتقادهاى دوم و سوم که پیش از این بیان گردید، نشان دادیم و دیدیم که هر دو شیوه ادراک، براى گزارش از مدرَکات، از شاکلههاى مفهومى پیشین(38) استفاده مىکنند؛ و دیدیم که هر دو شیوه ادراک، متعلق ادراک را، به جاى علل قریب، در میان علل بعید تجربه قرار مىدهند.
آخرین انتقاد، به واقعیت کثرتگرایى دینى(39) مربوط است که شاید به لحاظ شناختشناسى، مهمترین تفاوت میان ادراک عرفانى و ادراک حسى است. آدمیان در همه زمانها و مکانها و در همه فرهنگها، تقریبا شاکله مفهومى واحدى را براى مشخص کردن مدرَکات حسى خود به کار مىبرند. اینکه در این خصوص توافق کامل وجود ندارد، موضوع مشاجره میان انسانشناسان و مورخان است، اما روشن است که وجوه اشتراک در مورد تجربه حسى، به مراتب بیشتر از مورد تجربه عرفانى است. همه ادیان مختلف، در گذشته و حال، برداشتهاى کاملاً متفاوتى از واقعیت غایى(40) دارند و تفاوت باورهاى آنها درباره آن حتى بسیار بیشتر است. اگر ما خود را به ادیان بزرگ و جهانى معاصر محدود و منحصر کنیم، هنوز هم این نکته به قوت خود باقى است. از آنجا که افراد در ادیان گوناگون، براى بیان کردن آنچه از طریق تجربه عرفانى به آن آگاهى پیدا مىکنند، از مفاهیم و باورهاى ادیان خویش استفاده مىکنند، لذا آن بیانها با یکدیگر متفاوتاند و غالبا با یکدیگر مباینت دارند. ادیان «توحیدى»(41) نظیر یهود، مسیحیت و اسلام، واقعیت متعالى را آفرینندهاى متشخص(42) تلقى مىکنند که با ما روابطى شخصى برقرار مىکند. آیین بودا و برخى از اشکال آیین هندو واقعیت غایى را در قالب اصطلاحات و الفاظى غیرمتشخص،(43) وحدتى غیرمتمایز(44) که به نحو حقیقى درباره آن هیچ سخنى نمىتوان گفت، یا خلأ(45) و نیستى در نظر مىگیرند. ادیان توحیدى در اعتقاد به آنچه خداوند در تاریخ انجام داده است، درباره ماهیت طرح و تدبیرهاى [مقاصد[ خداوند و مطالباتش از ما نیز اختلاف نظر دارند. در مواجهه با این اختلاف حلنشدنى، چگونه مىتوان تجربه عرفانى را مجراى حقیقت عینى دانست؟
حایز اهمیت است روشن کنیم که چه چیزى مربوط به این مسئله مىشود و چه چیزى به آن مربوط نمىشود. قبلاً مشخص شد که معقول نیست گمان کنیم که ادراک عرفانى مىتواند نظام کاملى از باورهاى دینى را ایجاد کند؛ از همین رو گزارشهاى تجربى مسیحیان و مسلمانان ممکن است منافاتى با هم نداشته باشند، اگر چه میان دو مجموعه کامل از باورها مغایرتهایى وجود دارد. لیکن حتى اگر گزارشهاى تجربى تا اندازهاى با هم متناقض باشند، ادراک عرفانى همچنان مىتواند نوعى آگاهى واقعى به واقعیت غایى باشد. دو فرد، علىرغم اختلاف نظرشان در توصیف شىء مدرَک، هر دو حقیقتا مىتوانند چیزى را ادراک کنند. در یک تصادف رانندگى، دو شاهد عینى ممکن است واقعا تصادف مزبور را مشاهده کرده باشند، هر چند گزارشهاى آنان از آنچه اتفاق افتاده است، به طور چشمگیرى متفاوت باشد؛ بر همین اساس عرفاى ادیان کاملاً مختلف نیز ممکن است واقعا واقعیت غایى واحدى را ادراک کنند، ولى در توصیف آن با هم اختلاف داشته باشند.
با این همه باید اعتراف نمود که ناسازگارىهاى حل نشدنى در گزارشهاى ادراکىِ عرفانى، شاهدى سلبى براى این ادعا شمرده مىشود که ادراک عرفانى غالبا نوعى آگاهى حقیقى [اصیل] به واقعیت متعالى است، اگر چه به حکم ادلهاى که ارائه شد، به سختى مىتواند به عنوان شاهدى قطعى علیه آن ادعا تلقى شود. به نظر مىرسد که در این نقطه میان عارف و منتقد بنبستى وجود داشته باشد. براى رهایى از این بنبست دو راه وجود دارد یا اینکه با ادله کاملاً قوى یکى از سنتهاى دینى متعارض را به حقیقت نزدیکتر بدانیم یا بر عکس، با ادله کاملاً قوى، هیچکدام از ادیان را واجد هیچ حقیقتى درباره ابعاد ماوراى طبیعى واقعیت تلقى نکنیم.
منابع
Alston, W. P. (1991) Perceiving God: The Epistemology of Religious Experience, Ithaca, NY: Cornell University Press, (A defence of the thesis that mystical experience is a source of justification for certain kinds of religious beliefs. Rather advanced).
Alston, W. P. (1993) The Reliability of Sense Perception, Ithaca, NY: Cornell University Press. (A critical analysis of attempts to show that sense perception is a reliable source of belief).
Beardsworth, T. (1977) A Sence of Presence, Oxford: Religious Experience Research Unit. (A fine collection of reports of experiences of God).
Chisholm, R. M. (1977) Theory of Knowledge, Englewood Cliffs, NJ: Prentice - Hall, 2nd edn. (A concise presentation of the epistemology of one of America's leading philosophers, Difficult).
James, W. (1902) The Varieties of Religious Experience, New York: Penguin, 1982. (The classic work on the subject. Very readable, as always with James).
Mackie, J. (1982) The Miracle of Theism, Oxford: Clarendon Press. (Critical of theistic religion. Fairly accessible).
Martin, C. B. (1959) Religious Belief, Ithaca, NY: Cornell University Press. (An unsympathetic treatment of many aspects of religious belief, including the claims of mystical experience. Not very difficult).
Poulain, A. (1950) The Graces of Interior Prayer, trans. L.Y. Smith and J.V. Bainvel, London: Routledge & Kegan Paul. (A Classic of Catholic mystical theology which presents a strong case for the veridicality of mystical perception. Very readable).
Rowe, W. L. (1982) "Religious Experience and the Principle of Credulity", International Journal for Philosophy of Religion 13 (2): 82-95. (Fairly technical).
Swinburne, R. (1979) The Existence of God, Oxford: Clarendon Press. (A contemporary classic, Moderately difficult).
Wainwright, W. (1981) Mysticism, Brighton: Harvester Press. (Clearly written).
Yandell, K. E. (1993) The Epistemology of Religious Experience, Cambridge: Cambridge University Press. (A defence of the claim that religious experience provides evidence for religious belief. Difficult).
________________________________________
1 مشخصات کتابشناختى این مقاله چنین است:
Alston, William P. "Religious Experience" in Rutledge Encyclopedia of Philosophy, London and NewYork, 1998, Volume 8, pp.252-5.
2 کارشناس ارشد از مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره)
3. این مقدمه توسط مترجم به نگارش درآمده است.
4. به اصل آسانباورى سویینبرن (Swinburnes Principle of Credulity) اشاره دارد. مطابق این اصل وقتى شخصى به نظرش مىرسد که چیزى وجود دارد، احتمالاً آن چیز وجود دارد، مگر آنکه ملاحظات خاصى، آن ادعا را تضعیف نماید؛ یعنى اگر اشیا به فلان نحوه خاص به نظر مىرسند، همین امر مبناى خوبى براى این اعتقاد است که آن اشیا به همان نحوه خاصى وجود دارند. (مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، چاپ اول، تهران: طرح نو، 1376، ص63). براى توضیح بیشتر ر.ک:
Richard Swinburne (1979), The Existence of God. Oxford, Oxford University Press. p.254.
William P. Alston (1991), Perceiving God: The Epistemology of Religious Experience. Ithaca, Cornell University Press. p.192.
5. supreme reality
6. James
7. experiential
8. direct
9. Beardsworth
10. Focal
11. Background
12. Macbeth
13. prima facie
14. strong enough overriders
15. rebutters
16. underminers
17. Chisholm
18. The Principle of Credulity
19. doxastic (belief-forming) practice
20. socially estavlished
21. reliability
22. prima facie credibility
23. Wainwright
24. Wine tasti
کسى که به این منظور استخدام مىشود که با چشیدن شراب کیفیت آن را تعیین کند.
25. affective
26. Vishnu
27. nirvana
28. conversions
29. Machie
30. programmatic suggestions
31. God's sustaining me in being
32. intersubjective agreement
33. Martin
34. Rowe
35. epistemic imperialism
36. introspection
37. chauvinism
38. antecedent coneptual schemes
39. religious pluralism
40. ultimate reality
41. theistic religions
42. personal creator
43. impersonal terms
44. undifferentiated unity
45. void