آیا تجربه دینى مىتواند باور دینى را موجّه کند؟
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر دیدگاه یکى از فیلسوفان دین، ویلیام آلستون، را در دفاع از منزلت معرفتى تجربه دینى بررسى مىکند. توجیه و توجیه معرفتى در معرفتشناسى آلستون از جمله مباحث مقدمى در این مقاله است. نویسنده براى بررسى رویّهاى که به تکوین باورهاى دینى منجر مىگردد، رشته استدلالهایى را پى مىگیرد که در آن آلستون به مقایسه رویه ادراک حسى و رویه ادراک دینى از منظر توجیه معرفتى مىپردازد. وى پس از طرح دو تلقى از توجیه معرفتى (تلقى سنجشگرانه و تلقى دستورى) نشان مىدهد که رویه ادراک حسّى تنها براساس تلقى حداقلى از توجیه دستورى مىتواند موجه باشد؛ سپس رویه ادراک دینى (مسیحى) را به محکِ این تلقى از توجیه معرفتى زده و نتیجه مىگیرد که این رویه معرفتى نیز، مانند دیگرى، واجد چنین توجیهى است و تجربه دینى مىتواند تحت شرایطى، پارهاى از باورهاى دینى را موجه کند؛ با این قید که چنین توجیهى در بادى نظر ممکن است با دلایل معارض قوىتر، ملغى یا تضعیف گردد.متن
1. مقدمه
در میان نظریات مطرح در باب ماهیّت تجربه دینى، نظریه ویلیام آلستون (متولد 1921) از اهمیت فلسفى و معرفتشناختى خاصى برخوردار است. او در نظریه خویش هم به پرسش از ماهیت تجربه دینى مىپردازد(2) و هم به این سؤال مهم پاسخ مىدهد که «آیا تجربه دینى مىتواند باور دینى را موجه کند؟». آلستون از تجربه دینى و متعلَّق آن (خدا) تلقى واقعگرایانهاى دارد؛ به این معنا که خداوند را واقعیتى متعالى مىداند که از طریق تجربه دینى، که آن نیز تجربهاى واقعنماست، بر انسان منکشف مىشود.
بر اساس نظریه آلستون تجربه دینى شکلى از ادراک(3) است و ساختار آن مشابه ساختار ادراک حسى است، با این تفاوت که تجربه دینىِ مورد تأکید آلستون، ادراک غیرحسى(4) خداوند است. همانگونه که ادراک حسى از سه مؤلفه تشکیل شده است (مُدرِک، مُدرَک و پدیدارهاى واسطه ادراک)، تجربه دینى نیز واجد این سه رکن است: شخص صاحب تجربه، خداوند و نحوهى تجلى خداوند بر شخص صاحب تجربه.(5)
اگر تجربه دینى نوعى ادراک باشد، در این صورت اهمیت و شأن معرفتى مىیابد؛ به این معنا که مىتوان از مضمون معرفتىِ(6) تجربههاى دینى سخن گفت. به نظر مىرسد ویلیام جیمز بود که اولینبار در اثر مهم و مشهور خویش تنوع تجربههاى دینى(7) (1902) در مقام برشمردن مشخصههاى تجربه دینى، از معرفت بخش(8) بودن این تجربهها سخن گفت. در نگاه دقیق، موضوع این کتاب بیشتر روانشناسىِ تجربه دینى است، امّا ایده معرفتشناسى تجربه دینى پس از وى بسط و تفصیل یافت و کسانى به نظریهپردازى له یا علیه آن روى آوردند.
سخن از معرفتبخش بودن تجربه دینى فصل جدیدى از بحث را مىگشاید که پرسش از ماهیت معرفت و دیگر مفاهیمِ همبسته آن و نیز پرسش از نسبت آنها با تجربه دینى را وارد عرصه مىکند. مفهوم توجیه(9) یکى از این مفاهیم خویشاوند با مفهوم معرفت است. توجیه یکى از سه رکن تعریف کلاسیک معرفت است.
در این مقاله مىکوشیم نشان دهیم که چگونه از نظر آلستون ادراک مفروض خداوند، مىتواند توجیهى براى پارهاى از باورهاى راجع به خداوند فراهم آورد و بدین طریق در ایجاد مبنایى براى باورهاى دینى سهیم شود.
2. معرفت و توجیه
تعریف کلاسیک معرفت از زمان افلاطون تا عصر حاضر، معرفت گزارهاى(10) را متشکل از سه عنصر صدق، باور و توجیه دانسته است؛ به این معنا که براى اینکه شخص واجد معرفت گزارهاى درباره امرى باشد، اولاً باید به گزاره Pباور داشته باشد، ثانیا گزاره P باید صادق باشد و ثالثا شخص باید توجیهى براى باور خود داشته باشد. گفته شده است که هر کدام از این سه شرط براى حصول معرفت لازم و در مجموع، (براى حصول معرفت) کافىاند.
علىرغم مناقشاتى که بر سر تعریف فوق صورت گرفته است(11) و نیز به دلایلى که ذکرشان ما را از بحث اصلىمان دور مىکند، از میان سه شرط مذکور، مفهومِ توجیه بیشترین توجه و تلاش را در معرفتشناسى معاصر به خود معطوف کرده است. تلاش معرفتشناسان براى توضیح و عرضه مدلى براى ماهیت توجیه، حوزه گستردهاى از بحث را ایجاد کرده است که ذیل عنوان توجیه معرفتى(12) قرار مىگیرد.
هدف از بحث توجیه معرفتى روشن کردن ماهیت توجیه است. یکبار دیگر به مؤلفههاى سازنده معرفت (شروط لازم و کافى) توجه مىکنیم:
معرفت عبارت است از باور صادق موجه. اگر شرط باور را ناظر به فاعل شناسا، یعنى شرط ذهنى(13) (انفسى) معرفت بدانیم و شرط صدق را ناظر به گزاره ـ بنا به فرض ـ مُخبر از واقع، یعنى شرط عینى(14) (آفاقى) تلقى کنیم، در این صورت رابطه و نسبت میان این دو مؤلفه، خود مؤلفه سومى خواهد بود که توجیه نام دارد. به این معنا که زمانى مىتوان گفت شخص S به گزاره Pمعرفت دارد که باور S به صدق گزاره P، تصادفى، از سر تقلید یا آرزواندیشى، در اثر تلقین یا توهم و غیره و به عبارتى فاقد وجه عقلانى نباشد. ممکن است به نظر من بیاید که در این لحظه که این سطور را مىنویسم، قیمت نفت در بازار اُپک در حال کاهش است. از قضا، این حدس ممکن است درست از آب درآید و ما بعدا از طریق رسانههاى جمعى از این امر خبردار شویم، اما آیا من در موقعیّتى بودهام که بتوانم به نحو موجهى چنین ادعایى بکنم؟ مسلما نه؛ و به این ترتیب اهمیت مؤلفه سوم روشن مىشود.
توجیه همچون حلقه واسطهاى است که باور و صدق مفروض را به هم وصل مىکند و این سه حلقه در کنار هم زنجیره معرفت را مىسازند. توجیه، شکاف موجود میان باور و صدق مفروض را پر مىکند. اگر مؤلفه باور را در یکسو و مؤلفه صدق را در سوى دیگر در نظر بگیریم، مؤلفه سوم (توجیه) همانا رابطه و نسبت معنادار این دو مؤلفه خواهد بود (رابطه میان ذهن و عین).
3. توجیه معرفتى از نظر آلستون
پیش از بیان تلقى آلستون از توجیه معرفتى، لازم است به تمایز مهمى اشاره کنیم که وى میان توجیه با واسطه و توجیه بىواسطه قایل مىشود. از نظر آلستون هنگامى یک تجربه به صورت باواسطه، یک باور را موجه مىکند که تجربه مزبور اولاً و بالذات باورهاى دیگرى را موجه کند و آن باورها به نوبه خود باور مورد بحث را موجه کنند. در این حالت، موجه شدن یک باور به واسطه دلایل یا از طریق روابط استنتاجى است (آلستون، 1982، ص155 و 1991، ص71)؛ مثلاً اگر من در باور به اینکه «شب گذشته باران باریده است»، از روى مشاهده خیس بودن سنگفرشهاى حیاطمان توجیه شده باشم، این باور من به نحو باواسطه موجه است. اما اگر من در باور به اینکه «هماکنون باران مىبارد»، به اعتبار تجربه بصرىام از باران، توجیه شده باشم، باور من به نحو بىواسطه موجه خواهد بود. به این ترتیب موجه بودن بىواسطه در باور به گزاره Pبراى آن گزاره، مساوى است با موجه بودن به واسطه چیزى غیر از دلایل؛ به عبارت دیگر، تجربه زمانى یک باور را به نحو بىواسطه موجه مىکند که این باور از باورهاى دیگر به دست نیامده باشد. آلستون یادآورى مىکند که نباید گمان کرد که همواره توجیه یا بىواسطه محض است یا باواسطه محض. ممکن است یک باور، بخشى از توجیهش را به نحو بىواسطه از تجربه و بخشى دیگر را به واسطه باورهاى دیگر کسب کند.
در زمینه دینى مواردى وجود دارد که ممکن است شخصْ مدعىِ توجیه باواسطه یا بىواسطه باورهاى دینى از طریق تجربه دینى شود؛ مثلاً در موقعیتى که شخص گمان مىکند شفا یافتن فرزند بیمارش باید به واسطه عنایت و لطف خداوند تبیین شود، مىپندارد که این باورش که «او و خانوادهاش مورد لطف و عنایت خداوند قرار گرفتهاند» به نحو باواسطه از طریق یک امر تجربى موجه مىشود؛ زیرا آنچه او در تجربه مىیابد ـ صرفا ـ این است که وضعیت جسمى فرزندش علایم بیمارى را نشان نمىدهد و این امر را دلیل یا قرینهاى براى باور دینى مذکور مىداند. اما هنگامى که شخص خود را در حال تجربه حضور خداوند مىیابد چنین تصور مىکند که تجربهاش در آن لحظه به نحو بىواسطهاى این باور او را موجه مىکند که آنچه او در حال تجربه کردنِ آن است، خداوند است.
با توجه به این تفکیک، آلستون مىخواهد به این پرسش پاسخ دهد که: آیا تجربه دینى مىتواند توجیه بىواسطهاى براى باور دینى فراهم کند یا نه؟ امّا تجربهاى که قرار است باور دینى را موجه کند، علىالاصول، تجربهاى است که منشأ باور دینى است و شخص آن را متضمّن آگاهى بىواسطه(15) از متعلّق تجربه مىداند.
آلستون براى آنکه حوزه بحث و داورى خویش را مشخصتر و متمایزتر کند، باورهایى را که قرار است توسط تجربه دینى موجه شوند، باورهاى تجلىبنیاد(16) نام نهاده و آنها را اینگونه تعریف مىکند: «باورهایى که ـ طبق آموزههاى ادیان توحیدى ـ ناظر بر آن دسته از افعال خداوندند که معطوف به فاعلِ (و از جهتى قابلِ) تجربه است؛ همچون سخن گفتن، نیرو بخشیدن، مورد تأیید و حمایت خویش قرار دادن، رهانیدن از جهل و تاریکى وغیره، و یا صرف آشکار شدن. در واقع باورهاى تجلىبنیاد نوع خاصى از باورهاى ادراکىاند» (آلستون، 1982، ص155)؛ به تعبیر دقیقتر باورهایى هستند مبتنى بر ادراک عرفانى و متضمن این امر که خداوند واجد اوصاف قابل ادراکى است یا افعال قابل ادراکى از ناحیه او صادر مىشود (آلستون، 1991، ص77).
بر اساس تلقى آلستون از توجیه معرفتى، موضوع اصلى توجیه، رویههاى تکوین باور(17) است و یک باورِ خاصْ زمانى موجّه است که از رهگذر یک رویه موجه به دست آمده باشد. آلستون توجیه معرفتى را از توجیه اخلاقى(18) متمایز مىکند. ممکن است کسى رویه مفروضى را به این دلیل موجه بداند که احساس خوبى در ما ایجاد مىکند. از نظر آلستون چنین توجیهى حتى اگر در جاى خود قابل توجه و پذیرفتنى باشد، ارتباطى به توجیه معرفتى ندارد. به این ترتیب این سؤال مطرح مىشود که چه چیزى یک توجیه را به توجیه معرفتى مبدل مىکند؟ آلستون مىگوید «هدف توجیه معرفتى آن است که تا حد ممکن از خطا اجتناب کند و به صدق دست یابد» (آلستون، 1982، ص156 و 1991، ص72). بدینترتیب، پرهیز از خطا و نیل به صدق، گوهر مفهوم توجیه معرفتى را تشکیل مىدهد.
به طور کلى در میان معرفتشناسان دو تلقى عمده از توجیه معرفتى وجود دارد: تلقى دستورى یا هنجارى(19)(NJ) ، و تلقى سنجشگرانه(20) (EJ). تلقى دستورى، چنانکه از نامش برمىآید، با دستورها و توصیههایى ارتباط دارد که وظایف عقلانى ما را مشخص مىسازند. اینها وظایفى است که شخص به عنوان فاعل شناسا یا به عنوان جستوجوگرِ صدق بر عهده دارد؛ به تعبیر دیگر، توجیه دستورى، ناشى از عدم تخطّى شخص از وظایف عقلانى اوست (آلستون، 1982، ص156). به این ترتیب، موجه بودن در تلقى دستورى وضعیتى سلبى است. در توضیح این نکته باید گفت اگر باور تحت ضبط و مهار (کنترل) ارادى مستقیم مىبود، مىتوانستیم وظایف عقلانى را در خصوص باور داشتن بهجا آوریم؛ مثلاً در غیاب قراین کافى، از باور داشتن بپرهیزیم. اما به نظر آلستون باور تحت ضبط و مهار ارادى شخص نیست و لذا نمىتوان وظایف عقلانى را به نحو ایجابى در خصوص باور داشتن ادا کرد؛ اما در عوض مىتوان فعالیتهایى را که ممکن است بر رویه تکوین باور تأثیر بگذارند، تحت ضبط و مهار قرار داد؛ مثلاً نقّاد بودن نسبت به باورهاى عرفى یا جستوجو براى یافتن قراین بیشتر و غیره؛ با این وصف، اگر وظایف عقلانى را امورى بدانیم که با فعالیتهاى مؤثر بر رویّههاى تکوین باور مرتبطاند، آنگاه یک رویّه تنها زمانى موجه خواهد بود که شخص از وظایف خویش براى ممانعت از آن رویّه تخطى نکرده باشد. در توضیح تلقى دستورى، عجالتا، به همین مقدار بسنده مىکنیم.
اما تلقى سنجشگرانه از توجیه معرفتى، ارتباطى به موضع شخص در قبال وظایف عقلانى او ندارد، بلکه به قوّت موضع معرفتى او در باور به گزاره مفروض مربوط است؛ و از این جهت این تلقى را سنجشگرانه گفتهاند که قوّت موضع معرفتىِ شخص مورد سنجش و ارزیابى قرار مىگیرد و این قوّت مربوط است به احتمال صدق باورى که در آن رویّه حاصل شده است. به این ترتیب، هنگامى که مىگوییم یک رویه به معناى سنجشگرانه موجه است مراد این است که باورهاى حاصله از آن رویه معرفتى، در اوضاع و احوالى که انسانها نوعا خود را در آن مىیابند، عموما صادقاند (آلستون، 1982، ص156).
4. توجیه دستورى و الغاپذیرى(21)
درباره قوّت یا منزلت توجیه به طور عام، و توجیه دستورى به طور خاص، این سؤال مطرح مىگردد که توانایى توجیه دستورى تا چه حد است؟ به تعبیر دقیقتر، آیا توجیه دستورى براى یک باور خاص کافى است و هیچ امر دیگرى در تعیین سرنوشت معرفتى آن باور اهمیت یا مدخلیتى ندارد؟ به نظر مىرسد ـ دستکم در باورهاى تجربى ـ پاسخ این سؤال منفى است و آن به سبب نقشى است که قراین بیرونى ـ تجربى یا غیرتجربى ـ در اندیشه موجه ایفا مىکنند (استارگن، 1996، ص20ـ22)؛ براى مثال، اگر کسى وارد اتاقى شود و ببیند که دیوارهاى اتاق به رنگ قرمزند، در اینجا تجربه شخص قرینه مثبتى براى این باور اوست که رنگ دیوارها قرمز است. حال اگر این شخص اطلاعات جدیدى دریافت کند و مثلاً باخبر شود که نورى که به دیوارهاى اتاق مزبور مىتابد، قرمزرنگ است، قرینه شخص مبنى بر اینکه رنگ دیوارها قرمز است، بىاثر مىشود و، به تبع آن، باور مربوط نیز وثاقت و اعتبار خود را از دست مىدهد. نظیر این مطلب در مورد توجیه به معناى اعم، و توجیه دستورى به معناى اخص، صادق است؛ به این معنا که در نظر گرفتن اطلاعات و دادههاى دیگر ممکن است توجیه دستورى را از اعتبار ساقط کند؛ براى مثال، ممکن است شخصى در باور به اینکه بر مبناى تجربهاش اشیاى پیرامونش سبزرنگاند موجه باشد، اما این توجیه با تشخیص بالینى پزشک مبنى بر ابتلاى این شخص به کوررنگى، باطل مىشود.
به این ترتیب توجیهى که از طریق تجربه شخصى به دست مىآید، توجیهى الغاپذیر است و این امکان وجود دارد که با درآمدن ملاحظات معارض قوىتر، این توجیه تضعیف یا ملغى گردد. آلستون به همین دلیل باورهاى راجع به محیط مادى را که از طریق تجربه حسى به دست آمدهاند، توجیهى الغاپذیر یا، به تعبیر خود او، توجیه در بادى نظر(22) مىداند. در نتیجه، فاعل شناسا به اعتبار داشتن تجربه در موضعى قرار دارد که باورش موجه است مگر اینکه دلایل کافى محکمى علیه آن باور وجود داشته باشد (آلستون، 1982، ص156).
اهمیت مفهوم الغاپذیرى و توجیه الغاپذیر (یا توجیه دربادى نظر) در بحث حاضر هنگامى آشکار مىشود که بخواهیم از باورهاى دینىِ مبتنى بر تجربه دینى سخن بگوییم. از نظر آلستون توجیه بىواسطه باورهاى تجلىِ بنیاد، توجیهى الغاپذیر است؛ بدین معنا که باورهاى راجع به صفات و افعال خداوند مىتوانند الغاگر باورهاى تجلىبنیاد باشند. این نکته را اینگونه مىتوان توضیح داد که باورهاى تجلىبنیاد نباید با باورهاى دینى پیشین شخص در تضاد یا ناسازگارى باشند. گذشته از این معیار فردى، معمولاً در جوامع دینى و در سنتهاى دینى مختلف، تجربههاى دینى یا باورهاى حاصل از این تجربهها با تجربههاى دینىِ شاخص یا باورهاى دینى اجماعى محک زده مىشود و این نوعى شیوه آزمون جمعى اصالت یک تجربه دینى است. به همین دلیل، اگر شخصى مثلاً مدعى شود که خداوند با من سخن گفت و به من دستور داد کسانى را که در خصوص دین تأمل عقلى مىکنند، به قتل برسانم، این باور او به دلیل تعارض با مضمون تعالیم دینى که براى عقل منزلت رفیعى قایل شدهاند، ملغى مىشود.
همین حکم در مورد تجربههاى حسى نیز صادق است. ممکن است به نظر کسى چنین برسد که آب سر بالا مىرود، اما از آنجایى که این امر بنا به قوانین فیزیک و همچنین تجربههاى عام دیگران ممکن نیست، توجیه باورِ حاصل از چنین تجربهاى به شدت تضعیف یا ملغى مىشود. از همینروست که آلستون مدعى مىشود که هم تجربه حسى و هم تجربه دینى حداکثر مىتوانند توجیهى الغاپذیر یا توجیه در بادى نظر براى باورهاى مربوطه فراهم کنند (آلستون، 1982، ص156).
با توجه به نکات گفته شده لازم است یک رویّه معرفتى تجربى خاص، الغاگرهاى خودش، یا دستکم شیوه شناسایى این الغاگرها را معرفى کند. اگر به رویههاى دینى (رویههاى تکوین باور دینى) مختلف توجه کنیم، آنها را از این حیث متفاوت خواهیم یافت؛ یعنى از این حیث که کدام متون مقدس، سنّتها و یا آموزههایى، این الغاگرها را در اختیار تجربهگران قرار مىدهند. آلستون در بحث خویش یک رویه معرفتى دینى خاص (رویه معرفتى مسیحى(23)) را انتخاب مىکند تا برنامه خویش را، که نشان دادن موجه بودن این رویه است، به طور مشخص دنبال کند. وى از صورت مخفف CPبراى اشاره به این رویه استفاده مىکند و معتقد است که این رویه الغاگرهایش را از کتاب مقدس، تعالیم رسمى(24) و عناصر خاصى از سنت مىگیرد. البته او خود اذعان دارد که در میان جماعت متعاطیان این رویه تفاوتهایى، بنا به تلقىهاى مختلف در فرقهها و مذاهب مختلف، وجود دارد. اما از نظر او میان اینها حداقلى از اشتراکات وجود دارد که مفهوم رویه معرفتى مسیحى را معنادار مىسازد.
آلستون در اینجا نیز، همچون بحث قبلى، بنا را بر مقایسه تجربه دینى با تجربه حسى مىگذارد، با این تفاوت که اینبار بحث از رویههاى تکوین باور و موجه بودنشان در میان است؛ لذا براى مقایسه با رویه معرفتى مسیحى (CP)، رویه تکوین باور درباره محیط مادى بر مبناى تجربه حسى را ـ به طور مختصر ـ رویه ادراکى(25) مىنامد و مىکوشد به مقایسه این دو رویه از حیث موجه بودن بپردازد (از این پس براى اشاره به رویه ادراکى از صورت مخفف PP استفاده خواهیم کرد).
5. توجیه در رویّه ادراکى و رویّه معرفتى مسیحى
اکنون باید به این سؤال بپردازیم که آیا ممکن است شخص در رویه ادراکى (PP) و رویه معرفتى مسیحى (CP)موجه باشد؟ اگر بخواهیم تلقى دستورى از توجیه را مدنظر قرار دهیم،(26) بنا به توضیحاتى که قبلاً دادیم، باید وظایف عقلانىاى را که در ارتباط با رویههاى معرفتى وجود دارد، مشخص کنیم. با توجه به اینکه هدف معرفتى ما نیل به بیشترین میزان ممکن صدق و اجتناب از خطاست، مىتوان وظیفه عقلى شخص در قبال رویههاى تکوین باور را اینگونه تعریف کرد: شخص باید، به هر شکل ممکن، از اینکه این رویهها قابل اعتمادند، مطمئن شود (آلستون، 1982، ص157).
اما از مضمون تعریف فوق مىتوان دو گونه قرائت یا تلقى حداکثرى(27) و حداقلى(28) (یا قوى و ضعیف) داشت: در تلقى حداکثرى شخص موظف است از درگیر شدن (یا وارد شدن) در یک رویه خوددارى کند، مگر اینکه دلایلى کافى مبنى بر قابل اعتماد بودن آن رویه داشته باشد؛ یعنى در غیاب دلایل کافى براى اعتمادپذیرى یک رویه، آن رویه موجه نیست و به تعبیر دقیقتر، رویّهها ناموجهاند مگر اینکه خلافش (صحتشان) ثابت شود. اما در تلقى حداقلى، شخص در وارد شدن (یا درگیر شدن) در یک رویه موجه است، مشروط بر اینکه دلایلى کافى مبنى بر اعتمادناپذیرى آن رویه نداشته باشد؛ یعنى در غیاب دلایل کافى براى اعتمادناپذیرى یک رویه، آن رویه موجه است و به تعبیر دقیقتر، رویّهها موجهاند مگر اینکه خلافش (عدم صحتشان) ثابت شود.(29) (در اینجا براى نشان دادن توجیه دستورى حداکثرى از صورت مخفف SNJ و براى نشان دادن توجیه دستورى حداقلى از WNJ استفاده خواهیم کرد).
در باب توجیه دستورى حداقلى (WNJ) در رویه ادراکى (PP)آلستون معتقد است غیر از کسانى چون پارمنیدس و برادلى، عموم فلاسفه بر آن نبودهاند که مىتوان نشان داد که ادراک حسى راهنماى قابل اعتمادى براى شناخت محیط پیرامونمان نیست. این بدین معناست که آنان معتقد بودند رویه ادراکى واجد توجیه دستورى حداقلى است. به نظر آلستون حتى شکاکان نیز عموما تلاش خود را مصروف این امر کردهاند که نشان دهند ما دلایل کافىاى براى اعتمادپذیر دانستن ادراک حسى نداریم؛ یعنى آنها استدلال کردهاند که رویه ادراکى واجد توجیه دستورى حداکثرى نیست. با توجه به این نکات، آلستون فرض مىکند که PP (رویه ادراکى) واجد WNJ(توجیه دستورى حداقلى) است (آلستون، 1982، ص157).
اما توجیه دستورى حداکثرى (SNJ) و توجیه سنجشگرانه (EJ)رویه ادراکى (PP) را مىتوان با هم در نظر گرفت؛ به این معنا که ممکن است یک رویه معرفتى مفروض واقعا قابل اعتماد باشد، بىآنکه ما دلایلى کافى براى این امر داشته باشیم. با این همه باید دید آیا دلایلى کافى براى قابل اعتماد فرض کردن رویه ادراکى وجود دارد یا نه؛ یعنى آیا اساسا شخص مىتواند چنان دلایلى را براى اعتمادپذیرى این رویه اقامه کند؟ پاسخ آلستون به این سؤال منفى است. به همین دلیل معتقد است این سؤال که آیا این یا آن شخص چنین دلایلى دارد یا نه، اساسا مطرح نمىشود. به اعتقاد آلستون دلایل کافى غیردورى براى اعتمادپذیرى PP وجود ندارد (آلستون، 1982، ص158). به این معنا، هر دلیلى که براى اعتمادپذیرى رویه ادراکى اقامه شود، خود برگرفته از این رویّه و متکى بر اعتمادپذیرى آن است. به این ترتیب آلستون چنین فرض مىکند که رویه ادراکى واجد توجیه دستورى حداکثرى (SNJ)نیست.
با توجه به نکات فوق، اگر تمام توجیه معرفتى ما در رویه ادراکى، توجیه دستورى حداقلى (WNJ) باشد و نیز اگر بتوانیم نشان دهیم که رویه معرفتى مسیحى (CP) واجد توجیه دستورى حداقلى است، آنگاه CP واجد همان میزان از قوت معرفتى خواهد بود که PP داراست. اما CP چگونه مىتواند واجد توجیه دستورى حداقلى باشد؟ CP در صورتى واجد توجیه دستورى حداقلى است که شخص S دلایلى کافى براى اعتمادناپذیر دانستن آن نداشته باشد. این امر الغاپذیرى توجیه CP را نشان مىدهد. چنین دلایل نقضىاى ممکن است از این قبیل باشند که این رویه (مثلاً رویه معرفتى مسیحى) ممکن است نظامى اعتقادى را پدید آورد که به عدم انسجام درونى(30) رفع نشدنى دچار باشد، یا به نتایجى منجر شود که با نتایج رویههاى دیگر ـ که التزام و تعهد بیشترى بدانها داریم ـ در تعارضى نازدودنى باشد (آلستون، 1982، ص158). اما تا زمانى که شخص چنین دلایلى در دست ندارد، رویه معرفتى مسیحى، به معنایى که ذکر شد، موجه است.
استدلال آلستون در اینجا تمام است. ما تلقى او را از توجیه معرفتى و دو معناى حداکثرى و حداقلى از توجیه دستورى (NJ) را بیان کردیم و دیدیم که به نظر آلستون قرائت حداکثرى از توجیه نه تنها در رویه معرفتى مسیحى (CP)ـ که در اینجا نمونهاى جزئى و مشخص از رویه تکوین باور بر اساس تجربه دینى است ـ موجود نیست، بلکه در رویه ادراکى (PP) نیز نمىتوان به چنان توجیهى دست یافت. اما در مورد قرائت حداقلى از توجیه دستورى، با توجه به اصل برائت مورد اعتناى آلستون، هم در مورد رویه ادراکى و هم در خصوص رویه معرفتى مسیحى مىتوان قایل به چنین توجیهى شد؛ با تأکید بر این نکته که چنین توجیهى یک توجیه الغاپذیر ـ یا توجیه در بادى نظر ـ است.
اما ممکن است کسانى از طریق برشمردن تفاوتهاى PP و CPبر ویژگىهایى انگشت بگذارند که در رویه ادراکى وجود دارند، اما رویه معرفتى مسیحى فاقد آنهاست، و مدعى شوند که این تفاوتها بر شأن و منزلت معرفتى این دو رویه، در نسبت با یکدیگر، تأثیر مىگذارد. این مطلب ممکن است به منزله شبههاى در موجه بودن CP تلقى شود؛ به همین دلیل شایسته است که این دو رویه به نحو دقیقتر و مشروحترى با یکدیگر مقایسه شوند.
6. مقایسه رویه ادراکى و رویه معرفتى مسیحى
ویژگىهاى منحصر به فرد ادعایى رویه ادراکى، که آن را در منزلت معرفتى برترى از رویه معرفتى مسیحى مىنشاند، ممکن است به نحو ذیل برشمرده شوند:
1) در رویه ادراکى شیوههاى متعارف وارسى(31) وجود دارد که مىتوان صحت و درستى هر گونه باور ادراکى خاصى را آزمود.
2) با ورود (یا درگیر شدن) در رویه ادراکى مىتوان نظمهایى را در رفتارِ مشاهده شده اشیا کشف کرد و بر این اساس، تا حدى مىتوان رشته وقایع و اتفاقات را به نحو مؤثرى پیشبینى کرد.
3) رویه ادراکى همواره و در همه جا براى انسانهاى عاقلِ بالغِ معمولى شرکتپذیر است.
4) همه انسانهاى بالغ و معمولى، فارغ از فرهنگهایشان، شاکله مفهومى(32) واحدى را براى صورتبخشى (صورت عینى بخشیدن)(33) به تجربههاى حسىشان به کار مىبرند (آلستون، 1982، ص158 و 1986، ص44).
آلستون مىپذیرد که CP چنان نیست که ما را در کشف نظمهاى بیشترى در رفتار (افعال) خداوند توانا سازد یا اینکه توان پیشبینى ما را در مورد این امور افزایش دهد. همچنین باورهاى تجلىبنیاد، خلاف باورهاى ادراکى، موضوع آزمون بینالاذهانى(34) نیستند و دست آخر، اینکه رویه تکوین باورهاى تجلىبنیاد به گونهاى نیست که همگان بتوانند در آن مشارکت کنند. پیش از پرداختن به تأثیر این تفاوتها در شأن و منزلت معرفتى CP، آلستون دو نکته را یادآور مىشود:
اول، ویژگىهاى چهارگانه فوق، خود حاصل رویه ادراکىاند؛ یعنى شخص باید در رویه ادراکى وارد شود تا معین کند که این رویه ویژگىهاى فوق را دارد و CP فاقد آنهاست. ما بدون توسل به مشاهده ـ که بخشى از رویه ادراکى است ـ راهى براى دانستن این نداریم که مثلاً، تمام فرهنگها براى شناخت محیط مادى به یک شیوه (تجربه) حسى عمل مىکنند، در حالى که هر فرهنگى براى شناخت الوهیت یا حقیقت غایى، شیوه مختص خود را دارد. پیش از این به وضعیت دورى اعتمادپذیرى رویه ادراکى اشاره کرده بودیم. نکاتى که گفته شد مىتواند آن گفته را روشنتر سازد. آلستون مىپرسد: اگر قرار است براى تعیین ویژگىهاى رویه ادراکى از خود آن رویه ـ و نه از منبعى بىطرف ـ استفاده کنیم، چرا نباید، یا نمىتوان، این حقِ خودسنجى(35) را براى CP نیز قایل شد؟ چرا باید درباره این رویه بر مبناى آنچه از رویه دیگر مىآموزیم داورى کنیم، حال آنکه آن رویه دیگر اجازه دارد خود را طبقهبندى کند؟ آلستون وارد این نزاع نمىشود؛ زیرا در اینجا در پى آن است که CP از منظر PP چگونه به نظر مىرسد. او مىخواهد به کسى که مانند بقیه انسانها درگیر در PP است و مثل همه انسانها ـ غیر از پارهاى فیلسوفان ـ آن را موجه مىداند، نشان دهد که بر اساس مبانى مقبول خود او، CP واجد همان منزلت معرفتى است که PP داراست؛ به همین دلیل سؤالات انتقادى ـ انکارى خود را رها مىکند و اجازه مىدهد که رویه ادراکى، واقعیتها را در مورد هر دو رویه تعیین کند.
2) این مطلب نیز جاى سؤال و تأمل است که آیا تقابل میان دو طرف این مقایسه (ویژگىهاى PP و CP) به همان شدتى است که ادعا مىشود؟ آیا واقعا در طرف PP تمام فرهنگها تجربه حسى را به شیوه واحدى عینیت مىبخشند؟ (بسیارى از انسانشناسان با چنین نظرى مخالفاند) یا در طرف CP، آیا واقعا این رویه هیچگونه نظم و قاعدهمندى(36) را بر ما آشکار نمىکند؟ یا صرفا قاعدهمندى آن متفاوت از نظم و قاعدهمندى جهان مادى است؟ درباره این سخن چه مىتوان گفت که «خداوند به وعدههاى خود عمل مىکند»؟ یا این حقیقت که «کسانى که زنگار گناهان را از قلب خویش بزدایند خداوند را خواهند دید»؟
آلستون بهرغم همه این خردهگیرىها اذعان دارد که همچنان تفاوتهاى مهمى میان این دو رویه وجود دارد و به همین دلیل به این مسأله مىپردازد که این تفاوتها چه تأثیرى در شأن و منزلت معرفتى این دو رویه خواهد گذاشت یا به تعبیر دقیقتر، چگونه فقدان ویژگىهاى چهارگانه ممکن است سبب شود که CP نتواند داراى توجیه دستورى حداقلى (WNJ) شود؟ پاسخ آن تنها با فراهم کردن دلایل کافى براى حکم دادن به اعتمادناپذیرى آن است (آلستون، 1982، ص159 و 1986، ص46). اما آیا چنین دلایلى وجود دارد؟ به نظر مىرسد تنها چیزى که از فقدان ویژگىهاى چهارگانه مىتوان نتیجه گرفت این است که ما فاقد دلایلى براى اعتمادپذیر دانستن CP هستیم. اما PP نیز از این حیث وضعیتى کمابیش مشابه وضعیت CP دارد. به این معنا که اگر مىتوانستیم بدون استفاده از خود رویه ادراکى پى ببریم که رویه ادراکى چنین ویژگىهایى دارد، آنگاه دلایلى کافى براى اعتمادپذیرى آن داشتیم. به این ترتیب ما دلایلى ـ کافى ـ براى اعتمادپذیرى CPنداریم اما منطقا نمىتوان از این مقدمه نتیجه گرفت که دلایلى براى اعتمادناپذیرى CPداریم.(37) براى گرفتن چنین نتیجهاى مقدمه دیگرى لازم است و آن اینکه فرض کنیم یک رویه اگر، و تنها اگر، واجد ویژگىهاى 1ـ4 باشد، اعتمادپذیر است؛ یعنى یک رابطه دوشرطى(38) میان اعتمادپذیرى یک رویه و داشتن ویژگىهاى 1ـ4 برقرار مىشود.
آلستون معتقد است اینکه دارا بودن ویژگىهاى 1ـ4 را نشانه و شرط اعتمادپذیرى یک رویه معرفتى بدانیم نوعى تنگنظرى است، به این دلیل که واقعیتى که CP مدعى است ما را بدان نایل مىکند، به گفته قایلان آن، بسیار متفاوت از واقعیت مادى است. دستکم در تلقى واقعگرایانه(39) از دین، واقعیتى که دینداران در مقام دینورزى با آن روبرویند (خداوند) واقعیتى متعالى و غایى است و درنتیجه، این امر کاملاً محتمل است که رویههایى که یک رابطه شناختى میان ما و آن واقعیت متعالى برقرار مىکند، متفاوت از رویههاى شناخت واقعیت مادى باشد؛ از اینرو آلستون وضعیت امور ممکنى(40) را عرضه مىکند که در آن CP علىرغم نداشتن ویژگىهاى 1ـ4 کاملاً اعتمادپذیر است. فرض کنیم:
الف) خداوند بسیار متفاوت از مخلوقات است. او، براى ماسوى، آن قدر «به کلّى دیگر»(41) است که نمىتوانیم نظم و قاعدهمندىاى را در افعال و رفتار او بیابیم.
ب) به همین دلیل، ما فقط مىتوانیم درک و دریافتى بسیار مبهم، مختصر و نامطمئن از اینکه خداوند شبیه چیست، داشته باشیم.
ج) و بالاخره اینکه خداوند مقرر داشته است که انسان، فقط هنگامى که پارهاى شروط دشوار و ویژه برآورده شود، از حضور او به نحوى کاملاً شفاف و تردیدناپذیر آگاه خواهد شد (آلستون، 1982، ص159 و 1986، ص47).
حال اگر چنین وضعیتى ممکن باشد، طبیعى است که CP، حتى اگر متضمن تجربه اصیل خداوند باشد، فاقد ویژگىهاى 1ـ4 باشد. توضیح اینکه، CP به دلیل (الف)، نمىتواند ویژگىهاى 1 و 2 را داشته باشد که به نظم و قاعدهمندى و آزمون و پیشبینى در رویه ادراکى مربوط مىشوند. به دلیل (ب)، اگر تمام تلاش ما براى به چنگ آوردن درک و دریافتى از خداوند، نهایتا دستاوردى مبهم، مختصر و نامطمئن خواهد داشت، چندان جاى تعجب نخواهد بود که در رویه معرفتى مسیحى شاکله مفهومى واحدى براى صورتبخشى و بیان تجربههاى دینى وجود نداشته باشد (فقدان ویژگى 4).(42) آلستون مىگوید: چنین وضعیتى حتى در علم تجربى نیز وجود دارد. دانشمندان ـ چه در علوم طبیعى و چه در علوم انسانى ـ هنگامى که با پدیده چند بعدى مواجه مىشوند، انواع متنوعى از مدلها (الگوها)، تمثیلها، استعارهها، فرضیات و حدس و گمانها را در خصوص آن پدیده مطرح مىکنند و هرگز اجماع عامى در این خصوص حاصل نمىشود.
به دلیل (ج) CP فاقد ویژگى 3 است؛ اگر شروط و مقدمات دشوارى در میان باشد، طبیعتا افراد معدودى شانس تجربه حضور خداوند را خواهند داشت.
به این ترتیب، CP علىرغم نداشتن ویژگىهاى 1ـ4، اعتمادپذیر خواهد بود. به عبارت دقیقتر، نمىتوان فقدان ویژگىهاى 1ـ4 را دلیلى کافى براى حکم به عدم اعتمادپذیرى CPدانست، مگر اینکه دلیلى کافى داشته باشیم مبنى بر اینکه چنین وضعیتى امرى حاصلشدنى نیست. بر همین اساس آخرین گام استدلال آلستون نشان دادن این امر است که اوضاع و احوال (الف) تا (ج) نه تنها یک امکان صرف نیست، بلکه وضعیت امور در CP به همین منوال است. درباره (الف) و (ب) مىتوان گفت یکى از آموزههاى مشترک تمام ادیان خداباور (توحیدى)(43) این است که خداوند در مرتبه وجودىِ کاملاً متفاوتى از موجودات فانى است؛ لذا نمىتوان انتظار داشت همانگونه که نسبت به اشیاى عالم مادى شناخت و به تبع آن، احاطه داریم. نسبت به ذات و افعال خداوند نیز درک و احاطه داشته باشیم تا بتوانیم از رهگذر این درک احاطى، رفتار و افعال او را پیشبینى کنیم. درباره (ج) آلستون مىگوید: این از تعالیم مسیحیت و نیز ادیان دیگر است که شخص تنها هنگامى به تجربه خداوند نایل مىشود که در سلوک روحى و معنوىاش پیش رفته باشد. خداوند براى آلودهنظران(44) قابل درک نیست.(45) آگاهى از خدا دستاوردى صرفا شناختى نیست، بلکه مقتضى درگیرى کل وجود شخص است؛ یعنى تعهد و التزام عملى به شیوه زیستى خاصى را مىطلبد و البته، تجربه خداوند مستلزم پرورش استعدادهاى شناختى نیز هست.
استدلالهاى فوق در دفاع از موجه بودن CP مأخوذ از همان رویه (CP) است. اما ـ چنانکه پیشتر اشاره شد ـ ویژگىهاى مطلوب رویه ادراکى (1ـ4) نیز از خود این رویه به دست مىآیند؛ به همین دلیل از این حیث نمىتوان بر این رأى خرده گرفت. با این همه آلستون مىتواند استدلال اخیر را نادیده بگیرد و همان رویه ادراکى را مبنا قرار دهد. در این صورت، شخص معتقد به رویه ادراکى نیز باید بپذیرد که CP واجد WNJ است؛ زیرا کسى که منکر این امر است، دلیل کافى براى کنار گذاشتن وضعیت امور (الف) تا (ج) ندارد، لذا مبنایى براى این ندارد که فقدان ویژگىهاى 1ـ4 را براى نشان دادن اعتمادناپذیرى CP به کار گیرد، و لذا CP واجد WNJاست (آلستون، 1982، ص160).
7. نتیجه
اگر تجربه دینى تجربهاى ادراکى باشد، لاجرم تجربهاى معرفتبخش خواهد بود. گفته شده است که معرفت یعنى باور صادق موجه؛ تجربه دینى عموما به باور دینى منجر مىشود. با توجه به اینکه احراز صدق باور دینى مبتنى بر تجربه دینى (باورهاى تجلىبنیاد)، بنا به تلقى فیلسوفان دین، دشوار است، نشان دادن موجه بودن باورهاى تجلىبنیاد در مرتبه اول اهمیت قرار مىگیرد و به این ترتیب، این سؤال پیش مىآید که آیا تجربه دینى مىتواند توجیه بىواسطهاى براى باور دینىِ مربوط فراهم کند؟
به نظر آلستون موضوع اصلى توجیه، رویههاى تکوین باور است و یک باور خاص زمانى موجه است که از رهگذر یک رویه موجه به دست آمده باشد. یک رویه موجه، در تلقى دستورى، رویهاى است که شخص در آن از وظایف معرفتى خویش تخطى نکرده باشد، از جمله اینکه شخص به هر طریق ممکن، به قابل اعتماد بودن آن رویه مطمئن شود. در قرائت حداقلى از این تلقى، رویههاى تکوین باورْ موجهاند، مگر آنکه خلاف آن ثابت شود. چنین توجیهى، توجیه در بادى نظر است و با بروز دلایل معارض، از صحنه خارج مىشود.
بر این اساس و با در نظر گرفتن رویه معرفتى مسیحى به عنوان مصداقى از رویه تکوین باورهاى دینى، دیدیم که این رویه، همچون رویه ادراکى، واجد توجیه دستورى حداقلى است و نتیجه آنکه، تجربه دینى مىتواند باورهاى دینى مربوطه (باورهاى تجلىبنیاد) را موجه کند.
منابع
Alston, William, P. (1982). "Religious Experience and Religious Belief". Nous, Vol,16.
Alston, William, P. (1986). "Religious Experience as a Ground of Religious Belief". in Religious Experience and Religious Belief (Essays in Epistemology of Religion), ed. J. Runzo and C. K. Ihara, Lanham, Md. University Press of America.
Alston, William, P, (1991). Perceiving God, Ithaca. NewYork: Corell University.
Sturgeon, Scott, 1995, in Philosophy (A Guied Through the Subject), ed. A. C. Grayling, Oxford University Press.
________________________________________
1 عضو هیئت علمى بنیاد دایرةالمعارف اسلامى
2 . براى اطلاع از دیگر نظریات مهم دربارهى ماهیت تجربه دینى ر.ک: مایکل پترسون و...، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، تهران: طرح نو 1376، ص41ـ52.
3 . perception
4 . به نظر مىرسد تجربه دینى مورد نظر آلستون پنجمین نوع از انواع تجربههاى دینى در طبقهبندى مشهور سویینبرن است. ر.ک: مأخذ فوق، ص38ـ41.
5 . رأى آلستون در باب ادراکى بودن تجربه دینى در مقاله زیر به تفصیل آمده است:
ویلیام آلستون، «تجربه دینى ادراک خداوند است»، ترجمه مالک حسینى، کیان، ش50، دى و بهمن 1378.
6 . cognetive content
7 . The Varieties of Religious Experience
شش فصل از این کتاب بیست فصلى به فارسى ترجمه و با این مشخصات منتشر شده است:
ویلیام جیمز، (1372). دین و روان. ترجمه مهدى قائنى. تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ دوم.
8 . noetic quality
9 . justification
10 . propositional knowledge
11 . این تعریف از معرفت در نیمه دوم قرن بیستم توسط مثالهاى نقض گتیه (1963) مورد خدشه واقع شد و از آن زمان تاکنون کوشش مدافعان این تعریف بر این بوده است که با افزودن شروطى دیگر به نحوى ایراد گتیه را رفع و رجوع کنند و البته کسانى نیز با توضیح و، شاید، پیچیدهتر کردن مفهوم توجیه، ایراد گتیه را از اساس نپذیرفتهاند. ترجمه فارسى مقاله معروف گتیه در این کتاب منتشر شده است:
دیوید هاملین، تاریخ معرفتشناسى، ترجمه شاپور اعتماد، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1374.
12 . epistemic justification
13 . subjective
14 . Objective
15 . direct awareness
16 . M - beliefs و به معناى ظهور و تجلى است.)manifestation (M اختصار
17 . practices of belief formation
18 . moral
19 . normative justification
20 . evaluative justification
21 . defeasibility
22 . prima facie
23 . christian epistemic practice
24 . classic creeds
25 . perceptual practice
26 . گفتنى است توجیه دستورى همواره زمینهبنیاد (context dependent)است؛ یعنى با موقعیت ویژه شخص ارتباط دارد. به همین دلیل علىرغم اعتمادناپذیر بودن یک رویه مفروض، ممکن است شخص درگیر در آن رویه واجد توجیه دستورى باشد؛ زیرا وى در موقعیتى نیست که بتواند این اعتمادناپذیرى را تشخیص دهد، یا حتى در موقعیتى نیست که بتواند خود را از آن رویه برکنار دارد. به همین دلیل براى پاسخ دادن به این سؤال که آیا یک رویه مفروض واجد توجیه دستورى هست یا نه، باید این امر را در نسبت اعضاى طبیعى و به لحاظ عقلى سالمِ جامعه با آن رویه بررسى کنیم.
27 . stronger
28 . weaker
29 . این ایده را مىتوان اصل برائت معرفتشناختى نامید و آلستون گویا آن را از توماس رید الهام گرفته است. توماس رید، فیلسوف همعصر ـ و از جهتى معارضِ ـ هیوم، معتقد بود باورها مبرّا [از خطا] هستند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. از فیلسوفان عصر حاضر ریچارد سویینبرن صورتبندىِ جدیدى از این ایده، تحت عنوان اصل آسانباورى (principle of credulity) عرضه کرده است. براى اطلاع بیشتر ر.ک:
Richard Swinburn, (1979). The Existence of God. (Oxford, Oxford University Press, pp.254-267.
30 . internally inconsistent
31 . standard ways of checking
32 . conceptual scheme
33 . objectifying
34 . interpersonal check
35 . self - assessment
36 . regularity
37 . عدم دلیل نمىتواند دلیل عدم باشد.
38 . biconditional
39 . realistic
40 . a possible state of afairs
41. wholly other: تعبیرى که اولینبار رودلف اُتّو، دینشناس بلندآوازه آلمانى، در کتاب ماندگار خویش، ایدهى ذات قدسى )The Idea of the Holy(، براى اشاره به وصفناپذیرى ذات بارى به کار برد که یادآور این بیت شیخ محمود شبسترى است: مقام کبریایى لااُبالیست / مبرّا از قیاسات خیالیست.
42 . الطرقُ الى اللهِ بِعَدَدِ انفاسِ الخَلائِقِ.
43 . theistic religions
44 . voyeurs
45 . چشم آلودهنظر از رخ جانان دور است ـ بر رُخ او نظر از آینه پاک انداز
(حافظ)