نقش قبض در عقد قرض
آرشیو
چکیده
قانون مدنى ایران در مواردى مانند حبس، وقف و رهن، «قبض» را شرط صحّت عمل حقوقى دانسته است. در این پژوهش، نقش «قبض» در «عقد قرض» بررسى شده است. پس از بررسى مفاهیم اصلى، به مطالعهى فقه امامیه و حقوق فرانسه، مصر و ایران در خصوص نقشى که براى قبض در عقد قرض قایل شدهاند، پرداختیم. نتیجهى این بررسىها این است که با توجه به اینکه تحقّق و اعتبار اجماعِ ادعا شده مورد تردید است و شهرت محقّق نیز با آشکار بودن مستند آن قابل اغماض است، و نیز ظهور مواد قانونى در تملیکى بودن عقد قرض به صرف ایجاب و قبول، و گرایش بسیارى از نظامهاى حقوقى به رضایى اعلام کردن عقد قرض، و سرانجام، توجه به نیازهاى بازرگانى و معاملى، این ضرورت را ایجاب مىکند که به رضایى بودن عقد قرض قایل شویممتن
مقدمه
از نظر تاریخ حقوق، عقود موجود در حقوق رُم به چهار دستهى اصلى تقسیم مىشدند: عقود شکلى (عقودى که با تشریفات خاص انجام مىشد)، عقود عینى (عقودى که قبضِ مالى شرط تحقق آن بود)، عقود رضایى (عقودى که فقط با ایجاب و قبول انعقاد مىیافت) و عقود نامعین (عقودى که داراى نام، شکل و چارچوب خاص و قانونى نبود). از این میان، عقود عینى با ایجاب و قبول کامل نشده، به انجام یک واقعهى مادى معین (مانند تسلیم مال موردمعامله) نیازمند بود. (عبدالعال، 1998، ص182ـ193)
در حقوق رُم، چهار نوع عقد عینى وجود داشت: «عقد قرض، عقد عاریه، عقد ودیعه و عقد رهن». عاریه و رهن عقودى بودند که به شکلى مسألهى امانت در آنها دیده مىشد (همان، ص178ـ188). اما «عقد قرض»(2) هنگامى به کار مىرفت که شخصى چیزى از اموال مثلى خود را به شخصى دیگر مىداد و مقترض نیز متعهد مىشد که مثل آن مال را به مُقرض (قرضدهنده) بازگرداند. در اصل، این نوع عقد در خصوص پول نقد (سکّههاى رایج)، یا مواد غذایى (مثل گندم و جو) انجام مىگرفت و معمولاً میان دوستان و آشنایان منعقد مىشد. براى انعقاد عقد قرض دو عنصر لازم بود: «تسلیم مال موضوع قرض»، «توافق و تراضى بر استرداد آن». با تحقق این دو عنصر، عقد قرض متولّد مىشد و آثار حقوقى آن ـ از جمله انتقال ملکیت مال به قرضگیرنده ـ رسمیّت مىیافت. (همان، ص188)
در فقه امامیه نیز نظریهى مشهور یا اجماعى بر شرطیّت قبض در تحقق عقد قرض تأکید ورزیده است. بیشتر صاحبنظران و استادان برجستهى فقه امامیه در ردّ نظریهى فقیهان اهلسنّت که تصرّف را نیز افزون بر قبض، ضرورى مىدانستند، آثار عقد قرض را با ایجاب و قبول و تحققِ قبض جارى دانستند. (نجفى، 1394، ص23؛ حسینى عاملى، ص48ـ49؛ مروارید، 1990، ص27، 32، 57؛ 1993، ص113)
در حقوق ایران، ماده 648 قانون مدنى در مقام تعریف عقد قرض مىگوید:
قرض عقدى است که به موجب آن احد طرفین مقدار معیّنى از مال خود را به طرف دیگر تملیک مىکند که طرف مزبور مثلِ آن را از حیث مقدار و جنس و وصف رد نماید و در صورت تعذّر رد مثل قیمت یومالردّ را بدهد.
مادهى بعد (649) مقرر مىدارد که:
اگر مالى که موضوع قرض است، بعد از تسلیم تلف یا ناقص شود، از مال مقترض است.
با توجه به اینکه قانون مدنى ایران در مواردى به شرطیّت قبض تصریح کرده (مادهى 59 در وقف، مادهى 773 در رهن، ماده 798 در هبه) و در مواردى دیگر مانند قرض فقط به انتقال ضمان مال بعد از تسلیم و قبض اشاره کرده است، این پرسش به وجود مىآید که این سکوت یا اشارهى قانونگذار را چگونه باید تفسیر کرد؟ در اینجا واقعیتى دیگر، لزوم تحقیق در این مسأله را نشان مىدهد و آن، تحوّلات حقوقى و تجارى جهان امروز است؛ وجود نیازهاى معاملى و تجارى، بسیارى از نظامهاى حقوقى را به سوىِ رضایى اعلام کردن عقد قرض سوق داده است. اینجاست که باید پیشینههاى حقوقى و تاریخى را دوباره کاوید و در صورت وجود مبانى محکم و تردیدناپذیر، موضعى مصلحتگرا و در عین حال، هنجارین اتّخاذ کرد و در غیر این صورت، راهى از ادّله و اجتهاد و شهرت به سوى رعایت تناسب قواعد حقوقى با مصالح و منافع اجتماعى گشود.
واژهشناسى تخصّصى
1. قبض: قبض در لغت به معانى گوناگونى آمده است؛ از جمله: گرفتن، با دست گرفتن، زیرنگین داشتن، ملکیّت، تصرّف، تحت سلطه درآوردن (خانه، ملک و چیزهایى مانند آن)، اندوه و گرفتگى، تنگى و سختى، جمع شدن، جدایى، خارج شدنِ روح از کالبد آدمى. (الخورى الشرطونى، 1403؛ الطریحى، 1362؛ معلوف، 1362؛ معین، 1375)
اما از نظر فقیهان و درقلمرو روابط حقوقى و معاملى، قبض در همان مفهوم عرفىِ آن به کار رفته و معناى جدیدى براى آن به وجود نیامده است. البته فقیهان اسلامى در کتابهاى تخصصّى تلاش کردهاند که مفهوم قبض را از زاویههاى مختلف، مثلاً قبض اموال منقول و غیرمنقول، قبض عین معین، قبض اموال کلى و قبض منفعت را شرح دهند و نیز به تفاوت قبض ابتدایى و قبض به وسیلهى تداومِ تصرف اشاره کنند. بدیهى است که در هریک از این موارد، مصداق عرفى قبض متفاوت است؛ اما این تفاوتى است که به حسب وضعیّت این اشیا در میان مردم و روابط حقوقى وجود دارد و شریعت در این باره تأسیس و اختراع جدیدى ندارد. (الحسینى المراغى، 1418، ص256ـ269)
شیخ انصارى در مکاسب مىنویسد که فقیهان اتفاقنظر دارند که قبض در غیرمنقول، تخلیهى آن مال غیرمنقول است، ولى در مورد مال منقول اختلافنظر ایجاد شده است. ایشان در ادامه هشت نظر را در خصوص مفهوم قبض در اموال منقول مطرح مىکند. به عقیدهى شیخ انصارى تردیدى نیست که قبض عملى است که باید از سوى گیرنده (کسى که قبض او داراى تأثیر حقوقى است) انجام شود. به نظر شیخ انصارى، تفسیر درست اتفاقنظر فقیهان در مسألهى قبض، آن است که آن را به معناى رفع همهى موانع از سوى تسلیمکننده و اذن به مشترى در تصرف، تعبیر کنیم. در واقع، قبض مصدرى است که به معناى تقبیض به کار رفته و مقصود از آن تخلیه است از طرف قبضدهنده، و نیز به گیرنده اذن در تصرف نیز مىدهد. (شیخ انصارى، 1375، ص309)
سرانجام، شیخ انصارى معتقد است که تحقیق در اندیشههاى فقهى و ادّله، این نتیجه را به بار مىآورد که قبض به طور کلى عبارت است از استیلاى مشترى بر مال موردنظر و سُلطهى مشترى (قبضگیرنده) بر آن مال به طورى که مفهوم «ید» تحقق یابد؛ به دیگر سخن، استیلا به حدّى باشد که در صورت نامشروع بودن، عنوان غصب بر آن صدق کند. در این صورت، مفهوم قبض در اموال منقول و غیرمنقول یکسان است؛ اما باید توجه داشت که گرفتن و قبض هر مالى به لحاظ تحقّق عرفى آن به فراخور وضعیّت آن مال است. (همان، ص309ـ310)
حقوقدانان نیز به این امر تأکید ورزیدهاند که در حقوق نیز، مفهوم عرفى قبض، معیار تصمیمگیرى است و همواره تصرّف محسوس و مادى مقصود نیست(3) و قبض هر مالى با توجه به خصوصیات و ویژگىهاى آن مال، شیوهاى مختص به خود دارد. از طرفى، هیچ لزومى ندارد که براى تحقّقِ قبض، تصرّف بر مال نیز صورت گیرد؛ زیرا ممکن است که با اطلاع خریدار، مال مورد معامله به انبار او منتقل شود، یا مالى که از قبل به عنوانى دیگر (مثل امانت) در اختیار او بود، اکنون به او قرض داده شود و قبض در این حال، استمرار یافتن همان تصرّف پیشین است (امامى، 1371، ص449؛ کاتوزیان، 1374 ب، ص166ـ167). به همین علّت است که مادهى 368 قانون مدنى مىگوید:
تسلیم وقتى حاصل مىشود که مبیع تحت اختیار مشترى گذاشته شده باشد، اگرچه مشترى آن را هنوز عملاً تصرف نکرده باشد.
آخرین نکته در مورد قبض این است که حکمِ مادهى 374 قانون مدنى که مىگوید: «در حصول قبض، اذن بایع شرط نیست و مشترى مىتواند مبیع را بدون اذن قبض کند»، به عقود رضایى اختصاص دارد؛ اما در عقودى که قبض شرط صحّت و تحقّق آنهاست، یا وقتى که قبض، شرط لازم آنها باشد، قبض حتما باید از طریق اقباض و تسلیم حاصل آید، یا دستکم، طرف دیگر به آن قبض و استیلاى بر مالش، رضایت دهد. این خود یکى از تفاوتهاى عقود رضایى و عینى است.
2. شرطیّت: شرط معانى گوناگونى دارد و در لغت و ادبیات، منطق و فلسفه و حقوق و فقه مطرح است. در حقوق و فقه وقتى از شرط ضمن عقد سخن به میان مىآید، مقصود یک تعهّد فرعى و تبعى است که در ضمن یک تعهّد یا عقد به وجود مىآید (محمدى، 1375، ص210ـ211). اما شرط در امور اعتبارى و غیرحقیقى، اعتبار داشتن چیزى در تحقّق چیزى دیگر است، البته نه به صورت علیّت تامه بلکه به صورت علیّت ناقص. به این توضیح که فقه و حقوق، وجود آن شرط را براى تحقّق آن اعتبار حقوقى لازم مىداند، هرچند مشروط صرفا با وجود آن شرط تحقق نمىیابد و به عناصر و عوامل دیگرى نیز نیاز دارد (محمدى، 1375، ص210)؛ براى مثال، در فقه و قانون مدنى، زنده بودنِ وارث در زمان فوت مورّث، شرط ارث بردن دانسته شده است. بنابراین، در ارث، نَسَب و سَبَب هریک به طور جداگانه موجب وراثت مىشود، ولى زنده بودن وارث در زمان فوت مورّث، شرط وراثت محسوب مىشود. (کاتوزیان، 1376، ص92)
3. شرطِ صحّت: قانون مدنى، در مواردى قبض را شرط صحّت عمل حقوقى دانسته است؛ از جمله در حبس، اعم از عمرى و غیر آن، قبضْ شرط صحّت اعلام شده است (مادهى 47 قانون مدنى)؛ همچنین در وقف مادهى 59 قانون مدنى مقرر مىدارد:
اگر واقف عین موقوفه را به تصرّف وقف ندهد، وقف محقّق نمىشود و هر وقت به قبض داد، وقف تحقّق پیدا مىکند.
در عقد رهن قبض مالِ مرهون، شرط صحّت معامله قلمداد شده است (مادهى 772 قانون مدنى؛ مادهى 798) و در هبه نیز قبض را شرط دانستهاند. در مقابل، با مواردى روبهرو مىشویم (مانند مواد 830 در وصیت تملیکى و 807 در صدقه) که قبضْ شرطِ لزومِ عمل حقوقى محسوب شده است، نه شرط تحقّق و وقوع آن. با توجه به آنچه گفته شد و با توجه به پیشینهى فقهى و حقوقى این بحث، باید دو نکته را در نظر داشت:
الف) در همهى مواردى که قبضْ شرط صحّت دانسته شده، مقصود قانونگذار آن است که بدون قبض، عقد مزبور تکمیل نشده است و داراى آثار حقوقى نخواهد بود.
ب) شیوهى قانون مدنى این است که با توجه اینکه در فقه اسلامى و حقوقهاى خارجى بر سر نقش قبض و آثار حقوقى آن اختلافنظر فراوانى وجود دارد، براى برطرف شدن هرگونه ابهام در معناى قانون، آشکارا نقش قبض و آثار آن را بیان کند. در نتیجه، در عبارات قانون مدنى یکى از این سه حالت حکمفرماست: قبض را شرط تحقّق و صحّت اعلام کرده، قبض را شرطِ لزوم عقد قلمداد کرده و یا قانون در خصوص نقش قبض ساکت است.
فقه امامیه(4)
فقیهان امامیه به طور کلى به لزوم قبض در عقد قرض اشاره و همگى بر این مضمون تأکید کردهاند که مالکیتِ مال قرض گرفته شده، فقط پس از قبض آن توسط قرض گیرنده به او منتقل مىشود؛ براى نمونه مىتوان به دیدگاه فقیهان نامور امامیه اشاره کرد: شیخ طوسى در مبسوط(5) (460 ه ، ص161) و خلاف(6) (1411، ص177)؛ ابنزهره الحلبى در غنیه(7) (1417، ص239)؛ ابن ادریس حلّى در سرائر(8) (1417، ص60)؛ کیدرى در اصباح الشیعه(9) (1416، ص283)؛ محقّق حلّى در مختصر النافع(10) (676 ه ، ص136) و شرایع الاسلام(11) (1408، ص62)؛ یحیى بن سعید حلّى در الجامع للشرایع(12) (1405، ص281)؛ علاّمه حلّى در ارشاد الاذهان(13) (1410، ص390) و قواعد الاحکام(14) (1418، ص104) و تلخیص المرام(15) (1421، ص111) و تذکرة الفقهاء(16) (1423، ص43) و مختلف الشیعه(17) (1374، ص409) و شهید اوّل در الدروس الشرعیه(18) (1414، ص320) و لمعه(19). (به نقل از: شهید ثانى، 1403 ب، ص11ـ15)
افزون بر فقیهان و آثار پیشگفته، شارحان آنان نیز این حکم را پذیرفته و به شرح و نقد و ذکر مستندات آن پرداختهاند (خوانسارى، 1364، ص331؛ نجفى، 1394، ص23ـ26؛ مقدس اردبیلى، 1414، ص73؛ شهید ثانى 1403ب، ص15؛ همو، 1414، ص451؛ کرکى، 1414، ص25؛ حسینى عاملى، ص48ـ49). البته بخش عمدهاى از بحثهاى فقهى به این مطلب اختصاص یافته است که آیا افزون بر شرطیّت قبض ـ که بیشتر فقیهان آن را مسلّم انگاشتهاند ـ «تصرّف» مقترض در مال مورد قرض نیز شرط تحقّق عقد قرض است؟ به همان اندازه که فقیهان امامیه بر شرطیّت قبض اتفاقنظر دارند، بر عدم شرطیّت تصرّف نیز وفاق دارند. (الحسینى المراغى، 1418، ص257)
در اینجا ناگزیر باید چند نظر فقهى دیگر را نیز بیان کرد، تا معلوم شود که تحقّق اجماع تا چه اندازه قابل اعتماد است و آیا مىتوان همانند ابنادریس حلّى گفت که در میان ما فقیهان امامیه مخالفى وجود ندارد؟ سلاّر(20) در کتاب المراسم العلویة (1414، ص196) فقط از ضرورت ایجاب و قبول سخن به میان مىآورد و چیزى دربارهى قبض و لزوم آن نمىگوید.(21) همچنین ابنحمزه در کتاب الوسیلة الى نیل الفضیلة (1408، ص272) عقد قرض را تملیکى دانسته و تصریح مىکند که قرضگیرنده به سبب خود عقد قرض، مالک مالى مىشود که قرض گرفته است.(22)
شاید در هیچ کتاب دیگرى، جامعتر و دقیقتر از مفتاح الکرامة آراى فقیهان امامیه در خصوص شرطیت قبض در تحقّق عقد قرض طبقهبندى نشده باشد. در این کتاب، پس از نقل سخن علاّمه در قواعد چنین آمده است که کتابهاى غایة المرام، مسالک، روضه، کفایه و مجمع الفائدة والبرهان این نظر (یعنى شرطیت قبض در انتقال ملکیت مال) را نظر مشهور دانستهاند و مجمع البرهان آن را قول معقول نیز قلمداد کرده است. مسالک مىگوید که بسیارى از فقیهان از هیچ مخالفى یاد نکردهاند و گویا که اصلاً مخالفتى نشده است. در کتاب ریاض آمده است که عموم فقیهان متأخر به همین رأى گرایش یافتهاند. ظاهر کتاب غنیة و سرائر و دو قسمت از کتاب تذکرة، اجماع بر این نظر است. شیخ طوسى در مبسوط و خلاف بر وجود اجماع تصریح کرده است.(23) نویسندگان کتابهاى غنیة، سرائر، جامع الشرایع، شرایع، نافع، تذکرة، تحریر، ارشاد، مختلف، دروس، لمعة و کتابهاى متأخران و هر فقیهى که معتقد بود قرضدهنده نمىتواند عین مالِ موردقرض را پس بگیرد، همچنین باور داشت که مقترض، به سبب قبض، آن مال را مالک مىشود. پس فقیهان بر این نکته اتفاقنظر داشتهاند. (حسینى عاملى، ص48ـ49)
صاحب جواهر نیز مىگوید که بر شرطیّت قبض، هر دو قسم اجماع (منقول و محصّل) وجود دارد (نجفى، 1394، ص23). در کتاب جامع المدارک پس از نقل اجماع آمده است که برخى از فقیهانى که به طور معمول به اجماعهاى محقّق اعتنا نمىکنند، این اجماع را انکار نکردهاند (خوانسارى، 1364، ص331). بنابراین، از لحاظ دلیل نقلى با شهرت محقّق و اجماع منقول روبهرو مىشویم. البته روایاتى نیز در همین مورد وجود دارد که به آنها نیز اشاره خواهد شد.
اما از حیث تحلیلى و بررسى استدلالى، نخست باید نگرش فقیهان را به این مسأله وارسى کرد. از آغاز، بحث فقهى در این مسأله به گونهاى شکل گرفت که گویا باید دستکم شرطیّت قبض را پذیرفت و فقط بحث و گفتوگو درخصوص «تصرّف» است. به همین جهت، در سخنان فقیهان گاه به تعبیرى چون «اکتفا به قبض» برمىخوریم (شهید ثانى 1403 ب، ص12؛ مروارید 1993، ص15). همین وضعیت سبب شده است که در کتابهاى فقهى، پس از بیان نظر مشهور به نقد نظرى پرداختهاند که «تصرّف» را نیز شرط دانسته است. صاحب جواهر مىگوید: براساس اصول حقوقى باید ایجاب و قبول را موجب انتقال مالکیت دانست و اگر بنا باشد که انتقال ملکیّت را بر چیز دیگرى مشروط کنیم، در این صورت به قبض مال موضوع قرض، انتقال ملکیت انجام مىشود و دیگر تصرّف هیچ نقشى نخواهد داشت (نجفى، 1394، ص23). این سخن صاحب جواهر نیز در چارچوبى که اشاره شد، قابل فهم است، زیرا اگر قرار باشد به تردید خود ترتیب اثر بدهیم و به اصل عدم انتقال ملکیت (استصحاب حالت عدم انتقال ملکیت) توجه کنیم، باید حصول تصرّف را نیز شرط بدانیم، زیرا تا حصول «تصرّف» تردید باقى و اصل عدم انتقال ملکیت، جارى است. در غیر این صورت، باید از هر دو شرط (قبض و تصرّف) درگذریم و خلاقیّت را در وادى نقل و انتقال اموال، به ارادهى قراردادى واگذاریم.
به نظر مىرسد که این فضاى حاکم بر گفتمان فقهى در مسألهى قبض در عقد قرض، بر جهتگیرى استدلالهاى فقهى بىتأثیر نبوده است؛ زیرا اگر فقیهان مسأله را در اصل شرطیّت قبض نیز مطرح مىکردند و به بررسى این نکته مىپرداختند که آیا چیزى افزون بر تراضى (ایجاب و قبول) در تحقق عقد قرض لازم است ـ همانطور که مقدّس اردبیلى بحث را مطرح مىکند ـ در این صورت، پرسش بنیادین آنان این بود که آیا اصل بر رضایى بودن عقود است یا عینى بودن آنها.(24)
به همین دلیل است که اکثر استدلالهایى که به سود نظریهى شرطیّت قبض مطرح شده، براى مقام نفى شرطیّت تصرّف طرّاحى شده است؛ یک نمونه، استدلال صاحب شرایع است، مبنى بر اینکه وقتى تصرّفْ خود از آثار ملکیّت است، چگونه ممکن است که ملکیّت نیز بر همان تصرّف متوقف باشد. شهید ثانى در مسالک (1414، ص451) در نقد این استدلال مىگوید: اسبابى که تصرّف در اموال را مجاز و مشروع مىکند، منحصر در ملکیّت نیست. صاحب جواهر همین استدلال شهید ثانى را نیز در جواهر الکلام نقد و بررسى مىکند. (نجفى، 1394، ص24ـ25)
اکنون یک قدم پیشتر مىنهیم و با این سخن فقیهان روبهرو مىشویم که اگر اجماعى در کار نبود، عقد قرضْ سببِ انتقال ملکیّت بوده و نباید سخنى از قبض به میان مىآمد؛ یعنى مقتضاى قاعده این است که ملکیّت با خود عقد (ایجاب و قبول) براى مقترض حاصل آید، همانطور که در عقودى چون بیع و اجاره نیز پذیرفته شده است. (نجفى، 1394، ص24ـ25؛ خوانسارى، 1364، ص331؛ کاتوزیان، 1374 الف، ص605)
نویسندگان در مقام تحلیل مسألهى شرطیّت یا عدم شرطیّت قبض، دو قاعده یا اصل متعارض را مطرح کردهاند:
الف) اصل عدم انتقال ملکیّت (اصل عدم تبدیل مال موضوع قرض از عنوان «مال قرضدهنده» به عنوان «مال قرضگیرنده»)؛
ب) اصل (قاعده) انتقال ملکیّت به صرف ایجاب و قبول (اصل کفایت تراضى در انتقال ملکیّت).
در میان فقیهان امامیه، شاید مقدس اردبیلى کمتر از همه تحت تأثیر شهرت و اجماع قرار گرفته و فارغ از فضاى حاکم بر این گفتمان فقهى، به تحلیل حقوقى این مسأله پرداخته است. وى در کتاب مجمع الفائدة والبرهان مىگوید که عقد قرضْ مملّک (تملیکى) است. اگر عقد قرض از کسانى که اهلیت انشاى عقد را دارند صادر شده و شرایط صحت عقد حاصل باشد و مانعى نیز در کار نباشد، در این صورت سزاوار است که بر آن اثر عقد را مترتب کنیم، چنانکه در مورد سایر عقود نیز چنین است؛ و اثر عقد قرض، تملک و انتقال مالکیت از مالک به مقترض است. به نظر مىرسد که قصد مقترض نیز تملک مال موضوع قرض است و اساسا عقد قرض به همین منظور تشریع (ایجاد) شده است. پس وقتى عقدى نام قرض را داشته باشد، باید اثرى را که به خاطر آن ایجاد شده، به بار آورد؛ بنابراین، تملّک باید به محض صدق قرضْ واقع شود و نباید بر قبضْ موقوف باشد. به نظر او نظریهاى که تملک را بر قبض متوقف مىداند، روشن نیست، هرچند مىتوان براى آن توجیهى نیز ارائه داد. مقدس اردبیلى در ادامه مىگوید: ظاهر متن کتاب ارشاد الاذهان علامه و متون دیگر فقه این است که انتقال مالکیتْ پس از قبض حاصل مىآید، نه به مجرد انعقاد عقد و تحقق ایجاب و قبول. شاید بتوان گفت که در اینجا مقصود آن است که هرگاه ایجاب و قبول لفظى وجود نداشته باشد، انتقال ملکیت از زمان قبض خواهد بود. ولى در کتابهایى چون دروس و تذکره تأکید کردهاند که انتقال ملکیت به سبب قبض بعد از انعقاد عقد، حاصل مىشود. دلیل این قول (قول مشهور) که ملکیّتْ بعد از قبض، به مقترض انتقال مىیابد، «اصل عدم انتقال ملکیت» است. امّا بعد از قبض، یقین داریم که آن مال از مالکیت مُقرِض (قرض دهنده) خارج شده است و به مالکیت مقترض در آمده است، در حالى که پیش از قبض، اصل عدم انتقال حاکم است.(25) با وجود این، مقدس اردبیلى سرانجام مىگوید که نظریهى شرطیّت قبض در انتقال ملکیّت، قول مشهور و معقول است. (مقدس اردبیلى، 1414، ص73)
مشاهده مىشود که در سخنان مقدس اردبیلى نیز به اصل و قاعدهى پیش گفته اشاره مىشود: یکى به عنوان مستند قول مشهور (اصل عدم انتقال ملکیت) و دیگرى به عنوان دلیل نظر مخالف با قول مشهور (قاعدهى کفایت تراضى در انتقال ملکیت). گویا اصل عدم انتقال ملکیّت، نتیجهى استصحاب بقاى ملکیت مال براى قرض دهنده یا استصحاب عدم انتقال ملکیّت به قرض گیرنده است؛ زیرا پس از انعقاد عقد و قبل از تحقق قبض، تردید داریم که آیا مال موضوع قرض، بر مالکیت قرضدهنده (که تا قبل از این زمان به آن یقین داشتهایم) باقى است یا نه؛ در این صورت، باید یقین سابق را استصحاب کنیم. نتیجهى این استصحاب، عدم انتقال ملکیّت است، تا زمان حصول یقین است. البته مىتوان به طور مستقیم، عدم انتقال ملکیّت را استصحاب کرد، چنانکه تحلیل مقدس اردبیلى ظاهرا همین گونه است.
بررسى این امر که کدامیک از این دو اصل و قاعده باید بر دیگرى تقدم یابد، نیازمند دقت کافى و توجه وافى است و بیشتر به ماهیت اصل کفایت تراضى مربوط مىشود؛ زیرا ماهیت آن اصل دیگر واضح و روشن است. مبناى اصل عدم انتقال، اجراى اصل استصحاب است. اما بناى اصل یا قاعدهى انتقال ملکیت به صرف ایجاب و قبول (تحقّق تراضى) چیست؟ در اینجا به اجمال دو فرض ممکن را مطرح و چگونگى تعارض استصحاب را با هر یک از آنها بررسى مىکنیم:
فرض نخست: قاعدهى کفایت تراضى در انتقال ملکیت (قاعدهى رضایى بودن عقود) مبتنى بر سیرهى عقلا باشد. در این صورت، مشکل بتوان آن را بر استصحاب مقدم کرد و دشوارىهایى دارد که نیازمند بحث تفصیلى است.
فرض دوم: قاعدهى مذکور از اطلاق و عموم ادله استخراج شود. مىتوان گفت که این قاعده از ظاهر و اطلاق ادلّهاى چون: «تجارة عن تراض» و «اوفوا بالعقود» و «الناس مسلّطون على اموالهم» قابل استفاده است. در صورت اثبات آن اطلاق و عموم و صحّت استناد به آن، قاعدهاى که از آن مستفاد مىگردد، قاعدهاى مبتنى بر دلیل شرعى است و به مقتضاى «الاصل دلیلٌ حیث لا دلیل»، دیگر استصحاب به عنوان اصل عملى ـ در صورتى که آن را اصل عملى بدانیم ـ نمىتواند در مقام معارضه با آن واقع شود. درنتیجه، نوبت به استصحاب عدم انتقال ملکیت نمىرسد و به دلالت دلیل شرعى، انتقال ملکیت پس از تحقق ایجاب و قبول (تراضى) محرز بوده، محل تردید و شک نیست.
اگر از دلایلى که فقیهان در محاجّه با قول به شرطیت تصرّف اقامه کردهاند (مانند مسألهى توقف) بگذریم، مهمترین مستند تحلیلى قول مشهور، همین اصل عدم انتقال ملکیت است. بعد از این، دو مطلب باقى مىماند: یکى روایاتى که در این بحث مورد استفاده واقع شده است و دیگرى ارزیابى این امر که آیا در اینجا با شهرت محقق و اجماع منقول و حتى اجماع محصل روبهرو مىشویم؟
صاحب جواهر پس از بحث و نقد نظریه شرطیت تصرف در انتقال ملکیت (نجفى، 1394، ص23ـ27)، مىگوید: افزون بر استدلالهایى که مطرح گردید، برخى روایات نیز ظاهرا به نظریهاى که ما برگزیدهایم (کفایت قبض در تحقق عقد قرض) دلالت دارند. مقصود او روایاتى هستند با این مضمون که زکات مال موضوع قرض، بر عهدهى مقترض است. در صحیحهى زرارة آمده است که زرارة از امام صادق(ع) پرسید:
کسى مالى را به دیگرى قرض داده است، زکات این مال بر عهدهى قرضدهنده است یا قرض گیرنده؟ امام پاسخ داد: «اگر یک سال نزد قرض گیرنده بوده است، زکات بر عهدهى قرضگیرنده است. دوباره زراره پرسید: آیا زکات بر عهدهى قرض دهنده نیست؟ امام فرمود: «یک مال در یک سال واحد، به دو طریق تزکیه نمىشود». از طرفى زکات بر عهدهى قرض دهنده نیست، زیرا مال در دست او نیست، مال در دست قرض گیرنده است و هر که مال در دست او باشد، زکات آن نیز بر عهدهى اوست».(26) زراره پرسید آیا قرض گیرنده باید مال متعلق به دیگران را تزکیه کند و زکات آن را بپردازد؟ امام پاسخ داد: «مادامى که مال در دست قرض گیرنده است، مال اوست و این مال متعلق به هیچ شخص دیگرى نیست». آنگاه امام استدلال مىکند و از زراره مىپرسد که «کاستى و سود این مال متوجه چه کسى است؟» زراره پاسخ داد: متوجه قرض گیرنده است. امام فرمود: «پس افزایش در مال، متعلق به قرض گیرنده است و نقصان در آن نیز به ضرر اوست و این قرض گیرنده است که مىتواند از آن مال نکاح کند یا خود را بپوشاند یا از آن تغذیه کند. چگونه براى او سزاوار نیست که زکات آن را بپردازد؟ همهى این امور به عهدهى قرض گیرنده است» (الحرّ العاملى، 1391، ص67، حدیث1). صاحب جواهر پس از نقل این روایت مىگوید: تعابیر این روایت از جهات گوناگون بر مطلوب دلالت دارد. (نجفى، 1394 ، ص26)
به نظر مىرسد که با ملاحظهى روایات باب، این روایت بیشترین دلالت را مىتواند داشته باشد، اما با دقت در این روایت، فقط این نکته از آن برمىآید که عقد قرض، عقدى تملیکى است و موجب انتقال مالکیت به قرض گیرنده مىشود، پس حقوق و تکالیف شرعى متعلق به مال نیز بر عهدهى مقترض است؛ اما دربارهى اینکه مالکیت از چه زمانى به مقترض انتقال مىیابد، در آن نمىتوان نشانى یافت. البته مىدانیم که فقیهان ـ از جمله صاحب جواهر و صاحب جامع المدارک ـ براى احتجاج در مقابل کسانى که تصرف را نیز لازم مىدانند، به این روایت استناد جستهاند. در واقع، از این روایت براى قول کفایت قبض در انتقال ملکیّت بهره بردهاند، نه براى شرطیّت قبض در تحقق عقد قرض در مقابلِ نظریهى کفایت تراضى در انعقاد عقد. از طرفى، فقیهان در مورد زکات نیز گفتهاند: کسى باید زکات مال خود را بپردازد که بتواند به لحاظ شرعى در آن مال تصرف کند (شهید ثانى، 1403 الف، ص13). از سوى دیگر، اگر این روایت و مانند آن بر شرطیت قبض، در انتقال مال موضوع قرض به مقترض دلالت داشت، فقیهى مانند مقدس اردبیلى نمىگفت که قول به شرطیت قبض (قول مشهور) واضح نیست.
اما در مورد شهرت محقق و اجماع منقول و محصل، به نظر مىرسد که با وجود چند نکته نمىتوان به این شهرت و آن اجماع استناد کرد:
الف) توضیح دادیم که نگرش فقیهان در این جهت چگونه شکل گرفت؛ در واقع آنان در برابر نظریهاى که تصرف را نیز لازم مىدانست، به کفایت قبض براى انتقال ملکیت نظر دارند.
ب) با وجود اصل عدم انتقال ملکیت (استصحاب بقاى مالکیت قرض دهنده) و این احتمال که مستند نظریه مشهور همین اصل باشد).
ج) این احتمال وجود دارد که شهرت و اجماع، به همین روایات و تفسیر آنها مستند باشد.
درنتیجه، اجماع به دلیل احتمال مدرکى بودن، قابل استناد نیست(27) و شهرت نیز با معلوم بودن مستند آن، چندان قابل پیروى نیست. با وجود این، شیوهى فقیهان برجسته این است که برخلاف شهرت محقق، فتوا ندهند. افزون بر این، اشاره کردیم که در این موردِ خاص، صاحب جامع المدارک مىگوید: حتى برخى فقیهانى که معمولاً به اجماعهاى محقق اعتنا نمىکنند، این اجماع را انکار نکردهاند (خوانسارى، 1364، ص331).
پس از این بررسىها، معلوم مىشود که چرا تدوین کنندگان قانون مدنى ایران، با آن ظرافت خاص، نه به صراحت قبض را شرط صحّت و تحقق عقد اعلام کردهاند و نه بیانى در کفایت ایجاب و قبول در انعقاد این عقد از خود اظهار داشتهاند. در واقع، بحث را باز گذاشته و از کنار آن گذشتهاند.
حقوق فرانسه
در حقوق فرانسه، دو نوع قرض(28) از هم متمایز مىگردد. نوع اول همان عاریه (قرض براى استعمال(29)) است؛ اما نوع دوم، عقدى است که قرض گیرنده به موجب آن مىتواند چیزى را که به او تسلیم مىشود، از بین ببرد و فقط باید مثلِ آن را به قرض دهنده بازگرداند. البته باید آنچه را بازمىگرداند، از حیث مقدار و کیفیت مانند همان مال موضوع قرض باشد. این نوع از قرض را «قرض براى مصرف»(30) یا فقط «قرض» مىگویند (قانون مدنى فرانسه، مادهى 1874). در حقوق رُم، آن را "Mutuum"مىنامیدند (پلنیول، 1959، ص203، ش2043). عقود قرض و عاریه در حقوق فرانسه از عقود عینى محسوب مىشوند؛ درنتیجه،تحقق عقد متوقف بر تسلیم مال موضوع قرض به مقترض است و در عقد قرض، انتقال مالکیت به مقترض، از زمان تسلیم مال به اوست. (پلنیول، 1959، ص203 و ماده 1893 قانون مدنى فرانسه)
اثر عینى بودن عقد قرض این است که تعهد قرض دهنده به تسلیم مال موضوع قرض به مقترض، از عقد ناشى نمىشود، زیرا عقد هنوز کامل نیست. در واقع، قرضدهنده سرانجام با شرطى که متعلق به شکل قرض است، متعهد مىشود. افزون بر این، قانون براى قرض دهنده مسئولیتى در نظر گرفته است (مادهى 1898 قانون مدنى فرانسه)؛ از طرفى، قرض دهنده متعهد است که تا قبل از انقضاى مدت قرض، بازگرداندن مال را تقاضا نکند (مادهى 1899 قانون مدنى فرانسه). این تعهد را باید اثر تعلیقى شرطى دانست که بستانکار را از عمل باز مىدارد، امّا نمىتوان گفت که موجب استمرار تعهد مىگردد. (پلنیول، 1959، ص208)
در اثر نفوذ حقوق رومى و آثار حقوقى قرن نوزدهم فرانسه، دادگاههاى این کشور هنوز از نظریهى شرطیت قبض پیروى کرده و عقود عاریه و ودیعه و قرض و رهن اموال منقول را از عقود عینى قلمداد کردهاند (کاتوزیان، 1374 الف، ص94ـ95). استدلال موافق با قانون مدنى فرانسه مىگوید: وقتى قرض گیرنده هنوز چیزى قبض نکرده است، چگونه مىتوان او را به بازگرداندن مثل آن متعهد دانست، یعنى چگونه متعهد به باز پس دادن مالى شود که هنوز به اوتسلیم نشده است؛ براى مثال، نویسندگانى چون پوتیه، گودمه، پلنیول و ریپر از همین نظر پیروى کردند. (کاتوزیان 1374 ب، ص604؛ سنهورى، 1964، ص421ـ422)
انتقادها و پاسخهاى گوناگونى مطرح شده است؛ از جمله گفتهاند: چه عیبى دارد که عقد قرض را تکمیل شده فرض کنیم، اما تعهّد به بازگرداندن مال، معلّق به قبض و تسلیم باشد و وقتى فعلیّت پیدا کند که تسلیم واقع شده باشد؟ همانطور که در عقد اجاره نیز چنین است و مستأجر وقتى تعهد به رد عین مستأجَر پیدا مىکند که موجر با تسلیم آن، تعهد او را تنفیذ کند. با این حال، عقد اجاره قبل از تسلیم نیز تحقق یافته است و بىتردید، عقدى رضایى است. (کاتوزیان 1374 ب، ص 604؛ سنهورى، 1964، ص 422)
از طرفى، مىتوان استدلال کرد که اگر عقد پیش از تسلیم موضوع آن التزام به بار نیاورد، اثر اعتبارهاى بازرگانى از بین مىرود و روابط بازرگانى مختل مىشود؛ درنتیجه، براى از میان برداشتن این اشکال، همه پذیرفتهاند که مىتوان دربارهى قرض قرارداد مقدماتى بست. این قرارداد، رضایى است و پیش از تسلیم موضوع قرض نیز ایجاد التزام مىکند و در عرف بانکى گشایش اعتبار نامیده مىشود (کاتوزیان، 1374 ب، ص604ـ605). افزون بر این، برخى گفتهاند تا وقتى که اصل بر رضایى بودنِ قراردادهاست، نظریهى عینى بودن عقد قرض در عمل هیچ اهمیتى ندارد؛ مثلاً در حقوق فرانسه مىتوان به جاى عقد قرض عینى، از قرارداد تعهد به قرض که عقدى رضایى است، بهره برد. در این صورت، قرارداد به مجرد تراضى طرفین، منعقد شده، تحقق مىیابد و تکمیل مىشود؛ زیرا اصل در تعاقد (قرارداد دوجانبه) بر رضایى بودن آنهاست، بنابراین متعهدله مىتواند متعهد را به اجراى وعدهاش مجبور کند و با این کار، چیزى را که وعدهى قرض دادن آن را داده بود، از قرض دهنده بستاند (سنهورى، 1964، ص422؛ کاتوزیان 1374 الف، ص94ـ95). افزون بر این، بیشتر حقوقدانان جدید فرانسه، از مفهوم عقود عینى به شدّت انتقاد کردهاند. (کاتوزیان، 1374 الف، ص94)
حقوق مصر
ماده 538 قانون مدنى مصر مىگوید: عقد قرض، عقدى است که به موجب آن قرض دهنده متعهّد مىشود که ملکیت مبلغى پول نقد یا مال مثلى دیگرى را به قرض گیرنده انتقال دهد تا در مقابل، قرض گیرنده، مالى مانند آن را از حیث مقدار و نوع و صفت در پایان مدت قرض به قرض دهنده بازگرداند. در قانون مدنى سابق مصر، عقد قرض، عقدى عینى دانسته مىشد که براى تکمیل آن باید تسلیم مال نیز انجام شود (ماده 566)؛ امّا قانون جدید، قرض را عقدى رضایى مىداند که با ایجاب و قبول، تحقق مىیابد و در مورد قراردادهاى انجام شده، باید تاریخ انعقاد عقد را در نظر گرفت (سنهورى، 1964، ص419). مواد 506 قانون مدنى سوریه و 537 قانون مدنى لیبى با تعریف جدید قانون مدنى مصر منطبق است، ولى مادهى 684 قانون مدنى عراق على الظاهر، قرض را عقدى عینى دانسته است. به هر صورت، از مادهى 538 قانون مدنى مصر فهمیده مىشود که مورد عقد قرض همیشه مالى مثلى است و مصداق غالب آن، پول است. قرض دهنده مالکیت مالى مثلى را به قرض گیرنده منتقل مىکند، بر این اساس که قرض گیرنده مثل آن را در پایان مدت قرض به قرضدهنده برگرداند و این کار بدون عوض یا بدون عوضى که فایدهى مادى داشته باشد، انجام مىشود. (سنهورى، 1964، ص420)
شارحان قانون مدنى مصر مىگویند: از ظاهر ماده 538 قانون مدنى مصر برمىآید که قرض با ایجاب و قبول تکمیل مىشود و انتقال دادن ملکیت مال و تسلیم آن به قرض گیرنده، التزامى است که از عقد ناشى مىشود؛ درنتیجه، انتقال ملکیت و تسلیم مال از جمله ارکان عقد قرض نیست. امّا در قانون مدنى سابق، عقد قرض، عقدى عینى محسوب مىشد و بنابراین، تمامیت عقد بر انتقال ملکیت مال و تسلیم آن به قرض گیرنده متوقّف بود. قانون مدنى قدیم، از این جهت از قانون مدنى فرانسه تقلید کرده و هر دو قانون این مطلب را از حقوق رُم ارث بردهاند. شاید عینى بودن عقد قرض در حقوق رُم موجّه بود؛ زیرا در آن نظام حقوقى، عقود در اصل شکلى بودند. سپس این عقود از شکلى بودن به این وسیله بىنیاز شدند که عقود عینى از جمله قرض، فقط با تسلیم مال تحقق مىیافت. در حقوق رُم زیربار نمىرفتند که تراضى به تنهایى بتواند براى انعقاد عقد کافى باشد، مگر در مورد عقود خاصى که به عقود رضایى موسوم بودند، امّا امروزه دیگر اصل بر کفایت تراضى است؛ بنابراین، دیگر نه نیازى به شکل داریم و نه نیازى به تسلیم و قبض. به همین دلیل، قوانین جدید، عقد قرض را رضایى محسوب کردهاند. براى نمونه، قانون تعهّدات سوییس در مواد 312 تا 316 قرض را عقدى رضایى اعلام کرد و قانون مدنى جدید مصر نیز به همین صورت عمل کرده است (همان، ص 421 ؛ کاتوزیان 1374الف، ص95؛ قانون تعهدات سوئیس، 1378، ص110ـ111)
برخلاف حقوق فرانسه، عقد قرض در حقوق فعلى مصر، براى هر دو طرف ایجاد التزام مىکند؛ یعنى قرضدهنده را به پرداخت و تسلیم مال ملتزم مىکند و قرض گیرنده را به بازگرداندنِ مثل آنچه دریافت داشته متعهد مىگرداند (مادهى 539 قانون مدنى مصر)؛ اما التزام به تسلیم مال به قرضگیرنده در قانون مدنى سابق، رکنى از عقد قرض محسوب مىشد نه تعهدى که از عقد قرض سرچشمه گیرد. امّا تعهد به امتناع از مطالبهى مثل مال پیش از پایان یافتن مدت قرض، التزامى است که بر عهدهى قرض دهنده است، چه عقد قرض را عقدى رضایى بدانیم و چه عقدى عینى (سنهورى، ص 423). از این روست که حقوقدانان مصرى، دیگر سخنى از تسلیم (یا قبض) در ارکان عقد قرض به میان نمىآورند و فقط از تراضى (ایجاب و قبول) سخن مىگویند و این نیز از نتایج رضایى بودن عقد قرض محسوب مىشود. (سنهورى، 1964، ص435ـ434).
حقوق ایران
مادهى 648 قانون مدنى ایران در تعریف عقد قرض مىگوید:
قرض عقدى است که به موجب آن احد طرفین مقدار معینى از مال خود را به طرف دیگر تملیک مىکند که طرف مزبور مثلِ آن را از حیث مقدار و جنس و وصف رد نماید و در صورت تعذر رد مثل قیمت یوم الرد را بدهد.
ظاهر این ماده دلالت دارد که عقد قرض تملیکى است و به وسیلهى خود عقد، مال موضوع قرض به مقترض انتقال مىیابد (امامى، 1372، ص 197). آنگاه مادهى 649 قانون مدنى مىگوید که اگر مالى که موضوع قرض است، بعد از تسلیم تلف یا ناقص شود، از مال مقترض است.
حقوقدانان و نویسندگان حقوقى، از این مواد به دو صورت برداشت کرده و با توجه به منطوق و مفهوم این مواد و پیشینهى تاریخى آنها، دو تفسیر جداگانه را ابراز داشتهاند:
1 ـ قبضْ شرط صحت عقد قرض است. در نتیجه، عقد قرض عقدى عینى محسوب مىشود (محمد بروجردى عبده ص 365 ؛ جعفرى لنگرودى، «عقد قرض»، مجلهى حقوق وزارت دادگسترى، اسفند 1351، ص 52 و 53 [به نقل از: کاتوزیان 1374الف، ص 606]؛ حائرى شاهباغ، 1376، ص582). مهمترین دلیل این نویسندگان، پیشینهى این مسأله در فقه امامیه است که در آنجا، اکثر قریب به اتفاق فقیهان، قبض را شرط تحقق و انتقال مالکیت دانستهاند. از طرفى ماده 649 قانون مدنى را نیز مؤید نظر خود مىپندارند؛ به این بیان که این ماده قبض را سبب انتقال ملکیت قلمداد کرده است. (حائرى شاهباغ، 1376، ص585؛ کاتوزیان، 1374 الف، ص91)
همچنین براى اثبات عینى بودن قرض به مادهى 651 قانون مدنى نیز استناد کرده و مىگویند: از این ماده فهمیده مىشود که عقد قرض عقدى جایز است و بدینسان قرض دهنده مىتواند به میل خود و بدون خیار خاصى، قبل از تسلیم موضوع قرض، این عقد را فسخ و از تسلیم عین مال نیز خوددارى کند. (عدل، 1373، ص327)
2 ـ تملیک در عقد قرض به سبب عقد حاصل مىگردد و قبض هیچ اثرى در تملیک ندارد (امامى، 1372، ص197؛ کاتوزیان 1374 ب، ص 605؛ و عدل، 1373، ش 702). این نویسندگان در دفاع از نظر خود مىگویند: از نظر پیروى از حقوق امامیه، مذکور افتاد که فقیهانى چون مقدس اردبیلى و صاحب جواهر و به تحلیلى شهید ثانى در مسالک، تمایل خود را به کفایت تراضى در انعقاد عقد قرض نشان دادند، ولى سرانجام نتوانستند از کمند اجماع و شهرت رهایى یابند (کاتوزیان 1374ب، ص 604). از نظر تفسیرِ ظاهر مادهى 648 قانون مدنى نیز باید گفت که این ماده «عقد قرض را تملیکى و معوض مىداند: یعنى در اثر عقد، موضوع قرض به وام گیرنده تملیک مىشود و او در برابر متعهد مىشود که مثل یا قیمت آنچه را گرفته است به وامدهنده بدهد. این تملیک، بدون اینکه منوط به تسلیم باشد، با تراضى انجام مىشود؛ زیرا قانونگذار هیچ اشارهاى به نقش قبض در این راه نکرده است» (کاتوزیان، 1374الف، ص92؛ همچنین رک: امامى، 1372، ص197). از طرفى، روش قانونگذار در مواردى که قبض را شرط صحت مىدانست این بوده است که به این شرطیت تصریح کند (چنانکه قبلاً به آن اشاره شد) و از سوى دیگر، از استقرا در مجموع قواعد مربوط به قراردادها به خوبى بر مىآید که اصل، رضایى بودن قراردادهاست. این سکوت قانونگذار، دلیل بر این است که در این باب به ابداعى مفید دست زده و شاید به تقلید از قانون مدنى سوییس، قرض را مانند عاریه و ودیعه و سایر معاملات در زمرهى عقود رضایى آورده است. (کاتوزیان 1374ب، ص605ـ606؛ 1374 الف، ص92)
اما برخى از حقوقدانان معتقدند که هرچند قانون مدنى نه از حقوق رُم پیروى کرده و نه از حقوق امامیه، و قبض را شرط صحت اعلام نکرده است، امّا این کارِ قانونگذار، کارى آگاهانه نبود. مرحوم دکتر امامى پس از آنکه به طور اجمالى، موضع حقوق رُم و حقوق امامیه را مطرح مىکند (امامى، 1372، ص203ـ205)، در این مورد چنین مىنویسد:
چنانکه از ظاهر مادهى 648 قانون مدنى معلوم مىشود، قانون مدنى ایران در مورد قرض از هیچیک از دو حقوق بالا [رم و امامیه] پیروى ننموده و بر آن است که در قرض، مانند بیع، ملکیّت بهوسیلهى عقد حاصل گردد. تصور مىرود که مادهى 648 قانون مدنى ایران از حیث عبارت و مضمون باتوجه به دو مادهى قانون مدنى فرانسه تنظیم گردیده و اتخاذ تئورى نوین در اثر اشتباه در ترجمه حاصل شده و قانونگذار ایران مقصودى در تغییر مبناى حقوقى قرض نداشته است. (امامى، 1372، ص205)
اما با توجه به اینکه هم در حقوق فرانسه مواد قانونى توسط دانشمندان حقوق مورد انتقاد قرار گرفته بود و هم در کتابهاى عربزبان ـ مانند مصر ـ نسبت به آن انتقاد شده بود و از طرفى، حقوق برخى ازکشورها همچون سوییس، در عقد قرض، قبض را شرط ندانستند، نسبت دادن اشتباه در ترجمه به قانونگذارى که در این کار دقت فراوان مبذول مىداشته است، درست به نظر نمىرسد. افزون بر این، با آن شهرت درخشانى که شرطیتِ قبض براى انتقال ملکیت به مقترض، در فقه امامیه داشت، قطعا این توجه را باید براى قانونگذاران ایجاد مىکرد که به هر صورت، آن شرط اساسى را به گونهاى در آن بگنجانند، یا در ضمن مادهاى دیگر ـ چنانکه در برخى موارد دیگر مثل هبه، وقف و حبس چنین کرده بودند ـ به صراحت آن را بیان کنند. در نتیجه، در اینجا عدم بیان را باید عمدى و آگاهانه دانست، نه از سرِ اشتباهکارى و سهو در ترجمه.
برخى از نظریهپردازان، در پاسخ به استدلال به ماده 651 قانون مدنى چنین مىنویسد:
استقرار و لزوم مالکیت وام گیرنده را نباید با ایجاد آن مخلوط کرد؛ بنابراین، بر فرض که وامدهنده بتواند بهمیل خویش از تسلیم موضوع قرض امتناع کند و عقد را برهم زند، این حکم دلیل بر این نمىشود که قرض محقق نشده است. علاوه بر این، امکان رجوع به وامگیرنده براى اجراى تعهدى است که او دربارهى رد مثل یا قیمت مال پیدا کرده است؛ یعنى، براى اجراى مفاد عقد است نه فسخ آن. پس نباید از آن نتیجه گرفت که قرض عقدى جایزاست. عقد قرض لازم است وبرخلاف آنچه ادعا شدهاست،وامگیرنده مىتواند وامدهنده را اجبار به تسلیم موضوع آن کند. (کاتوزیان، 1374 الف، ص92)
سرانجام، باید خاطر نشان کرد تفسیرى که از مادهى 649 قانون مدنى شده است نیز درست نیست؛ زیرا به طور کلى در معاملات تملیکى (مادهى 387) و معوض، قاعده این است که اگر مال قبل از تسلیم به طرف مقابل، تلف شود، آن تلف از مالِ انتقال دهنده محسوب مىشود؛ در این صورت، هرچند ملکیت مال به طرف مقابل انتقال یافته، ولى ضمان معاوضى هنوز بر عهدهى ناقل است و این ضمان فقط با تسلیم انتقال مىیابد. البته اگر در حقوق ایران، ضمان معاوضى تابع مالکیت بود، بهگونهاى که همراه با انتقال مالکیت، ضمان نیز منتقل مىشد، در این صورت از مفهوم مخالف مادهى 649 قانون مدنى چنین برداشت مىشد که ملکیت مال موضوع قرض، براى قرض دهنده تا زمان تسلیم و قبض باقى مىماند. اما مىدانیم که در حقوق ایران، ضمان معاوضى تابع تسلیم است. (امامى، 1372، ص197؛ کاتوزیان، 1374 الف، ص92ـ93؛ 1374ب، ص606 و ص210ـ211)
نتیجه
با بررسىهایى که در فقه امامیه صورت پذیرفت، این واقعیت آشکار شد که چند تن از فقیهان بزرگ، مانع اصلى را وجود شهرت و اجماع دانسته و در غیر این صورت، مقتضاى قاعده را عدم شرطیت قبض در تحقق عقد قرض اعلام کردهاند و حتى مقدس اردبیلى قول مشهور را مبهم قلمداد مىکند. پیش از این گفته شد که تحقق اجماع در اینجا مورد تردید است و افزون بر این، با احتمال مدرکى بودن ـ با وجود استصحاب و برخى روایات ـ چنین اجماعى از درجهى اعتبار ساقط و غیرقابل استناد است. در مورد شهرت نیز، اوّلاً، این شهرت مربوط به قدما (قبل از شیخ طوسى) نیست، ثانیا، وقتى مستند رأى مشهور معلوم باشد، مىتوان به آن شهرت فتوایى اعتنا نکرد. با وجود این، باید دانست که شیوهى فقیهان آن بوده است که خلاف شهرت محقق فتوا ندهند.
اما به لحاظ تحوّل حقوق در جهان امروز و وجود نیازهاى تجارى و معاملى، مىبینیم که بسیارى از قوانین ـ مانند سوییس، لهستان، مصر، سوریه و لیبى ـ به سوىِ رضایى اعلام کردن عقد قرض گام برداشته و سنتهاى رُمى را کنار گذاشتهاند.
آخرین نکته این است که شیوهى قانون مدنى، با توجه به مشهور بودن قول به شرطیت قبض در فقه، در موارد مشابه بدین نحو بوده است که شرطیت قبض را به صراحت بیان کند. از سویى، با توجّه به ضعفِ ادلّهى حقوقدانانى که با استناد به برخى مواد قانون (649 و 651 قانون مدنى) درصدد اثبات شرطیت قبض برآمدهاند و نیز با پذیرش اصل رضایى بودن عقود و قراردادها در حقوق کنونى ایران، مىتوان به این نتیجه رسید که باید در حقوق موضوعه، به رضایى بودن عقد قرض و تحقق آن به صرف ایجاب و قبول (تحقّق تراضى) قایل شد.
البته همانطور که برخى نویسندگان اشاره کردهاند، این حکم در صورتى صادق است که مال موضوع قرض، عین معیّن باشد و الاّ اگر کلى باشد، در صورتى مالکیت آن به قرض گیرنده انتقال مىیابد که تعیین شده و به قرض گیرنده تسلیم گردد (امامى، 1372، ص197). نکتهى شایان توجه این است که در این مورد نیز اگر عقد قرض را تملیکى و رضایى بدانیم، مقتضاى قاعده آن است که به محض تعیین شدن آن، مالکیت به قرض گیرنده انتقال یابد و تسلیم در اینجا نیز مدخلیت نخواهد داشت؛ زیرا اگر همهى افراد کلى از بین برود و فقط به تعداد و مقدارى که به مشترى فروخته شده در انبار فروشنده باقى بماند، آن مال خودبهخود تملیک مىشود و نیازى به تسلیم نیز ندارد (کاتوزیان 1374ب، ص 33 ـ35). پس در اینجا نیز تعیینِ ـ یا حتى تعیّنِ ـ مبیع یا مال موضوع قرض، موجب انتقال مالکیت خواهد شد و تسلیم و قبض، فقط در تحقّق تعهد منتقل الیه، مؤثر است.
منابع
ـ ابنادریس حلّى، ابىجعفر محمد بن منصور بن احمد؛ کتاب السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى، الجزء الثانى، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الرابعة، 1417 ه . ق.
ـ ابنحمزة، ابىجعفر محمد بن على الطوسى؛ الوسیلة الى نیل الفضیلة، تحقیق: محمد الحسون، مکتبة السیّد المرعشى، الطبعة الاولى، قم، 1408 ه .
ـ ابنزهره الحلبى، السیّد حمزة بن على؛ غنیة النزوع الى علمى الاصول والفروع، ج1، مؤسسة الامام الصادق؛ قم، الطبعة الاولى، 1417 ه . ق.
ـ البیهقى الکیدرى، قطبالدین؛ اصباح الشیعة بمصباح الشریعة، مؤسسة الامام الصادق، الطبعة الاولى، قم، 1416 ه ق.
ـ الحر العاملى، شیخ محمد بن الحسن؛ وسائل الشیعة الى تحصیل الشریعة، ج6؛ دار احیاء التراث العربى، الطبعة الرابعة، 1391.
ـ الحسینى المراغى، السید میر عبدالفتاح؛ العناوین، ج2، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الاولى، 1418 ه .ق.
ـ الخورى الشرتونى اللبنانى، سعید؛ اقرب الموارد فى فصح العربیة والشوارد، الجزء الثانى، منشورات مکتبه آیة الله العظمى المرعشى النجفى، قم، 1403 ه .ق.
ـ السنهورى، دکتر عبدالرزاق احمد؛ الوسیط فى شرح القانون المدنى، ج7؛ دار احیاء التراث العربى، المجلد الاول، بیروت، 1964.
ـ الطریحى، الشیخ فخرالدین؛ مجمع البحرین، الجزء الرابع، کتابفروشى مرتضوى، تهران، 1362.
ـ المحقق الابى (کاشف الرموز)، زینالدین ابى على الحسن بن ابىطالب ابى ابن المجد الیوسفى؛ کشف الرّموز فى شرح المختصر النّافع، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الثالثة، قم، 1417 ه .
ـ امامى، سید حسن؛ حقوق مدنى، ج2؛ کتابفروشى اسلامیه، چ هشتم، 1372.
ـ حائرى شاهباغ، سید على؛ شرح قانون مدنى؛ ج1، انتشارات کتابخانهى گنج دانش، چاپ اول (ویرایش جدید)، 1376.
ـ حسینى عاملى، سید محمد جواد؛ مفتاح الکرامه فى شرح قواعد العلامه؛ ج5 ، دار احیاء التراث العربى، [بىتا]، [بىجا].
ـ خروفه، علاءالدین؛ عقد القرض فى الشریعة الاسلامیه والقانون الوضعى، مؤسسة نوفل، بیروت، الطبعة الاولى، 1982.
ـ خمینى. امام روح اللّه؛ تحریر الوسیله، ج1، چاپ دوم، انتشارات العلم، قم، [بىتا].
ـ خوانسارى، سید احمد؛ جامع المدارک فى شرح المختصر النافع، ج3؛ مؤسسهى اسماعیلیان، قم، الطبعة الثانیه، 1364.
ـ سلاّر، ابى یعلى حمزة بن عبدالعزیز الدیلمى الطبرستانى؛ المراسم العلویة فى الاحکام النبویّة، التحقیق: السید محسن الحسینى الامینى، المعاونیة الثقافیة للمجمع العالمى لاهل البیت(ع)، قم، 1414 ه .
ـ شایگان، سید على؛ حقوق مدنى، انتشارات طه، چاپ اول، 1375.
ـ شهید اول، الشیخ شمسالدین محمد بن مکى العاملى؛ الدروس الشرعیة فى فقه الامامیة، الجزء الثالث، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الاولى، قم، 1414 ه .
ـ شهید ثانى؛ الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة، ج2؛ دار الهادى للمطبوعات، قم، 1403 ه .(الف).
ـ ـــــــــــــــــ ، الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة، ج4؛ دار الهادى للمطبوعات، قم، 1403 ه .(ب).
ـ ـــــــــــــــــ ، مسالک الافهام فى تنقیح شرایع الاسلام،ج3؛ مؤسسة المعارف الاسلامیة، الطبعة الاولى، 1414 ه .
ـ شیخ طوسى، ابىجعفر محمد بن الحسن بن على؛ المبسوط، الجزء الثانى، تحقیق: سیدمحمدتقى الکشفى؛ المکتبة المرتضویة، [بىتا].
ـ ــــــــــــــــــــــــــــــ ، کتاب الخلاف، الجزء الثالث، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1411 ه ق.
ـ عبدالعال، عکاشه محمد؛ القانون الرومانى؛ الدار الجامعیة، 1988.
ـ عدل (منصور السلطنة)، مصطفى؛ حقوق مدنى؛ انتشارات بحر العلوم، قزوین، چ اول، 1373.
ـ علامه حائرى، على؛ آثار قبض در حقوق مدنى ایران؛ چاپ چاپخانهى آذر، [بىتا]، [بىجا].
ـ علامه حلّى، الحسن بن یوسف بن المطهر؛ قواعد الاحکام، الجزء الثانى، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الاولى، قم، 1418 ه .
ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ، تذکرة الفقهاء، الجزء الثالث عشر، مؤسسة الالبیت(ع) لاحیاء التراث، الطبعة الاولى، قم، 1423 ه .
ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ؛ تلخیص المرام فى معرفة الاحکام، تحقیق: هادى القُبیسى، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، الطبعة الاولى، قم، 1421 ه .
ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ؛مختلف الشیعة فى احکام الشریعة، ج5، مکتب الاعلام الاسلامى، الطبعة الاولى، 1374.
ـ قانون تعهدات سویس، ترجمهى جواد واحدى (همراه با متن اصلى)؛ نشر المیزان، چ اول، 1378.
ـ کاتوزیان، ناصر؛ دوره عقود معین، ج4، شرکت انتشار، چاپ دوم، 1376. (الف).
ـ ـــــــــــــــــ ؛ دوره عقود معین، ج1، شرکت انتشار، چاپ ششم، 1374 (ب).
ـ ـــــــــــــــــ ؛ دوره مقدماتى حقوق مدنى: ارث، نشر دادگستر، چاپ اول، 1376 (ب).
ـ ـــــــــــــــــ ؛ قواعد عمومى قراردادها، ج1، شرکت سهامى انتشار، چاپ سوم، 1374 (الف).
ـ کرکى (محقق ثانى)، على بن الحسن؛ جامع المقاصد فى شرح القواعد، ج5، مؤسسة آلالبیت، الطبعة الثانیة، 1414 ه .
ـ محقق حلّى، ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن الحسن؛ المختصر النافع، مؤسسة مطبوعات دینى، قم، ایران، [بىتا].
ـ ـــــــــــــــــ ؛ شرایع الاسلام، ج2، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، الطبعة الثانیة، قم، 1408 ه .
ـ محمدى، ابوالحسن؛ مبانى استنباط حقوق اسلامى یا اصول فقه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هشتم، 1375.
ـ مروارید، على اصغر؛ سلسلة ینابیع الفقهیة، ج15، مؤسسة الشیعة ـ الدار الاسلامیة، الطبعة الاولى، 1990.
ـ ــــــــــــــــــــ ؛ سلسلة ینابیع الفقهیة، ج37، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، الطبعة الاولى، 1993.
ـ معلوف، لویس؛ المسجد فى اللغة والاعلام، انتشارات اسماعیلیان، چاپ اول، 1362.
ـ معین، محمّد؛ فرهنگ فارسى، جلد دوم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1375.
ـ مقدس اردبیلى، مولى احمد؛ مجمع الفائدة والبرهان فى شرح ارشاد الاذهان، ج9، مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الثانیة، 1414 ه .
ـ موسوعة الفقه الاسلامى، المعروف بموسوعة جمال عبدالناصر الفقهیه، یصدرها المجلس الاعلى للشئون الاسلامیة، ج21، القاهره، 1990.
ـ نجفى، شیخ محمد حسن؛ جواهر الکلام فى شرح شرایع الاسلام، ج25، دار الکتاب الاسلامیة، الطبعة السادسة، 1394ه .
ـ یحیى بن سعید الحلّى الهذلى؛ الجامع للشرایع، مؤسسة سیدالشهداء ـ العمیة، 1405 ه .
Code Civil; 102 edition, Dalloz, 2003.
Planiol , Marcel; Treaties On Civil Law; (With the Collebration of Goerge Ripert) ; Louissiana State Law Institute, Eleventh edition, Vol.2 , Part 2, 1959.
________________________________________
1 پیش از هر چیز، باید این فرض را به انجام رسانم و از راهنمایىها و اشارتهاى مشفقانه استاد گرانمایه دکتر ناصر کاتوزیان سپاسگزارى کنم که در این کار، بیش از همه وامدارِ اویم.
در سرزمین مهر همیشه قبض شرط رضاستاین شرط قبض را نه فقیهان کرّوبیان کنند
2. در حقوق رُم آن را `Mutuum مىنامیدند.
3. با توجه به وحدت ملاک ماده 369 ق. م. که در مورد تسلیم، معیار نهایى را عرف مىداند.
4. چون هدف این جستار، بررسى تفصیلى آراى فقیهان امامیه است، در اینجا دیدگاههاى دیگر مذاهب اسلامى را در باب انتقال ملکیت مال در عقد قرض، به اجمال بیان مىکنیم:
الف) نویسندگان مذاهب مالکى، حنبلى و ظاهرى، انتقال مال قرض را با عقد (ایجاب و قبول) مىدانند و برخى تصریح کردهاند که حتى اگر هنوز قبض نکرده است، مالک است.
ب) نویسندگان مذاهب شافعى (البته به شافعى دو نظریه نسبت داده شده) و زیدیه، قبض را شرط انتقال مالکیت مىدانند.
ج) از ابىیوسف در کتاب نوادر نقل شده است که: «ان القرض لایملک بالقبض مالم یستهلک».
بنابراین باید نظر مذهب حنفى را لزوم تصرّفى که موجب استهلاک مال شود، دانست. در منابع فقه امامیه نیز یکى از دو قول شافعى، همین لزوم تصرف دانسته شده است (موسوعة الفقه الاسلامى، ج21، ص170ـ171).
5. «والمستقرض یملک مال القرض بالقبض».
6. «المستقرض یملک القرض بالقبض».
7. «و هو مملوک بالقبض».
8. «لان المستقرض عندنا یملک القرض بالقبض بغیر خلاف بیننا».
9. «و هو مملوک بالقبض»
10. «ویملک الشىء المقترض بالقبض».
11. القرض یملک بالقبض لابالتصرف».
12. «ویملک الشىء المقترض بالقبض».
13. «ویملک المقترض بالقبض».
14. «یملک المقترض القرض بالقبض».
15. «ویملک المقترض بالقبض».
16. «لاخلاف فى أن المستقرض یملک القرض، وفى الموجب للملک خلاف. فعندنا أنّه یملکه بالقبض...».
17. «انّه ملکه بالقرض والقبض».
18. «ویملک بالعقد مع القبض».
19. «وکل ماتتساوى اجزاؤه یثبت قیمته یوم القبض وبه یملک».
20. ابى یعلى حمزة بن عبدالعزیز الدیلمى الطبرستانى (متوفى 448 ه ) معروف به سلاّر، از فقیهان برجسته امامیه محسوب مىشود.
21. «القرض افضل من الصدقه؛ و هو یفتقر الى ایجاب وقبول ویلزم المقترض ان یعزم على الاداء اذا تسهل له».
22. «القرض: کل مال لزم فى الذمة بعقد عوضا عن مثله وهو ضربان: مطلق ومشروط؛ فالمطلق لایدخله الربا، فاذا أخذ قرضا على أن یردّ مثله ملکه بنفس عقد القرض وصار مثل سائر امواله».
23. البته ما در این کتابها تصریحى بر اجماع نیافتهایم و فقط ظاهر کتاب خلاف که گفته است «دلیلنا...» اتفاقنظر را مىرساند. از سوى دیگر، مىدانیم که اجماعات کتاب خلاف مورد اعتماد فقیهان امامیه نیست.
24. توجّه به عوامل بیرونى و فراعلمى که بر شکل و محتواى نظریههاى علمى و حقوقى تأثیرگذار است، از مباحث نوینى است که از اواخر قرن بیستم، محقّقان حقوقى وجامعهشناسان حقوقى مطرح کردهاند. براى نمونه، در اینجا بدون آنکه بر درستى سخن خود پافشارى کنیم، نشان دادهایم که چگونه جهتگیرى همگانى عالمان حقوقى مىتواند بر محتواى استدلال دیگران و سرنوشت و تحوّل نظریهى حقوقى مؤثر باشد. به سخنى فنّى، این رویکردها در چارچوب «جامعهشناسى معرفتهاى حقوقى» قرار مىگیرد. به نظر ما، این که گفتهاند علاّمه حلّى براى به دست آوردن حکم شرعى «آب چاه»، نخست دستور داد تا چاه منزلش را پُر کنند، نشانى است آشکار از توجّه فقیهان بزرگ امامیه به تأثیر عوامل فراحقوقى بر نظریههاى فقهى و حقوقى؛ بنابراین نباید به بهانهى تقدیس فقیهان بزرگ از بررسى انتقادى اندیشههاى آنان روى گرداند.
25. نویسندهى کتاب مجمع الفائدة والبرهان در اینجا مىگوید: فتأمل. شاید مقصود او این بوده است که با وجود ایجاب و قبول، دیگر چگونه مىتوان اصل عدم انتقال ملکیت را جارى ساخت؟ زیرا اگر چنین باشد باید در عقود دیگر، مانند ودیعه و عاریه، نیز به مجرد احتمال شرطیت قبض، تراضى را مؤثر ندانیم و آن را موکول به تحقق قبض یا چیز دیگرى بدانیم.
26. لانه لیس فى یده شىء انّما المال فى ید الاخذ فمن کانت المال فى یده کان الزکاة علیه... .
27. زیرا در نظریه امامیه، مجرد احتمال مدرکى بودن اجماع، آن را از حجیّت (کاشفیت از قول معصوم«ع») ساقط مىکند.
28. Pret
29. pret a usage
30. pret de Consommation (pret).