جمهوریت و اسلامیت؛ تضاد یا توافق؟
آرشیو
چکیده
از ابتداى تشکیل حکومت جمهورى اسلامى در ایران با رهبرى امام خمینى به عنوان فقیه جامعالشرایط، یکى از شبهاتى که در موارد متعددى مطرح شده، تضاد بین حکومت جمهورى و حکومت اسلامى مبتنى بر ولایت فقیه (= حکومت ولایى) بوده است.در این مقاله ابتدا سعى شده تعریف دقیق و مستندى از حکومت جمهورى ارائه شود و سپس با در نظر گرفتن ویژگىهاى حکومت ولایى، امکان جمع بین آن دو اثبات گردد.در ادامه موارد ادعایى افتراق بین حکومت جمهورى و ولایى مورد بررسى قرار گرفته و با ارائهى پاسخ استدلالى به آنها، بر سازگارى جمهوریت با اسلامیت تأکید شده است.متن
طرح موضوع:
اولین اصل قانون اساسى ایران مقرر مىدارد که
حکومت ایران، جمهورى اسلامى است... .
و اصل پنجم همین قانون مىگوید:
در زمان غیبت ولىعصر ـ عجلالله تعالى فرجه ـ در جمهورى اسلامى ایران، ولایت امر و امامت امت بر عهدهى فقیه عادل و باتقوى، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است... .
و اصل ششم بلافاصله تصریح مىکند:
در جمهورى اسلامى ایران امور کشور باید به اتکاى آراى عمومى اداره شود... .
بدینصورت اصول پنجم و ششم، در توضیح اصطلاح «جمهورى اسلامى» ـ که در اولین اصل قانون اساسى ایران به کار رفته است ـ اسلامى بودن حکومت را به معناى ولایى بودن یا مبتنى بودن آن بر اساس ولایت فقیه جامعالشرایط، و جمهورى بودن حکومت را به معناى ادارهى امور کشور به اتکاى آراى عمومى دانستهاند.
این تبیین در فصل اول قانون اساسى ـ که به اصول کلى اختصاص یافته است ـ به اجمال مطرح شده، ولى در فصول آیندهى این قانون به تفصیل آمده است و بدین ترتیب، قانونگذار خواسته است به یکى از مهمترین سؤالات دربارهى حکومت جمهورى اسلامى ایران پاسخ دهد.
توضیح اینکه، این سؤال از ابتداى پیروزى انقلاب اسلامى ایران مطرح بوده که چگونه مىتوان حکومت ولایى اسلامى و جمهوریت را با هم جمع کرد و آیا اصولاً این دو با یکدیگر جمع مىشوند یا خیر؟
در همان زمان یک نشریهى کمونیستى چنین نوشت:
شرط ولایت و قیمومت، محجوریت و صغر یکى از طرفین است. بدون صغیر و محجور بودنِ کسى ولایت و قیمومت وجود خارجى ندارد، لیکن منشأ آن (ولایت و قیمومت) صغیر و محجور نیست چون از نظر حقوقى صغیر فاقد اراده است، اگر صغیر ارادهاى داشت دیگر ولایت لزومى نداشت... وقتى شخص محجور بود حق رأى از او سلب مىشود و ارادهى او نمىتواند به منشأ ولایت تبدیل شود.
... اگر بگوییم مردم صغیر هستند دیگر همهى رشتهها پنبه مىشود. صغیر نهتنها حق دخالت در اموال و دارایى خود را ندارند، در حوزهى سیاست به طریق اولى از هیچگونه حقى برخوردار نخواهد بود و نباید روى آراى محجورین به جمهورى اسلامى تکیه کرد و چنین آرایى خود به خود باطل است. مثل این است که بگویند همهى بچههاى شیرخواره و آدمهاى مختل الحواس رأى دادهاند که ایران جمهورى اسلامى باشد. (راه کارگر، «ولایت فقیه»، 1358. ص28)
یکى از نویسندگان که در اصلِ این ادعا با کمونیستها همرأى است، در خصوص نتیجه نیز سخن آنان را پذیرفته و نوشته است:
جمهورى که در مفهوم سیاسى و لغوى و عرفى خود جز به معناى حاکمیت مردم نیست، هرگونه حاکمیت را از سوى شخص یا اشخاص یا مقامات خاصى به کلى منتفى و نامشروع مىداند و هیچ شخص یا مقامى را جز خودِ مردم به عنوان حاکم بر امور خود و کشور خود نمىپذیرد؛ بنابراین، این قضیه که «حکومت ایران حکومت جمهورى و در حاکمیت ولایت فقیه است» معادل است با «حکومت ایران حکومت جمهورى است و این چنین نیست که حکومت ایران حکومت جمهورى است.» و چون رژیم جمهورى اسلامى و قانون اساسى آن، کلاً در این قضیهى مرکبه، که فرمول تناقض منطقى است، خلاصه مىشود، به نظر اینجانب، از همان روز نخستین، از هر گونه اعتبار عقلانى و حقوقى و شرعى خارج بوده و با هیچ معیارى نمىتواند قانونیت و مشروعیت داشته باشد. (حائرى یزدى، 1995م، ص217)
نویسندهى دیگرى با بیان عناصر حکومت ولایى و حکومت جمهورى، قایل به وجود دو مورد اشتراک و ده مورد افتراق در میان آنها شده و چنین نوشته است:
با عنایت به دو صفت مشترک و ده ممیزهى حکومت ولایى و حکومت جمهورى، این دو حکومت ـ اگر قرار باشد ضوابط هر دو واقعا (نه فقط لفظا) پیاده شود ـ سازگار نیستند، بلکه متعارضاند؛ به عبارت دیگر، یا باید واقعا معتقد به ولایت شرعىِ فقیهِ منصوب از جانب خداوند به ولایت مطلقه بر مردم بود، یا باید واقعا قایل به انتخاب زمامدار به عنوان وکیل مردم بود و این دو، در صورت رعایت تمام خصلتهاى ذاتىِ هریک، با دیگرى قابل جمع نیستند. (کدیور، 1380 ب، صص208ـ209)
و نهایتا به این نتیجه رسیده است که:
اگر بخواهیم هم به ضوابط جمهوریت وفادار بمانیم، هم اهداف، ارزشها و احکام دین را رعایت کنیم و هم به ولایت فقیه تن دهیم، با توجه به تزاحم ولایت فقیه و جمهورى اسلامى، چارهاى جز تصرف در پارهاى از مبانى و ضوابط ولایت فقیه یا جمهوریت نداریم. (همان، ص209)
و بالاخره براى جمع بین ولایت و جمهوریت، سه طریق را بر اساس دیدگاههاى برخى از صاحبنظران مطرح نموده است که در هیچیک از آنها مبانى ولایت و جمهوریت به طور کامل محفوظ باقى نمىماند که این خود، تأکید مجددى است بر جمع نشدن حکومت ولایى با حکومت جمهورى.
مفهوم جمهوریت و ویژگیهاى آن:
براى بررسى میزان صحت و سقم تحلیلهاى فوق، باید مفهوم جمهوریت یا حکومت جمهورى به دقت تبیین گردد تا ملاحظه شود که آیا با حکومت ولایى ـ به شکلى که قانون اساسى ایران ارائه مىدهد ـ جمع شدنى است یا خیر؟
در تبیین مفهوم جمهورى باید گفت که جمهوریت فقط بیانکنندهى شکل حکومت است، نه محتواى آن؛ به عبارت دیگر، از جمهورى بودن یک رژیم نمىتوان به محتواى آن پى برد و ملازمهاى بین جمهوریت و محتواى خاصى از حکومت وجود ندارد؛ به همین دلیل، مىتوان با شکل و قالب جمهورى، از حکومتهاى مختلف با محتواها و ماهیتهاى گوناگون صحبت کرد. اندیشمندان حقوق و علوم سیاسى در تعریفهاى خود از جمهورى به این مطلب توجه کرده و به تصریح یا اشاره از آن سخن گفتهاند؛ به عنوان مثال، مرحوم دکتر ابوالفضل قاضى، که از پیشکسوتان رشتهى حقوق عمومى در ایران بود، در کتاب حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، در این مورد مىنویسد:
وقتى گفته مىشود رژیم سلطنتى، رژیم جمهورى یا رژیم کنوانسیونى، منظور نحوهى گزینش این مقام (مقام ریاست دولت ـ کشور) است، بىآنکه بتوان لزوما محتواى واقعى رژیم را بدین وسیله تبیین کرد. (قاضى شریعت پناهى، 1368، ص557)
و در تعریف جمهورى مىگوید:
به رژیمى که در رأس قوهى مجریهى آن، فرد یا افراد انتخابى قرار گرفته باشند، اصطلاحا رژیم جمهورى اطلاق مىگردد. (همان، ص563)
براى تحقق جمهوریت، ارادهى عام یا به شکل مستقیم خود متجلى مىگردد (یعنى مردم یک کشور خود مستقیما در اخذ تصمیمات سیاسى مشارکت مىکنند) و یا اینکه نمایندگان انتخابى همین مردم، قدرت سیاسى را از سوى گزینندگان اعمال مىدارند... به هر تقدیر، در اینجا نیز همانند نظام پادشاهى، نحوهى وصول به قدرت، مشخصکنندهى شکل رژیم است بىآنکه به درستى مبیّن محتواى آن بوده باشد. (همان، ص564)
ملاحظه مىشود که در این عبارات، حکومت جمهورى، فقط بر اساس عنصر انتخابى بودن رییس حکومت و مشارکت مردم در اتخاذ تصمیمات سیاسى تعریف شده است، عنصرى که در حکومت جمهورى اسلامى ایران نیز به وضوح دیده مىشود و هیچگونه منافاتى با ولایى بودن حکومت ندارد.(1)
در کتاب فرهنگ علوم سیاسى، در تعریف جمهورى آمده است:
جمهورى، در عرف سیاسى، به حکومت دمکراتیک یا غیردمکراتیک گفته مىشود که زمامدار آن توسط رأى مستقیم یا غیرمستقیم اقشار مختلف مردم انتخاب شده و توارث در آن دخالتى ندارد و حسب موارد، مدت زمامدارى آن متفاوت است.
...امروزه جمهورى، به حکومتِ یک کشورِ داراى دموکراسى و یا دیکتاتورى غیرسلطنتى نیز اطلاق مىشود. رژیم جمهورى به خودى خود معرّف دموکراسى نیست، بلکه سیستمهاى محدودکنندهى قدرتِ زمامدار، مانند احزاب و پارلمان نیز، نقش مهمى در نظام یک کشور ایفا مىکنند. (جاسمى، 1357 و على بابایى، 1375، ص75)
یکى دیگر از فرهنگهاى اصطلاحات سیاسى در تعریف جمهورى مىنویسد:
نوعى حکومت که در آن جانشینى رییس کشور موروثى نیست و مدت ریاست غالبا محدود است و انتخاب با رأى مستقیم یا غیرمستقیم مردم انجام مىشود. جمهورى از نظر مفهوم کلمه، غالبا متضمن درجاتى از دموکراسى نیز هست؛ اما در عین حال، بر بسیارى از دیکتاتورىهاى غیرسلطنتى نیز اطلاق مىشود و در این وجه صرفا به معناى غیرسلطنتى است. (آشورى، 1370، ص111)
بدین ترتیب، مجموع عناصر دخیل در تعریف جمهورى، عبارتاند از:
1ـ انتخابى بودن رییس حکومت از سوى مردم به طور مستقیم یا غیرمستقیم؛
2ـ محدود و موقت بودن مدّت ریاست حکومت؛
3ـ موروثى نبودن ریاست حکومت؛
4ـ مسئول بودن رییسجمهور نسبت به اعمال خود. (جعفرى لنگرودى، 1367، ص199)
البته اینها ویژگىهاى غالب حکومتهاى جمهورى است، نه تمامى آنها؛ چرا که به طور مثال، چند نمونه ریاست جمهورى موروثى نیز دیده شده است، مانند چیان کاى چک، رییسجمهورى چین ملى (تایوان) که پسرش جانشین او شد، یا دووالیه، رییسجمهورى هاییتى که مقام خود را به پسرش تفویض کرد (رک: مهرداد، 1363، صص39ـ40)
سازگارى حکومت جمهورى با حکومت ولایى
دقت در عناصر چهارگانهى بالا و مقایسهى آن با ویژگىهاى حکومت ولایى، که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران پذیرفته شده است، (اصول 5، 6، 7، 8، 56، 57، 107، 110 قانون اساسى) بهخوبى بیانگر عدم منافات آنها و نشاندهندهى امکان انطباق آن دو با یکدیگر است.
البته باید به این نکته توجه داشت که رییس حکومت بودنِ رییسجمهور در نظامهاى جمهورى بدین معنا نیست که الزاما هیچ مقامى بالاتر از او وجود ندارد؛ چرا که ممکن است با وجود رییسجمهور، یک نیرو و مقام تعدیلکننده نیز در رتبهاى بالاتر و با اختیاراتى بیش از او وجود داشته باشد، چنان که بعضى ازحقوقدانان همین دیدگاه را داشته و مقام مزبور را، در عین بىطرفى، داراى اختیارات وسیعى دانسته و تصریح نمودهاند که:
اگر میان پارلمان و دستگاه حکومت، اختلافى بروز کند، قوهى تعدیلکننده دخالت مىکند و در حدود اختیاراتى که قانون اساسى بدان بخشیده است، مملکت را از بحران سیاسى نجات مىبخشد. این قوه گاهى حکم آشتىدهنده دارد و گاهى رسالت حل و فصلکننده. اگر قانون نقصى داشته یا برخلاف مصلحت وضع شده باشد، کارگزار قوهى تعدیلکننده مىتواند از توشیح و بالنتیجه اجراى آن جلوگیرى کند؛ اگر مسئولان قوهى مجریه فاقد اعتماد نمایندگان باشند، یا در اجراى وظایف محول کوتاهى کنند، آنان را معزول مىکند؛ اگر پارلمان با حکومت در تعارض آشتىناپذیر واقع شود، مجلس را منحل مىنماید. (قاضى شریعت پناهى، 1368، ص344)
غفلت از نکتهى فوق باعث شده است که بعضى از نویسندگان، ولىفقیه را مقام متناظر با رییسجمهور در حکومتهاى جمهورى تلقى کنند و در نتیجه، منصوب بودن ولىفقیه از سوى امام معصوم(ع) و ادوارى نبودن مدت ولایت او را از وجوه افتراق بین حکومت جمهورى و حکومت ولایى برشمارند. (کدیور، 1380 ب، ص207)
اشتباه برداشت فوق در این جهت است که رییسجمهور همواره و الزاما بالاترین مقام یک کشور جمهورى نیست تا در هر حال بتوان او را با ولىفقیه در یک حکومت ولایى مقایسه نمود، بلکه اگر قرار بر مقایسه باشد، باید ولىفقیه را نظیر مقام تعدیلکننده دانست که در رتبهى بالاتر از رییسجمهور قرار مىگیرد. چنین رییسجمهورى، مانند دیگر رؤساى جمهور، یک مقام انتخابى و ادوارى است و همین مقدار براى تحقق یک نظام جمهورى کافى است؛ زیرا یکى از شرایط حکومت جمهورى آن است که رییس حکومت، که همان رییسجمهور است، یک مقام انتخابى باشد، ولى چنین شرطى وجود ندارد که رییس حکومت حتما رییس کشور و بالاترین مقام مملکت باشد؛ لذا ممکن است رییسجمهور، در عین حال که رییس حکومت است، رییس کشور نباشد، بلکه ریاست کشور بر عهدهى مقام دیگرى همچون ولىفقیه یا مقام تعدیلکننده باشد. چنین شکلى از حکومت نیز بدون شک جمهورى است؛ زیرا تمامى عناصر لازم براى تحقق جمهورى را ـ که پیش از این بیان شد ـ دربردارد. توجه به جایگاه رییسجمهور در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و میزان اختیاراتى که این قانون براى مقام رهبرى در نظر گرفته است، به وضوح دلیل بر پذیرش همین شیوه است و نشان مىدهد که از دیدگاه این قانون، مقام رهبرى به عنوان ولىفقیه در رأس نظام قرار گرفته و در رتبهى پایینتر از او رییسجمهور واقع شده است که با رأى مستقیم مردم، براى مدت 4 سال، به این سمت انتخاب مىشود و همین باعث مىشود که شکل حکومت ایران جمهورى باشد. اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسى ایران مقرر مىدارد:
پس از مقام رهبرى، رییسجمهور عالىترین مقام رسمى کشور است... .
و اصل یکصد و چهاردهم مىگوید:
رییسجمهور براى مدت چهار سال با رأى مستقیم مردم انتخاب مىشود... .
امّا حتى با صرفنظر از این جواب نیز مىتوان حکومت ولایى و جمهورى را قابل جمع دانست.
توضیح آنکه اگر بر فرض بپذیریم که مقام متناظر با رییس جمهور در حکومتهاى جمهورى، همان ولىفقیه در حکومت اسلامى است، مىبینیم که تمام عناصر حکومت جمهورى در حکومت ولایى براساس این فرض نیز تحقق دارد، زیرا اوّلاً: ولى فقیه در حکومت ولایى یک مقام انتخابى است که با انتخاب غیرمستقیم مردم برگزیده مىشود، چه اینکه مردم نمایندگان مجلس خبرگان را برمىگزینند و آنان رهبر را انتخاب مىکنند و چنانکه پیشتر گفته شد، عنصر اول حکومت جمهورى انتخابى بودن رییس حکومت از سوى مردم، است اعم از اینکه در یک انتخابات مستقیم توسط مردم برگزیده شود یا در یک انتخابات غیرمستقیم و دو درجهاى؛ چنانکه در ایران و برخى کشورهاى دیگر، همچون ایالات متحدهى آمریکا، معمول است.
ثانیا: مدت ولایت فقیه و رهبرى محدود به رعایت شرایط و دارا بودن صفات ویژهى رهبرى است، نه نامحدود یا مادامالعمر. چه محدودیتى از این بالاتر که اگر رهبر، شرایط خود را حتى یک روز پس از تصدى این مقام، از دست بدهد، از رهبرى ساقط خواهد شد؟ بنابراین به هیچوجه نیاز به گذشتن چهار سال یا هفت سال و یا مدت بیشتر یا کمتر نیست. بلى صحیح است که چنین مدتى براى دورهى تصدى رهبرى در قانون اساسى ایران درنظر گرفته نشده و مثلاً مدت رهبرى به چند سال معین محدود نشده است ولى واضح است که این عدم ذکر مدت به هیچوجه به معناى مادام العمر بودن رهبرى نیست؛ زیرا به تصریح اصل یکصد ویازدهم قانون اساسى، یکى از موارد عزل رهبر زمانى است که فاقد یکى از شرایط مذکور در اصول پنجم و یکصد و نهم گردد؛ به عبارت دیگر روح موقت بودن مدّت ریاست حکومت آن است که شخص رییس، به دلیل طولانى شدن این مدت، از قدرت سوءاستفاده نکند. این روح به خوبى در اصل یکصد و یازدهم قانون اساسى ایران رعایت شده است. بدینترتیب دومین عنصر جمهورى نیز در حکومت ولایى وجود دارد.
ثالثا: ریاستِ حکومتْ موروثى نیست. رابعا: رییس حکومت نسبت به اعمال خود مسئول است و این به وضوح در حکومت اسلامى ایران (به عنوان نمونهاى از حکومت ولایى) دیده مىشود و نیازى به توضیح ندارد.
با عنایت به آنچه تا اینجا گفته شد، مشخص مىگردد که حکومت ولایى و جمهورى با یکدیگر سازگارند و جمع بین آنها نیازمند تصرف در مبانى و ضوابط ولایت فقیه یا جمهوریت نیست. بر این اساس، پاسخ اشکالاتى که برخى از نویسندگان وارد نموده و موارد افتراق بین حکومت ولایى و حکومت جمهورى را تا ده مورد رساندهاند معلوم مىشود. با وجود این، براى توضیح بیشتر، در ادامه به طور مختصر به نقد و بررسى مهمترین اشکالات مزبور مىپردازیم.
دلایل طرفداران تضاد بین جمهوریت و حکومت ولایى و نقد و بررسى آنها
اولین و دومین مورد افتراق حکومت ولایى با حکومت جمهورى چنین بیان شده است:
اول: در حکومت جمهورى، مردم در حوزهى امور عمومى مساوى هستند (شهروندان برابر)، در حکومت ولایى، مردم در حوزهى امور عمومى با اولیاى خود همطراز نیستند.
دوم: در حکومت جمهورى، شهروندان در حوزهى امور عمومى ذىحق و رشیدند. در حکومت ولایى، مردم در حوزهى امور عمومى محجورند و بدون اذن اولیاى شرعى خود، مجاز به تصرف و دخالت در این حوزه نیستند. (همان)
نقد و بررسى:
دو افتراق بالا ماهیتا به یک نکته برمىگردند که همان محجور بودن مردم در حوزهى امور عمومى است؛ زیرا محجور دانستن مردم در این حوزه به معناى عدم مساوات آنان با اولیاى خود و در نتیجه، لزوم استئذان از اولیاست؛ بنابراین، جدا کردن این دو مورد از یکدیگر دلیل قابل توجهى ندارد. البته این یک ایراد شکلى است که به هر حال قابل تسامح است، ولى آنچه مهم است و تسامح نمىپذیرد، اشکال محتوایى سخن فوق است که در پاسخ آن باید گفت:
اولاً، آنچه تحت ولایت فقهاى جامعالشرایط قرار مىگیرد، جامعه است نه افرادْ با شخصیت حقیقىشان. به نوشتهى یکى از فقهاى معاصر:
مفاد دلیل ولایت فقیه این نیست که فقیه بر آحاد مردم با شخصیت حقیقىشان ولىّ قرار داده شده است.... بلکه دلیل ولایت فقیه، فقیه را بر جامعه از این حیث که جامعه (و داراى یک شخصیت حقوقى) مىباشد ولىّ قرار داده است...؛ بنابراین هنگامى که فقیه امرى صادر کند بر مولى علیه ـ که همان جامعه است ـ نافذ خواهد بود و هر فقیه دیگر نیز، از آنجا که جزئى از این جامعه است، مشمول امر ولى فقیه مىباشد، نه به این عنوان که یک فرد مولى علیه است تا این که گفته شود او مماثل و همطراز ولىفقیه است و عرفا ولایت یکى از دو شخص همشأن بر دیگرى پذیرفته نیست، بلکه از این جهت که جزئى از جامعه است و مولى علیه نیز همین اجتماع است که مماثل و همطراز ولىفقیه نمىباشد». (حائرى، 1414ق، صص260ـ261)
یکى دیگر از فقهاى معاصر در این مورد نوشته است:
آنچه به ولىفقیه تفویض شده ادارهى امر امت اسلام است از این حیث که یک جماعت و امت مىباشند و از اینرو هرچه که به مصالح امت ـ از حیث امت بودن ـ مربوط است تحت امر ولىفقیه قرار دارد، ولى هرچه که به مصالح آحاد و افراد امت مربوط مىشود تحت ولایت ولى فقیه قرار ندارد بلکه در اختیار خود افراد است که در چارچوب حدود و ضوابط شرعى در امور مربوط به خود تصرف کنند. (مؤمن، 1415ق، ص17)
ثانیا مولىعلیه بودن، به هیچوجه الزاما به معناى ناتوان بودن نیست، بلکه اصولاً در وجود هر جامعهاى، حتى اگر متشکل از بهترین انسانها باشد، یک قصور وجود دارد که همان نیاز جامعه به داشتن حکومت و رهبرى است. چنانکه امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: وانه لابد للناس من امیر برّ او فاجر. (نهجالبلاغه، خطبه40)
اشتباه فاحش آن است که قصور جامعه را به معناى محجور بودن افراد آن و محجور بودن را به معناى ناتوان بودن از تصدّى امور عمومى معنا کنیم. (ارسطا، 1377، ص82ـ91)
افتراق سوم تا پنجم بدین شرح بیان شده است:
سوم: در حکومت جمهورى، زمامدار وکیل مردم است. در حکومت ولایى زمامدار ولى بر مردم است.
چهارم: در حکومت جمهورى مردم زمامدار را انتخاب مىکنند. در حکومت ولایى شارع، زمامدار را نصب مىکند و مردم موظف به تولى و پذیرش ولى شرعى هستند.
پنجم: در حکومت جمهورى، دوران زمامدارى موقت است و زمامدارى ادوارى است. در حکومت ولایى زمامدارى مادامالعمر است و رهبر به شکل عادى جاى خود را به دیگرى نمىسپارد، بلکه کنارهگیرى، یا با از دست دادن شرایط است یا مرگ. (کدیور، 1380 ب، ص207)
نقد و بررسى:
هرسه مورد فوق بر اساس این تصور شکل گرفته که رییسجمهور الزاما بالاترین مقام مملکتى در یک حکومت جمهورى است و لذا ولىفقیه را حتما باید با او مقایسه کرد، لکن چنانکه پیشتر توضیح دادیم، وجود حکومت جمهورى، منافاتى با بودن یک مقام تعدیلکننده در رتبهاى بالاتر از رییسجمهور، ندارد؛ بدین ترتیب، ولىفقیه نظیر همان مقام تعدیلکننده است و رییسجمهور که در رتبهى بعد از او قرار گرفته، هم وکیل مردم است (البته وکیل در اصطلاح حقوق عمومى که به معناى نماینده است) و هم منتخب آنان و هم دوران زمامدارىاش موقت است.
ششمین مورد افتراق چنین بیان شده است:
در حکومت جمهورى زمامدار در مقابل مردم مسئول است و تحت نظارت ایشان است. در حکومت ولایى زمامدار در برابر مردم (مولىعلیهم) مسئول نیست و تحت نظارت آنان نیز نمىباشد. (کدیور، 1380 ب، ص207)
نقد و بررسى:
تنها دلیل فقهىاى که براى این سخن ارائه شده، عبارتى از یکى از فقهاى معاصر است که مىنویسد:
حکمالولایة و مقتضاها أن لاخیرة لأحد اذا قضى الولى فى دائرة ولایته شیئا بل یجب اطاعته و إتباعه و ینفذ هذا القضاء على جمیع من تحت الولایة؛ حکم و مقتضاى ولایت این است که هر گاه ولىّ در دایرهى ولایتش حکمى صادر کند، دیگران اختیار مخالفت با او را ندارند، بلکه بر آنان واجب است که از او اطاعت و پیروى نمایند و حکم ولىّ بر تمام کسانى که تحت ولایت هستند نافذ است. (مؤمن، 1415، ص85)
این عبارت، چنانکه پیداست، فقط ناظر به لزوم اطاعت از حکم ولىفقیه و عدم جواز مخالفت با آن است و به هیچوجه، نظارت بر ولىفقیه را نفى نمىکند و البته واضح است که لازمهى نظارت، جواز مخالفت نیست، تا بتوان از عدم جواز مخالفت، به عدم جواز نظارت پى برد.
توضیح اینکه، نظارت مردم بر ولىفقیه، به معناى دقت و توجه ایشان نسبت به اعمال و رفتار وى است، تا در صورتى که به تخلفى برخورد کردند او را نهى کنند و در صورتى که پیشنهاد خیرخواهانه و امر پسندیدهاى در نظر داشتند، او را به انجام آن توصیه نمایند. دلیل جواز، بلکه لزوم نظارت مردم بر اعمال ولىفقیه، آیات و روایات امر به معروف و نهى از منکر و اخبار نصیحت رهبران مسلمین (النصیحة لائمة المسلمین) است. این ادله، امر به معروف و نهى از منکر و نصیحت و خیرخواهى را وظیفهى همگانى مردم مسلمان نسبت به یکدیگر مىداند و واضح است که این وظیفهى شرعى را بدون نظارت دقیق نمىتوان انجام داد؛ به عبارت دیگر، مقدمهى انجام این وظیفه، اعمال نظارت است، و چون اصل وظیفه واجب است مقدمهاش نیز، از باب مقدمهى واجب، وجوب پیدا مىکند.
در اصل هشتم قانون اساسى ایران، با توجه به این نکته آمده است:
در جمهورى اسلامى ایران، دعوت به خیر، امر به معروف و نهى از منکر وظیفهاى است همگانى و متقابل، بر عهدهى مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت. شرایط و حدود و کیفیت آن را قانون معین مىکند: «والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر».
اصل نظارت بر اعمال پیشوایان مسلمین، آن قدر مهم است که پیامبر اکرم(ص) در حجةالوداع، که اساسىترین مسائل امت اسلامى را در مواقف مختلف آن بیان فرمود، در ضمن سخنرانى خود در مسجد خیف به تبیین آن پرداخت و فرمود:
ثلاث لایغلّ علیهن قلب امرىء مسلم، اخلاص العمل للّه والنصیحة لائمة المسلمین واللزوم لجماعتهم؛ سه خصلت است که قلب هیچ مسلمانى نباید دربارهى آن خیانت کند: خالص کردن عمل براى خدا، نصیحت پیشوایان مسلمانان و همراه بودن با جماعت مسلمانان. (الکافى، ج1، ص403؛ بحارالانوار، ج75، ص66)
و امیرالمؤمنین(ع) مردم را از کتمان سخن حق و مشورت عادلانهى خود نسبت به زمامدارشان نهى فرمود؛ و نهى ظهور در حرمت دارد. آن حضرت فرمود:
فلاتکفوا عن مقالة بحق او بمشورة بعدل فأنّى لست فى نفسى بفوق أن اخطىء و لا آمن ذلک من فعلى الاّ أن یکفى الله من نفسى ما هو املک به منّى؛ از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالتآمیز خوددارى نکنید؛ زیرا من (به عنوان یک انسان) خویش را برتر از اشتباه نمىدانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خداوند مرا در خصوص چیزى که خود نسبت به آن مالکتر است، کفایت نماید (نهجالبلاغه، صبحى صالح، خطبهى 216)
نکتهى قابل توجه این است که نظارت، همچون هر امر اجتماعى دیگرى، باید ضابطهمند باشد و تحت انضباط خاصى به مرحلهى اجرا درآید، تا موجب بر هم خوردن نظم و ایجاد تنش در جامعه نشود. براى این منظور مردم باید نظارت عمومى خود را از راههاى ویژهاى، همچون نمایندگانشان در مجلس خبرگان و مجلس شوراى اسلامى و راههاى مشابه اعمال نمایند؛ چراکه نظارت، کارى بسیار حساس، تخصصى و پیچیده است، بنابراین عمومى بودن نظارت به هیچوجه به این معنا نیست که تکتک افراد مردم هر گاه بر اساس تشخیص خود کارى از کارهاى رهبر را ناصواب دانستند، فورا از طریق رسانههاى عمومى و امثال آن درصدد انتقاد برآیند؛ زیرا واضح است که اولاً، تشخیص یک نفر، که چهبسا در زمینهى مورد انتقاد نیز تخصص کافى نداشته باشد، حتى نباید ملاک انتقاد در امور خصوصى قرار گیرد، تا چه رسد به امور عمومى؛ همچنین باید توجه داشت که رهبر بر اساس لزوم رعایت مصلحت مسلمین موظف است در تصمیمگیرىهاى خود با صاحبنظران مشورت کند، تا بتواند مصلحت عمومى را بهتر و دقیقتر تشخیص دهد و آن را به درستى مراعات نماید؛ بنابراین اگر یکى از آحاد مردم نسبت به یکى از تصمیمات رهبرى انتقاد و اعتراض دارد، در واقع رأى او در مقابل رأى گروهى از زبدهترین متخصصان و کارشناسان و همچنین در مقابل رأى رهبر به عنوان یک اسلامشناس آگاه به زمان و مسائل روز قرار مىگیرد. واضح است که احتمال صحت این رأى بسیار ضعیف است؛ نمىگوییم اصلاً نباید آن را استماع کرد. عقل حکم مىکند که در ابراز چنین رأیى نباید سرعت نمود بلکه باید در آن تأمل و با صاحبنظران مشورت کرد و در صورتى که همچنان انتقاد باقى باشد از راههاى مسالمتآمیز، که نظم عمومى جامعه را بر هم نزند، به طرح آن پرداخت؛ و ثانیا، وقتى که طبق تعلیمات اسلامى، افراد موظفاند که حتى در انتقادهاى خصوصى خود نسبت به دیگران، احترام آنان را محفوظ بدارند و به گونهاى انتقاد کنند که موجب لطمه به شخصیت اجتماعى آنان نشود، پس در انتقاد نسبت به مقامات عمومى و در رأس آنها مقام رهبرى، این جهت را باید به طریق اولى رعایت کنند. بر این اساس، در انتقاد باید از شیوههاى مطمئن و آبرومندانه استفاده نمود، شیوههایى مبتنى بر حسننیت و دلسوزى براى کشور و مردم. به همین دلیل است که در روایات اسلامى، از نظارت همگانى و متقابل دولت و ملت نسبت به یکدیگر، به نصیحت (خیرخواهى) تعبیر شده است؛ چه اینکه نصیحت در برابر غش است و هر که دربارهى کسى خالص باشد و هیچگونه نظر شخصى و اغراض فردى را دنبال نکند و در هر کارى که مىکند و هر سخنى که مىگوید، منافع و مصالح آن فرد یا جمع را در نظر گیرد، اهل نصیحت است (دلشاد تهرانى، ج3، 1375، ص541)؛ بنابراین در واژهى نصیحت دو عنصر اساسى دخیل است: خیرخواهى و اتصال و علاقه میان دو چیز جدا از هم. چنانکه على(ع) فرموده است: النصح ثمرة المحبة؛ نصیحت نتیجهى محبت است. (نورى، ج12، 1408ق، ص429)
و در حدیثى از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است که فرمود:
انّ الدین النصیحة، انّ الدین النصیحة، انّ الدین النصیحة للّه و لکتابه و لنبیه و لائمة المسلمین و عامتهم؛ بىگمان دین نصیحت است، دین نصیحت است، دین نصیحت است براى خدا و قرآنش و پیامبرش و پیشوایان مسلمین و همگى ایشان. (شافعى، ص51)
بدین ترتیب، بدون اشکال مىتوان نتیجه گرفت که در حکومت ولایى، زمامدار در برابر مردم مسئول و تحت نظارت آنان است، همان طور که در حکومت جمهورى نیز چنین است.
هفتمین مورد افتراق بین حکومت جمهورى و حکومت ولایى با این عبارات بیان کرده است:
در حکومت جمهورى، اختیارات زمامدار مقید به قانون است. در حکومت ولایى، ولىّ امر مافوق قانون است و مشروعیت قانون به تنفیذ آن از سوى ولى امر وابسته است. (کدیور، 1380ب، ص207)
نقد و بررسى:
در مورد مشروعیت قانون در حکومت ولایى باید گفت که مبناى آن، انطباق قانون با موازین شرعى است. تعدادى از این موازین که نسبت به دیگر مقررات حاکم در کشور، جنبهى پایهاى و زیربنایى دارند، تحت عنوان «قانون اساسى» تدوین مىگردند. سایر مقررات که به ترتیب درجهى اهمیت، از بالا به پایین، با نامهاى قانون عادى، اساسنامه، آییننامه و بخشنامه شناخته مىشوند، نباید با احکام اسلامى و نیز اصول مندرج در قانون اساسى مغایر باشند. تشخیص عدم مغایرت این قوانین و مقررات با موازین و احکام اسلامى به عهدهى خبرگانِ این کار است که فقهاى واجد شرایطاند و ممکن است خود ولىّفقیه یا فقهایى از سوى او این کار را انجام دهند.
نکتهى مهم این است که کار فقها در این مورد فقط تشخیص و کشف است، نه تنفیذ و نفوذ بخشیدن و لذا اگر قانونى مغایر با موازین شرعى نباشد، نمىتوانند آن را مغایر بدانند و یا از تنفیذ آن (به تعبیر نویسنده) خوددارى کنند، چنانکه اگر قانونى مغایر باشد، حق تأیید آن را ندارند؛ بنابراین، تنفیذ قانونِ مطابق با شرع، به شارع مقدس استناد دارد و فقیه در این میان، فقط تشخیصدهنده و کاشف است.
البته در کنار این دسته از قوانین که احکام اولیه و ثانویهى شرعى است، دستهى دیگرى نیز وجود دارد که احکام حکومتى نامیده مىشود. ولىفقیه، در این دسته از احکام، پس از استنباط یک حکم اولى یا ثانوى، آن را بر مصداقى معین تطبیق مىکند و سپس دستور اجراى آن را مىدهد. بدین ترتیب، ولىفقیه با دستورى که صادر مىکند، تشخیص مصداقى خود از موضوعِ حکم را بر دیگران الزامآور مىسازد؛ دقیقا شبیه همان کارى که قاضى در موقع حل و فصل دعوى و صدور حکم قضایى انجام مىدهد؛ در این صورت هرچند تنفیذ حکم کلى شرعى به شارع مقدس استناد دارد، تنفیذ حکم جزئى که با تطبیق حکم کلى بر یک مصداق معین صورت گرفته، به ولىفقیه مستند است. بدیهى است که شرط اوّلى و اصلى اعتبار احکام حکومتى و قوانین و مقرراتى که بر مبناى آنها تدوین مىشود، انطباق یا عدم مغایرت آنها با احکام اولیه و ثانویه است و وظیفهى ولىفقیه در این خصوص، فقط کشف و تشخیص است و تنفیذ او در مرحلهى بعدى صورت مىگیرد؛ بنابراین، تنفیذ این احکام و قوانین توسط ولىفقیه در ارتباط با یک مصداق معین، وقتى صحیح خواهد بود که در مرحلهى پیش از آن، موازین احکام اولیه یا ثانویه در مورد آنها رعایت شده باشد.
نتیجه آنکه، مشروعیت قوانین مبتنى بر احکام اولیه و ثانویهى شرعى، تنها وابسته به رعایت موازین شرعى در آنها است، چه ولىفقیه آنها را تنفیذ بکند و چه تنفیذ نکند؛ ولى مشروعیت قوانین و مقررات مبتنى بر احکام حکومتى، علاوه بر وابسته بودن به رعایت موازین شرعى، نیاز به تنفیذ ولىفقیه نیز دارد و البته تنفیذ ولىفقیه در این صورت، در مرحلهى دوم اهمیت بوده و صحت آن مترتب بر احراز مرحلهى اول (رعایت موازین شرعى) است؛ بدین معنا که ولىفقیه هیچگاه مجاز نیست قانونى مغایر با شرع را تنفیذ نماید؛ بنابراین، هیچگاه صحیح نیست که به طور مطلق گفته شود: «در حکومت ولایى، مشروعیت قانون به تنفیذ آن از سوى ولى امر وابسته است» (همان).
اما در مورد این سخن که «در حکومت ولایى ولى امر مافوق قانون است.» باید گفت که ولىفقیه در همه حال ملزم به رعایت قانون است و اگر ولایت مطلقه نیز دارد، این اعتبار به صراحت اصل 57 قانون اساسى براى وى شناخته شده است؛ بنابراین اگر منظور از مافوق قانون بودنِ ولى امر، آن است که وى هر گاه بخواهد، مجاز است که قانون را زیر پا بگذارد و آن را رعایت نکند، به هیچوجه سخن مقبولى نیست؛ زیرا اگر قانون بر اساس موازین اسلامى تدوین شده و مشتمل بر مصالح عمومى باشد، مراعات آن بر همگان و از جمله ولىفقیه لازم خواهد بود و نقض عمدى آن باعث مىشود که ولى امر به دلیل از دست دادن عدالت و عدم رعایت غبطه (مصلحت) مسلمین، صلاحیت خود را براى رهبرى از دست بدهد؛ و اما اگر قانون مغایر با موازین اسلامى یا مصالح عمومى باشد، چنانچه این حالت مقطعى باشد، راهحل آن صدور حکم حکومتى از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام (بند 8 اصل 110) است و در صورتى که این حالت دایمى باشد، راهحل آن تشکیل شوراى بازنگرى قانون اساسى (اصل 177) است.
بدینترتیب، در هر حالتى، یک راهحل قانونى وجود دارد ولذا در هیچ صورت ولىفقیه مجاز به زیر پاگذاشتن قانون اساسى و عدم رعایت آن نیست.
تنها سؤالى که باقى مىماند این است که آیا رهبر مجاز است که با وجود راهحلهاى قانونى از راهحلهاى دیگرى که به نظر او منطبق بر موازین شرعى و مشتمل بر مصالح عمومى باشد استفاده کند و بدین ترتیب قانون را کنار بگذارد، در حالى که نه خلاف شرعى مرتکب شده و نه خلاف مصلحت مسلمین عمل کرده است، یا چنین اختیارى ندارد؟ بدون تردید، پاسخ این سؤال منفى است و رهبر چنین اختیارى ندارد؛ زیرا کمترین ضرر این کار، از بین بردن ارزش و اعتبار قانون در جامعه است و روشن است که هر گاه رهبر یک جامعه، قانونى را که خود به صحت و اعتبار آن اذعان دارد زیر پا بگذارد، دیگر افراد آن جامعه چه خواهند کرد!! چه خوش گفتهاند که
اگر ملک زباغ رعیت خورد سیبىبرآورند غلامان او درخت از بیخ
بدینترتیب، ضربهاى که بر پیکر قانون وارد مىگردد، خود منجر به نقض قوانین متعددى در جامعه مىشود و نهایتا بىنظمى را به ارمغان مىآورد و بىنظمى منشأ مفاسد فراوانى است.
نتیجه آنکه، حکومت ولایى، حکومتى است مبتنى بر قانون و رهبر آن نیز مقید به قانون است نه مافوق قانون چه اینکه اصولاً قانون براى ضابطهمند کردن و انضباط بخشیدن به امور است و جامعهى اسلامى نظم از ارزش والایى برخوردار است؛ چنانکه على(ع) در آخرین وصایاى خویش بر ضرورت نظم در امور تأکید نموده، مىفرماید:
اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتابى بتقوى الله و نظم امرکم؛ شما دو نفر (امام حسن و امام حسین علیهماالسلام) و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که این وصیتنامهام به آنها مىرسد، به تقواى الهى و نظم امور خود سفارش مىکنم. (نهجالبلاغه، صبحى صالح، نامه 47)
البته واضح است که قوانین کشور اسلامى باید بر مبناى موازین اسلامى و با رعایت مصالح عمومى مسلمین تدوین گردد.
نتیجه:
با توجه به مجموع آنچه گذشت به وضوح معلوم مىشود که جمهوریت نهتنها با حکومت اسلامى (= ولایى) منافاتى ندارد بلکه اصولاً یکى از ارکان آن مىباشد و در واقع حکومت اسلامى تبلور مردمسالارى دینى است.
منابع
ـ آشورى، داریوش؛ دانشنامه سیاسى، چاپ دوم، تهران: انتشارات مروارید، 1370.
ـ ارسطا، محمدجواد؛ «ولایت و محجوریت»، فصلنامهى کتاب نقد، ش 8 ، 1377.
ـ جاسمى، محمد و بهرام جاسمى؛ فرهنگ علوم سیاسى، چاپ اول، تهران: انتشارات گوتنبرگ، 2537.
ـ جعفرى لنگرودى، محمدجعفر؛ ترمینولوژى حقوق، چاپ دوم، تهران: گنج دانش، 1367.
ـ حائرى، سیدکاظم؛ ولایة الامر فى عصر الغیبة، الطبعة الاولى، قم: تجمع الفکر الاسلامى، 1414ق.
ـ حائرى یزدى، مهدى؛ حکمت و حکومت، چاپ اول، بىجا، انتشارات شادى، 1995م.
ـ دلشاد تهرانى، مصطفى؛ سیرهى نبوى، ج3، چاپ اول، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372.
ـ شافعى، محمدبنادریس؛ الرسالة، تحقیق احمد محمدشاکر، بیروت: المکتبة العلمیة، 1939م.
ـ على بابایى، غلامرضا؛ فرهنگ روابط بینالملل، وزارت امور خارجه، تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات، 1375.
ـ قاضى شریعت پناهى، ابوالفضل؛ حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1368.
ـ کدیور، محسن؛ (الف) نظریههاى دولت در فقه شیعه، چاپ پنجم، تهران: نشر نى، 1380.
ـ ـــــــــــــــ ؛ (ب) حکومت ولایى، چاپ چهارم، تهران: نشر نى، 1380.
ـ کلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، تحقیق علىاکبر غفارى، ج1، چاپ سوم، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1388ق.
ـ مهرداد، محمود؛ فرهنگ جدید سیاسى، چاپ اول، انتشارات قصّه، 1363.
ـ مؤمن، محمد؛ کلمات سدیدة فى مسائل جدیدة، الطبعة الاولى، تهران: مؤسسة النشر الاسلامى، 1415.
ـ نورى، میرزا حسین؛ مستدرک الوسائل، ج12، الطبعة الثانیة، بیروت: مؤسسة آلالبیت، 1408ق.
ـ نهجالبلاغه، صبحى صالح، قم، 1395 ق. به اشراف مرکز البحوث الاسلامیة.
ـ «ولایت فقیه» از نشریات راه کارگر، 1358.
________________________________________
1 . زیرا چنان که به زودى خواهیم گفت، وجود یک نیروى ناظر و تعدیلکننده که در رتبهاى بالاتر از مقام ریاست جمهورى قرار داشته و اختیاراتى بیش از او داشته باشد، هیچ مخالفتى با جمهورى بودن یک رژیم ندارد.