نقدى بر مقالهى امام حسین (ع) در دایرةالمعارف اسلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
خوانندگان و خصوصا صاحبنظران ارجمند به این نکته اساسى وقوف و آگاهى کامل دارند که باورها، پیشفرضها، نگرشها و روشها و به طور کلى فضاى فکرى و علمى حاکم بر مطالغعات انمدیشمندان غربى - البته بدون در نظر داشتن اغراض و اهداف توطئهگرانه و فتنه انگیزانه برخى از آنانم که خود بحث دیگرى را مىطلبد - با اندیشمندان مسلمان خصوصا در حوزه مطالعات اسلامى اختلاف و تفاوت ماهوى و اساسى دارد . در بعد مطالعات تاریخى آنان بیش از حد تحت تاثیر متدولوژى مکانیکى یا آنچه که «روش علمى تاریخ» مىنامند قرار دارند . از این رو بسیارى مفاهیم و موضوعات دینى، معنوى، اخلاقى و . . . در تفکر علمى غربیان (علم به مفهوم(Science ارزش علمى و معرفتى ندارد و یا بسیار کم رنگ است . مقاله حسین بن على (ع) نیز به قلم اسلام شناس غربى و در فضاى فکرى - علمى مغرب زمین نگاشته شده است . بنابراین اولا مقالهاى است ضعیف و کم عمق و ثانیا داراى مفاهیم و استدلالهاى غیر قابل قبول و ملال آور است . غرض اصلى از نقد این مقاله این است که قشر فرهنگى و روشنفکر و اهل مطالعه جامعه به میزان ارزش و اعتبار علمى مطالعات برخى اسلامشناسان غربى آگاهى یابند .
نگاهى کلى به مقاله
نوشتار حاضر نقد مقالهى «حسین بن على بن ابى طالب» نوشتهى وگسیا واگلیرى) (L. Veccia Vagliery) است که در دایرةالمعارف اسلام به چاپ رسیده است .
گرچه نویسنده در پارهاى از ارجاعات نشان داده که تا اندازهاى به منابع شیعه واقف است و بدینسبب این مقاله نسبتبه مقالهى على بن ابى طالب (4) نواقص کمترى دارد، اما بازنتوانسته استبا شیوهى علمى و تاریخى، گزینش صحیحى از اخبار متعارض داشته باشد و صحیح را از سقیم تمایز دهد و بر عکس در موارد متعدد و مهم معمولا گرفتار تحریفات و اخبار جعلى شده و به همین دلیل از ترسیم و تحلیل صحیح زندگانى امام حسین (ع)، به خصوص در دو بعد شخصیتشناسى و قیام کربلا عاجز مانده است . وى به دلیل نگاهى برونگرا در موارد متعدد گویا به خواننده القا مىکند که شخصیت امام حسین (ع) یک شخصیت اسطورهاى و تا حدودى ساخته و پرداختهى مورخان شیعى کوفه است که دیگر مورخان را نیز تحت تاثیر قرار داده; از این رو مىگوید:
هر چند این تصویرى است که نسل بعدى چه از روى احساسات (احترام به او یا اندوه از مرگش)، یا با ملاحظات سیاسى (مبارزه با امویان) از او ارائه مىدهند و مورخان متاخر در آن سهیم شدهاند که در نهایتبه تجلیل از او و جایگاه اسطورهاىاش نزد شیعه انجامیده است . (P.615) با این حال انصاف این است که نویسنده مىکوشد تا ابعاد مختلف زندگانى امام حسین (ع) را بررسى کند . در برخى از بحثها مانند «داورىها دربارهى حسین» نیکو نوشته و قضاوت اهل تسنن و تشیع را در بارهى امام و قیامش تا حدود زیادى مشترک دانسته است . ;(P.614) اما اقرار کرده است که به دلیل عدم در دست نداشتن منابع، نتوانسته نظریهها و داورىهاى تمام فرق اسلامى را در بارهى قیام و شخصیت امام حسین (ع) به دست آورد . (P.614) موارد نقد
وى در ابتداى بحث آنجا که به تحلیل برخى از روایات و فضایل امام حسین (ع) پرداخته و استنتاجى که نموده به روشنى متدولوژى مکانیکىاش را در مطالعات دینپژوهشى و تاریخ ادیان آشکار مىسازد . او به صراحت مىنویسد:
افزوده شدن برخى جزئیات و در حقیقت فضایل و مناقبى که شیعیان بر آن روایات براى امام حسین (ع) مترتب مىسازند در نظر غیر مسلمانان عجیب و حتى، آنجا که پاى فرشتگان به میان کشیده مىشود، تخیلى مىنماید; اما همگى در نظر مسلمانان که به دیدارهاى مستمر جبرئیل با محمد (ص) معتقدند کاملا پذیرفتنى است . (P.604) بنابر این منطق و متدولوژى تاریخى، درک یکسان و فهم مشترک از دین و مقولات دینى میان اندیشمندان غربى و شرقى، خصوصا متفکران اسلامى، بسیار مشکل مىنماید .
نویسنده بدون کوچکترین اشارهاى به سیر زندگانى امام حسین (ع) بلافاصله در یک نتیجهگیرى عجولانه - و البته متعارض با گفتههاى خود که پس از این در بارهى شخصیت امام حسین (ع) بیان کرده است - مىگوید:
حسین حتى بعد از شهادت پدرش على نیز شخصیتى برجسته محسوب نمىشد . (P.604) این سخن و داورى مؤلف متاثر از نگاه تاریخى محض غربى است; اما کسانى که کمترین آشنایى و آگاهى را به تاریخ اسلام دارند، نیک مىدانند که امام حسین (ع) از والاترین منزلت دینى، یعنى اهل بیت نبوت، برخوردار و به برجستهترین خاندان قریش، یعنى بنى هاشم، وابسته بود . هر چند که بنا بر آنچه مؤلف پنداشته است از مقام و منصب اشرافیت قبیلهاى (قدرت و ثروت) برخوردار نبوده باشد; اما از چنان پایگاه و منزلت و شرافت روحانى و معنوى و بلکه سیاسىاى بهرهمند بود که شخصیت او - حتى در چشم و دل مردى چون معاویه - به عنوان نخبهترین انسان آن روزگار جلوه کرده بود، به طورى که معاویه در وصیتخود به یزید از تمام شخصیتهاى سیاسى آن روزگار تنها سه نفر را به او گوشزد مىکند که در راس آنان امام حسین (ع) قرار دارد . پایگاه سیاسى اجتماعى او را از تمام گفتوگوهاى بزرگان و رجال سیاسى به هنگام حرکت از مدینه به مکه و از مکه به کوفه مىتوان و از دورى جستن مردم از ابنزبیر و برگزیدن امام حسین (ع) به عنوان مرجع تام مىتوان به دست آورد . اما چرا این نکتهى بدیهى بر نویسنده پوشیده مانده است در حالى که در عبارات بعدى خود به اهمیت و برجستگى امام براى معاویه، نخستین خلیفهى اموى، و نیز شیعیان کوفه معترف است؟ !
واگلیرى در بارهى موضعگیرى امام حسین (ع) نسبتبه صلح برادرش با معاویه عنان قلم را رها کرده و سه تهمتبى اساس و البته متاثر از برخى روایات جعلى به آن حضرت زده است .
وى مىگوید:
او (امام حسین) بر برادرش حسن در واگذارى قدرت به معاویه خرده مىگرفت، در حالى که خود در قبال دو میلیون درهم به این امر گردن نهاد; علاوه بر این او غالبا به دمشق مىرفت و مبالغ بیشترى دریافت مىکرد . (P.406) مطلب نخست، یعنى مخالفت امام حسین (ع) با صلح امام حسن (ع) کاملا برخلاف گزارشهاى تاریخى است، که براى نمونه به دو نقل از آنها اشاره مىشود:
دینورى (م . 282) مىنویسد:
وقتى امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد، عدهاى از شیعیان از این موضوع بسیار ناراحتبودند و به نزد امام حسن آمده، در خواست کردند تا قرارداد صلح را بر هم زده، با معاویه بجنگند; اما امام حسن آنان را پاسخ گفت و پیشنهاد آنان را نپذیرفت; از این رو به نزد امام حسین آمده، گفتند: شما به برادرت حسن و این صلحنامه اعتنا نکن و با شیعیانت قیام نما . امام حسین (ع) به آنان فرمود:
ما بیعت کرده، قرارداد بسته و صلح کردهایم و هیچ راهى براى نقض قرارداد وجود ندارد .(ص221) در گزارش دیگرى آمده است که پس از شهادت امام حسن (ع) شیعیان کوفه از امام حسین (ع) در خواست کردند که اینک نظر برادرت را رها کرده، به قیام برخیز . اما امام حسین (ع) به آنان چنین نوشت: در بارهى برادرم امید داشتم که خداوند در آینده او را توفیق دهد و اما امروز نظر من این است که تا زمانى که معاویه زنده است، هیچ اقدامى نکنید و در خانه هایتان پنهان شوید و خود را از تهمت دور کنید . (همان، ص 222)
این دو گزارش به صراحت نظر این اسلامشناس غربى را رد مىکند . اگر امام حسن موافق صلح نبود، چرا جواب رد به شیعیان داد . مطیع بودن امام حسین (ع) نسبتبه امام حسن (ع) چنان بود که امام باقر (ع) مىفرماید:
حسین (ع) براى برادر آنچنان عظمتى قایل بود که هیچگاه در برابر او سخن نمىگفت .(ابن شهرآشوب، ج2، ص143).
مطلب دوم یعنى موضوع دومیلیون درهم نیز اولا - با توضیحاتى که داده شد - کذب محض است و نویسنده هیچ مدرکى بر این مدعاى خود بیان نکرده است; ثانیا، این مبلغ بنا بر قرارداد صلح بود که امام حسن (ع) و پس از او امام حسین (ع) آن را دریافت مىکردند (دینورى، ص218; بلاذرى، ج3، ص290).
مطلب سوم یعنى رفتن امام حسین (ع) هر سال به شام و گرفتن جوایز و صله از معاویه افزون بر این که انجام این عمل، یک بار - و نه هر سال - در منابع متاخر نقل شده است که متن روایت نیز بر ساختگى بودن آن دلالت دارد (ر . ک: مختصر تاریخ دمشق) و اصل مطلب نیز مورد تردید جدى است (ر . ک: باقر شریف القرشى، ج2، ص233- 234)، علماى شیعه تصریح کردهاند که نهتنها گرفتن صله و اموال از دستسلطان جائر و غاصب، بر امام جایز، بلکه واجب استبه هر شکل ممکن چه از سر رضایت و چه اجبار، ثروت مسلمانان را از دستحاکم غاصب ستمگر خارج کرده، آن را در جاى خود صرف کند; بنابراین، هرچند حضرتش نتوانست همهى ثروت مسلمانان را از دست معاویه خارج کند و او خود به عنوان هدیه و جایزه اندکى از این ثروت را به امام بازگرداند، بر آن امام واجب بود که آن مقدار را از دست او بگیرد و در میان کسانى که صاحب واقعى آن بودند تقسیم کند; زیرا تصرف در آن مال به دلیل حق ولایت امام، جز بر عهدهى ایشان نبود و کسى از سر علم و یقین نمىتواند بگوید که امام هدایا را صرف خود و خانوادهاش مىکرد . و بىتردید آن حضرت آن چه را از این راه به دست مىآورد به دیگران انفاق مىکرد; اما به علت پنهانى بودن این انفاقها دستیافتن اسامى کسانى که این انفاقها را دریافت مىکردند ممکن نبود . آن حضرت بیشتر ثروت خود را صدقه مىداد و با نیازمندان و مسکینان رفتارى برادرانه داشت و چه بسا قسمتى از این انفاقها و صدقهها حقوق آنان بوده، که از این طریق به آنان مىداد .(ر . ک: سیدمرتضى، ص266; مجلسى، ج44، ص31)
این ضعفها و نارسایىهاى جدى نشان مىدهد که مؤلف دقت و تامل لازم را در بررسى و تحلیل همهجانبهى موضوع نداشته است وگرنه اینچنین به تحریف سیما و شخصیت امام حسین (ع) و واقعیات تاریخى نمىزد .
شناخت تاریخى نویسندهى مقاله از شخصیت امام حسین (ع) آن قدر دور از واقع است که مدعى شده امام براى مرگ معاویه تسلیت گفته است . (P.406) شاید این برداشت از آن جا ناشى شده است که امام حسین (ع) پس از شنیدن خبر مرگ معاویه به ولید بن عتبة بن ابى سفیان والى مدینه فرمود: «انا لله وانا الیه راجعون» . قرائت این کلام هیچ دلالتى بر تسلیتگویى ندارد . نویسنده چنانچه توجه مىکرد، در همین خبر آمده است که وقتى پیام ولید به امام (ع) رسید، حضرت به ابن زبیر فرمود:
قد ظننت ان طاغیتهم قد هلک: گمان مىکنم که مرد ستمگر ایشان (معاویه) مرده است .
نویسنده حرکت امام حسین را از مدینه به مکه از بیراهه و راه فرعى نقل کرده . (P.607-8) که کاملا اشتباه است . نقل کردهاند که چون امام به همراه اهل بیتش خواست از مدینه به مکه حرکت کند به او پیشنهاد دادند که همانند ابن زبیر براى دور ماندن از دست نیروهاى ولید بن عتبه از بیراهه بروند; ولى امام نپذیرفت و فرمود: از همان راه اصلى مىرود تا خدا هر چه بخواهد حکم کند .(دینورى، ص228 و طبرى، ج4، ص252 و 261).
نویسندهى مقاله در مفهومى کلى بیان مىدارد که مردم کوفه، که اغلب شیعه بودند، از شنیدن خبر مرگ معاویه شاد شدند . (P.608) با این کلىنگرى، خواننده نمىتواند اوضاع و جو فکرى و مذهبى مردم کوفه را درک کند . در حقیقت این از خطاهاى فاحش است که در بررسى قیام کربلا معمولا در تبیین و ترسیم زمینههاى فکرى و مذهبى کوفه، اکثر مردم آن شیعه پنداشته مىشوند، آن هم بدون در نظر گرفتن فعالیتهاى معاویه در دو دههى چهل و پنجاه براى شیعهزدایى در تمام مناطق به خصوص کوفه و گسترش و نهادینه کردن تفکر عثمانى . اگر بیشتر مردم این شهر حقیقتا شیعه و متکى بر پایگاه نیرومند اعتقادى بودند، حکومت امام على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) در استمرار تاریخى با مشکلات فراوان و ناکامى مواجه نمىشد . گر چه بذرهاى اندیشهى شیعى در کوفه پاشیده شده بود، اما این هرگز نباید به معناى هویتیکپارچه و همبستگى اعتقادى و پایبندى به آرمانهاى شیعه و رهبران معصوم آن تلقى شود . شیعیان کوفه دو طیف و گروه را تشکیل مىدادند: اول کسانى که بنا بر اصول و مبانى دینى و مذهبى ماخوذ از کتاب و سنت، از امیرالمؤمنین، على (ع) و امامت و جانشینى امام حسن و امام حسین (ع) حمایت و تبعیت مىکردند و در اقلیت تام و تمام بودند . گروه دیگر کسانى بودند که عمدتا به خاطر زمینهها و منافع و موقعیتسیاسى و اقتصادى خود، در چهارچوب ملاحظات و منافع قبیلهاى و قبیلهگرایى از على (ع) و فرزندانش جانبدارى مىکردند . اینها که شیعهى سیاسى را تشکیل مىدادند و در اکثریتبودند بیش از آن که به ارزشها و آرمانهاى اعتقادى و رهبران دینى - مذهبى (امامان معصوم (ع)) متعهد باشند به منافع و رهبران قبیلهاى خود وابسته بودند . به طور قطع اینها همان کسانى بودند که با دعوتنامههاى خود امام را به کوفه فرا خواندند، اما بعد که موقعیت و منافع فردى و خصوصا قبیلهاى خود را در خطر دیدند، در جبههى مقابل امام ایستادند و به مقابله و مقاتله برخاستند .
نویسنده در نقل ماجراى برخورد امام با کاروان والى یمن، بحیر بن ریحان حمیرى، در تنعیم - نزدیکى مکه - و مصادرهى آن از طرف امام حسین (ع)، به علت عدم آشنایى مسائل و مبانى فقه و کلام اسلامى، با تعبیر نسنجیدهاى بیان مىدارد:
حسین چنین پنداشت که حق دارد بار آن را، که براى خلیفه بود، مصادره کند . (P.608) پیش از این در بحث امام حسین (ع) و گرفتن اموال از معاویه، به مبانى فقهى و کلامى آن پرداختیم . فقط در اینجا توجه به این نکته داشته باشیم که طرح این گونه بحثها بدون در نظر گرفتن و یا بیان کردن مبانى اسلام و ترسیم اینگونهى شخصیتهاى بزرگ اسلامى، که از خاندان رسالت محسوب مىشوند، در چنین دایرةالمعارفى که پسوند اسلام را با خود دارد در اسلامزدایى و دور کردن خوانندگان از اسلام تاثیر فراوانى دارد .
مطلب دیگرى که باز نویسنده بدون تحلیل و ارزشگزارى اسناد، آن را بیان کرده، موضوع سه پیشنهادى است که در برخى منابع تاریخى آمده، از جمله اینکه امام حسین (ع) شخصا نزد یزید برود و با او بیعت کند . (P.609) کسى که اندک اطلاعى از مطالب تاریخى دارد مىداند که امام حسین (ع) شخصیتى است که تا چند ماه پیش تقاضاى والى مدینه را براى بیعتبا یزید رد کرد و به مروان بن حکم و تمام امویان فرمود:
«و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و یا این که فرمود: «انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا ختم و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس، معلن بالفسق، فمثلى لایبایع مثله» (ر . ک خوارزمى، ج1، ص267- 268) همانطور که گفتیم، حداقل در چنین مقالهى مهمى که در چنین دایرةالمعارفى به چاپ مىرسد، نویسنده مىبایستبه این نکته اشاره مىکرد که این مطلب پس از مذاکرات سرى میان امام (ع) و عمر بن سعد و تنها بر اساس شایعه و حدس و گمان مردم حاضر در کربلا - و نه بر اساس استماع - بیان شده است . چگونه بر نویسندهى این مقاله روایت دیگر ابومخنف از عقبة بن سمعان پوشیده مانده که گوید:
همراه حسین (ع) بودم از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق و تا وقتى که کشته شد و از او جدا نشدم و از سخنان وى با افراد در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم . به خدا آنچه مردم مىگویند و پنداشتهاند نبود و نگفته بود که دست در دستیزید بن معاویه نهد یا او را به یکى از مرزهاى مسلمانان فرستد . بلکه گفت: بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار مردم به کجا مىکشد (طبرى، ج3، ص313).
طرح اینگونهى بحثهاى مهم در این مقاله و عدم دقت علمى نویسنده در استخراج و اسقصاى اطلاعات و تحلیل و نقد آنها از ارزش علمى مقاله به شدت کاسته است .
بىدقتى نویسنده و عدم انسجام مقاله را نیز مىتوان از بیان ماجراى طفل ششماههى امام (ع) حضرت على اصغر، و یا به قولى نوزاد تازه تولد یافته نشان داد که در مقاله در سیر منطقى و تقدم و تاخر حوادث درست جاى نگرفته است . (P.611) شهادت این طفل زمانى رخ داد که هنوز امام زخمى نشده و بر زمین نیفتاده بود .(ر . ک: خوارزمى، ج2، ص37)
همچنان که نویسنده اشاره کرده در پارهاى روایات چنین منعکس شده است که یزید از آنچه بر امام حسین و یاران و خاندانش به دست ابن زیاد رفت ناخشنود بود و مسئولیت این فاجعهى دلخراش را متوجه ابن زیاد مىدانست . (P.611-12) اما بنا به دلایل بى شمار نقلى و عقلى، نمىتوان بر روایات فوق صحه گذاشت . گرچه او خود مستقیم در این فاجعه دست نداشت و عملیات نظامى را شخصا هدایت و رهبرى نمىکرد، اما عامل اصلى این فاجعهى خونین، شخص یزید بود . او بود که به اتکاى قدرت سرنیزه امام را تحت فشار قرار داد و حتى در نخستین نامهاش به ولید بن عتبه دستور قتل امام را، در صورت عدم پذیرش بیعت داد، صادر کرد (خوارزمى، ج1، ص262) مگر خود یزید مستقیما دستور غیرانسانى قطع آب را به ابن زیاد نداده بود! سبط ابن جوزى مطلبى را بیان کرده که مناسب این بحث است . وى در رابطه با لعن یزید مطلبى را از غزالى نقل مىکند که گوید:
گروهى گمان کردهاند که یزید بن معاویه راضى به کشتن حسین نبوده است و ادعا مىکنند که کشتن او سهوا اتفاق افتاده است . وى در پاسخ این افراد گوید: این حرف چگونه با آنچه بر حسین وارد شد سازگارى دارد و چگونه کشتن او سهوى بوده است، در حالى که خود یزید به ابن زیاد نامه نوشت و در آن او را به کشتن حسین و منع آب از او دستور داد؟ چگونه او راضى نبود، در حالى که سر امام را و نیز اهل بیت او را از این شهر به آن شهر مىبرد؟ چگونه او راضى نبود اما به امام سجاد گفت: تو پسر کسى هستى که خدا او را کشت; و امام سجاد فرمود:
من پسر کسى هستم که تو او را کشتى .(ص63) آیا بهراستى یزید سمبل تمام نماى جاهلیت پیش از اسلام بود یا عبیدالله؟ !
این روایات تلاشهاى مذبوحانهاى است که راویان و جاعلان دربارى پس از افشاگرىهاى حضرت زینب (س) و بر ملاشدن جنایت ننگین یزید و بنى امیه انجام دادهاند، تا آثار و عواقب این فاجعهى هولناک را از دامان یزید بزدایند .
نویسنده در ذیل «نامها و القاب حسین» مىگوید:
حسین و برادرش اغلب به عنوان حجتخدا در زمین یاد مىشدند .» . (P.613) تنها امام حسن (ع) و امام حسین (ع) حجتخدا در زمین نیستند; به اعتقاد شیعه، امام على و یازده فرزندش (ع) حجتخدا در زمیناند .
نویسنده در بخش پایانى مقاله، شخصیت امام حسین (ع) را از دیدگاه دو اسلام شناس غربى «ولهاوزن» و «لامنس» بیان کرده و دیدگاههاى آن دو را که با تعابیر بسیار توهینآمیز به امام و تمجید یزید طرح گردیده، بیان کرده است . (P.614-15) هر چند نویسنده تحلیل و تصویرى را که این دو خاورشناس از شخصیت امام حسین (ع) ارائه دادهاند کمارزش دانسته است، اما - همچنان که در مقدمه بیان شد - اینگونه تحلیلها نشات گرفته از همان بینش و متدولوژى مکانیکى و مادى تاریخى است . اساسا از دیدگاه این خاورشناسان ارزشهاى معنوى و اخلاقى نقشى در کنشهاى انسانى ندارد و جلب منافع و مطامع فردى اصلىترین محرک و انگیزه و هدف رفتار انسانى است . براى اطلاع خوانندگان گفتنى است که لامنس (1862- 1937م) خاورشناس بلژیکى، با همهى اطلاعات گستردهاى که نسبتبه اسلام و تاریخ مسلمانان دارد، یکى از مغرضترین خاورشناسان، شاید به جرات بتوان گفت، سرآمد همهى آنان است . مطالبى که او در تالیفاتش چون: معاویه اول، یزید و . . . در مدح و ستایش خاندان اموى مانند ابوسفیان، معاویه، یزید، ابن زیاد، عمرو بن عاص و . . . نیز، حمله و اسائهى ادب و گستاخى وقیحانه نسبتبه اهل بیت و انکار فضایلشان دارد، نشان مىدهد که گویى روح فرهنگ بدوى عصر جاهلى عرب در او نمایان شده است .
منابع
- ابن حجر عسقلانى، احمد بن على . 1404ق، تهذیب التهذیب، بیروت، دار الفکر .
- ابن سعد، محمد . 1410ق، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة .
- ابن شهر آشوب، محمد بن على . 1376، مناقب آل ابى طالب ; تحقیق عدهاى، نجف: المطبعة الحیدریة .
- ابن منظور، محمد بن مکرم . 1405ق، مختصر تاریخ دمشق، تحقیق احمد راتب حموش و محمد ناجى العمر، بیروت، دار الفکر .
- ابوحنیفه دینورى; احمد بن داود . الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضى .
- باقر شریف القرشى . 1394ق، حیاة الامام الحسین (ع)، النجف الاشرف، مطبعة الآداب .
- خوارزمى، موفق بن احمد . 1418ق، مقتل خوارزمى، تحقیق شیخ محمد هادى السماوى، قم، دار انوار الهدى .
- سبط ابن جوزى، یوسف، بن قزغلى . تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، [بىتا .]
- سید مرتضى، على بن الحسین . 1380، تنزیه الانبیاء و الائمة، تحقیق فارس حسون کریم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى .
- طبرى، محمد بن جریر . تاریخ الطبرى، بیروت، [بىتا .]
- مجلسى، محمد باقر . 1403ق، بحار الانوار لجامعة الدرر اخبار الائمة الاطهار، بیروت، دار احیاء التراث العربى .
- یعقوبى، احمد بن واضح . تاریخ یعقوبى، بیروت، دار صادر، [بىتا .]
Vagliery. V. "Hossen B. Ali B. Abitalib, Encyclopedia of Islam. Vol. pp.604-6015.
پىنوشت:
1) اصل مقاله در کتاب"ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, Vol3, NEW EDITION, 2986" در ذیل عنوان:
"Husayn B. Ali B. ABITALIB" » به چاپ رسیده است .
2) عضو هیات علمى دانشکدهى الهیات دانشگاه تهران .
3) عضو هیات علمى گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامى دانشکدهى الهیات تهران .
4) این مقاله تحت عنوان «تشابه اسمى، تفاوت ماهوى» در شماره 26 همین فصلنامه (ویژهى امام على «ع» نقد شد .