آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۹

چکیده

متن

 
مقدمه
خوانندگان و خصوصا صاحب‏نظران ارجمند به این نکته اساسى وقوف و آگاهى کامل دارند که باورها، پیش‏فرض‏ها، نگرش‏ها و روش‏ها و به طور کلى فضاى فکرى و علمى حاکم بر مطالغعات انمدیشمندان غربى - البته بدون در نظر داشتن اغراض و اهداف توطئه‏گرانه و فتنه انگیزانه برخى از آنانم که خود بحث دیگرى را مى‏طلبد - با اندیشمندان مسلمان خصوصا در حوزه مطالعات اسلامى اختلاف و تفاوت ماهوى و اساسى دارد . در بعد مطالعات تاریخى آنان بیش از حد تحت تاثیر متدولوژى مکانیکى یا آنچه که «روش علمى تاریخ‏» مى‏نامند قرار دارند . از این رو بسیارى مفاهیم و موضوعات دینى، معنوى، اخلاقى و . . . در تفکر علمى غربیان (علم به مفهوم(Science ارزش علمى و معرفتى ندارد و یا بسیار کم رنگ است . مقاله حسین بن على (ع) نیز به قلم اسلام شناس غربى و در فضاى فکرى - علمى مغرب زمین نگاشته شده است . بنابراین اولا مقاله‏اى است ضعیف و کم عمق و ثانیا داراى مفاهیم و استدلال‏هاى غیر قابل قبول و ملال آور است . غرض اصلى از نقد این مقاله این است که قشر فرهنگى و روشنفکر و اهل مطالعه جامعه به میزان ارزش و اعتبار علمى مطالعات برخى اسلام‏شناسان غربى آگاهى یابند .
نگاهى کلى به مقاله
نوشتار حاضر نقد مقاله‏ى «حسین بن على بن ابى طالب‏» نوشته‏ى وگسیا واگلیرى) (L. Veccia Vagliery) است که در دایرة‏المعارف اسلام به چاپ رسیده است .
گرچه نویسنده در پاره‏اى از ارجاعات نشان داده که تا اندازه‏اى به منابع شیعه واقف است و بدین‏سبب این مقاله نسبت‏به مقاله‏ى على بن ابى طالب (4) نواقص کم‏ترى دارد، اما بازنتوانسته است‏با شیوه‏ى علمى و تاریخى، گزینش صحیحى از اخبار متعارض داشته باشد و صحیح را از سقیم تمایز دهد و بر عکس در موارد متعدد و مهم معمولا گرفتار تحریفات و اخبار جعلى شده و به همین دلیل از ترسیم و تحلیل صحیح زندگانى امام حسین (ع)، به خصوص در دو بعد شخصیت‏شناسى و قیام کربلا عاجز مانده است . وى به دلیل نگاهى برون‏گرا در موارد متعدد گویا به خواننده القا مى‏کند که شخصیت امام حسین (ع) یک شخصیت اسطوره‏اى و تا حدودى ساخته و پرداخته‏ى مورخان شیعى کوفه است که دیگر مورخان را نیز تحت تاثیر قرار داده; از این رو مى‏گوید:
هر چند این تصویرى است که نسل بعدى چه از روى احساسات (احترام به او یا اندوه از مرگش)، یا با ملاحظات سیاسى (مبارزه با امویان) از او ارائه مى‏دهند و مورخان متاخر در آن سهیم شده‏اند که در نهایت‏به تجلیل از او و جایگاه اسطوره‏اى‏اش نزد شیعه انجامیده است . (P.615) با این حال انصاف این است که نویسنده مى‏کوشد تا ابعاد مختلف زندگانى امام حسین (ع) را بررسى کند . در برخى از بحث‏ها مانند «داورى‏ها درباره‏ى حسین‏» نیکو نوشته و قضاوت اهل تسنن و تشیع را در باره‏ى امام و قیامش تا حدود زیادى مشترک دانسته است . ;(P.614) اما اقرار کرده است که به دلیل عدم در دست نداشتن منابع، نتوانسته نظریه‏ها و داورى‏هاى تمام فرق اسلامى را در باره‏ى قیام و شخصیت امام حسین (ع) به دست آورد . (P.614) موارد نقد
وى در ابتداى بحث آن‏جا که به تحلیل برخى از روایات و فضایل امام حسین (ع) پرداخته و استنتاجى که نموده به روشنى متدولوژى مکانیکى‏اش را در مطالعات دین‏پژوهشى و تاریخ ادیان آشکار مى‏سازد . او به صراحت مى‏نویسد:
افزوده شدن برخى جزئیات و در حقیقت فضایل و مناقبى که شیعیان بر آن روایات براى امام حسین (ع) مترتب مى‏سازند در نظر غیر مسلمانان عجیب و حتى، آن‏جا که پاى فرشتگان به میان کشیده مى‏شود، تخیلى مى‏نماید; اما همگى در نظر مسلمانان که به دیدارهاى مستمر جبرئیل با محمد (ص) معتقدند کاملا پذیرفتنى است . (P.604) بنابر این منطق و متدولوژى تاریخى، درک یکسان و فهم مشترک از دین و مقولات دینى میان اندیشمندان غربى و شرقى، خصوصا متفکران اسلامى، بسیار مشکل مى‏نماید .
نویسنده بدون کوچک‏ترین اشاره‏اى به سیر زندگانى امام حسین (ع) بلافاصله در یک نتیجه‏گیرى عجولانه - و البته متعارض با گفته‏هاى خود که پس از این در باره‏ى شخصیت امام حسین (ع) بیان کرده است - مى‏گوید:
حسین حتى بعد از شهادت پدرش على نیز شخصیتى برجسته محسوب نمى‏شد . (P.604) این سخن و داورى مؤلف متاثر از نگاه تاریخى محض غربى است; اما کسانى که کم‏ترین آشنایى و آگاهى را به تاریخ اسلام دارند، نیک مى‏دانند که امام حسین (ع) از والاترین منزلت دینى، یعنى اهل بیت نبوت، برخوردار و به برجسته‏ترین خاندان قریش، یعنى بنى هاشم، وابسته بود . هر چند که بنا بر آنچه مؤلف پنداشته است از مقام و منصب اشرافیت قبیله‏اى (قدرت و ثروت) برخوردار نبوده باشد; اما از چنان پایگاه و منزلت و شرافت روحانى و معنوى و بلکه سیاسى‏اى بهره‏مند بود که شخصیت او - حتى در چشم و دل مردى چون معاویه - به عنوان نخبه‏ترین انسان آن روزگار جلوه کرده بود، به طورى که معاویه در وصیت‏خود به یزید از تمام شخصیت‏هاى سیاسى آن روزگار تنها سه نفر را به او گوشزد مى‏کند که در راس آنان امام حسین (ع) قرار دارد . پایگاه سیاسى اجتماعى او را از تمام گفت‏وگوهاى بزرگان و رجال سیاسى به هنگام حرکت از مدینه به مکه و از مکه به کوفه مى‏توان و از دورى جستن مردم از ابن‏زبیر و برگزیدن امام حسین (ع) به عنوان مرجع تام مى‏توان به دست آورد . اما چرا این نکته‏ى بدیهى بر نویسنده پوشیده مانده است در حالى که در عبارات بعدى خود به اهمیت و برجستگى امام براى معاویه، نخستین خلیفه‏ى اموى، و نیز شیعیان کوفه معترف است؟ !
واگلیرى در باره‏ى موضع‏گیرى امام حسین (ع) نسبت‏به صلح برادرش با معاویه عنان قلم را رها کرده و سه تهمت‏بى اساس و البته متاثر از برخى روایات جعلى به آن حضرت زده است .
وى مى‏گوید:
او (امام حسین) بر برادرش حسن در واگذارى قدرت به معاویه خرده مى‏گرفت، در حالى که خود در قبال دو میلیون درهم به این امر گردن نهاد; علاوه بر این او غالبا به دمشق مى‏رفت و مبالغ بیش‏ترى دریافت مى‏کرد . (P.406) مطلب نخست، یعنى مخالفت امام حسین (ع) با صلح امام حسن (ع) کاملا برخلاف گزارشهاى تاریخى است، که براى نمونه به دو نقل از آنها اشاره مى‏شود:
دینورى (م . 282) مى‏نویسد:
وقتى امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد، عده‏اى از شیعیان از این موضوع بسیار ناراحت‏بودند و به نزد امام حسن آمده، در خواست کردند تا قرارداد صلح را بر هم زده، با معاویه بجنگند; اما امام حسن آنان را پاسخ گفت و پیشنهاد آنان را نپذیرفت; از این رو به نزد امام حسین آمده، گفتند: شما به برادرت حسن و این صلح‏نامه اعتنا نکن و با شیعیانت قیام نما . امام حسین (ع) به آنان فرمود:
ما بیعت کرده، قرارداد بسته و صلح کرده‏ایم و هیچ راهى براى نقض قرارداد وجود ندارد .(ص‏221) در گزارش دیگرى آمده است که پس از شهادت امام حسن (ع) شیعیان کوفه از امام حسین (ع) در خواست کردند که اینک نظر برادرت را رها کرده، به قیام برخیز . اما امام حسین (ع) به آنان چنین نوشت: در باره‏ى برادرم امید داشتم که خداوند در آینده او را توفیق دهد و اما امروز نظر من این است که تا زمانى که معاویه زنده است، هیچ اقدامى نکنید و در خانه هایتان پنهان شوید و خود را از تهمت دور کنید . (همان، ص 222)
این دو گزارش به صراحت نظر این اسلام‏شناس غربى را رد مى‏کند . اگر امام حسن موافق صلح نبود، چرا جواب رد به شیعیان داد . مطیع بودن امام حسین (ع) نسبت‏به امام حسن (ع) چنان بود که امام باقر (ع) مى‏فرماید:
حسین (ع) براى برادر آن‏چنان عظمتى قایل بود که هیچ‏گاه در برابر او سخن نمى‏گفت .(ابن شهرآشوب، ج‏2، ص‏143).
مطلب دوم یعنى موضوع دومیلیون درهم نیز اولا - با توضیحاتى که داده شد - کذب محض است و نویسنده هیچ مدرکى بر این مدعاى خود بیان نکرده است; ثانیا، این مبلغ بنا بر قرارداد صلح بود که امام حسن (ع) و پس از او امام حسین (ع) آن را دریافت مى‏کردند (دینورى، ص‏218; بلاذرى، ج‏3، ص‏290).
مطلب سوم یعنى رفتن امام حسین (ع) هر سال به شام و گرفتن جوایز و صله از معاویه افزون بر این که انجام این عمل، یک بار - و نه هر سال - در منابع متاخر نقل شده است که متن روایت نیز بر ساختگى بودن آن دلالت دارد (ر . ک: مختصر تاریخ دمشق) و اصل مطلب نیز مورد تردید جدى است (ر . ک: باقر شریف القرشى، ج‏2، ص‏233- 234)، علماى شیعه تصریح کرده‏اند که نه‏تنها گرفتن صله و اموال از دست‏سلطان جائر و غاصب، بر امام جایز، بلکه واجب است‏به هر شکل ممکن چه از سر رضایت و چه اجبار، ثروت مسلمانان را از دست‏حاکم غاصب ستمگر خارج کرده، آن را در جاى خود صرف کند; بنابراین، هرچند حضرتش نتوانست همه‏ى ثروت مسلمانان را از دست معاویه خارج کند و او خود به عنوان هدیه و جایزه اندکى از این ثروت را به امام بازگرداند، بر آن امام واجب بود که آن مقدار را از دست او بگیرد و در میان کسانى که صاحب واقعى آن بودند تقسیم کند; زیرا تصرف در آن مال به دلیل حق ولایت امام، جز بر عهده‏ى ایشان نبود و کسى از سر علم و یقین نمى‏تواند بگوید که امام هدایا را صرف خود و خانواده‏اش مى‏کرد . و بى‏تردید آن حضرت آن چه را از این راه به دست مى‏آورد به دیگران انفاق مى‏کرد; اما به علت پنهانى بودن این انفاق‏ها دست‏یافتن اسامى کسانى که این انفاق‏ها را دریافت مى‏کردند ممکن نبود . آن حضرت بیش‏تر ثروت خود را صدقه مى‏داد و با نیازمندان و مسکینان رفتارى برادرانه داشت و چه بسا قسمتى از این انفاق‏ها و صدقه‏ها حقوق آنان بوده، که از این طریق به آنان مى‏داد .(ر . ک: سیدمرتضى، ص‏266; مجلسى، ج‏44، ص‏31)
این ضعف‏ها و نارسایى‏هاى جدى نشان مى‏دهد که مؤلف دقت و تامل لازم را در بررسى و تحلیل همه‏جانبه‏ى موضوع نداشته است وگرنه این‏چنین به تحریف سیما و شخصیت امام حسین (ع) و واقعیات تاریخى نمى‏زد .
شناخت تاریخى نویسنده‏ى مقاله از شخصیت امام حسین (ع) آن قدر دور از واقع است که مدعى شده امام براى مرگ معاویه تسلیت گفته است . (P.406) شاید این برداشت از آن جا ناشى شده است که امام حسین (ع) پس از شنیدن خبر مرگ معاویه به ولید بن عتبة بن ابى سفیان والى مدینه فرمود: «انا لله وانا الیه راجعون‏» . قرائت این کلام هیچ دلالتى بر تسلیت‏گویى ندارد . نویسنده چنانچه توجه مى‏کرد، در همین خبر آمده است که وقتى پیام ولید به امام (ع) رسید، حضرت به ابن زبیر فرمود:
قد ظننت ان طاغیتهم قد هلک: گمان مى‏کنم که مرد ستمگر ایشان (معاویه) مرده است .
نویسنده حرکت امام حسین را از مدینه به مکه از بیراهه و راه فرعى نقل کرده . (P.607-8) که کاملا اشتباه است . نقل کرده‏اند که چون امام به همراه اهل بیتش خواست از مدینه به مکه حرکت کند به او پیشنهاد دادند که همانند ابن زبیر براى دور ماندن از دست نیروهاى ولید بن عتبه از بیراهه بروند; ولى امام نپذیرفت و فرمود: از همان راه اصلى مى‏رود تا خدا هر چه بخواهد حکم کند .(دینورى، ص‏228 و طبرى، ج‏4، ص‏252 و 261).
نویسنده‏ى مقاله در مفهومى کلى بیان مى‏دارد که مردم کوفه، که اغلب شیعه بودند، از شنیدن خبر مرگ معاویه شاد شدند . (P.608) با این کلى‏نگرى، خواننده نمى‏تواند اوضاع و جو فکرى و مذهبى مردم کوفه را درک کند . در حقیقت این از خطاهاى فاحش است که در بررسى قیام کربلا معمولا در تبیین و ترسیم زمینه‏هاى فکرى و مذهبى کوفه، اکثر مردم آن شیعه پنداشته مى‏شوند، آن هم بدون در نظر گرفتن فعالیت‏هاى معاویه در دو دهه‏ى چهل و پنجاه براى شیعه‏زدایى در تمام مناطق به خصوص کوفه و گسترش و نهادینه کردن تفکر عثمانى . اگر بیش‏تر مردم این شهر حقیقتا شیعه و متکى بر پایگاه نیرومند اعتقادى بودند، حکومت امام على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) در استمرار تاریخى با مشکلات فراوان و ناکامى مواجه نمى‏شد . گر چه بذرهاى اندیشه‏ى شیعى در کوفه پاشیده شده بود، اما این هرگز نباید به معناى هویت‏یک‏پارچه و همبستگى اعتقادى و پایبندى به آرمان‏هاى شیعه و رهبران معصوم آن تلقى شود . شیعیان کوفه دو طیف و گروه را تشکیل مى‏دادند: اول کسانى که بنا بر اصول و مبانى دینى و مذهبى ماخوذ از کتاب و سنت، از امیرالمؤمنین، على (ع) و امامت و جانشینى امام حسن و امام حسین (ع) حمایت و تبعیت مى‏کردند و در اقلیت تام و تمام بودند . گروه دیگر کسانى بودند که عمدتا به خاطر زمینه‏ها و منافع و موقعیت‏سیاسى و اقتصادى خود، در چهارچوب ملاحظات و منافع قبیله‏اى و قبیله‏گرایى از على (ع) و فرزندانش جانب‏دارى مى‏کردند . این‏ها که شیعه‏ى سیاسى را تشکیل مى‏دادند و در اکثریت‏بودند بیش از آن که به ارزش‏ها و آرمان‏هاى اعتقادى و رهبران دینى - مذهبى (امامان معصوم (ع)) متعهد باشند به منافع و رهبران قبیله‏اى خود وابسته بودند . به طور قطع این‏ها همان کسانى بودند که با دعوت‏نامه‏هاى خود امام را به کوفه فرا خواندند، اما بعد که موقعیت و منافع فردى و خصوصا قبیله‏اى خود را در خطر دیدند، در جبهه‏ى مقابل امام ایستادند و به مقابله و مقاتله برخاستند .
نویسنده در نقل ماجراى برخورد امام با کاروان والى یمن، بحیر بن ریحان حمیرى، در تنعیم - نزدیکى مکه - و مصادره‏ى آن از طرف امام حسین (ع)، به علت عدم آشنایى مسائل و مبانى فقه و کلام اسلامى، با تعبیر نسنجیده‏اى بیان مى‏دارد:
حسین چنین پنداشت که حق دارد بار آن را، که براى خلیفه بود، مصادره کند . (P.608) پیش از این در بحث امام حسین (ع) و گرفتن اموال از معاویه، به مبانى فقهى و کلامى آن پرداختیم . فقط در اینجا توجه به این نکته داشته باشیم که طرح این گونه بحث‏ها بدون در نظر گرفتن و یا بیان کردن مبانى اسلام و ترسیم این‏گونه‏ى شخصیت‏هاى بزرگ اسلامى، که از خاندان رسالت محسوب مى‏شوند، در چنین دایرة‏المعارفى که پسوند اسلام را با خود دارد در اسلام‏زدایى و دور کردن خوانندگان از اسلام تاثیر فراوانى دارد .
مطلب دیگرى که باز نویسنده بدون تحلیل و ارزش‏گزارى اسناد، آن را بیان کرده، موضوع سه پیشنهادى است که در برخى منابع تاریخى آمده، از جمله این‏که امام حسین (ع) شخصا نزد یزید برود و با او بیعت کند . (P.609) کسى که اندک اطلاعى از مطالب تاریخى دارد مى‏داند که امام حسین (ع) شخصیتى است که تا چند ماه پیش تقاضاى والى مدینه را براى بیعت‏با یزید رد کرد و به مروان بن حکم و تمام امویان فرمود:
«و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید» و یا این که فرمود: «انا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا ختم و یزید رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس، معلن بالفسق، فمثلى لایبایع مثله‏» (ر . ک خوارزمى، ج‏1، ص‏267- 268) همان‏طور که گفتیم، حداقل در چنین مقاله‏ى مهمى که در چنین دایرة‏المعارفى به چاپ مى‏رسد، نویسنده مى‏بایست‏به این نکته اشاره مى‏کرد که این مطلب پس از مذاکرات سرى میان امام (ع) و عمر بن سعد و تنها بر اساس شایعه و حدس و گمان مردم حاضر در کربلا - و نه بر اساس استماع - بیان شده است . چگونه بر نویسنده‏ى این مقاله روایت دیگر ابومخنف از عقبة بن سمعان پوشیده مانده که گوید:
همراه حسین (ع) بودم از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق و تا وقتى که کشته شد و از او جدا نشدم و از سخنان وى با افراد در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم . به خدا آنچه مردم مى‏گویند و پنداشته‏اند نبود و نگفته بود که دست در دست‏یزید بن معاویه نهد یا او را به یکى از مرزهاى مسلمانان فرستد . بلکه گفت: بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار مردم به کجا مى‏کشد (طبرى، ج‏3، ص‏313).
طرح این‏گونه‏ى بحث‏هاى مهم در این مقاله و عدم دقت علمى نویسنده در استخراج و اسقصاى اطلاعات و تحلیل و نقد آنها از ارزش علمى مقاله به شدت کاسته است .
بى‏دقتى نویسنده و عدم انسجام مقاله را نیز مى‏توان از بیان ماجراى طفل شش‏ماهه‏ى امام (ع) حضرت على اصغر، و یا به قولى نوزاد تازه تولد یافته نشان داد که در مقاله در سیر منطقى و تقدم و تاخر حوادث درست جاى نگرفته است . (P.611) شهادت این طفل زمانى رخ داد که هنوز امام زخمى نشده و بر زمین نیفتاده بود .(ر . ک: خوارزمى، ج‏2، ص‏37)
هم‏چنان که نویسنده اشاره کرده در پاره‏اى روایات چنین منعکس شده است که یزید از آنچه بر امام حسین و یاران و خاندانش به دست ابن زیاد رفت ناخشنود بود و مسئولیت این فاجعه‏ى دل‏خراش را متوجه ابن زیاد مى‏دانست . (P.611-12) اما بنا به دلایل بى شمار نقلى و عقلى، نمى‏توان بر روایات فوق صحه گذاشت . گرچه او خود مستقیم در این فاجعه دست نداشت و عملیات نظامى را شخصا هدایت و رهبرى نمى‏کرد، اما عامل اصلى این فاجعه‏ى خونین، شخص یزید بود . او بود که به اتکاى قدرت سرنیزه امام را تحت فشار قرار داد و حتى در نخستین نامه‏اش به ولید بن عتبه دستور قتل امام را، در صورت عدم پذیرش بیعت داد، صادر کرد (خوارزمى، ج‏1، ص‏262) مگر خود یزید مستقیما دستور غیرانسانى قطع آب را به ابن زیاد نداده بود! سبط ابن جوزى مطلبى را بیان کرده که مناسب این بحث است . وى در رابطه با لعن یزید مطلبى را از غزالى نقل مى‏کند که گوید:
گروهى گمان کرده‏اند که یزید بن معاویه راضى به کشتن حسین نبوده است و ادعا مى‏کنند که کشتن او سهوا اتفاق افتاده است . وى در پاسخ این افراد گوید: این حرف چگونه با آنچه بر حسین وارد شد سازگارى دارد و چگونه کشتن او سهوى بوده است، در حالى که خود یزید به ابن زیاد نامه نوشت و در آن او را به کشتن حسین و منع آب از او دستور داد؟ چگونه او راضى نبود، در حالى که سر امام را و نیز اهل بیت او را از این شهر به آن شهر مى‏برد؟ چگونه او راضى نبود اما به امام سجاد گفت: تو پسر کسى هستى که خدا او را کشت; و امام سجاد فرمود:
من پسر کسى هستم که تو او را کشتى .(ص‏63) آیا به‏راستى یزید سمبل تمام نماى جاهلیت پیش از اسلام بود یا عبیدالله؟ !
این روایات تلاش‏هاى مذبوحانه‏اى است که راویان و جاعلان دربارى پس از افشاگرى‏هاى حضرت زینب (س) و بر ملاشدن جنایت ننگین یزید و بنى امیه انجام داده‏اند، تا آثار و عواقب این فاجعه‏ى هولناک را از دامان یزید بزدایند .
نویسنده در ذیل «نام‏ها و القاب حسین‏» مى‏گوید:
حسین و برادرش اغلب به عنوان حجت‏خدا در زمین یاد مى‏شدند .» . (P.613) تنها امام حسن (ع) و امام حسین (ع) حجت‏خدا در زمین نیستند; به اعتقاد شیعه، امام على و یازده فرزندش (ع) حجت‏خدا در زمین‏اند .
نویسنده در بخش پایانى مقاله، شخصیت امام حسین (ع) را از دیدگاه دو اسلام شناس غربى «ولهاوزن‏» و «لامنس‏» بیان کرده و دیدگاه‏هاى آن دو را که با تعابیر بسیار توهین‏آمیز به امام و تمجید یزید طرح گردیده، بیان کرده است . (P.614-15) هر چند نویسنده تحلیل و تصویرى را که این دو خاورشناس از شخصیت امام حسین (ع) ارائه داده‏اند کم‏ارزش دانسته است، اما - هم‏چنان که در مقدمه بیان شد - این‏گونه تحلیل‏ها نشات گرفته از همان بینش و متدولوژى مکانیکى و مادى تاریخى است . اساسا از دیدگاه این خاورشناسان ارزش‏هاى معنوى و اخلاقى نقشى در کنش‏هاى انسانى ندارد و جلب منافع و مطامع فردى اصلى‏ترین محرک و انگیزه و هدف رفتار انسانى است . براى اطلاع خوانندگان گفتنى است که لامنس (1862- 1937م) خاورشناس بلژیکى، با همه‏ى اطلاعات گسترده‏اى که نسبت‏به اسلام و تاریخ مسلمانان دارد، یکى از مغرض‏ترین خاورشناسان، شاید به جرات بتوان گفت، سرآمد همه‏ى آنان است . مطالبى که او در تالیفاتش چون: معاویه اول، یزید و . . . در مدح و ستایش خاندان اموى مانند ابوسفیان، معاویه، یزید، ابن زیاد، عمرو بن عاص و . . . نیز، حمله و اسائه‏ى ادب و گستاخى وقیحانه نسبت‏به اهل بیت و انکار فضایلشان دارد، نشان مى‏دهد که گویى روح فرهنگ بدوى عصر جاهلى عرب در او نمایان شده است .
منابع
- ابن حجر عسقلانى، احمد بن على . 1404ق، تهذیب التهذیب، بیروت، دار الفکر .
- ابن سعد، محمد . 1410ق، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة .
- ابن شهر آشوب، محمد بن على . 1376، مناقب آل ابى طالب ; تحقیق عده‏اى، نجف: المطبعة الحیدریة .
- ابن منظور، محمد بن مکرم . 1405ق، مختصر تاریخ دمشق، تحقیق احمد راتب حموش و محمد ناجى العمر، بیروت، دار الفکر .
- ابوحنیفه دینورى; احمد بن داود . الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضى .
- باقر شریف القرشى . 1394ق، حیاة الامام الحسین (ع)، النجف الاشرف، مطبعة الآداب .
- خوارزمى، موفق بن احمد . 1418ق، مقتل خوارزمى، تحقیق شیخ محمد هادى السماوى، قم، دار انوار الهدى .
- سبط ابن جوزى، یوسف، بن قزغلى . تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، [بى‏تا .]
- سید مرتضى، على بن الحسین . 1380، تنزیه الانبیاء و الائمة، تحقیق فارس حسون کریم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى .
- طبرى، محمد بن جریر . تاریخ الطبرى، بیروت، [بى‏تا .]
- مجلسى، محمد باقر . 1403ق، بحار الانوار لجامعة الدرر اخبار الائمة الاطهار، بیروت، دار احیاء التراث العربى .
- یعقوبى، احمد بن واضح . تاریخ یعقوبى، بیروت، دار صادر، [بى‏تا .]
Vagliery. V. "Hossen B. Ali B. Abitalib, Encyclopedia of Islam. Vol. pp.604-6015.
پى‏نوشت:
1) اصل مقاله در کتاب"ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, Vol3, NEW EDITION, 2986" در ذیل عنوان:
"Husayn B. Ali B. ABITALIB" » به چاپ رسیده است .
2) عضو هیات علمى دانشکده‏ى الهیات دانشگاه تهران .
3) عضو هیات علمى گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامى دانشکده‏ى الهیات تهران .
4) این مقاله تحت عنوان «تشابه اسمى، تفاوت ماهوى‏» در شماره 26 همین فصلنامه (ویژه‏ى امام على «ع‏» نقد شد .
 

تبلیغات