رویکردهاى اسلامى و مسیحى
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
«دین» و «تربیت»، دو واقعیتِ اصیل، گسترده و بسیار تأثیرگذار در همهى احوال زندگىِ انسان به شمار مىآیند و تحلیل و بررسى آثار و ابعاد این دو مقولهى نسبتا پیچیده از منظرهاى گوناگون جایگاه خاصى را در بیشتر رشتههاى علوم انسانى و اجتماعى به خود اختصاص داده است. مطالعهى گذراى تاریخ پرفراز و نشیب زندگى آدمى نشان مىدهد که دین و تربیت معمولاً با یکدیگر ارتباط متقابل و دوسویه داشتهاند:
از سویى جلوههاى گوناگون دین و نهاد مذهب نقش بنیادینى را در شکلدهى و گسترش فرایند تربیت ایفا نمودهاند، به گونهاى که «با سیرى اجمالى در تاریخچهى تعلیم و تربیت در جهان، مىتوان نتیجه گرفت که در اکثر قرون و در بیشتر سرزمینها «دین» اولین و مهمترین نهاد تعلیم و تربیت بوده است و همیشه حکومتها بر سر رهبرى فکرىِ جامعه در تعلیم و تربیت مردم، با این نهاد رقابت کرده و مغلوب شدهاند.»(1) و به بیان دیگر «دین از جهتهاى مختلف نقشى اساسى در تربیت انسان ایفا کرده است؛ از اینرو ارتباط بین مذهب و مربى سابقهاى بس دیرینه دارد، در هندوستان قدیم مذهبْ اساس تربیت بود؛ در اروپاى قرون وسطا نیز مذهب کاملاً بر آموزش و تربیت تأثیر داشت.»(2)
از سوى دیگر نیز جریان تربیت به صورت ابزارى مؤثر در خدمت تحقّق اهداف و ارزشهاى دینى و تثبیت موقعیّت دین در جوامع (یا احیانا در مواردى به عنوان وسیلهاى براى تضعیف و محوِ باور دین و التزام به آن) قرار گرفته است که شکل آشکار این نوع رابطه در حیطهاى خاص از تربیت، با عنوان تربیت دینى(2)(3) در غالب نظامهاى تربیتى رسمى و غیررسمى مشاهده مىشود.
همین نوع تعامل و ارتباط تنگاتنگ، بین کوشش معرفتى ناظر به شناخت و هدایتِ جریان تربیت، با تعالیم و اندیشههاى دینى نیز وجود داشته است؛ یعنى روند مطالعه و هدایت فرایند تربیت در مباحثى، نظیر تبیین مبانى، ترسیم غایات و اهداف، و تعیین اصول و روشهاى تربیت، کمابیش از تعالیم و ارزشهاى دینى متداول در هر فرهنگ و جامعه بهرهى قابل توجهى برده و بدینسبب در طى تاریخ معمولاً با صبغهاى دینى همراه بوده است؛
«تعلیماتِ دینى و تربیتى در سدههاى متمادى یکى بودهاند؛ [حتى] در عصر جدید مردانى نظیر پستالوزى و فروبل در اصلاحات تربیتى خود از آرمانهاى مذهبى خویش الهام گرفتهاند.»(4) و از دیگر سو، مطالعات و تفکرات تربیتى، طى قرون طولانى، به اهداف دینى و چگونگى تقویت و تعمیق آنها توجه خاص داشته است که در اندیشههاى مربیان بزرگى مانند کومنیوس و غزّالى مىتوان شواهد آشکار این نوع تأثیرگذارى را مشاهده نمود.
به هر حال، با ملاحظهى شواهد گوناگون درمىیابیم که دین و تربیت در طول تاریخ، هم در مقام عمل و هم در عرصهى اندیشه، تعامل و ارتباط تنگاتنگى با یکدیگر داشتهاند و دارند؛ البته این نوع رابطهى دوسویه امرى طبیعى محسوب مىشود؛ زیرا بنا به تعبیر فردریک مایر «تربیت و مذهب اساسا به سائقهاى واحدى توجه دارند، هر دو به بشر، آن طور که باید باشد، علاقهمندند، از مادهگرایى در عذاباند، و بازسازىِ قلب و ذهن را آرزو مىکنند و هر دو علاوه بر زمان حال به آیندهى دور نیز علاقه دارند.»(5) و بنا به نظرِ چائوب(3) «به اعتبارى، اهداف نهایى آن دو یکسان است، اما تا به حال این ارتباط نزدیک به طور صحیح درک نشده است».(6)
امّا سیر رابطهى متقابل و تعامل پیوستهى «دین» با «تربیت» در دوران جدید و در فرهنگ و تمدن مغربزمین، بهویژه پس از نهضت روشنگرى(4) و اوجگیرىِ تفکر تجددگرایى(5) به دلایل متعدد متوقف شد و به جاى آن سعى بلیغى به عمل آمد تا «تربیت»، هم در مقام «عمل» و هم در مقام «بررسى و مطالعه»، از دین و جلوههاى متنوع فکرى و ارزشى آن به هیچوجه تأثیر نپذیرد، بلکه صرفا بر آن اثر گذارد.
البته این تحوّل ریشه در تغییرات شگرفى دارد که پس از رنسانس و نهضتهاى فکرى ـ دینى و حوادث اجتماعى ـ سیاسى متعاقب آن در مغربزمین به وقوع پیوست. در نتیجهى این تحولات، تلقّى رایج و تصوّر متعارف اندیشمندان و فرهیختگان غربى از دین و نوع مواجههى آنان با مظاهر گوناگون سنت و جریان دینى کاملاً دگرگون شد. پس از ظهور و افول تلاشهاى دینستیزانهى الحادى و شکاک، طى قرون هجدهم و نوزدهم میلادى، جریان فکرى، فرهنگى و اجتماعى حاکم بر تمدن غرب به حفظ و حتى تقویت دین رضایت داد، اما دین را به عنوان امرى شخصى در «رابطهى فرد با خداوند» تعریف کرد و با محدود نمودن قلمرو نفوذ مذهب به حیطهى زندگى شخصى و اخلاقى و امور اخروى فرد، آن را به عنوان واقعیتى حذفنشدنى و حتى داراى آثار مثبت در زندگى به رسمیت شناخت، لیکن به شرط آنکه همهى شئون زندگى اجتماعى و دنیوى آدمیان، تنها با تکیه بر عقلانیّت جمعى آدمى و نمودهاى آشکار آن، «علم» و «دموکراسى»، و بدون استناد به تعالیم، ارزشها و قوانین دینى اداره شود. این رویکرد جدید که، با نام سکولاریزم(7) (دنیوىگرایى)، به سرعت زمینهى تحوّل همهى ارکان و مظاهر تمدن عمدتا مسیحى غرب را به سوى غیردینى شدن فراهم آورد، به طور جدى بر تفکیک و تأثیر ناپذیرى امور اجتماعى و شئون دنیوى زندگى آدمى از دین تکیه دارد و بر جدایى سیاست و حکومت، اقتصاد، حقوق، فرهنگ و علم از تعالیم و ارزشهاى مذهبى تأکید مىورزد. نکتهى جالب آن است که علىرغم همهى تحولات شگرف دو سدهى اخیر در اندیشه و فرهنگ مغربزمین، همچنان رویکرد سکولاریزم بدون هیچ تغییرى در مهمترین نهادهاى فرهنگى و فکرى تمدن غرب تقریبا به صورت بلامنازع حاکمیت دارد؛ علاوه بر آنکه براى تحقق توصیهها و رهنمودهاى این اندیشهى خاص در همهى مظاهر و شئون اجتماعى زندگى بشر، جریان نیرومندى با عنوان غیردینىسازى یا قداستزدایى(6) رشد و گسترش یافته است که «طى آن، اندیشهى دینى، اعمال و نهادهاى دینى نقش و اهمیّت اجتماعى خود را در متن زندگى و فرهنگ و هنر و آموزش و حکومت و مدیریّت و سیاست از دست مىدهند.
به هر حال، با توجه به آنکه تربیت ـ با هر تعریفى نیز فعالیتى اجتماعى (حاصل تعامل هدفمند میان حداقل دو نفر) مىباشد، بدیهى است که بنابر اندیشهى سکولاریزم، باید از تسلّط و تأثیرپذیرى مستقیم یا غیرمستقیمِ آموزههاى دینى رها مىشد و بدینترتیب، بنا به تعبیر پل هرست:
«به سبب به چالش کشیده شدن اعتبار و اهمیت عناصر دینى در شکلدهى به زندگى آدمى، به ویژه در جوامع غربى معاصر، ملاحظات تربیتى عمدتا از منظر شرایط و مناسبات غیردینى انجام گرفت... و ظهور عقلانیت در تربیت، با انکار هر گونه نقش مشروع براى ملاحظات دینى همراه گشت.»(8) البته با توجه به آنکه در تفکّر سکولاریزم، اصل دین مورد قبول قرار مىگیرد و تنها در محدودهى نفوذ و تأثیرگذارى تعالیم و ارزشهاى دینى، با ایدهى متعارف در مورد نقش دین در زندگى مخالفت مىشود، طبیعى است که در خصوص تربیت نیز «تربیت دینى» به عنوان یکى از حیطههاى نظام تربیتى که به آموزش عقاید و اخلاق و احکام دینى و تقویت ایمان و التزام به آنها اختصاص دارد، پذیرفته مىشود، لکن بر اساس ایده سکولاریزم جهتدهى و سیاستگزارى کلّ فرایند تربیت را نباید تحتتأثیر تعالیم و ارزشهاى دینى قرار داد.(9)
با توجه به این توضیحات مشخص مىشود که چرا و چگونه نظام تعلیم و تربیت جدید، که به سرعت در سراسر دنیا با استقبال مواجه شده و گسترشِ کمنظیرى یافته است، صبغه و ماهیت غیردینى (سکولار) دارد و حداکثرِ توجّه ممکن نسبت به دین و ارزشهاى دینى در این نظام آن است که آنها را به عنوان واقعیاتى اجتماعى و فرهنگى در جامعهى انسانى به شمار آورند و با ملاحظهى آنها به سیاستگزارى و برنامهریزى تربیتى اقدام نمایند؛ لکن در هر حال عقلانیت متکى بر اندیشه و تجربهى بشرى باید مبناى اصلى هدایت جریان تعلیم و تربیت قرار گیرد.
با عنایت به این توضیحات مقدماتى، جایگاه ارزشمند کتاب «دین» و «تربیت»؛ رویکردهاى اسلامى و مسیحى مشخص مىشود که با ویراستارى پروفسور سیدعلى اشرف و پروفسور پل هرست در سال 1994 بهوسیلهى آکادمى اسلامى دانشگاه کمبریج لندن در 237 صفحه منتشر شده است.
موضوع اصلى این کتاب ـ بنابر توضیحات مقدمه و با تحلیل محتواى مباحث آن ـ چگونگى مواجهه با سیطرهى اندیشهى سکولاریزم و جریان غیردینى شدن (سکولاریزاسیون) بر نظام تعلیم و تربیت معاصر است که از قضا این نقد و بررسى، هم در کشور بریتانیا و هم از منظر متفکران دو دین اصلى وحیانى مطرح در دنیاى کنونى، یعنى اسلام و مسیحیت، صورت پذیرفته است. این کتاب شامل 12 فصل اصلى و نتیجهگیرى است که نحوهى ارتباط دین با تربیت، آن هم از منظرى کلان و معطوف به بیشتر جنبههاى نظام تعلیم و تربیت به بحث پرداخته است. شش موضوع محورى بحث و بررسى متفکران مسلمان و مسیحى (هر دو فصل با یک عنوان مشابه) عبارتاند از:
1ـ آیا تعلیم و تربیت امروزه مىتواند مبنایى دینى داشته باشد؟
2ـ آموزش علوم و ارزشهاى دینى
3ـ آموزش ادبیات و ارزشهاى دینى
4ـ تعلیم و تربیت، دین و علوم اجتماعى
5ـ تربیت اخلاقى و رشد اخلاقى (و ارزشهاى دینى)
6ـ تجربهى مدارس دینى (تحت نظارت مسلمانان و مسیحیان در بریتانیا)
مقالات این کتاب محصول مجموعهاى از سخنرانىهاى علمى است که با همّت پروفسور سیدعلى اشرف و به وسیلهى آکادمى اسلامى کمبریج و همکارى دپارتمان تعلیم و تربیت دانشگاه کمبریج دربارهى موضوع «دین به عنوان مبنایى براى تعلیم و تربیت»(7) (1983) و دربارهى «آموزش علوم و باورهاى دینى»(8) (1988) و به شکل گفتوگو میان صاحبنظرانِ تربیتى مسلمان و مسیحى انجام شده است. این مجموعه مباحث زمینهى برگزارى سمینارى را با عنوان «ایمان به مثابهى مبنایى براى تعلیم و تربیت در یک کشور چندایمانى ـ چندفرهنگى»(9) (1989) فراهم نمود؛ متن بیانیهى سمینار فوق نیز به صورت ضمیمه در پایان همین کتاب آمده است (PP:218-236)، که دربردارندهى نکات بسیار مفیدى است.
اما علت انجام بحث و بررسى دربارهى چگونگى مقابله با تفکر «سکولاریزم» و جریان «غیردینى کردن آموزش و پرورش»(10) از دیدگاه اندیشمندان دینباور مسلمان و مسیحى، با برخى توضیحاتِ مطرح شده در پیشگفتار و دو مقدمهى کتاب روشن خواهد شد.
انور ابراهیم، وزیر آموزش و پرورش اسبق مالزى، که در زمان انتشار کتابْ وزیر دارایى مالزى بوده و به نحوى در تألیف این کتاب و تلاشهاى مقدّماتى آن نقش داشته است، در پیشگفتار کوتاه خود چنین مىنویسد:
«یکى از دلایلى که تحقّق توصیههاى پنج کنفرانس بینالمللى تعلیم و تربیت اسلامى در کشورهاى اسلامى را با مشکل مواجه نموده آن است که در بسیارى از این سرزمینها گروههاى دینى غیرمسلمان نیز حضور فعال دارند، و دولتهاى اسلامى در نظامهاى آموزش و پرورش خود باید نیازها و مطالبات این گروهها را نیز در نظر بگیرند، ولو آنکه بخواهند از گروههاى غیردینى غفلت ورزند؛ لذا لازم است این توصیهها از منظر چنددینى و چندفرهنگى(11) ارزیابى شوند».
«با توجه به اینکه اسلام سنت دینى جدیدى در جهان نیست، بلکه تجلّى نهایى و کاملترِ همان حقیقتى است که بر انبیاى پیشین آشکار شده است، آیا ضرورت ندارد که فقط بهگونهاى اسلامى دربارهى مسلمانان، بلکه به شیوهاى دینى در مورد همهى گروههاى دینى دنیاى معاصر بیندیشیم تا بتوانیم رویکرد دینى مشترکى را نسبت به تعلیم و تربیت اتخاذ کنیم که بر مبناى اصول اساسى واحدى استوار باشد؟»
انور ابراهیم دو دلیل دیگر را نیز براى ضرورت چنین رویکرد وسیعى نسبت به رابطهى دین و تربیت ذکر مىکند:
«1. سنّت دینى در سراسر جهان هماینک مغلوب تفکّر سکولاریستى است؛ حتى دین نیز از دیدگاه سکولاریستى آموزش داده مىشود. دینْ به حاشیه رانده شده است، به گونهاى که [گویا] خداوند از جهان کنار گذاشته شده. با توجه به دو عنصر روان و ذهن، روح انسان مورد غفلت است و همهى ارزشها چنان تلقى مىشوند که صرفا به وسیلهى جامعه تنظیم مىگردند و بدینسبب امورى نسبى و وابسته به موقعیت اجتماعى ـ فرهنگى به حساب مىآیند، که در این صورت همهى ارزشها نسبى خواهند شد.
2. اگر مسلمانان خواهان زندگى در دنیاى کنونى با شیوهاى اسلامىاند، نمىتوانند در انزوا بهسر برند. آیا بهتر نیست در جهان بهجاى جوّ سکولار کنونى فضایى دینى داشته باشیم؟»
انور ابراهیم با توجه به این دلایل چنین نتیجهگیرى مىکند:
«تنها از طریق گفتوگو میان گروههاى دینى در مباحث مورد اختلاف [در زمینهى نقش دین در تربیت] است که مىتوان جوّ هدایتگر رشد حساسیت دینى را در جهان به وجود آورد. این فرصتى آرمانى براى همهى گروههاى مذهبى است که با مشارکت، زمینهى تحقّق سیاستهاى تربیتى را فراهم آورند که ضامن پرورش حساسیت دینى در هر کشور باشند».
پروفسور اشرف نیز در مقدمهى کتاب به دو تلاش موازى اشاره مىکند که در میان مسلمانان و مسیحیان براى مبارزه با تعلیم و تربیتِ سکولار شروع شده است؛ از زمان تشکیل نخستین کنفرانس جهانى تعلیم و تربیت اسلامى در مکه (1977) تلاشى در سراسر جهان اسلام براى تحقق «دانش اسلامى» و «تربیت اسلامى» آغاز شده است و در سالهاى اخیر نیز در بریتانیا مبارزهاى جدید بهوسیله مسیحیان براى تأسیس «مدارس مسیحى» به چشم مىخورد. هر دو گروه نیز در نقد نظام تربیتى سکولار جدید از زبان و ادبیات مشترکى استفاده کردهاند.
اشرف به نقد خود از نظام جدید تعلیم و تربیت در نخستین کنفرانس (مکه، 1977) اشاره مىکند که «چرا بر مفهومى از ماهیت انسان مبتنى است که روح آدمى و ارتباط آن با خداوند را به رسمیّت نمىشناسد و لذا امکان وحى و معرفت خداداد و هدایت نوع بشر بهوسیلهى خداوند را انکار مىکند؛ همچنین این نظام بر جهانبینى ویژهاى متکى است که تولید ارزشها و ارزشیابى آنها را اساسا بهوسیله جامعه ممکن مىشمرد، این جهانبینى اصولاً «اینجهانى» بوده و در ذهن متربیان آگاهى عمیقى از زندگى پس از مرگ را برنمىانگیزد.
«نهادها و کالجهاى تربیت معلم حدود یکصدسال به این رویکرد غیردینى (سکولار) پرداختهاند، حتى تربیت دینى نیز از دیدگاهى غیردینى و سکولار آموخته مىشود». سیدعلى اشرف با توجه به این واقعیت پیشنهاد کرده که «باید تحقیقاتى براى جاىگزینى مفاهیم سکولاریستى در منشأ هر رشتهاى علمى با مفاهیم برگرفته از چارچوب اسلامى زندگى و ارزشهایى که در قرآن و سنت یافت مىشوند صورت گیرد.» که بنا به اظهار وى همهى فرهیختگان مسلمان در پنج کنفرانس جهانى تعلیم و تربیت از این پیشنهاد استقبال کردند. پروفسور اشرف اظهار خوشحالى مىکند که همین نگرش غیرسکولار را نیز در خانم راث دىکین(12) با بهکارگیرى زبان و مفاهیم مشابه، مشاهده کرده است. بنا به نقل اشرف، تربیتپژوه مسیحى مذکور نیز اکثریت مطلق مدارس [در کشور بریتانیا] را تحت تأثیر دیدگاه سکولار زندگى مىداند و مىگوید:
«استیلاى این فلسفه انسانمدار(13) از خلال بررسى کل برنامهى درسى آشکار است و این دیدگاه همان جهانبینى تلویحى است که همواره به کودکان انتقال داده مىشود. با وجود همهى باورها یا جهانبینىها [در سطح جامعه]، «انسانگرایى سکولار» دیدگاه کلّى فرد یا مدرسه نسبت به واقعیتها را جهت مىدهد و نظامهاى ارزشى و چارچوب فلسفى را شکل مىدهد که همهى رشتههاى درسى از منظر آن تدریس مىشوند. و انسانگرایى سکولار اندیشهها را در طیف محدودترى از دیدگاههاى متنوّع در باب دانش (نظیر: عقلگرایى، تجربهگرایى، طبیعتگرایى و نسبیتگرایى) و در باب اخلاق و جامعه (مانند: مارکسیسم، لیبرالیسم و کارکردگرایى) بیان مىکند».
از نظر راث کین مدارس از یک برنامهى درسى غیردینى شده (سکولاریزه) تبعیت مىکنند و فلسفهى زندگى مشخصى را اعتبار مىبخشند که این نکته از دیدگاه این اندیشمند مسیحى، خلاف اشتیاق درخور ستایش جامعه [بریتانیا] نسبت به تحقّق کثرتگرایى فرهنگى، امرى بس عجیب مىنماید.
«ما واقعا تداومبخش نظام تربیتى تکفرهنگى هستیم و [تنوع [دانشآموزان و اولیاى آنها و تکثّرگرایى فلسفى را انکار مىکنیم که همزیستى باورهاى گوناگون ایشان مقتضى آن است».
به هر حال، پروفسور اشرف با توجه به چالش جدّى میان رویکرد سکولار و رویکرد دینى به زندگى [در جامعهى انگلیس [تلاش کرده تا «همهى ادیان مهم به رسمیّت شناخته شده در این کشور [بریتانیا] را گرد هم آورد، تا هم وحدت و هم تنوّع خود را حفظ کنند؛ وحدت در باور به موجودى یگانه و متعالى و واقعیّتى مافوق طبیعى، ایمان به حضور مفهومى به نام روح در هر فرد با ارزشها و استعداد خاص، و به رسمیت شناختن ضرورت نوعى راهنمایى ربّانى براى زندگى انسان، و تنوع در سطح عقاید خاصّ دینى و سطح اجتماعى ـ فرهنگى مختص به هر دین».
براى وصول به چنین هدفى «ضرورى است تا بحثى صریح و آزاد میان صاحبنظران تربیتى وابسته به گروههاى دینى مختلف صورت پذیرد». آکادمى اسلامى دانشگاه کمبریج، بدین منظور، گفتوگویى بین تربیتپژوهان مسیحى و مسلمان در سپتامبر 1989 با عنوان: «ایمان به عنوان مبنایى براى تعلیم و تربیت در کشورهاى چندایمانى و چندفرهنگى» ترتیب داد و در 1990 سمینار دیگرى را بین شش دین رسمى کشور بریتانیا با همین عنوان سازماندهى نمود. هر دو سمینار از دیدگاه اشرف بسیار موفق ارزیابى شدهاند و نتایج مباحث و گفتوگوها به صورت محصول این سمینارها منتشر شد. پروفسور اشرف اظهار امیدوارى مىکند که «سمینارِ اخیر عرصهى همکارى میان ادیان را توسعه دهد و به افراد صاحب نفوذ و مراجع معتبر، نه تنها در بریتانیا بلکه در سراسر جهان، کمک کند تا نظامى تربیتى بر مبناى چارچوب فلسفى ارزشهایى برگرفته شده از ادیان اصلى جهان تدوین نمایند و به ادیان اجازه دهند تا نقش ضرورى خود را در پشتیبانى از چنین چارچوبى ایفا کنند».
پروفسور پل هرست(14) نیز پس از اشاره به وضع پیشین تعلیم و تربیت از لحاظ ارتباط با داعیههاى دینى، به این واقعیت اذعان مىکند که در بیشتر جوامع کنونى شکلهاى مختلف زندگى، رابطهى فرد را با دین و عناصر دینى قطع کردهاند و «اعتبار و اهمیّت عناصر دینى در قالبهاى زندگى، بهویژه در جوامع غربى، مورد چالش قرار گرفته و لذا تعلیم و تربیت معاصر نیز عمدتا بر حسب مفاهیم غیردینى (سکولار) شکل گرفته است».
وى با توجه به پیشرفت قابل ملاحظهى علم در توسعهى کنترل انسان و محیط او، که با رشد تکنولوژى میسر شده است، معتقد است که این واقعیت سبب ایجاد شک و تردید در اعتبار و عینیت هر داعیهى معرفتى ناظر به فهم و دانش امور، به ویژه با ماهیت دینى، شده که به ملاکهاى اعتباربخشى به علوم تجربى تن درنمىدهند. لذا او روند روزافزونِ شکلگیرى نظام تعلیم و تربیت بر حسب مفاهیم غیردینى را امرى عجیب نمىداند و آن را رشد استقلال عقلى انسان به حساب مىآورد. اینگونه خردگرایى در تعلیم و تربیت، به باور هرست، در انکار هر گونه نقش مشروعى براى ملاحظات دینى (نسبت به هدایت تربیت) آشکار شده است.
«امّا اعتبار چنین دیدگاه عقلگرایانهاى در باب تعلیم و تربیت به هر حال خود مورد بررسى موشکافانه و دقیقى قرار دارد. سؤال این است که آیا شکاکیت یا الحاد دینى باید تنها نتیجهى مشروع و «عقلى» نسبت به موضوعات دینى شمرده شود؟ آیا التزام به سنت دینى خاصى و هر آنچه که مدلول آن است را نمىتوان داراى نتیجهى (عقلانى) مشروعى دانست و نباید در این صورت تعلیم و تربیت به طور جدى بر چنین باورهاى خاصى مبتنى شود؟»
پل هرست «ظهور نیرومند اسلام معاصر و تلاش براى مواجهه با علوم و هنرها بر حسب مفاهیم اسلامى را فراهمآورندهى زمینهى چنین تجدیدنظرى» مىداند که احیاى رویکرد بنیادگرایى در میان فرق مختلف مسیحیان بر اهمیّت چنین مباحثى مىافزاید.
هرست چنین ادامه مىدهد:
«ما در مرحلهاى از عدم اطمینان، و تردید میان فلاسفه و متفکران دینى بهسر مىبریم که اهمیّت تربیتى زیادى دارد. آنچه مهم است تبیین ارتباط بین باورهاى دینى، محتواى گسترده و متنوع تعلیم و تربیت معاصر و سازماندهى فرایند آموزش و پرورش در جامعهى کنونى است».
اکنون مرورى گذرا داریم بر عناوین و مباحث اصلى دوازده فصل کتاب «دین و تربیت؛ رویکردهاى اسلامى و مسیحى»
فصل اول:
«آیا تعلیم و تربیت امروزه مىتواند مبنایى دینى داشته باشد؟» (رویکردىاسلامى)
این فصل نوشتهى حسن عسگرى است که به بحث دربارهى مبانى فلسفى تدریس و آموزش و پرورش و چگونگى اتکاى موضوعات درسى بر مفروضات متافیزیکى پرداخته است. مؤلف این مقاله را پاسخ به این سؤال مىداند که آیا معلم روانشناسى، جامعهشناسى، فلسفه یا تاریخ و... مىداند که واقعا به تدریس چه جهانبینى خاصى وراى آموزشهاى ظاهرى خود اشتغال دارد؟ با قطع نظر از قضاوت دربارهى این مبانى، مهم آن است که معلم بداند فلسفهى بنیادى روش تدریس و برنامهى درسى او چیست؟ به نظر عسگرى تربیتِ آگاهانه و وضع ایدهآل آن است که معلم، هم نسبت به فلسفهى نظام تعلیم و تربیت خود آگاه باشد و هم آن را به صورت استدلالى و عینى پذیرفته باشد.
نویسنده با مداقّهى قابل توجهى در مفهوم «امروز» در سؤال اصلى عنوان فصل اصولاً چنین تقسیمى را از لحاظ دیدگاه اسلامى صحیح نمىداند که بپرسیم تربیت در امروز، برخلاف دیروز، مىتواند مبنایى دینى داشته باشد یا نه؟ زیرا زمان (امروز، دیروز یا فردا) نقشى اساسى در پاسخگویى به این سؤال ندارد. وى سپس با تحلیل مفهوم غیردینى مطرح براى تعلیم و تربیت، دیدگاه اسلام مبنى بر «لزوم تکیهى تربیت بر بنیادهاى دینى» را به معناى مبناى علمى تربیت نمىداند؛ بلکه بر آن است که تعالیم دینى با ایدئولوژى مادىگراى پنهان شده در وراى استفاده از روش علمى برخورد دارند؛ در حالىکه در دیدگاه اسلامى وحى ربانى با عقل انسانى هماهنگى دارد. لیکن مفروضات متافیزیکى مادىگرایانهى علم غربى با تعالیم دینى درباره هستى و انسان سازگار نیست. نهایتا این مقاله چهار مبناى عقیدتى و دینى مستحکم را براى تربیت برمىشمرد که بر اساس دیدگاه اسلامى، کلّ نظام تعلیم و تربیت را باید بر آنها استوار نمود.
فصل دوم:
آیا تعلیم و تربیت مىتواند امروزه مبنایى دینى داشته باشد؟ دیدگاهى مسیحى
پیتر، جى میشل در این فصل سعى نموده تا متناسب با آموزههاى مسیحیت ضرورت تکیهى فرایند تربیت بر دین را تبیین کند. وى ابتدا سؤال مطرح در عنوان فصل را به سه پرسش خاص تحلیل کرده است:
1ـ آیا پرورش فرزندان در قرن بیستم مىتواند با توجه به اصول و باورهاى دینى جهتدهى و هدایت شود یا از دیدگاهى دینى الهام گیرد؟
2ـ آیا مدارس یا مؤسسات مشابه در جامعهى فعلى باید مبنایى دینى را براى اتّخاذ تصمیم دربارهى سازماندهى، ساختار و برنامهى درسى اتخاذ کنند، بهگونهاى که بهطور جدى متأثر از دین باشند؟
3ـ آیا ما مىتوانیم به صورت مشروع (معقول) اهداف تربیتى خود را بر حسب دیدگاه دینى خاصى تنظیم کنیم، آن چنانکه آرنولد از هدف تربیت در مدارس خود با عنوان «پرورش مردان و فرهیختگان مسیحى» سخن گفته یا تى. اِس اِلیوت از این موضع دفاع کرده که «تعلیم و تربیت باید رشد حکمت و تقدس را تشویق نماید»؟
نویسنده سپس بحثهاى مفصّلى به تفکیک دربارهى این سه موضوع ارائه نموده و بر اساس آنها نه تنها امکان، بلکه مطلوبیّت ارتباط مبنایى تربیت با باورهاى دینى را تبیین نموده است. وى معتقد است که:
«تربیت و پرورش مذهبى کودکان، نهتنها ناسازگار نیستند، بلکه فعالیتهاى بههمپیوستهاى هستند که اهداف و ارزشهاى مشترکى دارند و یکدیگر را تقویت مىکنند.»
وى با توجه به این واقعیت، بر آن است که «نیازى نیست ما به دنبالِ مبنایى دینى براى تربیت باشیم، چرا که چنین امرى محقق است؛ اما متأسفانه ارتباط تعلیم و تربیت با دین به این آسانى تفسیر نمىشود؛ به ویژه در زمینهى تربیتْ موانع بسیارى وجود دارد که نقش دین را نادیده مىگیرند».
به هر حال، پیتر میشل با بررسى دیدگاههاى مختلف دربارهى چگونگى ایفاى نقش دین در فرایند تربیت بر این باور است که با توجه به نقش ارزشها در فرایند تربیت مىتوان به آسانى تصور نمود که چگونه دیدگاه خاص تربیتى مبناى دینى داشته باشد؛ چرا که اعمال، الگوهاى شخصیتى و روشهاى تقسیم اقتدار در جریان تربیت کمابیش تحت تاثیر مفاهیم دینى قرار مىگیرند. اما نهایتا مؤلف بر این باور است که به منظور پرهیز از نسبىگرایى شناختى با توجه به سابقهى تاریخى تعامل بین دیدگاههاى مختلف دینى و غیردینى و نیز مشابهتهاى ساختارى دیدگاههاى مختلف و با عنایت به این واقعیت که ما در انزوا زندگى نمىکنیم، علاوه بر آنکه ما دینداران باید در تدوین اهداف تعلیم و تربیت، یا تنظیم و ساماندهى مؤسسات مشابه مدارس [و پرورش فرزندان] بر اساس اصول دینى خود عمل کنیم، وظیفهى دیگرى نیز در جهت تسهیل گفتوگو میان دیدگاههاى مختلف بر عهده داریم.
فصل سوم:
«آموزش علوم و ارزشهاى دینى» (رویکردى اسلامى)
این فصل را عبدالله عمر ناصف نگاشته است.(10) وى به بحث چگونگى ارتباط آموزش علوم با ارزشهاى دینى از دیدگاه اسلام پرداخته است. وى با توجه به موضوع ارتباط همهى رشتههاى علمى مطرح در محتواى برنامهى درسى با هدف کلّى تعلیم و تربیت، به ایدهى «رشد کاملاً متوازن شخصیت انسان» که به عنوان هدف نهایى جریان آموزش و پرورش در نخستین همایش جهانى تعلیم و تربیت اسلامى مورد تصریح قرار گرفت اشاره مىکند و پیشفرضهاى مربوط به ماهیت انسان را که به چنین تعریفى منجر شده فراهم آورندهى چارچوب اصلى رابطهى میان رشتههاى گوناگون علمى مىداند. مؤلف با اشاره به نظر مشترک ادیان گوناگون دربارهى اصالت بعد روحى طبیعت انسان، به این دیدگاه اسلامى اشاره مىکند که انسان مىتواند با پرورش صفات و خصلتهاى الهى در خود، خلیفه خداوند در زمین باشد. ایمان به خداوند عشق به او را در انسان به وجود مىآورد؛ عشقى که خودبهخود گرایش به نیکى و نفرت از بدى را در او ایجاد مىکند و درنتیجه، التزام فرد به ارزشهاى اخلاقى و ارادهى او براى تقویت کمالات بیشتر مىشود.
«اگر هدف تعلیم و تربیت آگاهى هرچه بیشتر انسان ـ به عنوان موجود بشرى یا جانشین خدا در زمین ـ از فطرت و سرنوشت خویش است، آنگونه که بتواند دانش لازم براى ایجاد جهانى توأم با آرامش و نیکبختى را کسب کند و به کار بندد، یادگیرى حکمتى که از دین حاصل مىشود، براى او لازم و ضرورى است».
«آیا آموزش علوم اساسا کمکى به این هدف مىکند یا اینکه کاملاً خنثى است و یا با ایجاد تردید در انسان او را فرصتطلب و عملگرا مىکند؟»
«آیا نباید اصول دینى متافیزیکى ناظر به انسان و جهان در جهتدهى به تحقیقات علمى نقش داشته باشند؟... آیا تصورات و روشهایى در تدریس علوم وجود دارد که به جاى طرد نگرش دینى نسبت به طبیعت و حیات، این نگرش را تقویت کند؟»
مؤلف به طور کلى نقش تعالیم و ارزشهاى دینى در آموزش علوم را در نشان دادن آفریده بودن جهان، هدفمندى و قصد غایى خلقت و کنترل و مهار علم مىداند و با اشاره به نظر دیکسون که در آموزش علوم باید سه نوع آگاهى اجتماعى، محیطى و جهانى با هم ترکیب شوند، و موافقت با آن مىگوید که او نوع چهارم آگاهى، یعنى آگاهى دینى را، که محور این آگاهىهاى سهگانه است، از یاد برده است. عبدالله ناصف بر این باور است که هر چند نمىتوان نظرهاى دانشمندان در تنظیم برنامههاى دروس علمى براى مدارس و برنامهریزى در زمینهى تحقیق علمى را نادیده گرفت، امّا آموزش نظریهها و طراحى برنامهها و دستاوردهاى فعالیت علمى باید با ملاحظهى این پرسش کلى انجام پذیرد که «این موارد تا چه حد به تحقّق هدف وجود انسان کمک مىکند؟».
«آموزش علوم باید با نظام ارزشها وفق پیدا کند و به سمت یافتهها و فعالیتهایى هدایت شود که در نهایت براى بشر و محیطِ او مفید است».
فصل چهارم:
«آموزش علوم و ارزشهاى دینى» (بیانى مسیحى)
این فصل نوشتهى پل جى بِلَک است که بنابر توضیح مقدماتى آن بیشتر در پى ترسیم چشماندازى از مباحث است تا ارائهى بحثى خاص. بهطور کلى این بخش از کتاب به سه قسمت جداگانه تقسیم شده است:
قسمت اول مرورى بر مسائل مهم مطرح در حوزهى آموزش علوم دارد؛ قسمت بعدى به بحث دربارهى ارتباط بین علم و دین بر حسب مفروضات مرتبط با ماهیت علم و دیدگاه مسیحیت درباب نسبت دانش وحیانى و دانش طبیعى مىپردازد و سومین قسمت نیز به موضوع اصلى، یعنى رابطهى علم و دین در تعلیم و تربیت در پرتو مباحث قبلى اختصاص دارد.
پل بلک در قسمت اوّل به تحولات قابل توجهى که در چند دههى اخیر در مباحثى مانند هدف و قلمرو آموزش علوم در مدارس مطرح شده است، اشاره مىکند؛ به عنوان مثال، تغییر دیدگاه از تأکید بر «ارائهى دستاوردهاى علوم» به تأکید بیشتر بر «فرایند تولید علم و روششناسى» یا تحول تلقى از علم به عنوان «رشتهاى عقلانى و فکرى» به سوى تصویر علم به مثابه «فعالیتى فرهنگى» و «توجه به کاربردهاى آن در صحنهى عمل، شهروندى و خدمات اجتماعى».
نویسنده به شش هدف عمده از آموزش علوم اشاره مىکند و توضیحاتى دربارهى دو پروژه با عنوان «علم در جامعه» و «علم در زمینهاى اجتماعى» مىدهد. قسمت بعدى این فصل نگاهى تاریخى و تحلیلى به موضوع رابطهى علم و دین با توجه به موفقیتهاى علم و عقبنشینىهاى دین در حوزهى تفکر دینى مسیحیت دارد که ابتدا به توفیقات روزافزون علم در دنیاى معاصر اذعان مىکند، لیکن چند نکته را در تحلیل کامیابى دانشمندان ذکر مىنماید؛ از آن جمله علم جدید را به عنوان محصول فرهنگى مسیحى اروپاى غربى با توجه به مفروضات متافیزیکى دین مسیحى دربارهى عالم به شمار مىآورد و زمینهى رشد نظریات علمى را، تا حد زیادى، به مسائل غیرتجربى و متافیزیکى مربوط مىداند؛ و نهایتا، مسؤولیتِ اخلاقى دانشمندان در نحوهى کاربرد و جهتدهى به تحقیقات علمى را خاطر نشان مىسازد. بِلَک سپس به نحوهى عکسالعمل مسیحیان نسبت به پیشرفتهاى علم و برخى اشتباهات ایشان اشاره دارد. نویسنده در قسمت آخر مقاله به بحث رابطهى علم و دین در تعلیم و تربیت مىپردازد که ابتدا نظریهها را در باب نقش و ماهیت تربیت دینى تشریح مىکند.
در این زمینه، دیدگاهى قائل به طرح تربیت دینى به عنوان یکى از موضوعات و شکلهاى مختلف دانش در کل برنامهى درسى است [دیدگاه رایج در تربیت سکولار]، امّا دیدگاه مقابلْ تلاش خود را مصروف توجه به تحلیل و ارزیابى محتواى برنامهى درسى بر اساس نیازهاى مخاطبین کرده و لذا در اصل ضرورت تربیت دینى، به دلیل عدم احساس نیاز متربیان به آن تشکیک نموده است. چنین تربیت دینى بین دو حد افراطى گرفتار آمده است: از یک سو مؤمنان ملتزم به باورهاى دینى دستاندرکار تربیت دینى شدهاند که در ضمن تدریس دین اجازهى هیچگونه چالش با عقاید دینى را نمىدهند و تربیت را به نوعى القا و تلقین مذهبى تبدیل کردهاند و از سوى دیگر شکّاکان و ملحدیناند که بحث دربارهى موضوعات دینى را، بدون هیچگونه پروا و توجه نسبت به حفظ عقاید مذهبى، مجاز مىدانند.
البته نویسنده اعتقاد دارد که در جامعهى بریتانیا تلاش براى تلقین دینى شکست خورده است؛ لذا معلم مسیحى دینى مجبور است یاد بگیرد که چگونه راه وسطى را بین احترام به عقاید خود و تلاش براى تبیین کامل باورهاى شخصىاش متناسب با نیازهاى دانشآموزان انتخاب کند که آنان در کمال آزادى و با دقّت حتىالامکان، ایمان و عقاید خاص خود را برگزینند.
نهایتا نویسنده مدعى است که دین نمىتواند عرصههاى دیگر حقیقتپژوهى آدمیان را هدایت کند و هر عرصه نیازمند آزادى خاصى در ارتباط با فاعل شناساست؛ لذا با توجه به واقعیتهاى موجود در نحوهى آموزش رشتههاى علمى در دانشگاه و مدارس، به نظر نویسنده، نمىتوان انتظار داشت که نوعى خطّ ارتباطى بین آموزش علوم و دین یا هر رشتهى دیگر عقلانى برقرار شود؛ لذا او معتقد است که نیازى نیست معلمان علوم بیشتر متدین شوند تا در تدریس خود توجه بیشتر، یا خدمت کاملترى به دین داشته باشند؛ بلکه بهتر است ایشان توجه خود را به نحوهى ارتباط رشتهى درسى مورد آموزش با کلّ فرایند تربیت و چگونگى نقشآفرینى آموزش علوم در تحقق اهداف کلى تربیت نمایند.
فصل پنجم:
«آموزش ادبیات و ارزشهاى دینى» (رویکردى اسلامى)
نویسندهى این فصل، پروفسور سیدعلى اشرف، در آغاز به درستى بر این نکته تأکید مىکند که «ارتباطِ بین آموزش ادبیات و ارزشهاى دینى وقتى مىتواند به طور مناسبى درک شود که ما ضرورت، حدود و عمق مبناى دینى براى تعلیم و تربیت را محقق سازیم؛ غایات و اهداف جریان آموزش و پرورش را با مراجعه به آن مبانى تنظیم کنیم و ماهیت، کیفیت و مقدار مشارکتى را که آموزش ادبیات در جهت تحقّق آن غایات و اهداف خواهد داشت تعیین نماییم. ماهیت این ارتباط وقتى آشکارتر خواهد شد که چیستى ادبیات تبیین گردد و ساختار و محتواى آموزشىهاى ادبى و روششناسى تدریس آنها و بررسى و رابطهى آنها با اهداف و غایات تعلیم و تربیت فهمیده شود».
اشرف اشاره مىکند که تلاش اولیهاى را قبلاً (1977) در این زمینه انجام داده که در کتابى با ویراستارى دکتر سیدحسین نصر به چاپ رسیده است. به هر حال او به هدف نهایى تربیت، که در نخستین کنفرانس جهانى تعلیم و تربیت مطرح و در کنفرانسهاى بعدى نیز بر آن تأکید شد اشاره مىکند؛ یعنى:
«تعریف هدف جریان تربیت به عنوان رشد متعادل همهى ابعاد شخصیت آدمى از طریق پرورش روح، فکر، خویشتن عقلانى، احساسات و حواس بدنى انسان به صورتى که زمینهى رشد همهى جنبههاى روحى، عقلانى، تخیّلى، بدنى و علمى را در زمینهى فردى و جمعى فراهم سازد و همهى این وجوه را به سوى نیکى و کسب تکامل رهنمون باشد.»
نویسنده با استناد به آیات قرآنى و روایات قدسى هدف مزبور را مقصد نهایى تربیت اسلامى و دینى مىداند و بر آن است که «دین نهتنها براى تعلیم و تربیت هنجارها و ارزشهاى ایدهآل و آرمانى را ترسیم مىکند، بلکه وسایل تحقّق این اهداف را نیز فراهم مىسازد. در این زمینه دین آموزش مىدهد که عشق تنها طریق وصول به خود شکوفایى کامل است».
«عشق به خدا و پیامبر خدا، به طور خودکار، زمینهى عشق به خوبىها و تحریک آدمى براى تحقّق ارزشهاى والا در وجود خویش را مهیا مىکند و آنچه مسلمانان آن را «چشم دل» مىنامند، در قلمروى وراى دلایل و باورهاى روزمره، انسان را به اطمینان مطلق مىرساند و عشقْ آن چشم دل را مىگشاید؛ زیرا عشق و محبت به پیامبر بهصورت خودکار محبت به حقایق را در وجود فرد ایجاد مىنماید».
اشرف مشکل بسیارى از مردم را در خصوص دورى از ارزشهاى والاى انسانى در زندگى فردى و اجتماعى در این مىداند که:
«ایشان چنین درک درونى شده و برانگیزانندهاى را نسبت به خوبىها ندارند؛ زیرا آنها یاد گرفتهاند که در آغاز شک کنند، نه اینکه عشق بورزند.»
نویسنده با توجه به این نکته نقش آموزش ادبیات را در تحقّق اهداف تربیتى بسیار مؤثر ارزیابى مىکند:
«زیرا آموزش ادبیات از دیگر شاخههاى دانش اکتسابى، مانند علوم طبیعى و علوم اجتماعى متفاوت است و بسیار شباهت به دانش وحیانى و خداداد، هم در چگونگى کسب معرفت و هم در نحوهى ارائهى آن دارد. ادبیات در تحقق شهودى برخى حقایق در زندگى تأثیر برجستهاى را آشکار مىنماید که بسیار شبیه نقش مثبت وحى نبوى است؛ زیرا هر دو از محدودیّت زمان و مکان گذشتهاند و مىکوشند حقایقى جهانى و متعالى را به مخاطب ارائه دهند؛ البته با این تفاوت که ادبیات همچنان در محدودهى تجربه، بصیرت و توانایى شخصى هنرمند باقى است، لیکن وحى نبوى از این محدودیتها آزاد است؛ زیرا بیان آن چیزى است که خداوند مىخواهد از طریق نبى آشکار کند، نه تجلّى آنچه که پیامبر مىخواهد بداند».
به هر حال، مؤلف در این فصل با تحلیل دقیق و قابل توجهى از نقش ارزندهى ادبیات در شکوفایى ارزشى و اخلاقى انسانى، بر استفاده از آموزش ادبیات در تربیت ارزشى و دینى تأکید ورزیده و لذا ارتباط آموزش ادبیات در مظاهرى مانند شعر و داستان را با ارزشهاى دینى بسیار قوىتر از رابطهى سایر حوزههاى برنامهى درسى با تعالیم و هنجارهاى دینى مىداند.
نهایتا نویسنده با بیان نزدیکى بسیار تربیت هنرى و پرورش حسّ زیبایىشناسى در متربیان با تربیت اخلاقى و ارزشى، هدف هر دو نوع تربیت را درک زیبایىهاى معنوى و تلاش براى تحقّق آنها در زندگى مىداند و بدینترتیب، تعامل میان این دو نوع تربیت را در رشد شخصیّت متعادل آدمى، بهویژه در جنبهى تمایل به ارزشها و شکوفایى آنها ضرورى مىداند؛ و در اندیشهى اسلامى نیز خداوندْ مظهر حقیقت، خوبى، زیبایى و قدرت مطلق به شمار مىآید که جریان تربیت باید انسان را حتىالمقدور محلّ تجلّى همهى این صفات الهى نماید.
فصل ششم:
«آموزش ادبیات و ارزشهاى دینى» (رویکردى مسیحى)
استفن مدکالف در این فصل ابتدا به پنج معناى متفاوت براى مسیحى بودن در زندگى امروز اشاره مىکند، سپس به بررسى نقش ادبیات در تربیت مىپردازد و به تفصیل، هفت دیدگاه مطرح در میان مسیحیان دربارهى ضرورت و نحوهى استفادهى ادبیات در مطالعات ضرورى براى هر فرد مسیحى را مورد بحث و تحلیل قرار مىدهد. در این میان برخى دیدگاهها تنها به مطالعهى کتاب مقدس به عنوان «متن لازم براى رستگارى آدمى» تأکید داشتهاند؛ موضع دوّم با اینکه به ادبیات غیردینى و کفرآمیز با سوءظن و بىاعتمادى نگاه مىکرد، لکن لازم مىدانست که مسیحیان کتاب مقدس را با خلق ادبیات مناسبى براى تحقّق اهداف دینى تکمیل نمایند. رویکرد سوم به جاى تأکید بر ارزشها و معیارهاى دینى، ضرورت انطباق ادبیات با ارزشها و هنجارهاى اخلاقى را مدّنظر قرار مىدهد. رویکرد چهارم ادبیات را به عنوان فراهمآورندهى نقش تلطیف روح و تفریح و سرگرمى سالم ضرورى مىداند. رویکرد دیگر نیز نقش ادبیات را در تحریک عواطف عمیق و عشق و محبت متعالى انسان ملاحظه مىنماید. رویکرد ششم به آموزش ادبیات، که در این فصل با رویکرد هفتم ادغام شده، بر آن است که ادبیات تلاشى است براى «پرورش توانایى درک و ارتباط» به عنوان دو تکنیک (فن) مورد نیاز در این زندگى؛ چراکه:
«این دو فن مهم هستند، نه فقط براى فهم دیگر افراد، بلکه درک دیگر فرهنگها؛ نه تنها در یک کشور، بلکه میان همهى انسانها».
مؤلف به تفصیل با نقل دیدگاه صاحبنظران طرفدار هر یک از این دیدگاهها و نقد و بررسى آنها، چگونگى ربط آموزش ادبیات با ارزشهاى دینى را بر اساس هر یک از آنها نیز تشریح مىکند که به نظر مىرسد مىتوان شبیه این نظریات متنوع را در مورد آموزش ادبیات در هر فرهنگ و بین طرفداران هر دین نیز یافت.
فصل هفتم:
«تعلیم و تربیت، دین و علوم اجتماعى» (رویکردى اسلامى)
الیاس یونس با عنایت به نقشى که علوم اجتماعى امروزین براى مشارکت تمدن غرب در اندیشهى انسانى قایلاند، مقصود خود را از این مقاله ارائهى رویکردى اسلامى به مبانى علوم اجتماعى معرفى مىکند که در آثار نویسندگان مشهور مسلمان مطرح شده است.
وى با اشاره به سیطرهى اندیشه و نظریات و ملاکهاى غربى بر علوم اجتماعى کنونى، ابتدا به بحث رابطهى علوم اجتماعى با دین به طور کلى مىپردازد و با مقایسه و شناسایى نقاط اشتراک علوم اجتماعى و دین بر این مطلب تأکید مىکند که علوم اجتماعى هم اینک مانند بسیارى از دانشهاى بشرى بر مبناى دین و افکار دینى بنا نشده است و اصولاً با دین نیز مانند بسیارى دیگر از پدیدهها برخورد موضوعى دارد؛ از این رو، تاکنون رویکرد قابل ملاحظهاى در حوزهاى علوم اجتماعى با نگرش دینى پدیدار نشده است (مثلاً، نظریهاى مسیحى در جامعهشناسى).
نویسنده در تحلیل این وضعیت منشأ علوم اجتماعى غربى (غیردینى) را تبعیت بدون قید و شرط و پرسشناپذیر دانشمندان علوم اجتماعى از روششناسى علوم فیزیکى و طبیعى مىداند. او به تفکرات اگوست کنت و دیگر بنیانگذاران جامعهشناسى نوین ـ که اقتباس کاملى از تجربهگرایى حاد به حساب مىآیند ـ اشاره مىکند. نویسنده همچنین پیروى علوم اجتماعى از روش تحقیق علمى (متبع در علوم طبیعى) و نیز، دو اصل مهمِّ دانشمندانِ اثباتگرا؛ یعنى شکگرایى و بىطرفى ارزشى (عینى بودن تحقیق) را مورد بحث قرار داده است. نویسنده به مشکلات مطالعات علوم اجتماعى از لحاظ سوگیرى محقق و سوگیرى مشاهده اشاره دارد و به ویژه بر سوگیرى محقق و عدم رعایت بىطرفى ارزشى پژوهشگران علوم اجتماعى تأکید مىورزد.
نویسنده در بخش بعدى مقاله به رابطهى اسلام و علوم اجتماعى در پرتو تحلیل خود مىپردازد و تصریح مىکند که:
«نه شکگرایى پژوهشگران علوم اجتماعى با ایمان دینى جمع مىشود و نه مبانى غیردینى فعالیت پژوهشى عالمان علوم اجتماعى غرب با مبانى دینى اسلامى سازگار است؛ لذا ما نیاز به دانشى اجتماعى داریم که به مسلمانان براى فهم دین و جامعهى پیچیدهشان کمک نماید و چگونگى حضور دین در مواجهه با مسائل دنیاى معاصر را نشان دهد.
الیاس یونس سپس با نحوهى رابطهى دانشمندان علوم اجتماعى مسلمان با علماى امت اشاره دارد و پیشنهادهایى را براى تدوین جامعهشناسى اسلامى مطرح مىکند. «مطالعهى امت و همهى فعالیتهاى آن به مثابه یک امت» هدف جامعهشناسى اسلامى از دیدگاه فاروقى است و تلاش نظرى و جستوجوى ادبیات دینى (شامل قرآن و حدیث) براى کشف مفروضات جامعهشناسى اسلامى و سپس بررسى انتقادى مسائل جامعهى اسلامى و غیراسلامى از دیدگاه آرمانهاى اسلامى با تکیه بر روششناسى خاصى براى شناخت و تحلیل این مسائل، دو قدم اصلى آغازین این مسیرند و سومین گام عبارت است از طراحى برنامهى عملى براى کم کردن و رفع مشکلات و مسائل اجتماعى امت اسلامى در پرتو دیدگاههاى اسلامى.
نویسنده در ادامهى مقاله به توضیح این گامها، طبق برداشت خود، مىپردازد و به شرح «شروع حرکت از کجا و چگونه»، «اصولِ دانش اجتماعىِ اسلامى» و «مباحث نظرى و پژوهشهاى کاربردى» اقدام مىکند. نهایتا در بخش نتیجهگیرى، مقاله به مشکل دوگانگى سیستم آموزشى سنتى و سکولار در جهان اسلام اشاره دارد و «اسلامى نمودن تعلیم و تربیت» را از طریق «اسلامىسازى دانشگاهها و نهادهاى علمى با مشارکت علماى امت و روشنفکران» راهکار اصلى مىداند. به نظر نویسنده:
«کمترین شکى در این نکته وجود ندارد که براى مبارزه با مشکل فوق، «علوم سکولار» [باید] «اسلامى» شوند؛ یعنى به میزان زیادى بر قرآن، سنت و دیگر منابع قانون اسلامى متکى گردند».
فصل هشتم:
«تعلیم و تربیت، دین و دانش اجتماعى» (رویکردى مسیحى)
گراهام هاوِز در این فصل به چهار ویژگى علوم اجتماعى اشاره مىکند، سپس به تحلیل مفاهیم سکولارى مىپردازد که علوم اجتماعى کنونى را فرسودهاند؛ به نظر نویسنده، این مفاهیم سکولار عبارتاند از: علمگرایى، اثباتگرایى، طبقهبندى و تحویلگرایى. وى به تفصیل مفاهیم مزبور و مبانى آنها را مورد نقد و بررسى قرار مىدهد و به ویژه با توجه و استناد به دیدگاههاى مطرح در فلسفهى معاصر (پدیدارشناسى) فلسفهى زبان (بحث ویتگنشتاین) و نظرهاى صاحبنظران مطرح در عرصهى علوم اجتماعى، مفاهیم مزبور را تحلیل مىنماید؛ لذا به نظر نویسنده حرکت و تغییر قابل توجهى در اندیشهى علمى اجتماعى و عمل معاصر، از جهانبینى سکولار به سمت دیدگاه دینى مشاهده مىشود.
در بخش بعدى مقاله مؤلف با توجه به تحلیل چارلز گلاک از دین و ابعاد پنجگانهاى که براى دین شمرده است، مطالعهى علمى دین را در صورتى موفق مىداند که به همهى این ابعاد توجه کند؛ ولذا رویکرد کنونى جامعهشناسى دین را کامل نمىداند. حتى وى به دستهبندى گلاک اشکال مىکند و عناصر مهمى، چون: ایمان، وحى، اشراق و بصیرت را، که برخى امر قدسى یا معنویات مىخوانند، نیز از ابعاد دیگر فراموش شدهى دین به حساب مىآورد. گراهام هاوز سپس با اشاره به سؤال آغازین پروفسور اشرف در سمینار که چگونه مىتوان مفاهیم سکولار علوم اجتماعى را با مفاهیم دینى جابهجا نمود، اصولاً این دو دسته مفاهیم را با هم سازگار نمىداند، بلکه این دو را در حال زدودن متقابل یکدیگر (مبارزه براى حذف یکدیگر) توصیف مىکند. در پایان مقاله به این نتیجه مىرسد که «علوم اجتماعى اساسا نمىتوانند با واقعیت الهى هستىشناختى چالش نمایند. دین نیز به طریق خود به وصف جهان و پدیدههاى اجتماعى مىپردازد و علوم اجتماعى حداکثر مىتوانند خللى در این مسیر ایجاد کنند و نمىتوانند مانع آن شوند».
فصل نهم:
«تربیت اسلامى و رشد اخلاقى»
در این فصل نویسنده، پروفسور اشرف، به بیان وجه اخلاقى آموزههاى تربیتى اسلامى و به تعبیرى، نقش تربیت اسلامى در رشد و پیشرفت اخلاقى مسلمانان مىپردازد. وى با اشاره به آنکه آزادى در انتخاب و انجام اعمال و تکالیف دینى همهى این افعال را به هنجارهاى اخلاقى تبدیل کرده است، به نقش اخلاقى و التزام به ارزشهاى اخلاقى در رشد متعادل انسان پرداخته و با استناد به بسیارى از آیات قرآن و روایات، نکات اخلاقى قابل توجهى را از آن جایگاه تربیتى استخراج نموده است که به ویژه، بحث و تأمّل اشرف در داستان خلقت آدم(ع) و امانت و خلافت او روى زمین براى محققان تربیتى بسیار قابل توجه مىنماید.
وى با تطبیق بسیارى از واژگان مشهور در سنّت اسلامى با مباحث اخلاقى و هنجارى، نشان مىدهد که چگونه مىتوان از همین میراث ارزشمند اسلامى براى نظریهپردازى تربیتى در عرصهى تربیت اخلاقى و ارزشى بهره برد و در عین حال به نیازهاى زمانى و مکانى انسان معاصر نیز پاسخگو بود.
اشرف همچنین با توجه به تقسیمبندى علوم و معارف در دیدگاه اسلام به واجب کفایى و واجب عینى، که از سوى بسیارى از دانشمندان مسلمان صورت پذیرفته است، مباحث اخلاقى را جزء فرایض عینى بر همهى مسلمانان قرار مىدهد.
وى در بخش بعدى مقاله چگونگى رودررویى رویکرد اسلامى و رویکرد سکولار در تربیت اخلاقى را به تفصیل شرح داده و به نقد رویکرد سکولار پرداخته است. البته او به شباهتهاى میان دو سیستم نیز توجه نموده، لیکن تفاوتهاى میان نظام دینى و نظام سکولار در پرورش اخلاقى را بسیار بیشتر از مشابهتهاى آنها مىداند و البته این تفاوت بنیادین را بیشتر ناشى از نوع نگاه و نگرش این دو دیدگاه به انسان، ماهیت و وضع مطلوب او مىداند.
فصل دهم:
«تربیت اخلاقى و دینى» (رویکردى مسیحى)
جانگریز نویسندهى این مقاله به بحث تفاوت میان تربیت اخلاقى و تربیت دینى پرداخته و سپس ارتباط میان دین و اخلاق را از دیدگاه سکولار و دین مشخص نموده است.
نویسنده رابطهى الهیات مسیحى با مسائل اخلاقى را در بخش عمدهاى از بحث خود بیان کرده و سپس به بحث مراحل رشد اخلاقى (نظریه کهلبرگ) که در روانشناسى مطرح شده پرداخته است. وى بر این باور است که «نظریهى رشد اخلاقى کهلبرگ ساختار مناسبى را براى تربیت اخلاقى پیشنهاد کرده و الهیات مسیحى نیز محتوایى مناسب را براى ریختن در چنین ساختارى در خود دارد».
وى سپس از بحث نظرى به سوى بحث کاربردى و عملى پیش رفته و دو نمونهى بارز در چگونگى تربیت اخلاقى به وسیلهى ارزشهاى دینى را معرفى و توصیف نموده است.
وى با توجه به نظریات آلن بوشک و رزمارى هاوتن، وظیفهى مربى مسیحى را «تنها طرح سیستمى ایستایى از قواعد و تنظیمهاى اخلاقى نمىداند، بلکه این مربى باید فرد مسیحى را چنان پرورش دهد که در دوران جدید زندگى نماید، لکن در عین حال هنر مقدس یافتن تکالیف مربوط به خود در چگونگى تصمیمگیرىهاى شخصى و چگونه پاسخ دادن به نداى خداوندى را داشته باشد».
فصلهاى یازدهم و دوازدهم، به ترتیب، گزارش و تحلیلى از نحوهى شکلگیرى و تداوم مدارس دینى مخصوص مسیحیان و مسلمانان در کشور انگلیساند که، در کنار نظام آموزشو پرورش دولتىو رسمى، مسؤولیتپرورشدینىکودکانو نوجوانان خانوادههاى داوطلب علاقهمند دیندار را بر عهده گرفتهاند. به طرح موضوعات خاصّ جامعهى بریتانیا در اغلب مباحث این دو فصل، از اشاره به آنها در این نوشته اجتناب مىکنیم.
نتیجهگیرى
پروفسور سیدعلى اشرف در خاتمهى کتاب به این نکته اشاره مىکند که دانشگاهیان مسیحى و مسلمان در این مجموعه به بررسى رابطهاى پرداختند که احساس مىکنند باید بین باورهاى دینى و همهى شاخههاى مختلف دانش، در محتوا و نحوهى سازماندهى آموزش وجود داشته باشد.
«تربیت همهى جنبههاى شخصیت متربیان نیازمند بهرهگیرى از همهى معارف ارزشمند در دسترس بشر است و نویسندگان در این کتاب سعى کردند نقش تجربهى دینى زندگى و رابطهى میان خداوند و انسانها را نشان دهند که چگونه در دو بخش مهم از برنامهى درسى مدارس علوم اجتماعى و علوم طبیعى مىتوانند اصول و روششناسى رویکردى تربیتى را فراهم آورند که نباید از آن غفلت نمود».
مؤخره
با توجه به مجموع مطالب این کتاب ارزشمند، مطالعه و مداقه در مباحث متنوع آن براى تربیتپژوهان ایرانى از چند جهت مفید و ارزشمند خواهد بود:
1. مواجهه با سکولاریزم تربیتى در ادیان دیگر، حتى مسیحیت نیز مورد تأکید قرار گرفته است و با برقرارى چنین گفتوگوهاى بین الادیانى مىتوان زمینهى تبادل افکار و تجارب را در برخورد با این پدیدهى جهانى و مسلط بر نظام تعلیم و تربیت جدید فراهم نمود.
2. تلاش براى بنیانگزارى نظام تربیتى به عنوان یک مجموعهى هماهنگ بر اساس اصول دینى و ارزشهاى مذهبى، امرى است وراى کوششهاى ارزشمندى که براى تقویت تربیت دینى به مفهوم خاص آن در نظامهاى تربیتى صورت مىگیرد؛ چنین تلاشى معطوف به کلّ نظام تربیتى است و همهى وجوه و مؤلفههاى آن را دربرمىگیرد که البته امرى بسیار مشکل و چالشبرانگیز است و در جریان اصلاح بنیادین نظام آموزش و پرورش کشورمان با بسیارى از این چالشهاى نظرى و اجرایى مواجه هستیم؛ لذا استفاده از تجارب و نظریات دیگران در این امر بسیار مهم و ضرورى مىنماید.
3. همچنانکه گفتوگو میان مسلمانان و مسیحیان در این باب ارزشمند و ضرورى است، به نظر مىرسد بین دیدگاههاى مختلف دینى و مذهبى مسلمانان نیز باید چنین همفکرى و گفتوگویى ایجاد شود؛ چرا که تمام جوامع اسلامى با این مشکل مواجه هستند و به یقین بحث و گفتوگوى متقابل و تبادل افکار در این زمینه بسیار مفید خواهد بود.
4. با توجه به طرح ایدهى گفتوگوى تمدنها از سوى جمهورى اسلامى ایران و استقبال قابل توجه از این ایده، به نظر مىرسد بحث رابطهى دین و تربیت مىتواند محور مشترک و مهمى براى گفتوگوهاى فرهنگى و تمدنى را فراهم سازد؛ زیرا در همهى جوامع انسانى دین و تربیت دو عامل اصلى تحول به شمار مىآیند و نحوهى تعامل آنها در زمان حاضر از مسائل بحثبرانگیز است.
البته باید توجه نمود که بحث چگونگى مواجهه با پدیدهى نسبتا نوظهور ولى نیرومند سکولاریزم تربیتى امرى است که ابتدا تحلیل، تبیین و نقد مبانى فلسفى، کلامى و زمینههاى جامعهشناختى و فرهنگى آن را اقتضا مىکند و سپس نیازمند تدوین و طراحى الگویى جاىگزین براى تعلیم و تربیت بر مبناى تعالیم و ارزشهاى دینى است که این مهم نیز به نوبهى خود مستلزم توجه به نقش انحصارى و برجستهى علوم تربیتى در شناخت و هدایت جریان آموزش و پرورش و تلاش فکرى و عملى براى تحقیق و نظریهپردازى در این حیطهى علمى براساس آموزههاى دینى است؛ لذا به نظر مىرسد کوشش علمى معطوف به یافتن راهکارهاى عملى براى برخورد مناسب با پدیدهى تربیت سکولار در نظام تعلیم و تربیت معاصر، آن چنان که نمونهاى از این تلاش ارزنده را در کتاب «دین و تربیت، رویکردهاى اسلامى و مسیحى» شاهد هستیم، بدون اینگونه ملاحظات نظرى و بنیادین، به نتیجهى مطلوب نخواهد رسید؛ امید است تربیتپژوهان دینباور جامعهى اسلامى ما گامهاى استوارترى را در این زمینه بردارند.
پىنوشت
1. کاردان، علیمحمد و همکاران. 1372، فلسفه تعلیم و تربیت، ج اول، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، ص107.
2. چائوب اس. پى. «دین و تعلیم وتربیت»، مجموعه مقالات تعلیم و تربیت دینى، ترجمه شهابالدین مشایخىراد، ص31و30.
3. ر.ک: دایرةالمعارف بینالمللى تربیت، تعریف تربیت دینى.
4. فردریک مایر، تاریخ اندیشههاى تربیتى، ج اول، ترجمه علىاصغر فیاض، مقدمه، سمت 1377.
5. همانجا.
6. منبع شمارهى 2، همانجا.
7. براى آشنایى با مفهوم سکولاریزم و نقد آن ر.ک: سیدمحمد، نقیب العطاس؛ اسلام و دنیوى گروى (سکولاریزم)، احمد آرام، تهران 1374؛ عبدالله جوادى آملى، نقد سکولاریزم (نسبت دین و دنیا)، قم 1381 و محمدتقى جعفرى، فلسفهى دین، تهران 1378.
8. کتاب دین و تربیت (کتاب مورد بحث در نوشتار حاضر)، مقدمه پل هرست.
9. براى اطلاعات بیشتر دربارهى سکولاریزم تربیتى ر.ک: چیستى تربیت دینى، خسرو باقرى، تهران 1380، فصل دوم.
10. ترجمه این فصل در کتاب سوّم تربیت اسلامى، با موضوع «تربیت دینى» که در سال 1379 توسط مرکز مطالعات تربیت اسلامى منتشر شد، بهطور کامل آمده است.
________________________________________
1 Religion and Education; Islamic and Christian Approaches.
2 . Religious Education
3 . S. P. Choube
4 . Enlightenment
5 . modernism
6 . secularization
7 . Religion as the Basis of Education.
8 . Science Education and Religious Beliefs.
9 . Faith as the Basis of Education in a Multi-Faith Multi-Cultural country.
10 . Secularization of Education
11 . Multi-faith and Multi-Cultural perspective.
12 . Ruth Deakin
13 . human - centered
14 . Paul H. Hirst