درآمدى بر اندیشه سیاسى قطبالدین شیرازى
آرشیو
چکیده
محمود بن مسعود بن مصلح فارسى کازرونى اشعرى شافعى، مشهور به قطبالدین شیرازى، که در قرن هفتم و در اوج تسلط قوم مغول بر ایران زندگى مىکرد، از شاگردان خواجه نصیرالدین طوسى و صدرالدین قونوى است. اندیشههاى سیاسى وى در مورد انسان مدنى و سیاسى و چیستى سیاست و منشأ و مراتب آن و نیز در مورد انواع جوامع سیاسى و طراحى و ترسیم یک نظام سیاسى مطلوب و دولت و عوامل ثبات و پایدارى آن حائز اهمیت است. قطبالدین با ابداع و تصویر یک دستگاه فلسفى منظم و منسجم تمام دیدگاههاى سیاسى خود را بر آنها مبتنى کرده است. وى عالَم هستى را عالمى مىداند که داراى اعتدال و انتظام است و در همه اجزا و عناصر سلسله مراتب رعایت شده است. از نظر وى اگرچه در عالم سماوى و عالم عقول چنین اعتدال و انتظامى تکوینا برقرار است، اما در عالم ارضى و عالم کون و فساد باید با تشکیل نظم سیاسى مطلوب حاصل از عقل و شرع و استقرار دولت فاضله و نیز در راستاى تأمین مصالح افراد جامعه به رواج فضائل، خصوصا فضیلت عدالت پرداخت تا در نهایت، عالم ارضى نیز اعتدال و نظم و انتظام عالم بالا را کسب کند. وى در مباحث دولت، با اعتقاد به حاکمیت حکمت و تعقّل سیاسى و رعایت شریعت و دیانت، اصول سیاست یک دولت را در امور زیر دانسته است: حصول معرفت کافى از افراد، گروهها و طوائف جامعه و استعدادها و شایستگىها و تخصصهاى آنها، رعایت عدالت در حق آنان در جهت شایسته سالارى، تنبیه مجرمان به منظور حفظ امنیت مردم و دولت و تألیف و تلطیف قلوب مردم براى همدلى و همکارى لازم بین دولت و ملت. وى همچنین شرایط حفظ سیاست و امارت را در بناگذارى آن بر تعقل، حکمت، مشورت و تطبیق امور با شریعت مىداند.متن
مقدمه
قطبالدین شیرازى (محمود بن مسعود بن مصلحالدین) (634ـ710ه . ق) از فلاسفه بنام قرن هفتم هجرى است که آثار متعددى در زمینههاى هیأت، طب، ریاضیات، منطق و حکمت نظرى و عملى و علوم دینى بر جاى گذاشته است. از آثار مهم فلسفى وى، یکى کتاب درة التاج و دیگرى، شرح وى بر حکمت اشراق سهروردى تحت عنوان شرح حکمة الاشراق است. بخش اعظم درة التاج ـ که در دو مجلد به چاپ رسیده ـ شامل مباحث منطق و حکمت نظرى، اعم از طبیعیات و الهیات است و این نوع مباحث، مبادى معرفتشناسى و هستىشناسى فلسفه سیاسى وى را شکل مىدهند. بخش دیگر آن، دربردارنده اعتقاد وى درخصوص رابطه بین «هست و نیست»ها و «باید و نباید»ها و وجود مراتب کمالى بین عالم سماوى و ارضى، و نظریات وى راجع به سیاست و جامعه و نظام مطلوب و دولت است. نوشتار حاضر به بیان اجمالى از بنیادهاى شناختى و هستىشناسانه و دیدگاههاى فلسفى ـ سیاسى و دولتشناسى وى مىپردازد.(2)
دیدگاههاى معرفتى
به باور قطبالدین شیرازى علم و معرفت، صفتى است که نفس بدان متصف مىشود و به کمک آن، قدرت تمییز بین اشیاء و مفردات و نسبتها را مىیابد و موجب مىشود که احتمالى براى نقیضش باقى نماند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص145). چنین معرفتى، به دو گونه «حکمت» و «غیرحکمت» تقسیم مىشود. نسبتِ غیرحکمت، با جمیع زمانها و مکانها و امتها یکسان نیست؛ مانند علم فقه. علم حکمت با همه زمانها، مکانها و امتها نسبتى یکسان دارد و با تغییر زمان و مکان و تبدّل ملل و دول متبدل نمىشود و حکیم کامل کسى است که جامع علم و عمل باشد. حکمت، خود به دو علمِ نظرى و عملى تقسیم مىشود که حکمت نظرى، علوم نظرى و دانستنىها را چنانکه هستند معرفى مىکند. حکمت عملى نیز علم و معرفت به مصالح حرکات ارادى و افعال صناعى نوع انسان است؛ به گونهاى که منجر به نظام دادن به زندگى معاد و معاش آنان شود و مقتضى رسیدن به کمالى است که آنان به آن توجه دارند. وى براى معرفت حقایق اشیاء و پدیدههاى سیاسى و غیرسیاسى و واقعیت آنها قائل به منابع مختلف است که عبارتاند از:
الف) معرفت عقلى: این معرفت از ادراک کلیات توسط نفس ناطقه حاصل مىشود و چنین کلیاتى، هم از کشف حقایق اشیاء و پدیدهها بدست مىآید و هم از ادراک افعال «حسن و قبیح» و «خوب و بد» و «خیر و شر» و تمییز و تفکیک دادن میان آنها (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص45).
ب) معرفت حسى و تجربى: که از ادراکات حواس ظاهرى بهواسطه قواى آنها از محسوسات و واقعیتهاى عینى و خارجى بهدست مىآید.
ج) معرفت غیبى ـ روحانى: معرفتى که نفس به سبب اتصالش به عالم غیب مىیابد و آن زمانى است که نفس از تفکر در آنچه حواس وارد ذهن مىکنند، فارغ شود و مستعد اتصال به جواهر روحانى گردد.
د) معرفت نقلى و شرعى: معرفتى است که از طریق منابع شرعى، یعنى قرآن و حدیث بهدست مىآید (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص723ـ724).
دیدگاههاى هستىشناسانه
قطبالدین شیرازى به وجود واجبالوجود در رأس کائنات، به عنوان خیر و کمال مطلق و علتالعلل پدیدههاى هستى، باور داشت و معتقد بود که خداوند نظام هستى را به بهترین وجه پدید آورده است. در چنین نظامى که نظام احسن و اتمّ است، عنایت خداوند شامل مخلوقاتش شده است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص162) و اقتضاى رحمتش بر مخلوقات، دفع هر شرِِّ بالذات از عالم است؛ اگرچه وجود شرّ، به قیاسِ بعضى امور، در عالم کون و فساد وجود دارد.
از اصول حاکم بر چنین نظامى ـ که هم آن را منظوم کرده و هم قانونمند ـ اصل علت و معلول و رابطه سبب و مسببى است، بهگونهاى که هر پدیده را، اعم از پدیدههاى سماوى و ارضى، پدیدههاى عالم افلاک و کون و فساد، پدیدههاى مادى و غیرمادى و سیاسى و غیرسیاسى، قانونمند نموده که لازمه آن، وجود نوعى قابلیت و قانونپذیرى بر پدیدههاست و پدیدههاى مشمول سیاست نیز از این امر مستثنى نیستند. وجود چنین اصلى و اعتقاد به وجود علت غایى براى پدیدهها، اصل هدفدارى و هدفمدارى، غایتدارى و غایتمدارى را نیز بر کل پدیدههاى عالم هستى ـ از جمله پدیدههاى سیاسى ـ ثابت مىکند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص130ـ131). با وجود چنین اصلى است که حکمت عملى به عنوان علم «ارزشها» و علم «بایدها و نبایدها»ى فلسفى شناخته مىشود تا با علم و عمل به آنها، عالمِ «تحتالقمر» و به تعبیرى عالم «کون و فساد» که آمیخته با شرّ است، از عالم سماوى که خیر محض است، بیشتر فیض ببرد تا به حد کمال خود برسد و بدین شکل نوعى ارتباط مستقیم در اصل وجود و مرتبه وجودى بین عالم فوقالقمر و به تعبیرى عالم افلاک با عالم ارضى یا کون و فساد وجود دارد.
حیات جمعىِ بشر، از پدیدههاى عالم کون و فساد است اگرچه اصلش خیر است، اما به سبب تضادى که بین پدیدههاى ارضى و از جمله حیات جمعى انسان بهوجود مىآید، شرورى را تولید مىکند و باید با تدبیر و سیاست ـ که اشرف صناعات در میان زندگى بشر است ـ و با ایجاد الفت و تعاون در میان افراد اجتماع، آن را یا از بین برد یا به حداقل رساند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص131).
به عقیده وى، نفس یکى از جواهر موجودات است، و به جهت تعلقى که به بدن دارد، تدبیر آن را به عهده دارد و با استفاده از قواى خود به دنبال ارتباط بیشتر با عالم بالاست تا با تحصیل معارف حقیقى و تهذیب قواى تحریکى آن، به سعادتى که غایت آن است، برسد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص245). و زمینه چنین امرى حاصل نمىشود مگر در جامعه؛ آن هم با حاکمیت اصولى چون قانونمندى و وجود نظم بین امور و حاکمى که عارف به معارف حقیقى الهى و داراى نفسى مهذب از رذایل و متخلق به فضایل باشد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، شرح حکمة الاشراق، ص446).
انسانشناسى سیاسى
در نظر قطبالدین شیرازى انسان موجودى الهى ـ شیطانى (انسانى ـ حیوانى، و معنوى ـ مادى) است؛ جهت معنوى و الهى را فطرتا در خود دارد. جهت پست و حیوانى را با اختلاط و مجاورت با محیط ناسالم و افراد پست و سیاستهاى باطل و گمراهکننده و شیطانى اخذ مىکند، و این دو ـ بسته به اینکه غلبه کدام بیشتر است و کدامیک زمینه بروز بیشترى دارد ـ انسان را به سوى خود مىکشاند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص26). آنچه قابل توجه است، اینکه به باور وى نهتنها معاشرت با محیط، افراد و شرایط ناسالم فرهنگى و تربیتى ممکن است افراد را به پستى و کسب اخلاق رذیله بکشاند، بلکه مجاورت با چنین محیط و افراد و شرایطى نیز ممکن است یک فرد، گروه یا جامعه را به فساد بکشاند؛ بلکه بهطور طبیعى اختلاط با افراد ناسالم و دارنده صفات رذیله تأثیر منفى خود را مىگذارد، مگر اینکه تدابیر لازم و سیاستهاى فرهنگى مناسب اتخاذ شده باشد تا چنین آثارى را رفع و دفع کند.
در روایت نبوى آمده است:
هرانسانى برفطرت خود (که همان فطرتالهى است) تولدیافته؛ مگر آنکه پدر و مادر او هر دو یهودى یا نصرانى یا مجوسى باشند که در این صورت آنگونه بارمىآید که ایندو او را پروراندهاند» (جامع صغیر، ج2، ص94).
یعنى اگر یک مولود نصرانى را مسلمان بپروراند، مسلمان مىشود و اگر نصرانى بپروراند، نصرانى مىشود و چنین است در باقى اعتقادات نظیر اینکه پرورش یافته شخصِ بدعتگذار، بدعتگذار مىگردد و پرورش یافته سنّى، سنّى مىگردد و نیز در صنایع که مربى بر شاگردان خود تأثیرگذار است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص35).
بنابراین به عقیده وى چنان که عوامل درونى بر رفتار و عقاید افراد تأثیرگذار است، به همان میزان عوامل بیرونى، همچون تربیت افراد و فرهنگها و سیاستهاى حاکم بر جوامع، بر رفتار و عقاید و افعال انسان تأثیرگذارند.
به عقیده قطبالدین انسان سه نوع نفس نباتى، حیوانى و انسانى دارد. وجود نفس انسانى، او را از دیگر موجودات متمایز مىکند. به فعلیت رسیدن قوا و استعدادهاى کمالى در نفس وى، وى را از ماهیت حیوانىاش دور و شأن انسانى او را عملى مىکند. چنانچه استعدادهاى کمالىِ او کاملاً به فعلیت درآیند، او را به انسانى کامل و الهى مبدل مىسازند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص745) و نفس ناطقه وى به عقل فعال متصل مىگردد. وى در شرح حکمت اشراق سهروردى مىگوید: اگر حکیم از حکمتِ «دانستنىها» و حکمتِ «یافتنىها»، (سیر و سلوک و ریاضت) برخوردار باشد، به مقام ولایت و امامت مىرسد (جعفر سجادى، حدیث اندیشه، ص438). در این صورت است که تمام ابواب معارف را به قدر طاقت بشرى دریافته و تمام فضایل انسانى را تحصیل کرده و استحقاق منصب «خلیفةاللهى» را در زمین از آنِ خود نموده و حق و شأن تدبیر امور جامعه بشرى را به خود اختصاص داده است.
آدمى با به فعلیت درآوردن استعدادهاى کمالىِ خود، بهمدد قوه ناطقه و عاقلهاى که دارد، اسباب شرافت خویش را بر دیگر موجودات فراهم مىسازد. او اگرچه قبل از به فعلیت درآمدن استعدادهاى کمالىاش در حد حیوانات است، اما با بهکارگیرى عقل خود و ادراکات و قضاوتهاى آن، از حیات حیوانى فاصله مىگیرد و به حیات انسانى که حیات معرفت و شناخت حقایق و عمل بر طبق آنهاست، دست مىیابد.
او با عقل خود به هستى و خالق آن، یعنى خداى سبحان معرفت پیدا مىکند و سپس با آن، اوامر و نواهىِ رسولان خدا را درک و اعمال و رفتار خود را آنگونه تنظیم مىکند که در جهت وصول به حق و طریق معارف حق باشد؛ و نیز با این منبع ادراکى، به درک خیر و شرّ و نفع و ضرر حقیقى اشیاء مىپردازد تا رفتار خود را با خیرات و فضایل منطبق نماید و از شرور و رذایل دورى کند. وجه دیگر شرافت انسان بر دیگر انواع خود، یعنى انواع حیوانات، به آن است که وى با قدرت عاقله خود توان تسلط یافتن بر دیگر مخلوقات و بهره بردن از آنها را دارد. بُعد دیگر این شرافت، با (گفتار) حاصل مىشود؛ زیرا گفتار است که انسان را به شناسایى همنوعانش و پرسش از آنچه در دل آنان است، توانا مىکند و از این طریق امکان همکارى با یکدیگر و زندگى جمعى حاصل مىگردد. با آگاهى یافتن از یکدیگر، به دورى جستن از افرادى که براى او مضرّند دست مىیابد و در پى آن، با روابط جمعى که مردم با یکدیگر دارند ـ از قبیل دادوستدها و بخششها یا هر امر دیگرى که به اجتماع و تمدن تعلق دارد ـ زمینه استمرار حیات جمعى فراهم مىگردد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص35).
قوه ناطقه انسان، هم وسیله تعقل اوست؛ تا از مفهومى به مفهومى دیگر و از معقولى به معقول دیگر پى ببرد و به قضاوت درباره حق و باطل بودن افکار و افعال بپردازد، هم وسیله اندیشه و تحلیل اندوختهها و مفروضات ذهنى است تا با آنها به فرضیات و مجهولات دست یابد و بتواند با تنظیم و تدوین یافتههاى ذهنى، به علوم و صناعات جدید دست یابد. وجود چنین قوهاى وسیله تمییز میان «زشتى و زیبایى» و «خوب و بد» است:
قوه ناطقه آن است که انسان به آن تعقل کند، و به آن باشد رؤیت، و به آن اقتناء علوم و صناعات کنند، و به آن تمییز کنند میان قبیح و جمیل در افعال (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص83).
بنابراین قوه ناطقه، هم وسیلهاى است براى تأمین نیازهاى معرفتى انسان و هم وسیلهاى است براى تشخیص مصالح و منافع یا مفاسد و مضار فردى و نوعىِ وى؛ از این رو به دو قسمتِ نظرى و عملى و به تعبیر خواجه طوسى به «عقل نظرى» و «عقل عملى» تقسیم مىشود (خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، ص57).
قوه و عقل نظرى متکفل ادراک و معرفت موجوداتى است که شأن آنها «دانستى» است (نه بایستنى و عمل کردنى تا ما در آنها قدرت تصرف، و یا قدرت تمییز دگرگونىهاى اشیاء را از حالى به حالى دیگر داشته باشیم). بنابراین، متعلق عقل نظرى از سنخ «دانستنى» است که اصول و فروع حکمت و فلسفه نظرى را شکل مىدهد. اما حیطه عمل قوه و عقل عملى تمییزدادن اشیایى است که شأن آنها عمل کردن انسان به آنها است؛ یعنى انسان قدرت تصرف در آنها و قدرت تمییز بین آنها را دارد که کدامیک بر طبق مصالح فردى و نوعى بوده و کدامیک بر طبق مفاسد و مضار مىباشد و این قوه مبدأ حرکت بدن به انجام افعال مصلحتدار مىباشد. شأن این قوه آن است که بر سایر قواى بدن مسلط شود و آنها را به خدمت خود گیرد، نه آنکه از آنها منفعل شود؛ زیرا در این صورت، اخلاق رذیله ازآن سرزند (قطبالدینشیرازى،درةالتاج،مشکوة، ص718).
چنین عقلى خود به دو قسم مِهَنى (صناعى) و فکرى تقسیم مىگردد:
الف) قوه عقل عملى مِهَنى و صناعى: عقلى است که کارها و صناعاتى همچون تجارت، طبابت، کشاورزى و... را فراهم مىآورد، و به سبب نیاز انسان به اینها، با تدبیر و تصرف در محیط، سنخ نیازها را شناسایى کرده به تناسب، در پىِ ایجاد صناعات و حرفههاى برآورنده چنین نیازهایى برمىآید:
«مهنى و صناعى آن است که به آن اقتناء و مِهَن کنند؛ چون تجارت و فلاحت و طب» (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص83).
ب) قوه عقل عملى فکرى: چنین قوهاى در پى آن است که اولاً: آیا چیزى امکان وقوعى دارد یا نه؟ ثانیا: اگر امکان عمل در آن هست، چگونه باید عمل کرد تا به مقصود رسید و به دنبال آن، به ایجاد زمینهها و رفع موانع پرداخت:
(قوه عملى) فکرى آن است که اندیشه کنیم در چیزى که مىخواهیم عمل بکنیم که عمل به آن ممکن است یا نه و اگر هست، چگونه باید که آن را عمل بکنیم (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، ص83).
متعلق این عقل، از سنخ عمل کردنى است و حکمتِ عملى و اقسام سهگانه آن، یعنى اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن، ناشى از چنین قوهاى است.
نتیجه اینکه، نفس انسانى با دو قوه نظرى و عملى، دو فعل اساسى دارد: یکى ادراک معقولات است که در آن، از معقولات اولى و ثانوى شروع مىشود و تا اعلى مراتب معقولات امتداد مىیابد و سعادت نفس با چنین ادراکاتى حاصل مىشود؛ و دیگرى عدالت است که حاصل قوه عملى و مشارکت نفس با بدن است. در چنین مشارکتى، یکى سعادت دیگرى یعنى عدالت را براى نفس مىآورد. و آن، حاصل اعتدال سه قوه عقل، شهوت و غضب مىباشد که اعتدال قوه عقل به آن است که در فرقگذارى میان صدق و کذبِ اقوال، و حُسن و قُبحِ افعال و حق و باطل در اعتقادات به آسانى به قضاوت و تمییز و تفکیک بین آنها بپردازد. و اعتدال قوه شهویه و غضبیه به آن است که هر یک در خدمت حکم عقل و حکمت قرار گیرند و انبعاث آنها به مقتضاى عقل و حکمت باشد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص22ـ23). سعادت نفس به لحاظ ذات آنکه خاص است، در وصول به «عالمى عقلى» است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، ص95) و سعادت آن به جهت علاقهاى که با بدن دارد، تحصیل هیأتى استعلایى است که با کسب ملکه عدالت به آن مىرسد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، ص95).
درنتیجه، تمام افکار و عقاید او، مطابق معارف حقه مىشود و همه افعال و رفتار او، بر وفق مصلحت نفسِ خود و نفسِ نوعِ خود مىگردد، و مصداق این آیه شریفه:
و سَارِعُوا اِلى مغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَّواتُ و الاَرْضُ اُعِدّتْ لِلْمُتّقینَ الذّینَ یُنْفِقُون فِى السَّرّاءِ و الضَّرّاءِ وَ الکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النّاسِ و اللّهُ یُحِبُّ المُحسِنینَ وَالّذینَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغفَروا لِذُنُوبهم (بقره، آیه 133ـ135).
چنین شخصى در اعمال نیک و مورد پسند عقل و شرع سبقت مىگیرد، به گونهاى که تمام افعالِ حَسَن در او ملکه شود و جزء خُلْق او گردد و از همه افعال زشت دورى جوید. چنین شخصى انسان کامل گردیده، استحقاق مُلْک حقیقى را مىیابد و در فلسفه سیاسىِ قطبالدین، اوست که باید «مدبر عالم» گردد.
سیاست
در نظر قطبالدین شیرازى سیاست، به اعتبار غایتش، به معناى اصلاح اخلاق و رفتار و عقاید مردم و ارشاد آنها به راهى است که مصلحت دنیا و آخرت آنها اقتضا دارد:
بدانکه سیاست استصلاح خلق و ارشاد ایشان به راهى راست که منجى باشد در دنیا و آخرت (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص131).
لازمه چنین سیاستى، از سویى آن است که سیاستهاى خرد و کلان و خطمشىها، راهبردها و رویکردهاى سیاسى ـ چه از نهادهایى که ماهیتا سیاسى هستند و چه نهادها، وزارتخانهها و مؤسسات غیرسیاسى اما داراى جهت سیاسى ـ براى اصلاح رفتار، افکار و عقاید مردم اتخاذ شود و از سوى دیگر، نهادهاى مناسب اجرایى براى به فعلیت رساندن و نهادینهکردن آنها در جامعه سیاسى، لازم است؛ به همین علت، وى سیاست را اشرف صناعات مىداند:
و اشرف این صناعات سیاست است و از این جهت صاحب این صناعت استخدام سایر صنّاع کند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص130).
دیگر اینکه با رسیدن به تدابیر لازم و برپا نمودن نهادهاى لازمِ اجرایى و جارى، نباید به آن بسنده شود، بلکه سیاستها و نهادهاى لازمِ تدبیرى و اجرایى، براى ارشاد آنها در آنچه مصالح مردم در دنیا و آخرت اقتضا مىکند، صورت گیرد، و دائم آنها را به فضایل انسانى و مصالح نوعیه بشرى تشویق و به دورى از رذایل دعوت نماید.
وى با مدنىِ بالطبع دانستن انسان در بقاء نوع خود و وجود گرایش به همنوع، سیاست را از باب اصلى دانسته که قوام عالم به آن است و از آن طریق میان افراد و اجتماع تألف و تعاون ایجاد مىشود تا بدان وسیله به تأسیس نظام بپردازد و سایر صناعات را به استخدام خود درآورد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص130). زیرا اگر سیاست نباشد اگرچه مردم به همنوع خود گرایش دارند، اما در عین حال گرایش تجاوز به حقوق دیگران و در پى آن، هرج و مرج و بىنظمى را پدید مىآورد. اما سیاست به تنظیم رفتار افراد در جامعه پرداخته، هرکس را در جاى خود قرار مىدهد تا به جاى تجاوز به حقوق یکدیگر، به همکارى و رشد نوعگرایى و نوعخواهى رو آورند. براین اساس، نزد وى، روآورى به چنین سیاستى طبیعى و فطرىِ بشر است.
بنابراین در نظریه قطبالدین لازمه جامعه سیاسى، یکى مشارکت است تا نیازهاى فردى و جمعى و گروهى برآورده شود و دیگرى، معامله با یکدیگر تا روابط مستحکمتر شود و در پى آن، تمدن برپا گردد. سوم پیشنیاز جامعه سیاسى، قانون است تا به امور و روابط افراد انتظام دهد و نهادهاى برآورنده نیازهاى افراد را براى اصلاح خلق، جهت دهد. چهارم، حاکمى است که هم عادل باشد تا حق هرکسى را به میزان استحقاق به او بپردازد و هم با سیاستگذارى و اجراى آن، به مدیریت سیاسى در راهبرى جامعه، و طبابت سیاسى در شناسایى آفات و امراض اجتماع سیاسى بپردازد:
«پس لابد باشد از مشارکتى که تمام نشود الاّ به معاملتى که لابد باشد آن را سنّتى و عدلى که ایجاب ایشان کرده باشد سانّى و عادلى؛ چه، اگر ایشان را بگذارند و آراء ایشان مختلف شدندى، نزد آن هر یکى آن خواستى که محتاج بودى به آن، و خشم گرفتى بر آن کس که مزاحمت او کردى در آن و منتظم نشدى تعاون میان ایشان (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص724)».
بنابراین سیاست آنگاه کامل مىشود و مىتواند به اهداف خود برسد که لوازم آن، یعنى امور مذکور، همراه با سیاست محقق شوند؛ زیرا سیاست امرى اعتبارى است و با وجود امور فوق،تحقق مىیابد.
رابطه دین و سیاست
در اندیشه سیاسى قطبالدین، زندگى جمعىِ مردم و هدایت آنها به سوى سعادت، از طریق نظامى به دست مىآید که با قوانین کلىِ سعادتآور واحکام وقواعد جزئىِ شرعى حاصل مىشود. قوانین کلى که در آن، اصول کلى مصالح و مفاسد زندگى جمعى لحاظ شده است و توسط انسان کامل الهى تنظیم و تدوین گردیده و احکام و قواعد جزئى که از طریق شارع اخذ مىشود. در زمان پیامبر(ص)، اوست که، هم حکیم الهى است و به ملاحظه چنین شأنى واضع قوانین کلى سعادتآور برمحور حکمت وعدالت است و هم پیامآور احکامالهى واحکام جزئى شرعى (قطبالدینشیرازى،درةالتاج،همائى،ص89).
سیاستى که از طریق نبى(ص) در جامعه حاکم گشته و جریان راهبردى جامعه را به عهده دارد، سیاست فاضله است که، به باور قطب الدین، اول مرتبه سیاست است و وى از آن به «سیاست انبیاء» تعبیر مىکند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص131). این سیاست بر عام و خاص افراد، و بر مصالح آنها در ظاهر و باطن آنها نفوذ دارد. مرتبه دیگر سیاست، «سیاست خلفاء و ملوک و سلاطین» است که همه افراد جامعه را شامل است؛ اما نه بر اساس مصالح و مفاسد آنها، بلکه بر اساس منافع و نیازهاى حسى و دنیوى آنها جارى مىشود. مردمى که تحت چنین سیاستى از چنین حاکمانى هستند، یا هواى نفس و شهوت بر عقل و اندیشه آنها غلبه دارد و یا گاهى عقل و فکر بر آنها حکومت مىکند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص14ـ15). از دیدگاه قطبالدین شیرازى دین و دنیا رابطه تکمیلى با یکدیگر دارند. بدین معنا که به باور وى، مقاصد مردم به دین و دنیا منحصر مىشود و دین، وقتى نظام مىگیرد و در تمام ابعادش قابل اجراست که دنیا و نظام دنیوى مردم و جامعه سامان یابد و بسترى باشد براى اجراى دین. دنیا سامان نمىپذیرد، مگر با اَعمال، و یکى از اَعمال، سیاست است که از باب ایجاد تألف و تعاون و در باب تأمین معاش یکدیگر، به دنیا سامان مىدهد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص131).
بنابراین، نه تنها دین و دنیا با یکدیگر رابطه تکمیلى دارند، بلکه دین و سیاست نیز چنین است و چه بسا که دین در پناهِ سیاستِ مطلوب، رشد کند، در دل مردم نفوذ یافته و آنان را به سوى خود بکشاند.
فلسفه سیاسى قطبالدین شیرازى
به عقیده قطبالدین شیرازى، حکمت، معرفت به حقایق اشیاء و پدیدهها است به میزانى که در توان انسان باشد و عبارت است از عمل به آنچه «بایستنى» است به میزان استطاعت انسان و در جهتى که کمال نفس متوجه آن است. در این صورت حکیم کامل کسى است که جامع علم و عمل باشد. چنین کسى بلندترین مراتب نوع انسانى را دارد و اوست که ریاست جامعه سیاسى را به عنوان مدبر نظام سیاسى به عهده مىگیرد.
از دیدگاه او مبدأ تشخیص و تعیین مصالح اَعمال و مبدأ تمییز افعال نوع بشر از حیث حسن و قبح آنها، طبع بشر است و عقول اهل معرفت که در این امر از دیگران پیشى گرفتهاند و آنان که تجارب بسیار در دوراندیشى و کیاست و تعقّل و تدبر در زندگى امم و ملل مختلف دارند، صلاحیت دارند که چنین مصالحى را به تبیین و تعیین و تفصیل بپردازند تا آنها را در قالب قانونى نظاممند درآورند و نظامنامه جوامع را در رسیدن به کمالات و فضایل تدوین نمایند و بدین نحو قوانین کلى مصالح نوع بشر را تدوین کنند. و چنین قوانینى هیچگاه با اختلاف زمانها و فرهنگها و خلق و خوىهاى گوناگون تغییر نمىپذیرد.
البته در امور جزئىِ زندگىِ جمعى، برحسب آداب و رسوم ملل مختلف، احکام و قواعدى وضع مىشود که به حسب زمانها و سیرتها و فرهنگها در اقوام و ملل مختلف، تبدّل مىپذیرد. چنین احکام و قواعدى اگر از طرف یک فرد الهى مانند پیامبر آورده شود، در اصناف مختلف خواهد بود مثل عبادات و احکام آن، که درباره اعمال فردى است، و مانند نکاح و زندگى زناشویى و معاملات و احکام آن، که درباره اهل منازل است در اداره و تدبیر منزل و بعضى اصناف در حدود و سیاسات معاملات در بیان روابط جمعى و احکام آنها، در حد شهرها و کشورها است که همگى اینها، بسته به نوع شریعتى که یک پیامبر مىآورد، متفاوت مىشوند، علمى را که مشتمل بر این مسائل باشد، علم فقه گویند.
چنین احکام و قواعدى که مبدأ آن، یا آداب و رسوم است یا از نوع نوامیس الهى، با دگرگونى احوال آدمیان و در زندگى جمعىشان و یا با رفت و آمد رجالى که نقش و جایگاه خاصى در میان افراد دارند ـ اعم از رجال سیاسى و غیرسیاسى ـ و با گذشت روزگار و پیدایش ملل و دول مختلف، تبدّل مىیابد. علم به چنین امورى از قلمرو اقسام حکمت خارج است؛ زیرا حکیم بر قضایایى که عقول افراد بر آنها حکم مىکنند نظر دارد و بر کلیات امور به تفحص مىپردازد:
آنچه مبدأ آن طبع بود، آن است که تفاصیل آن مقتضاى عقول اهل بصارت و تجارب ارباب کیاست بود و به اختلاف ادوار و تقلّب سیر و آثار، مختلف و متبدل نشود و آن حکمت عملى است... و اما آنچه مبدأ آن وضع بود اگر سبب وضع اتفاق رأى جماعتى بود بر آن، آن را آداب و رسوم خوانند و اگر اقتضاى رأى بزرگى بود مانند پیامبرى یا امامى، آن را نوامیس الهى خوانند. و آن نیز سه صنف باشد: یکى آنچه راجع به هر نفسى بود به انفراد، مانند عبادات و احکام آن و دوم آنچه راجع به اهل منازل بود به مشارکت مانند مناکحات و دیگر معاملات و سیّم آنچه راجع به اهل شهرها و اقلیمها بود مانند حدود و سیاسات. و این نوع (علم) را علم فقه خوانند. و چون مبدأ این جنس اعمال وضع است به تقلّب احوال و تغلّب رجال و تطاول روزگار و تفاوت ادوار و تبدّل ملل و دول در بدل افتد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص161).
طبعى که مبدأ احکام کلى و احکام آن مطابق با اقتضاى عقول است، نتیجه اعتدالى است که در قواى عقل در فرقگذارى میان صدق و کذب اقوال و حسن و قبح افعال و حق و باطل اعتقادات حاصل مىشود و نتیجه اعتدال قوه شهویه و غضبیه که در خدمت حکم عقل و حکمت درمىآیند و انبعاث آنها به مقتضاى آن چیزى است که عقل و حکمت به آن حکم مىکنند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص22).
چنین اعتدالى در شخص حکیم الهى است که مُلک حقیقى از آن اوست و او باید تدبیر عالم در یک نظام عام فراگیر، ریاست همه مُدُن را برعهده داشته باشد.
او داراى یک هیأت و استعداد طبیعى در فضیلت و کسب فضایل و داراى اخلاق هم سنخ و موافق با چنین هیأت و استعدادهایى و متمکن در عادت یافتن به آنهاست (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص85).
او نه تنها خود به اعتدال در قواى نفسانى رسیده، بلکه مستنبط اعتدال اخلاق افراد بنفسه و در مجموعه اجتماعات و جوامع سیاسى مىباشد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص89).
او علم و معرفت به نفس انسانى به کلیت آن و به اجزاى آن و حفظ صحت آنها و علم به آنچه عارض بر جمله نفس و جامعه و یا بر تکتک اجزاى آنها و بر منشأ عارض شدن امراض بر هیأت نفس و اجتماع و اجزاى آنها و علم بر وجوه ازالت رذایل از نفس و جامعه و اجزاى آنها و بر تدبیر بر آنها دارا مىباشد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص80ـ81).
با توجه به تقسیم قطبالدین از مراتب سیاست، که مرتبه اعلاى آن را سیاست انبیاء دانست، به نظر مىرسد چنین شخصى، یعنى حکیم کامل، «نبى» باشد که به ملاحظه نفسش که اتصال به عقل فعال دارد، چنین شأن و استحقاقى را داراست و به ملاحظه نبوّتش، حامل احکام و قواعد جزئى زندگى جمعى بشرى است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص724).
بدینگونه است که وى ریشه حکمت را ـ اعم از بدنى، منزلى و مدنى ـ حدیث پیامبر اسلام(ص): «اَلا کُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤُولٌ عَنْ رَعیَّتِه» مىداند؛ چه اینکه مراد از سلطان اعم است از راعى در هر شهرى که سلطان و راعى آن امیر آن شهر است و در هر قومى شیخ آن قوم سلطان و راعى آن است و در هر منزلى، مرد آن راعى آن است و هر یک مسؤول از رعیتشان بوده تا به عدالت میان آنها حکم کند.
ریشه چنین حکمتى، یعنى حکمت مدنى، حکم به عدالت نمودن و ایجاد روابط، هنجار، ساختارها، نهادها و سازمانها و اتخاذ خطمشى سیاسى در اجتماعات مدنى بر اساس عدالت است. و عدالت آن است که مجموع کمالات در فرد و قواى جامعه (قواى اقتصادى، سیاسى، نظامى) با یکدیگر متعادل باشند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص254). زمانى مجموع کمالات حاصل مىشود که هر یک از قواى فرد و جامعه به اعتدال برسند. اعتدال قوه مدبّره و عاقله نفس و جامعه به «حسن تدبیر» و اصابت رأى و علم و اطلاع بر دقایق امور و آثار و نتایج و پیامد آنها و ظهور هر چه بیشتر از آثار حکمت در افعال و تدابیر و سیاسات است. اعتدال قوه غضبیه و دفاعیه نفس و جامعه به شجاعت ورزیدن و کرامت و شهامت داشتن، حلم و وقار و فرونشاندن غیظ و دورى از تهور و بىباکى و عجب و تکبر، دورى از گوشهنشینى و سلطهپذیرى و ترسویى. اعتدال قوه شهویه در نفس، و قواى اقتصادى در جامعه به عفّت و میانهروى و صبر و حیا و دورى از حرص و طمع و زیادهطلبى و دورى از زهد و عزلت و گوشهگیرى است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص22ـ23).
وجود چنین منشأى است که موجب مىشود قانونمندى بر اساس آن قوانین مصلحتآور کلى باشد و بر طبق تمام جوامع مطابقت داشته و براى همه آنها مصلحتآور باشد.
بنابراین، هدف فلسفه سیاسى، حکم نمودن میان قشرهاى جامعه، گروهها، سازمانها، روابط، ساختارها بر میزان عدالت است، که به دست مدبّر نظام سیاسى در شهرها و ولایات و اجتماعات بزرگ، از طریق جعل قوانین و روابط و هنجار و نهادهاى لازم صورت مىگیرد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص157). مدبر و حاکم چنین نظامى ـ که نزد وى تعبیر به انسان الهى کامل مىشود ـ دو وظیفه حفظ صحت جامعه و افراد آن را در صورتى که سالم باشند، و معالجه امراض نفوس مریض را در صورتى که مریض باشند، دارد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص79).
چنین مدبّرى باید داراى ویژگىهایى باشد که بتواند جامعه سیاسى را به اعتدال در فضایل و خلقیات برساند و آنها عبارتاند از:
1. علم و معرفت به فضایل و رذایل داشته باشد تا بتواند فضایل و ملکات حسنه را به جامعه معرفى کند و لازمه آن، علم به اجناس فضایل و افراط و تفریط آنها و علم به طریق به اعتدال کشاندن آنهاست.
2. صناعت لازم را در استخراج چنین اعتدالى داشته باشد.
3. خود اکمل اهل جامعه در سعادت باشد تا اهل مدینه او را بر آنچه وى داعى آن است، بیابند.
4. معرفتى که وى باید داشته باشد، متفاوت از دیگر قشرها و افراد جامعه باشد؛ یعنى به گونه کامل داراى معارف لازم عقلى و قوانین کلى و معرفت تجربى لازم و معرفت به مصالح و مفاسد باشد.
جامعه و نظام سیاسى مطلوب
سابقا ذکر شد که از دیدگاه قطبالدین، انسانها طبعا گرایش به زندگى جمعى دارند؛ چراکه افراد بدون اجتماع نیازهاى ضرورى خود را نمىتوانند برآورده سازند و به همین جهت نوع انسانها رو به زندگى جمعى مىآورند تا با تعاون و همکارى با یکدیگر نیازهاى خود را رفع کنند. اما چنین انسانهایى اگر به خود واگذاشته شوند و ناظم و عادل و حاکمى نباشد که آنها را انتظام دهد و عدالت را برقرار سازد، گرایش به تجاوز به حقوق دیگران در آنها ایجاد مىشود و به میزان توانایى، حق دیگران را پایمال مىکنند. بنابراین، ضرورت سیاست و تشکیل نهادهاى انتظامدهنده و قوانین عادلانه محسوس است و چون تدبیر و انتظام بدون مدبّر و ناظم ممکن نیست، ضرورت مدبّر و حاکمى که بر چنین جامعهاى رهبرى کند، پیش مىآید.
چنین اجتماعى که داراى مدبر و حاکمى باشد که در چارچوب قانون به انتظام و اِعمال قانون بر اساس عدالت، از طریق نهادها و سازمانها و مؤسسات بپردازد، داراى یک نظام سیاسى است، که بسته به اهدافى که آن جامعه تعقیب مىکند، انواع مختلفى پیدا مىکند. این اهداف، یا تعاون براى رسیدن به ضروریات حیات و زندگى اعضا است و یا تعاون نه براى رسیدن به ضروریات، بلکه رسیدن به افضل اشیائى که وجود انسان و زندگى جمعى به آن قوام مىیابد. البته اینکه این افضل اشیاء چیست، بسته به نوع معرفت اشخاص و جوامع فرق مىکند: چه بسا افضل اشیاء در جامعهاى، «ثروت» تلقى شود و در جامعهاى دیگر «لذت» و یا در جامعهاى جمع میان آن دو و در جامعه چهارمى، «فضایل و تحصیل سعادت» افضل باشد؛ لذا بسته به هر یک، ماهیت جوامع با یکدیگر تفاوت مىیابد:
مدینه گاه ضرورى باشد و گاه فاضله. اما مدینه ضرورى آن باشد که اجزاى آن به تعاون باشند بر بلوغ ضرورى در آنچه به آن باشد قوام ایشان و زندگانى آنها و حفظ حیات آنها فقط. اما مدینه فاضله آن است که اهل آن متعاون باشند بر بلوغ افضل اشیائى که به آن وجود انسان باشد و قوام زندگانى او و حفظ حیات او، پس قومى چنان دیدند که آن افضل به یسار است و قومى گفتند که آن تمتّع به لذات است و قومى گفتند جمع میان ایشان افضل است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص99).
به عقیده قطبالدین، نظام سیاسى مدینه فاضله آن است که افراد براى رسیدن به کمال خیر و خیرات و سعادت قصوى یکدیگر را یارى رسانند و سیاستها و نهادها و هنجارها و رفتارها، جملگى هموارساز آن باشند. چنین نظام و جامعهاى، با چنین معیارى خود را از دیگران جدا مىکند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص100). در این نظام، طریق وصول به سعادت، اعتدالى است که در مجموعه ارکان و سیاستهاى خرد و کلان و اجزاى نظام در قالب قواى نظامى و اقتصادى و سیاسى صورت مىگیرد و آن را از افراط و تفریط در نگرشها و گرایشها بازمىدارد تا تدبیر سیاسى را با تعقل و تدبّر و حکمت سیاسى عجین کند نه با شیطنت و فریب و نیرنگ و تزویر. و بازبدارد از بىتدبیرى تا نظام مورد هجوم دیگران واقع نشود؛ بلکه سیاستى حکیمانه در همه اجزا و ارکان نظام جارى سازد تا جامعه را به سوى زندگى متعقّلانه و مدبرانه سوق دهد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص100).
از دیدگاه قطبالدین، اصناف ریاست چنین نظام و جامعهاى چنین است که رئیس اول آن کسى است که جامع شرایط حکمت و عقل تام و توانایى کافى در اقناع مردم و قدرت بر تخیل و قدرت بر جهاد داشته باشد. او هم حکیم باید باشد تا بتواند به وضع قوانین سعادتآور و تدابیر متعقلانه و مدبرانه بپردازد و هم قدرت اقناع باید داشته باشد تا بتواند آن دسته از افراد جامعه را که از قدرت تعقلى کافى برخوردار نیستند، از طریق اقناع جلب نماید. و باید متخیله او هم قوى باشد تا از طریق خطابه و شعر اهل آن را جلب کند. و در آخر باید که شجاع باشد تا در مقام جهاد، قدرت کافى بر آن را داشته باشد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص112). چنین کسى رأى و قول و فعل او بر همگان نافذ است و گذشت که چنین ویژگىهایى در شخص «نبى»(ص) جمع مىشود.
قطبالدین به لحاظ متأثر بودن از حکمت اشراق و به ملاحظه تقسیمى که از حکمت به حکمتِ بحثى و تعلیماتى و حکمت یافتنى (اشراق) دارد، خوشبختى جامعه را در رهبر و حاکم و ولىّاى مىداند که هر دو نوع حکمت در او جمع باشد (سیدجعفر سجادى، حدیث اندیشه، ص438). مرتبه بعدى ریاست، ریاست افاضل، یعنى شوراى رهبرى است که با عدم اجتماع شرایط فوق در یک فرد و اجتماع آنها، در چندین فرد حاصل مىشود. مرتبه بعدى ریاست «ملک السّنه» است که چنین شخصى عارف بر شرایع و سنن متقدمه از خود باید باشد و مرتبه بعد از این ریاست، «شوراى سنت» است که آن زمانى فعلیت مىیابد که شرایط سنت در یک فرد جمع نباشد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص112ـ113).
نهادهاى اساسى مدینه فاضله
به اعتقاد قطبالدین نهادهایى با ماهیت سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى وجود دارند که اجزاى اصلى مدینه فاضله و نظام سیاسى مطلوب را تشکیل مىدهند که عبارتاند از:
الف) نهاد خِرد و اندیشه (افاضل): اینان حکما و متعقّلان و خداوندانِ رأى و اندیشه و حاملان دیناند که به تناسب کارکرد و کار ویژهاى که دارند، نهادهاى متناسب با خود را ایجاد و آن را در جهت هدف خود در ساختار تصمیمگیرى و قدرت تعریف مىکنند.
ب) نهاد فرهنگیان و مبلّغان (ذووالالسنه): افراد چنین نهادى را خطبا، مبلغان، شعرا و نویسندگان تشکیل مىدهند و کارشان فرهنگسازى و حفظ فرهنگ است.
ج) نهاد محاسبات و برنامه و بودجه (مقدِّرون): اینان وظیفه جعل قوانین عادلانه و محاسبات ادارى و توجه به اخذ و اعطاى حکومتى را بر عهده دارند.
د) نهاد انتظام و امنیت و دفاع (مجاهدون): مجموعه افراد چنین نهادى را رزمندگان ومجاهدان ومدافعانتشکیلمىدهند وسازمانهاونهادهاى مناسب خودرا ایجاد مىکنند.
ه.) نهاد اقتصاد و دارایى: اینان نظر به کسب اموال و مالیاتهاى عمومى و نظر به رفع نیازهاى کشاورزان و دهقانان و مجموع کسانى که به کارهاى تولیدى و کشاورزى مشغولاند، دارند.
ویژگىهاى نظام سیاسى مدینه فاضله
در فلسفه سیاسى قطبالدین، ویژگىهایى که نظام سیاسى مدینه فاضله دارد و آن را ماهیتا از دیگر نظامات تفاوت مىبخشد، عبارتاند از:
1. معرفت حقیقى: مردمِ این جامعه و نظام سیاسى به دنبال معارف حقیقى هستند، هرچند روشهاى تحصیل آن مختلف باشد.
2. تهذیب نفس و اعتدال: در چنین نظامى تمامى سیاستها و برنامهریزىها در پىِ رساندن افراد جامعه و نهادهاى آن به اعتدال و تهذیب نفس هستند.
3. سیاست فاضله: سیاستى که رئیس چنین نظامى اتخاذ مىکند در بُعد نظر، بر اساس حکمت، و از حیث عمل، بر اساس عدالت است تا با آن، جامعه به اعتدال در تمام ارکانش و افراد به اعتدال در نفوس خود برسند.
4. ریاست فاضله: ریاست چنین نظامى را کسى بر عهده دارد که هم به معارف حقیقى آشناست و هم در نفس خود مهذب و متخلق به فضایل نفسانى و هم به دنبال آن است که مردم را بدین کمال برساند.
5. تعاضد و همخوانى و همراهى سیاست با دیانت و شریعت: در چنین نظامى که قوانین کلى منشأ عقلانى دارد و بر مصالح نوعى و قواعد مبتنى است، احکام جزئى آن نیز متّخذ از شریعت است، دیانت با سیاست معاضد یکدیگرند و نه معاند؛ زیرا رابطه دین و دنیا چنین است که نظام دین با نظام دنیا حاصل مىشود (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص131) و از جمله امور قوام دهنده به دنیا، سیاست است.
نظریه دولت و ارکان سیاست آن
قطبالدین شیرازى معتقد است که دولت نهادى است متکفل ساماندهى، انتظام و راهبرد یک جامعه و نظام سیاسى و تابع هدف و مقصودى است که جوامع و نظامات سیاسى بسته به ماهیت خود دارند. چنین نهادى عالىترین تصمیمگیرندهاى است که تصمیمات به آن منتهى مىشود و ریاست آن در رأس همه ریاستهاى نظام سیاسى است و مشروعیت ریاستهاى دیگر، از آن ناشى مىشود. چنین دولتى براى حفظ و بقاء خود، نیازمند آن است که مردم را ـ که قاعده هر سیاستى هستند ـ اولاً خوب بشناسد (هم از حیث فرهنگى و آداب و رسوم و هم از حیث طبقات و طوایف و گروههاى اجتماعى و شناخت مراتب شأن و منزلت آنها). ثانیا به حفظ و رعایت عدالت بین آنها بکوشد و البته باید اکتفا نکند به صرف رعایت عدالت نسبت به مردم، بلکه باید به اجراى عقوبت مجرمان به ویژه مجرمان حکومتى و کارگزاران بکوشد. اى بسا که دولتى سیاستش بر عدالت باشد اما بر اثر عدم اجراى عادلانه آن یا عقوبت نکردن مجرمان در میان مردم، امور مردم به بىنظمى منجر شود و اثر عدالت را خنثى سازد. و نیز دولت باید بین خود و مردم ایجاد الفت کند تا مردم و دولت یکرنگ و در نهایت یکى شوند.
قطبالدین شیرازى سه امر را به عنوان ارکان و قواعد سیاست دولت مطرح مىکند که تأمینکننده مطلب فوق هستند. به باور او دولت اولاً باید اساس خود را بر حفظ و حراست مردم خود ـ که پایه و اساس سیاست هستند ـ بگذارد (و نه حفظ خود بر مردم) و تحقق این امر با اجراى عدالت در میان مردم از طریق اجراى احکام و قوانین عادلانه و پىگیرى و نظارت بر کارگزاران حکومتى در اجراى احکام و قوانین و توجه به شأن و منزلت طبقات و گروهها و طوایف مختلف مردم است. ثانیا بنا را بر مجازات افراد مجرم بگذارد تا هم خوب قانون اجرا شود و هم مردم احساس امنیت نمایند. ثالثا باید که بین مردم و دولت پیوند نزدیکى برقرار نمود تا دولت و مردم به کمک یکدیگر برآیند و به حل مشکلات و پیشرفت امور بپردازند. این امور سهگانه عبارتاند از:
رکن اول: معرفت مردم و حفظ و حراست آنها
وى در اینکه در یک دولت، مردم رکن اولِ بقا و استمرار هستند، شکى ندارد و بر اینکه با چنین شأنى از مردم، واجب است که دولت به حفظ و رعایت عدالت در میان آنها بپردازد، دو دلیل اقامه مىکند:
یکى آنکه تا مردم (رعایا) نباشند، سیاست و پادشاهى وجود خارجى ندارد. لذا تا مردم هستند و به میزانى که باشند، سیاست و پادشاهى استمرار مىیابد. بنابراین مردم اصلِ سیاست و ملک و پادشاهى هستند و اگر اصل حفظ شود، فرع هم باقى مىماند:
رعایا اصل ملک و پادشاهىاند از براى آنکه تا رعایا نباشند، پادشاهى نباشد و چون رعایا نمانند پادشاهى نماند و چندان که رعایا بیش بود، ملک وپادشاهى بیش بود(قطبالدینشیرازى،درةالتاج،همایى،ص163).
دیگر آنکه چنان که اصل ملک و پادشاهى بر مردم است، مال و برخوردارى از توانمندى اقتصادى نیز، از دیگر اصول پادشاهى و استوارى آن است و حصول مال با وجود رعایا حاصل مىشود: «لامُلْکَ الاّ بِالرِّجال وَ لارِجالَ اِلاّ بِالْمالَ وَ لامالَ اِلاّ بالْعِمارَةِ وَ لاعِمارَةَ اِلاّ بِالعَدلِ وَالسِّیاسَةِ» (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همایى، ص163).
بنابراین، سیاست و پادشاهى بر مردم استوار است و مال از مردم حاصل مىشود. نتیجه اینکه دولت باید مردم را حفظ کند تا خود بقاء و استمرار یابد و حفظ مردم فقط با رعایت عدالت بر آنها حاصل مىشود. پس از باب وجوب شرط واجب، عدالت بر دولت و پادشاهى واجب مىشود و حفظ و بقاى آن بر عدالت مبتنى است؛ چه اینکه بنیاد خلق آسمان و زمین بر عدل است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص163).
بنابراین، بنیاد تمام امور بر عدل است؛ هم امور خیر تا زمانى که بر عدل باشند، باقى مىمانند و هم امور شرّ و اجتماعات اهل شرّ، آنها هم اگر بر عدل و انصاف در بین خود محافظت نکنند، اجتماعشان متفرّق و امورشان فاسد و روابطشان مختل مىگردد.
پس اگر عدالت نزد قطبالدین چنین شأن و منزلتى در سیاست و دولت دارد، شرط عدالت به معناى راستى و برابرى به قرار زیر است:
اول ـ رعایت انصاف: دولت مردان و رأس آنها رهبر یک نظام باید انصاف را پاسدارى کنند تا مردم قدرت قیام بر حق خویش را داشته باشند.
دوم ـ نباید بر مردم ظلم و ستم روا داشت؛ زیرا کسى و دولتى با ظلم نتوانسته است باقى بماند، اگر چه با کفر باقى مانده است.
سوم ـ باید بر مردم آثار نعمت و رأفت و رحمت را نشان داد تا مردم حاکمان را چنین بشناسند.
چهارم ـ باید مردم را بر اطاعت اوامر و نواهى خود ترغیب نمود؛ چنان که خداوند اول به بندگانش اعضاى سالم داد و بعد سلامت را به آن اعضاء افزود، سپس نعمتهاى ظاهرى و باطنى به آنها پیوست و فرمود : «وَاَسْبَغَ عَلَیْکُم نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة» (لقمان: آیه20) و آنگاه آنان را به اطاعت خود فرا خواند.
پنجم ـ باید از ظلم در بین مردم پیشگیرى کرد. در بین مردم کسانى نباشند که بر دیگران ظلم و تعدى نمایند.
ششم ـ برابرى را در زجر و تأدیب خطاکاران میان خواص و عوام رعایت نماید. (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همایى، ص164)
نتیجه اینکه در اندیشه قطبالدین اولاً عدالت ورزى شرط اساسى استوارى ملک و پادشاهى است. ثانیا مردم از جایگاه ویژهاى برخوردارند و مبناى حقوق آنان بر اساس عدالت و برابرى بین آنان به میزان استحقاقى که دارند تعریف مىشود.
در آخر وى وجود رابطه نقادى را میان مردم و حاکم ضرورى مىشمرد تا هرگاه کارگزاران حکومتى به وظایف خود خوب عمل کردند، مردم از آنان تشکر نمایند و هرگاه به خطا و یا به ظلم و تعدّى گرایش یافتند، به شکایت از آنها بپردازند. و بر رئیس حکومت و سلطان است که از عملکرد عمّال و نوّاب، یعنى کارگزاران حکومتىِ خود، غافل نگردد و دائم از منابع مختلف از اعمال آنها اطلاع حاصل کند تا مبادا آنان بر مردم ظلم روادارند که اثرظلم خرابى دولت و سلطنت است و اگر ولایت و سیاست با روآورى به ظلم و تعدّى خراب شود، فساد گسترش مىیابد و زمان زوال دولت فرا مىرسد:
بباید دانست که اگر خود به رعایت رعایا نپردازد وزیرى یا نایبى را نصب کند تا رعایا مهمّات خود را از شکر و شکایت بدو (به او) رفع کنند و اگر خطّه مملکت متّسع باشد، نوّاب و عمّال را به نواحى دور فرستد و باید که از سیرت هیچ یک غافل نباشد تا ظلم و تعدّى پیش نگیرد که اثر ظلم خرابى باشد و چون ولایت خراب شود، سال آینده از اعمال هیچ حاصل نشود و مقطعان ولایت را افتقار از خزانه باید کرد. پس قضیه منعکس شود و فساد متضاعف گردد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص165).
بنابراین نباید به کمترین ظلمى در حق مردم رضایت داد که اندک اندک زیاد مىگردد و موجب فساد دولت و سیاست مىشود. و این خود نشان دیگرى است بر اینکه در اندیشه قطبالدین شیرازى مردم اصالت دارند به گونهاى که نزد وى اساس سیاست و دولت وحکومت بربقاء ورضایت وعدالت بر آنها استوار است. چه اینکه در جاى دیگر، وى شایسته سالارى و تخصصگرایى را محور و معیار مشاغل دانسته و رئیس حکومت را لازم مىداند که به شناسایى نیروهاى فکرى و تخصصى عملى بپردازد تا از مرتبه هرکس درعقل وقوه فکرى واز درجه مهارت افراد درانواع فنون درمناصب وکارهاى خاص استفاده بهینه صورت گیرد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص166).
رکن دوم: تنبیه مردم بر احکام
قطبالدین شیرازى در این رکن، سیاست را به معناى اجراى عقوبت مجرمان مىشمرد و فایده آن را حراست از مال و ناموس مردم مىداند؛ چنان که قرآن کریم قصاص را براى جامعه مایه حیات مىداند: «وَلَکُمْ فِى الْقِصاصِ حَیاةٌ یا اُولىِ الاَْلْباب» (بقره، آیه 179).
علماء دو جنبه از حیاتآور بودن قصاص را یادآور مىشوند: یکى حیات براى شخص جانى و مجرم و دیگرى براى دیگران. اما حیات براى جانى به این جهت است که وى با علم به قصاص، دست به عمل جنایت نمىزند و برایش حیات باقى مىماند و براى دیگران بدان جهت است که اگر بدانند قاتل را مىکشند، از ترس کشته شدن، کس دیگرى را نمىکشند؛ پس همه خلق باقى مىمانند. بنابراین قصاص، خود نوعى از سیاست است (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همایى، ص168).
پس تنبیه در سیاست دو فایده دارد: یکى حراست از مردم تا آنان از امنیت سیاسى، فرهنگى و اقتصادى برخوردار گردند و دیگرى پاسدارى از ملک و سلطنت و دولت و بدین شکل دلگرمى و پشتیبانى مردم از دولت حاصل مىشود.
رکن سوم سیاست دولت: تألف مردم
رکن سومى که باید در دولت نمایان باشد آن است که رئیس حکومت از طریق مکارم اخلاقى و ملکات نفسانى، مانند جود و سخا و تواضع و فروتنى، در پىِ جلب قلوب مردم برآید و آنان را به خود امیدوار کند.
بنابراین رئیس حکومت باید دو نوع اعطاء داشته باشد: یکى لازم و واجب که به امور دیوانى حکومت مربوط است و نباید آن را به تأخیر انداخت و دیگر انعامات و تشریفات است که باید آن را بر حسب استحقاق افراد پرداخت و باید که بخششها، فراگیر باشد؛ یعنى علاوه بر دوستان، دشمنان را نیز در برگیرد، تا قلوب دشمنان جلب شود و اثر آن، دفع بسیارى از دسیسهها و نیرنگهایى است که هر کدام ممکن است مفاسد زیادى را در پى داشته باشد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص175ـ176):
«اِنمّا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساکینِ وَالْعامِلینَ عَلَیها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ و...» (توبه، آیه60).
این آیه شریفه، یکى از موارد مصرف زکات را تألیف قلوب مىداند که مفسران، سه دسته از مصادیق آن را برمىشمرند:
الف) آنان که اسلامشان ضعیف است. ب) آنان که مسلمان نیستند، اما رغبت کمى به آن دارند. ج) آنان که با اِنعام، خویشان و همسایگان خود را به اسلام درمىآورند.
هم چنین لازم است که رئیس حکومت نسبت به مردم تواضع داشته باشد، به خصوص در برابر عالمان و دانشآموختگان و در مرتبه بعد به عامه مردم؛ زیرا تواضع به عالمان و دینداران، از سویى موجب مىشود آنان با دولت ارتباط بیشترى داشته باشند و دولت هم آنان را طرف مشورت خود قرار دهد. از سوى دیگر ارتباط آنان موجب کسب مشروعیت بیشتر دولت مىگردد و همین امر موجب ثبات دولت مىشود. اما باید به خواص کمتر تواضع کند؛ چون تواضع زیاد در برابر آنان، موجب سقوط مهابت و وَقع هیبت پادشاهى و سبب گستاخى آنان مىگردد.
پس لازم است که دولت و حکومت و حاکمان علاوه بر عدالتورزى و تنبیه مجرمان، به تألف مردم و جلب قلوب آنان نیز بکوشند تا سه رکن سیاست را در خود تحصیل و پایههاى آن را استوار سازند.
شرایط دولت و رهبرى (پادشاهى)
قطبالدین شیرازى بعد از آنکه سه رکن اساسى سیاست را بر مىشمرد و آنها را پایه و قواعد یک دولت مىداند که با «بود» آنها دولت مستقر مىشود و با «نبود» آنها دولت پا نمىگیرد، شرایطى را براى رهبرى و پادشاهى یک نظام سیاسى لازم مىداند که با آنها سیاست و رهبرى استقرار و دوام مىیابد؛ و آن شرایط عبارتاند از:
الف) توجه لازم به صحت نظر و مشورت
بر رئیس حکومت و رهبر است که با تأمل در محتواى امور و پیامد آنها، سیاستهاى مختلف فرهنگى، نظامى و اقتصادى را تنظیم، و راهبردها و رویکردها را تعیین کند تا از اصابت رأى و صحت نظر و تأمل کافى برخوردار باشد. لذا باید در امور فوق از اهل اندیشه و متخصصان بهره بگیرد:
نظر در عواقب امور از واجبات است. و این کارى غامض است؛ پس مشاورت عقل از لوازم باشد و از این جهت حقتعالى مصطفى را فرمود که «وَشاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ» یعنى با ایشان در مهمّات که پیش آید، مشاورت کن (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همایى، ص182).
بدین جهت است که رئیس حکومت و پادشاه باید که عدهاى را تحت عنوان «وزراى مشورت» داشته باشد و آنان باید از قوت فکر و تخصص کافى برخوردار باشند.
ب) ایثار رنج و مشقت (بر تنعم و راحتى)
باید دانست که امور بزرگى مثل سیاستپردازى، در جامعه انسانى، بدون تحمل رنج حاصل نمىشود. پس برخوردارى از تنعمات دنیوى و خوشگذرانى و مستى، با پادشاهى و امارت، سازگار نیست و پیامبران الهى به میزان بزرگىِ رسالت، رنج و زحمت بیشترى را متحمل مىشدهاند (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص184).
بنابراین باید با تحمل سختى به فراهم نمودن زمینه پیشرفت مردم پرداخت که نیک نامى آورد و نیک نامى ماندگار است. و در این صورت است که همت مردم، به طول عمر و دوام دولت معطوف مىشود (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص186).
ج) التزام به دیانت و شریعت
در منصب ریاست، باید که امور را بر طبق احکام شرعى محقق ساخت و نمىتوان گفت که «نمىشود امور دنیا و سلطنت و سیاست را بر حسب امور شرعى مطابقت نمود» چرا که سلیمان پیامبر که بزرگترین و موفقترین ملک و سلطنت را داشت چنین کرد. بنابراین، جمع سیاست و دیانت ممکن است بلکه واجب (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، همائى، ص187). در مبحث «رابطه دین و سیاست» گفتیم که نظام دین در نظام دنیا حاصل مىشود و انتظام امور دنیوى با سیاست حاصل مىگردد و سیاست عادلانه به گسترش نفوذ دین مىانجامد.
نتیجهگیرى
قطبالدین شیرازى با پىریزى فلسفه سیاسى خود بر مبانى معرفتى و هستى شناسانه، جهانى را ترسیم نمود که در رأس آن، واجبالوجود و خالق همه هستى قرار دارد و در آن، علاوه بر حاکمیت نظم و اصل علیت، هدفمدارى حاکم است. در چنین نظامى عنایت خداوند، که منشأ برخوردارى مخلوقات از خیر و کمال است، بر عالم ممکنات و مخلوقات گسترده شده و بر اساس اصل عدالت هر چیز در جاى خودش قرار گرفته و بر پایه اتمّیت نظام هستى، عالم سماوى و افلاک عالمى خیر، و عالم ارضى عالمى از ترکیب کون و فساد و خیر و شرّ است. و عالم سیاست و جامعه سیاسى نیز مصداق چنین عالمى است که باید با رهبرى انسان کامل الهى جامعه سیاسى را با سیاست فاضله و افراد را از نقصان به کمال هدایت کرد تا آنان به سعادت نائل آیند.
وى در فلسفه سیاسى خود، برخلاف فارابى و خواجه نصیرالدین طوسى، کمتر از مدینه و نظام و دولت فاضله بحث کرده است (جان والبریج، تفسیرى روشن بر اندیشه سیاسى قطبالدین)؛ و این امر بدین علت بود که وى مراتب سیاست را «سیاست انبیا»، «سیاست خلفا و سلاطین»، «سیاست علماء» و «سیاست وعاظ» نام برد (قطبالدین شیرازى، درةالتاج، مشکوة، ص131).
اما با نظر به وقایع و حوادثى که در جهان اسلام رخ داد، تنها خلفا و سلاطین حاکمیّت داشتند و ماهیت سیاست آنها، از سیاست فاضله، بسیار فاصله داشت.
قطبالدین در مباحث دولت خود، با اعتقاد به حاکمیت حکمت و تعقّل سیاسى و رعایت شریعت و دیانت، اصول سیاست یک دولت را حصول معرفت کافى از افراد، گروهها و طوایف جامعه و استعدادها و توانمندىها و شایستگىها و تخصصهاى آنها و رعایت عدالت در حق آنان در جهت شایستهسالارى و دو اصل تنبیه مجرمان به منظور حفظ امنیت مردم و دولت و تألف مردم براى همدلى و همکارى لازم بین دولت و ملت دانسته است. وى شرایط حفظ سیاست و امارت را در بناگذارى آن بر تعقل و حکمت سیاسى و رعایت مشورت و اخذ دیدگاههاى مختلف و تحمل رنج براى پیشرفت مردم و تطبیق امور حکومتى و جامعه با شریعت مىداند.
منابع
ـ قرآن کریم
ـ جان والبریج، تفسیرى روشن بر اندیشه سیاسى قطبالدین شیرازى، ترجمه غلامرضا بهروز لک، از کتاب:The Political aspeets of Islamis Philosophy
ـ خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح مجتبى مینویى و علیرضا حیدرى، تهران، انتشارات خوارزمى، 1369
ـ سیدجعفر سجادى، حدیث اندیشه، انتشارات سروش، 1379.
ـ قطبالدین شیرازى، درة التاج لغرة الدیباج، تصحیح ماهدخت بانوهمایى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.
ـ قطبالدین شیرازى، درة التاج لغرة الدیباج، تصحیح محمد مشکوة، تهران: انتشارات حکمت، بىتا، 1317.
________________________________________
1 عضو مرکز اندیشه اسلامى دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
2 . اندیشه سیاسى قطبالدین شیرازى تاکنون تدوین نگشته است؛ جز آنکه نگارنده در واحد اندیشه سیاسى دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم به تفصیل به آن اشتغال دارد.