امام على(ع) و مسأله زمامدارى
آرشیو
چکیده
متن
دکتر محمد طّى، نویسنده این کتاب به معرفى نظام حکومتى امام على(ع) و بیان خصوصیات و ویژگىهاى آن پرداخته است تا موقعیت و امتیازات آن در بین دیگر نظامهاى حکومتى، اعم از نظامهاى گذشته و نظامهاى معاصر، روشن شود و در این مورد به نکات جالب و برجستهاى اشاره مىکند. وى در این کتاب، با استفاده از روش تطبیقى به مقایسه افکار و اندیشههاى سیاسى متفکران معاصر و فتاواى سیاسى فقهاى اهل سنت با دیدگاههاى سیاسى امام على(ع) ـ که آن را از گفتار و رفتار و احیانا سکوت و تقریر آن حضرت استنباط کرده است ـ مىپردازد.
سعى نویسنده بر این است که با اشاره به برخوردى که حکام و زمامداران در طول تاریخ با مردم داشته و ظلم و ستمى که نسبت به ملتها روا داشتهاند، امتیاز افکار سیاسى متفکران معاصر غرب را گوشزد کند و سپس به افکار و اندیشههاى فقهاى اهل سنت و نقد آنها بپردازد و پس از آن، افکار سیاسى امام على(ع) و نظام حکومتى آن حضرت و امتیازات و برجستگىهاى آن را مورد توجه قرار دهد.
وى در این زمینه به دو نوع امتیاز نظام حکومتى امام على(ع) اشاره مىکند:
نخست، امتیازات و برجستگىهایى که بشرِ امروزه پس از قرنها تحمل ظلم و ستم و مبارزه با آن، به آنها دست یافته است. اهمیت نظام حکومتى حضرت على(ع) در این است که بیش از ده قرن قبل از متفکران سیاسى معاصر و اندیشمندان غرب اینگونه امتیازات را در سخنان خود مطرح کرده و عملاً در نظامِ حکومتىِ خود به آنها پاىبند بوده است.
دوم، امتیازاتى که تاکنون بشر با همه پیشرفتها و شعارهاى آزادىخواهى و حقوق بشر، به آنها دست نیافته است، ولى امام على بن ابیطالب(ع) در حکومت خود به آنها پاىبند بوده و در همه جاى کلمات و نامههاى خود آنها را مطرح کرده است.
گفتنى است که مؤلف در این کتاب کمتر به نقل مطالب از منابع شیعى پرداخته است که شاید علتش آن باشد که در مقام مقایسه کلام حضرت با سایر دیدگاهها بوده و طبعا تعارضى میان فتاواى فقهاى شیعه با افکار امام نیافته است.
همچنین به نظر مىرسد مؤلف در این نوشته به بیان نرمشها و انعطافپذیرىهاى حکومت امام گرایش بیشترى نشان داده و نسبت به صولت و صلابت آن کمتر توجه کرده است که مىتوان علت آن را اتهاماتى دانست که از گذشته تا امروز به شدت بر ضد اسلام دامن زدهاند و مىزنند.
در هر حال، کتاب وى داراى یک مقدمه و هفت فصل است که در هر یک از آنها به بررسى یک موضوع پرداخته است.
مقدمه
گرچه بسیارى از متفکرین معاصر، دین را در یک سلسله عبادات و مراسم شخصى خلاصه مىکنند امّا هیچ دینى منحصر در این موارد خاص نمىشود بلکه همه ابعاد حیات انسانى را شامل مىشود. احکامى مثل دفاع، امور مالى، قیام به عدل و نظائر آنها از این قبیل است که قطعا اجراى آنها بدون حکومت، عملى نیست و ضمانت اجرایى ندارد. بنابراین، تشکیل حکومت دینى بىتردید جزء اهداف اصلى دین است.
مهمترین رسالت دین، مبارزه با ظلم است که طبعا ظالم هر قدر سلطهاش بیشتر باشد، ظلم او فراگیرتر خواهد بود تا آنجا که وقتى به رأس هرم مىرسد، ظلم و ستمش هیچ حد و مرزى نمىشناسد و از همه عمیقتر و فراگیرتر خواهد بود. از اینرو از دید اسلام و قرآن، «عهد الهى» به ظالم و ستمکار نمىرسد و این اقتدار و اختیار را، با حدود معین و در حد اجراى احکام الهى، به کسى مىدهد که صلاحیت این کار را داشته باشد.
از آنجا که على(ع) اسلام مجسم است، از طریق بررسى حکومت وى مىتوانیم به نظام اسلامى خالص و تردیدناپذیر دست بیابیم که در یک دوره بحرانى و همراه با مشکلات داخلى و با وجود گروهها و راهحلهاى گوناگون بر جامعه اسلامى حاکم بوده است.
فصل نخست: وصیت
نویسنده در فصل نخست با اشاره به اختلاف اندیشمندان در مورد منبع اصلى اقتدار مىگوید: گروهى سرچشمه قدرت را «انسانى» و گروهى دیگر، آن را «الهى»مىدانند. سپس به دیدگاه شیعه درباره امامت و انتصاب امام على(ع) اشاره مىکند و در توضیح آن مىافزاید: اصل ضرورت حکومت، مورد اتفاق همه فرق اسلام جز خوارج است و رسول اکرم نیز با کمک و حمایت مسلمانان، حکومت اسلامى تأسیس کرد، ولى اختلاف اساسى در مورد خلافت و کیفیت تشکیل حکومت اسلامى پس از وفات آن حضرت شکل گرفت.
وى متذکر مىشود که در این مورد امام على(ع) بر اصل وصیت تأکید مىکند؛ به این معنا که پیامبر به جانشینى اهل بیت و در رأس آنان، على(ع) وصیت کرده، ولى در این امر با مخالفت دیگران مواجه شده است.
تمسّک به وصیت، مشروعیت خلفا را زیر سؤال مىبرد؛ موضوعى که منشأ پیدایش بحران و اختلاف در جامعه اسلامى گردید. بسیارى از یاران على(ع) که به خلافت انتخابى سه خلیفه قبلى اعتقاد داشتند، در مورد آن حضرت نیز معتقد به امامت اختیارى وى بودند.
از اینجا بود که خود آن حضرت نیز در بسیارى از موارد بر بیعت مسلمانها با خود تکیه مىکرد،1 ولى با این حال در بعضى موارد به وصیت پیامبر(ص) هم اشاره مىکرد تا اینکه به دست فراموشى سپرده نشود و بر راه طبیعىِ امامت و خلافت ـ که همان وصیت است ـ تأکید کرده باشد.
آن حضرت گاهى وصیت را همراه با وراثت مطرح مىکرد2 و خود را وارث کتب، سلاح و خاتم پیامبر اکرم معرفى مىنمود.3 مسلما حضرت به این حقیقت توجه داشت که از نظر شرعى وارث رسول اکرم نیست، بلکه منظور این بود که وارث مقام آن حضرت است که در مرجعیت فکرى و سیاسى وى تجسم مىیابد. از اینرو، در این زمینه مردم را از پیروى هوا و هوس و مقامخواهى و قدرتطلبى و مخالفت منع مىکرد.
مؤلف سپس گفته منکرانِ وصیت را بىاساس دانسته، و ادله آنان را پاسخ مىگوید و احادیث ولایت،4 وصایت و اخوّت،5 خلافت6 و منزلت7 را، که پرده از انتصاب آن حضرت برمىدارند، نقل مىکند.
مؤلف در این قسمت بیش از ده نکته مثل عهد برادرى با رسول اکرم، خوابیدن در بسترش به هنگام هجرت به مدینه براى حفظ جان آن حضرت، دفاع از او در احد و حنین، مباهله، جهاد با عمر بن عبدود در جنگ خندق و... را یادآورى مىکند.
سپس در بخش دیگرى توضیح مىدهد که وصیت رسول خدا(ص) به خلافت على(ع) منشأ عاطفى و خویشاوندى ندارد؛ بلکه به علت صفات برجسته او مانند علم، زهد، عدالت، انصاف، شجاعت، رحمت، عطوفت، و عفت بوده است؛ صفات متضادى که معمولاً در یک شخص جمع نمىشوند و او را تا حدّ برجستهترین شخصیت بعد از رسول خدا بالا مىبرند.
وى در اینجا توضیح مىدهد که وصیت پیامبر به فرمان خدا بوده و در واقع انتصاب امام على(ع) به خلافت، انتصابى الهى است که در واقعیتهاى نامبرده و خصوصیات شخصیتى برجسته وى ریشه دارد. در پایان این فصل در مورد ارزش حقوقى این وصیت و نتایج تلخ بىتوجهى به آن و کنار زدن بنىهاشم ـ و در رأس آنها امام على(ع) ـ به مسؤولیتهاى حکومتى اشاره مىکند که منشأ پیدایش اختلاف در اجتهادها و از بین رفتن تدریجى اصول سیاسى اسلام و سپس رخ دادن آن همه حوادث تلخ در تاریخ اسلام شد و درنتیجه، حقوق انسان پایمال شد، ملاکهاى صحیح و دقیق ارتباط با دولت و دشمن از بین رفت و پایههاى دین، که با تلاش و مجاهدت و جانبازى پیامبر و یارانش پا گرفته بود و مىتوانست بر همه جهان حاکم شود، سست و متزلزل گردید.
فصل دوم: مواضع عملى امام پس از انکار وصیت
اعتقاد امام بر این بود که پایههاى خلافت بر وصیت استوار است نه بر خویشاوندى و مصاحبت. بنابراین، بر امّت لازم است که با وصى پیامبر بیعت و براى تشکیل حکومت اسلامى او را حمایت کنند؛ ولى اگر امت به وظیفه خود در این زمینه عمل نکرد و به اختیار خود حکومت امام را نپذیرفت، امام براى دستیابى به خلافت و به دست گرفتن زمام حکومت دست به شمشیر نخواهد برد. در چنین وضعى، امت به دلیل آنکه امام را یارى نکرده و در تشکیل حکومت اسلامى به رهبرى امام منصوب کوتاهى کرده است، در برابر خداوند متعال مسؤول خواهد بود. در این صورت، امام هرچند از صحنه سیاسى برکنار شده، باز هم به طور کلى عارى از مسؤولیت نیست و بر خود لازم مىداند در حدّ امکان به هدایت و جهتدهى مسلمانها و تنظیم امور جامعه اسلامى و از همه مهمتر، به بیان موازین تشکیل حکومت ـ که در هر صورت وجودش براى جامعه لازم است ـ بپردازد.
به تدریج و با گذشت زمان، شرایط ایجاب مىکرد که وحدت مسلمانان در برابر دشمنان اسلام حفظ شود و از این پس بود که امام براى این منظور، کمتر به وصیت پیامبر در مورد خلافت خود تمسّک مىکرد و بیشتر به بیان صفاتى مىپرداخت که مسلمانها به کمک آنها بتوانند امامى براى خود برگزینند که داراى شرایط لازم باشد و در مورد راههاى عملى تشکیل حکومت به مسلمانها آگاهى مىداد و این تأییدى بود بر گفتار دیگر آن حضرت که مىفرمود: «حکومت، خوب باشد یا بد، براى مردم لازم است تا به وضع جامعه سر و سامان دهد».8
امام اگر یاورى نداشته باشد از تصدى امر جامعه و تشکیل حکومت معذور است. امام به منزله پرچم یا علامتى است که از سوى خداى متعال نصب شده تا مردم خداجو بر محور آن گرد آیند، نه آنکه او به طرف مردم برود.9 پس از وفات رسول اکرم(ص) که مردم على(ع) را تنها گذاشتند، او صبر و انتظار پیشه کرد، ولى به مردم پشت نکرد و در حد امکان به هدایت فکرى و سیاسى آنها پرداخت.
مؤلف در اینجا به کیفیت گزینش حاکم، اختیار اهل حلّ و عقد و کم و کیف آن و اختلافات فقها، روش انتخابات در نظامهاى دموکراتیک و سپس به بیان دیدگاه امام در این مورد مىپردازد. امام با گذشت 25سال و در جریان بیعت با ابوبکر و عمر و عثمان، دریافت که بیشتر مسلمانها وصیت پیامبر را درباره خلافت وى از یاد بردهاند و در این صورت هر کسى از قریش که عِدّه و عُدّهاى بدست آوَرَد ممکن است ادعاى خلافت کند. ایشان براى حفظ اصول ضرورى اسلام در باب حکومت، در برابر کسانى که چشم طمع به خلافت دوخته بودند شرایط لازم آن را بیان مىکرد تا کسانى که واجد شرایط خلافت نیستند به حکومت نرسند و در واقع، آنچه هدف وصیت بود از راه گزینش تأمین شود؛ زیرا اگر مردم، آن شرایط را به دقت رعایت مىکردند نخستین کسى که برگزیده مىشد، امام و فرزندان معصوم او بودند.
آن حضرت نخست بر شوراى مهاجرین و انصار که در غربت اسلام با مال و جان خود آن را کمک کردند و اسلامشان مصلحتى نبوده است، تکیه مىکرد؛10 ولى پس از فاصله گرفتن از صدر اسلام، گروهى از فقها بر انتخاب اهل حلّ و عقد تکیه کردهاند، با این حال از جهت کمّى و کیفى تعریف مشخصى از آن ارائه ندادهاند. امام در چنین وضعى که وصیت پیامبر(ص) فراموش شده است و نیز مهاجرین و انصار در بین مردم نیستند، بر گزینش مسلمین ـ البته در چارچوب ملاکها و معیارهایى که خود وى طرح کرده است ـ تأکید مىکند.11 او مىگوید: هر گاه حاکم کشته شد یا درگذشت، مسلمانان باید قبل از هر کار دیگرى امامى بر خود برگزینند که عالم، عفیف، باتقوا و عارف به قضاوت باشد12 و بخیل، نادان، جفاکار، ستمپیشه و رشوهخوار نباشد13 و نیرومندترین فرد در امر زمامدارى و داناترین فرد به آیین الهى و اصول اسلامى آن باشد.14 و در حقیقت، اگر واجد چنین خصوصیاتى، منحصر به فرد باشد دیگر زمینهاى براى گزینش باقى افراد نمىماند و طبعا تشخیص فرد واجد چنین خصوصیاتى در صلاحیت مجموعهاى از علما خواهد بود که کاملاً مستقل باشند و آزادانه عمل کنند.
مؤلف سپس به بررسى شروط خلافت از دید فقها مثل قُرَشِیّتْ، حُریَّت، بلوغ، عدالت، علم، قدرت و شجاعت پرداخته است. نخستین شرط، یعنى قرشیت را به آن شکل که ابوبکر و عمر به آن استناد کردند و سپس فقهاى اهل سنت به عنوان مهمترین شرط بر آن تکیه نمودند، منشأ سوء استفاده کسانى مىداند که واجد شرایط نبودند و علاوه بر این، با ذکر قرائنى، در درستى آن تردید مىکند.
به دنبال بیان این شرایط، در مورد کسانى که با شمشیر و غلبه، زمام حکومت را به دست مىگیرند، این سؤال را طرح مىکند که «آیا با غلبه و شمشیر امامت منعقد مىشود و اطاعت از اینگونه افراد لازم است یا نه؟» وى در این مورد از فرّاء، غزالى، احمد بن حنبل و عبدالله بن عمر نقل مىکند که در موارد استثنایى، که عذرى یا خوف فتنهاى وجود دارد، حق با کسى است که با شمشیر بر حکومت غالب شده است. آنان به حدیثى از رسول اکرم استدلال کردهاند که دلالتى بر این معنا ندارد. مؤلف متذکر مىشود که این سخن با اصل امر به معروف و نهى از منکر نمىسازد و به ویژه در مورد عدالت حاکم نمىتوان سهلانگارى کرد.
مؤلف در این فصل، عزل خلیفه و عوامل آن از قبیل فسق، کفر و ناتوانى و نیز استعفا و کنارهگیرى وى و اختلافنظرهاى بعضى از فقها را در این دو موضوع نقل مىکند و موضع امام على(ع) را از کلمات و احتجاجش با طلحه و زبیر، استنباط مىنماید.
در پایان این فصل به مسأله تقلب و کودتا بر ضد امام مىپردازد و پس از بیان بعضى از دیدگاههاى فقهى ادامه مىدهد که امام على(ع) در این مورد بیان صریحى ندارد، ولى تا مدتى با ابوبکر، به این دلیل که حکم او نامشروع است، بیعت نکرد؛15 اما همینکه احساس کرد اگر بیعت نکند مسلمانها پراکنده مىشوند و اسلام ضربه مىخورد، براى رعایت مصالح مسلمانان با او بیعت کرد.16 وى در این مورد از سخنان امام سه اصل را استخراج مىکند:
1. غاصب حکومت و امامت را اصولاً به رسمیت نمىشناسد.
2. در صورتى که دین از سوى دشمن خارجى تهدید شود مىتوان او را به رسمیت شناخت.
3. در صورتى که امور مسلمانان سامان نیابد، مىتوان با کسى که مستحق خلافت نیست بیعت نمود؛ البته این در صورتى است که قیام در برابر غاصب حکومت یا آنکه استحقاق خلافت ندارد، ممکن نباشد و نیز به معناى تسلیم شدن در برابر هر غاصب، کودتاچى و نالایق که با قهر و غلبه بر مسلمانان مسلط شده باشد، تلقى نشود.
فصل سوم: حدود اختیارات حاکم
در این فصل، نویسنده نخست به اختیارات نامحدود حکام قبل از اسلام پرداخته است. آنان در جامعه منزلت خدایان را مىیافتند یا وکلاى خدایان تلقى مىشدند و مرگ و زندگى و آزادى و همهچیز اعضاى جامعه به دست آنها و در اختیار آنان بود. افراد را گاهى به صرف بدگمانى مىکشتند، اموالشان را مصادره مىکردند و در کارهاى عمومىِ معبدها و قلعهها و حتى در کارهاى شخصى خود و بناى قصرهایشان بیرحمانه از اعضاى جامعه بیگارى مىکشیدند. آثار بهجاماندهاى نظیر اهرام مصر و معبدها و سدهاى آن و معبدهاى کلدانى و رومى که در بناى آنها صدها هزار نفر جان باختهاند، حکایت از این ماجراى غمانگیز دارد. خلاصه آنکه قبل از اسلام، حاکم داراى اختیار مطلق بود و پس از اسلام نیز جز در بلاد اسلامى وضع به همین گونه بود و تنها ادیان الهى بودند که حق مطلق را در این موارد، خاص خدا مىدانستند نه انسان و هر حاکمى که چنین ادعایى داشته باشد.
اسلام زمامداران را در چارچوب شریعت به بند کشید، ولى زمامداران مسلمان جز در زمانى کوتاه، با فاصله گرفتن از صدر اسلام به استبداد و توجه به مصالح شخصى خود روىآوردند. در مناطق مختلف اروپا نیز عمدتا پس از جنگ جهانى اول و دوم، نهضتهاى آزادىبخش توانستند در برابر استبداد بایستند و بخشى از حقوق مردم را از مستبدین بازستانند و در همین عصر بود که دولتها به بند قانون درآمدند.
در مورد اینکه دولتها چگونه به بند قانون درآمدند، بعضى از حقوقدانها معتقدند که دولتها به اختیار خود قانونمند شدند و بعضى دیگر معتقدند ملتها آنها را به بند قانون کشیدند، ولى پاسخ صحیح آن است که تفکیک قوا منشأ آن شد که هر قوهاى اگر بخواهد به حقوق قوه دیگر تجاوز کند، قوه مورد تجاوز در برابر قوه تجاوزگر مىایستد و به او اجازه این کار را نمىدهد و همه ناچار به رعایت قانون مىشوند. مؤلف در اینجا این پاسخ را پذیرفته و از کنار آن گذشته است.
نویسنده در اینجا وضع قانونگذارى امروز و مجلس را در بوته نقد قرار مىدهد و متذکر مىشود که در بهترین وضع، تنها حدود دهدرصد قوانین به وسیله پارلمان وضع مىشود و بقیه را حکومت وضع مىکند. علاوه بر این، مجلس در این کار آزادى کامل ندارد، زیرا اکثر اعضاى آن متأثر از احزابى هستند که حکومت را تشکیل دادهاند و باید فرمان حزب یا حکومت را اجرا کنند و همچنین پارلمان نماینده ملت و حتى نماینده اکثریت هم نیست؛ چون در بهترین وضع تنها بین پنجاه تا هشتاد درصد مردم در انتخابات شرکت مىکنند که به ویژه در صورت تعدد احزاب و نامزدها، تنها بخش کوچکى از شرکتکنندگان، نماینده به پارلمان مىفرستند. عواملى مثل ایدئولوژى و ثروت و امکانات نیز تا حدود زیادى انتخابات را تحتتأثیر خود قرار مىدهند که با وجود آنها، دیگر اختیار و گزینش نمىتواند نقشِ اساسىِ خود را ایفا کند. در یک محیط اسلامى، انتخاب باید مشروع و دور از نیرنگ و فریب و دیگر عوامل غیراخلاقى باشد و رسانهها در کشف حقائق براى مردم تلاش کنند و درصدد شست و شوى مغزى و آماده کردن مردم براى تأمین مصالح خاص نباشند.
مؤلف پس از این بحث، قوه مجریه و قضائیه را نیز به صورت مقایسهاى مطرح مىکند و به بیان اهمیت امر خطیر قضاوت در نظام سیاسى اسلام و به ویژه از منظر فکرى امام و در نظام حکومتى وى مىپردازد.
وى بخشى را نیز به تفکیک قوا اختصاص داده است و مىگوید: تفکیک قوا با وجود اینکه در نظامهاى دموکراسى غربى اصلى استراتژیک و غیرایدئولوژیک است، در اسلام ریشه اعتقادى و دینى دارد؛ به این صورت که خداوند قانونگذارى مىکند و ولىّامر موظف است قانون الهى را به اجرا درآورد و از سوى دیگر، قاضى بیشترین استقلال را دارد و هیچگاه از قواى دیگر متأثر نخواهد بود.
فصل چهارم: امام على(ع) و حقوق بشر
در عصر ما، حقوق بشر مهمترین پدیده سیاسى و حقوقى است که پس از نهضتهاى فراوان مردمى و قربانیان بىشمار به رسمیت شناخته مىشود. در غرب نخستین بار در قرن سیزدهم در انگلستان، اختیارات شاه در زمینه دریافت مالیات و تصرف در اموال مردم محدوده قانونى یافت و به دنبال آن، در قرن هفدهم براى زندانیان، حقوقى قائل شدند و قوانین و مقررات دیگرى نیز به وجود آمد که اختیار پادشاه را در مورد تعلیق قوانین، ایجاد دادگاههاى خاص، بستن مالیات و... محدود مىکرد و حقوقى را به مردم مىداد تا بتوانند از خود دفاع کنند یا آزادى انتخاب داشته باشند. سرانجام در قرن هیجدهم در امریکا بر مساوات، حقّ حیات، آزادى، مالکیّت و نیز بر تفکیک قوا در نظام سیاسى تأکید شد و بعد از آن، به تدریج در این جوامع حقوق و آزادىهاى فردى مطرح مىشود، آنگاه اعلامیه حقوق بشر در 1789 در فرانسه بر بعضى از حقوق و آزادىها تأکید مىکند و سپس به صورت فراگیرتر و کاملتر، «اعلامیه جهانى حقوق بشر» در سال 1948 بر تعداد بیشترى از حقوق انسان صحّه مىگذارد.
اینگونه اعلامیهها ـ که بشر براى دستیابى به آنها هزینه سنگینى پرداخته است ـ اولاً مطلق حقوق و آزادىهاى انسان را به رسمیت نشناخته، بلکه در سطح داخلى، آن را مقید ساخته است و در شرایط استثنایى نظیر جنگ و بحران، آنها را زیر پا مىگذارد؛ ثانیا در سطح خارجى و بینالمللى ابزارى است در دست قدرتهاى بزرگ و بهانهاى براى جنگ و خونریزى و غارت اموال کشورهاى ضعیف و استعمارشده و در مقام عمل نیز جز براى فریب افکار عمومى کشورهاى ضعیف از آن استفادهاى نمىشود.
براى اینکه موضع اسلام را در مورد حقوق انسان بشناسیم باید از سیره امام على ـ که اسلام مجسم است ـ کمک بگیریم. وى زمامداران را در هر شرایطى مقید به قیودى شرعى مىدانست و خود او حتى در شرایط استثنایى، هیچگاه از حدود شرع پا فراتر نگذاشت و به پاسدارى احکام شرع همّت گمارد و هرگز حاضر نشد براى غلبه بر بحران و پیروزى بر دشمن به هیچ قدرتمندى باج دهد، مساوات را رعایت نکند، حق ضعیفى را پایمال کند یا جور و ستمى روادارد.
قیودى که امام خود و دیگر زمامداران را ملتزم به آن مىداند، بسیارند که در این کتاب به مواردى از آنها اشاره شده است: یکى از آنها حق حیات است. در شرایطى که پادشاهان خود را مالک مرگ و زندگى رعیّت مىدانستند و از قتل و کشتار ابایى نداشتند، ادیان، به ویژه اسلام، بر حرمت جان انسان تأکید فراوان کردند. على(ع) در نامه خود به مالک اشتر در مورد قتل و خونریزى مىفرماید:
هیچچیز مثل ریختن خون مظلوم، نقمت و بدبختى را ببار نیارد و نعمت و سعادت را زائل نسازد و عمر حکومت کوتاه نکند و خدا خود در قیامت در مورد قتل و خونریزى حکم خواهد کرد. پس پایگاه حکومتِ خود با ریختن خون کسى استوار نساز که برعکس، خون ناحق، پایگاه حکومت را سست و ممکن است آن را واژگون کند. بدان که اگر خونى ریخته شود هیچ عذرى در پیشگاه خداى متعال ندارى و من هیچ بهانهاى را نمىپذیرم. اگر قتل عمد باشد قصاص خواهى شد و اگر خطایى باشد دیه آن را باید بپردازى.17
باید توجه داشت که فقط خون مسلمانان نبود که در نظر على(ع) اینگونه حرمت داشت، بلکه آن حضرت به خون اهل ذمّه نیز به همین صورت اهمیت مىداد و حرمت مىنهاد. حرمت جان انسان در نظام اسلام و حکومت على(ع) تا آنجاست که حتى اگر کسى در ازدحام جمعیت کشته شود و قاتل او شناخته نشود، دیهاش از بیتالمال پرداخت مىشود و این قانون تاکنون نمونهاى در نظامهاى حقوقى ندارد. به لحاظ همین حرمت بود که امام با خوارج ـ به رغم آن همه مشکل که براى مسلمانها و حکومت ایجاد مىکردند ـ تا وقتى عملاً دست خود را به قتل و جنایت نیالودند و جنگ با امام را آغاز نکردند، نجنگید.18
دیگرى، حق مالکیت است. در شرایطى که پادشاهان در شرق و غرب خود را مالک اموال رعیّت مىدانستند و به دلخواه خود در آن تصرف مىکردند. ادیان، به ویژه اسلام، از پانزده قرن پیش این حق را به مردم مىدهد و على(ع) بر رعایت حق مالکیت مسلمان و معاهد تأکید مىکند؛ حقى که اروپا اخیرا آن را به رسمیت شناخت. حضرت به استانداران خود سفارش مىکند که جز به طیب نفس در مال مردم تصرف نکنند و حتى از آب آنها نیاشامند؛ هنگام گرفتن حقوق واجب مالى با رأفت و مدارا و به دور از هر خشونت و تهدید با آنها رفتار کنند؛ بىاجازه بر اغنام و احشام آنان وارد نشوند؛ حالت سلطهجویى و عنف نداشته باشند؛ حیوانات را نترسانند و نَرَمانند و حق گزینش را به صاحب مال واگذارند. امام على(ع) حتى راه و رسم این برخوردهاى محبتآمیز و دادن حق گزینش به صاحب مال را به تفصیل به عمال خود مىآموخت؛ رسومى که در این مختصر نمىگنجد ولى بسیار جالب و آموختنى است.
مورد دیگر اینکه آن حضرت به کارگزاران خود توصیه مىکند که مبادا کسى را بر کارى، حتى اگر عامالمنفعه باشد، اجبار کنند.
حق دیگرى که اهمیت فراوانى دارد و حتى در اعلامیه جهانى حقوق بشر بر آن تأکید شده، آن است که براى مجازات خاطیان، قانونى وجود داشته باشد و مجازات، شکل انتقامجویى به خود نگیرد. در اسلام، هم جرایم و هم مجازاتها در چارچوب قوانین الهى تعریف شده و هیچکس قادر نیست جرایم یا مجازاتهاى جدیدى بر آن بیفزاید.
امام با وجود اینکه مىدانست طلحه و زبیر و خوارج در فکر توطئه هستند، از حرکت طلحه و زبیر از مدینه به طرف مکه پیشگیرى نکرد و به خوارج اعلام کرد که تا آنها نجنگیدهاند با آنها نخواهد جنگید.19 درباره قاتل خود، ابنملجم، به فرزندان خود توصیه به رفق و مدارا کرد و فرمود: فعلاً به آب و غذاى او رسیدگى کنید؛ اگر من زنده ماندم خودم ولىّ دم خویش هستم و اگر از این جهان رفتم اگر او را عفو کنید، براى شما بهترین حسنه است و اگر خواستید قصاص کنید عدالت را رعایت کنید و همانطور که او یک ضربه شمشیر به من زد، بیش از یک ضربه به او نزنید و حق ندارید به بهانه قتل امیرالمؤمنین متعرض شخص دیگرى شوید.20
او قصاصِ قبل از جنایت را روانمىدانست؛ عذر کسانى را که حجتى بر ضد آنها نبود مىپذیرفت؛ به صرف اتهام و ظنّ و گمان اجازه هیچ اقدامى را نمىداد؛ به مجرم فرصت مىداد تا از خود دفاع کند؛ و توبه را بر اقرار به گناه ترجیح مىداد.21
على(ع) براى گرفتن اقرار از متهم اجازه خشونت نمىداد و به اقرارى که با خشونت، زندان و تهدید گرفته مىشد ترتیب اثر نمىداد و بر اساس آن حدّ اجرا نمىکرد.22 در مجازات، حدّ شرعى را به دقت رعایت مىکرد و مراقب بود که از آن تجاوز نشود و متهم را جز در مورد قتل، به زندان نمىفرستاد.23
لازم مىدید که دادگاهها بر اساس استدلال و احتجاج و دفاع طرفین برگزار شود و در مسائل مالى جز در موارد استثنایى ـ نظیر غاصب، مال یتیمخور و ثروتمندى که به دروغ خود را مفلس قلمداد مىکرد ـ کسى را زندان نمىکرد.24 به زندانى به طور مشروط اجازه مىداد تا در نمازجمعه شرکت کند؛ در صورتى که تمدنها و جوامع پیشرفته زمان ما پس از گذشت قرنها تازه امروز بخشى از اینگونه حقوق را به رسمیت شناختهاند.
در شرایطى که جوامع به طبقات اجتماعى مختلف تقسیم مىشدند و اموال و مناصب در اختیار گروه خاصى قرار مىگرفت و نزدیکان حاکم به همه چیز دست مىیافتند ـ و حتى امروز در کشورهاى متمدن هر کس به ریاست جمهورى مىرسد مجاز است هزاران کارگزار را برکنار کند و حامیان خود را جایگزین آنان سازد ـ در چنین شرایطى على(ع) بر اساس دستور شرع مقدس اسلام بر رعایت مساوات تأکید مىکند؛ بیتالمال را از سوء استفادهکنندگان پس مىگیرد و در تقسیم بیتالمال همه را با یک چشم مىنگرد و صریحا اعلام مىکند که هیچکس بر دیگرى رجحان ندارد؛ چرا که بیتالمال از آن خداست و مسلمانان بندگان خدایند.25 او مىگوید اگر اینها مال خود من بود میانشان به عدالت و مساوات عمل مىکردم و چگونه مساوات نکنم در حالى که اینها از آنِ خداوند است؟!26
در این باره فرقى میان نزدیکترین کسان مثل فرزندان و برادران خود با دورترین افراد قائل نبود و همه را به یکسان از بیتالمال برخوردار مىکرد و همین مساوات و عدالت را در موارد قضائى و اجتماعى دیگر به شدت رعایت مىکرد تا آنجا که خود وى همانند فقرا زندگى مىکرد.27 او هیچگاه اجازه نمىداد مردم نسبت به او همانند حکام دیگر تعظیم کنند.28 در موردى که کار آن حضرت با یک کافر ذمّى به دادگاه کشیده بود، قاضى از او که خلیفه مسلمین بود با احترام بیشترى نام برد، ولى آن حضرت قاضى را سرزنش کرد که چرا میان دو طرف دعوا، مساوات را رعایت نکرده است.
اینها نمونههاى کوچکى بودند از مساوات و عدالت على(ع) که زبانزد دوست و دشمن است. او حاضر نبود به هر قیمتى قدرت و حکومت خود را حفظ کند و از اخلاق و ارزشهاى اخلاقى در سیاست تغافل ورزد، یا از هر کسى حتى اگر منافق باشد در مشاغل حساس استفاده کند. تنها چیزى که فکر آن حضرت را به خود مشغول مىکرد رعایت تکلیف شرعى بود و هیچ چیز جز طاعت و تسلیم امر خدا را برنمىتابید؛ از اینرو الگویى براى نسلهاى بعد شد و امروز پس از 14 قرن نامش زنده است و برنامه حکومتى و ظلمستیزیش الگو.
اسلام از ورود به منازل بدون اجازه صاحبخانه و تجسس درباره افراد منع مىکند و حتى على(ع) سربازان خود را از شبیخون زدن به دشمن منع مىکرد و استانداران را امانتدار عیوب و اسرار مردم مىدانست. با وجود همه شعارهایى که امروز در مورد حرمت انسان داده مىشود، در فرانسه در سال 1979 صدهزار خط کنترل تلفنى کشف شده است.
در مورد حقوق سیاسى، آن حضرت کسى را مجبور به بیعت با خود یا ملزم به شرکت در جنگ نمىکرد. او حتى دشمنان سرسختى مانند خوارج را از بیتالمال محروم نساخت و تا دست به خون مردم نیالودند با آنها نجنگید.29
در حقوق اقتصادى، اغنیا را ملزم به تأمین ضروریات زندگى فقرا مىدانست و تأمین نیازهاى ضرورى را حق همه اعضاى جامعه به شمار مىآورد. برنامه او، نه مانند برنامههاى سوسیالیستى به نابودى اغنیا مىانجامید، و نه مانند نظامهاى سرمایهدارى به نابودى طبقات ضعیف منجر مىشد. ایشان به استانداران خود در موردتوجه به زندگى فقرا به شدت هشدار مىداد.30
در طول تاریخ، حکومتها در شرایط استثنایى و بحرانى به حقوق و آزادىهاى مردم وقعى نمىگذارند و به شکل دیکتاتورى و مستبدّانه عمل مىکنند، ولى آن حضرت آزادىها و حقوق انسان را در جنگ و صلح معتبر مىدانست. به رغم آنکه همه دوران حکومتش دوران استثنایى و جنگ و بحران بود، هیچچیز را تغییر نداد و به هیچوجه، بر اختیارات خود چیزى نیفزود.
مؤلف سپس در مورد تجاوز کارگزاران حکومت و نظارت مردم بر کارهاى زمامداران مىگوید: در طولِ تاریخ گذشته، تغییرات در حکومت تنها به وسیله نیروهاى مسلح انجام مىشد، تا اینکه در بریتانیا در قرن سیزدهم به شهروندان این حق داده شد که بتوانند در دستگاه قضایى نسبت به شاه طرح شکایت کنند. در فرانسه در سال 1793 به مردمى که مورد تعدّى حکومتاند، حق انقلاب مىدهند؛ ولى این قانون در سال 1795 ملغى شد. اخیرا سازمان ملل به شکایات مردم از حکومتها تنها در مورد تجاوز به حقوق اقلیتها رسیدگى مىکند و پارلمان حق دارد وزرا یا حتّى رئیس دولت را استیضاح کند؛ ولى امروزه به بهانه اینکه در نظامهاى دموکراتیک تغییرات از طریق مبارزات حزبى عملى است، حقّ انقلاب خود به خود کنار رفته است.
در این مورد، دیدگاه اسلام و امام این است که اگر امام مرتکب عمل خلافى شد، خلع31 مىگردد و کار او به دادگاه کشیده مىشود و قاضى حق دارد او را نیز همانند هر فرد دیگرى محاکمه کند. ملّت حق دارد و باید از طریق امر به معروف و نهى از منکر با دست و دل و زبان، از انحراف حکام جلوگیرى کند؛32 تا آنجا که آن حضرت گفتن «کلمة عدل عند امام جائر» را از هر کار نیک برتر مىداند.
على و رعایت حقوق بشر در جنگ
در طول تاریخ دولتهاى زورگو در تخریب و انتقامگیرى هیچ حدّ و مرزى نمىشناخته و به ویژه پس از تولید سلاحهاى کشتار جمعى، به صغیر و کبیر و مرد و زن رحم نمىکردهاند. اخیرا دولتها و ملتها پس از خسارتهاى فراوان جنگى، حدودى را در جنگ رعایت مىکنند. با این حال، حدودى که اسلام درباره جنگ مطرح کرده است، هنوز هم از نظر حقوقدانان تحققپذیر نیست.
مؤلف سپس به مقایسه قوانین جنگ در تمدن اسلام با قوانین جنگ در تمدن اروپایى مىپردازد: اسلام جنگ بدون اخطار قبلى را منع کرده است؛ در حالى که جهان معاصر پس از گذشتن پانزده قرن از ظهور اسلام ـ گرچه در کنفرانس لاهه، جنگ بدون اخطار قبلى منع شد ـ عملاً هنوز هم به آن پاىبند نیست. اسلام از کشتن کودکان، زنان و پیرمردان که اهل جنگ نیستند منع کرده است و بشر پس از هر جنگى ضرورت چنین قانونى را درک مىکند؛ ولى هنوز هم در جنگها، شهرها را همراه با مراکز فرهنگى، مساجد، بیمارستانها، مدارس و آسایشگاههاى معلولان، بمباران و ویران مىکنند. تنها چیزى که مجمع عمومى سازمان ملل توصیه کرده، این است که در جنگ و ویرانى مقدار ضرورى و حد لازم را رعایت کنند. اسلام استفاده از سموم و مواد شیمیایى را در جنگ منع کرده است؛ چیزى که دنیا اخیرا به آن دست یافته است. در لاهه در سال 1899 و در پروتکل ژنو در سال 1925 و بار دیگر در سال 1971 تنها استفاده از گازها و مواد شیمیایى و بمبهاى میکروبى را در جنگ منع کردند، ولى استفاده از سلاحهاى هستهاى را که منشأ کشتار جمعى مىشود به کلى منع ننمودهاند.
امام على(ع) ارتش خود را به همه قواعد جنگى که پیامبر وضع کرده بود، به ویژه به این دو مسأله، ملتزم ساخت: یکى اینکه پیمانشکنى نکنند؛33 دوم آنکه در جنگ متعرض زنها نشوند.34
نویسنده در دو بخش به ذکر قوانینى مىپردازد که امام درباره جنگ مطرح کرده است: در بخش نخست قواعدى را نام مىبرد که جهان معاصر به آن دست یافته است؛ براى مثال: 1. شرایط مشروع بودن جنگ؛ 2. نحوه برخورد با مجروحان جنگى؛35 3. کیفیت برخورد با کسانى که تسلیم شده و سلاح به زمین گذاشتهاند.36 وى در این بخش به مقایسه قوانینى مىپردازد که بشر اخیرا به آن رسیده و آنچه امام در چهارده قرن قبل از این مطرح کرده است.
در بخش دوم، به آن دسته از قواعد مىپردازد که بشر تاکنون به آنها دست نیافته است که عبارتاند از:
1. نباید آغازگر جنگ باشند؛37 2. نباید فراریان را تعقیب کنند یا براى دستیابى به آنها وارد خانه کسى شوند؛38 3. نباید آب را بر دشمن ببندند؛39 4. نباید از اموال دشمن جز آنچه در میدان جنگ یافت مىشود و به آلات و ادوات جنگى مربوط مىشود، غنیمت بگیرند.40
فصل پنجم: نظام حکومتى بعد از على(ع)
در این فصل به بررسى اوضاع سیاسى پس از دوران حکومت حضرت على(ع) پرداخته مىشود. با به قدرت رسیدن معاویه، نظام اسلامى به تمام معنا فروریخت و یک نظام استبدادى بلندمدت جایگزین آن شد. معاویه پیراهن عثمان را بهانه مخالفت با امام کرد و پس از شهادت آن حضرت حکومت خود را بر پایههاى نژادى و قبیلهاى و تهمت و فریب بنا نهاد و صریحا به مردم اعلام کرد که من با دین و نماز و زکات و حج شما کارى ندارم، بلکه مىخواهم بر شما حکومت کنم و با شمشیرم بر شما حکومت خواهم کرد.41 وى رشوه، ارعاب و نادانى و بىخبرى مردم را جایگزین تعلیم و تأدیب و نصیحت آنان کرد،42 حقوق انسان در نظر وى هیچ ارزشى نداشت و درباره موالىاى که مىترسید یک روز به قدرت برسند، دستور داد عدهاى از آنها را کشتند و عده دیگرى را براى کارگرى و بنّایى و خرید و فروش نگهداشت43 و نیز بسیارى دیگر از اصحاب على(ع) را به قتل رسانید و کار به جایى رسید که در نزد بنىامیه کشتن انسان، سادهترین کارها به شمار مىرفت.
در اینجا مؤلف سوءاستفاده بنىامیه را از بیتالمال مسلمین که آن را صرف تجملات خود مىکردند و به خویشاوندان خود هدیه مىنمودند و مسلمانان و مجاهدان واقعى را محروم مىکردند یادآورى مىکند.
معاویه سنّت را ـ که یکى از دو منبع اصلى اسلام است ـ به بازى گرفت و کارگزاران خود را واداشت تا هر کسى را که در فضل على(ع) روایتى نقل مىکند، از خود دور کنند و در عوض، کسانى را که در فضل عثمان و اطرافیانش نقل حدیث مىکنند، احترام بگذارند و در مجالس آنان شرکت نمایند و در برابر هر حدیثى در فضل على(ع)، حدیثى در مورد صحابه بیاورند. این امر سبب شد که روایاتِ دروغِ بسیارى در این مورد جمعآورى شود؛ در منبرها تبلیغ گردد و در مدارس در کنار قرآن به کودکان و حتى در منزل به زنان تعلیم داده شود. فقها و قضات و کارگزاران نیز بر اساس همین روایاتِ پر از دروغ و بهتان عمل مىکردند.44
در زمینه تطبیق اصول شرع باید گفت: عقوبت و شکنجهاى که حامیان شریعت اسلام از معاویه دیدند، تاریخ منطقه به خود ندیده است. یاران على(ع) را در هر کوى و برزن تعقیب کردند، ترسانیدند، دست و پا بریدند، کور کردند و به دار آویختند.45 حسن بن على(ع) را مسموم کردند و مالکاشتر، حجر بن عدى و اصحابش را بدون مجوز شرعى کشتند و سبّ و لعن على(ع) را بر منابر رواج دادند. دیگر خلفاى بنىامیه حتى نیازى به نرمش ظاهرى نیز احساس نمىکردند؛ عبدالملک صریحا مىگفت که هرکس مرا به تقواى خدا فرمان دهد گردنش را مىزنم.46 معاویه پس از رسیدن به قدرت با قرآن وداع مىکند و بر منبر به انصار اعلام مىدارد که به کمک شمشیر و غل و زنجیر حکومت خواهد کرد.47
مؤلف سپس اشاره مىکند که آزادىهاى عمومى در نزد معاویه جز در چارچوب موازین قدرت ارزشى نداشت و در برابر منتقدان تا وقتى که خطرى متوجه قدرتش نمىشد سکوت مىکرد. براى فرزندش یزید که شرابخوار و قاتل و میمونباز بود به زور شمشیر بیعت گرفت48 و این کار به صورت یک عادت و سنّت در عصر بنىامیه جریان پیدا کرد و عبدالملک بن مروان و سلیمان بن عبدالملک هم به همین روش با تهدید بیعت گرفتند و هر کس بیعت نمىکرد گردنش را مىزدند.49 علاوه بر این، شکستن حرمت منازل و کشتن کودکان براى معاویه و مزدورانش عادى بود و در زمان یزید هتک حرمت بالا گرفت. داخل خانههاى بنىهاشم و دیگران مىشدند، زنان را مىکشتند یا اسیر مىکردند. معاویه خود را وکیل تامالاختیار در صرف بیتالمال مىدانست و آن را صرف خویشاوندان خود مىکرد و به اصل مساوات ایمان نداشت. از اینرو بنىامیه به صورت یک گروه اشرافى درآمد و معترضین به این وضع به تبعید فرستاده شدند.
مؤلف، در پایان این فصل با ذکر مواردى از عهدشکنى معاویه، با وجود دستور اکید اسلام به وفاى به عهد، مىگوید: معاویه در حال عادى هیچ ارزشى، نه براى اسلام و نه براى حقوق بشر، قائل نبود و در شرایط استثنایى وضع بدترى داشت. او بىآنکه بین زن و مرد و پیر و جوان و کودک و بزرگ فرق بگذارد، به مزدورانش فرمان قتل و غارت مىداد. خلاصه آنکه معاویه که شاهد حکومت و عدالت على(ع) بود و با اسلام آشنایى کامل داشت، نظام اسلامى را از اساس ویران کرد و تنها امتیاز حکومت او و خلفاى پس از وى آن بود که عظمت و برجستگى حکومت على(ع) را مجسم ساختند تا به صورت الگویى برجسته براى همه انسانها در طول تاریخ باقى بماند.
فصل ششم: على و نظام ادارى
نویسنده در این فصل به بیان نظام استوار ادارى امام، که وظایف و حقوق کارمندان و روش استخدام و نیز طرز بازرسى دقیق کارکرد آنان در آن مشخص است، پرداخته و بین اموال دولتى و ملک خصوصى افراد فرق گذاشته است.
زمامداران و دولت
حاکمان در طول تاریخ، دولت و زمین و جمعیت و حکومت و قدرت را یکجا ملک مطلق خود دانسته، به میل خود بىحساب در آنها تصرف مىکردند، بدون شناختن هیچ حقى براى کارگزاران، آنها را عزل و نصب مىنمودند و اموال دولتى را چون ملک خاص به میل خود انفاق مىکردند. این وضع تا یکى دو قرن پیش ادامه داشته است، ولى امام(ع) در این مورد انقلابى به وجود آورد که بشر تاکنون نتوانسته به آن دست یابد. او دولت را بر اساس اینکه از یک قدرت الهى و جمعیتى که یا برادران دینى حاکماند یا همنوعان و آفریدههایى چون او، ترکیب شده است، داراى شخصیتى مستقل و اختیارات و وظایفى جدا از وظایف و اختیارات شخص حاکم مىدانست و اموال دولتى را مال خدا و مسلمانها و امانت و جداى از ملک شخصى حاکم به حساب مىآورد، که نباید به دلخواه خود در آن تصرف کند؛ بلکه باید در چارچوب موازین شرع آن را به صاحبانش برساند.
شکل دولت اسلامى فدرالى نیست، بلکه نظامى است غیرمرکب. از سوى دیگر، تمرکزگرا نیست و کارگزارانش اختیارات وسیعى دارند، امّا خلیفه حق دارد هر وقت صلاح دانست در محدوده کار آنها دخالت کند. بنابراین، دولت از یک خلیفه در مرکز و کارگزاران او در شهرها تشکیل مىشود که معاونان و مشاوران و فرمانده نیروى انتظامى و امراى ارتش او را کمک مىکنند. کارگزار، اگر منصوب خلیفه باشد، قائم مقام اوست و اگر منصوب کارگزارِ برترى باشد قائم مقام کارگزار برتر خواهد بود.
على(ع) براى کارگزار که جایگاه حساسى دارد، شرایط سختى قائل است: باید با تجربه، داراى حیا و حسن سابقه و صلاحیت خانوادگى باشد؛50 به لحاظ خصوصیات شخصیتى منصوب شود نه روابط خویشاوندى. پس از نصب نیز نباید او را به حال خود واگذاشت؛ بلکه باید احساس کند که دائما مراقب کار و کردارش هستند.51 البته زندگى وى را نیز دولت باید به خوبى تأمین کند.52
مشاوران نیز که در توجیه رأى حاکم نقشى مهم دارند، باید واجد شرایط فراوانى باشند و دیدگاه خود را به حاکم منتقل کنند؛ ولى درنهایت، تصمیم با حاکم است و در صورت مخالفت آنان با نظر وى، در عمل باید از او اطاعت نمایند.53
در مورد معاونان و وزراء، شرط امام این است که در حکومتهاى جور داراى منصبى نبوده باشند54 و وظیفه آنها این است که حقّ را گرچه تلخ باشد به والى بگویند.55 در این فصل درباره شرایطى که امام براى کاتبان، امراى ارتش و رئیس شهربانى و در مورد گزینش کارمندان مطرح کرده است، بحث مىشود. امام هیچ سفارشى را جز سفارش به کاردانى و امانت، قابل پذیرش نمىداند؛56
در حالى که دیگران سیاسى کارى مىکردند و به جنبههاى اخلاقى توجه نداشتند، امام بر این عقیده بود که کارگزار جز در چارچوب اطاعت از خدا و رسول و احترام به احکام شرع، هیچ صلاحیت و اختیارى ندارد و این را در حکم و عهدنامهاى که همراه آنان براى مسلمانها مىنوشت، متذکر مىشد که وجوب اطاعت از این کارگزاران تا وقتى است که از خدا و رسول اطاعت مىکنند.57 براى هر یک از والى و مردم حقوقى قائل بود که به نوبه خود آن را شعبهاى از حقوق الهى مىدانست که طرف مقابل مىباید آن را رعایت کند تا کار جامعه به سامان برسد.58
حاکم نباید خودپسند و در انتظار ستایش دیگران باشد،59 بر کسى منّت بگذارد، و کارهاى خود را بزرگ نشان دهد، و لازم است به وعدههاى خود پایبند باشد.60 در تصمیم نباید شتاب کند و فرصت را از دست بدهد، به هنگام غضب خوددار باشد، در مجازات مجرم تأخیر و در پاداش نیکوکار تعجیل کند.61
امام به والیان خود هشدار مىدهد که مبادا گرایش آنها به خویشاوندان یا ثروتمندان از عدل و انصاف آنان بکاهد و به مردم ظلم کنند.62 والى باید در دسترس مردم باشد، از نیاز آنها آگاه شود63 و به تأمین آن اقدام کند و اگر قادر به تأمین نیست آشکارا براى مردم توضیح دهد تا به او بدگمان نشوند.64
نویسنده در بیان دیدگاه امام در مورد بازرسى و مراقبت از کارگزاران به دو نوع مراقبت مخفى و آشکار اشاره مىکند. مراقبت مخفى را مأمورانى موثق یا هر کارمندى که در مافوق خود چیز مشکوکى مشاهده مىکند انجام خواهند داد65 و مراقبت آشکار بازرسىهایى است که گاه و بىگاه در مناطق مشخص با تحقیق در روش کار عمال و پرس و جو از مردم به انجام مىرسد.66 امام به کارگزاران خود توصیه مىکند که پس از بازرسى به آن ترتیب اثر دهند و با نیکوکار و بدکار یکسان عمل نکنند تا سبب دلسردى نیکوکار و جرىشدن بدکار نگردد.67
سیره حضرت با کارگزارانش نیز به همین صورت بود. نویسنده در اینجا از سیره امام شواهد بسیارى آورده است که اکثر قریب به اتفاق آنها به برخورد آن حضرت با سوء استفادههاى مالى مربوط مىشود. امام حتى نزدیکترین بستگان خود را به شدت در مورد آن مؤاخذه مىکرد و پس از بازستاندن حقّ مردم، وى را مجازات مىنمود و متقابلاً، افراد نیکوکار و دقیق و امین را نیز مورد ستایش و سپاس و تشویق قرار مىداد.
امام از دو جهت مراقب کارگزارانش بود: یکى از جهت شرعى و قانونى تا به وظایف شرعى خود عمل کنند؛ دوم، از جهت اخلاقى که به پاىبندى به چیزهایى بیش از رعایت شرع مربوط مىشد. طبیعى است که بدون التزام به اخلاق، راههاى فرار و خلاصى از تبعات انحرافات قانونى فراوان است، ولى امروز در جهان صرفا به تطبیق شکلى و ظاهرى قانون مىپردازند و براى فرار از تبعات قانونشکنى خود از حقوقدانان کمک مىگیرند.
مؤلف سپس درباره عزل کارگزاران از مناصب دولتى مىافزاید: خلیفه ـ به اجماع فقها ـ با کفر معزول مىشود، ولى امام(ع) نظرش آن است که با فسق نیز منعزل مىگردد؛ ولى عزل کارگزاران سادهتر است و تبعات عزل خلیفه را ندارد و ولىّامر مىتواند فرد دیگرى را جایگزین او کند.
امام بعضى از کارگزاران عثمان از آن جمله معاویه را به علت کارهاى نادرست، بىکفایتى و سستى دین کنار گذارد. از سیره امام روشن مىشود که مشاغل دولتى حق افراد نیست، بلکه تکالیفى است که باید انجام دهند و اگر قادر به انجام نباشند باید کنار روند؛ البته این در صورتى است که فردى برتر و شایستهتر جاى او بنشیند و توجیه معقول داشته باشد و جز انجام بهتر وظیفه و رعایت حقوق مردم انگیزه دیگرى سبب عزل کارگزار نشود.
سپس نویسنده به بیان یکى دیگر از وظایف حکومتى مىپردازد و آن اینکه باید جلو سوءاستفاده افراد، اضرار به غیر، گرانفروشى، کمفروشى، احتکار، تجاوز به املاک عمومى و ثروتهاى دولتى را بگیرد و در حفظ اماکن، ثروتها، املاک عمومى و زیبایى شهر همت گمارد، یعنى آزادىهاى عمومى و حقّ بهرهمندى مردم از مایملک خود را در جهت آسایش آنان تا حدى مقیّد سازد. در نظام اسلام متصدى این کار را محتسب گویند که به علت حساسیت آن، خود امام در پایتخت این وظیفه را انجام مىداد68 و والیان را نیز فرمان مىداد که به این کار اقدام کنند.69 البته نباید انجام دادن این وظیفه به هتک حرمت و تجاوز به زندگى خصوصى افراد یا پىجویى اسرار مردم بینجامد. خود امام بر این مسأله به شدّت تأکید مىنمود. این عمل در حکومت على(ع)، چه در شرایط عادى و چه استثنایى، به معناى تنظیم آزادىهاست نه لغو آن؛ ولى نظامهاى معاصر، در شرایط استثنایى به خود حق مىدهند که حقوق و آزادىهاى افراد را نادیده بگیرند و این چیزى است که على(ع) در حکومت خود ـ به رغم اینکه همه دوران حکومتش استثنایى بود ـ نمىپسندید.
او در خاتمه به موضوع مسؤولیت ادارى پرداخته است که تا قرون اخیر هیچ اثرى از آن در قوانین وضعى به چشم نمىخورد و به تدریج از قرن هفده به بعد در بعضى از کشورها مطرح شد؛ یکى از مسؤولیتها این است که اگر یکى از کارگزاران و کارمندان ضررى به یک شهروند زد اداره مسؤول آن خواهد بود.
امروز سه نوع مسؤولیت در این زمینه مطرح است:
1. جایى که کارگزار خارج از وظیفه ادارى خود مرتکب خطایى شود؛
2. زمانى که کارگزار در مورد کار ادارى خود، از روى قصد و عمد مرتکب خطا گردد؛
3. هر گاه کارگزار در کار ادارى خود، خطاى بزرگى را مرتکب شود.
در این سه مورد خود کارگزار مسؤول خسارتهایى خواهد بود که به شهروند وارد کرده است و در غیر این صورت، مسؤولیت متوجه اداره است. از دید امام(ع) هیچ قدرتى در برابر خطاها و خلافها و زیانهایى که به شهروندان مىزند عارى از مسؤولیت نیست. آن حضرت به قنبر سه ضربه شلاق زد؛ زیرا او به یکى از مجرمان سه ضربه بیش از استحقاقش شلاق زده بود.70
امام در این زمینه، تنها شخص خطاکار را مسؤول نمىداند، بلکه مسؤولیت را به مقامهاى بالاتر از او نیز سرایت مىدهد. او در هشدار به عثمان ـ به علت تجاوز برخى از بنىامیه به مال و آبروى مسلمین ـ مىگوید: «به خدا قسم اگر یکى از کارگزاران تو در دورترین نقاط زمین ظلمى کند گناهش دامن تو را نیز خواهد گرفت».71
البته اگر کارگزار به هنگام اداى وظیفه، از روى خطا به کسى زیانى وارد کند، اداره و تشکیلات دولت مسؤول جبران خواهند بود72 و نیز در مواردى که کوتاهى و قصور دولت، سبب ضرر کسى شود، باز هم دولت مسؤول است. مثلاً اگر کسى در ازدحام جمعیت در روز جمعه کشته شود و معلوم نباشد چه کسى باعث قتل او شده، دیه او از بیتالمال پرداخت مىشود؛73 چرا که شرع مردم را براى نمازجمعه دعوت کرده است و بنابراین، مسؤول نتایج آن نیز هست.
فصل هفتم: منابع شریعت از دید على(ع)
در این فصل، نخست به دو گرایش اصلى در زمینه قانونگذارى اشاره مىشود که یکى بشر ـ اعم از حاکم یا مردم یا نمایندگان ـ را قانونگذار مىداند و در گرایش دوم، حق قانونگذارى در انحصار خداوند است.
نویسنده، گرایش نخست را با عنوان گرایش وضعى قانون مطرح کرده است و در ضمن توضیح آن، به برخى از اشکالات آن نیز اشاره مىکند و از گرایش دوم با عنوان گرایش الهى نام مىبرد که گرایش عمومى ادیان مثل یهودیت، مسیحیت و اسلام است. امام على(ع) بر این اعتقاد بود که قانونگذار، خداوند است که دین خود را به طور کامل بر پیامبرش نازل کرده و هر آنچه را که بشر بدان نیازمند بوده است، دربردارد و پیامبر نیز آن را به طور کامل تبلیغ کرده و به مردم رسانیده است.74 البته در کنار قرآن، سنّت رسول نیز مکمّل و مبیّن آن خواهد بود،75 ولى او به سنّت خلفا اعتقادى ندارد.76
مؤلف سپس درباره ناسخ و منسوخ، عزیمت و رخصت، عامّ و خاص، عبر و امثال، مطلق و مقید، محکم و متشابه و دیگر مفاهیم که به این دو منبع فقهى مربوط مىشود، توضیحاتى داده است.
وى پس از آن، نسبت سنت با کتاب را مطرح کرده است و متذکر مىشود که سنت تفسیرکننده قرآن و تفصیلدهنده احکام آن است و احکامى مثل نماز، روزه، حج و زکات، که در قرآن به صورت مجمل و کلى آمده، در سنت اجزا، شرایط، مقدمات، مسائل، احکام و جزئیاتش به تفصیل مطرح شده و بسیارى از فروع از اصول کلى آن استخراج گردیده است.
وى سپس سیره صحابه را به دلیل اختلافى که در آن مشاهده مىشود غیرقابل اعتماد دانسته و درباره اعتبار سیره اهلبیت و ادله آن از آیات قرآن و روایات پیامبر و اصول کلّى حاکم بر سیره ائمه و مواضع مختلفى که احیانا در برابر ستمگران و در طول تاریخ از آنها مشاهده مىشود، به گفتوگو پرداخته است.
درباره سنّت نبوى ـ که بعضى خلفا تدوین آن را منع کرده بودند ـ به دروغهاى عمدى و سهوىاى که به آن حضرت نسبت مىدادند، اشاره مىکند. این کار تا آنجا پیش رفت که خود پیامبر و على(ع) در مورد آن به شدت موضع گرفتند و روایات متعددى در این مورد از آنها نقل شده است.
مؤلف سپس به منابع فقهى دیگر، مثل اجماع، عقل، قیاس، استحسان، مصالح مرسله و سدّ ذرائع و عرف، توضیحات ادله و نظر موافق و مخالف درباره آنها پرداخته و به تفصیل در این موارد بحث کرده است. همچنین درباره شرایع گذشته و موضوع استصحاب نیز مباحثى مطرح کرده و در پایان، بدعت و اقسام آن، نظر پیامبر اکرم درباره آن و نقش زمان و شرایط متغیر در قانون و شرع را توضیح داده و درباره روایات منسوب به پیامبر، که به ملازمت با جماعت فرمان داده، بحث کرده است.
در خلاصه کتاب که در پایان آن آمده است، مىگوید: بدینگونه امام على(ع) نظامى را به وجود آورد که قطعا و بالضروره اسلامى بود و اگر حکومت رسول اکرم(ص) را استثنا کنیم، هیچ نظیرى ندارد و از همه نظامهاى سیاسى برتر است و به حقوق و احترام و کرامت انسان به بهترین وجه، حتى در بدترین شرایط، اهتمام مىورزد.
نویسنده در ادامه متذکر مىشود که ممکن است کسى بگوید: مقایسه بین حکومت على(ع) و نظامهاى معاصر به علت تغییر شرایط درست نیست، ولى ما معتقدیم به رغم تغییر شرایط، این مقایسه عملى است و نشان مىدهد که حکومتِ على(ع) یک معجزه است. نظامهاى معاصر در بهترین شکل خود، در بین نظامهاى انسانى در طول تاریخ، مترقى محسوب مىشوند، ولى نظام حکومتى على(ع) تاریخ را نمىشناسد و اگر به محتوا بنگریم نه به شکل ظاهرى، براى هر زمان و مکانى صلاحیت خواهد داشت.
مطلب دیگرى که مؤلف به آن اشاره مىکند این است که بعضى مىگویند: بشر قادر به تحقق نظام حکومتى على نیست. این را ما هم قبول داریم، ولى از آنجا که حکومت آن حضرت یک حکومت الهى است، بشر باید بکوشد در حد توان به آن نزدیک گردد؛ نه آنکه به این بهانه آن را کنار بگذارد و به سیاستهاى امثالِ «ماکیاولى» روى آورد تا بر عمر حکومتش افزوده شود.
پىنوشتها:
1. ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج14، ص300.
2. همان، ج1، ص45 ـ 46.
3. نهجالسعاده، ج7، ص159.
4. ر.ک: الترمذى، مناقب، ص19؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص331 و ج4، ص438.
5. ابنحجر، الصواعق المحرقه، ص149؛ تاریخ ابنکثیر، ج5، ص209.
6. ابنحجر، الصواعق المحرقه، ص149.
7. سنن الترمذى، ص20؛ سنن ابنماجه، ص11 و مسند احمد بن حنبل، ج4، ص164 ـ 165.
8. شرح نهجالبلاغه، ج1، ص214: «لابد للناس من امیر بر او فاجر...».
9. وسائل الشیعة، ج2، ص215.
10. ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج14، ص300.
11. همان، ج3، ص504 و مستدرک الوسائل، ج6، ص14 و 123.
12. وسائل الشیعه، ج6، ص14 و 123.
13. شرح نهجالبلاغه، ج8، ص378.
14. همان، ج9، ص503.
15. همان، ج1، ص50.
16. همان، ج7، ص164.
17. نهجالبلاغه، ج9، ص406.
18. ابن ابىالحدید، همان، ج17، ص159.
19. المبرد، الکامل، ج2، ص106 و نهجالسعاده، ج2، ص485.
20. المبرد، الکامل، ج2، ص156.
21. ابن ابىالحدید، همان، ج15، ص423.
22. فروع کافى، کتاب الحدود، ص188.
23. وسائل الشیعه، ج16، ص111.
24. مستدرک الوسائل، ج17، ص403.
25. وسائل الشیعه، ج13، ص416.
26. نهجالسعاده، ص514.
27. ابن ابىالحدید، همان، ج13، ص183 و نهجالسعاده، ص215.
28. الثقفى، ص85 و 87 و 95 و 97 و 106.
29. نهجالبلاغه، ج18، ص392 و ج19، ص258.
30. نهجالسعاده، ج2، ص339.
31. ابن ابىالحدید، همان، ج17، ص14 و 1041.
32. ر.ک: ابنقتیبة، الامامة والسیاسة، ج1، ص95 و ص111.
33. صحیح مسلم ایمان، ص78 سنن ترمذى فتن، ص11، مسند احمد بن حنبل، ج3، ص20 و 49 و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج4، ج19، ص410.
43. نهجالبلاغه، ج2، ص216 و ج17، ص149.
35. همان، ج15، ص417.
36. همان.
37. فروع کافى، کتاب الجهاد، ص35.
38. نهجالبلاغه، ج15، ص414.
39. فروع کافى، کتاب الجهاد، ص38.
40. ابن ابىالحدید، همان، ج15، ص418.
41. فروع کافى، کتاب الجهاد، ص38.
42. تاریخ یعقوبى، ص192، 220 و ابن ابىالحدید، همان، ج16، ص16 و العقد الفرید ابنعبدریة، ص171.
43. مسعودى، مروج الذهب، ص43 و ابنقتیبة الدینورى، الامامة والسیاسة، ص46.
44. ابن عبدریه، همان، ص260 و 261.
45. ابن ابىالحدید، همان، ج11، ص15 و 16.
46. همان.
47. ابنکثیر، البدایة والنهایة، ج10، ص219.
48. العقد الفرید، ص178 و سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص218 به بعد.
49. همان، ص119.
50. مروج الذهب، ص170 و تاریخ الخلفاء، ص220.
51. نهجالبلاغه، ج2، ص134.
52. همان.
53. همان.
54. همان، ص122.
55. همان، ص125.
56. همان، ص540.
57. نهجالسعادة، ص423.
58. همان، ص179ـ181.
59. همان، ج17، ص152.
60. همان.
61. همان، تکملة ص537.
62. همان، ج17، ص152.
63. همان، ج17، ص143.
64. همان.
65. همان، ص324.
66. همان، ص137ـ138.
67. نهجالبلاغه، ج17، ص125.
68. وسائل الشیعه، ج2، ص284 و فروع کافى، باب آداب التجاره، ج3، ص151.
69. نهجالبلاغة، ج17، ص140.
70. فروع کافى، ج7، ص260.
71. نهجالسعادة، ج1، ص176 و مستدرک الوسائل، ج18، ص267.
72. همان، ص407.
73. وسائل الشیعة، ج18، کتاب التجارة، ص165.
74. ر.ک: همان، ج6، ص122 و ج10، ص541 و 542.
75. ر.ک: همان، ج9، ص492 و ج18، ص236.
76. ر.ک: همان و تاریخ طبرى، ص297.
________________________________________
1 عنوان کتاب، الامام على و مشکلة نظام الحکم از انتشارات «مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه» در بیروت است که براى بار دوم در قم در تاریخ ذىالقعده 1417 هجرى قمرى (1997میلادى) در چاپخانه باقرى چاپ شده است، نویسنده این کتاب، متخصص در رشته حقوق و استاد دانشگاه لبنان است.
2 عضو پژوهشکده حوزه و دانشگاه