نگرش به حکومت و مدیریت از منظر امام على(ع)
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام امام شناسی امامان معصوم
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تاریخ اسلام و سیره تاریخ و سیره شناسی تاریخ و سیره اهل بیت(ع)
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی حدیث و علوم حدیث حدیث معارف حدیثی حکومت وسیاست در روایات
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی فقه و اصول فقه اندیشه و فقه سیاسی فقه سیاسی حکومت اسلامی مباحث کلی
آرشیو
چکیده
در دیدگاه حضرت على(ع)، نگرش مدیران به «مدیریت» چگونه باید باشد؟براى پاسخگویى به این سؤال سعى شده است با استفاده از سخنان ایشان در نهجالبلاغه اصول کلى حاکم بر نگرش مدیران و وظایف کلى آنان در یازده اصل بررسى گردد:1.امانت بودن مسؤولیت و مدیریت؛ 2. ارزش ابزارى حکومت و مدیریت؛ 3. نگرش اخلاقى به مدیریت؛ 4. سلسله مراتب و مشارکت در مسؤولیتها؛ 5. مسؤولیت فرصتى اخلاقى و معنوى؛ 6. عمران و آبادانى در کنار وظایف فرهنگى؛ 7. ضرورت استفاده از تجارب تاریخى در مدیریت؛ 8. حقوق و وظایف متقابل؛ 9. نگرش مثبت و کرامتمدار به انسانها؛ 10. توجه به قدرت و نظارت الهى؛ 11. توجه به مشارکت و نقدپذیرى در مدیریت.متن
مقدمه
نهجالبلاغه مجموعهاى از خطبهها، نامهها و کلمات قصار امام على(ع) است که به همت سیدرضى جمعآورى وتنظیم شده است. در بخش نامهها، مجموعاً 79 نامه ذکر شده است که آنها را از نظر موضوعى مىتوان به سهدسته تقسیم کرد: دسته اول نامههاى اخلاقى و تربیتى است که مفصلترین آنها، نامه 31 (توصیههاى ایشان به فرزندش امام حسن یا محمد بن حنفیه) است؛ دسته دوم مکاتبات حضرت با معاویه؛ و دسته سوم (تقریبا 39 نامه) مواردى است که امام درباره مسائل حکومت و مدیریت، به مناسبتهاى مختلف، خطاب به کارگزاران کشورى و لشگرى بیان فرمودهاند. در واقع مىتوان ادعا کرد که نیمى از نامههاى نقل شده از على(ع) در نهجالبلاغه، به مباحث حکومت و مدیریت اختصاص دارد. بیشترین توجه ایشان در این منشورها، عهدها و نامههاى ابلاغ شده به کارگزاران و مدیران، به مسأله نوع، الگو و شیوه حکومت و مدیریت بوده است.
هرچند نمىتوان ادعا کرد که تمامى مباحث مدیریت یا علوم انسانى در متون و منابع دین اسلام مطرح شده است و نیازى به عقل و تجربه بشر نیست، مىتوان ادعا کرد که الگویى از مبانى ارزشى و نظرى در باب مدیریت در متون و منابع دینى، از جمله نهجالبلاغه، ارائه شده است که در علوم اجتماعى و از جمله مدیریت تأثیر فراوانى دارد. بنابراین، سؤال اساسى در این مقاله این است: «در دیدگاه حضرت على(ع)، نگرش یک مدیر به «مدیریت» خود چگونه باید باشد؟»
پاسخ این سؤال را مىتوان با مطالعه و بررسى مکتوبات و نامههاى حضرت، به خصوص عهدنامه مالک اشتر1 ـ مفصلترین و جامعترین منشور حکومتى و ادارى على(ع) ـ به دست آورد. ایشان در این نامهها بیش از 200 دستورالعمل در زمینههایى مانند چگونگى ارتباط کارگزاران با مردم، ـ دوست و دشمن و نظیر آن ـ ذکر کردهاند که تجزیه و تحلیل این دستورالعملها ما را به اصول لازم در نگرش مدیر به مدیریت راهنمایى مىکند.
تذکر این نکته ضرورى است که همه فعالیتهاى انسان در مقام کنشهاى اجتماعى مسبوق به نگرش است؛ بدینمعنا که تمام این فعالیتها در صحنه عمل، بر اساس نوع نگرش قبلى شخص تنظیم مىشود و هنگام اشتغال مدیر به خدمت و فعالیت ادارى، عملکرد، نوع ارتباط با دیگران و همه رفتارهاى مدیریتى وى مسبوق به نگاه او به مسؤولیت و مدیریت خواهد بود. درواقع، نگرش مدیر بر اساس پاسخ به پرسشهایى مانند اینکه: «این کار ارزشمند است یا خیر»، «این عمل چه مقدار ارزش دارد»، «این رفتار چه سهمى در زندگى وى دارد» و «مردم داراى چه منزلت و مرتبتى هستند»، شکل مىگیرد و نوع این پاسخها نقشى تام در شکلگیرى نوع و روش مدیریتى وى دارند. بدینترتیب مواضع ما در پشت صحنه مدیریت، تعیینکننده نحوه عمل و فعالیت ما در صحنه مدیریت است. در روانشناسى گفته مىشود که فعالیت و کنش انسان، مبتنى بر نوع نگرش و انگیزش اوست و چون انگیزش بر نگرش تکیه دارد، نقش نگرش بنیادىتر است و در واقع، نگرش، مولد انگیزش و گرایش است، هرچند نمىتوان از منشأ غریزى برخى انگیزهها غافل بود که نگرش فرد نمىتواند تأثیر مستقیم در آن انگیزهها داشته باشد. ازاینرو در مقام عمل نگرش جایگاهى مهم دارد و این قانون و قاعدهاى روشن است که عقل و تجربه درونى نیز آن را تأیید مىکند.
با مراجعه به کلام على(ع) در بحث از مدیریت، مىتوان دو نوع سؤال مطرح کرد: اول، رفتار یک مدیر در مقام اجراى وظایف مدیریتى چگونه باید باشد؟ پاسخ این سؤال را مىتوان ازدستورالعملهایى که حضرت در نامههاى مختلف بیان کردهاند، به دست آورد. اما سؤال عمیقتر این است: از دیدگاه امام(ع)، نگرش مدیران به حکومت و مدیریت باید چه نوع نگرشى باشد؟ و توصیههاى حضرت در این زمینه چیست؟ به عبارت دیگر، از دیدگاه على(ع) چگونه باید در پشت صحنه مدیریت، به نگرشها و انگیزشها سامان بخشید تا آن دستورالعملها و توصیهها در جاى خود تحقق یابد؟ در این صورت، فهم دیدگاه حضرت در باب مواردى از قبیل کار، مسؤولیت و مدیریت و... ــ که پشت صحنه عمل مدیریتى افراد را مشخص مىکند ــ ضرورت دارد.
به عبارت دیگر در مدیریت توصیهها و توصیفها داریم، و علىالاصول توصیهها و تجویزهاى ادارى و اخلاقى مبتنى بر توصیفها است، و مبناى بایدهاى مدیریتى هستیها و واقعیتها است؛ یک بار مىتوان از آن توصیهها سؤال کرد و بار دیگر از توصیفها و نگرش و باور به آنها.
محور اصلى بحث در این مقاله، یافتن پاسخ سؤال اول (حوزه کنشها و رفتارهاى مدیران) نیست، بلکه پاسخگویى به سؤال دوم (نگرشها) است. در سطور آتى بر اساس کلمات نقل شده از حضرت على(ع) در نهجالبلاغه، اصول کلّى حاکم بر نگرش مدیران و وظایف کلى آنان را در یازده اصل بررسى خواهیم کرد.
1. امانت بودن مسؤولیت و مدیریت
«نگرشِ امانتى» در پذیرش حکومت و مدیریت، اصلى بنیادى و قاعدهاى فراگیر در بینش اسلامى و قرآنى است؛ زیرا در منطق دینى همه نعمتها ودایع و امانتهاى الهىاند. البته این نعمتها از نظر درجات و مراتب، در یک رتبه قرار ندارند؛ برخى از نعمتها به دلیل شمول و فراگیرى و کارآیى و اثرگذارى بیشتر، و نیز به لحاظ ارتباط وظایف و تکالیف برتر با آنها، امانتى خاص تلقى مىشوند. بنابراین در فرهنگ دینى، امانت دو کاربرد دارد: نخست در معناى عام که شامل همه نعمتها و عنایتهاى الهى است؛ دوم در مورد نعمتها و الطاف ویژه الهى. براى مثال مقصود از آیه شریفه امانت (اِنّا عَرَضنا الامانَةَ عَلى السّمواتِ وَ الاَرْضِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ حَمَلَهَا الاِنْسانُ اِنّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً)2 معناى دوم، یعنى امانتهاى ویژه است. البته در تعیین مصداق این امانت اختلاف وجود دارد؛ برخى آن را توحید و معرفةالله، و گروهى امامت و ولایت دانستهاند.
«امانت»، در لغت از ریشه «اَمْن» به معناى آرامش و آسایش خاطر است؛ و در اصطلاح، ودیعتى است که کسى آن را به دیگرى مىسپارد و به او در نگهدارى از آن، اعتماد مىکند. ازاینرو امانت داراى چند رکن است: امانت سپار، امانتپذیر، مورد امانت، و شرایط و وظایف امانتدارى.
براساس این اصل، زمامدارى و مدیریت، به عنوان مظاهر و مراتب ولایت و امامت، از امانتهاى خاص است. مدیران و حاکمان قبل از هر چیز باید به این اصل باور داشته باشند و نگرش خود را بر این بنیاد استوار سازند.
نکته شایان یادآورى این است که نگرشِ امانتى در باب زمامدارى و مدیریت، هم به دلیل اثرگذارى گسترده آن و هم از جهت مسائل روانشناختى مربوط به آن، از اهمیت خاصى برخوردار است؛ زیرا حبّ ریاست از غرایز سرکش و از دامهاى شیطانى و وسوسههاى رهزن است و از سوى دیگر، قدرت مىتواند زمینهساز تولید آسیبها و آفتهاى فراوان فردى و اجتماعى شود. حضرت على (ع)در این خصوص خطاب به مالک اشتر مىفرماید:
مگو من مأمورم و مسؤولیت دارم، امر مىکنم و باید اطاعت شود؛ زیرا این کار موجب دخول فساد در قلب و خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحوّل در قدرت است.3
بدینترتیب در این نگرش الهى تأکید بر نفى اصالت ریاست و طرد برداشت مادى از آن است.
نکته مهم دیگر این است که امانت در نگرش امام على با امانت در نگرشهاى مادى متفاوت است؛ در نگرش مادى ممکن است مدیریت صرفا امانتى اجتماعى تلقّى بشود، اما این امانت در بینش الهى سه ضلعى است: امانت خدا، امانت مردم و امانت حاکمان در سلسله مراتب ادارى، که در نهجالبلاغه و سخنان حضرت على(ع) به هر سه امانت اشاره شده است. البته این امانتها طولى و ترتبى است و ریشه آن، امانت الهى و به دنبال آن، امانت اجتماعى و مردمى و سپس امانت از سوى فرادستان در سلسله مراتب مسؤولیت است.
بدینترتیب نخستین اصل در نگرش مدیران به مسؤولیت در دیدگاه حضرت على(ع) این است که مدیر باید مسؤولیت و منصب پذیرفته شده را امانتى تلقى کند که بر اساس سلسله مراتب، از خدا به ولى و از ولى به او واگذار شده است؛ و تمام کوشش او در جهت اداى این امانت باشد.
حضرت خطاب به یکى دیگر از کارگزاران خود، مسؤولیت حکومت را امانت معرفى مىکند و او را در این امانت سهیم مىداند:
اما بعد، من تو را شریک در امانتم (حکومت و زمامدارى) قرار دادم.4
و هنگامى که احساس کرد وى در حوزه مدیریت خود خیانت کرده است به او فرمود:
عهد و پیمانت را نسبت به پسر عمت دگرگون ساختى... با خائنان نسبت به او خیانت ورزیدى؛ نه پسر عمت را یارى کردى و نه حق امانت را ادا نمودى.5
سپس او را به علت اینکه فعالیتش در جهت به دست آوردن دنیا و خیانت به امانت مردم بوده است سرزنش مىکند و مىفرماید:
گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادهاى... گویا تو با این امت براى تجاوز و غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار مىبردى و مقصدت این بود که اینها را بفریبى و غنایمشان را در اختیارگیرى؛ پس آنگاه که امکان تشدید خیانت به امت را پیدا کردى تسریع نمودى.6
حضرت على(ع) در این خصوص در نامهاى خطاب به اشعث بن قیس (استاندار منطقه بزرگ آذربایجان) مىفرماید:
کارى که به عهده توست نانخورش (طعمه) نیست؛ بلکه امانتى است بر گردنت. آن که تو را بدان کارگمارده، نگهبانى از امانت را به عهدهات گذارده، تو را نرسد که آنچه خواهى به رعیت فرمایى، و بى دستور به کارى دشوار درآیى.7
حضرت در این کلام به صورتى زیبا دو مقوله «طعمه» و «امانت» را در باب مسؤولیت و مدیریت مقابل هم قرار داده است. واژه «طعمه» داراى معنایى عام است که مىتواند شامل همه امورى شود که انسان براى ارضاى نیازهاى شخصى مادى و دنیوى به کار مىگیرد. بدین ترتیب حضرت خطاب به استاندار خود تذکر مىدهد که نباید چنین تصوّرى از مسؤولیت داشته باشد، بلکه تلقّى او باید «امانت شمردن مسؤولیت اجتماعى» باشد؛ امانتى که از طرف خدا و مردم بر دوش او گذاشته شده است.
حضرت در نامهاى خطاب به یکى دیگر از کارگزاران کشورى خود متذکر مىشود که اگر هدف حاکم از مسؤولیت امانتدارى نباشد ـ بلکه هدفش برآوردن حوایج شخصى باشد ـ این انگیزه حاکم را از اجراى عدالت باز مىدارد:
فَاِنّ الْوَالِى اِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ.8
برخى «اختلف هواه»را بدین گونه معنا مىکنند: «جَرى تَبَعَاً لِمآرِبِه الشَّخْصِیَة»؛ یعنى اینکه فرد دنبال خواستههاى شخصى خود باشد. بدینترتیب معناى کلام این است که وقتى حاکم و مدیر به دنبال خواستههاى شخصى و تبعیضهاى بیجا در نگرش به افراد و گروهها باشد و نگاه او به حکومت و مدیریت، برآوردن حوایج شخصى باشد، این نگرشِ منفى او را از بسیارى از موازین عدل دور مىدارد؛ زیرا توجه خاص به خواستههاى شخصى سبب ترجیح خود بر دیگران مىشود و این حالت، انسان را از برخورد مساوى در استیفاى حقوق مردم باز مىدارد.بدین سبب حضرت در ادامه مىنویسد:
پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد.9
بدینترتیب مدیر باید خود را از این نگرش منفى که مدیریت و کار را طعمه بداند و آن را صرفاً وسیلهاى براى ارضاى نیازهاى شخصى قرار دهد، بپرهیزد و با مردم به عدالت و مساوات رفتار کند.
به علت امانت بودن مدیریت، حضرت کارگزارانى را که وظایف خود را به خوبى انجام نمىدادند، به عنوان خیانت کنندگان در امانت، نکوهش کرده است. براى مثال ایشان درباره یکى از کارگزاران خود مىنویسند:
درباره تو خبرى به من رسیده است که اگر چنان کرده باشى پروردگار خود را به خشم آورده باشى، امام خویش را نافرمانى کرده، و امانت خود را از دست دادهاى.10
و در مقابل، کارگزارانى را که وظایف مدیریتى را به خوبى ادا کردهاند، به عنوان امانتدار،تشویق نموده است. امام(ع) در این خصوص خطاب به عمر بن ابى سلمه مخزومى (زمامدار بحرین) - هنگامى که او را براى همراهى خود، در جنگ با دشمن فراخواند و فرد دیگرى را به فرماندارى آنجا منصوب کرد- مىفرماید:
اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقى را فرماندار بحرین قرار دادم، و اختیار تو را از فرماندارى آنجا برگرفتم، بدون اینکه این کار براى تو مذمّت و ملامت دربرداشته باشد؛ چرا که تو زمامدارى را به نیکى انجام دادى و حق امانت را ادا نمودى... .11
نکتهاى که توجه به آن شایسته است آنکه با تحلیل مفهوم امانت، به دو رکن و عنصر دیگر مىتوان دست یافت: نخست، وظایف امین وشرایط امانتدارى؛ دوم، مسؤولیت و بازخواست الهى است، و این دو عنصر در نگرش مدیران باید هر دو با هم، مورد عنایت قرار گیرد. از سوى دیگر امانت با خلافت انسان ربطى وثیق دارد و البته تحلیل و تبیین آن به مجالى دیگر نیاز دارد.
2. ارزش ابزارى حکومت و مدیریت
از مجموع بسیارى از تعالیم اسلام و آموزههاى امام على(ع) به وضوح برمىآید که پذیرش هر گونه مسؤولیت و مدیریت، ارزش ذاتى ندارد و نگرش مدیران به آن مسؤولیتها باید به گونهاى باشد که این مناصب براى آنان ابزارى براى اجراى عدالت و احکام الهى باشد؛ بدینمعنا که حکومت و مدیریت ابزارى براى دستیابى به آرمانهاى الهى و تحقق موازین عدل و قوانین الهى است. در این راستا ایشان حکومت خود را وسیلهاى مىدانند براى اجراى احکام الهى، نه ابزارى در جهت سلطنت:
... خدایا! تو مىدانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنیاى ناچیز، خواستن زیادت. بلکه مىخواستیم نشانههاى دین را به جایى که بود نشانیم، و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستمدیدهات را ایمنى فراهم آید و حدود ضایع ماندهات اجرا گردد.12
حضرت در جاى دیگر خطاب به ابن عباس مىفرماید:
به خدا این کفش پاره را از حکومت بر شما بیشتر دوست مىدارم مگر آنکه حقّى را برپا سازم یا باطلى را براندازم.13
بر این اساس، حضرت در خطبه شقشقیه پذیرش مسؤولیت از طرف علما را «عهدى الهى» و وسیله احقاق حق و دفع ظلم از مظلومان تلقّى مىکند:
و اگر نبود عهد و مسؤولیتى که خداوند از دانشمندان هر جامعه گرفته که در برابر شکمخوارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرف نظر مىکردم... .14
و در جاى دیگر خطاب به مالک اشتر مىگوید:
باید محبوبترین کارها نزد تو امورى باشد که به حق و عدالت موافقتر است.15
و نیز مىفرماید:
آنچه بیشترْ دیده والیان بدان روشن است، برقرارى عدالت در شهرها و میان رعیت دوستى پدید شدن است.16
حضرت حکومت را ابزارى براى احقاق حق مىدانند و خطاب به یکى از کارگزاران، که از ریاست براى به دست آوردن منافع شخصى استفاده کرده بود، مىفرماید:
... به خدا! اگر حسن و حسین چنان مىکردند که تو کردى، از من روى خوش نمىدیدند و به آرزویى نمىرسیدند تا حق را از آنان بستانم و باطلى را که به ستمشان پدید شده بود گردانم. و سوگند مىخورم به پروردگار جهانیان که آنچه تو بردى از مال مسلمانان، اگر مرا روا بود، شادم نمىنمود که به دستش آرم و براى پس از خود میراث بگذارم.17
و در جاى دیگر در این خصوص مىفرماید:
مرا فرمان مىدهید تا پیروزى را بجویم به ستم کردن درباره آن که والى اویم؟! به خدا که نپذیرم تا جهان سرآید، و ستارهاى در آسمان پىِ ستارهاى برآید.18
و نیز مىفرماید:
همانا بر امام نیست جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده؛ کوتاهى نکردن در موعظت، و کوشیدن در نصیحت و زنده کردن سنت؛ و جارى ساختن حدود بر مستحقان و رساندن سهمهاى بیتالمال به در خورِ آن.19
3. نگرش اخلاقى به مدیریت
نگرش به مدیریت در نظام مدیریتى اسلام، ترکیبى است از علم و اخلاق و نمىتوان این دو مقوله را از هم جدا کرد. البته در بُعد علمى (روشى و فنى) قابلیت تحول و انعطاف بالایى وجود دارد؛ بدینمعنا که، به اصطلاح فقهى، در قسمت روشها حوزه «منطقه الفراغ» گستردهتر است؛بدین سبب باید در گذر زمان از تجارب جدیدِ بشر استفاده کرد. امّا در بُعد «اخلاق مدیریتى» ثبات بیشترى وجود دارد؛ به این معنا که براى نظام ارزشى و اخلاق حکومتى و ادارى بر اساس رسالت دین، توصیهها و معارف مبسوط و دامنهدارى وجود دارد که غالبا از ثبات و ماندگارى برخوردارند.
حضرت على(ع) گاهى در باب جنگ، جمعآورى مالیات، و دیگر فعالیتهاى مدیریتى، توصیههاى روشى، مهارتى و فنى ارائه مىکنند، که مدیر مسلمان ملزم به رعایت آنهاست؛ و گاهى نیز توصیههایى اخلاقى و ارزشى در باب مدیریت و حکومت ابراز داشتهاند. این دو نوع مباحث، ما را به این مطلب رهنمون مىسازد که یکى از اصول حاکم بر نگرش مدیر در مدیریت آن است که وى، همانقدر که به علم و فن در مدیریت اهمیت مىدهد، به توصیههاى اخلاقى و رعایت آن نیز توجه داشته باشد. على(ع) در این خصوص کارگزاران خود را ملزم به رعایت اصول اخلاقى نمودهاند. براى مثال حضرت خطاب به شریح بن هانى (یکى از فرماندهان لشکر خود) مىفرماید:
در هر صبح و شام از خدا بترس، و از فریب دنیا به خود بیم دار، و هیچگاه دنیا را امین مشمار! و بدان که اگر خود را باز ندارى از بسیارِ آنچه دوست مىدارى به خاطر آنچه ناخوش و زشت مىشمارى، هوسها تو را بدین سو و آن سو کشاند و زیانهاى بسیار به تو رساند. پس نفست را باز دار و در پى هوس رفتنش مگذار و چون خشمت سرکشد، خردش ساز و بکوبش و برانداز.20
و در جاى دیگر خطاب به مأموران اخذ مالیات مىفرماید:
او را مىفرمایم که از خدا بترسد در پنهانش آنجا که جز خدا نگرندهاى نیست و جز او راه برنده؛ و او را مىفرمایم تا آشکارا طاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد. وهر کس کردار و گفتار او دو گونه نبود، امانت را گزارده و عبادت را خالص به جاى آورده.21
حضرت خطاب به محمد بن ابىبکر ـ هنگامى که او را به سرپرستى لشکر مصر انتخاب کرد ـ در خصوص توجه به مسائل اخلاقى، مىفرماید:
بدان که من تو را سرپرست بزرگترینْ لشکرم، یعنى لشکر مصر، نمودم. پس بر تو لازم است که با خواستههاى دلت مخالفت کنى و از دینت دفاع نمایى؛ گرچه یک ساعت از زندگانیت بیش نمانده باشد. و هرگز خداوند را به خاطر رضایت احدى از مخلوقش به خشم نیاورى؛ چرا که خداوند جاى همه کس را مىگیرد و کس نمىتواند جاى خداوند را بگیرد.22
حضرت کارگزارانى را که به اصول اخلاقى پاىبند نبودند، نکوهش و توبیخ نموده است و آنان را براى تصدى امور مدیریتى لایق نمىداند. ایشان خطاب به منذر پسر جارود عبدى مىفرمایند:
پارسایى پدرت مرا درباره تو فریفت و گمان کردم پیرو پدرت هستى و به راه او مىروى، لیکن آنچه درباره تو به من خبر دادهاند این است که از فرمانبردارى هوایت دست برنمىدارى، ذخیرتى براى آخرتت نمىگذارى، دنیاى خود را آبادان مىکنى با ویران کردن آخرتت، و با خویشاوندانت مىپیوندى به قیمت بریدن از دینت. اگر آنچه از تو به من رسیده درست باشد، شتر خویش و تبار، و بندِ پاىافزارِ تو از تو بهتر است و آن که چون تو باشد، درخور آن نیست که پاسدارى مرزى را تواند یا کارى را به انجام رساند یا رتبت او را برافرازند، یا در امانتى شریکش سازند.23
و در خطاب به یکى دیگر از کارگزاران مىفرماید:
...حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودى دینت اصلاح مکن که از زیانکارترین افراد خواهى بود.24
حضرت به علت اهمیت ویژگىهاى اخلاقى در نگرش مدیریت، واگذارى مناصب مدیریتى را ـ به خصوص در سطح کلان ـ به افرادى که صلاحیت اخلاقى ندارند، جایز نمىدانند:
... شما مىدانید که سزاوار نیست کسى که بر نوامیس، خونها، غنائم، احکام و امامت مسلمانان ولایت دارد بخیل باشد تا در جمعآورى اموال آنان براى خویش حرص ورزد و نباید جاهل و نادان باشد که با جهلش آنها را گمراه کند و نه جفاکار تا پیوندهاى آنها را از هم بگسلد و به نیازهاى آنها پاسخ نگوید؛ و نه ستمکار که در اموال و ثروت آنان حیف و میل نماید، و گروهى را بر گروه دیگرى مقدم دارد و نه رشوهگیر در قضاوت تا حقوق را از بین ببرد و در رساندن حقّ به صاحبانش کوتاهى ورزد... .25
4. سلسله مراتب و مشارکت در مسؤولیتها
یکى از اصول حاکم بر مدیریت اسلامى این است که مسؤولِ مافوق در عملکرد مدیران و کارمندانِ سطوح پایینتر مشارکت دارد و باید جوابگوى تخلفات آنان باشد. نشانه تأکید بر این اصل، آن است که امیرمؤمنان(ع) بر مدیران و کارگزاران خود نظارت بسیار دقیقى داشته است و در موارد مختلف از نهجالبلاغه، در باب گزارش از عملکرد مدیران خود مىفرماید: «مأموران من درباره عملکرد تو گزارش آوردهاند»، یا «گزارشهاى مردمى دریافت شده است». حضرت بر اساس این گزارشها، گاهى از تخلفِ مدیر مطمئن شده و نامهاى عتابآمیز به او نوشتهاند و در موارد دیگر که احتمال خطا بوده است، به مدیران هشدار دادهاند. براى مثال حضرت در این خصوص به عبدالله بن عباس (عامل بصره)، که شخصیت برجستهاى بود، مىنویسد:
به من خبر دادهاند با تمیمیان درشتى کردهاى و به آنان خشن سخن گفتهاى!... پس، ابوالعباس! خدایت رحمت کند، در آنچه بر زبان و دست تو جارى گردد، خوب باشد یا بد، کار به مدارا کن که من و تو در آن شریک خواهیم بود.26
بنابراین در عین حال که مسؤولیت به صورت سلسله مراتبى توزیع شده است، ولى مسؤولان فرادست نیز در قبال عملکرد فرودستان سهیماند و در صورت کوتاهى مورد بازخواست قرار مىگیرند.
حضرت در خصوص سلسله مراتبى بودن مدیریت، خطاب به مالک اشتر مىفرماید:
... از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا کن که دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنایت کند، زیرا تو مافوق آنها و پیشوایت ما فوق تو، و خداوند مافوق کسى است که تو را زمامدار قرار داده است.27
و در جاى دیگر حضرت مالک را مسؤول تخلفات زیردستان مىدانند و مىفرمایند:
به خوبى باید بدانى هر عیبى در منشیان تو یافت شود که تو از آن بىخبر باشى شخصا مسؤول آن خواهى بود.28
حضرت على(ع) خود را در مقابل تخلفات زیردستان خود مسؤول مىداند و از مردم مىخواهد که اگر از آنها شکایت دارند به او مراجعه کنند تا آنها را به سزاى اعمال بدشان برساند:
... من خود پشت سرِ سپاه در حرکتم. شکایات خود را پیش من آورید و در مواردى که آنها بر شما چیره شدهاند و شما قدرت دفع آن را جز با کمک خداوند و من ندارید، به من مراجعه کنید؛ که من به کمک خداوند آن را تغییر مىدهم و دگرگون مىسازم.29
5. مسؤولیت؛ فرصتى اخلاقى و معنوى
یکى از نقاط برجسته نظام اخلاقى و سیاسى اسلام، پیوند تکالیف اجتماعى و اخلاقى و دینى است؛ بدینمعنا که با عمل به رسالت اجتماعى، مىتوان روح را پرورش داد و خود را به عالىترین درجات معنوى و عرفانى رساند. بدینجهت در دیدگاه حضرت على(ع)، تلقى مدیر از مسؤولیتِ خود، باید انجام دادن نوعى تکلیف شرعى باشد که از طریق آن، بتواند به رشد معنوى برسد و در قبال آن، ثواب الهى نیز دریافت دارد. بر این اساس، مسؤولیت باید نعمتى الهى و فرصتى براى دستیابى به مدارج معنوى و اخلاقى به شمار آید. حضرت در نامههاى نهجالبلاغه ـ به خصوص در مواردى که در آن، دستورهایى به مأمورانِ مالیاتگیر دادهاند ـ به زیبایى، فنون و ارزشهاى اخلاقى مدیریت را بیان کردهاند. ایشان در نامه 51 مىفرمایند:
کسى که در اندیشه آینده خود و قیامت نباشد امروز براى آن توشه بر نمىگیرد.30
یعنى هر فرد باید فعالیتهاى خود را به گونهاى تنظیم کند که توشهاى براى آخرت او باشد و فعالیتهاى مدیریتى نیز یکى از مصادیقِ آن است. حضرت سپس با تأکید به این نگرش مدیر، خظاب به مأمورانِ خود مىفرماید:
بدانید آنچه به عهده شماست، اندکْ مقدار است و ثوابِ آن بسیار.31
بدینمعنا که تکلیف شما در کار و مدیریت، با همه سختى آن، در برابر ثواب و توشه عرفانى و معنوى که از آن برمىگیرید اندک است. به بیان دیگر، این فرصت و نعمتى است براى شما، که شکرش واجب است و مىتوانید از آن، نه تنها براى رشد و ارتقاى جامعه، بلکه براى ارتقاى روحى و اخلاقى خودتان نیز بهره برگیرید.
بنابراین اصل، خدمت نه فقط فرصتى است براى فعالیت اجتماعى و عمران و آبادانى، بلکه زمینهاى است براى تعالى روحى و کمال اخلاقى و معنوى خود شخص.حضرت خطاب به مالک اشتر، ضمن دستور به این که بهترین اوقات خود را براى عبادت با خدا قرار دهد، متذکّر مىشود که در صورت انجام دادن شایسته وظایف حکومتى، تمام اعمال او عبادت خواهد بود:
... و براى آنچه میان تو و خداست نیکوترین اوقات و بهترین ساعات را بگذار، هرچند همه کارها در همه اوقات براى خداست؛ اگر نیت درست باشد و رعیت را از آن آسایش بود.32
حضرت در جاى دیگر خطاب به اسود بن قطبه (رئیس سپاه حلوان از نواحى فارس) مىفرماید:
و از جمله حقها بر تو این است که نفس خود را بپایى، و به اندازه توانت در کار رعیت کوشش نمایى، که آنچه از اینکار به دست مىآرى بهتر است از آنچه بذل مىدارى.33
6. عمران و آبادانى در کنار وظایف فرهنگى
نگرش جامع به مدیریت، یکى از نگرشهاى اساسى است؛ به این معنا که مدیر ـ به خصوص در مدیریت کلان ـ نباید خود را به توسعه و آبادانى دنیاى مردم محدود نماید، بلکه علاوه بر آن، وظیفه دارد که به امور معنوى و فرهنگى مردم نیز توجه داشته باشد.حضرت در این خصوص مىفرماید:
مردم! مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است: بر من است که خیرخواهى خود را از شما دریغ ندارم، حقى را که از بیتالمال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید.34
على(ع) در عهدنامه مالک اشتر، در بیان وظایف زمامدار، هردو بُعد معنوى و دنیوى را مطرح کردهاند:
این عهدى است که به مالک سپردم، هنگامى که او را بر مصر گماشتم، و او را بر چهار مسؤولیت موظف کردم: تا مالیاتهاى آن سرزمین را جمعآورى کند؛ با دشمنان آن کشور بجنگد؛ به اصلاح اهل آن همت گمارد؛ و به عمران و آبادى آن مناطق بپردازد.35
بدینترتیب حضرت همه این وظایف را بر عهده مدیر و حاکم مىگذارد. البته هنگامى که مدیریتها تقسیم شوند، اوضاع اندکى متفاوت مىشود، ولى روح داستان این است که مدیریت در نظام اسلامى و با نگاه على(ع) مدیریتى است که فرد نمىتواند بگوید من فقط به عمران و آبادانى مىپردازم و به بُعد فرهنگى و معنوى و اخلاقى کارى ندارم یا به عکس.
ممکن است بر اثر تقسیم مسؤولیتها، این وظایف تقسیم شود، امّا در هر حال نگرشِ مدیرِ اسلامى، نگرشى ترکیبى از «آبادى معنوى و دنیوى» است.
امام على(ع) خطاب به مالک اشتر در باب آبادانى دنیوى مىفرمایند:
... کوشش تو در آبادى زمین بیش از کوشش در جمعآورى مالیات باشد؛ زیرا مالیات جز با آبادانى به دست نمىآید، و آن کس که بخواهد مالیات را بدون آبادانى مطالبه کند، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود مىسازد، و حکومتش بیش از مدّت کمى دوام نخواهد داشت.36
حضرت در کنار این، به او دستور مىدهد که به مسائل عبادى مردم نیز توجه خاص داشته باشد:
از جمله کارهایى که مخصوصا باید با اخلاص انجام دهى، اقامه فرایض است که ویژه ذات پاک اوست. بنابراین بدنت را شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار، و آنچه موجب تقرب تو به خداوند مىشود بهطور کامل و بدون نقص به انجام رسان، اگرچه خستگى جسمى و ناراحتى پیدا کنى. هنگامى که به نماز جماعت براى مردم مىایستى باید نمازت نه نفرتآور باشد و نه تضییعکننده؛ چرا که در بین مردمى که با تو به نماز ایستادهاند، هم بیمار وجود دارد و هم افرادى که کارهاى فورى دارند.37
بدینترتیب در دیدگاه امام على(ع) هیچکس نمىتواند چیزى از دین را به بهانه اصلاح دنیا رها سازد:
مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمىکنند مگر اینکه خداوند زیانبارتر از آن را بر روى آنها خواهد گشود.38
حضرت سیره خود را در جامعه دینى، هدایت معنوى انسانها مىدانند و متذکر مىشوند که آنچه در آن بیم داشتهاند، غلبه گمراهان و انحراف مردم است:
... بر راه حقّ ایستادم و آن را از راههاى گمراهى جدا کردم و به شما نشان دادم، درحالىکه مىپوییدید، و راهنمایى نمىدیدید، چاه مىکندید و به آبى نمىرسیدید و این اشارت است که گویاتر از صد مقالت است.... بیم موسى نه بر جان بود که بر مردم نادان بود، مبادا گمراهان به حیلت چیره شوند و بر آنان امیر.39
7. ضرورت استفاده از تجارب تاریخى در مدیریت
یکى دیگر از اصولى که در کلام على(ع) بدان اشاره شده، نگاه به تاریخ و تجربه تاریخى حاکمان و مدیران پیشین است. حضرت خطاب به مالک مىفرماید:
بدان که من تو را به شهرهایى مىفرستم که دستخوش دگرگونىها گردیده؛ گاه داد و گاهى ستمدیده. و مردم در کارهاى تو چنان مىنگرند که تو در کارهاى والیان پیش از خود مىنگرى، و درباره تو آن مىگویند که درباره آنان مىگویى.40
بنابراین باید حکومت و مدیریت را به عنوان فرایندى تاریخى و تجربه شده نگریست و آن را واقعیتى داراى قوانین و قواعد مشترک و قابل ارزیابى و مورد توجه و نظارت دیگران دانست و با این نگرش به عبرتآموزى و بهرهگیرى از تجارب پیشینیان اهتمام ورزید. امام(ع) در پایان عهدنامه، به مالک مىفرمایند:
بر تو واجب است که همواره به یاد حکومتهاى عادلانه پیش از خود باشى. همچنین توجه خود را بر روشهاى خوب یا اثرى که از پیامبر رسیده، و یا فریضهاى که در کتاب خداوند آمده است، معطوف دار و به خطوطى که در روش من مشاهده کردهاى، اقتدا کن... ..41
8. حقوق و وظایف متقابل
نگرش انسان به مدیریت و مسؤولیت، بر حقوق و وظایف متقابل مبتنى است. از افتخارات روش حکومتى و مدیریتى امام، ذکر شده در نهجالبلاغه ـ که الگویى بسیار زنده و پاسخگوى نیازهاى انسان در گذر زمان است ـ نگاه حق و وظیفه متقابل است. امیرمؤمنان(ع) در موارد مختلف به این حقوق و وظایف متقابل اشاره کرده است:
کسى را حقى نیست جز آنکه بر او نیز حقى است؛ و بر او حقى نیست جز آنکه او را حقى بر دیگرى است.42
بدینمعنا، حق چنان است که به نفع کسى نخواهد بود مگر آنکه به گونهاى به زیان وى نیز خواهد بود و حق به زیان وى جارى نخواهد شد جز آنکه در مواردى دیگر به سود او تمام مىشود. حضرت سپس بر این نکته تأکید مىورزد که حتى خداوند هم، که صاحب حق مطلق است، با عنایت و لطف خود براى دیگران نسبت به خود، حق متقابل مقرر داشته است:
و اگر کسى را حقى بُوَد که حقى بر او نَبُوَد، خداى سبحان است نه دیگرى از آفریدگان؛ چه، او را توانایى بر بندگان است و عدالت او نمایان است در هر چیز که گونه گون قضاى او بر آن روان است.لیکن خدا حق خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده و پاداش آنان را در اطاعت، دو چندان یا بیشتر نهاده، از درِ بخشندگى که او راست و افزون دهى که وى را سزاست.43
ایشان در مورد حق متقابل شهروندان و مسؤولان مىفرمایند:
همانا خداوند بر شما براى من حقى قرار داده، چون حکمرانى شما را به عهدهام نهاد؛ و شما را نیز حق است بر من، همانند حقّ من که بر گردن شماست.44
امام(ع) در ادامه این خطبه ـ که در جنگ صفین ایراد کرده است ـ بر اهمیت و منزلت برتر حق متقابل مسؤولان و مردم تأکید مىکند و کاربست آن را مایه عزت و اعتلاى جامعه مىداند:
بزرگترین حقها که خدا واجب کرده است، حقّ والى بر رعیت است و حق رعیت بر والى، که خداى سبحان آن را واجب نمود، و حق هر یک را بر عهده دیگرى واگذار فرمود، و آن را موجب برقرارى پیوند آنان و ارجمندى دین ایشان کرد. پس حال رعیت نیکو نگردد جز آنکه والیان نیکو رفتار باشند؛ و والیان نیکو رفتار نگردند، جز آنگاه که رعیت درستکار باشند. پس چون رعیت حقِ والى را بگزارد، و والى حق رعیت را به جاى آرد، حق میان آنان بزرگمقدار شود. و راههاى دین پدیدار و نشانههاى عدالت برجا و سنت چنانکه باید، اجرا. پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پایدارى دولت پیوسته و چشم آز دشمنان بسته و اگر رعیت بر والى چیره شود یا والى بر رعیت ستم کند، اختلاف کلمه پدیدار گردد، و نشانههاى جور آشکار، و تبهکارى در دین بسیار. راه گشاده سنّت را رها کنند، کار از روى هوا کنند،و احکام فرو گذار شود و بیمارى جانها بسیار، و بیمى نکنند که حقى بزرگ فرو نهاده شود یا باطلى سترگ انجام داده. آنگاه نیکان خوار شوند و بدکاران بزرگ مقدار.45
یکى دیگر از حقوق جامعه بر مدیران، از دیدگاه حضرت این است که منصب، آنان را به مردمان نزدیکتر و عطوفت و خدمتگزارى آنان را به مردم افزون کند:
بر والى است که اگر به زیادتى از مال رسید یا نعمتى مخصوصِ وى گردید، موجب دگرگونى او نشود و آنچه خدا از نعمت خویش نصیبش کرده، بر نزدیکى وى به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بیفزاید.46
امام على(ع) در عهدنامه مالک اشتر متذکر مىشوند که هر یک از طبقات و گروههاى اجتماعى بر حاکم حقى دارند.47
در دیدگاه امام مردم موظفاند این حقوق را از مسؤولان و مدیرانشان مطالبه کنند و در مقابل، حقوق حکّام و مدیران را ادا نمایند:
سپس این دستورها را از امیران خود بگیرید و فرمان آنان را ـ چندانکه خدا کارتان را بدان سازوار مىدارد ـ بپذیرید.48
این کلام بدین معناست که مردم باید، هم حق خود را طلب کنند و هم خود را بدهکار حکومت و نظام بدانند و در واقع به هر دو سو پاىبند باشند.
9. نگرش مثبت و کرامت مدار به انسانها
حضرت على(ع) یکى از نگرشهاى مدیر را توجه به ارزش انسانها ـ به طور عام، از هر قبیله و نژاد یا دین و مذهب که باشند ـ مىدانند و متذکر مىشوند که زمامدار به عنوان مدیر اسلامى باید حافظ حیثیت، آبرو، مال و جان انسانها باشد. حضرت در این خصوص در نامهاى خطاب به مأموران مالیاتگیر مىفرماید:
هیچکس را از خواستههاى مشروعش باز ندارید... و نیز به خاطر گرفتن درهمى، کسى را تازیانه نزنید؛ همچنین به مال احدى ـ چه مسلمان و چه غیرمسلمان که در پناه اسلام است ـ دست نزنید.49
امام(ع) در سیره خود، در برابر افرادى که خویشتن را کوچک وکم ارزش جلوه مىدادند،واکنش نشان مىداد و آنان را از این کار منع مىکرد. براى مثال ایشان از همراهىِ فردى که پیاده در حال حرکت بود با خود که بر مرکب سوار بودند، ممانعت کردند و فرمودند:
باز گرد؛ چرا که پیاده حرکت کردنِ شخصى مانند تو در رکابِ مثلِ من، مایه غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است.50
نگرش حضرت به انسانها، به خصوص مسلمانان، چنان است که ارزش و احترام آنان را از تمام مقدسات بالاتر مىدانند:
و حرمت مسلمان را از دیگر حرمتها برتر نهاده، و حقوق مسلمانان را با اخلاص و یگانه پرستى پیوند داده است. پس مسلمان کسى است که مسلمانان از دست و زبان او آزارى نبینند، جز آنکه براى حق بود؛ وگزند مسلمان روا نیست جز در آنچه واجب شود.51
بدینترتیب، نگرش مدیر مسلمان به مردم باید حاکى از احترام خاصِ او به آنان باشد، به گونهاى که از ناحیه مدیریت او هیچ نوع بىاحترامى و آزارى به مسلمانان نرسد؛ چنانکه باید به مردم محبّت کامل داشته باشد.
حضرت در این باره خطاب به مالک اشتر مىفرماید:
قلب خویش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبّت و لطف کن و نسبت به آنها همچون حیوان درندهاى مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى! زیرا آنها دو گروه بیش نیستند: یا برادران دینى تواند، و یا انسانهایى همچون تو.52
همچنین خطاب به ابنعباس ـ هنگامى که او را به فرماندارى مصر منصوب کرد ـ فرمود:
با مردم گشادهرو باش؛ آنگاه که آنان را بینى، یا درباره آنان حکمى دهى یا در مجلس ایشان نشینى.53
ایشان رفتار نامناسب با غیرمسلمانان را نیز نمىپذیرند و خطاب به یکى از کارگزاران خود- که با مردم غیر مسلمان تحت قدرت خود بد رفتارى کرده بود - مىفرمایند:
اما بعد، دهقانانِ شهر تو شکایت دارند که با آنان درشتى مىکنى و سختى روا مىدارى، ستمشان مىورزى و خردشان مىشمارى. من در کارشان نگریستم و دیدم چون مشرکاند نتوانشان به خود نزدیک گرداند، و چون در پناه اسلاماند نشاید آنان را راند. پس، در کار آنان درشتى و نرمى را با همآمیز. گاه مهربان باش و گاه تیز! زمانى نزدیکشان آور و زمانى دورتر.54
10. توجه به قدرت و نظارت الهى
چنان که گذشت، قدرتِ همراه با مدیریت، آسیبهایى مانند عُجب و کبر و فساد در انسان تولید مىکند. بدینسبب على(ع) متذکر مىشوند که راه علاج این امراض روحى آن است که مدیر نگرش خود را به مدیریت بدینگونه شکل دهد که با در نظر گرفتن عظمت، قدرت و سلطنت الهى به کوچک بودن خود وعملش پى ببرد.در این صورت مدیریت و ریاستى که از این مدیریت براى او حاصل شده است، نمىتواند باعث خودبزرگبینى او شود. حضرت در این خصوص خطاب به مالک اشتر مىفرماید:
آنگاه که در اثر موقعیت و قدرتى که در اختیار دارى، کبر و عُجب و خودپسندى در تو پدید آید، به عظمت قدرت و مُلک خداوند که مافوق تو است، نظر افکن! که این تو را از سرکشى پایین مىآورد و تیزى تو را فرو مىنشاند و خِرَد رفته ات را به جاى باز مىگرداند. از همتایى در علوّ و بزرگى با خداوند برحذر باش و خود را از تشبّه با او در جبروتش برکنار دار؛ چرا که خداوند هر جبّارى را ذلیل و هر فرد خودپسند و متکبّرى را خوار خواهد ساخت.55
و در جاى دیگر از عهدنامه مىفرماید:
هرگز حاکم بر خویشتن نخواهى بود، جز اینکه فراوان به یاد قیامت و بازگشت به سوى پروردگار باشى.56
حضرت براى کنترل درونى افراد، نظارت الهى را به یاد آنها مىآورد و مىفرماید:
از معصیت خدا در خلوتگاهها بپرهیزید؛ چرا که همو شاهد و همو حاکم و دادرس است.57
همچنین مىفرماید:
آن روز [قیامت] همراهِ هر کس گواه و سوق دهندهاى است، که تا صحنه قیامت او را مىراند و شاهدى که به اعمال او گواهى دهد.58
امام(ع) در مورد نظارت الهى خطاب به محمد بن ابىبکر ـ هنگامى که حکومت مصر را به او داد ـ مىفرماید:
با آنان فروتن باش و نرمخو، و هموار و گشادهرو، و به یک چشم به همگان بنگر؛ خواه به گوشه چشم نگرى و خواه خیره شوى به آنان، تا بزرگان در تو طمعِ ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالت مأیوس نگردند؛ که خداى تعالى مىپرسد از شما بندگان، از خرد و درشتِ کارهایتان و از آشکارِ آن و نهان.59
حضرت یکى از کارگزاران خود را - که در اموال مردم خیانت کرده بود -به سختىِ حساب الهى آگاهى مىدهد و خطاب به او مىفرماید:
... به من خبر دادهاند تو کشت زمین را برداشته و آنچه پایت بدان رسیده براى خود نگاهداشتهاى و آنچه در دستت بوده خوردهاى. حساب خود را به من باز پس بده و بدان که حساب خدا بزرگتر از حساب مردمان است.60
بدینترتیب نظارت الهى به دو صورتِ «مستقیم» و «غیرمستقیم» انجام مىگیرد. حضرت در باب «نظارت مستقیم» الهى مىفرماید:
به رازها داناست و بر درونها بیناست. بر هر چیز احاطه دارد و چیره است، و بر هر چیز تواناست. پس، از شما آن را که پرواى کار است، وظیفه خود بگذارد.61
حضرت در این خصوص خطاب به مأموران اخذ مالیات مىفرماید:
او را دستور مىدهم که از خدا بترسد در پنهانش، آنجا که جز خدا نگرندهاى نیست و جز او راه برنده.62
ایشان در باب «نظارت غیر مستقیم» متذکر مىشوند که این نظارت توسط فرشتگان و جوارح انسان صورت مىگیرد:
بندگان خدا! بدانید که از شما بر شما نگاهبانانى است، و از اندامهایتان مراقبان و حافظانى، که کردههاى شما را به درستى در حساب مىآرند و نفسهاتان را مىشمارند. نه شبى سیاه شما را از آن مىپوشاند، و نه درى استوار پنهان کردنتان تواند.63
11. توجه به مشارکت و نقدپذیرى در مدیریت
توجه به مشارکت عمومى و نگرش نقدپذیرى و قبول حق نقد براى دیگران ـ چه از طرف مردم و چه افراد فرادست مدیر ـ یکى از موارد لازم براى مدیریت در سطح خرد و کلان است.
بسى روشن است که از امتیازات نگاه امام على(ع) به حکومت، نفى نگرش مستبدانه و تأکید بر بهرهمندى از افکار و پیشنهادها و مشاورههاى دیگران است. ایشان متذکّر مىشوند در غیر از مواردى که حکم روشنِ الهى وجود دارد، باید با مشورت از پیشنهادها و انتقادات مردم استفاده کرد:
... پس با من چنانکه با سرکشان گویند، سخن مگویید و چونان که با تیزخویان کنند، از من کناره مجویید. به ظاهر آرایى با من رفتار ننمایید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید. و نخواهم مرا بزرگ انگارید؛ چه، آن کسى که شنیدنِ حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بُوَد، عمل به حق و عدالت کردن بر او دشوار است. با توجه به این، از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالتآمیز، خوددارى مکنید... .64
حضرت به عنوان فرمانده نظامى خطاب به فرماندهان سپاه خود، مىنویسد:
بدانید حقّ شماست بر من که چیزى را از شما نپوشانم جز راز جنگ ـ که از پوشاندن آن ناگزیرم ـ و کارى را جز ـ در حکم ـ شرع بدون مشورت شما انجام ندهم....65
سیره امام(ع) نیز دلیلى بر این مطلب است. براى مثال هنگامى که در سفرى براى جنگ از مدینه به کوفه مىرفتند، در میان راه نامهاى به مردم آنجا نوشتند و از آنان خواستند که در امور مملکتى مشارکت داشته باشند و اگر انتقادى به ذهن آنان مىآید، ابراز دارند:
اما بعد، من از جایگاه خود برون شدم، ستمکارم یا ستمدیده، نافرمانم یا ـ مردم ـ از فرمانم سرکشیده. من خدا را به یاد کسى مىآورم که این نامهام بدو برسد؛ تا چون نزد من آید، اگر نکوکار بودم یارىام کند و اگر گنهکار بودم از من بخواهد تا به حقّ باز گردم.66
بدینجهت بود که حضرت به مالک دستور داد که کارهایش با رضایت توده مردم هماهنگ باشد:
باید محبوبترین کارها نزد تو امورى باشند که با حق و عدالت موافقتر و با رضایت توده مردم هماهنگتر است... .67
در مقام عمل هماهنگى کامل نیز زمانى صورت خواهد گرفت که با آنان مشورت کند و از نظرات آنان در امور مهم استفاده نماید. بدینسبب حضرت در جاى دیگر به مالک دستور مىدهند که با دانشمندان در امور مملکت و حوزه مدیریتِ خود مشورت کند و از دیدگاههاى آنان در اصلاح امور مملکت بهره ببرد:
با دانشمندان فراوان گفتوگو کن و با حکیمان فراوان سخن در میان نه؛ در آنچه کار شهرهایت را استوار دارد و نظمى را که مردم پیش از تو بر آن برقرار بودهاند، حفظ کند.68
یادآورى چند نکته
در این مقاله کوشش به عمل آمد، یازده اصلِ پایه در نگرش مدیران به حکومت و مدیریت از نگاه اسلام و با تأکید بر نهجالبلاغه استنباط، استخراج و تبیین شود. این اصول و قواعد کلى در واقع بر یازده گزاره توصیفى در باب مدیریت مبتنى است. از سوى دیگر مىتوان ادعا کرد بیشترین توصیههاى مدیریتى بر این پایهها بنا نهاده شده است و این اصول باید راهنماى عمل و هدایتگر مدیران باشد.
نکتهاى که باید به آن توجه داشت آن است که برخى از این اصول معطوف به فعالیت «مدیریتى»، و پارهاى ناظر به «مدیران» و تعدادى درباره «شهروندان» است. اصول و قواعدِ بینشىِ یاد شده، غالباً در حوزهها و قلمروهاى دیگر هم جریان دارد، اما در متون دینى و نهجالبلاغه بر آنها در قلمرو زمامدارى و مدیریت کلان تأکید شده است و بسیارى از آنها قابل تعمیم به سطوح دیگرِ مدیریت و مدیریتهاى سازمانى است و مبناى آن، شمول متن و نص یا تنقیح و تعمیم ملاک و مناط قطعى است.
مطلب مهمى که ممکن است در پایان بدان دست یافت و در جمعبندى بر آن تأکید ورزید این است که محورىترین مفاهیم در اصول پیشین عبارتاند از: امانت؛ کرامت انسانها؛ و مسؤولیت دربرابر خداوند. و به احتمال قوى مىتوان همه آن مبانى و قواعد را به این اصول سهگانه و بنیادین بازگرداند.
درهرحال شرط نخست در اصلاح مدیریتها، تغییر نگرشها و تنظیم نگرش مدیران، بر این اصول و تحکیم اینگونه نگرشها در ذهنیت و کانون عقلانیت و عواطف آنان استوار است.
پىنوشتها:
1. مالک اشتر که حامل این فرمان بود، در مسیر سفر به مصر و قبل از رسیدن به محل مأموریت خود به شهادت رسید. این عهدنامه به دست افرادى افتاد که در نهایت آن را به معاویه رساندند. عدهاى از اطرافیان وى پیشنهاد سوزاندن این عهدنامه را دادند، اما معاویه با همه عنادى که نسبت به حضرت داشت، با این پیشنهاد موافقت نکرد و گفت: آیا به من پیشنهاد مىکنید که چنین علمى را بسوزانم؟! به خدا قسم علمى به این کاملى و محکمى ندیدهام. (ابنابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج6، ص72ـ73، دار احیاء التراث العربى، لبنان، 1355ق. 1965م.)
2. ما امانت (تعهد، تکلیف، و ولایت الهیه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، امّا آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند، اما انسان آن را بر دوش کشید. او بسیار ظالم و جاهل بود؛ چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد! (احزاب، آیه 73).
3. نهجالبلاغه، صبحى صالح، نامه 53 (در ترجمه کلمات نهجالبلاغه از ترجمه حضرت آیةاللّه مکارم شیرازى و دکتر سیدجعفر شهیدى با کمى دخل و تصرف استفاده شده است).
4. همان، نامه 41.
5. همان.
6. همان.
7. همان، نامه 5.
8. همان، نامه 59.
9. همان.
10. همان، نامه 40.
11. همان، نامه42.
12. همان، خطبه131.
13. همان، خطبه33.
14. همان، خطبه 3.
15. همان، نامه 53.
16. همان.
17. همان، نامه51.
18. همان، خطبه 126.
19. همان، خطبه 105.
20. همان، نامه 56.
21. همان، نامه26.
22. همان، نامه 27.
23. همان، نامه 71.
24. همان، نامه43.
25. همان، خطبه131.
26. همان، نامه 18.
27. همان، نامه 53.
28. همان.
29. همان، نامه 60.
30. همان؛ نامه51.
31. همان.
32. همان، نامه 53.
33. همان، نامه 59.
34. همان، خطبه 34.
35. همان، نامه 53.
36. همان.
37. همان.
38. همان، حکمت 106.
39. همان، خطبه 4.
40. همان، نامه 53.
41. همان.
42. همان، خطبه216.
43. همان.
44. همان.
45. همان.
46. همان، خطبه 50.
47. همان، نامه 53. و در خطبه 34 به صورت مفصلتر این حقوق را اینگونه بیان مىفرمایند: «مردم مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى. بر من است که خیر خواهى از شما دریغ ندارم، و حقى را که از بیتالمال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمایند، و آداب آموزم تا بدانید. اما حق من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکار حق خیرخواهى را ادا کنید. چون شما را بخوانم بیایید، و چون فرمان دهم بپذیرید، و از عهده بر آیید».
48. همان، نامه 50.
49. همان، نامه 51.
50. همان، حکمت 322.
51. همان، خطبه 167.
52. همان، نامه 53.
53. همان، نامه 76.
54. همان، خطبه21.
55. همان، نامه53.
56. همان.
57. همان، کلام354.
58. همان، خطبه 85.
59. همان.
60. همان، نامه 27.
61. همان، خطبه86.
62. همان، نامه 26.
63. همان، خطبه 157.
64. همان، خطبه216.
65. همان، نامه 50.
66. همان، نامه57.
67. همان، نامه 53.
68. همان.
________________________________________
1 مقاله حاضر حاصل یک سخنرانى است که توسط آقاى محمد داورى بازنویسى شده است.
2 ریاست پژوهشکده حوزه و دانشگاه