امام على(ع) و مبارزه با فساد اطرافیان حاکم
آرشیو
چکیده
متن
هنگامى که عقیل به عنوان برادر خلیفه سهمى بیش از حق خویش از امام على(ع) طلب نمود آن حضرت برآشفت و اینچنین فرمود:
به خدا سوگند اگر شب را تا بامداد بر بسترى از خار سخت بیدار بمانم و بسته به زنجیرم بر روى زمین کشانند، مرا دوست داشتنىتر از آن است تا روز رستاخیز به دیدار خدا و پیامبرش روم، در حالى که به یکى از بندگانش ستمى کرده یا پشیزى از مال مردم را به غصب گرفته باشم. و چگونه بر کسى ستم کنم به خاطر نفسى که پیوسته رو به فنا دارد و سالیان سال زیر خاک خواهد آرمید.
به خدا سوگند عقیل را در نهایت بینوایى دیدم؛ از من خواست تا یک صاع از گندم شما مردم را به او ببخشم، در حالى که فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى و گردآلود با چهرهاى نیلین مىدیدم. چند بار نزد من آمد و خواهش خود را تکرار کرد و من، همچنان به گفتهاش گوش مىدادم، او پنداشت که دینم را به او مىفروشم و شیوه خویش وامىگذارم و از پى هواى او مىروم. پس پارهآهنى را در آتش گداختم و به تنش نزدیک کردم تا عبرت گیرد، عقیل همانند بیمارى ناله سرداد و نزدیک بود که از حرارتش بسوزد.
گفتم: اى عقیل نوحهگران بر تو بگریند، آیا از حرارت آهنى که انسانى به بازیچه گداخته است مىنالى و مرا به آتشى مىکشانى که خداوند جبار به خشم خود افروخته است؟ تو از این درد مىنالى و من از حرارت آتش ننالم؟
و شگفتتر از این، آن مردى است که شب هنگام با ظرفى سربسته نزد من آمد و در آن معجونى بود که همواره از آن بیزار بودهام، گویى آب دهان مار بدان ریخته یا زهر مار بر آن ریخته. گفتم: این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ اگر زکات یا صدقه است بر ما خاندان پیامبر حرام است. گفت: نه این است و نه آن، هدیهاى است. گفتم: مادرت بر تو بگرید، آیا از راه دین خدا به فریب من آمدهاى؟ آیا در خردت نقصانى پدید آمده یا دیوانه شدهاى یا سفیه گشتهاى یا بیهوده سخن مىگویى؟ به خدا سوگند اگر همه هفت اقلیم را و هرچه در زیر آسمان است به من دهند تا خدا را نافرمانى کنم آن قدر که پوست جوى را از مورچهاى بربایم، چنین نخواهم کرد. و دنیاى شما براى من از برگى که ملخى آن را در دهان خود مىخاید، حقیرتر است. على را با نعمتى که روى در زوال دارد و لذتى که پایدار نمىماند چه کار؟ از این که خردم به خواب بىخبرى رود یا به زشتى لغزشى مبتلا گردم، به خدا پناه مىبرم و از او یارى مىجویم.
نهجالبلاغه، خطبه 224
و آن هنگام که یکى از کارگزاران امام(ع) که از خویشاوندان نزدیک آن حضرت بود، در اموال بیتالمال خیانت روا داشت، طى نامهاى چنین مورد خطاب آن اسوه عدل و فضیلت قرار گرفت:
اما بعد، تو را در امانت خود شریک کردم و یار و همراز خود شمردم و هیچیک از افراد خاندان من در غمخوارى و یارى و امانتدارى در نزد من همانند تو نبود. چون دیدى که روزگار بر پسر عمویت چهره دژم کرده و دشمن، آهنگ جنگ نموده و امانت مردم تباهى گرفته و این امت به تبهکارى دلیر شده و پراکنده و بىسامان گردیده، تو نیز با پسر عمویت دگرگون شدى و با آنان که از او رخ برتافته بودند، رخ برتافتى و با کسانى که دست از یارىاش برداشتند، دمساز گشتى و با خیانتکاران همرأى و همراز شدى. پس نه پسرعمویت را یارى کردى و نه امانتش را ادا نمودى، گویى در همه این احوال. مجاهدتت براى خدا نبوده و گویى براى شناخت طاعت خداوند، حجت و دلیلى نمىشناختهاى. شاید هم مىخواستهاى که بر این مردم در دنیایشان حیله کنى و به فریب از غنایمشان بهرهمند گردى.
چون مجال بیشتر براى خیانت به امت به دست آوردى، شتابان حمله نمودى و برجستى و آن چه توانستى از اموالى که براى بیوهزنان و یتیمان نهاده بودند بربودى، آنگونه که گرگ تیزچنگ، بز مجروح را برباید.
پس با خاطرى آسوده اموال مسلمانان را به حجاز بردى، بىآنکه خود را در این اختلاس گناهکار پندارى. واى بر تو! چنان مىنمودى که گویى میراث پدر و مادرت را به نزد آنها مىبرى. پناه بر خدا! آیا به قیامت ایمان ندارى؟ آیا از روز حساب بیمى به دل راه نمىدهى؟!
اى کسى که در نزد من از خردمندان بودى، چگونه آشامیدن و خوردن بر تو گواراست، در حالى که مىدانى آنچه مىخورى و مىآشامى از حرام است. کنیزان خواهى خرید و زنان خواهى گرفت آن هم از مال یتیمان و مسکینان و مؤمنان و مجاهدانى که خدا این مالها را براى آنها قرار داده و شهرها را به دست آنان محافظت نموده است.
پس از خداى بترس و اموال این قوم را به آنان بازگردان که اگر چنین نکنى و خداوند مرا بر تو پیروزى دهد، با تو کارى خواهم کرد که در نزد خداوند عذر خواه من باشد و با این شمشیر ـ که هرکس را ضربتى زدهام به دوزخش فرستادهام ـ تو را نیز خواهم زد.
به خدا سوگند! اگر از حسن و حسین چنین عملى سرمىزد، نه با ایشان مدارا و مصالحه مىنمودم و نه هیچیک از خواهشهایشان را برمىآوردم، تا آن که حق را از ایشان بستانم و باطلى را که از ستم ایشان پاگرفته، نابود گردانم. به خداى دو جهان سوگند که آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان بردهاى، اگر به حلال به دست من مىرسید، دلم نمىخواست براى بازماندگانم به میراث گذارم. پس شتاب مکن! گویا به پایان راه رسیدهاى و در زیر خاک مدفون شدهاى و اعمالت را بر تو عرضه کردهاند و اکنون جایى هستى که ستمگر فریاد حسرت برمىآورد و تباه کننده عمر آرزوى بازگشت به دنیا مىکند و البته جاى گریز نیست.
نهجالبلاغه، نامه 41