آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

حضرت صادق، علیه‏السلام فرمود که در تورات نوشته شده است: اى‏پسر آدم، فارغ شو از براى عبادت من، تا پر کنم قلب تو را ازبى‏نیازى و واگذار نکنم تو را به سوى طلب خویش، و بر من است که‏ببندم راه فقر تو را و پر کنم دل تو را از خوف خویش. و اگرفارغ نشوى براى عبادتم، پر کنم دل تو را از اشتغال به دنیا،پس از آن نبندم فقر تو را و واگذارم تو را به سوى طلبت.
بدان که فراغت‏براى عبادت حاصل شود به فراغت وقت‏براى آن وفراغت قلب. و این امر از مهمات است در باب عبادات که حضور قلب‏بدون آن تحقق پیدا نکند. و عبادت بى‏حضور قلب قیمتى ندارد.
و آنچه باعث‏حضور قلب شود دو امر است: یکى فراغت وقت و قلب; ودیگر فهماندن به قلب اهمیت عبادت را. و مقصود از فراغت وقت آن‏است که انسان در هر شبانه‏روزى براى عبادت خود وقتى را معین‏کند که در آن وقت‏خود را موظف بداند فقط به عبادت، و اشتغال‏دیگرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد که‏عبادت یکى از امور مهمه‏اى است که از کارهاى دیگر اهمیتش بیشتربلکه طرف نسبت‏با آنها نیست، البته اوقات آن را حفظ مى‏کند وبراى آن وقتى موظف مى‏کند.
البته اوقات نماز را، که مهمترین عبادات است. باید حفظ کند که‏در آن وقت فارغ از امور دیگر باشد تا حضور قلب، که مغز و لب‏عبادات است، براى او میسور باشد. ولى اگر مثل نویسنده نماز رابا تکلف به جا آورد و قیام به عبودیت معبود را از امور زایده‏بداند، البته آن را تا آخر وقت امکان تاخیر مى‏اندازد; و دروقت اتیان آن نیز به واسطه آنکه کارهاى مهمى به نظر و گمان‏خود مزاحم با آن مى‏بیند، سرودست‏شکسته اتیان مى‏کند. البته‏چنین عبادتى نورانیت ندارد، سهل است، مورد غضب الهى است وچنین شخصى مستخف به صلاه و متهاون در امر آن است. به خداى‏تعالى پناه مى‏برم از خفیف شمردن نماز و مبالات نکردن به امرآن.
اخبار در این زمینه بسیار است که به یک مورد آن اشاره مى‏شود:
حضرت باقر، علیه‏السلام، فرمود به زراره، علیه‏الرحمه: سستى مکن‏در امر نمازت، زیرا که رسول خدا، صلى‏الله علیه‏وآله، فرمود دردم مردنش: «نیست از من کسى که خفیف شمارد نمازش را.
خدا مى‏داند که‏انقطاع از رسول اکرم، صلى‏الله علیه وآله و خروج از تحت‏حمایت‏آن سرور چه مصیبت عظیمى است. اکنون ملاحظه کن مقدم داشتن هرامر جزئى، بلکه نفع خیالى، را بر نماز که قره‏العین رسول اکرم،صلى‏الله علیه وآله، و بزرگ وسیله رحمت‏حق است و اهمال کردن‏درباره آن و به آخر وقت انداختن بدون عذر و حفظ ننمودن حدودآن، آیا تهاون و استخفاف است‏یا نیست؟ اگر هست، بدان که به‏شهادت رسول اکرم، صلى‏الله علیه وآله و شهادت ائمه اطهار، علیهم‏السلام، از ولایت آنها خارج و به شفاعت آنها نایل نشوى.
و از فراغت وقت مهمتر فراغت قلب است. بلکه فراغت وقت نیزمقدمه‏اى براى این فراغت است. و آن چنان است که انسان در وقت‏اشتغال به عبادت، خود را از اشتغالات و هموم دنیایى فارغ کند;و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نماید ودل را یکسره خالى و خالص براى توجه به عبادت و مناجات با حق‏تعالى نماید و تا فراغت قلب از این امور حاصل نشود، تفرغ براى‏او و عبادت او حاصل نشود. ولى بدبختى آن است که ما تمام افکارمتشتته و اندیشه‏هاى متفرقه را ذخیره مى‏کنیم براى وقت عبادت!همینکه تکبیره‏الاحرام نماز را مى‏گوییم، گویى در دکان را بازکردیم، یا دفتر محاسبات را گشودیم، یا کتاب مطالعه [را] مفتوح‏نمودیم، دل را مى‏فرستیم به سوى اشتغال به امور دیگر و از عمل‏بکلى غافل شده، یک وقت‏به خود مى‏آییم که به حسب عادت به سلام‏نماز رسیدیم! حقیقتا این عبادت فضاحت‏آور است و این مناجات‏شرم‏انگیز است.
عزیزم، تو مناجات با حق را مثل تکلم با یکنفر بندگان ناچیزحساب کن. چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان، سهل است‏بایک‏نفر از بیگانگان، اشتغال به صحبت داشته باشى، مادام که بااو مذاکره مى‏کنى، از غیرغافلى و با تمام توجه به او مشغولى;ولى در اشتغال به مکالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگارعالمیان بکلى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجهى؟ آیاقدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است؟ یا تکلم با آنها ارزشش‏از مناجات با قاضى‏الحاجات بیشتر است؟ آرى من و [شما] مناجات‏با حق را نمى‏دانیم چیست؟ تکالیف الهیه را سربار امور مى‏دانیم;البته امرى که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگانى گردید، در نظراهمیت نخواهد داشت. باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به‏خداوند و فرمایشات‏انبیا پیدا کرد تا کار اصلاح شود. همه‏بدبختیها از ضعف ایمان و سستى یقین است. نظر کن در حال آن‏سیدالموحدین و اولاد معصومین او و کیفیت عبادات و مناجاتهاى‏آنها. بعضى از آنها در وقت نماز رنگ مبارکشان تغییر مى‏کرد وپشت مبارکشان مى‏لرزید از خوف آنکه مبادا در امر الهى لغزشى‏شود، با آنکه معصوم بودند. از حضرت مولى معروف است که تیرى به‏پاى مبارکش رفته بود که طاقت‏بیرون آوردن نداشت، در وقت‏اشتغال به نماز بیرون آوردند و اصلا ملتفت نشد.
عزیزم، این مطلب از امور ممتنعه نیست. نظیر آن در امور عادیه‏براى مردم بسیار اتفاق مى‏افتد. انسان در حال غلبه غضب و غلبه‏محبت گاهى از هر امرى غافل مى‏شود. البته نکته آن هم معلوم‏است. وقتى که نفس توجه تام به یک امرى پیدا کرد، از ملک بدن‏غافل مى‏شود و احساسات از کار مى‏افتد و همش هم واحد مى‏شود. ماخود در جنگ و جدال مباحثات، نعوذ بالله منها، دیدیم که اگر درمجلس هر امرى واقع شود از آن بکلى غافل هستیم. ولى افسوس که‏ما به هر امرى توجه تام داریم جز به عبادت پروردگار; و از این‏جهت استبعاد مى‏کنیم.
در هر صورت، فراغت قلب از غیرحق از امور مهمه است که انسان‏باید با هر قیمت هست تحصیل آن را بکند و طریق تحصیل آن نیزممکن و سهل است. با قدرى مواظبت و مراقبت تحصیل مى‏توان کرد.
باید انسان مدتى اختیار طایر خیال را به دست گیرد و هر وقت‏خواست از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز کند آن را حفظ کند. پس ازمدتى مراقبت، رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتته منصرف‏شود و خیر عادت او گردد والخیر عاده; و فارغ البال اشتغال به‏توجه به حق و عبادت او پیدا کند.
و از همه این امور مهمتر، که باید دیگر امور را مقدمه اودانست، حضور قلب است که روح عبادت و حقیقت آن بسته به آن است;و بدون آن هیچ قیمتى براى عبادات نیست و قبول درگاه حق تعالى‏نشود. چنانچه در روایات شریفه وارد است: خداوندا، بصیرت قلوب‏که اولیا از تو خواستند و خواهش نمودند به نورانیت آن واصل به‏تو چه شوند بصیرتى است؟
بارالها، این حجب نور که در لسان ائمه معصومین ما متداول است‏چیست؟ این معدن عظمت و جلال و عز قدس و کمال چه چیزى است که‏غایت مقصد آن بزرگواران است، و ما تا آخر از فهم علمى آن هم‏محرومیم تا چه رسد به ذوق آن و شهود آن؟ خداوندا، ما که‏بندگان سیه‏روى سیه روزگاریم، جز خور و خواب و بغض و شهوت ازچیز دیگر اطلاع نداریم و در فکر اطلاع هم نیستیم، تو خود نظرلطفى به ما کن و ما را از این خواب بیدار و از این مستى هشیارفرما.
باید دانست که از براى حضور قلب مراتبى است که بعضى از آن‏مراتب اختصاص دارد به اولیاى حق، و دست دیگران از وصول به‏شاهق آن کوتاه است; ولى بعض مراتب آن براى سلسله رعیت نیزممکن الحصول است و باید دانست که حضور قلب به طریق کلى منقسم‏شود به دو قسمت عمده: یکى حضور قلب در عبادت; و دیگر حضور قلب‏در معبود.
اما حضور قلب در عبادت، پس از براى آن نیز مراتبى است که عمده‏آن دو مرتبه است:یکى حضور در عبادت اجمالا، و آن چنان است که در عین اشتغال به‏عبادت هر عبادتى باشد چه از باب طهارات مثل وضو و غسل و چه‏از باب نماز و روزه و حج و دیگر امور انسان به طریق اجمال‏ملتفت‏باشد که ثناى معبود مى‏کند; گرچه خود نمى‏داند که چه‏ثنایى مى‏کند و چه اسمى از اسما حق را مى‏خواند. شیخ عارف کامل‏ما، روحى فداه براى این نحو عبادت مثل مى‏زدند به اینکه یکى‏قصیده در مدح کسى بگوید و به طفلى که معناى آن را نمى‏فهمدبدهد که در محضر او بخواند و به طفل بفهماند که این قصیده درمدح این شخص است. البته آن طفل که قصیده را مى‏خواند اجمالامى‏داند ثناى ممدوح را مى‏کند، گرچه کیفیت آن را نمى‏داند. ماهانیز که طفل ثناخوان حق هستیم و نمى‏دانیم که این عبادات را چه‏اسرارى است و هریک از این اوضاع الهیه با چه اسمى از اسماارتباط دارد و به چه کیفیت ثناى حق است، این قدر باید ملتفت‏باشیم که هریک از آنها ثنائى است از کامل مطلق و معبود وممدوح على‏الاطلاق، که خود ذات مقدس در این اوضاع خود را ثنافرموده و ما را امر فرموده که در پیشگاه مقدسش این نحو ثناکنیم. و دیگر از مراتب حضور قلب حضور قلب در عبادت است تفصیلا.
و این به مرتبه کامله براى احدى ممکن نیست جز خلص اولیا و اهل‏معارف، ولى بعض مراتب نازله آن ممکن است‏براى دیگران; که اول‏مرتبه آن توجه به معانى الفاظ است در مثل نماز و دعا. و مرتبه‏دیگر آن است که اسرار عبادات را به قدر امکان بفهمد و کیفیت‏ثناى معبود را در هریک از اوضاع بداند و اهل معرفت تااندازه‏اى اسرار نماز و سایر عبادات را بیان کردند، و ازاشارات اخبار معصومین، علیهم‏السلام، استفاداتى به قدر امکان‏کردند. گرچه فهم اصل حقیقت‏براى کم کسى اتفاق مى‏افتد، ولى تاآن اندازه هم که ذکر شده غنیمت است‏براى اهلش.
و اما حضور قلب در معبود، و آن نیز داراى مراتبى است که عمده‏آن سه مرتبه است: یکى حضور قلب در تجلیات افعالى، و دیگر حضورقلب در تجلیات اسمائى و صفاتى. و سوم حضور قلب در تجلیات‏ذاتى. و از براى هریک چهار مرتبه است‏به طریق کلى: مرتبه‏علمى، و مرتبه ایمانى، و مرتبه شهودى، و مرتبه فنائى. و مقصوداز حضور قلب در تجلیات افعالیه «علما» آن است که شخص عابدسالک علما و برهانا بداند که تمام مراتب وجود و مشاهد غیب وشهود پرتو فیض تجلى ذات اقدس هستند، و از اخیره عالم طبیعت تاسرچشمه ملکوت اعلى و جبروت اعظم به یک طور و یک نحو حاضرند درپیشگاه مقدسش، و همه پرتو جلوه مشیت هستند.
مشیت‏به نفس ذاتها جلوه ذات است، و دیگر موجودات به واسطه آن‏مخلوق‏اند. پس شخص عابد که این مطلب را «علما» و برهانادانست، مى‏فهمد که خود و عبادت و علم و اراده و قلب و حرکات‏قلب و ظاهر و باطنش همه در پیشگاه مقدس حاضرند; بلکه همه نفس‏حضورند. و اگر با قلم عقل این مطلب برهانى را به لوح قلب‏نگاشت و قلب با ارتیاضات علمیه و عملیه ایمان به این قضیه‏یقینیه ایمانیه پیدا کرد، آن وقت‏حضور قلب در تجلى «ایمانا»پیدا مى‏کند. و پس از کمال این ایمان و مجاهدات و ریاضات وتقواى کامل قلب، هدایت الهیه شامل حالش شده و بهره‏اى ازتجلیات افعالى بالعیان «والشهود» براى قلب او حاصل شود. تاوقتى که قلب یکسره مرآت تجلیات گردید و صعق و «فنا» براى‏سالک دست داد و این آخر مرتبه حضور است که منتهى به فناى حاضردر تجلیات افعالیه شود و بسیارى از اهل سلوک در همین صعق تاابد باقى مانند و به خود نیایند.
و اگر قلب سالک از پرتو فیض اقدس در ازل قابلیتش بیش از این‏باشد، پس از این صعق به خود آید و انس حاصل کند و به مملکت‏خود رجوع کند، و مورد تجلیات اسمائیه شود، و همان مراتب را طى‏کرده به فناى صفاتى نایل شود و به مناسبت عین ثابتش در اسمى‏از اسما الهیه فانى گردد و بسیارى از اهل سلوک نیز در همین‏فناى اسمائى باقى مانند و به خود نیایند.
و اگر از تجلى فیض اقدس استعداد بیش از این اندازه باشد، پس‏از این صعق و فنا نیز انس حاصل آید و سالک به خود آید، و موردتجلیات ذاتیه گردد، تا آخر مرتبه فناى ذاتى و صعق کلى سیرتمام شود و فناى تام حاصل آید. ومن یخرج من بیته مهاجرا الى‏الله ورسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره على الله. بعضى‏گویند اشاره به این اولیا الله و سالکین الى الله است، و اجراین سالک جز با ذات مقدس نیست.
و باید دانست که عبادات و کیفیات معنویه آنها براى صاحب هریک‏از این مقامات مذکوره بسیار مختلف و در نهایت متفاوت است و ازبراى هریک حظى و نصیبى است از مناجات حق که براى دیگرى [که]به آن مقام نایل نشده آن حظ و نصیب نیست. البته آنچه از براى‏حضرت صادق، علیه‏السلام، در حال عبادت حاصل شده از براى دیگران‏ممکن نیست.
و آن حالى که براى رسول اکرم، صلى الله علیه وآله، دست مى‏داده‏براى احدى از موجودات نبود; چنانچه در حدیث مشهور است: لى مع‏الله حال لایسعه ملک مقرب ولانبى مرسل . بگذرم از مطلبى که‏براى ما از آن نصیبى نیست مگر لفظ. ولى آنچه مهم است‏براى‏امثال ماها آن است که اکنون که محرومیم از مقامات اولیا انکارآنها را هم نکنیم و تسلیم باشیم که تسلیم امر اولیا خیلى‏فایده دارد و نعوذ بالله انکار خیلى مضر است. اللهم انى مسلم‏لامرهم، صلوات‏الله علیهم اجمعین.
بدان که حضور قلب در عبادات حاصل نشود مگر به افهام نمودن به‏قلب اهمیت عبادات را. و آن در حقیقت میسور نشود مگر به فهمیدن‏اسرار و حقایق آنها و آن گرچه از براى ما میسر نشود، ولى تااندازه‏اى که با حال امثال خودم مناسب است و مستفاد از اخباراهل‏بیت علیهم‏السلام و کلمات اهل معرفت است، به قدر تناسب بااین اوراق، ذکر مى‏کنیم.
بدان‏که از براى هر یک از اعمال حسنه و افعال عبادیه صورتى است‏باطنى ملکوتى و اثرى است در قلب عابد. اما صورت باطنیه آن‏همان است که تعمیر عوالم برزخ و بهشت جسمانى به آن است; زیراکه ارض بهشت قیعان و خالى از هرچیز است، چنانچه در روایت است;و اذکار و اعمال ماده تعمیر و بناى آن است، چنانچه در حدیث‏است. و آیات بسیارى در کتاب شریف الهى دلالت‏بر تجسم اعمال‏مى‏نماید; مثل قوله تعالى: فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره. ومن‏یعمل مثقال ذره شرا یره. و مثل قوله: و وجدوا ما عملوا حاضرا.
و اخبارى که دلالت‏بر تجسم اعمال و صور غیبیه ملکوتیه آنهادارد در ابواب متفرقه بسیار است.
پس حیات عالم آخرت و زندگانى و لذات آن عالم بسته است‏به‏اعمالى که صورت کمالیه آنها بدان عالم منتقل مى‏شود و آن اعمال‏عباداتى است که به کشف تام محمدى، صلى الله علیه وآله، اهل‏این ملت اطلاع بر آن پیدا کردند و کمال و حسن اعمال به نیات واقبال قلب و حفظ حدود است و اگر عملى فاقد این امور یا بعض آن‏باشد از درجه اعتبار ساقط بلکه داراى صورت زشت مشوه است که‏انسان در عالم دیگر به آن مى‏رسد، چنانچه از راه اخبار و آثارمعلوم شد، پس بر هر انسان مومن به عالم غیب و اخبار انبیا واولیا و اهل معرفت و علاقه‏مند به حیات ابدى و زندگانى جاویدان‏لازم است که با هر زحمتى و ریاضتى هست اصلاح اعمال خود رابنماید. و پس از آنکه ظاهر و صورت آنها مطابق قواعد اجتهادیه‏یا راى فقها، رضوان‏الله علیهم، گردید، به اصلاح سیرت و باطن‏آنها کوشد، و هرقدر مى‏تواند جدیت کند که لااقل واجبات را باحضور قلب بیاورد و اصلاح نقایص آنها را نیز با نوافل کند;چنانچه در احادیث‏شریفه است که نوافل جبران فرایض را مى‏کند وسبب قبول آنها مى‏شود.
در هر حال اى عزیز، قدرى از حال غفلت‏بیدار شو و در امر خودتفکر کن و صفحه اعمال خود را نگاه کن. بترس از آنکه اعمالى راکه به خیال خودت عمل صالح است، از قبیل نماز و روزه و حج وغیر آن، خود اینها اسباب گرفتارى و ذلتت‏شوند در آن عالم; پس،حساب خودت را در این عالم تا فرصت دارى بکش و خودت میزان‏اعمالت را برپا کن و در میزان شریعت و ولایت اهل بیت اعمال خودرا بسنج، و صحت و فساد و کمال و نقص آن را معلوم کن و آنها راجبران کن تا فرصت هست و مهلت دارى. و اگر در اینجا خود رامحاسبه نکنى و حساب خودت را درست نکنى، در آنجا که به حسابت‏رسیدگى مى‏شود و میزان اعمال بر پا مى‏شود مبتلا به مصیبتهاى‏بزرگ مى‏شوى. بترس از میزان عدل الهى، و به هیچ چیز مغرور مباش‏و جد و جهد را از دست مده. و قدرى به صحیفه اعمال اهل بیت‏پیغمبر، صلوات‏الله علیهم، که معصوم از گناه و خطا بودندمراجعه کن و تفکر در آنها کن. ببین چقدر کار سخت است و راه‏تاریک و باریک.
بباید دانست که غنا از اوصاف کمالیه نفس است، بلکه از صفات‏کمالیه موجود بما انه موجود است، و از این جهت غنا از صفات‏ذاتیه ذات مقدس حق جل و علا است.
اگر کسى پشت پا بر علاقمندى دنیا زد و روى دل و وجهه قلب رامتوجه به غنى على الاطلاق کرد و ایمان آورد به فقر ذاتى موجودات‏و فهمید که هیچیک از موجودات از خود چیزى ندارند و هیچ قدرت وعزت و سلطنتى نیست مگر در پیشگاه مقدس حق و به گوش دل از هاتف‏ملکوتى و لسان غیبى شنید کریمه یا ای ها الناس انتم الفقراالى الله والله هو الغنى الحمید، آن وقت مستغنى از دو عالم‏شود و به طورى قلبش بى‏نیاز شود که ملک سلیمان در نظرش به‏پشیزى نیاید; اگر کلید خزائن ارض را به او تقدیم کنند اعتنانکند. چنانچه در حدیث وارد است که جبرئیل کلید خزائن ارض رابراى خاتم النبیین، صلى الله علیه وآله، آورد از جانب حق‏تعالى، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نکرد و فقر را فخر خوددانست. و جناب امیرالمومنین، علیه‏السلام، فرماید به ابن عباس‏که «این دنیاى شما در نظر من [پست]تر است از این کفش پروصله.» و جناب على بن الحسین، علیهما السلام، فرماید: «من‏تانف مى‏کنم که دنیا را از خالق دنیا بخواهم، چه رسد که [از]مخلوق مثل خودم بخواهم.
آرى، آنها دانند که توجه به خزائن دنیا و مال و منال آن ومجالست‏با اهل آن چه کدورت و ظلمتى در قلب ایجاد کند; و اراده‏را چه طور ضعیف کند و ناچیز نماید; و قلب را نیازمند و فقیرنماید و از توجه به نقطه مرکزیه کامل على‏الاطلاق غافل نماید.
ولى وقتى دل را به صاحب دل و خانه را به صاحبش تسلیم نمودى وخود در آن تصرفى نکردى و اعراض از غیر او کردى و خانه را به‏دست غاصب ندادى، خود صاحب‏خانه در آن تجلى مى‏کند و البته تجلى‏غنى مطلق غناى مطلق آورد و دل را غرق دریاى عزت و غنا نماید وقلب مملو از بى‏نیازى شود: و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین. واداره امور را خود صاحب‏خانه فرماید و انسان را به امر خودواگذار نفرماید و خود متصرف در جمیع امور عبد شود; بلکه خوداو سمع و بصر و دست و پاى او شود; و نتیجه قرب نوافل پیداشود; چنانچه در حدیث وارد است.
پس، فقر و فاقه عبد بکلى سد شود و از دو عالم بى‏نیاز گردد. والبته در این تجلى خوف از تمام موجودات از او مرتفع شود، وخوف حق تعالى جایگزین آن گردد و عظمت و حشمت‏حق سراسر قلب رافراگیرد و از براى غیرحق عظمت و حشمت و تصرف نبیند، و حقیقت‏لاموثر فى الوجود الا الله را به قلب دریابد.
و در این حدیث‏شریف اشاره به بعض این معانى فرموده که فرماید:تفرغ لعبادتى املا قلبک غنى... و این فراغت قلب براى عبادت‏کم‏کم انسان را ممکن است منتهى کند به اعلى مراتب حضور قلب‏براى عبادت.
این آثارى است که شمه‏اى از آن ذکر شد. اگر دل از اشتغال به حق‏و فراغت‏براى توجه به او منصرف گردید، این فلت‏سرمایه تمام‏شقاوتها و سرچشمه تمام نقایص و ام‏الامراض قلوب است; پس کدورت وظلمتى به واسطه این غفلت دل را فراگیرد و حجابهاى غلیظى بین‏قلب و حق واقع شود که نور هدایت در آن راه نیابد و از توفیقات‏الهیه محروم گردد.
بارالها، تو از سریره بندگان آگاهى و قصور و تقصیر ما رامطلعى و ضعف و ناتوانى ما را مى‏دانى، تو ما را به رحمت‏خودغرق کردى پیش از آنکه از تو سوالى کنیم، نعمتهاى تو ابتدائى وتفضلهاى تو بیسابقه سوال و استعداد است، ما اکنون معترف به‏تقصیر خود هستیم، کفران نعم غیرمتناهیه تو کردیم و خود رامستحق عذاب الیم و دخول جحیم مى‏دانیم; و پیش خود چیزى سراغ‏نداریم و وسیله‏اى در دست نداریم جز آنکه تو خود را معرفى کردى‏به لسان انبیا به تفضل و ترحم و سعه جود و رحمت، و ما تو رابدین صفت‏شناختیم به قدر استعداد خود، تو با مشتى خاک چه‏مى‏کنى جز رحمت و تفضل؟ این رحمتک الواسعه؟ این ایادیک‏الشامله؟ این فضلک العمیم؟ این کرمک یا کریم؟

 

تبلیغات