امروزه یکی از چالش های تحقیقات دانشگاهی حوزه زبان و ادبیات، بسامد استفاده از نظریه در انجام پژوهش های بنیادین در حیطه نقد تئوریک و عملی است. موافقان چنین رویکردی به سبب نظام مندی و انسجام و ماهیت میان رشته ای نظریه ها لزوم چنین ابزارهای بازخوانشی را برای تحقیقات ادبی، پابه پای پژوهش های ادبی جهان غرب لازم و ضروری می دانند و مخالفان چنین رویکردی بر کلیشه ای بودن، تصنعی، سطحی نگری، تقلیل گرایی و غرب زدگی چنین پژوهش هایی اصرار دارند و با سیاست نفی نظریه گرایی، بازگشت به شیوه های نقد سنتی گذشتگان یا پیشگامان بنام این عرصه را امری واجب و مستفیض می شمرند. نگارنده معتقد است در تقاطع دو آرای یادشده، می توان راهی معتدل و میانه جست، لذا این جستار به شیوه توصیفی- تحلیلی به این نکته تأکید می کند که ضمن پرهیز از هرگونه افراط و تفریط در توجه به پژوهش های نظریه محور، دو کلان چاره برای بازخوانی متون ادبی، تلفیق روش های علمی و میان رشته ای در تحلیل و ارزشگذاری متون ادبی از یک سو و آشنایی عمیق با اصول و مبانی نظریه پردازی و رویکردهای فلسفی برای تولید نظریه های بومی و سازگار با جهان بینی حاکم بر متون ادب فارسی از دیگرسو است.