زبان دین
آرشیو
چکیده
متن
بحث از زبان دین و نسبت آن با واقعیت و چگونگى آزمون گزارههاى دینى از مسائل جدید فلسفه دین است; یعنى از زمانى که معرفتشناسى جدید (از زمان کانتبه بعد) راه جزمگرایى در عقل اندیشى و اعتماد بى حد و مرز به عقل را مورد سؤال قرار داد و حدود عقل بشر مورد بحث جدى قرار گرفت. فیلسوفان غربى سؤال از حدود فهم انسانى را به سئوال از حدود ناطقه بشرى منتقل و پرسش از میزان نطق او را جایگزین پرسش از فهم او کردند. با طرح این سؤال در فلسفه علم که نسبت واقعیتبا گزارههاى طبیعى، نسبت تایید استیا ابطال؟ نسبت اثبات استیا تحکیم؟ این سؤالها نیز جاى طرح پیدا کرد که مدعیات دینى آیا قابل آزمون هستند یا نه؟ آیا واقعیت تاریخى مىتواند صحنه بررسى و آزمودن حقانیت ادیان باشد؟ گزارههاى دینى با معنا هستند یا بى معنا؟ و معنا دارى آنها به چه معناست؟ براى پاسخ به این سئوالات، مساله زبان دین مطرح شد. مقاله حاضر که از دائرةالمعارف فلسفى Paul Edwards برگزیده شده است، توسط آقاى آلستون که خود یک فیلسوف زبان استبه نگارش درآمده است. او از میان مسائل مختلف زبان دین، به این مساله پرداخته است که آیا دین، زبانى غیر از زبان علم دارد؟ او از کسانى است که زبان دین را زبانى معقول و البته غیر از زبان علم مىداند و دیدگاههاى مختلفدر بابچگونگى معنادارى گزارههاى دینى را در قالب ارتباط انسان با خدا مطرح و نقد و بررسى مىکند.
گفتههاى موجود دربافتهاى دینى بسیار متنوعاند. به هنگام انجام عبادتهاى دستهجمعى و فردى آدمیان به کار ستایش، عرضحال، سپاس، اعتراف و در خواست مشغولند. در متون مقدس به اسناد تاریخى، قصههاى شگفت، بیان احکام، پیشگوییها، هشدارها، ارزیابیها، نظرپردازیهاى کیهان شناختى و بیانیههاى الهیاتى برمىخوریم. در منابع دینى، دستورالعملها، شرح حال و توصیفهاى دروننگرانه از تجربه دینى نیز وجود دارد. بحثهاى فلسفى در باب زبان دین بر پارهاى محدود از این گوناگونى عظیم متمرکز است; یعنى، عبارتهاى الهیاتى، به معناى بیانات ناظر به هستى، طبیعتواعمالموجوداتمتشخصفوقطبیعى.
دو دلیل براى این تاکید وجود دارد. نخست آنکه مسائل حیاتى درباره زبان دین در خالصترین شکل خود، در عبارتهاى الهیاتى نمود پیدا مىکند. اگر ما به عرضحال یا اعتراف توجه کنیم، آنچه حیرتآور است، خود اعتراف یا عرضحال یستبلکه خطاب آن به خدا و پاسخگویى خدا به آن حیرتآور است. آنچه علىالظاهر مبهم است، مفهوم ارتباط با شخص غیر مادى فوق طبیعى است و این عدم وضوح در این عبارت که خدایى وجود دارد که با آدمیان به طرق مختلف ارتباط برقرار مىکند، بیشترین نمود را دارد. مىتوان گفت مشکلات موجود در فهم شکلهاى دیگر زبان دین، همگى ناشى از ابهاماتى است که در عبارتهاى درباره خدا وجود دارد.
دلیل دوم، توجه انحصارى فلسفه به عبارتهاى الهیاتى بر این واقعیت مبتنى است که فلسفه دین اولا وبا لذات با مسائل توجیهپذیرى (حقانیت)، معنا دارى و اعتبار سر و کار دارد و معمولا اینگونه تصور مىشده است; اینکه دین شکل قابل توجیه فعالیت انسانى باشد یا نه به شکل وسیعى مبتنى بر این است که آیا زمینههاى کافى براى پذیرش عبارتهاى الهیاتى [کلامى]کهدینبر آنهامبتنى است وجود دارد یا ندارد.
مسیحیتیک وضع و حال توجیهپذیر است اگر و فقط اگر ما مجاز باشیم که این قضیه را بپذیریم که جهان، مخلوق و تحتسیطره خداى متشخصى است که داراى قدرت مطلقه و خیرخواهى علىالاطلاق است که خود را در کتاب مقدس بر انسانها مکشوف ساخته است. از این رو فلسفه دین عمدتا با آزمون ادله موجود بر گزارههاى دینى کار خود را شروع مىکند. وقتى ما چنین کنیم به صورت بسیار دقیق از جنبههاى حیرتزاى زبان دین آگاه مىشویم; و اگر تلاش مؤثرى را براى فیصله دادن به این مساله که «آیا واقعیت دارد که خداوند جهان مادى را خلق کرده است؟» انجام دهیم، آنگاه دورى از فهم اینکه چقدر گفته ما مبهم است، این گفته چه لوازمى دارد و به طور منطقى چه چیزى را نفى مىکند و چه چیزى موافق یا مخالف با آن محسوب مىشود، مشکل خواهد بود. بنابراین، تحقیقات فلسفى درباره زبان دین حول این ابهاماتى است که در عبارات الهیاتى، مانع از تلاشهایى براى یافتن ادله عقلى پذیرش یا رد هستند.
معناى محمولات الهیاتى
بیشتر فلاسفهاى که با این مساله سر و کار داشتهاند، مشکلات زبان دین را در محمولات عبارتهاى الهیاتى، نشان دادهاند. (کلمه رحیم در این جمله که خداوند رحیم استبه چه معناست؟). شاید به نظر برسد که باید از موضوع این عبارت بیاغازیم، یعنى با مفهوم خدا. اما در حقیقت هیچ قسم دیگرى جز شروع با محمولات وجود ندارد. زیرا تنها راه براى ایضاح مفهوم مراد از «خدا» آنست که توصیفى روشنگر مانند اینکه «خالق جهان است» در اختیار نهیم; و براى فهم این عبارت باید این محمول [خالق جهان است] را وقتى که خدا اطلاق مىشود، فهم کرد. محمولات الهیاتى به سلبى (بىنهایت، بىزمان و غیر مادى) و ایجابى تقسیم مىشوند. محمولات ایجابى هم با صفات (خیر، حکیم و علیم علىالاطلاق) و هم با افعال (مىسازد، مىبخشاید، سخن مىگوید، مىبیندو...) سر و کار دارند. محمولات سلبى مشکل خاصى ندارند، اما فى حد نفسه براى ارائه برداشت مثبتى از خداوند به وضوح ناکافىاند. در باب صفات اثباتى، ما بر اسناد افعال متمرکز مىشویم، تا حدودى به این دلیل که اصطلاحات دال بر فعل مشکلات بیشترى به وجود مىآورند و تا حدودى هم به این دلیل که صفات دیگر به آنها وابستهاند. (براى آنکه قائل شویم خدا حکیم استباید قائل شویم که او حکیمانه عمل مىکند; اگر نتوان فهم کرد که انجام فلان یا بهمان فعل، در مورد او، یعنى چه، نمىتوان انتساب حکمت را به او فهم کرد.)
اشتقاق و کاربرد
وقتى فردى بر استفاده از این محمولات در عبارتهاى الهیاتى تامل مىکند، دو واقعیت اساسى را درک مىکند: (1) این استفاده لزوما اشتقاقى است از کاربرد این محمولات نسبتبه موجودات انسانى و سایر موجودات قابل مشاهده (2) این استفاده الهیاتى از محمولات، به وضوح از کاربرد محمولات نسبتبه موجودات انسانى متفاوت است.
محمولات الهیاتى در درجه اول اشتقاقىاند، زیرا ممکن نیست زبان دین را بدون زمینه قبلى آموزش داد. چگونه مىتوان به کودکى آموزش داد که این جمله به چه معناست «خدا با من سخن گفته است» بدون آنکه ابتدا اطمینان حاصل کنیم که کودک مىداند چگونه براى موجود انسانى ممکن است که کسى با او سخن گوید؟ و بدین منظور فرد باید راهى قابل اعتماد از تعیین وقتسخن گفتن خدا با او داشته باشد، به نحوى که، وقتى این زمان واقع شد کسى بتواند به او بگوید، «سخن گفتن خدا یعنى این» و حتى اگر ما بپذیریم که خدا با انسانها گهگاه سخن مىگوید، در اینصورت، هیچ راهى براى شخصى نیست که بگوید کى خدا با دیگرى سخن مىگوید، مگر اینکه همان فرد دیگر، به او بگوید و لازمهاش این است که آن فرد دیگر قبلا به کاربرد الهیاتى زبان مسلط شده باشد. از این رو، براى شیوه رایج آموزش کاربرد الهیاتى اصطلاحات از راه تعمیم کاربرد این اصطلاحات در موردواقعیاتقابلمشاهدهتجربى،جانشینىوجودندارد.
در باب تفاوت مورد استعمال محمولات، وقتى درباره خدا بکار مىروند و وقتى درباره انسانها به راههاى فراوانى مىتوان فهمید که این اصطلاحات نمىتواند کاملا معناى واحدى را در این دو مورد داشته باشد. مثلا در الهیات کلاسیک مسیحیت، اگر خدا به عنوان موجودى بى زمان تصور مىشود، در اینصورت، واضح است که در مورد خدا انجام افعالى نظیر سخن گفتن، ساختن یا تسلى دادن چیزى است که اساسا افعال موجودات انسانى که نسبتبه یکدیگر تعاقب زمانى دارند، متفاوت است. توماس آکوئیناس قدیس در تحقیق مشهور خود از این مساله، تمایز کاربرد محمولات نسبتبه انسانها و کاربرد همین محمولات نسبتبه خدا را مبتنى بر این اصل مىداند که خدا واحد مطلق است و بنابراین، صفات و افعال متنوع او قابلتفکیکنیستند، آنگونهکه در انسانها ممکن است.
حتى اگر مجاز باشیم خدا را موجودى زمانمند ودرست چند بعدى بدانیم، در عین حال، تفاوت جسمانى و غیر جسمانى برجاى مىماند.
اگر خدا جسم نداشته باشد واضح است که سخن گفتن، بنا کردن و تسلى دادن نمىتواند در باب خدا به همان معنایى باشد که مورد انسان هست. این مطلب ما را با مشکل جدىاى مواجه مىکند، ما باید نشان دهیم چگونه کاربرد کلامى این اصطلاحات از کاربرد غیرکلامى آن ناشى مىشود. تا این کار را نکنیم، مبهم است که چه چیزى را، ما در چنین اظهاراتى نسبتبه خدا بیان مىکنیم. یک شیوه رایج در برخورد با این مساله آن است که قسمتهاى غیرقابل اطلاق معناى اصلى این اصطلاحات را از آنان جدا مىکنند و مابقى معنا را براى اصطلاح کلامى مىگذارند. در اینصورت، از آنجا که خدا غیر جسمانىست، سخن گفتن او مستلزم تولید صداهایى نیست که هوا را از تارهاى صوتى خارج کرده باشد. آنچه باقى مىماند آنست که خدا «کارى» کرده است که در مخاطب این اثر را داشته که داراى تجربهاى شده است از آنگونه که اگر موجود انسانى هم با او سخن مىگفت، این تجربه را مىداشت. ماهیت این «کار» به صورت آگاهانهاى مبهم مىماند. از آنجا که خدا روح محض است، احتمالا عملى آگاهانه و روحى خواهد داشت و شاید عملى از روى اراده و خواست که نتیجهاش این است که مخاطب احساس کند به او فلان یا بهمان سخن را گفتهاند. به صورت کلىتر، براى نسبت دادن هر عمل بین فردى به خدا، عمل روحى محضى را به او نسبت مىدهند که این عمل تجربه خاصى را به عنوان اثر عمدىاش به دنبال دارد، مانند تجربهاى که فردى از خلالچنینعملىنسبتبهانساندیگرىحاصل مىکند.
این تفسیر ممکن است در باب محتواى گزارههایى که درباره خداست روشنگرى داشته باشد، اما دانشمندان دینى به طور فزایندهاى از آن نا خرسندند. به دلیل آنکه این تفسیر، گزارههاى الهیاتى را نظر پردازیهاى متافیزیکى معرفى مىکند و در جهت ایضاح شیوه قرار گرفتن آنها در فعالیتهاى دینى تقریبا کارى نمىکند. با این اصل موضوع که جوهر غیر مادى محض، عملکردى غیر مادى (روحى) خواهد داشت که به طور معجزهآسایى، نتائجى در تجربه انسانى دارد، چگونه مىتوان به ادامه ارتباط با این جوهر غیر مادى دل بست؟ چرا باید اصلا او را عبادت کرد؟ و اگر باید، چرا یک راه بر راه دیگر ترجیح دارد؟ به علاوه این شیوه استدلال در کوشش ما نسبتبه اثبات گزارههاى کلامى مفید نیست. این سبک استدلال هیچ خط و نشانى در اختیار ما نمىگذارد که چگونه مىتوان تعیین کرد آیا گزارههاى ما درستاند؟ یا حتى آیا چنین موجودى که افعال مورد بحث را انجام مىدهد، وجود دارد یا نه؟
اثبات پذیرى گزارههاى کلامى
تحقیقات جدید بر مساله اثباتپذیرى متمرکز شدهاست. در چند دهه گذشته بسیارى از فیلسوفان بزرگ، شکلى از «نظریه اثبات پذیرى معنایى» را پذیرفتهاند. طبق این نظریه، فرد یک حکم واقعى یا یک ادعاى واقعى را نسبتبه نحوه وجود این جهان مىکند فقط مشروط بر آنکه، بتوان راهى را تصور کرد که از آن راه صدق و کذب گفتههاى او با مشاهدات تجربى قابل ارائه باشد. با کاربست این نظریه در مورد الهیات، استدلال کردهاند که چون انجام آزمون تجربى نظرا در باب گزارههاى ناظر به خداى متشخص فوق طبیعى ممکن نیست، این گزارهها را نمىتوان به عنوان احکام واقعى و قابل فهم، تلقى کرد، بلکه باید آنها را به شیوهاى دیگر تفسیر کرد.
جان ویزدم در رساله با نفوذ خود «خدایان» کارکرد الهیات را به اوضاع و احوال زیر تشبیه مىکند. دو نفر به باغى مىروند که دیرزمانى است فراموش شده است و شاخههایى از گل پژمرده را که هنوز در بین علف هرزهها طراوتى دارند، پیدا مىکنند. یکى اظهار مىکند که باغبانى، از باغچه مراقبت مىکند و دیگرى در این باره اظهار شک مىکند. در تحقیقات، معلوم مىشود در آن حول و حوش کسى متوجه کارکردن فردى در باغ نشده است. بهعلاوه، آنها در مىیابند که غالبا باغهایى که به حال خود رها شدهاند به این شکل و شمایل در مىآیند. اما نفر اول از فرضیه خود دستبرنمىدارد و در عوض باور خود را بیان مىکند که کسى که با حواس درک نمىشود، مىآید و از باغ مراقبت مىکند و اقدام به گذاشتن علائمى کرده است که او و دوستش آنها را خوب درنمىیابند. در این حال، نفر اول فرضیه «باغبان» خود را چنان تعدیل کرده است، که این فرضیه به هیچ وجه قابل اثبات یا رد تجربى نیست; و او به این باور معتقد است، بدون اینکه در نظر او اهمیت داشته باشد که چه چیزى قابل کشف تجربى هست و چه چیزى نیست. در این مورد، معقول به نظر مىرسد که بگوییم او هیچ اظهار عقیدهاى در باب حوادث عینى واقعى نکرده است و الا مىتوانست، ولو به طور ناقص، تصور کند که از چه طریقى وجود یا عدم این حوادث، در تجارب ما مکشوف مىشود. او تقریبا یک «صورت ترجیحى» را بیان مىکند. این صورت به او امکان مىدهد که این موقعیت را چنین تصور کند که گویا باغبانى مراقب گلهاست. اگر باورهاى درباره خدا به یک نسبت در برابر آزمون تجربى مقاوم مىبودند، به نظر مىرسد که نتیجهاش این مىشد که آنها نیز باید به صورتى تفسیر شوند، غیر از اینکه امورى ناظر به واقع و قابل فهماند. (گرچه ویزدم فى نفسه، این نتیجه گیرى را به عهده نمىگیرد.)باتوجهبه معارضه «طرفداران اثبات پذیرى» با الهیات، ما باید هر دو مقدمه استدلال را کاملا بیازماییم (1) گزارههاى الهیاتى قابل آزمون تجربى نیستند. (2) اگر این گزارهها به لحاظ تجربى آزمودنى نیستند، نمىتوان از آنها به مثابه احکام واقعى که درستى و نادرستى آنها قابل ارزیابى باشد، تعبیر کرد.
آیا آنها به لحاظ تجربى قابل آزمونند؟
پرسش از اینکه گزارههاى الهیاتى موضوعاتى قابل تجربهاند، کاملا امرى پیچیده است. اگر ما تجربه عرفانى را به عنوان وسیله مشاهده نفى کنیم، در اینصورت، واضح است که گزارههاى درباره خدا به طور مستقیم قابل آزمون نیست. اما علم پر است از فرضیههایى درباره موجودات غیر قابل مشاهده - میدانهاى الکترومنیتیک، ساختارهاى اجتماعى، غرایز - که طرفداران اثبات پذیرى، معنا دارى آنها را پذیرفتهاند، به دلیل آنکه آنها را به طور غیر مستقیم مىتوان آزمود. یعنى از این فرضیهها، مىتوان لوازمى استنتاج کرد که قابل آزمون تجربى باشند. مساله اینست که آیا مىتوان پیامدهاى قابل آزمون را مستقیم از گزارههاى الهیاتى استنتاج کرد؟ مىتوان این مساله را اینگونه بیان کرد: آیا مىتوان مشاهدات محتملى را در نظر گرفت که بسته به اینکه خدا وجود داشته باشد یا نه تفاوت کنند؟ بسیار روشن است که این درخواست از متکلم (دانشمند الهیات) غیر معقول است که به مجموعهاى از مشاهداتى که به طور قطع احکام او را رد یا اثبات مىکنند، تصریح کند. تعداد کمى، اگر این مقدار هم باشد، از فرضیههاى علمى مىتوانند این خواست را برآورده کنند. بیشترین چیزى که به طور معقول از او مىتوان خواست، همانست که او به برخى موقعیتهاى قابل مشاهده امور که به سود یا به زیان احکام او محسوب مىشوند، تصریح کند.
چیزى که این مساله را مشکل مىکند، این واقعیت است که در این نکته، باور دینى در زمانها و مکانهاى متفاوت، فرق مىکند. خدایان فوق طبیعى غالبا به عنوان موجوداتى با رفتار نسبتا پیشبینى پذیر، در برابر حوادث دنیاى طبیعى و جامعه انسانى، تلقى شدهاند. از این رو در بسیارى از ادیان بدوى بر این اعتقاد بودهاند که اگر به خدایان به شیوههایى خاص از راه نماز و مناسک دینى نزدیک شوند، خدایان محصولات فراوان، یا پیروزى در جنگ، براى آنها به ارمغان مىآورند. حتى در سنت دینى پیشرفتهتر مانند سنتیهودى - مسیحى بر این اعتقادند که خداوند عنایات ثابت و قطعى دارد که به استجابت دعاى نمازگزاران منجر مىشود (وقتى نماز با حضور قلب و تحت اوضاع و احوال مناسبى اقامه شود) و نیز به پیروزى نهایى کلیسا بر روى زمین.
به نظر مىرسد، چنین انتظاراتى، مبنایى براى آزمون تجربى پدید مىآورند و تا حدى که این انتظارها برآورده شده، الهیات تایید شده است و تا آن حد که آنها ناکام ماندهاند، الهیات تکذیب شده است. اما همه چیز به این سادگى نیست. حتى در جوامع ابتدایى، چنین آزمونهایى به ندرت بىچون و چرا تلقى مىشوند; لوازم تجربه گرایانه با انواع تشبثات محفوظ ماندهاند. اگر رقصهاى آیینى ماندهاند و با وجود این مزارع بىحاصلاند، چندین بدیل و جانشین براى ستبرداشتن از اعتقادات سنتى درباره خدایان وجود دارد. شاید اشتباه سهوى در این مناسک [عبادات] وجود داشته است و شاید شیاطین آیینهایى مخالف این آیینها به جاى آوردهاند. تبیینهاى عالمانهتر در بسیارى از ادیان پیشرفتهتر به کار گرفته شدهاند. مثلا، خدا نمازگزار را اجابت مىکند، اما فقط وقتى چنین مىکند که استجابت نمازگزار واقعا به خیر و صلاح او باشد. به علاوه، همپاى پیشرفت علم، دین با زندگى شخصى عابد سروکار بیشترى پیدا کرده است و کمتر به پیشگویى و کنترل جریان حوادث مىپردازد.
امروزه، در میان روشنفکران دینى چنین پیشگوئیهایى هنوز وجود دارد با اینکه به طور روشن به دلیل عدم دقت، در عمل قابل آزمون نیستند; (همه اشیاء در جهتخیر و صلاح کسانى که عاشق خدایند، درکارند)، یا به دلیل حوزه وسیع آنها (هر چیزى درعالم در رشد شخصیت اخلاقى مؤثر است)، یا به دلیل عدم دسترسى (بعد از مرگ، همه ما خدا را رودررو مىبینیم.)
با این همه، به نظر مىرسد در درون دین موانع جدى در راه جدایى کامل اعتقاد به خدا از انتظار داشتن بعضى حوادث وجود دارد و تا وقتى چنین پیوندى میان این اعتقاد و پیشبینىهاى آزمون پذیر هرچند کماهمیتباشد، وجود دارد، این گمان نسبتبه گزارههاى دینى که کاملا به صورت نظرى غیر قابل اثباتاند، خطاست.
آیا گزارههاى دینى احکام ناظر به واقعاند؟
و اما در باب اینکه آیا گزارهاى که به لحاظ تجربى قابل آزمون نیستباید به عنوان یک حکم ناظر به واقع تعبیر نشود، یک متکلم ممکن استبا کاربرد نظریه اثباتپذیرى در الهیات، به طور جد، به مبارزه برخیزد. اگر خدا موجودى فوق طبیعىست، ما نباید انتظار داشته باشیم که رفتارش محکوم قانونى یا تنظیماتى باشد که ما امید به کشف آنها داریم. اما در این صورت، مثلا هرگز نمىتوان مطمئن بود که این گزاره که «خدا مخلوقات خود را دوست مىدارد» مستلزم این است که جنگى پیامدى خاص داشته باشد. این بدان معناست که طبق نظریه اثبات پذیرى براى ما محال است که هر گزارهاى را ولو غلط درباره چنین موجودى بسازیم. اما یک نظریه که ما را از فهم هستى نوع خاصى از موجود، اگر وجود داشته باشد، منع مىکند، ناگزیر نظریهاى غیر معقول خواهد بود.
تفسیرهاى غیر اخبارى
به هر تقدیر، تعدادى از فیلسوفان، آنچنان تحت تاثیر مشکلات پیرامون اثبات پذیرى واقع شدهاند که کوشیدهاند گفتههاى الهیاتى را به مثابه چیزى غیر از احکام واقعى و روشن تعبیر کنند. تعلق خاطر به نظریه اثباتپذیرى، تنها انگیزش پیدایش چنین نظریاتى نیست. کسانى، چون جورج سانتیانا بدون اعتقاد به اینکه احکام الهیاتى به لحاظ واقع بى معنایند، متقاعد شدهاند که احکام الهیاتى، به عنوان احکام واقعى، غلطاند، اما باز نمىخواهند که دست از گفتههاى دینى سنتى بردارند. این افراد احساس مىکنند که احکام دینى داراى کارکرد ارزشمندى در زندگى انساناند و به منظور پاسدارى از آنها، مجبورند که آنها را چنان تفسیر کنند که ادعاهاى ناظر به واقع بىدلیل حذف شوند. با وجود این، انگیزش دیگر، این امیدوارى است که این کار، در حل مساله سابقالذکر، یعنى مساله تعیین شیوه کاربرد محمولاتى که بر خدا اطلاق مىشود، مؤثر خواهد بود. همانطور که دیدیم، تلاشهایى که در جهت ارائه تعریف روشنى از محمولات الهیاتى شده بالجمله موفقیت آمیز نبوده است و همین مطلب دال بر این است که به رهیافت دیگرى نیاز است.
رشتهاى از تحقیقات، جملات را به مثابه واحدهاى مورد تحقیق تلقى مىکند، نه کلمات را; این خط فکرى بر آن نوع کار زبانى تاکید دارد که وقتى جملات کلامى گفته مىشوند، انجام مىگیرد، بر معناى کلمات در بافت دینى آنها تاکید شود; به جاى پرسش از اینکه «مىآمرزد» یعنى وقتى به خدا نسبت داده مىشود، به چه معناست. از این [نکته] سؤال مىکنیم که وقتى فردى این جمله را به کار مىبرد «خداوند گناه کسانى را مىآمرزد که صادقانه به سوى او بازگردند»، چه کنش زبان شناختى در اینجا به وقوع مىپیوندد. وقتى کسى مىپرسد که آیا جملات دینى، احکام واقعى درست مىکنند؟ و اگرنه به چه کار مىآیند، همین نوع سؤال را کرده است. اگر ما بتوانیم به این سؤال پاسخ گوئیم، آنگاه خواهیم توانست، بهطور بسندهاى، روشن کنیم چگونه کلمات در جملات دینى به کار مىرود بدون اینکه مجبور باشیم معناى مشخص و معینى براى کلمات سازنده جملات تعیین کنیم.
تفسیرهاى غیراخبارى بر چهار دسته تقسیم مىشوند. گزارههاى درباره خدا به مثابه امور زیر تفسیر شدهاند: 1- بیانهایى از انواع مختلف احساسات 2- بیانات سمبلیک از انواع جنبههاى حیاتى تجربه، از واقعیتهاى طبیعى تا آرمانهاى اخلاقى 3- عناصر مکمل در پرستش دینى 4- نوع منحصر به فردى از بیان «اسطورهاى» یا «نمادینه» که به دیگر کاربردهاى زبان قابل ارجاع و تحویل نیست.
بیان احساس
گفتههاى الهیاتى به مثابه بیانهاى احساسى که در زمینه باور و فعالیت دینى به منصه ظهور مىرسد، تفسیر شدهاند. مثلا، ممکن است این که «خدا آسمان و زمین را خلق کرده است» بیان احساس خشیت ورازى تصور کنیم که عظمت طبیعت آن را ایجاد مىکند و «خداست که هر انسانى را محکوم به رستگارى یا عذاب ابدى مىکند» بیانى از یک احساس رایج در باب درماندگى تصور کنیم و «خدا نظارهگر امور همه انسانهاست» بیانى از یک احساس آرامش، امنیت و انس در دنیا به تصور آوریم. این بیانى است «شاعرانه» نه بیانى که حاوى الفاظ زاید باشد. این بیان همانند بیان احساس پوچى است از طریق گفتن اینکه «زندگى رؤیایى گذراست» در برابر این بیان از احساس پوچى که «حیف» یعنى، این احساس با توصیف موقعیتى که به طور طبیعى ممکن است آن را برانگیزد، بیان شده است. مثلا احساس امنیتبا مراقبتشخص قدرتمندى که مواظب آدمى است، برانگیخته مىشود.
بیانات سمبلیک
تفسیرهاى سمبلیک از آموزههاى دینى از دیر زمان رایجبوده است. قصه نوح و توفان نوح را بسیارى از دانشمندان مسیحى نه به عنوان تفسیر حوادث واقعى تاریخى بلکه به عنوان شیوهاى سمبلیک از بیان نکتههاى خاصى که به لحاظ دینى مهماند، تلقى کردهاند. یعنى، خداوند انسانهاى شرور را تنبیه خواهد کرد و البته تحتشرایطى هم رحم مىکند. بسیارى از شیوههاى سنتى سخن گفتن درباره خدا، باید سمبلیک تلقى شوند. خداوند را نمىتوان به معناى حقیقى کلمه چوپان یا صخرهاى دانست. چوپان به مثابه سمبل مشیت الهى به کار رفته و صخره به مثابه سمبلى استبراى نقش خدا به عنوان پناه و حفاظى در وقت مصائب. سمبل در این معنا شیئىاى، موقعیتى یا فعالیتىست (نسبتا) عینى و ملموس که مىتوان آن را نماینده مقصود غایى از سخن تلقى کرد که از خلال نوعى تداعى و معمولا بر اساس همانندى و شابهتبوجود مىآید. وقتى چیزى که به معناى حقیقى کلمه به آن اشاره مىکنیم کارکردهاى سمبلیک دارد، ما سخن نمادى گفتهایم.
قطعا در کاربرد سنتى تفسیر سمبلیک، فقط بخشى از بحثهاى الهیاتى، سمبلیک تلقى مىشوند. به دلیل آنکه اگر ما معتقد باشیم که گفتههاى سمبلیک، مظهر واقعیتهایى درباره خداوند هستند، آنگاه باید راهى براى این قول که این واقعیتها کدامند داشته باشیم ونمىتوان آن واقعیتها را از طریق رمزى، تعیین کرد، چرا که به تسلسل مىانجامد. اما، اینک ما دیدگاههایى را در نظر مىگیریم که همه مباحث کلامى را سمبلیک مىداند; یعنى، اگر ما از چیزى سخن مىگوئیم کهسمبلیک شده است، آن باید همان چیزى باشد کهدر دنیاى طبیعى بر حسب اصطلاحات غیر کلامى مىتوان آن را تشخیص داد.
رایجترین برداشت از چنین دیدگاهى، آنست که گفتههاى کلامى بیانات سمبلیکى هستند از آرمانها، انگارهها، طرز تلقیها یا ارزشهاى اخلاقى. این موضع، به کاملترین و متقاعد کنندهترین وجهى توسط جورج سانتیانا ارایه شده بود و توسط آر. بى بریث ویتبه شکل امروزىتر در آمده است. طبق نظر سانتیانا، هر آموزه دینى شامل دو مؤلفه مىشود; هسته مرکزىاى شامل دیدگاه ارزشى یا اخلاقى و برگردان مجازى یا شاعرانه از آن، مثلا، این آموزه که جهان فیزیکى (جسمانى) مخلوق خداى متشخص و بسیار خیر است; برگردانى است مجازى از این دیدگاه که هر چیزى در عالم بالقوه براى بى نیازسازى (استغناء) زندگى انسانى، قابل استفاده است. داستان مسیحیت از تجسد، مرگ ایثارگرانه و تجدید حیات مسیح راهى استبراى تذکار این نکته که قربانى کردن خود براى دیگران یک ارزش فوقالعاده اخلاقى است، تجسم این دیدگاههاى اخلاقى در آموزه کلامى ارزشمند است، زیرا این معرفى پر شور همراه با پرورش نظاممند احساسات و نگرشهایى که آن را همراهى مىکند، راه چشمگیرترى استبراى وصول به ایندیدگاههاتاارائه یک گزاره صاف و پوست کنده.
شیوهاى که این دو نوع، یعنى، تفسیر کاربرد کلامى محمولات را روشن مىکنند، مانند شیوهاى است که کسى کاربرد کلمات را در استعارهاى شاعرانه تبیین مىکند. اگر استعاره موجود در «خوابى که آستین فرسوده و نخنماى هشیارى را مىبافد» موردتوجه قرار دهیم، به وضوح مىبینیم که «بافتن» صرفا براى دلالتبر عمل جسمانى خاصى به کار نرفته است. این گفته معانى ضمنىاى دارد کاملا متفاوت با معانى ضمنى «او براى من ژاکتى بافت» که در این جمله «بافتن» معناى متعارف خود را دارد. در بیان استعارى مذکور «بافتن» به معناى متعارف خود استعمال شده است تا اوضاع و احوال خاصى را تصویر کند که من حیث المجموع شبیه اثر خواب بر هشیارى است. تنها راه براى فهم درست کارکرد واژه «بافتن» این است که ببینیم چگونه کل عبارت «آستین فرسوده و نخنما را مىبافد» به کار رفته تا چیزى غیرمستقیم درباره خواب بگوید. در دو نوع اول از چهار نوع تفسیر غیراخبارى که در کار بررسى آنهاییم، گزارههاى الهیات ذاتا استعارىاند. اگر آنها دقیقا این گونه مورد توجه قرار گیرند، اگر ما کلمه «ساختن» را از این جمله «خداوند آسمان و زمین را ساخته است» استخراج کنیم و بکوشیم معناى بنفسه آن را بگوییم، به هیچ کجا نخواهیم رسید. کارى که باید بکنیم آنست که تصویر کل جمله را در نظر بگیریم و به چگونگى کارکرد آن به عنوان شیوهاى از بیان احساس امنیتیا به مثابه شیوهاى از ارائه این دیدگاه که از هر چیزى، در جهان مىتوان در جهت غنى سازى زندگى انسانى استفاده کرد، توجه کنیم.
تفسیر عبادى
تفسیر عبادى از بحثهاى کلامى را با نقل پاسخ عالمانه و بسیار دقیق عضو عالى کلیساى انگلستان به سؤالى از یک دوست لاادرى به بهترین وجه مىتوان معرفى کرد. سؤال این بود که «چگونه شما مىتوانید به کلیسا بروید و همه چیزهایى را که مربوط به آیین عبادت است، بگویید؟» پاسخ: «من اینها را نمىگویم، به سرود مىخوانم»، در این نظرى که در مقام بررسى آنیم، عمل جمعى عبادى یک بستر طبیعى است که از سخن گفتن درباره خدا از درون آن سر برمىآورد. سخن درباره خصائل، کارها و تمایلات موجود شخصى فوق طبیعى، داراى معنایى است، به مثابه بخشى از عمل عبادى و تنها زمانى معمایى است که از بافتخود خارج شود. اگر ما این گفته را «خدا آسمان و زمین را خلق کرده است» بیانى بدانیم از یک باور درباره شیوه پیدایش اشیاء در واقع و آنگاه از خود بپرسیم این درست استیا نه؟ ما دچار گمراهى شدهایم. براى فهم این گفته باید آن را (یا نظیر آن را به صیغه دوم شخص مانند تو که آسمانها و زمین را آفریدى) به زمینهاى که این گفته در آن کاربرد دارد، بازگردانیم در این زمینه، (بافت) این کلمات براى تعیین هر چیزى به کار نمىروند، بلکه براى انجام کارى کاملا متفاوت به کار مىرود.
متاسفانه [نظر] حامیان این دیدگاه درباره اینکه این «کار متفاوت» چیست، هرگز کاملا روشن نبوده است. واضحترین پیشنهادى که ارائه دادهاند، آنست که سخن درباره خدا در راستاى در اختیار نهادن چارچوبى تخیلى براى عبادت به ما کمک مىکند. این سخن به صراحت این احساس فرد را بیان مىکند که کارى مهم در جریان است و به ما کمک مىکند تا متناسب بودن یک پاسخ را در برابر پاسخ دیگر نشان دهیم. در بحث راجع به مراسم عشاى ربانى، به مثابه اجراى مکرر از خودگذشتگى یک خداى متشخص قادر متعال که شکل انسانى به خود گرفت و در مقام تصور آن به مثابه اتحاد خالص و تجدید [حیات] یافته جوهر چنین خدایى، شخص چارچوب مصورى از این عمل در اختیار مىنهد که سنگینى محسوس موقعیت و نگرشها و امیدهایى را که به واسطه این مراسم بروز کرده است، ثبت کند و پرورش دهد. برخلاف این دیدگاه رایج، پیشفرض این موقعیت آنست که پرستش آیینى یک ارزش مستقلى جداى از ساختار کلامى دارد. معمولا اینگونه تصور مىشود که هر آیین مفروضى، حاوى نکتهاى است، فقط اگر آموزههاى کلامى خاصى، به شکل عینى درستباشند. اما در تفسیر عبادى، آموزههاى کلامى به عنوان گزارههایى که درباره آنها مسائل ناظر به درستى یا نادرستى به شکل صحیح مطرح شده باشند، قابل توجه نیستند. چون این آموزهها به اهمیتشان در عبادت وابستهاند، گمان بر اینست که امر عبادى داراى ارزشى ذاتى در تشکیل و ارائه عواطف، احساسات و نگرشهاى ارزشمند است.
اسطورهها
ارنست کاسیرر متوجه این نکته شده است که بنیاد مباحث دینى بر «شکل سمبلیکى» منحصر به فرد است که او آن را «اسطورهاى» اصطلاح مىکند. او خاطر نشان مىکند که اسطوره به خالصترین وجه در اسطورههاى انسانهاى بدوى شکل گرفت و بر شیوهاى از فهم و تفکر درباره جهان که اساسا با شیوه مرسوم ما متفاوت است، مبتنى است.
در این «آگاهى اسطورهاى» هیچ تفاوت دقیقى میان امور آفاقى (عینى) و امور انفسى (ذهنى) نیست. هیچ خط روشنى میان نماد و واقعیت، میان آرزو و [انجام] عمل، میان فهم و خیال پردازى ترسیم نشده است. و نیز هیچ تفاوت دقیقى میان شیئى فى نفسه و واکنش عاطفىاى که آن شیئى برمىانگیزد، ایجاد نشده است; پاسخ عاطفى جزء لاینفک محیط تلقى مىشود. در نتیجه، هیچیک از معیارهاى متعارف ما درباره حقیقتیا عینیتبه کار نمىآید. واقعىتر هر چیز دیگر آنست که چه چیزى شدیدترین واکنش عاطفى را بر مىانگیزد و علىالخصوص چه امرى مقدستر از هر امر دیگرى احساس مىشود؟ (تقابل اساسى تفاوت مذهبى، غیر مذهبى است) آگاهى اسطورهاى، سازماندهى خاص خود را در باب زمان و مکان دارد. به طور مثال، هیچ تمایزى بین موقعیت و آنچه این موقعیت را به خود اختصاص داده، نمىگذارد، به هر موقعیت فضایى، ویژگى کیفىاى اعطا شده است و نفوذ خود را به این اعتبار اعمال مىکند. در دیدگاه کاسیرر و پیروان او مثل خانم سوزان لنگر، الهیات مدققانه، نمایانگر توافقى غیرآسان بین شیوه تفکر علمى و اسطورهاى است و به همین اعتبار، بدون توجه به اینکه چگونه از مبادى خویش ایجاد شده است، قابل فهم نیست. این الهیات اساسا براىجهانبینىاسطورهاىاستکهتلاشمذبوحانهاىکردهاند تا به آن «پرداخت ثانوى»اى دهند تا براى انسانهاى عقلگرا مقبول افتد و به قضاوت معیارهاى خردگرایانه، این دیدگاه نه فقط بى دلیل است که بى معناست.
عرفان
فیلسوفان و متکلمان در سنت عرفانى، روایتهایى از این نوع چهارم تفسیر را پیشنهاد کردهاند که کلام را تجلى تاخیر فرهنگى نمىداند. در نظر عارف، تنها راه ارتباط با خدا، [از راه] تجربه عرفانى است و این تجربه از خدا به عنوان واحدى وصفناپذیر پرده برمىدارد. عارف در تجربه عرفانى مستقیما مىتواند خدا را شهود کند، اما از آنجا که در وجود واحد مطلق تمایز وجود ندارد و از آنجا که در هر گزارهاى که ما مىتوانیم بیان کنیم چیز خاصى بر او حمل مىشود، مثلا حکمت نه قدرت [از این رو] هیچ گزارهاى درباره او صدق نمىکند. نهایت کارى که ما در زبان مىتوانیم بکنیم، آن است که مخاطبان خود را به روش تجربهاى که شیوه منحصر به فرد دستیابى است. هدایت کنیم. حامیان این دیدگاه، گاهى از زبان الهیاتى به عنوان [زبان] «سمبلیک» سخن مىرانند، اما این با نوع دوم نظریهاى که ما در اینجا داشتیم متفاوت است، از این حیث که، در اینجا هیچ راه روشنى براى تعیین اینکه گفتههاى الهیاتى رمز چه چیزىاند، وجود ندارد و لذا جاى این سؤال هست که آیا باید اصطلاح «سمبل» را بکار برد؟ یک سمبل، معمولا نمادى از چیزى است. در واقع، در این دیدگاه به زحمت مىتوان به وضوح مشخص کرد که انتظار چه عملى از گفتههاى دینى مىرود. مىگویند که این گزارهها به واقعیت الوهى وصف ناپذیر «اشاره دارند»، «شمایى از آن را نشان مىدهند» یا «بر آن دلالت دارند». اما همه این تعابیر مبهم باقى مىماند.
در سالهاى اخیر دو تلاش چشمگیر در جهت توسعه بیشتر این دیدگاه شده است. دبلیو. تى. استیث درکتابش زمان و جاودانگى (1952) کارکرد اصلى زبان دینى را تجدید خاطره تجربه دینى یا تجدید پژواکهاى بىرمق ناشى از تجربه، دانست. ابتدا، این تعبیر، یک تعبیر ذهنى به نظر مىآید، که خدا از آن حذف شده است. اما، همانگونه که دقیقا ستیثخاطرنشان مىکند در سنت عرفانى این، یک اصل موضوع است که هیچ تفاوتى در تجربه عرفانى بین ذهن و عین نمىتوان یافت و بنا به این ادله او نیز از اینکه تفاوتى ایجاد کند ابا دارد. گرچه استیث در توجه به تجربه عرفانى به عنوان امرى وصف ناپذیر با سنت عرفانى همعنان مىشود، [اما] او از چنین موضع رسمى عدول مىکند به حدى که نشانههایى از ابعاد این تجربه را که گفتههاى الهیاتى مختلف پدید مىآورند، ارائه مىکند. «خدا حقیقت است» برانگیزننده احساس الهامى است، «خدا بىنهایت است» برانگیزننده احساس کلیت و شمولیت اوست، «خدا دوست داشتنى است» برانگیزننده سرشت لذتبخش و پرشور تجربه [باطنى] است و «خدا واحد است» برانگیزاننده وحدت مطلق تجربه و احساس اضمحلال همه تفاوتهاست.
پل تیلیخ، گرچه نه به صورت مستقیم در سنت عرفانى جاى نمىگیرد، با مسائلى مشابه اینها در تفسیرش از زبان دین مواجه شده است. او معتقد است که آموزههاى الهیاتى «نماد» یک واقعیت نهایىاند، «وجود فى حدنفسه» که درباره آن به معناى حقیقى چیزى نمىتوان گفت جز اینکه به لحاظ فلسفى، امر نهایى است. در تلاش براى ایضاح کارکرد زبان دین، تیلیخ، این اندیشه را مىآورد که زبان دینى بیان «دلبستگى فرجامین» است; ترکیبى از شیفتگى، تعهد و جهتیابى که بر چیز غیر نهایى [غایى] متمرکز شده است، یک موجود انسانى، یک ملتیا یک خداى فوق طبیعى. عبارات دینى که به معناى حقیقى به چنین متعلق نسبتا ملموس «دلبستگى فرجامین» اشاره دارد، بیانگر احساس تقدسى است که چنین موضوعاتى به مثابه «تجلى» وجود فى نفسه واجدند. اما اینکه دقیقا چه مىشود که چنین موضوعى «تجلى» یا «سمبل» وجود فى نفسه تلقى مىشود، تیلیخ هرگز آن را واضح نمىکند. دقیقا چه چیزى براى چنین موضوعى «تجلى» یا «سمبل» وجود فى نفسه تلقى مىشود، تیلیخ هرگز آنرا واضح نمىکند.
ضعف اساسى این تفاسیر عرفانى و اسطورهاى، ناکامى در ارائه فرضیه واضحى درباره کارکرد زبان دین است. حتى تصور کاسیرر از «تفکر اسطورهاى» آنقدر بسط نیافته است که روشن کند متدینان معاصر وقتى سخن از خدا مىگویند، مرادشان چیست. موضعهاى دیگر بیشتر معقولند و همه آنها مبتنى بر جنبههاى مهم کاربرد زبان در دیناند. اما به نظر مىرسد هر کدام با رساندن جنبه منتخبشان به مقام مرجعیت مطلق، غازى را که تخم طلایى مىگذارد، کشتهاند. شکى نیست که در صحبت از خدا، انسانهاى متدین احساسات مختلفى ابراز مىکنند، آرمانهاى اخلاقى ارائه مىدهند و به شرح و تفصیل چیزى مىپردازند که در مراسم عبادت جریان دارد. اما اصلا روشن نیست که همه آنها این نوع زبان را به کار مىبردند، اگر از حقیقت عباراتى که مىگویند، مطمئن نمىبودند. چرا باید احساس امنیت را با این گفته بیان کنم که «خداوند آسمان و زمین را خلق کرد» مگر آنکه معتقد باشم یا حداقل اندک تمایلى به این اعتقاد داشته باشم که جهان فیزیکى، به عنوان یک واقعیت عینى، هستىاش در گرو فعالیتخلاقانه یک خداى شخصى فوق طبیعى است. بعلاوه، چرا باید من ملتزم به نگرشها و اعمالى باشم که با چنین ادعایى همعنان است؟ مگر اینکه به حقیقت آن معتقد باشم.
کارکرد عبارتسازى، سنگ بنایى است که همه کارکردهاى دیگر بر آن مبتنى مىشوند و اگر کسى مطمئن باشد که عبارتهاى الهیاتى غلطیابى معنایند و هنوز هم بخواهد به بیانات سنتى دینى معتقد باشد، مىتواند تفسیر نوینى را از گفتههاى دینى به مثابه بیان احساسات یا نمادسازى واقعیات طبیعى پیشنهاد کند. اما پیشنهاد گزینش یک تفسیر خاص باید از این ادعا که تفسیر پیشنهاد شده، به درستى شیوه فهم متعارف آموزهها را نشان مىدهد، تفکیک گردد.
به نظر مىرسد، سخن از خدا پیچیدهتر از آن است که هر یک از نظریههاى موجود بدان اعتراف کردهاند. بحث اجمالى فوق درباره لوازم، به لحاظ تجربى قابل آزمون، این نکته را روشن مىسازد. احکام الهیاتى، کارکردهاى زبانى بسیار عدیدهاى را که با یکدیگر ارتباط وثیق دارند، به انجام مىرسانند. با این گفته که «خدا که جهان را خلق کرد، ناظر به همه امور انسانهاست» مؤمن به دیدگاه کلى خاصى درباره اساس نهایى جهان التزام مىورزد، توقعات خاصى را در باب وضع نهایى امور جهان به زبان مىآورد که شاید بسیار مبهم باشد. احساس اساسى امنیت در زندگى را بیان مىکند و ملتزم مىشود که براى تقرب به خدا به عبادات و مناسک خاصى دستیازد و این کارکردها ذاتا به یکدیگر وابستهاند. آنچه مورد نیاز است، توصیف روابط میان این کارکردهاست، توصیفى که به اندازه پیچیدگى خود موضوع بحث، پیچیده باشد.