فقه و جامعه شناسى
آرشیو
چکیده
متن
هر یک از شعب و رشتههاى علوم انسانى علاوه بر نقش تخصصى و در اختیار داشتن قلمرو و مسائل خاص آن رشتههاکه تا حدودى مقوم حیات و استقلال آنها از سایر رشتهها نیز مىباشد، نقش دیگرى نیز ایفاء مىکنند و آن خدماتمتقابلى است که رشتههاى مختلف به یکدیگر ارائه مىکنند.
تسرى یا وامگیرى دستاوردهاى روش شناختى از یک رشته یا یک طبقه از علوم به رشتهها و دیگر شعب معرفتى، ازشناخته شدهترین تعامل بین رشتهاى محسوب مىگردد، که برکات عظیم و بعضا سوء برداشتهاى گستردهاى را موجبشده است. به کارگیرى مفاهیم و اصطلاحات ابداع شده در یک رشته توسط سایر شعب نیز تعامل شناخته شدهاىاست. همچنین برخى مکاتب و تئوریهاى مطرح در یک شاخه معرفتى، موجب تحولى عظیم و چشم انداز معرفتشناختى در شعب دیگر شده است که احصاى آنها در این مجال مورد نظر نیست. اما سخن در این است که تامل در فقهو بویژه عنایتبه مساله نقش زمان و مکان در استنباط احکام فقهى، مىتواند از منظرى دیگر نیز مورد توجه باشد و آنمبحث تعامل فقه با علوم دیگر است.
به نظر مىرسد، رابطه فقه با حقوق، اقتصاد و علوم سیاسى در جامعه ما، رابطه شناخته شدهاى است، هر چند تامل دراین روابط، به حد لازم نرسیده است. ولى رابطه فقه با جامعهشناسى تا کنون کمتر مورد عنایتبوده است. از یک سوسنت و مشرب جامعهشناسى بویژه آنچنانکه در جامعه ما شناخته شده است، هویت الحادى و ضد دینى یا دست کمغیر دینى برجستهاى داشته است، به استثناى مرحوم شریعتى که از طریق عدول نسبى از سنت دانشگاهى این رشته، به حدى از تعامل بین خود به عنوان یک جامعه شناس با بخشى از روحانیان به عنوان حاملان فقه دستیافت، سایرجامعه شناسان کمتر توفیقى در این زمینه داشتهاند. روحانیان برجسته و شاخص نیز به استثناى شهید مطهرى و آقاىمصباح و تا حدى شهید صدر، که تاملات در خور توجهى در موضوعات این رشته داشتهاند، کمتر به مباحث این رشتهعلاقه نشان دادهاند. البته طى چند سال اخیر، نشانههایى از تعامل میمون از جانب محققان جوانتر این دو حوزه،مشاهده مىشود که انشاءالله ثمره آنرا در سالهاى آتى باز خواهیم یافت. به هر تقدیر به نظر مىرسد، در پهنه مباحثگسترده جامعهشناسى، چند قلمرو، زمینه بیشترى براى تعامل با فقه یا بستر عام آن یعنى دین دارد. جامعهشناسىدین، جامعهشناسى حقوق، جامعهشناسى دین، جامعهشناسى فرهنگ و جامعهشناسى سیاسى اصلىترین بسترهاىاین تعامل است و مباحث و مفاهیمى از جامعهشناسى عمومى نیز از ظرفیتبالایى در این زمینه برخوردار است.
مباحثبین رشتهاى از جمله تعامل فقه و جامعهشناسى مستلزم حد نصابى از اطلاع و احاطه بر دو قلمرو بحث استکه تا کنون کمتر شخصیتى آن را احراز نموده است، به همین دلیل معمولا مباحث از فضاى مفهومى و عرفتشناختىمشترک برخوردار نیست.
نگارنده که خود به اهمیت این مساله واقف است، به هیچ وجه مدعى نیست که صلاحیت ورود به این وادى خطر خیزرا دارد; به ویژه آنکه صرف نظر از معرفت عام یک مسلمان متعارف و مقلد در احکام شریعت فاقد وقوف و اطلاع ازمقولات فقه مىباشد و این علاوه به کاستىهاى او به عنوان یک پژوهنده در قلمرو جامعهشناسى است. بنابراینمباحثحاضر به هر بیان که طرح شده باشد، در نهایت، صرفا سؤالها یا تاملاتى است که از نظر جامعهشناسى طرحمىشود و بر فقیهان و اسلام شناسان است که به هنگام تنقیح و استنباط احکام و موضوعات با علم و اطلاع از اینزاویه نگرش، موضوع شریعت کامل اسلام ناب محمدى (ص) را دریابند و بر بشریت تشنه معرفت ناب، عرضه دارند.از مجموعه عرصههاى فوق الذکر نیز به لحاظ ضیق مجال، هم به لحاظ محدودیتبضاعت، نگارننده به طرح مباحثىاز نظر جامعهشناسى معرفت و جامعهشناسى عمومى اکتفا مىکند و امیدوار است طرح مساله، برکاتى بیش ازخسارت ناشى از عدم احاطه به موضوع در پى داشته باشد.
مىدانیم که موضوع محورى جامعهشناسى معرفت، رابطه معرفتیا تولیدات اندیشهاى و ذهنى با محیط به معناىعام آن است; یا به عبارت دیگر رابطه محیط اجتماعى - فرهنگى زیستگاه صاحبان اندیشه با محصولات ذهنى واندیشهاى آنان است و در این عرصه عرصه با مکاتب و دیدگاههاى متفاوت و بعضا متضادى مواجه هستیم کهیکسوى آن اعتقاد به تابعیت کامل یا قائل شدن به وجود تبعى اندیشه از محیط آنهم محیط مادى و اجتماعى است; وسوى دیگر آن، اعتقاد به وجود استقلالى اندیشه و حتى اعتقاد به رابطه على بین اندیشه و محیط است، به نحوى کهمحیط را تابعى از مقتضیات تولیدات اندیشهاى به حساب مىآورند. صرف نظر از تامل و داورى در خصوصمستندات و استدلالهاى طرفین این جدال و با توجه به اینکه سرنوشت تاریخى این جدال به نفع دیدگاه تعامل بینذهن و محیط رقم خورده است، مىتوان پرسید، موضع اسلام و فرهنگ اسلامى در این عرصه چیست؟ اما سؤالجزئىتر این سات که فقیه یا مجتهد چه رابطهاى با محیط خویش دارد؟ مسائلى که تحت عنوان قبض و بسط شریعتدر این چند سال اخیر مطرح شده است، به یک معنا به سؤال فوق بازگشت دارد.
هر چند اعتقاد داشته باشیم که منبع استناد و استنباط حکم، متون ثابت و نصوص معینى هستند که هر فقیه در هر دورهو زمانى به آن رجوع خواهد کرد، اما مطمئنا، حوزه معانى و حدود درک پیام نهفته در آن متون، تابعى است از تلاشها ودستاوردهاى فقیهان و دیگر علماى گذشته و حال، که پهنه معینى از دایره معنا را به روى فقیه مىگشاید و به این ترتیبادراک و استنباط وى را متاثر مىسازند. علاوه بر آن که میزان قوت و صحتبخشى از متون بویژه در قلمرو حدیث، نیزتحت تاثیر دستاوردهاى دانش بشرى، دچار تحولاتى است که ممکن است منابع متقن جدیدى فرا روى فقیه قرار دهدیا بخشى از منابع را از قلمرو منابع متقن وى خارج کند و یا حداقل درجه اعتماد به آنها را دستخوش تغییر سازد. بهعنوان مثال کشف نسخ جدید از منابع متقن، یا کسب اطلاعات تازه از وضعیت محدثان و شرایط محیطى صدورروایت را مىتوان نام برد. فراتر از چنین تعامل تاریخى و کلى، مىتوان تعامل بین فقیه و استنباطهاى وى با حلقهرابطان و مراودات علمى - فرهنگى او در قالب اساتید و شاگردان و نیز مخاطبان و یا القا کنندگان اندیشه به وى را درنظر گرفت و حتى به سطوح پایینتر این رابطه، در حد جلسات حشر و نشر و مراودات شخصى و اجتماعى وخویشاوندى یا پایگاه فرهنگى و منزلتى وى و حتى نحوه تامین معیشت و ساز و کار مناسبات اقتصادى او نیز نظر کرد ودر این رهگذر، رابطه فقیه با نهاد حکومت و قدرت در اشکال متنوع و متصور آن، حائز اهمیت مضاعف خواهد بود.بدیهى است متاثر از نوع پاسخ یا موضوعى که در قبال حدود مساله تاثیر و تاثر فقیه از محیط داشته باشیم، با احکامتکالیف اخلاقى و شرعى متفاوتى در عرصه تامین محیط مطلوب و پرهیز از محیط نامطلوب براى فقیه مواجه خواهیمبود. و این مساله موضوع مستقلى در قلمرو جامعهشناسى سیاسى و جامعهشناسى اقشار و طبقات است و نشانههاىفراوانى از حسن توجه حضرت امام به این مقوله را در مواضع و سخنان گرانقدرش مىتوان ارائه کرد.
به عنوان نمودهایى از رابطه بین فهم معناى دین و موضع دینى علماى اسلام با شرایط اجتماعى و موضع کلى معرفتبشرى، مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
مىدانیم که در طول تاریخ اسلام و بویژه تاریخ شیعه، روحانیت اسلام، تلاشهاى گستردهاى در جهت فهم اسلام وحفظ و اشاعه آن داشته و همه مورایث عظیم فعلى مرهون این تلاش است. با این حال، استبدادستیزى و مقابله بااصل خودکامگى و استبداد راى حکام و سلاطین، کمتر مورد توجه آنان بوده است. البته جریان ظلم ستیز و مقابلهکننده با ستم و بویژه دفاع از اسلام در برابر انحراف و بدعتهاى عقیدتى بى اعتنایى به خواست و تمایل عمومىمىتواند مغایر با دین و احکام شریعت قلمداد شود، ظاهرا بروز و نمودى نداشته است. اما پس از آنکه مقوله استبدادستیزى و احترام به آراء و افکار عمومى و روشهاى اعمال حکومت مشروط و مقید و تحت نظارت عامه یا نظامهاىمتکى به آراء عمومى و سبکهاى پارلمانتاریستى، در عرصه اندیشه و فلسفه سیاسى مطرح و رایجشد، شاهد آنیم کهاین اندیشهها به مجامع علماى دین نیز راه یافت و به تدریج کسانى از علما، شواهد و قرائنى از همسویى یا تاییدوجوهى از این اندیشهها در متنون دینى ارائه دادند و هم اینک تقریبا کلیت این اصل (توجه و اعتنا به آراى عمومى وافکار عامه) مورد اتفاق است، هرچند در جزئیات و حدود مشروعیت آن اختلاف نظرهاى جدى وجود دارد. مشابههمین جریان در مورد اصل عدالت اجتماعى و نفى استثمار و اختلاف فاحش طبقاتى صادق است. با آنکه اصل«عدالت» یکى از معتقدات پایه شیعه به حساب مىآید، ولى تا آنجا که از ظواهر مىتوان استنباط نمود، دفاع از عدالتاجتماعى به مفهوم امروزین آن، در سنت روحانیتشیعه، جلوه نمىکند و بحث جنگ فقر و غنا و نفى استثمار طبقاتفقیر به دست اقشار مرفه و سرمایه دار، به شکل فعلى آن، تنها در مکتب خمینى است که بتمامه ظاهر مىشود و ایشانناچار استبراى توجیه حقانیت و اصالت این موضوع، حتى در برابر خودىترین روحانیان همراه با انقلاب اسلامى،به ارائه برهان و استدلال و مستندات تاریخى و نقلى متوسل شود. هر چند هم اینک، اصل عدالتخواهى و دفاع ازعدالت اجتماعى علیرغم اختلاف فاحش در فهم معنا و شیوههاى تحقق آن - به عنوان شعار مشترک جریانهاىمتفاوت روحانیت - منزلت ویژه یافته است ولى سؤال این است که چرا این اصل، تا قبل از طرح جدى آن درفلسفههاى اجتماعى و سیاسى معاصر، چنین جایگاهى نیافته بود؟ همین مطلب در مورد جایگاه و حقوق زن و ارزشو منزلت اجتماعى و سیاسى این قشر در اسلام مطرح مىشود که فهم فعلى، کمتر سابقه داشته است. بدیهى است اینسخن فراتر از اصل تکامل و رشد اندیشهها و دانشهاى بشرى است که در همه قلمروها از جمله در مورد تکامل فهمدینى متصور است، بلکه سخن در مشاهده نوعى تحول کیفى و اساسى در فهم استنباط حکم دینى از طریق مقارنتیادر تعاقب طرح اندیشهها در خارج از قلمرو دین است. به عبارت دیگر، در اینجا تکامل درونى هر یک از شعب ومباحث علم دین که از طریق تامل و تدبر بیشتر در یافتههاى علماى سلف و احیانا با سود جستن از قدرت ابتکار ونوآورى علماى ژرف اندیش حاصل مىشود، مطرح نیست، بلکه مراد وضعیتى است که فقیهان در خارج از قلمرومباحث مرسوم در سنت تخصصى خویش، با افکار، اندیشهها و نگرشهاى جدیدى مواجه مىشوند که ممکن استآنها را به تامل عمیقتر در منابع وادارد و استنباطهاى جدیدى را موجب شود. اینجاست که فقیهان باید مکانیسم چنینتاثیر و تاثرى را بازیابند تا خود آگاهى بیشترى نسبتبه روند چنین تحولاتى داشته باشند و موضوع فعالترى در قبالآنها اتخاذ نمایند. و از طرفى به اصالت متون دینى نیز وفادار بمانند.
در سطح جزئىتر، نمودهایى از بازتاب اثر حلقه روابط اجتماعى و شبکه مراودات انسانى بر نحوه استنباط و تصور ازدین و احکام الهى را نزد پارهاى از روحانیان مىتوان نشان داد به نحوى که عدهاى از مراجع و شخصیتهاى روحانى،چهرهاى از دین ترسیم مىکنند که یافتن شباهت آن تصویر با ارزشها، منافع و مواضع حلقه روابط اجتماعى آنها چنداندشوار نیست. در این زمینه هر چند نمىتوان از این مقارنتها استنتاج على کرد و شاید بتوان ادعا کرد که نوع شبکهروابط اجتماعى مشهود، خود متاثراز نوع نگرش و تصویر دین ارائه شده از سوى عالم بوجود آمده استیا مواردى رانشان داد که موضع عالم روحانى، فراتر از مقتضیات شبکه روابط اجتماعى وى، ظاهر شده است. تا حدودى در اینمورد مىتوان حضرت امام را به عنوان نمونه معرفى کرد. اما همان حدود مشابهتها نیز تامل برانگیز است و فقیهانباید نسبتبه مکانیسم آن خودآگاهى داشته باشند و قانونمندى حاکم بر آنرا در جهت نیل به مطلوبترین تاثیر به کارگیرند.
تامل در سیر مواضع فقهى و ویژگیهاى اسلام ارائه شده از سوى حضرت امام، بویژه مقیاسه مواضع ایشان در قبل و بعداز انقلاب اسلامى از بارزترین عرصههاى تجلى رابطه محیط با نحوه استناط فقیه است. چراکه هرگونه تمایز و تفاوتاحتمالى، بیش از هر چیز به تفاوت محیط و شرایط ایشان بازگشت دارد تا به تامل و تدقیق بیشتر در متون و محتوا، زیراایشان تا قبل از پیروزى انقلاب همه مراحل کمال علمى و تامل محتوایى را طى نموده و کثرت مشغله سالهاى انقلاب، مجال مطالعه و غور بیشتر را نمىداده است; بنابراین مشاهده احتمالى هرگنه تغییرى در مواضع ایشان جز در پنا تجربهجدید ایشان قابل تفسیر نیست. در عین حال ردیابى مواضع برجسته و انحصارى ایشان که به هیچ وجه تاثیرپریرى ازحلقه رابطین را جلوهگر نمىسازد، معماى دیگرى است که حل آن، روشنگر حقایق بیشمارى از پیچیدگى رابطه فقیه بامحیط است.
کند بودن تغییرات فرهنگى و تاثیر آن در تکلیف مکلفین
یکى از مباحث جامعهشناسى مساله کند بودن تغییرات فرهنگى است و مقوله تاخر فرهنگى نیز ناظر به فاصلهاىاست که بر اثر تغییرات سریعتر جزء مادى فرهنگ و کندى تغییر اجزاء معنوى آن بوجود مىآید. تجلى این قانونمندىرا در فرآیند نزول تدریجى شریعت و تدرج حاکم بر ابلاغ احکام پارهاى از امور شاهدیم. به عنوان مثال، در جامعهجاهلیت که شرب خمر کاملا رایجبوده است، ابلاغ حرمت آن به تدریج و پس از مراحلى چند صورت گرفت. اگرچنین اصلى را در نزول شریعتبپذیریم، سؤال این است که آیا مىتوان این اصل را در ابلاغ پیام شریعتبه مراجع وافراد در سایر عصرها نیز تسرى داد؟ به عبارت دیگر آیا مىتوان با عنایتبه میزان فاصله فرهنگ جوامع از احکامشریعت، ابتدا احکام را به گونهاى که فاصله کمترى با فرهنگ رایج داشته باشد، عرضه کنیم و به تدریج احکام نهائى رامطرح کنیم؟ طبعا اعمال چنین اصلى، ارائه و تبلیغ اسلام به جوامع و ملتهاى غیر مسلمان را با سهولت و جاذبهبیشترى ممکن خواهد ساخت. همین اصل در مورد امکان تمایز تکالیف شرعى افراد و اقشار اجتماعى در درونجوامع مسلمان نیز صادق است; به این معنا که مىتوان انتظار داشت، به نسبت فاصله فرهنگى بین افراد و افشاراجتماعى و خرده فرهنگهاى موجود در جامعه با فرهنگ دینى، توقع و تکلیف شرعى افراد را، متفاوت تصور کرد و بهتدریج، آنها را به دائره مکلفین شریعت نامه وارد کرد. بدیهى است پذیرش چنین اصلى، متضمن تسرى لوازم آن در«حدود» و «قواعد» فقهى و حقوقى نیز خواهد بود. صرف نظر از بحثهاى جدى در قبول یا نفى چنین اصولى - که براساس ملاکها و منابع فقهى باید صورت گیرد - به سهولت مىتوان تصور کرد که از منظر قواعد جامعه پذیرى و فرهنگپذیرى، یا پذیرش چنین اصولى روال بهینهاى در دستیابى به شرایط تعمیم ارزشهاى فرهنگى و کاهش نابهنجاریهاىاجتماعى در دستخواهد بود. چراکه افراد و اقشار غیر منطبق با احکام شریعت کامل، نه از موضع تخطى وهنجارشکنى که موجب تعمیق فاصله فرهنگى است، که امکان همگرایى و جذب و کاهش فاصله هنجارى، بیشترخواهد شد.
البته هم اینک نیز به عنوان یک مشى اخلاقى و تدبیر تبلیغى، نوعى تسامح و تساهل در مواجهه با فاصله فرهنگى افرادو اقشار غیر مقید، لااقل در عرصههاى ویژه، توصیه مىشود ولى پذیرش اصل «تدریج در حقوق مکلفین» تحولىکیفى و اساسى در این مقوله را موجب مىشود که قابل قیاس با این گونه تدابیر و توصیههاى اخلاقى نیست.
عدم تعین عرف در جوامع جدید
مىدانیم که عرف در موارد فراوانى ملاک و مبناى تشخیص موضوعات فقهى و احکام شریعت مقدس محسوبمىگردد و در بسیارى از موارد، تعیین حدود فقهى به تشخیصهاى عرفى واگذار شده است. در وضعیت معمولجوامع سنتى، ارزشها و فرهنگ اجتماعى داراى قواعد و هنجارهاى شناخته شده و مسلمى است که افراد و گروههاىاجتماعى متناسب با نقش و موقعیت اجتماعى نسبتا ثابت و مسلم آنها با انتظارات توقعات رفتارى و الگوهاى نقشىتثبیتشدهاى مواجه هستند، عرف از قدرت تعیین حدود نسبتا بالایى برخوردار است و مىتوان گفت فقه به نقطهقابل اتکایى ارجاع داده است ولى جوامع جدید وضعیت پیچیدهترى دارند. یکى از مشخصههاى فرهنگى این جوامعتساهل فرهنگى و انعطاف پذیرى بیشتر الگوهاى رفتارى است. معناى این سخن عدم تعیین دقیق مشخصات رفتارىنقشها و موقعیتهاى متنوع اجتماعى استبه گونهاى که فرد از حق انتخاب و دائره هنجارى به مراتب بازترى برخورداراست و دامنه رفتار هنجارمند افراد بسیار وسیع و انعطافپذیر است.
علاوه بر عدم تعین الگوهاى رفتارى، نقش و منزلت اجتماعى افراد نیز از ثبات گذشته برخوردار نیست. به علاوه، درجوامع سنتى نقش اجتماعى افراد تا حد زیادى به منزلتى منتسب است که از طریق موقعیتخانوادگى و وراثتمنتسب است که از طریق موقعیتخانوادگى و وراثتخونى بدست مىآید; به همین دلیل، معمولا افراد در طولحیات خود، تغییرات منزلتى اندکى دارندو این حدود تغییرات نیز تابع قواعد و مراحل معینى است که معمولامتناسب با موقعیتهاى مختلف سنى، الگوهاى رفتارى را اقتضا مىکند. اما در جوامع جدید، منزلت اجتماعى تا حدزیادى، به منزلتى اکتسابى است که نقش عوامل خونى و وراثتى در آن کاسته شده و شاخصهاى جدیدى چونتحصیلات و مهارتهاى شغلى، نقش تعیین کنندهاى یافتهاند. این وضعیت که امکان تغییرات منزلتى افراد را بیشترنموده است، تحت عنوان «تحرک اجتماعى» از شاخصههاى جوامع جدید به حساب مىآید.
صرف نظر از تاملاتى که در خصوص حدود تحرک اجتماعى در جوامع جدید مطرح مىشود و نگرشهاى انتقادى کهدر باب ادعاى باز بودن مسیر صعود در سلسله مراتب منزلت اجتماعى در جوامع غربى وجود دارد، اصل عدم تعین وبى ثباتى نسبى منزلتها، غیر قابل انکار است. در چنین وضعیتى نمىتوان منزلت اجتماعى معین و تثبیتشدهاى رابراى افراد در نظر گرفت و یا از طریق عنایتبه منزلتخانوادگى و حلقههاى خویشاوندى، به منزلت اجتماعى فرد پىبرد.
در مقوله فوق، یعنى انعطاف پذیرى دامنه رفتارهاى هنجارمند و عدم تعین و بى ثباتى "منزلت اجتماعى" افراد درجوامع جدید موجب وضعیتى مىشود که نقش واضح، روشن ونسبتا تحدید کننده عرف در جوامع سنتى را مبهممىکند. این وضعیته ابهامآمیز، فقه را از دو جهتبا مشکل مواجه خواهد کرد. اول آنکه نقش اتکائى عرف در تعیینحد و حدود و مسائل و موضوعات ارجاعى فقه در اجرا با مشکل مواجه خواهد شد. دوم اینکه این توهم مطرحخواهد شد که ضوابط فقهى و شرعى، در بعضى موارد در خدمت تثبیت تمایزات طبقاتى و حفظ وضع موجود جوامعسنتى و در جهت مقابله با اصل "تحرک اجتماعى" است. زیرا پاسخگوى نیازهاى ارتقاى منزلتى افراد در جوامع جدیدنیست و بعضى برداشتهاى سنتى از ضوابط شرعى، موانعى را هم بوجود مىآورد. به عنوان مثال مىتوان به استنباطمتعارف نسبتبه تعلق خمس به درآمد مازاد بر هزینههاى عرفى اشاره کرد. به نحوى که در جوامع جدید، هرچه ازاقشار پایین به سطوح بالاتر به لحاظ درآمد مىرسیم، دامنه انعطاف پذیرى هزینههاى متعارف بیشتر مىشود. بهنحوى که براى اقشار بالا و متوسط، اقلام چشمگیر درآمدهاى اضافى سالانه نیز در قالب مصارف عرفى قابل هزینهاست; بدون آنکه مازادى براى آن متصور باشد، در حالیکه سیستم جدید هزینهها که مستلزم انباشت پس اندازهاىتک سالانه در سنوات متوالى است، هرگونه پس انداز جزئى اقشار پایین براى رفع ضروریات زندگى را مشمول خمسمىسازد و عملا حرکت ارتقائى آنان را کند مىکند.
فقه و تغییرات فرهنگى
مىدانیم که موضوع شریعت در قبال مسائل و موضوعات عرفى و اجتماعى، با توجه به مفهوم و معناى رایج و فعلىآن موضوعات اتخاذ مىشود و بر این اساس، حکم شرعى آنها نیز تابع تغییرات معناى عرفى آن موضوعات است. بهعنوان مثال مرحوم شهید مطهرى نقل مىکند که تحت الحنک انداختن یا حتى پوشش کت و شلوار در یک زمان یکمعنا دارد که در زمان دیگر معناى آن فرق مىکند و طبعا حکم آنها نیز با توجه به تفاوت معنا، تغییر مىکند. در مراحلاولیه ورود کت و شلوار، پوشیدن آن تشبه به کفار محسوب مىشد و معناى دلبستگى و تعلق به اجنبى از آن فهممىشد، و از این رو حکم به حرمت آن مىدادند، ولى امروزه چنین معنایى از آن مستفاد نمىشود، لذا چنین حکمىهم ندارد.
در چنین وضعیتى تکلیف مکلفین در دو زمان تعین یا تحقق معانى متفاوت، روشن است; ولى مسلم است که ما بیناین دو مقطع زمانى، مرحله "گذارى " وجود داشته است که به تدریج از قوت معناى سابق کاسته شده و معناى جدیدرفته رفته حاصل آمده است. این تغییر معنا نیز جز از طریق سنتشکنى و رفتار خلاف هنجار افراد در طى مراحل گذاربدست نمىآید. سئوالى که در اینجا مطرح مىشود این است که اولا تکلیف مکلفین، در داخل مرحله گذار که هنوزهیچیک از دو معناى متضاد، تثبیتشده نیست، چه مىشود و آیا اگر وجود افراد سنتشکن و غیر متشرع، فرضنشود، اساسا چنین تغییرى در معنا متصور است؟ به عبارت دیگر آیا لازمه جامعه و فرهنگ متشرع که تخلف از قواعدشرع در آن صورت نگیرد، نفى تغییرات فرهنگى است؟ و احیانا تغییرات فرهنگى مستحسنى که امروزه آنها را ممدوحیا مباح مىشماریم، مستلزم وجود تعدادى قربانى است که هر چند خودشان مرتکب خلاف شرع شدهاند ولى راه را بررفتار مباح امروزى ما گشودهاند؟ طبعا فقیهان باید قواعد روشنترى براى طى این مراحل گذار بیندیشند و تغییراتفرهنگى را لزوما موکول به عمل غیر متشرعان و قربانیان ننمایند.
این مساله، بویژه، در شرایطى که تغییرات فرهنگى از سرعت و شتاب بیشترى برخوردار است، اهمیت مضاعفىمىیابد. زیرا در تغییرات کند اوضاع و احوال فرهنگى، افراد هر نسل با تعارض ارزشهاى ناشى از تغییرات فرهنگىمواجه نیستند و تغییرات فرهنگى معمولا طى چندین نسل و حتى چندین قرن محقق مىشده است و براى هر یک ازنسلها، چنین تغییراتى ملموس نبوده است. اما سرعت تحولات فرهنگى در جوامع جدید زمینهاى را بوجود آوردهاست که ممکن ستیک نسل در طى حیات خود شاهد تغییرات ملموس نظام ارزشها و هنجارهاى اجتماعى باشد وطبعا تعارض موضوع فقیهان که بر اثر تغییر معانى فرهنگى بوجود مىآید، ممکن استشبه آفرین باشد و یا نوعى"انفعال " در این تحولات را به ذهن متبادر کند. به عنوان مثال، طى چند سال اخیر، شاهدیم که استفاده از دوچرخه وموتورسیکلت توسط روحانیان در پارهاى از شهرها و مناطق به تدریج رایجشده است. در حالى که پیشقدمان این امر،با نوعى کراهت و تحریم نسبى مواجه بودند، رانندگى روحانیان و خانمها نیز مثال دیگر این امر است. چه بهتر کهفقیهان راهبردهاى مطلوبترى در مواجهه با پدیدههاى نو ظهور اتخاذ نمایند و منفعلانه منتظر تغییرات عرفى معناىموضوعات نمانند.
این مساله، فراتر از هنجارهاى اجتماعى، در موضوعات اساسى مربوط به نظام اعتقادى و پیروى از مرجع تقلید وحتى در حاکمیت جامعه اسلامى نیز موضوعیت دارد. به عنوان مثال، در قانون اساسى فعلى ما که در زمان غیبت اماممعصوم علیه السلام، ولایت فقیه واجد شرایط را از طریق تشخیص خبرگان محقق مىداند، احتمال انحراف و خطاىوى را نیز به تشخیص خبرگان موکول نموده یا در مساله تشخیص اعلم و عادل در مرجع تقلید، رسالههاى عملیهموضوع را به عهده عرف خبره گذاشتهاند. بدیهى است همه حقوق ولایتشرعى فقیه واجد شرایط منتخب خبرگانو مرجع تقلید مورد نظر عرف خبره مادامى که انحراف و خطاى وى محرز نشده است، بر همه آحاد امت اسلام بویژهامت تحت قلمرو حاکمیت نظام اسلامى نافذ است و در مورد اطاعت از ولى فقیه طبعا این حقوق مشمول آحادخبرگان نیز مىباشد، ولى خطا و انحراف احتمالى امرى نیست که یکباره حاصل شود. روال طبیعى آن این است کهانحراف، با زاویه کوچکى آغاز مىشود و به تدریج گسترده مىشود. هر چند امروز در جامعه، ما با چنین مشکلىمواجه نیستیم ولى مصونیت همیشگى نیازمند مکانیسمى است که خبرگان باید چاره اندیشى کنند.
در نظامهاى سیاسى غیر دینى، این مساله لااقل در بعد نظرى آن چندان مشکلى ندارد. زیرا هرگونه سوء ظن یا تشکیکدر عملکرد مسئولان یا رهبران، با احساس گناه درونى از جانب افراد تابع مواجه نیست و از سوى دیگر، طرح دیدگاهانتقادى، بیش از قدرت ماهوى انتقاد به قداست رهبران آسیب نمىزند. لذا هر مقدار، انتقادها کم مایه یا ضعیف باشد،آسیب آن به منتقدان وارد مىشود و در صورت وجود وجوه قابل اعتنا در آنها، حاکمیت در معرض کنترل جامعه قرارمىگیرد.
با توجه به نکتههاى فوق، از فقیهان انتظار مىرود، با عنایتبه ویژگیهاى حکومت دینى، راهکارهاى اجرایى ومناسب رابطه بین حاکمیت دینى و آحاد مردم و خبرگان را در وضعیت مفروض (در حالت ما بین مشروعیت کامل وسلب مشروعیت) وضوح بیشترى بخشند بگونهاى که:
اولا، مکلفین، در ضمیر خویش، جوانههاى نگرش انتقادى را در تعارض با لزوم ایمان و اطاعت از آنان نیابند.
ثانیا، راهبردها و مکانیسم اطمینان بخشى براى انعکاس و بروز چنین تشکیکهایى اندیشیده شود، تا از یک طرفخطاهاى احتمالى بیش از حد ضرورت در پرده نماند و از طرف دیگر عوامل قدرت، نتوانند تضییق و فشار علیهمنتقدان اعمال نمایند و از همه مهمتر آنکه انتقادها با اصل قداست نظام و لزوم تبعیتشرعى امت از نظام مشروع درتعارض قرار نگیرد و مجراى براى اعمال نیات پلید دشمنان فراهم نیاورد و عامل تضعیف نظام نیز نباشد. بنابراین نهمىتوان صرفا به ساز و کار کنترلى نظامهاى لیبرال چشم دوخت و عظیمترین سرمایه و وجه ممیزه نظام دینى یعنىرابطه ایمانى و پیوند قلبى بین امت و نظام حکومت را فدا کرد و نه مىتوان قانونمندى و فرایند استحاله تدریجىنظامهاى مشروع به سمت فساد را در پناه اصل ایمانى «حمل به صحت»، نادیده انگاشت. اینجاست که صرف نظر ازتعلق خاطر و اطمینان و اعتماد فراوانى که نسبتبه همه معتقدان و دلسوزان نظام انقلاب اسلامى داریم، باید خطراستحاله را جدى گرفت و هوشمندانه از بروز آن در آینده پیشگیرى نمود. در این مسیر است که فقیهان روشن ضمیر ودیگر صاحبنظران علوم انسانى معتقد و متعهد به شریعت، باید با اتکا به سرچشمههاى وحى و تعالیم معصومین(علیهم السلام) و سود جستن از دستاوردهاى نظرى و عملى بشریت، در فضایى آکنده از حسن ظن و اعتماد متقابل،حاکمیت اسلام ناب را تدارک، تسهیل و تضمین نمایند.