آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۱۱

چکیده

متن

هر چند موضوع اصلى سخن اینجانب غنا و سرشارى واژه‏هاى قرآنى و ذو وجوه یا متعددالمعانى بودن کلمات آن است ولى بى فایده نیست، قبلا به چند مطلب زیربنایى اشاره کرده باشم.. خدا منهاى آفرینش مساوى است‏با خداى ناقص یا بالقوه، یا نجار بى چوب و اره و ابزار و کاتب بى قلم و دوات و نوازنده بى آلت نوازندگى;
انسانى منهاى خدا - یعنى مجموعه ارزشهاى مثبت از قبیل ایمان، خیر، زیبایى، توانایى، دانائى، عدالت، آفرینندگى و غیره - مساوى است‏با پریشانگرد یا .CHAOS این که عده‏اى ایمان را نوعى فریاد یا به عبارتى شاعرانه‏تر، فریاد و ناله و عجز بشر توصیف کرده‏اند، این تعریف نیز چندان رسا نیست; زیرا ایمان به شخص است نه به شیى‏ء. واژه ایمان از ریشه عبرى «امان‏» مى‏آید و به معنى اطمینان و آرامش است. ما به آنگاه ارزشهاى مثبتى را ارائه مى‏دهد که حداقل آن مردانگى و دهش یا صلاحیت و کارآئى و حد کمال آن، خدا گونگى است.
گو اینکه انسان مى‏تواند با اندیشه خود به حضور پروردگار پى برد، با این همه یقین وى کلى و اجمالى نیست، چرا که عقل تنها چیزهایى را درک مى‏کند که ذو اجزا و مکانى زمانى‏اند و حال آنکه خدا از این سه بیرون است. اگوستین قدیس در کنار دو حکم منکران و مؤمنان یعنى Non credo quia absurdum ایمان ندارم چرا که همه [بى ارتباط منطقى] پوچ است.
و ایمان دارم گو اینکه پوچ است. Gredo qua absurum معتقد است [نخست] ایمان آورم تا [کم‏کم] بشناسم Gredo ut intlligam یعنى تدریجا قادر به شناخت‏شوم و به عبارت دیگر ایمان من، مرا آماده مى‏کند تا حقایق را بهتر بفهمم. در تعریف اگوستین قدیس این لطیفه نهفته است که من هنوز عقلم درست قد نمى‏دهد که بفهمم جهان آش در همجوشى است‏یا نه، پوچستان است‏یا جنگل مولا، ولى با ایمانى که به شخص آفریننده دارم کم‏کم مى‏کوشم تا به آن مقام برسم که مثل حافظ پس از طى مراحل خیامى (جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است) بگویم: «نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش‏» اکثر مردم در خداى دانشمند Dieu Savant تردیدى ندارند، بلکه دو دلى آنها درباره خداى عادل Dieu juste است. در قرآن هرچند واژه عادل نیامده ولى به صراحت آمده است که ان الله یامر بالعدل و الاحسان و نیز به اجراى «قسط - عدالت اجتماعى و اقتصادى - ترغیب شده و خداوند خود را از ظلم مبرا دانسته است.
اما اگر عده‏اى از ایمان اکراه مى‏ورزند، قطعا انگیزه آنها رفاه‏طلبى و بى‏بند و بارى و تمایل به لگام گسیختگى و آزادى بى حد و مرز در سیراب کردن خواستهاى نفسانى و غرایز شهوانى است. سوء تفاهم دیگرى نیز براى گروهى پیش آمده است که مذهب را نوعى خط مشى اتکالى پنداشته‏اند و حال آنکه انسان نماینده خدا گونه‏اى است‏بر روى زمین و مظهر تمام صفات و اسماءالهى و از جمله اسم الله المختار است.
اما اینکه برخى مى‏گویند چرا پاره‏اى اشخاص یا اقوام به اشیاء ایمان دارند، در پاسخ گوییم در حقیقت کسى به شیى‏ء ایمان ندارد، بلکه ممکن است از نظر «انتقال عاطفى‏» یا «جانبدار پندارى‏» نوعى دلبستگى نسبت‏به فلان شیى‏ء پیدا کند، نظیر بوئیدن و بوسیدن لباس و مایتعلق معشوق از دست رفته یا سفر کرده یا تکریم آرامگاه فلان شاعر یا نابغه... بهر حال ایمان نیز - کم و بیش - فرع شناخت است و اگر تعبد گونه باشد بنیان و دوام استوارى ندارد و چون مریدى است که به فوقى مى‏آید و به سوتى مى‏رود. نکته زیربنایى دیگرى که گفتن آن در مورد پیامبر اسلام (ص) ضرور مى‏نماید، رفع این شبهه است که برخى پیامبر (ص) راچون داستاویسکى مبتلا به بیمارى صرع یا Epileasie دانسته‏اند، با اینکه بیمارى صرع با فراموشى همراه است ولى پیغمبر هیچگاه در حین وحى دستخوش فراموشى نشده است و یاران او بسیار کنجکاو بوده‏اند تا پیامبر را در حال وحى مشاهده کنند. رسول گرامى در حین وحى ردا بر سر مى‏کشیده و چهره‏اش عرق مى‏کرده است و گویند گاه ناقه‏اى که بر آن سوار بوده و به زانو در مى‏آمده است! آنچه مسلم مى‏نماید «وحى‏» نوعى حالت ثانوى etal second است و بعید نیست که «الهام‏» نوعى مرتبه نازل از وحى باشد. فرق نوع دوم با نخستین در آن است که در الهام اشتباه فراوان ولى وحى راستین است و چون از مصدر ربوى سرچشمه مى‏گیرد خالى از اشتباه است.
در تایید مطلب مزبور و موضوع بحث‏خاطرنشان مى‏کنم که چون کتاب تورات در طى چند هزار سال بسیار دستکارى شده و تصرفات شخصى و فرقه‏اى در آن صورت گرفته، ملاحظه مى‏کنیم که در آن اشتباهاتى رخ داده که در قرآن وجود ندارد. مثلا در ماجراى یوسف مشاهده مى‏کنیم که تورات همه جا مى‏گوید قال الفرعون ولى قرآن مى‏فرماید قال الملک. حال ببینیم کدامیک درست‏تر مى‏گویند؟ طبق تحقیقات مصرشناسى معلوم مى‏شود که در زمان یوسف فراعنه از کشور مصر رانده شده بودند و خاندان Hyksoss بر این مرز و بوم حکومت مى‏کرده‏اند که عربها به ایشان رعاة و ما خانواده شبانان مى‏گوییم ولى در زمان موسى (ع) (معاصر رامسس دوم) باز فراعنه بر مصر مستولى شدند. در همین سوره دوازدهم از قرآن باز مى‏بینیم که بر عکس تورات که مى‏گوید برادران یوسف از کنعان (فلسطین و فینیقیه) با الاغ به مصر آمد و شد مى‏کردند (و فراموش نکنیم که پایتخت مصر در آن روزگار تب بوده نه قاهره امروز) و این خود مسافتى طولانى بوده که در نور دیدن آن با الاغ مقدور نبوده و معقول همان است که طى مسافت مزبور به گفته قرآن با کاروان شتر صورت گیرد.
مثال بارز دیگرى از ذو وجوه بودن واژه‏هاى قرآنى آیه‏93 از سوره یونس است: فالیوم ننجیک ببنک لتکون لمن خلفک آیة: معنى آیه آن است که ما ترا با زره طلائیت‏بسوى بلندى (زمین سر بالا و فلات) پرتاب مى‏کنیم تا عبرت و نشانه‏اى براى آیندگان باشد. در این آیه بدن علاوه بر تن به معنى زره طلایى است و فعل «ننجى‏» از ریشه «نجوه‏» به معنى فلات و سرزمین بلندست.
واژه غابرین در مورد همسر لوط مکرر در قرآن ذکر شده و آنرا بر جاى ماندگان ترجمه کرده‏اند ولى مخفى نماند که در باران گوگردى یا احتمالا انفجار اتمى دو شهر «سدوم‏» و «عاموره‏» احتمال قوى دارد که زن لوط که عقب مانده بود تبدیل به مواد معدنى و خاکستر شده باشد و در اینجا غابر از ریشه «غبراء» به معنى خاکستر است و سرشارى و غناء و دو پهلو بودن معنى واژه مزبور را مى‏رساند.
گاهى واژه مورد گفتگو محتاج به دقت‏بیشترى است و باید ریشه آن را مورد توجه قرارداد مثلا در آیه‏99 از سوره بقره: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! بگویید: «راعنا» و مگویید «انظرنا»! در اینجا واژه راعنا - آنهم بگونه‏اى که یهودى‏ها آنرا در دهان خود مى‏چرخانیده و به تلفظ در مى‏آورده‏اند دشنام است و به معنى پلید و خبیث و بد مى‏باشد و تا کنون مفسران عنایت کافى به معناى آن نکرده‏اند همچنین است، معنى شیطان از ریشه عبرى به معناى دشمن (شاطان) که در یونان Satamos و در حبشى Satanas است و موسعا به معنى force centrifuge و وجهه ادبارى هر چیز و در احادیث‏به معنى منشا فساد ( میکرب و منبع آلودگى) آمده است.
و نیز اگر کلمه سبح را بدون تشدید بخوانیم به معناى شنا کردن است، نظیر «کل فى فلک یسبحون‏» یعنى هر ستاره در مدار ویژه خود شناور است و اگر بصورت مشدد بکار رفته باشد به معنى تنزیه و تسبیح و نیایش و احیانا هماوازى و پژواک صداست. (در مورد داوود)واژه جن به منى موجود نامرئى و «پنهان زیستان‏» است و در سوره نمل و اشاره قرآن به اینکه براى سلیمان ظروف بزرگ از مس و مفرغ مى‏ساخته‏اند از ریشه janana به معنى اندیشنده (در زبان سانسکریت) آمده و جماعتى مهندس بوده‏اند که از نظر دیانت مقید به مذهب حضرت سلیمان نبوده‏اند، ولى در کار خود تخصص داشته‏اند و فردوسى در شاهنامه گوید:
تو مر دیو را مردم بدشناس کسى کو ندارد زیزدان سپاس هر آنکو گذشت از ره مردمى ز دیوان شمر مشمر از آدمى به سنگ و به گچ «دیو» دیوار کرد به خشت از برش هندسى کار کرد

 

تبلیغات