نهایةالمرام فى علم الکلام
آرشیو
چکیده
متن
علامه ابو منصور، حسن بن یوسف بن على بن مطهر حلى(648 - 726 ه’ . ق)، دانشمند اسلامى شهیر، از خاندانى سرشناس و اصیل در شهر حله-بین بغداد و نجف- معروف به آل مطهر، و از نوادگان قبیله بنى اسد است. دایى وى، محقق حلى-مؤلف شرایع الاسلام- در تعلیم و تربیت وى سهم بسزایى داشت. علامه حلى، اولین کسى است که تقسیم حدیثبه صحیح، حسن، موثق، ضعیف و مرسل را رواج داد. عصر وى، عصر دانشمندان برجستهاى، همچون خواجه نصیرالدین طوسى، محقق حلى، ابننما، شهید اول، ابن طاووس و ابن ورام بوده است. روحیه علمى علامه، زبانزد خاص و عام است، و حتى مخالفانش او را بدین صفتستودهاند. وى که معاصر «ابن تیمیه» بوده و به دلیل براهین بسیارى که بر رد آراء او بیان و منتشر کرده بود، مورد فحاشى و ناسزاگویى وى قرار گرفته و ابنتیمیه او را «ابن المنجس» لقب داده بود; اما هرگز زبان به بدگویى از ابن تیمیه نگشود. آنچنان که نقل شده، علامه حلى به صورت ناشناس، در ایام حجبا ابن تیمیه ملاقات کرد و به بحث و گفتگوى علمى پرداخت، به طورى که قدرت علمى وى موجب تعجب ابنتیمیه شد; و هنگامى که ابنتیمیه نام او را پرسید، علامه پاسخ داد: من همان هستم که او را «ابن المنجس» لقب دادهاى. و از آنجا بین او و ابن تیمیه آشنایى و انس پدید آمد.
علامه حلى، سالهاى بسیارى از عمر خود را در سفر گذرانده و داراى مدرسهاى سیار بود، و بسیارى از تالیفات خود را در همین مدرسه سیار که در شهرهاى مختلف بر پا مىنمود، به اتمام رسانده است. آراء و کتب وى در اصول و فقه و کلام و تفسیر و حدیث و دیگر علوم اسلامى، از قرن هشتم هجرى به بعد، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است. عمق، وسعت نظر، قدرت بیان و تسلط وى بر استدلال، موجب شده که کتابهاى او، نظیر «تبصرةالمتعلمین» در فقه و «شرح تجریدالاعتقاد» در کلام، هم اکنون نیز به عنوان متون درسى در حوزه و دانشگاه مورد استفاده قرار گیرد. مهمترین اثر علامه حلى، کتاب «نهایةالمرام فى علم الکلام» است، که به عنوان مفصلترین کتاب کلامى شیعه، جمیع آراء فلسفى متکلمان و فلاسفه از یونانیان گرفته، تا زمان خود را بنابر ادعاى خویش مورد بحث و مداقه قرار داده است.
کتاب «نهایةالمرام» تا کنون چاپ و تکثیر نشده، و تنها نسخههاى خطى آن در کتابخانههاى آستان قدس رضوى، آیتالله مرعشى نجفى(ره)، مجلس شوراى اسلامى و خزانه غرویه نجف اشرف موجود است. این کتاب اخیرا توسط حجةالاسلام فاضل عرفان (از محققان مؤسسه امام صادق(ع) در قم) تحقیق و تصحیح شده، و بزودى در سه جلد، چاپ و منتشر خواهد شد. گفتنى است، بخش الهیات خاصه این کتاب، در سه نسخه خطى اول وجود ندارد، و احتمال مىرود در نسخه چهارم در نجف اشرف، این بخش وجود داشته باشد; ولى به دلیل عدم دسترسى بدان، تحقیق و تصحیح با اتکاى به سه نسخه موجود انجام شده، و به هر حال، مقدار موجود از مجموعه بحثهاى کلامى کتاب، در حال حاضر ناتمام است. در این کتاب نیز، مانند بسیارى از کتابهاى کلامى ما، خلط مرزهاى فلسفه اولى و کلام; و به تعبیر دیگر فلسفى شدن کلام به عیان مشهود است. مجله وظیفه خود مىداند که در پاسدارى از میراث علمى دانشمندان اسلامى، گامى هر چند کوچک بردارد، و امید است مقاله حاضر در این جهت، محققان را یارى دهد.
کتاب «نهایةالمرام فى علم الکلام»، تالیف علامه حسن بن المطهر الحلى، از مفاخر کتب کلام اسلامى بوده و مفصلترین متن کلامى شیعه به شمار مىرود، و تا به حال کتابى به گستردگى آن در این زمینه نوشته نشده است.
این کتاب در حقیقت، روایتگر محکم و استوارى است که مىتواند زمینهساز آشنایى دقیق متفکران نسل حاضر با نظریات عموم دانشمندان تا قرن هفتم هجرى، در زمینههاى مختلف دانشهاى الهى و بشرى باشد.
روش بحث و استدلال علامه حلى در این کتاب، داراى ویژگیهایى است که نسبتبه زمان وى بدیع مىنماید. به برخى از این ویژگیها اشاره مىکنیم:
1. احاطه کامل بر اندیشهها و آثار فلاسفه و متکلمان و نقل جمیع اقوال در حد ممکن.
2. تلاش محققانه در جهت نزدیک کردن اندیشهها و استدلالهاى فلاسفه و متکلمان به یکدیگر. وى در مقدمه کتاب مىگوید: «در این کتاب، آنچه را که از نظرهاى دانشمندان پیشین به دست ما رسیده، مورد بحث قرار مىدهیم و بین متکلمان و حکما (فلاسفه) به انصاف داورى نموده، و میان قواعد فلسفى و کلامى جمع مىنماییم.»
3. رعایت کامل ویژگیهاى بحث علمى و عدم تعصب در نقل و پذیرفتن یا رد آراء دیگران. در موارد متعددى، علامه حلى نظریات استاد خود، خواجه نصیرالدین طوسى (فیلسوف و متکلم شهیر شیعه) را رد کرده، و علاوه بر اینکه اشکالات فخر رازى (متکلم و فیلسوف شهیر معتزلى) بر خواجه طوسى را وارد دانسته، به دفاع از نظریات فخر رازى نیز مىپردازد.
4. نوآورى در طرح مباحث و نقد و بررسى اقوال، همراه با شرح و توضیح کامل مطالب. وى در بیان این روش مىگوید: «در این کتاب پس از داورى بین اقوال، علاوه بر راى خود، نکات دقیق و مطالب ارزنده و مفیدى را افزودهام، که هیچ یک از فلاسفه و متکلمان و دانشمندان صاحب تالیف گذشته، در ذکر آنها بر من پیشى نجسته است.»
کتاب نهایةالمرام، مشتمل بر یک مقدمه و سه بخش کلى است که وى از هر بخش آن تحت عنوان «قاعده» نام مىبرد.
مقدمه کتاب
مقدمه کتاب داراى شش فصل است که تصویرى از علم کلام رایج در آن زمان را نشان مىدهد. در این فصول ششگانه، از شرافت و فضیلت علم کلام، وجه تسمیه علم اصول دین به کلام، موضوع علم کلام، غایت و هدف علم کلام، جایگاه علم کلام و رتبه آن در میان علوم اسلامى، و بالاخره وجوب یادگیرى علم کلام، سخن رفته است.
در فصل اول مقدمه، ارزش و فضیلت علم کلام مورد بحث قرار گرفته، و علامه حلى سه دلیل براى اثبات برترى این علم بر سایر علوم مىآورد:
نخست اینکه غایت و هدف این علم که همانا شناختخدا و صفات و افعال اوست، بر غایات و اهداف علوم دیگر برترى دارد.
دوم اینکه بنیان تحصیل سعادت اخروى انسانها، بر ایمان به خدا و انبیا و روز جزا استوار است، و یگانه راه تامین چنین سعادتى، پیمودن طریق علم کلام است.
سوم اینکه سامان اجتماع انسانى و تامین سعادت دنیوى انسانها، متوقف بر اعتماد به ثواب و عقاب الهى است، و این اعتقاد، تنها از راه علم کلام به دست مىآید.
در فصل دوم مقدمه، علامه حلى در وجه نامگذارى این علم به علم کلام بحث مىکند، و مجموعا شش وجه را بر مىشمرد، که از آن جمله است:
1. کلام و سخن در مباحث این علم سزاوارتر از دیگر علوم است، زیرا مقام این علم برتر از مقام دیگر علوم است.
2. آگاهى بر این علم، موجب آگاهى بر مبادى و پایههاى سایر علوم است، و لذا این علم براى دیگر علوم، نظیر منطق نسبتبه فلسفه است، و کلام همرتبه با منطق بوده و جایگاهى شبیه آن دارد; بنابراین در نامگذارى این علم، از لفظى معادل منطق سود جستهاند.
در فصل سوم مقدمه، موضوع علم کلام مورد بحث قرار مىگیرد; وى نخستبه تفصیل مباحثى کلى درباره موضوع، مبادى و مسائل علوم مطرح مىکند، و سپس موضوع علم کلام را «وجود مطلق» مىداند.
در فصل چهارم مقدمه، غایت و هدف علم کلام مطرح مىشود. از نظر علامه، سعادت اخروى و دنیوى انسانها در گرو استقامت اجتماع مدنى بوده، و مرهون ملاک و میزانى عادلانه است که جز براى پروردگار متعال، براى هیچ کس دیگرى بتفصیل معلوم نیست. اصول این برنامه عادلانه تفصیلى، که با همه جزئیاتش توسط پیامبران به مردم ابلاغ مىشود، توسط علم کلام به اثبات مىرسد. پس غایت علم کلام، تحصیل سعادت اخروى و دنیوى جوامع بشرى است.
فصل پنچم مقدمه، بحث درباره جایگاه علم کلام و تقدم و تاخر آن نسبتبه دیگر علوم را به خود اختصاص داده است. وى به چهار دلیل این علم را از نظر رتبه، مقدم بر سایر علوم مىداند:
نخست اینکه موضوع این علم; یعنى «وجود مطلق» بر سایر موضوعات تقدم داشته و مبدا موضوعات علوم دیگر به شمار مىآید.
دوم اینکه این علم، سنگ بناى نجات و رستگارى و سعادت است و لذا بر دیگر علوم تقدم رتبى دارد.
سوم اینکه در فصل اول مقدمه، اشرفیت این علم بر سایر علوم نیز ثابتشد.
چهارم اینکه کلیه علوم نقلى و سمعى متوقف بر علم کلام است.
در فصل ششم مقدمه، چهار دلیل براى اثبات وجوب یادگیرى علم کلام ذکر شده است:
نخست اینکه شناختخدا و صفات او بر همگان واجب است، و تنها راه منحصر به فرد دستیافتن به این شناخت، علم کلام است.
دوم اینکه عقلا بر لزوم توجه و نظر در این علم، اتفاق نظر و اجماع دارند.
سوم اینکه برخى از آیات قرآن کریم بر لزوم و وجوب یادگیرى علم کلام دلالت مىکند.
چهارم اینکه آیات قرآنى، تقلید و پیروى بدون دلیل در قلمرو شناختخدا و صفات او را نهى مىکند; پس این قلمرو محتاج به کسب علم و یقین است، و تنها راه منحصر به فرد آن نیز علم کلام است.
قاعده اول (بخش اول):
در تقسیم معلومات
این قاعده شامل سه مقصد مىشود:
مقصد اول: در تقسیم معلومات به موجود و معدوم (در دو فصل، با دوازده بحث.)مقصد دوم: در تقسیم به وجوب و امکان و امتناع (در سه فصل، با چهارده بحث.)مقصد سوم: در تقسیمات ماهیت، جزء، خارج و کلى (در چهار فصل، با شانزده بحث.)اهم مباحثى که در این قاعده مورد بحث قرار گرفته، به قرار زیر است:
1. در آغاز، علامه حلى با پرداختن به مباحث وجود، معلوم را به دو قسم تقسیم مىکند: الف) معلوم موجود; ب) معلوم معدوم.
2. مفهوم وجود را بدیهى و بىنیاز از تعریف مىداند. در این قسمت، وجوهى را نیز براى اثبات بدیهى بودن وجود از فخر رازى نقل کرده و بر آنها اشکال مىکند.
3. حقیقت وجود «بسیط البسیط» است; یعنى مرکب نیست و جزء ندارد.
4. مراد از وجود را، بود و تحقق درعالم خارج، بلکه عین همین معنا دانسته، نه اینکه مستلزم این معنا باشد. از این فصل بخوبى مىتوان به دست آورد که او قائل به اصالت وجود بوده، گرچه به این اصطلاح و عنوان تصریح نکرده است.
5. قائل به زیادت وجود بر ماهیتشده، و مفهوم وجود را مشترک معنوى مىداند.
6. بر این نکته تصریح مىکند که حقیقت وجود، متواطى نبوده و به صورت تشکیک بر مصادیق، اطلاق مىشود، به گونهاى که وجود، واجب اشدو اولى واقدم از سایر موجودات مىباشد.
7. ادله قائلان و منکران وجود ذهنى را مطرح ساخته، و خود نیز قائل به وجود ذهنى شده است.
8. تصور عدم را، همانند تصور وجود بدیهى مىداند.
9. نظریه معتزله درباره شیئیت معدوم و دلایل آنان را طرح کرده و رد مىکند، و با هشت وجه، عدم شیئیت معدوم را به اثبات مىرساند.
10. مساله علم به معدومات را مطرح کرده، و بعد از نقد و بررسى دلایل منکران، آن را به اثبات مىرساند.
11. نظریه «حال» را از بعضى از معتزله نقل کرده، و در مقابل، به اتفاقنظر اکثر فلاسفه و متکلمان، بر انحصار معلوم به موجود و معدوم اشاره مىکند.
12. انحصار مواد قضایا به وجوب، امکان، امتناع، ونیز تصور این امور را از ضروریات دانسته و تعریف آنها را غیر ممکن مىداند.
13. بعد از تقسیم وجوب به «با لذات» و «بالغیر»، در مقام بیان حقیقت واجب بالذات برآمده و دو ویژگى براى آن ذکر مىکند: اول اینکه ذاتا استحقاق وجود دارد; و دوم اینکه در وجود خود، توقف بر غیر ندارد. سپس توضیح مىدهد که ویژگى دوم، برخاسته از ویژگى اول است.
14. اضطراب کلمات فخر رازى در ثبوتى یا عدمى بودن وصف وجوب را بیان کرده، و سرانجام با خواجه نصیرالدین طوسى موافقت کرده، قائل به عدمى بودن این وصف براى واجبالوجود مىگردد.
(البته مراد علامه عدم مطلق نیست، بلکه وجوب را از معقولات اولیه ندانسته و در زمره اعتبارات عقلى به شمار مىآورد.)
15. چند ویژگى براى واجب با لذات ذکر مىکند: 1 - شىء واحد نمىتواند واجب با لذات و واجب بالغیر باشد; 2 - واجب با لذات بسیط است; 3 - غیر واجب، مرکب از واجب و غیر واجب نیست; 4 و 5 - وجودش زائد بر ذاتش نیست; 5 - وجوبش زائد بر ذاتش نیست; 6 - مشترک بین دو چیز نیست; 7 - اطلاق لفظ واجب بر واجب بالذات و واجب بالغیر به اشتراک لفظى است; 8 - واجب بالذات در جمیع صفات حقیقیه خود واجب است; 9 - عدمپذیر نیست، و سرانجام عقیده فخر رازى درباره عروض صفات بر واجب بالذات را همراه با اشکالات خواجه طوسى نقل مىکند.
16. در بیان حقیقت ممکن مىگوید: در ذات خود نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم; بنابراین در وجود و عدم خود نیاز به غیر دارد. ویژگى دوم را معلول ویژگى اول مىداند.
17. امکان عام و امکان خاص از اعتبارات عقلى است، و از معقولات ثانیه فلسفى به شمار مىرود.
18. امکان را امرى عقلى دانسته و قائل به اضافه و عروض آن بر ماهیت ممکنه - پس از فرض خلو ماهیت از جمیع اعتبارات - شده است.
19. احتیاج ممکن به مؤثر را قطعى و از بدیهیات به شمار مىآورد، و نظریه کسبى و نظرى بودن آن را بشدت رد مىکند.
20. نظریه «کافى بودن اولویت» در تحقق ممکن را ابطال مىکند، آنگاه مساله «الشىء مالم یجب لم یوجد» و محفوف بودن ممکن به دو وجوب را، مطرح و اثبات مىکند.
21. سه عقیده در باب علت نیاز ممکن به علت نقل مىکند: 1 - راى فلاسفه: امکان; 2 - راى متکلمان: حدوث; 3 - راى کسانى که مجموع امکان و حدوث را علت مىدانند; و سرانجام خود راى فلاسفه را اختیار مىکند.
22. با فلاسفه و متکلمان متاخر هم عقیده شده، و بر خلاف متکلمان متقدم، قائل به نیاز ممکن به علت در بقا گردیده است.
23. ماهیت: «حقیقت و هویتیک چیز است»، و در پاسخ سؤال «ماهو» مىآید; و اگر ثبات خارجى ماهیت را لحاظ کنیم، «حقیقت» نامیده مىشود، و اگر در عقل لحاظ شود، «ماهیت» گفته مىشود.
24. ماهیت را به دو قسم «بسیط و مرکب» تقسیم مىکند، و مراد از بساطت را عدم ترکب حقیقتشىء از چند چیز مىداند، و مرکب را چیزى مىداند که حقیقت آن از چند چیز ترکیب شده باشد.
25. آیا «ماهیتبسائط» مورد جعل جاعل قرار مىگیرد یا خیر؟ البته همه اتفاق نظر دارند که «وجود ممکن بسیط» با جعل جاعل، موجود مىشود; اما اختلاف در این است که ماهیت آن، مثلا: سیاهى سیاه به وسیله جاعل استیا خیر؟ اکثر فلاسفه و قدماى معتزله قائلند که بسائط مجعول نیستند، و دیگران خصوصا آنان که وجود را عین ماهیت دانسته، قائل به جعل آنها شدهاند. در این بخش، فخر رازى وجوهى در اثبات مجعولیتبسائط ذکر مىکند و خواجه طوسى به آنها اعتراض مىکند، و در پایان، علامه حلى در دفاع از رازى، اشکالات استاد خود، خواجه طوسى را پاسخ مىگوید.
26. سه ویژگى براى جزء ذکر مىکند(یک ویژگى حقیقى و دو ویژگى اعتبارى):
1 - ویژگى حقیقى جزء، مقدم بودن آن بر کل، در وجود و عدم ذهنى و خارجى است; زیرا ماهیت، معلول اجزا و علت، مقدم بر معلول مىباشد(چه از جهت وجود و عدم ذهنى و چه از جهت وجود و عدم خارجى.)
2 - علتى غیر از علت کل براى جزء آورده نمىشود.
3 - امتناع رفع لوازم ذاتى جزء(وجودا و توهما.)
مثال: اتصاف دو به زوج بودن، نیاز به علتى غیر از ذات خود ندارد.
عدم امکان رفع زوج بودن از عدد دو(وجودا و توهما.)
27. فرق بین ترکیب ذهنى و ترکیب خارجى را بیان مىکند، و اینکه در ترکیب ذهنى، حمل اجزاى ماهیتبرخود ماهیت، حمل مواطاتى است; مثل ماهیتسیاهى و ترکیب آن از جنس(رنگ) و فصل(انقباض چشم.) این ترکیب براى سیاهى ذهنى است، به دلیل عدم تحقق رنگ مطلق در خارج و انضمام قابضیتبه آن.
28. به بحث تشخص ماهیت مىپردازد، و اینکه ماهیت موجود در عقل هر قدر هم که ممیزاتى به آن افزوده شود، باز هم قابل انطباق بر افراد بسیارى است. آنگاه به سبب تشخص ماهیت مىپردازد که آیا ثبوتى استیا عدمى، و اقوال دو طرف را به بحث مىگذارد و در پایان، نظر خود را مىآورد که اگر اختلاف در نفس تعین و تشخص باشد، باید گفت که آن امرى اعتبارى است; یعنى ماهیتبه گونهاى باشد که نفس تصور آن مانع از شرکتباشد; اما اگر اختلاف در سبب تعین و تشخص باشد، پس آن امرى خارجى و عینى است.
29. تقسیمى دیگر از جزء و اینکه اگر بعضى از اجزاى ماهیت، اعم از بعضى دیگر باشد، «متداخله» نامیده مىشوند و اگر چنین نباشد، «متباینه»; و به همین صورت تقسیماتى براى «متداخله» وجود دارد که به جنس و فصل و نوع منتهى مىشود.
30. راه شناخت ترکیب ماهیت از جنس و فصل را بیان مىکند، که مجرد اشتراک دو حقیقت در امرى و اختلافشان در امرى دیگر موجب ترکیب ماهیت نمىباشد; زیرا وجودهاى بسیط در اوصاف سلبى و ثبوتى، مشترک و در صفات دیگر (سلبى و ثبوتى) مختلف و متمایزند، و مع ذلک این امر موجب ترکیب آنها نیست; بلکه اگر دو ماهیت در بعضى از مقومات، مشترک و در بعضى دیگر از مقومات، مختلف بودند، حکم به ترکب ماهیت از جنس و فصل مىکنیم.
31. بحثى در تناسب بین «حد» و «محدود»، و تعریف «حد» به اینکه لفظى استبا دلالت تفصیلى برآنچه که اسم به صورت اجمالى برآن دلالت مىکند.
32. به بیان حقیقت فصل مىپردازد که کمال ممیز و مقسم است، و مقسمیت، لازم آن است نه عارض برآن; و اضافه مىکند که بعضى از ماهیتها اعتبارى است; بنابراین ممکن است که فصلهاى عدمى داشته باشند; و اما ماهیتهاى محقق در خارج ممکن نیست که فصلهاى عدمى داشته باشند.
33. کلیت و جزئیت از معقولات ثانیه فلسفى است که اولا و بالذات بر معانى، و ثانیا و بالعرض بر الفاظ حمل مىشود. اگر کلى به وجود نسبت داده شود، شش صورت دارد:
1 - امتناع وجود; مثل شریک البارى;
2 - امکان وجود داشتن و موجود نشدن; مثل کوهى از یاقوت;
3 - آنچه که یک مصداق بیش ندارد و کثرت آن ممتنع است; مثل واجب الوجود;
4 - آنچه که یک مصداق دارد; ولى کثرت آن ممکن است، مثل شمس;
5 - آنچه که افراد متعددى دارد; ولى متناهى است; مثل ستارگان;
6 - آنچه که افراد متعددى دارد و نامتناهى است، مثل نفوس ناطقه.
در پایان فرقهاى متعددى بین کل و کلى از یک سو، و جزء و جزئى از سوى دیگر بیان مىشود.
قاعده دوم (بخش دوم):
در تقسیم موجودات (دو نوع)
نوع اول: در تقسیم موجودات بر اساس راى متکلمان، (در چهار فصل، با دوازده بحث.)نوع دوم: در تقسیم موجودات بر اساس راى فلاسفه (در سه فصل، با پانزده بحث و سه مقاله.)اهم مباحثى که در این قاعده مورد بحث قرار گرفته، به قرار زیر است:
1. متکلمان موجود را به «حادث» و «قدیم» تقسیم مىکنند:
«قدیم»; یعنى موجودى که سابقه عدم ندارد، یا اینکه بگوییم: موجودى که مساوق تمام زمانهاست و نهایتى ندارد.
«حادث»; یعنى موجودى که سابقه عدم دارد، یا اینکه بگوییم: موجودى که مسبوق به غیر است.
فلاسفه، لازمه این تعریفها را تحقق زمان، همراه با وجود ازلى خداوند مىدانند، و متکلمان پاسخ مىدهند که مراد از مساوقت قدیم با تمام زمانها این است، که اگر زمانهاى بىنهایتى فرض شود، قدیم در تمام آنها موجود بوده است، نه اینکه واقعا زمان از ازل موجود بوده باشد. متکلمان، قائل به انحصار تقدم به تقدم زمانى نیستند، و نیاز سبقتبه زمان را نیز انکار مىکنند.
2. دو تفسیر از فلاسفه براى حدوث وجود دارد:
1 - حصول شىء بعد از آنکه وجودى در زمان سابق نداشته است (حدوث زمانى);
2 - حصول شىء بعد (بعدیتبالذات) از عدمش (حدوث ذاتى.)
3. آیا حدوث و قدم ثبوتى هستند یا اعتبارى؟ کرامیه مىگویند: حدوث، صفتى زاید بر ذات است. بعضى از اشاعره مىگویند: قدم، وصف ثبوتى و عینى است. علامه هر دو قول را رد کرده و معتقد است که حدوث و قدم از اعتبارات عقلى است.
4. اختلاف دیگر فلاسفه و متکلمان در این است که آیا قدیم مىتواند به علت مستند شود یا نه؟ جواب فلاسفه مثبت است; زیرا آنان سر نیاز به علت را امکان مىدانند، و این علت در قدیم ممکن نیز وجود دارد; اما متکلمان به سؤال فوق، پاسخ منفى دادهاند.
علامه هر دو گروه را به هم نزدیک کرده و معتقد است که حکما و فلاسفه، استناد قدیم به علت مختار را قبول ندارند. متکلمان نیز بر همین عقیدهاند.
5. قدیم (واجب الوجود بالذات یا ممکن بالذات) عدم پذیر نیست.
6. امامیه قائلند که قدیم یکى است و او خداى متعال است. اشاعرة به هشت قدیم قائلند. معتزله «قدیم»هاى متعدد را انکار کردهاند; اما ابوهاشم جبایى معتقد به ازلیت احوال پنجگانه است: قادریت، عالمیت، حى بودن، موجودیت و سرانجام، علت این چهار وصف که الهیت است.
فلاسفه، قائل به قدیم بودن ماده و زمان هستند; البته مراد فلاسفه، قدمت ماده و زمان با نظر به حدوث زمانى است نه حادث ذاتى.
7. به نظر فلاسفه، هر حادثى مسبوق به ماده است، و این را از راه امکان وجود هر شیئى در زمان عدمش به اثبات مىرسانند. علامه این راى را نمىپذیرد; زیرا این امکان را عدمى مىداند; همچنین قول به مسبوق بودن حادث به زمان را نیز باطل مىداند.
8. فلاسفه پنج نوع تقدم مطرح کردهاند و متکلمان نوع ششمى بر آنها افزودهاند: 1 - تقدم على; 2 - تقدم ذاتى; 3 - تقدم زمانى; 4 - تقدم رتبى; 5 - تقدم به شرافت و فضیلت; 6 - تقدم بعضى از اجزاى زمان بر بعضى دیگر.
قاعده سوم(بخش سوم):
در تقسیم محدثات
نوع اول: در جواهر (در پنج فصل، با 32 بحث.)
نوع دوم: در اعراض (در دو مطلب، با نوزده بحث.)
اهم مباحثى که در این قاعده مورد بحث قرار گرفته، بدین قرار است:
1. علامه تعریفى از فلاسفه براى جوهر نقل مىکند، جوهر: موجودى است که موضوع و محل ندارد. سپس اختلاف فلاسفه را در اینکه آیا جوهر جنس استیا نه، مورد بحث قرار مىدهد. در پایان به اثبات مىرساند که براى جوهر، ضدى وجود ندارد.
2. براى عرض دو تعریف ذکر مىکند:
1 - موجودى که داراى موضوع و محل است.
2 - موجود در چیزى که متقوم به آن نیست، نه اینکه جزء آن باشد. آنگاه عدم جنس بودن عرض را-که مورد اتفاق حکما و متکلمان است- اثبات مىکند.
3. آیا قیام یک عرض به عرض دیگر ممکن است؟ اکثر متکلمان آن را نمىپذیرند، و اکثر فلاسفه راى به جواز آن مىدهند، و «معمر بن عباد سلمى» از متکلمان معتزله آن را پذیرفته است. علامه نیز با فلاسفه موافقت مىکند.
4. آیا بقاى اعراض ممکن استیا خیر؟ راى امامیه و معتزله و فلاسفه، جواز بقاست، و اشاعره مخالف این راى هستند. علامه پس از ابطال دلایل اشاعره، نظریه مقابل آنان را اختیار مىکند.
5. در این بخش به بحث از اقسام عرض مىپردازد، و از فلاسفه یونان نقل مىکند که اعراض را به نه دسته تقسیم مىکنند. این همان رایى است که ارسطو در کتابهاى «قاطیغوریاس» و «طوبیقا» مطرح مىکند; ولى ابنسینا در طبیعیات شفا، به این تقسیم ملتزم نمىماند.
محقق طوسى نیز در مقدمه «قواعد العقاید» تقسیم اعراض به 21 نوع را به اکثر متکلمان نسبت مىدهد.
6. اختلاف دانشمندان در ماهیت و حقیقت زمان، مورد بحث قرار مىگیرد. بعضى قائلند که زمان، عدمى است و تحققى در خارج ندارد. بعضى دیگر مىگویند: جوهرى است مجرد و واجبالوجود. بعضى هم قائلند، زمان امرى موجود و جوهر است، و آن فلک معدل النهار است. بعضى دیگر مىگویند: زمان، عرض غیر قار حرکت معدل النهار است. حکما مىگویند: عرض و مقدار حرکت معدلالنهار است.
علامه پس از نقل اقوال مختلف در ماهیت زمان، و اینکه آیا وجودى استیا عدمى، عدمى بودن آن را در خارج مىپذیرد.
7. آیا ابعاد عالم، متناهى و محدود استیا خیر؟ همه متکلمان و اکثر فلاسفه و علامه حلى معتقد به تناهى آن هستند، و حکماى هند، قائل به عدم تناهى شدهاند.
علامه مىگوید: عدم تناهى، امر عدمى است و تحققى در خارج ندارد; و همچنین حرکت و فعل غیر متناهى را غیر ممکن مىداند.
8. طرح آراء مختلف در ماهیت مکان:
الف) راى حکما و علامه حلى: «مکان، بعد مفطورى است که بین اطراف ظرف قرار دارد.» متکلمان نیز نظرى مشابه دارند و گفتهاند: «مکان، فراغ متوهمى است که با حلول شىء در آن اشغال مىشود.»
ب) راى افلاطون: «مکان، جوهر و هیولاست.»
ج) راى بعضى از قدما: «مکان، جوهر و صورت است.»
د) بعضى نیز مکان را مطلق سطح دانستهاند.
ه’) بعضى دیگر قائل شدهاند: «مکان، سطح باطن جسم حاوى مماس با سطح ظاهر محوى است.»
9. آیا خلا وجود دارد؟ علامه براى خلا دو اعتبار در نظر مىگیرد:
1 - خلا موجود، و آن ابعاد سهگانه است که اگر در ماده حلول کند جسم تشکیل مىشود، و اگر حلول نکند، خلا خواهد بود.
2 - خلا معدوم، و آن فراغ موهوم بین دو جسمى است که با هم برخورد و ملاقات نکنند.
علامه بنابراین دو تفسیر از خلا، اقوال و آراء مختلفى نقل مىکند، و خود ثبوتى و وجودى بودن خلا را اختیار و اثبات مىکند.
10. وجود رنگها در خارج را به اثبات مىرساند، سپس دیدگاه پدید آمدن رنگ سفیدى از آمیزش هوا با اجسام شفاف، و پدیدآمدن رنگ سیاهى از نبودن نور را ابطال مىکند; آنگاه ماهیت نور، سایه، صوت، طعم، بو، دایره، زاویه و... را بیان کرده، و آراء و عقاید گوناگون را به نقد و بررسى مىگذارد.