۱.
پیوند مستحکمی بین میزان آموزش نیروی کار و بهرهوری آنها در فرآیند تولید وجوددارد. شواهد موجود در بیشتر کشورهای صنعتی، مؤید این حقیقت است که بین سرمایهگذاریآموزشی نیروی انسانی و رشد اقتصادی، ارتباط قوی وجود دارد. بدین لحاظ، امروزه بیشترجوامع در حال توسعه، مبالغ هنگفتی را در این بخش سرمایهگذاری میکنند. در ایران نیز میزانمنابعی که در بخش آموزش هزینه میگردد از رشد روزافزونی برخوردار است. در این مقاله، کششهای تولید را به تفکیک عامل سرمایه انسانی و دیگر عوامل تولید بهمنظور شناسایی اهمیت سرمایه انسانی در مقایسه با سایر عوامل تولید برآورد کردهایم تا بتواندر جهت رشد اقتصادی به برنامهریزی و سرمایهگذاری مطلوب در مورد سرمایه انسانیپرداخت. بدین روی، ابتدا مطالعات قبلی را بررسی کردهایم و مدلهای آنان را تحلیل نمودهایم وسپس تابع تولید کاب - داگلاس را انتخاب کردهایم که پارامترهای سرمایه انسانی، سرمایهفیزیکی و نیروی کار شاغل را به عنوان متغیرهای مستقل در برمیگیرد. در مرحله بعد، اقدام بهبرآورد تابع تولید به تفکیک سهم عوامل مختلف تولید در طی دوره 1371-1345 کردهایم وکششهای هر یک را نسبت به تولید ناخالص داخلی تخمین زدهایم. روش تخمین به کار گرفتهشده، حداقل مربعات معمولی (OLS) میباشد. طبق معادله تولید کاب - داگلاس، تولید ناخالص داخلی نسبت به نیروی شاغل متخصصبسیار باکشش میباشد. به طوری که یک درصد افزایش در تعداد نیروی شاغل متخصصمیتواند منجر به 0/55 درصد افزایش در تولید ناخالص داخلی شود. مطابق این رابطه، یکدرصد افزایش عوامل سرمایه فیزیکی، نیروی کار غیرمتخصص، به ترتیب، منجر به 0/35 و0/32 درصد افزایش در تولید ناخالص داخلی خواهد شد. برآورد تابع تولید کاب - داگلاس درچهارچوب متغیرهای غیر قراردادی نیز صورت گرفته است. طبق نتایج این برآورد، کششتولیدی عوامل سرمایه فیزیکی، نیروی کار شاغل و تحصیلات نیروی متخصص، به ترتیب،0/41 ، 0/87 و 0/18 تولید ناخالص داخلی میباشد. هم چنین، سهم مخارج جاری آموزشعالی 0/07 درصد از تولید ناخالص داخلی برآورد گردیده است. نتایج برآوردهای فوق در مورد سرما
۲.
توزیع هدفهای ملی در سطح مناطق، نیازمند توجه به ماهیت هدفها به صورتهدفهای متعادل و متناسب است. در این مقاله، با توجه به چهارچوب نظری ارائه شده دروهابی (1377)، کوشیدهایم تا الگوهای ریاضی توزیع هدفهای ملی را با توجه به ماهیتنهادی الگوها، ارائه کنیم. در این راه، ابتدا مبانی نظری تفاوتهای منطقهای را به عنوان ملاکاختلاف میان هدفهای متعادل و متناسب، بر شمردهایم و آثار تفاوتهای منطقهای روینتایج نظری و تجربی الگوهای توزیع هدفها را بیان کردهایم. بحث الگوهای سازگاری ملی -منطقهای را به دلیل ضرورت توجه به شرط سازگاری در توزیع هدفهای متناسب، ارائهنمودهایم و در آن، دیدگاه نهادی و ریاضی در طراحی الگوهای سازگاری ملی - منطقهای رامطرح کردهایم. در پایان، روشهای توزیع هدفهای متعادل و متناسب را ارائه نمودهایم. روششاخصها و تاکسونومی عددی (محمدی، 1376) در توزیع هدفهای متعادل و هم چنینروش شاخصها، روش واردنبرگ (1975) و روش جمعیسازی از دیدگاه تایل (1965) درتوزیع هدفهای متناسب، از جمله روشهای مورد بررسی در این مقاله میباشد. براساس نتایجنظری و تجربی در توزیعهدفهای متناسب، چنین نتیجه گرفتهایم که روش جمعیسازی تایل،سازگارترین روش در توزیع این هدفها میباشد. این امر را در قالب الگوی ساختاری تایل وخواص نظری آن (از دیدگاه نهادی و استنتاج ریاضی) نشان دادهایم.
۴.
در پژوهش حاضر، دو دسته متغیر شناسایی شده و در فرضیه، ارتباط مثبت و معناداراین دو دسته متغیر دنبال گردیده است. این دو دسته متغیر، شامل متغیر توسعه و متغیر امکاناتزیربنایی و اجتماعی میباشند. بدین مفهوم که استانهایی که امکانات زیربنایی و اجتماعیبیشتری دارند، از حیث متغیر توسعه نیز وضعیت بهتری خواهند داشت. در بیان نظری اینمسئله میتوان گفت که مناطقی که از امکانات زیربنایی و اجتماعی بیشتری برخوردارند، اگرعوامل بازدارندهای وجود نداشته باشد، باید از حیث متغیرهای توسعه نیز در جایگاه بالاتریقرار گیرند. با استفاده از این دو دسته متغیر، با روش آماری تاکسونومی، استانهای کشوررتبهبندی گردیدهاند و پس از آن به وسیله ضریب هم بستگی گاما، ارتباط بین رتبهها به دستآمده است. ضریب هم بستگی بین رتبهها در پژوهش حاضر، 50 درصد به دست آمده که ازلحاظ آماری و با آزمون T-Test کاملا معنادار میباشد.
۵.
این مقاله، بررسی انتقادی متون موجود درباره عوامل تعیینکننده سیاسی - نهادیبودجه دولت است. بحث را با طرح دو پرسش سازماندهی میکنیم: چرا برخی از کشورهایاو.ای.سی.دی.، و نه دیگران، بدهیهای عمومی بزرگی را انباشته کردند؟ چرا این عدمتوازنهای مالی در 20 سال اخیر، و نه در پیش از آن، پدید آمد؟ بحث را با الگوی پهمسانسازیمالیاتیپ آغاز میکنیم و نتیجه میگیریم که این روش به تنهایی نمیتواند پاسخهای کاملی برایاین پرسشها فراهم آورد. سپس به بحث درباره الگوهای اقتصاد سیاسی میپردازیم که به ششگروه تقسیم میشوند: 1) الگوهایی که بر پایه سیاستمداران فرصت طلب و رأی دهندگانبیاطلاعی که پتوهم مالیپ دارند، بنا شده است. 2) الگوهای باز توزیع بین نسلی. 3) الگوهاییکه در آنها بدهی به عنوان متغیری راهبردی، دولت کنونی را به دولت بعدی وصل میکند. 4) الگوهای دولتهای ائتلافی. 5) الگوهای منافع پراکنده منطقهای. 6) الگوهایی که بر اثرهاینهادهای بودجهای تأکید میکنند. در پایان، با بحث مختصری درباره پیامدهای سیاستگذاری،نتیجهگیری مینماییم.